حَجاج بن یوسف ثَقَفی: امیر حجاز و محاصره کننده مسجدالحرام و تخریب کننده کعبه

ابومحمد[۱] حجاج بن یوسف بن حکم[۲] از قبیله ثقیف طائف[۳] و مادرش، فارعه دختر هَمام بن عروة بن مسعود ثقفی است.[۴] او قبل از ازدواج با یوسف، همسر حارث بن کلده ثقفی[۵] حکیم عرب و به قولی همسر مغیره بن شعبه ثقفی بود.[۶] یوسف پدر حجاج بنا به برخی از گزارش‌ها در نزد عبدالملک بن مروان (حک: ۶۵–۸۵ق) اموی از مقام و منزلتی برخوردار و طبق گزارشی امارت مناطقی را از سوی او عهده‌دار بود.[۷] یوسف در دوران امارت حجاج بر مدینه (حک: ۷۳–۷۵ق) درگذشت.[۸]

حجاج که در طائف به دنیا آمد و در همانجاتعلیم دیده بود، کلیب (سگ کوچک) نام گرفت[۹]؛ اما بعدها به حجاج (بسیارحج‌کننده) معروف شد[۱۰]که سبب آن دانسته نیست. حجاج به معنای بریدن استخوان نیز آمده است.[۱۱] دوران کودکی و نوجوانی او چندان روشن نیست. اطلاعات موجود نیز گاه همراه با افسانه است مانند اینکه او کودکی ناقص‌الخلقه بوده و شیر هیچ‌کس را نمی‌خورد تا اینکه به پیشنهاد شیطان از خون بزغاله به او نوشاندند و تا ۳ روز صورتش را خون‌آلود کردند.[۱۲] شاید روحیه ستمگری حجاج سبب چنین داستان سرایی‌هایی شده است.

حجاج دوران کودکی و نوجوانی خود را در طائف سپری کرد و در این مدت به همراه پدرش معلم کودکان بود و به تناسب همین شغل با سواد بود.[۱۳] ساق‌هایی لاغر، اندامی کوچک وصدایی نازک[۱۴]و موهایی کوتاه داشت.[۱۵] از او با تعابیر زیرک، بلیغ، مدیر،[۱۶] و در عین حال فاسق،[۱۷] خونریز، ستمگر، خشن، کینه‌جو، یاد شده است.[۱۸]

حجاج و پدرش در سپاهی که مروان در سال۶۵ (شعبان یا رمضان) به فرماندهی حَبیش بن دَلَجه قینی برای خارج کردن مدینه از سلطه زبیریان فرستاد حضور داشتند[۱۹]؛ در جنگی که در میانه راه در منطقه‌ای به نام ربذه بین سپاه زبیری و سپاه حبیش درگرفت حبیش به همراه جمعی از یارانش کشته شد.[۲۰] اینان به شام رفته و به سپاه روح بن زَنْباع جذامی، از حامیان مروان و پسرش عبدالملک پیوستند.[۲۱]

حجاج در سپاه ابن زنباع که بر فلسطین حاکم بود، توانست نظر فرمانده‌اش را به خود جلب کرده و لیاقت خود را نشان دهد، از این رو ابن زنباع او را به عبدالملک معرفی کرد و این خلیفه فرماندهی قسمتی از سپاه را به او داد.[۲۲] حجاج توانست با مدیریت خشن خود، سپاه از هم پاشیده و بی‌نظم عبدالملک را سامان داده و توانایی‌های خود را به خلیفه اموی نشان دهد.[۲۳]


حجاج وحرمین شریفین

عبدالملک بن مروان (حک: ۶۵–۸۵ق) وی را والی شهری کوچک در حجاز به نام تباله[۲۴] کرد؛ اما وقتی حجاج به آنجا رسید و کوچکی آن را دید بدون اینکه داخل شود به نزد عبدالملک برگشت و از پذیرش حکومت تباله عذر خواست.[۲۵] او پس از مدتی که سرپرستی شرطه آبان بن مروان (حاکم فلسطین) را عهده‌دار بود،[۲۶] به فرماندهی پیاده‌نظام عبدالملک منصوب شد.[۲۷]

حجاج در سال ۷۲ق. بعد از پیروزی عبدالملک بر مصعب بن زبیر حاکم زبیری عراق، در حالی که بزرگان شام به جهت حرمت مکه حاضر به پذیرش مأموریت علیه ابن زبیر نبودند، داوطلب این کار شد.[۲۸]

حجاج کوفه را در جمادی الاولی به قصد حجاز ترک و در شعبان همان سال وارد طائف شد. او در انجام مأموریتش، پس از استقرار در طائف یک رشته عملیات ایذایی برای محک زدن توانایی ابن زبیر به راه‌انداخت و پس ازآگاهی از ناتوانی خود و پس از رسیدن نیروی کمکی ۵۰۰۰ نفری[۲۹] در ذی قعده سال ۷۲ق. وارد مدینه شد و حاکم زبیری آن را اخراج کرد.[۳۰] با توجه به همراهی مردم مدینه با آل زبیر علیه بنی امیه، حجاج در مدینه به مردم از جمله صحابه پیامبر آزار و اذیت رساند و به بهانه یاری نرساندن به عثمان بر دست و گردن بسیاری از ایشان مهر سُربی نهاد.[۳۱] او به هنگام وداع با مدینه، خدا را به خاطر خارج شدن از آلوده‌ترین شهرها که ساکنانش خیانتکارترین افراد به عبدالملک و حسودترین مردمان هستند سپاس گفت و احترام مردم مدینه به منبر و قبر مطهر رسول خدا(ص) را به سخره گرفت و سوگند خورد که اگر توصیه‌های خلیفه نبود مدینه را ویران می‌کرد.[۳۲]

حجاج پس از آن، به سوی مکه حرکت کرد و ابن زبیر را در مسجدالحرام محاصره کرد. این محاصره در ذی‌حجه سال ۷۲ق. آغاز و پس از ۶ ماه و ۱۷ روز با قتل ابن زبیر در روز سه شنبه هفدهم جمادی الاولی سال ۷۳ به پایان رسید. برخی مدت زمان محاصره حجاج را ۸ ماه و ۱۷ روز دانسته‌اند.[۳۳]

حجاج بن یوسف که در ایام حج به مکه رسیده بود، با لباس رزم در عرفات حاضر شد[۳۴]؛ اما به خاطر جلوگیری ابن زبیر، طواف کعبه و سعی بین صفا و مروه را انجام نداد[۳۵] در مقابل حجاج نیز مانع وقوف ابن زبیر و یارانش در عرفات و رمی جمرات شد.[۳۶] بنا به گزارشی، عبدالملک در آغاز، حجاج را از حمله نظامی به مکه برحذر داشت و از او خواست با محاصره اقتصادی ابن زبیر را وادار به تسلیم کند.[۳۷] به همین دلیل حجاج مانع رسیدن آذوقه به زبیریان شد و آنچنان یاران ابن زبیر را در تنگنا و گرسنگی قرار داد که تنها به آب زمزم دسترسی داشتند.[۳۸] با سرسختی ابن زبیر، حجاج با نصب منجنیق بر کوه‌های اطراف مسجدالحرام و ابوقبیس، زبیریان را به شدت کوبید. در این میان سنگ‌های منجنیق به کعبه اصابت کرد و به آن آسیب رساند.[۳۹] گزارش دیگری هدف سنگ‌های حجاج را خود کعبه و تخریب قسمتی که ابن زبیر بر دیوار آن در ناحیه حَطیم افزوده بود، عنوان کرد.[۴۰] البته بنا به درخواست برخی از صحابه مانند ابن عمر یا جابر بن عبدالله انصاری و ابوسعید خُدری حجاج تا پایان موسم حج و بازگشت حاجیان از منا، حملات خود را متوقف کرد و پس از آن، از حاجیان خواست تا به شهرهای خود بازگردند تا او مبارزه‌اش را با ابن زبیر ادامه دهد.[۴۱]

همزمان با اولین پرتاب سنگ به سمت کعبه، رعد و برق شدیدی پدیدار شد که شامیان را ترساند و حجاج برای قوت قلب دادن به آنان، با دست خود سنگ در منجنیق گذاشت.[۴۲] فردای آن روز ۱۲ نفر از شامیان با اصابت رعد و برق هلاک شدند و این امر ترس شدیدی در دلشان ایجاد کرد؛ اما پس از این که در روز بعدی یاران ابن زبیر نیز مورد اصابت رعد و برق واقع شدند و حجاج این رعد و برق‌ها را در منطقه مکه طبیعی دانست، به پرتاب منجنیق ادامه دادند.[۴۳] سنگ‌های منجنیق، دیوار مشرف بر چاه زمزم را فروریخت و کناره‌های کعبه را ویران کرد[۴۴] و حجرالاسود را از جای خود درآورد.[۴۵] پس از آن حجاج دستور داد تا با گلوله‌های آتشین مسجد را هدف بگیرند که این کار باعث سوختن پرده‌های کعبه شد و ابن زبیر را واداشت تا برای جلوگیری از آسیب دیدن بیشتر کعبه با فرستادن قسمتی از نیروهایش به بیرون از مسجد، میدان جنگ را توسعه دهد.[۴۶] حجاج به ابن زبیر پیام داد که به او امان خواهد داد و حتی برادرش عروة بن زبیر را نزد او فرستاد؛ اما ابن زبیر از قبول امان خودداری کرد و عروه را کتک زد.[۴۷] این مسائل، در کنار اعلام عفو عمومی حجاج[۴۸] باعث تسلیم شدن یاران ابن زبیر، حتی پسران زبیر، خبیب و حمزه شد[۴۹]؛ اما ابن زبیر با مشورت مادرش اسماء که او را به مقاومت تحریک کرد، به جنگ با امویان ادامه داد[۵۰] و درسال ۷۳ق. کشته شد.[۵۱] حجاج سر ابن زبیر را به همراه چند تن ابتدا به مدینه و سپس نزد عبدالملک فرستاد[۵۲] و جسد ابن زبیر را وارونه کنار گردنه سمت راست حُجون نزدیک قبرستان المعَلّات (قبرستان ابوطالب) آویخت.[۵۳]

حجاج بعد از کشته شدن عبدالله بن زبیر وارد مکه شد و از مردم برای عبدالملک بیعت گرفت. آنگاه دستور پاکسازی و شست‌وشوی خانه خدا را داد[۵۴] و در سال ۷۳ به حکومت مکه، مدینه، یمن و یمامه رسید و تا سه سال حاکم این مناطق بود.[۵۵]

حجاج در صفر سال ۷۴ق. برای گرفتن بیعت به مدینه رفت و پس از آن به امر عبدالملک به مکه بازگشت و کعبه را به شکل پیش از بازسازی ابن زبیر بازگرداند[۵۶] و دیوار شمالی کعبه را خراب کرد و با خارج کردن شش ذرع و نیم از آن، حجر اسماعیل را از کعبه تفکیک نمود و در غربی کعبه را مسدود کرده[۵۷] و کعبه را با ابریشم پوشاند.[۵۸] بنابر قولی، وی نخستین کسی دانسته شده که پوشش کعبه را تهیه کرد.[۵۹] او همچنین نردبان داخلی کعبه را که از بین رفته بود بازسازی کرد و برای اتاقکی که این نردبان در آن قراردارد (باب التوبه) در ساخت.[۶۰]

از دیگر اقدامات او در حجاز می‌توان به کندن چاهی در مکه به‌نام یاقوته، سدهایی در اطراف مکه برای حفظ و ذخیره آب اشاره کرد.[۶۱] حجاج در مدینه نیز مسجدی در محله بنی‌سلمه (از تیره‌های خزرج) که بعدها به مسجد حجاج معروف شد بنا کرد.[۶۲]

حجاج در سال‌های حکومتش بر حجاز، ۷۲ تا ۷۴ق. امیر الحاج بود.[۶۳] او در دوران امارتش برعراق نیز به حج رفت و در این زمان پسرش محمد را به جانشینی خود گمارد.[۶۴] بنا به گزارشی، حجاج طی خطبه‌ای زائران قبر رسول‌الله(ص) را مورد نکوهش قرار داد و طواف برگرد کاخ عبدالملک مروان را از این رو که خلیفه را بهتر از رسول خدا می‌دانست، توصیه می‌کرد.[۶۵] با این وجود حجاج احادیثی نیز از پیامبر نقل کرده است.[۶۶]

مطابق گزارش‌هایی، حجاج نخستین کسی بود که نقطه را در قرآن به کار برد و تا آن زمان عرب خطوط اقتباسی از سریانی و نبطی را بدون نقطه می‌نوشتند. این کار به وسیله یحیی بن یعمر و نصر بن عاصم، شاگردان ابوالاسود دئلی متداول شد.[۶۷] نیز تقسیم قرآن به اجزای مختلف به دستور حجاج صورت گرفت.[۶۸] حجاج را اولین کسی دانسته‌اند که در زمان عبدالملک، سوره توحید را بر سکه‌های اسلامی نقش کرد.[۶۹]

حجاج با سیاست مستبدانه خود، توانسته بود منطقه حجاز را در مدت ولایت دوساله‌اش، از بزرگ‌ترین رقیب سیاسی امویان، عبدالله بن زبیر، پاک سازد. در رمضان سال ۷۵ق. از سوی عبدالملک مأمور حکومت عراق شد. به نقلی، عده‌ای از بزرگان حجاز از عبدالملک عزل حجاج را خواسته بودند[۷۰] از این رو خلیفه اموی، وی را مأمور عراق کرد. حجاج در حالی که صورتش را پوشانده بود وارد مسجد کوفه شد و بدون حمد و ثنای خداوند و صلوات بر پیامبر(ص) سخن خود را آغاز و عراقیان را به مجازات‌های سخت و اعدام بیم داد.[۷۱] حجاج سر عبدالله بن جارود و چندتن از شورشیان را به نزد مهلب بن ابی صفره که سرگرم جنگ با خوارج در رامهرمز بود فرستاد تا روحیه خوارج را تضعیف کند.[۷۲]

حجاج تلاش بسیاری برای سرکوب خوارج انجام داد. او مهلب بن ابی صفره را که از دوره زبیریان با خوارج درگیر بود به کار خویش ابقا کرد و او با یاری سپاهی از عراقیان، درگیری‌های مختلفی با خوارج در کازرون[۷۳] و در منطقه جیرفت[۷۴] صورت داد و شکست‌های سختی را بر خوارج وارد کرد. وی سرانجام خوارج را از عراق که مرکز اصلی ایشان بود، به سرزمین‌های دیگر راند.

حجاج درسال ۸۱ یا ۸۲ق. پس از سرکوب قیام عبدالرحمن بن محمد بن اشعث ـ فرمانده سابق سپاه حجاج برای جنگ در شرق[۷۵] ـ بسیاری از چهره‌های بصره[۷۶] و کوفه مانند انس بن مالک صحابی[۷۷] و ابن ابی لیلی (قاضی کوفه) را از این‌رو که به دعوت ابن اشعث پاسخ مثبت داده بودند، به سختی مجازات و سعید بن جبیر (از تابعین وفقهای برجسته) را که پس از فرار به قم و بازگشت به مکه، دستگیر شده بود، به قتل رساند.[۷۸] به نقلی سعید هنگام جان دادن حجاج را نفرین کرد و او پس از چند روز درگذشت.[۷۹]

فتوحات اسلامی در دوران امارت حجاج به‌وسیله قتیبة بن مسلم باهلی به ماوراء النهر[۸۰] و به‌وسیله محمد بن قاسم ثقفی در سند[۸۱] توسعه یافت. او حتی از تازه مسلمانان نیز بر خلاف دستور اسلام جزیه گرفت.[۸۲]

حجاج به شدت مخالف ایرانیان بود، از این‌رو او با تشویق و راهنمایی کاتبش صالح بن عبدالرحمن سجستانی، نظام دیوان محاسبات مالی شرق خلافت اسلامی را از فارسی به عربی تغییر داد.[۸۳]

ستم حجاج به حدی بود که مردم عراق نه تنها بی‌صبرانه منتظر مرگ حجاج بودند[۸۴] بلکه از هر اتفاقی که باعث تضعیف او می‌شد شاد می‌شدند. چنان‌که وقتی پسرش محمد و برادرش محمد بن یوسف مردند عراقیان شاد شدند و گفتند کمر حجاج و بازوانش شکست.[۸۵] هنگامیکه حسن بصری (-۱۱۰ق) از مرگ او با خبر شده سجده شکر به‌جا آورد[۸۶] و از خدا خواست تا بدعت‌های وی را زایل کند.[۸۷]

حجاج از افرادی که مشکوک بود تفتیش عقاید می‌کرد[۸۸] و ایشان را به اتهام‌اندیشه‌های خارجی به زندان می‌انداخت یا به قتل می‌رسانید. تعداد قربانیان به‌وسیله حجاج در گزارش‌های اغراق‌آمیزی بیش از ۱۲۰ هزار نفر و زندانیان او را ۸۰ هزار نفر دانسته‌اندکه ۳۰ هزار نفرشان زن بودند.[۸۹]

حجاج کینه شدیدی از امام علی(ع) و دیگر اهل‌بیت داشت، از این رو کینه آن حضرت را ترویج[۹۰] و مردم را به لعن وتبری از وی فرا می‌خواند.[۹۱] بنا به گزارشی در تعمیراتی که در زمان او در کاخ امارت کوفه انجام می‌شد جسدی پیدا شد. حجاج به گمان این که آن جسد امام علی است، خواست آن را بر دار کشد ولی به توصیه برخی از مشاورانش از این کار منصرف شد.[۹۲] امیرمؤمنان در یکی از خطبه‌هایش تسلط حجاج بر عراق را پیشگویی کرد.[۹۳] به روایتی از امام باقر(ع) شنیدن کلمه «زندیق» یا کافر برای حجاج بسیار بهتر از این بود که کلمه شیعه علی را بشنود.[۹۴] حجاج یاران آن حضرت را به شهادت می‌رساند.[۹۵]

واگذاری عراقین (بصره و کوفه) باتوجه به اهمیت و گستردگی به جوانی سی‌وچند ساله و در دوره‌ای که فتنه و آشوب جامعهٔ اسلامی را فراگرفته و رقبای سرسختی در امر خلافت پدیدار شدند و نیز اعتماد امویان به او، نشانگر توانایی‌ها و صفات خاص اوست که توانست با تکیه بر آنها به کسب پیروزی‌ها و اداره عراق دست یابد.

حجاج بعد از حدود ۲۲ سال امارت و خدمت برای مروانیان و ایفای نقش اساسی در تحکیم بنای خلافت اموی، سرانجام در دهه سوم ماه رمضان سال ۹۵ق. در شهر واسط که خود آن را میان بصره و کوفه بنا کرده بود مرد و در همان‌جا دفن گردید.[۹۶] برخی علت مرگ او را بیماری خوره[۹۷] وبرخی دیگر بیماری سل و بی‌خوابی را علت مرگش ذکرکرده‌اند.[۹۸]

حجاج در اواخر عمر به علت بیماری و قتل برخی از بزرگان از جمله سعید بن جبیر تعادل روحی و روانی خود را از دست داد به طوری‌که در طول بیماری خود همواره هذیان می‌گفت و بانگ برمی‌داشت که ای ابن جبیر مرا با تو چه کار است؟[۹۹] سن او را ۵۴ سال ذکرکرده‌اند. به هنگام مرگ در خزانه حجاج میلیون‌ها درهم وجود داشت.[۱۰۰]

پانویس

  1. البدء و التاریخ، ج6، ص28؛ الکامل، ج4، ص585؛ البدایه و النهایه، ج9، ص117.
  2. المنتظم، ج6، ص336.
  3. انساب الاشراف، ج13، ص352.
  4. انساب الاشراف، ج13، ص353، 407.
  5. مروج الذهب، ج3، ص125؛ البدایه و النهایه، ج9، ص118.
  6. الاغانی، ج6، ص418؛ البدایه و النهایه، ج9، ص118.
  7. البدایه و النهایه، ج9، ص119.
  8. المعارف، ص395-396.
  9. تاریخ خلیفه، ص125؛ المعارف، ص397، 598؛ العقد الفرید، ج5، ص275.
  10. الاشتقاق، ص123، «حجاج»؛ لغت‌نامه، ج5، ص7643.
  11. الاشتقاق، ص123.
  12. وفیات الاعیان، ج2، ص30؛ البدایه و النهایه، ج9، ص118.
  13. البدء والتاریخ، ج6، ص28؛ البدایه و النهایه، ج9، ص119.
  14. البدء والتاریخ، ج6، ص28.
  15. انساب الاشراف، ج13، ص425.
  16. الاعلام، ج2، ص168.
  17. الطبقات، ج4، ص139.
  18. الاعلام، ج2، ص168.
  19. انساب الاشراف، ج6، ص289.
  20. تاریخ یعقوبی، ج2، ص256؛ تاریخ الطبری، ج5، ص611؛ انساب الاشراف، ج6، ص289-290.
  21. العقد الفرید، ج5، ص275.
  22. العقد الفرید، ج5، ص275-276.
  23. المعارف، ص396-397؛ البدایه و النهایه، ج9، ص118.
  24. المعارف، ص396؛ معجم البلدان، ج2، ص9.
  25. عیون الاخبار، ج1، ص337؛ المعارف، ص396؛ معجم البلدان، ج2، ص9.
  26. انساب الاشراف، ج6، ص310.
  27. البدء والتاریخ، ج6، ص28.
  28. تاریخ حبیب السیر، ج2، ص148-149.
  29. انساب الاشراف، ج7، ص115-116.
  30. تاریخ الطبری، ج6، ص175؛ الکامل، ج4، ص350.
  31. تاریخ الطبری، ج6، ص195؛ البدایه و النهایه، ج9، ص2.
  32. انساب الاشراف، ج7، ص136؛ الکامل، ج4، ص359.
  33. تاریخ الطبری، ج6، ص175؛ المنتظم، ج6، ص124.
  34. تاریخ الطبری، ج6، ص175؛ المنتظم، ج6، ص120.
  35. الطبقات، خامسة2، ص93؛ الکامل، ج4، ص350.
  36. انساب الاشراف، ج7، ص119؛ الاستیعاب، ج3، ص907؛ الکامل، ج4، ص350.
  37. الفتوح، ج6، ص338.
  38. الطبقات، خامسة2، ص94؛ اخبار مکه، فاکهی، ج4، ص335.
  39. الطبقات، خامسة2، ص94-95؛ الانباء، ص50.
  40. احسن التقاسیم، ص74-75؛ معجم البلدان، ج4، ص466.
  41. اخبار مکه، فاکهی، ج2، ص372-373؛ الکامل، ج4، ص350-351.
  42. انساب الاشراف، ج7، ص122؛ تاریخ الاسلام، ج5، ص313.
  43. حیاة الحیوان، ج2، ص58؛ الکامل، ج4، ص351.
  44. الفتوح، ج6، ص340؛ حیاة الحیوان، ج2، ص58-59.
  45. تاریخ الاسلام، ج5، ص315.
  46. اخبار مکه، فاکهی، ج2، ص360؛ الفتوح، ج6، ص340-341.
  47. الامامة والسیاسه، ج2، ص38-39.
  48. الطبقات، خامسة2، ص99؛ انساب الاشراف، ج7، ص124؛ البدایه و النهایه، ج8، ص330.
  49. تاریخ الطبری، ج6، ص188؛ الکامل، ج4، ص352.
  50. مروج الذهب، ج3، ص113؛ تاریخ الطبری، ج6، ص189.
  51. المعارف، ص356.
  52. تاریخ الطبری، ج6، ص192.
  53. الکامل، ج4، ص357؛ نهایة الارب، ج21، ص141.
  54. الکامل، ج4، ص358؛ تاریخ ابن خلدون، ج3، ص51.
  55. مروج الذهب، ج3، ص114-115.
  56. البدایه و النهایه، ج8، ص250؛ تاریخ الاسلام، ج5، ص315.
  57. اخبار مکه، الازرقی، ج1، ص289؛ تاریخ خلیفه ص169؛ الروض المعطار، ص499.
  58. البدء والتاریخ، ج4، ص84؛ اخبار مکه، الازرقی، ج1، ص253؛ معجم البلدان، ج5، ص124.
  59. اخبار مکه، الازرقی، ج1، ص253؛ البدایه و النهایه، ج1، ص282.
  60. الروض المعطار، ص499.
  61. اخبار مکه، الازرقی، ج2، ص224، 281-282.
  62. تاریخ الطبری، ج6، ص195.
  63. تاریخ یعقوبی، ج2، ص281؛ المحبر، ص24.
  64. مروج الذهب، ج3، ص146؛ المنتظم، ج6، ص343.
  65. شرح نهج البلاغه، ج15، ص242.
  66. المنتظم، ج6، ص336؛ البدایه و النهایه، ج9، ص117.
  67. مناهل العرفان، ج1، ص399-400؛ تاریخ القرآن، ص111-112؛ آراء المستشرقین، ج1، ص429-430.
  68. تاریخ دمشق، ج12، ص116؛ تفسیر قرطبی، ج1، ص63.
  69. تاریخ یعقوبی، ج2، ص281؛ المنتظم، ج6، ص148؛ تاریخ ابن خلدون، ج3، ص57.
  70. تاریخ الطبری، ج6، ص202-203.
  71. الفتوح، ج7، ص5؛ مروج الذهب، ج3، ص126-127؛ تاریخ الطبری، ج6، ص203.
  72. نهایة الارب، ج21، ص218-219.
  73. تاریخ الطبری، ج6، ص210-212؛ تاریخ بلعمی، ج4، ص785؛ تاریخ ابن خلدون، ج3، ص190.
  74. الفتوح، ج7، ص41-48؛ تاریخ بلعمی، ج4، ص785؛ تاریخ الاسلام، ج2، ص324.
  75. الفتوح، ج7، ص77.
  76. البدایه و النهایه، ج9، ص37.
  77. البدایه و النهایه، ج9، ص133.
  78. البدایه و النهایه، ج9، ص96، 136.
  79. الامامة والسیاسه، ج2، ص62-63؛ تجارب الامم، ج2، ص420-421.
  80. الاخبار الطوال، ص328؛ تاریخ الطبری، ج6، ص425.
  81. فتوح البلدان، ص422؛ تاریخ ابن خلدون، ج3، ص76.
  82. تاریخ بلعمی، ج5، ص1577؛ الکامل، ج5، ص101؛ تاریخ ابن خلدون، ج3، ص62.
  83. تجارب الامم، ج2، ص386-387.
  84. تجارب الامم، ج2، ص386-387.
  85. العقد الفرید، ج2، ص219.
  86. تاریخ دمشق، ج12، ص195.
  87. ربیع الابرار، ج5، ص196.
  88. انساب الاشراف، ج13، ص423.
  89. البدایه و النهایه، ج9، ص156؛ تاریخ دمشق، ج12، ص185؛ تاریخ الاسلام، ج1، ص742.
  90. الغارات، ج2، ص842-843؛ مروج الذهب، ج3، ص144.
  91. المعرفة والتاریخ، ج2، ص617؛ انساب الاشراف، ج2، ص181.
  92. انساب الاشراف، ج2، ص509.
  93. نهج البلاغه، خطبه 116.
  94. شرح نهج البلاغه، ج11، ص46.
  95. الارشاد، ج1، ص328.
  96. المعارف، ص359، 398؛ وفیات الاعیان، ج2، ص53.
  97. وفیات الاعیان، ج2، ص53.
  98. البدء و التاریخ، ج6، ص39.
  99. الاخبارالطوال، ص328-329.
  100. زین الاخبار، ص248؛ الاخبارالطوال، ص328.

منابع

 محتوای این مقاله برگرفته شده از: دانشنامه حج و حرمین شریفین مدخل [ حجاج بن یوسف].
  • آراء المستشرقين حول القرآن الکريم، عمر بن ابراهيم رضوان، الرياض، دارالطيبه، 1413ق.
  • احسن التقاسيم في معرفه الاقاليم، محمد بن احمد المقدسي ( -380ق.)، قاهره، مکتبه مدبولي، 1411ق.
  • الاخبار الطوال، احمد بن داود الدينوري ( -283ق.)، به کوشش عبدالمنعم عامر و جمال الدين شيال، قم، انتشارات شريف الرضي، 1412ق.
  • اخبار مکه و ما جاء فيها من الآثار، محمد بن عبدالله الازرقي( -248ق.)، به کوشش رشدي الصالح ملحس، مکه، دارالثقافه، 1415ق.
  • اخبار مکه في قديم الدهر و حديثه، محمد بن اسحق الفاکهي ( -275ق.)، به کوشش عبدالملک بن عبدالله بن دهيش، بيروت، دارخضر، 1414ق.
  • الارشاد في معرفه حجج الله علي العباد، شيخ مفيد محمد بن محمد بن النعمان (336-413ق.)، تحقيق موسسه آل البيت لاحياء التراث، بيروت، دارالمفيد، 1414ق.
  • الاستيعاب في معرفه الاصحاب، يوسف بن عبدالله ابن عبدالبر (368-463ق.)، تحقيق علي محمد بجاوي، بيروت، دارالجيل، 1412ق.
  • الاشتقاق، محمد بن الحسن بن دريد ( -321ق.)، تحقيق عبدالسلام محمد، بيروت، دارالجيل، 1411ق.
  • الاعلام، خير الدين بن محمود الزرکلي ( -1396ق.)، بيروت، دارالعلم للملايين، 1989م.
  • الاغاني، ابوالفرج الاصفهاني ( -356ق.)، تصحيح عبدالله علي مهنّا و سمير جابر، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1415ق..
  • الامامه و السياسه (تاريخ الخلفاء)، ابن قتيبه دينوري (213-276ق.)، به کوشش طه محمد زيني، قاهره، مکتبه و مطبعه مصطفي البابي الحلبي و اولاده، 1382ق.
  • الانباء في تاريخ الخلفاء، محمد بن علي ابن العمراني (580 ش)، به کوشش قاسم السامرائي، القاهره، الآفاق العربيه، 1419ق.
  • انساب الاشراف، احمد بن يحيي البلاذري ( -279ق.)، تحقيق سهيل صادق زکار و رياض زرکلي، بيروت، دارالفکر، ‌1417‌ق.
  • البدء والتاريخ، المطهر المقدسي ( -355ق.)، تحقيق سمير شمس، بيروت، دار صادر، 1903م.
  • البدايه و النهايه في التاريخ، اسماعيل بن عمر بن کثير (700-774ق.)، بيروت، مکتبه المعارف، 1411ق.
  • تاريخ ابن خلدون (ال‍ع‍ب‍ر و دي‍وان‌ ال‍م‍ب‍ت‍داء و ال‍خ‍ب‍ر ف‍ي‌ اي‍ام‌ ال‍ع‍رب‌ و ال‍ع‍ج‍م‌ و ال‍ب‍رب‍ر و م‍ن‌ ع‍اص‍ره‍م‌ م‍ن‌ ذوي‌ ال‍س‍ل‍طان‌ الاک‍ب‍ر)، عبدالرحمن بن محمد عبدالرحمن بن محمد ابن خلدون ( -808ق.)، به کوشش خليل شحاده و سهيل صادق زکار، بيروت، دارالفکر، 1408ق.
  • تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير، شمس‌الدين محمد بن احمد الذهبي ( -748ق.)، به کوشش عمر عبدالسلام، بيروت، دارالکتاب العربي، 1410ق.
  • تاريخ بلعمي (تاريخنامه طبري)، محمد بن جريري الطبري، ترجمه محمد بن محمد بلعمي ( -325ق.)، به کوشش محمد روشن، سروش، 1378ش. و البرز، 1373ش.
  • تاريخ حبيب السير، غياث الدين خواند امير ( -942ق.)، به کوشش محمد دبير سياقي، خيام، 1380ش.
  • تاريخ خليفه، خليفة بن خياط ( -240ق.)، به کوشش زکار، بيروت، دارالفکر، 1414ق.
  • تاريخ الطبري (تاريخ الامم و الملوک)، محمد بن جرير الطبري (224-310ق.)، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، بيروت، دار احياء التراث العربي.
  • تاريخ القرآن، عبدالصبور شاهين، القاهره، نهضة مصر، 2005م.
  • تاريخ اليعقوبي، احمد بن ابي يعقوب اليعقوبي ( -292ق.)، بيروت، دار صادر، 1415ق.
  • تاريخ مدينه دمشق، علي بن الحسن ابن عساکر ( -571ق.)، به کوشش علي شيري، بيروت، دارالفکر، 1415ق.
  • تجارب الامم، ابوعلي احمد بن محمد مسکويه ( -421ق.)، به کوشش ابوالقاسم امامي، تهران، سروش، 1379ش.
  • تفسير قرطبي (الجامع لاحکام القرآن)، محمد بن احمد القرطبي ( -671ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1405ق.
  • حياة الحيوان الکبري، کمال الدين الدميري ( -808ق.)، بيروت، دارالکتب العلميه، 1424ق.
  • ربيع الابرار و نصوص الاخيار، محمود بن عمر الزمخشري ( -538ق.)، به کوشش عبدالامير، بيروت، اعلمي، 1412ق.
  • الروض المعطار في خبر الاقطار، محمد بن عبدالله المنعم الحميري ( -900ق.)، تحقيق احسان عباس، بيروت، مکتبه لبنان، 1984م.
  • زين الاخبار، عبدالحي بن الضحاک گرديزي ( -433ق.)، به کوشش حبيبي، تهران، دنياي کتاب، 1363ش.
  • شرح نهج البلاغه، ابن ابي‌الحديد ( -656ق.)، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهيم، بيروت، دار احياء الکتب العربيه، 1378ق.
  • الطبقات الکبري، محمد بن سعد ( -230ق.)، به کوشش محمد بن صامل السلمي، طائف، مکتبه الصديق، 1414ق.
  • الطبقات الکبري ( الطبقه الخامسه من الصحابه)، محمد بن سعد ( -230ق.)، به کوشش محمد عبدالقادر عطا، بيروت، دارالکتب العلميه، 1410ق.
  • العقد الفريد، احمد بن محمد بن عبد ربه (246-328ق.)، به کوشش مفيد محمد قميحه، بيروت، دارالکتب العلميه، 1404ق.
  • عيون الاخبار، ابن قتيبه دينوري (213-276ق.)، تحقيق محمد الاسکندراني، بيروت، دارالکتب العلميه، 1418ق.
  • الغارات، ابراهيم بن محمد الثقفي ( -283ق.)، به کوشش سيد جلال الدين محدث ارموي، انجمن آثار ملي، 1356ش.
  • فتوح البلدان، احمد بن يحيي البلاذري ( -279ق.)، بيروت، دار و مکتبه الهلال، 1988م.
  • الفتوح، احمد بن محمد بن اعثم کوفي ( -314ق.)، به کوشش علي شيري، بيروت، دارالاضواء، 1411ق.
  • الکامل في التاريخ، علي بن محمد ابن الاثير (555-630ق.)، بيروت، دار صادر، 1385ق.
  • لغت نامه، دهخدا ( -1334ش.) زير نظر محمد معين و سيد جعفر شهيدي، تهران، موسسه لغت نامه و دانشگاه تهران، 1373ش.
  • المحبّر، محمد بن حبيب( -245ق.)، به کوشش ايلزه ليختن شتيتر، بيروت، دارالافاق الجديده، بي تا.
  • مروج الذهب و معادن الجوهر، علي بن الحسين المسعودي ( -346ق.)، به کوشش يوسف اسعد داغر، قم، انتشارات هجرت، 1409ق.
  • المعارف، ابن قتيبه دينوري (213-276ق.)، به کوشش ثروت عکاشه، قم، انتشارات شريف الرضي، 1373ش.
  • معجم البلدان، ياقوت بن عبدالله الحموي ( -626ق.)، بيروت، دار صادر، 1995م.
  • المعرفة والتاريخ، يعقوب بن سفيان الفسوي ( -277ق.)، به کوشش العمري، بيروت، الرساله، 1401ق.
  • مناهل العرفان، الزرقاني، به کوشش امين سليم، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1416ق.
  • المنتظم في تاريخ الملوک و الامم، عبدالرحمن بن علي ابن الجوزي ( -597ق.)، به کوشش محمد عبدالقادر عطا و مصطفي عبدالقادر عطا و نعيم زرزور، بيروت، دارالکتب العلميه، 1412ق.
  • نهاية الارب، احمد بن عبدالوهاب النويري ( -733ق.)، قاهره، دارالکتب والوثائق، 1423ق.
  • نهج البلاغه، شريف الرضي (م 406ق.)، شرح صبحي صالح، قم، دارالاسوه، 1415ق.
  • وفيات الاعيان وانباء ابناء الزمان ممّا ثبت بالنقل او السماع او اثبته العِيان، احمد بن محمد بن خلکان ( -681ق.)، به کوشش احسان عباس، بيروت، دار صادر، 1414ق.