ابوعُبَیده جَرّاح: صحابی مشهور، نقش‌آفرین در ماجرای سقیفه

عامر بن عبدالله بن جراح (م.۱۸ق.)، مشهور به ابوعبیده جراح، صحابی پیامبر(ص) و از تیره بنیحارث بن فهر از قریش بود. در نسب او پس از ذکر کنیه، بر خلاف رسم عرب، نام جدّ (جرّاح) به جای آمده است.[۱] وجهی برای این نام در منابع یاد نشده است؛ اما با توجه به فراوانی آن می‌توان گفت از اسامی رایج در میان اعراب بوده؛ گرچه به معنای پزشک جراح نیز به کار رفته است.

ابوعبیده یکی از ۱۷ نفر با سواد مکه هنگام ظهور اسلام بود.[۲] وی در روزگار جاهلیت برای مکیان گورکنی می‌کرد.[۳] درباره پدر او سخنان متناقض گفته‌اند. بر پایه نقلی، پدر وی پیامبر(ص) را درک کرد و اسلام آورد.[۴] بر پایه گزارشی دیگر، پدر او از مخالفان پیامبر(ص) بود و ایشان را سبّ می‌کرد. گفته‌اند: به همین سبب، ابوعبیده در جنگ بدر سر پدر خود را برید و نزد پیامبر(ص) آورد.[۵] صحت این گزارش با تردید روبه‌روست؛ زیرا به گفته برخی مورخان، پدر وی از رؤسای قریش در جنگ فجار بود و مرگ او پیش از اسلام رخ داد.[۶] برخی این داستان را از ساخته‌های روزگار فضیلت‌سازی برای صحابه به‌ شمار آورده‌اند.[۷] مادر ابوعبیده، أمیمه بنت غنم بن جابر، از تیره بنی‌حارث قریش بود که بعدها اسلام آورد.[۸]

در منابع شیعی، شأن نزول آیاتی چون ۹۰ مائده/۵[۹]، ۵۱ قلم/۶۸[۱۰]، ۷۴ توبه/۹[۱۱]، ۱۰۸ نساء/۴[۱۲]، ۷۹-۸۰ زخرف/۴۳[۱۳] و ۲۵-۲۶ محمّد/۴۷[۱۴] در نکوهش ابوعبیده یاد شده است.

ابوعبیده در روزگار پیامبر(ص): گفته‌اند که ابوعبیده همراه ارقم بن ابی‌ارقم (م.۵۵ق.) و عثمان بن مظعون (م.۲ق.) اسلام آورد و از نخستین مسلمانان به شمار می‌رود.[۱۵] برخی اسلام او را به دست ابوبکر دانسته‌اند.[۱۶] با استناد به گزارشی که سن او را در جنگ بدر ۴۱ سال دانسته[۱۷]، می‌توان گفت هنگام اسلام آوردن ۲۷ سال داشته است. وی از دعوت‌کنندگان به اسلام در زمان دعوت مخفیانه پیامبر(ص) در مکه بود.[۱۸] نام او در شمار ۱۰ مهاجر نخستین یاد شده که پیش از جعفر بن ابی‌طالب به حبشه هجرت کردند.[۱۹] برخی مورخان گفته‌اند که وی در مهاجرت دوم به حبشه رفت.[۲۰] بعضی نیز او را حاضر در هر دو هجرت دانسته‌اند.[۲۱] وی پس از هجرت پیامبر(ص) به مدینه، از حبشه به مکه بازگشت و سپس به مدینه مهاجرت کرد و در خانه کلثوم بن هدم که خانه مردان مجرد بود، ساکن شد.[۲۲]

پیامبر(ص) میان او و سعد بن معاذ بن نعمان (م.۵ق.)[۲۳] یا سالم مولای ابی‌حذیفه (م.۱۲ق.)[۲۴] و یا بلال حبشی (م.۲۰ق.)[۲۵] پیمان برادری بست. وی با محمد بن مسلمه (م.۴۶ق.) نیز برای برخورداری از میراث[۲۶] پیمان برادری برقرار کرد. روایتی از انس بن مالک در زمینه شراب نوشیدن ابوعبیده همراه ابی بن کعب و ابوطلحه انصاری در دست است.[۲۷]

روایت‌ها از حضور ابوعبیده در جنگ بدر و اُحُد به سال سوم ق. حکایت دارند.[۲۸] در جنگ احد از اندک کسانی بود که تا آخرین لحظه ایستادگی و از پیامبر(ص) دفاع کردند. او به مداوای زخم‌های مجروحان نبرد پرداخت و حلقه زرهی را که در پیشانی پیامبر فرورفته بود، با دندان بیرون کشید و از همین رو، دندان‌های پیشینش شکست و از این جهت او را اَثرَم یا اهتم ‌گفتند.[۲۹] منابع شیعی گزارش داده‌اند که در این ماجرا تنها علی(ع) و ابودجانه (م.۱۲ق.) در کنار پیامبر(ص) ماندند.[۳۰] در برخی منابع آمده که فردی به نام عقبة بن وهب حلقه‌ها را از چهره پیامبر(ص) بیرون آورد.[۳۱]

ابوعبیده در ماجرای صلح حدیبیه به سال ششم ق. از گواهان این صلح بود و نامش در کنار دیگر گواهان، بالای پیمان‌نامه نوشته شد.[۳۲] گویا به سبب با سواد بودن، در شمار شاهدان پیمان انتخاب شد. او در غزوه ذات السلاسل به سال هشتم ق.[۳۳]، سریه خبط به سال هشتم ق.[۳۴] و به گفته ابن سعد (م.۲۳۰ق.) در همه جنگ‌های پیامبر۹[۳۵] و به سخن ابن‌ حجر (م.۸۵۳ق.) در همه غزوه‌ها، جز غزوه تبوک به سال نهم ق. شرکت داشت.[۳۶] او در سریه خبط (سیف البحر) و ذی‌ القصه به سال ششم ق. فرمانده سپاه بود. در سریه خبط، پیامبر(ص) او را همراه ۳۰۰ تن از مسلمانان به سوی قبیله‌ای از جُهَینه فرستاد.[۳۷]

در غزوه ذات السلاسل پیامبر(ص) او را با گروهی از صحابه به کمک سپاهی به فرماندهی عمرو بن عاص (م.۴۳ق.) فرستاد. با این که او از عمرو بن عاص دل خوشی نداشت، به سبب پیروی از دستور پیامبر(ص) با عمرو کنار آمد و از این روی، پیامبر(ص) وی را تحسین کرد.[۳۸] اخباری ناسازگار درباره حضور او در غزوه تبوک در دست است. منابع اهل‌ سنت معتقدند وی در تبوک حضور نداشت[۳۹] و پیامبر(ص) او را در مدینه باقی نهاده بود.[۴۰] برخی منابع شیعه معتقدند او از کسانی بود که قصد داشتند در بازگشت از غزوه تبوک با رم دادن شتر پیامبر(ص) ایشان را ترور کنند.[۴۱]

ابوعبیده در روز فتح مکه به سال هشتم ق. کنار پیامبر(ص) بود و فرماندهی بخشی از سپاه را بر عهده داشت[۴۲] و پیشاپیش پیامبر وارد مکه شد.[۴۳] نیز او از گواهان پیمان‌نامه هیئت‌های نمایندگی قبایل با پیامبر(ص) بود.[۴۴] پیامبر او را برای تبلیغ و جمع‌آوری زکات به قبایل و مناطق مختلف فرستاد. او از سوی پیامبر(ص) برای گرفتن جزیه به بحرین فرستاده شد و با اموالی که به دست آورده بود، به مدینه بازگشت و پیامبر(ص) از بازگشت او خوشحال شد.[۴۵] هنگامی که گروهی از مردم نجران به حضور پیامبر آمده، از او خواستند تا فردی امین را به سوی آنان بفرستد، ایشان ابوعبیده را همراه ایشان فرستاد.[۴۶] نیز او به فرمان پیامبر(ص) برای آموزش امور دینی به یمن رفت.[۴۷]

هنگام دفن پیامبر(ص) کسی را به دنبال او و فردی دیگر را در پی ابوطلحه فرستادند. ابوطلحه زودتر از ابوعبیده رسید و قبر پیامبر(ص) را کَند.[۴۸]

ابوعبیده پس از پیامبر۹: ابوعبیده هنگام رحلت پیامبر(ص) با سپاه اسامه رهسپار جنگ بود.[۴۹] چون خبر وفات پیامبر(ص) به سپاه رسید، با اسامه و عمر به مدینه بازگشت و در مراسم دفن پیامبر حضور یافت.[۵۰] پس از رحلت پیامبر(ص) و بیعت با ابوبکر، ماجرای ارتداد اعراب برخی نواحی پیش آمد. وی و عمر و سعد بن ابی‌وقاص از ابوبکر خواستند از اعزام سپاه اسامه به روم منصرف شود و ایشان را برای سرکوب‌کردن مرتدان بفرستد. ابوبکر نپذیرفت و تنها عمر را در مدینه نگاه داشت و دیگران را به سپاه اسامه ملحق کرد.[۵۱]

ابوعبیده همراه عمر در سقیفه بنیساعده حضور داشت[۵۲] و در رساندن ابوبکر (م.۱۳ق.) به خلافت نقشی مهم و اساسی ایفا کرد. برخی از منابع شیعه معتقدند ابوعبیده، ابوبکر، عمر (م.۲۳ق.)، مغیرة بن شعبه (م.۵۰ق.)، عبدالرحمن بن عَوف (م.۳۱ق.) و سالم مولای ابی‌حُذَیفه (م.۱۲ق.) با هم عهد کرده بودند پس از رحلت پیامبر(ص) نگذارند خلافت به دست بنی‌هاشم افتد.[۵۳] هنگامی که ابوبکر، عمر و ابوعبیده شتابان به سقیفه رسیدند، انصار برای انتخاب خلیفه در آن‌جا گرد آمده بودند.[۵۴] آنان پیامبر(ص) را از مهاجران شمردند و خود را به جانشینی او سزاوارتر دانستند.[۵۵] عمر و ابوبکر نخست قصد داشتند تا با ابوعبیده بیعت کنند[۵۶]؛ اما او ابوبکر را به دلیل تقدم در اسلام و همراهی با رسول خدا(ص) در هجرت به مدینه مقدم دانست.[۵۷]

چون ابوبکر به خلافت رسید، ابوعبیده نقشی عمده در گرفتن بیعت از مخالفان به ویژه علی(ع) داشت.[۵۸] او برای بیعت گرفتن از علی(ع) با اشاره به سابقه وی در اسلام و فضل و خویشاوندی او با پیامبر۹، به سبب جوان بودن او و نیز کهنسالی و تجربه بیشتر ابوبکر، بر آن بود که ابوبکر برای خلافت شایسته‌تر است. پس از علی خواست تا این مقام را به ابوبکر تسلیم کند.[۵۹] بر پایه گزارشی، وی در مشاجره با علی(ع) او را حریص به خلافت دانست.[۶۰] هنگامی که ابوبکر به حدیثی از پیامبر(ص) استناد نمود که نبوت و خلافت در بنی‌هاشم جمع نمی‌شوند، ابوعبیده به صحت این حدیث گواهی داد.[۶۱] برخی مفسران شیعی سده‌های نخست او را از کسانی می‌دانند که برای گرفتن بیعت به خانه حضرت زهرا(س) هجوم برد.[۶۲]

نیز ابوعبیده همراه عمر و مغیرة بن شعبه در گرفتن بیعت از عباس (م.۶۸ق.) عموی پیامبر(ص) برای ابوبکر تلاش کرد.[۶۳] بر پایه نقلی، آنان کوشیدند با تطمیع عباس وی را برای جدایی از علی(ع) تشویق کنند.[۶۴] او تا پایان زندگی از مهم‌ترین عناصر استحکام ارکان خلافت شیخین بود و در زمان ابوبکر مدتی متصدی بیت المال شد.[۶۵] سپس به فرماندهی کل سپاه مسلمانان در شام رسید[۶۶] و شهرها و مناطق عمده شام از جمله دمشق را فتح کرد. او در سال پانزدهم ق. همراه خالد بن ولید به قصد فتح حِمْص به این منطقه لشکر کشید. مسلمانان پس از ماه‌ها محاصره این منطقه، پیروز شدند و آن را تصرف کردند.[۶۷]

خلیفه دوم در سال۱۷ق. با برکنار‌کردن خالد بن ولید، ابوعبیده را به حکومت شام منصوب کرد.[۶۸] خلیفه آن قدر به او اعتماد داشت که به گفته خود می‌خواست پس از مرگ، وی را به جای خویش بگمارد.[۶۹] او می‌گفت: آرزو دارم خانه‌ای آکنده از مردانی همچون ابوعبیده داشته باشم.[۷۰] ابوعبیده از فرماندهان مسلمانان در فتح جزیره به سال۱۷ق. و فتح مصر به سال۱۸ق. بود.[۷۱]

بر پایه گزارشی، از خدمات او به خلیفه دوم و اهالی مدینه آن بود که چون مدینه دچار قحطی و خشکسالی شد و عمر از والیان شهرهای مختلف برای ارسال مواد غذایی یاری جست، ابوعبیده مواد غذایی فراوان با ۴۰۰۰ بار شتر از شام به مدینه آورد. با توجه به گسترده نبودن مدینه در آن روزگار، این رقم گزاف به نظر می‌رسد. هنگامی که عمر خواست بهای این مواد خوراکی را بپردازد، ابوعبیده از پذیرش آن خودداری کرد و این کار را برای رضای خدا دانست.[۷۲]

روزی عمر بن خطاب ۴۰۰۰ درهم و ۴۰۰ دینار برای ابوعبیده فرستاد تا وی را بیازماید. او همه آن پول را قسمت کرد.[۷۳] در منابع آمده است که وی آرزو می‌کرد گوسفندی بود و خانواده‌اش او را ذبح کرده، از گوشتش بهره می‌بردند.[۷۴] این سخن شاید بر اثر پشیمانی از اشتباهاتش بوده است. او سرانجام در سال ۱۸ق. هنگامی که ۵۸ سال داشت، در طاعون عَمواس در اردن مُرد و معاذ بن جبل بر او نماز گزارد.[۷۵] وی در روستای «عمتا» در منطقه غور (بیسان) به خاک سپرده شد.[۷۶]

ابوعبیده در منابع کهن اهل‌ سنت به عنوان صحابی پیامبر۹، یکی از عشره مُبَشّره[۷۷] و از حواریان پیامبر۹[۷۸] و فقیهان صحابه[۷۹] یاد شده و فضیلت‌هایی از زبان پیامبر۹[۸۰] و صحابه[۸۱] در ستایش او نقل کرده‌اند؛ مثلا او را امین امت و امین پیامبر(ص) شمرده‌اند.[۸۲] برخی حدیث‌شناسان در صحت انتساب این سخن به پیامبر(ص) تردید دارند.[۸۳] او را از کاتبان وحی[۸۴] و گردآورندگان قرآن دانسته‌اند.[۸۵] اشعاری هم به او نسبت داده‌اند.[۸۶] نیز او در منابع حدیثی یکی از راویان احادیث پیامبر(ص) به شمار می‌رود که روایاتی اندک از زبان پیامبر نقل کرده است.[۸۷]

روایت‌های ابوعبیده: راویان احادیث اندک وی از پیامبر(ص) از این قرارند: جابر بن عبدالله، عرباض بن جاریه، ابوامامه باهلی، اسلم غلام عمر، سمرة بن جندب، عبدالرحمن بن غنم[۸۸]، و عیاض بن غطیف.[۸۹] احادیث منتسب به وی موضوعاتی پراکنده را در برمی‌گیرند؛ از جمله: فضیلت نماز جمعه[۹۰]، فضیلت امرکردن حاکمان به معروف[۹۱]، عذاب نسبت‌دهنده دروغ به پیامبر۹[۹۲]، پاداش انفاق در راه خدا[۹۳]، به تأخیر انداختن قصاص زن گناهکار تا زاده شدن فرزندش[۹۴]، استدراج برای امت گناهکار[۹۵]، هشدار خروج دجال برای هر قومی از جمله پیروان خود[۹۶]، وصیت پیامبر(ص) برای اخراج یهود از جزیرة العرب[۹۷]، کسانی که شهید محسوب می‌شوند[۹۸]، روایتی درباره رؤیت خداوند که بیانگر داستان دیدار پیامبر(ص) و خداوند و گفت‌وگوی ایشان در شب معراج است[۹۹] و گزارش ناخشنودی پیامبر(ص) از انحراف امتش پس از ایشان.[۱۰۰]

نیز گزارشی درباره اظهار اندوه وی از رعایت نکردن وصیت پیامبر(ص) در دست است. از مسلم بن أکیس گزارش شده که روزی نزد ابو‌عبیده رفت و او را اندوهگین دید و از علت آن پرسید. ابوعبیده علت آن را فراموش‌کردن وصیت پیامبر دانست که وی را از تجمل‌گرایی منع نموده و توصیه کرده بود زندگی ساده‌ای در پیش گیرد؛ ولی وی چنین نکرده بود.[۱۰۱]

منابع از دو پسر وی به نام‌های یزید و عمیر از هند بنت جابر بن وهب یاد کرده‌اند[۱۰۲]؛ اما نسلی از او نمانده است.[۱۰۳]

پانویس

  1. نک: انساب الاشراف، ج۱، ص۲۵۷؛ ج۱۱، ص۶۷؛ تاریخ دمشق، ج۲۵، ص۴۴۳؛ الاصابه، ج۳، ص۴۷۵.
  2. فتوح البلدان، ص۴۵۷.
  3. السیرة النبویه، ج۲، ص۶۶۳.
  4. انساب الاشراف، ج۱، ص۲۵۷.
  5. البدء و التاریخ، ج۵، ص۸۷.
  6. المحبّر، ص۱۷۰؛ الاصابه، ج۳، ص۴۷۶.
  7. دائرة المعارف قرآن کریم، ج۲، ص۳۶؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج۵، ص۷۱۸.
  8. المعارف، ص۲۴۷؛ الاصابه، ج۳، ص۴۷۵.
  9. البرهان، ج۲، ص۳۶۰.
  10. الکافی، ج۴، ص۵۶۶-۵۶۷؛ من لایحضره الفقیه، ج۲، ص۵۵۹.
  11. تفسیر قمی، ج۱، ص۳۰۱.
  12. تفسیر عیاشی، ج۱، ص۲۷۵؛ الکافی، ج۸، ص۳۳۴.
  13. الکافی، ج۱، ص۴۲۱؛ ج۸، ص۱۸۰.
  14. الکافی، ج۱، ص۴۲۱؛ البرهان، ج۴، ص۸۸۴.
  15. السیرة النبویه، ج۱، ص۲۵۲-۲۵۳؛ الطبقات، ج۳، ص۳۹۳؛ سیر اعلام النبلاء، ج۱، ص۵، ۶، ۸، ۱۴۴.
  16. السیرة النبویه، ج۱، ص۴۱۴؛ الریاض النضره، ج۳، ص۳۴۶.
  17. الطبقات، ج۳، ص۴۱۴؛ المعارف، ص۲۴۸.
  18. نک: انساب الاشراف، ج۱، ص۱۴۰.
  19. السیرة النبویه، ج۱، ص۳۲۹؛ البدایة و النهایه، ج۳، ص۳۲۱.
  20. الطبقات، ج۷، ص۲۶۹؛ الاستیعاب، ج۴، ص۱۷۱۰.
  21. انساب الاشراف، ج۱، ص۲۵۷؛ الاصابه، ج۳، ص۴۷۵.
  22. نک: السیرة النبویه، ج۱، ص۳۶۹.
  23. السیرة النبویه، ج۱، ص۵۰۵؛ الطبقات، ج۳، ص۴۲۱.
  24. الطبقات، ج۳، ص۸۸، ۳۱۳؛ المحبّر، ص۷۱؛ انساب الاشراف، ج۱، ص۲۵۷.
  25. الاصابه، ج۱، ص۴۵۵.
  26. المحبّر، ص۷۵؛ انساب الاشراف، ج۱، ص۳۱۹؛ الطبقات، ج۳، ص۳۱۳.
  27. صحیح البخاری، ج۸، ص۱۳۴.
  28. المغازی، ج۱، ص۱۵۷، ۲۴۰؛ نک: السیرة النبویه، ج۱، ص۶۸۵؛ البدء و التاریخ، ج۵، ص۸۷.
  29. المغازی، ج۱، ص۲۴۰، ۲۴۷؛ البدء و التاریخ، ج۵، ص۸۷؛ البدایة و النهایه، ج۴، ص۳۰.
  30. الکافی، ج۸، ص۳۱۸؛ علل الشرایع، ج۱، ص۷؛ الارشاد، ج۱، ص۸۳.
  31. المعارف، ص۲۴۸؛ الاستیعاب، ج۲، ص۳۴۲.
  32. المغازی، ج۲، ص۶۱۲.
  33. اسد الغابه، ج۳، ص۷۴۲.
  34. الطبقات، ج۳، ص۳۱۳؛ ج۷، ص۲۶۹؛ تاریخ طبری، ج۳، ص۳۲.
  35. الطبقات، ج۷، ص۲۶۹.
  36. الاصابه، ج۶، ص۲۸.
  37. الطبقات، ج۷، ص۲۶۹.
  38. المغازی، ج۲، ص۷۷۰-۷۷۳؛ السیرة النبویه، ج۲، ص۶۲۳-۶۲۴؛ تاریخ طبری، ج۳، ص۳۲.
  39. الاصابه، ج۶، ص۲۸.
  40. تاریخ الاسلام، ج۴، ص۱۱۳.
  41. الخصال، ج۲، ص۴۹۹.
  42. فتوح البلدان، ص۵۲؛ تاریخ طبری، ج۳، ص۱۵۹.
  43. السیرة النبویه، ج۲، ص۳۲۷، ۴۰۷؛ تاریخ طبری، ج۳، ص۱۵۹.
  44. المغازی، ج۲، ص۶۱۲؛ الطبقات، ج۲، ص۷۴-۷۵.
  45. مسند احمد، ج۴، ص۱۳۷؛ صحیح البخاری، ج۴، ص۶۲-۶۳؛ دلائل النبوه، ج۶، ص۳۱۹.
  46. الطبقات، ج۳، ص۳۱۵؛ صحیح البخاری، ج۸، ص۱۳۴؛ الاستیعاب، ج۴، ص۱۷۱۱.
  47. الاستیعاب، ج۴، ص۱۷۱۰؛ الاصابه، ج۳، ص۴۷۶.
  48. السیرة النبویه، ج۲، ص۶۶۴.
  49. المغازی، ج۳، ص۱۱۱۸.
  50. المغازی، ج۳، ص۱۱۲۰؛ السیرة النبویه، ج۲، ص۶۶۳؛ تاریخ طبری، ج۳، ص۲۱۳.
  51. المغازی، ج۳، ص۱۱۲۰-۱۱۲۱.
  52. انساب الاشراف، ج۲، ص۲۶۰؛ تاریخ طبری، ج۳، ص۲۰۱.
  53. الکافی، ج۸، ص۱۷۹-۱۸۰.
  54. انساب الاشراف، ج۲، ص۲۶۰؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۲۳؛ تاریخ طبری، ج۳، ص۲۱۹.
  55. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۲۳.
  56. السیرة النبویه، ج۲، ص۶۵۹؛ انساب الاشراف، ج۲، ص۲۶۳؛ الطبقات، ج۳، ص۲۲۱.
  57. الرده، ص۴۱-۴۲؛ الاحتجاج، ج۱، ص۹۱؛ شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۸.
  58. المغازی، ج۳، ص۱۱۲۱؛ الرده، ص۴۶.
  59. نک: الرده، ص۴۶؛ شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۱۲.
  60. الغارات، ج۲، ص۷۶۷؛ شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۳۰۵.
  61. الاحتجاج، ج۱، ص۱۸۳.
  62. تفسیر عیاشی، ج۲، ص۶۶.
  63. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۲۴-۱۲۵.
  64. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۲۴-۱۲۵.
  65. تاریخ خلیفه، ص۶۶.
  66. تاریخ طبری، ج۳، ص۳۴۰، ۳۵۵، ۴۰۵-۴۰۶؛ البدء و التاریخ، ج۵، ص۱۶۶؛ المعجم الکبیر، ج۱، ص۱۵۶.
  67. تاریخ طبری، ج۳، ص۵۹۸.
  68. الاستیعاب، ج۲، ص۷۹۳.
  69. الطبقات، ج۳، ص۲۶۱؛ مسند احمد، ج۱، ص۱۸؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۲۲۷.
  70. الطبقات، ج۷، ص۲۶۹.
  71. تاریخ طبری، ج۴، ص۵۷، ۱۰۷.
  72. المنتظم، ج۴، ص۲۵۱.
  73. الطبقات، ج۷، ص۲۶۹.
  74. الطبقات، ج۳، ص۳۱۵؛ اسد الغابه، ج۳، ص۶.
  75. تاریخ خلیفه، ص۱۳۸؛ انساب الاشراف، ج۱، ص۲۵۷-۲۵۸؛ شذرات الذهب، ج۱، ص۲۹.
  76. معجم البلدان، ج۴، ص۱۵۳؛ الاعلام، ج۳، ص۲۵۲.
  77. الاستیعاب، ج۴، ص۲۴؛ اسد الغابه، ج۵، ص۲۰۶؛ البدایة و النهایه، ج۷، ص۹۴.
  78. المحبّر، ص۴۷۴.
  79. طبقات الفقهاء، ج۱، ص۳۵؛ نک: سیر اعلام النبلاء، ج۱، ص۶-۷.
  80. تاریخ الخلفاء، ص۴۵، ۴۷.
  81. تاریخ المدینه، ج۳، ص۸۸۱؛ اسد الغابه، ج۵، ص۲۰۴؛ البدایة و النهایه، ج۷، ص۹۷.
  82. تاریخ المدینه، ج۳، ص۸۸۱؛ انساب الاشراف، ج۱، ص۲۲۳؛ المعارف، ص۲۴۷.
  83. حلیة الاولیاء، ج۳، ص۱۲۲؛ ج۷، ص۱۷۵.
  84. البدایة و النهایه، ج۵، ص۳۴۹.
  85. سیر اعلام النبلاء، ج۱، ص۸.
  86. السیرة النبویه، ج۲، ص۵۸۴.
  87. السیرة النبویه، ج۲، ص۹۹، ۳۲۷، ۶۲۴؛ سیر اعلام النبلاء، ج۱، ص۶-۷.
  88. سیر اعلام النبلاء، ج۱، ص۶.
  89. السنن الدارمی، ج۲، ص۲۳۳.
  90. مجمع الزوائد، ج۲، ص۱۶۸.
  91. مجمع الزوائد، ج۷، ص۲۷۲.
  92. تاریخ بغداد، ج۱۰، ص۲۸۱.
  93. مسند ابی یعلی، ج۲، ص۱۸۱؛ المستدرک، ج۳، ص۲۶۴-۲۶۵.
  94. سنن ابن ماجه، ج۲، ص۸۹۸-۸۹۹.
  95. السنن الکبری، ج۸، ص۱۵۹.
  96. سنن ابی داود، ج۲، ص۴۲۶؛ سنن الترمذی، ج۳، ص۳۴۴.
  97. سنن الدارمی، ج۲، ص۲۳۳.
  98. کنز العمال، ج۴، ص۴۲۳.
  99. تاریخ بغداد، ج۸، ص۱۴۷.
  100. کتاب السنه، ص۱۳۲.
  101. مسند ابی یعلی، ج۱، ص۱۹۵-۱۹۶؛ مجمع الزوائد، ج۱۰، ص۲۵۳.
  102. الطبقات، ج۳، ص۴۰۹.
  103. المعارف، ص۲۴۷؛ سیر اعلام النبلاء، ج۱، ص۸.

منابع

 محتوای این مقاله برگرفته شده از: دانشنامه حج و حرمین شریفین مدخل [ ].
  • الاحتجاج: ابومنصور الطبرسی (م.۵۲۰ق.)، به کوشش سید محمد باقر، دار النعمان، ۱۳۸۶ق
  • الارشاد: المفید (م.۴۱۳ق.)، بیروت، دار المفید، ۱۴۱۴ق
  • الاستیعاب: ابن عبدالبر (م.۴۶۳ق.)، به کوشش علی محمد و دیگران، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۵ق
  • اسد الغابه: ابن‌ اثیر علی بن محمد الجزری (م.۶۳۰ق.)، بیروت، دار الفکر، ۱۴۰۹ق
  • الاصابه: ابن‌ حجر العسقلانی (م.۸۵۲ق.)، به کوشش علی محمد و دیگران، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۵ق
  • الاعلام: الزرکلی (م.۱۳۹۶ق.)، بیروت، دار العلم للملایین، ۱۹۹۷م
  • انساب الاشراف: البلاذری (م.۲۷۹ق.)، به کوشش سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت، دار الفکر، ۱۴۱۷ق
  • البدء و التاریخ: المطهر المقدسی (م.۳۵۵ق.)، بیروت، دار صادر، ۱۹۰۳م
  • البدایة و النهایه: ابن‌کثیر (م.۷۷۴ق.)، بیروت، مکتبة المعارف
  • البرهان فی تفسیر القرآن: البحرانی (م.۱۱۰۷ق.)، قم، البعثه، ۱۴۱۵ق
  • تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر: الذهبی (م.۷۴۸ق.)، به کوشش عمر عبدالسلام، بیروت، دار الکتاب العربی، ۱۴۱۰ق
  • تاریخ الخلفاء: السیوطی (م.۹۱۱ق.)، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۰۸ق
  • تاریخ بغداد: الخطیب البغدادی (م.۴۶۳ق.)، به کوشش عبدالقادر، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۷ق
  • تاریخ خلیفه: خلیفة بن خیاط (م.۲۴۰ق.)، به کوشش سهیل زکار، بیروت، دار الفکر، ۱۴۱۴ق
  • تاریخ طبری (تاریخ الامم و الملوک): الطبری (م.۳۱۰ق.)، به کوشش محمد ابوالفضل، بیروت، دار احیاء التراث العربی
  • تاریخ مدینة دمشق: ابن عساکر (م.۵۷۱ق.)، به کوشش علی شیری، بیروت، دار الفکر، ۱۴۱۵ق
  • تاریخ المدینة المنوره: ابن شبّة النمیری (م.۲۶۲ق.)، به کوشش شلتوت، قم، دار الفکر، ۱۴۱۰ق
  • تاریخ الیعقوبی: احمد بن یعقوب (م.۲۹۲ق.)، بیروت، دار صادر، ۱۴۱۵ق
  • تفسیر العیاشی: العیاشی (م.۳۲۰ق.)، به کوشش رسولی محلاّتی، تهران، المکتبة العلمیة الاسلامیه
  • تفسیر القمی: القمی (م.۳۰۷ق.)، به کوشش الجزائری، قم، دار الکتاب، ۱۴۰۴ق
  • حلیة الاولیاء: ابونعیم الاصفهانی (م.۴۳۰ق.)، بیروت، دار الکتاب العربی، ۱۴۰۵ق
  • الخصال: الصدوق (م.۳۸۱ق.)، به کوشش غفاری، قم، نشر اسلامی، ۱۴۱۶ق
  • دائرة المعارف بزرگ اسلامی: زیر نظر بجنوردی، تهران، مرکز دائرة المعارف بزرگ، ۱۳۷۲ش
  • دائرة المعارف قرآن کریم: مرکز فرهنگ و معارف قرآن کریم، قم، بوستان کتاب، ۱۳۷۸ش
  • دلائل النبوه: البیهقی (م.۴۵۸ق.)، به کوشش عبدالمعطی، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۰۵ق
  • الرده: الواقدی (م.۲۰۷ق.)، به کوشش الجبوری، بیروت، دار الغرب الاسلامی، ۱۴۱۰ق
  • الریاض النضره: الطبری (م.۶۹۴ق.)، به کوشش عیسی عبدالله، بیروت، دار الغرب الاسلامی، ۱۹۹۶م
  • سنن ابن ماجه: ابن ماجه (م.۲۷۵ق.)، به کوشش محمد فواز، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۳۹۵ق
  • سنن ابی‌داود: السجستانی (م.۲۷۵ق.)، به کوشش سعید محمد اللحام، بیروت، دار الفکر، ۱۴۱۰ق
  • سنن الترمذی: الترمذی (م.۲۷۹ق.)، به کوشش عبدالوهاب، بیروت، دار الفکر، ۱۴۰۲ق
  • السنن الکبری: البیهقی (م.۴۵۸ق.)، بیروت، دار الفکر
  • سنن الدارمی: الدارمی (م.۲۵۵ق.)، احیاء السنة النبویه
  • سیر اعلام النبلاء: الذهبی (م.۷۴۸ق.)، به کوشش گروهی از محققان، بیروت، الرساله، ۱۴۱۳ق
  • السیرة النبویه: ابن هشام (م.۸-۲۱۳ق.)، به کوشش السقاء و دیگران، بیروت، المکتبة العلمیه
  • شذرات الذهب: عبدالحی بن عماد (م.۱۰۸۹ق.)، بیروت، دار ابن کثیر، ۱۴۰۶ق
  • شرح نهج البلاغه: ابن ابی‌الحدید (م.۶۵۶ق.)، به کوشش محمد ابوالفضل، دار احیاء الکتب العربیه، ۱۳۷۸ق
  • صحیح البخاری: البخاری (م.۲۵۶ق.)، بیروت، دار الفکر، ۱۴۰۱ق
  • طبقات الفقهاء: ابراهیم بن محمد الشیرازی (م.۴۷۶ق.)، به کوشش احسان عباس، بیروت، دار الرائد
  • الطبقات الکبری: ابن سعد (م.۲۳۰ق.)، بیروت، دار صادر
  • علل الشرایع: الصدوق (م.۳۸۱ق.)، به کوشش بحر العلوم، نجف، المکتبة الحیدریه، ۱۳۸۵ق
  • الغارات: ابراهیم الثقفی الکوفی (م.۲۸۳ق.)، به کوشش المحدث، بهمن، ۱۳۵۵ش
  • فتوح البلدان: البلاذری (م.۲۷۹ق.)، به کوشش محمد رضوان، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۳۹۸ق
  • الکافی: الکلینی (م.۳۲۹ق.)، به کوشش غفاری، تهران، دار الکتب الاسلامیه، ۱۳۷۵ش
  • کتاب السنه: الشیبانی (م.۲۸۷ق.)، به کوشش محمد البانی، بیروت، المکتب الاسلامی، ۱۴۱۳ق
  • کنز العمال: المتقی الهندی (م.۹۷۵ق.)، به کوشش صفوة السقاء، بیروت، الرساله، ۱۴۱۳ق
  • مجمع الزوائد: الهیثمی (م.۸۰۷ق.)، بیروت، دار الکتاب العربی، ۱۴۰۲ق
  • المحبّر: ابن‌ حبیب (م.۲۴۵ق.)، به کوشش ایلزه لیختن شتیتر، بیروت، دار الآفاق الجدیده
  • المستدرک علی الصحیحین: الحاکم النیشابوری (م.۴۰۵ق.)، به کوشش مرعشلی، بیروت، دار المعرفه، ۱۴۰۶ق
  • مسند ابی‌یعلی: احمد بن علی بن المثنی (م.۳۰۷ق.)، به کوشش حسین سلیم، بیروت، دار المأمون للتراث
  • مسند احمد: احمد بن حنبل (م.۲۴۱ق.)، بیروت، دار صادر
  • المعارف: ابن قتیبه (م.۲۷۶ق.)، به کوشش ثروت عکاشه، قم، شریف رضی، ۱۳۷۳ش
  • معجم البلدان: یاقوت الحموی (م.۶۲۶ق.)، بیروت، دار صادر، ۱۹۹۵م
  • المعجم الکبیر: الطبرانی (م.۳۶۰ق.)، به کوشش حمدی عبدالمجید، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۰۵ق
  • المغازی: الواقدی (م.۲۰۷ق.)، به کوشش مارسدن جونس، بیروت، اعلمی، ۱۴۰۹ق
  • من لایحضره الفقیه: الصدوق (م.۳۸۱ق.)، به کوشش غفاری، قم، نشر اسلامی، ۱۴۰۴ق
  • المنتظم: ابن جوزی (م.۵۹۷ق.)، به کوشش نعیم زرزور، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۲ق.


ابوعزیز قتادة بن ادریس: امیر مکه، از اشراف حسنی و سرسلسله آل‌ قتاده

ابوعزیز قتادة بن ادریس بن مُطاعن/ مظاعن، ملقب به نابغه، با ۱۵ واسطه به امام حسن مجتبی(ع) نسب می‌رساند.[۱] مادرش نیز از اشراف حسنی از خاندان هواشم، طبقه سوم اشراف حاکم برمکه[۲]، بود. محل تولد را قریه عَلقمیه در ینْبُع دانسته‌اند.[۳] وی در کودکی به حفظ قرآن و آموختن حدیث پرداخت.[۴] در منابع از زندگی او تا امارتش بر مکه، گزارشی در دست نیست.

ابوعزیز با همراهی خویشاوندان خود، با اخراج اشراف حاکم بر ینْبُع، شهری در حجاز بر ساحل دریای سرخ، بر این شهر تسلط یافت و سپس با بیرون راندن بنییحیی از وادی صفراء در۵۱ کیلومتری مدینه در راه بدر[۵] آن را نیز بر قلمرو خود افزود.[۶] در گزارشی آمده آن‌گاه که اموال گروهی از بازرگانان مصری در مراسم حج به سرقت رفت و به حج‌گزاران اهانت شد، آنان برای شکایت نزد ابوعزیز به ینبع آمدند.[۷] شاید از این رو بود که او در سال ۵۹۸ق. به بهانه برچیدن بساط فساد و ستم اشراف هواشم، حاکمان مکه، فرزندش عزیز را به مکه فرستاد. با پیروزی عزیز بر امیر مکه، مُکثر بن عیسی و خروج وی از آن شهر، ابوعزیز، خود، وارد مکه شد و با کشتن محمد بن مکثر به حکومت آل ‌هواشم در آن شهر پایان داد.[۸] برخی آغاز حکمرانی ابوعزیز بر مکه را در ۵۹۷[۹] یا ۵۹۹ق. دانسته‌اند.[۱۰]

ابوعزیز پس از تثبیت موقعیتش در مکه، فرزندش عزیز را برای تصرف مدینه فرستاد. اما امیر مدینه، قاسم بن مهنا، حمله او را دفع کرد.[۱۱] حملات ابوعزیز به مدینه در سال‌های بعد نیز تکرار شد؛ اما وی نتوانست بر آن شهر تسلط یابد.[۱۲] پس از چندی طائف، نجد و برخی از نواحی یمن نیز به قلمرو حکومت او افزوده شد.[۱۳] قدرت روزافزون وی عباسیان را به پذیرش حکومتش واداشت. او در پی دعوت کتبی خلیفه عباسی، ناصر یا پدرش مستنصر، برای دیدار با وی[۱۴] به عراق سفر کرد و تا نجف پیش رفت. ولی با دیدن مردم کوفه که شیری را در زنجیر به استقبالش آورده بودند، آن را به فال بد گرفت و به حجاز بازگشت و در سروده‌ای خطاب به خلیفه، علت انصراف خود را بیان کرد.[۱۵] وی شأن خویش را برتر از خلیفه[۱۶] و خود را از الناصرلدین‌ الله عباسی برای خلافت شایسته‌تر می‌دانست.[۱۷] او در دوران امارتش برای آبادانی شهر مکه خدماتی انجام داد که آثار برخی از آن‌ها تا چندی پیش باقی بود. وی حصاری از سنگ و گل در اطراف مکه کشید. در گزارشی دیگر آمده است که او در شمال مکه برای پاسداری از شهر دیواری کشید و به بازسازی مزار شهید فخ، حسین بن علی، پرداخت.[۱۸]

ابوعزیز در ابتدای حکومتش بر مکه، با حاجیان رفتاری نیک داشت و عدالت را به کار می‌بست. هیبت او در چشم مردم و شدت برخوردش با فسادگران مشهور است.[۱۹] اما بعدها رفتارش با آنان به خشونت گرایید؛ چنان‌که او را به سنگدلی و ستمگری وصف کرده‌اند.[۲۰] او دیگر بار رسم مُکوس (مالیات) را برقرار کرد.[۲۱] برخی ترور نافرجام او در منا به سال ۶۰۸ق. به دست یکی از اسماعیلیان را سبب تغییر رفتار وی دانسته‌اند.[۲۲] در این زمان، اسماعیلیان با آمدن حسن نو مسلمان بر سر کار، با خلافت عباسی رابطه‌ای نزدیک برقرار کرده بودند. بر پایه گزارشی، یکی از عموزادگان ابوعزیز که شبیه او بود، به دست اسماعیلیان ترور شد. این امر بدگمانی وی به خلیفه عباسی[۲۳] و قتل عام و غارت حاجیان عراق در منا و مکه را در پی داشت. گروهی از آنان با پیوستن به کاروان حاجیان شام و پناه بردن به ربیعه خاتون، خواهر ملک عادل ایوبی، و وساطت او نجات یافتند.[۲۴] در گزارشی آمده که مکیان برای صدور اجازه ورود به مکه و انجام طواف ۰۰۰/۳۰ دینار از حاجیان عراقی می‌ستاندند.[۲۵] سپس ابوعزیز با فرستادن فرزندش راجح و گروهی به بغداد، به سبب کشتار حاجیان از خلیفه عذرخواهی کرد. اینان کفن‌پوش و با شمشیرهای کشیده نزد خلیفه حضور یافتند و او عذر ابوعزیز را پذیرفت.[۲۶] از دیگر رویدادهای دوران حکومت وی می‌توان به غارت حاجیان یمنی در سال ۶۰۷ق. اشاره کرد.[۲۷] در همین سال، از کشته شدن فردی به نام بلال یاد شده که از بزرگان قتاده بود و بدین سبب، این سال به سال بلال معروف شد.[۲۸] در سال ۶۰۹ق. خلیفه همراه با کاروان عراقی، برای ابوعزیز مال و خلعت فرستاد و از قتل و غارت حاجیان ذکری به میان نیاورد.[۲۹] در سال ۶۱۱ق. عیسی بن ملک عادل، حاکم ایوبیان شام، به حج رفت و ابوعزیز او را خدمت کرد. اما چون مانند حاکم مدینه او را تکریم نکرد، حاکم ایوبی لشکریانی در اختیار حاکم مدینه قرار داد تا با ابوعزیز بجنگد.[۳۰] در این سال‌ها در مکه به نام ابوبکر بن ایوب، حاکم مصر و شام خطبه خوانده می‌شد.[۳۱]

دانشمندان معاصر ابوعزیز وی را ستوده و فاضلی گرانمایه، ادیب و دارای صفاتی پسندیده همچون شجاعت و زیرکی خوانده‌اند. او صاحب قصیده‌هایی در مدح حضرت فاطمه(س) است.[۳۲] او به فرزندان و خاندان خویش سفارش کرد تا با حاجیان مدارا کنند و بدانان یادآور شدکه عزت ایشان در گرو مجاورت کعبه است.[۳۳]

سرانجام ابوعزیز در ذی‌حجه سال ۶۱۷ق. در حدود ۹۰ سالگی پس از حدود ۲۰ سال حکمرانی بر مکه[۳۴] به دست فرزندش حسن کشته شد.[۳۵] اما برخی این گزارش را نقد کرده‌اند.[۳۶] ابوعزیز به امام زیدیان یمن، عبدالله بن حمزه، بسیار گرایش داشت و حتی برای او از قبایل حجازی بیعت گرفت و بر پایه عقاید شیعیان و از جمله زیدیه، گفتن «حی علی خیر العمل» را در اذان رسمی کرد.[۳۷] از این رو، او را زیدی دانسته‌اند[۳۸]؛ هر چند گاه به نام خلیفه عباسی و ایوبیان نیز خطبه می‌خواند.[۳۹] او خانه خود را که در پایین مکه بود و امروز به «حی مسفله» شناخته می‌شود، وقف فقرای متأهل عرب کرد و شرط نمود که در صورت انقراض آنان، آن خانه به مساکین و فقیران و در راه‌ماندگان مسلمان اختصاص یابد. وکیل او در این وقف، ربیع بن عبدالله ماردینی بود.[۴۰]

در شمار فرزندان ابوعزیز اختلاف است.[۴۱] نسل او به واسطه نُه تن از فرزندانش حسن و راجح ادامه یافت[۴۲] که برخی از ایشان بر مکه حکمرانی یافتند. اینان به «آل ‌قتاده» شهرت دارند و از طبقه چهارم اشراف حسنی مکه شمرده می‌شوند.

پانویس

  1. سیر اعلام النبلاء، ج۲۲، ص۱۰۶؛ العقد الثمین، ج۷، ص۳۹؛ غایة المرام، ج۱، ص۵۵۰-۵۵۱.
  2. سمط النجوم، ج۴، ص۲۰۷؛ تاریخ مکه، ص۲۲۴.
  3. تاریخ ابن خلدون، ج۴، ص۱۳۵؛ سمط النجوم، ج۴، ص۲۰۷.
  4. العقود اللؤلؤیه، ص۱۳۲.
  5. مراصد الاطلاع، ج۲، ص۸۴۴؛ الروض المعطار، ص۳۶۲؛ المعالم الاثیره، ص۱۵۹.
  6. تاریخ ابن خلدون، ج۴، ص۱۳۶؛ العقد الثمین، ج۷، ص۳۹-۴۰؛ تاریخ مکه، ص۲۲۵، ۲۲۸.
  7. تحفة الازهار، ج۱، ص۴۲۲.
  8. عمدة الطالب، ص۱۲۵.
  9. عمدة الطالب، ص۱۲۷؛ غایة المرام، ج۱، ص۵۵۱.
  10. السلوک، ج۱، ص۲۷۴.
  11. تاریخ مکه، ص۲۲۵.
  12. الکامل، ج۱۵، ص۲۰۵؛ تاریخ امراء مکه، ص۴۶۵-۴۷۰.
  13. العقد الثمین، ج۱، ص۱۷۳؛ تحصیل المرام، ج۲، ص۷۴۲.
  14. اتحاف الوری، ج۳، ص۱۷.
  15. عمدة الطالب، ص۱۲۷-۱۲۸.
  16. تاریخ ابن خلدون، ج۴، ص۱۳۵.
  17. تاریخ الاسلام، ج۴۴؛ ص۳۶۰؛ تاریخ ابن خلدون، ج۴، ص۱۳۵-۱۳۶.
  18. العقد الثمین، ج۷، ص۶۱؛ اتحاف الوری، ج۳، ص۸.
  19. العقد الثمین، ج۷، ص۵۳؛ النجوم الزاهره، ج۶، ص۲۵۰.
  20. العقد الثمین، ج۷، ص۵۴؛ عمدة الطالب، ص۱۲۷-۱۲۸.
  21. الکامل، ج۱۲، ص۴۰۱.
  22. الکامل، ج۱۲، ص۲۹۷.
  23. الکامل، ج۱۲، ص۲۹۷؛ العقد الثمین، ج۷، ص۴۷-۴۸.
  24. تاریخ الاسلام، ج۴۳، ص۳۵.
  25. شفاء الغرام، ج۲، ص۳۹۷.
  26. شفاء الغرام، ج۲، ص۳۹۷.
  27. شفاء الغرام، ج۲، ص۳۹۶.
  28. شفاء الغرام، ج۲، ص۳۹۴.
  29. شفاء الغرام، ج۲، ص۳۹۶.
  30. البدایة و النهایه، ج۱۳، ص۸۰؛ شفاء الغرام، ج۲، ص۳۹۷؛ النجوم الزاهره، ج۱، ص۲۱۱.
  31. شفاء الغرام، ج۲، ص۳۹۷.
  32. الاحتجاج، ص۱۴۲.
  33. العقد الثمین، ج۷، ص۵۰-۵۱؛ اتحاف الوری، ج۳، ص۱۴-۱۵.
  34. الکامل، ج۱۲، ص۶۱۸؛ سیر اعلام النبلاء، ج۱۱، ص۱۰۶؛ تاریخ الاسلام، ج۴۴، ص۳۵۹.
  35. الکامل، ج۱۲، ص۴۰۲؛ العقد الثمین، ج۴، ص۱۷۱؛ اتحاف الوری، ج۳، ص۲۷.
  36. الاشراف علی تاریخ الاشراف، ج۱، ص۶۵.
  37. تاریخ الاسلام، ج۴۴، ص۳۶۰؛ النجوم الزاهره، ج۶، ص۲۴۹-۲۵۰.
  38. تاریخ ابن خلدون، ج۴، ص۱۱.
  39. العقد الثمین، ج۷، ص۵۳؛ تاریخ مکه، ص۲۳۰.
  40. موسوعة مکة المکرمه، ج۱، ص۵۴۶.
  41. عمدة الطالب، ص۱۴۲-۱۴۳؛ النجوم الزاهره، ج۲، ص۱۹۹.
  42. عمدة الطالب، ص۱۲۸.

منابع

 محتوای این مقاله برگرفته شده از: دانشنامه حج و حرمین شریفین مدخل [ ].
  • اتحاف الوری: عمر بن فهد (م.۸۸۵ق.)، به کوشش شلتوت، دار المدنی، جده
  • الاحتجاج: ابومنصور الطبرسی (م.۵۲۰ق.)، به کوشش سید محمد باقر، دار النعمان، ۱۳۸۶ق
  • الاشراف علی تاریخ الاشراف: عاتق بن غیث، بیروت، دار النفائس، ۱۴۲۳ق
  • البدایة و النهایه: ابن کثیر (م.۷۷۴ق.)، به کوشش علی شیری، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۰۸ق
  • تاریخ ابن خلدون: ابن خلدون (م.۸۰۸ق.)، به کوشش خلیل شحاده، بیروت، دار الفکر، ۱۴۰۸ق
  • تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر: الذهبی (م.۷۴۸ق.)، به کوشش عمر عبدالسلام، بیروت، دار الکتاب العربی، ۱۴۱۰ق
  • تاریخ امراء مکة المکرمه: عارف عبدالغنی، دمشق، دار البشائر، ۱۴۱۳ق
  • تاریخ مکه: احمد السباعی (م.۱۴۰۴ق.)، نادی مکة الثقافی، ۱۴۰۴ق
  • تحصیل المرام: محمد بن احمد الصباغ (م.۱۳۲۱ق.)، به کوشش ابن دهیش، مکه، ۱۴۲۴ق
  • تحفة الازهار و زلال الانهار: ضامن بن شدقم الحسینی (م.۱۰۹۰ق.)، به کوشش الجبوری، تهران، میراث، ۱۴۲۰ق
  • الروض المعطار: محمد بن عبدالمنعم الحمیری (م.۹۰۰ق.)، بیروت، مکتبة لبنان، ۱۹۸۴م
  • السلوک لمعرفة دول الملوک: المقریزی (م.۸۴۵ق.)، به کوشش محمد عبدالقادر، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۸ق
  • سمط النجوم العوالی: عبدالملک بن حسین العصامی (م.۱۱۱۱ق.)، قاهره، المکتبة السلفیه
  • سیر اعلام النبلاء: الذهبی (م.۷۴۸ق.)، به کوشش گروهی از محققان، بیروت، الرساله، ۱۴۱۳ق
  • شفاء الغرام: محمد الفأسی (م.۸۳۲ق.)، به کوشش مصطفی محمد، مکه، النهضة الحدیثه، ۱۹۹۹م
  • العقد الثمین فی تاریخ البلد الامین: محمد الفأسی (م.۸۳۲ق.) به کوشش فؤاد سیر، مصر، الرساله، ۱۴۰۶ق
  • العقود اللؤلؤیه: به کوشش الحسنی، قاهره، مکتبة مدبولی، ۱۴۱۵ق
  • عمدة الطالب: ابن عنبه (م.۸۲۸ق.)، قم، انصاریان،۱۴۱۷ق
  • غایة المرام باخبار سلطنة البلد الحرام: عبدالعزیز بن فهد المکی (م.۹۲۰ق.)، به کوشش شلتوت، السعودیه، جامعة القری، ۱۴۰۹ق
  • الکامل فی التاریخ: ابن اثیر علی بن محمد الجزری (م.۶۳۰ق.)، بیروت، دار صادر، ۱۳۸۵ق
  • مراصد الاطلاع: صفی الدین عبدالمؤمن بغدادی (م.۷۳۹ق.)، بیروت، دار الجیل، ۱۴۱۲ق
  • المعالم الاثیره: محمد محمد حسن شراب، بیروت، دار القلم، ۱۴۱۱ق
  • موسوعة مکة المکرمة و المدینة المنوره: احمد زکی یمانی، مؤسسة الفرقان، ۱۴۲۹ق
  • النجوم الزاهره: ابن تغری بردی الاتابکی (م.۸۷۴ق.)، مصر، وزارة الثقافة و الارشاد القومی.


ابوعلی عمر الشریف: امیر الحاج عراقیان، واسطه بازگرداندن حجرالاسود به کعبه

ابوعلی عمر بن یحیی بن حسین علوی[۱] که برخی نام او را محمد بن یحیی[۲] و لقبش را «شریف»[۳] آورده‌اند، نسبش از طریق زید شهید به امام سجاد(ع) می‌رسد.[۴] او از نقیبان سادات علوی[۵] و سرپرست کاروان حاجیان در عراق بود. از این رو، به امیر الحاج شهرت یافت.[۶] وی ۳۷ فرزند داشت که ۲۱ نفر از آنان پسر بودند؛ اما نسلش تنها از طریق سه تن از پسرانش ابوالحسن، ابوطالب و ابوالغنائم ادامه یافت.[۷]

ابوعلی در سال ۳۲۷ق. از طرف خلیفه عباسی، المطیع ‌لله، با ابوطاهر قرمطی که در پی غارت مکه و ربودن حجرالاسود در سال ۳۱۷ق. مانع حج عراقیان بود[۸]، مکاتبه کرد و بازگشایی مسیر مکه را از او خواست. قرامطه که او را به سبب شجاعت و بزرگواری‌اش دوست داشتند، به‌ رغم ملاحظات سیاسی و درگیری با حکومت عباسی، خواسته وی را پذیرفتند و با دریافت پنج دینار برای هر شتر و هفت دینار برای بار آن، راه مکه را برای مردم عراق گشودند.[۹] بدین سان، نخستین برای انجام مناسک حج، از حاجیان مُکوس (مالیات) دریافت شد.[۱۰] نیز ابوعلی در سال ۳۳۵ق.[۱۱] یا ۳۳۹ق.[۱۲]، برای بازگرداندن حجرالاسود میان المطیع ‌لله و قرمطیان واسطه شد. آنان نیز حجرالاسود را به کوفه بردند و بر ستون هفتم مسجد کوفه آویختند و سپس به مکه انتقال دادند. این در حالی بود که پیشتر خلفای فاطمی و عباسی[۱۳] نتوانسته بودند در برابر هزاران دینار، قرامطه را به بازگرداندن حجرالاسود راضی کنند.[۱۴]

پانویس

  1. المنتظم، ج۱۳، ص۳۷۸؛ عمدة الطالب، ص۲۷۴-۲۷۵.
  2. البدایة و النهایه، ج۱۱، ص۱۸۹؛ النجوم الزاهره، ج۳، ص۲۶۴.
  3. البدایة و النهایه، ج۱، ص۱۸۹؛ عمدة الطالب، ص۲۷۵.
  4. الکامل، ج۷، ص۱۲۶؛ عمدة الطالب، ص۲۷۵.
  5. تاریخ مکه، ص۲۲۶؛ تاریخ عتبات عالیات عراق، ص۳۳.
  6. شفاء الغرام، ج۲، ص۳۷۴.
  7. عمدة الطالب، ص۲۷۵.
  8. معجم البلدان، ج۲، ص۲۲۴؛ تاریخ الاسلام، ج۲۴، ص۵۵؛ شفاء الغرام، ج۲، ص۳۷۱.
  9. تاریخ الاسلام، ج۲۴، ص۵۵؛ البدایة و النهایه، ج۱۱، ص۱۸۹؛ شذرات الذهب، ج۴، ص۱۳۹.
  10. المنتظم، ج۱۳، ص۳۷۸؛ تاریخ الاسلام، ج۲۴، ص۵۵؛ شذرات الذهب، ج۴، ص۱۳۹.
  11. آثار البلاد، ص۱۶۹؛ مراصد الاطلاع، ج۱، ص۳۸۲.
  12. معجم البلدان، ج۲، ص۲۲۴.
  13. تاریخ طبری، ج۱۱، ص۳۷۱؛ تجارب الامم، ج۶، ص۱۵۸؛ الکامل، ج۸، ص۴۸۶.
  14. المنتظم، ج۱۴، ص۸۰؛ تاریخ مکه، ص۲۲۷.

منابع

 محتوای این مقاله برگرفته شده از: دانشنامه حج و حرمین شریفین مدخل [ ].
  • آثار البلاد: زکریا بن محمد القزوینی (م.۶۸۲ق.)، ترجمه: میرزا جهانگیر، تهران، امیر کبیر، ۱۳۷۳ش
  • البدایة و النهایه: ابن کثیر (م.۷۷۴ق.)، بیروت، مکتبة المعارف
  • تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر: الذهبی (م.۷۴۸ق.)، به کوشش عمر عبدالسلام، بیروت، دار الکتاب العربی،۱۴۱۰ق
  • تاریخ طبری (تاریخ الامم و الملوک): الطبری (م.۳۱۰ق.)، به کوشش محمد ابوالفضل، بیروت، دار احیاء التراث العربی
  • تاریخ عتبات عالیات عراق: علی اصغر قائدان، قم، مشعر، ۱۳۸۳ش
  • تاریخ مکه از آغاز تا پایان دولت شرفای مکه: احمد السباعی (م.۱۴۰۴ق.)، ترجمه: جعفریان، تهران، مشعر، ۱۳۸۵ش
  • تجارب الامم: ابوعلی مسکویه (م.۴۲۱ق.)، به کوشش امامی، تهران، سروش، ۱۳۷۹ش
  • شذرات الذهب: عبدالحی بن عماد (م.۱۰۸۹ق.)، به کوشش الارنؤوط، بیروت، دار ابن کثیر، ۱۴۰۶ق
  • شفاء الغرام: محمد الفأسی (م.۸۳۲ق.)، به کوشش مصطفی محمد، مکه، النهضة الحدیثه، ۱۹۹۹م
  • عمدة الطالب: ابن عنبه (م.۸۲۸ق.)، به کوشش محمد حسن، نجف، المکتبة الحیدریه، ۱۳۸۰ق
  • الکامل فی التاریخ: ابن اثیر علی بن محمد الجزری (م.۶۳۰ق.)، بیروت، دار صادر، ۱۳۸۵ق
  • مراصد الاطلاع: صفی الدین عبدالمؤمن بغدادی (م.۷۳۹ق.)، بیروت، دار الجیل، ۱۴۱۲ق
  • معجم البلدان: یاقوت الحموی (م.۶۲۶ق.)، بیروت، دار صادر، ۱۹۹۵م
  • المنتظم: ابن جوزی (م.۵۹۷ق.)، به کوشش محمد عبدالقادر و دیگران، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۲ق
  • النجوم الزاهره: ابن تغری بردی الاتابکی (م.۸۷۴ق.)، مصر، وزارة الثقافة و الارشاد القومی.


ابوعلی غلام الهَرّاس: ملقب به امام الحرمین (م.۴۶۸ق.)، از استادان فن قرائت

ابوعلی حسن بن قاسم واسطی، مشهور به غلام الهّراس و امام الحرمین از استادان فنّ قرائت قرآن کریم در سال ۳۷۴ق. در واسط، از شهرهای عراق، زاده شد.[۱] وی برای آموختن قرائت و ملاقات با استادان این فن، سفرهای فراوان به بغداد، مصر، دمشق و نیز مکه داشت.[۲] او برای دستیابی به دیگر معارف قرآنی بسیار کوشید و بر پایه نقلی، کسی به پایه او نرسید و دیگران برای آموختن نزد او می‌آمدند.[۳] وی از دانشوران مشهور در علم قرائت بود و کتاب‌هایی در این زمینه تألیف کرد.[۴] از او با عنوان مُقْری (استاد فنّ قرائت) اهل عراق[۵]، مُحدّث و علامه یاد کرده‌اند.[۶] غالب شرح‌حال‌نگاران از وی نام برده‌اند؛ ولی تنها به تخصص وی در قرائت و تجوید اشاره کرده‌اند. بر پایه گزارشی، او را که در حرم سکونت داشت، به دلیل برتری علمی بر معاصران خود در مکه و مدینه «امام الحرمین» خواندند.[۷] در منابع اشاره‌ای به هنگام رفتن او به مکه و مدت اقامتش در آن‌جا نشده است.

وی أعْوَر (یک چشم) بود و در پایان عمر بینایی خود را از دست داد[۸] و در سن نود و اندی[۹] به سال ۴۶۸ق. در واسط درگذشت.[۱۰]

پانویس

  1. تاریخ دمشق، ج۱۳، ص۳۵۰؛ تاریخ الاسلام، ج۳۱، ص۲۵۰-۲۵۲.
  2. تاریخ الاسلام، ج۳۱، ص۲۵۱.
  3. الانساب، ج۱۰، ص۱۰۰؛ تاریخ الاسلام، ج۳۱، ص۲۵۱.
  4. شذرات الذهب، ج۵، ص۲۹۱.
  5. لسان المیزان، ج۲، ص۲۴۵.
  6. الکامل، ج۱۰، ص۱۰۱.
  7. تاریخ الاسلام، ج۳۱، ص۲۵۱-۲۵۲؛ الوافی، ج۱۲، ص۱۲۷.
  8. تاریخ الاسلام، ج۳۱، ص۲۵۱.
  9. سیر اعلام النبلاء، ج۱۸، ص۳۴۷.
  10. الانساب، ج۱۰، ص۱۰۰؛ تاریخ دمشق، ج۱۳، ص۳۵۰.

منابع

 محتوای این مقاله برگرفته شده از: دانشنامه حج و حرمین شریفین مدخل [ ].
  • الانساب: عبدالکریم السمعانی (م.۵۶۲ق.)، به کوشش عبدالرحمن، حیدرآباد، دائرة المعارف العثمانیه، ۱۳۸۲ق
  • تاریخ الاسلام: الذهبی (م.۷۴۸ق.)، به کوشش عمر عبدالسلام، بیروت، دار الکتاب العربی، ۱۴۱۰ق
  • تاریخ مدینة دمشق: ابن‌ عساکر (م.۵۷۱ق.)، به کوشش علی شیری، بیروت، دار الفکر، ۱۴۱۵ق
  • سیر اعلام النبلاء: الذهبی (م.‌۷۴۸‌ق)، به کوشش گروهی از محققان، بیروت، الرساله، ۱۴۱۳‌ق
  • شذرات الذهب فی اخبار من ذهب: عبدالحی بن عماد (م.۱۰۸۹ق.)، به کوشش الارنؤوط، بیروت، دار ابن کثیر، ۱۴۰۶ق
  • الکامل فی التاریخ: ابن اثیر علی بن محمد الجزری (م.‌۶۳۰‌ق)، بیروت، دار صادر،‌ ۱۳۸۵ق
  • لسان المیزان: ابن حجر العسقلانی (م.۸۵۲ق.)، بیروت، اعلمی، ۱۳۹۰ق
  • الوافی بالوفیات: الصفدی (م.۷۶۴ق.)، به کوشش الارنؤوط و ترکی مصطفی، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۲۰ق.


اجازه: منصب اذن به حاجیان برای کوچ از مشاعر، در روزگار جاهلیت

اجازه به معنای اذن دادن یا به راه‌انداختن است.[۱] در گزارش‌های تاریخی، اجازه مقامی تشریفاتی در روزگار جاهلیت به شمار می‌رفته که کسانی خاص عهده‌دار آن بودند و بر پایه آداب جاهلی، حاجیان برخی از مناسک حج را پیش از صاحب اجازه، آغاز نمی‌کردند.[۲]

برخی منابع تاریخی، کوچ از موقف عرفات را وابسته به اجازه دانسته و تأسیس آن را به زمان حکومت جُرْهم بر مکه نسبت داده‌اند.[۳] بر پایه این سنت، حاجیان پس از ورود به عرفات، نخستین موقف در حج، در روز نهم ذی‌حجه برای کوچ به مزدلفه، منتظر اجازه صوفه[۴] (غوث بن مُر بن اد بن طابخة بن الیاس بن مُضَر و پس از او تبارش[۵]) می‌ماندند.[۶] در علت نام‌گذاری صوفه گفته شده[۷]: روزی خواهر غوث، تکمه، وی را که به خدمت‌گزاری کعبه می‌پرداخت، به سبب شدت گرما در وضعی آشفته دید و او را به صوفه (پشم) همانند دانست و سپس وی بدین نام خوانده شد.[۸]

درباره سنت اجازة الحجیج آورده‌اند: مادر غوث که دارای پسر نمی‌شد، نذر کرد در صورت پسر بودن فرزندش، او را به خدمت‌گزاری کعبه و مسجدالحرام بگمارد. بدین روی، غوث از همان دوران کودکی همراه دایی‌های جرهمی خود به خدمت کعبه مشغول بود. نذر مادر و توفیق خدمت‌گزاری کعبه از کودکی به او مقام و موقعیتی خاص بخشید تا آن‌جا که اجازه کوچ مردم از عرفات را به دست آورد و این اجازه به عنوان منصبی به او و خاندانش اختصاص یافت.[۹] به گزارشی دیگر، این منصب از سوی شاهان کِنْدَه، از عرب جنوبی، به غوث واگذار شد.[۱۰]

ازرقی در گزارشی صوفه را اخزم بن عاص بن عمرو بن مازن بن اسد دانسته و همه رویدادهای مربوط به نذر و خدمت‌گزاری کعبه را به همسر او و فرزندش غوث بن اخزم نسبت داده و بر آن است که حبشیة بن سلول خزاعی، امیر مکه و پرده‌دار کعبه، سنت اجازه از صوفه را رواج داد.[۱۱] بر پایه این گزارش، باید منصب اجازه‌داری در زمان ولایت خزاعه بر مکه آغاز شده باشد؛ اما مشهور است که این امر در زمان جرهمی‌ها آغاز شده که پیش از خزاعی‌ها بر مکه ولایت داشتند.[۱۲]

پس از غوث بن مر و فرزندانش با توجه به نزدیکی نسب، منصب اجازه به خاندان بنیسعد بن زید منات بن تمیم و پس از آن‌ها به خاندان صفوان بن حارث بن شجنة بن عطارد تمیمی رسید که آخرین آن‌ها کرب بن صفوان بود که هم‌زمان با ظهور اسلام می‌زیست.[۱۳]

خروج از مزدلفه به سوی منا که از آن به «افاضه» تعبیر می‌شود، نیز نیازمند اجازه بود.[۱۴] درباره منصب افاضه و صاحبانش اختلافاتی در منابع به چشم می‌خورد. برخی اجازه از عرفه و افاضه از مزدلفه را یکی دانسته و مطلق اجازه را ابتدا مربوط به صوفه و پس از آن به خاندان زید بن عدوان بن عمرو بن قیس بن غیلان نسبت داده‌اند.[۱۵] بر پایه این سخن، این منصب در خاندان صوفه هنگام ظهور اسلام وجود نداشته است؛ اما در اسناد تاریخی آمده که اجازه در خاندان صوفه تا پیدایش اسلام برقرار بوده است. برخی اجازه از عرفه را به صوفه و افاضه از مزدلفه را به خاندان زید بن عدوان نسبت داده‌اند[۱۶] که ابوسیاره عمیلة بن اعزل، آخرین و نام‌آورترین فرد این خاندان، هم‌زمان با ظهور اسلام می‌زیسته است.[۱۷] درباره چگونگی افاضه آمده است: ابوسیاره آن‌گاه که می‌خواست صبح روز موعود به مردم اجازه رفتن دهد، سوار بر مرکبش پیشاپیش آنان حرکت می‌کرد و با خواندن بیتی آن‌ها را به بردباری و درنگ فرامی‌خواند و به ایشان اجازه کوچ می‌داد.[۱۸] حاجیان نیز برای یافتن جای مناسب یا تعجیل در قربانی کردن، شتابان از مزدلفه به سوی منا می‌رفتند. پیامبر خدا۹ در حج مردم را از شتاب در این کوچ بازداشت و شتاب نکردن را نیکو دانست.[۱۹]

بر پایه این سنت جاهلی، حاجیان تا آن‌گاه که صوفه به رمی جمرات اقدام نمی‌کرد، به این کار دست نمی‌زدند. بدین روی، برخی که عجله داشتند، نزد صوفه می‌آمدند و از او تعجیل را در رمی می‌خواستند. اما صوفه سوگند یاد می‌کرد که این کار را تا غروب خورشید انجام ندهد. پس از فراغت از رمی، هیچ کس اجازه رفتن نداشت تا آن‌گاه که صوفه راه خود را در پیش می‌گرفت و مردم نیز در پی او می‌رفتند.[۲۰]

ارزش و اعتبار منصب اجازه، گاه سبب درگیری‌هایی برای تصدی آن می‌شد؛ چنان‌که قصی بن کلاب، جد چهارم رسول خدا۹، با شکست دادن صوفه، این منصب را در اختیار گرفت.[۲۱] نیز از نزاع ابوسیاره و حمیریان در این زمینه گزارشی در دست است.[۲۲]

منابع

اخبار مکه: الازرقی (م.۲۴۸ق.)، به کوشش رشدی الصالح، مکه، مکتبة الثقافه، ۱۴۱۵ق؛ اخبار مکه: الفاکهی (م.۲۷۹ق.)، به کوشش عبدالملک، بیروت، دار خضر، ۱۴۱۴ق؛ الاعلام: الزرکلی (م.۱۳۹۶ق.)، بیروت، دار العلم للملایین، ۱۹۹۷م؛ البدایة و النهایه: ابن کثیر (م.۷۷۴ق.)، به کوشش علی شیری، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۰۸ق؛ تاریخ ابن خلدون: ابن خلدون (م.۸۰۸ق.)، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۳۹۱ق؛ تاریخ طبری (تاریخ الامم و الملوک): الطبری (م.۳۱۰ق.)، به کوشش گروهی از علما، بیروت، اعلمی، ۱۴۰۳ق؛ تاریخ الیعقوبی: احمد بن یعقوب (م.۲۹۲ق.)، بیروت، دار صادر، ۱۴۱۵ق؛ السیرة النبویه: ابن هشام (م.۸ ۲۱۳ق.)، به کوشش محمد محیی الدین، مصر، مکتبة محمد علی صبیح و اولاده، ۱۳۸۳ق؛ السیرة النبویه: ابن کثیر (م.۷۷۴ق.)، به کوشش مصطفی عبدالواحد، بیروت، دار المعرفه، ۱۳۹۶ق؛ شفاء الغرام: محمد الفأسی (م.۸۳۲ق.)، به کوشش مصطفی محمد، مکه، النهضة الحدیثه، ۱۹۹۹م؛ صحیح البخاری: البخاری (م.۲۵۶ق.)، به کوشش مصطفی دیب البغا، بیروت، دار ابن کثیر، الیمامه، ۱۴۰۷ق؛ الطبقات الکبری: ابن سعد (م.۲۳۰ق.)، بیروت، دار صادر؛ الکامل فی التاریخ: ابن اثیر علی بن محمد الجزری (م.۶۳۰ق.)، بیروت، دار صادر، ۱۳۸۵ق؛ لسان العرب: ابن منظور (م.۷۱۱ق.)، قم، ادب الحوزه، ۱۴۰۵ق؛ المفصل: جواد علی، دار الساقی، ۱۴۲۲ق؛ المنمق: ابن حبیب (م.۲۴۵ق.)، به کوشش احمد فاروق، بیروت، عالم الکتب، ۱۴۰۵ق.

سید حامد علی‌زاده موسوی

اجداد رسول الله۹: نیاکان پیامبر۹ به تصریح خود ایشان

نسب‌شناسان با استناد به سخن پیامبر۹ پدران ایشان را تا عدنان، جد بیستم وی، بدین ترتیب برشمرده‌اند: محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف بن قُصَی بن کِلاب بن مُرّة بن کَعب بن لُؤَی بن غالب بن فِهر بن مالک بن نَضر بن کنانة بن خُزَیمة بن مُدرِکة بن اِلیاس بن مُضَر بن نزار بن مَعَدّ بن عدنان. پیامبر۹ از نام بردن نسب خویش از عدنان تا اسماعیل۷ نهی کرد[۲۳]؛ زیرا نسب‌شناسان در برشمردن آنان به اشتباه افتاده بودند.[۲۴] از این رو، شرح‌حال‌نگاران، اجداد پیامبر را همانند خود پیامبر از عدنان آغاز می‌کنند.

زندگینامه

۱. عَدْنان (جد بیستم): وی مکنّا به ابومعد، به نام فرزندش معد، بود و او را «اُدّ» یا«اُدَد»[۲۵] نیز می‌خواندند. وی نخستین کسی بودکه بر کعبه پرده‌انداخت و انصاب (نشانه‌های حدود حرم) را برنهاد.[۲۶] فرزندان عدنان در گذر زمان به تیره‌های گوناگون قسمت و به عرب عدنانی (شمالی) نام‌آور شدند. قبایلی چون ربیعه، مُضَر، هوازان، بنی‌تمیم،کنانه و قریش از آن جمله‌اند.[۲۷]

۲. معد (جد نوزدهم): او مکنّا به ابوالدیث و نام مادرش مَهْدَد دختر لَهْم بن جِلْحَب بود.[۲۸] معد در زمان یورش بخت النصر به قوم یهود ۱۲ ساله بود. او به سرزمین شام رفت و تا پایان نبرد نزد بنیاسرائیل ماند.[۲۹] معد با دختری به نام معانه دختر جوشم/ جشم[۳۰] بن عدی بن جرهمی[۳۱] ازدواج کرد[۳۲] که ثمره آن، چهار پسر به نام قُضاعَه، قَنَص، إیاد و نزار بود.[۳۳]

۳. نزار (جد هجدهم): کنیه‌اش ابوحیده[۳۴] و سرور و بزرگ قوم خود و در مکه ساکن بود. مادرش معانه[۳۵] نام داشت. پدرش هنگام تولد وی با کشتن شترانی بسیار، قبایل را اطعام کرد.[۳۶] نزار چهار پسر به نام‌های مُضَر، ربیعه، اَنمار و ایاد داشت.[۳۷] او نخستین کسی بود که در زمان زندگانی‌اش وصیت نمود و اموال خود را میان فرزندانش قسمت کرد.[۳۸]

۴. مُضَر (جد هفدهم): کنیه او ابوالیاس[۳۹] و مادرش سوده[۴۰] دختر عَک بن عدنان[۴۱] بود. هنگامی که پدرش نزار اموالش را میان فرزندانش قسمت کرد، به او یک خیمه چرمی سرخ یا شتری سرخ رسید و از آن زمان به مُضَر الحمراء ملقب شد.[۴۲] وی از زیباترین مردان عصر خود بود. صدایی زیبا داشت و خردمند و حکیم بود. مضر دو پسر به نام‌های الیاس و عَیلان داشت.[۴۳] پیامبر گرامی۹ مردم را از بیاحترامی به آنان از این رو که بر دین ابراهیم۷ بوده‌اند،‌ برحذر داشته است.[۴۴]

۵. الیاس (جد شانزدهم): کنیه او ابوعمرو[۴۵] و نام مادرش رباب دختر حیده بن معد بن عدنان بود.[۴۶] وی در خردمندی شهره زمان و مَثَل او در عرب مانند لقمان حکیم در قومش بود.[۴۷] بر پایه گزارشی، وی از دگرگون شدن سنت‌های ابراهیمی پدرانش ناخرسند بود و آن سنت‌ها را به وضع پیشین خود بازگرداند. مردم از کارهای نیکش بسیار خرسند بودند. او نخستین کسی بود که شتران فربه را به کعبه هدیه کرد و رکن را پس از وفات حضرت ابراهیم۷ بنا نهاد.[۴۸] الیاس از همسرش خندف (لیلی) پسرانی به نام‌های مدرکه (عمرو)، طابخه و قمعه داشت.[۴۹]

۶. مدرکه (جد پانزدهم): وی بزرگ‌ترین فرزند الیاس، سرور فرزندان نزار[۵۰] و کنیه‌اش ابوهذیل[۵۱] و ابوعبدالرحمن[۵۲] بود. گفته‌اند: از این رو وی را مدرکه خوانده‌اند که هر بزرگی و شرافتی را درک کرده بود. برای او دو فرزند به نام‌های خزیمه و هذیل یاد کرده‌اند.[۵۳] برخی از دو فرزند دیگر به نام حارثه و غالب هم یاد نموده‌اند.[۵۴]

۷. خزیمه (جد چهاردهم): کنیه‌اش ابواسد[۵۵] و نام مادرش سلمی دختر اسلم ابن حاف بن قُضاعه بود.[۵۶] خزیمه از حُکام (داوران) عرب بود.[۵۷] وی فرزندانی به نام کنانه، اسد، اُسده، هون و عبدالله داشت.[۵۸] از نسل او قبایلی چون بنیاسد و قاره پدید آمدند.[۵۹]

۸. کنانه (جد سیزدهم): او به دوکنیه ابوقیس و ابونضر شهرت داشت.[۶۰] مادرش عوانه دختر سعد بن قیس بن عیلان یا هند دختر عمرو بن قیس بن عیلان است.[۶۱] عرب او را به بزرگی یاد می‌کرد و فضیلت‌های بسیار برای وی گزارش کرده‌اند. فرزندان فراوان برای وی برشمرده‌اندکه از جمله آنان نضر، مالک و مخرمه هستند.[۶۲]

۹. نضر (جد دوازدهم): نام دیگرش قیس و کنیه‌اش ابوالصلت[۶۳] بود که به سبب زیبارویی او را نضر خواندند.[۶۴] مادرش هاله، دختر سوید بن غطریف[۶۵] یا بره، دختر مر بن أد بن طابخه بود.[۶۶] به گفته یعقوبی، نضر نخستین کسی بود که به سبب بلندهمتی «قریش» نامیده شد. برخی نیز تجارت و ثروت وی را سبب این نام‌گذاری دانسته‌اند. به سخنی، مادرش او را قریش نامید. طوایف منسوب به نضر را قرشی گویند.[۶۷] مالک، یخلد و صلت فرزندان وی بودند.

۱۰. مالک (جد یازدهم): کنیه‌اش ابوحارث و مادرش عاتکه دختر عدوان بن عمرو بن قیس بن عیلان بود. فرزندانش فِهر وحارث نام داشتند.[۶۸]

۱۱. فهر (جد دهم): وی ملقب به قریش بود. برخی قریش را نام و فهر را لقب وی دانسته‌اند. فرزندان وی را قرشی و سل دیگر برادران او را کنانی گفته‌اند.[۶۹] مادر وی جندله دختر حارث بن مضاض بن عمرو جرهمی است.[۷۰] از ویژگی‌های اخلاقی او این بود که با پرس‌وجو حاجتمندان را می‌یافت و به ایشان کمک می‌کرد. فرزندان وی غالب، محارب، حارث، اَسد، عوف، جون و ذئب بودند.[۷۱] به گزارشی فهر همراه مردم خود در برابر چهار پادشاه یمن ایستاد که قصد ربودن و بردن حجرالاسود به صنعا را داشتند و می‌خواستند حج را از مکه به صنعا منتقل کنند. او با کشتن سه تن از آنان و به اسارت گرفتن دیگری، ایشان را شکست داد و در این میان، فرزندش حارثه کشته شد.[۷۲]

۱۲. غالب (جد نهم): وی مهتر فرزندان فهر و مادرش لیلی دختر حارث بن تمیم بود.[۷۳] وی فرزندانی به نام لؤی، تیم الادرم، یعلب، وهب، کثیر و حراق داشت[۷۴]؛ اما ابن اسحاق تنها دو پسر برای او نام برده و مادرشان را سلمی دختر عمرو خزاعی دانسته است. ابن هشام از یک پسر دیگر به نام قیس از همین زن یاد کرده است.[۷۵]

۱۳. لؤی (جد هشتم): مادرش عاتکه دختر یخلد بن نضر بن کنانه بود. وی پس از مرگ پدرش جانشین او شد و به فضل و شرافت نام‌آور بود.[۷۶] منابع در تعیین فرزندان و همسران او اختلاف دارند.[۷۷] کعب، عامر، سامه، خزیمه از عائذه و نیز عوف، حارث و جُشَم از ماویه دختر کعب بن قین قضاعی، فرزندان او بودند. سعد، دیگر فرزند لؤی، از زنی به نام یسره دختر غالب بن هون بن خزیمه بود.[۷۸]

۱۴. کعب (جد هفتم): وی مکنّا به ابوهصیص بود. او را شخصی بزرگوار، دانا و پناه درماندگان در قبیله‌اش دانسته‌اند. او روز جمعه را که پیش از آن عَروبه خوانده می‌شد، جمعه نامید؛ زیرا در این روز قوم خود را جمع می‌کرد و پس از احترام و اکرام ایشان ظهور پیامبری از نسل خود را نوید می‌داد و به آنان سفارش می‌کرد تا در صورتی که به دیدن او موفق شدند، از وی پیروی کنند. وی آرزو می‌کرد تا در آن روزگار زنده باشد و ایشان را درک کند.[۷۹] جایگاه والای کعب در میان قریش موجب شد تا قریش سال وفات وی را مبدأ تاریخ خود قرار دهند و این تا مبدأ شدن عام الفیل ادامه داشت.[۸۰] برای کعب سه فرزند به نام مره، عدی و هصیص یاد کرده‌اند که مادرشان وحشیه دختر شیبان بن محارب بن فهر بود.[۸۱]

۱۵. مره (جد ششم): او فرزندانی به نام کلاب از هند دختر سریر بن ثعلبة بن حارث و تیم و یقظه از مره دختر سعد بن بارق داشت.[۸۲]

۱۶. کِلاب (جد پنجم): وی جد سوم حضرت آمنه۳ مادر پیامبر۹ بود و پس از پدر، شرافت او و جایگاه خاندان مادری را به‌ دست آورد که اجازه حج داشتند.[۸۳]

۱۷. قُصَی (جد چهارم): نام او زید وکنیه‌اش ابومغیره بود و از آن رو که پس از وفات پدر، مادرش او را به شام برد، به قصی (دور شده از وطن) ملقب شد. وی پس از بازگشت به مکه، ازدواج کرد و مهتری یافت و صاحب چهار پسر به نام عبدمناف، عبدالعزی، عبدالقصی و عبدالدار شد. پس از درگذشت حلیل، پدر زن قصی و بزرگ مکه، او ریاست مکه را در دست گرفت و با شکست قبایل رقیب چون خزاعه و بنی‌بکر، پراکندگان قریش را گرد آورد و برای آن‌ها در مکه مکان‌هایی مشخص کرد. از این رو، او را «مُجْمِع» نیز گویند.[۸۴] تأسیس دارالندوه (مجلس مشورتی قریش) از دیگر کارهای وی بود.[۸۵]

۱۸. عبدمناف (جد سوم): نام وی مغیره بود و مادرش او را عبدمناف نامید.[۸۶] در سخاوت و فیض‌رسانی به مردم، گوی سبقت را از برادران خویش ربوده بود. از این رو، قریش او را فیاض می‌خواند. در زیبایی نیز ضرب المثل بود تا آن‌جا که به او قمر البطحاء میگفتند.[۸۷] به همین‌ جهات، همگان او را برای جانشینی پدر و عهده‌داری منصب‌های او شایسته‌ترین میدانستند. او شش پسر و شش دختر داشت: مطّلب، هاشم، عبدشمس، تماضر، حنه، قِلابه، بره و هاله که مادرشان عاتکه دختر مرة بن هلال بود و نوفل، ابوعمر و ابوعبید که مادرشان واقده دختر ابی‌عدی بود و ریطه که مادرش ثقفیه نام داشت[۸۸].

۱۹. هاشم (جد دوم): نام وی عمرو بود و بعدها به هاشم ملقب شد. از این رو، فرزندان او به بنیهاشم شهرت یافتند. هاشم پس از پدرش عهده‌دار رفادت و سقایت حاجیان شد. وی فردی مهمان‌نواز و بزرگوار بود تا آن‌جا که به عمرو العلی[۸۹]، سید البطحاء و ابوالبطحاء شهرت یافت. در سالی که قحطی بر مکه حکمفرما شد، او با تهیه آرد از فلسطین نان ‌پخت و با گوشت شتر طعام فراهم کرد و با دست خود نان در غذا خرد نمود. از این رو، به هاشم (خُردکننده) ملقب شد.[۹۰] او نخستین کسی بود که سفرهای زمستانی و تابستانی را برای تجارت با شام و یمن، در میان قریش جاری کرد.[۹۱]

۲۰. عبدالمطلب (جد اول): او میان مردم به فیاض (بخشنده)[۹۲] و شیبة الحمد[۹۳] شهرت داشت. سخاوتمندی او را سبب این شهرت گفته‌اند.[۹۴] وی بخشی از کودکی خود را میان قبیله مادرش، خَزْرَج، در شهر مدینه سپری کرد و سپس همراه مطلب، عموی خود، به سفارش هاشم به مکه بازگشت.[۹۵] پس از مطلب، برادرش عبدالمطلب مهمانداری حاجیان کعبه و آبرسانی را بر عهده گرفت[۹۶] و به کمک پسر بزرگش حارث، چاه زمزم را بازسازی کرد و به حافر الزمزم شهرت یافت.[۹۷] داستان ابرهه و نحوه رویارویی‌اش با عبدالمطلب از رخدادهای مهم دوران اوست.[۹۸] بر پایه روایتی، عبدالمطلب در قیامت به صورت یک امت محشور میشود، در حالی که سیمای پیامبران و شکوه پادشاهان را دارد.[۹۹]

بر پایه روایتی دیگر، رسول خدا۹ پنج سنت عبدالمطلب در روزگار جاهلیت را برشمرده که خداوند آن‌ها را در اسلام تأیید کرده است: حرام بودن همسر پدر بر پسران، پرداخت خمس گنج‌ها و غنیمت‌ها، آبرسانی به حاجیان، پرداخت دیه قتل با ۱۰۰ شتر، و طواف در هفت شوط.[۱۰۰]

اجداد پیامبر۹ ابراهیم و اسماعیل۸ بنیان‌گذاران مکه بودند. برخی از نیاکان ایشان مانند عبدمناف، هاشم و عبدالمطلب، مناصبی مهم چون سقایت (آب دادن به حاجیان)[۱۰۱] و رفادت (پذیرایی از حاجیان)[۱۰۲] و برخی نیز همانند عدنان[۱۰۳]، الیاس[۱۰۴] و قصی بن کلاب (جد چهارم) افزون بر ریاست مکه، تولیت و پرده‌داری کعبه را نیز بر عهده داشتند.[۱۰۵] بزرگی و سروری[۱۰۶] بر مکه از ویژگی‌های اجداد رسول خدا شمرده شده است.

مکان زندگی اجداد پیامبر۹ را در مکه، شِعْب (دره) ابیطالب، شعب بنیهاشم و شعب بنی‌عامر دانسته‌اند.[۱۰۷] اما از محل دفن بیشتر اجداد پیامبر۹ اطلاعی در دست نیست. برخی محققان، مدفن آخرین اجداد پیامبر، از قصی تا عبدالمطلب، را مکه و قبرستان ابوطالب دانسته‌اند[۱۰۸]، جز هاشم که بر پایه سخنی، در سفر تجاری شام در غزه، از شهرهای فلسطین، رحلت کرد و همان جا به خاک سپرده شد.[۱۰۹]

قبرهای مطهر آنان در شمال آن قبرستان در دامنه کوه قرار دارد و تا پیش از حکومت آل سعود، گنبد و بارگاه داشته و سفرنامه‌نویسان و مسافران به آن اشاره کرده‌اند. به گزارشی، گنبدهایی در این قبرستان بر روی آرامگاه‌های عبدمناف و عبدالمطلب، هاشم و دیگر اجداد پیامبر قرار داشته ‌است.[۱۱۰] دعاهایی خاص برای زیارت قبرهای اجداد پیامبر روایت شده است.[۱۱۱]

اوصاف اجداد پیامبر۹: به گزارش منابع، اجداد پیامبر۹ همگی از برترین افراد روزگار خود بوده‌اند.[۱۱۲] برخی از ویژگی‌های آنان در منابع چنین آمده است:

۱. سخاوت و بذل و بخشش[۱۱۳]: اهدای شتران فربه به کعبه از سوی الیاس (جد شانزدهم)[۱۱۴]، قربانی شتران و پذیرایی مردم و حاجیان از سوی عبدالمطلب، اطعام نزار (جد هجدهم)[۱۱۵]، کمک فهر (جد دهم) به نیازمندان و اطعام هاشم (جد دوم)[۱۱۶] از آن جمله‌اند.

۲. سیمای زیبا: بیشتر اجداد پیامبر۹ سیمایی زیبا داشته‌اند. به گزارش منابع، این سیمای زیبا[۱۱۷] به سبب نور مقدس رسول خدا در وجود آنان بوده است.[۱۱۸] گفته‌اند: هر بیننده‌ای مجذوب زیبایی عدنان (جد بیستم) می‌شد[۱۱۹] و نضر (جد دوازدهم)[۱۲۰] به زیبایی نام‌آور بود.[۱۲۱] عبدمناف را به سبب زیبایی شگفت‌انگیزش قمر البطحاء لقب داده بودند.[۱۲۲]

۳. پاکدامنی و طهارت مولد: اجداد پیامبر همگی پاکدامن بودند[۱۲۳] و هیچ یک از آمیزشی نامشروع زاده نشده است.[۱۲۴] در این زمینه، روایت‌هایی معتبر از پیامبر۹[۱۲۵] و امامان معصوم:[۱۲۶] در دست است.

ایمان: درباره ایمان نیاکان رسول خدا در میان مسلمانان اتفاق‌نظر وجود ندارد. موافقان و مخالفان، برای اثبات نظر خود ادله‌ای آورده‌اند:

۱. دیدگاه دانشوران شیعه: ایمان پدر و مادر رسول خدا۹ و طهارت و پاکی ولادت همه پیامبران، از ویژگی‌های اعتقادی امامیه است.[۱۲۷] شیخ صدوق، شیخ مفید و شیخ طوسی، معتقدند که همه نیاکان پیامبر از آدم۷ تا عبدالله مسلمان بوده‌اند.[۱۲۸] شیخ مفید با اشاره به سخن صدوق، تصریح کرده است که به اجماع امامیه، پدران پیامبر۹ موحد بوده‌اند.[۱۲۹] شیخ طوسی دلیل ایمان اجداد پیامبر را اجماع یاد کرده و یادآور شده است که اجماع امامیه به سبب وجود معصوم در میان آنان حجّت است. امامیه کتاب‌هایی در اثبات این اعتقاد نگاشته‌اند؛ مانند تنزیه الانبیاء نوشته سید مرتضی و مقصد الطالب فی ایمان آباء النبی و عمه ابیطالب اثر میرزا محمد گرگانی. طبرسی ذیل آیه {یا أبَتِ لا تَعبُدِ الشَّیطانَ} (مریم/۱۹، ۴۴) با بیان این که خطاب متوجه پدر بزرگِ مادری ابراهیم۷ بوده و نام پدر حقیقی ابراهیم، تارَخ است، به موحد بودن پدر و اجداد پیامبر۹ تا آدم۷ تصریح کرده است.[۱۳۰] از میان متأخران، مجلسی آنان را نه تنها مسلمان، بلکه از صدیقین دانسته که گروهی پیامبران خدا و دستهای دیگر از اوصیای معصوم بودهاند. به اعتقاد مجلسی، برخی از نیاکان رسول خدا۹ ایمان خود را بر پایه مصالحی پنهان داشته‌اند.[۱۳۱]

در کتب کلامی و تفسیری شیعه، آن‌جا که سخن از ایمان اجداد پیامبر۹ به میان آمده، به ادله قرآنی، حدیثی، عقلی و تاریخی استناد شده است:

أ. دلیل قرآنی: برخی مفسران شیعه به آیه {وَتَقَلُّبَک فِی السَّاجِدِینَ} (شعراء/۲۶، ۲۱۹) تمسک جسته و نیاکان پیامبر را مؤمن و ساجد شمرده‌اند.[۱۳۲] به اعتقاد متکلمان امامیه، حدیث‌های فراوان در تفسیر این آیه، بر ایمان اجداد رسول خدا دلالت دارند.[۱۳۳] بر پایه منابع تفسیری، پیامبر۹ در اصلاب پیامبران بود تا سرانجام نور او به عبدالله بن عبدالمطلب رسید.[۱۳۴] نیز از دو آیه {رَبَّنَا وَاجعَلنَا مُسلِمَینِ لَک وَمِن ذُرِّیتِنَا أُمَّةً مُسلِمَةً لَک} (بقره/۲، ۱۲۸) و {وَجَعَلَها کلِمَةً باقِیةً فی عَقِبِهِ} (زخرف/۴۴، ۲۸) برداشت کرده‌اند که باید کلمه «الله» در نسل حضرت ابراهیم تا روز قیامت بماند و جماعتی از نسل ایشان باشند که خداوند را در سرشت خود بپرستند.[۱۳۵] گویا این برآمده از دعای ابراهیم۷ است که از خدا خواست او و فرزندانش را از عبادت بتها دور گرداند: {وَإِذ قَالَ إِبرَاهِیمُ رَبِّ اجعَل هَذَا البَلَدَ آمِنًا وَاجنُبنِی وَبَنِی أَن نَعبُدَ الأصنَامَ}. (ابراهیم/۱۴، ۳۵) در این‌جا مقصود از {هَذَا البَلَدَ} مکه و مراد از فرزندان، همان اجداد پیامبرند.[۱۳۶] نیز ابراهیم۷ به گزارش قرآن کریم گفت: پروردگارا! من و خاندانم را از نمازگزاران قرار ده: {رَبِّ اجعَلنِی مُقِیمَ الصَّلاةِ وَمِن ذُرِّیتِی}. (ابراهیم/۱۴، ۳۵)

ب. دلیل روایی: دسته‌ای از روایت‌ها بر پاک بودن پدران و مادران پیامبر دلالت دارند؛ مانند این روایت از پیامبر۹: «لم نزل ننتقل من أصلاب الطاهرین إلی أرحام الطاهرات»؛ «پیوسته از صلب‌های مردان پاک به رحم‌های زنان پاک منتقل می‌شدم».[۱۳۷] و نیز این روایت: «خداوند ما را در صلب آدم قرار داد و سپس به صلب‌های پدران و رحم‌های مادران منتقل کرد و نجاست و شرک و گناه کفر به ما نرسید».[۱۳۸] این روایت‌ها متواترند. کلمات «الطاهرین» و «الطاهرات» از یکتاپرست بودن آنان نشان دارد؛ زیرا خداوند فرموده: {إِنَّمَا المُشرِکونَ نَجَسٌ}. (توبه/۹، ۲۸) اگر در اجداد پیامبر کافری یافت می‌شد، معنا نداشت که همگی آنان طاهر دانسته شوند. برخی حکم طهارت در روایت‌ها را پاکی از زنا دانستهاند؛ اما این توجیه را نمی‌توان صحیح دانست؛ زیرا بدترین نجاستها شرک است. طهارت در این روایت‌ها را یا باید در بر دارنده همه مصادیقش دانست یا شامل مصداق بارز آن شمرد که شرک است. افزون بر این، در برخی روایت‌ها، پس از بیان طهارت پدران و مادران پیامبر۹ از شرک، پاکدامنی آنان جداگانه یاد شده است.

در روایتی از ابن عباس، آمده است که پدر عدنان و مضر، اسد و... بر اسلام و آیین حضرت ابراهیم بوده‌اند.[۱۳۹] در حدیثی از پیامبر، خطاب به علی۷ آمده است:‌ای علی! عبدالمطلب استقسام به ازلام (از اعمال دوران جاهلی) نمیکرد و بت نمیپرستید و از گوشت حیوانی که با نام بت‌ها ذبح میکردند، نمیخورد و میگفت: من بر آیین ابراهیم هستم.[۱۴۰] در حدیثی، امام علی۷ سوگند یاد کرده است که ابوطالب، عبدالمطلب، هاشم و عبدمناف، هیچ‌گاه بت نپرستیدند و بر آیین ابراهیم بودند و به سوی بیت ‌الحرام نماز میگزاردند.[۱۴۱]

دسته‌ای دیگر از روایت‌ها از شفاعت پیامبر برای نیاکانش سخن گفته‌اند[۱۴۲] و بر پایه سخن قرآن کریم جایز نیست که پیامبر و مؤمنان برای مشرکان آمرزش خواهند و شفاعت کنند. (توبه/۹، ۱۱۳) بر پایه روایتی، رسول خدا۹ فرمان داد که مضر و ربیعه را دشنام دهند؛ زیرا آنان مسلمان بوده‌اند.[۱۴۳]

ج. دلیل عقلی: متکلّمان امامیه بر آنند که اگر در پدران پیامبر ضعفی راه داشت، مردم از ایشان بیزار می‌شدند. آنان از این راه، به اثبات ایمان اجداد پیامبر از راه عقلی پرداخته‌اند.[۱۴۴]

د. دلیل تاریخی: منابع تاریخی درباره ایمان اجداد پیامبر۹ چندان گزارش نداده‌اند؛ اما دلیلی صریح نیز بر شرک نیاکان پیامبر ارائه نکرده‌اند. از برخی گزارش‌ها می‌توان ایمان آنان را دریافت؛ مانند این که مردم عبدالمطلب را ابراهیم ثانی لقب داده بودند.[۱۴۵] نیز هنگامی که ابرهه برای تخریب کعبه به مکه هجوم برد و شتران عبدالمطلب را به غنیمت گرفت، وی به ابرهه گفت: «إِنَّ لِهَذَا البَیتِ رَبّاً یمنَعُه”[۱۴۶] یا: «أنی أنا رب الإبل و إن للبیت رباً سَیمنعه».[۱۴۷] در گزارشی دیگر آمده است که عبدالمطلب حلقه دَرِ کعبه را گرفت و از خداوند خواست ۱۰ پسر به او عطا کند.[۱۴۸]

۲. دیدگاه دانشمندان اهل سنت: برخی دانشوران اهل سنت مانند دانشمندان شیعه، بر ایمان و پاکی پدران پیامبر تأکید دارند[۱۴۹]؛ اما بسیاری از ایشان آن را باور ندارند. در میان موافقان، دانشمندان نام‌آوری به چشم می‌خورند که به سختی با ادعای کفر اجداد پیامبر۹ مخالفند[۱۵۰]؛ مانند فخرالدین رازی[۱۵۱] که بر ادعای خود دو دلیل دارد: أ. آیات ۲۱۸-۲۱۹ شعراء ۲۶: {الَّذِی یرَاک حِینَ تَقُومُ وَتَقَلُّبَک فِی السَّاجِدِینَ}؛ «خدایی که تو را می‌بیند؛ آن‌گاه که به عبادت برمی‌خیزی و آن‌گاه که در میان سجدهکنندگان منتقل میگردی». به گفته رازی، مراد از تقلّب و جابه‌جایی در میان ساجدان، انتقال نطفه پیامبر از صُلب یکتاپرست به صلب یکتاپرست دیگر است. ب. حدیثی که بر پاکی پدران و مادران پیامبر تصریح دارد: «لَم أزَل أنْقُلُ مِن أصلابِ الطّاهِرینَ الی أرحام الطاهرات».

در دیدگاه سیوطی نیز خاندان و پدر و مادر پیامبر از «حُنَفا» و بر دین جدّشان ابراهیم۷ بوده‌اند. او معتقد است که گروهی از دانشوران برجسته اهل سنت، مانند فخر رازی، بر همین عقیده‌اند. سیوطی در تأیید نظریه فخر رازی، چند دلیل عقلی و روایی دیگر آورده و حدیث‌هایی از بخاری، بیهقی و ابونعیم و دیگر محدّثان گزارش کرده و سپس ادله‌ای از شهرستانی و ماوردی آورده است. به اعتقاد او ایمان نیاکان پیامبر را می‌توان با دو دسته از روایت‌ها ثابت کرد: أ. روایت‌هایی که اجداد پیامبر۹ را بهترین افراد زمان خود دانسته‌اند. ب. حدیث‌هایی که تصریح دارند افراد یکتاپرست در هر روزگاری وجود داشته‌اند. با پیوند دادن این دو دسته روایت، یکتاپرستی نیاکان پیامبر ثابت می‌شود.

سیوطی کتاب‌هایی در این زمینه نوشته است که عبارتند از: الدرج الرفیعة فی الآباء الشریفه، المقاصد السندسیة فی النسبة المصطفویه، التعظیم و المنّة بأن أبوی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله فی الجنّه، السبل الجلیة فی الآباء العلیه، مسالک الحنفاء فی نجاة آباء المصطفی و نشر العلمین فی اثبات عدم وضع حدیث احیاء ابویه صلی الله علیه و آله واسلامهما علی یدیه. از دیگر دانشمندان اهل سنت، سخاوی مورخ نام‌آور است که به گفته خود، در این موضوع یک جلد کتاب نوشته است.

آلوسی ذیل آیه {وَ تَقَلُّبَک فِی السَّاجِدِینَ} (شعراء/۲۶، ۱۹) بر ایمان پدر و مادر رسول خدا تأکید و یادآوری کرده است که استدلال به این آیه را بسیاری از بزرگان اهل سنت پذیرفتهاند.[۱۵۲] او در رد انحصار این عقیده به شیعه، به سخنان بسیاری از اهل سنت پرداخته که عقیده دارند‌ آزر پدر حضرت ابراهیم۷ نبوده و در میان پدران پیامبر هیچ کافری وجود نداشته است.[۱۵۳] کتانی حدیث‌های دلالت‌گر بر یکتاپرستی نیاکان پیامبر را متواتر شمرده و آنان را از کفر، عیب و پلیدی روزگار جاهلیت، پاک دانسته است.[۱۵۴] بر پایه برخی پژوهش‌های معاصر، ماوردی، رازی، سنوسی و تلمسانی از دانشمندان اهل سنت، به ایمان نیاکان رسول خدا تصریح دارند.[۱۵۵]

گفته‌اند: ابن عربی در پاسخ کسی که پدر پیامبر را دوزخی خواند، خود او را به موجب این آیه: {إِنَّ الَّذِینَ یؤذُونَ اللهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللهُ فِی الدُّنیا وَ الآخِرَةِ} (احزاب/۳۳، ۵۷) ملعون و دوزخی دانست.[۱۵۶] عمر بن عبدالعزیز اموی (حکومت: ۹۹-۱۰۱ق.) کسی را که پدر پیامبر۹ را کافر خوانده بود، شایسته کتابت در دیوان ندانست. نیز وی سلیمان بن سعد را به سبب داشتن چنین عقیده‌ای از دیوان عزل کرد.[۱۵۷]

در برابر این گروه، بسیاری از اهل سنت بر این باورند که پدر و مادر و اجداد پیامبر متأثر از محیط زندگی خویش بت‌پرست بوده‌اند.[۱۵۸] حتی برخی، از جمله ابراهیم حلبی و علی القاری، در این زمینه کتاب و رساله نوشتهاند.[۱۵۹] تصریح قرآن بر کفر آزر، پدر ابراهیم۷ از ادله این گروه است. اما برخی مورخان اهل سنت مانند ابنحجر، اجماع مورخان را گزارش کرده‌اند که آزر پدر ابراهیم۷ نبوده، بلکه عمو یا جد مادری وی بوده و نام پدر او تارخ است و اطلاق «اَب» بر عمو از روی توسّع و مجازگویی است؛ چنان‌که در آیه۱۳۳ بقره/۲ خداوند اسماعیل را از اجداد یعقوب شمرده است، در حالی که عموی یکی از اجداد او بوده است. کلمه «اَب» بر مربی، عمو و جد نیز اطلاق میگردد، برخلاف «والد» که تنها به پدر بیواسطه گفته می‌شود. برخی از مخالفان ایمان اجداد پیامبر۹ به‌ رغم اعتقاد به آن، با استدلال به حرمت آزردن پیامبر۹، طرح این مسئله را حرام دانسته‌اند.[۱۶۰] به نظر می‌رسد هدف مخالفان از طرح مسئله شرک اجداد پیامبر۹، تطهیر بزرگان خودشان بوده که نه تنها اجدادشان مشرک بوده‌اند، بلکه خود نیز مدتی بسیار در شرک زیسته‌اند.

منابع

آثار اسلامی مکه و مدینه: رسول جعفریان، قم، مشعر، ۱۳۷۳ش؛ الاخبار الطوال: ابن داود الدینوری (م.۲۸۲ق.)، به کوشش عبدالمنعم، قم، الرضی، ۱۴۱۲ق؛ اعلام النبوه: ابوحاتم رازی، بیروت، دار الساقی، ۲۰۰۳م؛ اعلام النبوه: الماوردی (م.۴۵۰ق.)، به کوشش سعید محمد اللحام، بیروت، مکتبة الهلال، ۲۰۰۰م؛ الاکتفاء بما تضمنه من مغازی رسول الله و الثلاثة الخلفاء: سلیمان بن موسی الکلاعی (م.۶۳۴ق.)، به کوشش عبدالواحد، قاهره، مکتبة الخانجی؛ انساب الاشراف: البلاذری (م.۲۷۹ق.)، به کوشش زکار، بیروت، دار الفکر، ۱۴۱۷ق؛ الانساب: عبدالکریم السمعانی (م.۵۶۲ق.)، به کوشش عبدالرحمن، حیدر آباد، دائرة المعارف العثمانیه، ۱۳۸۲ق؛ اوائل المقالات: المفید (م.۴۱۳ق.)، به کوشش الانصاری، بیروت، دار المفید، ۱۴۱۴ق؛ بحار الانوار: المجلسی (م.۱۱۱۰ق.)، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۰۳ق؛ البحر المحیط: ابوحیان الاندلسی (م.۷۵۴ق.)، بیروت، دار الفکر، ۱۴۱۲ق؛ بحر العلوم: السمرقندی (م.۳۷۵ق.)، به کوشش عمر بن غرامه، بیروت، دار الفکر، ۱۴۱۶ق؛ البرهان فی تفسیر القرآن: البحرانی (م.۱۱۰۷ق.)، قم، البعثه، ۱۴۱۵ق؛ البدایة و النهایه: ابن کثیر (م.۷۷۴ق.)، بیروت، مکتبة المعارف؛ البلدان: احمد بن یعقوب (م.۲۹۲ق.)، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۲۳ق؛ تاریخ الخمیس: حسین بن محمد الدیاربکری (م.۹۶۶ق.)، بیروت، مؤسسة شعبان، ۱۲۸۳ق؛ تاریخ طبری (تاریخ الامم و الملوک): الطبری (م.۳۱۰ق.)، به کوشش محمد ابوالفضل، بیروت، دار احیاء التراث العربی؛ تاریخ مدینة دمشق: ابن عساکر (م.۵۷۱ق.)، به کوشش علی شیری، بیروت، دار الفکر، ۱۴۱۵ق؛ تاریخ الیعقوبی: احمد بن یعقوب (م.۲۹۲ق.)، بیروت، دار صادر، ۱۴۱۵ق؛ التبیان: الطوسی (م.۴۶۰ق.)، به کوشش العاملی، بیروت، دار احیاء التراث العربی؛ تصحیح اعتقادات الامامیه: المفید (م.۴۱۳ق.)، به کوشش درگاهی، بیروت، دار المفید، ۱۴۱۴ق؛ تفسیر القمی: القمی (م.۳۰۷ق.)، به کوشش الجزائری، قم، دار الکتاب، ۱۴۰۴ق؛ التفسیر الکبیر: الفخر الرازی (م.۶۰۶ق.)، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۱۵ق؛ تفسیر شریف لاهیجی: شریف لاهیجی (م.۱۰۸۸ق.)، به کوشش حسینی و آیتی، انتشارات علمی، ۱۳۶۳ش؛ تفسیر فرات الکوفی: الفرات الکوفی (م.۳۰۷ق.)، به کوشش محمد کاظم، تهران، وزارت ارشاد، ۱۳۷۴ش؛ جمهرة انساب العرب: ابن حزم (م.۴۵۶ق.)، به کوشش گروهی از علما، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۸ق؛ حج در اندیشه اسلامی: سید علی قاضی عسکر، مشعر، ۱۳۷۵ش؛ حق الیقین فی معرفة اصول الدین: شبّر (م.۱۲۲۰ق.)، قم، انوار الهدی، ۱۴۲۴ق؛ الخرائج و الجرائح: الراوندی (م.۵۷۳ق.)، قم، مؤسسة الامام المهدی[؛ الخصال: الصدوق (م.۳۸۱ق.)، به کوشش غفاری، قم، نشر اسلامی، ۱۴۱۶ق؛ دانشنامه کلام اسلامی‌: جعفر سبحانی، قم، مؤسسه امام صادق۷، ۱۳۸۷ش؛ الدر المنثور: السیوطی (م.۹۱۱ق.)، بیروت، دار المعرفه، ۱۳۶۵ق؛ تفسیر روح البیان: بروسوی (م.۱۱۳۷ق.)، بیروت، دار الفکر؛ روح المعانی: الآلوسی (م.۱۲۷۰ق.)، به کوشش علی عبدالباری، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۵ق؛ الروض الانف: السهیلی (م.۵۸۱ق.)، به کوشش عبدالرحمن، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۱۲ق؛ سبل الهدی: محمد بن یوسف الصالحی (م.۹۴۲ق.)، به کوشش عادل احمد و علی محمد، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۴ق؛ السیرة النبویه: ابن هشام (م.۸-۲۱۳ق.)، به کوشش السقاء و دیگران، بیروت، دار المعرفه؛ شرف النبی: خرگوشی (م.۵۰۶ق.)، ترجمه: راوندی، تهران، بابک، ۱۳۶۱ش؛ شیعه‌شناسی و پاسخ به شبهات: علی اصغر رضوانی، تهران، مشعر، ۱۳۸۴ش؛ الصحیح من سیرة النبی۹: جعفر مرتضی العاملی، بیروت، دار السیره، ۱۴۱۴ق؛ الطبقات الکبری: ابن سعد (م.۲۳۰ق.)، به کوشش محمد عبدالقادر، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۸ق؛ العدد القویة لدفع المخاوف الیومیه: علی بن یوسف الحلی (م.۷۳۶ق.)، به کوشش رجایی، قم، مکتبة النجفی، ۱۴۰۸ق؛ عمدة الطالب: ابن عنبه (م.۸۲۸ق.)، به کوشش محمد حسن، نجف، المکتبة الحیدریه، ۱۳۸۰ق؛ الغدیر: الامینی (م.۱۳۹۰ق.)، تهران، دار الکتب الاسلامیه، ۱۳۶۶ش؛ الکافی: الکلینی (م.۳۲۹ق.)، به کوشش غفاری، تهران، دار الکتب الاسلامیه، ۱۳۷۵ش؛ الکامل فی التاریخ: ابن اثیر علی بن محمد الجزری (م.۶۳۰ق.)، بیروت، دار صادر، ۱۳۸۵ق؛ کشف المراد: العلامة الحلی (م.۷۲۶ق.)، به کوشش حسن زاده آملی، قم، نشر اسلامی، ۱۴۱۶ق؛ لسان العرب: ابن منظور (م.۷۱۱ق.)، قم، ادب الحوزه،۱۴۰۵ق؛ مجمع البیان: الطبرسی (م.۵۴۸ق.)، بیروت، دار المعرفه، ۱۴۰۶ق؛ المحبّر: ابن حبیب (م.۲۴۵ق.)، به کوشش ایلزه لیختن شتیتر، بیروت، دار الآفاق الجدیده؛ مرآة الحرمین: ابراهیم رفعت پاشا، ترجمه: انصاری، مشعر، ۱۳۷۷ش؛ المستدرک علی الصحیحین: الحاکم النیشابوری (م.۴۰۵ق.)، به کوشش مرعشلی، بیروت، دار المعرفه، ۱۴۰۶ق؛ مسند احمد: احمد بن حنبل (م.۲۴۱ق.)، بیروت، دار صادر؛ المصنّف: عبدالرزاق الصنعانی (م.۲۱۱ق.)، به کوشش حبیب الرحمن، المجلس العلمی؛ من لا یحضره الفقیه: الصدوق (م.۳۸۱ق.)، به کوشش غفاری، قم، نشر اسلامی، ۱۴۰۴ق؛ المنتظم: ابن الجوزی (م.۵۹۷ق.)، به کوشش محمد عبدالقادر و دیگران، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۲ق؛ منهج الصادقین: فتح الله کاشانی (م.۹۸۸ق.)، تهران، کتابفروشی محمد حسن علمی، ۱۳۳۶ش؛ النظم المتناثر: محمد جعفر کتانی، مصر، دار الکتب السلفیه.

سید محمود سامانی

اجزای صوفه: Ñ حج جاهلی

اجیاد: محله‌ای در شهر مکه

اجیاد / جیاد[۱۶۱] نام دو دره اجیاد کبیر و اجیاد صغیر در شهر مکه مکرمه است که در جنوب و جنوب شرقی مسجدالحرام قرار دارند. اجیاد از محله‌های قدیم مکه است و در دامنه کوه‌هایی همچون ابوقبیس[۱۶۲]، صفا[۱۶۳]، خلیفه[۱۶۴] و اجیاد[۱۶۵] واقع شده است. امروزه نیز از نقاط مسکونی مکه به ‌شمار می‌رود که محله‌های المصافی و بئر بلیله در آن قرار گرفته‌اند.[۱۶۶] گاه به آن، محله جیاد نیز گفته می‌شود.[۱۶۷] (تصویر شماره ۱۲)

در علت نام‌گذاری آن سخنان گوناگون گفته‌اند: ۱. اگر اجیاد جمع جواد (اسب) باشد، چند سبب برای این نام‌گذاری یاد شده است: أ. هنگامی که قوم تُبَّع وارد سرزمین مکه شدند، اسب‌های خود را در این منطقه بستند.[۱۶۸] ب. اسبان این منطقه برای حضرت اسماعیل۷ رام شدند. بر پایه سخنی، ایشان نخستین کسی بود که به فرمان خدا در این منطقه اسب‌سواری کرد.[۱۶۹] ج. در نبرد میان جُرْهُم و قبیله قطوراء، اهل قطوراء با اسبان خود از محل سکونت خویش در این منطقه بیرون آمدند.[۱۷۰] ۲. اگر اجیاد جمع جید (گردن) باشد، علت نام‌گذاری این مکان آن است که چون در نبرد میان دو قبیله جُرْهُم و قَطوراء، مردم جرهم گردن شماری فراوان از افراد قبیله قطوراء، تیره‌ای ازعمالقه[۱۷۱]، را در این مکان زدند، نام آن را اجیاد نهادند.[۱۷۲] یاقوت حموی این نظریه را نپذیرفته است.[۱۷۳]

اجیاد به صورت دو درّه (شِعْب) پهناور است که به اجیاد صغیر و اجیاد کبیر شهرت یافته‌اند. این دو درّه کنار یکدیگر قرار دارند و در یک نقطه با هم تلاقی می‌کنند. اجیاد صغیر کنار کوه ابوقبیس[۱۷۴] و اجیاد کبیر کنار کوه خلیفه (خلیفة بن عُمَیر)[۱۷۵] قرار دارد. از همین ‌روی، بارها سیل با عبور از این دره‌ها و نیز با گذر از دره ابراهیم به سمت مسجدالحرام سرازیر شده است.[۱۷۶] برای جلوگیری از تخریب منازل و مسجدالحرام، سیل‌بندی در اجیاد صغیر بنا کرده‌اند و بر این اساس به اجیاد صغیر، «سَدّ» نیز می‌گویند.[۱۷۷]

نخستین کسانی که در اجیاد سکنا گزیدند، قبیله قطوراء بودند. پس از پیدایش آب زمزم، دو قبیله جُرْهُم، ساکن شمال مدینه، به رهبری مضاض بن عمرو، پدر همسر حضرت اسماعیل۷[۱۷۸] و قَطوراء به ریاست سُمیدع (ابن حوثر[۱۷۹])، از قبایل یمن که با هم عموزاده بودند، به مکه آمدند. این دو قبیله از کسانی که از طریق منطقه آن‌ها وارد مکه می‌شدند، مالیات می‌گرفتند.[۱۸۰] بعدها برای حکومت بر تمام شهر مکه دچار اختلاف شدند و کارشان به نبرد و خونریزی انجامید. سمیدع کشته شد و قطوراء شکست خورد[۱۸۱]؛ ولی دیگر بار میان آن‌ها صلح برقرار شد.[۱۸۲] پس از تسلط قصی بن کلاب بر مکه، مناطق مکه را قسمت کردند و هر قبیله را در یک منطقه جای دادند و منطقه اجیاد به قبیله بنی‌مخزوم رسید.[۱۸۳]

در اجیاد چاه‌های فراوان وجود داشته که تقی الدین فاسی به آن‌ها اشاره کرده است؛ از جمله چاه‌ام الزّین کنار خانه شریفه فاطمه دختر ثقبه حاکم مکه، چاه وردیه، چاه عکرمه که ازرقی نیز از آن یاد کرده است[۱۸۴]، بئر واسعه، چاهی در حوش الرّباع، بئر عفراء، بئر مسعود که نام دیگر آن ام الفاغیه بود، بئر المعلم، چاه‌ام حجر، چاهی در کاروانسرای بنت التاج، و چاهی در حمام اجیاد.[۱۸۵]

اکنون یکی از درهای مسجدالحرام «باب اجیاد» نام دارد که کنار باب ملک عبدالعزیز است[۱۸۶] و به سوی اجیاد گشوده می‌شود. در بازسازی کعبه، پیامبر گرامی۹ همراه قریش سنگ‌های اجیاد را بر پشت خود حمل کردند و ارتفاع کعبه را به نُه متر رساندند.[۱۸۷] بر پایه روایتی، پیامبر گرامی۹ در منطقه اجیاد چوپانی کرده است.[۱۸۸] پیمان معروف حلف الفضول با حضور پیامبر گرامی۹ ۲۰ سال پیش از بعثت[۱۸۹] در خانه عبدالله بن جدعان، در محل تلاقی اجیاد صغیر و اجیاد کبیر بسته شد.[۱۹۰] بر پایه این پیمان، برخی افراد قبایل متعهد شدند در مکه ظلمی صورت نگیرد.[۱۹۱] پس از ظهور اسلام، پیامبر گرامی۹ این پیمان را همچنان معتبر و محترم می‌دانست.[۱۹۲]

بر پایه گزارش برخی مورخان، رسول خدا۹ در اجیاد بر سنگی تکیه داده و استراحت کرده[۱۹۳] و گویا نماز نیز خوانده است[۱۹۴] که زمان آن دانسته نیست. بعدها در محل آن، مسجدی به نام المتکا[۱۹۵] (جای تکیه دادن) ساختند. ازرقی از این مسجد نام می‌برد[۱۹۶] و به استناد برخی گزارش‌ها، وجود چنین مسجدی را انکار می‌کند؛ اما نماز خواندن ایشان را در اجیاد تأیید می‌نماید.[۱۹۷] این مسجد اکنون ویران شده و به جای آن هتلی ساخته‌اند.[۱۹۸]

به گزارش ازرقی، اجیاد محل خروج دابة الارض در آخرالزمان است.[۱۹۹] برخی روایتی ضعیف از رسول خدا۹ گزارش کرده‌اند که بدترین دره، اجیاد است[۲۰۰]؛ زیرا دابه از آن خروج می‌کند. نیز نام اجیاد در اشعاری بسیار آمده است.[۲۰۱] اکنون این منطقه کاملاً داخل شهر مکه قرار دارد و با تونل‌های بزرگ به دیگر نقاط شهر متصل می‌شود. هتل‌هایی بلندطبقه در این منطقه به چشم می‌خورند که یکی از آن‌ها اجیاد مکه نام دارد.

منابع

آثار اسلامی مکه و مدینه: رسول جعفریان، تهران، مشعر، ۱۳۸۶ش؛ اخبار مکه: الازرقی (م.۲۴۸ق.)، به کوشش رشدی الصالح، مکه، مکتبة الثقافه، ۱۴۱۵ق؛ الاستبصار فی عجائب الامصار: نویسنده‌ای مراکشی (م.قرن۶ق.)، بغداد، دار الشئون الثقافیه، ۱۹۸۶م؛ امتاع الاسماع: المقریزی (م.۸۴۵ق.)، به کوشش محمد عبدالحمید، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۲۰ق؛ البدایة و النهایه: ابن کثیر (م.۷۷۴ق.)، بیروت، مکتبة المعارف؛ تاریخ ابن خلدون: ابن خلدون (م.۸۰۸ق.)، به کوشش خلیل شحاده، بیروت، دار الفکر، ۱۴۰۸ق؛ تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر: الذهبی (م.۷۴۸ق.)، به کوشش عمر عبدالسلام، بیروت، دار الکتاب العربی، ۱۴۱۰ق؛ تاریخ مکه: احمد السباعی،‌ مطبوعات نادی مکة الثقافی، ۱۴۰۴ق؛ تاریخ الیعقوبی: احمد بن یعقوب (م.۲۹۲ق.)، بیروت، دار صادر، ۱۴۱۵ق؛ تفسیر ابوالسعود (ارشاد العقل السلیم): ابوالسعود (م.۹۸۲ق.)، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۱۱ق؛ التنبیه و الاشراف: المسعودی (م.۳۴۵ق.)، بیروت، دار صعب؛ حسن المحاضرة فی اخبار مصر و القاهره: السیوطی (م.۹۱۱ق.)، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۸ق؛ دلائل النبوه: البیهقی (م.۴۵۸ق.)، به کوشش عبدالمعطی، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۰۵ق؛ الروض المعطار: محمد بن عبدالمنعم الحمیری (م.۹۰۰ق.)، بیروت، مکتبة بیروت، ۱۹۸۴م؛ رحلة ابن بطوطه: ابن بطوطه (م.۷۷۹ق.)، الرباط، آکادیمیة المملکة المغربیه، ۱۴۱۷ق؛ سبل الهدی: محمد بن یوسف الصالحی (م.۹۴۲ق.)، به کوشش عادل احمد و علی محمد، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۴ق؛ السیرة الحلبیه: الحلبی (م.۱۰۴۴ق.)، بیروت، دار المعرفه، ۱۴۰۰ق؛ السیرة النبویه: ابن هشام (م.۸-۲۱۳ق.)، به کوشش السقاء و دیگران، بیروت، المکتبة العلمیه؛ شفاء الغرام: محمد الفأسی (م.۸۳۲ق.)، به کوشش مصطفی محمد، مکه، النهضة الحدیثه، ۱۹۹۹م؛ مراصد الاطلاع: صفی الدین عبدالمؤمن بغدادی (م.۷۳۹ق.)، بیروت، دار الجیل، ۱۴۱۲ق؛ مروج الذهب: المسعودی (م.۳۴۶ق.)، به کوشش اسعد داغر، قم، دار الهجره، ۱۴۰۹ق؛ المسالک و الممالک: ابوعبید البکری، به کوشش ادریان فان لیوفن و اندری فیری، دار الغرب الاسلامی، ۱۹۹۲م؛ المعالم الاثیره: محمد محمد حسن شراب، بیروت، دار القلم، ۱۴۱۱ق؛ المعجم الاوسط: الطبرانی (م.۳۶۰ق.)، قاهره، دار الحرمین، ۱۴۱۵ق؛ معجم البلدان: یاقوت الحموی (م.۶۲۶ق.)، بیروت، دار صادر، ۱۹۹۵م؛ معجم ما استعجم: عبدالله البکری (م.۴۸۷ق.)، به کوشش مصطفی السقاء، بیروت، عالم الکتاب، ۱۴۰۳ق.

سید محمد معلمی

الاحادیث الواردة فی فضائل المدینه: کتابی مشتمل بر حدیث‌هایی در ویژگی‌ها و فضیلت‌های شهر مدینه، تألیف صالح الرفاعی

صالح بن حامد بن سعید رفاعی از محققان معاصر اهل سنت و دانش‌آموخته دانشگاه اسلامی مدینه منوره است. این کتاب دانشنامه دکتری وی است که در سال ۱۴۱۱ق. با درجه ممتاز پذیرفته و از سوی همین دانشگاه منتشر شده است. مؤلف دارای اثری دیگر در موضوع حدیث با نام الثقات الذین ضعفوا فی بعض شیوخهم (دار الخضیری، مدینه، ۱۴۱۸ق.) است.

رفاعی با تألیف این کتاب کوشیده است اثری جامع‌تر در موضوع فضیلت‌های مدینه نسبت به آثار پیشین همانند فضائل المدینه تألیف ابوسعید مفضل جندی (م.۳۰۸ق.) و اربعون حدیثاً فی فضائل المدینه اثر محمد بن احمد خصاصی الشاذلی (م.۱۱۰۷ق.) پدید آورد. او تنها به گزارش حدیث بسنده نکرده و به تحلیل سندی و متنی آن‌ها نیز پرداخته است. (برای نمونه: ص۵۹۰-۵۹۳) رفاعی معتقد است که حتی در روایت‌های فضیلت‌ نیز نمی‌توان به حدیث‌های ضعیف‌ استناد کرد. (ص۲۸) وی در تحلیل‌های سندی و رجالی بیشتر از ناصر الدین البانی اثر پذیرفته (برای نمونه: ص۴۳۶، ۴۴۲-۴۴۴) و در تحلیل متن روایت‌ها از دیدگاه ابن تیمیه متاثر است. (برای نمونه: ص۳۴۲، ۵۸۵)

رفاعی حدیث‌های کتاب را از منابع حدیثی گوناگون، از جمله مسند ابی‌داود سلیمان بن داود الطیالسی، مسند ابی‌بکر، مسند امام احمد حنبل، مسند ابی‌یعلی موصلی، معجم کبیر و معجم صغیر طبرانی، و برخی کتب تاریخ مدینه مانند تاریخ المدینه ابن شبّه، الدرة الثمینة فی اخبار المدینه ابن نجار و وفاء الوفاء سمهودی برآورده (ص۱۴) و در روایت‌های طولانی، تنها بخش مرتبط با مدینه منوره را آورده و در هر باب نخست روایت‌های صحیح و سپس روایت‌های ضعیف را یاد کرده است. این کتاب حاوی ۳۷۵ حدیث نامکرر است که مؤلف ۱۳۳ حدیث را صحیح و حسن و ۱۹۳ حدیث را ضعیف و ۴۹ حدیث را ساختگی دانسته است. (ص۶۶۴)

کتاب در قالب مقدمه، سه باب و خاتمه تدوین یافته است. مؤلف در مقدمه با بیان همیشگی بودن فضیلت‌های مدینه منوره، اختصاص برخی از آن‌ها به زمانی معین را رد (ص۳۰) و با بررسی برخی نام‌های این شهر، حدود جغرافیایی آن را معین کرده است. (ص۳۳-۴۲)

باب اول در نُه فصل به ویژگی‌های شهر مدینه می‌پردازد. برخی از مباحث این باب عبارتند از: جایگاه معنوی و حرم بودن مدینه، ایمنی آن از تب و طاعون و فتنه دجّال (ص۴۷،۱۲۰، ۱۸۰-۱۸۱، ۱۸۶)، فضیلت اقامت در این شهر و تحمّل مشکلات آن، شفاعت پیامبر۹ برای مردم مدینه و دعای ایشان برای برکت یافتن این شهر (ص۲۱۵-۲۱۶) و فراوانی روزی در آن (ص۲۱۷)، فضیلت کسانی که در آن وفات می‌یابند(ص۲۶۴-۲۸۴) و در امان بودن ایشان از هراس‌های روز قیامت (ص۲۷۱)، ناامیدی شیطان از ورود شرک به مدینه بر اثر ظهور اسلام (ص۳۴۸)، منع ظلم به مدینه و مردم آن و نفرین ظالمان بر مدینه. (ص۲۵۱-۲۵۳)

مؤلف برخی روایت‌ها درباره آفرینش پیامبر گرامی۹ را یاد و رد می‌کند که بر پایه آن‌ها، پیامبر گرامی۹ از همان خاکی آفریده شده که در آن دفن گشته است. (ص۳۴۱-۳۴۲) در گفتار پیرامون مقایسه فضیلت مدینه و مکه، مؤلف بیشترِ روایت‌ها در فضلیت شهرها را ساختگی می‌داند (ص۳۴۹-۳۶۴) و تنها صحت روایتی از پیامبر گرامی۹ را می‌پذیرد که بر پایه آن، هنگام خروج از مکه، آن‌جا را بهترین و محبوب‌ترین زمین نزد خداوند خواند. (ص۳۲۵)

باب دوم کتاب در شش فصل به فضیلت مسجد نبوی پرداخته و مباحثی از این دست را پیش کشیده است: بنای مسجد نبوی بر پایه تقوا (ص۳۶۷-۳۷۳)، فضل و ثواب نماز در آن (ص۴۰۰)، جواز اعتکاف در آن (ص۵۰۹)، دوری نمازگزارانش از آتش دوزخ (ص۴۳۵-۴۳۶)، برابری نماز در این مسجد با حج (ص۴۳۷-۴۳۸)، همسنگ بودن تعلیم و تعلّم در آن با جهاد (ص۴۳۸، ۵۱۰، ۵۱۲)، و سنگین بودن گناه و سوگند دروغ در آن. (ص۴۹۹-۵۰۳)

مؤلف، قبله مسجدالنبی۹ را موازی کعبه می‌داند؛ اما آن دسته روایت‌ها را سست و ضعیف می‌شمرد که پیامبر گرامی۹ بی‌آن که دوری مسافت، کوه‌ها و موانع دیگر مانع شده باشند، کعبه را از این مکان دیده است. (ص۵۱۶-۵۱۷) او با ذکر رویات شَدّ الرحال که بیانگر انحصار جواز مسافرت به سوی سه مسجد (مسجدالنبی، مسجدالحرام و مسجد الاقصی) هستند (ص۴۳۹-۴۵۵)، روایت‌های دلالت‌گر بر فضیلت قصد سفر برای زیارت مرقد نبوی (ص۵۸۳-۵۹۵) را ضعیف شمرده و با تمسک به سخن ابن تیمیه و امثال وی، این کار را مشروع نمی‌داند. البته در نظر او، زیارت برای کسی که با نیتّی دیگر به مسجد نبوی آید، صالح و مستحب است. (ص۵۹۵) با این حال، حدیث‌های گوناگون و معتبری را درباره زیارت بقیع از جانب پیامبر۹ و دعای ایشان برای اهل بقیع گزارش کرده است. (ص۵۹۶-۶۱۴)

باب سوم کتاب در فضیلت دیگر مکان‌های مقدس شهر مدینه است و موضوعاتی همچون مسجد قبا و بنای آن بر پایه تقوا (ص۵۲۳-۵۳۹)، برابری ثواب نماز در آن با عمره (ص۵۳۲، ۵۴۱) و توجه ویژه پیامبر۹ به این مسجد (ص۵۵۲) را در بر دارد. درباره وادی عقیق و بطحان و فضیلت آن‌ها روایت‌هایی در کتاب آمده (ص۶۲۳-۶۳۳) و سپس چند روایت در فضیلت خاک مدینه و خاصیت شفابخشی آن یاد شده که مؤلف آن‌ها را ضعیف و مردود شمرده (ص۶۳۴-۶۴۲)؛ ولی روایت‌های گوناگون در شفابخشی خرمای عَجْوِه مدینه و بهشتی بودن آن را گزارش کرده و صحیح خوانده است. (ص۶۵۱)

کتاب الاحادیث الوارده تا کنون سه بار در انتشارات دانشگاه اسلامی مدینه منوره، مُجَمَّع ملک فهد و دارالخضیری چاپ شده است. مؤلف در سال ۱۴۲۷ق. با حذف حدیث‌های ضعیف و افزودن دیدگاه برخی از دانشوران درباره شهر مدینه، تلخیصی از کتاب را نیز با عنوان الاحادیث الصحیحة فی فضائل المدینه منتشر کرده است.

ابوذر جعفری

أحبار: دانشوران یهود

أحبار جمع «حبر» است[۲۰۲] که برخی آن را به کسر حاء[۲۰۳] و بعضی به فتح آن قرائت کرده[۲۰۴] و گاه نیز هر دو وجه را صحیح دانسته‌اند.[۲۰۵] حِبر به معنای مُرکّب[۲۰۶]، زیبایی[۲۰۷]، اثر، و اثر نیکو[۲۰۸] و حَبر به همان معانی، جز مُرکّب، آمده است.[۲۰۹] برخی این واژه را غیر عربی و برگرفته از کلمه عِبری «حابر» به‌ معنای جادوگری و تمرین سحر یا «حابار» به ‌معنای ساحر و کاهن دانسته‌اند. آمدن ریشه حبر به معنای سحر در زبان عبری و رواج کهانت و سحر از زمان‌های گذشته در میان دانشوران یهود، مؤید این نظر معرفی شده است.[۲۱۰] افرادی مانند گایگر (Geiger)، فن کریمر (Von Kremer) و آرتور جفری (Arthur Jeffery) آن را برگرفته از واژه‌ای عبری به معنای معلم دانسته‌اند که در نوشته‌های ربانیان یهود به مثابه یک عنوان و لقب افتخاری به کار می‌رفته است.[۲۱۱]

حبر در اصطلاح به دانشوران دینی اهل کتاب، به ویژه دانشوران یهود، هر چند که بعدها مسلمان شده باشند، گفته می‌شود.[۲۱۲] البته کاربرد آن درباره دانشوران یهود که از فرزندان هارون۷ هستند، رایج گشته است.[۲۱۳] عبدالله بن عباس نیز به سبب داشتن بهره فراوان از حدیث، فقه و تفسیر قرآن با عنوان «حبر هذه الاُمه» خوانده شده است.[۲۱۴] احتمالاً سبب دیگر آن آشنایی بسیار وی با منابع اهل کتاب بوده است. البته حدیث‌هایی که این نام‌گذاری را به پیامبر۹ نسبت داده‌اند، ضعیفند.[۲۱۵] در این که کدام یک از دو قرائت حبر در معنای دانشوران یهود فصیح‌تر است، اختلاف وجود دارد.[۲۱۶]

واژه‌پژوهان درباره چگونگی ارتباط میان معنای لغوی و اصطلاحی حبر اختلاف دارند. برخی تناسب آن را آگاهی دانشوران به تحبیر (نیکوسازی) سخن و دانش دانسته‌اند.[۲۱۷] فرّاء که معنای لغوی حبر را «نعمت» می‌داند، سبب این نام‌گذاری را بهره‌مندی احبار از نعمت اخلاق نیکو خوانده است.[۲۱۸] برخی دیگر با اشاره به معنای «اثر نیکو» این تناسب را بر جای ماندن آثار نیکوی دانشمندان در میان مردم یاد کرده‌اند.[۲۱۹] گروهی دیگر سبب این نام‌گذاری را استفاده دانشوران از حبر (جوهر) هنگام نوشتن می‌دانند.[۲۲۰]

واژه احبار چهار بار در قرآن کریم به صورت صریح آمده است. در سوره مائده/۵ خداوند در احتجاج برابر یهودیانی که حکم رجم را انکار و آیات مربوط به آن را پنهان می‌کردند، بیان می‌کند: احکام نازل شده الهی، نور و هدایتند و پیامبران و احبار صالحِ گذشته که این آیات را حفظ و بر پایه آن حکم می‌کردند، گواهند که این حکم در تورات وجود دارد. سپس آنان را از پنهان‌کردن و تحریف آیات خدا نهی می‌نماید و به حکم‌کردن بر پایه شریعت الهی دعوت می‌کند.[۲۲۱] (مائده/۵، ۴۴) در آیه ۶۳ مائده/ ۵ احبار به سبب ترک امر به معروف و نهی از منکر و سکوت در برابر گناه و تعدی، سرزنش گشته‌اند و این وظیفه به آنان یادآوری شده است.[۲۲۲] در آیه ۳۱ توبه/۹ یهودیان توبیخ شده‌اند؛ زیرا احبار را همانند خدای خود ساختند و هرگاه آنان یکی از احکام خدا را تغییر می‌دادند، از آن‌ها پیروی می‌کردند.[۲۲۳] نیز خداوند مسلمانان را از عناد احبار در برابر دین خدا و فساد مالی شماری بسیار از آنان که در خوردن مال حرام و دریافت رشوه برای تغییر احکام ریشه داشت، آگاه می‌سازد.[۲۲۴] (توبه/۹، ۳۴)

شماری از آیات قرآن کریم بدون تصریح به واژه احبار، از دانشوران یهود یاد کرده، به برخی از صفات آنان پرداخته‌اند؛ همچون: نادیده گرفتن حق[۲۲۵] (بقره/۲، ۱۰۱)، سرپیچی از احکام تورات و تحریف آن[۲۲۶] (بقره/۲، ۷۵)، تجارت از راه دین[۲۲۷] (آل عمران/۳، ۱۸۷)، عمل نکردن آنان بر پایه دانش خویش (جمعه/۶۲، ۵).

پیشینه حضور احبار یهود در حجاز: درباره پیشینه و سبب حضور احبار در حجاز که با مهاجرت یهودیان به این منطقه هم‌زمانی دارد، گزارش‌های گوناگون در دست است که به ترتیب تاریخی از این قرارند:

برخی از گزارش‌ها حضور آنان را در مدینه به دوران حضرت موسی۷ (قرن ۱۲ ق.م.) برگردانده‌اند. آن‌گاه که سپاهی از بنی‌اسرائیل برای برابری با هجوم عَمالیقِ ساکن در حجاز[۲۲۸]، روانه آن‌جا شد، پس از پیروزی در آن منطقه ساکن گشت.[۲۲۹] این گزارش را نادرست و ساخته شده یهودیان دانسته‌اند که هدف از آن، اثبات حضور آنان از زمان حضرت موسی۷ در حجاز است.[۲۳۰]

بر پایه گزارش‌های دیگر، آنان در دوران حضرت داود و سلیمان۸ در سده‌های نُه تا۱۰ ق.م. ساکن حجاز شدند.[۲۳۱] روایتی دیگر زمان سکونت آنان را قرن ششم پیش از میلاد (۵۸۶ و ۵۸۷ ق.م.)[۲۳۲] و هم‌زمان با حمله بُختُ النُّصَُر، پادشاه بابل، به فلسطین و نابودی اورشلیم و اسارت بسیاری از ساکنان آن دانسته است. بر این اساس، گروهی از یهودیان و احبار برای نجات جان خویش به حجاز آمده، در یثرب ساکن شدند.[۲۳۳] بیشتر مورخان آغاز سکونت یهودیان در حجاز را سال ۷۰م. و هم‌زمان با حمله تیتوس، امپراتور روم، به شهر بیت المقدس دانسته‌اند. در این زمان، گروهی از یهودیان و دانشوران آنان که بعدها قبایل اصلی یهود را در مدینه شکل دادند، با فرار از چنگ ارتش روم، در حجاز ساکن شدند.[۲۳۴] مورخ یهودی ولف سان (Wolfe son) و نیز موشه گیل (Moshe gil) با تصریح به این نظر، گزارش‌های مربوط به ورود یهودیان به حجاز در زمان حضرت موسی۷ را به طور ضمنی رد کرده‌اند.[۲۳۵]

بر پایه برخی گزارش‌های تاریخی، احبار بر پایه نشانه‌های یاد شده در تورات برای پیامبر خاتم۹ و با اعتقاد به مهاجرت ایشان به منطقه‌ای پر از نخل میان دو منطقه سنگلاخ، تیماء در نزدیکی یثرب و به احتمالی خود یثرب را مطابق با آن نشانه‌ها یافته، در آن‌جا سکنا گزیدند.[۲۳۶] برخی از احبار به دیگران سفارش می‌کردند در صورت دیدار آن پیامبر، در ایمان به وی تردید نکنند.[۲۳۷] بر پایه روایتی از امام صادق۷، در کتب یهود، محلی میان دو کوه عیر و اُحُد به عنوان مقصد هجرت پیامبر موعود یاد شده بود. گروهی از آنان با این گمان که کوه حداد در نزدیکی یثرب همان اُحُد است، در مناطق تیماء، خیبر و فدک ساکن شدند.[۲۳۸]

بر پایه گفته ولف سان، منابع یهودی درباره یهودیان شمال حجاز سخنی نگفته‌اند. با توجه به دقت یهودیان در نگارش تاریخ خود، محققان تاریخ یهود از سکوت منابع یهودی در این زمینه در شگفتند.[۲۳۹] برخی پژوهشگران بر پایه مطالعات زبان‌شناسی و تفاوت فرهنگی یهودیان یثرب و فلسطین، در بنی‌اسرائیلی بودن یهودیانی چون قبیله بنی‌نضیر تردید کرده، آن‌ها را از عرب‌های یهودی شده دانسته‌اند.[۲۴۰]

برخی از احبار یهود مانند کعب بن اشرف، جایگاه اجتماعی و دینی برجسته‌ای میان یهود و مردم یثرب داشتند. او که از احبار ثروتمند بنی‌نضیر بود، به سبب کمکهای مالی خویش نفوذی فراوان در میان دیگر احبار یهود داشت.[۲۴۱]

احبار و بشارت ظهور پیامبر گرامی۹

۱. آگاهی از بشارت ظهور: بر پایه سخن قرآن کریم و دیگر منابع اسلامی، دانشوران و احبار یهود نشانه‌ها و محل ظهور و هجرت پیامبر خاتم را در تورات و زبور خوانده و از نسل‌های گذشته شنیده بودند؛ ولی بسیاری از آنان این حقایق را کتمان می‌کردند. بر پایه سخن صریح قرآن کریم، بشارت بعثت پیامبر گرامی۹ و ویژگی‌های ایشان در تورات و انجیل آمده است. (اعراف/۷، ۱۵۷) این نشانه‌ها به‌اندازه‌ای روشن بود که آن‌ها پیامبر گرامی۹ را مانند فرزندان خود می‌شناختند؛ ولی گروهی از آنان این حقایق را آگاهانه کتمان می‌کردند.[۲۴۲] (بقره/۲، ۱۴۶) بر پایه همین آگاهی‌های پیشین، یهودیان و دانشورانشان همواره در برابر تعدّی و تجاوز اعراب، چشم امید به ظهور منجی داشتند و آن‌گاه که یهودیان یثرب با دو قبیله اوس و خزرج درگیر می‌شدند، می‌گفتند: به زودی با پیروی از پیامبری که ظهور خواهد کرد، شما را مانند قوم عاد و ارم از میان می‌بریم و بت‌هایتان را نابود می‌کنیم. آنان پس از بعثت پیامبر۹ به سبب حسادت و سودخواهی، به او کفر ورزیدند؛ اما انصار که با شنیدن گزارش‌ها و صفات پیامبر موعود از زبان یهودیان، آماده این رویداد شده بودند، به اسلام گرویدند.[۲۴۳] (بقره/۲، ۸۹)

در منابع تاریخی مسلمانان نیز گزارش‌های گوناگون درباره آگاهی دانشوران یهود از زمان ظهور پیامبر گرامی۹ و نام و محل هجرت و خاتمیت ایشان در دست است.[۲۴۴] هنگامی که تُبَّع بن حسان، از پادشاهان سلسله حمیر در یمن، با حمله به یهودیان مدینه بر آنان چیره شد، تصمیم گرفت که مدینه را ویران کند. احبار یهود به او گفتند: تو قادر به این کار نخواهی بود؛ زیرا این سرزمین محل هجرت پیامبری از فرزندان اسماعیل۷ است که در مکه مبعوث خواهد شد. تُبَّع که از دانش آنان آگاه بود، از ویران‌کردن مدینه چشم پوشید و با جمعی از احبار روانه مکه شد. گروهی از اطرافیان، تبع را تحریک کردند تا با ویران ساختن مکه، اموال و گنج‌های آن را غارت کرده، با سنگ‌های آن بنایی در یمن بسازد تا اعراب برای زیارت به آن‌جا روند. احبار یهود ضمن بازداشتن وی از این کار، کعبه را خانه خدا خواندند که هرکس قصد آسیب رساندن به آن را داشته باشد، نابود خواهد شد. همان شب تبع به سختی بیمار شد. احبار از وی خواستند در صورتی که قصد دست‌اندازی به کعبه را دارد، از آن چشم بپوشد تا بهبود یابد. وی چنین کرد و بهبود یافت. از آن پس، او همواره کعبه را تکریم می‌کرد و آن را با پارچه‌ای پوشاند و مناسک حج را انجام داد. وی آن دانشوران یهودی را همراه خود به یمن برد و خود و همه قومش به دین یهود گرویدند.[۲۴۵]

برخی منابع گزارش کرده‌اند که ابوطالب در یکی از سفرهای تجاری خود به شام، حضرت محمد۹ را که نوجوان بود، همراه برد. هنگامی که به منطقه تیماء در نزدیکی یثرب رسیدند، یکی از احبار آن منطقه نشانه‌های آخرین پیامبر را در حضرت محمد۹ دید. آن‌گاه نزد ابوطالب آمد و او را از رفتن به شام منع کرد و گفت: اگر به شام بروید، یهودیان از روی دشمنی او را خواهند کشت. ابوطالب از ادامه سفر چشم پوشید و محمد۹ را به مکه بازگرداند.[۲۴۶] داستانی همانند این درباره بحیرای راهب نیز روایت شده است.[۲۴۷] در برخی گزارش‌ها نیز آمده که یک دانشمند یهودی به عبدالمطلب خبر داد که از نسل او پیامبری برانگیخته خواهد شد.[۲۴۸]

بر پایه برخی گزارش‌ها، بنی‌قریظه و بنی‌قینقاع در حالی وارد یثرب شدند که به بعثت حضرت محمد۹ در منطقه حجاز ایمان داشتند. عبدالله بن هیبان، یکی از احبار شام، چند سال پیش از بعثت پیامبر گرامی۹ در یثرب اقامت گزید. به سبب زهد فراوان وی، مردم از او خواستند که برای زدودن قحطی و نزول باران دعا کند و دعایش مستجاب شد. آن‌گاه که مرگ خود را نزدیک دید، یهودیان را در خانه‌اش گرد آورد و به آنان گفت: «من از سرزمین‌های سرسبز و پر برکت به این سرزمین خشک و بی‌آب و علف آمدم؛ زیرا پیامبر موعود به زودی ظهور و به یثرب هجرت خواهد کرد. مبادا که دیگران در ایمان به وی از شما سبقت گیرند! آن پیامبر موعود با دشمنان خود خواهد جنگید و آن‌ها را همراه با خانواده‌هایشان به اسارت خواهد گرفت.» بر پایه همین گزارش‌ها، آن‌گاه که یهودیان بنی‌قریظه در محاصره مسلمانان قرار گرفتند، برخی از آنان با سرزنش هم‌کیشان خود، محمد۹ را همان پیامبری دانستند که ابن هیبان نشانه‌ها و ویژگی‌های او را گفته بود. سپس از صف یهودیان خارج شده، به مسلمانان پیوستند.[۲۴۹]

۲. کتمان و تحریف بشارت ظهور: یکی از کارهای احبار یهود در طول تاریخ، به ویژه در روزگار پیامبر گرامی۹، کتمان و تحریف آموزه‌های کتب آسمانی درباره حضرت محمد۹ و بشارت بعثت او بود. بر پایه سخن قرآن کریم، هنگامی که پیامبر گرامی۹ مبعوث شد، گروهی از اهل کتاب، بشارت‌های کتاب آسمانی خود را درباره او نادیده گرفتند. (بقره/۲، ۱۰۱) احبار یهود برای پنهان‌کردن حقایق از مردم، تورات را در برگه‌هایی می‌نوشتند و سپس آنچه را که به زیان خود می‌دیدند، از مردم پنهان کرده، باقی‌مانده را برای مردم می‌خواندند.[۲۵۰] (انعام/۶، ۹۱) نیز از آن پس که حضرت محمد۹ به پیامبری مبعوث شد، احبار یهود نشانه‌های ظاهری پیامبر موعود را به گونه‌ای دیگر بیان می‌کردند تا با ایشان سازگاری نداشته باشد.[۲۵۱]

بر پایه روایتی از ابن عباس، احبار ویژگی‌های ظاهری و چهره پیامبر موعود را که مطابق با سیمای حضرت محمد۹ در کتاب‌هایشان یاد شده بود، دیگرگون گزارش دادند و هنگامی که یهودیان و مشرکان از آنان درباره نشانه‌های پیامبر موعود پرسیدند، وی را به دروغ، مردی بلند قامت با چشمان آبی معرفی کردند.[۲۵۲] از زبیر بن باطا، یکی از احبار بزرگ یهود، گزارش شده است که پدرش یکی از اسفار یهود را در دست داشت و می‌دانست که نشانه‌های یاد شده برای پیامبر موعود در آن، کاملاً با حضرت محمد۹ مطابقت دارد؛ اما هنگامی که خبر بعثت پیامبر۹ به او رسید، آن نشانه‌ها را از کتاب پاک کرد و گفت: این شخص، پیامبر موعود نیست.[۲۵۳] افزون بر تورات، زبور نیز دستخوش تحریف احبار شد. ابن تیمیه مدعی است نسخه‌هایی از زبور را دیده که در آن به پیامبری حضرت محمد۹ تصریح شده؛ ولی در نسخه‌های دیگر این عبارات حذف شده‌اند.[۲۵۴]

احبار و پیامبر گرامی۹: چگونگی برخورد احبار یهود با پیامبر گرامی۹، مسلمانان و اسلام را می‌توان به دو دوره قسمت کرد:

۱. دوره پیش از هجرت: درباره رابطه احبار با پیامبر۹ در دوران مکه گزارش چندانی در دست نیست. رویکرد اسلام در برابر احبار در این دوره را می‌توان همان رویکرد مربوط به اهل کتاب، به ویژه یهودیان، دانست. آیات مکی مرتبط با اهل کتاب، بیانگر حسن نیت اسلام درباره آنان و تأکید بر نقاط مشترک و یگانگی منبع و هدف کتاب‌های آسمانی‌اند. این بیان در مسیر همدلی میان پیروان ادیان آسمانی در برابر مشرکان بود. این آیات با این بیان که رسالت محمدی مؤید و مکمل رسالت پیامبران پیشین است، همه اهل کتاب را به پیروی از قرآن و اسلام دعوت و به آنان یادآوری می‌کنند که نشانه‌ها و ویژگی‌های محمد۹ در کتاب‌های خود آنان یافت می‌شود. (اعراف/۷، ۱۵۷؛ یونس/۱۰، ۳۷؛ شوری/ ۴۲، ۱۳؛ اعلی/۸۷، ۱۸-۱۹)

رویارویی و برخورد مستقیم میان احبار و پیامبر۹ در دوران مکه گزارش نشده است؛ جز این که مشرکان مکه برای کسب آگاهی درباره پیامبر موعود و نسبت آن با محمد۹ به احبار یهود مراجعه می‌کردند. آنان با فرستادن نمایندگانی به یثرب نشانه‌های پیامبر موعود را جویا می‌شدند تا به گمان خویش، پیامبر۹ را با پرسش‌های سخت رسوا کنند. آنان نضر بن حارث و عقبة بن ابی‌معیط را با همین هدف به مدینه فرستادند. آن دو درباره ویژگی‌ها و سخنان محمد۹ برای احبار مدینه خبر آوردند. احبار یهود از آن دو خواستند که از پیامبر۹ درباره سه چیز بپرسند: جوانانی که در روزگاران پیشین ناپدید شدند، مردی جهان‌گشا که شرق و غرب جهان را درنوردید، و چیستی روح. احبار گفتند: اگر محمد۹ بتواند به این پرسش‌ها پاسخ دهد، پیامبر است. بر پایه روایتی دیگر، پاسخ به دو سوال نخست و پرهیز از پاسخ به سوال سوم را نشانه نبوت وی خواندند.[۲۵۵] در پی بازگشت فرستادگان قریش به مکه و طرح آن پرسش‌ها، پیامبر۹ پاسخ آن را به روز بعد و نزول وحی الهی واگذاشت. با گذشت ۱۵ شب، از وحی الهی خبری نشد و این مایه‌اندوه رسول خدا۹ و خوشحالی مشرکان قریش گشت. آن‌ها نخستین بار پیامبر۹ را در برابر پرسش خود ناتوان پنداشتند. پس از ۱۵ شب، سوره کهف/۱۸ در پاسخ به دو سؤال اول و آیه ۸۵ اسرا/۱۷ در پاسخ به پرسش سوم نازل شد. جوانان یاد شده، اصحاب کهف؛ مرد جهان‌گشا، ذوالقرنین؛ و آگاهی از حقیقت روح در اختیار خداوند و فراتر از دانش‌ اندک آنان معرفی شد.[۲۵۶] (کهف/۱۸، ۲۵-۲۷)

۲. دوران پس از هجرت: برخورد احبار و یهودیان با پیامبر گرامی۹ در مدینه را می‌توان به سه بخش قسمت کرد:

أ. برخورد احتیاط‌آمیز: برخورد نخستین، بیشتر سکوت در برابر پیامبر اکرم۹، نپذیرفتن دعوت و انکار رسالت ایشان و مانند آن بود. در این مرحله، آنان رویکردی احتیاط‌آمیز درباره پیامبر۹ و اسلام داشتند و دشمنی خود را کامل بروز نمی‌دادند. رسول خدا۹ بر پایه دستور قرآن، اهل کتاب را به گفتوگو و اتحاد بر محور توحید دعوت کرد که وجه مشترک رسالت پیامبران بود. (آل عمران/۴،۶۴؛ عنکبوت/۲۹، ۴۶) نماز گزاردن مسلمانان به سوی بیت المقدس، مورد استقبال اهل کتاب قرار گرفت[۲۵۷] و خداوند خوردن ذبایح اهل کتاب و ازدواج با زنان آن‌ها را تجویز کرد. (مائده/۵، ۵) بر پایه گزارش اهل سنت، پیامبر۹ پیش از هجرت در روز دهم محرم روزه می‌گرفت[۲۵۸] و هنگامی که در مدینه یهودیان را دید که در آن روز به سبب رهایی حضرت موسی۷ و بنی‌اسرائیل از دست فرعون روزه می‌گیرند، خود و پیروانش را به حضرت موسی۷ نزدیک‌تر خواند و سفارش کرد که مسلمانان نیز آن روز را روزه بگیرند.[۲۵۹] این‌ها مایه خشنودی احبار و یهودیان می‌شد و پیامبر۹ با این رویکرد مسالمت‌آمیز به آنان فرصت می‌داد تا به مسلمانان نزدیک شده، با فهم آیین اسلام از آن پیروی کنند.[۲۶۰]

ب. برخورد دشمنانه: در این مرحله، آنان به توطئه، ایجاد شبهه درباره اسلام، تلاش برای فریب مسلمانان، پرسیدن پرسش‌های سخت برای شکست دادن پیامبر۹، مشارکت در درگیری نظامی، و مانند آن پرداختند. نیرومندی اسلام در مدینه، روز به روز احبار و اشراف یهود را به کارشکنی بیشتر وامی‌داشت. آنان برای تضعیف اسلام و حکومت اسلامی، از هر ابزاری، از جمله همکاری با منافقان، بهره می‌جستند. سیره‌نگاران نام احباری را که در رویارویی با پیامبر گرامی نقشی برجسته داشتند، گزارش کرده‌اند؛ همچون: حُیی بن اخطب و برادرانش ابویاسر و جُدّی، سلام بن مُشکم، کنانه و سلام بن ربیع، کعب بن اشرف و برخی از احبار بنی‌نضیر.[۲۶۱]

 یک. تردیدافکنی: یکی از ابزارهای احبار، تردیدافکنی در عقاید مسلمانان بود؛ به این شیوه که نخست به ایمان و مسلمانی تظاهر کرده، پس از چندی با اعلام بازگشت از اسلام تلاش می‌کردند تا به مسلمانان جرئت ارتداد دهند و در حقانیت اسلام تردید ایجاد کنند. خداوند با نزول آیه ۷۲ آل عمران/۳ ضمن اشاره به این توطئه، مسلمانان را از آن آگاه کرد.[۲۶۲] نیز احبار یهود با یکدیگر سازش می‌کردند که در آغاز روز نزد پیامبر گرامی۹ آیند و به ظاهر مسلمان شوند؛ ولی در پایان روز اعلام کنند که از دین اسلام برگشته‌اند. چون از آن‌ها درباره علت این کار سؤال می‌شد، می‌گفتند: ویژگی‌های محمد۹ را از نزدیک دیدیم و هنگامی که به کتب دینی خود مراجعه کردیم، صفات و روش او را با آن نشانه‌ها سازگار نیافتیم. بدین سان، آنان می‌خواستند ایمان مسلمانان را سست کنند.[۲۶۳]

برخی از احبار بنی‌نضیر می‌کوشیدند با بهره بردن از روابط صمیمانه خویش با مردم یثرب، آنان را از اسلام رویگردان کنند. برخی از مسلمانان به انصار درباره روابط صمیمانه با یهودیان هشدار دادند؛ ولی آنان اعتنا نکردند. بر پایه روایت ابن عباس، در این موقعیت، آیه ۲۸ آل عمران/۳ نازل شد و مؤمنان را از روابط دوستانه با کافران نهی کرد و درباره پیامدهای ناگوار آن هشدار داد.[۲۶۴]

برخی دیگر از احبار بنی‌نضیر که با قبایل یثرب مرتبط بودند، انصار را از انفاق در راه خدا بازداشته، آنان را از دچار شدن به فقر در آینده بیم می‌دادند. بر پایه گزارش‌های تفسیری، آیه ۳۷ نساء/۴ در این زمینه نازل شد و احبار یاد شده را افرادی بخیل و کافر خواند که مردم را به بخل ورزیدن فرمان می‌دهند؛ و از عذاب خوار کننده آنان خبر داد.[۲۶۵]

 دو. فریبکاری: تلاش برای فریب پیامبر۹ و ایجاد خدشه در احکام الهی، از دیگر کارهای احبار و یهودیان مدینه بود. بر پایه برخی از گزارش‌ها، آنان نزد رسول خدا آمده، می‌گفتند: اگر به عنوان دانشمندان و اشراف یهود، از تو پیروی کنیم، دیگر یهودیان نیز به پیروی از ما مسلمان خواهند شد. سپس از پیامبر۹ می‌خواستند در ستیز میان آنان و گروهی دیگر، به سود ایشان داوری کند تا به وی ایمان بیاورند.[۲۶۶] اما خداوند این توطئه را آشکار کرد و پیامبر گرامی۹ را از افتادن در دام فتنه آنان بر حذر داشت.[۲۶۷] (مائده/۵، ۴۹)

بر پایه برخی گزارش‌ها، در پی زنای محصنه زن و مردی از اشراف یهودیان خیبر، دانشوران آنان به رغم آگاهی از حکم رجم برای این کار در تورات، از اجرای آن خودداری کردند و حکم آن را از پیامبر۹ پرسیدند؛ باشد که وی حکمی جز سنگسار بدهد. آن‌ها به پیامبر۹ گفتند که حکم او را خواهند پذیرفت. جبرئیل با نزول بر پیامبر۹ حکم رجم را تأیید کرد؛ اما دانشوران یهود از پذیرش آن سر باززدند. با پیشنهاد پیامبر۹ و پذیرش احبار خیبر، عبدالله بن صوریا که داناترین دانشمند آنان به تورات بود، حَکَم برگزیده شد. رسول خدا۹ ابن صوریا را سوگند داد که جز راست نگوید و او اعتراف کرد که حکم زنای محصنه در تورات رجم است و دانشوران یهود حکم دیگری را جایگزین آن کرده‌اند.[۲۶۸] بر پایه برخی گزارش‌ها، پیامبر۹ بخشی از تورات که حکم رجم را در بر داشت، به ابن صوریا داد تا بخواند. وی آن‌گاه که به آن آیه رسید، با خودداری از خواندن، دستش را روی آن گذاشت و آیه بعد را خواند. عبدالله بن سلام با آگاهی از این حیله، دست وی را از روی آن آیه برداشت و آن را برای پیامبر۹ خواند. آن‌گاه پیامبر۹ دستور داد که آن دو تن را بیاورند و بر پایه حکم تورات، سنگسارشان کنند.[۲۶۹]

 سه. استهزا: به سخره گرفتن قرآن، پیامبر۹ و مسلمانان، به ویژه بزرگان و دانشوران مسلمان شده یهود، راهکار دیگر احبار یهود در برخورد با اسلام و مسلمانان بود. بر پایه برخی گزارش‌ها، آن‌گاه که عبدالله بن سلام، ثعلبة بن سعیه، اسد بن عبید و برخی دیگر از یهودیان سرشناس و دانشمند، مسلمان شدند و دیگر یهودیان را نیز به اسلام دعوت کردند، احبار یهود آن‌ها را بدترین افراد خود معرفی کردند و گفتند: اگر آنان صالح بودند، هرگز دین نیاکان خود را رها نمی‌کردند. بر پایه روایتی، آیات ۱۱۳-۱۱۵ آل عمران/۳ در پاسخ به این ادعای احبار و در ستایش ایمان آورندگان یهود و بقیه اهل کتاب نازل شد.[۲۷۰]

نیز گزارش شده است که برخی از احبار یهود مدینه با غنی خواندن خودشان و فقیر خواندن خدای مسلمانان، برخی از احکام اسلام را به سخره گرفتند. پیامبر۹ با ارسال نامهای از طریق ابوبکر برای یهودیان، آن‌ها را به نماز، پرداخت حقوق مالی، انفاق در راه خدا و... دعوت کرد. ابوبکر با حضور در میان یهودیان که پیرامون یکی از احبار به نام فِنحاص عازورا جمع شده بودند، نامه را به وی داد و او را به پذیرش نبوت پیامبر۹ دعوت کرد. فنحاص پس از مطالعه نامه گفت: خدای شما نیازمند ما شده است؟ ابوبکر با نواختن سیلی به صورت وی،گفت: اگر میان مسلمانان و یهودیان پیمانی نبود، گردنت را می‌زدم! فنحاص نزد پیامبر۹ شکایت برد و درپی گزارش رویداد از سوی ابوبکر، گفته خود را انکار کرد. مفسران این حادثه را شأن نزول آیه ۱۸۱ آل عمران/۳ دانسته‌اند که با تکذیب سخن کسانی که خدا را فقیر و خود را بی‌نیاز خوانده‌اند، به آنان وعده عذاب داده است.[۲۷۱]

 چهار. مبارزه و مناظره علمی: گروهی از احبار به گمان خویش برای شکست دادن و رسوا کردن پیامبر گرامی۹ با پرسش‌هایی پیچیده، روزی نزد وی آمده، گفتند: پاسخ ما را جز پیامبران الهی نمی‌دانند و اگر به ما پاسخ درست دهی، به تو ایمان خواهیم آورد. رسول خدا پاسخ آنان را داد و ایشان با تأیید پاسخ‌های پیامبر۹ گفتند: هنگامی به تو ایمان می‌آوریم که بگویی کدام فرشته بر تو نازل می‌شود. رسول خدا۹ با نام بردن از جبرئیل، او را فرشته‌ای خواند که بر همه پیامبران الهی نازل شده است. احبار یهود جبرئیل را دشمن یهود خواندند و از عمل به وعده خویش و ایمان به پیامبر۹ خودداری کرده، گفتند: اگر پیک وحی فرشته‌ای جز جبرئیل بود، ایمان می‌آوردیم. خداوند آیات ۹۷-۱۰۱ بقره/۲ را نازل و عقیده نادرست آنان درباره جبرئیل و بهانه‌گیریشان را نکوهش کرد.[۲۷۲]

بر پایه برخی گزارش‌ها، روزی عمر بن خطاب در مدینه وارد مرکز آموزش دینی یهود موسوم به بیت المدارس شد و درباره آمدن نام و صفات پیامبر۹ در کتاب‌های آنان پرسید. دانشوران یهود با اذعان به آمدن نام و صفات ایشان در کتاب‌هایشان گفتند: چون جبرئیل که فرشته عذاب و دشمن یهودیان است، بر وی نازل می‌شود، به او ایمان نمی‌آوریم؛ اگر میکائیل که فرشته رحمت است، نازل می‌شد، ایمان می‌آوردیم. عمر دشمن جبرئیل را دشمن میکائیل؛ و دشمن آن دو را دشمن خدا خواند. سپس برای گزارش به پیامبر۹ به سوی مدینه آمد؛ اما پیش از رسیدن وی، آیه {قُل مَن کانَ عَدُوًّا لِجِبرِیلَ...} (بقره/۲، ۹۷) بر پیامبر۹ نازل شد. پیامبر۹ آیه را برای عمر خواند و او سوگند یاد کرد که جز برای گفتن این نیامده بود.[۲۷۳]

بر پایه برخی گزارش‌ها، گروهی از دانشوران یهود درباره فرزند خدا بودن عُزَیر با رسول خدا۹ گفت‌وگو کردند. آن‌ها در پاسخ به پیامبر گرامی۹ که درباره دلیل این اعتقاد پرسید، گفتند: «عزیر به جمع‌آوری و احیای تورات پس از نابود شدنش پرداخت و کسی جز فرزند خدا نمی‌تواند چنین کند. البته فرزندی‌اش به معنای حقیقی نیست؛ بلکه همان‌گونه که از باب تشریف و مجاز، شاگردی فرزند استاد نامیده می‌شود، عزیر را فرزند خدا می‌خوانیم.» پیامبر گرامی۹ با اشاره به این که حضرت موسی۷ آورنده تورات است، فرمود: «بر پایه این منطق، موسی باید نزد شما منزلتی بسیار بالاتر از عزیر داشته باشد. همان‌گونه که استاد می‌تواند شاگرد خود را فرزند خطاب کند، می‌تواند کسی را که برتر از آن شاگرد است، برادر یا مولای خود بخواند. پس شما که موسی۷ را بهتر از عزیر۷ می‌دانید، باید بتوانید او را برادر، پدر، عمو، استاد یا مولا و رئیس خدا بخوانید و خداوند نیز رواست که او را از باب احترام با این ‌عناوین خطاب کند!» احبار یهود که پاسخی نداشتند، از ایشان فرصتی برای اندیشیدن خواستند و رفتند.[۲۷۴]

بر پایه گزارش‌های رسیده، احبار یهود مدینه به هیئت‌های دینی که در زمان پیامبر گرامی۹ برای تحقیق به مدینه می‌آمدند، نیز مشورت می‌دادند.[۲۷۵] بر پایه گزارش ابن عباس، پس از نزول آیه مباهله، هیئت مسیحیان نجران از پیامبر گرامی۹ سه روز مهلت گرفتند و در این مدت با احبار یهود بنی‌نضیر، بنی‌قریظه و بنی‌قینقاع به مشورت پرداختند.[۲۷۶] آنان پس از حضور نزد رسول خدا۹ درباره مسیحی یا یهودی بودن حضرت ابراهیم۷ ستیز کردند. آیات۶۵-۶۷ آل عمران/۳ در این زمینه نازل شد و هر دو طرف را به سبب ستیز درباره چیزی که به آن آگاهی ندارند، نکوهش کرد.[۲۷۷]

 پنج. بهانه‌گیری: برخی از احبار مانند ابن صوریا با منحصر دانستن هدایت و سعادت در یهودیت، پیامبر۹ را به پذیرش آن دعوت کردند.[۲۷۸] خداوند با آیاتی از سوره بقره/۲ این ادعای آنان را باطل خواند و تأکید فرمود که دین پیامبران گذشته نیز توحید و اسلام بوده است.[۲۷۹] (بقره/۲، ۱۳۵-۱۳۷) برخی دیگر با ناسازگار خواندن قرآن کریم با تورات، از رسول خدا۹ خواستند کتابی بیاورد که مقبول آنان باشد.[۲۸۰] بر پایه روایت کلبی، برخی از احبار، ایمان خود را به پیامبر۹ به آوردن معجزه مطلوبشان مشروط کردند. آیه ۱۸۳ آل عمران/۳ در این موقعیت نازل شد و با اشاره به پیامبرکشی یهودیان به‌ رغم ارائه معجزه مطلوب آن‌ها از سوی پیامبران پیشین، ادعای آنان را دروغ خواند.[۲۸۱] روابط احبار با پیامبر۹ سرانجام چندان تیره شد که برخی آشکارا ادعا کردند محمد۹ پیامبر موعود تورات نیست.[۲۸۲]

دانشوران یهود نماز خواندن به سوی بیت‌المقدس را بر مسلمانان خرده گرفته، استقلال دین اسلام را به چالش کشیدند. این مایه ناخرسندی پیامبر گرامی۹ بود. ایشان همواره از خداوند می‌خواست تا در این زمینه دستوری راهگشا نازل کند.[۲۸۳] سرانجام در سال دوم ق. آیه ۱۴۴ بقره/۲ نازل شد و رسول خدا۹ فرمان یافت تا به سوی کعبه نماز بگزارد.[۲۸۴] تغییر قبله برای یهود ناگوار بود و شماری از اشراف و دانشوران آنان نزد پیامبر۹ آمده، گفتند: اگر قبله را به سوی بیت‌ المقدس بازگردانی، از تو پیروی خواهیم کرد.[۲۸۵] خداوند با آیات ۱۴۲-۱۴۳ بقره/۲ سخن کسانی را که مسلمانان را به سبب تغییر قبله به سرزنش و سخره گرفتند، سفیهانه خواند و با نهی پیامبر گرامی۹ از پیروی آنان، درباره فتنه یهودیان هشدار داد. (بقره/۲، ۱۴۲-۱۴۳)[۲۸۶] (← قبله)

 شش. هم‌پیمانی با مشرکان: در پی حضور پیامبر گرامی۹ در مدینه، یهودیان یثرب نخست منتظر سرکوب مسلمانان به دست مشرکان بودند. اما با پیروزی مسلمانان در نبرد بدر، موقعیت یهودیان ضعیف شد. برخی از سران با نفوذ یهودیان بنی‌نضیر همراه شماری از احبار پنهانی به مکه رفتند و در کنار کعبه با ابوسفیان هم‌پیمان شدند که در رویارویی با پیامبر۹ همکاری کنند.[۲۸۷] مسلمانان برای محدود کردن زمینه همکاری میان قریش و بنی‌نضیر، کعب بن اشرف، از احبار قدرتمند این قبیله یهودی را کشتند.[۲۸۸] کشته شدن کعب در سال سوم ق. رخ داد.[۲۸۹]

بر پایه روایت زهری، در پی نامه تهدیدآمیز قریش، یهودیان بنی‌نضیر بر آن شدند که با ترفندی رسول خدا را به قتل رسانند. از این رو، از وی خواستند که همراه ۳۰ تن از یاران خود در منطقه‌ای میان یثرب و محل زندگی قبیله بنی‌نضیر با ۳۰ تن از احبار دیدار و گفت‌وگو کند تا اگر احبار به وی ایمان آورند، همه آنان نیز به وی بگروند. آن‌گاه که به سبب حضور یاران پیامبر۹ آنان نتوانستند نقشه خود را اجرا کنند، از ایشان خواستند که با سه تن از یارانش به گفت‌وگو با سه تن از احبار بپردازد. این سه دانشور زیر جامه‌های خود خنجری پنهان کرده بودند. در پی آشکار شدن این توطئه از جانب یکی از زنان بنی‌نضیر، پیامبر۹ به مدینه بازگشت و شش ماه پس از نبرد بدر، غزوه بنی‌نضیر شکل گرفت.[۲۹۰] رسول خدا به آنان ۱۰ روز فرصت داد تا سکونتگاه خود را ترک کنند. آن‌ها آماده مهاجرت شدند؛ اما عبدالله ابن اُبَی، سردسته منافقان مدینه، به حُیی ابن اخطب از احبار بزرگ بنی‌نضیر و رئیس آنان پیغام داد که اگر با پیامبر۹ نبرد کنند، با ۲۰۰۰ رزمنده به یاریشان خواهد رفت. سلام بن مشکم، از احبار بنی‌نضیر، با یادآوری خیانت عبدالله بن اُبَی از حُیی خواست به وی اعتماد نکند؛ اما حُیی پیشنهاد عبدالله را پذیرفت و آماده مقاومت و نبرد با مسلمانان شد.[۲۹۱] حُیی به ترمیم دژهای بنی‌نضیر پرداخت[۲۹۲] و هرچه را برای نبرد نیاز بود، همراه چارپایان درون آن‌ها جای داد.[۲۹۳] پس از چندین روز مقاومت در برابر مسلمانان که قلعه‌های بنی‌نضیر را محاصره کرده بودند، حُیی ناگزیر از پیامبر۹ خواست بر پایه پیشنهاد پیشین که اموال آنان را محترم می‌شمرد، سازش کنند. رسول خدا۹ نپذیرفت و آنان ناگزیر شدند تنها با بردن اموال منقول خویش، زیستگاه خود را ترک کنند.[۲۹۴] حُیی بن اخطب پس از کوچ بنی‌نضیر به منطقه خیبر، همچنان به دشمنی خود با پیامبر۹ ادامه داد. او به مکه رفت و از سران قریش برای نبرد با مسلمانان یاری خواست.[۲۹۵] وی و دیگر سران بنی‌نضیر با وعده‌های مالی، قبایلی بزرگ مانند غطفان و قَیس بن عیلان را با خود همراه ساختند.[۲۹۶] نیز وی مخفیانه به مدینه، نزد یهودیان بنی‌قریظه رفت و آنان را با خود همراه نمود.[۲۹۷] این تلاش‌ها زمینه‌ساز نبرد احزاب شد. سرانجام حُیی پس از نبرد احزاب و در محاصره بنی‌قریظه از سوی پیامبر۹ و در میان آن قبیله به حکم سعد بن معاذ کشته شد.[۲۹۸] (← بنی‌نضیر)

ج. مسلمان شدن برخی از احبار مدینه: برخی از احبار با پی بردن به صداقت پیامبر گرامی۹ در ادعای نبوت و سازگاری نشانه‌های پیامبر موعود در تورات با ایشان، به وی ایمان آوردند. از این میان، برجسته‌ترین افراد، عبدالله بن سلام، مُخَیریق و زید بن سَعنه بودند.

یک. حُصَین بن سلام (عبدالله بن سلام): وی نخستین دانشمند یهودی بود که در مدینه به پیامبر۹ ایمان آورد و رسول خدا۹ نام او را عبدالله نهاد.[۲۹۹] درباره چگونگی اسلام آوردن وی گفته‌اند: او برای اطمینان یافتن از صداقت پیامبر گرامی۹ در ادعای نبوت، سه پرسش درباره نخستین نشانه قیامت، اولین غذای بهشتیان، و سبب همانندی فرزند با پدر یا مادرش طرح کرد و مدعی شد که پاسخ آن‌ها را جز پیامبران و اوصیای آنان نمی‌دانند. آن‌گاه که پیامبر گرامی۹ پاسخ آن پرسش‌ها را آموخته از جبرئیل شمرد، او جبرئیل را دشمن یهودیان خواند. رسول خدا۹ این آیه را تلاوت کرد: {قُل مَن کانَ عَدُوًّا لِجِبرِیلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَی قَلبِک بِإِذنِ اللَّهِ مُصَدِّقًا لِمَا بَینَ یدَیهِ وَهُدًی وَبُشرَی لِلمُؤمِنِینَ}. (بقره/۲، ۹۷) سپس فرمود: «نخستین نشانه قیامت، آتشی است که مردم را از شرق به غرب می‌راند و آن‌جا گرد می‌آورد. اولین غذای بهشتیان، جگر نهنگ است. سبب شباهت فرزند به پدر یا مادرش، غلبه آب یکی از آن دو بر دیگری است.» عبدالله با شنیدن این پاسخ‌ها شهادتین را بر زبان راند و مسلمان شد. او به پیامبر۹ گفت که یهودیان اهل خیانت و بهتان‌اند و اگر از مسلمان شدن وی آگاه شوند، درباره او بدگویی خواهند کرد. چندی بعد پیامبر۹ بدون اشاره به مسلمان شدن عبدالله، از یهودیانی که نزد وی آمده بودند، درباره مقام و منزلت او پرسید. آن‌ها او را ستودند و وی و پدرش را بهترین و داناترین فرد در میان خویش خواندند. آن‌گاه که عبدالله بن سلام وارد شد و مسلمانی خود را آشکار کرد، یهودیان او و پدرش را بدترین و نادان‌ترین فرد در میان خویش خواندند. وی به پیامبر۹ گفت: این همان چیزی است که از آن می‌ترسیدم.[۳۰۰]

دو. مُخَیریق نضیری: مخیریق از احبار و ثروتمندان یهود بنی‌نضیر در مدینه بود که نشانه‌های پیامبر موعود را با حضرت محمد۹ سازگار یافت وایمان آورد.[۳۰۱] بر پایه برخی گزارش‌ها، او در غزوه احد خطاب به یهودیان سوگند یاد کرد که محمد۹ پیامبر خداست و بر آنان پیروز خواهد شد. سپس آنان را به یاری مسلمانان در نبرد با مشرکان فرا خواند. اما یهودیان به بهانه این که روز شنبه است، دعوت وی را نپذیرفتند. او با سرزنش آنان، اختیار دارایی خود را پس از مرگ به دست پیامبر۹ سپرد و به یاری سپاه اسلام شتافت و در غزوه احد به شهادت رسید. گفته‌اند: پیامبر۹ پس از شهادت وی، او را بهترین یهودی [پیش از گرویدن به اسلام] خواند.[۳۰۲]

سه. زید بن سَعنه/ سَعیه: زید نیز از احبار ثروتمند مدینه بود. گزارش شده که وی همه نشانه‌های حقانیت نبوت را در حضرت محمد۹ یافته بود، جز دو چیز که هنوز از آن خبر نداشت: یکی این که بردباری پیامبر راستین بر پرخاشگری او غالب است. دوم این که هر‌اندازه تندی و جهالت دشمنان بیشتر گردد، بر شکیبایی او افزوده می‌شود. وی در پی فرصتی بود تا در برخوردی با پیامبر۹ به ویژگی‌های یاد شده در ایشان پی ببرد. او پیش از مسلمان شدن وامی به پیامبر۹ داده بود. روزی با خشونت لباس ایشان را گرفت و با درخواست طلب خود، رسول خدا۹ و دیگر فرزندان عبدالمطلب را متهم کرد که همیشه بدهی خود را دیر پرداخت می‌کنند. عمر بن خطاب خشمگین شد و ‌خواست که به وی آسیب برساند. رسول خدا۹ با تبسم و جلوگیری از برخورد عمر با وی، به عمر فرمود:‌ای کاش به جای این برخورد، مرا به حُسن پرداخت و او را به حسن طلب دین فرامی‌خواندی! آن‌گاه با اشاره به این که هنوز تا سررسید پرداخت بدهی سه روز مانده است، دستور داد طلب او را بپردازند و از آن روی که عمر او را ترسانده، ۲۰ پیمانه بیشتر به او پرداخت کنند. پس از این رویداد، وی با تصدیق رسول خدا۹ و پذیرش اسلام، همراه ایشان در نبرد‌های بسیار شرکت کرد و سرانجام در غزوه تبوک درگذشت.[۳۰۳]

گفت‌و‌گوهای برخی از احبار با امام علی۷: در منابع روایی، گزارش‌هایی درباره گفت‌وگوهای اعتقادی برخی از احبار با امامان معصوم: آمده است. بر پایه برخی از این حدیث‌ها که از نظر سند مرسل‌ هستند،‌ بعضی از دانشوران‌ یهود پس از آن که پاسخ پرسش‌های خود را از خلیفه اول نگرفتند، در راه بازگشت با امام علی۷ دیدار کردند و درباره مکان خداوند از وی پرسیدند. امام خداوند را آفریدگار مکان‌ و ظرف موجودات دانست‌ و خود ذات الهی را فاقد‌ ظرف‌ و مکان‌ و بزرگ‌تر از آن شمرد. آن‌گاه پرسید: اگر برای این سخن، دلیل و گواهی از کتاب خودتان بیاورم، مسلمان می‌شوید؟ سپس امام به گزارش برخی از کتاب‌های آنان اشاره کرد که روزی‌ چند فرشته از جهت‌های گوناگون نزد موسی۷ آمدند و همگی گفتند که از نزد خدا آمده‌اند. دانشمند یهودی پس از گواهی دادن به درستی این سخن، مسلمان شد.[۳۰۴]

بر پایه گزارشی دیگر، یکی از احبار درباره زمان و مکان وجود یافتن خدا پرسید. امام با سرزنش او از وجود خداوند در هر زمان سخن گفت و خدا را آفریننده زمان و مکان دانست و این که زمان و مکان خدا را محدود نمی‌کند. آن دانشور پرسید: آیا تو پیامبری؟ امام خود را بنده و یکی از خادمان پیامبر گرامی۹ خواند.[۳۰۵] در گفت‌وگویی دیگر، امام علی۷ در پاسخ یکی از احبار که از وی درباره دیدن خداوند پرسید، فرمود: من خدای نادیده را نمی‌پرستم؛ اما خداوند نه با چشم سر، بلکه با چشم دل و با ایمان حقیقی دیده می‌شود.[۳۰۶]

احبار و ترویج اسرائیلیات: برخی از دانشوران مسلمان شده یهود، نقشی موثر در ترویج اسرائیلیات در جامعه اسلامی داشتند. برجسته‌ترین آن‌ها کعب بن ماتِع معروف به «کعب الاَحبار» بود که برخی نام درست او را کعب الحبر دانسته‌اند.[۳۰۷] او از دانشوران یهود یمن بود. وی پیامبر۹ را دیدار نکرد و در زمان خلافت عمر بن خطاب یا ابوبکر[۳۰۸] به مدینه آمد و اسلام آورد. به گفته برخی، در زمان پیامبر۹ مسلمان شد؛ ولی پس از وفات ایشان به مدینه آمد.[۳۰۹] از همین ‌رو، وی از اصحاب پیامبر۹ به شمار نمی‌آید و از طبقه نخست تابعین است. بر پایه گزارشی، عباس بن عبدالمطلب از علت دیر مسلمان شدن کعب الاحبار پرسید و او پاسخ داد: «پدرم که از دانشوران یهود بود، نوشته‌هایی از تورات را در بسته‌ای مهر شده گذاشته و از من پیمان گرفته بود که آن را نگشایم. پس از مرگ پدر آن را گشودم و با مشاهده نام و صفات پیامبر۹ در آن نوشته‌ها مسلمان شدم.»[۳۱۰] بر پایه گزارشی از سعید بن عمر انصاری، از میان افرادی که پیامبر۹ را ندیده بودند، کسی همانند کعب اوصاف ایشان را نمی‌دانست. این سخن مؤید گفته کعب در مورد آن نوشته‌های تورات است.[۳۱۱]

کعب با هدف شرکت در فتوحات اسلامی به حمصِ شام رفت و آن‌جا سکونت گزید و در زمان خلافت عثمان درگذشت.[۳۱۲] بسیاری از اسرائیلیات به او منسوب است. درباره هدف وی از مسلمان شدن، دیدگاه‌های مختلف یافت می‌شود. برخی او را به تظاهر به اسلام، دروغ بستن به پیامبر گرامی۹ و ترویج آگاهانه اسرائیلیات متهم کرده‌اند.[۳۱۳] گروهی او را در قتل عمر بن خطاب نیز دخیل دانسته و به این گزارش استناد کرده‌اند که وی سه روز پیش از کشته شدن عمر، از مرگ او خبر داد و گفت که این رویداد در تورات آمده است؛ اما عمر سخن او را باور نکرد.[۳۱۴] بر پایه برخی گزارش‌ها، کعب رابطه خوبی با امام علی۷ نداشت و امام او را کذّاب می‌دانست.[۳۱۵] به روایتی، امام باقر۷ این سخن کعب را که کعبه هر روز بر بیت‌ المقدس سجده می‌کند، دروغ خواند.[۳۱۶] در برابر، برخی دیگر او را مسلمان و ثقه دانسته‌اند.[۳۱۷] به عقیده ابن کثیر، کعب الاحبار با آگاهی فراوان از کتب ادیان مختلف، داستان‌ها و سخنان بنی‌اسرائیل و کتاب‌های گذشته را بدون آن که به پیامبر۹ نسبت دهد، برای مردم بازگو می‌کرد. از آن‌جا که بسیاری از این سخنان درست و تأییدگر اسلام بود، از این کار او جلوگیری نشد. اما بعدها برخی از کسانی که گفته‌های وی را شنیده بودند، آن‌ها را به پیامبر گرامی۹ نسبت دادند و حدیث‌های نادرست بسیاری را از او رواج دادند.[۳۱۸] از هر روی، ابن کثیر نیز او را به سبب زیاده‌روی در گزارش داستان‌ها و سخنان بنی‌اسرائیل نکوهش کرده است.[۳۱۹] این‌ شیوه وی چنان افراطی بود که عمر بن خطاب که نخست از سخنان او استقبال می‌کرد، به او هشدار داد که اگر از سخنانش دست نکشد، او را به سرزمین میمون‌ها می‌فرستد. وی در این سخن، به مسخ شدن یهودیان و تبدیل گشتن آن‌ها به میمون اشاره داشت.[۳۲۰]

پس از پایان خلافت عمر، فعالیت‌های کعب الاحبار با حمایت معاویه گسترش یافت. معاویه او را به سبب دانش فراوان، مشاور خود قرار داد.[۳۲۱] گفته‌اند که هدف معاویه از این کار، بهره‌گیری از وی در جعل حدیث به سود بنی‌امیه و شامیان بود.[۳۲۲] معاویه او را از راستگوترین کسانی می‌دانست که درباره اهل کتاب سخن می‌گویند؛ اما بر آن بود که در سخنان او دروغ‌هایی یافت می‌شود.[۳۲۳]

بر پایه برخی گزارش‌ها، محمد بن کعب قرظی، فرزند کعب الاحبار، در پاسخ عمر بن عبدالعزیز که درباره ذبیح از او پرسید، حضرت اسماعیل۷ را ذبیح دانست. وی همین را از یکی از احبار مسلمان شده شام پرسید. او هم حضرت اسماعیل۷ را ذبیح دانست و اقرار نمود که یهودیان به‌ رغم آگاهی از این حقیقت، از سر حسادت آن را انکار می‌کنند.[۳۲۴]

مناظره برخی از احبار با امام رضا۷: به سبب زندگی یهودیان در سرزمین‌های اسلامی، در دوره‌های پسین نیز گفت‌وگوها و مناظراتی میان احبار یهود و پیشوایان دینی اسلام، از جمله اهل بیت: صورت گرفت. مناظره دانشمند یهودی معروف به رأس الجالوت با امام رضا۷ از این قبیل است. او از امام خواست تا نبوت پیامبر گرامی۹ را بر پایه تورات ثابت کند. امام۷ به وصیت حضرت موسی۷ به بنی‌اسرائیل اشاره کرد که پیامبری از میان برادرانشان به سوی آنان خواهد آمد و باید او را تصدیق کنند و به سخنانش گوش فرادهند. آن‌گاه افزود: بنی‌اسرائیل برادرانی جز بنیاسماعیل ندارند و از میان فرزندان اسماعیل۷ هم پیامبری جز حضرت محمد۹ برانگیخته نشده است.[۳۲۵] این بخش مورد استناد امام با ‌اندکی تفاوت در چند جای عهدین آمده و در نسخه‌های کنونی آن نیز یافت می‌شود.[۳۲۶]

هنگامی که امام رضا۷ درباره دلیل اعتقاد رأس الجالوت به نبوت حضرت موسی۷ پرسید، وی به معجزاتی مانند شکافتن دریا، اژدها شدن عصا در دست وی، بیرون آوردن ید بیضا و جاری ساختن چشمه آب از سنگ با زدن عصا استناد کرد. امام رضا۷ با تأیید این معجزات پرسید: آیا هر کس را که در تأیید ادعای نبوّت خویش معجزه بیاورد، تصدیق می‌کنی؟ رأس الجالوت گفت: تنها هنگامی می‌پذیرم که معجزاتی همانند حضرت موسی۷ بیاورد. امام رضا۷ پرسید: پس چگونه به نبوّت پیامبران پیش از موسی۷ ایمان داری با آن که هیچ یک از آن‌ها چنان معجزاتی نیاوردند؟ او که در پاسخ حضرت رضا۷ درمانده بود، با تغییر سخن خود گفت: اگر کسی معجزاتی بیاورد که فراتر از قدرت افراد عادی باشد، تصدیق نبوّت او لازم است. امام به بیان مواردی در نقض این گفته وی پرداخت و با اشاره به زنده شدن مردگان و شفای کور مادرزاد و بیماران مبتلا به پیسی و زنده شدن پرنده گلین با دم مسیحایی عیسی۷ پرسید: پس چرا نبوّت او را تصدیق نمی‌کنید؟ رأس الجالوت گفت: می‌گویند که وی چنین کارهایی ‌کرده است؛ ولی ما ندیده‌ایم. امام پرسید: مگر معجزات حضرت موسی۷ را به چشم خود دیده‌اید؟ آیا جز این است که افرادی مورد اعتماد آن‌ها را دیده و گزارش کرده‌اند و سخن آنان با گزارش‌های متواتر به شما رسیده‌ است؟ معجزات حضرت عیسی۷ را هم افرادی درخور اعتماد دیده و با روایت‌های متواتر گزارش کرده‌اند. پس چرا نبوّت او را تصدیق نمی‌کنید؟ آن‌گاه بر پایه همین منطق، به اثبات معجزات و نبوت پیامبر گرامی پرداخت و فرمود: «درباره حضرت محمد۷ نیز این سخن صدق می‌کند. بر پایه گزارش‌های متواتر، ایشان نزد هیچ آموزگاری درس نخواند و دانش نیاموخت. وی به رغم امّی بودن، کتابی آورد که درباره سرگذشت پیامبران و اقوام گذشته و آینده سخن گفته است. پس چرا نبوت او را نمی‌پذیری؟» رأس الجالوت که پاسخی نداشت، درماند و سکوت اختیار کرد.[۳۲۷]

منابع

الاحتجاج: ابومنصور الطبرسی (م.۵۲۰ق.)، به کوشش سید محمد باقر، دار النعمان، ۱۳۸۶ق؛ الارشاد: المفید (م.۴۱۳ق.)، به کوشش آل‌ البیت:، بیروت، دار المفید، ۱۴۱۴ق؛ اسباب النزول: الواحدی (م.۴۶۸ق.)، قاهره، الحلبی و شرکاه، ۱۳۸۸ق؛ الاستیعاب: ابن عبدالبر (م.۴۶۳ق.)، به کوشش البجاوی، بیروت، دار الجیل، ۱۴۱۲ق؛ اسد الغابه: ابن اثیر علی بن محمد الجزری (م.۶۳۰ق.)، بیروت، دار الکتاب العربی؛ الاصابه: ابن حجر العسقلانی (م.۸۵۲ق.)، به کوشش علی محمد و دیگران، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۵ق؛ اضواء علی‌ السنة المحمدیه: محمود ابوریه (م.۱۳۸۵ق.)، دار الکتاب الاسلامی؛ اضواء علی الصحیحین: محمد صادق النجمی، ترجمه: کمالی، قم، المعارف الاسلامیه، ۱۴۱۹ق؛ الاعلاق النفیسه: احمد بن عمر، بیروت، دار صادر، ۱۸۹۲م؛ الاغانی: ابوالفرج الاصفهانی (م.۳۵۶ق.)، به کوشش علی مهنّا و سمیر جابر، بیروت، دار الفکر؛ امتاع الاسماع: المقریزی (م.۸۴۵ق.)، به کوشش محمد عبدالحمید، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۲۰ق؛ الامثل: مکارم الشیرازی، قم، مدرسة الامام علی بن ابی‌طالب۷، ۱۴۲۱ق؛ بحار الانوار: المجلسی (م.۱۱۱۰ق.)، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۰۳ق؛ البدایة و النهایه: ابن کثیر (م.۷۷۴ق.)، به کوشش علی شیری، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۰۸ق؛ تاج العروس: الزبیدی (م.۱۲۰۵ق.)، به کوشش علی شیری، بیروت، دار الفکر، ۱۴۱۴ق؛ تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر: الذهبی (م.۷۴۸ق.)، به کوشش عمر عبدالسلام، بیروت، دار الکتاب العربی، ۱۴۱۰ق؛ تاریخ الخمیس: حسین بن محمد الدیاربکری (م.۹۶۶ق.)، بیروت، مؤسسة شعبان، ۱۲۸۳ق؛ تاریخ طبری (تاریخ الامم و الملوک): الطبری (م.۳۱۰ق.)، به کوشش گروهی از علما، بیروت، اعلمی، ۱۴۰۳ق؛ تاریخ مدینة دمشق: ابن عساکر (م.۵۷۱ق.)، به کوشش علی شیری، بیروت، دار الفکر، ۱۴۱۵ق؛ تاریخ المدینة المنوره: ابن شبّة النمیری (م.۲۶۲ق.)، به کوشش شلتوت، قم، دار الفکر، ۱۴۱۰ق؛ تاریخ الیعقوبی: احمد بن یعقوب (م.۲۹۲ق.)، بیروت، دار صادر، ۱۴۱۵ق؛ تاریخ الیهود فی بلاد العرب: اسرائیل والفنسون، قاهره، مطبعة الاعتماد، ۱۹۲۷م؛ التبیان: الطوسی (م.۴۶۰ق.)، به کوشش العاملی، بیروت، دار احیاء التراث العربی؛ التحقیق: المصطفوی، تهران، وزارت ارشاد، ۱۳۷۴ش؛ تفسیر ابن کثیر (تفسیر القرآن العظیم): ابن کثیر (م.۷۷۴ق.)، به کوشش مرعشلی، بیروت، دار المعرفه، ۱۴۰۹ق؛ تفسیر بغوی (معالم التنزیل): البغوی (م.۵۱۰ق.)، به کوشش خالد عبدالرحمن، بیروت، دار المعرفه؛ تفسیر ثعلبی (الکشف و البیان): الثعلبی (م.۴۲۷ق.)، به کوشش ابن عاشور، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۲۲ق؛ تفسیر الجلالین: جلال الدین المحلی (م.۸۶۴ق.) و جلال الدین السیوطی (م.۹۱۱ق.)، بیروت، دار المعرفه؛ تفسیر العیاشی: العیاشی (م.۳۲۰ق.)، به کوشش رسولی محلاتی، تهران، المکتبة العلمیة الاسلامیه؛ تفسیر قرطبی (الجامع لاحکام القرآن): القرطبی (م.۶۷۱ق.)، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۰۵ق؛ تفسیر القمی: القمی (م.۳۰۷ق.)، به کوشش الجزائری، قم، دار الکتاب، ۱۴۰۴ق؛ التفسیر الکبیر: الفخر الرازی (م.۶۰۶ق.)، قم، دفتر تبلیغات، ۱۴۱۳ق؛ تفسیر روح البیان: بروسوی (م.۱۱۳۷ق.)، بیروت، دار الفکر؛ تفسیر نور الثقلین: العروسی الحویزی (م.۱۱۱۲ق.)، به کوشش رسولی محلاتی، اسماعیلیان، ۱۳۷۳ش؛ التوحید: الصدوق (م.۳۸۱ق.)، به کوشش حسینی تهرانی، قم، جامعه مدرسین؛ الثقات: ابن حبان (م.۳۵۴ق.)، الکتب الثقافیه، ۱۳۹۳ق؛ جامع البیان: الطبری (م.۳۱۰ق.)، به کوشش صدقی جمیل، بیروت، دار الفکر، ۱۴۱۵ق؛ جامع بیان العلم و فضله: ابن عبدالبر (م.۴۶۳ق.)، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۳۹۸ق؛ الجواب الصحیح لمن بدل دین المسیح: احمد بن عبدالحلیم البحرانی، به کوشش علی بن حسن و دیگران، ریاض، دار الفضیله، ۱۴۲۴ق؛ جوامع الجامع: الطبرسی (م.۵۴۸ق.)، به کوشش گرجی، تهران، ۱۳۷۸ش؛ الخصائص الکبری: السیوطی (م.۹۱۱ق.)، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۹۸۵م؛ خلاصة الوفاء: السمهودی (م.۹۲۲ق.)، به کوشش علی عمر، قاهره، مکتبة الثقافة الدینیه، ۱۴۲۷ق؛ الدر المنثور: السیوطی (م.۹۱۱ق.)، بیروت، دار المعرفه، ۱۳۶۵ق؛ روح المعانی: الآلوسی (م.۱۲۷۰ق.)، بیروت، دار احیاء التراث العربی؛ سبل السلام: الکحلانی (م.۱۱۸۲ق.)، مصطفی البابی، مصر، ۱۳۷۹ق؛ سبل الهدی: محمد بن یوسف الصالحی (م.۹۴۲ق.)، به کوشش عادل احمد و علی محمد، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۴ق؛ السنن الکبری: البیهقی (م.۴۵۸ق.)، بیروت، دار الفکر؛ سیر اعلام النبلاء: الذهبی (م.۷۴۸ق.)، به کوشش گروهی از محققان، بیروت، الرساله، ۱۴۱۳ق؛ السیرة الحلبیه: الحلبی (م.۱۰۴۴ق.)، بیروت، دار المعرفه، ۱۴۰۰ق؛ السیرة النبویه: ابن هشام (م.۸-۲۱۳ق.)، به کوشش محمد محیی الدین، مصر، مکتبة محمد علی صبیح و اولاده، ۱۳۸۳ق؛ السیرة النبویه: ابن کثیر (م.۷۷۴ق.)، به کوشش مصطفی عبدالواحد، بیروت، دار المعرفه، ۱۳۹۶ق؛ شیخ المضیرة ابوهریره: محمود ابوریه، بیروت، اعلمی، ۱۹۶۹م؛ الصافی: الفیض الکاشانی (م.۱۰۹۱ق.)، بیروت، اعلمی، ۱۴۰۲ق؛ الصحاح: الجوهری (م.۳۹۳ق.)، به کوشش العطار، بیروت، دار العلم للملایین، ۱۴۰۷ق؛ صحیح ابن حبان بترتیب ابن بلبان: علی بن بلبان الفارسی (م.۷۳۹ق.)، به کوشش الارنؤوط، الرساله، ۱۴۱۴ق؛ صحیح البخاری: البخاری (م.۲۵۶ق.)، بیروت، دار الفکر، ۱۴۰۱ق؛ صحیح مسلم: مسلم (م.۲۶۱ق.)، بیروت، دار الفکر؛ الطبقات الکبری: ابن سعد (م.۲۳۰ق.)، بیروت، دار صادر؛ طرائف المقال: سید علی بروجردی، به کوشش رجایی، قم، مکتبة النجفی، ۱۴۱۰ق؛ العجاب فی بیان الاسباب: العسقلانی (م.۸۵۲ق.)، به کوشش عبدالحکیم، دار ابن الجوزیه، ۱۴۱۸ق؛ علل الشرایع: الصدوق (م.۳۸۱ق.)، به کوشش بحر العلوم، نجف، المکتبة الحیدریه، ۱۳۸۵ق؛ عمدة القاری: العینی (م.۸۵۵ق.)، بیروت، دار احیاء التراث العربی؛ العین: خلیل (م.۱۷۵ق.)، به کوشش المخزومی و السامرائی، دار الهجره، ۱۴۰۹ق؛ الغدیر: الامینی (م.۱۳۹۰ق.)، تهران، دار الکتب الاسلامیه، ۱۳۶۶ش؛ فتوح البلدان: البلاذری (م.۲۷۹ق.)، به کوشش صلاح‌ الدین، قاهره، النهضة المصریه، ۱۹۵۶م؛ القاموس المحیط: الفیروزآبادی (م.۸۱۷ق.)، بیروت، دار العلم؛ کتاب مقدس: ویلیام گلن و هنری مرتن، ترجمه: فاضل خان همدانی، تهران، اساطیر، ۱۳۸۰ش؛ الکافی: الکلینی (م.۳۲۹ق.)، به کوشش غفاری، تهران، دار الکتب الاسلامیه، ۱۳۷۵ش؛ الکامل فی التاریخ: ابن اثیر علی بن محمد الجزری (م.۶۳۰ق.)، بیروت، دار صادر، ۱۳۸۵ق؛ لباب النقول: السیوطی (م.۹۱۱ق.)، دار احیاء العلوم، بیروت؛ لسان العرب: ابن منظور (م.۷۱۱ق.)، قم، ادب الحوزه، ۱۴۰۵ق؛ مجمع البحرین: الطریحی (م.۱۰۸۵ق.)، به کوشش الحسینی، تهران، فرهنگ اسلامی، ۱۴۰۸ق؛ مجمع البیان: الطبرسی (م.۵۴۸ق.)، به کوشش گروهی از علما، بیروت، اعلمی، ۱۴۱۵ق؛ مجمع الزوائد: الهیثمی (م.۸۰۷ق.)، بیروت، دار الکتاب العربی، ۱۴۰۲ق؛ مختار الصحاح: محمد بن عبدالقادر الرازی (م.۶۶۶ق.)، به کوشش احمد شمس الدین، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۵ق؛ مدینة یثرب قبل الاسلام: یاسین غضبان، بیروت، الرساله، ۱۴۱۳ق؛ المستدرک علی الصحیحین: الحاکم النیشابوری (م.۴۰۵ق.)، به کوشش مرعشلی، بیروت، دار المعرفه، ۱۴۰۶ق؛ مستدرکات علم رجال الحدیث: علی نمازی، تهران، ۱۴۱۵ق؛ المستوطنات الیهودیة علی عهد الرسول۹: احمد علی المجدوب، قاهره، الدار المصریة اللبنانیه، ۱۴۱۷ق؛ مسند احمد: احمد بن حنبل (م.۲۴۱ق.)، بیروت، دار صادر؛ المصنّف: ابن ابی‌شیبه (م.۲۳۵ق.)، به کوشش سعید محمد، دار الفکر، ۱۴۰۹ق؛ المصنّف: عبدالرزاق الصنعانی (م.۲۱۱ق.)، به کوشش حبیب الرحمن، المجلس العلمی؛ المعارف: ابن قتیبه (م.۲۷۶ق.)، به کوشش ثروت عکاشه، قم، شریف رضی، ۱۳۷۳ش؛ مسائل الامامه: عبدالله بن محمد الناشی الاکبر (م.۲۹۳ق.)، به کوشش یوسف فان، بیروت، ۱۹۷۱م؛ معجم الفروق اللغویه: ابوهلال العسکری (م.۳۹۵ق.)، قم، نشر اسلامی، ۱۴۱۲ق؛ معجم مقاییس اللغه: ابن فارس (م.۳۹۵ق.)، به کوشش عبدالسلام، قم، دفتر تبلیغات، ۱۴۰۴ق؛ المغازی: الواقدی (م.۲۰۷ق.)، به کوشش مارسدن جونس، بیروت، اعلمی، ۱۴۰۹ق؛ المفصل: جواد علی، بیروت، دار العلم للملایین، ۱۹۷۶م؛ مفردات: الراغب (م.۴۲۵ق.)، به کوشش صفوان داودی، دمشق، دار القلم، ۱۴۱۲ق؛ من حیاة الخلیفة عمر: عبدالرحمن احمد البکری، الارشاد، بیروت، ۲۰۰۵م؛ مناقب آل‌ ابی‌طالب: ابن شهر آشوب (م.۵۸۸ق.)، به کوشش گروهی از اساتید، نجف، المکتبة الحیدریه، ۱۳۷۶ق؛ المیزان: الطباطبایی (م.۱۴۰۲ق.)، بیروت، اعلمی، ۱۳۹۳ق؛ واژه‌های دخیل در قرآن مجید: آرتور جفری، ترجمه: بدره‌ای، توس، ۱۳۷۲ش؛ الوافی بالوفیات: الصفدی (م.۷۶۴ق.)، به کوشش الارنؤوط و ترکی مصطفی، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۲۰ق.

محمد باقر اسدی، علی اسدی

احتباء: نشستن با شیوه جمع‌کردن ران و زانوها به سوی شکم به ‌وسیله دست‌ها، دستار یا لباس

واژه «احتباء» از ریشه «ح ب و» و این ریشه به معنای نزدیک شدن و حرکت به حالت چهار دست‌وپا است.[۳۲۸] احتباء به معنای جمع‌کردن پشت و ساق‌های پا به وسیله لباس است.[۳۲۹] در اصطلاح فقهی احتباء نوعی نشستن است بدین‌گونه که فرد زانوهایش را به سمت شکم جمع کند و پیراهن یا پارچه‌ای پشت، شکم و پاهایش را در برگیرد. این کار در وضعی خاص حرام یا مکروه شمرده می‌شود.

پیشینه احتباء به پیش از اسلام بازمی‌گردد. اعراب پیش از اسلام معمولاً به این صورت می‌نشسته‌اند. در حدیث‌هایی از پیامبر گرامی۹ احتباء تکیه‌گاه عرب خوانده شده است.[۳۳۰] از آن‌جا که بسیاری از اعراب در بیابان‌ها یا خیمه‌ها می‌زیستند و دیوار و تکیه‌گاه نداشتند، برای رفع خستگی از این شیوه به عنوان تکیه‌گاه استفاده می‌کردند.[۳۳۱]

واژه‌های «اِقعاء»، «قُرْفُصاء» و «احتیاک» از واژه‌های مرتبط با همین موضوعند. واژه‌شناسان و فقیهان معانی گوناگون برای اقعاء بیان کرده‌اند؛ از جمله نوعی احتباء که دست‌ها به جای این که روی ساق‌های پا قرار گیرند، بر زمین تکیه می‌کنند.[۳۳۲] معنای دیگرش این است که شخص به گونه‌ای بنشیند که باسن‌هایش بر روی زمین قرار گیرد و به پشت تکیه زند.[۳۳۳] برخی نیز اقعاء را قرار دادن انگشتان پا بر زمین و نشیمنگاه بر پشت پاشنه پا می‌دانند.[۳۳۴] قرفصاء نیز نوعی از احتباء است که به جای استفاده از پارچه، دست‌ها روی ساق‌ها قفل و تکیه‌گاه می‌شوند.[۳۳۵]

احکام فقهی احتباء: در فقه اسلام، اصل احتباء جایز و مباح است؛ اما در موارد خاص دارای احکامی است:

۱. احتباء شخص مُحْرم و حاضر در مسجدالحرام: به نظر فقیهان امامی، احتباء شخص مُحْرم و نیز کسی که در مسجدالحرام حضور دارد، مکروه است.[۳۳۶] مستند فقهی این حکم، حدیث‌هایی مانند روایت‌های حماد بن عثمان و عبدالله بن سنان از امام صادق۷ است که محرم و حاضر در مسجدالحرام را از این کار نهی کرده‌اند.[۳۳۷] حِکمت این حکم، پاس داشتن حرمت و عظمت کعبه[۳۳۸]، پرهیز از احتمال آشکار شدن عورت[۳۳۹] و خواب‌آلودگی و باطل شدن وضو[۳۴۰] یاد شده است. از سوی دیگر، در روایت زراره از امام باقر۷ به احتباء ایشان کنار کعبه تصریح شده است.[۳۴۱] برخی از فقیهان به روش‌هایی میان این دو دسته حدیث سازگاری پدید آورده‌اند؛ از جمله:

أ. حمل روایت زراره بر بیان جواز احتباء و حرام نبودن آن.[۳۴۲] ب. مقید بودن حکم کراهت به حالتی که فرد در معرض کشف عورت باشد.[۳۴۳] ج. حمل حدیث‌های دلالت‌گر بر کراهت، بر محدوده مسجدالحرام در زمان پیامبر گرامی۹ و حمل روایت جواز بر محدوده توسعه یافته آن پس از عصر پیامبر.[۳۴۴]

۲. احتباء در غیر حالت احرام و خارج از مسجدالحرام: به نظر فقیهان امامی، احتباء در غیر حالت احرام و نیز بیرون از مسجدالحرام کراهت ندارد و تنها در صورت پوشیده نبودن عورت، حرام به شمار می‌رود.[۳۴۵] مستند فقهی این حکم، حدیث‌هایی از جمله روایت سماعه از امام صادق۷[۳۴۶] و نیز روایت‌های گوناگون[۳۴۷] در سیره پیامبر گرامی۹ و امامان: و همچنین سخن پیامبر۹ است که احتباء به طور مطلق یا در مسجد را دیوار و تکیه‌گاه عرب خوانده است[۳۴۸]، بدون این که از آن نهی کرده باشد.

فقیهان اهل سنت احتبا در حال احرام یا در مسجدالحرام را مکروه به شمار نیاورده‌اند.[۳۴۹] در پاره‌ای از منابع اهل سنت، از احتباء به‌گونه مطلق نهی شده است.[۳۵۰] عموم فقیهان اهل سنت آن را تنها در صورت پوشیده نبودن عورت حرام شمرده و در دیگر حالت‌ها جایز دانسته‌اند.[۳۵۱] مستند آن‌ها، حدیث‌های نبوی است که تنی چند از صحابه مانند جابر بن عبدالله انصاری و ابوسعید خدری گزارش کرده‌اند.[۳۵۲]

تنها مورد کراهت احتباء در فقه اهل سنت، احتبای شخص حاضر در نماز جمعه هنگام خطبه‌خوانی امام جمعه است. بر پایه مذاهب مالکی[۳۵۳]، حنبلی[۳۵۴] و حنفی[۳۵۵] و نیز ظاهر سخن شافعی[۳۵۶] احتباء در این حال نیز جایز است؛ اما شاگردان شافعی و فقیهان پیرو او آن را مکروه دانسته‌اند.[۳۵۷] مستند آنان، روایت نبوی است که نمازگزاران جمعه را از احتباء هنگام خطبه نماز جمعه بازداشته است.[۳۵۸] فقیهان دیگر مذاهب اهل سنت، برای جواز احتباء در نماز جمعه، به ادله‌ای مانند احتبای پیامبر گرامی۹ در نمازهای مستحب و قیاس آن با احتباء در هنگام خطبه[۳۵۹]، استناد نموده یا با مناقشه در سند روایت[۳۶۰] و توجیه متن آن[۳۶۱] به حلّ تعارض آن با دیگر روایت‌ها[۳۶۲] پرداخته‌اند. علت کراهت این احتباء از دید مکروه‌شمارندگان این است که زمینه خواب و بطلان وضو را فراهم ساخته[۳۶۳]، نیز مانع دقت در شنیدن خطبه نماز جمعه می‌شود.[۳۶۴]

۳. احتباء در نماز: در فقه اسلامی از احتباء در نماز سخن نرفته است. اما از اقعاء در نماز سخن گفته‌اند. نظر مشهور فقیهان شیعه با استناد به روایت‌ها[۳۶۵]، کراهت اقعاء در نماز است.[۳۶۶] معنای اقعاء از دید آنان، قرار دادن انگشتان پا بر زمین و نشیمنگاه بر پشت پاشنه پاست.[۳۶۷] فقیهان اهل سنت در معنای اقعاء اختلاف نظر دارند و همگی آن را در تشهد و پس از سجده نماز مکروه می‌شمرند.[۳۶۸]

منابع

الاستبصار: الطوسی (م.۴۶۰ق.)، به کوشش موسوی، تهران، دار الکتب الاسلامیه، ۱۳۶۳ش؛ الام: الشافعی (م.۲۰۴ق.)، بیروت، دار الفکر، ۱۴۰۳ق؛ امثال الحدیث: ابن خلاء الرامهرمزی (م.۵۷۶ق.)، به کوشش احمد عبدالفتاح، بیروت، مؤسسة الکتب الثقافیه، ۱۴۰۹ق؛ بحار الانوار: المجلسی (م.۱۱۱۰ق.)، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۰۳ق؛ بدایة المجتهد: ابن رشد القرطبی (م.۵۹۵ق.)، به کوشش العطار، بیروت، دار الفکر، ۱۴۱۵ق؛ تحریر الاحکام الشرعیه: العلامة الحلی (م.۷۲۶ق.)، به کوشش بهادری، قم، مؤسسة الامام الصادق۷، ۱۴۲۰ق؛ تحفة الفقهاء: علاء الدین السمرقندی (م.۹-۵۳۵ق.)، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۴ق؛ تذکرة الفقهاء: العلامة الحلی (م.۷۲۶ق.)، قم، آل‌ البیت:، ۱۴۱۴ق؛ تهذیب الاحکام: الطوسی (م.۴۶۰ق.)، به کوشش موسوی و آخوندی، تهران، دار الکتب الاسلامیه، ۱۳۶۵ش؛ الجامع للشرایع: یحیی بن سعید الحلی (م.۶۹۰ق.)، به کوشش گروهی از فضلا، قم، سید الشهداء، ۱۴۰۵ق؛ الحدائق الناضره: یوسف البحرانی (م.۱۱۸۶ق.)، به کوشش آخوندی، قم، نشر اسلامی، ۱۳۶۳ش؛ حواشی الشروانی و العبادی: الشروانی (م.۱۳۰۱ق.) و العبادی (م.۹۹۴ق.)، بیروت، دار احیاء التراث العربی؛ الخلاف: الطوسی (م.۴۶۰ق.)، به کوشش سید علی خراسانی و دیگران، قم، نشر اسلامی، ۱۴۱۸ق؛ الدروس الشرعیه: الشهید الاول (م.۷۸۶ق.)، قم، نشر اسلامی، ۱۴۱۲ق؛ روضة الطالبین: النووی (م.۶۷۶ق.)، به کوشش عادل احمد و علی محمد، بیروت، دار الکتب العلمیه؛ السرائر: ابن ادریس (م.۵۹۸ق.)، قم، نشر اسلامی، ۱۴۱۱ق؛ سنن الترمذی: الترمذی (م.۲۷۹ق.)، به کوشش عبدالوهاب، بیروت، دار الفکر، ۱۴۰۲ق؛ شرح اصول کافی: محمد صالح مازندرانی (م.۱۰۸۱ق.)، به کوشش سید علی عاشور، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۲۱ق؛ الصحاح: الجوهری (م.۳۹۳ق.)، به کوشش العطار، بیروت، دار العلم للملایین، ۱۴۰۷ق؛ صحیح البخاری: البخاری (م.۲۵۶ق.)، بیروت، دار الفکر، ۱۴۰۱ق؛ صحیح مسلم: مسلم (م.۲۶۱ق.)، بیروت، دار الفکر؛ علل الشرایع: الصدوق (م.۳۸۱ق.)، به کوشش بحر العلوم، نجف، المکتبة الحیدریه، ۱۳۸۵ق؛ عمدة القاری: العینی (م.۸۵۵ق.)، بیروت، دار احیاء التراث العربی؛ العین: خلیل (م.۱۷۵ق.)، به کوشش المخزومی و السامرائی، دار الهجره، ۱۴۰۹ق؛ غریب الحدیث: ابن سلّام الهروی (م.۲۲۴ق.)، به کوشش محمد عبدالمعید خان، بیروت، دار الکتاب العربی، ۱۳۹۶ق؛ غریب الحدیث: ابراهیم بن اسحاق الحربی (م.۲۸۵ق.)، به کوشش سلیمان بن ابراهیم، جده، دار المدینه، ۱۴۰۵ق؛ فتح الباری: ابن حجر العسقلانی (م.۸۵۲ق.)، بیروت، دار المعرفه؛ الکافی: الکلینی (م.۳۲۹ق.)، به کوشش غفاری، تهران، دار الکتب الاسلامیه، ۱۳۷۵ش؛ کشاف القناع: منصور البهوتی (م.۱۰۵۱ق.)، به کوشش محمد حسن، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۸ق؛ کنز العمال: المتقی الهندی (م.۹۷۵ق.)، به کوشش صفوة السقاء، بیروت، الرساله، ۱۴۱۳ق؛ المبسوط فی فقه الامامیه: الطوسی (م.۴۶۰ق.)، به کوشش بهبودی، تهران، المکتبة المرتضویه؛ المبسوط: السرخسی (م.۴۸۳ق.)، بیروت، دار المعرفه، ۱۴۰۶ق؛ المجازات النبویه: الشریف الرضی (م.۴۰۶ق.)، به کوشش طه محمد، قم، مکتبة بصیرتی؛ مجمع البحرین: الطریحی (م.۱۰۸۵ق.)، به کوشش الحسینی، تهران، فرهنگ اسلامی، ۱۴۰۸ق؛ المجموع شرح المهذب: النووی (م.۶۷۶ق.)، دار الفکر؛ مدارک العروه: علی پناه اشتهاردی، تهران، دار الاسوه، ۱۴۱۷ق؛ المدونة الکبری: مالک بن انس (م.۱۷۹ق.)، مصر، مطبعة السعاده؛ مرآة العقول: المجلسی (م.۱۱۱۱ق.)، به کوشش رسولی، تهران، دار الکتب الاسلامیه، ۱۳۶۳ش؛ المعتبر: المحقق الحلی (م.۶۷۶ق.)، مؤسسة سید الشهداء، ۱۳۶۳ش؛ معجم مقاییس اللغه: ابن فارس (م.۳۹۵ق.)، به کوشش عبدالسلام، قم، دفتر تبلیغات، ۱۴۰۴ق؛ مغنی المحتاج: محمد الشربینی (م.۹۷۷ق.)، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۳۷۷ق؛ المغنی: عبدالله بن قدامه (م.۶۲۰ق.)، بیروت، دار الکتب العلمیه؛ من لا یحضره الفقیه: الصدوق (م.۳۸۱ق.)، به کوشش غفاری، قم، نشر اسلامی، ۱۴۰۴ق؛ مناقب آل‌ ابی‌طالب: ابن شهر آشوب (م.۵۸۸ق.)، به کوشش گروهی از اساتید، نجف، المکتبة الحیدریه، ۱۳۷۶ق؛ مواهب الجلیل: الحطاب الرعینی (م.۹۵۴ق.)، به کوشش زکریا عمیرات، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۶ق؛ النهایه: ابن اثیر مبارک بن محمد الجزری (م.۶۰۶ق.)، به کوشش محمود محمد و طاهر احمد، قم، اسماعیلیان، ۱۳۶۷ش؛ نیل الاوطار: الشوکانی (م.۱۲۵۵ق.)، بیروت، دار الجیل، ۱۹۷۳م؛ وسائل الشیعه: الحر العاملی (م.۱۱۰۴ق.)، قم، آل‌ البیت:، ۱۴۱۲ق.

محمد قدیریان

احجاج: Ñ نیابت

احجار البیت: Ñ احجار الزیت

  1. لسان العرب، ج۵، ص۳۲۶، «اجازه».
  2. السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۱۲۰؛ تاریخ ابن خلدون، ج۲، ق۱، ص۳۹۸.
  3. شفاء الغرام، ج۲، ص۶۵.
  4. السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۷۸؛ تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۲۳۸.
  5. السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۷۷؛ تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۲۳۸.
  6. المفصل، ج۱۱، ص۳۸۲.
  7. اخبار مکه، فاکهی، ج۵، ص۲۰۲-۲۰۳؛ الاعلام، ج۵، ص۱۲۳؛ المفصل، ج۱۱، ص۱۹۱.
  8. المنمق، ص۲۵۵.
  9. المنمق، ص۲۵۵؛ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۷۷-۷۸؛ شفاء الغرام، ج۲، ص۵۵.
  10. تاریخ ابن خلدون، ج۲، ق۱، ص۳۳۵.
  11. اخبار مکه، ازرقی، ج۱، ص۱۸۶.
  12. شفاء الغرام، ج۲، ص۶۵.
  13. السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۷۸؛ البدایة و النهایه، ج۲، ص۲۶۱؛ المفصل، ج۷، ص۴۴.
  14. السیرة النبویه، ابن کثیر، ج۱، ص۹۵.
  15. اخبار مکه، ازرقی، ج۱، ص۱۸۷؛ اخبار مکه، فاکهی، ج۵، ص۲۰۰-۲۰۱.
  16. تاریخ طبری، ج۲، ص۳۹؛ الکامل، ج۲، ص۴۳.
  17. السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۷۹؛ السیرة النبویه، ابن کثیر، ج۱، ص۹۵.
  18. السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۷۹؛ شفاء الغرام، ج۲، ص۵۷.
  19. صحیح البخاری، ج۲، ص۶۰۱.
  20. السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۷۸؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۱۶-۱۷؛ الکامل، ج۲، ص۲۰.
  21. السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۸۱؛ الطبقات، ج۱، ص۶۸.
  22. اخبار مکه، فاکهی، ج۵، ص۲۰۱-۲۰۲.
  23. الطبقات، ج۱، ص۴۷؛ انساب الاشراف، ج۱، ص۱۶؛ بحار الانوار، ج۱۵، ص۱۰۴-۱۰۶.
  24. الطبقات، ج۱، ص۴۷؛ انساب الاشراف، ج۱، ص۱۶؛ بحار الانوار، ج۱۵، ص۱۰۵.
  25. السیرة النبویه، ج۱، ص۱-۲؛ الطبقات، ج۱، ص۶۱؛ انساب الاشراف، ج۱، ص۱۶.
  26. انساب الاشراف، ج۱، ص۲۰؛ تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۲۲۳؛ سبل الهدی، ج۱، ص۲۹۵.
  27. البدایة و النهایه، ج۲، ص۱۹۳.
  28. انساب الاشراف، ج۱، ص۱۸.
  29. البدایة و النهایه، ج۲، ص۱۹۴؛ الاکتفاء، ج۱، ص۱۱-۱۲.
  30. انساب الاشراف، ج۱، ص۲۰.
  31. تاریخ طبری، ج۲، ص۲۷۰.
  32. الکامل، ج۱، ص۲۷۲.
  33. جمهرة انساب العرب، ص۹؛ الاکتفاء، ج۱، ص۱۲.
  34. انساب الاشراف، ج۱، ص۲۰.
  35. انساب الاشراف، ج۱، ص۲۰؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۲۷۰.
  36. الاکتفاء، ج۱، ص۱۵.
  37. انساب الاشراف، ج۱، ص۲۸؛ الانساب، ج۱، ص۲۲.
  38. تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۲۲۳؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۲۶۸؛ الانساب، ج۱، ص۳۵.
  39. انساب الاشراف، ج۱، ص۳۶.
  40. انساب الاشراف، ج۱، ص۲۸.
  41. انساب الاشراف، ج۱، ص۲۸؛ البدایة و النهایه، ج۲، ص۱۹۹.
  42. انساب الاشراف، ج۱، ص۳۵؛ تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۲۲۳.
  43. البدایة و النهایه، ج۲، ص۱۹۹.
  44. تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۲۲۶؛ الکامل، ج۲، ص۳۲؛ المنتظم، ج۲، ص۲۳۵؛ انساب الاشراف، ج۱، ص۳۶.
  45. انساب الاشراف، ج۱، ص۳۶.
  46. الطبقات، ج۱، ص۵۴.
  47. الاکتفاء، ج۱، ص۱۹-۲۰.
  48. تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۲۲۷.
  49. انساب الاشراف، ج۱، ص۳۸-۳۹.
  50. تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۲۲۹.
  51. انساب الاشراف، ج۱، ص۴۱؛ البدایة و النهایه، ج۲، ص۱۹۹.
  52. الطبقات، ج۳، ص۱۱۱.
  53. السیرة النبویه، ج۱، ص۹۲؛ انساب الاشراف، ج۱، ص۴۱؛ البدایة و النهایه، ج۲، ص۱۹۹.
  54. تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۲۲۹.
  55. انساب الاشراف، ج۱، ص۴۱؛ تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۲۹.
  56. الطبقات، ج۱، ص۵۴.
  57. تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۲۲۸.
  58. انساب الاشراف، ج۱، ص۴۱؛ تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۲۲۹.
  59. تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۲۲۹؛ جمهرة انساب العرب، ص۱۱.
  60. انساب الاشراف، ج۱، ص۴۳.
  61. تاریخ طبری، ج۲، ص۲۶۶.
  62. تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۲۳۲.
  63. انساب الاشراف، ج۱، ص۴۳؛ تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۲۳۳.
  64. انساب الاشراف، ج۱، ص۴۳.
  65. تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۲۳۲.
  66. تاریخ طبری، ج۲، ص۲۶۵.
  67. تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۲۳۲-۲۳۳؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۲۶۳-۲۶۵.
  68. المحبّر، ص۵۰؛ الکامل، ج۲، ص۲۶.
  69. الطبقات، ج۱، ص۴۶.
  70. السیرة النبویه، ج۱، ص۹۵.
  71. السیرة النبویه، ج۱، ص۹۵؛ انساب الاشراف، ج۱، ص۴۵.
  72. الاخبار الطوال، ص۳۹-۴۰.
  73. انساب الاشراف، ج۱، ص۴۵.
  74. تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۲۳۳.
  75. السیرة النبویه، ج۱، ص۹۵-۹۶.
  76. تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۲۳۴.
  77. السیرة النبویه، ج۱، ص۹۶؛ البدایة و النهایه، ج۲، ص۲۰۳.
  78. تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۲۳۴.
  79. الروض الانف، ج۱، ص۵۱-۵۲؛ سبل الهدی، ج۱، ص۲۷۸.
  80. تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۲۳۶.
  81. السیرة النبویه، ج۱، ص۱۰۳؛ البدایة و النهایه، ج۲، ص۲۰۴.
  82. تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۲۳۶.
  83. تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۲۳۷.
  84. تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۲۳۷؛ انساب الاشراف، ج۱، ص۵۴-۵۸؛ البدایة و النهایه، ج۲، ص۲۰۷.
  85. انساب الاشراف، ج۱، ص۵۸.
  86. انساب الاشراف، ج۱، ص۵۸.
  87. الروض الانف، ج۱، ص۴۷؛ سبل الهدی، ج۱، ص۲۷۲.
  88. الطبقات، ج۱، ص۶۱-۶۲.
  89. تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۲۴۱؛ شرف النبی، ص۱۷-۱۸.
  90. الطبقات، ج۱، ص۶۲؛ تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۲۴۱؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۲۵۲.
  91. السیرة النبویه، ج۱، ص۱۳۶؛ الطبقات، ج۱، ص۶۲؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۲۴۷.
  92. انساب الاشراف، ج۱، ص۹۴؛ تاریخ الخمیس، ج۱، ص۱۵۹.
  93. انساب الاشراف، ج۱، ص۷۱؛ اعلام النبوه، رازی، ص۷۷؛ اعلام النبوه، ماوردی، ص۱۸۲.
  94. البدایة و النهایه، ج۲، ص۲۵۳.
  95. انساب الاشراف، ج۱، ص۷۱-۷۲؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۲۴۷-۲۴۸.
  96. انساب الاشراف، ج۱، ص۶۳.
  97. السیرة النبویه، ج۱، ص۱۵۰.
  98. السیرة النبویه، ج۱، ص۵۰.
  99. الکافی، ج۱، ص۴۴۷.
  100. الخصال، ص۳۱۲-۳۱۳.
  101. الطبقات، ج۱، ص۶۳؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۲۵۲-۲۵۳.
  102. انساب الاشراف، ج۱، ص۶۳.
  103. انساب الاشراف، ج۱، ص۲۰؛ تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۲۲۳؛ سبل الهدی، ج۱، ص۲۹۵.
  104. تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۲۲۷.
  105. اعلام النبوه، ماوردی، ص۲۰۲.
  106. اعلام النبوه، ماوردی، ص۲۰۲.
  107. حج در ‌اندیشه اسلامی، ص۳۰۶.
  108. آثار اسلامی مکه و مدینه، ص۵۱-۵۲.
  109. الطبقات، ج۱، ص۶۴؛ تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۲۴۴؛ البلدان، ص۱۶۷.
  110. مرآة الحرمین، ص۶۵.
  111. مفتاح الجنات، ج۲، ص۶-۸.
  112. مسند احمد، ج۴، ص۱۶۶؛ الخصال، ص۵۵۹؛ المستدرک، ج۳، ص۲۴۷.
  113. السیرة النبویه، ج۱، ص۱۳۶، ۱۷۳؛ تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۲۴۱-۲۴۲؛ الاکتفاء، ج۱، ص۳۴-۳۶.
  114. تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۲۲۷.
  115. الاکتفاء، ج۱، ص۱۱.
  116. الطبقات، ج۱، ص۶۲-۶۳؛ تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۲۴۱.
  117. عمدة الطالب، ص۲۶؛ الاکتفاء، ج۱، ص۱۵، ۳۴-۳۶.
  118. الاکتفاء، ج۱، ص۱۵، ۳۴-۳۶.
  119. تاریخ الخمیس، ج۱، ص۱۴۶-۱۴۷.
  120. لسان العرب، ج۵، ص۲۱۲، «نضر».
  121. انساب الاشراف، ج۱، ص۴۳.
  122. الروض الانف، ج۱، ص۴۷؛ عمدة الطالب، ص۲۶؛ سبل الهدی، ج۱، ص۲۷۲.
  123. تاریخ دمشق، ج۳، ص۴۰۱؛ البدایة و النهایه، ج۲، ص۳۱۴.
  124. المصنف، ج۷، ص۴۰۹؛ الطبقات، ج۱، ص۲۰-۲۱، ۵۰.
  125. من لا یحضره الفقیه، ج۲، ص۵۷۵؛ اوائل المقالات، ص۴۶.
  126. بحار الانوار، ج۹۷، ص۲۰۳؛ شیعه‌شناسی، ج۱، ص۲۵۸-۲۵۹.
  127. تصحیح اعتقادات امامیه، ص۱۳۹؛ التبیان، ج۴، ص۱۷۵؛ بحار الانوار، ج۱۲، ص۴۹.
  128. تصحیح اعتقادات امامیه، ص۱۳۹.
  129. اوائل المقالات، ص۴۵-۴۶.
  130. مجمع البیان، ج۴، ص۴۹۷.
  131. بحار الانوار، ج۱۲، ص۴۹.
  132. نک: منهج الصادقین، ج۶، ص۴۵۷.
  133. دانشنامه کلام اسلامی، ج۱، ص۶۰۶.
  134. تفسیر قمی، ج۲، ص۱۲۵؛ مجمع البیان، ج۷، ص۳۲۳-۳۲۴.
  135. تفسیر سمرقندی، ج۳، ص۲۵۶؛ التبیان، ج۹، ص۱۹۴.
  136. تفسیر سمرقندی، ج۲، ص۲۴۵؛ البرهان، ج۳، ص۳۱۱.
  137. تفسیر قمی، ج۱، ص۲۰۶؛ اوائل المقالات، ص۴۶؛ الدر المنثور، ج۵، ص۹۸.
  138. الدر المنثور، ج۵، ص۹۸؛ بحار الانوار، ج۱۲، ص۴۸؛ ج۱۵، ص۱۱۹.
  139. سبل الهدی، ج۱، ص۲۹۱.
  140. بحار الانوار، ج۷۴، ص۵۶.
  141. الخرائج و الجرائح، ج۳، ص۱۰۷۵؛ بحار الانوار، ج۱۵، ص۱۴۴؛ ج۳۵، ص۸۱؛ الغدیر، ج۷، ص۳۸۷.
  142. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۳۵؛ بحار الانوار، ج۱۵، ص۱۰۸.
  143. الطبقات، ج۱، ص۴۸؛ تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۲۲۶.
  144. کشف المراد، ص۴۷۱-۴۷۲؛ حق الیقین، ص۱۴۴.
  145. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۱؛ العدد القویه، ص۱۳۶.
  146. بحار الانوار، ج۱۷، ص۲۲۶.
  147. السیرة النبویه، ج۱، ص۵۰؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۱۳۴.
  148. بحار الانوار، ج۱۵، ص۱۲۹.
  149. تصحیح اعتقادات امامیه، ص۱۳۹؛ التبیان، ج۴، ص۱۷۵؛ بحار الانوار، ج۱۲، ص۴۹.
  150. نک: شیعه‌شناسی، ج۱، ص۲۵۲-۲۶۲.
  151. التفسیر الکبیر، ج۲۴، ص۵۳۷؛ تفسیر لاهیجی، ج۳، ص۴۰۲.
  152. روح المعانی، ج۱۰، ص۱۳۴؛ شیعه‌شناسی، ج۱، ص۲۵۹.
  153. روح المعانی، ج۱۰، ص۱۳۵.
  154. النظم المتناثر، ص۲۰۲.
  155. الصحیح من سیرة النبی، ج۲، ص۱۸۶؛ نک: شیعه‌شناسی، ج۱، ص۲۵۹.
  156. الدر المنیفه، ص۱۷.
  157. الدر المنیفه، ص۱۹.
  158. التفسیر الکبیر، ج۲۴، ص۵۳۷؛ البحر المحیط، ج۸، ص۱۹۸.
  159. شیعه‌شناسی، ج۱، ص۲۵۵.
  160. روح البیان، ج۱، ص۲۱۸.
  161. معجم البلدان، ج۱، ص۱۰۵؛ الروض المعطار، ص۱۲.
  162. اخبار مکه، ج۱، ص۹۶؛ المعالم الاثیره، ص۲۰.
  163. معجم البلدان، ج۱، ص۱۰۵.
  164. معجم البلدان، ج۲، ص۳۸۷.
  165. الروض المعطار، ص۱۲.
  166. المعالم الاثیره، ص۲۰.
  167. معجم البلدان، ج۱، ص۱۰۴؛ مراصد الاطلاع، ج۱، ص۳۳؛ سبل الهدی، ج۲، ص۱۵۷.
  168. اخبار مکه، ج۱، ص۱۳۳.
  169. تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۲۲۱؛ معجم البلدان، ج۱، ص۱۰۵.
  170. السیرة النبویه، ج۱، ص۱۱۲؛ اخبار مکه، ج۱، ص۸۲؛ معجم البلدان، ج۱، ص۱۰۵.
  171. تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۲۲۲؛ تاریخ ابن خلدون، ج۲، ص۳۹۵.
  172. معجم البلدان، ج۱، ص۱۰۵؛ السیرة الحلبیه، ج۱، ص۳۰.
  173. معجم البلدان، ج۱، ص۱۰۵.
  174. اخبار مکه، ج۲، ص۲۹۰.
  175. اخبار مکه، ج۲، ص۲۹۱؛ معجم البلدان، ج۲، ص۳۸۷.
  176. اخبار مکه، ج۲، ص۳۱۴-۳۱۹؛ شفاء الغرام، ج۲، ص۴۴۹.
  177. تاریخ مکه، ص۲۰.
  178. مروج الذهب، ج۲، ص۲۲.
  179. معجم البلدان، ج۱، ص۱۰۵.
  180. مروج الذهب، ج۲، ص۲۲.
  181. السیرة النبویه، ج۱، ص۱۱۲؛ اخبار مکه، ج۱، ص۸۲؛ معجم البلدان، ج۱، ص۱۰۵.
  182. السیرة النبویه، ج۱، ص۱۱۲؛ معجم البلدان، ج۵، ص۱۸۵.
  183. اخبار مکه، ج۱، ص۱۶۱؛ معجم ما استعجم، ج۱، ص۲۵۸.
  184. اخبار مکه، ج۲، ص۲۲۵؛ شفاء الغرام، ج۱، ص۶۲۴.
  185. شفاء الغرام، ج۱، ص۵۹۷.
  186. رحلة ابن بطوطه، ج۱، ص۳۷۷؛ شفاء الغرام، ج۱، ص۴۵۰؛ آثار اسلامی مکه و مدینه، ص۱۰۵.
  187. دلائل النبوه، ج۲، ص۵۴-۵۵؛ تاریخ الاسلام، ج۱، ص۶۹؛ امتاع الاسماع، ج۲، ص۳۴۴.
  188. الروض المعطار، ص۱۲؛ المعالم الاثیره، ص۲۰.
  189. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۷؛ البدایة و النهایه، ج۲، ص۲۹۱.
  190. اخبار مکه، ج۲، ص۲۵۷.
  191. السیرة النبویه، ج۱، ص۱۳۳؛ البدایة و النهایه، ج۲، ص۲۹۳.
  192. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۷؛ التنبیه والاشراف، ص۱۸۰.
  193. الاستبصار، ص۹.
  194. المعالم الاثیره، ص۲۳۹.
  195. المعالم الاثیره، ص۲۳۹.
  196. اخبار مکه، ج۲، ص۲۹۰.
  197. اخبار مکه، ج۲، ص۲۰۲.
  198. آثار اسلامی مکه، ص۹۹.
  199. اخبار مکه، ج۲، ص۱۵۸؛ حسن المحاضره، ج۲، ص۲۶۸.
  200. المسالک و الممالک، ج۱، ص۳۹۹؛ المعجم الاوسط، ج۴، ص۳۱۹؛ تفسیر ابی السعود، ج۶، ص۳۰۱.
  201. معجم البلدان، ج۱، ص۱۰۵.
  202. لسان العرب، ج۴، ص۱۵۷، «حبر».
  203. لسان العرب، ج۴، ص۱۵۷؛ مختار الصحاح، ص۷۱، «حبر».
  204. الصحاح، ج۲، ص۶۲۰؛ تاج العروس، ج۶، ص۲۲۹، «حبر».
  205. التفسیر الکبیر، ج‌۶، ص‌۳۷؛ التحقیق، ج‌۲، ص‌۱۵۴، «حبر».
  206. العین، ج۳، ص۲۱۸؛ لسان العرب، ج۴، ص۱۵۷؛ القاموس المحیط، ج۲، ص۲، «حبر».
  207. معجم مقاییس اللغه، ج۲، ص۱۲۷، «حبر».
  208. الصحاح، ج۲، ص۶۱۹؛ القاموس المحیط، ج۲، ص۲.
  209. القاموس المحیط، ج۲، ص۲.
  210. التحقیق، ج‌۲، ص‌۱۵۵.
  211. واژه‌های دخیل، ص‌۱۰۵-۱۰۶، «احبار».
  212. العین، ج۳، ص۲۱۸؛ التفسیر الکبیر، ج۱۶، ص۳۷.
  213. قس: الصحاح، ج۲، ص۶۲۰؛ التفسیر الکبیر، ج۱۶، ص۳۷.
  214. سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۳۳۱؛ الوافی بالوفیات، ج۱۷، ص۱۲۲؛ عمدة القاری، ج۱۳، ص۲۶۰.
  215. سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۳۳۹؛ الغدیر، ج۱۰، ص۹۵.
  216. الصحاح، ج۲، ص۶۲۰؛ لسان العرب، ج۴، ص۱۵۷؛ تاج العروس، ج۶، ص۲۲۹.
  217. الصحاح، ج۲، ص۶۲۰؛ مجمع البحرین، ج۱، ص۴۴۴، «حبر».
  218. معجم الفروق اللغویه، ص۱۷۵، «حبر».
  219. مفردات، ص‌۲۱۵، «حبر».
  220. روح البیان، ج‌۳، ص‌۴۱۵؛ التحقیق، ج‌۲، ص‌۱۵۴، «حبر».
  221. التفسیر الکبیر، ج۱۲، ص۲-۳؛ المیزان، ج۵، ص۳۴۳.
  222. جامع البیان، ج۶، ص۴۰۲؛ التفسیر الکبیر، ج۱۲، ص۳۹.
  223. التبیان، ج۲، ص۴۸۸؛ التفسیر الکبیر، ج۸، ص۹۲.
  224. التبیان، ج۵، ص۲۱۰؛ جوامع الجامع، ج۲، ص۵۱.
  225. مجمع البیان، ج۱، ص۳۱۹؛ الامثل، ج۱، ص۳۱۲-۳۱۳.
  226. مجمع البیان، ج۱، ص۲۷۰.
  227. الامثل، ج۳، ص۴۰.
  228. الاعلاق النفیسه، ص۶۰؛ الاغانی، ج۲۲، ص۱۱۱-۱۱۲.
  229. الاغانی، ج۲۲، ص۱۱۲؛ معجم البلدان، ج۵، ص۸۴؛ خلاصة الوفاء، ج۱، ص۱۷۴-۱۷۶.
  230. المستوطنات الیهودیه، ص۳۶؛ نک: مدینة یثرب، ص۶۳-۶۶.
  231. خلاصة الوفاء، ج۱، ص۱۷۵؛ مدینة یثرب، ص۶۶.
  232. مدینة یثرب، ص۷۳.
  233. البدایة و النهایه، ج۲، ص۴۷؛ خلاصة الوفاء، ج۱، ص۱۷۶.
  234. معجم البلدان، ج۵، ص۸۴؛ خلاصة الوفاء، ج۱، ص۱۶۰؛ مدینة یثرب، ص۷۵-۸۱.
  235. تاریخ یهود، ص۹؛The origin of the jews of yathrib, p280, p203-224.
  236. معجم البلدان، ج۵، ص۸۴؛ خلاصة الوفاء، ج۱، ص۱۷۴-۱۷۶؛ مدینة یثرب، ص۶۳-۶۴.
  237. مجمع البیان، ج۱، ص۱۱۳؛ البدایة و النهایه، ج۲، ص۳۲۷؛ امتاع الاسماع، ج۳، ص۳۵۵.
  238. الکافی، ج۸، ص۳۰۸-۳۰۹؛ مجمع البیان، ج۱، ص۲۹۹؛ المیزان، ج۱، ص۲۲۳.
  239. تاریخ الیهود، ص۵۳.
  240. نک: المفصل، ج۶، ص۵۳۰-۵۳۲.
  241. السیرة الحلبیه، ج۳، ص۱۴۶-۱۴۷.
  242. مجمع البیان، ج۱، ص۴۲۶؛ الصافی، ج۵، ص۴۶؛ المیزان، ج۱، ص۳۲۶-۳۲۷؛ الامثل، ج۱، ص۴۲۰.
  243. الکافی، ج۸، ص۳۱۰؛ امتاع الاسماع، ج۳، ص۳۵۹؛ الصافی، ج۱، ص۱۶۰.
  244. البدایة و النهایه، ج۲، ص۳۲۷؛ السیرة النبویه، ابن کثیر، ج۱، ص۲۱۴؛ امتاع الاسماع، ج۳، ص۳۵۵.
  245. المعارف، ص۶۳۴-۶۳۵؛ تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۱۹۷-۱۹۸؛ قس: بحار الانوار، ج۱۵، ص۲۱۴.
  246. المصنف، عبدالرزاق، ج۵، ص۳۱۸؛ تاریخ الاسلام، ج۱، ص۶۰.
  247. تاریخ طبری، ج۲، ص۳۲-۳۳؛ تاریخ الاسلام، ج۱، ص۵۸-۶۰.
  248. المستدرک، ج۲، ص۶۰۱؛ امتاع الاسماع، ج۴، ص۳۶-۳۷؛ السیرة الحلبیه، ج۱، ص۷۱.
  249. تفسیر ثعلبی، ج۱، ص۱۶۱؛ مجمع البیان، ج۱، ص۱۱۳؛ امتاع الاسماع، ج۳، ص۳۵۷-۳۵۹.
  250. مجمع البیان، ج۴، ص۱۰۹؛ تفسیر ابن کثیر، ج۲، ص۱۶۱-۱۶۲؛ المیزان، ج۷، ص۲۷۴، ۳۰۵.
  251. العجاب، ج۱، ص۲۷۲؛ الدر المنثور، ج۱، ص۸۲؛ السیرة الحلبیه، ج۲، ص۳۳۶.
  252. العجاب، ج۱، ص۲۷۲؛ الدر المنثور، ج۱، ص۸۲؛ سبل الهدی، ج۳، ص۳۷۶.
  253. الطبقات، ج۱، ص۱۵۹؛ سبل الهدی، ج۱، ص۱۰۱.
  254. الجواب الصحیح لمن بدل دین المسیح، ج۲، ص۳۳.
  255. مجمع البیان، ج۶، ص۳۱۳.
  256. التبیان، ج۷، ص۶۵؛ التفسیر الکبیر، ج۲۱، ص۸۲؛ البدایة و النهایه، ج۳، ص۶۸-۶۹.
  257. سبل الهدی، ج۱۲، ص۵۶.
  258. صحیح البخاری، ج۲، ص۱۵۹، ۲۵۰.
  259. صحیح البخاری، ج۲، ص۲۵۰-۲۵۱؛ السیرة النبویه، ابن کثیر، ج۲، ص۳۷۷.
  260. المستوطنات الیهودیه، ص۷۶.
  261. السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۳۵۹-۳۶۰؛ السیرة النبویه، ابن کثیر، ج۲، ص۳۴۲-۳۴۴.
  262. جامع البیان، ج۳، ص۴۲۳؛ الامثل، ج۲، ص۵۵۵.
  263. جامع البیان، ج۳، ص۴۲۳؛ التفسیر الکبیر، ج۸، ص۹۹-۱۰۰؛ الصافی، ج۱، ص۳۴۷.
  264. اسباب النزول، ص۶۵؛ لباب النقول، ص۵۶.
  265. جامع البیان، ج۵، ص۱۲۱؛ اسباب النزول، ص۱۰۱.
  266. تفسیر قرطبی، ج۶، ص۲۱۳؛ روح المعانی، ج۶، ص۱۵۵؛ الامثل، ج۴، ص۲۹.
  267. التفسیر الکبیر، ج۱۲، ص۱۱؛ الامثل، ج۴، ص۲۹.
  268. الصافی، ج۲، ص۲۲-۲۳؛ نور الثقلین، ج۱، ص۶۲۹-۶۳۰؛ المیزان، ج۵، ص۳۵۷.
  269. صحیح مسلم، ج۵، ص۱۲۲؛ تفسیر ثعلبی، ج۳، ص۳۸؛ مجمع البیان، ج۲، ص۲۶۵.
  270. السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۳۹۸؛ الاستیعاب، ج۱، ص۹۶؛ تفسیر قرطبی، ج۴، ص۱۷۵.
  271. السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۳۹۹؛ جامع البیان، ج۴، ص۲۶۸؛ مجمع البیان، ج۲، ص۴۶۰؛ التفسیر الکبیر، ج۹، ص۱۱۷.
  272. مسند احمد، ج۱، ص۲۷۳-۲۷۴؛ التفسیر الکبیر، ج۳، ص۱۹۴-۱۹۵؛ البدایة و النهایه، ج۶، ص۱۹۳.
  273. قس: جامع بیان العلم، ج۲، ص۱۰۱-۱۰۲؛ الدر المنثور، ج۱، ص۹۰-۹۱.
  274. الاحتجاج، ج۱، ص۱۶-۱۷؛ بحار الانوار، ج۹، ص۲۵۸-۲۵۹.
  275. تفسیر بغوی، ج۲، ص۳۷-۳۸.
  276. الدر المنثور، ج۲، ص۳۹؛ الخصائص الکبری، ج۲، ص۴۱؛ السیرة الحلبیه، ج۳، ص۲۳۶.
  277. الدر المنثور، ج۲، ص۴۰-۴۱.
  278. السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۳۹۱؛ تفسیر ابن کثیر، ج۱، ص۱۹۲؛ العجاب، ج۱، ص۳۸۱.
  279. جامع البیان، ج۱، ص۷۸۴؛ التبیان، ج۱، ص۴۷۹.
  280. تفسیر الجلالین، ص۵۲۶.
  281. اسباب النزول، ص۸۹.
  282. جامع البیان، ج۱، ص۵۷۸.
  283. مجمع البیان، ج۱، ص۴۱۴؛ سبل الهدی، ج۳، ص۳۷۰.
  284. تفسیر قمی، ج۱، ص۶۳؛ مجمع البیان، ج۱، ص۴۱۴-۴۱۵.
  285. السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۳۹؛ جامع البیان، ج۲، ص۵؛ العجاب، ج۱، ص۳۸۸.
  286. جامع البیان، ج۲، ص۵.
  287. مناقب، ج۱، ص۱۶۹؛ سبل السلام، ج۴، ص۶۳؛ تاریخ الخمیس، ج۱، ص۴۶۰.
  288. الطبقات، ج۲، ص۳۲؛ تاریخ المدینه، ج۲، ص۴۵۵-۴۵۶؛ تاریخ الخمیس، ج۱، ص۴۶۰.
  289. المغازی، ج۱، ص۱۸۴؛ الطبقات، ج۲، ص۳۱.
  290. المصنف، عبدالرزاق، ج۵، ص۳۵۹-۳۶۰؛ تفسیر ابن کثیر، ج۴، ص۳۵۳-۳۵۶؛ الدر المنثور، ج۶، ص۱۸۹.
  291. المغازی، ج۱، ص۳۶۸؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۲۲۴-۲۲۵؛ السیرة الحلبیه، ج۲، ص۵۶۱.
  292. المغازی، ج۲، ص۳۶۸؛ تفسیر قمی، ج۲، ص۳۵۹؛ نور الثقلین، ج۵، ص۲۷۲.
  293. المغازی، ج۱، ص۳۶۸.
  294. السیرة النبویه، ابن هشام، ج۳، ص۶۸۳؛ فتوح البلدان، ج۱، ص۱۸؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۲۲۵.
  295. جامع البیان، ج۵، ص۱۸۸.
  296. السیرة النبویه، ابن هشام، ج۳، ص۷۰۰؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۲۳۳؛ الارشاد، ج۱، ص۹۵-۹۶.
  297. نک: فتوح البلدان، ج۱، ص۲۳-۲۴؛ المصنف، ابن ابی شیبه، ج۸، ص۵۰۳.
  298. المصنف، ابن ابی شیبه، ج۸، ص۵۰۳؛ فتوح البلدان، ج۱، ص۲۳-۲۴.
  299. تاریخ دمشق، ج۲۹، ص۱۱۱؛ البدایة و النهایه، ج۳، ص۲۹۰.
  300. مسند احمد، ج۳، ص۱۰۸؛ صحیح البخاری، ج۴، ص۱۰۲-۱۰۳؛ علل الشرایع، ج۱، ص۹۴-۹۵.
  301. السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۳۶۲؛ امتاع الاسماع، ج۳، ص۳۵۳.
  302. السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۳۶۲؛ السیرة النبویه، ابن کثیر، ج۲، ص۳۴۴؛ امتاع الاسماع، ج۱، ص۱۶۱؛ ج۳، ص۳۵۳.
  303. اسد الغابه، ج۲، ص۲۳۱-۲۳۲؛ صحیح ابن حبان، ج۱، ص۵۲۲-۵۲۴؛ مجمع الزوائد، ج۸، ص۲۳۹-۲۴۰.
  304. الارشاد، ج۱، ص۲۰۱-۲۰۲؛ الاحتجاج، ج۱، ص۳۱۲-۳۱۳.
  305. الکافی، ج۱، ص۸۹-۹۰؛ التوحید، ص۱۷۴-۱۷۵.
  306. الکافی، ج۱، ص۹۸؛ التوحید، ص۱۰۹.
  307. تاج العروس، ج۶، ص۲۳۵، «حبر».
  308. تاریخ الاسلام، ج۳، ص۳۹۷.
  309. المعارف، ص۴۳۰؛ الاصابه، ج۵، ص۴۸۲؛ عمدة القاری، ج۲۵، ص۷۴.
  310. امتاع الاسماع، ج۳، ص۳۶۵-۳۶۶؛ الاصابه، ج۵، ص۴۸۲.
  311. الاصابه، ج۴، ص۵۷۹.
  312. المعارف، ص۴۳۰؛ تاریخ الاسلام، ج۳، ص۳۹۷؛ الاصابه، ج۴، ص۶۲۲.
  313. من حیاة الخلیفة عمر، ص۳۸۷؛ شیخ المضیره، ص۹۲.
  314. الطبقات، ج۳، ص۳۴۰؛ قس: السنن الکبری، ج۳، ص۱۱۳؛ الکامل، ج۳، ص۵۰.
  315. طرائف المقال، ج۲، ص۱۰۵.
  316. طرائف المقال، ج۲، ص۱۰۵؛ مستدرکات علم رجال الحدیث، ج۴، ص۳۱۱.
  317. الثقات، ج۵، ص۳۳۴؛ سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۴۸۹.
  318. البدایة و النهایه، ج۱، ص۱۹؛ ج۲، ص۱۵۹.
  319. البدایة و النهایه، ج۱، ص۱۹؛ ج۲، ص۱۵۹.
  320. تاریخ دمشق، ج۵۰، ص۱۷۲؛ البدایة و النهایه، ج۸، ص۱۱۴-۱۱۵.
  321. اضواء علی السنة المحمدیه، ص۱۴۷-۱۴۸؛ اضواء علی الصحیحین، ص۲۲۷، «پاورقی».
  322. اضواء علی الصحیحین، ص۲۲۷، «پاورقی».
  323. صحیح البخاری، ج۸، ص۱۶۰.
  324. بحار الانوار، ج۱۲، ص۱۳۴.
  325. الاحتجاج، ج۲، ص۲۰۸-۲۱۳.
  326. کتاب مقدس، تثنیه، ۱۸ : ۱۵، ۱۸؛ اعمال رسولان، ۳ : ۲۲.
  327. الاحتجاج، ج۲، ص۲۰۳-۲۰۵، ۲۰۸-۲۱۳.
  328. العین، ج۳، ص۳۰۸؛ الصحاح، ج۶، ص۲۳۰۷؛ معجم مقاییس اللغه، ج۲، ص۱۳۲، «حبو».
  329. الصحاح، ج۲، ص۱۳۲؛ معجم مقاییس اللغه، ج۲، ص۱۳۲؛ النهایه، ج۱، ص۳۳۵، «حبو».
  330. الکافی، ج۲، ص۶۶۲؛ امثال الحدیث، ص۱۵۱-۱۵۲؛ کنز العمال، ج۱۵، ص۳۰۷.
  331. المجازات النبویه، ص۲۰۰؛ مواهب الجلیل، ج۲، ص۵۴۶؛ شرح اصول الکافی، ج۱۱، ص۱۴۲.
  332. غریب الحدیث، ابن سلام، ج۲، ص۱۰۸-۱۰۹؛ غریب الحدیث، حربی، ج۱، ص۶۰؛ تحفة الفقهاء، ج۱، ص۱۴۲.
  333. الصحاح، ج۶، ص۲۴۶۵؛ نک: المبسوط، سرخسی، ج۱، ص۲۶.
  334. بدایة المجتهد، ج۱، ص۱۱۴؛ المجموع، ج۳، ص۴۳۶؛ تذکرة الفقهاء، ج۳، ص۲۰۲.
  335. غریب الحدیث، ابن سلام، ج۱، ص۲۱۰-۲۱۱؛ ج۲، ص۱۰۹؛ ج۳، ص۵۷؛ الصحاح، ج۳، ص۱۰۵۱؛ معجم مقاییس اللغه، ج۵، ص۱۱۸.
  336. الجامع للشرایع، ص۲۳۰؛ الدروس، ج۱، ص۳۸۸، ۴۷۴؛ الحدائق، ج۱۵، ص۵۶۵.
  337. الکافی، ج۴، ص۳۶۶، ۵۴۶؛ تهذیب، ج۵، ص۴۵۳.
  338. من لا یحضره الفقیه، ج۲، ص۱۹۸؛ علل الشرایع، ج۲، ص۴۴۶.
  339. مدارک العروه، ج۱۲، ص۴۲۴.
  340. مجمع البحرین، ج۱، ص۴۵۱، «حبو»؛ نیل الاوطار، ج۳، ص۳۰۹.
  341. الکافی، ج۴، ص۲۳۹-۲۴۰.
  342. مرآة العقول، ج۱۷، ص۱۰۰.
  343. مدارک العروه، ج۱۲، ص۴۲۴.
  344. مرآة العقول، ج۱۷، ص۱۰۰-۱۰۱.
  345. المبسوط، طوسی، ج۲، ص۱۵۸؛ وسائل الشیعه، ج۱۲، ص۱۱۱.
  346. الکافی، ج۲، ص۶۶۳.
  347. نک: مناقب، ج۳، ص۲۱۱؛ وسائل الشیعه، ج۱۳، ص۲۶۶؛ بحارالانوار، ج۴۶، ص۳۵۳؛ ج۹۶، ص۵۳.
  348. الکافی، ج۲، ص۶۶۲، ح۲, ۳.
  349. نک: المدونة الکبری، ج۱، ص۴۶۱؛ حواشی الشروانی، ج۴، ص۱۶۲.
  350. نیل الاوطار، ج۳، ص۳۰۹.
  351. فتح الباری، ج۱۱، ص۶۷؛ عمدة القاری، ج۴، ص۷۵؛ کشاف القناع، ج۱، ص۳۲۹.
  352. صحیح البخاری، ج۲، ص۲۴۹؛ ج۷، ص۴۱-۴۲؛ صحیح مسلم، ج۶، ص۱۵۴.
  353. المدونة الکبری، ج۱، ص۱۴۹؛ مواهب الجلیل، ج۲، ص۵۴۵-۵۴۶.
  354. المغنی، ج۲، ص۱۷۱؛ کشاف القناع، ج۱، ص۳۲۹.
  355. المبسوط، سرخسی، ج۲، ص۳۶.
  356. الام، ج۱، ص۲۳۵؛ المجموع، ج۴، ص۵۹۲.
  357. روضة الطالبین، ج۱، ص۵۳۸؛ مغنی المحتاج، ج۱، ص۲۹۰؛ حواشی الشروانی، ج۲، ص۴۶۲.
  358. صحیح البخاری، ج۱، ص۹۶-۹۷؛ سنن الترمذی، ج۲، ص۱۳.
  359. المبسوط، سرخسی، ج۲، ص۳۶.
  360. نیل الاوطار، ج۳، ص۳۰۸-۳۰۹.
  361. نک: نیل الاوطار، ج۳، ص۳۰۹.
  362. المبسوط، سرخسی، ج۲، ص۳۶؛ نیل الاوطار، ج۳، ص۳۰۸.
  363. نیل الاوطار، ج۳، ص۳۰۹.
  364. مواهب الجلیل، ج۲، ص۵۴۶.
  365. الکافی، ج۳، ص۳۳۶؛ من لا یحضره الفقیه، ج۱، ص۳۱۴؛ الاستبصار، ج۱، ص۳۲۷-۳۲۸.
  366. الخلاف، ج۱، ص۳۶۰؛ السرائر، ج۱، ص۲۲۷؛ تحریر الاحکام، ج۱، ص۲۵۵.
  367. المعتبر، ج۲، ص۲۱۸؛ تحریر الاحکام، ج۱، ص۲۵۵-۲۵۶؛ تذکرة الفقهاء، ج۳، ص۲۰۲.
  368. المبسوط، سرخسی، ج۱، ص۲۶؛ المغنی، ج۱، ص۵۶۴؛ المجموع، ج۳، ص۴۳۶، ۴۳۹.