ابوجهل

رئیس تیره بنیمخزوم و از دشمنان سرسخت پیامبر۹ در مکه

عمرو بن هشام بن مغیره[۱] از تیره بنیمخزوم قبیله قریش بود. از این رو که مادرش أسماء بنت مخربه/مخرمة بن جندل از بنی‌نهشل بن دارم بن مالک بن حنظله بود[۲]، او را ابن الحنظلیه[۳] نیز خوانده‌اند. پدرش هشام از مردان سرشناس و مهماننواز مکه به شمار میرفت و بر بنیمخزوم ریاست داشت. قریش مرگ او را مبدأ تاریخ خود قرار داد.[۴] از زمان ولادت ابوجهل و زندگی او پیش از ظهور اسلام، آگاهی چندانی در دست نیست.

بنیمخزوم در ورودی اجیاد کبیر سکونت داشتند. خانه ابوجهل نیز همان جا بود[۵] و بعدها به هِشام بن سلیمان رسید.[۶] این خانه اکنون کنار درِ مسجدالحرام و در مجاورت باب النبی، در قشاشیه، قرار گرفته است.[۷] ناصر خسرو، خانه وی را برابر باب المعامل از درهای مسجدالحرام دانسته که بعدها به مستراح تبدیل شده است.[۸]

زیرکی و هوشیاری او در آن عصر سبب شد تا برخلاف سنت عرب جاهلی که عضویت در‌دار الندوه را برای غیر بنیقصی به ۴۰ سالگی مشروط کرده بود[۹]، در نوجوانی[۱۰] یا حدود ۳۰ سالگی[۱۱] عضو آن شورا شود.[۱۲] شاید به همین سبب قریش وی را ابوالحکم می‌خواند. بعدها رسول خدا۹ از او با کنیه ابوجهل یاد کرد.[۱۳] وی از بازرگانان ثروتمند و اشراف مکه بود.[۱۴]

ابوجهل و دعوت پیامبر۹: وی پس از آشکار شدن دعوت پیامبر۹، از دشمنان سرسخت ایشان و مسلمانان بود. او نبوّت را بر پایه فرهنگ قبیلگی تحلیل میکرد[۱۵] و میگفت: ما و فرزندان عبدمناف در شَرَف و بزرگی به رقابت برخاستیم. اطعام کردند و اطعام کردیم؛ عطا کردند و عطا کردیم تا به نزدیک هم رسیدیم. گفتند: از ما پیامبری است که بر او وحی میشود. به خدا سوگند! هرگز بدو ایمان نیاورده، تصدیقش نخواهیم کرد.[۱۶] در گزارشی دیگر، ابوجهل در پاسخ اخنس بن شریق، از دشمنان پیامبر که درباره ایشان پرسیده بود، به‌ رغم تأکید بر صداقت پیامبر، از پذیرش نبوت پیامبر تنها به دلیل تعصب قبیلگی و این که بنی‌قصی، خاندان پیامبر، ریاست مکه و مناصب کعبه را نیز عهده‌دار بودند، سر باززده، ‌گفت: با پذیرش نبوت محمد، چه چیزی برای دیگر تیره‌های قریش می‌ماند؟ آیه ۳۳ انعام/۶ درباره این گفت‌وگو دانسته شده[۱۷] که وی ضمن عدم تکذیب رسول خدا، قرآن را انکار می‌کرد: {فإنّهم لایکذّبونک و لکنّ الظالمین بآیاتِ اللهِ یجحَدونَ}.

ابوجهل برای بازداشتن تازه مسلمانان از پایبندی به اسلام، رفتاری کینه‌توزانه با آنان در پیش گرفت. شکنجه یاسر و سمیه از وابستگان بنیمخزوم[۱۸] که به شهادت آن دو انجامید، از آن جمله است. او زنیره کنیز بنومخزوم را چنان شکنجه کرد که نابینا شد.[۱۹] برخی مفسران آیه ۲۰ فرقان/ ۲۵ را درباره ابوجهل و چند تن دیگر می‌دانند که به تحقیر ابوذر و دیگر مؤمنان پرداختند[۲۰]: {و جَعَلنا بَعضَکم لِبعضٍ فِتنةً أتَصبِرونَ و کانَ ربُّک بَصیراً}.

وی برای بازگرداندن عیاش بن ابیربیعه، برادر مادریاش که به اسلام گرویده و به یثرب مهاجرت کرده بود، تمام تلاش خود را به کار گرفت و پس از بازگرداندنش به شکنجه وی پرداخت.[۲۱] نیز برادر خود سلمه را که پس از هجرت دوم به حبشه به مکه بازگشته بود، حبس کرد و او تا سال پنجم ق. نتوانست به مدینه هجرت کند.[۲۲] ابوجهل با متهم‌کردن پیامبر به سحر، مسلمانان را پیروان فردی جادوگر می‌خواند. آیه ۸ فرقان/۲۵: {وَقَالَ الظَّالِمُونَ إِن تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلا مَسحُورًا} به همین سخن اشاره دارد.[۲۳] نیز آن‌گاه که‌اندک ملایمت ولید بن مغیره، از بزرگان بنیمخزوم، را با پیامبر۹ دریافت، با حیله‌گری وی را بر آن داشت تا کلام خداوند را سحر بخواند.[۲۴] آیات ۲۴-۲۵ مدثّر/ ۷۴: {فقال إنْ هذا إلَّا سِحرٌ یؤثَر إنْ هذا إلَّا قولُ البَشرِ} بیانگر این واقعه‌اند.[۲۵] او در اقدامی دیگر همسو با بزرگان قریش از ۱۷ مقتسمی بود که در موسم حج راههای مکه را میان خود قسمت نموده، ضدّ پیامبر تبلیغ میکردند. خداوند در آیه ۹۰ حجر/ ۱۵ به آنان اشاره دارد: {کمَا أَنزَلنَا عَلَی المُقتَسِمِینَ}. او به تمسخر پیامبر و آیات قرآن می‌پرداخت؛ چنان‌که از تمسخر وی پس از نزول آیات ۲۷-۳۰ مدثّر/۷۴ یاد شده است.[۲۶] برخی مفسران وی را از مصداق‌های مستهزئین در آیه {إِنَّا کفَینَاک المُستَهزِئِینَ} (حجر/۱۵، ۹۵) دانسته‌اند.[۲۷]

از دیگر کوشش‌های او ضدّ پیامبر و مسلمانان می‌توان به این نمونه‌ها اشاره کرد: تهمت و افترا به مسلمانان[۲۸]، جلوگیری از استماع قرآن[۲۹] در حال که خود پنهانی به آن گوش فرامی‌داد[۳۰] و با پیامبر ارتباط داشت[۳۱]، کوشش برای برقراری پیمان صحیفه ضدّ پیامبر۹ و بنی‌هاشم در سال هفتم و تلاش برای جلوگیری از نقض آن.[۳۲] آورده‌اند که مادر یا خاله‌اش، جلاس، نگهدارنده این پیمان‌نامه بود.[۳۳] به گفته ابن سعد، طرح مشارکت مردان تیره‌های مختلف قریش در قتل پیامبر با هدف ناتوان‌کردن بنی‌هاشم در انتقام از قاتل و بسنده‌کردن آنان به پذیرش خون‌بها، از پیشنهادهای ابوجهل بود که قریش آن را پذیرفت. اما با خبر دادن جبرئیل به پیامبر و خوابیدن امام علی۷ به جای پیامبر در لیلة المبیت، این نقشه بیاثر شد.[۳۴] آیه ۳۰ انفال/۸ به این توطئه اشاره دارد: {و إذ یمکر بِک الَّذین کفروا لِیثبِتوک أو یقتلوک أو یخرِجوک وَ یمکرونَ و یمکرُ اللهُ و اللهُ خَیرُ الماکرینَ}؛ «و یاد کن هنگامی را که کافران با تو نیرنگ میکردند تا تو را به بند کشند یا بکشند یا [از مکه] اخراج کنند. نیرنگ می‌زدند و خدا تدبیر می‌کرد و خدا بهترین تدبیر‌کننده است».

وی همراه برخی سران قریش نزد ابوطالب رفت. آنان با تهدید به قتل محمد۹ از او خواستند تا برادرزاده‌اش را از دعوت خود بازدارد.[۳۵] گفته‌اند: ابوجهل سوگند یاد کرد که اگر پیامبر را در نماز ببیند، گردنش را بزند[۳۶] یا سرش را بر صخرهای بکوبد.[۳۷] او در صدد وفا به سوگند خود بود که اعجاز الهی با نزول آیات ۹-۱۴ سوره علق/۹۶ او را ناکام گذاشت: {أَرَأَیتَ الَّذِی ینهَی عَبدًا إِذَا صَلَّی... أَلَم یعلَم بِأَنَّ اللهَ یرَی}. به باور برخی مفسران، آیات ۸-۹ یس/ ۳۶ نیز درباره تصمیم ابوجهل به قتل پیامبر در حال نماز نازل شد و خداوند بدین‌گونه وی را ناکام گذارد[۳۸]: {إِنَّا جَعَلنَا فِی أَعنَاقِهِم أَغلالا فَهِی إِلَی الأذقَانِ فَهُم مُقمَحُونَ وَجَعَلنَا مِن بین أَیدِیهِم سَدًّا وَمِن خَلفِهِم سَدًّا فَأَغشَینَاهُم فَهُم لا یبصِرُونَ}.

روزی ابوجهل به آزار پیامبر پرداخت و حمزه به حمایت از ایشان، خشمگینانه ضربتی بر او زد. آورده‌اند که آیه ۱۲۲ انعام/۶ در این باره نازل شد[۳۹]: {أَوَمَن کانَ مَیتًا فَأَحیینَاهُ وَجَعَلنَا لَهُ نُورًا یمشِی بِهِ فِی النَّاسِ کمَن مَثَلُهُ فِی الظُّلُمَاتِ لَیسَ بِخَارِجٍ مِنهَا کذَلِک زُینَ لِلکافِرِینَ مَا کانُوا یعمَلُونَ}. طبری سخنانی در تفسیر آیه می‌آورد؛ اما در این که مقصود از {کمَن مَثَلُهُ فِیالظُّلُمَاتِ} ابوجهل است، تردید نمیکند.[۴۰]

با هجرت پیامبر به یثرب، ابوجهل به توطئه خود بر ضد ایشان و مسلمانان ادامه داد و همه تلاش خود را برای نابودی رسول خدا۹ به کار بست.[۴۱] هنگامی که پیک ابوسفیان برای نجات کاروان قریش از دستیابی مسلمانان به مکه رسید، ابوجهل بر بام کعبه رفت و مکیان را به خروج از شهر و رویارویی با مسلمانان تشویق کرد.[۴۲] پس از نجات کاروان تجاری قریش به رهبری ابوسفیان و درخواست وی برای بازگشت سپاه قریش به مکه، وی بر رویارویی با مسلمانان اصرار ورزید و افراد خواهان بازگشت را بزدل و مسحور پیامبر شمرد و همه را برای ادامه حرکت سپاه ترغیب کرد.[۴۳] او با این سخنان، نخستین نبرد جدی قریش با مسلمانان را به راه‌انداخت و خود در این لشکرکشی از «مُطْعِمین» یعنی کسانی بود که تهیه خوراک سپاه قریش را بر عهده داشتند. واحدی از کلبی نقل میکند که آیه ۳۶ انفال/۸ درباره ۱۲ تن از اطعام‌کنندگان روز بدر نازل شد که یکی از آنان ابوجهل بود[۴۴] و۱۰ شتر خویش را در جریان نبرد بدر ذبح کرد.[۴۵] خداوند در این آیه بخشش اموال برای بازداشتن از دین خدا را مایه حسرت کافران و شکست و درافتادن به دوزخ را سرانجام آنان دانسته است: {إِنَّ الَّذِینَ کفَرُوا ینفِقُونَ أَموَالَهُم لِیصُدُّوا عَن سَبِیلِ اللهِ فَسَینفِقُونَهَا ثُمَّ تَکونُ عَلَیهِم حَسرَةً ثُمَّ یغلَبُونَ وَالَّذِینَ کفَرُوا إِلَی جَهَنَّمَ یحشَرُونَ}.

ابوجهل در روز بدر خداوند را به داوری خواند و با این دستاویز که دین آنان قدیم و دین محمد جدید است، از خدا خواست تا اهل هر یک از دو دین را که نزد او محبوب‌تر است، یاری کند. به گفته طبرسی آیه ۱۹ انفال/۸ به این رخداد اشاره دارد.[۴۶] برخی منابع از نفرین رسول خدا به ابوجهل پیش از آغاز نبرد بدر سخن گفته‌اند.[۴۷] پس از صف‌آرایی دو سپاه، پیامبر قریش را از جنگ بر حذر داشت و عدم تمایل خود به رویارویی با آنان را اعلان کرد. برخی از قریشیان از این پیشنهاد پیامبر استقبال کردند؛ اما ابوجهل با تحریک و ترغیب آنان، با پیشنهاد ترک مخاصمه مخالفت کرد[۴۸] و یاران پیامبر را لقمه‌ای بیش ندانست[۴۹] و گفت: امروز بازنمی‌گردیم تا خدا میان ما و پیامبر حکم کند.[۵۰]

پیش از شروع جنگ تن به تن، او برای خنثا‌کردن سخنان عتبة بن ربیعه و نیز تحریک عواطف نیروهای خود، به عامر حضرمی فرمان داد تا سر خود را تراشیده، با ریختن خاک بر سر خود، خون برادرش را که در سریه نخله به سال دوم ق. کشته شده بود، طلب کند.[۵۱] زخم زبان‌های تند ابوجهل به عتبه و ترسو خواندنش، وی را واداشت تا در نبردی که خود برای خاموش‌کردن شعله‌اش می‌کوشید، نخستین کسی باشد که همراه پسرش ولید و برادرش شیبه، جنگ تن به تن را آغاز کند.[۵۲] کشته شدن این سه تن، ضربه‌ای سخت به قریش زد؛ ولی ابوجهل با سخنان خود به آنان اطمینان داد که پیروز خواهند شد و خطاب به مسلمانان شعار داد: «لنا العزی و لا عزی لکم». مسلمانان به فرمان پیامبر۹ در پاسخ او شعار «الله مولینا و لا مولی لکم» سر دادند.[۵۳] این نبرد به شکست مکیان و کشته شدن جگرپاره‌های قریش انجامید[۵۴] و ابوجهل که فرماندهی سپاه مشرکان را بر عهده داشت، به دست دو جوان کم سال انصاری به نام معاذ بن عمرو و معاذ بن عفراء یا عوف و معوذ بن عفراء از پای درآمد. هنگامی که هنوز رمقی در تن داشت، عبدالله بن مسعود سر او را از تن جدا کرد.[۵۵] وی را با دیگر کشتگان در چاه بدر دفن کردند.[۵۶] مفسران آیه ۵۰ انفال/۸ را در شأن ابوجهل و دیگر کشتگان بدر دانسته‌اند: {وَلَو تَرَی إِذ یتَوَفَّی الَّذِینَ کفَرُوا المَلائِکةُ یضرِبُونَ وُجُوهَهُم وَأَدبَارَهُم وَذُوقُوا عَذَابَ الحَرِیقِ}؛ «اگر ببینی آنگاه که فرشتگان جان کافران را میستانند، بر چهره و پشت آنان می‌زنند و گویند: عذاب سوزان را بچشید!»[۵۷] پیامبر۹ که منتظر شنیدن خبر هلاک ابوجهل بود و او را سردسته پیشوایان کفر و فرعون امت می‌دانست[۵۸]، با شنیدن این خبر، خدا را بر تحقق وعده‌اش سپاس گفت.[۵۹] ابوجهل هنگام کشته شدن ۷۰ سال داشت.[۶۰] از او ذیل آیات ۵۵ فرقان/۲۵ و ۱۵ لیل/۹۲ نیز سخن گفته شده و وی را از مصداق‌های کافران[۶۱]، اهل شقاوت[۶۲] و... دانسته‌اند.

او پسر و دختری داشت؛ اما نسلش ادامه نیافت[۶۳] و ابتر ماند. برخی مفسران او را از مصداق‌های ابتر در آیه ۳ کوثر/۱۰۸ دانسته‌اند.[۶۴] البته بر پایه سخن مشهور، نزول این سوره درباره عاص بن وائل است.[۶۵] فرزندش عکرمه نیز همانند پدر از دشمنان سرسخت رسول خدا بود. وی در غزوه احزاب به سال پنجم ق. در شمار پنج تن از نام‌آوران سپاه دشمن بود که از خندق گذشت؛ اما در پی کشته شدن عمرو بن عبدود به دست امام علی۷، گریخت و خود را نجات داد.[۶۶] عکرمه در فتح مکه به سال هشتم ق. از کسانی بود که پیامبر به قتل آنان فرمان داد. اما پس از آن که گریخت، ایشان از خون او درگذشت. سپس وی مسلمان شد[۶۷] و به مدینه هجرت کرد. بر پایه گزارشی، پیامبر او را عامل صدقات قبیله هوازن کرد[۶۸] و برای آن که وی آزرده نشود، مسلمانان را از دشنام دادن به پدرش بازداشت.[۶۹] ابوبکر وی را در نبردهای ردّه سرکرده سپاهی ساخت و به او فرمان داد که به کارزار مسیلمه کذاب، ز مدعیان دروغین پیغمبری، رود.[۷۰] سر انجام وی در نبرد اجنادین و بر پایه گزارشی، در رخداد یرموک در دوران خلافت عمر کشته شد.[۷۱]

منابع

اخبار مکه: الازرقی (م.۲۴۸ق.)، به کوشش رشدی الصالح، مکه، مکتبة الثقافه، ۱۴۱۵ق؛ اسباب النزول: الواحدی (م.۴۶۸ق.)، به کوشش کمال بسیونی، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۱ق؛ الاستیعاب: ابن عبدالبر (م.۴۶۳ق.)، به کوشش البجاوی، بیروت، دار الجیل، ۱۴۱۲ق؛ اسد الغابه: ابن اثیر علی بن محمد الجزری (م.۶۳۰ق.)، بیروت، دار الفکر، ۱۴۰۹ق؛ الاشتقاق: ابن درید (م.۳۲۱ق.)، به کوشش عبدالسلام، بیروت، دار الجیل، ۱۴۱۱ق؛ انساب الاشراف: البلاذری (م.۲۷۹ق.)، به کوشش زکار، بیروت، دار الفکر، ۱۴۱۷ق؛ البدایة و النهایه: ابن کثیر (م.۷۷۴ق.)، به کوشش علی محمد و عادل احمد، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۸ق؛ تاریخ طبری (تاریخ الامم و الملوک): الطبری (م.۳۱۰ق.)، به کوشش محمد ابوالفضل، بیروت، دار احیاء التراث العربی؛ تاریخ مکه از آغاز تا پایان دولت شرفای مکه: احمد السباعی (م.۱۴۰۴ق.)، ترجمه: جعفریان، تهران، مشعر، ۱۳۸۵ش؛ تاریخ الیعقوبی: احمد بن یعقوب (م.۲۹۲ق.)، بیروت، دار صادر، ۱۴۱۵ق؛ التعریف و الاعلام: السهیلی (م.۵۸۱ق.)، به کوشش محمد علی، طرابلس، کلیة الدعوة الاسلامیه، ۱۴۰۱ق؛ التفسیر الکبیر: الفخر الرازی (م.۶۰۶ق.)، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۱۵ق؛ تفسیر قرطبی (الجامع لأحکام القرآن): القرطبی (م.۶۷۱ق.)، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۰۵ق؛ جامع البیان: الطبری (م.۳۱۰ق.)، به کوشش صدقی جمیل، بیروت، دار الفکر، ۱۴۱۵ق؛ جمهرة انساب العرب: ابن حزم (م.۴۵۶ق.)، به کوشش گروهی از علما، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۸ق؛ حجاز در صدر اسلام: احمد العلی، ترجمه: آیتی، مشعر، ۱۳۷۵ش؛ الدر المنثور: السیوطی (م.۹۱۱ق.)، بیروت، دار المعرفه، ۱۳۶۵ق؛ روض الجنان: ابوالفتوح رازی (م.۵۵۴ق.)، به کوشش یاحقی و ناصح، مشهد، آستان قدس رضوی، ۱۳۷۵ش؛ سبل الهدی: محمد بن یوسف الصالحی (م.۹۴۲ق.)، به کوشش عادل احمد و علی محمد، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۴ق؛ سفرنامه ناصر خسرو: ناصر خسرو (م.۴۸۱ق.)، تهران، زوار، ۱۳۸۱ش؛ السیر و المغازی: ابن‌ اسحاق (م.۱۵۱ق.)، به کوشش سهیل زکار، قم، دفتر مطالعات تاریخ و معارف اسلامی، ۱۳۶۸ش؛ السیرة النبویه: ابن هشام (م. ۲۱۸ق.)، به کوشش السقاء و دیگران، بیروت، المکتبة العلمیه؛ الطبقات الکبری: ابن سعد (م.۲۳۰ق.)، به کوشش محمد عبدالقادر، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۸ق؛ العقد الفرید: احمد بن عبد ربه (م.۳۲۸ق.)، به کوشش مفید قمیحه، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۰۴ق؛ عیون الاخبار: ابن قتیبة الدینوری (م.۲۷۶ق.)، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۸ق؛ الکشاف: الزمخشری (م.۵۳۸ق.)، قم، بلاغت، ۱۴۱۵ق؛ کشف الاسرار: میبدی (م.۵۲۰ق.)، به کوشش حکمت، تهران، امیر کبیر، ۱۳۶۱ش؛ مجمع البیان: الطبرسی (م.۵۴۸ق.)، بیروت، دار المعرفه، ۱۴۰۶ق؛ المحبّر: ابن حبیب (م.۲۴۵ق.)، به کوشش ایلزه لیختن شتیتر، بیروت، دار الآفاق الجدیده؛ مرآة الحرمین: ابراهیم رفعت پاشا، ترجمه: انصاری، مشعر، ۱۳۷۷ش؛ المغازی: الواقدی (م.۲۰۷ق.)، به کوشش مارسدن جونس، بیروت، اعلمی، ۱۴۰۹ق؛ المنمق: ابن حبیب (م.۲۴۵ق.)، به کوشش احمد فاروق، بیروت، عالم الکتاب، ۱۴۰۵ق.

سید علی رضا واسعی

ابوحذیفه مخزومی

ازسران قریش در روزگار جاهلی، اثرگذار در برخی رویدادهای مکه

ابوحذیفه مهشم[۷۲] / مهاشم[۷۳] بن مغیرة بن عبدالله بن عمر از تیره بنیمخزوم از قبیله قریش است.[۷۴] از تاریخ ولادت وی خبری در دست نیست.

مهم‌ترین رخداد تاریخی که ابوحذیفه در آن نقش داشته، نصب حجرالاسود به‌ دست رسول اکرم۹ است که ۱۵[۷۵] یا ۵[۷۶] سال پیش از بعثت ایشان اتفاق افتاد.[۷۷] کعبه در جریان سیل[۷۸] یا آتش‌سوزی[۷۹] ویران شد و در مشاجره سران قریش بر سر نصب حجرالاسود پس از بازسازی کعبه[۸۰]، ابوامیه و بر پایه گزارشی، ابوحذیفة بن مغیره[۸۱] پیشنهاد کرد نخستین کسی که از دَرِ بنیشیبه[۸۲] وارد می‌شود، حَکم گردد و رأی او پذیرفته شود. در این هنگام، رسول خدا۹ وارد شد. آنان داوری ایشان را پذیرفتند. پیامبراکرم۹ عبای خویش را گسترانید و حجرالاسود را بر آن نهاد. آن‌گاه به هر یک از سران قریش فرمود تا گوشه‌ای از عبا را بگیرد. ابوحذیفة بن مغیره همراه سه تن دیگر، عتبة بن ربیعه از بنی‌عبد شمس و اسود بن عبدالمطلب از بنی‌اسد بن عبدالعزی و قیس بن عدی از بنی‌سهم، چهار گوشه عبای ایشان راگرفتند وآن را از زمین بلند کردند. آن‌گاه که سنگ به محل نصب نزدیک شد، پیامبر سنگ را برداشت و در جای خود نصب کرد و بدین ترتیب غائله پایان یافت.[۸۳]

بر پایه گزارشی، ابوحذیفه نخستین کسی بود که پیشنهاد کرد درِ کعبه را به قدری از سطح زمین بالا برند که ورود افراد تحت نظارت درآید تا نتوانند بدون نردبان به آن وارد شوند و هرکس برخلاف میل آنان خواست وارد کعبه شود، او را با تیر بزنند تا مایه عبرت دیگران گردد؛ و نیز از نفوذ سیلاب به درون کعبه جلوگیری کند.[۸۴] گویند: قریش پیشنهاد ابوحذیفه را پذیرفتند.[۸۵] برخی این واقعه را همزمان با ماجرای نصب حجرالاسود دانسته‌اند.[۸۶] سمیه، مادر عمار، نخستین شهید بانوی اسلام،کنیز ابوحذیفه بود که به دست او به ازدواج یاسر درآمد که در پی آمدن از یمن به مکه، هم‌پیمان وی شده بود. با تولد عمار، سمیه آزاد شد.[۸۷]

در زمان مرگ ابوحذیفه اختلاف است. برخی مرگ او را پیش از اسلام دانسته‌اند[۸۸]؛ ولی از شأن نزول بعضی از آیات برمی‌آید که وی در زمان ظهور اسلام زنده بوده و اسلام نیاورده است. ذیل آیه {أَفَمَن یعلَمُ أَنَّمَا أُنزِلَ إِلَیک مِن رَبِّک الحَقُّ کمَن هُوَ أَعمَی} (رعد/۱۳، ۱۹) آورده‌اند که مراد از «اَعمَی» ابوحذیفه است.[۸۹] بعضی از گزارش‌ها، نازل شدن آیه {فَأَمَّا الإنسَانُ إِذَا مَا ابتَلاهُ رَبُّهُ فَأَکرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَیقُولُ رَبِّی أَکرَمَنِ}[۹۰] (فجر/۹۸، ۱۵) را نیز درباره او می‌دانند. این آیه انسان را بدین سبب که رفاه و آسایش را ملاک کرامتش نزد خداوند می‌داند، نکوهیده است.[۹۱] همین موضوع ذیل آیات ۱۲ یونس/۱۰[۹۲] و ۷-۹ زمر/۳۹ نیز درباره ابوحذیفه یاد شده است.[۹۳]

هاشم[۹۴] / هشام[۹۵] بن ابیحذیفه از همراهان جعفر بن ابی‌طالب در هجرت به حبشه بود.[۹۶] البته برخی او را از مشرکان کشته شده در بَدر یا اُحُد شمرده‌اند.[۹۷] یکی دیگر از فرزندان او به نام امیه در نبرد اُحد به‌ دست امیرمؤمنان۷ کشته شد.[۹۸]

منابع

اخبار مکه: الازرقی (م.۲۴۸ق.)، بیروت، دار الاندلس، ۱۴۱۶ق؛ الاستیعاب: ابن عبدالبر (م.۴۶۳ق.)، به کوشش علی محمد و دیگران، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۵ق؛ اسد الغابه: ابن اثیر علی بن محمد الجزری (م.۶۳۰ق.)، بیروت، دار الفکر، ۱۴۰۹ق؛ امتاع الاسماع: المقریزی (م.۸۴۵ق.)، به کوشش محمد عبدالحمید، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۲۰ق؛ انساب الاشراف: البلاذری (م.۲۷۹ق.)، به کوشش زکار، بیروت، دار الفکر، ۱۴۱۷ق؛ تاریخ طبری (تاریخ الامم و الملوک): الطبری (م.۳۱۰ق.)، به کوشش محمد ابوالفضل، بیروت، دار احیاء التراث العربی؛ تاریخ الیعقوبی: احمد بن یعقوب (م.۲۹۲ق.)، بیروت، دار صادر، ۱۴۱۵ق؛ تفسیر ثعلبی (الکشف و البیان): الثعلبی (م.۴۲۷ق.)، به کوشش ابن عاشور، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۲۲ق؛ تفسیر مقاتل بن سلیمان: مقاتل بن سلیمان (م.۱۵۰ق.)، به کوشش عبدالله محمود شحاته، بیروت، التاریخ العربی، ۱۴۲۳ق؛ جمهرة انساب العرب: ابن حزم (م.۴۵۶ق.)، به کوشش گروهی از علما، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۸ق؛ زاد المسیر: ابن جوزی (م.۵۹۷ق.)، به کوشش عبدالرزاق، بیروت، دار الکتاب العربی، ۱۴۲۲ق؛ سبل الهدی: محمد بن یوسف الصالحی (م.۹۴۲ق.)، به کوشش عادل احمد و علی محمد، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۴ق؛ السیرة النبویه: ابن هشام (م.۸-۲۱۳ق.)، به کوشش السقاء و دیگران، بیروت، المکتبة العلمیه؛ صبح الاعشی: قلقشندی (م.۸۲۱ق.)، بیروت، دار الکتب العلمیه؛ الطبقات الکبری: ابن سعد (م.۲۳۰ق.)، به کوشش محمد عبدالقادر، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۸ق؛ فتح القدیر: الشوکانی (م.۱۲۵۰ق.)، بیروت، دار المعرفه؛ فتوح البلدان: البلاذری (م.۲۷۹ق.)، بیروت، دار الهلال، ۱۹۸۸م؛ الکافی: الکلینی (م.۳۲۹ق.)، به کوشش غفاری، تهران، دار الکتب الاسلامیه، ۱۳۷۵ش؛ الکشاف: الزمخشری (م.۵۳۸ق.)، قم، بلاغت، ۱۴۱۵ق؛ مروج الذهب: المسعودی (م.۳۴۶ق.)، به کوشش اسعد داغر، قم، دار الهجره، ۱۴۰۹ق؛ المغازی: الواقدی (م.۲۰۷ق.)، به کوشش مارسدن جونس، بیروت، اعلمی، ۱۴۰۹ق؛ مناقب آل‌ ابی‌طالب: ابن شهر آشوب (م.۵۸۸ق.)، به کوشش گروهی از اساتید، نجف، المکتبة الحیدریه، ۱۳۷۶ق.

سید محمد معلمی

  1. المحبّر، ص۱۳۹؛ انساب الاشراف، ج۱، ص۱۲۵.
  2. الطبقات، ج۶، ص۳؛ السیرة النبویه، ج۱، ص۶۲۳.
  3. السیرة النبویه، ج۱، ص‌۶۲۳‌؛ انساب الاشراف، ج۱، ص۳۴۸.
  4. المحبّر، ص‌۱۳۹؛ المنمق، ص۳۳۲.
  5. تاریخ مکه، ص۶۹.
  6. اخبار مکه، ج۲، ص۲۵۸؛ حجاز در صدر اسلام، ص۴۷۲.
  7. مرآة الحرمین، ص۱۴۷.
  8. سفرنامه ناصر خسرو، ص۱۲۸.
  9. اخبار مکه، ج۲، ص‌۲۵۳.
  10. عیون الاخبار، ج۱، ص۳۳۳.
  11. الاشتقاق، ص‌۱۵۵.
  12. عیون الاخبار، ج۱، ص۳۳۳؛ الاشتقاق، ص‌۱۵۵.
  13. انساب الاشراف، ج۱، ص۱۴۱.
  14. جامع ‌البیان، ج‌۲۰، ص‌۱۱۹.
  15. جامع البیان، ج۷، ص‌۲۴۰.
  16. السیر و المغازی، ص‌۲۱۰.
  17. جامع البیان، ج۷، ص۲۴۰؛ مجمع البیان، ج۴، ص۴۵۵.
  18. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۸؛ التعریف و الاعلام، ص۱۷۲.
  19. انساب الاشراف، ج۱، ص۲۲۱-۲۲۲.
  20. روض الجنان، ج۱۴، ص۲۰۵.
  21. الطبقات، ج۳، ص۲۰۶؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص‌۴۵.
  22. انساب الاشراف، ج۱، ص۲۳۷.
  23. التعریف و الاعلام، ص۲۲۷.
  24. اسباب النزول، ص۴۶۸؛ مجمع البیان، ج۱۰، ص۵۸۴.
  25. السیرة النبویه، ج۱، ص۲۷۱.
  26. مجمع‌ البیان، ج۱۰، ص۵۸۷.
  27. التعریف و الاعلام، ص۱۶۳.
  28. التعریف و الاعلام، ص‌۱۷۲.
  29. انساب الاشراف، ج۱، ص۱۴۴-۱۴۵.
  30. السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۵-۳۱۶.
  31. اسباب‌ النزول، ص‌۴۶۸؛ مجمع البیان، ج۱۰، ص۵۸۴‌.
  32. السیر و المغازی، ص۱۶۱، ۱۶۶.
  33. الطبقات، ج۱، ص۱۶۳؛ انساب الاشراف، ج۱، ص۲۷۱.
  34. السیرة النبویه، ج۱، ص۴۸۱-۴۸۲؛ الطبقات، ج۱، ص۱۷۶؛ المحبّر، ج۱، ص۱۶۰.
  35. السیرة النبویه، ج۱، ص۴۱۷؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۳۲۳، ۳۲۵.
  36. جامع البیان، ج۳۰، ص۳۲۱.
  37. جامع البیان، ج‌۲۲، ص‌۱۸۳.
  38. التفسیر الکبیر، ج۲۶، ص۲۵۴.
  39. مجمع البیان، ج۴، ص۵۵۵.
  40. جامع البیان، ج۸، ص۳۰.
  41. السیرة النبویه، ج‌۲، ص‌۴۸۰؛ مجمع البیان، ج۴، ص‌۸۲۶.
  42. الکشاف، ج۲، ص۱۹۷.
  43. المغازی، ج۱، ص۳۷؛ البدایة و النهایه، ج۳، ص۲۷۰-۲۷۱.
  44. اسباب النزول، ص۲۴۰؛ کشف الاسرار، ج۴، ص۴۳.
  45. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۴۵.
  46. مجمع البیان، ج۴، ص۸۱۷.
  47. المغازی، ج۱، ص۴۶.
  48. المغازی، ج۱، ص۶۱.
  49. السیرة النبویه، ج۱، ص۶۲۳؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۴۴۴.
  50. المغازی، ج۱، ص۶۳-۶۴؛ السیرة النبویه، ج۱، ص۶۲۳.
  51. المغازی، ج۱، ص۶۴؛ السیرة النبویه، ج۱، ص۶۲۳.
  52. المغازی، ج۱، ص۶۶-۶۷؛ انساب الاشراف، ج۱، ص۳۵۱.
  53. سبل الهدی، ج۴، ص۳۶.
  54. المغازی، ج۱، ص۵۳؛ السیرة النبویه، ج۱، ص۶۱۷.
  55. المغازی، ج۱، ص۹۱؛ انساب الاشراف، ج۱، ص۱۴۷، ۲۸۱.
  56. البدایة و النهایه، ج۳، ص۲۹۲-۲۹۳.
  57. جامع البیان، ج۱۰، ص۳۱؛ مجمع البیان، ج۴، ص۸۴۶.
  58. انساب الاشراف، ج۱، ص۱۴۱.
  59. المغازی، ج۱، ص۹۱.
  60. انساب الاشراف، ج۱، ص۱۳۰.
  61. جامع البیان، ج۱۹، ص۱۸؛ الدر المنثور، ج۵، ص۷۴.
  62. الکشاف، ج۴، ص۷۶۴.
  63. جمهرة انساب العرب، ص۱۴۵؛ اسد الغابه، ج۳، ص۵۷۰.
  64. تفسیر قرطبی، ج۲۱، ص۲۲۲.
  65. جامع البیان، ج۳۰، ص۲۱۲؛ اسباب النزول، ص۴۹۴.
  66. السیرة النبویه، ج۲، ص۲۲۴‌-۲۲۶؛ تاریخ یعقوبی، ج‌۲، ص‌۵۰.
  67. الطبقات، ج۲، ص۱۰۳.
  68. الطبقات، ج۶، ص۴.
  69. العقد الفرید، ج۲، ص۲۳۶.
  70. تاریخ طبری، ج۳، ص۲۸۱-۲۸۲؛ اسد الغابه، ج۳، ص۵۶۹.
  71. الطبقات، ج۶، ص۴؛ الاستیعاب، ج۳، ص۱۰۸۳.
  72. انساب الاشراف، ج۱۰، ص۱۹۸؛ جمهرة انساب العرب، ص۱۴۴.
  73. تاریخ طبری، ج۱۱، ص۵۶۳.
  74. انساب الاشراف، ج۱، ص۱۰۹؛ تاریخ طبری، ج۱۱، ص۵۶۳؛ جمهرة انساب العرب، ص۱۴۴.
  75. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۹-۲۰.
  76. الطبقات، ج۱، ص۱۱۶؛ انساب الاشراف، ج۱، ص۱۰۸؛ اسد الغابه، ج۱، ص۲۳-۲۴.
  77. اخبار مکه، ج۱، ص۱۷۳؛ مروج الذهب، ج۲، ص۲۷۲-۲۷۳؛ الکافی، ج۴، ص۲۱۷-۲۱۸.
  78. انساب الاشراف، ج۱، ص۱۰۸؛ مروج الذهب، ج۲، ص۲۷۱؛ اسد الغابه، ج۱، ص۲۴.
  79. اخبار مکه، ج۱، ص۱۶۰؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۹.
  80. الطبقات، ج۱، ص۱۱۶.
  81. انساب الاشراف، ج۱۰، ص۱۹۸؛ اسد الغابه، ج۱، ص۲۴.
  82. الطبقات، ج۱، ص۱۱۶؛ انساب الاشراف، ج۱، ص۱۰۹؛ مروج الذهب، ج۲، ص۲۷۲.
  83. اخبار مکه، ج۱، ص۱۷۳؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۹-۲۰؛ الکافی، ج۴، ص۲۱۷-۲۱۸؛ مروج الذهب، ج۲، ص۲۷۲.
  84. اخبار مکه، ج۱، ص۱۶۳.
  85. فتوح البلدان، ص۵۵؛ صبح الاعشی، ج۴، ص۲۵۷.
  86. اخبار مکه، ج۱، ص۱۶۳-۱۶۴.
  87. الطبقات، ج۳، ص۱۸۶؛ ج۴، ص۱۰۱؛ تاریخ طبری، ج۱۱، ص۵۶۳.
  88. نک: الطبقات، ج۳، ص۱۸۶؛ ج۴، ص۱۰۱.
  89. تفسیر مقاتل، ج۲، ص۳۷۵.
  90. زاد المسیر، ج۴، ص۴۴۳؛ فتح القدیر، ج۵، ص۵۳۴.
  91. زاد المسیر، ج۴، ص۴۴۳؛ التفسیر الکبیر، ج۳۱، ص۱۵۶.
  92. زاد المسیر، ج۲، ص۳۱۹.
  93. تفسیر ثعلبی، ج۸، ص۲۲۴؛ الکشاف، ج۴، ص۱۱۷.
  94. الطبقات، ج۴، ص۱۰۰؛ انساب الاشراف، ج۱، ص۲۳۶-۲۳۷؛ سبل الهدی، ج۲، ص۴۰۶.
  95. الاستیعاب، ج۴، ص۱۵۳۸؛ اسد الغابه، ج۴، ص۶۲۲.
  96. انساب الاشراف، ج۱، ص۲۳۶-۲۳۷؛ جمهرة انساب العرب، ص۱۴۶؛ الاستیعاب، ج۴، ص۱۵۳۸.
  97. السیرة النبویه، ج۱، ص۷۱۵؛ مناقب، ج۱، ص۳۵۴.
  98. المغازی، ج۱، ص۳۰۸؛ انساب الاشراف، ج۱، ص۳۹۸، ۴۰۷؛ امتاع الاسماع، ج۱، ص۱۶۴.