عبدالله بن عمر بن خطاب

نسخهٔ تاریخ ‏۱۳ اکتبر ۲۰۱۷، ساعت ۱۹:۲۳ توسط Jalalyaghmoori (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی «== ابن عمر == : فرزند خلیفه دوم، از راویان و محدثان شهر مکه ==زندگینامه== ===اطلاع...» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

ابن عمر

فرزند خلیفه دوم، از راویان و محدثان شهر مکه

زندگینامه

اطلاعات شناسنامه‌ای

نام، پدر و مادر، مسلمان شدن

ابو‌عبدالرحمن عبدالله بن عمر بن خطاب بن نفیل بن عبدالعزی از طایفه عدی[۱] یکی از طوایف نه چندان مهم قریش است. به گفته خودش آن‌گاه که پدرش در سال ششم بعثت مسلمان شد، او شش سال داشت.[۲] به گفته برخی، او همراه پدرش اسلام آورد.[۳] بر پایه این گزارش، او متولد سال ششم بعثت است. برخی گفته‌اند: او در جنگ اُحد ۱۴ ساله بوده است.[۴] طبق این گفته، او در سال دوم یا سوم بعثت زاده شده است. مادرش زینب بنت مظعون مادر عبدالرحمن و حفصه نیز بود.[۵] او بزرگ‌ترین فرزند عمر بود.[۶]

فرزندان

او ۱۶ فرزند داشت: ابوبکر، ابوعبیده، واقد،‌ عبدالله،‌ عمر، حفصه، و سوده که مادرشان صفیه، دختر ابوعبیده ثقفی، خواهر مختار ثقفی بود؛ عبدالرحمن که مادرش ام علقمه بود؛ سالم، عبیدالله،‌ حمزه، ‌زید، عایشه، ‌بلال، ‌ابوسلامه، ‌و قلابه که مادرانشان کنیز بودند.[۷] پس از خود، از میان فرزندانش به عبدالله وصیت کرد.[۸]

وفات و محل دفن

ابن عمر در ۷۳/۷۴ ق. در مکه درگذشت.[۹] هنگام مرگ ۸۴[۱۰] یا ۸۷ ساله بود.[۱۱] حجاج بر او نماز گزارد[۱۲] و در گورستان مهاجران در فخّ، نزدیک مکه دفنش نمودند.[۱۳] برخی منابع به جای فخّ منطقه ذی‌طُوی‌ٰ[۱۴] و المُحَصّب[۱۵] را نام برده‌اند. ازرقی در سده سوم قبر او را در اذاخر در قریه خرمان[۱۶] نزدیک مکه دانسته است. عمر به حفصه وصیت کرد و حفصه پس از خود به عبدالله و وی به فرزندش عبدالله به همان امور که پدرش سفارش کرده بود، وصیت نمود.[۱۷]

ویژگی‌های ظاهری و اخلاقی، نقش انگشتر

برخی گفته‌اند: عبدالله و حفصه پیش از عمر اسلام آورده‌اند[۱۸]؛ ولی خود او منکر این تقدم است.[۱۹] گروهی برآنند که هجرت او پیش از هجرت پدرش بوده است.[۲۰] از نظر ظاهر شباهتی فراوان به پدرش عمر داشت.[۲۱] میان‌بالا و تنومند بود و موهایی بلند داشت که آن را خضاب می‌کرد و سبیل‌هایش را می‌تراشید.[۲۲] برخی در زمان حیاتش او را بخیل، متعصب و دارای لکنت زبان معرفی کرده‌اند.[۲۳] نقش انگشتری او “عبدالله بن عمر» بود[۲۴] که نشان می‌دهد توجهی ویژه‌ به خود داشته است.[۲۵] در منابع از پارسایی و عبادتش سخن رفته‌ است. بر پایه روایتی، پیامبر(ص) به همسرش حفصه، خواهر عبدالله، گفت: اگر برادرت شب زنده‌داری کند، مردی نیکو خواهد بود. از آن پس وی شب‌ها برای عبادت برمی‌خاست.[۲۶] روایت شده که او از اقدام برادرش عبیدالله که زن و دختر ابولؤلؤ، قاتل عمر بن خطاب، را به ناحق کشت، خشنود گشت و خواهرش حفصه را که مشوق عبیدالله در این کار بود، دعا ‌کرد.[۲۷] ابن شبّه نقل کرده است که عمر وی را به سبب میگساری حد زد.[۲۸]

وی را عابد و پرهیزگار[۲۹] و صوفی منش[۳۰] معرفی کرده‌اند. با وجود این، او را در لباس‌های بسیار گرانبها هم دیده‌اند.[۳۱] وی می‌کوشید از درگیری‌های مسلمانان دوری گزیند و از همین روی، اطرافیانش به وی اعتراض می‌کردند.[۳۲] بر پایه گزارش‌های تاریخی، شخصیتی ثابت و متعادل نداشته و به‌ ویژه در رویکردهای سیاسی و اجتماعی، رویکردی یگانه نداشته است. گزارش شده که در نامه‌هایش به دیگران، حتی خلیفه وقت، نام خود را مقدم می‌داشت. آن‌گاه که می‌خواست با عبدالملک بیعت کند، نیز در نامه‌ای خطاب به او نام خود را مقدم کرد.[۳۳] گفته‌اند حتی اگر برای پدرش نامه می‌نوشت، آغازش چنین بود: از عبدالله بن عمر به عمر بن خطاب.[۳۴]

شرکت در غزوه‌ها و جنگ‌ها

در زمان پیامبر(ص)

اخباری درخور توجه از او در زمان حیات رسول خدا(ص) نرسیده است. او را به سبب خردسالی از نبرد در غزوه‌های بدر[۳۵] و احد بازداشتند.[۳۶] به گفته خودش در ۲۱ غزوه شرکت داشت که نخستین آن‌ها خندق بود. در شش غزوه غایب بود؛ زیرا پیامبر(ص) به او اجازه حضور در آن‌ها را نداد.[۳۷] از چگونگی شرکت او در این غزوه‌ها گزارشی در دست نیست. وی را از فراریان جنگ موته دانسته‌اند که بر اثر آن در مدینه سخت سرزنش شد.[۳۸] در فتح مکه حاضر بوده و چگونگی ورود پیامبر(ص) به مکه و عملکرد ایشان در نابود ‌کردن بت‌ها را گزارش کرده است.[۳۹]

پس از پیامبر(ص)

وی در زمان ابوبکر در جنگ‌های ردّه شرکت داشت و چگونگی کشته شدن مسیلمه کذاب در سال یازدهم ق. را گزارش کرده است.[۴۰] در همین جنگ، عمویش زید بن خطاب به دست اصحاب مسیلمه کشته شد و عمر به گمان کوتاهی ورزیدن عبدالله، در صدد توبیخ او برآمد.[۴۱] در دوره خلافت پدرش در برخی فتوحات و لشکرکشی‌ها حضور داشت. بر پایه گزارش‌های تاریخی، در فتح خراسان و جرجان به فرماندهی سعید بن العاص شرکت داشته است.[۴۲] گفته‌اند که در فتح مصر نیز حاضر بوده است.[۴۳] پدرش در دوران خلافت خود، برای او سالانه ۵۰۰۰ درهم مقرری از بیت المال قرار داد.[۴۴] این، مقداری بود که به اصحاب بدر پرداخت می‌شد[۴۵]؛ اما او از اصحاب بدر نبود.ابن عمر به سال ۲۸ق. در فتح افریقیه، حد فاصل تونس و مراکش، تحت فرماندهی عبدالله بن سعد بن ابی‌سرح شرکت داشت.[۴۶]

فعالیت‌های سیاسی

کسانی به عمر پیشنهاد دادند که پس از خود، او را جزو شورای گزینش خلیفه گرداند؛ ولی عمر نپذیرفت وگفت: عبدالله قادر نیست درباره طلاق زنش تصمیم بگیرد.[۴۷]

زمان عثمان

عبدالله در روزگار عثمان در رخدادهای سیاسی حضوری بیشتر داشت. آورده‌اند که عثمان می‌خواست به وی منصب قضاوت دهد، ولی او نپذیرفت.[۴۸] با گسترش دامنه اعتراض‌ها ضدّ عثمان در سال ۳۵ق. خلیفه کسانی را برای بررسی اوضاع به شهرهای مختلف فرستاد و از جمله او را روانه شام کرد.[۴۹] هنگامی که خانه عثمان در مدینه در محاصره معترضان بود، وی به عثمان پیشنهاد کرد تا از طریق علی(ع) با مخالفان گفت‌و‌گو کند.[۵۰] همو از شاهدان نگارش توافقنامه میان عثمان و معترضان بود.[۵۱] هنگامی که معترضان به خانه عثمان هجوم آوردند، وی نزد عثمان بود؛ اما پیش از کشته شدن خلیفه آن‌جا را ترک گفت.[۵۲] گزارش شده که پس از مرگ عثمان، آن‌گاه که کسی عهده‌دار خلافت نمی‌شد، عده‌ای نزد وی آمدند و از او خواستند تا خلیفه شود؛ ولی وی نپذیرفت.[۵۳]

در زمان علی(ع)

در مدینه از اندک کسانی بود که با علی(ع) بیعت نکرد[۵۴] و آن را به هنگامی واگذاشت که همه مسلمانان بیعت کنند.[۵۵] بر پایه گزارش برخی منابع، علی(ع) ولایت شام را به وی پیشنهاد کرد و او نپذیرفت[۵۶] و سپس از مدینه بیرون رفت و در مکه سکنا گزید.[۵۷] هنگام احتضار از این کار خود پشیمان گشت و گفت: تنها اشتباه من این بود که در کنار علی(ع) با گروه ستمگر نجنگیدم.[۵۸]

گزارش شده که طلحه و زبیر پیش از جنگ جمل و هنگامی که عبدالله در مکه بود، خلافت را به او پیشنهاد کردند و او سر باززد.[۵۹] گزارشی از دعوت به همکاری طلحه و زبیر، نه بیعت با او، در مکه خبر می‌دهد. وی در پاسخ، خود را یکی از مردم مدینه دانست که اگر برخیزند، او هم برمی‌خیزد و اگر قعود کنند، او هم قعود خواهد کرد. بدین سان، از آنان کناره گرفت[۶۰]و نیز مانع همکاری خواهرش حفصه با طلحه و زبیر شد.[۶۱]

معاویه با آگاهی از بیعت نکردن عبدالله با علی(ع)، در نامه‌ای او را شایسته خلافت قلمداد کرد. عبدالله در پاسخ او نوشت که با علی(ع) مخالفتی ندارد.[۶۲] گر چه این گزارش او را بی‌میل به کسب خلافت نشان می‌دهد، معاویه در زمان خلافت خود مدعی بود که ابن عمر به خلافت مایل است؛ ولی به عللی صلاحیت آن را ندارد.[۶۳]

در ماجرای حکمیت

به سال ۳۷ق. در ماجرای حکمیت، عمروعاص به ابوموسی پیشنهاد کرد تا علی(ع) و معاویه خلع شوند و خلافت به عبدالله بن عمر سپرده شود.[۶۴] گویا این پیشنهاد در رأی ابوموسی مؤثر افتاد؛ زیرا عبدالله داماد وی بود. او با اعلان توافق خلع علی(ع) و معاویه، امید داشت دامادش به خلافت رسد.[۶۵]

در زمان معاویه

عبدالله رخدادهای پس از مرگ عثمان و جدال بر سر خلافت را فتنه می‌دانست و مدعی بود که در فتنه از کسی حمایت نمی‌کند و پشت سر هر که پیروز گردد، نماز می‌گزارد.[۶۶] شواهد تاریخی نشان می‌دهند که این رویکرد سیاسی را تا پایان زندگی ادامه داد. بر پایه همین دیدگاه، پس از شهادت علی(ع) با معاویه بیعت کرد؛ ولی از برخی گفته‌هایش برمی‌آید که با منش شاهانه او موافق نبود.[۶۷] نیز برخی منابع از او در نکوهش معاویه روایت‌هایی نقل کرده‌اند.[۶۸] گزارش شده که به سال ۴۹ق. در نبرد قسطنطنیه که یزید بن معاویه نیز حاضر بود، شرکت داشت.[۶۹] او از عملکرد زیاد بن ابیه، والی معاویه در کوفه، انتقاد می‌کرد و مرگ او را از خدا می‌خواست.[۷۰]

عبدالله بن عمر نخست از مخالفان خلافت یزید بود.[۷۱] هنگامی که معاویه در مدینه برای یزید از وی بیعت خواست، او نپذیرفت و همراه حسین بن علی(ع)، عبدالرحمن بن ابی‌بکر و عبدالله بن زبیر مدینه را به سوی مکه ترک کرد.[۷۲] معاویه در پی آنان برای مذاکره به مکه رفت. او در پاسخ معاویه گفت: خواه مردم با یزید بیعت کنند یا نکنند، گوشه می‌گیرم و به عبادت می‌پردازم. به هر چه مسلمانان رضایت دهند، من نیز راضی خواهم بود. بدین گونه، معاویه او را رها کرد.[۷۳] گفته‌اند که معاویه 100000 درهم برایش فرستاد و از وی برای بیعت با یزید دعوت کرد. او گفت: معاویه همین را از من می‌خواست. در این صورت، دین خود را ارزان می‌فروشم.[۷۴] اما هنگام بیعت با یزید گفت: اگر در آن خیری باشد، خشنودم و اگر بلایی باشد، صبر می‌کنم.[۷۵]

معاویه بر بستر مرگ، خطاب به یزید، ابن عمر را شخصیتی نیکو خواند که از مردم سخت می‌هراسد و به اطاعت و عبادت خداوند انس گرفته و ترک دنیا کرده و سیره پدرش را در پیش گرفته است.[۷۶]

در زمان یزید

پس از مرگ معاویه، یزید از والی مدینه خواست تا از ابن عمر بیعت بگیرد.[۷۷] هنگامی که درخواست یزید را با او در میان گذاشتند، با اکراه گفت: اگر دیگران بیعت کنند و جز من کسی نماند، من هم بیعت خواهم کرد.[۷۸] اگر بیعت او با یزید در زمان معاویه درست باشد، این کار نوعی تجدید بیعت به شمار می‌رود. در غیر این صورت، گزارش یاد شده جای تأمل دارد.

عبدالله از مخالفان عزیمت امام حسین(ع) به سوی کوفه بود و آن را نقض جماعت و یکپارچگی مسلمانان می‌دانست و سه بار در دیدار با ایشان کوشید از این کار مانع شود.[۷۹] وی با خلع یزید به دست مردم مدینه نیز موافق نبود و با استناد به روایتی از رسول خدا(ص) آن را درست ندانست.[۸۰] همو با نوشتن نامه‌ای به یزید، زمینه آزادی برادر همسرش، مختار ثقفی را از زندان ابن‌ زیاد فراهم ساخت.[۸۱] این از توجه یزید به خواسته‌های وی حکایت دارد.


در زمان مروان بن حکم

پس از مرگ یزید، در همایش جابیه به سال ۶۴ق. که برای انتخاب خلیفه برگزار شد، از گزینه‌های خلافت بود؛ اما به جهت ضعف شخصیت از او حمایت نکردند[۸۲] و مروان بن حکم به خلافت رسید. بر پایه برخی گزارش‌ها، پیش از همایش جابیه، مروان از عبدالله خواسته بود به شام رود تا از مردم برایش بیعت بگیرد؛ ولی او نپذیرفته بود.[۸۳]

در زمان عبدالله بن زبیر و عبدالملک بن مروان

پس از سیطره عبدالله بن زبیر بر حجاز و اعلان خلافت، ابن‌ عمر با وی بیعت نکرد[۸۴] و او را یاغی و طغیانگر خواند[۸۵] و تا پایان زمامداری وی، از او و برادرش مصعب انتقاد نمود.[۸۶] هنگامی که عبدالملک بن مروان به خلافت رسید، او با فرستادن نامه‌ای با وی بیعت کرد[۸۷] و محمد بن حنفیه را نیز به بیعت با او تشویق ‌کرد.[۸۸]

زمان ابن زبیر

در ذی‌حجه سال ۷۳ق. حَجاج از سوی عبدالملک بن مروان شهر مکه را که در اختیار عبدالله بن زبیر بود، در محاصره گرفت. ابن زبیر مانع ورود حج‌گزاران برای طواف می‌شد. حجاج با منجنیق به کعبه حمله کرد؛ به گونه‌ای که برای حاجیان امکان طواف و سعی باقی نماند. با میانجیگری عبدالله بن عمر، حجاج این کار را متوقف کرد. در برابر، ابن زبیر نیز امکان طواف و سعی را فراهم نمود. چون موسم حج پایان یافت، حجاج سنگباران کعبه را از سر گرفت.[۸۹]

نحوه بیعت تحقیرآمیز ابن عمر با حجاج در منابع تاریخی آمده است. پس از تصرف مکه به دست حجاج، ابن عمر شبانه برای بیعت نزد او رفت. حجاج از او پرسید: چرا این‌گونه شتاب کردی؟ وی این روایت را از رسول خدا(ص) خواند: هر کس بمیرد و امام زمان خود را نشناسد، به مرگ جاهلی مرده است. حجاج گفت که دستش مشغول است و پایش را دراز کرد تا او با آن بیعت کند. وی نیز با پای حجاج بیعت نمود. حجاج با احمق خواندن او گفت: ابن عمر شبانه در پی بیعت است؛ اما بیعت با علی(ع) را ترک کرد.[۹۰]

در زمان حجاج

ابن عمر شاهد بود که عبدالله بن زبیر به دست حجاج به‌دار آویخته شد.[۹۱] وی از این که شامیان در قتل ابن زبیر شادی می‌کردند، ناخرسند بود.[۹۲] حجاج در یکی از خطبه‌هایش برای مردم مکه گفت: ابن‌ زبیر کتاب خدا را تحریف کرده است. ابن عمر که حضور داشت، گفت: دروغ می‌گویی. او و تو و هیچ کس دیگر نمی‌تواند کلام خدا را تحریف کند. در این هنگام، حجاج با تهدید، او را بی‌عقل خواند.[۹۳] اختلاف نظرش با حجاج باعث شد به دستور وی، هنگام ازدحام جمعیت در مراسم حج، نیزه‌ای مسموم به پشت پایش فروکنند. حجاج هنگام عیادت او گفت: چه کسی به تو ضربه زد؟ وی پاسخ داد: تو؛ زیرا حمل سلاح را در مکانی که این کار در آن حرام است، فرمان دادی.[۹۴]

جایگاه، ویژگی‌ها و فعالیت‌های علمی

ویژگی‌های علمی

عبدالله بن عمر در صحابه از کسانی است که به نقل روایت توجهی ویژه داشته[۹۵] و بخش عمده‌ای از احادیث مورد استناد اهل‌ سنت، به نقل از اوست. به گفته زبیر بن بکار، ابن عمر آنچه را از رسول خدا(ص) شنیده بود، حفظ می‌کرد و هنگامی که در جلسه غایب بود، از حاضران درباره گفتار و رفتار ایشان جویا می‌شد.[۹۶] برخی گزارش‌ها از دقت نظر او در ضبط و نقل احادیث پیامبر(ص) حکایت دارند.[۹۷]

قدرت حافظه او همانند پدرش عمر، بسیار ضعیف بود. سوره بقره را در هشت سال حفظ کرد[۹۸] و پدرش عمر آن را در ۱۲ سال به حافظه سپرد.[۹۹] به گزارش منابع روایی، او نوشته‌هایی داشته که پیش از حضور یافتن نزد مردم آن‌ها را مطالعه می‌کرد و گاه از کتاب برای مردم متن می‌خواند.[۱۰۰] درباره فروتنی علمی او گفته‌اند: اگر چیزی از او می‌پرسیدند که بدان علم نداشت، به صراحت می‌گفت: نمی‌دانم.[۱۰۱] معاویه[۱۰۲] و حجاج[۱۰۳] مدعی بودند که او از گفتار فصیح و بیان شیوا بی‌بهره است. شعبی از تابعین می‌گوید: ابن عمر در حدیث ورزیده بود؛ اما در فقه این‌گونه نبود.[۱۰۴] با این حال، مورخان او را از دوره خلافت عثمان در شمار فقها نام برده‌اند.[۱۰۵] آورده‌اند که وی ۶۰ سال در مسائل فقهی فتوا می‌داده است.[۱۰۶] به ویژه در موسم حج موضوعات دینی را برای مردم مطرح می‌کرد و فتوا می‌داد.[۱۰۷] وی به رأی و اجتهاد اعتقاد نداشت.[۱۰۸] او تنها راوی روایتی است که بر پایه آن پیامبر(ص) فرموده است: اگر کسی در دین به رأی خود سخنی گوید، او را بکشید.[۱۰۹]

گزارش شده است که ابن عمر خود را به کتاب خدا اعلم می‌دانست[۱۱۰]؛ اما به نظر می‌رسد در مکه تحت‌ الشعاع جایگاه علمی ابن عباس بوده است.[۱۱۱] خود او نیز بدین امر واقف بود و در بسیاری موارد آن‌گاه که از او سوال می‌شد، پرسنده را به ابن عباس رجوع می‌داد و به اعلم بودن او اقرار داشت.[۱۱۲] برخی از دیدگاه‌های فقهی را به او نسبت داده‌اند. مثلاً بوسیدن و لمس کردن زن را ناقض وضو می‌دانست و شافعیان در این مورد از او پیروی کرده‌اند.[۱۱۳]


فعالیت‌های علمی

نقل روایت

ابن حنبل در مسند خویش او را در زمره اصحابی آورده که بیشترین روایت‌ها را از پیامبر(ص) نقل کرده‌اند. او بیش از ۲۶۰۰ روایت از پیامبر نقل کرده است.[۱۱۴] نووی می‌گوید: او یکی از شش صحابه‌ای است که بیشترین روایت را از رسول خدا(ص) نقل کرده‌اند.[۱۱۵] در مسند شافعی ۲۶۳۰ حدیث و در دو صحیح بخاری و مسلم ۱۶۸ حدیث به صورت مشترک و در بخاری ۸۱ و در مسلم ۳۱ حدیث به صورت انفرادی از ابن عمر نقل شده است.[۱۱۶] او از پیامبر(ص)، امام علی(ع)‌، ابوبکر،‌ عمر، عثمان، ابوذر، معاذ بن جبل، رافع بن خدیج، ابوهریره، بلال، صُهَیب، زید بن ثابت، ابن مسعود، حفصه، عایشه و ابن عباس روایت نقل کرده است.[۱۱۷]

ابن عمر در فضیلت مسجدالحرام، مسجدالنبی و مسجدالاقصی روایت‌هایی از پیامبر(ص) نقل کرده است.[۱۱۸] از بازسازی کعبه به دست قریش[۱۱۹] و شمار ستون‌های آن نیز خبر داده است.[۱۲۰] همچنین درباره تعیین میقات‌های حج و عمره از جانب رسول خدا(ص)[۱۲۱] و نحوه پوشش حاجیان در احرام، روایت نقل کرده است.[۱۲۲] او پیوسته در مساجدی که پیامبر(ص) نماز گزارده بود، نماز می‌نهاد و هنگام سفر، همان جا توقف می‌کرد که رسول خدا(ص) توقف کرده بود.[۱۲۳]

راویان از ابن عمر

عبدالله بن عباس، جابر بن عبدالله و بسیاری از بزرگان تابعین مانند حسن بصری و ابن شهاب زهری از وی نقل روایت کرده‌اند.[۱۲۴] نیز فرزندانش و کسانی مانند عبدالله بن دینار، سعید بن مسیب، سعید بن جبیر، طاووس، مجاهد، و عکرمه را از ناقلان روایت او دانسته‌اند.[۱۲۵]

نگاه او به مسائل حج

گفته‌اند او تا پایان زندگی در هیچ سالی حج را ترک نکرد.[۱۲۶] عبدالملک بن مروان در دوران خلافتش با توجه به آگاهی وی از اعمال حج، به حجاج بن یوسف ثقفی، حاکم حجاز، دستور داد تا در این زمینه با عبدالله مخالفت نکند.[۱۲۷] در مجموع او را عالم به مناسک حج دانسته‌اند.[۱۲۸] درباره مناسک حج روایت‌هایی نقل کرده است؛ از جمله گزارش‌هایی مبسوط درباره حج گزاردن رسول خدا(ص).[۱۲۹] محتوای برخی روایت‌هایش درباره اجرای مراسم حج، حاکی از تفحص و پیگیری او در چگونگی حج گزاردن رسول خدا(ص) است. برای نمونه از کسانی که با پیامبر(ص) وارد کعبه شده بودند، پرسید: پیامبر(ص) در چه مکانی نماز گزارد؟[۱۳۰] وی در عرفات، در موقف پیامبر(ص) وقوف می‌کرد.[۱۳۱] از او روایت‌هایی در فضیلت طواف[۱۳۲] و چگونگی بیتوته در منا رسیده است.[۱۳۳] نیز از جملاتی که رسول خدا(ص) در تلبیه تکرار می‌کرد، گزارش داده است.[۱۳۴]

بر پایه روایت‌هایی، او حجرالاسود و رکن یمانی را می‌بوسید و بدان‌ها دست می‌کشید؛ اما با رکن‌های دیگر چنین نمی‌کرد. وی دلیل این کار را رفتار پیامبر(ص) می‌دانست.[۱۳۵] به باور او، این استلام باعث ریزش گناهان است.[۱۳۶] در هر نوبت طواف، حتی در صورت ازدحام جمعیت، همین کار را انجام می‌داد.[۱۳۷] ذکرهایی هنگام استلام حجرالاسود از او نقل شده است.[۱۳۸] بر خلاف دیدگاه پدرش[۱۳۹] تمتع در حج را جایز می‌دانست و می‌گفت: خدا و رسول او به این کار امر کرده‌اند.[۱۴۰]

مطالعه بیشتر

پیوند به بیرون

پانویس

  1. الطبقات، ج۴، ص۱۴۲؛ انساب الاشراف، ج۱۰، ص۴۴۶؛ الاستیعاب، ج۳، ص۹۵۰.
  2. الطبقات، ج۳، ص۲۷۰.
  3. الطبقات، ج۴، ص۱۴۲.
  4. الطبقات، ج۴، ص۱۴۳.
  5. الطبقات، ج۴، ص۱۴۲؛ ج۳، ص۲۶۵؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۵۶۴.
  6. تاریخ دمشق، ج۳۱، ص۸۳-۸۴.
  7. الطبقات، ج۴، ص۱۴۲.
  8. المعارف، ص۱۸۶؛ انساب الاشراف، ج۱۰، ص۴۵۵.
  9. الاستیعاب، ج۳، ص۹۵۲؛ تاریخ دمشق، ج۳۱، ص۸۳؛ المنتظم، ج۶، ص۱۳۷.
  10. المعارف، ص۱۸۶.
  11. تاریخ دمشق، ج۳۱، ص۸۵؛ الکامل، ج۴، ص۳۶۳.
  12. الطبقات، ج۴، ص۱۸۷؛ تاریخ الاسلام، ج۵، ص۴۶۷.
  13. الطبقات، ج۴، ص۱۴۲؛ المعارف، ص۱۸۶؛ سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۲۳۱.
  14. الطبقات، ج۴، ص۱۴۲؛ تاریخ دمشق، ج۳۱، ص۸۸؛ ج۶، ص۱۳۷؛ الاستیعاب، ج۳، ص۹۵۲.
  15. تاریخ دمشق، ج۳۱، ص۸۸.
  16. اخبار مکه، ج۲، ص۲۰۹-۲۱۰، ۲۸۹.
  17. الطبقات، ج۴، ص۱۸۴.
  18. سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۲۰۹.
  19. الاستیعاب، ج۳، ص۹۵۰.
  20. اسد الغابه، ج۳، ص۲۲۷.
  21. الطبقات، ج۴، ص۱۴۵.
  22. نک: الطبقات، ج۴، ص۱۷۶-۱۸۱؛ البدایة و النهایه، ج۹، ص۷.
  23. المعرفة و التاریخ، ج۱، ص۴۹۲؛ سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۲۱۹.
  24. الطبقات، ج۴، ص۱۷۶؛ فتح الباری، ج۱۰، ص۲۷۶.
  25. عبدالله بن عمر، ص۲۱.
  26. الطبقات، ج۴، ص۱۴۷؛ انساب الاشراف، ج۱۰، ص۴۴۷.
  27. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۶۱؛ الطبقات، ج۳، ص۳۵۶.
  28. تاریخ المدینه، ج۳، ص۸۴۲.
  29. سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۲۳۵.
  30. الطبقات، ج۴، ص۱۵۰، ۱۶۵-۱۶۶، ۱۷۱-۱۷۳.
  31. سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۲۱۲.
  32. سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۲۲۸.
  33. الطبقات، ج۴، ص۱۵۲؛ تاریخ دمشق، ج۳۱، ص۱۹۴.
  34. الطبقات، ج۴، ص۱۵۳.
  35. الکامل، ج۲، ص۱۳۶.
  36. الکامل، ج۲، ص۱۵۱.
  37. تاریخ طبری، ج۲، ص۲۰۷.
  38. البدایة و النهایه، ج۴، ص۲۸۳.
  39. البدایة و النهایه، ج۴، ص۳۳۶، ۳۴۷.
  40. تاریخ طبری، ج۲، ص۲۸۰؛ الکامل، ج۲، ص۳۶۴-۳۶۵.
  41. تاریخ طبری، ج۲، ص۲۸۰؛ الکامل، ج۲، ص۳۶۶.
  42. تاریخ طبری، ج۲، ص۶۰۷-۶۰۸.
  43. تاریخ الاسلام، ج۵، ص۴۵۵.
  44. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۵۳.
  45. تاریخ دمشق، ج۱۳، ص۲۳۸.
  46. فتوح البلدان، ج۱، ص۲۶۷.
  47. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۶۰؛ الطبقات، ج۳، ص۳۴۳؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۵۸۰.
  48. نهایة الارب، ج۶، ص۲۶۴؛ اخبار عمر، ص۵۷۹.
  49. تاریخ طبری، ج۲، ص۶۴۸؛ الکامل، ج۳، ص۱۵۵.
  50. الفتوح، ج۲، ص۴۱۰.
  51. الفتوح، ج۲، ص۴۱۱.
  52. الفتوح، ج۲، ص۴۲۵.
  53. تاریخ طبری، ج۲، ص۶۹۹.
  54. تاریخ طبری، ج۲، ص۶۹۹؛ الفتوح، ج۲، ص۴۴۱؛ مروج الذهب ج۲، ص۳۵۳؛ ج۳، ص۱۵.
  55. الکامل، ج۳، ص۱۹۱.
  56. انساب الاشراف، ج۱۰، ص۴۴۶.
  57. سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۲۲۴.
  58. اسد الغابه، ج۳، ص۲۲۸-۲۲۹؛ سیر اعلام النبلاء، ‌ج۳، ص۲۳۱-۲۳۲.
  59. الفتوح، ج۲، ص۴۵۲-۴۵۳.
  60. تاریخ طبری، ج۳، ص۴۷۰؛ الکامل، ج۳، ص۲۰۸.
  61. تاریخ طبری، ج۳، ص۸.
  62. وقعة صفین، ص۷۱-۷۳؛ الفتوح، ج۲، ص۵۲۹.
  63. المعرفة و التاریخ، ج۱، ص۲۶۵.
  64. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۹۰؛ تاریخ طبری، ج۳، ص۱۰۶.
  65. نک: مروج الذهب، ج۲، ص۳۹۷.
  66. الطبقات، ج۴، ص۱۴۹-۱۵۱.
  67. نک: تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۳۲-۲۳۳.
  68. وقعة صفین، ص۲۱۷-۲۱۸.
  69. الکامل، ج۳، ص۴۵۸-۴۵۹.
  70. الکامل، ج۳، ص۴۹۳.
  71. تاریخ طبری، ج۳، ص۲۴۸.
  72. الفتوح، ج۴، ص۳۳۶.
  73. الفتوح، ج۴، ص۳۴۰.
  74. المعرفة و التاریخ، ج۱، ص۴۹۲.
  75. تاریخ خلیفه، ص۱۶۴.
  76. الفتوح، ج۴، ص۳۴۹-۳۵۰.
  77. تاریخ طبری، ج۳، ص۲۶۹؛ الفتوح، ج۵، ص۱۰.
  78. تاریخ طبری، ج۳، ص۲۷۲؛ الکامل، ج۴، ص۱۷.
  79. انساب الاشراف، ج۳، ص۳۷۴؛ الفتوح، ج۵، ص۲۵.
  80. البدایة ‌و النهایه، ج۸، ص۲۳۶، ۲۳۸، ۲۵۵.
  81. الفتوح، ج۵، ص۱۴۵-۱۴۶؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۵۸؛ تاریخ طبری، ج۳، ص۴۳۳-۴۳۴؛ الکامل، ج۴، ص۱۶۹.
  82. تاریخ طبری، ج۳، ص۳۸۲؛ الکامل، ج۴، ص۱۴۸.
  83. تاریخ دمشق، ج۳۱، ص۱۸۵-۱۸۶.
  84. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۴۷.
  85. تاریخ دمشق، ج۳۱، ص۱۹۳.
  86. تاریخ طبری، ج۳، ص۴۹۴؛ الکامل، ج۴، ص۲۷۸.
  87. الطبقات، ج۴، ص۱۵۲؛ سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۲۳۱.
  88. الطبقات، ج۵، ص۱۱۱؛ تاریخ دمشق، ج۵۴، ص۲۵۱.
  89. الکامل، ج۴، ص۳۵۰-۳۵۱.
  90. الایضاح، ص۷۱-۷۵؛ المسترشد، ص۱۷۷؛ الکنی و الالقاب، ج۱، ص۳۶۳.
  91. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۶۷-۲۶۸.
  92. الکامل، ج۴، ص۳۵۶-۳۵۷.
  93. تاریخ الاسلام، ج۵، ص۴۶۶.
  94. الکامل، ج۴، ص۳۶۳.
  95. الاصابه، ج۴، ص۱۵۶؛ تقریب التهذیب، ج۱، ص۵۱۶.
  96. الاصابه، ج۴، ص۱۶۰؛ اخبار عمر، ص۵۸۸.
  97. الطبقات، ج۴، ص۱۴۴؛ تاریخ الاسلام، ج۵، ص۴۵۸.
  98. تاریخ دمشق، ج۳۱، ص۱۶۰.
  99. الدر المنثور، ج۱، ص۲۱.
  100. سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۲۳۸؛ تاریخ الاسلام، ج۵، ص۴۶۰.
  101. الطبقات، ج۴، ص۱۴۴؛ المعرفة‌ و التاریخ، ج۱، ص۲۶۴.
  102. المعرفة و التاریخ، ج۱، ص۴۹۲.
  103. صفة الصفوه، ج۱، ص۲۴۹.
  104. الطبقات، ج۳، ص۳۰۳؛ اسد الغابه، ج۳، ص۲۲۸.
  105. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۷۷.
  106. المعرفة و التاریخ، ج۱، ص۴۹۱؛ الاستیعاب، ج۳، ص۹۵۱.
  107. المعرفة‌ و التاریخ، ج۱، ص۴۹۱.
  108. عبدالله بن عمر، ص۱۴۹.
  109. تهذیب الکمال، ج۱۲، ص۲۵۳؛ میزان الاعتدال، ج۱، ص۲۰۲؛ تاریخ الاسلام، ج۱۷، ص۱۹۱.
  110. المعرفة و التاریخ، ج۱، ص۴۹۲.
  111. نک: الاصابه، ج۴، ص۱۲۷.
  112. الاصابه، ج۴، ص۱۲۷؛ الدر المنثور، ج۱، ص۱۵۹.
  113. المسند، ص۱۱، ۲۹-۳۰؛ المجموع، ج۲، ص۳۱.
  114. مسند احمد، ج۲، ص۲-۱۵۸.
  115. تهذیب الاسماء، ج۱، ص۲۶۳.
  116. سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۲۳۸.
  117. نک: الاصابه، ج۴، ص۱۵۶-۱۵۷؛ سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۲۰۴؛ تهذیب الکمال، ج۱۵، ص۳۳۳.
  118. صحیح مسلم، ج۴، ص۱۲۵؛ سنن ابن ماجه، ج۱، ص۴۵۲؛ سبل الهدی، ج۱۲، ص۳۵۲.
  119. صحیح مسلم، ج۴، ص۹۷.
  120. مسند احمد، ج۲، ص۱۳۸.
  121. صحیح البخاری، ج۲، ص۱۴۱؛ صحیح مسلم، ج۴، ص۶.
  122. صحیح البخاری، ج۲، ص۱۴۵.
  123. اخبار عمر، ص۵۸۸.
  124. تاریخ دمشق، ج۳۱، ص۷۹؛ نک: سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۲۰۴-۲۰۸؛ الاصابه، ج۴، ص۱۵۶.
  125. تاریخ دمشق، ج۳۱، ص۷۹-۸۰؛ تاریخ الاسلام، ج۵، ص۴۵۵.
  126. تاریخ دمشق، ج۳۱، ص۱۲۲؛ الاصابه، ج۴، ص۱۶۰.
  127. تاریخ دمشق، ج۳۱، ص۱۲۲.
  128. الاستیعاب، ج۳، ص۹۵۱.
  129. مسند احمد، ج۲، ص۱۴، ۵۰، ۵۴، ۱۳۹؛ صحیح البخاری، ج۲، ص۱۶۲.
  130. مسند احمد، ج۲، ص۱۳۸؛ صحیح مسلم، ج۴، ص۹۶.
  131. الاصابه، ج۴، ص۱۶۰.
  132. اخبار مکه، ج۲، ص۳.
  133. اخبار مکه، ج۲، ص۱۷۲.
  134. صحیح البخاری، ج۲، ص۱۴۷؛ صحیح مسلم، ج۴، ص۷.
  135. مسند احمد، ج۲، ص۱۷؛ اخبار مکه، ج۱، ص۳۲۹-۳۳۲.
  136. مسند احمد، ج۲، ص۳؛ اخبار مکه، ج۱، ص۳۳۱.
  137. مسند احمد، ج۲، ص۳۳، ۵۹؛ اخبار مکه، ج۱، ص۳۳۲-۳۳۳.
  138. اخبار مکه، ج۱، ص۳۳۹.
  139. نک: مسند احمد، ج۱، ص۵۲؛ ج۳، ص۳۶۳؛ قس: ج۲، ص۱۵۱.
  140. مسند احمد، ج۲، ص۱۵۱.

منابع

  • اخبار عمر و عبدالله بن عمر: علی الطنطاوی و ناجی الطنطاوی، ‌دار المناره، ۱۴۲۸ق
  • اخبار مکه: الازرقی (م.۲۴۸ق.)، به کوشش رشدی الصالح، مکه، مکتبة الثقافه، ۱۴۱۵ق
  • الاستیعاب: ابن عبدالبر (م.۴۶۳ق.)، به کوشش البجاوی، بیروت، ‌دار الجیل، ۱۴۱۲ق
  • اسد الغابه: ابن اثیر علی بن محمد الجزری (م.۶۳۰ق.)، بیروت، ‌دار الکتاب العربی
  • الاصابه: ابن حجر العسقلانی (م.۸۵۲ق.)، به کوشش علی محمد و دیگران، بیروت، ‌دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۵ق
  • انساب الاشراف: البلاذری (م.۲۷۹ق.)، به کوشش سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت، ‌دار الفکر، ۱۴۱۷ق
  • الایضاح: الفضل بن شاذان (م.۲۶۰ق.)، به کوشش الحسینی الارموی، دانشگاه تهران، ۱۳۶۳ش
  • البدایة و النهایه: ابن کثیر (م.۷۷۴ق.)، به کوشش علی شیری، بیروت، ‌دار احیاء التراث العربی، ۱۴۰۸ق
  • تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر: الذهبی (م.۷۴۸ق.)، به کوشش عمر عبدالسلام، بیروت، ‌دار الکتاب العربی، ۱۴۱۰ق
  • تاریخ طبری (تاریخ الامم و الملوک): الطبری (م.۳۱۰ق.)، بیروت، ‌دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۷ق
  • تاریخ المدینة المنوره: ابن شبّة النمیری (م.۲۶۲ق.)، به کوشش شلتوت، قم، ‌دار الفکر، ۱۴۱۰ق
  • تاریخ الیعقوبی: احمد بن یعقوب (م.۲۹۲ق.)، بیروت، ‌دار صادر، ۱۴۱۵ق
  • تاریخ خلیفه: خلیفة بن خیاط (م.۲۴۰ق.)، به کوشش سهیل زکار، بیروت، ‌دار الفکر، ۱۴۱۴ق
  • تاریخ مدینة دمشق: ابن عساکر (م.۵۷۱ق.)، به کوشش علی شیری، بیروت، ‌دار الفکر، ۱۴۱۵ق
  • تقریب التهذیب: ابن حجر العسقلانی (م.۸۵۲ق.)، به کوشش مصطفی، بیروت، ‌دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۵ق
  • تهذیب الاسماء و اللغات: النووی (م.۶۷۶ق.)، بیروت، ‌دار الفکر، ۱۹۹۶م
  • تهذیب الکمال: المزی (م.۷۴۲ق.)، به کوشش بشار عواد، بیروت، الرساله، ۱۴۱۵ق
  • الدر المنثور: السیوطی (م.۹۱۱ق.)، بیروت، ‌دار المعرفه، ۱۳۶۵ق
  • سبل الهدی: محمد بن یوسف الصالحی (م.۹۴۲ق.)، به کوشش عادل احمد و علی محمد، بیروت، ‌دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۴ق
  • سنن ابن ماجه: ابن ماجه (م.۲۷۵ق.)، به کوشش محمد فؤاد، بیروت، ‌دار احیاء التراث العربی، ۱۳۹۵ق
  • سیر اعلام النبلاء: الذهبی (م.۷۴۸ق.)، به کوشش گروهی از محققان، بیروت، الرساله، ۱۴۱۳ق
  • صحیح البخاری: البخاری (م.۲۵۶ق.)، بیروت، ‌دار الفکر، ۱۴۰۱ق
  • صحیح مسلم بشرح النووی: النووی (م.۶۷۶ق.)، بیروت، ‌دار الکتاب العربی، ۱۴۰۷ق
  • صفة الصفوه: ابوالفرج الجوزی (م.۵۹۷ق.)، بیروت، ‌دار الفکر، ۱۴۱۳ق
  • الطبقات الکبری: ابن سعد (م.۲۳۰ق.)، بیروت، ‌دار صادر
  • عبدالله بن عمر: محیی الدین مستو، دمشق، ‌دار القلم، ۱۴۱۲ق
  • فتح الباری: ابن حجر العسقلانی (م.۸۵۲ق.)، بیروت، ‌دار المعرفه
  • الفتوح: ابن اعثم الکوفی (م.۳۱۴ق.)، به کوشش علی شیری، بیروت، ‌دار الاضواء، ۱۴۱۱ق
  • فتوح البلدان: البلاذری (م.۲۷۹ق.)، به کوشش صلاح‌ الدین، قاهره، النهضة المصریه، ۱۹۵۶م
  • الکامل فی التاریخ: ابن اثیر علی بن محمد الجزری (م.۶۳۰ق.)، بیروت، ‌دار صادر، ۱۳۸۵ق
  • الکنی و الالقاب: شیخ عباس القمی (م.۱۳۵۹ق.)، تهران، مکتبة الصدر، ۱۳۶۸ش
  • المجموع شرح المهذب: النووی (م.۶۷۶ق.)، ‌دار الفکر
  • المجموعة الکاملة لمؤلفات السید محمد باقر الصدر: بیروت، ‌دار التعارف، ۱۴۰۸ق
  • مروج الذهب: المسعودی (م.۳۴۶ق.)، به کوشش اسعد داغر، قم، ‌دار الهجره، ۱۴۰۹ق
  • المسترشد: الطبری الشیعی (م.قرن۴)، به کوشش محمودی، تهران، کوشانپور، ۱۴۱۵ق
  • مسند احمد: احمد بن حنبل (م.۲۴۱ق.)، بیروت، ‌دار صادر
  • مسند الشافعی: الشافعی (م.۲۰۴ق.)، بیروت، ‌دار الکتب العلمیه
  • المعارف: ابن قتیبه (م.۲۷۶ق.)، به کوشش ثروت عکاشه، قم، شریف رضی، ۱۳۷۳ش
  • المعرفة و التاریخ: الفسوی (م.۲۷۷ق.)، به کوشش اکرم الامری، بیروت، الرساله، ۱۴۰۱ق
  • المنتظم: ابن جوزی (م.۵۹۷ق.)، به کوشش محمد عبدالقادر و دیگران، بیروت، ‌دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۲ق
  • میزان الاعتدال فی نقد الرجال: الذهبی (م.۷۴۸ق.)، به کوشش البجاوی، بیروت، ‌دار المعرفه، ۱۳۸۲ق
  • نهایة الارب: احمد بن عبدالوهاب النویری (م.۷۳۳ق.)، قاهره، وزارة الثقافة و الارشاد القومی، ۱۴۱۲ق
  • وقعة صفین: ابن مزاحم المنقری (م.۲۱۲ق.)، به کوشش عبدالسلام، قم، مکتبة النجفی، ۱۴۰۴ق.