کاربر:Ahmad/کارها
آهنگ حجاز: شرح زندگی و آثار و سفرهای آیت الله سید فضلالله حجازی، به کوشش سید علیرضا حجازی
این کتاب شرح زندگی، آثار و سفرهای سید فضلالله حجازی است که یک سفرنامه حج از وی با نام الرحلة الحجازیه و سفرنامهای دیگر از سید علیرضا حجازی با عنوان شاهدی از حج خونین را در خود دارد. هر دو سفرنامه به زبان فارسیاند. بخشهای دیگر کتاب شامل زندگینامه، اشعار و سرودهها، سفرنامه عتبات سید فضلالله و تصاویری از نویسندگان سفرنامهها و برخی اشخاص دیگر است.
الرحلة الحجازیه: سید فضلالله حجازی (۱۳۱۸-۱۳۸۷ق.) از عالمان بزرگ شهرضا (قمشه) و مؤسس حوزه علمیه این شهر بوده است. (ص۴-۵) وی نزدیک به ۳۰ سال در شهرهای اصفهان، قم و مشهد (ص۱) در حضور علمایی همچون سید مهدی زدریچه، آقا رحیم ارباب (ص۱۴) و آیت الله خوانساری به تحصیل علوم دینی پرداخت و در سال ۱۳۴۷ق. به زادگاه خود بازگشت و به اقامه جماعت و احیای مساجد متروک شهرضا و تدریس دروس حوزوی پرداخت. (ص۱۶) وی از بسیاری مراجع اجازه تصرف در امور حسبیه را داشت. (ص۳۹۶، ۳۹۸-۳۹۹) او آثار مکتوب اندک از خود بر جای نهاد که این سفرنامه از جمله آنهاست. (ص۹)
این سفرنامه صفحات ۲۵۲-۲۹۷ از کتاب را به خود اختصاص داده و اهمیت آن در اشاراتی است که نویسنده به ماجرای قتل ابوطالب یزدی در مکه کرده است. سفرنامه فصلبندی نشده و مطالب آن با تاریخ هر روز متمایز شده است.
نگارنده، نخست در سال ۱۳۵۱ق. عزم حج کرده که به رغم استمداد از نماینده شهرضا در مجلس، به علت ممنوعیت و عدم صدور جواز، به این کار موفق نشده است. (ص۱۲۲-۱۲۵) بار دوم در ۲۳ شوال ۱۳۶۲ق./۱۳۲۲ش. همراه عدهای از اهالی شهرضا به قصد حج و از مسیر آبادان با کشتی به سمت کویت رفته است. (ص۲۵۵، ۳۵۳) مؤلف به دیدار خود با آیت الله حاجآقا حسین بروجردی در بروجرد نیز اشاره میکند. (ص۲۵۴) وی سفرنامه را تقریباً بدون شرح و تفصیل نوشته و اطلاعاتی مفید به خواننده داده است. از جمله شمار حجگزاران شهرضا را در آن سال بیش از ۱۰۰ نفر و کرایه هر نفر را تا آبادان ۱۴۰ تومان یاد میکند که البته تا رسیدن به مقصد به بیش از ۲۰۰ تومان رسیده است. (ص۲۵۳) نیز کرایه کشتی بخار را ۵۵ تومان برای هر نفر از منیوحی تا کویت گزارش کرده است. (ص۲۵۵) آنان ۱۲ روز در کویت میمانند تا وسیله حرکت به حجاز فراهم شود. (ص۲۵۶) در عشیره محرِم میشوند (ص۲۶۰) و غروب ۲۸ ذیقعده به مکه میرسند. سفر آنان از کویت تا مکه ۱۶ روز به طول میانجامد. (ص۲۶۱)
نگارنده اطلاعاتی تاریخی، جغرافیایی، فرهنگی و سیاسی درباره مکه به دست میدهد؛ از جمله مردم این شهر را دارای مذهب شافعی میخواند.گاه نیز میان وضعیت دینی فرهنگی ایران آن روزگار و این شهر مقایسه میکند. وی به مواردی همچون ممنوعیت اقامه نماز جماعت از سوی ائمه همه مذاهب و انحصار آن به مذهب حنبلی که سبب ناخشنودی مردم مکه از آل سعود بوده و نیز ویرانی قبور و زیارتگاهها به دست سعودیها اشارهکرده است. (ص۲۶۲-۲۶۳)
بخش مهمی از سفرنامه، به وصف مسجدالحرام، مقامها، کعبه و کلیدداری آن، مختصری از مناسک حج و برخی رخدادهای تاریخی همچون حمله قرمطیان به مکه اختصاص یافته و نویسنده تنها در بخشی اندک بر مشاهدات خود تکیه کرده و بیشتر به منابع مکتوب استناد داشته است. (ص۲۶۴-۲۸۰) او سادنِ (کلید دار) کعبه را در زمان حج خود، شیخ محمد امین شیبی خوانده و از مالیاتی یاد کرده که او و شاهزادگان سعودی، برای ورود به کعبه از مردم میگرفتهاند. (ص۲۷۱-۲۷۲)
مشکل اختلاف در رؤیت هلال در این سفرنامه نیز دیده میشود. نویسنده وارد مسجدالحرام میشود و در حالی که گمان میکرده ۲۹ ذیقعده است، آگاه میشود که ابن سعود به مناسبت اول ماه، تیمّناً برای طواف آمده است. تحقیق و تفحص برای رفع اختلاف به جایی نمیرسد و در نهایت نگارنده احتیاط کرده، وقوفین را دو بار به جا میآورد. (ص۲۸۱-۲۸۲)
مؤلف در همان روز که ابوطالب یزدی را به اتهام آلودهکردن مسجدالحرام گردن زدند، در مسجدالحرام بوده و بر اساس مشاهدات خود، گزارشهایی از آن واقعه به دست داده است. (ص۲۸۴-۲۸۶) به گفته او، ابوطالب در بین طواف بر اثر گرما، دچار «امتلاء مزاج» و استفراغ شده و به هیچ وجه قصد آلودهکردن مسجد را نداشته است. (ص۲۸۵-۲۸۶) (← ابوطالب یزدی)
اشارتی به اغوات (خواجگان) حرم و سازمان و وظایف آنها از مطالب مفید کتاب است. (ص۲۸۱) نویسنده همچنین با استناد به گزارش نشریه امالقری شمار حاجیان را در آن سال ۶۲۵۹۰ نفر اعلام میکند که ۳۵۱۵۴ نفر از راه دریایی، ۵۹۲۰ نفر از راه زمینی، ۳۰ نفر از راه هوایی، ۲۳۸۶ نفر از یمن و بقیه از مناطق مختلف عربستان به حج آمده بودهاند. (ص۲۸۶)
نویسنده و همراهان ۳۸ روز در مکه بوده و سپس به جده و از آنجا به مدینه رفتهاند. (ص۲۸۶) مؤلف مردم مدینه را غالبا بیکار، فقیر و بیسواد و وضعیت عموم مردم مدینه را تأسفآور (ص۲۸۹) میخواند. سپس مسجدالنبی را به شکل مبسوط معرفی میکند. به نوشته وی، امام جماعت این مسجد حنبلی بوده و کارهای مسجد به دست اغوات سامان میگرفته است. (ص۲۹۳-۲۹۴) نیز از کتابخانه شیخالاسلام در نزدیکی مسجدالنبی یاد میکند که گویا روزگاری خانه امام حسن۷ بوده است. (ص۲۹۴-۲۹۵)
نگارنده و همسفرانش پس از سه هفته مدینه را ترک میکنند و دو هفته (ص۲۹۶) طول میکشد تا به کویت برسند. نویسنده عزم زیارت عتبات داشته؛ اما به علت ممنوعیت ورود به عراق برای کسانی که جواز مرور نداشتهاند، گویا به این کار موفق نشده است. (ص۲۹۷)
شاهدی از حج خونین: این بخش از کتاب، سفرنامه مکه (تابستان ۱۳۶۶) سید علیرضا حجازی (متولد ۱۳۴۵ش.) مدرّس حوزه و دانشگاه است. وی آثاری در حوزه دین و ادبیات پدید آورده که سفرنامه حاضر از آنهاست. این سفرنامه به شیوه یادداشتهای روزانه نگارش یافته و به لحاظ در بر داشتن گزارشی دقیق از وقایع حج سال ۱۳۶۶ش. (حج خونین) اهمیت دارد.
نویسنده بیستم تیرماه ۱۳۶۶ش. از طریق جده به مدینه (ص۳۴۶-۳۴۷) و پس از دو هفته اقامت در این شهر، برای انجام مناسک حج به مکه رفته است. (ص۳۵۹) وی که با مأموریت تبلیغی به حج رفته(ص۳۵۳-۳۴۵)، در طول سفر همواره با زائران کشورهای دیگر درباره عقاید شیعیان مباحثه کرده است. (ص۳۴۶، ۳۵۰-۳۵۱، ۳۶۲ و...)
نویسنده به راهپیمایی «وحدت» در روز ۳۰ تیرماه ۱۳۶۶ اشاره کرده که از مقابل بعثه امام خمینی۱ آغاز شده و به مسجدالنبی پایان یافته و راهپیمایان شعارهایی ضدّ امریکا و اسرائیل سرداده و مسلمانان را به وحدت دعوت کردهاند. (ص۳۵۵-۳۵۶) آنان پنجم مرداد در مسجد شجره محرم شده، به مکه میروند. (ص۳۵۸-۳۵۹) بخش مهم این سفرنامه به شرح رخداد فجیع کشتار حجاج اختصاص دارد. به نقل نویسنده، یک روز پیش از برگزاری راهپیمایی، ۱۰ نفر از اعضای بعثه امام خمینی۱ بازداشت و پس از برگزاری تجمعی اعتراضی، آزاد میشوند. (ص۳۶۳) فردای آن روز، عصر روز جمعه نهم مرداد، حاجیان ایرانی در برابر بعثه تجمع میکنند و پس از تلاوت قرآن، پرچم امریکا را به آتش میکشند و در پی سخنرانی مهدی کروبی، نماینده امام خمینی۱ و سرپرست حجاج ایرانی، به سمت مسجدالحرام حرکت میکنند. (ص۳۶۳) در میانه راه نیروهای نظامی عربستان به تظاهرکنندگان هجوم میبرند. (ص۳۶۴) بر اثر تیراندازی (ص۳۶۵) و زیر دست و پا ماندن برخی از حاجیان (ص۳۶۶) افرادی بسیار کشته و مجروح میشوند. (ص۳۶۷) نویسنده نیز با اصابت گلوله از ناحیه پا زخمی میشود (ص۳۵۶) و به کوچههای اطراف پناه میبرد. سپس او را با آمبولانس به بیمارستان مرکزی ایرانیان میبرند. (ص۳۶۷) گویا نیروهای سعودی برخی از حاجیان را دستگیر کرده، به مکانی نامعلوم در بیابان انتقال میدهند. پس از مدتی زنان و پیرمردان را آزاد میکنند و جوانان را همچنان در بند نگاه میدارند. (ص۳۶۸-۳۶۹) نویسنده با یاری دیگران مناسک حج را ادا میکند. وی بخش پایانی سفرنامه را به شرح این مناسک و سپس بازگشت به ایران اختصاص داده است. (ص۳۶۹-۳۷۶)
نیز مقالهای با عنوان «از حج خونین بگو» در هفت صفحه به سفرنامه ملحق شده که نویسنده آن را در نخستین سال ورود حجاج ایرانی به حجاز پس از حج خونین برای انتشار در برخی مطبوعات نگاشته است. (ص۳۷۶-۳۸۲) وی در این مقاله مقایسهای میان برخورد مسلمانان کشورهای دیگر با ایرانیان در سال ۱۳۶۶ش. و سال ۱۳۷۰ش. میکند و بر این باور است که نگاه مسلمانان دیگر کشورها به ایرانیان به ویژه پس از حمله صدام به کویت مساعدتر شده است. (ص۳۷۸-۳۷۹)
این کتاب را سید علیرضا حجازی به سال ۱۳۸۷ ش. در انتشارات فارس حجاز و در ۴۱۰ صفحه با قطع وزیری چاپ کرده است.
سید محسن طاهری .........
آیه ابلاغ: آیه تبلیغ
آیه اسراء: اسراء
کارهای جدید
آیه غار: چهلمین آیه سوره توبه، مشتمل بر وعده خداوند برای یاری پیامبر
در این آیه، خداوند به مؤمنان خطاب کرده است که اگر پیامبرش را در این حالت سخت یاری نکنند، خودش او را یاری خواهد کرد، چنانکه هنگام بیرون راندنش از سوی کافران او را یاری کرد؛ آنگاه که همراه رسول خدا، ابوبکر، نگران بود و پیامبر9 او را با وعده همراهی خداوند دلداری داد. سپس خداوند آرامش بخشیدن به پیامبرش در غار ثور و یاری کردنش با لشکریان ناپیدا در غزوههای پیشین را یادآور میشود و از سرانجام شکست کافران و پیروزی کلمة الله و سخن حق خبر میدهد: {إِلا تَنصُـرُوهُ فَقَد نَصَـرَهُ اللَّهُ إِذ أَخرَجَهُ الَّذِینَ كَفَرُوا ثَانِی اثنَینِ إِذ هُمَا فِی الغَارِ إِذ یقُولُ لِصَاحِبِهِ لا تَحزَن إِنَّ اللهَ مَعَنَا فَأَنزَلَ اللهُ سَكِینَتَهُ عَلَیهِ وَأَیدَهُ بِجُنُودٍ لَم تَرَوهَا وَجَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِینَ كَفَرُوا السُّفلَى وَكَلِمَةُ اللهِ هِی العُلیا وَاللهُ عَزِیزٌ حَكِیمٌ}. (توبه/9، 40) این آیه در شمار آیات غزوه تبوک است و به پناهنده شدن رسول خدا9 به غار ثور و برخورداری او از نصرت الهی هنگام هجرت اشاره دارد و از همین رو به «آیه غار» معروف شده است.[۱] غار همان سوراخ و شکاف کوه است و مراد از آن در این آیه، غاری است که بالای کوه ثور[۲] در پنج کیلومتری مکه[۳] در سمت یمن قرار دارد. اما بر پایه خبری واحد، مقصود غار حرا است.[۴]
بر پایه گزارشهای تاریخی، در سال نهم هجرت، پیامبر9 مسلمانان را از حرکت به تبوک برای رویارویی با رومیان خبر داد. از آنجا که فاصله مدینه تا تبوک 610 کیلومتر و تا شام 692 کیلومتر [۵] و جنگ با امپراتوری روم کاری دشوار و نیز با فصل گرما و برداشت خرما همراه بود[۶]، تردید و سستی مسلمانان در حرکت به سوی جبهه جنگ، از آیات مربوط به غزوه تبوک به روشنی پیداست.[۷] در آیات 38-39 توبه/9 خداوند مؤمنان را به شرکت در جنگ ترغیب مینماید و کسانی را که از شرکت در جنگ سستی ورزند و زندگی دنیا را بر آخرت ترجیح دهند، نکوهش و به عذاب و جایگزینی قومی دیگر به جای آنان تهدید میکند. در آیه غار نیز به یاری پیامبر9 از سوی خداوند در جایهای پر مخاطره همچون غار ثور و غزوههای پیشین و همین مرحله اشاره شده است.
آیه غار درباره لحظات حساس هجرت رسول خدا و پناهندگی او به غار ثور است. در پی گردهمایی سران قریش در دار الندوه و تصمیم بر قتل پیامبر9 و آگاهی دادن خداوند به پیامبرش درباره توطئه مشرکان[۸] (انفال/8، 30) ایشان به علی7 دستور داد تا آن شب در بسترش بخوابد.[۹] سپس خود شبانه از خانه خارج شد و بر اساس گزارشها، همراه ابوبکر به غار ثور پناه برد.[۱۰] برخی گزارشها حکایت دارد که در آغاز حرکت به سوی غار ثور، ابوبکر با رسول خدا همراه نبوده است.[۱۱] افزون بر این، گزارشهای تاریخی درباره همراه پیامبر در این سفر یکسان نیستند.[۱۲] سُراقة بن مالک که همراه مشرکان، اثر پای ایشان را تا جلو غار ثور پی گرفته و در دهانه غار بهگونهای معجزهآسا با تار عنکبوت تنیده شده و تخمگذاری کبوتران روبهرو شده بود[۱۳]، به مشرکان گفت: ردّ پای پیامبر9 تا اینجا ادامه دارد. اما وی از اینجا یا به آسمان یا به اعماق زمین و یا به درون غار رفته است[۱۴] و به درون غار رفتنش به دلیل تار عنکبوت و لانه کبوتران در دهانه غار منتفی است. بدین جهت مشرکان از ادامه تعقیبش نومید شدند و رسول خدا9 پس از سه روز ماندن در آنجا راهی مدینه شد.[۱۵] (← هجرت، غار ثور)
پس از رحلت رسول خدا9 این آیه همواره مورد توجه مفسران و دانشپژوهان شیعه و سنی بوده و بحثهای گوناگون را برانگیخته و با برداشتهایی متنوع مواجه بوده است. برخی راه افراط و برخی راه تفریط پیمودهاند؛ تا آنجا که گروهی با استناد به این آیه، همراهی ابوبکر با پیامبر9 را برترین فضیلت برای وی در میان همه اصحاب شمرده و آن را علت اولویت وی بر دیگران در جانشینی رسول خدا9 دانستهاند. بر پایه روایتی، خداوند در این آیه همه مسلمانان را سرزنش و تنها ابوبکر را ستایش کرد.[۱۶] بر پایه گزارش منابع تاریخی، نخستین بار پس از وفات رسول خدا9 ابوعبیده بر اساس این فضیلت، به اولویت ابوبکر در خلافت استناد نمود[۱۷] و سپس عمر بن خطاب در سقیفه بنیساعده با تمسک به این آیه امتیازهای ویژهای را برای ابوبکر ذکر کرد.[۱۸] بدین سان، گروهی به استناد همراهی ابوبکر با پیامبر9 در غار، او را سزاوارترین شخص برای جانشینی رسول خدا9 دانستهاند.[۱۹] در روز بیعت عام نیز عمر مهمترین سبب برتری ابوبکر و اولویت وی را برای خلافت، همراهی او با پیامبر9 در غار ذکر کرد و با استناد به آیه غار، او را سزاوارترین فرد برای سرپرستی امور مسلمانان دانست و مردم را به بیعت با او تشویق کرد.[۲۰] عثمان بن عفان نیز به همین آیه برای اثبات اولویت ابوبکر در خلافت استناد کرده است.[۲۱] این شیوه در همه روزگاران پی گرفته شده است[۲۲] و حتی برخی مفسران اهل سنت با استناد به این آیه، 12 فضیلت برای ابوبکر یاد کردهاند.[۲۳]
در منابع روایی شیعه از وجود چنین مباحثی در زمان ائمه: سخن رفته است. در برخی از روایتها، مناظره ائمه: با استدلالکنندگان به آیه غار و نیز مناظره شاگردان آنان یاد شده است.[۲۴] اساسیترین نکات مورد تمسک و نقد مفسران و دانشوران، عبارتند از:
1. {ثَانِی اثنَینِ}؛ در این تعبیر، خداوند به «همراه پیامبر9» که بیش از یک نفر نبوده، اشاره میکند. مورخان [۲۵] و مفسران[۲۶] نام همراه رسول خدا در غار ثور را ابوبکر یاد کردهاند. برخی از این تعبیر قرآن منزلتی بینظیر برای ابوبکر برداشت کرده و او را همردیف و همسان پیامبر9 به شمار آوردهاند.[۲۷] مخالفان این استدلال گفتهاند: این تعبیر تنها گزارشی درباره پیامبر9 و همراه او و تعداد افراد است و این که همزمان با حضور رسول خدا در غار ثور فردی دیگر هم با وی بوده است. چنین تعبیری فضیلت و ستایشی را برای همراه ایشان در بر ندارد؛ چنانکه ممکن است افراد مختلف در مقام شمارش کنار هم قرار گیرند.[۲۸]
2. {إِذ هُمَا فِی الغَارِ}؛ این بخش آیه به پناه بردن رسول خدا و همراهش به غار ثور اشاره دارد.[۲۹] برخی با استناد به این تعبیر نیز منقبتی ویژه برای ابوبکر برداشت کردهاند.[۳۰] مخالفان این برداشت گفتهاند: این تعبیر تنها از حضور پیامبر9 با همراهش در غار ثور حکایت دارد[۳۱] و تنها اجتماع در مکان، موجب مدح یا ذم افراد نمیگردد؛ چنانکه مسجد پیامبر9 که شریفتر از غار ثور است، مؤمن و منافق را در خویش جای داده است و در قرآن کریم (120 اعراف/7؛ 40 هود/11؛ 28 مؤمنون/23؛ 120شعراء/26 و 37 معارج/70) بارها از اجتماع مؤمن و کافر در یک مکان گزارش شده است.[۳۲]
3. {إِذ یقُولُ لِصَاحِبِهِ}؛ در این جمله از یار و همراه پیامبر9 در غار ثور به «صاحب» تعبیر شده است. به گفته فخر رازی برترین امتیاز برای ابوبکر این است که خداوند او را صاحب پیامبرش به شمار آورده[۳۳] و بر پایه گزارشی، مصاحبت ابوبکر با رسول خدا9 به امر جبرئیل بوده است.[۳۴] بر پایه گزارشی، همراهی ابوبکر با پیامبر9 در آیه غار برای هیچ یک از اصحاب رسول خدا9 ثابت نشده است.[۳۵] اما برخی از مفسران اهل سنت انکار صحابی بودن ابوبکر را مساوی با کفر و انکار و ردّ صریح قرآن دانستهاند.[۳۶] مخالفان این برداشت با استناد به معنای کلمه صاحب (ملازم و همراه[۳۷]) که میتواند مصداقهایی فراوان داشته باشد و نیز شواهدی از قرآن، تنها مصاحبت با پیامبر9 را فضیلت ندانستهاند؛ چنانکه در آیه 22 تکویر/81 پیامبر9 مصاحب کافران شمرده شده است. در آیه 37 کهف/18 به مصاحبت مؤمن و کافر اشاره میشود. از این رو، میتوان گفت تنها مصاحبت، سبب مدح یا ذم و فضل یا نقصان نمیگردد.[۳۸] به گفته علامه طباطبایی، همراهی با رسول خدا9 افتخار شمرده میشود و هر کسی در پی آن است؛ ولی در فرهنگ قرآن اینگونه امور از فضیلت و ارزش برخوردار نیست؛ زیرا در عرف قرآن عبادت و تقوا ملاک برتریاند (حجرات/ 49، 13)[۳۹]، چنانکه در آیه 29 فتح/ 48 به صفات اصحاب و پیروان پیامبر9 اشاره شده است. بر پایه روایتها، خداوند به دلهای آدمیان مینگرد نه به رفتار ظاهری و جایگاه اجتماعی آنان.[۴۰]
4. {لا تَحزَن}؛ مفسران اهل سنت بر این باورند که حزن و اندوهی که ابوبکر را در غار ثور فراگرفت، بر اثر ترس از جان خویش نبود؛ بلکه او نگران حال رسول خدا9 و آینده اسلام بود. ایشان این را نشانه ایمان، اخلاص و دلسوزی او برای پیامبر9 شمردهاند.[۴۱] برخی دیگر بر این باورند که جمله «لا تَحزَن» اگر مایه نکوهش نباشد، بیانگر هیچگونه مدح و ستایشی نیز نیست؛ بلکه تنها نهی از خوف و ترس است.[۴۲] اثبات این که حزن ابوبکر برای خود یا رسول خدا9 بوده، به دلیلی دیگر نیاز دارد.
5. {إِنَّ اللهَ مَعَنَا}؛ در این قسمت از آیه، رسول خدا9 همراهی خداوند را با خود و همراه خویش یادآوری میکند. برخی بر این باورند که مقصود معیت و همراهی خاص و ویژه الهی است؛ زیرا معیت و همراهی را خداوند با همه موجودات دارد.[۴۳] به گفته آلوسی، این همراهی خداوند با پیامبر و همراه وی، ویژه ابوبکر است و برای هیچ یک از صحابه ثابت نشده است. حتی هیچ پیامبری معیت و همراهی خداوند را افزون بر خویش به یکی از صحابه خود نسبت نداده است. این ویژگی، ابوبکر را نه تنها از اصحاب پیامبر9 بلکه از صحابه همه پیامبران ممتاز و جدا میسازد.[۴۴]
برخی دیگر بر این باورند که مقصود از {مَعَنا} در آیه تنها پیامبر9 است و ایشان با لفظ جمع از خود تعبیر کرده است، همچون سخن خداوند: {إِنَّا نَحنُ نَزَّلنَا الذِّكرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ}. (حجر/15، 9) افزون بر این، برخی گفتهاند که ابوبکر به پیامبر9 گفت: نگرانی من درباره برادرت علی بن ابیطالب است. رسول خدا فرمود: «لاتَحزَن» نگران مباش؛ خداوند با من و برادرم علی بن ابیطالب است.[۴۵] به گفته برخی دیگر، با توجه به نگرانی همراه پیامبر9 ایشان برای رفع اضطراب وی فرمود: {اِنّ اللهَ مَعَنا}. نیز گفتهاند این جمله شاید گویای سرزنش باشد[۴۶]، چنانکه به انجام دهنده کار ناپسند گفته میشود: «لا تَفعَل اِنّ اللهَ مَعَنا»؛ یعنی خداوند از کردار ما آگاه است. از این رو، نمیتوان از این سخن برداشت مدح و فضیلت کرد، مگر با دلیلی دیگر.[۴۷]
6. {فَأَنزَلَ اللهُ سَكِینَتَهُ عَلَیهِ}؛ در این قسمت آیه، به نزول آرامش الهی تنها بر یک نفر اشاره شده است؛ اما درباره مرجع ضمیر {عَلَیهِ} دو احتمال وجود دارد: أ. مفسران شیعه[۴۸] و مفسران مشهور اهل سنت[۴۹] برآنند که این ضمیر به پیامبر9 باز میگردد. ب. برخی دیگر بازگشت این ضمیر به ابوبکر را منطقیتر پنداشتهاند[۵۰]؛ با این استدلال که پیامبر9 به تسکین و آرامش نیاز نداشت، زیرا طمأنینه و آرامش الهی همواره همراه او بود[۵۱] و تنها ابوبکر که در آن موقعیت، مضطرب و اندوهگین بود، به آرامش نیاز داشت. فخر رازی با بیان ادلهای، بر نادرستی بازگشت ضمیر «علیه» به رسول خدا اصرار دارد.[۵۲] عدهای نیز گفتهاند که بازگشت این ضمیر به پیامبر9 به معنای وجود کمال اتحاد و پیوستگی میان ابوبکر و پیامبر9 است؛ یعنی در جایی که ابوبکر محزون و نگران بود ، سکینه و آرامش بر پیامبر9 نازل شد و این نشان از آن دارد که آن دو همچون یک شخص در دو قالب جسمانی بودهاند.[۵۳]
برخی دیگر از مفسران اهل سنت بازگشت ضمیر {عَلَیهِ} به پیامبر9 را سزاوارتر دانستهاند؛ زیرا نزول سکینه و آرامش از ویژگیهای انبیاست و دیگران شایسته آن نیستند. افزون بر آن، احتمال دارد جمله {فَأَنزَلَ اللهُ سَكِینَتَهُ عَلَیهِ} اشاره به حضرت و یار او در مراحل مختلف گذشته، همچون غزوه بدر و حنین باشد.[۵۴]
علامه طباطبایی بر لزوم برگشت ضمیر {عَلَیهِ} بر پیامبر9 چنین استدلال کرده است: أ. همه ضمیرهای قبل و بعد در کلماتی همانند {تَنصـُروُه}، {نَصَـره}، {صاحبه}، {اَخرجه} و {اَیده} به پیامبر9 بازمیگردد و بازگشت ضمیر «عَلَیهِ» به ابوبکر در این میان، بدون قرینه قطعی توجیه علمی ندارد. افزون بر این، اگر {أَنزَلَ اللَّهُ سَكِینَتَهُ عَلَیه} مربوط به ابوبکر باشد، باید جمله {أَیدَهُ بِجُنُودٍ لَم تَرَوهَا} نیز به وی ربط یابد؛ زیرا این دو جمله از سیاق واحدی برخوردارند و تفکیک میان آن دو صحیح نیست. ب. در این آیه، محور سخن، نصرت ویژه خداوند برای پیامبر9 در موقعیتی است که کسی دیگر توان یاری او را نداشته؛ چنانکه بخشهای مختلف آیه به آن اشاره دارند. ج. این آیه از سیاق واحدی برخوردار است و جمله {جَعَلَ الَّذِینَ كَفَرُوا السُّفلَی وَكَلِمَةُ اللهِ هِی العُلیا وَاللهُ عَزِیزٌ حَكِیمٌ} بیانگر جملات پیشین است و مقصود از {كَلِمَة} سخن کافران است که برای قتل پیامبر9 در دار الندوه تصمیم گرفته بودند و مراد از{كَلِمَةُ اللهِ هِی العُلیا} وعده نصرت الهی است. از این رو، باید پیشتر سخنی از نصرت و یاری پیامبر9 به میان آید تا این جمله بدان اشاره داشته باشد.[۵۵] برخی گفتهاند: پیامبر9 همواره از آرامش الهی برخوردار بوده و در این موقعیت هم به نزول آرامش نیاز نداشته است و از این رو ضمیر{عَلَیهِ} به ابوبکر بازمیگردد که به آرامش نیاز داشته است. در پاسخ اینان، نمونهای از آیات را یاد کردهاند که در آنها خداوند از نزول آرامش بر پیامبرش و مؤمنان سخن گفته است[۵۶]؛ همانند {ثُمَّ أَنزَلَ اللهُ سَكِینَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَعَلَى المُؤمِنِینَ} (توبه/9، 26) و آیه 26 فتح/48. در برخی دیگر از آیات، نزول سکینه و آرامش ویژه مؤمنان یاد شده است؛ همانند {هُوَ الَّذِی أَنزَلَ السَّكِینَةَ فِی قُلُوبِ المُؤمِنِینَ}. (فتح/48، 4، 18) در پی تصریح آیات مزبور به نزول آرامش بر پیامبر9 و قلوب مؤمنان، این پرسش مطرح شده است که چرا در آیه غار اشارهای به نزول آرامش بر همراه رسول خدا9 نشده، چنانکه در آیات دیگر به نزول آن بر پیامبر9 و مؤمنان تصریح شده است.[۵۷]
منابع
الاحتجاج: ابومنصور الطبرسی (م.520ق.)، به كوشش سید محمد باقر، دار النعمان، 1386ق؛ الاختصاص: المفید (م.413ق.)، به كوشش غفاری و زرندی، بیروت، دار المفید، 1414ق؛ الافصاح فی الامامه: المفید (م.413ق.)، قم، مؤسسة البعثه، 1414ق؛ الامالی: الطوسی (م.460ق.)، قم، دار الثقافه، 1414ق؛ بحار الانوار: المجلسی (م.1110ق.)، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1403ق؛ البحر المحیط: ابوحیان الاندلسی (م.754ق.)، به كوشش عادل احمد و دیگران، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1422ق؛ البدایة و النهایه: ابن كثیر (م.774ق.)، به كوشش علی شیری، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1408ق؛ تاریخ طبری (تاریخ الامم و الملوك): الطبری (م.310ق.)، به كوشش گروهی از علما، بیروت، اعلمی، 1403ق؛ تاریخ مدینة دمشق: ابن عساكر (م.571ق.)، به كوشش علی شیری، بیروت، دار الفکر، 1415ق؛ التبیان: الطوسی (م.460ق.)، به كوشش العاملی، بیروت، دار احیاء التراث العربی؛ تفسیر ابن کثیر (تفسیر القرآن العظیم): ابن كثیر (م.774ق.)، به كوشش مرعشلی، بیروت، دار المعرفه، 1409ق؛ تفسیر العیاشی: العیاشی (م.320ق.)، به كوشش رسولی محلاتی، تهران، المكتبة العلمیة الاسلامیه؛ تفسیر القمی: القمی (م.307ق.)، به كوشش الجزائری، قم، دار الكتاب، 1404ق؛ التفسیر الكبیر: الفخر الرازی (م.606ق.)، قم، دفتر تبلیغات، 1413ق؛ التفسیر الوسیط: سید محمد طنطاوی، قاهره، دار المعارف، 1412ق؛ تفسیر بغوی (معالم التنزیل): البغوی (م.510ق.)، به كوشش عبدالرزاق، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1420ق؛ تفسیر ثعالبی (الجواهر الحسان): الثعالبی (م.875ق.)، به كوشش عبدالفتاح و دیگران، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1418ق؛ تفسیر ثعلبی (الكشف و البیان): الثعلبی (م.427ق.)، به كوشش ابن عاشور، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1422ق؛ تفسیر سمرقندی (بحر العلوم): السمرقندی (م.375ق.)، به كوشش عمر بن غرامه، بیروت، دار الفكر، 1416ق؛ تفسیر صنعانی (تفسیر عبدالرزاق): عبدالرزاق الصنعانی (م.211ق.)، به كوشش مصطفی مسلم، ریاض، مکتبة الرشد، 1410ق؛ تفسیر قرطبی (الجامع لاحكام القرآن): القرطبی (م.671ق.)، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1405ق؛ جامع البیان: الطبری (م.310ق.)، به كوشش صدقی جمیل، بیروت، دار الفکر، 1415ق؛ الدر المنثور: السیوطی (م.911ق.)، بیروت، دار المعرفه، 1365ق؛ دلائل النبوه: البیهقی (م.458ق.)، به كوشش عبدالمعطی، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1405ق؛ روح المعانی: الآلوسی (م.1270ق.)، بیروت، دار احیاء التراث العربی؛ روض الجنان: ابوالفتوح رازی (م.554ق.)، به كوشش یاحقی و ناصح، مشهد، آستان قدس رضوی، 1375ش؛ سبل الهدی: محمد بن یوسف الصالحی (م.942ق.)، به كوشش عادل احمد و علی محمد، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1414ق؛ سلسلة مؤلفات الشیخ المفید: المفید (م.413ق.)، دار المفید، 1414ق؛ شرح المنام: الشیخ المفید (م.413ق.)، به کوشش مهدی نجف، بیروت، دار المفید، 1414ق؛ شواهد التنزیل: الحاكم الحسكانی (م.506ق.)، به كوشش محمودی، تهران، وزارت ارشاد، 1411ق؛ الصحیح من سیرة النبی9: جعفر مرتضی العاملی، بیروت، دار السیره، 1414ق؛ الطبقات الكبری: ابن سعد (م.230ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1418ق؛ فتح الباری: ابن حجر العسقلانی (م.852ق.)، بیروت، دار المعرفه؛ الكامل فی التاریخ: ابن اثیر علی بن محمد الجزری (م.630ق.)، بیروت، دار صادر، 1385ق؛ الكشاف: الزمخشری (م.538ق.)، مصطفی البابی، 1385ق؛ كنز الفوائد: الكراجكی (م.449ق.)، قم، مکتبة المصطفوی، 1410ق؛ كنز العمال: المتقی الهندی (م.975ق.)، به كوشش صفوة السقاء، بیروت، الرساله، 1413ق؛ مجمع البیان: الطبرسی (م.548ق.)، به كوشش گروهی از علما، بیروت، اعلمی، 1415ق؛ مجمع الزوائد: الهیثمی (م.807ق.)، بیروت، دار الکتاب العربی، 1402ق؛ المحرر الوجیز: ابن عطیة الاندلسی (م.546ق.)، به كوشش عبدالسلام، لبنان، دار الکتب العلمیه، 1413ق؛ مسند احمد: احمد بن حنبل (م.241ق.)، بیروت، دار صادر؛ المصنّف: ابن ابیشیبه (م.235ق.)، به كوشش سعید محمد، دار الفكر، 1409ق؛ المغازی: الواقدی (م.207ق.)، به كوشش مارسدن جونس، بیروت، اعلمی، 1409ق؛ مفردات: الراغب (م.425ق.)، نشر الكتاب، 1404ق؛ مناقب آل ابیطالب: ابن شهر آشوب (م.588ق.)، به كوشش گروهی از اساتید، نجف، المکتبة الحیدریه، 1376ق؛ المنتظم: ابن جوزی (م.597ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر و دیگران، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1412ق؛ المیزان: الطباطبایی (م.1402ق.)، بیروت، اعلمی، 1393ق.
لطف الله خراسانی
آیه قبله: یکصد و چهل و چهارمین آیه سوره بقره، درباره فرمان تغییر قبله از بیت المقدس به کعبه
قبله در لغت به معنای سمت و جهت است[۵۸] و در اصطلاح به جهتی گفته میشود که کعبه در آن قرار دارد.[۵۹] پیامبر گرامی9 در مکه و سالهای نخست پس از هجرت در مدینه به سوی بیت المقدس نماز میگزارد؛ اما خواستِ قلبی او نماز گزاردن به سوی کعبه بود و بدین جهت در انتظار وحی و تغییر قبله به سر میبرد. خداوند با نزول آیه قبله ایشان را خشنود کرد و او را به تغییر قبله به سوی مسجدالحرام فرمان داد: {قَد نَرَى تَقَلُّبَ وَجهِكَ فِی السَّمَاء فَلَنُوَلِّینَّكَ قِبلَةً تَرضَاهَا فَوَلِّ وَجهَكَ شَطرَ المَسجِدِ الحَرَامِ وَحَیثُ مَا كُنتُم فَوَلُّوا وُجُوِهَكُم شَطرَهُ وَإِنَّ الَّذِینَ أُوْتُوا الكِتَابَ لَیعلَمُونَ أَنَّهُ الحَقُّ مِن رَّبِّهِم وَمَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا یعمَلُونَ}. (بقره/2، 144)
این آیه به جهت در برداشتن حکم تغییر قبله به «آیه قبله»[۶۰] معروف شده است. از آیات 142[۶۱]، 143[۶۲] و 150[۶۳] بقره/2 نیز بهعنوان آیه تغییر قبله یاد کردهاند. بعضی از مفسران آیات 142-144 بقره/2 را آیات تغییر قبله دانستهاند.[۶۴]
مفسران درباره زمان و مکان نزول آیه قبله و تغییر آن اتفاقنظر ندارند و زمان آن را بین 6[۶۵] تا 19[۶۶] ماه پس از هجرت یاد کردهاند. گروهی از مفسران با توجه به تاریخ تغییر قبله که در ماه رجب سال دوم هجرت بوده، صحیحتر دانستهاند که قبله 17 ماه پس از هجرت تغییر یافته باشد.[۶۷] نیز در این که آیه تغییر قبله بین نماز صبح، ظهر یا عصر نازل شده، اختلاف نظر است.[۶۸] درباره مکان نزول این آیه در محله بنیسلمه[۶۹]، مکانی که از همین رو، مسجد القبلتین نام گرفته[۷۰] یا مسجد پیامبر9[۷۱] نیز اختلاف نظر یافت میشود.
در سبب نزول آیه قبله گفته شده که هنگام هجرت رسول خدا9 به مدینه بسیاری از ساکنان آن شهر یهودی بودند؛ پس به پیامبر فرمان داده شد که به سوی بیت المقدس نماز بگزارد تا یهودیان را به اسلام جذب کند.[۷۲] از همین رو، یهودیان مدینه در آغاز خوشحال شدند؛ اما پس از مدتی مسلمانان را سرزنش کردند و گفتند: اگر محمد به دین و گذشتگان ما خرده میگیرد و خود شریعتی مستقل آورده، چرا به سوی قبله ما نماز میگزارد و خود قبلهای مستقل ندارد، حال آن که کعبه و مسجدالحرام قبله پدرش ابراهیم7 بوده و وی هم در دل آرزوی نماز گزاردن به سوی کعبه را دارد؟[۷۳] از این رو، رسول خدا9 خواست قلبی خود برای تغییر قبله و نماز گزاردن به سوی کعبه را با جبرئیل در میان گذاشت. جبرئیل که خود را همچون پیامبر9 بنده فرمانبر خدا میدانست، از ایشان که صاحب مقاماتی نزد خدا بود، خواست تا خود، تغییر قبله را از خداوند بخواهد.[۷۴] رسول خدا9 برای رعایت ادب در پیشگاه الهی خواستهاش را به زبان نیاورد[۷۵]؛ اما چنانکه در آیه قبله آمده، به آسمان مینگریست: {قَد نَرَى تَقَلُّبَ وَجهِكَ فِی السَّمَاء...} و در انتظار تغییر قبله به سر میبرد تا هنگامی که این آیه نازل شد.[۷۶] انتظار تغییر قبله نه از روی ناخشنودی پیامبر به قبله بودن بیت المقدس، بلکه از آن رو بود که میخواست خداوند به او و امتّش قبلهای اختصاص دهد، چنانکه از تعبیر {تَرضَاهَا} در جمله {فَلَنُوَلِّینَّكَ قِبلَةً تَرضَاهَا} برمیآید.[۷۷]
مفسران در سبب نگریستن پیامبر9 به آسمان دو رأی دارند: 1. از آنجا که پیشتر به ایشان وعده تغییر قبله داده شده بود، وی به آسمان مینگریست و در انتظار نزول جبرئیل و آوردن حکم تغییر بود؛ همچون منتظری که به سمت مسیر آمدن مهمان خود مینگرد. 2. پیامبر9 آرزوی تغییر قبله را بر زبان نیاورد و به آسمان مینگریست و منتظر بود؛ زیرا برای پیامبران جایز نیست بی اذن الهی چیزی را از خداوند بخواهند.[۷۸]
بر پایه روایتها، به سوی دو قبله نماز گزاردن پیامبر گرامی9 و تغییر قبله، از نشانههای پیامبر خاتم بود که انبیای پیشین، بعثت او را با یادکرد این نشانه بشارت داده بودند و علمای یهود و نصارا به حقانیت این تغییر آگاهی داشتند[۷۹]؛ چنانکه در ذیل آیه قبله بدان تصریح شده است: {إِنَّ الَّذِینَ أُوتُوا الكِتَابَ لَیعلَمُونَ أَنَّهُ الحَقُّ مِن رَّبِّهِم}. بر پایه روایتی از امام صادق7[۸۰]، پیامبر گرامی9 در مکه به گونهای به سمت بیت المقدس نماز میگزارد که کعبه پشت سر ایشان قرار نگیرد. پس از هجرت به مدینه نیز تا زمان تغییر قبله، ایشان به سوی بیت المقدس نماز میگزارد.
آیه قبله ناسخ حکم قبله بودن بیت المقدس است.[۸۱] به گفته ابن عباس، نخستین حکم نسخ شده در قرآن مربوط به قبله است.[۸۲] درباره آن چه با آیه قبله نسخ شده، دو نظر وجود دارد: 1. در قرآن از روی آوردن به سوی بیت المقدس در نماز یاد نشده، بلکه چنین حکمی در روایتها آمده است. از این رو، باید گفت آیه قبله، ناسخ سنت است. 2. روی آوردن به سمت بیت المقدس با آیه {وَلِلَّهِ المَشرِقُ وَالمَغرِبُ فَأَینَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجهُ اللَّهِ ...} (بقره/2، 115) تشریع و سپس این آیه با آیه قبله نسخ شده است.[۸۳]
منابع
اسباب النزول: الواحدی (م.468ق.)، قاهره، الحلبی و شركاه، 1388ق؛ بحار الانوار: المجلسی (م.1110ق.)، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1403ق؛ تاریخ الیعقوبی: احمد بن یعقوب (م.292ق.)، بیروت، دار صادر، 1415ق؛ التبیان: الطوسی (م.460ق.)، به كوشش العاملی، بیروت، دار احیاء التراث العربی؛ تفسیر ابن کثیر (تفسیر القرآن العظیم): ابن كثیر (م.774ق.)، به كوشش مرعشلی، بیروت، دار المعرفه، 1409ق؛ تفسیر القمی: القمی (م.307ق.)، به كوشش الجزائری، قم، دار الكتاب، 1404ق؛ التفسیر الكبیر: الفخر الرازی (م.606ق.)، قم، دفتر تبلیغات، 1413ق؛ التفسیر الوسیط: سید محمد طنطاوی، قاهره، دار المعارف، 1412ق؛ تفسیر بغوی (معالم التنزیل): البغوی (م.510ق.)، به كوشش خالد عبدالرحمن، بیروت، دار المعرفه؛ تفسیر ثعلبی (الكشف و البیان): الثعلبی (م.427ق.)، به كوشش ابن عاشور، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1422ق؛ جامع البیان: الطبری (م.310ق.)، به كوشش صدقی جمیل، بیروت، دار الفكر، 1415ق؛ جواهر الكلام: النجفی (م.1266ق.)، به كوشش قوچانی و دیگران، بیروت، دار احیاء التراث العربی؛ روض الجنان: ابوالفتوح رازی (م.554ق.)، به كوشش یاحقی و ناصح، مشهد، آستان قدس رضوی، 1375ش؛ الصحاح: الجوهری (م.393ق.)، به كوشش احمد العطار، بیروت، دار العلم للملایین، 1407ق؛ الطبقات الكبری: ابن سعد (م.230ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1418ق؛ الكافی: الكلینی (م.329ق.)، به كوشش غفاری، تهران، دار الكتب الاسلامیه، 1375ش؛ لسان العرب: ابن منظور (م.711ق.)، قم، ادب الحوزه، 1405ق؛ مجمع البیان: الطبرسی (م.548ق.)، به كوشش گروهی از علما، بیروت، اعلمی، 1415ق؛ مفردات: الراغب (م.425ق.)، نشر الكتاب، 1404ق؛ المیزان: الطباطبایی (م.1402ق.)، بیروت، اعلمی، 1393ق؛ وفاء الوفاء: السمهودی (م.911ق.)، به كوشش محمد عبدالحمید، بیروت، دار الكتب العلمیه، 2006م.
علیاکبر مؤمنی
آیه لیلة المبیت: آیه دویست و هفتم سوره بقره، درباره خوابیدن علی بن ابیطالب7 بر بستر پیامبر9 در شب هجرت
لیلة به معنای شب[۸۴] و مبیت به معنای گذراندن شب در مکانی، در حال خواب یا بیداری آمده است.[۸۵] بدین جهت آیه 207 بقره/2 به آیه لیلة المبیت معروف شده که در شأن و مقام امیرمؤمنان علی7 به سبب ایثار و بیتوتهاش بر بستر پیامبر9 در شب هجرت نازل شده است.[۸۶] گاهی از این آیه به «آیة الشراء» یاد میشود[۸۷]؛ زیرا در آن، از معامله جان در برابر کسب خشنودی خدا سخن رفته است: {وَمِنَ النَّاسِ مَن یشرِی نَفسَهُ ابتِغَاءَ مَرضَاةِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالعِبَادِ}. (بقره/2، 207)
پیامبر9 و کسانی که به وی ایمان آورده بودند، از سوی مشرکان قریش زیر فشار و آزار سخت قرار داشتند، به گونهای که گروهی از آنان ناچار به هجرت به حبشه شدند.[۸۸] با مرگ ابوطالب در سال دهم بعثت، آزار مشرکان به مسلمانان شدت بیشتری یافت. رسول خدا برای برونرفت از این وضعیت سخت و یافتن مدافعان و یاران جدید از قبیله ثقیف، به طائف سفر کرد؛ اما این سفر نتیجهای در بر نداشت.[۸۹] به رغم همه سختگیریهای مشرکان، اسلام در میان قشرهای مختلف قریش گسترش یافت[۹۰] و نیز با انعقاد پیمان عقبه اول و دوم میان پیامبر9 و مردم یثرب و پذیرش اسلام از سوی بسیاری از آنان، زمینه هجرت مسلمانان از مکه به مدینه فراهم گردید.[۹۱] بدین رو در مکه جز پیامبر9 که منتظر وحی الهی در این باره بود، و نیز علی7، ابوبکر و گروهی اندک، کسی نمانده بود.[۹۲]
مشرکان قریش نگران هجرت رسول خدا9 به مدینه بودند. از این رو، سران قریش در دار الندوه، مکان مشورت و تصمیمگیری مکیان[۹۳]، گرد آمدند تا درباره چگونگی برخورد با پیامبر9 تصمیم بگیرند.[۹۴] برخی به حبس و بعضی به تبعید رأی دادند و سرانجام ابوجهل به قتل پیامبر9 با مشارکت 40 نفر از قبایل مختلف نظر داد که به تأیید سران قریش و نیز ابلیس رسید که با چهره پیرمردی در آن مجلس حضور داشت.[۹۵] خداوند پیامبرش را با نزول آیه {وَإِذ یمكُرُ بِكَ الَّذِینَ كَفَرُوا لِیثبِتُوكَ أَو یقتُلُوكَ أَو یخرِجُوكَ وَیمكُرُونَ وَیمكُرُ اللهُ وَاللهُ خَیرُ المَاكِرِینَ} (انفال/8، 30) از توطئه مشرکان آگاه کرد و او را به هجرت فرمان داد. نیز برای آن که قریشیان هنگام خروج پیامبر9 از خانهاش آگاه نشوند، به ایشان دستور داد تا از علی7 بخواهد در بستر ایشان بخوابد. علی7 با آگاهی یافتن از فرمان الهی و اطمینان به نجات پیامبر9 از توطئه مشرکان، با تبسمی بر لب و پس از سجده شکر با آغوش باز به بستر پیامبر رفت[۹۶] و پارچهای سبز رنگ را که رسول خدا هنگام خواب از آن استفاده میکرد، بر روی خود کشید و در بسترش خوابید. پیامبر9 در حالی که پاسی از شب گذشته بود و مشرکان قریش خانهاش را محاصره کرده بودند، با خواندن آیه9 یس/36: {وَجَعَلنَا مِن بَینِ أَیدِیهِم سَدًّا وَمِن خَلفِهِم سَدًّا فَأَغشَینَاهُم فَهُم لاَ یبصِـرُونَ} و پاشیدن مشتی خاک بر سر آنان، از میانشان عبور کرد و به غار ثور پناه برد.[۹۷]
بر پایه نقل عموم مفسران شیعه[۹۸] و بسیاری از اهل سنت[۹۹] آیه لیلة المبیت در شأن و مقام علی7 به سبب بیتوته و خوابیدن بر بستر رسول خدا9 در شب هجرت نازل شد. بر پایه گزارشی، خداوند در لیلة المبیت به جبرئیل و میکائیل وحی فرمود: «شما را با یکدیگر برادر قرار دادم و عمر یکی از شما را طولانیتر از دیگری ساختم. کدام یک حاضر است عمرش را به دیگری ببخشد؟» هر یک از آن دو زندگی طولانی را برای خود برگزید. سپس خداوند به آنان وحی کرد: «علی بن ابیطالب و پیامبر را برادر یکدیگر قرار دادم. اکنون علی7 در بستر پیامبر9 بیتوته کرده است و او را از خطر حفظ میکند. اکنون به زمین بروید و نگهبان او باشید.» در این هنگام، جبرئیل بالای سر او و میکائیل پایین پایش قرار گرفتند و جبرئیل مرحبا گویان به علی7 گفت: خداوند با تو بر فرشتگان مباهات میکند. در این هنگام، آیه یاد شده نازل گشت.[۱۰۰] برخی زمان نزول این آیه را هنگامی دانستهاند که رسول خدا9 در حال حرکت به مدینه بود.[۱۰۱]
برخی از مفسران اهل سنت، شأن نزول آیه مزبور را به گونهای دیگر نقل کردهاند. بعضی گفتهاند: این آیه درباره زبیر و مقداد نازل شده است؛ هنگامی که رسول خدا9 آنان را برای مأموریتی خطیر به مکه فرستاد.[۱۰۲] بر پایه گزارشی دیگر، این آیه درباره صُهَیب نازل شد؛ آنگاه که مشرکان او را در مسیر هجرت به سوی مدینه اسیر کردند و خواستند وی را به مکه بازگردانند یا به قتل رسانند. اما وی با دادن اموال همراهش و نیز آگاهی دادن از دارایی باقیماندهاش در مکه، خویشتن را آزاد ساخت و به مدینه هجرت کرد.[۱۰۳] برخی نیز آیه را در شأن ابوذر دانسته[۱۰۴] یا گفتهاند: مقصود هر کسی است که در طاعت خدا و جهاد در راه او و امر به معروف فداکاری کند.[۱۰۵]
با توجه به نقل عموم مفسران شیعه و بسیاری از اهل سنت و روایتهای معصومان: که آیه را در شأن و مقام علی7 به سبب بیتوتهاش بر بستر رسول خدا در شب هجرت دانستهاند، اقوال دیگر در شأن نزول این آیه جای تردید و تأمل دارد.[۱۰۶] نقل شده است که سمرة بن جندب، قاتل 8000 انسان[۱۰۷]، با دریافت 000/400 درهم از معاویه، روایتی را جعل و آن را تبلیغ کرد که بر اساس آن، آیات 204-209 بقره/2 درباره علی7 و آیه لیلة المبیت در شأن عبدالرحمان بن ملجم نازل شده است.[۱۰۸]
بر پایه روایتی از امام سجاد7، علی7 نخستین کسی بود که برای کسب رضای خدا جان خود را فدا کرد.[۱۰۹] این ایثار، فضیلتی برای علی7 است که میان مسلمانان[۱۱۰] و بلکه همه آدمیان در طول تاریخ بی نظیر است.[۱۱۱] برخی این ایثار علی7 را از ایثار اسماعیل نبی برای ذبح شدن به امر خدا برتر دانستهاند؛ زیرا اسماعیل آماده شده بود تا به دست پدرش ذبح شود؛ اما امام علی7 خود را برای کشته شدن به دست دشمنان آماده کرده بود.[۱۱۲]
آیه لیلة المبیت در برابر آیات 204-206 بقره/2 قرار دارد که در آن از کسب عزت و آبرو از راه نفاق، فساد و گناه سخن میرود؛ اما در آیه لیلة المبیت از معامله با خدا و ایثار جان برای کسب رضایت الهی سخن رفته است.[۱۱۳] تعبیر «مِن الناسِ» در این آیه بدین معناست که چنین ایثاری در توان گروهی خاص از مردم است[۱۱۴] که در کار خیر و طلب رضای خدا، جان را فدا میکنند و این برترین نشان و درجه ایمان است.[۱۱۵] جمله {وَالله رَؤوفٌ بِالعِبادِ} به وجود افرادی با این صفات در میان مردم اشاره دارد و نشان رأفت خداوند به آنهاست. اگر چنین انسانهای فداکاری نباشند، ارکان دین فرو میریزد.[۱۱۶]
برخی در مقام مقایسه میان بیتوته علی7 بر بستر پیامبر9 در شب هجرت، با همراهی ابوبکر با ایشان در غار ثور به جهت یادکرد آن در آیه 40 توبه/9، مصاحبت با پیامبر9 را فضیلتی برتر دانستهاند.[۱۱۷] در پاسخ آوردهاند که در آیه غار نامی از ابوبکر به میان نیامده، بلکه در منابع تاریخی آمده که مقصود از (لِصاحِبِه} ابوبکر است. نیز آیه فاقد هرگونه لحن ستایش است؛ اما آیه لیلة المبیت بنا بر نقل عموم علمای شیعه[۱۱۸] و بسیاری از اهل سنت[۱۱۹] در شأن علی7 نازل شده و لحن ستایشآمیز آشکاری دارد. افزون بر این، رخداد خوابیدن علی7 بر بستر پیامبر9 در شب هجرت، چنان قطعی و مسلم است که عدم تصریح به آن در قرآن از اهمیتش نمیکاهد و کسی آن را انکار نمیکند.[۱۲۰]
برخی دیگر گفتهاند: آن شب علی7 کانون خطر را بدون ترس سپری کرد؛ حال آن که ابوبکر در لحظاتی خطرناک پیامبر9 را همراه بود و آن هنگام که احساس ترس کرد، رسول خدا با جمله {لا تَحزَن إِنَّ اللهَ مَعَنَا...} (توبه/9، 40) او را دلداری داد.[۱۲۱]
در پاسخ به این سخن میتوان به کلام علی7 استناد کرد. شخصی با اعتراض و طعنه به وی، عدم همراهیاش در غار ثور را مطرح کرد. ایشان فرمود: آن شب که بر بستر پیامبر9 بیتوته کردم، قریش به من هجوم آوردند و مرا مجروح کردند و قصد کشتنم را داشتند؛ اما برخی مانع شدند ... .[۱۲۲]
نیز حرّه دختر حلیمه سعدیه در پاسخ به حجّاج، در زمینه برتری علی7 بر موسای کلیم میگوید: خدا درباره او فرمود: {فَخَرَجَ مِنهَا خَائِفًا یتَرَقَّبُ}. (قصص/28، 21) اما علی7 بدون هیچ ترسی بر بستر پیامبر9 خوابید و خدا درباره او آیه {وَمِنَ النَّاسِ مَن یشـرِی نَفسَهُ ابتِغَاءَ مَرضَاةِ الله} (بقره/2، 207) را نازل کرد. حجّاج پاسخ وی را تحسین نمود.[۱۲۳]
علی7 در احتجاج با ابوبکر[۱۲۴] و نیز با اعضای شورایی که عمر برای تعیین خلیفه خود مشخص کرده بود، به فداکاری خویش در لیلة المبیت و نیز به آیه {وَمِنَ النَّاسِ مَن یشرِی نَفسَهُ ابتِغَاءَ مَرضَاةِ} احتجاج کرد.[۱۲۵]
منابع
الارشاد: المفید (م.413ق.)، به كوشش آل البیت:، بیروت، دار المفید، 1414ق؛ اسد الغابه: ابن اثیر علی بن محمد الجزری (م.630ق.)، بیروت، دار الکتاب العربی؛ الامالی: الطوسی (م.460ق.)، قم، دار الثقافه، 1414ق؛ بحار الانوار: المجلسی (م.1110ق.)، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1403ق؛ البحر المحیط: ابوحیان الاندلسی (م.754ق.)، بیروت، دار الفکر، 1412ق؛ البدایة و النهایه: ابن كثیر (م.774ق.)، به كوشش علی شیری، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1408ق؛ تاریخ ابن خلدون: ابن خلدون (م.808ق.)، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1391ق؛ تاریخ طبری (تاریخ الامم و الملوك): الطبری (م.310ق.)، به كوشش گروهی از علما، بیروت، اعلمی، 1403ق؛ تاریخ الیعقوبی: احمد بن یعقوب (م.292ق.)، بیروت، دار صادر، 1415ق؛ التحریر و التنویر: ابن عاشور (م.1393ق.)، مؤسسة التاریخ؛ تفسیر العیاشی: العیاشی (م.320ق.)، به كوشش رسولی محلاتی، تهران، المكتبة العلمیة الاسلامیه؛ التفسیر الكبیر: الفخر الرازی (م.606ق.)، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1415ق؛ تفسیر نمونه: مكارم شیرازی و دیگران، تهران، دار الکتب الاسلامیه، 1375ش؛ جامع البیان: الطبری (م.310ق.)، به كوشش صدقی جمیل، بیروت، دار الفکر، 1415ق؛ تفسیر قرطبی (الجامع لأحكام القرآن): القرطبی (م.671ق.)، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1405ق؛ حلیة الابرار: سید هاشم البحرانی (م.1107ق.)، به كوشش مولانا، قم، المعارف الاسلامیه، 1411ق؛ الخصال: الصدوق (م.381ق.)، به كوشش غفاری، قم، نشر اسلامی، 1416ق؛ خصائص الائمه: الشریف الرضی (م.406ق.)، به كوشش الامینی، مشهد، مجمع البحوث الاسلامی، 1406ق؛ الدر المنثور: السیوطی (م.911ق.)، بیروت، دار المعرفه، 1365ق؛ روح المعانی: الآلوسی (م.1270ق.)، به كوشش علی عبدالباری، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1415ق؛ زاد المسیر: ابن جوزی (م.597ق.)، بیروت، المکتب الاسلامی، 1407ق؛ سیرة المصطفی: هاشم معروف الحسنی، قم، الرضی، 1371ش؛ شرح نهج البلاغه: ابن ابیالحدید (م.656ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، دار احیاء الكتب العربیه، 1378ق؛ شواهد التنزیل: الحاكم الحسكانی (م.506ق.)، به كوشش محمودی، تهران، وزارت ارشاد، 1411ق؛ الصحیح من سیرة النبی9: جعفر مرتضی العاملی، بیروت، دار السیره، 1414ق؛ الطبقات الكبری: ابن سعد (م.230ق.)، بیروت، دار صادر؛ عبقات الانوار: سید حامد حسین اللكهنوی (م.1306ق.)، به كوشش مولانا بروجردی، قم، محقق، 1404ق؛ الغدیر: الامینی (م.1390ق.)، تهران، دار الکتب الاسلامیه، 1366ش؛ الفضائل: شاذان بن جبرئیل القمی (م.660ق.)، نجف، المکتبة الحیدریه، 1381ق؛ كشف الاسرار: میبدی (م.520ق.)، به كوشش حكمت، تهران، امیر کبیر، 1361ش؛ تفسیر ثعلبی (الكشف و البیان): الثعلبی (م.427ق.)، به كوشش ابن عاشور، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1422ق؛ كنز الفوائد: الكراجكی (م.449ق.)، قم، مکتبة المصطفوی، 1410ق؛ مجمع البیان: الطبرسی (م.548ق.)، به كوشش گروهی از علما، بیروت، اعلمی، 1415ق؛ المستدرك علی الصحیحین: الحاكم النیشابوری (م.405ق.)، به كوشش مرعشلی، بیروت، دار المعرفه، 1406ق؛ المعجم الوسیط: ابراهیم انیس و دیگران، تهران، فرهنگ اسلامی، 1375ش؛ مناقب آل ابیطالب: ابن شهر آشوب (م.588ق.)، به كوشش گروهی از اساتید، نجف، المکتبة الحیدریه، 1376ق؛ المیزان: الطباطبایی (م.1402ق.)، بیروت، اعلمی، 1393ق؛ نهج الایمان: ابن جبر (م.قرن7)، به کوشش الحسینی، مشهد، مجتمع امام هادی7، 1418ق.
محمد مهدی فیروزمهر
آیههای مدنی: Ñ سورههای مدنی
آیههای مکی: Ñ سورههای مکی
آیه هجرت: نود و هفتمین آیه سوره نساء، دربردارنده حکم هجرت
در این آیه به سرنوشت شوم کسانی اشاره شده که در ظاهر مسلمان بودند؛ اما هجرت نکردند و سرانجام در صفوف مشرکان جان سپردند. آنان در حالیکه به نفس خویش ستم روا داشتهاند، در پاسخ به فرشتگان قبض روحکننده، علت هجرت نکردنشان را استضعاف و زیر فشار بودن خویش میشمرند. اما عذر آنان پذیرفته نمیشود؛ با این استدلال که سرزمین خداوند پهناور است و برای حفظ دین باید هجرت کرد: {إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ المَلائِكَةُ ظَالِمِی أَنفُسِهِم قَالُوا فِیمَ كُنتُم قَالُوا كُنَّا مُستَضعَفِینَ فِی الأرضِ قَالُوا أَلَم تَكُن أَرضُ اللهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فِیهَا فَأُولَئِكَ مَأْوَاهُم جَهَنَّمُ وَسَاءَت مَصِیرًا}. (نساء/4، 97)
در پی بیعت عقبه میان پیامبر گرامی9 و گروهی از مردم مدینه، زمینه هجرت بسیاری از مسلمانان به آن شهر، پیش از هجرت رسول خدا9 فراهم شد.[۱۲۶] با هجرت ایشان به مدینه، صف مؤمنان از مشرکان به روشنی جدا گشت. از این رو، آیه 97 نساء/ 4 که به آیه هجرت معروف است[۱۲۷]، پس از غزوه بدر درباره گروهی نازل شد که در مکه اسلام آوردند و هجرت نکردند.[۱۲۸]
روایتهای شأن نزول این آیه، مختلفند:
1. گروهی در مکه به خدا و رسولش ایمان آوردند؛ اما از هجرت با ایشان تخلف کردند و به سبب تهدید سران قریش که هر کس با آنان به سوی بدر حرکت نکند خانهاش خراب و اموالش مصادره خواهد شد[۱۲۹]، گروهی از آنان همراه مشرکان به جنگ بدر رفتند و به دست مسلمانان کشته شدند. پس از جنگ، مسلمانان با این پندار که این گروه از مسلمانان با کراهت در صف مشرکان قرار گرفته و کشته شدهاند، برای آنان استغفار کردند. بدین جهت آیه هجرت نازل شد[۱۳۰] و از حال آنان خبر داد.[۱۳۱] بر پایه گزارشی، از سوال و جواب فرشتگان قبض روحکننده از این افراد، برمیآید که آنان مسلمان بودهاند؛ گرچه بر اثر ترک هجرت، قرآن از آنان به {ظَالِمِی أَنفُسِهِم} تعبیر میکند. اگر آنان مسلمان نبودند، چنین پرسشهایی از آنان نمیشد.[۱۳۲]
2. بر پایه گزارشی دیگر، گروهی در مکه اظهار ایمان کردند؛ اما هنگام مشاهده کم شمار بودن مسلمانان در غزوه بدر دچار تردید شدند و پنداشتند که مسلمانان به واسطه دینشان دچار غرور گشتهاند.[۱۳۳] از این رو، به گفته مفسران مقصود از {ظَالِمِی أَنفُسِهِم} در آیه هجرت، کفر آنان است[۱۳۴] که سرانجام در حال ارتداد کشته شدند و آیه هجرت درباره آنها نازل شد.[۱۳۵]
بر پایه نقلها[۱۳۶] و روایتی از امام باقر7[۱۳۷] کسانی که در غزوه بدر کشته شدند و آیه هجرت درباره آنان نازل شد، پنج نفر بودند: قیس بن فاکه بن مغیره، حارث بن زمعه، قیس بن ولید، ابوالعاص بن میته و علی بن امیة بن خلف.
3. در غزوه بدر هنگامی که عباس عموی پیامبر9، عقیل و نوفل به دست مسلمانان اسیر شدند، رسول خدا9 به عباس فرمود تا فدیه آزادی خود و برادر زادهاش، عقیل، را بپردازد. عباس پاسخ داد: ما به سوی قبله تو نماز گزاردیم و به آنچه تو شهادت دادی، شهادت دادیم. پیامبر9 فرمود: شما دشمنی کردید و با شما دشمنی شد. سپس این آیه را تلاوت کرد[۱۳۸]: {أَلَم تَكُن أَرضُ اللهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فِیهَا...}. (نساء/ 4، 97)
آیه هجرت افزون بر بیان حال مسلمانان تارک هجرت و کیفیت برخورد فرشتگان مرگ با آنها، در بردارنده حکم وجوب هجرت[۱۳۹] بر هر مسلمانی است که در زیستگاه خویش قادر به اقامه شعائر دین نباشد.[۱۴۰] از این رو، با نازل شدن آیه هجرت، اصحاب رسول خدا9 در مدینه به کسانی که در مکه مسلمان شده و به مدینه هجرت نکرده بودند، نامه نوشتند که اقرار و اسلام ایشان پذیرفته نیست، مگر با هجرت.[۱۴۱] بر پایه گزارشی، پس از نزول آیه هجرت، رسول خدا افرادی را برای اعلان این آیه به مکه فرستاد.[۱۴۲] برخی مفسران از آیات 97-99 نساء/4 به آیات هجرت تعبیر کردهاند.[۱۴۳]
منابع
البدایة و النهایه: ابن كثیر (م.774ق.)، به كوشش علی شیری، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1408ق؛ تاریخ طبری (تاریخ الامم و الملوك): الطبری (م.310ق.)، به كوشش گروهی از علما، بیروت، اعلمی، 1403ق؛ تاریخ الیعقوبی: احمد بن یعقوب (م.292ق.)، بیروت، دار صادر، 1415ق؛ التبیان: الطوسی (م.460ق.)، به كوشش العاملی، بیروت، دار احیاء التراث العربی؛ تفسیر ابن کثیر (تفسیر القرآن العظیم): ابن كثیر (م.774ق.)، به كوشش شمس الدین، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1419ق؛ التفسیر الكبیر: الفخر الرازی (م.606ق.)، قم، دفتر تبلیغات، 1413ق؛ تفسیر بغوی (معالم التنزیل): البغوی (م.510ق.)، به كوشش خالد عبدالرحمن، بیروت، دار المعرفه؛ تفسیر قرطبی (الجامع لاحكام القرآن): القرطبی (م.671ق.)، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1405ق؛ تفسیر نور الثقلین: العروسی الحویزی (م.1112ق.)، به كوشش رسولی محلاتی، اسماعیلیان، 1373ش؛ جامع البیان: الطبری (م.310ق.)، به كوشش صدقی جمیل، بیروت، دار الفکر، 1415ق؛ الدر المنثور: السیوطی (م.911ق.)، بیروت، دار المعرفه، 1365ق؛ روح المعانی: الآلوسی (م.1270ق.)، به كوشش علی عبدالباری، بیروت، 1415ق؛ روض الجنان: ابوالفتوح رازی (م.554ق.)، به كوشش یاحقی و ناصح، مشهد، آستان قدس رضوی، 1375ش؛ الصافی: الفیض الكاشانی (م.1091ق.)، بیروت، اعلمی، 1402ق؛ الطبقات الكبری: ابن سعد (م.230ق.)، بیروت، دار صادر؛ فتح القدیر: الشوكانی (م.1250ق.)، بیروت، دار المعرفه؛ الكشاف: الزمخشری (م.538ق.)، مصطفی البابی، 1385ق؛ مجمع البیان: الطبرسی (م.548ق.)، بیروت، دار المعرفه، 1406ق؛ المحرر الوجیز: ابن عطیة الاندلسی (م.546ق.)، به كوشش عبدالسلام، لبنان، دار الکتب العلمیه، 1413ق؛ المنیر: وهبة الزحیلی، بیروت، دار الفكر المعاصر، 1411ق.
لطف الله خراسانی
ابابیل: پرندگانی با مأموریت نابودی اصحاب فیل
این واژه یک بار در سوره فیل در یادکرد پرندگان نابودکننده اصحاب فیل آمده است: {وَأَرسَلَ عَلَیهِم طَیرًا أَبَابِیلَ تَرمِیهِم بِحِجَارَةٍ مِن سِجِّیلٍ فَجَعَلَهُم كَعَصفٍ مَأْكُولٍ}. (فیل/105، 3-5) کاربرد نادر واژه «ابابیل» در عربی سبب پیدایش اختلاف بسیار درباره این لغت و ریشه آن میان واژهپژوهان شده است؛ هر چند نمونههایی اندکشمار از کاربرد این واژه در دوره پیش از اسلام در اشعار عرب گزارش شده است.[۱۴۴] برخی آن را از ریشه عربی «اـ ب ـ ل» و بدون مفرد شمرده[۱۴۵] یا مفرد آن را «أبّول» و «إبّیل» و «ایبال» و «إبّال»
دانستهاند.[۱۴۶] گروهی نیز آن را غیر عربی از واژه ایرانی «آبله» شمردهاند.[۱۴۷] سرودههای فراوانی از شاعران عرب درباره این رخداد با اشاره به این پرندگان نقل شده است.[۱۴۸]
اختلافات درباره معنای ابابیل نیز کمتر از اختلاف درباره ریشه و اشتقاق آن نیست. عدهای آن را به معنای گروههای حلقه حلقه و جدا از هم[۱۴۹] یا گروههایی از پرندگان در دستههایی جداگانه و در حال حرکت پشت سر هم به صورت پیوسته شمردهاند.[۱۵۰] گروهی نیز ابابیل را به معنای دسته پرستوها دانستهاند[۱۵۱]؛ هر چند معلوم نیست که آن را معنای لغوی این کلمه شمردهاند یا مصداق مورد نظر از دسته پرندهها در رخداد اصحاب فیل را پرستو میدانند. گاه نیز صرفاً برای تشبیه، این پرندگان را پرستو خوانده و آنها را از نوع ناشناخته و غیر متعارف شمرده و وصفهایی افسانهگونه برایشان یاد کردهاند؛ مانند این که ایشان را منقار مرغان بود و چنگال سگان و سرهای شیران.[۱۵۲] رنگشان نیز را سفید، سیاه یا سبز با منقار زرد شمردهاند.[۱۵۳] در برابر، گروهی با نگرشی تاریخی سعی کردهاند که آن را پرندهای معمولی و شناخته شده در مکه معروف به کبوتر حرم، از جنس و نسل همان ابابیل بشمرند.[۱۵۴] پیرو اختلاف دیدگاهها در معنای کلمه، نقش نحوی آن نیز متفاوت شده است؛ به این سان که ممکن است اسم عَلَم برای پرندگانی خاص یا وصف برای پرندگان مورد نظر دانسته شود.
این پرندگان مأموران عذاب الهی برای نابودکردن اصحاب فیل بودهاند. اصحاب فیل به رهبری ابرهه و به قصد تخریب کعبه، عازم مکه شدند و در آستانه محدوده حرم الهی، فیلهایشان از حرکت ایستاد.[۱۵۵] بر پایه روایتی از عبید بن عمیر لیثی، چون خداوند نابودی اصحاب فیل را اراده کرد، پرندگانی را از سوی دریا گسیل داشت که سیاه و سفید و شبیه خفاش بودند و همراه هر پرندهای سه ریگ سیاه و سفید بود که دو ریگ را در چنگال و سومی را در منقار حمل میکردند.[۱۵۶] آنان بر فراز سپاه صف آراستند و در حالی که فریادهایی جیغگونه میکشیدند، سنگها را بر سر سپاهیان رها کردند. این سنگها به هر سو که اصابت میکرد، از سوی دیگر بیرون میآمد.[۱۵۷] بر پایه روایتی دیگر، هنگامی که ابابیل برای نابودکردن اصحاب فیل به آسمان کعبه رسیدند، ابتدا بر فراز کوه ابوقبیس رفتند و سپس به سمت خانه کعبه روانه شدند و هفت بار گرد آن طواف کردند و سپس به صفا و مروه رفتند و فاصله دو کوه را هفت بار سعی کردند. سپس به قصد مأموریت اصلی خویش که صیانت از خانه کعبه و کشتن سپاهیان ابرهه بود، روانه شدند.[۱۵۸]
گفته شده که «سجّیل» پاره سنگی بوده که در آتش جهنم پخته شده[۱۵۹] و نیز آن را واژه فارسی سَنگْگِل[۱۶۰] به معنای سنگی از جنس گِل دانستهاند.[۱۶۱] (← سجّیل) در دیدگاه غیر مشهور در تلاش برای طبیعی نشان دادن این حادثه، «ابابیل» نام پرندگان یا حشراتی ناقل بیماری آبله یا چیزی شبیه آن شمرده شده است. بیهقی نقل میکند که پس از آشکار شدن مرغان ابابیل، روی پوست بدن اصحاب فیل دانههای آبله ظاهر شد و این نخستین بار بود که بیماری آبله دیده میشد.[۱۶۲] ابن کثیر نیز نابودی قوم ابرهه را به وسیله وبای جدری دانسته است که نوعی آبله بود و پرندگان حامل آن بودند.[۱۶۳] در برخی گزارشهای تاریخی نیز از وجود نشانههایی چون خارش پوست در میان سپاهیان ابرهه یاد شده است.[۱۶۴] برخی تفاسیر معاصر نیز این دیدگاه را بازتابانده و سبب کشته شدن سپاهیان ابرهه را سنگهایی دانستهاند که پرندگان میافکندند و باعث ابتلای آنان به بیماری آبله میشد و گوشت بدنشان را میریخت و به مرگشان میانجامید.[۱۶۵] در نقلی دیگر، ابابیل از جنس پشه و مگس شمرده شدهاند که امراض و آلودگیهایی را منتقل میکردند و این آلودگی به وسیله باد پراکنده میشد.[۱۶۶] این دیدگاه را پژوهشگران نقد کردهاند.[۱۶۷]
منابع
اخبار مکه: الازرقی (م.248ق.)، بیروت، دار الاندلس، 1416ق؛ اضواء البیان: محمد الامین الشنقیطی (م.1393ق.)، بیروت، دار الفکر، 1415ق؛ اعلام قرآن: خزائلی، تهران، امیر کبیر، 1371ش؛ الامالی: المفید (م.413ق.)، به كوشش غفاری و استاد ولی، بیروت، دار المفید، 1414ق؛ البدایة و النهایه: ابن كثیر (م.774ق.)، به كوشش علی شیری، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1408ق؛ تاج العروس: الزبیدی (م.1205ق.)، به كوشش علی شیری، بیروت، دار الفکر، 1414ق؛ تاریخ طبری (تاریخ الامم و الملوك): الطبری (م.310ق.)، به كوشش گروهی از علما، بیروت، اعلمی، 1403ق؛ الصافی: الفیض الكاشانی (م.1091ق.)، بیروت، اعلمی، 1402ق؛ التفسیر الكبیر: الفخر الرازی (م.606ق.)، قم، دفتر تبلیغات، 1413ق؛ التفسیر الکاشف: مغنیه، تهران، دار الکتب الاسلامیه، 1424ق؛ تهذیب اللغه: الازهری (م.370ق.)، به کوشش الابیاری؛ جامع البیان: الطبری (م.310ق.)، به كوشش صدقی جمیل، بیروت، دار الفکر، 1415ق؛ تفسیر قرطبی (الجامع لاحكام القرآن): القرطبی (م.671ق.)، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1405ق؛ الدر المنثور: السیوطی (م.911ق.)، بیروت، دار المعرفه، 1365ق؛ دلائل النبوه: البیهقی (م.458ق.)، به كوشش عبدالمعطی، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1405ق؛ دلائل النبوه: البیهقی (م.458ق.)، به كوشش عبدالمعطی، بیروت، دار الكتب العلمیه، 1405ق؛ روض الجنان: ابوالفتوح رازی (م.554ق.)، به كوشش یاحقی و ناصح، مشهد، آستان قدس رضوی، 1375ش؛ السیرة النبویه: ابن هشام (م. 218ق.)، به كوشش السقاء و دیگران، بیروت، المکتبة العلمیه؛ شرح اصول كافی: محمد صالح مازندرانی (م.1081ق.)، به كوشش سید علی عاشور، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1421ق؛ شرف النبی: خرگوشی (م.406ق.)، به کوشش روشن، تهران، بابک، 1361ش؛ الصحاح: الجوهری (م.393ق.)، به كوشش احمد العطار، بیروت، دار العلم للملایین، 1407ق؛ الكامل فی التاریخ: ابن اثیر علی بن محمد الجزری (م.630ق.)، بیروت، دار صادر، 1385ق؛ لسان العرب: ابن منظور (م.711ق.)، قم، ادب الحوزه، 1405ق؛ مجلة المنار: زیر نظر محمد رشید رضا، ش32، جمادی الاخری، 1350ق، «فتاوی المنار»؛ مجمع البحرین: الطریحی (م.1085ق.)، به كوشش احمد الحسینی، تهران، فرهنگ اسلامی، 1408ق؛ مجمع البیان: الطبرسی (م.548ق.)، به كوشش گروهی از علما، بیروت، اعلمی، 1415ق؛ المصنّف: ابن ابیشیبه (م.235ق.)، به كوشش سعید محمد، دار الفكر، 1409ق؛ معانی القرآن: الفراء (م.207ق.)، به كوشش نجاتی و نجار، مصر، دار الکتب المصریه؛ واژههای دخیل در قرآن مجید: آرتور جفری، ترجمه: بدرهای، توس، 1372ش.
عبدالحمید کاظمی
ابتهاج الانسان و الزمن: کتابی در تاریخ محلی مکه و مدینه، نوشته محمد بن محمد قطب الدین نهروالی مکی حنفی (زنده در 1005ق.)
این کتاب که نام کاملش ابتهاج الانسان و الزمن فی الاحسان الواصل للحرمین من الیمن بمولانا الوزیر الباشا حسن است، به بیان فضیلتهای حرمین شریفین و شرح خدمات وزیر حسن پاشا به این دو شهر پرداخته و اطلاعاتی تاریخی از وضع مکه و مدینه در این دوره ارائه کرده است.
نویسنده، فرزند محمد قطب الدین نهروالی (م.990ق.) از مورخان مشهور مکه و مؤلف الإعلام بأعلام بیت الله الحرام در تاریخ محلی مکه است. برخی منابع به نویسنده و پدرش محمد بن قطب الدین نسبت قادری و خرقانی نیز دادهاند که گویا به گرایشهای صوفیانه آنان اشاره دارد.[۱۶۸] شرح حال نگاران از محمد بن قطب الدین اندک نوشتهاند و برخی معتقدند که قطب الدین نهروالی فرزند پسر نداشته است[۱۶۹]؛ ولی قطب الدین، خود، در سفرنامهاش تصریح کرده که در سفر به مدینه، پسرانش از جمله محمد با او بودهاند.[۱۷۰] تاریخ تولد و مرگ محمد بن قطب الدین دانسته نیست. تنها از تاریخ پایان تألیف کتاب (1005ق.) میتوان دوره حیات او را حدس زد.[۱۷۱] زرکلی این کتاب را نوشته قطب الدین دانسته نه فرزندش.[۱۷۲] قطب الدین متولد نهروال هند بوده و برای فراگرفتن علوم دینی به حجاز و مصر سفر کرد و در مکه ساکن شد.[۱۷۳]
کتاب ابتهاج الانسان دو بخش، هفت فصل و یک مقدمه دارد. نهروالی در بخش نخست با چهار فصل بیشتر به بیان فضیلتهای مکه و مدینه، مسجدالحرام و کعبه و سنجش میان مکه و مدینه پرداخته و در بخش دوم در سه فصل شرح حال و اعمال وزیر پاشا حسن و ماجرای رفتن او به یمن و بازگشتش به مکه در سال 998ق. و خیرات و پیشکشهای او به مسجدالحرام را آورده است. حسن پاشا از وزیران سلطان مراد بنیسلیم عثمانی، دهم محرم 989ق. به حکومت یمن منصوب شد.[۱۷۴] او را حاکمی دادگر و بردبار وصف کردهاند.[۱۷۵] او به سال 1013ق. از حکومت عزل شد و سه سال بعد در قسطنطنیه درگذشت.[۱۷۶]
از این کتاب چند نسخه خطی در دست است: نسخه دار الکتب المصریه با شماره 79، نسخه المکتبة العباسیه با شماره 160 ب و نسخه کتابخانه لیدن با شماره 937.[۱۷۷]
منابع
الاعلام: الزركلی (م.1396ق.)، بیروت، دار العلم للملایین، 1997م؛ اعلام العلماء الاعلام: عبدالکریم بن محب الدین القطبی (م.1014ق.)، به کوشش احمد محمد و عبدالعزیز، ریاض، دار الرفاعی، 1407ق؛ التاریخ و المورخون بمکه: محمد الحبیب الهلیه، الفرقان، 1944م؛ خلاصة الاثر فی اعیان القرن الحادی عشر: المحبی، بیروت، دار صادر؛ سمط النجوم العوالی: عبدالملک بن حسین العصامی (م.1111ق.)، به کوشش عادل احمد و معوض، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1419ق؛ معجم المطبوعات العربیه: یوسف الیان سرکیس (م.1351ق.)، قم، مکتبة النجفی، 1410ق؛ معجم المؤلفین: عمر كحّاله، بیروت، دار احیاء التراث العربی ـ مكتبة المثنی؛ نشر الریاحین: عاتق بن غیث البلادی، دار مکه، 1415ق؛ هدیة العارفین: اسماعیل باشا (م.1339ق.)، بیروت، دار احیاء التراث العربی.
ابراهیم احمدیان
- ↑ سلسلة مؤلفات الشیخ المفید، ج8، ص125؛ شرح المنام، ص25؛ مناقب، ج1، ص304؛ المیزان، ج9، ص294.
- ↑ المحرر الوجیز، ج3، ص35؛ تفسیر ثعالبی، ج3، ص182.
- ↑ سبل الهدی، ج1، ص14، «مقدمه».
- ↑ الدر المنثور، ج4، ص245.
- ↑ المغازی، ج3، ص990؛ البدایة و النهایه، ج5، ص5-6.
- ↑ تاریخ طبری، ج2، ص366؛ الکامل، ج2، ص276.
- ↑ جامع البیان، ج10، ص172-173؛ مجمع البیان، ج5، ص55-56.
- ↑ الطبقات، ج1، ص176؛ المنتظم، ج3، ص45.
- ↑ الکامل، ج2، ص103؛ المنتظم، ج3، ص47؛ البدایة و النهایه، ج3، ص216.
- ↑ الطبقات، ج1، ص177؛ البدایة و النهایه، ج3، ص219.
- ↑ تاریخ طبری، ج2، ص102؛ الصحیح من سیرة النبی، ج4، ص10.
- ↑ شواهد التنزیل، ج1، ص282.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج2، ص39؛ دلائل النبوه، ج2، ص482.
- ↑ روض الجنان، ج3، ص252؛ البدایة و النهایه، ج3، ص222-223.
- ↑ المنتظم، ج3، ص51؛ البدایة و النهایه، ج3، ص183.
- ↑ الوسیط، ج2، ص257؛ تفسیر بغوی، ج2، ص349؛ الدر المنثور، ج4، ص199.
- ↑ الطبقات، ج3، ص135؛ المصنف، ج8، ص573؛ کنز العمال، ج5، ص649-650.
- ↑ مجمع الزوائد، ج5، ص182؛ الدر المنثور، ج4، ص243.
- ↑ البدایة و النهایه، ج5، ص267؛ الصحیح من سیرة النبی، ج4، ص78.
- ↑ البدایة و النهایه، ج5، ص267-268.
- ↑ کنز العمال، ج5، ص653؛ الصحیح من سیرة النبی، ج4، ص78.
- ↑ تاریخ دمشق، ج30، ص266.
- ↑ التفسیر الکبیر، ج16، ص63-67.
- ↑ تفسیر قمی، ج1، ص1290؛ تفسیر عیاشی، ج2، ص88-89؛ الاختصاص، ص96؛ الاحتجاج، ج2، ص326.
- ↑ الطبقات، ج3، ص135؛ تاریخ طبری، ج2، ص450؛ تاریخ دمشق، ج30، ص14، 22.
- ↑ جامع البیان، ج10، ص175؛ مجمع البیان، ج5، ص57؛ تفسیر ابن کثیر، ج2، ص372.
- ↑ التفسیر الکبیر، ج16، ص64؛ فتح الباری، ج13، ص180.
- ↑ سلسلة مؤلفات الشیخ المفید، ج8، ص27-28؛ التبیان، ج5، ص222.
- ↑ تفسیر عبدالرزاق، ج2، ص276؛ مجمع البیان، ج5، ص57.
- ↑ روح المعانی، ج5، ص288.
- ↑ التبیان، ج5، ص288؛ الاحتجاج، ج2، ص326.
- ↑ الافصاح، ص189-190؛ الاحتجاج، ج2، ص326.
- ↑ التفسیر الکبیر، ج16، ص65.
- ↑ البحر المحیط، ج5، ص421.
- ↑ روح المعانی، ج10، ص100.
- ↑ تفسیر بغوی، ج2، ص349؛ الکشاف، ج2، ص272.
- ↑ مفردات، ص475، «صحب».
- ↑ التبیان، ج5، ص222؛ الاحتجاج، ج2، ص327.
- ↑ المیزان، ج17، ص79؛ الصحیح من سیرة النبی، ج4، ص24.
- ↑ مسند احمد، ج2، ص285؛ الامالی، ص536.
- ↑ تفسیر ثعلبی، ج5، ص47؛ تفسیر قرطبی، ج8، ص146.
- ↑ التبیان، ج5، ص223؛ کنز الفوائد، ص203.
- ↑ التفسیر الکبیر، ج16، ص65؛ روح المعانی، ج10، ص97.
- ↑ روح المعانی، ج10، ص100.
- ↑ سلسلة مؤلفات الشیخ المفید، ج8، ص28؛ الاحتجاج، ج2، ص611.
- ↑ الافصاح، ص190؛ بحار الانوار، ج27، ص320.
- ↑ الافصاح، ص190؛ التبیان، ج5، ص223.
- ↑ مجمع البیان، ج5، ص58؛ روض الجنان، ج9، ص253؛ المیزان، ج9، ص279.
- ↑ جامع البیان، ج10، ص177؛ المحرر الوجیز، ج3، ص36؛ البحر المحیط، ج5، ص45.
- ↑ تفسیر قرطبی، ج7، ص147.
- ↑ تفسیر سمرقندی، ج2، ص59؛ تفسیر بغوی، ج2، ص250؛ الوسیط، ج6، ص292.
- ↑ التفسیر الکبیر، ج16، ص66.
- ↑ روح المعانی، ج10، ص96.
- ↑ المحرر الوجیز، ج3، ص36.
- ↑ المیزان، ج9، ص279.
- ↑ المیزان، ج9، ص281.
- ↑ الصحیح من سیرة النبی، ج4، ص27.
- ↑ الصحاح، ج5، ص1795؛ لسان العرب، ج11، ص537-545، «قبل».
- ↑ مفردات، ص392، «قبل»؛ جواهر الکلام، ج7، ص320.
- ↑ بحار الانوار، ج81، ص33؛ المیزان، ج1، ص325.
- ↑ التبیان، ج2، ص3-4؛ مجمع البیان، ج1، ص414.
- ↑ التفسیر الکبیر، ج4، ص107.
- ↑ المیزان، ج1، ص329.
- ↑ الوسیط، ج1، ص294.
- ↑ جامع البیان، ج2، ص28؛ مجمع البیان، ج1، ص414.
- ↑ وفاء الوفاء، ج1، ص278؛ المیزان، ج1، ص333.
- ↑ المیزان، ج1، ص331.
- ↑ الطبقات، ج1، ص186-187؛ تفسیر بغوی، ج1، ص125.
- ↑ الطبقات، ج1، ص186؛ تفسیر ثعلبی، ج2، ص12.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج2، ص42؛ تفسیر بغوی، ج1، ص125.
- ↑ الطبقات، ج1، ص186.
- ↑ جامع البیان، ج2، ص4؛ تفسیر ثعلبی، ج2، ص28؛ تفسیر بغوی، ج1، ص124.
- ↑ جامع البیان، ج2، ص29؛ روض الجنان، ج2، ص208؛ تفسیر ابن کثیر، ج1، ص198.
- ↑ تفسیر ثعلبی، ج2، ص11؛ مجمع البیان، ج1، ص419.
- ↑ روض الجنان، ج2، ص208.
- ↑ جامع البیان، ج2، ص28؛ اسباب النزول، ص27.
- ↑ تفسیر قمی، ج1، ص63؛ بحار الانوار، ج19، ص198؛ المیزان، ج1، ص35.
- ↑ مجمع البیان، ج1، ص422؛ التفسیر الکبیر، ج4، ص122- 123.
- ↑ تفسیر ثعلبی، ج2، ص10؛ روض الجنان، ج2، ص195.
- ↑ الکافی، ج3، ص286؛ بحار الانوار، ج19، ص200.
- ↑ تفسیر بغوی، ج1، ص124؛ مجمع البیان، ج1، ص423؛ روض الجنان، ج2، ص207.
- ↑ مجمع البیان، ج1، ص358؛ التفسیر الکبیر، ج4، ص20.
- ↑ مجمع البیان، ج1، ص358؛ روض الجنان، ج2، ص124؛ التفسیر الکبیر، ج4، ص20.
- ↑ المعجم الوسیط، ج2، ص850، «لیل».
- ↑ المعجم الوسیط، ج1، ص78، «بات».
- ↑ تفسیر عیاشی، ج1، ص101؛ الامالی، ص252-253؛ شواهد التنزیل، ج1، ص122؛ التفسیر الکبیر، ج5، ص350.
- ↑ الصحیح من سیرة النبی، ج4، ص35؛ ج7، ص224-225.
- ↑ الطبقات، ج1، ص207-208؛ تاریخ یعقوبی، ج2، ص29.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج2، ص36؛ تاریخ طبری، ج2، ص8 .
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج2، ص27-28.
- ↑ الطبقات، ج1، ص219-225؛ تاریخ یعقوبی، ج2، ص37-38؛ تاریخ طبری، ج2، ص96.
- ↑ الطبقات، ج1، ص226؛ تاریخ طبری، ج2، ص97.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج1، ص240؛ تاریخ طبری، ج2، ص98؛ تاریخ ابن خلدون، ج2، ص335.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج2، ص39؛ تاریخ طبری، ج2، ص98؛ البدایة و النهایه، ج3، ص215.
- ↑ الطبقات، ج2، ص227؛ تاریخ طبری، ج2، ص98-99؛ الامالی، ص464-465.
- ↑ الامالی، ص465؛ بحار الانوار، ج19، ص59-60.
- ↑ الامالی، ص466.
- ↑ تفسیر عیاشی، ج1، ص101؛ مجمع البیان، ج2، ص56-57؛ المیزان، ج2، ص99-100.
- ↑ شواهد التنزیل، ج1، ص123؛ التفسیر الکبیر، ج5، ص350؛ تفسیر قرطبی، ج3، ص21.
- ↑ تفسیر ثعلبی، ج2، ص126؛ کشف الاسرار، ج1، ص554؛ التفسیر الکبیر، ج5، ص350؛ الامالی، ص469.
- ↑ اسد الغابه، ج4، ص25؛ نهج الایمان، ص304.
- ↑ زاد المسیر، ج1، ص203؛ البحر المحیط، ج2، ص334.
- ↑ کشف الاسرار، ج1، ص553-554.
- ↑ البحر المحیط، ج2، ص334؛ الدر المنثور، ج1، ص240.
- ↑ جامع البیان، ج2، ص437-438؛ البحر المحیط، ج2، ص334.
- ↑ الصحیح من سیرة النبی، ج4، ص34-35.
- ↑ الصحیح من سیرة النبی، ج6، ص129-130.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ج4، ص73؛ عبقات الانوار، ج3، ص262-263؛ الغدیر، ج2، ص101؛ ج11، ص30.
- ↑ بحار الانوار، ج36، ص42-43؛ المستدرک، ج3، ص4.
- ↑ الارشاد، ج1، ص53-54.
- ↑ سیرة المصطفی، ص250.
- ↑ کنز الفوائد، ص206-207.
- ↑ المیزان، ج2، ص98.
- ↑ نمونه، ج2، ص79.
- ↑ التحریر و التنویر، ج2، ص256-257.
- ↑ المیزان، ج2، ص98.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ج13، ص261.
- ↑ حلیة الابرار، ج2، ص103-110؛ بحار الانوار، ج36، ص40-41؛ الغدیر، ج2، ص48.
- ↑ شواهد التنزیل، ج1، ص123؛ اسد الغابه، ج4، ص25؛ تفسیر قرطبی، ج3، ص21.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ج13، ص262.
- ↑ مناقب، ج1، ص334.
- ↑ خصائص الائمه، ص58-59.
- ↑ الفضائل، ص136-137؛ بحار الانوار، ج46، ص134-135.
- ↑ الخصال، ص549-553؛ بحار الانوار، ج29، ص3-7.
- ↑ الامالی، ص551؛ بحار الانوار، ج31، ص372، 380.
- ↑ الطبقات، ج1، ص225؛ تاریخ طبری، ج2، ص96؛ تاریخ یعقوبی، ج2، ص37.
- ↑ جامع البیان، ج5، ص315-316؛ الدر المنثور، ج2، ص205-206.
- ↑ البدایة و النهایه، ج3، ص360؛ روح المعانی، ج3، ص121.
- ↑ البدایة و النهایه، ج3، ص360؛ الدر المنثور، ج2، ص205.
- ↑ جامع البیان، ج5، ص316؛ الدر المنثور، ج2، ص205.
- ↑ جامع البیان، ج5، ص315-316؛ تفسیر قرطبی، ج5، ص345.
- ↑ المحرر الوجیز، ج2، ص100؛ تفسیر قرطبی، ج5، ص346.
- ↑ مجمع البیان، ج3، ص150؛ روض الجنان، ج6، ص78؛ فتح القدیر، ج1، ص501.
- ↑ التبیان، ج3، ص303؛ مجمع البیان، ج3، ص151؛ التفسیر الکبیر، ج11، ص12.
- ↑ تفسیر قرطبی، ج5، ص345.
- ↑ جامع البیان، ج5، ص317-318؛ الدر المنثور، ج2، ص205؛ فتح القدیر، ج1، ص504.
- ↑ التبیان، ج3، ص303؛ نور الثقلین، ج1، ص536.
- ↑ تفسیر ابن کثیر، ج2، ص345؛ الدر المنثور، ج2، ص206.
- ↑ الکشاف، ج1، ص555؛ تفسیر قرطبی، ج5، ص346؛ الصافی، ج1، ص490.
- ↑ جامع البیان، ج4، ص317-318؛ الکشاف، ج1، ص555؛ المنیر، ج5، ص229.
- ↑ تفسیر بغوی، ج1، ص469؛ الدر المنثور، ج2، ص205.
- ↑ الکشاف، ج1، ص555.
- ↑ مجمع البیان، ج3، ص152.
- ↑ مجمع البیان، ج10، ص442؛ روض الجنان، ج20، ص413؛ واژههای دخیل، ص98-99؛ تاج العروس, ج14، ص5، «ابل».
- ↑ معانی القرآن، ج3، ص292؛ الصحاح، ج4، ص1618؛ لسانالعرب، ج11، ص6، «ابل».
- ↑ معانی القرآن، ج3، ص292؛ جامع البیان، ج30، ص381-382؛ تفسیر قرطبی، ج20، ص198.
- ↑ اعلام قرآن، ص159.
- ↑ نک: اخبار مکه، ج1، ص147.
- ↑ السیرة النبویه، ج1، ص54-55؛ مجمع البحرین، ج1، ص25؛ تاج العروس، ج14، ص5.
- ↑ تهذیب اللغه، ج15، ص389؛ لسانالعرب، ج11، ص6، «ابل».
- ↑ شرفالنبی، ص22؛ التفسیر الکبیر، ج32، ص100.
- ↑ روض الجنان، ج20، ص413.
- ↑ نک: جامع البیان، ج30، ص383.
- ↑ اخبار مکه، ج1، ص148.
- ↑ المصنف، ج8، ص234.
- ↑ تاریخ طبری، ج1، ص557؛ الکامل، ج1، ص445.
- ↑ دلائل النبوه، ج1، ص123-124.
- ↑ الامالی، ج1، ص314.
- ↑ شرح اصول الکافی، ج11، ص465.
- ↑ الصافی، ج5، ص376.
- ↑ جامع البیان، ج30، ص384.
- ↑ دلائل النبوه، ص124.
- ↑ البدایة و النهایه، ج9، ص275.
- ↑ مجمع البیان، ج5، ص446؛ الدر المنثور، ج6، ص394.
- ↑ تفسیر الکاشف، ج7، ص610-611.
- ↑ مجلة المنار، ش32، ص24، «فتاوی المنار».
- ↑ اضواء البیان، ج9، ص105.
- ↑ هدیة العارفین، ج2، ص262؛ معجم المؤلفین، ج11، ص153؛ معجم المطبوعات، ج2، ص1871.
- ↑ سمط النجوم، ج4، ص393.
- ↑ التاریخ و المورخون، ص257.
- ↑ نک: معجم المؤلفین، ج11، ص153؛ هدیة العارفین، ج2، ص262.
- ↑ الاعلام، ج6، ص6.
- ↑ اعلام العلماء الاعلام، «مقدمه»؛ نشر الریاحین، ج2، ص556.
- ↑ خلاصة الاثر، ج1، ص360-361.
- ↑ خلاصة الاثر، ج1، ص361.
- ↑ خلاصة الاثر، ج1، ص362.
- ↑ التاریخ و المورخون، ص258.