اشراف حَسني: اميران مکه مکرمه از نسل امام حسن مجتبي7 از نيمه دوم قرن چهارم ق. تا تسلط آل سعود

اشراف و شرفا جمع شريف به معناي برتر، والانسب و بلند مرتبه است و به رؤسا و افراد با نفوذ هر قوم نيز گفته مي‌شود.[۱] در اصطلاح، لقب شريف، براي منسوبان به معصومان: به کار مي‌رود.[۲] به نوشته برخي، شريف تنها درباره نسل امام علي7 از فرزندانش امام حسن و امام حسين8 به کار مي‌رود و ديگر فرزندان ايشان، به جاي شريف، علوي ناميده مي‌شوند.[۳] پيش از کاربرد خاص «شريف» براي سادات حسني و حسيني، در دوران عباسيان (حک: 132ـ 656ق.) اين لقب براي آل ابي‌طالب (فرزندان علي7) و آل عباس (فرزندان عباس بن عبدالمطلب) به کار مي‌رفت.[۴] مؤيد آن، گزارشي است که لقب هر عباسي در بغداد و نيز هر علوي در مصر را شريف دانسته است.[۵]


پس از روي کار آمدن فاطميان٭ در مصر به سال 358ق.[۶]، آنان لقب شريف را تنها براي نسل امام حسن و امام حسين8 به کار بردند.[۷] ايشان با سپردن حکمراني مکه به بزرگ اشراف حسني، جعفر بن محمد بن حسن، و پس از او به فرزندش حسن بن جعفر که براي تهنيت به المعز خليفه فاطمي به مصر رفته بود،[۸] نسل امام حسن7 را با عنوان شريف در مکه روي کار آوردند که با لقب اشراف شناخته شدند. نيز همين لقب براي حسينيان که حکمراني مدينه را بر عهده داشتند، به کار رفت.[۹] کاربرد خاص لقب شريف در سده چهارم ق. براي تبار حسنين8، در روزگار فاطمي صورت گرفته است.[۱۰] شايد اين اقدام فاطميان جنبه سياسي داشته و در برابر تلاش عباسيان براي نفي نسب بردن فاطميان به حضرت فاطمه3 انجام شده است. البته پيش از فاطميان نيز به‌گونه محدود، لقب شريف درباره برخي سادات حسني و حسيني به کار رفته بود؛ چنان‌که معاذ بن داود بن محمد حسني نخستين کسي دانسته شده که به سال 295ق. به شريف ملقب شده است.[۱۱]

در دوران مماليک (حک: 648ـ923ق.) ملک اشرف مملوکي به سال 696ق.[۱۲] اين لقب را به نسل امام علي7 از حضرت فاطمه3 محدود کرد.[۱۳] ملک اشرف همچنين براي بازشناسي اشراف از ديگران و رعايت حرمت آنان، فرمان داد تا نشاني سبز رنگ بر سر داشته باشند.[۱۴] به باور قلقشندي (م.821ق.) که در دوران مماليک مي‌زيست، اشراف، لقبي ويژه فرزندان حضرت زهرا3 بوده است.[۱۵]

برخي لقب شريف را تنها براي سادات حسني حاکم بر مکه به کار مي‌بردند. از اين رو، چنين پنداشته شد که شرافت، ويژه ايشان است. به گزارش قاضي مکي لبني (م.1340ق.) بسياري از مردم گمان دارند که «اشراف» خاص فرزندان امام حسن7 و «سيّد» ويژه فرزندان امام حسين7 است. ولي با توجه به کاربرد اين عنوان براي هردو، نمي‌توان اين را قاعده دانست. نيز برخي باور دارند که در حجاز، اصطلاح شريف بر حسني و سيّد بر حسيني براي تمييز ميان ايشان اطلاق مي‌شود.[۱۶] اما کساني مانند ايوب صبري پاشا اين سخن نپذيرفته‌اند.[۱۷] همچنين برخي در تفاوت ميان شريف و سيّد نوشته‌اند: کساني از نسل امام حسن و امام حسين که اداره مکه و مدينه يا يکي از آن دو را عهده‌دار بودند، لقب شريف داشتند و در غير اين صورت، فقط سيّد خوانده مي‌شدند.[۱۸] اين در حالي است که سيد رضي و برادرش مرتضي به اين لقب خوانده شده‌اند، با آن که از امراي حرمين شريفين نبوده‌اند.[۱۹] هر چند لقب اشراف براي حاکمان مکه و مدينه از نسل حسنين8 به‌گونه خاص به کار رفته، در برخي جاي‌هاي ديگر نيز براي سادات به ‌کار مي‌رفته است. در شماري از منابع، تفاوتي ميان سيد و شريف نهاده نشده و هر دو از القاب نسل حسنين8 دانسته شده‌اند.[۲۰] دست کم از ميانه سده هشتم ق. لقب شريف در نامه‌نگاري‌هاي دولت‌هاي همجوار حجاز، مانند عثماني، براي حاکمان حرمين به کار رفته است.[۲۱]

به هر روي، افزون بر سادات حسني حاكم بر مغرب (مراكش) كه به شرفا شهرت داشتند،‌ به حاکمان حرمين شريفين نيز شريف گفته مي‌شد. آنان از نيمه دوم سده چهارم ق. تا تسخير حجاز به‌ دست آل سعود در نيمه نخست سده چهاردهم ق. حکمراني دو شهر مقدس مکه و مدينه و پاره‌اي از سرزمين‌هاي پيرامون را بر عهده داشتند. بدين ترتيب، شريف به منزله يک لقب در جهان اسلام به حسنيان و حسينيان اختصاص يافت.[۲۲]

تأسيس حکمراني اشراف حسني

حکومت مکه تا پيش از قدرت يافتن اشراف، حدود سه سده از آنِ کار‌گزاران امويان و عباسيان بود. آنان با توجه به اهميت آن شهر، معمولاً خويشاوندانشان را براي حکمراني آن برمي‌گزيدند. از دومين نيمه سده دوم ق. برخي از سادات حسني همانند حسين بن علي حسني، شهيد فخ، در دوران هادي عباسي (حک: 169ـ170ق.) [۲۳] و شماري از سادات حسيني همانند ابراهيم بن موسي بن جعفر در هنگام مأمون عباسي (حک: 198ـ218ق.)[۲۴] و اسماعيل بن يوسف اخيضر در دوران مستعين (حک: 251ق.)[۲۵] و سليمانيان از نسل سليمان بن داود بن حسن المثني، از نوادگان امام حسن7، در آغاز سده سوم ق. مدتي کوتاه حکومت مکه را از حاکم انتصابي خليفه عباسي گرفتند. ولي ديگر بار حکمراني آن شهر تا نيمه دوم سده چهارم ق. در اختيار کار‌گزاران و حکومت‌هاي دست نشانده دستگاه خلافت قرار گرفت.[۲۶]

اشراف حسني از حدود سال 358 تا 1343ق. که آل سعود بر مکه سلطه يافتند، جز در برهه‌هايي کوتاه که حکمراني مکه از سوي قدرت‌هاي مجاور در اختيار غير اشراف حسني يا اشراف حسيني (اميران مدينه) قرار مي‌گرفت، حکمراني آن شهر را به‌گونه موروثي بر عهده داشتند. شريف ابونُمي بن برکات، قانوني برنهاد تا حکمراني مکه در خاندان وي موروثي شود.[۲۷]

در آستانه حکمراني اشراف، دوره‌اي بحراني بر حجاز حاکم بود که مي‌توان آن را اثرپذيرفته از رقابت‌هاي فاطميان و عباسيان براي نفوذ بر حرمين شريفين دانست. سرانجام فاطميان که توانستند اشراف حسيني را در مدينه حاکم کنند، نفوذ خود بر بخشي از حجاز را استوار ساختند و حکمراني اشراف حسني بر مکه را نيز تأييد کردند.[۲۸] بدين ترتيب، سلسله‌اي از امراي اشراف در مکه پديد آمد.

حکومت درازمدت اشراف حسني در آغاز زير نفوذ فاطميان مصر و سپس ايوبيان و عباسيان بود. با قدرت يافتن دولت مماليک در مصر و شام (648ق.)، حاکمان مکه تابع ايشان گشتند و پس از تسلط امپراتوري عثماني بر مصر و حجاز، حکومت اين دسته از اشراف تابع اين دولت شد. اين دولت‌ها با توجه به حرمت اشراف و نفوذ معنوي آنان در مکه و سرزمين‌هاي پيراموني آن، حکمراني ايشان را تأييد مي‌کردند و براي نفوذ بيشتر در اين شهر مقدس به منزله يکي از پايتخت‌هاي معنوي جهان اسلام و کاستن از نفوذ رقباي خود، در ياري‌رساني به اشراف، حاجيان و ساکنان حرمين، بسيار مي‌کوشيدند. انتقال قدرت از شريفي به شريفِ ديگر، بيشتر پس از توافق خود اشراف صورت مي‌پذيرفت و سپس قدرت‌هاي مجاور آن را تأييد مي‌کردند.[۲۹]

عصر حکومت اشراف بر مکه با فراز و فرودهايي همراه بود. گاه قدرتشان چندان اوج مي‌گرفت که به‌گونه مستقل و بيرون از دايره حکومتي ديگر، حکمراني مي‌کردند. برخي بر اين باورند که حجاز زير نظر اشراف و جدا از حکومت‌هاي مرکزي اداره مي‌شد.[۳۰] گاه نيز به سبب ضعف شخصيتي اميران مکه يا درگيري‌هاي دروني و دخالت‌ قدرت‌هاي مجاور، حکومتشان کاملاً به آن‌ها وابسته بود. از مظاهر اين وابستگي، استقرار پايگاه نظامي برخي دولت‌هاي همجوار و اعزام نيرو به مکه و نظارت بر امور مسجدالحرام از جانب فرمانده نظامي و دريافت ماليات بود.

اشراف حسني بيشتر بر مکه حکمراني داشتند. ولي گاه با تصرف برخي شهرهاي پيراموني، مانند طائف، مدينه و بعضي نواحي يمن، حکومت خود را گسترش مي‌دادند؛ چنان‌که شريف قتادة بن ادريس قلمرو خود را از يمن تا مدينه گسترش داد.[۳۱]

خاندان‌هاي حکومت‌گر اشراف حسني

در مدت دراز حکومت اشراف بر مکه، خاندان‌ها و شاخه‌هايي از آنان پياپي به حکمراني رسيدند که در برخي منابع، طبقه‌بندي شده و با هويت مستقل و متمايز از يکديگر معرفي شده‌اند. مشهورترين نمونه‌هاي اين خاندان‌ها عبارتند از:

آل جعفر

آغازگر حکومت اشراف بر مکه، جعفر بن محمد بن حسن بن محمد بن موسي بن عبدالله بن موسي بن عبدالله بن حسن بن حسن بن علي بن ابي‌طالب (357/358ق.) است.[۳۲] بر پايه گزارشي ديگر، وي در فاصله سال‌هاي 356ـ360ق. در دوران رقابت ميان عباسيان و فاطميان، حکمراني مکه را به دست گرفت[۳۳] و از بيم عباسيان خود را به المعز لله فاطمي نزديک ساخت. وي در نامه‌اي ولايت جعفر بر مکه را تأييد نمود و بدين‌گونه حکومت اشراف در مکه آغاز شد.[۳۴] خبري ديگر نشان مي‌دهد که او پس از مرگ کافور اخشيدي(356ق.) از حاکمان مصر و پيش از فتح مصر به دست فاطميان، مکه را از سيطره اخشيديان، حاکمان مصر و شام، آزاد ساخت و حکمراني آن شهر را در دست گرفت.[۳۵] اما از ديگر گزارش‌ها برمي‌آيد که جعفر پس از برچيده شدن دولت اخشيديان در سال 358ق. به دست جوهر، غلام معزّ فاطمي، به ولايت مکه رسيد و به نام خليفه فاطمي خطبه خواند.[۳۶]

پس از جعفر، پسرش عيسي حکومت مکه را از سال 366 تا 384ق. در دست داشت. به دنبال او برادرش ابوالفتوح حسن بن جعفر حسني (384ق.) حاکم شد. او با از ميان بردن حکومت بني‌‌مهنا حسيني به سال 390ق. به مدت 23 سال بر حجاز حکم راند.[۳۷] وي که به شجاعت، قدرت بدني و عدالت‌گستري شهره بود، پس از 43 سال حکومت در مکه[۳۸] به سال 430ق. درگذشت و پسرش شکر بن حسن، ملقب به تاج المعالي، به حکومت رسيد و به سال 453ق. درگذشت. بدين ترتيب، حکومت آل جعفر به منزله طبقه نخست اشراف[۳۹] حدود يک سده (358ـ453ق.) ادامه يافت. چون شکر پسري نداشت، حکومت مکه به برده‌اش رسيد و اشراف که حکمراني او را برنمي‌تافتند، ضدّ او برخاستند و شريف محمد بن ابي‌الفاتک عبدالرحمن بن جعفر سليماني حکمراني مکه را تا 455ق. عهده‌دار شد.[۴۰] از سليمانيان به منزله طبقه دوم اشراف و نيز موسويون به دليل انتسابشان به موسي الجون ياد مي‌شود.[۴۱]

هواشم (بنوفليته)

اينان به محمد بن جعفر بن عبدالله بن هاشم حسني، نسب مي‌برند که به سال 454/455ق. به حکومت مکه رسيد و پس از او فرزندانش که به هواشم مشهور بودند، حکومت اين شهر را در اختيار داشتند.[۴۲] واپسين حکمران از اين سلسله، شريف مکثر بن عيسي بود. در حکمراني وي طاشتکين امير حج عراق او را از حکمراني مکه برکنار و حکمران مدينه، قاسم بن مهنا حسيني، را حاکم آن شهر کرد. اما پس از چند روز در پي ناتواني او، ديگر بار هواشم بر سر کار آمدند.[۴۳] حکمراني اين سلسله از اشراف حسني که با حکومت ايوبيان در مصر و شامات هم‌زماني داشت، از ديگر خاندان‌هاي اشراف کوتاه‌تر بود. از هواشم به منزله طبقه سوم اشراف ياد مي‌شود.[۴۴] (← هواشم)

آل قتاده

آنان از نسل ابوعزيز قتادة بن ادريس بن مطاعن هستند که نسبشان با 15 واسطه به امام حسن7 مي‌رسد.[۴۵] اين سلسله از مشهورترين خاندان‌های حسني و پايدارترين خانواده اشراف بودند که حدود هفت سده، خاندان‌هاي گوناگون از ايشان با نام‌هاي مختلف بر مکه حکومت کردند. حکومت ايشان به دست قتادة بن ادريس (حک: 597ـ617ق.) و با کشتن محمد بن مکثر، واپسين حکمران مکه از هواشم، پديد آمد[۴۶] و از طريق تبار او تا سال 1343ق. يعني هنگام سلطه وهابيان بر حجاز، ادامه يافت.[۴۷] از آل قتاده به منزله طبقه چهارم اشراف ياد مي‌شود.[۴۸]

قلمرو آنان در دوران قتاده که فردي شجاع و بلندهمت بود، از يمن تا نجد و مدينه گسترش يافت.[۴۹] پس از وي، به علت بد رفتاري فرزندش شريف حسن، ملک مسعود حاکم يمن بر مکه مسلط شد. او سال‌ها اداره امور آن‌جا را در دست داشت تا آن‌گاه که راجح بن قتاده بر مکه چيره گشت.[۵۰] از آن پس حکمراني مکه در اختيار قدرتمندان اين خاندان دست به دست مي‌گشت. آل قتاده گاه تابع مماليک و گاه بنورسول از حکمرانان يمن بودند.[۵۱] از قتاده نسلي بسيار بر جاي ماند[۵۲] و بيشتر حاکمان مکه در دوره‌هاي بعد، از نسل ابن ابي‌نمي و شامل شاخه‌هايي همانند نمويون، ذووحسن، ذووعنان، عنقاويه، مجايشه و رواجحه بودند.[۵۳] (← آل قتاده)

آل ابي‌نُميّ اول

آنان از نسل شريف ابي‌نمي بن ابي‌سعد بن حسن بن علي بن قتاده هستند[۵۴] و با 18 واسطه به امام حسن7 نسب مي‌برند.[۵۵] حکومت آنان از هنگام حکمراني مستقل ابي‌نمي از نيمه دوم سده هفتم ق. (667ق.) تا اواخر نيمه اول سده چهاردهم ق. در خانداني از نسل او با عناوين آل عجلان و آل برکات ادامه يافت.[۵۶] برخي منابع، آل ابي‌‌نمي را به دو شاخه ابونمي اول و دوم قسمت نموده و حکمراني هر يک را جداگانه بررسي کرده‌اند.

دوران حکومت آل ابي‌نمي اول بر مکه، با تحولاتي مهم در جهان اسلام از جمله سقوط سلسله ايوبيان در مصر و شام و روي کار آمدن دولت مماليک (648ق.) و برافتادن دستگاه عباسي (656ق.) با حمله مغولان به بغداد، هم‌زمان بود که يکايک در رويدادهاي حرمين شريفين اثر نهادند.

ابونمي از برجسته‌ترين اميران مکه بود که از کودکي در حکمراني پدرش شريک شد و سپس با عمويش ادريس حکمراني مکه را بر عهده داشتند.[۵۷] او به‌گونه مستقل از سال 667 تا 701ق. حکمران مکه بود. از کارداني، تدبير و عقل وي در منابع ياد کرده‌اند.[۵۸] او به سال 701ق. به نفع فرزندانش رُمَيْثَه و حميضه از حکمراني کناره گرفت و در چهارم صفر همان سال درگذشت و در گورستان مَعْلات (گورستان ابوطالب) به خاک سپرده شد. حکمراني او با احتساب زمان شراکتش حدود 50 سال به طول انجاميد.[۵۹]

رميثه هفت بار به‌گونه متناوب حکمراني مکه را بر عهده داشت و به سال 746ق. درگذشت.[۶۰] چهار تن از فرزندان او نيز به حکمراني مکه رسيدند. نسل او به ذوي رميثه شناخته مي‌شوند.[۶۱] ثقبة بن رميثه، خود، به سال 754ق. حاکم گشت و برخي فرزندان او نيز به حکمراني مکه رسيدند. نسل او به ذوي ثقبه مشهورند.[۶۲] از فرزندان مبارک بن رميثه نيز بعضي مانند علي بن مبارک و عقيل بن مبارک، حکومت مکه را در اختيار داشتند.[۶۳] مغامس بن رميثه نيز حکمراني مکه را به سال 764ق. بر عهده گرفت. نسل او از عنان، حکمران مکه، استمرار يافت که به ذوو عنان مشهورند و اکنون در شمال مکه در وادي خوار سکونت دارند.[۶۴] (← آل ابي‌نمي)

آل عجلان

آنان از نسل عجلان بن رميثة بن ابي‌نُمَيّ هستند.[۶۵] او به سال 745ق. با حمايت حاكم يمن، پس از پدرش رميثه، حکمران مکه شد. حکمراني وي با جانبداري حاكمان يمن و مماليك مصر[۶۶] حدود 30 سال ادامه يافت.[۶۷] پس از او حکومت احمد به تأييد سلطان مملوكي مصر رسيد. از ديگر فرزندان عجلان، برخي به حکمراني رسيدند که حسن بن عجلان از آن جمله است. وي حدود 11 سال حکمران مکه بود.[۶۸] فرزندانش ابو القاسم، ابراهيم، علي و برکات از حاکمان مکه بودند. تبار سه تن اولي به ذوي حسن شناخته مي‌شوند.[۶۹] (← آل عجلان)

آل برکات

نسب اين خاندان به برکات بن حسن بن عجلان مي‌رسد.[۷۰] برکات حکمراني مکه را با تفويض آن از سوي مماليک چرکسي بر عهده گرفت.[۷۱] آنان حکمراني فرزندش شريف محمد، مشهور به ابي‌‌نمي ثاني، را نيز تأييد کردند. پس از او حکمراني مکه در نسل وي از طريق فرزندش ابي‌نمي ادامه يافت.[۷۲] (← آل برکات)

آل ابي‌نمي دوم

آنان فرزندان شريف محمد ابي‌‌نمي دوم هستند.[۷۳] به ايشان ذوو نمي و آل ابي‌‌نمي بن برکات گفته مي‌شود و ايشان را به نُمَوي مي‌شناسند.[۷۴] شريف محمد ابي‌نمي با پدرش برکات به سال 918ق. در حکمراني شريک بود و پس از درگذشت پدر، به‌گونه مستقل به حکمراني پرداخت.[۷۵] به سال 887ق. افزون بر مکه، حکمراني همه حجاز از سوي جقمق مملوکي به او سپرده شد.[۷۶] حکومت ابي‌نمي، خواه دوران شراکت با پدر و فرزندانش و خواه حکومت مستقل وي، حدود 45 سال به طول انجاميد.[۷۷] وي در محرم 903ق. در مکه درگذشت. بني‌حسن، بني‌زيد و بني‌برکات از نسل او به شمار مي‌روند. پس از ابونمي دوم، فرزندش شريف حسن حکمراني را به دست گرفت. او سرسلسله اشراف حسني حکومت‌گر پس از خود بود.[۷۸]

پس از درگذشت شريف حسن به سال 1010ق. فرزندش ابو طالب، به حکومت مکه رسيد. اختلاف او با شريف ادريس بن حسن موجب شد تا حکومت مکه به تناوب و توالي ميان وي، ادريس، محسن بن حسن و احمد بن عبدالله بن حسن دست به‌ دست شود.[۷۹] از نيمه نخست سده يازدهم تا سده چهاردهم ق. سه طايفه از نوادگان ابونمي دوم بر سر مقام شريفي مکه با يکديگر رقابت داشتند. آنان شامل ذووزيد، ذووعبدالله و ذووبرکات هستند.[۸۰]

به سال 1041ق. شريف زيد بن محسن بن حسين بن حسن حکمران مکه شد. وي که سيره‌اي نيکو داشت، به سال 1077ق. درگذشت و فرزندش شريف سعد بر جاي او نشست.[۸۱] پس از درگذشت او، حکمراني مکه از آل زيد، به برکات سوم فرزند محمد بن ابراهيم بن ابي‌نمي (حک: 1013ـ1095ق.) رسيد. حکمراني برکات چهارم به همت محمد بن سليمان مغربي که با ذوو زيد دشمني داشت، محقق شد.[۸۲]

از زيرمجموعه‌ها و شاخه‌هاي آل ابي‌نمي دوم مي‌توان به آل بشير بن محمد ابي‌نمي اشاره کرد. باب ام هاني در مسجدالحرام به «باب مولانا السيد بشير بن ابي‌نمي» شناخته مي‌شد؛ زيرا خانه‌اش روبه‌روي آن در قرار داشت.[۸۳] آنان در سده دهم ق. نقشي برجسته در رخدادهاي مکه داشتند.[۸۴] (← آل ابي‌نمي)

آل غالب

اينان فرزندان شريف غالب بن مساعد بن سعيد بن سعد، از نوادگان ابي‌نمي ثاني حکمران مکه، هستند. غالب، سرسلسله اين خاندان، به سال 1202ق. به حکمراني مکه رسيد. حکمراني او 26 سال همراه با امنيت استمرار داشت.[۸۵] عبدالله، عبيدالله، حسين، يحيي، علي و عبدالمطلب فرزندان او هستند.[۸۶] عبدالمطلب سه بار حکمراني مکه را از سال 1243 تا 1299ق. عهده‌دار شد. آل غالب نقشي برجسته در رويدادهاي سياسي مکه داشتند. اشراف آل غالب از مشهورترين و نيرومندترين اشراف و داراي اوقافي در مکه، طائف و جده هستند.[۸۷] واپسين حاکم مکه از آل غالب، شريف حسين است که انگليسي‌ها او را فريفتند و او و فرزندش علي که اندکي پس از پدر حاکم مکه شد، به سال 1925م. به دست آل سعود از حکومت مکه کنار گذاشته شدند. از فرزندان حسين، فيصل در عراق و عبدالله در اردن، حکومت را به‌ دست گرفتند. حکومت فيصل در عراق با کودتا برچيده شد؛ ولي فرزندان عبدالله تا امروز بر اردن حکم مي‌رانند.[۸۸]

مذهب اشراف مکه

آنان زيدي بودند. گفتن «حى علي خير العمل» در اذان، در دوران حکومت برخي اشراف حسني[۸۹]، اين را تأييد مي‌کند. اميران حج شام و مصر که در دوره فاطميان بر اين مسئله اهتمام داشتند، در دوره‌هاي ديگر سخت با آن مخالف ورزيدند و به محض سلطه يافتن، از آن پيشگيري ‌کردند. سيف ‌الاسلام طغتکين، برادر صلاح الدين ايوبي، که به سال 581ق. حاکم يمن شد، پس از چيره شدن بر مکه، گفتن «حى علي خير العمل» در اذان مسجدالحرام را منع کرد.[۹۰] اين از پرشمار بودن و نفوذ شيعيان در آن روزگار مکه حکايت مي‌کند.

شرفاي مکه تا سده نهم و دهم ق. پيوند خود را با ائمه زيديه حفظ کردند. از آن پس آرام آرام به تسنن شافعي روي آوردند.[۹۱] در اوايل سده دهم ق. شيعياني فراوان در مکه حضور داشتند. همين سبب شد تا ابن حجر هيثمي/هيتمي کتاب الصواعق المحرقه را در رد عقايد شيعيان، در اين شهر بنويسد. وي درمقدمه اين کتاب، به فراواني شيعيان در حرمين در نيمه دوم سده دهم ق. اشاره کرده است.[۹۲]

روابط اشراف حسني مکه با دولت‌هاي همسايه

روابط با اشراف حسيني مدينه

اشراف حسني با يکديگر چالش‌هايي داشتند.[۹۳] به سال 669ق. ميان ابي‌نمي و عمويش ادريس درگيري رخ داد و ادريس پيروز شد و ابي‌نمي به ينبع گريخت. او ديگر بار وارد مكه شد و ادريس را زخمي کرد و سرش را جدا نمود.[۹۴] روابط آنان با اشراف مدينه نيز به علل سياسي و مذهبي و دخالت‌هاي دولت‌هاي همسايه، جز در چند برهه، دوستانه نبود. البته گاه از طريق پيوند ازدواج، روابطشان به گرمي مي‌‌‌‌گراييد.[۹۵]

از آغاز شکل‌گيري دو حکمراني اشراف در مکه و مدينه، به‌ تدريج ميان اشراف حاکم مدينه که از آل مهنا بودند، با اميران علوي مکه درگيري پديد آمد و ده‌ها سال ادامه يافت. شريف مکه، ابوالفتوح، با حمله به مدينه، آن را به قلمرو حکومت خود افزود و حکومت بني‌مهنا از اشراف حسيني را به سال 390ق. از ميان برد.[۹۶] نيز فرزندش شکر بن ابي‌‌الفتوح مدتي مدينه را به قلمرو خود افزود.[۹۷]

مايه برخي از اين رويارويي‌ها، خود اشراف بودند که براي رسيدن به حکمراني از عموزادگان خود در مدينه کمک مي‌گرفتند؛ چنان‌که با گذشت مدتي از حکمراني ابي‌نمي اول، پسرعمويش غانم بن ادريس به خون‌خواهي پدرش برخاست و با کمک گرفتن از جماز بن شيحه حسيني، حکمران مدينه، ابونمي را بيرون راند و بر مکه سلطه يافت. اما ابونمي ديگر بار پس از 40 روز روي‌کار آمد.[۹۸] او بارها با حکومت مدينه به نبرد برخاست و در يکي از اين نبرد‌ها بر آن‌جا دست يافت و 23 سال بر حرمين شريفين و حجاز حکم راند.[۹۹]

حکمراني اشراف حسني در مکه، طولاني‌تر از اشراف حسيني در مدينه بود. نيز اشراف حسني قدرتي بيشتر داشتند و قلمرو ايشان گسترده‌تر بود. گاه حکمراني مدينه به سبب استيلاي اشراف حسني يا تفويض آن از سوي دولت‌هاي قدرتمند همسايه، در اختيار اشراف حسني قرار مي‌گرفت؛ چنان‌که از اواخر سده يازدهم ق. حکومت مدينه از سوي دولت عثماني، به حکومت اشراف حسني مکه پيوست.[۱۰۰]

روابط اشراف با ديگر دولت‌هاي همسايه

اهميت حرمين شريفين و نگاه ويژه مسلمانان به آن‌ها به منزله دو کانون اصلي سياست‌هاي اسلامي، دولت‌هاي همسايه را برآن داشت که به آن‌ها بيشتر توجه ورزند. آنان احساس مي‌کردند که مي‌بايست شخصي از همان محيط، حکمراني را در دست داشته باشد؛ يعني همان سادات که اشراف ناميده مي‌شدند. اشراف حسني به فراخور موقعيت و وضعيت دوران خويش و قدرتمندي و نفوذ دولت‌هاي همسايه، سياست خويش را در روابط با ايشان و خطبه خواندن به نام آنان تنظيم مي‌کردند و مي‌کوشيدند به حکومت خويش مشروعيت بخشند.

روابط اشراف با عباسيان

تا پيش از حکمراني اشراف در حرمين، خطبه به نام عباسيان خوانده مي‌شد. با نفوذ فاطميان و در دهه‌‌‌‌‌‌‌‌‌هاي اول حکومت اشراف، عباسيان نفوذ خود در حجاز را از دست دادند. با تسلط آل‏ بويه بر بغداد، آنان‌ براي استوار ساختن موقعيت خود کوشيدند تا نامشان در خطبه مکه و موسم حج ياد شود و در اين جهت به رقابت با اخشيديان برخاستند که آن هنگام در حجاز نفوذ داشتند. دو اميرالحاج اعزام شده از سوي معزالدوله بويهي، ابوالحسن محمد بن عبدالله‏ و ابوعبدالله‏ احمد بن عمر بن يحيي، به سال 342ق. در مکه با سپاه اخشيديان که براي دفاع از موقعيت اين دولت، همراه کاروان حاجيان مصر آمده بودند، درگير شدند و با چيرگي بر آن‌ها، به نام معزالدوله خطبه خواندند.[۱۰۱] درگيري ميان آنان در سال بعد نيز به پيروزي سپاه اعزامي آل بويه و خواندن خطبه به نام ايشان انجاميد.[۱۰۲]

با قدرت يافتن فاطميان، آل‏ بويه به منزله حاميان دستگاه خلافت عباسي، به رقابت با فاطميان روي آوردند. ابواحمد موسوي، پدر شريف رضي، اميرالحاج اعزامي از عراق در مکه، به نام خليفه عباسي و سلطان بويهي خطبه خواند.[۱۰۳] به سال 367ق. و پس از استقرار عضدالدوله بويهي در بغداد، وي در نخستين گام براي نفوذ ورزيدن در مکه،کارواني به آن‌جا فرستاد که اميرالحاج آن ابواحمد موسوي بود و از او خواست به نام وي خطبه بخواند. حکمران مکه به درخواست ابواحمد پاسخ مثبت داد و به نام عضدالدوله و خليفه عباسي خطبه خواند. اما سال بعد خطبه را به نام خليفه فاطمي خواندند.[۱۰۴] در پي آن، حکمران بويهي براي استوار ساختن موقعيت خود، به اقداماتي همچون اصلاح راه عراق به مکه، تقسيم مبالغ هنگفت ميان خاندان‏هاي با نفوذ مکه و همسايگان[۱۰۵] و حفر چاه‌هايي در مسير حاجيان پرداخت.[۱۰۶] با روي ‌کار آمدن سلطان آلب ارسلان سلجوقي به سال 463ق. حکمران مکه به سود قدرت بيشتر تغيير سياست داد و خطبه را به نام عباسيان و آلب ارسلان خواند. او نيز هدايايي براي حکمران مکه فرستاد و به وي وعده داد تا در صورت حفظ وضع موجود، سالانه000/10 دينار براي وي مقرري بفرستد.[۱۰۷]

به سال 484ق. سلطان سلجوقي در اوج قدرت مصمم شد مکه را به قلمرو خود بيفزايد تا براي هميشه به سلطه فاطميان بر آن‌جا پايان دهد. بدين منظور، هم‌زمان سپاهي به فرماندهي امير ترشک به حجاز فرستاد. اين سپاه بر مدينه و مکه چيره گشت؛ ولي با مردم مکه به زشتي رفتار کرد. سال بعد حکمران مکه براي داد‌خواهي به بغداد آمد.[۱۰۸] مرگ ناگهاني ملکشاه و آشفتگي اوضاع پس از او باعث شد خطبه به نام ايشان خوانده نشود. ولي در سال‌هاي بعد ديگر بار خطبه به نام فاطميان خوانده شد.[۱۰۹]

به سال 396ق. القادر عباسي در نامه‌اي از شريف ابوالفتوح خواست تا اجازه دهد مردم عراق براي زيارت خانه خدا عازم مکه شوند. ابوالفتوح با اين شرط که خطبه به نام الحاکم خليفه فاطمي خوانده شود، با اعزام حاجيان عراق موافقت کرد.[۱۱۰] بر پايه گزارشي، شريف قتادة بن ادريس خود را از خليفه عباسي، الناصر لدين الله، براي خلافت شايسته‌تر مي‌دانست.[۱۱۱] خليفه عباسي با دادن وعده‌هايي، او را به بغداد دعوت کرد. ولي قتاده ترسيد و از کوفه به حجاز بازگشت.[۱۱۲] در پي سوء قصد نافرجام به قتاده و بدگماني وي به عباسيان، او به قتل حاجيان عراقي و بد رفتاري با آنان پرداخت. اما سپس از خليفه عذر‌خواهي کرد[۱۱۳] و اين حاکي از مصلحت انديشي او بود.

حسن بن قتاده نيز به سال 618ق. با توطئه برادرش راجح و آقباش، اميرالحاج خليفه عباسي الناصر لدين الله، روبه‌رو شد. وي پس از آگاهي از اين اتحاد، فرمان داد تا راه‌هاي ورودي مکه را به روي حاجيان عراقي بستند و به آن‌ها حمله کردند و آقباش را کشتند.[۱۱۴]

روابط با فاطميان مصر

جعفر بن محمد به منزله نخستين فرد از اشراف حسني، به سال 358ق. به نام خليفه فاطمي، المعز، خطبه خواند و خود را در حمايت فاطميان مصر قرار داد. عيسي بن جعفر و پس از او به سال 384ق. حسن فرزند ديگر جعفر، با لقب ابوالفتوح، زير نظر فاطميان بر حکومت مکه دست يافتند.[۱۱۵] در برابر، فاطميان نيز در احترام نهادن به خاندان اشراف در حجاز بسيار مي‌کوشيدند و اموال و هداياي فراوان براي آنان مي‌فرستادند.[۱۱۶] با وجود اين، روابط اشراف با فاطميان‌گاه به تيرگي مي‌‌‌‌گراييد. برخي قدرت‌هاي همسايه، همانند عباسيان، به اختلاف‌ ميان ايشان دامن مي‌زدند. شريف ابوالفتوح در پي اعلان حمايت آل جراح طايي، حاکمان شام، از او که زير تأثير ابوالقاسم مغربي از وزيران آل بويه در بغداد بودند[۱۱۷]، از اطاعت خليفه فاطمي سر باز زد و با سفر به رمله فلسطين، مردم را به بيعت با خود به لقب الراشد بالله فراخواند.[۱۱۸] خليفه فاطمي که مي‌ديد معادلات سياسي به سود عباسيان بغداد تغيير مي‌يابد، با جدا کردن آل جراح از متحد شريف مکه و ميدان دادن به رقباي حسيني او در مکه، سليمانيون، ابوالفتوح را زير فشار قرار داد. ابوالفتوح که در رمله از تغيير رفتار آل جراح و مسلط شدن عموزاده‌اش تاج المعالي محمد بر مکه آگاه شده بود[۱۱۹]، به ناچار با پس دادن عنوان خلافت و طلب عفو از الحاکم فاطمي، بار ديگر به حکومت مکه رسيد و خود را کار‌گزار فاطميان ناميد.[۱۲۰]

از عوامل تسلط فاطميان بر حرمين و موفقيت آنان در عقب راندن عباسيان، مي‌توان به اهتمام بيشتر فاطميان در اعزام کاروان‌هاي حج و تأمين امنيت راه‌ها و ارسال جامه کعبه و تعيين مقرري و هدايا براي خادمان، همسايگان، پرده‏داران و کليدداران مکه اشاره کرد. حکمران مکه هر ماه 3000 دينار و اسب و خلعت از مصر دريافت مي‌کرد.[۱۲۱]

پيش از ابوالفتوح، در دوره عيسي بن جعفر نيز سپاهيان خليفه فاطمي، مکه را به دليل خودداري عيسي از خواندن خطبه به نام فاطميان (365ق.) محاصره کردند.[۱۲۲]

از ديگر مايه‌هاي تيرگي روابط اشراف با فاطميان، آسيب ديدن حجرالاسود به دست يک مصري به سال 413/414ق. و انتساب آن به فاطميان بود که مايه کشتار حاجيان مصري از سوي حاجيان عراقي و ديگر مخالفان فاطميان شد.[۱۲۳] با اين همه، روابط اشراف با فاطميان تا فروپاشي دولت فاطمي، با فراز و نشيب‌هايي ادامه يافت.

آلب ارسلان سلجوقي (حک: 455ـ465ق.) به سال 456ق. با حمايت خليفه عباسي و بذل مال ميان قبايل عربي که در مسير حاجيان عراق سکونت داشتند، پس از سال‏ها کارواني از حاجيان عراق را به مکه فرستاد. اميرالحاج اين کاروان، ابوالغنائم علوي، توانست حکمران مکه را خشنود سازد که به نام خليفه عباسي و سلطان سلجوقي، خطبه بخواند. در پاسخ به اين اقدام حکمران مکه، خليفه فاطمي ارسال آذوقه را از مصر به مکه قطع کرد. مردم مکه به حکمران فشار آوردند و او به ناچار ديگر بار به نام خليفه فاطمي خطبه خواند.[۱۲۴] بدين ترتيب، فاطميان با توسل به ابزار اقتصادي توانستند تا سال 462ق. با قدرت کامل بر مکه تسلط يابند. در اين سال، آلب ارسلان به موفقيت‏هايي بزرگ در شام و فلسطين دست يافت و فاطميان را در تنگنا قرار داد. زير تأثير اين رويداد، حکمران مکه به سود قدرت بيشتر تغيير سياست داد و به نام خليفه عباسي و آلب ارسلان خطبه برقرار کرد. سلطان سلجوقي با استقبال از اين اقدام، 000/30 دينار همراه خلعت و هداياي ‌گرانبها براي حکمران مکه فرستاد و به او وعده داد که در صورت حفظ وضع موجود، سالانه 000/10 دينار براي او مقرري بفرستد.[۱۲۵] در سال بعد، ديگر بار به نام خليفه عباسي القائم بامر الله و پس از وي آلب ارسلان خطبه خوانده شد.[۱۲۶] در پي مرگ آلب‏ ارسلان، فرصتي فراهم شد تا المستنصر فاطمي به حکمران مکه نامه‏اي بنويسد و با ارسال هدايايي از او بخواهد بار ديگر خطبه را به نام وي بخواند.[۱۲۷]

پس از آل بويه، رقابت سلجوقيان با فاطميان، بر سر مکه و مراسم حج از سرگرفته شد. در واپسين سال‏هاي حکومت طغرل، در مکه تحولي بزرگ رخ داد و خاندان هواشم که رقيب اصلي سليمانيان بودند، بر مکه تسلط يافتند.[۱۲۸] هواشم از فرزندان ابوهاشم محمد بن حسن بودند که به سال 454ق. به رهبري امير محمد بن جعفر بن شکر بن ابوالفتوح بر واپسين حکمران سليمانيان چيرگي يافته، سليمانيان را به يمن راندند. آن‌گاه امير محمد در نخستين قدم براي جلب نظر فاطميان، به نام خليفه المستنصر (427ـ487ق.) خطبه خواند.[۱۲۹]

در سال بعد، حکمران مکه تغيير سياست داد و نام خليفه فاطمي را از خطبه‌ انداخت. ولي المستنصر براي اعاده خطبه به علي بن محمد صليحي اجازه داد تا به مکه لشکرکشي کند و او حکمران مکه را واداشت تا ديگر بار به نام خليفه فاطمي خطبه بخواند.[۱۳۰]

روابط اشراف با ايوبيان (567ـ648ق.)

اشراف حاکم بر مکه، شيعه زيدي و در برخي اعتقادات با فاطميان مشترک بودند و از اين روي، از سقوط فاطميان اسماعيلي به دست صلاح الدين ايوبي ناخرسند شدند. ولي براي حفظ منافع خود، به همکاري با ايوبيان و خلفاي عباسي تن دادند.[۱۳۱] صلاح الدين ايوبي پس از تسلط بر مصر و برانداختن فاطميان، نفوذ خود را به حجاز و حرمين شريفين گسترش داد و توانست با دادن امتيازاتي به اشراف حاکم بر مکه و مدينه، آنان را خشنود کند تا براي خلفاي عباسي خطبه بخوانند.[۱۳۲] موکب حج عراق که سالياني متوقف شده بود، ديگر بار به راه افتاد[۱۳۳] و اين مقدمه‌اي براي نفوذ بيشتر خلافت عباسي و ايوبيان٭ در حرمين شد. البته نفوذ ايوبيان در مدينه پيش از مکه آغاز شد و سادات حسيني حاکم بر مدينه از مدت‌ها پيش با روي‌ گرداندن از فاطميان، ارتباطي گسترده با صلاح الدين ايوبي يافتند.[۱۳۴] ابن جبير درباره تشريفات خطبه جمعه و شيوه دعا براي خليفه عباسي و سلطان ايوبي از سوي اشراف در مکه، سخن گفته است.[۱۳۵]

نفوذ ايوبيان و عباسيان در مکه تا چند دهه به همان دعا در منابر و خواندن خطبه به نام آنان محدود بود و اشراف مکه براي حفظ اقتدار خود، به ويژه در دوران حکمراني مُکثِر، داود بن عيسي و قتادة بن ادريس، مستقل عمل مي‌کردند و رسوم خود را با قدرت اجرا مي‌نمودند و حتي مُکْس يا مکوس (ماليات حج) را از حاجيان مصر و عراق و جاهاي ديگر دريافت مي‌کردند و ايوبيان نيز چاره‌اي جز پذيرش اين وضعيت نداشتند. البته صلاح الدين در برابر پرداخت مقدار بسياري گندم و وجه نقد به اشراف، توانست مکوس را لغو کند.[۱۳۶] ابن جوزي به ماليات گرفتن اشراف از بازرگانان مكه اشاره کرده است.[۱۳۷]

نفوذ ايوبيان در مکه، با اقدامات طغتکين، برادر صلاح الدين، بيشتر شد. او در مسير حرکت به يمن براي جانشيني برادرش توران شاه، ميان سال‌هاي 578ـ581ق. بر مکه و مدينه چيره گشت و جمله «حى علي خير العمل» را که از هنگام فاطميان رايج شده بود[۱۳۸]، از اذان حذف کرد.[۱۳۹] همچنين دار الضربي در مکه ساخت که به نام برادرش صلاح الدين سکه ضرب مي‌کرد.[۱۴۰]

به سال 611ق. عيسي بن عادل ايوبي، حاکم حلب، به حج رفت[۱۴۱] و از آن‌جا که هنگام ورود به مکه با بي‌‌حرمتي شريف قتاده روبه‌رو شد، مدتي بعد در حمله قتاده به مدينه، لشکرياني را به ياري سالم بن مهنا حسيني، حکمران مدينه، فرستاد که شکست سختي را بر قتاده تحميل کردند.[۱۴۲] سپس اشراف به سبب درگيري‌هاي دروني در مکه و نيز چالش با سادات حسيني حاکم بر مدينه[۱۴۳] و جابه‌جايي پياپي قدرت، تضعيف شدند و از اين رو، گاه تابع ايوبيان مصر و گاهي تابع ايوبيان يمن يا شام بودند.[۱۴۴]

روابط با حاكمان يمن

اشراف حسني به امام زيديان يمن، عبدالله بن حمزه (م.614/619ق.) بسيار ‌گرايش داشتند؛ چنان‌که قتادة بن ادريس، حکمران مکه، از ياران او شمرده شده است.[۱۴۵] او با فرستادن نامه‌اي به عبدالله سوگند ياد کرد که بر اطاعت او باقي بماند و بر پايه مذهب شيعه «حى علي خير العمل» را در اذان، رسمي کرد.[۱۴۶] البته در برخي دوره‌ها، روابط اشراف مکه با حاکمان يمن رو به تيرگي نهاد. مکاتبات سلطان يمن، احمد بن اسماعيل، با شريف برکات، حکمران مکه، و تهديد و توبيخ او[۱۴۷] نشان از تيرگي روابط ميان وي و حاکمان يمن دارد. شايد از اين رو بود که شريف برکات، خود را به حکمرانان مصرکه آن هنگام سلطه خود را بر درياي سرخ افزوده بودند، نزديک‌تر کرد.[۱۴۸]

شريف راجح بن قتاده در پي شکست از برادرش حسن و کشته شدن هم‌پيمانش آقباش، اميرالحاج عباسيان[۱۴۹]، به ملک مسعود، حاکم يمن، پناه برد[۱۵۰] و او را ضدّ برادر خود تحريک کرد. ملک مسعود نيز به سال 619/620ق. با سپاهي به مکه هجوم برد. حسن پس از اندکي مقاومت گريخت و سپاه يمن پس از اشغال مکه، خانه‌ها و اموال و حتي لباس‌هاي مردم را غارت کردند.[۱۵۱] سپس راجح و حاكم يمن به صورت مشترك بر مكه حکومت کردند. همين تا مدت‌ها مايه رقابت ميان حاكمان يمن و مصر براي تسلط بر مكه بود.[۱۵۲]

از ديگر دخالت‌هاي يمنيان در حکمراني مکه، لشکرکشي حاکم يمن، علي بن محمد صليحي، به مکه بود که حکومت را از دست فرزندان شريف ابوالطيب گرفت و به ابوهاشم محمد بن جعفر حسني سپرد.[۱۵۳] نيز در لشکرکشي حاکم ديگر يمن، شريف ابونمي و ادريس از مکه متواري شدند.[۱۵۴] ولي آنان ديگر بار بر مکه چيره گشتند. برخي اشراف همانند ابونمي گاه خطبه را به نام حکمرانان يمن مي‌خواندند.[۱۵۵] ملک صالح، سلطان يمن، در سال 746ق. ولايت مکه را در اختيار فرزند رميثه، عجلان، قرار داد.[۱۵۶]

روابط با مماليک (حک: 648ـ923ق.)

از هنگامي که مماليک در ميانه سده هفتم در مصر به قدرت رسيدند و در اين سوي، دولت عباسي نيز به دست مغولان از ميان رفت، حرمين زير سيطره آنان قرار گرفت. اشراف به نام مماليک خطبه مي‌خواندند. آنان نيز در بزرگداشت خاندان شريف در حجاز، اهتمام فراوان داشتند و اموالي فراوان در حرمين پخش مي‌کردند. ملک بيبرس (حک: 658 ـ 676ق.) از حکمرانان مملوکي، عطاياي بسيار ميان اشراف قسمت کرد.[۱۵۷] همو به دعوت قتاده شريف مکه، به آن شهر آمد و به سال 667ق. حج ‌گزارد.[۱۵۸]

در حکمراني شريف ابوالغيث بر مکه که به تأييد سلطان بيبرس و پس از چيرگي ابوالغيث بر برادرانش رميثه و حميضه صورت گرفت، ناصر بن محمد قلاوون، پادشاه مصر، به سال 712ق. حج ‌گزارد[۱۵۹] و حکمران سيف الدين سلار، نايب السلطنه مصر، نيز به حج رفت.[۱۶۰] سفر هيئت‌هاي سياسي و مذهبي مصر، بيانگر امنيت مکه در اين دوره است.

قدرت و نفوذ مماليک در حرمين، موجب شده بود تا آنان گاه در اختلاف‌ها ميان اشراف دخالت کنند؛ چنان‌که با ميانجيگري بيبرس، اختلاف ميان ابونمي و عمويش ادريس فروکش کرد.[۱۶۱] اما گاه دخالت و زياده‌‌خواهي مصريان باعث شورش اشراف مکه در برابر آن‌ها و کشته شدن شماري از نظاميان مصري و مردم مي‌شد. شماري از اميرالحاج‌هاي مصري در ستيز اشراف بر سر حکومت بر مکه، دخالت مي‌کردند؛ چنان‌که به سال 683ق. ميان اميرالحاج مصري علم الدين باشقردي و حکمران مکه شريف ابي‌‌نمي، فتنه و ستيزي رخ داد که مصري‌ها در پي قتل فرمانده خود، متواري شدند.[۱۶۲] با آگاهي سلطان قلاوون از اين رويداد، او نخست تصميم گرفت لشکري به مکه بفرستد. اما سپس منصرف شد و به سال 688ق. حکمراني مکه را به امير مدينه، جماز بن شيحه حسيني، واگذاشت؛ هر چند حکمراني او دوام نيافت و ابي‌‌نمي وي را از آن شهر بيرون راند.[۱۶۳] به سال 689ق. نيز فتنه‌اي ميان حاجيان و مردم مکه رخ داد که با انگيزش مصريان صورت پذيرفت و مايه غارت اموال مردم و کشته شدن حدود 40 تن شد.[۱۶۴]

نفوذ مماليک در حرمين، در روزگار جَقمَق چرکسي بيشتر شد و حکمران سودون که از سوي او ناظر حرمين شده بود، در بسياري از امور دخالت مي‌کرد. همراه او 50 نظامي ترك نيز فرستاده شدند تا در مكه مقيم شوند.[۱۶۵] وجود نيروهاي مصري از عوامل تنش‌زا بود. آنان با يورش به مکه، شريف رميثه را دستگير کردند و به پادشاه مصر، ملک ناصر، تحويل دادند و همو شريف عطية بن ابي‌‌نمي را حکمران مکه کرد.[۱۶۶]

مماليک گاه در برکناري و نصب اشراف دخالت مي‌کردند. در 845ق. سلطان جَقمَق از مماليک مصر، شريف برکات را از حکومت مکه برکنار و حکمراني برادرش علي را تنفيذ کرد. اما برکات توانست به تناوب چهار بار با تأييد مماليک به حکمراني مکه برسد.[۱۶۷] در904ق. نيز شريف برکات دوم از سوي مماليک، از حکمراني مکه برکنار و به جاي او شريف هزاع منصوب شد؛ هر چند برکات او را در حکومت بر مکه ناکام گذاشت. اما در سال‌هاي بعد حکمراني آن شهر ميان اشراف دست به دست مي‌شد.[۱۶۸]

اعتبار و منزلت برکات نزد حکمرانان مصر، به‌اندازه‌اي بود که چون در سال 915ق. به مصر رفت، سلطان جَقمَق در مسيري طولاني به پيشوازش آمد و او را ‌گرامي داشت.[۱۶۹] به سال 918ق. سلطان مصر ديگر بار برکات را براي ديدار از مصر دعوت کرد. ولي او عذر خواست و فرزند خردسالش محمد ابو نمي دوم را همراه برخي اعيان و اشراف نزد وي فرستاد.[۱۷۰]

از رسم‌هاي رايج در دوران مماليک اين بود که اشراف پاي شتر محمل مصري را هنگام رسيدن به مکه مي‌بوسيدند. شريف برکات از سلطان جقمق مملوکي خواست تا او را از اين کار معاف کند و وي نيز پذيرفت.[۱۷۱]

اشراف مکه به فرمان سلطان برسباي مملوکي وظيفه داشتند يک سوم ماليات شهر جده بر کاروان‌ها را براي خود بردارند و دو سوم ديگر را براي او بفرستند. زيني دحلان از صدور فرماني به سال840ق. گزارش داده که درباره تقسيم مساوي اين درآمدها از سوي حکمران مکه به اميران چرکسي مصر است.[۱۷۲] نيز شريف حميضه با تحريک گروهي از ترک‌ها در 19 رجب 909ق. شريف احمد جازان را کشت و بر جايش نشست. اما برکات بن محمد با بسيج کردن قبايل گوناگون، سپاهي فراهم آورد و پس از نابودي سپاه حميضه، بر تخت حکمراني نشست و سلطان قانصوه الغوري امارت او را تأييد کرد.[۱۷۳]

روابط با ايلخانان مغول

اشراف حسني مکه بر اثر اختلاف دروني براي تسلط بر اين شهر و نيز بهره‌برداري از رقابت ميان مماليک و مغولان براي گرفتن کمک بيشتر يا حمايت از يکي از اشراف در برابر ديگري، پاي ايلخانان را به حجاز باز کردند.

اين روابط با درگيري فرزندان ابونمي بر سر حاکميت بر مکه آغاز شد. ايلخانان که خود را وارث حکومت عباسيان مي‌دانستند، به ويژه پس از مسلمان شدن غازان خان (حک: 694ـ703ق.) به حرمين عنايت ويژه ورزيدند و با مماليک مصر براي تسلط بر آن رقابت نمودند. حميضه فرزند ابونمي از اين فرصت بهره برد و براي کنار زدن برادرش رميثه، از سلطان محمد خدابنده ايلخاني (حک: 704ـ716ق.) ياري خواست. او از حميضه به گرمي استقبال کرد و سپاهي به فرماندهي ابوطالب دلقندي، از اميران مغول، براي تصرف مکه در اختيار او نهاد. اين لشکرکشي با مرگ سلطان محمد ناتمام ماند.[۱۷۴] ‌گزارشي ديگر از ورود آنان به حوالي مکه حکايت دارد که در پي کسب تکليف رميثه از مماليک مصر، به آنان اجازه ورود داده نشد.[۱۷۵] بر پايه گزارشي ديگر، حميضه به سال 718ق. بر مکه چيره شد و با کنار نهادن خطبه‌خواني به نام مماليک، به اسم سلطان ابوسعيد پسر خدابنده و واپسين ايلخان، خطبه خواند.[۱۷۶] اين اقدام دو سال به درازا کشيد و کاروان‌هاي حج ايراني با هداياي فراوان به مکه مي‌آمدند.

به سال 728ق. احمد بن رميثه که به عراق رفته بود، از جانب سلطان ابوسعيد پسر اولجايتو، صدقاتي فراوان ميان همسايگان و مردم مکه قسمت کرد و در مکه به نام ابوسعيد خطبه خواند و بر فراز قبه زمزم براي او دعا کرد.[۱۷۷] نيز سکه‌اي را که به اسم سلطان ابوسعيد ضرب شده بود، در آن‌جا رواج داد.[۱۷۸]

در زمان نفوذ ايلخانان در حرمين،کساني همانند علي شاه، وزير ابوسعيد[۱۷۹] و امير چوپان، خدمات و اقدامات عمراني چشمگيري در حرمين انجام دادند؛ از جمله آباد کردن چشمه عرفات و آبرساني به مکه[۱۸۰] که خشم مماليک را برانگيخت. شايد همين نفوذ سبب شد که به سال 730ق. سلطان مصر به شريف مکه فرمان دهد تا امير کاروان عراق، محمد الحجيج، را به قتل برساند؛ اما اين نقشه با توفيق همراه نشد.[۱۸۱]

روابط با دولت عثماني (923ـ1343ق.)

سلطان محمد فاتح عثماني پيش از تسلط بر حجاز و در پي فتح قسطنطنيه، نامه‌اي براي شريف مکه همراه 2000 سکه براي اميران آن شهر و نيز 7000 سکه براي مردم مکه فرستاد. شريف مکه نيز در پاسخ، نامه و هدايايي براي او ارسال کرد.[۱۸۲] شريف برکات بن محمد در پي شکست مماليک از سلطان سليم عثماني در 923ق. و تسلط عثمانيان بر مصر و شام، فرزند خود ابونمي دوم را با هدايايي نزد سلطان عثماني فرستاد و پيروي خود را از او اعلان کرد.[۱۸۳] او هم حاکميت اشراف را بر مکه به رسميت شناخت و حکمراني برکات و فرزندش محمد را تأييد کرد.[۱۸۴] از آن پس اشراف حسني 401 سال تابع عثماني بودند.

پس از برکات، اختلاف‌هايي ميان اشراف بر سر حکومت مکه رخ داد تا آن‌گاه که تأييد حکمراني سعد بن ابي‌‌نمي از سوي سلطان عثماني رسيد. از آن پس حکمراني مکه از آل زيد به برکات بن محمد بن ابراهيم بن ابي‌‌نمي (حک: 1013ـ1095ق.) انتقال يافت. حکمراني او به همت محمد بن سليماني مغربي محقق شد که با ذوو زيد دشمني داشت.[۱۸۵]

جايگاه اشراف و انتساب آنان به پيامبر9، پيشينه ديرين در اداره امور حرمين شريفين، نفوذ در ميان مسلمانان، و اهتمام براي حفظ تعادل در روابط خويش با عثمانيان، سبب شد تا عثماني‌ها دست اشراف را در حکمراني مکه باز بگذارند. در اين ميان، اقدامات برخي از حکمرانان عثماني به سبب روحيات شخصي يا اقدامات و تشويق‌هاي اطرافيان را در روابط با اشراف نمي‌توان ناديده گرفت.

شرفاي مکه در اين دوران حکمراني ظاهري خود را حفظ کردند. دولت عثماني نيز در اداره مناسب حرمين با مراعات حدود و قواعد شرعي مي‌کوشيدند و به گونه‌اي رفتار مي‌کردند که نشانگر اقتدار، شکوه و عظمت ايشان در چشم مسلمانان باشد.

از مظاهر نفوذ عثماني‌ها در مکه، تعيين قاضي آن شهر بود تا احکام شرعي را بر پايه مذهب حنفي و زير نظر حکمران مکه جاري سازد.[۱۸۶] نظام حکومتي اشراف مشکلاتي مانند حکمراني اشتراکي و اختلاف‌هاي خانداني داشت که زمينه‌ساز نفوذ بيشتر عثماني در حرمين مي‌شد.

در آن هنگام مرسوم بود که حکمران مکه، پرده کعبه و نطاق (کمربند) پيشين آن را پس از تعويض نزد سلطان عثماني مي‌فرستاد تا پس از زيارت، درون صندوق نهاده و در دايره خرقاي سعادت نگهداري شود. همچنين ستار باب الکعبه (پرده مخصوص در) و کليد کعبه به استانبول فرستاده مي‌شد.[۱۸۷] عثماني‌ها براي اميران مکه به دست فردي به نام قطفان آغا خلعت مي‌فرستادند که شريف مکه و دانشوران و سادات از آن استقبال مي‌کردند و شريف مکه با پوشيدن خلعت، وارد مکه مي‌شد و اين به منزله تأييد حکمراني وي بود.[۱۸۸]

روابط با صفويان

دولت اشراف به علل مذهبي و نيز استقلال نسبي خود و همچنين به سبب بر‌گزاري حج، با دولت‌هاي ايران روابطي داشته‌اند. به رغم حضور زائران و حاجيان ايراني و نيز اقامت جمعي از دانشوران و فقيهان شيعه ايراني در حرمين، گزارش‌هاي چنداني از روابط اشراف با صفويان در دست نيست. در آن زمان حجاز زير سلطه عثماني بود و حکومت اشراف مکه از سوي عثمانيان تأييد مي‌شد.

شايد تنها سند معتبر درباره روابط اشراف با صفويان، نامه شاه عباس دوم براي شريف مکه زيد بن محسن (حک:1040ـ1077ق.) باشد که موضوع آن، دشواري راه حج از طريق بصره است که آن هنگام در تصرف عثماني بود. اندکي بعد، حاکم بصره به شاه ايران وعده داد که در اين زمينه اقدام کند. اين نامه در کتابخانه آيت الله مرعشي نجفي به شماره 11639 موجود است. در اين نامه با ستايش از اشراف، بر روابط متقابل، به دليل سيادت دو طرف تأکيد و يادآوري شده است: به پاس زحمات شما اشراف در حفاظت از حاجيان، از هر تن آن‌ها پنج سکه طلا جز مقرري پيشين که 30 سکه بود، به شما پرداخت مي‌شود تا رشته‌هاي محبت و الفت استوار شود. اين نامه بيانگر برخي دشواري‌هاي سفر حج در دوره صفوي است.[۱۸۹] شريف سعد بن زيد (حک: 1077ـ1113ق.) در پاسخ نامه ديگر سلطان صفويه[۱۹۰] به موضوع راه‌هاي حج و تأمين امنيت حاجيان اشاره دارد.

يکي از عوامل اندک شدن روابط اشراف حسني با صفويان، نفوذ گسترده عثماني در حجاز و پيشگيري آنان از نفوذ دشمن خود، صفويه، در حرمين و رقابت با آن‌ها بود. در موسم 1043ق. عثماني‌ها به شريف مکه ابلاغ کردند که از ورود حاجيان ايراني به مکه پيشگيري کند. شايد علت اين اقدام، بازپس‌گيري بغداد از عثماني، به دست صفويه باشد تا از اين راه فشاري بر ايران وارد شود.[۱۹۱] همين بدرفتاري با حاجيان ايراني در زمان دولت‌هاي پس از صفويه نيز وجود داشت. نادر شاه افشار (حک: 1148ـ1164ق.) از آغاز حکومت خويش، در ساماندهي اين اوضاع آشفته کوشيد و بر آن بود تا نظر دولت عثماني را جلب کند؛ اما توفيق نيافت. (← افشاريان) از نامه‌‌‌نگاري متقابل نادر و شريف مکه نيز ياد شده است.[۱۹۲] در دوران قاجار، گزارش‌هايي از ديدار برخي ايرانيان با شريف مكه در دست است. برخي حاجيان انگشتر فيروزه و قالي به شريف مكه هديه مي‌داده‌اند.[۱۹۳] به سال 877ق. به نام اوزون حسن خطبه خوانده شد که با واکنش سخت قايتباي روبه‌رو شد.[۱۹۴]

روابط با آل سعود و فروپاشي حکمراني اشراف

تحولات دروني عثماني همچون نهضت تجدد‌خواهي و انجاميدن آن به نهضت ترکان جوان موسوم به جمعية الشباب العثمانيين به رهبري مدحت پاشا و نيز استقلال‌طلبي اقوام گوناگون مانند اعراب، در سرزمين‌هاي زير سلطه عثماني، در وضع حرمين شريفين اثر‌گذار بود و زمينه قوت گرفتن سلفيان به رهبري محمد بن عبدالوهاب و روي کار آمدن آل سعود را در پي داشت. (← آل سعود)

ميان اشراف و آل سعود حاکم بر نجد، در دوره نخست حکومت سعوديان (1139 ‌ـ‌ 1228ق.) نبردهايي رخ داد.[۱۹۵] به سال 1218 و 1220ق. مکه و مدينه تصرف شد و آرامگاه‌ها و بارگاه‌هاي بسيار ويران شدند.[۱۹۶] شريف غالب از سوي سعود دوم برکنار و برادرش عبدالمعين براي اميري مکه برگزيده شد.[۱۹۷] با سقوط آل سعود به سال 1228ق. به دست ابراهيم پاشا، شريف غالب به مکه بازگشت و حجاز از سلطه آل سعود رها شد[۱۹۸] و ويراني‌هاي وهابيان تا اندازه‌اي بازسازي گشت.[۱۹۹]

در دوره دوم حکومت آل سعود (1228ـ 1309ق.) که در پي بازگشت ابراهيم پاشا به مصر، به دست عبدالله بن محمد بن سعود آغاز شد و به دست آل رشيد خاتمه يافت، حجاز از تعرض آل سعود مصون ماند؛ زيرا آنان بيشتر در جهت خليج فارس به گسترش قلمرو خود پرداختند.[۲۰۰] در دوره سوم حکومت آل سعود که از سال 1319ق. آغاز شد[۲۰۱]، شريف حسين به سال 1326ق. به عنوان شريف مکه روي کار آمد[۲۰۲] و پس از مدتي خود را پادشاه عرب ناميد و در نهم شعبان 1334ق. استقلال پادشاهي حجاز را اعلان کرد. او به سال 1338ق. از حج نجديان جلوگيري کرد.[۲۰۳] اين مسائل مايه اختلاف ميان او و ملک عبدالعزيز شد. (← آل سعود) در اين ميان، انگليس نيز به اين اختلاف‌ها دامن مي‌زد؛ زيرا براي اين کشور، حجاز از ديد اقتصادي و به ويژه سياسي اهميتي بسيار داشت و نيز با نجد روابطي نزديکي برقرار کرده بود. از اين رو، براي تأمين منافع دو سويه خود، تلاش مي‌کرد.[۲۰۴] سرانجام در ذي‌قعده 1343ق. در جلسه‌اي با حضور پادشاه نجد، دانشوران وهابي و سران قبايل، صلاحيت شريف حسين براي حکومت بر حجاز رد و با حمله آل سعود به حجاز موافقت شد.[۲۰۵] در همين سال، ملک عبدالعزيز پس از پيروزي بر شريف حسين وارد مکه شد[۲۰۶] و به سال 1344ق. خود را پادشاه حجاز ناميد و از مردم بيعت گرفت.[۲۰۷] او به سال 1351ق. پس از ادغام دو پادشاهي نجد و حجاز، پادشاهي عربستان سعودي را تأسيس کرد و بدين ترتيب، حکومت اشراف بر مکه پس از حدود 10 سده به پايان رسيد.

اوضاع علمي و فرهنگي مکه در دوران اشراف

با توجه به دوره طولاني حکومت اشراف و فراز و نشيب‌هاي آن که افزون بر نبرد قدرت ميان اشراف، بيشتر متأثر از دولت‌هاي قدرتمند همسايه بود، اوضاع علمي و فرهنگي دوران ايشان يکنواخت نبوده است.

در دوران رقابت دولت‌هاي مستقل و نيمه مستقل مانند آل بويه، سلجوقيان، اخشيديان، و فاطميان براي تسلط بر حجاز، دانش در مکه با رکود روبه‌رو بوده است. رقابت ميان شرق و غرب براي سلطه بر مکه به جهت بهره‌گيري از موقعيت مذهبي آن، زمينه‌ساز ناآرامي و بي‌ثباتي در اين شهر بوده است. دانشوران شهر بر اثر ناآرامي‌هايي مانند حمله قرمطيان٭ به مکه هجرت کردند. نيز به سبب عدم مرکزيت سياسي، مکه را نمي‌توان از کانون‌هاي دانش برشمرد. البته در دوران مماليک، به ويژه دوران مماليک چرکسي (حک: 784ـ923ق.) حرمين شريفين از رشد علمي خوبي برخوردار بود. البته نمي‌توان آن را همپاي شام و قاهره دانست.

کارنامه اشراف

بر خلاف پندار برخي، اشراف کارنامه‌اي مناسب از خود بر جاي نهادند. بيشتر آنان خوشنام و عدالت‌خواه بودند. شريف ابوعزيز قتادة بن ادريس در آغاز با عدالت و حسن سيره رفتار مي‌کرد و به حاجيان خدمت مي‌نمود و آنان را ‌گرامي مي‌داشت.[۲۰۸] وي در آباداني مکه خدماتي ارائه نمود که آثار برخي ازآن‌ها تا چندي پيش باقي بود. احداث ديواري در شمال مکه جهت نگاهباني از شهر و بازسازي مزار شهيد فخ، حسين بن علي حسني، ازآن جمله هستند.[۲۰۹]

در دوران حکمراني برخي از آل برکات مانند برکات اول، امنيت و آرامش و تعادل سياسي برقرار بوده است. درباره عملکرد برخي اشراف، نگرشي مثبت در ميان برخي تاريخ‌‌نگاران به چشم مي‌خورد. از برخي اشراف به عنوان اهل آرامش، عدالت، دانش، خدمت‌گزاري، کياست و سياست ياد شده است.[۲۱۰] محمد بن برکات به عدالت و دانش‌اندوزي مشهور بود و حکومتش 43 سال به درازا انجاميد.[۲۱۱] شريف حسن بن علي را نيز به فضيلت‌هاي اخلاقي ستوده‌اند.[۲۱۲] از خدمات او ساخت دار السعاده مکه است که آن را جايگاهي براي حکمراني خويش و جانشينان پس از خود قرار داد.[۲۱۳] احمد بن عجلان نيز همانند پدرش سياستمدار بود و به عدالت و مدارا رفتار مي‌كرد. از او با تعبير «حسن السيره» ياد کرده‌اند.[۲۱۴] واکنش مردم به مرگ محمد بن برکات و برپايي عزا و تعطيلي عمومي، نشانه رضايت عمومي از رفتار او است.[۲۱۵] حکمراني 26 ساله شريف غالب بن مساعد نيز توأم با امنيت بود و او را بسيار ستوده‌اند.[۲۱۶] سيطره شريف مسعود بن سعيد (حک: 1145ـ 1165ق.) بر قبايل حجاز سبب شد از او با عنوان «سيد البلاد» ياد کنند. او در روابط با دولت‌هاي همسايه مؤثر بود.[۲۱۷] از کارداني، تدبير و عقل عجلان بن رميثه نيز ياد شده است.[۲۱۸]

از مهم‌ترين کارهاي اشراف، حفظ حرمين شريفين از هر‌گونه تجاوز بيگانه بود. در حمله پرتغالي‌ها به جده، شريف ابونمي با اعلان جهاد، سپاهيان بسياري فراهم آورد و مانع ورود پرتغالي‌ها شد که نزديک جده جاي گرفته بودند.گفته‌اند که ابونمي، خود، در صفوف نخست مدافعان جاي داشت.[۲۱۹]

تأمين امنيت حاجيان و خدمت‌رساني به آنان و ساختن رباط‌هايي براي فقيران و اختصاص دادن اوقافي براي آبرساني نواريه در راه ميان جده و مکه، از کارهاي سودمند آن‌ها است. شريف برکات از کساني است که اصلاحاتي به نفع مهاجران ساکن مکه و افراد فقير صورت داد.[۲۲۰] اشراف معمولاً از کاروان‌هاي حاجيان استقبال مي‌کردند و در بازگشت به بدرقه آن‌ها مي‌پرداختند.[۲۲۱] گاه که حکمران مکه امير الحاج نيز بود، وظايفي مانند ثبوت هلال ذي‌حجه بر عهده وي قرار مي‌گرفت.[۲۲۲] از اشرافي که امارت حج را بر عهده داشتند، مي‌توان به شريف جماز بن حسن بن قتاده اشاره کرد که به سال 651ق. با پسر عمويش ابوسعد حسن بن علي بن قتاده، حکمران مکه، براي امارت حج به ستيز برخاست و توانست با ياري حاکم دمشق ناصر بن عزيز بن ظاهر، پسر عمويش را شکست دهد و امارت حج را بر عهده گيرد.[۲۲۳]

گاه برخي شريف‌هاي مکه همانند يحيي بن برکات در کنار شيخ حرم و کليددار کعبه در تزيين جديد در يا قسمت‌هايي از کعبه و کندن تزيينات قبلي حضور مي‌يافتند.[۲۲۴] اشراف گاه به دستگيري شيبي‌ها (پرده‌داران کعبه) مي‌پرداختند؛ چنان‌که شريف مكثر، فرمان دستگيري محمد بن اسماعيل شيبي را صادر کرد.[۲۲۵]

از سنت اشراف، انجام عمره رجبيه٭ بود که آن را با شکوه بر‌گزار مي‌کردند.[۲۲۶] برخي از اشراف به اعمال ناشايست و خونريزي در مکه روي آوردند. همراهي شريف برکات در 1033ق. در رويداد آلودن کعبه با عثمانيان و کشتن شيعيان به اتهام آلوده‌سازي، از آن جمله است.[۲۲۷] اشراف گاه عرصه را بر حاجيان ايراني تنگ مي‌کردند. کشته شدن برخي دانشوران شيعه در دوران حاکميت آنان نيز در منابع آمده است.[۲۲۸]

برخي از اشراف، مردگان خود را در محوطه‌اي کنار شهيد فخ٭ دفن مي‌کردند.[۲۲۹] با توجه به اهميت اشراف، تک‌‌‌نگاري‌هايي درباره آن‌ها نوشته شده است. تاريخ اشراف الحجاز از احمد بن زيني دحلان از آن جمله است.

پانویس

  1. . لسان العرب، ج9، ص169، 171، «شرف».
  2. . اشراف مکه، ص25.
  3. . طرفة الاصحاب، ص93.
  4. . اشراف مکه، ص25؛ موسوعة مکة المکرمه، ج2، ص588.
  5. . کشاف القناع، ج4، ص288.
  6. . الکامل، ج8، ص590.
  7. . الحاوي للفتاوي، ج2، ص39.
  8. . غاية المرام، ص483.
  9. . موسوعة مکة المکرمه، ج2، ص588.
  10. . تاريخ مکه، ص274.
  11. . موسوعة مکة المکرمه، ج2، ص588.
  12. . موسوعة مکة المکرمه، ج2، ص588.
  13. . طرفة الاصحاب، ص105-110.
  14. . اشراف مکه، ص26.
  15. . صبح الاعشي، ج6، ص17.
  16. . موسوعة مکة المکرمه، ج2، ص589.
  17. . مرآة جزيرة العرب، ج1، ص79.
  18. . اشراف مکه، ص25.
  19. . وفيات الاعيان، ج4، ص414؛ سير اعلام النبلاء، ج11، ص415.
  20. . التحف، ج1، ص162؛ موسوعة مکة المکرمه، ج2، ص589.
  21. . اشراف مکه، ص67.
  22. . موسوعة مکة المکرمه، ج2، ص588.
  23. . شفاء الغرام، ج2، ص179؛ اتحاف الوري، ج2، ص220.
  24. . السلوک، يمني، ج1، ص188؛ نهاية الارب، ج22، ص138.
  25. . التحفة اللطيفه، ج1، ص186.
  26. . تاريخ ابن خلدون، ج4، ص128-132.
  27. . تاريخ مکه، ص417.
  28. . نک: خلاصة الکلام، ص16.
  29. . خلاصة الاثر، ج2، ص277.
  30. . جزيرة العرب، ص148.
  31. . الکامل، ج12، ص401.
  32. . اتعاظ الحنفاء، ج1، ص225؛ تاريخ مکه، ص245.
  33. . منائح الکرم، ج2، ص211-212؛ تاريخ مکه، ص246.
  34. . افادة الانام، ج3، ص75-76.
  35. . شفاء الغرام، ج2، ص139.
  36. . منائح الکرم، ج2، ص213.
  37. . نک: شفاء الغرام، ج2، ص194؛ العقد الثمين، ج4، ص69؛ غاية المرام، ج1، ص480.
  38. . تاريخ مکه، ص251-254.
  39. . منائح الکرم، ج2، ص213؛ امراء مکه، ص128.
  40. . تاريخ ابن خلدون، ج‏4، ص132؛ خلاصة الکلام، ص18.
  41. . منائح الکرم، ج2، ص225؛ تاريخ مکه، ص255.
  42. . تاريخ ابن خلدون، ج4، ص132.
  43. . تاريخ الاسلام، ج41، ص76؛ سمط النجوم، ج4، ص220- 221.
  44. . تاريخ امراء مکه، ص429؛ تاريخ مکه، ص256.
  45. . العقد الثمين، ج7، ص39؛ غاية المرام، ج1، ص550.
  46. . عمدة الطالب، ص141؛ الاشراف، ج1، ص48.
  47. . نک: العقود اللؤلؤيه، ص132.
  48. . تاريخ مکه، ص284.
  49. . العقد الثمين، ج1، ص173؛ تحصيل المرام، ج2، ص742؛ الاعلام، ج5، ص189.
  50. . نک: المنهل الصافي، ج2، ص288.
  51. . سفرنامه حجاز، ص180-181.
  52. . عمدة الطالب، ص142؛ الاصيلي، ص105.
  53. . موسوعة مکة المکرمه، ج1، ص109 به بعد.
  54. . عمدة الطالب، ص142؛ النجوم الزاهره، ج10، ص144.
  55. . عمدة الطالب، ص142؛ تحفة الازهار، ج1، ص422.
  56. . البداية و النهايه، ج14، ص21؛ تاريخ ابن خلدون، ج4، ص137.
  57. . المنهل الصافي، ج2، ص287.
  58. . الدرر الکامنه، ج5، ص162.
  59. . غاية المرام، ج2، ص9.
  60. . المنهل الصافي، ج5، ص356.
  61. . نک: سمط النجوم، ج2، ص406-408.
  62. . موسوعة مکة المکرمه، ج1، ص110.
  63. . سمط النجوم، ج2، ص405.
  64. . معجم قبائل الحجاز، ص357.
  65. . الدرر الکامنه، ج1، ص23؛ السلوک، مقريزي، ج3، ص411.
  66. . افادة الانام، ج3، ص199.
  67. . سمط النجوم، ج4، ص239.
  68. . المنهل الصافي، ج5، ص92.
  69. . موسوعة مکة المکرمه، ج1، ص110.
  70. . نزهة النفوس، ج3، ص344 به بعد؛ غاية المرام، ج2، ص392.
  71. . خلاصة الکلام، ص41.
  72. . نک: تاريخ مکه، ص415.
  73. . عمدة الطالب، ص421.
  74. . موسوعة مکة المکرمه، ج1، ص115.
  75. . البدر الطالع، ج2، ص140.
  76. . التحفة اللطيفه، ج1، ص277.
  77. . البدر الطالع، ج2، ص141.
  78. . سفرنامه حجاز، ص183.
  79. . افادة الانام، ج3، ص350-377.
  80. . موسوعة مکة المکرمه، ج1، ص110.
  81. . الاعلام، ج3، ص60.
  82. . تاريخ مکه، ص452-453.
  83. . الارج المسکي، ص182.
  84. . موسوعة مکة المکرمه، ج1، ص115-116.
  85. . محمد بن عبدالوهاب، ص79.
  86. . خلاصة الکلام، ص308، 313.
  87. . موسوعة مکة المکرمه، ج1، ص162.
  88. . ريشه‌هاي بحران در خاورميانه، ص137 به بعد.
  89. . نک: سفرنامه ابن جبير، ص138؛ تاريخ الاسلام، ج44، ص360.
  90. . شفاء الغرام، ج2، ص198.
  91. . نک: ميقات حج، ش22، ص68، ««تاريخ تشيع در مکه، مدينه، جبل عامل و حلب».
  92. . نک: اطلس شيعي، ص416 ـ 417.
  93. . نک: عمدة الطالب، ص173؛ تاريخ ابن خلدون، ج4، ص135.
  94. . غاية المرام، ج1، ص642.
  95. . نيل المعني‌، ج1، ص493.
  96. . تاريخ ابن خلدون، ج4، ص140.
  97. . سمط النجوم، ج4، ص213.
  98. . المنهل الصافي، ج5، ص18-19؛ سمط النجوم، ج4، ص240.
  99. . شفاء الغرام، ج2، ص194.
  100. . اطلس شيعي، ص422.
  101. . الکامل، ج8، ص509؛ اتحاف الوري، ج2، ص398.
  102. . تجارب الامم، ج6، ص195.
  103. . الکامل، ج8، ص647.
  104. . تاريخ ابن خلدون، ج4، ص130.
  105. . البداية و النهايه، ج11، ص295.
  106. . شذرات الذهب، ج4، ص389.
  107. . الکامل، ج10، ص161؛ البداية و النهايه، ج12، ص99؛ تاريخ ابن خلدون، ج3، ص581.
  108. . الکامل، ج10، ص204؛ تاريخ ابن خلدون، ج5، ص14.
  109. . تاريخ ابن خلدون، ج4، ص134.
  110. . تاريخ ابن خلدون، ج‏4، ص130-131؛ خلاصة الکلام، ص18.
  111. . النجوم الزاهره، ج6، ص250؛ الاعلام، ج5، ص189.
  112. . عمدة الطالب، ص141؛ اتحاف الوري، ج3، ص17.
  113. . الکامل، ج12، ص297؛ العقد الثمين، ج7، ص47-48.
  114. . شفاء الغرام، ج2، ص199؛ اتحاف الوري، ج3، ص30؛ منائح الکرم، ج2، ص288.
  115. . خلاصة الکلام، ص16.
  116. . التاريخ الشامل، ج2، ص136.
  117. . تجارب الامم، ج‏7، ص279-280؛ المنتظم، ج14، ص356-357.
  118. . تجارب الامم، ج7، ص280.
  119. . تجارب الامم، ج7، ص281؛ تاريخ ابن خلدون، ج4، ص131.
  120. . المنتظم، ج14، ص357؛ تاريخ ابن خلدون، ج‏4، ص131؛ خلاصة الکلام، ص17.
  121. . سفرنامه ناصر خسرو، ص105.
  122. . شفاء الغرام، ج2، ص194؛ منائح الکرم، ج2، ص214.
  123. . المنتظم، ج15، ص154؛ تاريخ ابن خلدون، ج4، ص131؛ تاريخ مکه، ص253.
  124. . تاريخ ابن خلدون، ج4، ص132-133.
  125. . الکامل، ج17، ص350؛ البداية و النهايه، ج12، ص122.
  126. . اتحاف الوري، ج2، ص472-473.
  127. . تاريخ الاسلام، ج31، ص29.
  128. . تاريخ ابن خلدون، ج4، ص132.
  129. . تاريخ ابن خلدون، ج4، ص132.
  130. . تاريخ ابن خلدون، ج4، ص274.
  131. . سفرنامه حجاز، ص180.
  132. . شفاء الغرام، ج2، ص231-232؛ تاريخ مکه، ص280.
  133. . شفاء الغرام، ج2، ص232-233.
  134. . تاريخ امراء المدينه، ص248-252.
  135. . سفرنامه ابن جبير، ص133-135؛ نک: العقد الثمين، ج7، ص53.
  136. . شفاء الغرام، ج2، ص231.
  137. . المنتظم، ج16، ص180.
  138. . تاريخ مکه، ص274.
  139. . شفاء الغرام، ج2، ص198.
  140. . شفاء الغرام، ج2، ص198.
  141. . شفاء الغرام، ج2، ص234.
  142. . شفاء الغرام، ج2، ص234.
  143. . تاريخ امراء المدينه، ص254.
  144. . شفاء الغرام، ج2، ص236-237.
  145. . ائمة اهل البيت الزيديه، ج1، ص16.
  146. . تاريخ الاسلام، ج44، ص360؛ النجوم الزاهره، ج6، ص250.
  147. . تاريخ مکه، ص371-372.
  148. . تاريخ مکه، ص372.
  149. . اتحاف الوري، ج3، ص30.
  150. . تاريخ مکه، ص291.
  151. . اتحاف الوري، ج3، ص34؛ تاريخ مکه، ص291.
  152. . تنضيد العقود، ج1، ص50.
  153. . سمط النجوم، ج4، ص215.
  154. . امراء مکه، ص159.
  155. . شفاء الغرام، ج2، ص239-240.
  156. . سمط النجوم، ج4، ص250.
  157. . تاريخ مکه، ص317.
  158. . شفاء الغرام، ج2، ص240؛ سفرنامه حجاز، ص181.
  159. . شفاء الغرام، ج2، ص240؛ سفرنامه حجاز، ص181.
  160. . التحفة اللطيفه، ج1، ص411.
  161. . منائح الکرم، ج2، ص320.
  162. . اتحاف الوري، ج3، ص116؛ الدرر الفرائد، ج1، ص382؛ موسوعة مکة المکرمه، ج3، ص527-528.
  163. . امراء مکه، ص529.
  164. . شفاء الغرام، ج2، ص241.
  165. . تاريخ مکه، ص368.
  166. . سفرنامه حجاز، ص181.
  167. . سمط النجوم، ج4، ص281.
  168. . افادة الانام، ج3، ص323-350.
  169. . النجوم الزاهره، ج15، ص379.
  170. . تاريخ مکه، ص383.
  171. . تاريخ مکه، ص368.
  172. . خلاصة الکلام، ص42.
  173. . خلاصة الکلام، ص48-49.
  174. . نک: العقد الثمين، ج4، ص239.
  175. . غاية المرام، ج2، ص62.
  176. . غاية المرام، ج2، ص85؛ تاريخ مکه، ص329.
  177. . رحلة ابن بطوطه، ج2، ص90.
  178. . مجالس المؤمنين، ج2، ص293.
  179. . اتحاف الوري، ج3، ص171.
  180. . اتحاف الوري، ج3، ص181-185.
  181. . اتحاف الوري، ج3، ص189.
  182. . نک: حجگزاري ايرانيان، ص90.
  183. . حسن الصفاء و الابتهاج، ص150.
  184. . دولت عثماني، ص56؛ حسن الصفاء و الابتهاج، ص150.
  185. . تاريخ مکه، ص452-453.
  186. . اشراف مکه، ص117.
  187. . اشراف مکه، ص119-127.
  188. . اشراف مکه، ص88-92.
  189. . نک: ميقات حج، ش39، ص55، «مناسبات اصفهان و حجاز».
  190. . نک: ميقات حج، ش39، ص56، «مناسبات اصفهان و حجاز».
  191. . خلاصة الکلام، ص75؛ تاريخ مکه، ص444.
  192. . اشراف الحجاز، ص58.
  193. . سفرنامه ميرزا علي خان، ص207.
  194. . حکومت ترکمن‌هاي آق قويونلو، ص156.
  195. . تاريخ نجد، ص74.
  196. . عنوان المجد، ج1، ص234، 243-244.
  197. . جزيرة العرب، ص220.
  198. . تاريخ نجد، ص74.
  199. . بقيع، ص77.
  200. . تاريخ نجد، ص74-106.
  201. . جزيرة العرب، ص238.
  202. . جزيرة العرب، ص150.
  203. . الاسلام و الوثنيه، ص112.
  204. . تاريخ الحجاز، ص309.
  205. . تاريخ مکه، ص723.
  206. . جزيرة العرب، ص264.
  207. . تاريخ مکه، ص723.
  208. . الکامل، ج12، ص401.
  209. . العقد الثمين، ج7، ص61؛ اتحاف الوري، ج3، ص3-8.
  210. . خلاصة الکلام ص43-170؛ نک: تاريخ مکه، ص414-535.
  211. . خلاصة الکلام، ص44؛ تحصيل المرام، ج2، ص766.
  212. . تحفة الازهار، ج1، ص451؛ الاشراف، ج1، ص66-68.
  213. . سفرنامه حجاز، ص184.
  214. . النجوم الزاهره، ج11، ص308؛ الدرر الکامنه، ج1، ص23.
  215. . بلوغ القري، ج2، ص1021.
  216. . خلاصة الکلام، ص308، 313.
  217. . اشراف الحجاز، ص58.
  218. . النجوم الزاهره، ج11، ص139.
  219. . خلاصة الکلام، ص53؛ تاريخ مکه، ص417.
  220. . تاريخ مکه، ص455-456.
  221. . تاريخ مکه، ص390.
  222. . وسائل الشيعه، ج10، ص133.
  223. . الدرر الفرائد، ج1، ص376؛ منائح الکرم، ج2، ص315؛ موسوعة مکة المکرمه، ج3، ص526-527.
  224. . منائح الکرم، ج5، ص445-446.
  225. . سفرنامه ابن جبير، ص127.
  226. . منائح الکرم، ج2، ص268.
  227. . صفويه در عرصه دين، ج2، ص839.
  228. . تاريخ مکه، ص416.
  229. . منائح الکرم، ج2، ص116.

منابع

 محتوای این مقاله برگرفته شده از: دانشنامه حج و حرمین شریفین مدخل اشراف حسنی.

اتحاف الوري: عمر بن محمد فهد (م.885ق.)، به کوشش عبدالکريم، مکه، جامعة ‌ام القري، 1408ق؛

اتعاظ الحنفاء باخبار الائمة الفاطميين الخلفاء: تقي الدين المقريزي (م.845ق.)، به کوشش الشيال، قاهره، المجلس الاعلي للشئون الاسلاميه؛

الارج المسکي في التاريخ المکي: علي عبدالقادر الطبري (م.1070ق.)، به کوشش الجمال، مکه، المکتبة التجاريه، 1416ق؛

الاسلام و الوثنيه: فهد القحطاني، سوريه، 1046ق؛

اشراف الحجاز في القرن الثامن عشر: صبري فالح الحمدي، قاهره، مؤسسه مختار، 1403ق؛

الاشراف علي تاريخ الاشراف: عاتق بن غيث البلادي، بيروت، دار النفائس، 1423ق؛

اشراف مکة المکرمه و امرائها في العهد العثماني: اسماعيل حقي جارشلي، به کوشش خليل علي مراد، بيروت، الدار العربية للموسوعات، 1424ق؛

الاصيلي في انساب الطالبيين: ابن طقطقي (م.709ق.)، به کوشش رجايي، قم، مکتبة النجفي، 1418ق؛

اطلس شيعي: رسول جعفريان، انتشارات جغرافيايي نيروهاي مسلح، 1387ش؛

الاعلام: الزركلي (م.1396ق.)، بيروت، دار العلم للملايين، 1997م؛

افادة الانام: عبدالله بن محمد الغازي (م.1365ق.)، به کوشش ابن دهيش، مکه، مکتبة الاسدي، 1430ق؛

امراء مکة عبر عصور الاسلام: عبدالفتاح حسين راوه، الطائف، مکتبة المعارف؛

ائمة اهل البيت الزيديه: عباس محمد زيد، مؤسسة الامام زيد بن علي الثقافيه؛

البداية و النهايه: ابن كثير (م.774ق.)، بيروت، مكتبة المعارف؛

البدر الطالع: محمد الشوکاني (م.1250ق.)، بيروت، دار المعرفه؛

بقيع: يوسف الهاجري، ترجمه: رضايي، تهران، بقيع؛

بلوغ القري: عبدالعزيز بن فهد المکي، به کوشش صلاح الدين و ديگران، قاهره، دار القاهره، 1425ق؛

تاريخ ابن خلدون: ابن خلدون (م.808ق.)، به كوشش خليل شحاده، بيروت، دار الفكر، 1408ق؛

تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير: الذهبي (م.748ق.)، به كوشش عمر عبدالسلام، بيروت، دار الكتاب العربي، 1410ق؛

تاريخ الحجاز السياسي: رحيم طالب محمد، بيروت، دار العربية للموسوعات، 1427ق؛

التاريخ الشامل للمدينة المنوره: عبدالباسط، بدر، مدينه، 1414ق؛

تاريخ امراء المدينه: عارف عبدالغني، اقليم، 1418ق؛

تاريخ امراء مکه: عارف عبدالغني، دار البشائر، دمشق، 1413ق؛

تاريخ مکه از آغاز تا پايان دولت شرفاي مکه: احمد السباعي (م.1404ق.)، ترجمه: جعفريان، تهران، مشعر، 1385ش؛

تاريخ نجد الحديث: امين الريحاني (م.1359ق.)، رياض، منشورات الفاخريه، 1981م؛

تجارب الامم: ابوعلي مسكويه (م.421ق.)، به كوشش امامي، تهران، سروش، 1379ش؛

تحصيل المرام: محمد بن احمد الصباغ (م.1321ق.)، به کوشش ابن دهيش، مکه، 1424ق؛

التحف شرح الزلف: مجدالدين بن محمد المؤيدي؛

تحفة الازهار: ضامن بن شدقم الحسيني (م.1090ق.)، به کوشش کامل سلمان، تهران، آيينه ميراث، 1379ش؛

التحفة اللطيفة في تاريخ المدينه: شمس الدين السخاوي (م.902ق.)، بيروت، دار الکتب العلميه، 1414ق؛

تنضيد العقود السنيه: رضي الدين بن محمد العاملي المکي (م.1163ق.)، به کوشش رجايي، قم، معهد الدراسات لتحقيق انساب الاشراف، 1431ق؛

جزيرة العرب في القرن العشرين: حافظ وهبه، مکتبة الاسلامي؛

الحاوي للفتاوي: السيوطي (م.911ق.)، بيروت، دار الفکر، 1424ق؛

حج‌گزاري ايرانيان: اسرا دوغان، تهران، مشعر، 1389ش؛

حسن الصفاء و الابتهاج: شيخ احمد الرشيدي (م.1282ق.)؛ به کوشش ليلي عبداللطيف، مصر، مکتبة الخانجي؛

حکومت ترکمن‌هاي آق قويونلو در ايران: اسماعيل حسن‌زاده، تهران، سمت، 1379ش؛

خلاصة الاثر: محمد امين المحبي (م.1111ق.)، بيروت، دار صادر؛

خلاصة الکلام في بيان امراء البلد الحرام: احمد زيني دحلان (م.1304ق.)، مصر، المطبعة الخيريه، 1305ق؛

الدرر الفرائد المنظم: عبدالقادر انصاري (م.977ق.)، به کوشش محمد حسن، بيروت، دار الکتب العلميه، 1422ق؛

الدرر الکامنه: ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، به کوشش محمد عبدالمعيد، هند، مجلس دائرة المعارف العثمانيه، 1392ق؛

دولت عثماني از اقتدار تا انحلال: اسماعيل احمدياقي، ترجمه: جعفريان، قم، پژوهشکده حوزه و دانشگاه، 1379ش؛

رحلة ابن بطوطه: ابن بطوطه (م.779ق.)، الرباط، آکاديمية المملکة المغربيه، 1417ق؛

ريشه‌هاي بحران در خاورميانه: حميد احمدي، تهران، کيهان، 1369ش؛

سفرنامه ابن جبير: محمد بن احمد (م.614ق.)، ترجمه: اتابکي، مشهد، آستان قدس رضوي، 1370ش؛

سفرنامه حجاز: محمد لبيب البتنوني (م.1938م.)، ترجمه: انصاري، مشعر، 1381ش؛

سفرنامه ميرزا علي خان امين الدوله: اسلام کاظميه، تهران، توس، 1354ش؛

سفرنامه ناصر خسرو: ناصر خسرو (م.481ق.)، تهران، زوّار، 1381ش؛

السلوک في طبقات العلماء و الملوک: محمد بن يوسف الجندي (م.732ق.)، به کوشش الاکوع الحوالي، صنعا، مکتبة الارشاد، 1995م؛

السلوك لمعرفة دول الملوك: المقريزي (م.845ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛

سمط النجوم العوالي: عبدالملک بن حسين العصامي (م.1111ق.)، به کوشش عادل احمد و معوض، بيروت، دار الکتب العلميه، 1419ق؛

سير اعلام النبلاء: الذهبي (م.748ق.)، قاهره، دار الحديث، 1427ق؛

شذرات الذهب: عبدالحي بن العماد (م.1089ق.)، به كوشش الارنؤوط، بيروت، دار ابن كثير، 1406ق؛

شفاء الغرام: محمد الفأسي (م.832ق.)، به کوشش جمعي از بزرگان و ادبا، بيروت، دار الکتب العلميه؛

صبح الاعشي: قلقشندي (م.821ش.)، به کوشش محمد حسين، بيروت، دار الکتب العلميه، 1407ق؛

صفويه در عرصه دين، فرهنگ و سياست: رسول جعفريان، قم، پژوهشکده حوزه و دانشگاه، 1379ش؛

طرفة الاصحاب في معرفة الانساب: عمر بن يوسف بن رسول (م.694ق.)، به کوشش سترستين، بيروت، دار صادر، 1412ق؛

العقد الثمين في تاريخ البلد الامين: محمد الفأسي (م.832ق.)، به كوشش فؤاد سير، مصر، الرساله، 1406ق؛

العقود اللؤلؤيه: شريف محمد بن علي الحسني، قاهره، مکتبة مدبولي، 1415ق؛

عمدة الطالب: ابن عنبه (م.828ق.)، به كوشش محمد حسن، نجف، المطبعة الحيدريه، 1380ق؛

عنوان المجد في تاريخ النجد: عثمان بن بشير النجدي الحنبلي (م.1288ق.)، به کوشش محمد بن ناصر، رياض، دار الحبيب، 1420ق؛

غاية المرام باخبار سلطنة البلد الحرام: عبدالعزيز بن عمر بن فهد المکي (م.920ق.)، به کوشش شلتوت، السعوديه، جامعة ام القري، 1409ق؛

الكامل في التاريخ: ابن اثير (م.630ق.)، بيروت، دار صادر، 1385ق؛

كشاف القناع: منصور البهوتي (م.1051ق.)، به كوشش محمد حسن، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛

لسان العرب: ابن منظور (م.711ق.)، قم، ادب الحوزه، 1405ق؛

محمد بن عبدالوهاب: مسعود النووي، رياض، ادارة الثقافة و النشر، 1404ق؛

مجالس المؤمنين: قاضي نورالله شوشتري (م.1019ق.)، تهران، اسلاميه، 1354ش؛

مرآة جزيرة العرب: ايوب صبري (م.1308ق.)، به کوشش فؤاد متولي، مدينه، دار الآفاق العربيه، 1419ق؛

معجم قبائل الحجاز: عاتق بن غيث البلادي (م.1352ق.)، دار مکه، 1403ق؛

منائح الکرم في اخبار مکه: علي بن تاج الدين السنجاري (م.1125ق.)، مکه، جامعة ام القري، 1419ق؛

المنتظم: ابن الجوزي (م.597ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر و ديگران، بيروت، دار الكتب العلميه، 1412ق؛

المنهل الصافي: يوسف بن تغري بردي (م.874ق.)، به کوشش محمد امين، الهيئة المصرية العامه؛

موسوعة مكة المكرمة و المدينة المنوره: احمد زكي يماني، مؤسسة الفرقان، 1429ق؛

ميقات حج (فصلنامه): تهران، حوزه نمايندگي ولي فقيه در امور حج و زيارت؛

النجوم الزاهره: ابن تغري بردي الاتابکي (م.874ق.)، مصر، وزارة الثقافة و الارشاد القومي؛

نزهة النفوس: علي بن داود الصيرفي (م.900ق.)، به کوشش حبشي، مصر، دار الکتب، 1973م؛

نهاية الارب: النويري (م.733ق.)، به کوشش مفيد قمحيه، بيروت، دار الکتب العلميه، 1424ق؛

نيل المعني بذيل بلوغ القري: ابن فهد مکي، به کوشش الهيله، مؤسسة الفرقان، 1420ق؛

وسائل الشيعه: الحر العاملي (م.1104ق.)، قم، آل البيت:، 1412ق؛

وفيات الاعيان: ابن خلكان (م.681ق.)، به كوشش احسان عباس، بيروت، دار صادر.

www.leader.ir