غزوه احزاب
این مقاله هماکنون در دست ویرایش است.
این برچسب را کاربر:Ahmad در تاریخ ۲۱ آذر ۱۳۹۶ برای جلوگیری از تعارض ویرایشی قرار داده است. لطفا بدون توافق با کاربر فوق برچسب را برندارید. |
غَزوه احزاب، یا خَندق، از مهمترین و سرنوشتسازترین غزوههای پیامبر در برابر مشرکان به سال پنجم قمری.
نام دیگر
احزاب جمع حِزب به معنای گروه است[۱] و به نبردی گفته میشود که در آن قریش و همپیمانانش از عرب و یهود به مدینه یورش بردند. در این نبرد، پیامبر(ص) و مسلمانان برای رویارویی با مهاجمان، در بخشی از مدینه به حفر خَندق پرداختند. از این روی، آن نبرد را خندق نیز نامیدهاند.[۲]
اهمیت
اهمیت غَزوه احزاب از آن رو بود که دشمن همه توان خود را بسیج کرده بود تا کار مسلمانان را یکسره کند؛ اما شکست خورد و برای همیشه توانایی خویش را برای حمله به مسلمانان از دست داد. پیامبر(ص) در این زمینه گفت: از این پس ما به آنان حمله میبریم، نه آنان به ما.[۳] به سبب اهمیت این غَزوه، سال رخ دادن آن را عام الاحزاب (سال احزاب) نامیدند. سورهای از قرآن نیز به همین نام خوانده شده است. به استناد روایات، شماری از آیات قرآن، از جمله آیات ۹ تا ۲۷ سوره احزاب، آیه ۲۱۴ سوره بقره، آیات ۲۶ و ۲۷ سوره آل عمران و آیات ۶۲ تا ۶۴ سوره نور درباره این رویداد نازل شده است.[۴]
زمان
در تعیین زمان دقیق نبرد احزاب اختلاف هست. برخی آن را در شوال سال چهارم قمری یک سال پس از غَزوه اُحُد دانستهاند.[۵] ابن حبیب پنجشنبه ۱۰ شوال همین سال را زمان آغاز نبرد و شنبه اول ذیقعده را پایان آن دانسته است.[۶] دیگر مورخان زمان این نبرد را شوال[۷] یا ذیقعده[۸] سال پنجم قمری و دو سال پس از اُحد میدانند.[۹] یعقوبی این رویداد را ۵۵ ماه پس از هجرت گزارش کرده است.[۱۰] با توجه به قراین، این دیدگاه مشهور، صحیحتر به نظر میرسد.
علت نبرد
برنامهریزان نبرد، شماری از بزرگان یهود قبیله بنینضیر همچون سلّام بن ابیحُقیق، حُیی بن اخطب، کنانة بن ربیع بن ابیحقیق و نیز برخی از مردان تیره بنیوائل اوس همچون هوذة بن قیس و ابوعمار بودند.[۱۱] اینان به ویژه یهودیان بنینضیر که پیش از هجرت پیامبر(ص) به یثرب، از جایگاهی والا در آن شهر بهره داشتند، پس از پیمانشکنی، از آنجا رانده شدند[۱۲] و در خیبر پناه گرفتند. سپس بر آن شدند تا مسلمانان و پیامبر(ص) را یکسره از پای درآورند.[۱۳] بدین منظور با سفر به مکه و ترجیح آیین مشرکان قریش بر رسالت پیامبر(ص)، آنان را به نبرد با مسلمانان فراخواندند.[۱۴] برخی مفسران آیات ۵۱ تا ۵۵ سوره نساء را در شأن این گروه از یهودیان دانستهاند که برخلاف آموزههای کتاب آسمانی خود، از حقانیت مشرکان دم زدند: اَلَمتر اِلَی الَّذینَ اُوتوا نَصیبا مِنَ الکتابِ یؤمِنونَ بِالجِبتِ والطّاغوتِ وَ یقُولُونَ لِلَّذینَ کفَرُوا هؤُلاءِ اَهدی مِنَ الَّذینَ آمَنُوا سَبیلاً... (آيا كسانى را كه از كتاب [آسمانى] نصيبى يافتهاند نديدهاى كه به «جبت» و «طاغوت» ايمان دارند و درباره كسانى كه كفر ورزيدهاند مىگويند: «اينان از كسانى كه ايمان آوردهاند راهيافتهترند...).[۱۵]
همکاری یهودیان با مشرکان
یهودیان با یادآوری خاطرات تلخی که مسلمانان برای قریش رقم زده بودند، با اعلام همکاری با قریش، آنان را به شتاب ترغیب کردند[۱۶] و کنار کعبه با آنها پیمان بسته، سوگند وفاداری یاد کردند.[۱۷] ابوسفیان با شنیدن این سخنان و در پی اطمینان یافتن از انگیزه نبردافروزی یهودیان ضدّ مسلمانان، آمادگی خویش را اعلام کرد. سران بنینضیر در بازگشت از مکه، بنیسُلیم را به همراهی با قریش دعوت کردند و غَطَفان را با وعده پرداخت محصول یک سال خرمای خیبر، به یاری فراخواندند.[۱۸] یعقوبی، به رغم گزارش مشهور، قریش را برنامهریز نبرد دانسته و بر آن است که آنان سفیرانی به سوی یهود و دیگر قبایل فرستادند و آنان را به نبرد ضدّ مسلمانان تشویق کردند.[۱۹]
طوایف لشکر مشرکان
به هر روی، ابوسفیان پرچم نبرد را در دارالندوه برپا کرد و آن را به عثمان بن طلحه از بنیعبدالدار که صاحبان لواء بودند، سپرد و با ۴۰۰۰ جنگاور، ۳۰۰ اسب و ۱۵۰۰شتر از مکه حرکت کرد و در وادی مَرّ الظهران در ۲۲کیلومتری شمال مکه فرود آمد. با پیوستن قبایل و تیرههای دیگر، سپاهی ۰۰۰/۱۰ نفری به فرماندهی ابوسفیان فراهم گشت. شمار برخی از قبایل حاضر در احزاب و نام فرماندهانشان با اندکی اختلاف چنین است: قریش با۴۰۰۰ تن به فرماندهی ابوسفیان، بنیسلیم با۷۰۰ تن به فرماندهی سفیان بن عبد شمس پدر ابوالاعور سلمی، بنیاسد به فرماندهی طلیحة بن خُوَیلد اسدی، بنیفزاره با تمام مردان جنگی خود و ۱۰۰۰ شتر به فرماندهی عُیینَة بن حِصْن فَزاری، بنیاشجع با۴۰۰ تن به فرماندهی مسعود بن رُخَیله، و بنیمُرَّه با ۴۰۰ مرد جنگی به فرماندهی حارث بن عَوف.[۲۰] مسعودی شمار سپاه احزاب را ۲۴۰۰۰ تن میداند[۲۱] که با توجه به شمار تقریبی تیرههای شرکتکننده، اغراقآمیز مینماید.
حفر خندق
پیامبر۹ که از طریق مردانی از خزاعه، از همپیمانان بنیهاشم، به برنامه دشمن پی برد، مسلمانان را در زمینه مکان و شیوه رویارویی با دشمن به مشورت فراخواند.[۲۲] سرانجام پیشنهاد سلمان درباره حفر خندق که از روشهای پدافندی رایج در ایران بود[۲۳]، پذیرفته شد.[۲۴] برخی بر آنند که پیشنهاد حفر خندق از سوی پیامبر۹ بوده است؛ چنانکه از پاسخ نامه ایشان به ابوسفیان برمیآید.[۲۵] سپس پیامبر۹ به شناسایی محل حفر خندق پرداخت و منطقه عوالی در شمال مدینه را که فراخ و زراعی و مهمترین نقطه آسیبپذیر شهر بود، مناسبترین مکان برای حفر خندق دانست. در شمال غربی مدینه میان کوه سلع و پایین سنگلاخ وَبْره (حَرّه غربی) و در شمال شرقی شهر میان کوه سلع و سنگلاخ واقِم (حرّه شرقی) مناطقی نفوذپذیر قرار داشتند[۲۶]؛ اما دیگر نواحی مدینه در آن زمان با نخلستانها، بناهای به هم پیوسته، حرّهها و کوه عسیر احاطه شده بود و ورود مهاجمان از آن نواحی دشوار بود.[۲۷] پیامبر خندق را از حصار شیخین، از سمت محله بنیحارثه تا مَذاد، خطکشی کرد. سپس مهاجران از ناحیه راتج تا کوه ذُباب، انصار از ناحیه ذُباب تا جبل بنیعبید، طایفه بنیعبدالاشهل اوس از ناحیه راتج تا پشت مسجد در پشت کوه سلع، و بنیدینار خزرج از ناحیه جُرْبا تا محل خانه ابن ابیالجَنوب به حفر آن پرداختند.[۲۸] امروزه باید مسیر این خندق را از نزدیک مسجد المستراح در شارع سیدالشهداء تا کوه سلع در برابر مساجد سبعه در شارع السیح پیگرفت. حی (محله) الخندق در کنار کوه سلع در همین مسیر قرار دارد.[۲۹] (تصویر شماره ۱۹)
پیامبر۹ در آغاز حفر خندق، مسلمانان را به کوشش فراخواند و به آنان وعده داد که اگر پایداری ورزند، پیروز میشوند.[۳۰] خود ایشان نیز برای ترغیب مسلمانان، با تمام توان در حفر خندق تلاش کرد.[۳۱] مؤمنان تا آنگاه که پیامبر از کار دست نمیکشید، کار میکردند[۳۲] و جز به ضرورت و با اجازه ایشان محل کار را ترک نمیگفتند.[۳۳] برخی مفسران نزول آیه۱۸۷ بقره/۲ را مربوط به هنگامی میدانند که یکی از اصحاب پس از یک روز روزهداری و مشارکت در حفر خندق، آنگاه که برای افطار به منزل رفت، از فرط خستگی خوابید و چون بیدار شد، به رسم روزهداری دیگر اجازه خوردن غذا نداشت. از این رو، آنگاه که فردای آن روز به حفر خندق مشغول شد، در حال کار از هوش رفت.[۳۴] خداوند در این آیه، خوردن و آشامیدن را پیش از طلوع فجر جایز شمرد: {وَکلُوا وَاشرَبُوا حَتَّی یتَبَینَ لَکمُ الخَیطُ الأبیضُ مِنَ الخَیطِ الأسوَدِ مِنَ الفَجرِ ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّیامَ إِلَی اللَّیلِ...}.
در همین حال، دستهای از منافقان، به رغم دستور پیامبر۹، با سستی و کندی کار میکردند و گاه بدون اجازه ایشان، پنهانی نزد خانواده خویش میرفتند. مفسران نزول آیات ۶۳-۶۴ نور/۲۴ را در شأن اینان دانستهاند: {اِنَّمَا المُؤمِنونَ الَّذینَ ءامَنوا بِاللهِ ورَسولِهِ واِذا کانوا مَعَهُ عَلی اَمر جامِع لَمیذهَبوا...... قَد یعلَمُ اللهُ الَّذینَ یتَسَلَّلونَ مِنکم لِواذًا...}. خداوند در این آیات، مؤمنان تلاشگر در حفر خندق را همان کسانی دانسته که به خدا و پیامبرش ایمان دارند و منافقان را از بلا و عذاب دردناک بیم داده است.
پیامبر هنگام حفر خندق، مسلمانان از هرگونه حرکت تنشزا پرهیز میداد.[۳۵] مثلاً انصار گفتند: «نحن الذین بایعوا محمداً علی الجهاد ما بقینا أَبداً». پیامبر در پاسخ به آنان فرمود: «لاخیر إلّا خیرالآخره، فبارک فی الأنصار والمهاجره».[۳۶] هنگام حفر خندق، مسلمانان با صخرهای روبهرو شدند که شکستن آن دشوار بود. سلمان نزد پیامبر رفت تا چارهای بیندیشد. به گزارش حذیفة بن یمان، رسول خدا۹ با سه ضربه کلنگ، سنگ را شکست و هر بار نوری به سه جهت درخشید و مسلمانان تکبیر گفتند.[۳۷] سلمان از ایشان درباره آن نورها پرسید. وی با خبر دادن از قصرها و سرزمینهای ایران، روم و یمن، مسلمانان را به فتح آنها بشارت داد.[۳۸] بیهقی نمونههایی از پیشگوییهای گوناگون پیامبر هنگام حفر خندق را یاد کرده است.[۳۹]
سرانجام حفر خندق با تلاش شبانهروزی مسلمانان در شش روز به پایان رسید.[۴۰] از طول، عرض و عمق خندق گزارشی دقیق در دست نیست. واقدی عمق آن را بهاندازه قامت یک انسان دانسته است.[۴۱] پس از حفر خندق، گذرگاههایی برای آن نهادند و بر هر یک نگهبانانی گماشتند و فرماندهی آنان را به زبیر بن عوام سپردند.[۴۲] مسلمانان در هشتم ذیقعده کنار خندق مستقر شدند. شمار رزمندگان مسلمان را ۳۰۰۰[۴۳] و به گزارشی۷۰۰ نفر[۴۴] دانستهاند. پیامبر۹ پرچم مهاجران را به دست زید بن حارثه و پرچم انصار را به دست سعد بن عباده داد و عبدالله بن ام مکتوم را به جای خویش در مدینه گماشت[۴۵] و سپس به سوی خندق رفت. سه تن از همسران پیامبر۹ به نوبت در کنار خندق بودند و دیگر همسرانش همانند زنان و فرزندان مسلمانان در کوشکها و برجهای استوار مدینه همچون کوشک بنیحارثه، برج مُسیر در محله بنیزریق، و برج فارع ساکن شدند.[۴۶] پیامبر۹ خیمهگاه خویش را بر فراز کوه ذُباب در شرق کوه سلع برپا کرد و آنجا نماز میگزارد و بر کارها نظارت میکرد.[۴۷] از این رو، این کوه نزد حاجیان از احترام برخوردار شد و قرنها پیش مسجدی به نام ذُباب بر آن بنا نهادند[۴۸] که بعدها «مسجد الرایه» خوانده شد. این مسجد اکنون در شارع سلطانه (ابوبکر) بر دامنه کوه الرایه در سمت راست کسی است که رو به شمال قرار گیرد.[۴۹]
شرایط دو سپاه
احزاب سه روز پس از پایان کندن خندق، به مدینه رسیدند و در منطقه رومه، میان جُرُف و زَغابه، فرود آمدند.[۵۰] قریش و همراهانشان همانند یهود در رومه و وادی عقیق و غطفان؛ و نَجدیان در دامنه احد مستقر شدند.[۵۱] کاهش بارش در آن سال و نیز برداشت زود هنگام محصولات کشاورزی، دشمن را با مشکل تأمین علوفه برای چارپایان روبهرو کرد.[۵۲] وجود خندق باعث شد تا درگیری مشرکان با سپاه اسلام از پرتاب سنگ و تیراندازی فراتر نرود.[۵۳] آنان ۱۵[۵۴] یا ۲۰ روز[۵۵] و یا بیش از آن[۵۶] مدینه را در محاصره داشتند و در پی یافتن راهی برای عبور از خندق بودند. در این مدت، سختیها و مشکلات، هر دو طرف را در وضعی ناگوار قرار داد. مسلمانان در سرما و گرسنگی، شبانهروز از خندق نگاهبانی میکردند.[۵۷]
خیانت بنیقریظه
حیی بن اخطب، از بزرگان بنینضیر که پیش از این وعده همراهی بنیقریظه را به قریش داده بود[۵۸]، به درخواست ابوسفیان، نزد بنیقریظه رفت و از آنان خواست تا با نقض پیمان خود با پیامبر۹ به آنان بپیوندند. بنیقریظه نخست وی را به قلعه خود راه ندادند[۵۹]؛ اما سرانجام همراهی خود را با او اعلان کردند[۶۰] و حیی پیماننامه آنان با مسلمانان را درید.[۶۱]خداوند ذیل آیات ۲۶-۲۷ احزاب/۳۳ از آنان یاد کرده است: {وَأَنزَلَ الَّذِینَ ظَاهَرُوهُم مِن أَهلِ الکتَابِ...}. در این آیات، خداوند از هراسافکنی در دل آنان و چیرگی مسلمانان بر ایشان خبر میدهد.[۶۲]
پیامبر۹ با آگاهی از پیمانشکنی بنیقریظه، سعد بن عباده و عبدالله بن رواحه از خزرج و سعد بن معاذ و خوات بن جبیر از اوس را نزد آنان فرستاد تا آنان را از پیمان شکنی بازدارد. اما اینان با تندی و خشم بنیقریظه روبهرو شدند.[۶۳] سپس این خیانتگران هجومهای آزارگرانه به مسلمانان را آغاز کردند. این هجومهای گهگاهی مسلمانان را به هراس افکند و رفت و آمدشان را دشوار ساخت؛ چنانکه مسلمانان منطقه عوالی که نزدیک بنیقریظه میزیستند، چون میخواستند نزد خانواده خویش بروند، به دستور پیامبر سلاح برمیگرفتند و گاه از بیراهه میرفتند.[۶۴]
یهودیان یک بار به برجی که زنان پیامبر و نزدیکانش در آن مستقر بودند، هجوم بردند؛ اما با رشادت صفیه، عمّه پیامبر، رویارو شدند و با بر جای نهادن یک کشته، ناکام بازگشتند. پیامبر۹ زید بن حارثه را با ۳۰۰ مرد و سَلَمة بن اَسلم را با ۲۰۰ مرد برای نگهبانی از محلههای مدینه فرستاد. شبی نبّاش بن قیس قرظی با ۱۰ تن از دلیران قوم خود به قصد شبیخون به مسلمانان تا بقیع الغَرقَد پیش آمد. گروهی از مسلمانان با تعقیب آنان، دو حلقه از چاههای آب بنیقریظه را ویران ساختند و در دلشان وحشت افکندند.[۶۵]
طولانیشدن محاصره و کمبود مواد غذایی، بحران مدینه را سخت کرد[۶۶]؛ گر چه گاه پیامبر۹ بخشی از مشکلات را با معجزه هموار مینمود.[۶۷] روزی دختر بشیر بن سعد برای پدر و دایی خود، عبدالله بن رواحه، مقداری غذا برد و رسول خدا ۹ اصحاب را به خوردن آن دعوت کرد و بیآن که چیزی از آن کاسته شود، همگان از آن خوردند و سیر شدند.[۶۸] از این نمونهها در رویداد احزاب فراوان یاد شده است.[۶۹] خداوند در آیات ۱۰-۱۱ احزاب/۳۳ از وضع بحرانی مسلمانان یاد نموده و از امتحان مؤمنان و لغزش سست ایمانها سخن به میان آورده است: {إِذ جَاءُوکم مِن فَوْقِکم وَمِن أَسفَلَ مِنکم وَإِذ زَاغَتِ الأبصَارُ وَبَلَغَتِ القُلُوبُ الحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِاللهِ الظُّنُونَا هُنَالِک ابتُلِی المُؤمِنُونَ وَزُلزِلُوا زِلزَالا شدیدا}. بر اثر این فشارها، برخی از منافقان در راستی وعدههای پیامبر تردید کردند.[۷۰] آنان سوگند خوردند که همه آن وعدهها فریب بوده و گفتند: در حالیکه جرئت قضای حاجت نداریم، چگونه محمد به ما وعده طواف کعبه و دستیابی به گنجهای فارس و روم را میدهد؟[۷۱] مفسران نزول آیه۱۲ احزاب/۳۳ را درباره این گروه از منافقان دانستهاند[۷۲]: {وَإِذ یقُولُ المُنَافِقُونَ وَالَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ إِلا غُرُورًا}. خداوند درآیه۲۰ احزاب/۳۳ از آرزوی درونی منافقان در احزاب خبر میدهد که دوست داشتند کنار صحرانشینان و دور از نبرد بودند و از آنجا گزارشهای نبرد را پی میگرفتند[۷۳]: {یحسَبُونَ الأحزَابَ لَم یذهَبُوا وَإِن یأْتِ الأحزَابُ یوَدُّوا لَو أَنَّهُم بَادُونَ فِی الأعرَابِ یسأَلُونَ عَن أَنبَائِکم وَلَو کانُوا فِیکم مَا قَاتَلُوا إِلا قَلِیلاً}.
عبور از خندق
با عبور پنج تن از نامآوران سپاه دشمن، عمرو بن عبدود از بنیعامر بن لؤی، ضرار بن خطاب از بنیفهر، عکرمة بن ابیجهل، نوفل بن عبدالله بن مغیره و هُبَیرة بن ابیوهب از بنیمخزوم، از باریکهای در طول خندق، نبرد احزاب به مرحلهای تازه پای نهاد.[۷۴] عمرو که به تکسوار یلْیل شهرت داشت و جراحت نبرد بدر را بر تن داشت، با خود عهد کرده بود که تا از محمد و یارانش انتقام نگیرد، خود را نیاراید.[۷۵] او با عبور از خندق، در برابر سپاه مسلمانان آن قدر رجز خواند و مبارز طلبید که صدایش گرفت.[۷۶] اما کسی را توان رویارویی با او نبود.[۷۷] پیامبر سه بار در میان یارانش ندا داد و خواست تا کسی داوطلب نبرد با او شود. هر بار کسی جز علی به درخواست ایشان پاسخ مثبت نداد. سرانجام علی۷ پس از سه بار اجازه خواستن از ایشان، اذن یافت و راهی میدان شد.[۷۸] پیامبر شمشیر خود، ذوالفقار، را به او داد و عمامه خویش را بر سرش بست و برایش دعا کرد[۷۹] و مبارزه او با عمرو را به مثابه رویارویی تمام ایمان با تمام کفر دانست.[۸۰]
به گزارشی تردیدآمیز[۸۱]، عمرو پس از شناختن علی، جوانی وی و دوستی خود با ابوطالب را مانع نبرد دانست[۸۲] و خواهان جنگ با کسانی چون ابوبکر و عمر شد.[۸۳] اما برخی وحشت عمرو از نبرد با علی۷ را به سبب دلیری او در بدر و احد و کشته شدن بزرگان قریش به دست او دانستهاند.[۸۴] علی با اصرار بر نبرد، از عمرو خواست تا یا اسلام بیاورد و یا برای مبارزه، از اسب پیاده شود. عمرو با خود عهد بسته بود که هرگاه مردی از قریش از او دو خواسته داشته باشد، یکی را بپذیرد. از این روی، با رد پذیرش اسلام، از اسب پیاده شد.[۸۵] در این نبرد تن به تن، علی۷ جراحت برداشت؛ اما توانست عمرو را به قتل برساند[۸۶] و سرش را جدا کند و برای پیامبر۹ بیاورد. ابوبکر و عمر برخاستند و سر علی۷ را بوسیدند.[۸۷] پیامبر ضربه او در آن روز را برتر از اعمال همه امت خود تا روز قیامت دانست.[۸۸] به رغم آنکه مشرکان میخواستند جنازه عمرو را به ۰۰۰/۱۰ درهم بخرند، پیامبر بدون دریافت مبلغی، جنازه وی را به آنان تحویل داد.[۸۹]
با کشته شدن عمرو، همراهان او پا به فرار نهادند. در این گریز، نوفل بن عبدالله درون خندق افتاد و به دست علی۷کشته شد.[۹۰] فردای آن روز نیروهای دشمن به فرماندهی خالد بن ولید برای عبور از خندق و پیروزی بر مسلمانان بسیار کوشیدند؛ ولی به رغم یک روز مبارزه با مسلمانان، هیچ توفیقی نیافتند. از آن پس احزاب حرکتی همگانی انجام ندادند و تنها هر شب گروهی از آنان به مسلمانان شبیخون زدند.[۹۱]
تدابیر پیامبر برای گسستن اتحاد دشمن
با طولانی شدن محاصره و ادامه فشار بر مسلمانان، رسول خدا۹ کوشید با بهرهگیری از ناهمگونی سپاه دشمن، در صفوف آنان رخنه پدید آورد. بدین منظور در نخستین گام، با توجه به انگیزههای اقتصادی غطفان[۹۲] به آنان پیشنهاد کرد که با دریافت یک سوم محصول خرمای مدینه، از همراهی با احزاب دست کشند. غطفان نخست به طمع بهایی بیشتر، از پذیرش این پیشنهاد سر باز زدند[۹۳] و چون پس از قدری درنگ بدان رضایت دادند[۹۴]، پیامبر۹ پس از مشورت با بزرگان مدینه و مخالفت آنان، از پیشنهاد خویش چشم پوشید.[۹۵]
نیز پیامبر از نعیم بن مسعود از تیره بنیاشجع که با دشمن ارتباط داشت، برای تفرقهافکنی میان یهود و مشرکان بهره برد. به گزارش موسی بن عقبه، ایشان که میدانست نعیم برای احزاب خبر میبرد، کارهای بنیقریظه را هماهنگ با نقشه مسلمانان ضدّ قریش و انگیزه آنان از این کارها را دستیابی به غنیمتهای بنینضیر دانست.[۹۶] نعیم با انتقال این سخن به قریش، مشرکان را در اعتماد به بنیقریظه دچار تردید کرد؛ به ویژه آن که بنیقریظه از پیشنهاد قریش برای حمله به مسلمانان در روز شنبه، به بهانه تقدس آن روز، سر باززده بودند. مشرکان این کار آنان را نشانه همدل نبودنشان دانستند.[۹۷]
برخی از مورخان بر این باورند که نعیم گر چه در روزگار جاهلیت با یهودیان سر و سرّی داشت، در این دوران، دور از چشم مشرکان و یهود، مسلمان شده بود[۹۸] و پیامبر۹ با تمسک به این سخن که نبرد، خدعه و نیرنگ است، از او برای تفرقهافکنی میان دشمنان بهره برد.[۹۹] او به بنیقریظه گفت: «مشرکان اگر ناکام شوند، به خانه خود بازمیگردند؛ اما شما که در خانه خویش میجنگید، باید تاوان نبرد را بپردازید.» بدین سان به آنان پیشنهاد داد تا از قریش و غطفان بخواهند برای تضمین پایداری خود تا پایان نبرد، چند گروگان به آنان بسپارند. همو سپس نزد مشرکان رفت و بنیقریظه را در کمین فرصتی خواند تا برای جبران پیمانشکنی خود با پیامبر، به بهانهای از قریش و غطفان گروگان گیرند و به پیامبر تحویل دهند. آنگاه که بنیقریظه از قریش گروگان خواستند، آنان به سخن نعیم باور یافتند و پیشنهاد یهود را نپذیرفتند. بنیقریظه نیز این خودداری قریش را مهر تأییدی بر سخنان نعیم دانستند.[۱۰۰] بدینگونه پیامبر توانست میان سپاه دشمن تفرقه افکند و اتحادشان را گسسته سازد.[۱۰۱] اما همچنان خطر احزاب جدّی بود. از این رو، پیامبر با تضرع بیکران دست به دعا برداشت. به گزارش جابر بن عبدالله، پیامبر۹ سه روز بر فراز کوه سلع به راز و نیاز پرداخت تا این که در روز سوم دعایش مستجاب گشت و شادی در چهره ایشان نمایان شد.[۱۰۲] بعدها مسلمانان بر دامنه غربی این کوه مسجدی بنا نهادند که به مسجد احزاب یا فتح شهرت یافت و از مساجد سبعه به شمار میرود.[۱۰۳]
در پی استجابت دعای حضرت، همان شب سرما و بادی سخت پدیدار شد؛ بهگونهای که آتشها را خاموش نمود و ریسمان خیمهها را از هم گسست.[۱۰۴] وحشت و سستی جان مشرکان را فراگرفت و آنان را به عقبنشینی واداشت. روایتهای تفسیری، آیه۹ احزاب/۳۳ را درباره همین امداد الهی دانستهاند. در این آیه، خداوند مؤمنان را به یادآوری کمکهای خود سفارش کرده است: {یاَیها الَّذینَ ءامَنوا اذکروا نِعمَةَ اللهِ عَلَیکم اِذ جاءَتکم جُنودٌ فَاَرسَلنا عَلَیهِم ریحا وجُنودًا لَم تَرَوها وکانَ اللهُ بِما تَعمَلونَ بَصیراً}. از قتاده گزارش شده است که آن شب خداوند، هراس و باد و سپاهیانی نادیدنی را برانگیخت. باد هر آتشی را که مشرکان برمیافروختند، خاموش میکرد تا این که برای نجات خویش به کوچ تن دادند.[۱۰۵]
حذیفة بن یمان که از سوی پیامبر۹ مأموریت یافت تا از اردوگاه دشمن خبر آورد، از پریشانی اوضاع آنان و شتاب ابوسفیان و دیگر مشرکان در سوار شدن بر چارپایانشان برای فرار گزارش داد.[۱۰۶] ابوسفیان که به بازگشت تن داده بود، در نامهای به پیامبر، با اظهار شگفتی از طرح مسلمانان در حفر خندق، به لات و عُزّی سوگند خورد که برای درمانده ساختن پیامبر۹ برخیزد و ایشان را به نبردی دیگر چون احد تهدید کرد که زنها در آن گریبان بدرند. پیامبر در پاسخ، به غرور دیرینه و کینهتوزی او اشاره کرد و وی را از روزی خبر داد که لات و عزی و اساف و نائله و هبل را درهم خواهد شکست.[۱۰۷]
انس بن اوس و عبدالله بن سهل از بنیعبدالاشهل اوس، طفیل بن نعمان از بنیسلمه، کعب بن زید از بنیدینار و ثعلبة بن عنمه از بنیجُشم خزرج را در شمار شهیدان خندق نام بردهاند.[۱۰۸] سعد بن معاذ از بنیعبدالاشهل نیز که ریاست اوس را بر عهده داشت، در این نبرد مجروح و پس از اندک زمانی بر اثر آن جراحت شهید شد. از سپاه مشرکان نیز عثمان بن منبه از بنیعبدالدار، عمرو بن عبدود عامری و نوفل بن عبدالله مخزومی کشته شدند.[۱۰۹] یعقوبی آمار شهیدان مسلمان را هشت و کشتگان مشرک را شش تن دانسته است.[۱۱۰]
پیامدهای غزوه احزاب
با شکست مشرکان در دستیابی به اهداف خود به رغم بسیج نیرویی بینظیر، ابهت قریش در هم شکست و هجومهای آنان به مدینه پایان یافت. پیامبر در سخنانی به همین پیامد تصریح کرد.[۱۱۱] نیز با پیمانشکنی یهود بنیقریظه و شکست آنان در نبرد با مسلمانان، مدینه از حضور یهودیان تهی شد. (← بنیقریظه) همچنین با توفیق مسلمانان در این نبرد، زمینه پذیرش حکومت مدینه از سوی قریش فراهم شد و روحیه اعتماد و خودباوری در مسلمانان تقویت گشت. سفر حج پیامبر و مسلمانان یک سال پس از نبرد احزاب و انعقاد پیمان حدیبیه به سال ششم ق. گواه این ادعاست.
پانویس
- ↑ النهایه، ج۱، ص۳۷۶، «حزب»؛ لسان العرب، ج۱، ص۳۰۸؛ تاج العروس ج۱، ص۴۱۶.
- ↑ مجمع البیان، ج۸، ص۵۳۳؛ الکامل، ج۲، ص۱۷۸؛ فتحالباری، ج۷، ص۳۰۲.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۵۹۳؛ الکامل، ج۲، ص۱۸۴.
- ↑ جامع البیان، ج۲، ص۱۹۸-۱۹۹؛ مجمع البیان، ج۲، ص۵۴۶، ۷۲۶.
- ↑ دلائل النبوه، ج۳، ص۳۹۳؛ اعلام الوری، ج۱، ص۱۹۰؛ البدایة و النهایه، ج۴، ص۱۰۷.
- ↑ المحبّر، ص۱۰، ۱۱۳.
- ↑ السیرة النبویه، ابنهشام، ج۲، ص۲۱۴؛ التنبیه و الاشراف، ص۲۱۶؛ تفسیر ابنکثیر، ج۳، ص۱۸۰.
- ↑ الطبقات، ج۲، ص۵۰؛ المنتظم، ج۳، ص۲۲۷.
- ↑ السیرة النبویه، ابنهشام، ج۲، ص۲۱۴؛ الطبقات، ج۲، ص۵۰؛ البدایة و النهایه، ج۴، ص۱۰۷.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۵۰.
- ↑ المغازی، ج۲، ص۴۴۱؛ السیرة النبویه، ابنهشام، ج۲، ص۲۱۴؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۵۶۵.
- ↑ الطبقات، ج۲، ص۵۰؛ شرح الاخبار، ج۱، ص۲۸۸.
- ↑ السیرة النبویه، ابنهشام، ج۲، ص۲۱۴؛ الطبقات، ج۲، ص۵۰؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۵۶۵.
- ↑ المغازی، ج۲، ص۴۴۲؛ السیرة النبویه، ج۱، ص۵۶۲؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۵۶۵.
- ↑ جامع البیان، ج۵، ص۸۴-۸۵؛ اسباب النزول، ص۱۶۰؛ لباب النقول، ص۵۹-۶۰.
- ↑ الثقات، ج۲، ص۲۶۴-۲۶۵؛ الارشاد، ج۱، ص۹۴.
- ↑ المغازی، ج۲، ص۴۴۲.
- ↑ المغازی، ج۲، ص۴۴۲-۴۴۳.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۵۰.
- ↑ المغازی ج۲، ص۴۴۳؛ الطبقات، ج۲، ص۵۰-۵۱.
- ↑ التنبیه و الاشراف، ص۲۱۶.
- ↑ المغازی، ج۲، ص۴۴۴-۴۴۵؛ السیرة الحلبیه، ج۲، ص۶۳۱-۶۳۲.
- ↑ الروض الانف، ج۶، ص۳۰۶؛ البدایة و النهایه، ج۴، ص۱۰۹.
- ↑ المغازی، ج۲، ص۴۴۵.
- ↑ المغازی، ج۲، ص۴۹۲-۴۹۳.
- ↑ المعالم الاثیره، ص۱۰۹.
- ↑ پیامبر و آیین نبرد، ص۳۸۱.
- ↑ المغازی، ج۲، ص۴۴۶؛ الطبقات، ج۲، ص۵۱؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۵۶۷-۵۶۸.
- ↑ تاریخ و آثار اسلامی، ص۲۶۳-۲۶۴.
- ↑ المغازی، ج۲، ص۴۴۴.
- ↑ المغازی، ج۲، ص۴۴۹؛ سبل الهدی، ج۴، ص۳۶۵.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۵۶۶.
- ↑ جامع البیان، ج۱۸، ص۱۳۴؛ دلائل النبوه، ج۳، ص۴۰۹.
- ↑ تفسیر عیاشی، ج۱، ص۸۳؛ جوامع الجامع، ج۱، ص۱۰۶؛ المیزان، ج۲، ص۴۹-۵۱.
- ↑ المغازی، ج۲، ص۴۴۷.
- ↑ البدایة و النهایه، ج۴، ص۱۰۹-۱۱۰.
- ↑ الطبقات، ج۴، ص۶۲-۶۳؛ المغازی، ج۲، ص۴۵۰؛ السیرة النبویه، ابنهشام، ج۲، ص۲۱۹.
- ↑ المغازی، ج۲، ص۴۵۰؛ دلائل النبوه، ج۳، ص۳۹۹-۴۰۰.
- ↑ دلائل النبوه، ص۴۱۵-۴۲۱.
- ↑ المغازی، ج۲، ص۴۴۶، ۴۵۴؛ الطبقات، ج۲، ص۵۱.
- ↑ المغازی، ج۲، ص۴۴۶.
- ↑ المغازی، ج۲، ص۴۵۲؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۵۰.
- ↑ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۲۲۰؛ الطبقات، ج۲، ص۵۱؛ التنبیه و الاشراف، ص۲۱۶.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۵۰.
- ↑ المنتظم، ج۲، ص۲۲۹.
- ↑ المغازی، ج۲، ص۴۵۰-۴۵۴.
- ↑ تاریخ المدینه، ج۱، ص۶۲.
- ↑ مدینهشناسی، ص۱۵۹.
- ↑ تاریخ و آثار اسلامی، ص۲۶۸-۲۶۹.
- ↑ السیرة النبویه، ابنهشام، ج۲، ص۲۱۹.
- ↑ المغازی، ج۲، ص۴۴۴؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۵۷۰.
- ↑ المغازی، ج۲، ص۴۴۴.
- ↑ الطبقات، ج۲، ص۵۲؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۵۰؛ الارشاد، ج۱، ص۹۶.
- ↑ المغازی، ج۲، ص۴۴۰؛ الطبقات، ج۲، ص۵۴.
- ↑ وفاء الوفاء، ج۱، ص۲۳۳.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۵۷۳؛ التنبیه و الاشراف، ص۲۱۷.
- ↑ المغازی، ج۲، ص۴۶۵، ۴۷۴.
- ↑ المغازی، ج۲، ص۴۵۴.
- ↑ الطبقات، ج۳، ص۵۱؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۵۷۰-۵۷۱.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۵۲؛ دلائل النبوه، ج۳، ص۴۰۱-۴۰۲.
- ↑ المغازی، ج۲، ص۴۵۶.
- ↑ جامع البیان، ج۲۱، ص۹۶؛ مجمع البیان، ج۸، ص۵۵۱؛ تفسیر ابنکثیر، ج۳، ص۴۸۶.
- ↑ تاریخ ابن خلدون، ج۲، ص۲۹.
- ↑ المغازی، ج۲، ص۴۵۱، ۴۷۴.
- ↑ المغازی، ج۲، ص۴۶۰-۴۶۳.
- ↑ الخرائج و الجرائح، ج۱، ص۲۷.
- ↑ اعلام الوری، ج۱، ص۱۹۱.
- ↑ السیرة النبویه، ابنهشام، ج۲، ص۲۱۸.
- ↑ المغازی، ج۲، ص۴۵۲ به بعد؛ السیرة النبویه، ابنهشام، ج۲، ص۲۱۷؛ دلائل النبوه، ج۳، ص۴۲۲-۴۲۷.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۵۶۹-۵۷۰.
- ↑ دلائل النبوه، ج۳، ص۴۰۲.
- ↑ تفسیر ثعالبی، ج۴، ص۳۳۹؛ مجمع البیان، ج۸، ص۵۴۵؛ زاد المسیر، ج۳، ص۴۵۱.
- ↑ التبیان، ج۸، ص۳۲۴، ۳۲۹؛ تفسیر قرطبی، ج۱۴، ص۱۵۴-۱۵۵؛ تفسیر ثعالبی، ج۴، ص۳۴۰.
- ↑ السیرة النبویه، ابنهشام، ج۲، ص۲۲۴-۲۲۵؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۵۰.
- ↑ المغازی، ج۲، ص۴۷۰.
- ↑ المسترشد، ص۲۹۸؛ المنتظم، ج۲، ص۲۳۲؛ البدایة و النهایه، ج۴، ص۱۲۰.
- ↑ الافصاح، ص۱۵۷.
- ↑ کنز الفوائد، ص۱۳۷؛ عیون الاثر، ج۲، ص۴۰-۴۱.
- ↑ شرح الاخبار، ج۱، ص۳۲۳-۳۲۴؛ المنتظم، ج۲، ص۲۳۲؛ تاریخ الخمیس، ج۱، ص۴۸۶-۴۸۷.
- ↑ الارشاد، ج۱، ص۱۳۰؛ کنز الفوائد، ص۱۳۷.
- ↑ نک: الصحیح من سیرة النبی، ج۹، ص۳۴۸-۳۴۹.
- ↑ المغازی، ج۲، ص۴۷۱؛ الارشاد، ج۱، ص۹۸-۹۹؛ تاریخ الخمیس، ج۱، ص۴۸۷.
- ↑ المغازی، ج۲، ص۴۷۱.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ج۱۹، ص۶۴.
- ↑ الارشاد، ج۱، ص۹۸.
- ↑ المغازی، ج۲، ص۴۷۱؛ السیرة النبویه، ابنکثیر، ج۳، ص۲۰۳؛ شرح نهج البلاغه، ج۱۹، ص۶۴.
- ↑ الارشاد، ج۱، ص۱۰۴؛ مجمع البیان، ج۸، ص۵۳۹؛ شرح نهجالبلاغه، ج۱۹، ص۶۲.
- ↑ المستدرک، ج۳، ص۳۲؛ تاریخ بغداد، ج۱۳، ص۱۹؛ شواهد التنزیل، ج۲، ص۱۲، ۱۴.
- ↑ المصنف، ابن ابی شیبه، ج۷، ص۶۷۲.
- ↑ الارشاد، ج۱، ص۹۹، ۱۰۲؛ تاریخ الخمیس، ج۱، ص۴۸۷.
- ↑ المغازی، ج۲، ص۴۷۲، ۴۷۴؛ الطبقات، ج۲، ص۵۲-۵۳.
- ↑ المغازی، ج۲، ص۴۴۳.
- ↑ المغازی، ج۲، ص۴۷۷-۴۷۸؛ شرح الاخبار، ج۱، ص۲۹۳؛ الارشاد، ج۱، ص۹۶.
- ↑ الطبقات، ج۲، ص۵۳؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۵۷۳.
- ↑ المصنف، صنعانی، ج۵، ص۳۶۷-۳۶۸؛ الطبقات، ج۲، ص۵۳؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۵۷۲-۵۷۳.
- ↑ دلائل النبوه، ج۳، ص۴۰۴-۴۰۵؛ السیرة النبویه، ابنکثیر، ج۳، ص۲۱۴.
- ↑ المغازی، ج۲، ص۴۸۶-۴۸۷.
- ↑ المغازی، ج۲، ص۴۸۰؛ البدایة و النهایه، ج۴، ص۱۲۸؛ تاریخ ابن خلدون، ج۲، ص۳۰.
- ↑ السیرة النبویه، ابنکثیر، ج۳، ص۲۱۴؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۵۷۸؛ عیون الاثر، ج۲، ص۴۳.
- ↑ المغازی، ج۲، ص۴۸۱-۴۸۵؛ الطبقات، ج۲، ص۵۳.
- ↑ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۳، ص۲۲۹-۲۳۱؛ دلائل النبوه، ج۳، ص۴۰۴.
- ↑ المغازی، ج۲، ص۴۸۸؛ تاریخ المدینه، ج۱، ص۵۹.
- ↑ الطبقات، ج۲، ص۵۶؛ تاریخ المدینه، ج۱، ص۵۸-۵۹.
- ↑ قصص الانبیاء، ص۳۴۲.
- ↑ جامع البیان، ج۲۱، ص۸۰-۸۱.
- ↑ السیرة النبویه، ابنهشام، ج۲، ص۲۳۱-۲۳۲؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۵۸۰-۵۸۱؛ الطبقات، ج۲، ص۵۳.
- ↑ المغازی، ج۲، ص۴۹۲-۴۹۳.
- ↑ المغازی، ج۲، ص۴۹۵-۴۹۶؛ الطبقات، ج۲، ص۵۳؛ تاریخ الاسلام، ج۲، ص۳۰۴-۳۰۵.
- ↑ السیرة النبویه، ابنهشام، ج۲، ص۲۵۰، ۲۵۲-۲۵۳؛ تاریخ المدینه، ج۱، ص۱۲۵.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۵۰.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۵۹۳؛ الکامل، ج۲، ص۱۸۴.
منابع
- الارشاد: المفید (م.۴۱۳ق.)، به کوشش آل البیت، بیروت، دار المفید، ۱۴۱۴ق.
- اسباب النزول: الواحدی (م.۴۶۸ق.)، به کوشش کمال بسیونی، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۱ق.
- اعلام الوری: الطبرسی (م.۵۴۸ق.)، قم، آل البیت، ۱۴۱۷ق.
- الافصاح فی الامامه: المفید (م.۴۱۳ق.)، قم، مؤسسة البعثه، ۱۴۱۴ق.
- البدایة و النهایه: ابن کثیر (م.۷۷۴ق.)، به کوشش علی شیری، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۰۸ق.
- پیامبر و آیین نبرد: مصطفی طلاس، ترجمه اکبری، تهران، بعثت.
- تاج العروس: الزبیدی (م.۱۲۰۵ق.)، به کوشش علی شیری، بیروت، دار الفکر، ۱۴۱۴ق.
- تاریخ ابن خلدون: ابن خلدون (م.۸۰۸ق.)، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۳۹۱ق.
- تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر: الذهبی (م.۷۴۸ق.)، به کوشش عمر عبدالسلام، بیروت، دار الکتاب العربی، ۱۴۱۰ق.
- تاریخ بغداد: الخطیب البغدادی (م.۴۶۳ق.)، به کوشش عبدالقادر، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۷ق.
- تاریخ الخمیس: حسین بن محمد الدیاربکری (م.۹۶۶ق.)، مؤسسة شعبان، بیروت، ۱۲۸۳ق.
- تاریخ طبری (تاریخ الامم و الملوک): الطبری (م.۳۱۰ق.)، به کوشش محمد ابوالفضل، بیروت، دار احیاء التراث العربی.
- تاریخ المدینة المنوره: ابن شبّة النمیری (م.۲۶۲ق.)، به کوشش شلتوت، قم، دار الفکر، ۱۴۱۰ق.
- تاریخ و آثار اسلامی مکه و مدینه: اصغر قائدان، مشعر دارالحدیث، ۱۳۸۶ش.
- تاریخ الیعقوبی: احمد بن یعقوب (م.۲۹۲ق.)، بیروت، دار صادر، ۱۴۱۵ق.
- التبیان: الطوسی (م.۴۶۰ق.)، به کوشش العاملی، بیروت، دار احیاء التراث العربی.
- تفسیر ابن کثیر (تفسیر القرآن العظیم): ابن کثیر (م.۷۷۴ق.)، به کوشش مرعشلی، بیروت، دار المعرفه، ۱۴۱۲ق.
- تفسیر ثعالبی (الجواهر الحسان): الثعالبی (م.۸۷۵ق.)، به کوشش عبدالفتاح و دیگران، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۱۸ق.
- تفسیر قرطبی (الجامع لاحکام القرآن): القرطبی (م.۶۷۱ق.)، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۰۵ق.
- تفسیر العیاشی: العیاشی (م.۳۲۰ق.)، به کوشش رسولی محلاتی، تهران، المکتبة العلمیة الاسلامیه.
- التنبیه و الاشراف: المسعودی (م.۳۴۵ق.)، بیروت، دار صعب.
- الثقات: ابن حبان (م.۳۵۴ق.)، الکتب الثقافیه، ۱۳۹۳ق.
- جامع البیان: الطبری (م.۳۱۰ق.)، بیروت، دار المعرفه، ۱۴۱۲ق.
- جوامع الجامع: الطبرسی (م.۵۴۸ق.)، به کوشش گرجی، تهران، ۱۳۷۸ش.
- الخرائج و الجرائح: الراوندی (م.۵۷۳ق.)، قم، مؤسسة الامام المهدی[.
- دلائل النبوه: البیهقی (م.۴۵۸ق.)، به کوشش عبدالمعطی، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۰۵ق.
- الروض الانف: السهیلی (م.۵۸۱ق.)، به کوشش عبدالرحمن، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۱۲ق.
- زاد المسیر: ابن الجوزی (م.۵۹۷ق.)، به کوشش عبدالرزاق، بیروت، دار الکتاب العربی، ۱۴۲۲ق.
- سبل الهدی: محمد بن یوسف الصالحی (م.۹۴۲ق.)، به کوشش عادل احمد و علی محمد، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۴ق.
- السیرة الحلبیه: الحلبی (م.۱۰۴۴ق.)، بیروت، دار المعرفه، ۱۴۰۰ق.
- السیرة النبویه: ابن هشام (م.۸-۲۱۳ق.)، به کوشش السقاء و دیگران، بیروت، المکتبة العلمیه.
- السیرة النبویه: ابن کثیر (م.۷۷۴ق.)، به کوشش مصطفی عبدالواحد، بیروت، دار المعرفه، ۱۳۹۶ق.
- شرح الاخبار فی فضائل الائمة الاطهار: النعمان المغربی (م.۳۶۳ق.)، به کوشش جلالی، قم، نشر اسلامی، ۱۴۱۴ق.
- شرح نهج البلاغه: ابن ابیالحدید (م.۶۵۶ق.)، به کوشش محمد ابوالفضل، دار احیاء الکتب العربیه، ۱۳۷۸ق.
- شواهد التنزیل: الحاکم الحسکانی (م.۵۰۶ق.)، به کوشش محمودی، تهران، وزارت ارشاد، ۱۴۱۱ق.
- الصحیح من سیرة النبی۹: جعفر مرتضی العاملی، بیروت، دار السیره، ۱۴۱۴ق.
- الطبقات الکبری: ابن سعد (م.۲۳۰ق.)، به کوشش محمد عبدالقادر، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۸ق.
- عیون الاثر: ابن سید الناس (م.۷۳۴ق.)، مؤسسة عزالدین، بیروت، ۱۴۰۶ق.
- فتح الباری: ابن حجر العسقلانی (م.۸۵۲ق.)، بیروت، دار المعرفه.
- قصص الانبیاء: الراوندی (م.۵۷۳ق.)، به کوشش عرفانیان، الهادی، ۱۴۱۸ق.
- الکامل فی التاریخ: ابن اثیر علی بن محمد الجزری (م.۶۳۰ق.)، بیروت، دار صادر، ۱۳۸۵ق.
- کنز الفوائد: الکراجکی (م.۴۴۹ق.)، قم، مکتبة المصطفوی، ۱۴۱۰ق.
- لباب النقول: السیوطی (م.۹۱۱ق.)، به کوشش احمد عبدالشافی، بیروت، دار الکتب العلمیه.
- لسان العرب: ابن منظور (م.۷۱۱ق.)، قم، ادب الحوزه، ۱۴۰۵ق.
- مجمع البیان: الطبرسی (م.۵۴۸ق.)، بیروت، دار المعرفه، ۱۴۰۶ق.
- المحبّر: ابن حبیب (م.۲۴۵ق.)، به کوشش ایلزه لیختن شتیتر، بیروت، دار الآفاق الجدیده.
- مدینهشناسی: سید محمد باقر نجفی، ۱۳۶۴ش.
- المستدرک علی الصحیحین: الحاکم النیشابوری (م.۴۰۵ق.)، به کوشش مرعشلی، بیروت، دار المعرفه، ۱۴۰۶ق.
- المسترشد: الطبری الشیعی (م.قرن۴)، به کوشش محمودی، تهران، کوشانپور، ۱۴۱۵ق.
- المصنّف: ابن ابیشیبه (م.۲۳۵ق.)، به کوشش سعید محمد، دار الفکر، ۱۴۰۹ق.
- المصنّف: عبدالرزاق الصنعانی (م.۲۱۱ق.)، به کوشش حبیب الرحمن، المجلس العلمی.
- المعالم الاثیره: محمد محمد حسن شراب، بیروت، دار القلم، ۱۴۱۱ق.
- المغازی: الواقدی (م.۲۰۷ق.)، به کوشش مارسدن جونس، بیروت، اعلمی، ۱۴۰۹ق.
- المنتظم: ابن الجوزی (م.۵۹۷ق.)، به کوشش محمد عبدالقادر و دیگران، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۲ق.
- المیزان: الطباطبایی (م.۱۴۰۲ق.)، بیروت، اعلمی، ۱۳۹۳ق.
- النهایه: ابن اثیر مبارک بن محمد الجزری (م.۶۰۶ق.)، به کوشش محمود محمد و طاهر احمد، قم، اسماعیلیان، ۱۳۶۷ش.
- وفاء الوفاء: السمهودی (م.۹۱۱ق.)، به کوشش محمد عبدالحمید، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۲۰۰۶م.