غزوه خیبر

تهدیدات یهودیان خیبر

اهالي خيبر، با پشتوانه مالي حاصل از كشاورزي، قبايل اطراف خود و شمال مدينه را عليه مدينه تحريك كردند. در سال ششم که دحيه كلبي، براي رساندن پيام رسول خدا9 نزد قيصر روم رفته بود[1][۱]، مورد هجوم و غارت افراد قبيله جذام قرار گرفت[2][۲] و در پي آن رسول خدا9 زيد بن حارثه را به منطقه اعزام كرد.[3] [۳]در همين سال، زماني كه به پيامبر خبر رسيد غطفان درصدد است با كمك خيبر عليه مدينه توطئه كند، علي7 را به فدك (نزديکي خيبر) فرستاد.[4][۴] گزارش‌هاي ديگري از آمادگي و قصد بزرگان خيبر براي حمله به مدينه وجود دارد.[۵][5] چنان‌که دو ماه پيش از غزوه خيبر، پيامبر خبردار شد كه يكي از فرماندهان يهود منطقه، قصد حمله به مدينه را دارد.[۶][6] به نظر مي‌رسد اعزام عبدالله بن رواحه، به منظور كسب اطلاعات از خيبر[7][۷]، با توجه به همين تهديدها بوده باشد. نامه‌اي از پيامبر9 به اهالي خيبر هم موجود است که با اشاره به پيشگويي تورات و حضرت موسي درباره پيامبري محمد9، آنان را به اسلام دعوت كرده است.[8] [۸]هرچند زمان اين نامه روشن نيست، ولي برخي آن را مربوط به سال هفتم دانسته‌اند.[9][۹] چنان‌که از کلمات آن هم استفاده مي‌شود، پيش از غزوه خيبر نوشته شده و اتمام حجتي با اهل خيبر بوده و پس از اين نامه، به آن سو لشكركشي شده است.

علت اصلي لشكركشي رسول خدا به خيبر، از بين بردن مركزيت رويارويي با مسلمانان در شمال مدينه بود؛ زيرا از ابتداي حضور مسلمانان در مدينه، منطقه خيبر و يهوديان ساكن آن و همچنين قبايل اطراف، كه بيشتر تحت تأثير و نفوذ خيبر بودند، مدينه را تهديد مي‌كردند. رويدادهاي يك‌ساله پيش از نبرد و سريه‌هايي كه به آن سو انجام شد، نشان دهنده نا امن بودن آن منطقه و توطئه‌هاي مكرر يهود خيبر و قبايل هم‌پيمان آن‌هاست.

جنگ پیامبر(ص) با یهودیان منطقه خیبر

غزوه خیبر در سال هفتم هجري اتفاق افتاد.[۱۰]

شيوه رسول خدا9 پيش از هر حمله آن بود که از نرسيدن صداي اذان در منطقه مطمئن شود و چون صداي اذان از داخل خيبر نشنيد، راه افتاد. پرچمي به دست حباب بن منذر و يكي به دست سعد بن عباده داد و پرچم اصلي (لواء) را به علي7 سپرد.[1][۱۱]

پیامبر و سپاه او طی چند روز قلعه های یهودیان در خیبر را فتح کردند[۱۲] .[۱۳]. مهم‌ترين و مستحكم‌ترين قلعه اين منطقه قلعه قَموص بود كه هنگام نبرد آن، پيامبر دچار سردرد شده بود و در اردوگاه به سر مي‌برد.[3][۱۴]

صبحگاهان پيامبر9، در پي علي7 فرستاد و چون آن حضرت از درد چشم رنج مي‌برد با آب دهانش چشم او را شفا بخشيد، پرچم را به دستش سپرد و برايش دعا كرد.[۱۵][1] اميرمؤمنان پس از كشتن قهرمان يهود، مرحب، پيروزي مسلمانان و فرار يهوديان را محقق ساخت.[2] [۱۶]

در هنگامه اين درگيري، سپر علي شكست و به جاي آن درِ قلعه را با دستان پرتوان خود كَند و سپر قرار داد.[1][۱۷] آن‌گاه روي خندقي كه پيرامون قلعه حفر شده بود، انداخت تا رزمندگان از روي آن عبور كنند.[2][۱۸] ابورافع گويد: «هشت نفري تلاش كرديم آن در را جا به جا كنيم، نتوانستيم»[۱۹].[3] شيخ مفيد و بيهقي اين رقم را به هفتاد نفر هم رسانده‌اند.[4][۲۰] خود آن حضرت فرموده است: «من با قدرت الهي اين كار را كردم، نه با قدرت جسماني».[۲۱][5] در آخرين مرحله غزوه خيبر، دژهاي وطيح و سُلالم كه به بني‌نضير تعلق داشت، به محاصره سپاه اسلام درآمد و با مذاکره به دست پيامبر9 افتاد.[6][۲۲]

عدد لشکريان مسلمان در خيبر، 1500 نفر گزارش شده است که 200 نفر آنان سواره بودند.[۲۳][1] تعداد جنگجويان خيبر را فقط واقدي در چند مورد از کتاب مغازي، 000/10 نفر گزارش کرده[2] [۲۴]و در منابع ديگر نيامده است. بي‌توجهي مورخان و عدم تکرار آن در کتاب‌هايشان، اين را به ذهن مي‌رساند که اين عدد، مربوط به کل جمعيت خيبر باشد، نه فقط جنگجويان؛ زيرا در اين صورت عدد اهالي خيبر بسيار فزوني خواهد يافت. گروهي از زنان نيز در اين نبرد شركت كردند تا لشكر را امداد، و زخمي‌ها را مداوا كنند. تعداد زناني كه صحابه‌نگاران نام آنان را به مناسبت شرح حال هر يك ثبت كرده‌اند، به 15 نفر مي‌رسد.[3][۲۵] تعداد شهداي اين غزوه 15 نفر و تعداد کشتگان يهود 93 نفر ثبت شده است.[4][۲۶]

صلحنامه

پس از نبرد خيبر، غنائم دو قلعه شق و نطات ميان مسلمانان تقسيم شد و غنائم دژ كتيبه، به عنوان خمس، در اختيار پيامبر9 قرار گرفت. ايشان آن را بين همسران خود، بني‌هاشم، يتيمان، مساكين و عده‌اي ديگر تقسيم کرد.[1][۲۷] آن‌گاه با اهالي خيبر چنين قرار گذاشت كه باغ‌هايشان در اختيارشان بماند و در مقابل نيمي از محصول ساليانه، از آنِ مسلمانان باشد. از اين رو هر سال نماينده‌اي از سوي آن حضرت براي تعيين مقدار محصول به خيبر مي‌رفت و اين تا زمان خليفه دوم ادامه داشت.[2][۲۸]

پانویس

  1. تاريخ الطبري، ج2، ص286.
  2. السيرة النبويه، ج2، ص612؛ الاصابه، ج6، ص135.
  3. المغازي، ص556-557؛ التنبيه و الاشراف، ص219.
  4. تاريخ اليعقوبي، ج2، ص73-74؛ عيون الاثر، ج2، ص150.
  5. المغازي، ص530، 563؛ الطبقات الکبري، ج2، ص70.
  6. تاريخ الطبري، ج3، ص23؛ دلائل النبوه، ج4، ص301.
  7. المغازي، ج2، ص566.
  8. السيرة النبويه، ج1، ص544.
  9. مکاتيب الرسول، ج2، ص488.
  10. السيرة النبويه، ج2، ص341؛ تاريخ خليفه، ص4.
  11. الطبقات الکبري، ج2، ص81.
  12. المغازي، ج2، ص666.
  13. دلائل النبوه، ج4، ص226.
  14. المغازي، ج2، ص670.
  15. البدء و التاريخ، ج4، ص226؛ الاستيعاب، ج3، ص1099-1100؛ تاريخ مدينة دمشق، ج42، ص86.
  16. تاريخ اليعقوبي، ج2، ص56.
  17. السيرة النبويه، ج2، ص335؛ الكامل في التاريخ، ج2، ص220؛ البداية و النهايه، ج4، ص189.
  18. الارشاد، ج1، ص126-127.
  19. امتاع الاسماع، ج1، ص310؛ البداية و النهايه، ج4، ص189؛ ج7، ص224.
  20. الارشاد، ج1، ص128-129؛ دلائل النبوه، ج4، ص212.
  21. الامالي، ص604؛ بحارالانوار، ج21، ص26.
  22. المغازي، ج2، ص670.
  23. السيرة النبويه، ج2، ص350؛ المغازي، ج2، ص689؛ الکامل، ج2، ص216.
  24. المغازي، ج2، ص637، 640، 642.
  25. الطبقات الکبري، ج8، ص227، 245، 254، 293، 300، 308، 334، 336؛ الاستيعاب، ج4، ص1935.
  26. الطبقات الکبري، ج2، ص82.
  27. السيرة النبويه، ج2، ص349.
  28. المغازي، ص691.

منابع