کمیل بن زیاد نخعی
این مقاله هماکنون در دست ویرایش است.
این برچسب را کاربر:Abbasahmadi1363 در تاریخ ۷ آبان ۱۳۹۸ برای جلوگیری از تعارض ویرایشی قرار داده است. لطفا بدون توافق با کاربر فوق برچسب را برندارید. |
تبار
كميل بن زياد بن نهيك صهبانى نخعى، مكنى به «ابن عبدالله» و «ابن عبدالرحمن»[۱] بوده، شجرهنامه او را اینگونه گفتهاند: كميل بن زياد بن نهيك بن هيثم بن سعد بن مالك بن الحارث بن صهبان بن سعد بن مالك بن النّخع بن مذحج النخعى الصّهبانى الكوفى.[۲] کمیل بن زیاد، از نَخَعيانى[۲] بود كه ساليان دراز در كوفه اقامت داشتند.[۳] آنان گروهى منشعب از قبيله «مذحج» ، از طايفه «نخع» بودند[یادداشت ۱] كه از بزرگترين و مشهورترين طوايف يمن به شمار مىآمدند.[یادداشت ۲][۵] حضرت محمد(ص) با اعزام مبلغانى به يمن، زمينه پذيرش عمومى اسلام را در اين منطقه فراهم آورد. به گزارش واقدى، با حضور امام على(ع) در يمن، گروهى از قبيله مذحج اسلام آوردند. پيامبر(ص) قبیله نخع را ستايش گفته و از خدا خواست در آن قبیله برکت قرار دهد.[۶][۷] مهمترين طوايف نخع عبارتند از: صهبان، جذيمه، حارثه، سعد بن مالك، كليب و بنوالهيه. کمیل بن زیاد از قبیله از صبهان بود؛ از این روی، به صهبانی خوانده شده است.[۸]
كميل بن زياد، در دوره رحلت حضرت محمد(ص) ۱۸ ساله بود؛[۹] با این همه، او را صحابی نشمردهاند، زیرا حضرت محمد(ص) را درک نکرد؛ از این روی، او را از مشاهير تابعين شمردهاند.[۱۰]
كميل در كوفه سكونت گزيد و در خاندان و قبيله خود فرمانروا بود.[۱۱] او در كنار چهرههايى چون اويس قرنى و ربيع بن خثيم از عبَاد آن شهر شمرده مىشد.[یادداشت ۳][۱۲]
کمیل را ثقه دانستهاند.[۱۳]
كميل در سال ٣٣ هجرى به همراه جمعى از بزرگان كوفه، مانند مالك اشتر و عمرو بن حمق در اعتراض به عثمان و والى او، به شام رفت؛ اما معاويه حضورشان را تاب نياورد و آنان را بازگرداند و آنگاه ايشان را به حمص تبعيد كردند.[۱۴] كميل را از ياران يمنى[یادداشت ۴][۱۵] و صحابى خاص اميرمؤمنان و امام حسن عليهماالسلام دانستهاند.[۱۶]
بيعت با اميرمؤمنان عليه السلام
كميل همراه با مالك اشتر، محمد بن ابىبكر و صعصعه، همچون جمع كثيرى از مهاجران، انصار، بنىهاشم و سپس ساير بزرگان شيعه با اميرالمؤمنين (ع) بيعت كرد.[۱۷] كميل از روزهاى نخست خلافت اميرمؤمنان در صف ياران او قرار گرفت و يكى از نامورترين اصحاب ايشان بود.[۱۸] حضور او در دوران خلافت امام، حضورى مسئولانه و همهجانبه، در مقاطع مختلف سياسى، نظامى و فرهنگى بود.
كميل در ماههاى نخست خلافت، در مدينه بود و هنگام جنگافروزى پيمانشكنان كه امام همگان را به رفع اين فتنه فراخواند، كميل نخعى را نزد عبدالله بن عمر فرستاد تا همراه سپاه گردد؛ اما عبدالله پسر عمر به شام گريخت.[۱۹] كميل در صف ياران امام راهى عراق شد و در سه پيكار مهم جمل، صفين و نهروان شركت جست.
مورد اعتماد امام
موقعيت ويژه كميل نزد اميرمؤمنان (ع) به گونهاى بود كه او را از نزديكترين ياران امام شمردهاند.[یادداشت ۵][۲۰][یادداشت ۶][۲۱] او يكى از ده نفرى بود كه به عنوان افراد مورد اعتماد امام به شمار مىآمدند.[۲۲] روزى آن حضرت به كاتب خود، عبدالله بن ابىرافع فرمان داد تا ده نفر از معتمدان ايشان را حاضر نمايد. عبدالله عرض كرد: اى اميرمؤمنان! آنان را مشخّص فرماييد. حضرتش ده نفر، از جمله كميل را نام برد.[۲۳]
امارت هيت
كميل از سوى اميرمؤمنان (ع) به امارت هيت منصوب شد و مدتى حاكم آن منطقه بود. هيت شهرى بود در كنار رود فرات كه در ميان راه عراق و شام قرار داشت و امروزه جزو استان رُمادى عراق است.[یادداشت ۷][۲۴] حوادث سخت دوران امارت، فراز و نشيبهايى را براى او رقم زد و قبض و بسطهاى او در رويارويى با دشمن، مهر و عتاب را از سوى امام به دنبال داشت و او با كوشش تمام، بر پيروى و همخوانى با مراد خود تلاش نمود.
پس از نبرد صفين، به سال ٣٨ هجرى به دستور معاويه، برخى از شهرهاى عراق هدف هجوم و غارت سپاهيان شام قرار مىگرفت. وقتى كميل خبر يافت كه جمعى از شاميان براى یورش به هيت راهى آن شهر شدهاند، مردى از اصحاب خويش را با پنجاه پياده در هيت باقى گذاشت و بيرون رفت تا جلوى لشكر شام را بگيرد. چون كميل از شهر بيرون رفت، سفيان بن عوف در رسيد و هيت و اطراف آن را غارت كرد. چون اميرمؤمنان (ع) از اين بىتدبيرى و شكست باخبر شد، اين نامه را براى او فرستاد:
پس از ياد خدا و درود! سستى انسان در انجام كارهايى كه بر عهده اوست و پافشارى در كارى كه از مسؤوليّت او خارج است، نشانه ناتوانى آشكار، و انديشه ويرانگر است. اقدام تو به تاراج مردم «قرقيسا» در مقابل رها كردن پاسدارى از مرزهايى كه تو را بر آن گمارده بوديم و كسى در آنجا نيست تا آنجا را حفظ كند و سپاه دشمن را از آن مرزها دور سازد، انديشهاى باطل است. تو در آنجا پلى شدهاى كه دشمنان تو از آن بگذرند و بر دوستانت تهاجم آورند. نه قدرتى دارى كه با تو نبرد كنند و نه هيبتى دارى كه از تو بترسند و بگريزند، نه مرزى را مىتوانى حفظ كنى و نه شوكت دشمن را مىتوانى در هم بشكنى و نه نيازهاى مردم ديارت را كفايت مىكنى و نه امام خود را راضى نگه مىدارى.[۲۵]
در يورش بعدى شاميان، كميل با تعقيب دشمن بر آنان پيروز شد و پس از بازگشت، امير المؤمنين (ع) را از چگونگى امور باخبر كرد. امام هم در نامهاى به كميل بن زياد چنين نوشتند:
مددى كه تو مسلمانان را دادى و معونتى كه كردى و طريق فرمانبردارى امام و مقتداى خويش مسلوك داشتى، معلوم شد. هميشه گمان من به تو همين بوده و هر حساب كه در انتظام مهمّات از تو گرفتهام، لايق بوده است. خداى تعالى جزاى تو خير كناد و جماعتى كه به يارى تو آمدند و بذل جان نمودند، خدا آنها را جزاى نيكو دهاد. اين نوبت كه بىاجازت و استيذان من آن كار كفايت كردى، خود نيكو بود؛ امّا مىبايد كه بعد از اين، هر مهمّ كه پيش آيد و هر كارى كه در آن قدم خواهى نهاد، نخست مرا از كيفيّت آن خبر دهى و دستورى خواهى تا آنچه صلاح كار باشد، بازگويم و از نيك و بد آن تو را خبر دهم.[۲۶]
محرم اسرار
كميل را از محارم اسرار اميرمؤمنان (ع) مىشمارند.[یادداشت ۸][۲۷] اين جايگاه در گفتوگوى وى با امام و پرسش وى درباره حديث حقيقت[یادداشت ۹] عنوان شده است. در آن حديث، كميل از حقيقت سؤال كرد: و امام در جواب فرمود:
«ما لك و الحقيقة» ؛ تو را با حقيقت چكار است؟ كميل عرض كرد: «أو لست صاحب سرّك؟» ؛ آيا من صاحب سرّ شما نيستم؟ امام فرمودند: بلى. و به درخواست كميل جواب داد. در اين حديث امام امضا فرمودند كه كميل صاحب سرّ ايشان است.[۳۱]
درباره اهميت اين جايگاه، سخن مجلسى اول قابل توجه است. او در وصف علم الهى مىنويسد:
ائمه معصومين عليهم السلام مىفرمايند كه ماييم خازنان علوم الهى، و ماييم عيبة علم الهى، يعنى مخزن علوم يا محل اسرار الهى، و شكى نيست كه اسرار علوم الهى نزد ايشان بوده است و جمعى را كه قابل بودهاند، در خور قابليت افاضه مىفرمودهاند؛ مثل سلمان و كميل و قنبر و رشيد هجرى.[۳۲]
آيتالله حسنزاده آملى با استفاده از روايات، معتقد است كه كميل «خيلى ملازم آن حضرت بود» و « توانست معارف عرشى را دهان به دهان از حضرت ولىّ الله اعظم بگيرد» و سخنان گفته شده امام به او «دلالت بر كفايت آن صاحب سرّ ولى الله اعظم دارد و لياقت مصاحبتش را با آن حضرت مىرساند» ؛ از اين رو «چون كميل صاحب سرّ آن جناب بود، آنچه كه از كميل به ما رسيده است، همه اسرار علوم و معارف آل محمد است» . ايشان در ادامه مىفرمايد:
كسانى كه اصحاب سرّ ائمه اطهار بودند، مردم برگزيدهاى بودند و آنان را ظرفيت و استعداد ديگر بود و شرايط ديگر را حائز بودند. هريك از آنان به
فراخور قابليت خود حرف شنيدهاند و به مقامى رسيدهاند و خود آن بزرگان كه از اكابر عرفاى اسلامىاند، در احياى معارف اسلامى نقش بسزا داشتند.[۳۳]
سه ماجراى ذيل، حكايت از محرم سرّ بودن كميل نخعى دارد:
الف) سيماى حقيقى خوارج
حكايت ذيل، نشان از رمزگشايى اميرمؤمنان (ع) از سيماى واقعى اهل نهروان است. شبى على (ع) به همراه كميل از مسجد كوفه عازم منزل بودند؛ در ميان راه به در خانه مردى رسيدند كه در آن وقت از شب با صدايى زيبا و محزون اين آيات قرآن را تلاوت مىكرد: (أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاءَ اللَّيلِ سَاجِدًا وَقَائِمًا يحْذَرُ الْآخِرَةَ وَيرْجُو رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ يسْتَوِى الَّذِينَ يعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يعْلَمُونَ إِنَّمَا يتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبَابِ)[۳۴]؛ آيا كسى كه در ساعات شب به عبادت مشغول است و در حال سجده و قيام، از عذاب آخرت مىترسد و به رحمت پروردگار خود اميدوار است [باارزشتر است يا كسانى كه كفر نعمت مىورزند؟ !] بگو آيا عالمان و جاهلان يكسانند؟ ! همانا تنها خردمندان متذكّر مىگردند.
صدا و حالت خوش آن مرد، بسيار كميل را تحت تأثير قرار داده بود؛ اما سخنى نمىگفت. در اين هنگام على (ع) رو به كميل كرد و فرمود: صداى اين مرد تو را متعجّب نسازد؛ چراكه او از اهل آتش است و من در آينده تو را آگاه خواهم نمود! كميل كه هم از علم حضرت از باطن خود و هم دوزخى بودن آن مرد، بسيار شگفتزده شده بود، در فكر فرو رفت و ساكت ماند. مدّت زيادى گذشت تا آنكه ماجراى نهروان پيش آمد و خوارج كه بسيارى از آنان حافظ قرآن بودند، به جنگ با اميرمؤمنان (ع) برخاستند و اين غائله با پيروزى حضرت خاتمه يافت. پس از پايان نبرد، كميل همراه على (ع) در ميان كشتگان خوارج قدم مىزدند تا آنكه نوك شمشير را روى سر يكى از آنها گذاشت و فرمود:
«يا كميل، اَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّيلِ ساجِداً وَ قائِماً» ؛ يعنى اين همان شخصى است كه آن شب با چنان حالتى مشغول تلاوت قرآن بود و تو را به تحسين واداشت. در اين هنگام، كميل بر قدمهاى حضرت افتاد و پاهاى مباركش را بوسيد و از خداوند طلب مغفرت نمود.[۳۵]
ب) سينه على (ع) صندوق اسرار الهى
كميل مىگويد: با على (ع) در مسجد كوفه بودم. نماز عشاء را به جاى مىآورديم كه حضرت دست مرا گرفت و از مسجد خارج شديم. رفتيم تا اينكه به بيرون شهر رسيديم. در اين مدّت، حضرت هيچ سخنى با من نگفت. چون به بيابان رسيديم، حضرت نفسى تازه كرد (و آهى كشيد) و فرمود: اى كميل! اين قلبها ظروفى هستند و بهترينشان باظرفيتترين آنهاست. آنچه را مىگويم، به خاطر بسپار. مردم بر سه قسمند: دانشمندانِ هدايت يافته از جانب خداوند؛ فراگيرندگان دانش كه راه نجات را در پيش گرفتهاند، و افراد نادانى كه به هر سو متمايل و هر بانگى را پيروى مىكنند. آنها، همجهت بادند و هرگز به فروغ علم، نورانى نگشته و به ملجأ مورد اعتمادى نيز پناه نبردهاند. اى كميل! علم از مال بهتر است؛ چرا كه دانش، تو را حفظ مىكند؛ امّا تو نگهبان ثروت هستى. مال با پرداخت، كاسته مىگردد؛ ولى علم با انفاق، افزون مىشود. . . آنگاه اشاره به سينه مبارك خود كرد و فرمود: آه! آه! در اينجا علوم فراوانى است؛ ولى حاملى براى آنها نمىيابم.[یادداشت ۱۰][۳۶]
ج) گفتوگو با مردگان
كميل در ماجرايى ديگر چنين نقل مىكند: همراه على بن ابىطالب (ع) از كوفه خارج شديم؛ هنگامى كه به گورستان رسيديم، امام على (ع) نظرى به قبرستان انداخت و فرمود: اى اهل قبور! اى اهل بلا! اى اهل وحشت! چه خبرى نزد شماست؟ خبرى كه نزد ماست اين است كه همانا اموالتان تقسيم شد و فرزندانتان يتيم شدند و همسرانتان ازدواج كردند. اين خبرى است كه نزد ماست؛ چه خبرى نزد شماست؟ سپس رو به من كرد و فرمود: اى كميل! اگر به آنها اذن مىدادند، در جواب مىگفتند: «فَاِنَّ خَيْرَ الزّادِ التَّقوى» . سپس گريست و فرمود:
«يا كُمَيل، الْقَبرُ صُنْدُوقُ الْعَمَلِ وَ عِنْدَ الْمَوْتِ يَأْتِيْكَ الْخَبَر» .[۳۷][یادداشت ۱۱]
ميراث معنوى
«دعاى كميل» يكى از يادگارهاى انس و ارادت كميل نخعى با اميرمؤمنان (ع) است. كميل بن زياد مىگويد: با مولايم على (ع) در مسجد بصره نشسته بوديم و جمعى از اصحاب آن حضرت نيز حضور داشتند. يكى از آنها خطاب به امير مؤمنان از آيه مباركه (فيها يفرق كلّ امر حكيم)[۳۹] پرسيد؛ حضرت فرمود: مقصود، شب نيمه شعبان است. آنگاه فرمود: «قسم به كسى كه جان على به دست اوست، هيچ بندهاى نيست، مگر اينكه جميع مقدّراتى كه تا سال آينده بر او جارى مىشود از خير و شر، در شب نيمه شعبان براى او تقدير مىگردد و هيچ بندهاى نيست كه اين شب را احيا بدارد و دعاى خضر عليهالسلام را بخواند، مگر آنكه دعايش مستجاب شود» . مجلس پايان يافت و حضرت به منزل تشريف بردند. من شبانه درِ خانه على (ع) را زدم. حضرت فرمود: چه چيز (در اين وقت شب) تو را به اينجا كشانده است؟ عرض كردم: اى اميرمؤمنان! دعاى خضر. فرمود: بنشين اى كميل؛ اگر اين دعا را حفظ كنى و هر شب جمعه يا در ماه، يا در سال، يا در عمرت يك مرتبه بخوانى، كفايت و يارى مىشوى و مشمول رزق قرار مىگيرى و مغفرت الهى شامل حالت خواهد شد. اى كميل! مصاحبت طولانى تو با ما، سبب گرديد تا پاسخ تو را بگويم. حضرت سپس فرمود: بنويس:
«اللّهمّ انّى أسألك برحمتك الّتى وَسِعتْ كلّ شىء. . .» .[۴۰]
شيخ طوسى و نوادهاش سيد بن طاووس نقل مىكنند كه كميل بن زياد ديد اميرمؤمنان (ع) اين دعا را در سجده مىخواند.[۴۱]
آيتالله حسنزاده آملى در ستايش اين شوق و شيدايى كميل مىنويسد:
چهقدر كميل همّت و عزم داشت! چهقدر عشق و شوق داشت! چهقدر تشنه و طالب بود كه تا چيزى سراغ گرفت، در راه تحصيل آن شد، و شب به خدمت امام رسيد و دعاى خضر را از آن جناب طلب كرد و از آن حسن طلبش و صفاى سريره و هدف مقدّسش، چنين سفره پربركت دعاى خضر عليهالسلام را براى همه اهل حال و دعا و مردم صاحبدل گسترده است و چنين اثر قيّم و قويم از خود به يادگار گذاشته است و دعاى خضر را دعاى كميل كرده است. آرى، بايد گدايى كرد [زيرا] كه جواد، گدا مىخواهد.[۴۲]
از حماسه تا شهادت
كميل در نبرد بر ضد حجاج بن يوسف ثقفى در سال ٨٢ هجرى حضورى چشمگير داشت. اين نبرد كه به «دير الجماجم» شهرت يافت، با پيروزى عبدالرحمان بن محمد و شكست حجاج پايان يافت.[۴۳] چند ماه پس با استقرار حجاج در كوفه و تصدى فرماندارى آن شهر، در پى يافتن كميل برآمد؛ اما وى پنهان شد. حجّاج براى دستگيرى كميل، حقوق فاميل و قبيله او را از بيتالمال قطع كرد. كميل با اطلاع از اين تصميم، فشار بر حقوق قبيلهاش را تاب نياورد. پس از مخفيگاه خود بيرون آمده، وارد كوفه شد و خود را تسليم حجّاج كرد. هنگامى كه حجّاج او را ديد، گفت: بسيار دوست داشتم تو را بيابم! كميل گفت: صدايت را بر من درشت مكن و مرا به مرگ تهديد منما! به خدا سوگند كه از عمرم چيزى باقى نمانده، جز مانند باقى مانده غبار. هرچه مىخواهى درباره من انجام بده؛ فانّ الموعد للّه؛ زيرا وعدگاه ما نزد خداست و بعد از كشتن، حساب در كار است، و همانا اميرمؤمنان (ع) به من خبر داده كه تو قاتل من هستى! حجّاج سپس به مأمورانش دستور داد تا كميل را گردن زدند. بدين ترتيب، كميل بن زياد در سال ٨٣ هجرى و در ٩٠ سالگى به شهادت رسيد.[۴۴] پيكرش را در ثويّه[۴۵] به خاك سپردند و اكنون مزار دوستداران اهل بيت (ع) است.
شت
- ↑ ابن حجر عسقلانى، الاصابه فى تمييزالصحابه، ج٨، ص ۴٠٢.
- ↑ ۲٫۰ ۲٫۱ تاريخ مدينۀ دمشق، ج۵٠، ص ٢۴٧.
- ↑ سمعانى، الانساب، ج ۵، ص ۴٧٣.
- ↑ ابن دريد، الاشتقاق، ص٢۴٢.
- ↑ صفة جزيرة العرب، تحقيق محمد بن على الاكوع؛ ص ١٧۶ - ١٧٨.
- ↑ اللهمّ بارك فى النّخع!
- ↑ نويرى، نهاية الأرب فى فنون الأدب، ج١٨، ص ١٠٩.
- ↑ ابن دريد، الاشتقاق، ص٢۴٢.
- ↑ الإصابة، ج۵، ص۴٨۶.
- ↑ ابن عساكر، تاريخ مدينۀ دمشق، ج۵٠، ص ٢۵١.
- ↑ ابن سعد واقدى، الطبقاتالكبرى، ج۶، ص٢١٧؛ جمالالدين يوسف مزى، تهذيب الكمال فى اسماء الرجال، ج٢۴، ص ٢١٨.
- ↑ تاريخ مدينۀ دمشق، ج۵٠، ص، ٢۵٠.
- ↑ جمالالدين يوسف مزى، تهذيب الكمال فى اسماء الرجال، ج٢۴، ص ٢١٨.
- ↑ ابن جوزى، المنتظم، ج۵، ص۴٠؛ تاريخ مدينۀ دمشق، ج١١، ص ٣٠۵.
- ↑ رجال برقى، ص ۶.
- ↑ رجال شيخ طوسى، ص٨٠ و ٩۵. « إنّه من خواصّهما عليهما السلام» رجال ابنداود، ص ١۵۶؛ ر. ك: خويى، معجم رجال الحديث، ج١۵، ص ١٣٣.
- ↑ شيخ مفيد، الجمل، ص ١٠٨.
- ↑ تهذيب الكمال، ج ٢۴، ص ٢١٨.
- ↑ تاريخ ابنخلدون (ترجمه) ، ج١، ص۵٩۵.
- ↑ نهاية الأرب فى فنون الأدب، ج٢١، ص ٢۴۶؛ ر. ك: تاريخ مدينۀ دمشق، ج۵٠، ص ٢۵١.
- ↑ معجم رجال الحديث، ج ١۵، ص ١٣٣.
- ↑ شيخ حرّ عاملى، وسايل الشيعه، ج ٣٠، ص ٢٣۵؛ كاشانى، نوادر الأخبار فى ما يتعلق بأصول الدين، ١٩٣.
- ↑ وسايل الشيعه، ج ٣٠، ص ٢٣۵،
- ↑ ابن خردادبه، المسالك والممالك، ص (عليه السلام)٢؛ جعرافياى حافظ ابرو، ج٢، ص ۴٩؛ حموى، معجم البلدان، ج۵، ص ۴٢١.
- ↑ نهج البلاغه، نامه ۶١.
- ↑ ابن اعثم كوفى، الفتوح، ص٧١۶.
- ↑ نراقى، شعب المقال فى درجات الرجال، ص ١١٩.
- ↑ براى ديدن متن حديث ر. ك: مجلسى، روضة المتقين، ج٢، ص٨١.
- ↑ الذريعه، ج١٣، ص ١٩۶.
- ↑ مجموعه رسائل و مصنفات كاشانى، ص ۶٣٩.
- ↑ مجلسى، روضة المتقين، ج٢، ص٨١.
- ↑ محمدتقى مجلسى، لوامع صاحبقرانى، ج٨، ص ٧٠۴.
- ↑ حسن حسنزاده آملى، مجموعه مقالات، ص ١۵٨.
- ↑ زمر، آيه ٩.
- ↑ حسن بن محمد الدّيلمى، ارشاد القلوب، ج ٢، ص ٢٢۶.
- ↑ امالى شيخ مفيد، ص ٢۴٧ - ٢۵٠؛ ر. ك: نهجالبلاغه، حكمت ١۴٧.
- ↑ تاريخ مدينه دمشق، ج۵٠، ص ٢۵١.
- ↑ ديوان اميرالمومنين(ع)، ص٣١٢.
- ↑ دخان، آيه ۴.
- ↑ سيد بن طاووس، اقبال الاعمال، ج٣، ص ٣٣١.
- ↑ طوسى، مصباح المتهجّد، ج٢، ص ٨۴۴؛ اقبال الاعمال، ج٣، ص ٣٣١.
- ↑ مجموعه مقالات، ص ۶۶.
- ↑ ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ج۴، ص۴٧٢؛ ابنكثير، البداية والنهاية، ج٩، ص:۴٧.
- ↑ شيخ مفيد، الارشاد، ج ١، ص ٣٢٨؛ ر. ك: تاريخ مدينۀ دمشق، ج١٢، ص ١٢٧؛ ابن عبد ربه، العقد الفريد، ج٣، ص: ٣۴۶؛ مسكويه، تجاربالأمم، ج٢، ص٣۵١؛ الإصابة، ج۵، ص:۴٨۶.
- ↑ معجم البلدان، ج٢، ص٨٧.
- ↑ مهمترين طوايف نخع عبارتند از: «صهبان» ، «جذيمه» ، «حارثه» ، «سعد بن مالك» ، «كليب» و «بنوالهيه» . از اين رو «صبهانى» منسوب به صبهان كه قبيلهاى نخعى بودند و كميل بن زياد ، از آن قبيله است.[۴]
- ↑ سكونتگاه نخستين اين قبيله، منطقه ميان جران تا صنعا بوده است.
- ↑ و فيهم - يعنى - أهل الكوفة من العبّاد أويس القرنى، و عمرو بن عتبة بن فرقد، و يزيد بن معاوية النّخعى، و ربيع بن خثيم، و همّام بن الحارث، و معضد الشيبانى، و جندب بن عبد الله، و كميل بن زياد النخعى.
- ↑ فى أصحاب أميرالمؤمنين عليهالسلام من اليمن: كميل ابن زياد النخعى.
- ↑ كان خصيصا بعلىّ بن أبىطالب.
- ↑ آنگونه كه آيتالله خويى در پايان مىفرمايد: عظمت و قرب كميل نزد على (عليه السلام) از واضحاتى است كه شكّى در آنها نيست.
- ↑ هيت شهرى است در كناره فرات، از نواحى بغداد و بالاتر از انبار كه داراى نخلستانهاى فراوان است. گويند كه هيت نام گرفته، چون در زمين غور است. بعضى گويند بانى او هيت نام داشت از احفاد مالك بن دعر.
- ↑ كميل بن زياد النخعى، من خواصّ أصحاب أميرالمؤمنين عليهالسلام و من أصحاب سرّه.
- ↑ حديث حقيقت، سخنى است كوتاه و منسوب به امام على(ع) كه از پى سؤال كميل بن زياد نخعى پديد آمد و «حقيقت» را به توضيح نشست.[۲۸] نفاست معنا و كوتاهى الفاظ اين حديث سبب شده تا بسيارى از دانشمندان به شرح آن بپردازند. آقابزرگ طهرانى به ده اثر از عالمانى چون علامه حلى، عزالدّين محمود كاشانى و ملّا عبدالله زنوزى اشاره مىكند.[۲۹] كتاب «الكميليّة، شرح حديث الحقيقة» يكى از ستودنىترين آثارى است كه توسط ملا عبدالرزاق كاشانى نگاشته شده است.[۳۰]
- ↑ قَالَ كُمَيْلُ بْنُ زِيَادٍ أَخَذَ بِيَدِى أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلِىُّ بْنُ أَبِى طَالِبٍ ع فَأَخْرَجَنِى إِلَى الْجَبَّانِ فَلَمَّا أَصْحَرَ تَنَفَّسَ الصُّعَدَاءَ ثُمَّ قَالَ يَا كُمَيْلَ بْنَ زِيَادٍ إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِيَةٌ فَخَيْرُهَا أَوْعَاهَا فَاحْفَظْ عَنِّى مَا أَقُولُ لَك. . .
- ↑ اين ابيات در ديوان منسوب به اميرمؤمنان (عليه السلام) مندرج است: يَا مَنْ بِدُنْيَاهُ اشْتَغَل قد غره طول الامل الموت يأتى بغتة و القبر صندوق العمل ولم تزل فى غفله حتى دنا منك الاجل ميبدى،[۳۸]