بنی‌نضیر

از ویکی حج
بنی‌نضیر
نسب بنی‌اسرائیل، قبیله جذام
مکان شامات، یثرب
اشخاص مهم سلام بن مشکم، حیی بن اخطب، سلام بن ابی‌الحقیق، اسیر بن رزام
شاخه‌ای از یهود
مذهب یهودی

بنی‌نضیر، از قبیله‌های یهودی ساکن مدینه که با پیامبر اسلام روابط خصمانه‌ای داشتند. گرچه تاریخ دقیق سکونت آنان در یثرب مشخص نیست ولی بر اساس آنچه در منابع اسلامی آمده آگاهی از محل ظهور پیامبر آخر الزمان دلیل مهاجرت آن‌ها به این منطقه بوده است.

بنی‌نضیر به دلیل روابط گسترده با دیگر قبایل، توان نظامی و اقتصادی بالا و نیز نفوذ فرهنگی، از قبایل اثرگذار یهودی مدینه در دوران پیامبر و پیش از آن بودند. سلام بن مشکم و حیی بن اخطب از برجسته‌‌ترین سران این قبیله بودند.

بنابر گزارش‌های تاریخی، در پی آشکار شدن ارتباط بنی‌نضیر با قریش علیه پیامبر و طرح آنان برای قتل پیامبر، آن حضرت قلعه‌های آنان را محاصره کرد و آنان مجبور به خروج از مدینه شدند. رسول خدا(ص) اموال برجای مانده را میان مهاجران تقسیم کرد تا وظیفه حمایت از مهاجران توسط انصار پایان پذیرد.

اقتصاد بنی‌نضیر بر باغداری و دامداری استوار بود. داشتن باغ‌های وسیع خرما و نیز انتقال به منطقه عالیه یثرب موجب رونق اقتصادی و ثروتمندشدن آنها گردیده بود. بنی‌نضیر از جایگاه دینی بهتری نسبت به قبایل یهودی دیگر برخوردار بودند به طوری که مردم برای گشایش کارها به آنان نذر می‌کردند و در مورد پیامبر آخرالزمان و نشانه‌هایش از آنان سؤال می‌کردند.

نسب‌شناسی

بنی‌نضیر را از بنی‌اسرائیل دانسته‌اند که نسبشان از طریق‌ هارون بن عمران به یعقوب(ع) می‌رسد.[۱] سخن پیامبر که همسرش صفیه (دختر حی بن اخطب) را از فرزندان‌ هارون دانسته، مؤید این نکته است.[۲] با این وجود برخی شرق‌شناسان آن‌ها را از قبایل عرب یهودی شده شمرده و بنی‌اسرائیلی بودن آن‌ها را نامعقول دانسته‌اند.[۳] این در حالیست که تغییرات فرهنگی و زبانی آنها ناشی از اوضاع اقلیمی و فرهنگی حجاز دانسته شده.[۴]

همچنین گفته شده خواستگاه آن‌ها منطقه شامات بوده است خواه اصالتا اسرائیلی باشند یا اعراب یهودی شده جذام.[۵] در برخی منابع اسلامی، علت مهاجرت آن‌ها به یثرب، آگاهی ایشان از ظهور پیامبر آخر الزمان بیان شده است.[۶]

تاریخ سکونت در مدینه

گفته می‌شود یهودیان پیش از اوس و خزرج در مدینه ساکن شدند و تا زمان آمدن آن‌ها قدرت را در اختیار داشتند.[۷] و پس از آن هم‌پیمان اوس شدند.[۸]

بر پایه گزارش‌هایی، بنی‌نضیر پس از مهاجرت به یثرب که هنگام دقیق آن مشخص نیست، در آغاز در منطقه سافله آن، در پایین مدینه به سوی شام، [۹] مستقر شدند و در آن باغ و املاک داشتند. به تدریج و بر اثر شناسایی مناطق مستعد و به سبب ناسازگاری با محیط سافله، به دره بَطحان منطقه عالیه در آبادی‌های سمت نجد مدینه به سوی تهامه[۱۰] رفتند.[۱۱] این مکان نزدیک مسجد فضیخ در عوالی بود.[۱۲] آن‌ها در مناطق مسکونی خود، دژهای (آطام) مستحکمی ساختند که از فضایی فراخ برخوردار بود و امکان نگهداری دام، آب و مواد غذایی برای مدتی طولانی در آن وجود داشت.[۱۳] برخی شمار آن‌ها را هزار تن گزارش کرده‌اند.[۱۴]

ریاست قبیله

گزارش‌های دوران جاهلیت و اسلامی تا سال سوم ق. از ریاست سلام بن مشکم بر قبیله بنی‌نضیر گزارش می‌دهند.[۱۵] اما در رویدادهای بعد، نام حُیَی بن اَخْطَب به عنوان رئیس قبیله به چشم می‌خورد.[۱۶] این دو از برجسته‌‌ترین سران بنی‌نضیرند. پس از حُیَی که به سال پنجم ق. همراه با مردان بنی‌قریظه کشته شد، [۱۷] ابورافع سلام بن ابی‌الحُقَیقْ و پس از او اُسَیر بن رزام ریاست بنی‌نضیر را بر عهده گرفتند.[۱۸]

روابط با قبایل دیگر

از روابط بنی‌نضیر با قبایل خرد و کلان یهودی یثرب، آگاهی چندان در دست نیست، جز آن که در برابر یهودیان بنی‌قَیْنُقاع که هم‌پیمان خزرج بود، جنگیده بودند.[۱۹] تنها نکته‌ای که از روابط بنی‌نضیر با یهودیان بنی‌قُرَیظَه مورد توجه قرار گرفته، آن است که آن‌ها در روابط حقوقی خود با بنی‌قریظه تبعیض روا می‌داشتند و آنان ناچار بودند دیه خود را به صورت مضاعف به بنی‌نضیر بپردازند.[۲۰]

در گزارش‌هایی به خویشاوندی برخی از بنی‌نضیر با انصار اشاره شده است.[۲۱] آن‌ها در نبرد سُمَیر، از نخستین درگیری‌های اوس و خزرج[۲۲] و سپس در نبردی که برخی آن را فجار دوم انصار[۲۳] نامیده‌اند،[۲۴] کنار اوس بر ضد خزرج جنگیده بودند.[۲۵] هنگامی که بنی‌نضیر پیمان خود را با پیامبر شکستند، رسول خدا به نشانه ابطال پیمان اوس با آن‌ها، در مقدمات غزوه‌ای که بر ضد آن‌ها شکل داد، اوسیان را در آن شریک ساخت و پس از تبعید بنی‌نضیر، پیامبر به نشانه قدردانی، شمشیر معروف آل ابی‌حُقَیْق از خانواده‌ای برجسته از بنی‌نضیر را به سعد بن مُعاذ، بزرگ اوسیان، بخشید.[۲۶]

اقتصاد بنی‌نضیر

اقتصاد بنی‌نضیر با توجه به منابع آب منطقه مسکونی آنان، بیشتر بر باغداری و دامداری استوار بود. آن‌ها افزون بر حومه یثرب، در خیبر[۲۷] در 165 کیلومتری شمال مدینه در راه شام[۲۸] و ذی الجَدر[۲۹] نیز باغ‌هایی با انواع خرما در اختیار داشتند[۳۰] که هر یک پس از 30 سال به بار می‌نشست.[۳۱] منابع تنها به نام هفت باغ که به مُخَیریق تعلق داشته، اشاره کرده‌اند.[۳۲] بر پایه روایاتی، منبت[۳۳] یا دلال[۳۴] نام باغی از آنِ بنی‌نضیر بوده که احیای آن به دست سلمان فارسی شرط آزادی او از قید بردگی تعیین شده بود.[۳۵]

جایگاه دینی

بنی‌نضیر در منابع اسلامی نسبت به دیگر قبایل یهود برتری نسبی داشت. شاید برتری سیاسی و حقوقی بنی‌نضیر بر بنی‌قریظه و انتساب کعب بن اشرف بدان‌ها، از علل این امر باشد. کعب از احبار ثروتمند بنی‌نضیر بود که با کمک‌های مالی خود، نفوذی فراوان بر دیگر احبار یهود داشت.[۳۶] سیره‌نگاران از آن دسته از احبار بنی‌نضیر نام برده‌اند که نقشی برجسته در رویارویی با پیامبر داشتند و از حُیَی بن اَخْطَب و برادرانش ابویاسر و جَدِّی، سلام بن مُشْکَم، کنانه و سلام بن ربیع بن ابی‌الْحُقَیْق، سلام بن ابی‌الحُقَیْق، عمرو بن حجاش، کعب بن اشرف و هم‌پیمانانش کردم بن قیس و حجاج بن عمرو/عمر به عنوان احبار بنی‌نضیر نام برده‌اند.[۳۷] زهری به 30 تن از آن‌ها اشاره کرده است.[۳۸]

روابط با مسلمانان

پیامبر اکرم(ص) بنی‌نضیر را به اسلام فراخواند و پیشگویی‌های راهبی به نام ابن‌هیِّبان درباره ظهور پیامبر آخرالزمان را برای آن‌ها یادآور شد.[۳۹] آن‌ها به پیامبر امید دادند که در آینده و با شناخت بیشتر از اسلام، مسلمان خواهند شد و موافقت کردند که تا آن هنگام متعرض یکدیگر نشوند. پیامبر اسلام با آن‌ها نیز پیمان صلح بست و مقرر شد هر یک از طرف‌های پیمان که آن را نقض کند، با کشتار مردان و اسارت زنان و فرزندان و مصادره اموال مجازات شود.[۴۰]


غزوه بنی نضیر

پیمان شکنی و اقدام به ترور رسول خدا(ص) از سوی بنی‌نضیر سبب بروز کارزاری شد که به غزوه بنی‌نضیر معروف است. روایات تاریخی در خصوص جزيیات این واقعه متفاوت است.
براساس برخی منابع، بنی‌نضیر به منظور ترور پیامبر اسلام(ص) از او دعوت کردند که در مکانی بیرون از مدینه با چند عالم یهودی که مخفیانه خنجرهایی را با خود حمل می‌کردند درباره اسلام به گفتگو بنشیند.[۴۱] اما یکی از زنان آن‌ها حقیقت را برملا ساخت و پیامبر به مدینه بازگشت.
محدثان[۴۲] و مفسران[۴۳] این روایت را به طرق گوناگون از زهری گزارش کرده‌اند. منابع دیگر هم بخش‌هایی از روایت زهری را مطرح کرده‌اند.[۴۴] همه منابعی که به گونه‌ای این روایت را گزارش نموده‌اند، زمان غزوه بنی‌نضیر را سال سوم هجرت و شش ماه پس از نبرد بدر دانسته‌اند.
ابن اسحاق روایت دیگری از دلیل شکل گیری غزوه بنی‌نضیر دارد. براساس آن در سال چهارم هجری پیامبر برای کمک خواستن در پرداخت دیه دو تن از افراد قبیله بنی‌عامر بن صعصعه که توسط یکی از صحابه کشته شده بودند در روز شنبه که مورد احترام یهودیان است، نزد بنی‌نضیر رفت.[۴۵] آن‌ها از پیامبر(ص) خواستند که قدری درنگ کند تا این مبلغ را برای او گردآوری کنند و پنهانی تصمیم گرفتند با رها کردن سنگی از روی قلعه او را از میان ببرند.[۴۶] اما پیامبر(ص) که این نقشه را دریافت و به سرعت به مدینه بازگشت.[۴۷]

پس از بروز دشمنی بنی‌نضیر، پیامبر از طریق پیکی به آن‌ها 10 روز فرصت داد تا مدینه را ترک کنند و سالانه برای برداست محصول خرما بازگردند و گرنه خونشان هدر خواهد بود. .[۴۸]

عبدالله بن ابی پیامی برای بنی‌نضیر فرستاد و ضمن وعده یاری از آن‌ها خواست ایستادگی کنند.[۴۹] حُیَی بن اخطب پیشنهاد عبدالله بن ابیّ را پدیرفت و خود را آماده رویارویی با پیامبر کرد [۵۰] وپیامبر را از تصمیم خود آگاه ساخت.[۵۱]

رسول خدا، علی(ع) را به عنوان فرمانده سپاه تعیین کرد[۵۲] و به سوی بنی‌نضیر به راه افتاد و قلعه‌های آنان را محاصره کرد.[۵۳] محاصره چندین روز به طول کشید و در این مدت درگیری‌های محدودی درگرفت.[۵۴] [۵۵] حُیَی که از رسیدن کمک‌های وعده داده شده نا امید شده بود خواست تا بر پایه پیشنهاد پیشین پیامبر که دارایی آن‌ها را محترم شمرده بود، سازش کند؛ اما پیامبر نپذیرفت و از آن‌ها خواست همه تجهیزات نظامی، مزارع و باغ‌های خود را وانهند و تنها دارایی منقول خود را ببرند.[۵۶] سران بنی‌نضیر از بیم این که مبادا وضعیت سخت‌‌تر شود، به شرایط پیامبر تن دردادند و اثاث خود را بر پشت شتران بار زدند و خانه‌های خویش را ویران کردند تا قابل سکونت نباشد و در و چارچوبه‌های خانه را نیز با خود بردند.[۵۷]

محمد بن مسلم اوسی هدایت آن‌ها را به بیرون از مدینه بر عهده گرفت.[۵۸] بیشتر تیره‌های بنی‌نضیر پس از اخراج، در حیره عراق، اریحای فلسطین و اَذْرَعات شام پراکنده شدند و تنها آل ابی‌الحُقَیق و آل حُیَی بن اَخْطَب در خیبر سکونت گزیدند.[۵۹]

آیه دوم سوره حشر گزارش می‌دهد: ﴿وَ ظَنُّوا اَنَّهُمْ مانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ﴾؛ «گمان داشتند که دژهایشان در برابر خدا مانع آنها خواهد بود». (سوره حشر، آیه2) گفته‌های سلاّم حکایت دارد که پیامبر در این مرحله در صدد تصرف دارایی آن‌ها نبوده است. این سخن شاهدی بر بطلان نظر ولفنسون است که هدف اصلی از نبرد با یهود را دستیابی به ثروت آن‌ها دانسته است.[۶۰]

در ماه‌های پایانی سال دوم ق. ابوسفیان که در نبرد بدر شرکت نکرده بود، با سپاهی‌ اندک نزدیک مدینه آمد. برخی سران بنی‌نضیر با آگاهی از تصمیم وی برای حمله به مسلمانان، به یاری او شتافتند و شبانه او را جای دادند و آگاهی‌های مورد نیاز را در اختیارش نهادند.[۶۱] برخی خاورشناسان برای ردّ معاونت بنی‌نضیر با قریش، جانبدارنه در روایت مذکور تردید کرده و آن را یک مهمانی ساده دانسته‌اند.[۶۲] علت اصلی درگیری مسلمانان با بنی‌نضیر، به پیمان‌شکنی و یاری آن‌ها به ابوسفیان و تصمیمشان برای کشتن پیامبر بازمی‌گردد. تفاوت بیشتر منابع درباره علت و هنگام نبرد، به سبب تفاوت گزارش ابن‌اسحق و زهری است؛ هر چند هر دو از عروة بن زبیر روایت کرده‌اند.[۶۳]

جزئیات نبرد بنی‌نضیر

در روایت زهری جزئیات نبرد نیامده است. بر پایه روایت ابن‌اسحق، پیامبر(ص) پس از آن که از ترور نافرجام آن‌ها جان سالم به در برد، به مدینه بازگشت. در دوازدهم ربیع الاول سال چهارم ق.[۶۴] با گماردن ابن‌ام مکتوم بر مدینه[۵۳] به سوی قلعه‌های آن‌ها به راه افتاد. او علی(ع) را به عنوان فرمانده تعیین کرد[۵۲] و پرچم خود را به دستش داد.[۶۵] عبدالله بن ابیّ هم از انجام وعده‌های خود ناتوان ماند، هر چند کوشید بنی‌قریظه را با خود همراه سازد. اما کعب بن اسد، رئیس بنی‌قریظه، به هیچ یک از اعضای قبیله خود اجازه نداد به یاری بنی‌نضیر بشتابد.[۶۶] مسلمانان برای قطع ارتباط قلعه‌های بنی‌نضیر، به محاصره دژهای آن‌ها پرداختند. خداوند در آیه 14 حشر/59 به این امر اشاره کرده است.

دستور قطع درختان

با طولانی شدن محاصره، پیامبر(ص) که از دلبستگی آن‌ها به درختانشان آگاه بود، فرمان داد آن‌ها را قطع کنند. بنی‌نضیر گفتند: چگونه کسی که دیگران را از فساد پرهیز می‌دهد، درختان را قطع می‌کند؟ این سخن برخی از مؤمنان را مردد ساخت. بر پایه وحی، این کار خواست خداوند دانسته شد.[۶۷] دستور قطع درختان تاثیری بسزا بر بنی‌نضیر نهاد، به ویژه که زنانشان شیون کردند و بر سر و صورت خود زدند.[۶۸] از این رو، کوشیدند تا نخلستان‌هایشان آسیب نبیند؛ شاید با سازش یا نبردی دیگر، بتوانند دیگر بار آن‌ها را بازیابند. بدین سان، به مقاومت خود پایان دادند. اما وی چند روز درنگ کرد.[۶۹]


بنی‌نضیر هنگام بیرون آمدن از یثرب کوشیدند قدرت و شوکت خود را با نمایش مال و منال خود نشان دهند.[۷۰] برخی شاعران با اثرپذیری از فراق بنی‌نضیر شعر سرودند.[۷۱] منافقان نیز نتوانستند ماتم و‌ اندوه خود را پنهان کنند؛ زیرا بنی‌نضیر کوشیدند همچنان استواری خود را به مردم مدینه بنمایانند. 600 شتر در یک صف، اثاث و افراد بنی‌نضیر را از محله‌های مدینه گذراندند.[۷۲]

زنان زیبای بنی‌نضیر که در آغاز این قافله بودند، بهترین لباس‌های رنگارنگ خود را پوشیده و زیور آلات خود را به نمایش نهاده بودند. دسته نوازندگان و خوانندگان پس از آن‌ها قرار داشتند و مردم مدینه هم در دو طرف قافله نظاره‌‌گر آن‌ها بودند. گنجینه بنی‌نضیر در معرض دید همگان قرار گرفت. آنان اعلام کردند: این را برای زیر و زبر کردن زمین‌ اندوخته‌ایم (کنایه‌ای تهدید‌آمیز از تغییر وضعیت موجود) و گر چه درختان خرمای خود را در مدینه از دست دادیم، در خیبر نخل‌های بهتر و بیشتری داریم.[۷۳]


در این هنگام، گروهی از انصار نزد پیامبر آمدند و از او خواستند تا مانع همراهی فرزندانشان با بنی‌نضیر شود؛ زیرا در دوران جاهلیت برخی زنان اوس برای زنده ماندن فرزندان خود نذر می‌کردند آن‌ها را یهودی کنند و فرزندان خود را به بنی‌نضیر می‌سپردند. بر پایه روایات، در پاسخ آن‌ها آیه 256 بقره/2 نازل شد و از مسلمانان خواست که چون حق از باطل روشن شده، دیگران را بر پذیرش دین وادار نکنند.[۷۴]

غنایم

340 شمشیر، [۷۵] 50 زره و 50 نیزه غنیمت‌هایی بود که پیامبر به دست آورد.[۷۶] از میان آن‌ها، رسول خدا­(ص) شمشیر معروف ابی‌الحُقَیق را به سعد بن مُعاذ از بزرگان اوس بخشید.[۷۷]

پیامبر درباره باغ‌ها، زمین‌ها و منابع ابی‌بنی‌نضیر دو پیشنهاد کرد تا انصار یکی را برگزینند. نخست آن که پیامبر از اموال بنی‌نضیر را میان مهاجران و انصار نیازمند پخش کند و دوم آن که بخشی از آن زمین‌ها را تنها میان مهاجران توزیع کند و در برابر، انصار اموالی را که در یثرب از آغاز هجرت در اختیار مهاجران قرار داده بودند، بازستانند. سعد بن معاذ و سعد بن عباده ضمن مشورت با یکدیگر از پیامبر خواستند تا افزون بر این که آن زمین‌ها را میان مهاجران تقسیم کند، مهاجران همچنان در اموال انصار شریک بمانند.

انصار به حمایت از بزرگانشان ندای رضایت و تسلیم سردادند و پیامبر برای انصار دعا کرد.[۷۸] پیامبر برخی از زمین‌ها را میان حدود 100 تن مهاجر و تنی چند از فقرای انصار که برخی از آن‌ها در کشتن تیراندازان بنی‌نضیر نقش داشتند، توزیع کرد.

بیشتر زمین‌های بنی‌نضیر در اختیار پیامبر ماند و پیامبر غلام خود ابورافع را بر آن گمارد[۷۹] و خود در آن کشاورزی می‌کرد و مواد غذایی سالانه خانواده خود و بنی‌عبدالمطلب را تامین می‌کرد.[۸۰] آن‌گاه افزوده درآمد این زمین‌ها صرف هزینه‌های نظامی می‌شد یا در بیت المال گرد می‌آمد.[۸۱]

بر پایه روایت واقدی، هفت باغی که مُخَیْریق یهودی پیش از شهادتش در احد به پیامبر بخشیده بود، به نام المِیْثَب، الصّافیه، الدَلال، الحُسْنی، بَرْقَُه، الاعواف، و مشربه‌ ام ابراهیم نیز بخشی از زمین‌های بنی‌نضیر بود.[۸۲]

چند سال بعد که ماریه حسادت و آزار دیگر زنان پیامبر را دید، پیامبر او را در یکی از همین باغ‌­ها جای داد[۸۳] که به مَشْرَبه اُمّ ابراهیم معروف شد. همچنین پیامبر هنگامی که به سال ششم ق. تصمیم گرفت از برخی زنان خود جدا شود، آن‌ها را یک ماه در این باغ سکونت داد و خود از آن‌ها کناره گرفت.[۸۴] بنابه روایتی از امام صادق(ع)، پیامبر(ص) در همین باغ و در روزی که به «یوم مشربة‌ ام ابراهیم» شهرت یافت، کنار اصحاب خود از امامت و وصایت علی بن ابی‌طالب(ع) سخن گفت.[۸۵]

مصادره باغ‌های پیامبر

پس از رحلت پیامبر، زمین‌های یاد شده که خالصه پیامبر و وقف بازماندگان او بود، از سوی ابوبکر مصادره شد.[۸۶] بر پایه گواهی علی(ع) باغ‌های هفت‌گانه مخیریق وقف فاطمه(س) شده بود.[۸۷]

بشارت پیامبر به آل محمد پس از نبرد بنی‌نضیر که توانگری و ثروت به آن‌ها روی آورده، دلیل مدعای فاطمه(س) بود. اما ابوبکر سخن پیامبر را به گونه‌ای دیگر تفسیر کرد و در تایید سخن خود از فاطمه خواست از عمر یا ابوعبیده هم بپرسد. در این حال، فاطمه(س) پی برد که این سه پیشتر با یکدیگر تبانی کرده‌اند.[۸۸]

بر پایه گزارشی دیگر، ابوبکر گفت: از رسول خدا شنیده‌ام که پیامبران ارث نمی‌نهند یا این زمین‌ها ثروتی است که خدا به من بخشیده و چون بمیرم، از آن مسلمانان خواهد بود. ابوبکر مدعی بود درآمدهای این زمین‌ها را بر پایه سنت پیامبر هزینه می‌کند.[۸۹] وی سهم ذی القربی را از درآمد زمین‌های مذکور حذف کرد و آن را به سهم «فی سبیل الله» و هزینه‌های نظامی افزود[۹۰] و تنها یکی از باغ‌های مخیریق به نام الاعواف را در اختیار فاطمه نهاد.[۹۱]

پس از وفات فاطمه(س)، علی(ع) با درخواست سهم الارث وی از ابوبکر، کار ابوبکر را تخطئه کرد.[۹۲] عمر تا دو سال[۹۳] یا چند سال[۹۴] پس از خلافتش همچنان بر سیره ابوبکر پا فشرد؛ اما سپس تصمیم گرفت آن زمین‌ها را بازگرداند.[۹۵] در روزگار خلافت عثمان[۹۶] زمین‌های یاد شده در اختیار بنی‌فاطمه قرار گرفت تا آن که بنی‌عباس در دوره خلافت خود با ادعای آن که این باغ‌ها سهم الارث عباس عموی پیامبر بوده است، آن را به سود خود مصادره کردند.[۹۷]

بنی‌نضیر پس از اخراج

سران بنی‌نضیر در پی تبعید از مدینه و سکونت در خیبر به مکه رفتند و برای رویارویی با پیامبر از سران قریش یاری خواستند و به آن‌ها وعده حمایت مالی دادند.[۹۸] آن‌ها قبایلی بزرگ چون غطفان و قَیس بن عیلان را با خود همراه ساختند و زمینه نبرد احزاب را فراهم آوردند.[۹۹]

بخشی از بنی‌نضیر، خود، در سپاه حضور داشتند[۱۰۰] و وعده یاری یهودیان بنی‌قریظه ساکن در مدینه را نیز به سپاه احزاب داده بودند.[۱۰۱] حُیَی، رهبر بنی‌نضیر، پنهانی نزد بنی‌قریظه شتافت و آن‌ها را در نبرد احزاب همراه خود ساخت[۱۰۲] و بدین سان، بر مسلمانان فشار بسیار وارد آورد. اما چون نبرد به پایان رسید و پیامبر بنی‌قریظه را محاصره کرد، در میان بنی‌قریظه و به حکم سعد بن معاذ کشته شد.[۱۰۳]


شاخه‌هایی از بنی‌نضیر چون آل ابی‌الحقیق که گنجینه بنی‌نضیر نیز در اختیار آن‌ها بود، در یکی از دژهای خیبر به نام کتیبه مستقر بودند. این قلعه از واپسین قلعه‌هایی بود که در غزوه خیبر به سال هفتم ق. مورد حمله قرار گرفت. آن‌ها پس از 14 روز محاصره با پیامبر سازش کردند که در برابر پرداخت همه دارایی‌ها و تسلیحات خود اجازه یابند از خیبر کوچ کنند. آن‌ها گنجینه خود را در خرابه‌ای پنهان کردند و به بهانه این که همه آن را هزینه کرده‌اند، از دادن آن به پیامبر سر باز زدند.

در این مدت، کوشش یکی از زنان بنی‌نضیر برای مسموم ساختن پیامبر ناکام ماند.[۱۰۴] پیامبر چون گنجینه یاد شده را یافت و سازش مذکور نقض شد، برخی مردان آن‌ها را کشت و زنان و فرزندانشان را به اسارت گرفت.[۱۰۵]

پانویس

  1. السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۱۲؛ الاغانی، ج۲۲، ص۱۱۱، و ج۳، ص۱۱۰؛ الطبقات، ج۷، ص۵۰۱؛المعجم الکبیر، ج۲۲، ص۱۹۷؛الاغانی؛ تفسیر قمی، ج۱، ص۱۶۸.
  2. الاستیعاب، ج4، ص1872؛عیون الاثر، ج2، ص374؛تاریخ الاسلام، ج4، ص69.
  3. نک: المفصل، ج7، ص248.
  4. تاریخ الشعوب الاسلامیه، ص153؛نک: المفصل، ج6، ص552.
  5. البدایة و النهایه، ج۲، ص۱۹۴؛ تاریخ ابن خلدون، ج۲، ص۳۰، ۱۰۱؛ عیون الاثر، ج۲، ص۷۱.
  6. بحار الانوار، ج۹۱، ص۱۰.
  7. الاغانی، ج۲۲، ص۱۱۱ و ۱۱۶؛معجم البلدان، ج۵، ص۸۴ و ۸۵؛ تاریخ ابن خلدون، ج۲، ص۳۴۳ و ۳۴۴.
  8. السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۳۸۲؛ الاغانی، ج۲۲، ص۱۳۷؛اسد الغابه، ج۵، ص۲۱۰.
  9. معجم البلدان، ج5، ص234؛سبل الهدی، ج4، ص155؛المعالم الاثیره، ص137.
  10. مراصد الاطلاع، ج2، ص911.
  11. الاغانی، ج22، ص113؛معجم البلدان، ج1، ص446.
  12. تاریخ المدینه، ج1، ص69؛تاریخ معالم المدینه، ص172.
  13. المغازی، ج1، ص368.
  14. تفسیر القمی، ج1، ص168؛بحار الانوار، ج20، ص166.
  15. السیرة النبویه، ابن هشام، ج2، ص559؛تاریخ یعقوبی، ج2، ص66؛الاغانی، ج22، ص133.
  16. الثقات، ج1، ص242؛السیرة النبویه، ابن کثیر، ج2، ص298؛البدایة و النهایه، ج3، ص258.
  17. المغازی، ج2، ص516؛المصنف، ابن ابی شیبه، ج8، ص503.
  18. المغازی، ج2، ص566؛عیون الاثر، ج2، ص151.
  19. الاغانی، ج3، ص26؛الکامل، ج1، ص656.
  20. تفسیر بغوی، ج1، ص144؛ج2، ص38؛مجمع البیان، ج3، ص300-301؛بحار الانوار، ج22، ص27.
  21. جامع البیان، ج3، ص130-131؛احکام القرآن، ج1، ص559؛العجاب، ج1، ص629.
  22. تفسیر ابن ابی حاتم، ج1، ص163.
  23. الکامل، ج1، ص675.
  24. تاریخ یعقوبی، ج2، ص37.
  25. الاغانی، ج3، ص21؛الکامل، ج1، ص679؛وفاء الوفاء، ج1، ص170.
  26. المغازی، ج1، ص379؛عیون الاثر، ج2، ص74؛السیرة الحلبیه، ج2، ص569.
  27. السیرة الحلبیه، ج2، ص563.
  28. المعالم الاثیره، ص109.
  29. الطبقات، ج2، ص57.
  30. تفسیر قرطبی، ج18، ص6.
  31. المغازی، ج1، ص373؛سبل الهدی، ج4، ص323؛السیرة الحلبیه، ج2، ص564.
  32. تاریخ المدینه، ج1، ص174؛الطبقات، ج1، ص502.
  33. السیرة الحلبیه، ج1، ص312.
  34. تاریخ المدینه، ج1، ص175.
  35. المصنف، صنعانی، ج8، ص418؛السیرة الحلبیه، ج1، ص312.
  36. السیرة الحلبیه، ج3، ص146-147.
  37. السیرة النبویه، ابن هشام، ج2، ص359؛السیرة النبویه، ابن کثیر، ج2، ص342.
  38. سنن ابی داود، ج2، ص34؛المصنف، صنعانی، ج5، ص359.
  39. المغازی، ج2، ص503؛اعلام الوری، ج1، ص158؛امتاع الاسماع، ج13، ص304.
  40. اعلام الوری، ج1، ص158؛بحار الانوار، ج19، ص111.
  41. تفسیر ثعلبی، ج9، ص268؛سبل الهدی، ج4، ص317.
  42. سنن ابی داود، ج2، ص33-34؛المصنف، صنعانی، ج5، ص358-359.
  43. اسباب النزول، ص279؛تفسیر ابن کثیر، ج4، ص354؛الدر المنثور، ج6، ص189.
  44. المستدرک، ج2، ص483؛فتح الباری، ج7، ص253-255؛عون المعبود، ج8، ص167.
  45. الدر المنثور، ج2، ص266؛السیرة الحلبیه، ج2، ص559-560.
  46. السیرة النبویه، ابن هشام، ج3، ص682؛الطبقات، ج2، ص57؛تاریخ طبری، ج2، ص223-224.
  47. المغازی، ج1، ص365؛الطبقات، ج2، ص57؛دلائل النبوه، ج3، ص183؛تاریخ الاسلام، ج2، ص150.
  48. واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۶۹.
  49. السیرة النبویه، ابن هشام، ج3، ص683؛الطبقات، ج2، ص57؛تاریخ طبری، ج2، ص224-225.
  50. تفسیر قمی، ج2، ص359؛نور الثقلین، ج5، ص272؛ المغازی، ج1، ص368.
  51. الطبقات، ج2، ص57؛بحار الانوار، ج20، ص165.
  52. ۵۲٫۰ ۵۲٫۱ المغازی، ج1، ص371؛السیرة الحلبیه، ج2، ص562.
  53. ۵۳٫۰ ۵۳٫۱ السیرة النبویه، ابن هشام، ج3، ص683.
  54. الطبقات، ج2، ص44-45؛المغازی، ج1، ص370-371.
  55. الطبقات، ج3، ص567؛الخصائص الکبری، ج2، ص399.
  56. السیرة النبویه، ابن هشام، ج3، ص683؛تاریخ طبری، ج2، ص225؛فتوح البلدان، ج1، ص18.
  57. تفسیر بغوی، ج4، ص315؛السیرة الحلبیه، ج2، ص565؛تاریخ الخمیس، ج1، ص462.
  58. المغازی، ج1، ص374؛الطبقات، ج2، ص58؛سبل الهدی، ج4، ص324.
  59. تاریخ طبری، ج2، ص226؛مجمع البیان، ج9، ص386-387؛سبل السلام، ج4، ص63.
  60. تاریخ الیهود، ص135.
  61. الاغانی، ج6، ص373-375؛تاریخ طبری، ج2، ص175؛بحارالانوار، ج20، ص2.
  62. Muhammad at Medina، P20.
  63. نک: تاریخ الاسلام، ج2، ص148، 151.
  64. المحبر، ص113.
  65. تاریخ طبری، ج2، ص226؛الطبقات، ج2، ص58؛الکامل، ج2، ص174.
  66. المغازی، ج1، ص368؛تاریخ طبری، ج2، ص225.
  67. تفسیر قمی، ج2، ص359؛اسباب النزول، ص279.
  68. سبل الهدی، ج4، ص323؛السیرة الحلبیه، ج2، ص564.
  69. سبل الهدی، ج4، ص323.
  70. السیرة النبویه، ابن هشام، ج3، ص684؛تاریخ طبری، ج2، ص226.
  71. الاغانی، ج14، ص462-463.
  72. الطبقات، ج2، ص58؛بحار الانوار، ج20، ص165.
  73. المغازی، ج1، ص375-376؛الاغانی، ج3، ص39؛السیرة الحلبیه، ج2، ص566.
  74. سنن ابی داود، ج1، ص606؛اسباب النزول، ص52؛لباب النقول، ص48.
  75. السیرة الحلبیه، ج2، ص567.
  76. عیون الاثر، ج2، ص73؛بحار الانوار، ج20، ص166.
  77. السیرة الحلبیه، ج2، ص569.
  78. تاریخ المدینه، ج2، ص489.
  79. المغازی، ج1، ص378.
  80. تاریخ المدینه، ج2، ص490؛فتوح البلدان، ج1، ص20؛البدایة و النهایه، ج4، ص87.
  81. صحیح البخاری، ج4، ص43؛سنن ابی داود، ج2، ص22.
  82. المغازی، ج1، ص378؛البدایة و النهایه، ج4، ص41.
  83. تاریخ المدینه، ج1، ص173؛الاستیعاب، ج1، ص54؛وفاء الوفاء، ج3، ص35-36.
  84. الحدائق، ج23، ص99.
  85. بصائر الدرجات، ص73؛الامالی، ص173؛بشارة المصطفی، ص45.
  86. الطبقات، ج1، ص503؛سنن ابی داود، ج2، ص23؛السنن الکبری، بیهقی، ج6، ص296.
  87. التهذیب، ج9، ص145.
  88. تاریخ المدینه، ج1، ص209-210.
  89. السیرة الحلبیه، ج3، ص486.
  90. تاریخ المدینه، ج1، ص217.
  91. تاریخ المدینه، ج1، ص211.
  92. تاریخ المدینه، ج1، ص208، 217.
  93. صحیح البخاری، ج5، ص24؛تاریخ دمشق، ج56، ص364.
  94. مسند الشامیین، ج4، ص258.
  95. صحیح مسلم، ج5، ص152-153؛کنز العمال، ج7، ص242.
  96. البدایة و النهایه، ج5، ص309.
  97. سنن ابی داود، ج2، ص34؛تفسیر ابن کثیر، ج4، ص354.
  98. جامع البیان، ج5، ص186.
  99. السیرة النبویه، ابن هشام، ج3، ص700؛تاریخ طبری، ج2، ص233؛الارشاد، ج1، ص95.
  100. جامع البیان، ج21، ص156؛البدایة و النهایه، ج4، ص108؛بحار الانوار، ج20، ص250.
  101. السیرة الحلبیه، ج2، ص637.
  102. تاریخ طبری، ج2، ص571-572.
  103. السیرة النبویه، ج2، ص235؛الکامل، ج2، ص186.
  104. تاریخ المدینه، ج2، ص466-467؛تاریخ طبری، ج2، ص302.
  105. تاریخ المدینه، ج2، ص466؛فتوح البلدان، ج1، ص26-27.

منابع

محتوای این مقاله برگرفته شده از: دانشنامه حج و حرمین شریفین مدخل بنی‌نضیر.
  • احكام القرآن:الجصاص (م.370ق.)، به كوشش عبدالسلام، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق.
  • الارشاد:المفيد (م.413ق.)، بيروت، دار المفيد، 1414ق.
  • اسباب النزول:الواحدي (م.468ق.)، قاهره، الحلبي و شركاه، 1388ق.
  • الاستيعاب:ابن عبدالبر (م.463ق.)، به كوشش البجاوي، بيروت، دار الجيل، 1412ق.
  • اسد الغابه:ابن اثير (م.630ق.)، بيروت، دار الكتاب العربي.
  • الاصنام (تنكيس الاصنام):هشام بن محمد كلبي (م.204ق.)، به كوشش احمد زكي، تهران، تابان، 1348ش.
  • اعلام الوري:الطبرسي (م.548ق.)، قم، آل البيت، 1417ق.
  • الاغاني:ابوالفرج الاصفهاني (م.356ق.)، به كوشش علي مهنّا و سمير جابر، بيروت، دار الفكر.
  • الامالي:الصدوق (م.381ق.)، قم، البعثه، 1417ق.
  • امتاع الاسماع:المقريزي (م.845ق.)، به كوشش محمد عبدالحميد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1420ق.
  • انساب الاشراف:البلاذري (م.279ق.)، به كوشش محمودي، بيروت، اعلمي، 1394ق.
  • بحار الانوار:المجلسي (م.1110ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1403ق.
  • البداية و النهايه:ابن كثير (م.774ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1408ق.
  • بشارة المصطفي:محمد بن علي الطبري (م.525ق.)، به كوشش القيومي، قم، النشر الاسلامي، 1420ق.
  • بصائر الدرجات:الصفار (م.290ق.)، به كوشش كوچه‌باغي، تهران، اعلمي، 1404ق.
  • تاريخ ابن خلدون:ابن خلدون (م.808ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1391ق.
  • تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير:الذهبي (م.748ق.)، به كوشش عمر عبدالسلام، بيروت، دار الكتاب العربي، 1410ق.
  • تاريخ الخميس:حسين الدياربكري (م.966ق.)، بيروت، مؤسسة شعبان، 1283ق.
  • تاريخ الشعوب الاسلاميه:كارل بروكلمان، بيروت، دار العلم، 1968م.
  • تاريخ طبري (تاريخ الامم و الملوك):الطبري (م.310ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، اعلمي، 1403ق.
  • تاريخ مدينة دمشق:ابن عساكر (م.571ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار الفكر، 1415ق.
  • تاريخ معالم المدينة المنوره:احمد ياسين الخياري، عربستان، عامه، 1419ق.
  • تاريخ المدينة المنوره:ابن شبّه (م.262ق.)، به كوشش شلتوت، قم، دار الفكر، 1410ق.
  • تاريخ اليعقوبي:احمد بن يعقوب (م.292ق.)، بيروت، دار صادر، 1415ق.
  • تاريخ اليهود في بلاد العرب:اسرائيل ولفنسون، به كوشش سيد وكيل، دار قطر الندي، 1995م.
  • التبيان:الطوسي (م.460ق.)، به كوشش العاملي، بيروت، دار احياء التراث العربي.
  • تفسير ابن ابي‌حاتم (تفسير القرآن العظيم):ابن ابي‌حاتم (م.327ق.)، به كوشش اسعد محمد، بيروت، المكتبة العصريه، 1419ق.
  • تفسير ابن كثير (تفسير القرآن العظيم):ابن كثير (م.774ق.)، به كوشش مرعشلي، بيروت، دار المعرفه، 1409ق.
  • تفسير الجلالين:جلال الدين المحلي (م.864ق.) و جلال الدين السيوطي (م.911ق.)، بيروت، دار المعرفه.
  • تفسير بغوي (معالم التنزيل):البغوي (م.510ق.)، به كوشش خالد عبدالرحمن، بيروت، دار المعرفه.
  • تفسير ثعالبي (الجواهر الحسان):الثعالبي (م.875ق.)، به كوشش عبدالفتاح و ديگران، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1418ق.
  • تفسير ثعلبي (الكشف و البيان):الثعلبي (م.427ق.)، به كوشش ابن عاشور، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1422ق.
  • تفسير قرطبي (الجامع لاحكام القرآن):القرطبي (م.671ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1405ق.
  • تفسير القمي:القمي (م.307ق.)، به كوشش الجزائري، قم، دار الكتاب، 1404ق.
  • التنبيه و الاشراف:المسعودي (م.345ق.)، بيروت، دار صعب.
  • تهذيب الاحكام:الطوسي (م.460ق.)، به كوشش موسوي و آخوندي، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1365ش.
  • الثقات:ابن حبان (م.354ق.)، الكتب الثقافيه، 1393ق.
  • جامع البيان:الطبري (م.310ق.)، به كوشش صدقي جميل، بيروت، دار الفكر، 1415ق.
  • جوامع الجامع:الطبرسي (م.548ق.)، قم، النشر الاسلامي، 1418ق.
  • الحدائق الناضره:يوسف البحراني (م.1186ق.)، به كوشش آخوندي، قم، نشر اسلامي، 1363ش.
  • الخصائص الكبري:السيوطي (م.911ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1985م.
  • الدر المنثور:السيوطي (م.911ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1365ق.
  • دلائل النبوه:البيهقي (م.458ق.)، به كوشش عبدالمعطي، بيروت، دار الكتب العلميه، 1405ق.
  • روض الجنان:ابوالفتوح رازي (م.554ق.)، به كوشش ياحقي و ناصح، مشهد، آستان قدس رضوي، 1375ش.
  • زاد المسير:ابن جوزي (م.597ق.)، به كوشش محمد عبدالرحمن، بيروت، دار الفكر، 1407ق.
  • سبل السلام:الكحلاني (م.1182ق.)، مصر، مصطفي البابي، 1379ق.
  • سبل الهدي:محمد بن يوسف الصالحي (م.942ق.)، به كوشش عادل احمد و علي محمد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1414ق.
  • سنن ابي‌داود:السجستاني (م.275ق.)، به كوشش سعيد محمد اللحام، بيروت، دار الفكر، 1410ق.
  • السنن الكبري (سنن النسائي):النسائي (م.303ق.)، به كوشش عبدالغفار و سيد كسروي، بيروت، دار الكتب العلميه، 1411ق.
  • السنن الكبري:البيهقي (م.458ق.)، بيروت، دار الفكر.
  • سنن النسائي:النسائي (م.303ق.)، بيروت، دار الفكر، 1348ق.
  • السيرة الحلبيه:الحلبي (م.1044ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1400ق.
  • السيرة النبويه:ابن كثير (م.774ق.)، به كوشش مصطفي عبدالواحد، بيروت، دار المعرفه، 1396ق.
  • السيرة النبويه:ابن هشام (م.213/218ق.)، به كوشش محمد محيي الدين، مصر، مكتبة محمد علي صبيح، 1383ق.
  • صحيح البخاري:البخاري (م.256ق.)، بيروت، دار الفكر، 1401ق.
  • صحيح مسلم:مسلم (م.261ق.)، بيروت، دار الفكر.
  • الطبقات الكبري:ابن سعد (م.230ق.)، بيروت، دار صادر.
  • العجاب في بيان الاسباب:ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، به كوشش عبدالحكيم، دار ابن الجوزيه، 1418ق.
  • عون المعبود:العظيم‌آبادي (م.1329ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق.
  • عيون الاثر:ابن سيد الناس (م.734ق.)، بيروت، دار القلم، 1414ق.
  • الفائق في غريب الحديث:الزمخشري (م.538ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1417ق.
  • فتح الباري:ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، بيروت، دار المعرفه.
  • فتوح البلدان:البلاذري (م.279ق.)، به كوشش صلاح الدين، قاهره، النهضة المصريه، 1956م.
  • الكامل في التاريخ:ابن اثير (م.630ق.)، بيروت، دار صادر، 1385ق.
  • كنز العمال:المتقي الهندي (م.975ق.)، به كوشش السقاء، بيروت، الرساله، 1413ق.
  • لباب النقول:السيوطي (م.911ق.)، بيروت، دار احياء العلوم.
  • مجمع البيان:الطبرسي (م.548ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، اعلمي، 1415ق.
  • المحبّر:ابن حبيب (م.245ق.)، به كوشش ايلزه ليختن شتيتر، بيروت، دار الآفاق الجديده.
  • مراصد الاطلاع:صفي الدين عبدالمؤمن بغدادي (م.739ق.)، بيروت، دار الجيل، 1412ق.
  • المستدرك علي الصحيحين:الحاكم النيشابوري (م.405ق.)، به كوشش مرعشلي، بيروت، دار المعرفه، 1406ق.
  • مسند الشاميين:الطبراني (م.360ق.)، به كوشش حمدي، بيروت، الرساله، 1417ق.
  • المصنّف:ابن ابي‌شيبه (م.235ق.)، به كوشش سعيد محمد، دار الفكر، 1409ق.
  • المصنّف:عبدالرزاق الصنعاني (م.211ق.)، به كوشش حبيب الرحمن، المجلس العلمي.
  • المعالم الاثيره:محمد محمد حسن شراب، بيروت، دار القلم، 1411ق.
  • معاني الاخبار:الصدوق (م.381ق.)، به كوشش غفاري، قم، انتشارات اسلامي، 1361ش.
  • معجم البلدان:ياقوت الحموي (م.626ق.)، بيروت، دار صادر، 1995م.
  • المعجم الكبير:الطبراني (م.360ق.)، به كوشش حمدي عبدالمجيد، دار احياء التراث العربي، 1405ق.
  • المغازي:الواقدي (م.207ق.)، به كوشش مارسدن جونس، بيروت، اعلمي، 1409ق.
  • المغني:عبدالله بن قدامه (م.620ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه.
  • المفصل:جواد علي، دار الساقي، 1424ق.
  • مناقب آل ابي‌طالب:ابن شهرآشوب (م.588ق.)، به كوشش گروهي از اساتيد نجف، نجف، المكتبة الحيدريه، 1376ق.
  • موسوعة التاريخ الاسلامي:محمد هادي يوسفي غروي، قم، مجمع الفكر الاسلامي، 1417ق.
  • نور الثقلين:العروسي الحويزي (م.1112ق.)، به كوشش رسولي محلاتي، اسماعيليان، 1373ش.
  • النهايه:الطوسي (م.460ق.)، بيروت، دار الكتاب العربي، 1400ق.
  • وفاء الوفاء:السمهودي (م.911ق.)، به كوشش محمد عبدالحميد، بيروت، دار الكتب العلميه، 2006م.
  • Muhammad at Medina