مرقد کمیل بن زیاد نخعی: تفاوت میان نسخه‌ها

خط ۴۶: خط ۴۶:
[[ابن عساکر]] (مورخ بزرگ)، کیفیت شهادت وی را چنین نقل کرده است که روزی حجاج از «هیثم اسود»،  سراغ کمیل را گرفت تا او را به قتل برساند. اسود جواب داد: «او پیرمرد سالخورده‌ای است». حجاج گفت: «شنیده‌ام که تفرقه می‌اندازد».  سپس دستور داد که کمیل را دستگیر کنند.
[[ابن عساکر]] (مورخ بزرگ)، کیفیت شهادت وی را چنین نقل کرده است که روزی حجاج از «هیثم اسود»،  سراغ کمیل را گرفت تا او را به قتل برساند. اسود جواب داد: «او پیرمرد سالخورده‌ای است». حجاج گفت: «شنیده‌ام که تفرقه می‌اندازد».  سپس دستور داد که کمیل را دستگیر کنند.


هنگامی که کمیل از قصد حجاج آگاه شد، از کوفه گریخت. چون حجاج به او دست نیافت، برای اینکه او را به زور تسلیم کند، حقوق قبیله‌اش را که از بیت‌المال تامین می‌شد، قطع کرد. هنگامی که کمیل از این جریان آگاه شد، گفت: «از عمرم چند سالی باقی نمانده است. چرا باعث قطع روزی جماعتی شوم؟» ازاین‌رو وارد کوفه شد و به دارالاماره رفت و خود را تسلیم کرد. حجاج مقابل او، نام علی(ع) را برد و کمیل بر ایشان صلوات فرستاد. حجاج گفت: «به خدا قسم! فردی را بر تو می‌گمارم که کینه‌اش به علی، از محبت تو به او بیشتر باشد».
 
هنگامی که کمیل از قصد حجاج آگاه شد، از کوفه گریخت. چون حجاج به او دست نیافت، برای اینکه او را به زور تسلیم کند، حقوق قبیله‌اش را که از بیت‌المال تامین می‌شد، قطع کرد. هنگامی که کمیل از این جریان آگاه شد، گفت: «از عمرم چند سالی باقی نمانده است. چرا باعث قطع روزی جماعتی شوم؟» ازاین‌رو وارد کوفه شد و به دارالاماره رفت و خود را تسلیم کرد. حجاج مقابل او، نام علی(ع) را برد و کمیل بر ایشان صلوات فرستاد. حجاج گفت: «به خدا قسم! فردی را بر تو می‌گمارم که کینه‌اش به علی، از محبت تو به او بیشتر باشد».  
 


سپس ادهم قیسی از اهل حمص را موظف به قتل کمیل کرد و او نیز سر کمیل را از بدن، جدا کرد. اما به قول دیگری، «ابوالجهم بن کنانه»، به دستور حجاج، کمیل را گردن زد. <ref>تاریخ مدینة دمشق، ج5٠، ص٢56-٢5٧.</ref>
سپس ادهم قیسی از اهل حمص را موظف به قتل کمیل کرد و او نیز سر کمیل را از بدن، جدا کرد. اما به قول دیگری، «ابوالجهم بن کنانه»، به دستور حجاج، کمیل را گردن زد. <ref>تاریخ مدینة دمشق، ج5٠، ص٢56-٢5٧.</ref>
۲٬۵۶۶

ویرایش