کاربر:Abazar/کارها
ابرق
- مال اهدایی به کعبه
اَبْرَق به معنای چیزی است که در آن سیاه و سفید همراه شده باشند[۱] یا سنگ و گل و یا شن و خاک در آن آمیخته باشد.[۲] نیز به هر زمین یا کوهی که دارای دو رنگ باشد، ابرق گفته میشود.[۳] مکانهایی بدین نام در حجاز وجود دارند.[۴] از میان مورخان، تنها ازرقی از ابرق به معنای مال کعبه یاد کرده است.[۵] به گفته وی هدایای کعبه درون چاهی ریخته میشد که ابراهیم و اسماعیل۸ هنگام پایهگذاری خانه خدا آن را کنده بودند.[۶]
شاید به سبب رنگارنگ بودن و گوناگونی این اموال اهدایی، آنها را ابرق میگفتهاند. مردم برای این مال حرمت فراوان قائل بودند و باور داشتند که این مال در صورتی که با مالی دیگر آمیخته شود، موجب نابودی آن خواهد شد وکمترین گرفتاری برای دارنده چنین مالی، دشوار شدن جان کندن اوست.[۷] به گزارش ازرقی از عبدالله بن زراره، جان دادن جوانی از پردهداران کعبه دشوار شد و پس از اعتراف وی به ربودن ۴۰۰ دینار از اموال کعبه، پدرش پرداخت آن را بر عهده گرفت. آنگاه جوان به راحتی جان سپرد.[۸] (← هدایا)
منابع
اخبار مکه: الازرقی (م.۲۴۸ق.)، به کوشش رشدی الصالح، مکه، مکتبة الثقافه، ۱۴۱۵ق؛ تاج العروس: الزبیدی (م.۱۲۰۵ق.)، به کوشش علی شیری، بیروت،دار الفکر، ۱۴۱۴ق.؛ اریخ مکة المشرفه: محمد بن احمد ابن الضیاء (م.۸۵۴ق.)، به کوشش علاء و ایمن، بیروت،دار الکتب العلمیه، ۱۴۲۴ق؛ لسان العرب: ابن منظور (م.۷۱۱ق.)، قم، ادب الحوزه، ۱۴۰۵ق.؛ جمع البحرین: الطریحی (م.۱۰۸۵ق.)، به کوشش الحسینی، تهران، نشر الثقافة الاسلامیه، ۱۳۷۵ش؛ معجم البلدان: یاقوت الحموی (م.۶۲۶ق.)، بیروت،دار احیاء التراث العربی، ۱۳۹۹ق؛ معجم ما استعجم: عبدالله البکری (م.۴۸۷ق.)، به کوشش السقاء، بیروت، عالم الکتب، ۱۴۰۳ق؛ معجم مقاییس اللغه: احمد بن فارس (م.۳۹۵ق.)، بهکوشش عبدالسلام، قم، دفتر تبلیغات، ۱۴۰۴ق.
سید خلیل جوادی
ابواحمد موسوی
- امیر الحاج، نقیب علویان، پدر سید رضی و سید مرتضی
ابواحمد حسین بن موسی ابرش، از نوادگان امام کاظم۷ است که نسبش از هر دو سوی به ایشان میرسد. از این رو، وی را ذو منقبتین خواندهاند.[۹] مادرش فاطمه از زنان برجسته روزگار خود بود و شیخ مفید، کتاب احکام النساء را به درخواست او نوشت.[۱۰] وی در سال ۳۰۴ق. ولادت یافت[۱۱]؛ اما زادگاه او دانسته نیست. او در بصره رشد یافت و سپس به بغداد کوچ کرد.[۱۲] پس از مهاجرت به بغداد، در باب مُحوَّل[۱۳]، در کناره غربی محله کرخ[۱۴] میزیست.
آغاز فعالیتهای سیاسی اجتماعی ابواحمد به سال ۳۳۴ق. بازمیگردد که دولت شیعه آلبویه بر کار آمد. او در این سال از سوی المطیع عباسی (حکومت: ۳۳۴-۳۶۳ق.) هدایایی شامل نُه قندیل نقره و یک قندیل طلا به وزن ۶۰۰ مثقال برای خانه خدا و حجره رسول خدا۹ برد.[۱۵] وی در سالهای بعد از سوی خلفای عباسی و وزیران دیلمی، به مناصب و مسئولیتهای فراوان دست یافت که از جایگاهش نزد خلفا و سلاطین و مقبولیت او نزد مردم نشان دارد. منزلت او چنان بود که برخی دولتمردان همانند شاپور بن اردشیر، وزیر بهاء الدوله دیلمی، با وی پیمان دوستی بست و دخترش را به نکاح سید رضی درآورد.[۱۶] او در سال۳۵۴ق. از سوی معزالدوله دیلمی امیر الامرای عراق (حک.۳۵۶-۳۶۷ق.) به ریاست دیوان نقابت (منصبی حکومتی که رسیدگی به امور حقوقی و اداری علویان را عهدهدار بود) برگزیده شد و خلیفه المطیع حکم او را تنفیذ کرد.[۱۷]
وی از پوشیدن خلعت سیاه، نشان ویژه عباسیان، که از آداب نقابت بود، خودداری کرد.[۱۸] گویا این رنگ را که شعار عباسیان بود، نمیپسندید. از آن پس وی سالها این منصب را عهدهدار بود و بارها از آن عزل شد.[۱۹] در سال ۳۵۴ق. امارت حج را نیز عهدهدار گشت.[۲۰] در سال۳۵۹ق. در مسئولیت امارت حج، در حالیکه قرمطیان در مدینه به نام المعز فاطمی خطبه خواندند، در خارج از مدینه به نام خلیفه عباسی خطبه خواند.[۲۱]
در سال ۳۶۰[۲۲] یا ۳۶۱ق. بر اثر سوء رفتار ابوالفضل شیرازی وزیر سنی مذهب عزالدوله دیلمی، سنیان بغداد، محله شیعهنشین کرخ را به آتش کشیدند. در پی آن، میان ابواحمد و ابوالفضل شیرازی اختلاف پیش آمد که به عزل وی از نقابت انجامید[۲۳]؛ اما بر امارت حج باقی ماند. در سال ۳۶۳ق. آنگاه که بنیهلال و برخی از اعراب به کاروانهای حاجیان یورش برده، شمار فراوانی را کشتند و مانع حجگزاری بسیاری از حاجیان شدند، به عنوان امیر الحاج کاروان حاجیان عراق از طریق مدینه به مکه رفت و توانست حج خود را به جای آورد.[۲۴]
وی در ذیحجه سال ۳۶۴ق. بار دیگر از سوی عزالدوله دیلمی به ریاست دیوان برگزیده شد[۲۵]؛ اما با تسلط عضدالدوله بر بغداد، در سال ۳۶۹ق. به اتهام جانبداری از عزالدوله و افشای اسرار حکومتی دستگیر و از نقابت و امارت حج عزل[۲۶] و در قلعهای در فارس زندانی شد.[۲۷] پس از مرگ عضدالدوله در سال ۳۷۳ق. پسرش شرف الدوله وی را آزاد کرد[۲۸] و در سال ۳۷۶ق. املاک او را که پس از عزل از دیوان نقابت مصادره شده بود، به وی بازگرداند.[۲۹]
ابواحمد در سال ۳۸۰ق. بار دیگر به ریاست دیوان نقابت و دیوان مظالم و امارت حج رسید و دو فرزندش، شریف رضی و شریف مرتضی، را در امور نقابت جانشین خود کرد و از خلیفه الطائع عباسی برای آنان خلعت گرفت.[۳۰] وی در این سال[۳۱] و نیز سال ۳۸۲[۳۲] به حج نرفت و فرزندش سید رضی را به جای خود تعیین کرد و مسئولیتهای دینی و سیاسی را به وی وانهاد.[۳۳] در ذی قعده سال ۳۸۴ق. از ریاست دیوان نقابت عزل شد و دو فرزندش به جای او این منصب را بر عهده گرفتند.[۳۴] برخی دلیل آن را سروده سید رضی در درستی نسب فاطمیان دانستهاند.[۳۵] اما این سخن با جانشینی آنان پس از عزل وی سازگار نیست.
آخرین بار ابواحمد در سال ۳۹۴ق. از سوی بهاء الدوله دیلمی برای ریاست بر دیوان نقابت علویان، دیوان مظالم، امارت حج[۳۶] و تصدی منصب قاضی القضات پیشنهاد شد و القابی چون الطاهر، ذوالمناقب و الطاهر الاوحد یافت. در این میان، خلیفه تنها منصب قاضی القضات را نپذیرفت.[۳۷] ابواحمد در این زمان در شیراز بود و پس از رسیدن به این مناصب، در سال ۳۹۵ق. به بغداد آمد.[۳۸]
از آنجا که خلفای عباسی میکوشیدند تا از وجهه خوب نقبا سود جویند، ابواحمد بارها به عنوان سفیر و ناظر صلح میان حمدانیان و دیلمیان ایفای نقش کرد.[۳۹] او در سال ۳۶۸ق. از سوی عضدالدوله دیلمی مأموریت یافت تا دیار مُضر را که زیر سلطه حمدانیان بود، تصرف کند.[۴۰] به سال ۳۸۲ق. در جریان جنگ بهاء الدوله با اعراب بر سر موصل، وی به عنوان سفیر بهاء الدوله نزد اعراب رفت که نخست اسیر و سپس آزاد شد و از آنجا به بغداد رفت.[۴۱] نیز از وکالت او در ازدواج القادر بالله عباسی با دختر بهاء الدوله در سال ۳۸۳ق. یاد شده است.[۴۲]
ابواحمد به ریاست دیوان ولایة الصلاة منصوب شد و به ساخت و تعمیر مساجد و مدارس، نظارت بر موقوفات مساجد و عزل و نصب امامان جمعه و جماعت پرداخت. ساخت مسجد جامع الکف پنجمین مسجد جامع بغداد[۴۳] و مسجد جامع القطیعه[۴۴] از جمله کارهای اوست. در دوره الطائع عباسی (حکومت: ۳۶۳-۳۸۱ق.) نیز به ریاست دیوان اوقاف منصوب شد. از نظارت او بر اوقاف بصره در سال ۳۶۹ق. هم گزارشی در دست است.[۴۵] وی از سوی المطیع عباسی به منصب قضاوت میان طالبیان و نیز میان طالبیان و غیر طالبیان منصوب شد و قاضی دیگری در این زمینه حق دخالت و نظارت نداشت.[۴۶]
ابواحمد که در پایان عمر نابینا و گرفتار بیماریهای مختلف شده بود، به سال ۴۰۰ق. در ۹۷ سالگی درگذشت. سید مرتضی بر جنازه پدر نماز خواند و نخست در خانهاش دفن شد. سپس پیکرش به کربلا انتقال یافت و در جوار امام حسین۷ به خاک سپرده شد. او پیش از مرگ، ثلث اموال و املاکش را وقف امور خیریه کرد. در زندگانیاش نیز اموالش را صرف صدقات فراوان نمود.[۴۷] سید رضی، سید مرتضی، ابوالعلاء معری و مهیار دیلمی درسوگ او اشعاری سرودند.[۴۸]
درباره مذهب ابواحمد اتفاقنظر وجود ندارد. بسیاری از دانشوران شیعه وی را ستودهاند.[۴۹] برخی از دانشمندان اهل سنت نیز وی را رافضی خواندهاند.[۵۰] گزارشهایی نیز او را زیدی شمردهاند؛ زیرا به رسم زیدیان پشمینه میپوشید.[۵۱]
همسر ابواحمد، فاطمه، از نوادگان داعی کبیر ناصر اطروش (م.۳۰۴ق.) از امیران علویان طبرستان بود.[۵۲] وی چهار فرزند به نامهای علی (مرتضی)، محمد (رضی)، زینب و خدیجه داشت.[۵۳]
صاحب بن عباد (م.۳۸۵ق.) بسیار اشتیاق داشت زمانی به بغداد رفته، سه نفر را با سه ویژگی ببیند. یکی از آنان ابواحمد بود که ابن عباد به سبب پارساییاش قصد دیدار او را داشت.[۵۴]
منابع
ادب المرتضی: عبدالرزاق محیی الدین، مطبعة المعارف، بغداد، ۱۹۵۷م؛ الاعلام: الزرکلی (م.۱۳۹۶ق.)، بیروت،دار العلم للملایین، ۱۹۹۷م؛ اعیان الشیعه: سید محسن الامین (م.۱۳۷۱ق.)، به کوشش حسن الامین، بیروت،دار التعارف؛ امل الآمل: الحر العاملی (م.۱۱۰۴ق.)، به کوشش الحسینی، قم،دار الکتاب الاسلامی، ۱۳۶۲ق؛ الانباء فی تاریخ الخلفاء: ابن العمرانی (۵۸۰ ش)، به کوشش السامرائی، قاهره، الآفاق العربیه، ۱۴۱۹ق؛ البدایة و النهایه: ابن کثیر (م.۷۷۴ق.)، بیروت، مکتبة المعارف؛ البلدان: ابن الفقیه (م.۳۶۵ق.)، به کوشش یوسف الهادی، بیروت، عالم الکتاب، ۱۴۱۶ق؛ تاریخ ابن خلدون: ابن خلدون (م.۸۰۸ق.)، به کوشش خلیل شحاده، بیروت،دار الفکر، ۱۴۰۸ق؛ تاریخ بغداد: الخطیب البغدادی (م.۴۶۳ق.)، به کوشش عبدالقادر، بیروت،دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۷ق؛ تجارب الامم: ابوعلی مسکویه (م.۴۲۱ق.)، به کوشش امامی، تهران، سروش، ۱۳۷۹ش؛ جمهرة انساب العرب: ابن حزم (م.۴۵۶ق.)، به کوشش گروهی از علما، بیروت،دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۸ق؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامی: زیر نظر بجنوردی، تهران، مرکز دائرة المعارف بزرگ، ۱۳۷۲ش؛ دیوان نقابت: محمد هادی خالقی، قم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، ۱۳۷۸ش؛ الشجرة المبارکة فی انساب الطالبیه: الفخر الرازی (م.۶۰۶ق.)، قم، کتابخانه نجفی، ۱۴۱۹ق؛ شرح نهج البلاغه: ابن ابیالحدید (م.۶۵۶ق.)، به کوشش محمد ابوالفضل،دار احیاء الکتب العربیه، ۱۳۷۸ق؛ صبح الاعشی: احمد بن علی القلقشندی (م.۸۲۱ق.)، به کوشش زکار، دمشق، وزارة الثقافه، ۱۹۸۱م؛ عمدة الطالب: ابن عنبه (م.۸۲۸ق.)، به کوشش محمد حسن، نجف، المکتبة الحیدریه، ۱۳۸۰ق؛ الکامل فی التاریخ: ابن اثیر علی بن محمد الجزری (م.۶۳۰ق.)، بیروت،دار صادر، ۱۳۸۵ق؛ مجالس المؤمنین: قاضی نور الله شوشتری (م.۱۰۱۹ق.)، تهران، انتشارات اسلامیه، ۱۳۷۷ش؛ المجدی فی انساب الطالبیین: علی بن محمد العلوی (م.۷۰۹ق.)، به کوشش المهدوی، قم، مکتبة النجفی، ۱۴۰۹ق؛ معجم الادباء: یاقوت الحموی (م.۶۲۶ق.)، بیروت،دار احیاء التراث العربی؛ معجم البلدان: یاقوت الحموی (م.۶۲۶ق.)، بیروت،دار صادر، ۱۹۹۵م؛ المنتظم: ابن جوزی (م.۵۹۷ق.)، به کوشش محمد عبدالقادر و دیگران، بیروت،دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۲ق؛ نشوار المحاضرة و اخبار المذاکره: التنوخی (م.۳۸۴ق.)، بیروت، ۱۳۹۱ق؛ الوافی بالوفیات: الصفدی (م.۷۶۴ق.)، به کوشش الارنؤوط و ترکی مصطفی، بیروت،دار احیاء التراث العربی، ۱۴۲۰ق؛ یتیمة الدهر فی محاسن اهل العصر: عبدالملک الثعالبی النیشابوری (م.۴۲۹ق.)، به کوشش قمیحه، بیروت،دار الکتب العلمیه، ۱۴۰۳ق.
محمد غفوری
ابواُحَیحَه اموی
- از دشمنان سرسخت پیامبر۹ در مکه
سعید بن عاص بن امیه، معروف به ابواحیحه، از تیره بنیامیه قریش است که نسبش در جد سوم پیامبر به عبدمناف میرسد.[۵۵] او عمامهای بزرگ و رنگارنگ بر سر میبست و از این رو، ذوالعصابه و ذوالعمامه لقب یافت که کنایه از سیادت[۵۶] او بود.[۵۷] گویند: هرگاه عمامهای بر سر میبست، دیگران به احترام او از بستن عمامه به همان رنگ خودداری میکردند.[۵۸] او را از بزرگان قریش و همنشین ولید بن مغیره مخزومی معرفی کردهاند.[۵۹] وی نخستین کس از قریش بود که همزمان دو خواهر به نامهای هند و صفیه، دختران مغیره مخزومی، را به همسری گرفت.[۶۰] شغل او مانند بسیاری از مردان قریش بازرگانی بود و برای این کار مکان ویژهای جز خانه خود اختصاص داده بود.[۶۱] از او با عنوان کثیر المال یاد شده است.[۶۲]
به سبب عداوت میان بنیهاشم و بنیامیه[۶۳]، ابواحیحه دشمن پیامبر۹ بود و دشمنی او پس از بعثت شدت گرفت.[۶۴] وی را از استهزاکنندگان پیامبر۹ شمردهاند.[۶۵] بر پایه گزارشی، پس از آن که مشرکان پیامبر را ساحر خواندند و سوره کافرون نازل گشت، ابواحیحه در پاسخ ولید بن مغیره که وی را شایسته نزول وحی دانسته بود، سزاواری ولید را یادآور شد. آنگاه آیات {وَقَالُوا لَولا نُزِّلَ هَذَا القُرآنُ عَلَی رَجُلٍ مِنَ القَریتَینِ عَظِیمٍ أَهُم یقسِمُونَ...} (زخرف/۴۳، ۳۱-۳۲)، نازل شد.[۶۶] برخی از تفاسیر، مقصود از {رَجُل} را ولید دانستهاند.[۶۷] ذیل آیات ۱۹-۲۰ نجم نیز از ابواحیحه یاد شده است.[۶۸] بر پایه گزارشی، پیش از صلح حدیبیه به سال ششم ق. هنگامی که عثمان مأموریت یافت برای مذاکره نزد قریش رود، در جوار ابواحیحه وارد مکه شد.[۶۹] گویند: ابواحیحه در حال احتضار میگریست و چون سبب آن را جویا شدند، علت آن را پرستش نشدن بت عُزّی پس از مرگش بیان کرد.[۷۰]
ابواحیحه در سال اول یا دوم ق. در ۹۰ سالگی[۷۱] به سبب بیماری در طائف درگذشت[۷۲] و در کوهی نزدیک آن شهر به خاک سپرده شد.[۷۳] به نقلی، هنگام محاصره آن شهر، ابوبکر با مشاهده قبر ابواحیحه در حضور فرزندان مسلمان او، عمرو و ابان، به لعن ابواحیحه پرداخت. در برابر، آنان نیز پدر ابوبکر را لعن کردند. در این هنگام، رسول خدا به رغم دشمنی ابواحیحه در مکه، ایشان را از سب و لعن مردگان که سبب اذیت زندگان میشود، بر حذر داشت.[۷۴]
فرزند ابواحیحه، خالد، در خواب دیده بود که رسول خدا۹ او را از آتش نجات داده است. از این رو، مسلمان شد و پس از طرد پدر، در هجرت دوم مسلمانان به حبشه، همراه برادرش عمرو حضور یافت.[۷۵] بر پایه گزارشی، در فتح مکه هنگامی که پیامبر۹ به بطحا رسید، دختران ابواحیحه مقابل منزل پدر موهای خود را پریشان کردند و با روسریهای خود به چهره اسبان زدند و ایشان با تبسم از کنار این صحنه گذشت.[۷۶]
خالد از سوی رسول خدا۹ فرمانداری شهر صنعا در یمن[۷۷] و ابان بن سعید، کارگزاری بحرین[۷۸] را بر عهده داشت. پس از رحلت پیامبر خدا۹، خالد همراه دو برادرش، ابان و عمرو محل خدمت خود را ترک کرده، به مدینه بازگشتند. چون علت بازگشت ایشان را پرسیدند، پاسخ شنیدند: پس از رسول خدا۹ برای هیچ کس دیگر کار نخواهیم کرد. خالد و برادرش ابان تا مدتی با ابوبکر بیعت نکردند.[۷۹] او در سخنانی خطاب به اهل بیت پیامبر: ایشان را درختی تناور با میوههایی نیکو وصف کرد و خود را پیرو آنان دانست.[۸۰] در جنگ جمل نیز عمرو بن احیحه پس از سخنرانی امام حسن۷ در ستایش او اشعاری سرود.[۸۱] حکم[۸۲] دیگر فرزند ابواحیحه و نیز دو غلام او به نامهای ابورافع ابوبهی و صبیح، به اسلام گرویدند.[۸۳] حکم که پیامبر نامش را به عبدالله تغییر داد، در یکی از جنگهای مسلمانان به شهادت رسید.[۸۴] عاص و احیحه، دیگر فرزندان ابواحیحه، بر شرک ماندند و در نبرد بدر به سال دوم ق. به دست مسلمانان کشته شدند. برخی کشنده عاص را علی۷ دانستهاند.[۸۵]
منابع
اخبار مکه: الفاکهی (م.۳۵۳ق.)، به کوشش عبدالملک، مکه، النهضة الحدیثه، ۱۴۰۷ق؛ الاستیعاب: ابن عبدالبر (م.۴۶۳ق.)، به کوشش البجاوی، بیروت،دار الجیل، ۱۴۱۲ق؛ اسد الغابه: ابن اثیر علی بن محمد الجزری (م.۶۳۰ق.)، بیروت،دار الکتب العربی؛ الاصابه: ابن حجر العسقلانی (م.۸۵۲ق.)، به کوشش علی محمد و دیگران، بیروت،دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۵ق؛ الاصنام: هشام بن محمد کلبی (م.۲۰۴ق.)، به کوشش احمد زکی، تهران، تابان، ۱۳۴۸ش؛ الاعلام: الزرکلی (م.۱۳۹۶ق.)، بیروت،دار العلم للملایین، ۱۹۹۷م؛ امتاع الاسماع: المقریزی (م.۸۴۵ق.) به کوشش محمد عبدالحمید، بیروت،دار الکتب العلمیه،۱۴۲۰ق؛ انساب الاشراف: البلاذری (م.۲۷۹ق.)، به کوشش زکار و زرکلی، بیروت،دار الفکر، ۱۴۱۷ق؛ بحار الانوار: المجلسی (م.۱۱۱۰ق.)، بیروت،دار احیاء التراث العربی، ۱۴۰۳ق؛ بهج الصباغة فی شرح نهج البلاغه: محمّد تقی شوشتری، مؤسسة نهج البلاغه؛ تاریخ طبری (تاریخ الامم و الملوک): الطبری (م.۳۱۰ق.)، به کوشش گروهی از علما، بیروت، اعلمی، ۱۴۰۳ق؛ جمهرة انساب العرب: ابن حزم (م.۴۵۶ق.)، به کوشش گروهی از علما، بیروت،دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۸ق؛ السیرة النبویه: ابن هشام (م.۲۱۸ق.)، به کوشش السقاء و دیگران، بیروت، المکتبة العلمیه؛ شرح نهج البلاغه: ابن ابیالحدید (م.۶۵۶ق.)، به کوشش محمد ابوالفضل،دار احیاء الکتب العربیه، ۱۳۷۸ق؛ الطبقات الکبری: ابن سعد (م.۲۳۰ق.)، بیروت،دار صادر؛ فتح القدیر: الشوکانی (م.۱۲۵۰ق.)، عالم الکتب؛ الکامل فی التاریخ: ابن اثیر علی بن محمد الجزری (م.۶۳۰ق.)، بیروت،دار صادر، ۱۳۸۵ق؛ مجمع الزوائد: الهیثمی (م.۷۳۵ق.)، بیروت،دار الکتاب العربی، ۱۴۰۲ق؛ المحبّر: ابن حبیب (م.۲۴۵ق.)، به کوشش ایلزه لیختن شتیتر، بیروت،دار الآفاق الجدیده؛ المستدرک علی الصحیحین: الحاکم النیشابوری (م.۴۰۵ق.)، به کوشش مرعشلی، بیروت،دار المعرفه، ۱۴۰۶ق؛ المغازی: الواقدی (م.۲۰۷ق.)، به کوشش مارسدن جونس، بیروت، اعلمی، ۱۴۰۹ق؛ المفصل: جواد علی، بیروت،دار العلم للملایین، ۱۹۷۶م؛ الملل و النحل: الشهرستانی (م.۵۴۸ق.)، به کوشش سید کیلانی، بیروت،دار المعرفه، ۱۳۹۵ق؛ المنتظم: ابن جوزی (م.۵۰۸ق.)، به کوشش نعیم زرزور، بیروت،دار الکتب العلیمه، ۱۴۱۲ق؛ المنمق: ابن حبیب (م.۲۴۵ق.)، به کوشش احمد فاروق، بیروت، عالم الکتب، ۱۴۰۵ق.
سید محسن امیری
اَبواَیمن خُرَیم بن فاتک
- از شهیدان اُحد
خُرَیم بن اَخْرَم بن شداد بن عَمرو بن فاتک بن اَزْدی[۸۶] معروف به خُریم بن فاتک[۸۷] یکی از سه صحابی مکنّا به اَبواَیمن و مشهورترینِ آنهاست. کنیههای دیگر او ابوعبدالله[۸۸] و ابویحیی[۸۹] است. درباره خانواده و نسب او اختلاف بسیار است. برخی او را فرزند عَمرو بن جَموح خَزْرجی[۹۰] یا غلام وی[۹۱] دانستهاند. او از راویان احادیث پیامبر۹[۹۲] و نیز از شرکتکنندگان در جنگ بدر همراه برادرش سبره[۹۳] و از شهیدان احد دانسته شده است.[۹۴] آوردهاند که به نوعی عارضه پوستی (برص) مبتلا بوده است.[۹۵] رسول خدا۹ او را به سبب دستگیریاش از بیماران و مستمندان دعا کرده است.[۹۶]
درباره چگونگی اسلام آوردنش داستانی عجیب نقل شده است. گویند: برای یافتن شتر گمشدهاش به جنّیان پناهنده گشت و در پی دیدار با فرستاده پیامبر۹ به سوی جنّیان نَجد مسلمان شد.[۹۷] برخی بر این باورند که آیه شش سوره جنّ/۷۲ که پناه بردن به جنّیان را مایه گمراهی دانسته، ناظر به این سنّت جاهلی است.[۹۸] این دیدار در «اَبْرق العَزاف» رخ داد که مکانی بلند و دارای سنگ و گل و ریگ (اَبرق)[۹۹] بود و گمان میبردند هیاهوی جنیان در آن بسیار شنیده میشود (عَزاف).[۱۰۰] این محل در فاصله ۱۲ میلی مدینه به سوی بصره[۱۰۱] و متعلّق به بنیاَسد بود.[۱۰۲]
برخی او را از مَوالی عَمرو بن جَموح[۱۰۳]، دیگر شهید جنگ اُحد، دانستهاند. با آن که جز قبر حمزه سیدالشهداء، قبور دیگر شهیدان اُحد معین نبوده[۱۰۴] و تنها سنگنوشتهای مکان عمومی دفن شهدا را مشخص میکرده[۱۰۵]، گزارشی از سده دهم در دست است که به مکانی بلند در بخش غربی مرقد حمزه اشاره میکند و آن را مدفن هشت تن از شهدای احد، از جمله ابواَیمن و عَمرو بن جَموح، میداند که نزدیک آن، چشمهای جاری بوده است.[۱۰۶]
گزارشهای مربوط به سه ابواَیمن صحابی در منابع با یکدیگر آمیختهاند و نمیتوان به صورت قطعی گزارشهای هر یک را تفکیک کرد. آن دو صحابی دیگر، یکی رَباح غلام سیاهپوست رسول خدا۹ است که مؤذّن پیامبر بود[۱۰۷] و دیگری سُفیان بن وَهَب که به عَفان بن وَهب تصحیف شده و متوفای ۴۸ یا ۸۲ق. است.[۱۰۸] در این گزارشها از حضور ابوایمن در رخداد صلح حُدیبیه[۱۰۹]، اسلام آوردنش در روز فتح مکه[۱۱۰]، حضور او در دمشق و مدفون شدنش در قبرستان باب الصغیرآن شهر[۱۱۱] سخن به میان آمده است. پیداست که تنها گزارشهایی را میتوان درباره او محتمل دانست که با ایمان او پیش از جنگ بدر و شهادتش در جنگ احد سازگار باشند. میتوان گزارشهای مربوط به اَبواَیمن پس از رحلت پیامبر۹ همچون شرکت در فتح شام و پذیرفتن مسئولیت تقسیم اموال در دمشق[۱۱۲]، سکونت در کوفه[۱۱۳]، دمشق[۱۱۴] یا رقّه[۱۱۵]، رویکرد بیطرفانه در جنگهای جمل و صفین و حضور نیافتن در آنها[۱۱۶]، حمایت از امام علی۷ در امین نشمردن ابوموسی اشعری در ماجرای حکمیت[۱۱۷] و درگذشت به سال ۴۸ق.[۱۱۸] در دوره خلافت معاویه[۱۱۹] یا سال ۸۲ق.[۱۲۰] را مربوط به دو ابوایمن دیگر به ویژه اَبواَیمن خُولانی دانست که برخی او را از تابعین به شمارآوردهاند، نه از صحابه.[۱۲۱]
درباره فرزندش اَیمن گفتهاند که صحابی[۱۲۲] و شاعر[۱۲۳] بوده و پس از رحلت رسول خدا۹ تحولات سیاسی مختلف را تجربه کرده است که از آن جمله است: ستودن بنیهاشم[۱۲۴] و تقبیح عبدالله بن زبیر[۱۲۵] در اشعارش و دلسردکردن سپاهیان معاویه از شرکت در جنگ صفین[۱۲۶] به رغم پیشنهاد معاویه برای حکومت او بر فلسطین[۱۲۷] و نیز در مقابل، سرودن اشعاری در رثای معاویه[۱۲۸] و برقراری روابط دوستانه با امویان به ویژه بنیمروان.[۱۲۹] نیز در دمشق مسجدی به وی منسوب است.[۱۳۰]
منابع
الاستیعاب: ابن عبدالبر (م.۴۶۳ق.)، بیروت،دار الجیل، ۱۴۱۲ق؛ اسد الغابه: ابن اثیر (م.۶۳۰ق.)، بیروت،دار الفکر، ۱۴۰۹ق؛ الاصابه: ابن حجر (م.۸۵۲ق.)، به کوشش عادل احمد عبدالموجود وعلی محمد معوض، بیروت،دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۵ق؛ الاغانی: ابوالفرج اصفهانی (م.۳۵۶ق.) بیروت،دار احیاء التراث العربی، ۱۴۱۵ق؛ انساب الاشراف: بلاذری (م.۲۷۹ق.)، به کوشش سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت،دار الفکر، ۱۴۱۷ق؛ بحار الانوار: مجلسی (م.۱۱۱۰ق.)، بیروت،دار احیاء التراث العربی؛ البدایة و النهایه: ابن کثیر (م.۷۷۴ق.)، بیروت،دار الفکر، ۱۴۰۷ق؛ البلدان: ابن الفقیه (م.۳۶۵ق.)، به کوشش یوسف الهادی، بیروت، عالم الکتب، ۱۴۱۶ق؛ تاریخ الاسلام: ذهبی (م.۷۴۸ق.)، به کوشش عمرعبدالسلام تدمری، بیروت،دار الکتاب العربی، ۱۴۱۳ق؛ تاریخ مدینة دمشق: ابن عساکر (م.۵۷۱ق.)، بیروت،دار الفکر، ۱۴۱۵ق؛ تهذیب الاسماء: محیی الدین نووی (م.۶۷۶ق.)، به کوشش مصطفی عبدالقادر، مصر، ادارة الطباعة المنیره؛ الثقات: ابن حبان (م.۳۵۴ق.)، بیروت،دار الفکر، ۱۴۲۰ق؛ خلاصة الوفاء باخباردار المصطفی: سمهودی (م.۹۱۱ق.)، قاهره، مکتبة الثقافه، ۱۴۲۷ق؛ الدرة الثمینة فی اخبار المدینه: محمد بن محمود بن الحسن بن النجار (م.۶۴۳ق.)، مرکز بحوث و دراسات المدینة المنوره، ۱۴۲۷ق؛ السیرة النبویه: ابن هشام (م.۲۱۸ق.)، به کوشش المصطفی السقا و دیگران، بیروت،دار المعرفه؛ الطبقات الکبری: ابن سعد (م.۲۳۰ق.)، بیروت،دار صادر؛ الفائق فی غریب الحدیث: جار الله الزمخشری (م.۵۳۸ق.)، بیروت،دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۷ق؛ الفتوح: ابن اعثم (م.۳۱۴ق.)، به کوشش علی شیری، بیروت،دار الاضواء، ۱۴۱۰ق؛ العین: الفراهیدی (م.۱۷۰ق.)، به کوشش المخزومی و السامرائی،دار الهجره، ۱۴۰۹ق؛ المبسوط: الطوسی (م.۴۶۰ق.)، به کوشش محمد باقر بهبودی، المکتبة المرتضویه، ۱۳۵۱ش؛ المحبّر: ابن حبیب (م.۲۴۵ق.)، به کوشش ایلزه لیختن شتیتر، بیروت،دار الآفاق الجدیده؛ معجم البلدان: یاقوت الحموی (م.۶۲۶ق.)، بیروت،دار صادر، ۱۹۹۵م؛ المعجم الکبیر: الطبرانی (م.۳۶۰ق.)، به کوشش حمدی عبدالمجید السلفی، بیروت،دار احیاء التراث العربی، ۱۴۰۵ق؛ معجم قبائل العرب: عمر کحاله، بیروت، الرساله، ۱۴۱۴ق؛ الوافی بالوفیات: الصفدی (م.۷۶۴ق.)، به کوشش الارنؤوط و ترکی مصطفی، بیروت،دار احیاء التراث، ۱۴۲۰ق؛ وقعة صفین: نصر بن المزاحم (م.۲۱۲ق.)، به کوشش عبدالسلام، قاهره، مؤسسة العربیة الحدیثه، ۱۳۸۲ق؛ الهواتف: ابن ابیالدنیا (م.۲۸۱ق.)، مؤسسة الکتاب الثقافیه، ۱۴۱۳ق.
حامد قرائتی
ابوایوب انصاری
- صحابی و میزبان رسول خدا۹ در مدینه
خالد بن زید بن کلیب، مشهور به «ابوایوب انصاری»[۱۳۱] از بنینجّار، تیرهای از قبیله خزرج، است.[۱۳۲] بدان سبب که نسب انصار به قبیله اَزْد یمن میرسد، وی را ابوایوب اَزْدی نیز خواندهاند.[۱۳۳] مادرش هند[۱۳۴] یا زهرا، دختر سعد بن قیس بن عمرو، از خزرج است.[۱۳۵] یکی از همسرانش ام ایوب دختر قیس بن سعد بن قیس[۱۳۶] خزرجی[۱۳۷] دختر دایی ابوایوب بود.[۱۳۸] همسر دیگرش ام حسن دختر زید بن ثابت بود.[۱۳۹] از گذشته وی پیش از اسلام گزارشی در دست نیست.
ابوایوب و پیامبر۹: ابوایوب در سال سیزدهم بعثت، همراه کسانی از یثربیان، در مراسم حج، در پیمان دوم عقبه با رسول خدا۹ بیعت کرد.[۱۴۰] با هجرت ایشان به یثرب، ابوایوب افتخار میزبانی وی را به دست آورد. هنگامی که شتر رسول خدا۹ پس از ورود به یثرب در جایی زانو زد که بعدا مسجد در آنجا ساخته شد، ابوایوب و همسرش ام ایوب[۱۴۱] اثاث ایشان را به خانه خود بردند و چون بزرگان انصار از پیامبر خواستند که نزد آنان فرود آید، با گفتن این جمله که آدمی همراه بار و بنه خویش است، به خانه ابوایوب وارد شد.[۱۴۲] مدت اقامت پیامبر در این خانه را تا ساخته شدن مسجدالنبی، از یک[۱۴۳] تا هفت ماه نوشتهاند.[۱۴۴]
پیامبر۹ در ماجرای پیمان برادری میان مهاجران و انصار، میان ابوایوب و مُصْعَب بن عمیر[۱۴۵] و بر پایه برخی گزارشها میان او و طلحة بن عبیدالله پیمان برادری بست.[۱۴۶]
بر پایه گزارشی، ابوایوب از حاضران در جنگ بدر به سال دوم ق. بود[۱۴۷] و بر پایه گزارش دیگر، در آن نبرد، ابوالعاص داماد پیامبر را اسیر کرد.[۱۴۸] اما بر پایه نوشته ابنهشام، فرد اسیر شده، مطلب بن حنطب مخزومی بود.[۱۴۹] ابوایوب در دیگر نبردهای روزگار پیامبر نیز شرکت داشت.[۱۵۰] بر پایه نوشته واقدی[۱۵۱] در پی بازگشت مسلمانان از غزوه احد به سال سوم ق. ابوایوب و عبادة بن صامت در برابر تمسخر عبدالله بن ابی منافق درباره شکست مسلمانان در احد، سخت موضع گرفتند. ابوایوب محاسن او را گرفت و وی را ناچار ساخت از مسجد پیامبر بیرون رود. نیز به دستور رسول خدا۹ منافقان قبیله خود را که در مسجد به تمسخر مسلمانان پرداخته بودند، از مسجد بیرون راند.[۱۵۲] نام ابوایوب در شمار مجاهدان نبرد خندق نیز دیده میشود.[۱۵۳]
در ماجرای افک (تهمت به عایشه) هنگامی که ابوایوب ماجرا را از زبان همسرش ام ایوب شنید، به انکار آن پرداخت.[۱۵۴] برخی مفسران ذیل آیات ۱۲ و ۱۶ نور/۲۴ از او نام برده و نزول این آیات را درباره واکنش او به ماجرای افک دانستهاند.[۱۵۵] ذیل آیات ۶۱ نور[۱۵۶] و ۵ انفال/۸ نیز از او یاد شده است.[۱۵۷]
بر پایه گزارشی، ابوایوب در غزوه خیبر به سال هفتم ق. محافظ رسول خدا بود[۱۵۸] و بنا بر گزارشی دیگر، در آن غزوه هنگامی که پیامبر با صفیه دختر حُیی بن اخطب یهودی ازدواج کرد، تا صبح از خیمه ایشان پاسبانی میکرد. هنگامی که رسول خدا۹ او را دید، ابوایوب گفت:ای رسول خدا۹ ! از این زن که پدر و قومش کشته شدهاند، بر تو ترسیدم. پیامبر برای وی دعا کرد.[۱۵۹]
ابوایوب در حجة الوداع به سال دهم ق. حضور داشت. به نقل از وی، رسول خدا هنگام حضور در مزدلفه، مشعر الحرام، میان نمازهای مغرب و عشا فاصله نینداخت و آن دو را در پی هم به جا آورد.[۱۶۰] وی صاحب رحل پیامبر۹[۱۶۱] و از کاتبان ایشان بود و از طرف ایشان به تیره بنیعَذَره نامه نوشت و آنان را به اسلام دعوت کرد.[۱۶۲] گفتهاند در شمار کسانی بوده که در زمان رسول خدا۹ به گردآوری قرآن پرداختند.[۱۶۳]
آوردهاند که وی تصمیم به طلاق همسرش ام ایوب داشت؛ اما در پی سخن پیامبر، از تصمیم خود منصرف شد.[۱۶۴] ام ایوب راوی حدیث پیامبر۹ بود.[۱۶۵] ابوایوب نیز از راویان حدیث پیامبر۹ بود و کسانی چون ابنعباس، براء بن عازب، سعید بن مسیب، و عروة بن زبیر از او حدیث نقل کردهاند.[۱۶۶] در تعداد احادیث او اتفاقنظر نیست. برخی شمار آنها را حدود ۵۰[۱۶۷] و برخی دیگر ۱۵۵ حدیث ذکر کردهاند.[۱۶۸] اما بخاری و مسلم فقط بر هفت حدیث او اتفاقنظر دارند.[۱۶۹]
نقل کردهاند که او برای شنیدن حدیثی از پیامبر درباره ستر المؤمن به مصر رفت و با عقبة بن عامر جهنی صحابی دیدار کرد.[۱۷۰] از وی روایت شده که پیامبر سوره توحید را ثلث قرآن دانست.[۱۷۱] نیز از او نقل شده که رسول خدا۹ فرمود: کسی که ماه رمضان را روزه بگیرد و پس از عید فطر شش روز شوال را هم به آن پیوند دهد، گویا تمام روزگار را روزه گرفته است.[۱۷۲] نیز از وی نقل شده که پیامبر از این که مدینه را یثرب بخوانند، نهی فرمود.[۱۷۳] از سخنان حکیمانه ابوایوب این است: همنشینی با افرادی جز خویشاوندان، دانش و بردباری را میافزاید.[۱۷۴]
ابوایوب در دوره خلفا: پس از رحلت پیامبر و ماجرای سقیفه، ابوایوب که از شیعیان و یاران امام علی۷[۱۷۵] و بر پایه نوشته ابن ابیالحدید از نخستین شیعیان بود[۱۷۶]، در حمایت از خلافت ایشان، در جمع مهاجران و انصار سخنانی گفت و از آنان خواست به اهلبیت: روی آورند[۱۷۷] و کسانی را که در خلافت بر ایشان پیشی گرفتند، نکوهش کرد.[۱۷۸] بر پایه نقل صدوق و طبرسی، وی و ۱۲ نفر از مهاجران و انصار، در اعتراض به ابوبکر تصمیم گرفتند او را از منبر رسول خدا ۹ به زیر کشند؛ ولی امام آنان را از این اقدام بر حذر داشت.[۱۷۹] او در دوران خلافت عمر در برخی فتوحات شام حاضر بود.[۱۸۰] وی را در این دوره از معلمان قرآن شمردهاند.[۱۸۱] بر پایه گزارشی، در ایام محاصره عثمان به دستور امام علی۷، امامت جماعت مردم مدینه را بر عهده گرفت[۱۸۲] و هنگام پیمان گرفتن از عثمان برای رفتار طبق کتاب و سنت، از گواهان بود.[۱۸۳]
ابوایوب و امام علی۷: با قتل عثمان، ابوایوب نیز چون دیگر هواداران امام علی۷ خواستار خلافت ایشان شد[۱۸۴] و از نخستین کسانی بود که با او بیعت کرد[۱۸۵] و گفت: با تو بیعت میکنیم بر این پایه که بیعت انصار و دیگر مردم قریش بر ما باشد.[۱۸۶] بر پایه برخی گزارشها، ابوایوب از افراد با درایت و مورد اعتماد بود که چون امام علی۷ در آغاز خلافتش درباره عزیمت به عراق از آنان مشورت خواست، به ماندن ایشان در مدینه نظر داشتند.[۱۸۷] با عزیمت امام۷ به عراق، ابوایوب نیز همراه رکاب ایشان شد و در همه جنگهای ایشان شرکت کرد.[۱۸۸] در جنگ جمل فرماندهی[۱۸۹] سواره نظام و بر پایه گزارشی، فرماندهی پیاده نظام را بر عهده داشت.[۱۹۰] به نقل بلاذری، سواره نظام این سپاه ۱۰۰۰ تَن بودند.[۱۹۱] او در نبرد صفین نیز حضور داشت.[۱۹۲] برخلاف مشهور، خلیفة بن خیاط منکر حضور او در جنگ صفین است.[۱۹۳] پیش از این نبرد، او در کوفه برای ترغیب مردم به نبرد با قاسطین، سخنانی ایراد کرد.[۱۹۴] بر پایه گزارشی، در آن جنگ با رشادت تمام، خود را به خیمه معاویه رساند و امام علی۷ را به تحسین واداشت.[۱۹۵] از خلال سرودههای وی در صفین، ذوق شاعرانه وی آشکار میشود.[۱۹۶] او از مخالفان سرسخت معاویه به شمار میآمد. بر پایه برخی گزارشها، در زمان حضور او در عراق، گویا در صفین، معاویه به وی نامهای نوشت. او نامه را برای فهم مقصود معاویه نزد امام علی۷ آورد. ایشان مراد معاویه را اتهام به انصار در قتل عثمان دانست. ابوایوب در پاسخ نامه، گناه آن را از انصار نفی نمود و به گردن معاویهانداخت.[۱۹۷]
ابوایوب در نبرد با خوارج نیز سمت فرماندهی داشت.[۱۹۸] آوردهاند که پیش از این نبرد، از سوی امام علی۷ مأمور گفتوگو و فراخواندن خوارج به صلح گشت.[۱۹۹] بر پایه نوشته مسعودی، ابوایوب نخستین فرد از اصحاب امیرمؤمنان بود که به خوارج حمله کرد و زید بن حصین خارجی، فرمانده جناح چپ خوارج، را کشت.[۲۰۰]
امارت مدینه: ابوایوب پس از جنگ نهروان، از سوی امام علی۷ به حکمرانی مدینه منصوب شد.[۲۰۱] آوردهاند که به جای خود، فردی از انصار را گماشت و خود در آن شهر نماند.[۲۰۲] در گزارش دیگر آمده که در پی حمله بُسر بن اَرطاة، از فرماندهان معاویه، به مدینه، ناگزیر به ترک آن شهر شد و به کوفه رفت.[۲۰۳] بر پایه گزارشی، بسر پس از تسلط بر مدینه، خانه ابوایوب را به آتش کشید.[۲۰۴]
پیوند ابوایوب با اهل بیت:: از وی نقل شده که رسول خدا۹ به امام علی۷ فرمود: خداوند تو را به زینتی آراسته که هیچ کس را بدان نیاراسته و آن زهد در دنیاست.[۲۰۵] از وی روایتهایی دیگر نیز در مناقب امیرمؤمنان۷ نقل شده است.[۲۰۶] او راوی حدیث نبرد امام علی۷ با ناکثین، قاسطین و مارقین بود. به او گفتند: چگونه با اهل قبله به جنگ برخاستهای؟ گفت: این خواست پیامبر بود تا همراه امام علی ۷ با ناکثین، قاسطین و مارقین بجنگم.[۲۰۷] علامه امینی طرق مختلف این احادیث را جمعآوری کرده است.[۲۰۸]
نیز ابوایوب از رسول خدا۹ نقل کرده است که به عمار فرمود:ای عمار! تو به دست سرکشان و ستمکاران کشته خواهی شد و در آن حال بر حق خواهی بود.ای عمار! اگر مردم به راهی رفتند و علی۷ به راهی، تو راه او را در پیش گیر. او تو را به راه هلاکت نمیبرد و از راه هدایت بیرونت نمیکند.[۲۰۹] او پس از سخنرانی امام۷ در کوفه، گواهی داد حدیث غدیر را از پیامبر شنیده است.[۲۱۰] گویند: وی امام۷ را مولا خطاب میکرد و میگفت: از رسول خدا۹ شنیدم: «مَنْ کنتُ مولاه فهذا ﻋﻠﻰّ مولاه».[۲۱۱] او از صحابه معتقد به امامت امیرمؤمنان بود.[۲۱۲] نیز از وی روایت شده که رسول خدا۹ فرمود: حسن و حسین گلهای خوشبوی من در دنیا هستند.[۲۱۳]
ابوایوب پس از شهادت علی۷: ابوایوب در دوران خلافت معاویه، در نبردهای تابستانی موسوم به «صائفه» شرکت داشت.[۲۱۴] منابع شیعی، حضور وی را در سپاهی به فرماندهی یزید، با اجازه امام معصوم و به انگیزه تقویت اسلام دانستهاند.[۲۱۵] او مخالف ولایتعهدی یزید بود. از این رو، به معاویه هشدار داد او را جانشین خود نکند.[۲۱۶] وی زبانی حقگو داشت و هر جا و از هر که لغزشی میدید، گوشزد میکرد. در سال ۴۶ق. برای جهاد به مصر رفت[۲۱۷] و چون عقبة بن عامر، از صحابه پیامبر و حاکم منصوب معاویه، نماز مغرب را به تأخیر انداخت، به وی اعتراض کرد و گفت: ممکن است مردم گمان کنند که او طبق رفتار رسول خدا۹ رفتار میکند.[۲۱۸] نیز آوردهاند که در نبردی، مأمور غنایم را که میان زن اسیر شده و نوزادش جدایی انداخته بود، نکوهش کرد و گفت: رسول خدا۹ میفرمود: کسی که میان مادر و فرزندش جدایی افکند، خداوند روز قیامت میان او و دوستانش جدایی میاندازد.[۲۱۹]
زمان درگذشت وی را سال۴۹[۲۲۰]، ۵۱، ۵۲[۲۲۱] و نیز ۵۵ق. گفتهاند.[۲۲۲] گزارش مشهور آن است که به سال ۵۲ق. درگذشت.[۲۲۳] رحلت وی بر اثر بیماری و در نبردی هنگام محاصره باروی شهر قسطنطنیه رخ داد. او در همین نبرد وصیت کرد که اگر وفات یافت، پیکرش را تا حد امکان به خاک دشمن برده، آنجا دفن کنند.[۲۲۴]
از این رو، در کنار دیوار قسطنطنیه دفن شد و مزارش مورد احترام مسیحیان گردید.[۲۲۵] میگویند: رومیان به مرقد وی تبرک میجستند و باران طلب میکردند.[۲۲۶] با تسلط ترکان بر قسطنطنیه، آنان بر مزار ابوایوب آرامگاه و در جوارش مسجدی بزرگ و مدرسه و مهمانخانهای برای نیازمندان ساختند که قبر بسیاری از اعیان و بزرگان دولت عثمانی کنار آن قرار دارد. به گزارش ابنسعد[۲۲۷] و بلاذری[۲۲۸] یزید بن معاویه که ولیعهد و در این نبرد، فرمانده سپاه مسلمانان بود[۲۲۹]، بر جنازه وی نمازگزارد و او را به خاک سپرد و آثار ظاهری قبرش را از میان برد. با این حال، رومیان جای قبرش را یافتند و به شکافتن آن تهدید کردند. یزید به آنان پاسخ داد: اگر چنین کنید، ما نیز کلیساها را در سرزمینهای اسلامی ویران خواهیم کرد. از این رو، مسیحیان از این جسارت دست کشیدند.[۲۳۰] بر پایه نوشته ابنسعد، ابوایوب فرزندی به نام عبدالرحمان از ام الحسن دختر زید بن ثابت داشت که از او نسلی بر جای نماند.[۲۳۱] فرزند دیگر وی، عَمره از ام ایوب دختر قیس بن سعد بود که با صفوان بن اوس بن جابر نجاری ازدواج کرد.[۲۳۲]
منابع
الاحتجاج: الطبرسی (م.۵۴۸ق.)، به کوشش بهادری و دیگران، تهران،دار الاسوه، ۱۴۱۶ق؛ الاخبار الطوال: الدینوری (م.۲۸۲ق.)، به کوشش عبدالمنعم عامر، قاهره،دار احیاء الکتب العربیه، ۱۹۶۰م؛ رجال کشی (اختیار معرفة الرجال): الطوسی (م.۴۶۰ق.)، به کوشش مصطفوی، دانشگاه مشهد، ۱۳۴۸ش؛ الاستیعاب: ابنعبدالبر (م.۴۶۳ق.)، به کوشش علی محمد معوض و عادل احمد، بیروت،دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۵ق؛ اسد الغابه: ابناثیر (م.۶۳۰ق.)، به کوشش علی محمد معوض، بیروت،دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۵ق؛ الاصابه: ابنحجر العسقلانی (م.۸۵۲ق.)، به کوشش عادل احمد، بیروت،دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۵ق؛ الامامة و السیاسه: ابن قتیبه (م.۲۷۶ق.)، به کوشش علی شیری، قم، الرضی، ۱۴۱۳ق؛ انساب الاشراف: البلاذری (م.۲۷۹ق.)، به کوشش زکار، بیروت،دار الفکر، ۱۴۱۷ق؛ بحار الانوار: المجلسی (م.۱۱۱۰ق.)، به کوشش بهبودی، بیروت، مؤسسة الوفاء، ۱۴۰۳ق؛ البدایة و النهایه: ابن کثیر (م.۷۷۴ق.)، به کوشش شیری، بیروت،دار احیاء التراث العربی، ۱۴۰۸ق؛ التاریخ الصغیر: البخاری (م.۲۵۶ق.)، به کوشش محمود ابراهیم، بیروت،دار المعرفه، ۱۴۰۶ق؛ تاریخ طبری (تاریخ الامم و الملوک): الطبری (م.۳۱۰ق.)، بیروت، اعلمی؛ التاریخ الکبیر: البخاری (م.۲۵۶ق.)، المکتبة الاسلامیه، ترکیا، دیار بکر؛ تاریخ المدینة المنوره: ابن شبة النمیری (م.۲۶۲ق.)، به کوشش حبیب محمود، قم،دار الفکر،۱۴۱۰؛ تاریخ الیعقوبی: الیعقوبی (م.۲۸۴ق.)، بیروت،دار صادر؛ تاریخ بغداد: خطیب بغدادی (م.۴۳۶ق.)، به کوشش مصطفی عبدالقادر، بیروت،دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۷ق؛ تاریخ خلیفه: خلیفة بن خیاط (م.۲۴۰ق.)، به کوشش سهیل زکار، بیروت،دار الفکر، ۱۴۱۴ق؛ تاریخ مدینة دمشق: ابن عساکر (م.۵۷۱ق.)، به کوشش علی شیری، بیروت،دار الفکر، ۱۴۱۵ق؛ تفسیر بغوی (معالم التنزیل): البغوی (م.۵۱۰ق.)، به کوشش خالد عبدالرحمن، بیروت،دار المعرفه؛ تقریب التهذیب: ابن حجر العسقلانی (م.۸۵۲ق.)، به کوشش عبدالقادر، بیروت،دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۵ق؛ تهذیب التهذیب: ابنحجر العسقلانی (م.۸۵۲ق.)، به کوشش مصطفی عبدالقادر، بیروت،دار الفکر؛ تهذیب الکمال: المزی (م.۷۴۲ق.)، به کوشش بشار عواد، بیروت، الرساله، ۱۴۰۶ق؛ الثقات: ابنحبان (م.۳۵۴ق.)، حیدر آباد دکن، مؤسسة الکتب الثقافیه؛ جامع البیان: الطبری (م.۳۱۰ق.)، به کوشش صدقی جمیل، بیروت،دار الفکر، ۱۴۱۵ق؛ الجمل و النصرة لسید العتره: المفید (م.۴۱۳ق.)، قم، مکتبة الداوری؛ الخصال: الصدوق (م.۳۸۱ق.)، به کوشش غفاری، قم، جامعه مدرسین؛ الدر المنثور: السیوطی (م.۹۱۱ق.)، بیروت،دار الفکر، ۱۴۱۴ق؛ سبل الهدی و الرشاد: الصالحی الشامی (م.۹۴۲ق.)، بیروت،دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۴ق؛ السنن الکبری: البیهقی (م.۴۵۸ق.)،دار الفکر؛ سیر اعلام النبلاء: الذهبی (م.۷۴۸ق.)، به کوشش گروهی از محققان، الرساله، ۱۴۱۳ق؛ السیرة النبویه: ابن هشام (م.۲۱۸ق.)، به کوشش محمد محیی الدین، مکتبة محمد علی صبیح و اولاده، مصر، ۱۳۸۳ق؛ شرح نهج البلاغه: ابن ابیالحدید (م.۶۵۶ق.)، به کوشش محمد ابوالفضل،دار احیاء الکتب العربیه؛ صحیح البخاری: البخاری (م.۲۵۶ق.)،دار الفکر، ۱۴۰۱ق؛ الطبقات الکبری: ابن سعد (م.۲۳۰ق.)، به کوشش محمد عبدالقادر، بیروت،دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۸ق؛ الطبقات: خلیفة بن خیاط (م.۲۴۰ق.)، به کوشش سهیل زکار، بیروت، ۱۴۱۴ق؛ عیون الاثر: ابن سید الناس (م.۷۳۴ق.)، بیروت، مؤسسة عزالدین، ۱۴۰۶ق؛ الغارات: ابراهیم الثقفی الکوفی (م.۲۸۳ق.)، به کوشش الحسینی، تهران، انجمن آثار ملی؛ الغدیر: الامینی (م.۱۳۹۲ق.)، بیروت،دار الکتاب العربی، ۱۳۹۷ق؛ فتح الباری: ابن حجر (م.۸۵۲ق.)، لبنان،دار المعرفه؛ فتوح البلدان: البلاذری (م.۲۷۹ق.)، به کوشش صلاح الدین، قاهره، مکتبة النهضة المصریه، ۱۳۷۹ق؛ الفتوح: ابن اعثم الکوفی (م.۳۱۴ق.)، بیروت،دار الندوة الجدیده؛ کتاب سلیم بن قیس: الهلالی (م.۷۶ق.)، به کوشش انصاری، قم، الهادی، ۱۴۲۰ق؛ کنز العمال: المتقی الهندی (م.۹۷۵ق.)، به کوشش بکری حیانی و السقاء، بیروت، الرساله، ۱۴۰۹ق؛ الکافی: الکلینی (م.۳۲۹ق.)، تهران،دار الکتب الاسلامیه، ۱۳۶۵ش؛ الکامل فی التاریخ: ابن اثیر الجزری (م.۶۳۰ق.)، بیروت،دار صادر، ۱۳۸۵ق؛ الکنی جزء من التاریخ الکبیر: البخاری (م.۲۵۶ق.)، المکتبة الاسلامیه، دیار بکر؛ اللباب فی تهذیب الانساب: ابن اثیر الجزری (م.۶۳۰ق.)، بیروت،دار صادر؛ المحاسن: البرقی (م.۲۷۴ق.)، به کوشش جلال الدین الحسینی،دار الکتب الاسلامیه؛ المحبّر: ابن حبیب (م.۲۴۵ق.)، به کوشش ایلزه لیختن شتیتر، بیروت،دار الآفاق الجدیده؛ مروج الذهب: المسعودی (م.۳۴۶ق.)، به کوشش اسعد داغر، قم،دار الهجره، ۱۴۰۹ق؛ المستدرک علی الصحیحین: الحاکم النیشابوری (م.۴۰۵ق.)، به کوشش مصطفی عبدالقادر، بیروت،دار الکتب العلمیه؛ مسند احمد: احمد بن حنبل (م.۲۴۱ق.)،دار المعارف، ۱۳۶۸ق؛ المعجم الاوسط: الطبرانی (م.۳۶۰ق.)،دار الحرمین، ۱۴۱۵ق؛ المعجم الکبیر: الطبرانی (م.۳۶۰ق.)، به کوشش حمدی السلفی،دار احیاء التراث العربی، ۱۴۰۵ق؛ معجم رجال الحدیث: الخوئی (م.۱۴۱۳ق.)، بیروت، ۱۴۰۹ق؛ معرفة الصحابه: ابونعیم الاصفهانی (م.۴۳۰ق.)، ریاض،دار الوطن؛ المغازی: الواقدی (م.۲۰۷ق.)، به کوشش جونس، بیروت، اعلمی، ۱۴۰۹ق؛ مناقب آل ابیطالب: ابن شهرآشوب (م.۵۸۸ق.)، به کوشش گروهی از اساتید، نجف، المکتبة الحیدریه، ۱۳۷۶ق؛ مناقب الامام امیر المؤمنین۷: محمد بن سلیمان الکوفی (م.۳۰۰ق.)، به کوشش محمودی، قم، مجمع احیاء الثقافة الاسلامیه،۱۴۱۲ق؛ النهایة فی علم الحدیث: ابن اثیر (م.۶۰۶ق.)، به کوشش الزاوی و الطناحی، قم، اسماعیلیان، ۱۳۶۴ش؛ وقعة صفین: ابن مزاحم المنقری (م.۲۱۲ق.)، به کوشش محمد هارون، قاهره، المؤسسة العربیه، ۱۳۸۲ق.
سید محمود سامانی
ابوبکر بن ابیقحافه
- صحابی پیامبر۹ و نخستین خلیفه
ابوبکر عبدالله بن ابیقحافة (عثمان) بن عامر بن عمرو بن کعب ازتیره بنوتَیم بن مُرّه قریش[۲۳۳] و مادرش اُمّ الخیر سَلْمی بنت صخر بن عمرو بن کعب، دختر عموی ابوقحافه، بود.[۲۳۴] بر پایه گزارشی، وی سه سال پیش از عام الفیل زاده شد.[۲۳۵] اما با توجه به این که هنگام درگذشتش در سال سیزدهم ق. ۶۳ سال داشته، نمیتوان آن را پذیرفت. نام جاهلی وی عبدالکعبه بود که پیامبر گرامی۹ آن را به عبدالله تغییر داد.[۲۳۶] وی به ابوبکر مشهور بود و با القابی چون صدّیق[۲۳۷] و عتیق (آزاد شده)[۲۳۸] خوانده شده است. در وجه نامگذاری او، سخنان مختلف است.[۲۳۹] دانشوران شیعه با استناد به سخن برخی از اهل سنت مانند ابن قتیبه[۲۴۰] و ابن عساکر[۲۴۱] لقب صدّیق را ویژه امام علی۷ میدانند. ایشان، خود، با نفی این لقب برای ابوبکر، آن را ویژه خویشتن دانست.[۲۴۲]
ابوبکر بلند بالا[۲۴۳]، سفید رو[۲۴۴] و بر پایه گزارشی، گندمگون[۲۴۵]، اندکی گوژپشت با گونههایی استخوانی و چشمانی فرورفته بود. ریش خود را با حنا و رنگ سیاه خضاب میکرد.[۲۴۶] نقش انگشتری وی «نِعم القادر الله» یا «عبدٌ ذلیلٌ لربٍ جلیل» بود.[۲۴۷] وی را بردبار، باوقار و صاحب رأی دانستهاند.[۲۴۸] البته روایتهایی از ابن عباس و ابوبرده، بیانگر تندخویی او هستند.[۲۴۹]
ابوبکر در مکه: ابوبکر در روزگار جاهلیت به بازرگانی اشتغال داشت. وی را از داناترین نسبشناسان عرب[۲۵۰] و عهدهدار دیات قریش[۲۵۱] دانستهاند. پس از ظهور اسلام، برخی وی را نخستین مسلمان و نمازگزار با رسول خدا۹ شمردهاند[۲۵۲]؛ اما اخباری فراوان این ادعا را نفی و اسلام وی را پس از علی۷ یاد کردهاند.[۲۵۳] به گفته سعد بن ابیوقاص، وی هنگامی مسلمان شد که بیش از ۵۰ تن اسلام آورده بودند.[۲۵۴] اسماء دختر ابوبکر که هفدهمین مسلمان است[۲۵۵]، اسلام آوردن خود را در همان روزی دانسته که پدرش مسلمان شد و او را نیز به اسلام فراخواند.[۲۵۶] روایتهای غلوآمیز و داستانگونه، سبب اسلام آوردن وی را پیشگویی پیری از دانشوران اَزْدِ یمن[۲۵۷] یا تعبیر خواب او از جانب بحیرای راهب[۲۵۸] و یا پیشینه دوستی وی با رسول خدا۹[۲۵۹] بیان کردهاند.
اخباری در هواداری از ابوبکر جعل شده که حتی برخی از دانشمندان اهل سنت نیز به ساختگی بودنش معترفند. بعضی از این اخبار رسول خدا۹ و اثبات نبوّت وی را وامدار ابوبکر خواندهاند. برخی از این اخبار چنین هستند: ابوبکر سالها پیش از تولد امیرمؤمنان۷ و در زمان بَحیرای راهب ایمان آورد. او خدیجه را به ازدواج رسول خدا۹ درآورد[۲۶۰] و به دستور خدیجه، رسول خدا۹ را نزد ورقة بن نَوْفِل برد تا ایشان به پیامبری خود مطمئن شود.[۲۶۱] وی تنها کسی است که بیدرنگ دعوت رسول خدا۹ را پذیرفت[۲۶۲] و به پیشنهاد و اصرار او، دعوت رسول خدا۹ آشکار گشت و مسلمانان به خانه ارقم وارد شدند، در حالی که پیامبر از کمی یارانش نگران بود.[۲۶۳] بر پایه روایتی، هنگامی که ابوبکر و طَلْحة بن عبیدالله مسلمان شدند، نَوْفِل بن خُوَیلد بن اَسَد آن دو را به بند کشید و از این رو «قرینین» خوانده شدند.[۲۶۴] به روایتی او پیش از اسلام آوردن حمزه، در دفاع از پیامبر در برابر مهاجمان به ایشان مضروب شد.[۲۶۵]
برخی از دانشمندان اهل سنت باور دارند که در اخبار فضایل ابوبکر، غلوّ و مبالغه بسیار رخ داده و روایات جعلی فراوان بدان راه یافته است.[۲۶۶] سیوطی ۳۰ حدیث را از این جمله دانسته و مردود شمرده[۲۶۷] و فیروزآبادی و عَجْلونی برخی از اینها را از مشهورترین جعلیات دانستهاند.[۲۶۸] محمد طاهر هندی فَتَنی معتقد است که اگر این اخبار صحت داشت، در تعیین خلفای نخستین، اختلافی پدید نمیآمد.[۲۶۹] معاویه به کارگزاران خود نوشت: در برابر هر فضیلتی که برای ابوتراب نقل شده، همانند آن را برای صحابه بیاورید.[۲۷۰] بررسی این اخبار نشان میدهد که راویان آنها یا مشهور به جعل حدیثاند یا متهم به آن. عمده این راویان از خانواده ابوبکر یا از همفکران وی بودهاند. لامنس خاورشناس نیز به این حقیقت اشاره کرده است.[۲۷۱]
بر پایه گزارشی، وی تصمیم داشت تا به حبشه هجرت کند؛ اما پیش از دور شدن از مکه، در جوار ابن دُغُنّه به مکه بازگشت و پس از مدتی آنگاه که جوار ابن دغنه از او برداشته شد، از قریش آزار دید.[۲۷۲] او در این روزگار با ثروتش به آزادی بردگان و تقویت مسلمانان پرداخت.[۲۷۳] در روایتی از کلبی، آمده که آیه {لا یستَوِی مِنکم مَن أَنفَقَ مِن بعد الفَتحِ...} (حدید/۵۷،۱۰) درباره وی نازل شده است؛ زیرا داراییاش را در راه رسول خدا۹ انفاق کرد.[۲۷۴] عایشه این روایتها را نقل کرده است. شیخ طوسی در این باره مینویسد: خداوند در این آیه در صدد بیان برتری انفاق پیش از فتح به شرط همراهی با جهاد در راه اوست. افزون بر این، لحن آیه عام است و اختصاص به فرد خاصی را برنمیتابد.[۲۷۵] با توجه به بهرهمندی رسول خدا۹ از ثروت خدیجه و اموال پدرانش که از بزرگان قریش بودند، و نیز شغل ابوبکر و پدرش و فقر آن دو در دوران جاهلیت، و همچنین ضعف جدّی برخی احادیث عایشه، تردید در جعلی بودن این روایتها تقویت میشود. انفاق خدیجه۳ از امور تردید ناپذیر است و روایت اموال نیز درباره ثروت وی در دست است.[۲۷۶]
روایتی به چشم میخورد که جعلی بودن روایتهای اموال ابوبکر را تأیید میکند: در آغاز هجرت که رسول خدا۹ معیشتی سخت داشت، انصار عهدهدار پذیرایی وی شدند. در این روایت، هیچ گزارشی از مهمانی دادن ابوبکر در آن ایام نیست. از دیگر نمونههای انفاق وی در مدینه نیز گزارشی یافت نمیشود.[۲۷۷] به عکس، گزارش شده که ابوبکر و عُمَر به سبب گرسنگی در هنگامی جز وقت نماز به مسجد آمدند و با پیامبر خدا۹ نزد ابوالهَیثم بن تَیهان رفتند و او با نان جو و گوشت گوسفندی که سر برید، از آنان پذیرایی کرد.[۲۷۸]
در جریان دعوت پیامبر از قبایل در ایام حج و سالهای پایانی حضور در مکه، ابوبکر به سبب آشنایی با انساب عرب، پیامبر۹ را همراهی میکرد. شکست او در مناظره با دَغْفَل بن حَنْظَلَه، نسبشناس معروف عرب، به نکوهش او و قبیلهاش از سوی دغفل انجامید.[۲۷۹]
ابوبکر در مدینه: با هجرت پیامبر۹ به مدینه، ابوبکر ایشان را همراهی کرد. روایتها در چگونگی این همراهی متفاوتند. به روایتی، ابوبکر که از تصمیم پیامبر برای هجرت آگاهی نداشت، به صورت اتفاقی در مسیر غار ثور، وی را ملاقات کرد و به او پیوست.[۲۸۰] اما روایتی دیگر همراهی او را با اطلاع و هماهنگی پیشین با ایشان دانسته است. از پی آن، وی فرزندش عبدالله را مأمور رساندن اخبار مکه به او و دخترش اسماء را عهدهدار تأمین غذای خود در غار ثور کرد. آنگاه که قریش در تعقیب پیامبر به دهانه غار نزدیک شدند، ابوبکر ترسید؛ اما پیامبر۹ او را از اضطراب و ناشکیبایی و ترس بر حذر داشت.
به اعتقاد مفسران، آیه۴۰ توبه/۹ درباره این حادثه نازل شده و مراد از {ثانِی اثنَینِ} ابوبکر است[۲۸۱]: {إِلاَّ تَنصُرُوهُ فَقَد نَصَرَهُ اللهُ إِذ أَخرَجَهُ الَّذینَ کفَرُوا ثانِی اثنَینِ إِذ هُما فِی الغارِ إِذ یقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحزَن إِنَّ اللهَ مَعَنا فَأَنزَلَ اللهُ سَکینَتَهُ عَلَیهِ وَ أَیدَهُ بِجُنُودٍ لَم تَرَوها وَ جَعَلَ کلِمَةَ الَّذینَ کفَرُوا السُّفلی وَ کلِمَةُ اللهِ هِی العُلیا وَ اللهُ عَزیزٌ حَکیمٌ}. این همراهی بعدها مهمترین فضیلت ابوبکر شمرده شد و بارها وی و اطرافیانش از آن یاد کردند؛ چنانکه در سقیفه نیز به آن استناد کردند.[۲۸۲]
فخر رازی تعبیر {لا تَحزَن} را به مفهوم «لاتحزن مطلقاً» شمرده، میگوید: مقتضای نهی، دوام و تکرار است؛ یعنی وی هنگام مرگ و پیش از آن، محزون نخواهد شد.[۲۸۳] این برداشت با برخی گزارشهای تاریخی که او هنگام مرگ، افسوس و اندوهش را آشکار کرد، ناسازگار است.[۲۸۴]
مفسران شیعه و برخی از اهل سنت خطاب {لاتَحزَن} را صریحاً «لاتخف» (بیمناک مباش!) معنا کردهاند.[۲۸۵] طبری در اینجا به خوف و جزع او تصریح میکند.[۲۸۶] اینان درباره مرجع ضمیر {عَلَیه} در {فَأنزَلَ اللهُ سَکَینَتهُ عَلَیهِ} نیز عقیده دارند که ضمایر پیش و پس این بخش از آیه در {تَنصُرُوهُ}، {نَصَرَهُ}، {أخرَجَهُ}، {یقُولُ}، {لِصاحِبِه} و {أیدَهُ} همه راجع به پیامبرند؛ پس چگونه ممکن است بیهیچ دلیل و جهت و قرینه صریح، ضمیر {عَلَیهِ} به کسی دیگر، یعنی ابوبکر، بازگردد؟ آنان در تأیید نظر خویش به آیاتی از قرآن (توبه/۹، ۲۶؛ فتح/۴۸، ۲۶) استشهاد کرده[۲۸۷] و آیه {فَأَنزَلَ اللهُ سَکینَتَهُ عَلَیه} را دلیلی بر منقصت ابوبکر شمردهاند؛ با این استدلال که در دو آیه پیشین، در کنار نام پیامبر از مؤمنان نیز یاد شده، اما در این آیه «سکینه» فقط بر پیامبر فرود آمده است.[۲۸۸] شیخ مفید میگوید: تنها همراهی با پیامبران، فضیلتی به شمار نمیرود و مایه مصونیت آنان از خطا نیست.[۲۸۹]
سرانجام پس از تحمّل سه روز رنج در غار و نا اُمیدی قریش از یافتن پیامبر۹، ایشان و ابوبکر به سوی مدینه حرکت کردند. در میانه راه، سراقة بن مالک مُدلجی مزاحم رسول خدا۹ شد و سپس نوشتهای خواست. بسیاری از سیرهنگاران عامر بن فُهَیره را نگارنده این نامه به فرمان رسول خدا یاد کردهاند[۲۹۰]؛ اما برخی گزارشها حاکی است که ابوبکر این نامه را نوشت.[۲۹۱]
پس از ورود به قبا، ابوبکر از رسول خدا۹ که به انتظار علی۷ در این ناحیه توقف کرده بود، جدا شد و به سُنح، یکی از محلات اطراف مدینه در یک میلی آن است[۲۹۲]، رفت و در منزل خُبَیب بن اِساف/ یساف حارثی یا خارجة بن زید حارثی ساکن شد.[۲۹۳] او بعدها با دختر خارجه ازدواج کرد و تا هنگام رحلتِ رسول خدا۹ در سُنح زیست.[۲۹۴] سپس در نامهای به فرزندش عبدالله، از او خواست کهام رومان، عایشه و اسماء را به مدینه بیاورد.[۲۹۵]
رسول خدا۹ میان ابوبکر و سالم مولی حذیفه[۲۹۶] یا خارجة بن زید[۲۹۷] پیمان برادری بست. پیشتر در مکه میان او و عمر پیمان برادری بسته شده بود.[۲۹۸] وی در مدینه با بلال و عامر بن فُهَیره در یک منزل زندگی میکرد و هر سه بر اثر وبا در آستانه مرگ قرار گرفتند.[۲۹۹] بعدها خانهای مقابل خانه عثمان در کوچه بقیع، خانهای در سمت شرقی و غربی مسجد مدینه، خانهای در سنح در حومه مدینه، و خانهای در سمت جنوبی مسجدالحرام داشت.[۳۰۰] پنجرهای در دیوار غربی مسجد به نشانه محل خوخة ابوبکر وجود داشته است و مورخان مدنی مانند ابن زباله، ابن شبّه، مطری و سمهودی به آن اشاره کردهاند.[۳۰۱] در بازسازی مسجد پیامبر به دست سلطان عبدالمجید عثمانی، آن محل را با نصب کتیبه «خوخة ابیبکر الصدّیق» مشخص کرده بودند. در سال ۱۳۰۶ق. درِِ کوچکی نزدیک باب السلام وجود داشت که مسدود بود و بر سر آن نوشته بودند: «هذه خوخة سیدنا أبی بکر الصدّیق رضی الله عنه». سعودیها در ساختمان کنونی مسجد، مدخلی دارای سه در به نام باب الصدیق، حد فاصل باب الرحمه و باب السلام، احداث کردهاند.[۳۰۲]
ابوبکر در جنگهای روزگار پیامبر: او در تمام غزوهها و برخی سرایای روزگار رسول خدا۹ شرکت داشت[۳۰۳]؛ اما نقش بارز نظامی از او گزارش نشده است.[۳۰۴] وی در غزوه بدر به سال دوم ق. همراه عُمَر و عبدالرحمان بن عوف به نوبت بر یک شتر سوار میشدند. در مسیر راه برای رسول خدا۹ جایگاه نماز درست کرد و ایشان در آن نماز گزارد.[۳۰۵] نیز او همراه ایشان به کسب اطلاعاتی از قریش پرداخت و پس از آراستن لشکر، با وی در عریش مستقر شد.[۳۰۶] برخی علت این رخداد را ناتوانی نظامی وی دانستهاند.[۳۰۷]
ابوبکر در این جنگ با دیدن پسرش عبدالرحمان در میان سپاه قریش، از او درباره اموال خود پرسید و با پاسخ تند وی روبهرو شد.[۳۰۸] پس از جنگ، اسیران قریش برای نجات خود از ابوبکر خواستند رسول خدا۹ را برای آزادی آنان ترغیب کند. درخواست ابوبکر مایه اختلاف صحابه شد و عُمَر با آزادی آنان مخالفت کرد؛ اما پیامبر۹ به سبب تهیدستی مسلمانان، آزادی اسیران را به پرداخت فدیه منوط کرد.[۳۰۹]
هنگام عبور از کنار اجساد مشرکان، ابوبکر همراه پیامبر بود و نام آنها را برای ایشان بازمیگفت.[۳۱۰] بر پایه روایتی، سروده او در سوگ کشتههای قریش در بدر پس از نوشیدن شراب و در حال مستی، مایه خشم رسول خدا۹ شد.[۳۱۱] عایشه با تصریح به دوری جستن مردم از ابوبکر[۳۱۲] در واکنش به سروده او، در دفاع از پدرش، انتساب هرگونه سرودهای را در جاهلیت و اسلام به وی تکذیب میکرد[۳۱۳] و سبب این شایعه را تشابه اسمی پدرش با یکی از مشرکان به نام ابوبکر بن شعوب، شوهر ام بکر، میدانست. او در معرفی ام بکر، وی را همسر سابق ابوبکر خوانده است.[۳۱۴] ابن حجر این توجیه را مردود شمرده است. نام اُمّ بکر نیز جز در این خبر، در شمار همسران ابوبکر نیست و واژهها و محتوای آن سروده، نشان میدهد که یک مسلمان سراینده آن ابیات است، نه یک مشرک.
یحدّثُنا الرسولُ بأنَّ سحتاً
و کیف حیاة أصلٍ أو هشامِ[۳۱۵]
ابوبکر در نبرد احد به سال سوم ق. تصمیم به رویارویی با پسرش داشت که همراه قریش بود؛ اما پیامبر او را از این کار بازداشت.[۳۱۶] در پی شکست مسلمانان و فرار بسیاری از آنان، ابوبکر هم میدان جنگ را رها کرد.[۳۱۷] بر پایه برخی گزارشها، وی در غزوه بنینضیر به سال چهارم ق. فرماندهی مسلمانان را بر عهده داشت. اما منابع تاریخی، فرماندهی را از آنِ علی۷ دانستهاند.[۳۱۸] رسول خدا۹ از غنایم آن، چاه حِجر[۳۱۹] را به ابوبکر اختصاص داد. افتادن شاخههای نخل ربیعة بن کعب اسلمی به زمین ابوبکر، مایه ستیز آنان شد که با حُکم رسول خدا۹ پایان یافت.[۳۲۰]
ابوبکر در بدر الموعد به سال چهارم ق. از تشویقگران رویارویی با مشرکان قریش بود.[۳۲۱] بر پایه گزارشی، در غزوه بنیمُصطَلِق به سال پنجم ق. پرچمدار مهاجران بود[۳۲۲] و در بازگشت از همین غزوه و در پی ماجرای افک برای عایشه آرزوی مرگ کرد.[۳۲۳]
ابوبکر در حفر خندق به سال پنجم ق. نگرانی خود را از توطئه یهود بنیقریظه در شهر ابراز داشت.[۳۲۴] او پس از حضور در غزوه بنیقریظه به سال پنجم ق.[۳۲۵] پیامبر۹ را در غزوه بنیلِحیان که برای خونخواهی از اصحاب رجیع بود، همراهی کرد و به دستور ایشان با هدف گمراهکردن قریش با ۱۰ سوار به منطقه کُراع الغَمیم رفت و بدون درگیری با دشمن بازگشت.[۳۲۶]
ابوبکر در سال ششم ق. شترانی برای قربانی به ذوالحُلَیفه فرستاد[۳۲۷] و در پاسخ به نظرخواهی رسول خدا۹ خواهان جنگ با مشرکان شد.[۳۲۸] اما پس از صلح پیامبر در حدیبیه، با آن مخالفت نکرد و آن را فرمان خدا شمرد. او که خود از گواهان این پیمان بود[۳۲۹]، بعدها آن را فتحی بزرگ خواند.[۳۳۰] در غزوه خیبر و در ماجرای فتح قلعه ناعم پرچمدار بود؛ اما توفیقی نیافت و عمر او را ترسو شمرد. وی در این نبرد به استناد وعده پیروزی خداوند، با بریدن درختان خرما مخالفت کرد.[۳۳۱] سهم وی را از غنایم خیبر ۱۰۰ خروار غله دانستهاند.[۳۳۲]
پس از نقض صلح حدیبیه از سوی قریشیان، ابوسفیان برای تمدید آن پیمان، خواهان میانجیگری ابوبکر شد؛ اما او نیز همانند علی۷ و فاطمه۳ این درخواست را نپذیرفت.[۳۳۳] وی در فتح مکه به سال هشتم ق. پس از مجروح شدن پدر مشرکش که به کوههای اطراف مکه فرار کرده بود، او را نزد رسول خدا آورد.[۳۳۴] در گزارشی آمده که در پی طعنهزدن مسلمانان به ابوسفیان در فتح مکه، او از مسلمانان خشمگین گشت و به پیامبر شکایت آورد و ایشان او را از خشم مسلمانان بر حذر داشت.[۳۳۵]
ابوبکر از کسانی بود که فراوانی سپاه مسلمانان در غزوه حنین اعجاب و غرورشان را برانگیخت. آیه ۲۵ توبه/۹ در این باره نازل شده است[۳۳۶]: {لَقَد نَصَرَکمُ اللهُ فِی مَوَاطِنَ کثِیرَةٍ وَیومَ حُنَینٍ إِذ أَعجَبَتکم کثرَتُکم}. در پی شکست ابتدایی و فرار مسلمانان در این نبرد، برخی ابوبکر را از پایداران نبرد[۳۳۷] و گروهی او را از فراریان[۳۳۸] دانستهاند. وی در این نبرد هنگام محاصره طائف، با تعبیر خواب پیامبر، فتح این شهر را ناممکن خواند.[۳۳۹]
اختلاف نظر ابوبکر و عمر در سال نهم ق. درباره ریاست قَعْقاع بن مَعْبد و اَقْرَع بن حابِس بر بنیتمیم، مایه ستیز آن دو در حضور رسول خدا۹ شد. به اعتقاد برخی، آیات {...لاتُقَدِّموا بین یدَی اللهِ و رَسولِه...... لا تَرفَعوا اَصوتَکم فَوقَ صَوتِ النَّبی و لا تَجهَروا لَهُ بِالقَول...} (حجرات، ۱-۲) درباره آن دو نازل شده و آنان را از پیشی گرفتن بر خدا و رسول او و بالا بردن صدا در محضر ایشان بر حذر داشته است.[۳۴۰]
ابوبکر هنگام آمدن نمایندگان ثقیف به مدینه به سال نهم ق. مغیرة بن شعبه ثقفی را که برای بشارت نزد رسول خدا میرفت، با اصرار راضی کرد تا خبر ورود هیئت ثقیف را خود به پیامبر بدهد.[۳۴۱] وی در غزوه تبوک به سال نهم ق. در تجهیز سپاه مسلمانان ۴۰۰۰ درهم کمک کرد.[۳۴۲] بر پایه گزارشی، او در این نبرد در غیاب پیامبر بر مردم نماز میگزارد و پرچم سیاه ایشان را حمل میکرد.[۳۴۳]
امارت حج: ابوبکر در سال نهم به عنوان امیر الحاج نخستین حج تمتع اسلام[۳۴۴] و بر پایه گزارشی، برای ابلاغ سوره برائت از سوی رسول خدا۹ همراه ۳۰۰ تن از مدینه به قصد مکه حرکت کرد.[۳۴۵] او در این سفر پنج شترِ قربانی همراه داشت و مأمور شد تا بر خلاف مشرکان، روز عرفه را در عرفات، نه در مَشْعَر، وقوف کند و پس از غروب آفتاب از عرفات و پس از طلوع آفتاب از مَشْعَر بیرون رود. پس از آن که در ذوالحُلَیفَه مُحرم شد، سحرگاهان علی۷ را در منطقه عَرج ملاقات کرد. نخست گمان کرد که از امیری حج برکنار شده است[۳۴۶]؛ ولی با سخنان علی۷ دانست که با نزول آیات ابتدایی سوره توبه (برائت) علی۷ تنها مأمور ابلاغ آن آیات شده است.[۳۴۷] بر این اساس، ابوبکر در کنار علی۷ به مکه رفت و در جریان حج، پس از ظهر روز هفتم، روز عرفه و پس از ظهر روز عید قربان در منا، خطبههایی خواند.[۳۴۸] برخی علی۷ را سرپرست حاجیان و ابلاغکننده آیات برائت میدانند و به استناد روایتی از ابن عباس، بر این باورند که ابوبکر عزل شد و به مدینه بازگشت[۳۴۹] و نزد پیامبر رفت و از ایشان پرسید: آیا خداوند درباره من آیهای نازل کرده است؟ پیامبر فرمود: نه؛ خداوند فرمانم داد تا جز من یا مردی از من، این وظیفه را ادا نکند.[۳۵۰]
سرپرستی حاجیان: ابوبکر در سال یازدهم ق. عُمَر را سرپرست حاجیان کرد و خود در رجب سال دوازدهم ق. عمره گزارد و در موسم همان سال سرپرستی حاجیان را عهدهدار شد.[۳۵۱] اما برخی بر این باورند که ابوبکر در ایام خلافتش حج به جا نیاورد و عُمَر یا عَتّاب بن اُسید، کارگزار پیامبر در مکه[۳۵۲] یا عبدالرحمان بن عَوْف را به امارت حج تعیین کرد.[۳۵۳]
حجة الوداع و رحلت پیامبر۹: ابوبکر در سفر حجة الوداع شتری همراه داشت که با آن زاد و توشه خود و رسول خدا۹ را حمل میکرد. با سهل انگاری غلام وی، شتر در مسیر راه گم شد و او غلام خود را تنبیه کرد. پیامبر۹ او را از این کار نهی نمود.[۳۵۴] وی در بازگشت از این سفر، از شاهدان غدیر و از نخستین کسانی بود که ولایت علی۷ را به ایشان تبریک گفتند.[۳۵۵]
ابوبکر در روزهای پایانی زندگی پیامبر۹ در دو حادثه مایه رنجش پیامبر۹ را فراهم کرد. نخست آن که برخلاف فرمان ایشان، به بهانه نگرانی از بیماری پیامبر، از حضور در اردوگاه سپاه اُسامه سر پیچید.[۳۵۶] دیگر آن که بدون اجازه پیامبر و با تلاش دخترش عایشه، امامت جماعت مسجد پیامبر۹ را عهدهدار شد.[۳۵۷] در برخی منابع اهل سنت آمده که وی به فرمان رسول خدا، جانشین امامت جماعت در روزهای بیماری ایشان بود.[۳۵۸]
در پی رحلت رسول خدا۹، ابوبکر که در سنح حضور داشت، به مدینه آمد و چون به رخسار پیامبر نگریست، بر خلاف برخی صحابه همچون عمر، به استناد برخی آیات، رحلت ایشان را تصدیق کرد.[۳۵۹] در پی اختلاف صحابه در تعیین مکان دفن پیامبر، با نقل روایتی از ایشان که پیامبران در مکان درگذشت خود دفن میشوند، به حل مشکل پرداخت.[۳۶۰] برخی مشابه این گزارش را درباره علی۷ آوردهاند.[۳۶۱] نقل کردهاند که در ماتم پیامبر گریست. نیز قصایدی از وی در سوگ رسول خدا۹ نقل شده است.[۳۶۲]
خلافت ابوبکر: پس از رحلت پیامبر۹ و پیش از دفن ایشان، گروهی از انصار که نگران آینده خود بودند، در سقیفه بنیساعده گرد آمدند و سعد بن عباده خزرجی را برای خلافت نامزد کردند. با اطلاع ابوبکر و عمر از این ماجرا، آن دو همراه ابوعبیده وارد سقیفه شدند. در چگونگی، زمان ورود و گفتوگوی ابوبکر با انصار اختلاف است. بر پایه سخن مشهور، وی برای منصرف ساختن انصار از تصمیمشان، ضمن استناد به حدیث نبوی «الائمة من قریش» خلافت را شایسته مهاجران قلمداد کرد؛ با این استدلال که آنان خویشاوند پیامبرند و با توجه به برتری ایشان بر قبایل دیگر، پیروی مردم را به دنبال خواهند داشت. آنگاه دو همراهش را برای بیعت معرفی کرد. اما آن دو ابوبکر را به خلافت سزاوار دانستند. انصار شورایی شدن خلافت و انتخاب دو امیر از مهاجران و انصار را پیش کشیدند. ابوبکر برای قانع ساختن آنان، وعده داد از انصار وزیر برگزیند. در این فضای آشوبناک، عمر که نگران گسترش اختلاف بود، با ابوبکر بیعت کرد. به دنبال او بشیر بن سعد خزرجی که رقیب سعد بن عباده بود، دست بیعت به سوی ابوبکر گشود. قبیله اوس نیز که از خزرجیان کینه دیرینه داشتند، از نامزدی وی استقبال کردند.[۳۶۳] قبیله بنیاسلم، از قبایل بادیهنشین که در مدینه ساکن شده بودند[۳۶۴]، به حمایت از گردانندگان بیعت با ابوبکر، مسلحانه درکوچههای مدینه مخالفان را تهدید کردند.[۳۶۵] بدین ترتیب، زمینه بیعت عمومی با ابوبکر فراهم شد. روز بعد، با سخنرانی و زمینهسازی در مسجدالنبی، بیشتر مردم با او بیعت کردند. ابوبکر به سخنرانی بر منبر رسول خدا۹ پرداخت و به ناتوانی خود و چیرگی شیطان بر وی و برتر نبودن خود از دیگران و روش خویش در حکومت اشاره کرد. شیعیان برآنند که این سخنان نشانه عدم صلاحیت وی برای خلافت است. سخن امام علی۷ نیز بر همین برداشت دلالت دارد.[۳۶۶] به هر روی، او به خلافت رسید و عمر که در روی کارآوردن او نقشی اساسی داشت، بعدها انتخاب وی را عجولانه و اشتباهی شتابزده (فَلْته) وصف کرد.[۳۶۷] اما برخی محققان[۳۶۸] بر پایه شواهد و قراینی، خلافت ابوبکر و عمر را با طرح و برنامه پیشین از جانب ابوبکر و عمر و ابوعبیده میدانند. بعضی از این شواهد عبارتند از: ترک سپاه اسامه و بازگشت به مدینه[۳۶۹]، جلوگیری از آوردن کاغذ و دوات برای نگارش وصیت پیامبر۹[۳۷۰]، تلاش برای اقامه نماز به جای ایشان[۳۷۱]، واگذاری خلافت از طرف ابوبکر به عمر و سخن عمر که اگر ابوعبیده زنده بود، او را جانشین خود میکرد[۳۷۲]، و این عقیده ابوبکر که نبایست خلافت و نبوت در یک خاندان جمع شود.[۳۷۳]
خلافت ابوبکر از آغاز با چالشهایی روبهرو بود. بنیهاشم و برخی صحابه برجسته، خواه انصار و خواه مهاجران، از این رو که امام علی۷ را برای خلافت سزاوار میدیدند، از بیعت با ابوبکر سر باززدند. برخی از اینان به رغم تهدیدهای جدی، همچون تهدید به آتش زدن خانه حضرت فاطمه۳ که برای همراهی با علی۷ در آن گرد آمده بودند، تا مدتها از بیعت خودداری کردند.[۳۷۴] بر پایه گزارشی، برخی از هواداران امام قصد پایین کشیدن خلیفه از منبر را داشتند که پس از رایزنی با ایشان، از تصمیم خود منصرف شدند.[۳۷۵] اینان در محله بنیبیاضه گرد آمدند و به خلافت ابوبکر اعتراض نمودند.[۳۷۶] در میان مخالفان خلافت ابوبکر، ابوسفیان نیز جای داشت که امام علی۷ چون از نیت او آگاه بود، تشویق او به قیام بر ضد ابوبکر را نادیده گرفت. البته او پس از آن که فرزندانش، یزید و معاویه، صاحب منصب شدند، از مخالفت دست برداشت.[۳۷۷]
اهل سنت برای مشروع نشان دادن خلافت ابوبکر به روایتهایی از پیامبر۹ استناد کردهاند که برخی از محدثان خودشان آنها را ساختگی دانستهاند.[۳۷۸] امامت جماعت هنگام بیماری رسول خدا از علل مشروعیت خلافت او شمرده شده است.[۳۷۹] اما اینگونه روایتها هم دارای معارض هستند[۳۸۰] و هم با اخبار رسیده از طرق شیعه[۳۸۱] و نیز با عملکرد وی در انتخاب خلیفه پس از خود ناسازگارند.
کارهای ابوبکر: او به استناد حدیثی از رسول خدا۹ که پیامبران ارث بر جای نمیگذارند، فدک را از فاطمه۳ گرفت و این به رغم شهادت گواهانی چون امام علی۷ و ام ایمن بود.[۳۸۲] وی در واپسین لحظات عمرش از این کار خود تأسف خورد.[۳۸۳]
اعزام سپاه اسامه برای نبرد با روم که با پیروزی بازگشت، از کارهای اوست.[۳۸۴] نبرد با مخالفان و اهل ردّه و سرکوب سخت آنان به فرماندهی خالد بن ولید نیز به فرمان وی رخ داد. در این میان، ولید برخی کارهای خلاف شرع انجام داد و با نظر به مصلحتاندیشی خلیفه و به رغم تأکید برخی صحابه برای اجرای حکم الهی، مجازات نشد. دستگاه خلافت بر پایه ادلهای همه مخالفان خود را در شمار مرتدان قرار داد[۳۸۵]، در حالی که اینان چند دسته بودند: پیامبران دروغین[۳۸۶]، مخالفان خلافت ابوبکر، خودداریکنندگان از پرداخت زکات به دولت مدینه[۳۸۷] و اهل ردّه.[۳۸۸]
با پایان یافتن جنگهای ردّه، ابوبکر نیروهای خود را با انگیزههای سیاسی، اقتصادی و مذهبی برای فتح عراق و شام بسیج کرد. او ابتدا به پیشنهاد مثنی بن حارثه شیبانی از ساکنان عراق که از ضعف سپاهیان ساسانی در عراق باخبر بود و به فرماندهی خالد بن ولید، شهرهای حیره، انبار و عین التمر را که در قلمرو ساسانی قرار داشتند، فتح کرد.[۳۸۹] همزمان با این فتوحات، چهار لشکر را برای فتح شام فرستاد و ابوعبیده را به فرماندهی کل آن سپاه برگزید.[۳۹۰] وی برای تقویت سربازان در برابر سپاه بزرگ هراکلیوس امپراتور روم، خالد بن ولید را از عراق به سوی شام گسیل داشت و فرماندهی تمام نیروها را به او سپرد.[۳۹۱] مسلمانان در این نبرد توانستند با شکست رومیان، در واپسین روزهای حکومت او، دمشق را محاصره کنند.[۳۹۲]
گزارشهایی از حقوق روزانه او پس از خلافت حکایت دارند که در تعییین مقدار آن اختلاف است.[۳۹۳] او در جمعآوری و تقسیم بیتالمال و رفتار با اهل کتاب، برخلاف خلفای پس از خود، به سیره پیامبر رفتار کرد. از مسیحیان نجران و زرتشتیان جزیه گرفت[۳۹۴] و غنایم را مساوی قسمت کرد و پیشنهاد تقسیم نابرابر غنایم را نپذیرفت.[۳۹۵] بر پایه برخی از گزارشها، جمعآوری ابتدایی قرآن به فرمان او و پس از کشتهشدن بسیاری از قاریان در نبرد یمامه به سال ۱۲ق. انجام شد.[۳۹۶]
او که در شش ماهه نخست خلافت در سنح ساکن بود، محل بیت المال را همان جا قرار داد و پس از سکونت در مدینه، آن را به خانه خود منتقل کرد.[۳۹۷] اقطاعات ابوبکر به برخی صحابه مانند طلحه و زبیر، مخالفت عمر را در پی داشت.[۳۹۸]
پس از رحلت رسول خدا۹ میان اصحاب درباره سهم رسول خدا۹ و ذوی القربی از غنایم اختلاف پیش آمد.[۳۹۹] ابوبکر سهم ذوی القربی را قطع کرد[۴۰۰] و به یتیمان و مساکین داد. به روایتی او این سهم را در تهیه ساز و برگ نظامی و رزمندگان بهکار گرفت.[۴۰۱] وی با اصرار بر این که رسول خدا۹ فدک را پس از رحلتش برای همه مسلمانان قرار داده است، فاطمه۳ را از آن محروم کرد[۴۰۲] و در برابر احتجاج وی گریست.[۴۰۳] او از پذیرش گواهی ام اَیمَن به بهانه زن بودنش و گواهی علی۷ به دلیل منفعتخواهی شخصی وی خودداری کرد.[۴۰۴] از این رو، فاطمه۳ تا پایان عُمْر از وی دوری نمود.[۴۰۵]
ابوبکر حد شرب خمر را برخلاف رسول خدا ۴۰ ضربه تعیین کرد.[۴۰۶] وی به رغم برخورد شدید با دزدان غنایم، از اجرای حد سرقت بر آنان خودداری میکرد.[۴۰۷] به نقل ذهبی، او با گرد هم آوردن مردم، آنان را از نقل حدیث از این رو که موجب اختلاف میشود، بر حذر داشت و ۵۰۰ حدیث را که خود گرد آورده بود، از عایشه خواست و همه را سوزاند.[۴۰۸]
بنا بر روایتی از ابن شهاب زُهری، رسول خدا۹ و ابوبکر به کسی منصب قضاوت ندادند. اما برخی گزارشها عمر را قاضی ابوبکر دانستهاند.[۴۰۹] در روزگار او سه طلاق در یک مجلس، یک طلاق به شمار میآمد.[۴۱۰]
وصیت و مرگ ابوبکر: ابوبکر بر اثر بیماری در هفتم جمادی الاخره سال ۱۳ق. پس از دو سال و سه ماه و ۲۶ روز خلافت در ۶۳ سالگی درگذشت.[۴۱۱] با آن که در تقسیم بیت المال سختکوش بود و پس از مرگش مالی را در بیت المال باقی نگذاشت[۴۱۲]، هنگام مرگ ثروتی درخور شامل نخلستانی از غنایم بنینضیر و زمینهایی در بحرین، غابه و خیبر از خود بر جای نهاد. گزارشها از بخشش قسمتی از این ثروت هنگفت به عایشه در روزهای پایانی حیات وی خبر میدهند.[۴۱۳]
او هنگام مرگ به رغم مخالفت برخی صحابه از جمله عبدالرحمن بن عوف که از تندخویی عمر بیم داشتند، عمر را به جانشینی خود برگزید و در پاسخ به اعتراض مخالفان، او را شایستهترین فرد برای خلافت دانست.[۴۱۴] امیرمؤمنان این انتخاب را جبران تلاشهای عمر در قدرتبخشی به ابوبکر و کاری قابل پیشبینی دانست و از این کار وی که به رغم شایسته ندانستن خود برای خلافت و تقاضای عزل خویش، جانشین انتخاب کرد، اظهار شگفتی نمود.[۴۱۵] برخی گزارشها انتخاب عمر را طی مشورت ابوبکر با شماری از صحابه دانستهاند.[۴۱۶]
ابوبکر هنگام مرگ آرزو میکرد که علف چرندگان بود و از ارتکاب چند کار همانند بر عهده گرفتن خلافت، حمله به خانه حضرت فاطمه۳ و شکستن حرمت ایشان و زنده سوزاندن ابن فجائه سلمی در بقیع تأسف خورد.[۴۱۷] بر پایه وصیت او، همسرش اسماء دختر عمیس او را غسل داد و در پارچههایی کهنه کفن کرد. عمر شبانه در فاصله میان منبر و قبر رسول خدا۹ بر وی نماز گزارد و او را بر پایه وصیتش کنار قبر رسول خدا۹ دفن کرد.[۴۱۸]
ابوبکر را از مفتیان روزگار پیامبر دانستهاند. عبدالله بن عمر تنها او و عمر را مفتیان روزگار خود میشمرد.[۴۱۹] از او بیش از ۱۰۰ روایت نقل شده[۴۲۰] که در برخی از آنها تردید جدی راه دارد.[۴۲۱] برخی از گزارشها از ناتوانی وی در پاسخگویی به شبهات دانشمندان یهود حکایت دارند. آنان که بر پایه آموزههای تورات توقع داشتند خلیفه پیامبر گرامی، عالمترین فرد امت باشد، پس از پرسش درباره صفات الهی و ناتوانی او در پاسخ به آن، با واکنش تند وی مواجه شدند. امیرمؤمنان دید که آنان اسلام را به تمسخر گرفتند و بر اثر رفتار ابوبکر، آن را دروغ پنداشتند. پس پاسخ آنان را داد و ایشان را قانع ساخت.[۴۲۲]
نام ابوبکر در شمار صحابه بشارت داده شده به بهشت[۴۲۳] و از حواریان رسول خدا۹آمده است. اما ابن کلبی، تنها زُبَیر را حواری ایشان دانسته است.[۴۲۴]
قُتَیله دختر عبدالعُزی، اُم رُومان دختر عامر بن عُوَیمر[۴۲۵]، اسماء دختر عُمَیس خَثْعَمی و حبیبه دختر خارجة بن زید خزرجی[۴۲۶] همسران ابوبکر بودند. عبدالله، عبدالرحمن و محمد، پسران او و عایشه همسر پیامبر۹ که در رویدادهای گوناگون به ویژه جنگ جمل نقشی مهم داشت، اسماء مادر عبدالله بن زبیر بن عوام و ام کلثوم دختران او بودند. محمد فرزند ابوبکر، پس از مرگ وی و ازدواج همسرش اسماء با امیرمؤمنان۷ در دامن ایشان پرورش یافت و در شورش مسلمانان بر ضدّ عثمان از جمله معترضان بود و در خلافت امیرمؤمنان۷ از یاران و فرماندهان نظامی و کارگزار ایشان در مصر گشت.[۴۲۷] او سرانجام به دست لشکر معاویه و به فرمان عمرو بن عاص کشته شد و جنازهاش را در پوست الاغی نهاده، سوزاندند.[۴۲۸] نسل محمد از طریق فرزندش قاسم ادامه یافت.[۴۲۹] قاسم از فقیهان هفتگانه مدینه و پدر ام فَروه، همسر امام باقر۷، بود. عبدالرحمان در نبرد بدر مشرکان را یاری داد. برخی از مفسران نزول آیات {وَالَّذِی... مَا هَذَا إِلا أَسَاطِیرُ الأوَّلِینَ أُولَئِک الَّذِینَ...} (احقاف/۴۶، ۱۷-۱۸) را درباره وی دانستهاند. او هنگام صلح حدیبیه مسلمان شد.[۴۳۰] بیشترین نسل ابوبکر از طَلْحَه، نواده عبدالرحمان بن ابیبکر، با نام طَلحیون ادامه یافت.[۴۳۱] رسول خدا۹، زُبَیر، طَلْحَه و عبدالرحمان احول از دامادهای ابوبکر بودند.[۴۳۲]
روابط خاندان ابوبکر چنان تیره بود که هر یک خود را به یکی از القاب و صفات او منتسب میکرد و بدین ترتیب، تیرههای آل ابیعتیق، آل صدّیق، آل ثانی اثنین، و آل صاحب غار پدید آمدند.[۴۳۳] به گفته مستوفی (م.۷۹۷ق.) از نسل وی در قزوین سلسله حکومتگر افتخاریان پدید آمدند و تحت حاکمیت مغولان از دوره منگوقاآن (م.۶۵۵ق.) تا الجایتو (م.۷۱۶ق.) در بیشتر اوقات حکومت کردند.[۴۳۴]
بلال، عامر بن فُهیره، زِنّیره، اُمّ عُبَیس، کنیزی از بنو عَمْرو بن مُؤَمّل، نَهْدِیه و دخترش بردگانِ شکنجه شده قریش بودند که ابوبکر آنان را آزاد کرد.[۴۳۵] خطبه رسول خدا۹ در وصف قیامت و پرهیز از دنیا سبب شد ۱۰ تن از صحابه یعنی ابوبکر، عبدالله بن عُمَر، سالم مولی حُذَیفَه، امیرمؤمنان علی۷، سلمان، مقداد، ابوذر، عبدالله بن مسعود و معقل بن مقرن که در خانه عثمان بن مظعون گرد آمده بودند، تصمیم به دنیاگریزی و ترک لذتهای دنیا بگیرند که آیه {یاَیهَا الَّذینَ ءامَنوا لا تُحَرِّموا طَیبتِ ما اَحَلَّ اللَّهُ لَکم} (مائده/۵، ۸۷) نازل شد و آنان را از این کار بازداشت.[۴۳۶] بنا بر نقلی دیگر از ابن عباس، این آیه درباره امام علی۷ و یاران او نازل شد.[۴۳۷] ابومخنف و دیگران احتجاج امام حسن۷ با معاویه و استدلال به نزول این آیه درباره امام علی۷ را نقل کردهاند.[۴۳۸] از امام صادق۷ نزول این آیه درباره امام علی۷، بلال و عثمان بن مظعون روایت شده است.[۴۳۹]
منابع
الاحتجاج: ابومنصور الطبرسی (م.۵۲۰ق.)، به کوشش سید محمد باقر،دار النعمان، ۱۳۸۶ق؛ الاختصاص: المفید (م.۴۱۳ق.)، به کوشش غفاری و زرندی، بیروت،دار المفید، ۱۴۱۴ق؛ الارشاد: المفید (م.۴۱۳ق.)، به کوشش آل البیت:، بیروت،دار المفید،۱۴۱۴ق؛ اسباب النزول: الواحدی (م.۴۶۸ق.)، به کوشش کمال بسیونی، بیروت،دار الکتب العلمیه،۱۴۱۱ق؛ الاستغاثه: ابوالقاسم الکوفی (م.۳۵۲ق.)؛ الاستیعاب: ابن عبدالبر (م.۴۶۳ق.)، به کوشش البجاوی، بیروت،دار الجیل،۱۴۱۲ق؛ اسد الغابه: ابن اثیر علی بن محمد الجزری (م.۶۳۰ق.)، به کوشش علی محمد، بیروت،دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۵ق؛ الاصابه: ابن حجر العسقلانی (م.۸۵۲ق.)، به کوشش علی محمد و دیگران، بیروت،دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۵ق؛ الافصاح فی الامامه: المفید (م.۴۱۳ق.)، قم، البعثه، ۱۴۱۴ق؛ الام: الشافعی (م.۲۰۴ق.)، بیروت،دار الفکر، ۱۴۰۳ق؛ الامالی: المفید (م.۴۱۳ق.)، به کوشش غفاری و استاد ولی، بیروت،دار المفید، ۱۴۱۴ق؛ الامامة و السیاسه: ابن قتیبه (م.۲۷۶ق.)، به کوشش طه محمد، الحلبی و شرکاه؛ امتاع الاسماع: المقریزی (م.۸۴۵ق.)، به کوشش محمد عبدالحمید، بیروت،دار الکتب العلمیه، ۱۴۲۰ق؛ انساب الاشراف: البلاذری (م.۲۷۹ق.)، به کوشش زکار، بیروت،دار الفکر، ۱۴۱۷ق؛ بحار الانوار: المجلسی (م.۱۱۱۰ق.)، بیروت،دار احیاء التراث العربی، ۱۴۰۳ق؛ بحر العلوم: السمرقندی (م.۳۷۵ق.)، به کوشش عمر بن غرامه، بیروت،دار الفکر، ۱۴۱۶ق؛ البدء و التاریخ: المطهر المقدسی (م.۳۵۵ق.)، بیروت،دار صادر، ۱۹۰۳م؛ البدایة و النهایه: ابن کثیر (م.۷۷۴ق.)، بیروت، مکتبة المعارف؛ تاریخ ابن خلدون: ابن خلدون (م.۸۰۸ق.)، به کوشش خلیل شحاده، بیروت،دار الفکر، ۱۴۰۸ق؛ تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر: الذهبی (م.۷۴۸ق.)، به کوشش عمر عبدالسلام، بیروت،دار الکتاب العربی، ۱۴۱۰ق؛ تاریخ طبری (تاریخ الامم و الملوک): الطبری (م.۳۱۰ق.)، به کوشش محمد ابوالفضل، بیروت،دار احیاء التراث العربی؛ تاریخ المدینة المنوره: ابن شبّة النمیری (م.۲۶۲ق.)، به کوشش شلتوت، قم،دار الفکر، ۱۴۱۰ق؛ تاریخ الیعقوبی: احمد بن یعقوب (م.۲۹۲ق.)، بیروت،دار صادر، ۱۴۱۵ق؛ تاریخ گزیده: حمدالله مستوفی (پس از۷۳۰ق.)، به کوشش نوایی، تهران، امیرکبیر، ۱۳۶۴ش؛ تاریخ مدینة دمشق: ابن عساکر (م.۵۷۱ق.)، به کوشش علی شیری، بیروت،دار الفکر، ۱۴۱۵ق؛ التبیان: الطوسی (م.۴۶۰ق.)، به کوشش العاملی، بیروت،دار احیاء التراث العربی؛ تذکرة الحفّاظ: الذهبی (م.۷۴۸ق.)، بیروت،دار احیاء التراث العربی؛ تذکرة الموضوعات: محمد طاهر الفتنی (م.۹۸۶ق.)؛ التفسیر الکبیر: الفخر الرازی (م.۶۰۶ق.)، قم، دفتر تبلیغات، ۱۴۱۳ق؛ تفسیر فرات الکوفی: الفرات الکوفی (م.۳۰۷ق.)، به کوشش محمد کاظم، تهران، وزارت ارشاد، ۱۳۷۴ش؛ التنبیه و الاشراف: المسعودی (م.۳۴۵ق.)، بیروت،دار صعب؛ جامع البیان: الطبری (م.۳۱۰ق.)، به کوشش صدقی جمیل، بیروت،دار الفکر، ۱۴۱۵ق؛ الجمل و النصرة لسید العتره: المفید (م.۴۱۳ق.)، قم، مکتبة الداوری؛ الخراج: ابویوسف یعقوب بن ابراهیم (م.۱۸۲ق.)، بیروت،دار المعرفه؛ الخصال: الصدوق (م.۳۸۱ق.)، به کوشش غفاری، قم، نشر اسلامی، ۱۴۱۶ق؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامی: زیر نظر بجنوردی، تهران، مرکز دائرة المعارف بزرگ، ۱۳۷۲ش؛ دائرة المعارف قرآن کریم: مرکز فرهنگ و معارف قرآن، قم، بوستان کتاب، ۱۳۸۶ش؛ دعائم الاسلام: النعمان المغربی (م.۳۶۳ق.)، به کوشش فیضی، قاهره،دار المعارف، ۱۳۸۳ق؛ دلائل النبوه: البیهقی (م.۴۵۸ق.)، به کوشش عبدالمعطی، بیروت،دار الکتب العلمیه، ۱۴۰۵ق؛ رسائل المرتضی: السید المرتضی (م.۴۳۶ق.)، به کوشش حسینی و رجائی، قم،دار القرآن، ۱۴۰۵ق؛ سبل الهدی: محمد بن یوسف الصالحی (م.۹۴۲ق.)، به کوشش عادل احمد و علی محمد، بیروت،دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۴ق؛ السقیفه و فدک: احمد بن عبدالعزیز الجوهری (م.۳۲۳ق.)، به کوشش هادی امینی، بیروت، شرکة الکتبی، ۱۴۱۳ق؛ سنن الترمذی: الترمذی (م.۲۷۹ق.)، به کوشش عبدالوهاب، بیروت،دار الفکر، ۱۴۰۲ق؛ السیرة النبویه: ابن هشام (م.۲۱۸ق.)، به کوشش السقاء و دیگران، بیروت،دار احیاء التراث العربی؛ السیرة النبویه: احمد زینی دحلان (م.۱۳۰۴ق.)، بیروت،دار احیاء التراث العربی؛ الشافی فی الامامه: السید المرتضی (م.۴۳۶ق.)، به کوشش حسینی، تهران، مؤسسة الصادق۷، ۱۴۱۰ق؛ شرح الاخبار فی فضائل الائمة الاطهار:: النعمان المغربی (م.۳۶۳ق.)، به کوشش جلالی، قم، نشر اسلامی، ۱۴۱۴ق؛ شرح نهج البلاغه: ابن ابیالحدید (م.۶۵۶ق.)، به کوشش محمد ابوالفضل،دار احیاء الکتب العربیه، ۱۳۷۸ق؛ صحیح البخاری: البخاری (م.۲۵۶ق.)، بیروت،دار الفکر، ۱۴۰۱ق؛ صحیح مسلم: مسلم (م.۲۶۱ق.)، بیروت،دار الفکر؛ الصحیح من سیرة النبی۹: جعفر مرتضی العاملی، بیروت،دار السیره، ۱۴۱۴ق؛ الصراط المستقیم: زین الدین العاملی النباطی (م.۸۷۷ق.)، به کوشش بهبودی، المکتبة المرتضویه، ۱۳۸۴ق؛ الطبقات الکبری: ابن سعد (م.۲۳۰ق.)، به کوشش محمد عبدالقادر، بیروت،دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۸ق؛ الغدیر: الامینی (م.۱۳۹۰ق.)، تهران،دار الکتب الاسلامیه، ۱۳۶۶ش؛ فتوح البلدان: البلاذری (م.۲۷۹ق.)، به کوشش صلاح الدین، قاهره، النهضة المصریه، ۱۹۵۶م؛ فتوح الشام: الواقدی (م.۲۰۷ق.)،دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۷ق؛ الفتوح: ابن اعثم الکوفی (م.۳۱۴ق.)، به کوشش علی شیری، بیروت،دار الاضواء، ۱۴۱۱ق؛ فدک در تاریخ: محمد باقر صدر، ترجمه: عابدی، تهران، روزبه، ۱۳۶۰ش؛ الفصول المختاره: المفید (م.۴۱۳ق.)، قم،دار المفید،۱۴۱۳ق؛ الکنی و الاسماء: ابن حماد الدولابی (م.۳۱۰ق.)، بیروت،دار الکتب العلمیه، ۱۴۲۰ق؛ الکافی: الکلینی (م.۳۲۹ق.)، به کوشش غفاری، تهران،دار الکتب الاسلامیه، ۱۳۷۵ش؛ کشف الاسرار: میبدی (م.۵۲۰ق.)، به کوشش حکمت، تهران، امیر کبیر، ۱۳۶۱ش؛ کشف الغمه: علی بن عیسی الاربلی (م.۶۹۳ق.)، بیروت،دار الاضواء، ۱۴۰۵ق؛ کفایة الاثر: علی بن محمد خزاز قمی (م.۴۰۰ق.)، به کوشش کوه کمری، قم، بیدار، ۱۴۰۱ق؛ کنز العمال: المتقی الهندی (م.۹۷۵ق.)، به کوشش صفوة السقاء، بیروت، الرساله، ۱۴۱۳ق؛ اللآلی المصنوعة فی الاحادیث الموضوعه: سیوطی (م.۹۱۱ق.)، بیروت،دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۷ق؛ مجمع البیان: الطبرسی (م.۵۴۸ق.)، بیروت،دار المعرفه، ۱۴۰۶ق؛ مجمع الزوائد: الهیثمی (م.۸۰۷ق.)، بیروت،دار الکتاب العربی، ۱۴۰۲ق؛ المحبّر: ابن حبیب (م.۲۴۵ق.)، به کوشش ایلزه لیختن شتیتر، بیروت،دار الآفاق الجدیده؛ مدینهشناسی: سید محمد باقر نجفی، ۱۳۶۴ش؛ مروج الذهب: المسعودی (م.۳۴۶ق.)، به کوشش اسعد داغر، قم،دار الهجره، ۱۴۰۹ق؛ المسائل الصاغانیه: المفید (م.۴۱۳ق.)، به کوشش سید محمد قاضی، بیروت،دار المفید، ۱۴۱۴ق؛ مسند احمد: احمد بن حنبل (م.۲۴۱ق.)، بیروت،دار صادر؛ مسند الشافعی: الشافعی (م.۲۰۴ق.)، بیروت،دار الکتب العلمیه؛ المصنّف: ابن ابیشیبه (م.۲۳۵ق.)، به کوشش سعید محمد،دار الفکر، ۱۴۰۹ق؛ المصنّف: عبدالرزاق الصنعانی (م.۲۱۱ق.)، به کوشش حبیب الرحمن، المجلس العلمی؛ المعارف: ابن قتیبه (م.۲۷۶ق.)، به کوشش ثروت عکاشه، قم، شریف رضی، ۱۳۷۳ش؛ معانی الاخبار: الصدوق (م.۳۸۱ق.)، به کوشش غفاری، قم، انتشارات اسلامی، ۱۳۶۱ش؛ معجم البلدان: یاقوت الحموی (م.۶۲۶ق.)، بیروت،دار صادر، ۱۹۹۵م؛ المعجم الکبیر: الطبرانی (م.۳۶۰ق.)، به کوشش حمدی عبدالمجید،دار احیاء التراث العربی، ۱۴۰۵ق؛ معرفة الصحابه: ابونعیم الاصفهانی (م.۴۳۰ق.)، به کوشش العزازی، ریاض،دار الوطن، ۱۴۱۹ق؛ المعیار و الموازنه: الاسکافی (م.۲۲۰ق.)، به کوشش محمودی، ۱۴۰۲ق؛ المغازی: الواقدی (م.۲۰۷ق.)، به کوشش مارسدن جونس، بیروت، اعلمی، ۱۴۰۹ق؛ مکاتیب الرسول: احمدی میانجی، تهران،دار الحدیث، ۱۴۱۹ق؛ مناقب آل ابیطالب: ابن شهر آشوب (م.۵۸۸ق.)، به کوشش گروهی از اساتید، نجف، المکتبة الحیدریه، ۱۳۷۶ق؛ موسوعة مکة المکرمة و المدینة المنوره: احمد زکی یمانی، مؤسسة الفرقان، ۱۴۲۹ق؛ الموضوعات: ابن جوزی (م.۵۹۷ق.)، به کوشش عبدالرحمن، مدینه، المکتبة السلفیه، ۱۹۶۹م؛ الموطّأ: مالک بن انس (م.۱۷۹ق.)، به کوشش محمد فؤاد، بیروت،دار احیاء التراث العربی، ۱۴۰۶ق؛ المیزان: الطباطبایی (م.۱۴۰۲ق.)، بیروت، اعلمی، ۱۳۹۳ق؛ نهج البلاغه: شرح عبده، قم،دار الذخائر، ۱۴۱۲ق؛ وفاء الوفاء: السمهودی (م.۹۱۱ق.)، به کوشش محمد عبدالحمید، بیروت،دار الکتب العلمیه، ۲۰۰۶م.
حسین حسینیان مقدم
- ↑ لسان العرب، ج۱۰، ص۱۶؛ مجمع البحرین، ج۴، ص۱۸۹، «برق».
- ↑ معجم مقاییس اللغه، ج۱، ص۲۲۶؛ معجم البلدان، ج۱، ص۵۹، ۶۵؛ لسان العرب، ج۱۰، ص۱۶، «برق».
- ↑ تاج العروس، ج۱۳، ص۲۱، «برق».
- ↑ معجم ما استعجم، ج۴، ص۱۲۳۶؛ نک: معجم البلدان، ج۱، ص۶۹.
- ↑ اخبار مکه، ج۱، ص۲۴۷-۲۴۸.
- ↑ اخبار مکه، ج۱، ص۲۴۵.
- ↑ اخبار مکه، ج۱، ص۲۴۸.
- ↑ اخبار مکه، ج۱، ص۲۴۷؛ تاریخ مکة المشرفه، ج۱، ص۱۱۷.
- ↑ الشجرة المبارکه، ص۸۳؛ شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۳۲.
- ↑ ادب المرتضی، ص۶۴.
- ↑ المنتظم، ج۱۵، ص۷۱؛ الکامل، ج۹، ص۲۱۹.
- ↑ الوافی بالوفیات، ج۱۳، ص۴۹؛ المجدی، ص۱۲۴.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۳۴.
- ↑ معجم البلدان، ج۱، ص۳۱۲؛ البلدان، ص۳۰۸.
- ↑ المنتظم، ج۱۴، ص۴۶.
- ↑ صبح الاعشی، ج۱۴، ص۱۱۰.
- ↑ المنتظم، ج۱۴، ص۱۶۲؛ ج۱۵، ص۷۲.
- ↑ دیوان نقابت، ص۱۵۳.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۳۱؛ البدایة و النهایه، ج۱۱، ص۳۴۲.
- ↑ المنتظم، ج۱۴، ص۱۶۲؛ ج۱۵، ص۷۲.
- ↑ الکامل، ج۸، ص۶۱۲.
- ↑ المنتظم، ج۱۵، ص۷۲.
- ↑ تجارب الامم، ج۶، ص۳۵۱-۳۵۲؛ الکامل، ج۸، ص۶۱۹؛ البدایة و النهایه، ج۱۱، ص۲۷۱.
- ↑ المنتظم، ج۱۴، ص۲۱۰؛ الکامل، ج۸، ص۶۴۷؛ البدایة و النهایه، ج۱۱، ص۲۷۷.
- ↑ المنتظم، ج۱۴، ص۲۳۷؛ الوافی بالوفیات، ج۱۳، ص۴۹.
- ↑ المنتظم، ج۱۴، ص۲۶۸؛ تاریخ بغداد، ج۱۸، ص۲۳.
- ↑ تجارب الامم، ج۶، ص۴۴۹؛ الکامل، ج۸، ص۷۱۰؛ معجم الادباء، ج۱، ص۱۳۷.
- ↑ الکامل، ج۹، ص۲۳؛ الاعلام، ج۲، ص۲۶۰.
- ↑ الکامل، ج۹، ص۵۰.
- ↑ المنتظم، ج۱۴، ص۳۴۴؛ الکامل، ج۹، ص۷۸؛ الوافی بالوفیات، ج۱۳، ص۴۹؛ البدایة و النهایه، ج۱۱، ص۳۰۸.
- ↑ المنتظم، ج۱۴، ص۳۴۴؛ الکامل، ج۹، ص۷۸.
- ↑ الانباء، ص۱۸۳.
- ↑ یتیمة الدهر، ج۳، ص۱۵۵.
- ↑ المنتظم، ج۱۴، ص۳۶۹؛ الکامل، ج۹، ص۱۰۵؛ الاعلام، ج۲، ص۲۶۰.
- ↑ الکامل، ج۸، ص۲۵.
- ↑ الوافی بالوفیات، ج۱۳، ص۴۹؛ الاعلام، ج۲، ص۲۶۰.
- ↑ المنتظم، ج۱۵، ص۷۲؛ الکامل، ج۹، ص۱۸۲.
- ↑ دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج۵، ص۱۵۶.
- ↑ تجارب الامم، ج۶، ص۲۹۵،۳۶۴؛ الکامل، ج۸، ص۶۳۴؛ تاریخ ابن خلدون، ج۴، ص۳۱۷.
- ↑ تجارب الامم، ج۶، ص۴۴۱؛ الکامل، ج۸، ص۶۹۶؛ تاریخ ابن خلدون، ج۴، ص۳۱۹.
- ↑ الکامل، ج۹، ص۹۳.
- ↑ المنتظم، ج۱۴، ص۳۶۶؛ الکامل، ج۹، ص۱۰۱؛ البدایة و النهایه، ج۱۱، ص۳۱۲.
- ↑ صبح الاعشی، ج۱۰، ص۲۶۴.
- ↑ المنتظم، ج۱۴، ص۳۳۹؛ البدایة و النهایه، ج۱۱، ص۳۰۷.
- ↑ جمهرة انساب العرب، ص۶۳.
- ↑ دیوان نقابت، ص۱۷۶-۱۷۷.
- ↑ المنتظم، ج۱۵، ص۷۲؛ الکامل، ج۹، ص۲۱۹؛ الوافی بالوفیات، ج۱۳، ص۴۹؛ البدایة و النهایه، ج۱۱، ص۳۴۲.
- ↑ عمدة الطالب، ص۲۰۴؛ اعیان الشیعه، ج۶، ص۱۸۳-۱۸۶.
- ↑ امل الآمل، ج۲، ص۱۰۴.
- ↑ مجالس المؤمنین، ج۱، ص۵۰۰؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج۵، ص۱۵۶.
- ↑ دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج۵، ص۱۵۶.
- ↑ الشجرة المبارکه، ص۸۳؛ شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۳۲.
- ↑ المجدی، ص۱۲۵.
- ↑ نشوار المحاضره، ج۵، ص۱۶؛ المنتظم، ج۱۴، ص۳۵۹.
- ↑ جمهرة انساب العرب، ص۸۰؛ الاستیعاب، ج۲، ص۴۲۰.
- ↑ الاعلام، ج۳، ص۹۶.
- ↑ المحبر، ج۱، ص۱۶۵؛ شرح نهج البلاغه، ج۱۵، ص۲۶۸.
- ↑ انساب الاشراف، ج۵، ص۲۸۵؛ المحبّر، ص۱۶۵.
- ↑ المحبّر، ج۱، ص۱۷۴؛ انساب الاشراف، ج۱، ص۱۳۴.
- ↑ المحبّر، ج۱، ص۳۲۷؛ المنمق، ص۲۱۰؛ اخبار مکه، ج۵، ص۲۵۰.
- ↑ اخبار مکه، ج۵، ص۲۵۰؛ الملل و النحل، ج۱، ص۲۴۴.
- ↑ جمهرة انساب العرب، ص۸۰.
- ↑ المنمق، ص۱۲۰، ۱۲۲.
- ↑ المفصل، ج۷، ص۱۰۸.
- ↑ بهج الصباغه، ج۶، ص۱۰۳.
- ↑ امتاع الاسماع، ج۱۴، ص۳۲۳-۳۲۶.
- ↑ فتح القدیر، ج۴، ص۵۵۳.
- ↑ الطبقات، ج۱، ص۲۰۵؛ الکامل، ج۲، ص۷۷؛ مجمع الزوائد، ج۶، ص۳۲.
- ↑ انساب الاشراف، ج۱، ص۲۳۷.
- ↑ الاصنام، ص۲۳.
- ↑ انساب الاشراف، ج۱، ص۱۴۲؛ امتاع الاسماع، ج۱۴، ص۳۲۹.
- ↑ انساب الاشراف، ج۱، ص۱۴۲؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۱۱۷؛ المنتظم، ج۱، ص۳۱۶.
- ↑ اسد الغابه، ج۱، ص۴۶.
- ↑ المغازی، ج۳، ص۹۲۵؛ انساب الاشراف، ج۱، ص۱۴۲؛ امتاع الاسماع، ج۱۴، ص۳۲۹.
- ↑ الطبقات، ج۴، ص۹۴-۹۵، ۱۰۰-۱۰۱؛ اسد الغابه، ج۴، ص۱۰۷؛ الاستیعاب، ج۱، ص۴۲۳.
- ↑ المغازی، ج۲، ص۸۳۰.
- ↑ الاستیعاب، ج۲، ص۴۲۳؛ اسد الغابه، ج۲، ص۸۴.
- ↑ الاستیعاب، ج۲، ص۴۲۳.
- ↑ انساب الاشراف، ج۱، ص۵۸۸؛ الاستیعاب، ج۲، ص۴۲۲.
- ↑ اسد الغابه، ج۲، ص۸۴؛ شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۵۹.
- ↑ بحار الانوار، ج۳۸، ص۲۳.
- ↑ المحبّر، ج۱، ص۴۶۰؛ الاصابه، ج۲، ص۸۹.
- ↑ الطبقات، ج۴، ص۱۱۸؛ اسد الغابه، ج۲، ص۱۵۰؛ الاصابه، ج۷، ص۱۱۳-۱۱۴.
- ↑ اسد الغابه، ج۲، ص۳۲؛ الاصابه، ج۲، ص۸۸.
- ↑ السیرة النبویه، ج۱، ص۷۰۸؛ الطبقات، ج۵، ص۳۱؛ المستدرک، ج۳، ص۲۳۹.
- ↑ الطبقات، ج۶، ص۳۸؛ الاصابه، ج۲، ص۲۷۶.
- ↑ الاغانی، ج۱۱، ص۲۵۳.
- ↑ المعجم الکبیر، ج۴، ص۲۰۵.
- ↑ تهذیب الاسماء، ج۱، ص۲۴۶؛ الاصابه، ج۲، ص۲۳۶.
- ↑ الاستیعاب، ج۲، ص۴۵۲.
- ↑ السیرة النبویه، ج۲، ص۱۲۶.
- ↑ المعجم الکبیر، ج۴، ص۲۰۵-۲۰۹؛ المبسوط، ج۸، ص۱۶۴.
- ↑ اسد الغابه، ج۵، ص۲۴.
- ↑ السیرة النبویه، ج۲، ص۱۲۶؛ اسد الغابه، ج۵، ص۲۴.
- ↑ المحبّر، ص۳۰۲.
- ↑ انساب الاشراف، ج۱۱، ص۱۹۷؛ الفائق، ج۳، ص۲۹-۳۰.
- ↑ الهواتف، ص۷۱؛ بحار الانوار، ج۶۰، ص۳۰۵.
- ↑ تاریخ دمشق، ج۱۶، ص۳۴۸.
- ↑ تاریخ الاسلام، ج۲، ص۶۱۷.
- ↑ العین، ج۱، ص۳۶۰.
- ↑ معجم البلدان، ج۱، ص۶۸.
- ↑ البلدان، ص۹۰؛ معجم قبائل العرب، ج۱، ص۲۱.
- ↑ السیرة النبویه، ج۲، ص۱۲۶؛ اسد الغابه، ج۵، ص۲۴.
- ↑ خلاصة الوفاء، ج۲، ص۱۱۸.
- ↑ الدرة الثمینه، ص۲۱۳.
- ↑ خلاصة الوفاء، ج۲، ص۱۱۸.
- ↑ المحبّر، ص۱۲۸؛ انساب الاشراف، ج۲، ص۱۲۷.
- ↑ البدایة و النهایه، ج۹، ص۴۴.
- ↑ الاصابه، ج۲، ص۲۳۶.
- ↑ اسد الغابه، ج۱، ص۶۰۷.
- ↑ تاریخ دمشق، ج۲، ص۴۱۹.
- ↑ تاریخ دمشق، ج۱۶، ص۳۴۴.
- ↑ الثقات، ج۳، ص۱۱۴.
- ↑ تاریخ دمشق، ج۱۶، ص۳۴۰.
- ↑ الاصابه، ج۲، ص۲۳۶.
- ↑ الاغانی، ج۲۰، ص۴۲۱.
- ↑ الفتوح، ج۴، ص۱۹۹؛ بحار الانوار، ج۳۳، ص۳۱۴.
- ↑ الوافی بالوفیات، ج۱۳، ص۱۸۹.
- ↑ تاریخ دمشق، ج۱۶، ص۳۵۴.
- ↑ الاصابه، ج۳، ص۱۱۰.
- ↑ تاریخ دمشق، ج۲۱، ص۳۶۴.
- ↑ اسد الغابه، ج۱، ص۱۸۸.
- ↑ الاغانی، ج۲۰، ص۴۲۵.
- ↑ الاغانی، ج۲۰، ص۴۲۳.
- ↑ انساب الاشراف، ج۴، ص۴۲.
- ↑ انساب الاشراف، ج۴، ص۴۲.
- ↑ وقعة صفین، ص۵۰۳.
- ↑ انساب الاشراف، ج۵، ص۱۵۷.
- ↑ انساب الاشراف، ج۶، ص۳۰۴، ۳۳۳.
- ↑ تاریخ دمشق، ج۲، ص۲۸۹.
- ↑ الکنی، ص۸۹؛ اللباب، ج۳، ص۱۵۳.
- ↑ السیرة النبویه، ج۲، ص۳۵۲؛ انساب الاشرف، ج۱، ص۲۸۰-۲۸۱.
- ↑ الاصابه، ج۷، ص۲۹.
- ↑ الثقات، ج۳، ص۱۰۳؛ اسد الغابه، ج۲، ص۱۲۱.
- ↑ الطبقات، ابن سعد، ج۳، ص۳۶۹.
- ↑ الطبقات، ابن سعد، ج۸، ص۴۴۸؛ تاریخ المدینه، ج۱، ص۲۳۵.
- ↑ اسد الغابه، ج۵، ص۵۶۸؛ الاصابه، ج۸، ص۳۶۲.
- ↑ تقریب التهذیب، ج۲، ص۶۶۴.
- ↑ الطبقات، ابن سعد، ج۳، ص۴۸۴؛ الطبقات، خلیفه، ص۴۳۸.
- ↑ السیرة النبویه، ج۲، ص۳۱۳؛ الطبقات، ابن سعد، ج۳، ص۴۸۴.
- ↑ انساب الاشراف، ج۱، ص۳۱۴-۳۱۵.
- ↑ الطبقات، ابن سعد، ج۱، ص۱۸۳؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۴۱.
- ↑ مروج الذهب، ج۲، ص۲۸؛ تهذیب التهذیب، ج۳، ص۹۷؛ البدایة و النهایه، ج۸، ص۶۴.
- ↑ السیرة النبویه، ج۲، ص۳۵۲؛ تاریخ خلیفه، ص۲۹؛ معرفة الصحابه، ج۳، ص۹۳۳.
- ↑ السیرة النبویه، ج۲، ص۳۵۲؛ الطبقات، ابن سعد، ج۳، ص۱۲۰؛ الاصابه، ج۲، ص۲۰۰.
- ↑ الطبقات، ابن سعد، ج۳، ص۴۸۴.
- ↑ المغازی، ج۱، ص۱۶۱؛ الطبقات، ابن سعد، ج۳، ص۳۶۸.
- ↑ البدایة و النهایه، ج۳، ص۳۸۰.
- ↑ السیرة النبویه، ج۲، ص۵۳۳.
- ↑ السیرة النبویه، ج۲، ص۳۱۳؛ الطبقات، ابن سعد، ج۳، ص۴۸۴؛ فتح الباری، ج۶، ص۲۸.
- ↑ المغازی، ج۱، ص۳۱۸.
- ↑ المغازی، ج۱، ص۳۱۸؛ السیرة النبویه، ج۲، ص۳۷۰.
- ↑ الطبقات، ابن سعد، ج۳، ص۳۶۹.
- ↑ المغازی، ج۲، ص۴۳۴؛ تاریخ المدینه، ج۱، ص۳۳۵.
- ↑ جامع البیان، ج۱۸، ص۱۲۸.
- ↑ الاصابه، ج۲، ص۲۰۱.
- ↑ الدر المنثور، ج۴، ص۱۴.
- ↑ تاریخ خلیفه، ص۶۳.
- ↑ السیرة النبویه، ج۳، ص۸۰۲؛ عیون الاثر، ج۲، ص۴۰۲.
- ↑ صحیح البخاری، ج۲، ص۱۷۷؛السنن الکبری، ج۵، ص۱۲۰.
- ↑ تهذیب الکمال، ج۱، ص۲۰۶.
- ↑ عیون الاثر، ج۲، ص۴۰۱؛ سبل الهدی، ج۱۱، ص۳۸۱؛ ج۱، ص۵۸.
- ↑ الطبقات، ابن سعد، ج۲، ص۳۵۷؛ التاریخ الصغیر، ج۱، ص۶۶؛ تاریخ دمشق، ج۲۶، ص۱۹۴.
- ↑ الکافی، ج۶، ص۵۵؛ النهایه، ج۱، ص۴۵۵.
- ↑ الثقات، ج۳، ص۴۵۹.
- ↑ تاریخ دمشق، ج۱۶، ص۳۳؛ تهذیب الکمال، ج۸، ص۶۷؛ سیر اعلام النبلاء، ج۲، ص۴۰۳.
- ↑ تهذیب الکمال، ج۸، ص۶۶-۶۷.
- ↑ سیر اعلام النبلاء، ج۲، ص۴۰۳.
- ↑ نک: مسند احمد، ج۵، ص۴۱۲ به بعد؛ المعجم الکبیر، ج۴، ص۱۳۰ به بعد؛ سیر اعلام النبلاء، ج۲، ص۴۰۳.
- ↑ تاریخ دمشق، ج۵۸، ص۵۵؛ فتح الباری، ج۱، ص۱۵۹.
- ↑ مسند احمد، ج۵، ص۴۱۸-۴۱۹؛ التاریخ الکبیر، ج۳، ص۱۳۶.
- ↑ مسند احمد، ج۵، ص۴۱۹؛ المعجم الاوسط، ج۵، ص۴۹.
- ↑ تاریخ المدینه، ج۱، ص۱۶۵.
- ↑ تهذیب الکمال، ج۸، ص۶۹.
- ↑ کتاب سلیم بن قیس، ص۱۹۲-۱۹۳؛ وقعة صفین، ص۲۴۶.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ج۸، ص۴۳.
- ↑ الخصال، ص۴۶۵؛ الاحتجاج، ج۱، ص۱۰۳.
- ↑ بحار الانوار، ج۲۸، ص۲۱۳؛ ج۳۴، ص۱۵۷-۱۵۸.
- ↑ الخصال، ص۴۶۱؛ الاحتجاج، ج۱، ص۹۷.
- ↑ الطبقات، خلیفه، ص۳۲۴؛ مروج الذهب، ج۲، ص۳۴۶.
- ↑ التاریخ الصغیر، ج۱، ص۶۶.
- ↑ تاریخ طبری، ج۳، ص۴۶۷؛ الکامل، ج۲، ص۳۰۰.
- ↑ انساب الاشراف، ج۶، ص۱۸۰.
- ↑ الجمل، ص۶۴.
- ↑ الطبقات، ابن سعد، ج۳، ص۳۳.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۷۸.
- ↑ الثقات، ج۲، ص۲۷۲.
- ↑ الاستیعاب، ج۲، ص۴۲۵؛ اسد الغابه، ج۲، ص۸۱.
- ↑ مروج الذهب، ج۲، ص۳۵۶.
- ↑ الاخبار الطوال، ص۲۱۰؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۸۵؛ تاریخ بغداد، ج۱، ص۱۶۵.
- ↑ انساب الاشراف، ج۳، ص۱۴۵.
- ↑ وقعة صفین، ص۳۶۸؛ المحبّر، ص۲۹۱.
- ↑ تاریخ خلیفه، ص۱۴۸؛ تاریخ طبری، ص۱۴۸.
- ↑ الامامة و السیاسه، ج۱، ص۱۷۳-۱۷۴؛ الغارات، ج۲، ص۴۹۶-۴۹۷.
- ↑ الفتوح، ج۳، ص۳۴-۳۵؛ مناقب، ص۴۵۵.
- ↑ وقعة صفین، ص۳۶۸.
- ↑ تاریخ المدینه، ج۴، ص۱۳۰۲؛ الامامة و السیاسه، ص۹۷.
- ↑ انساب الاشراف، ج۳، ص۱۴۶؛ الاخبار الطوال، ص۲۱۰؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۸۵.
- ↑ الاخبار الطوال، ص۲۰۸؛تاریخ طبری، ج۴، ص۶۳-۶۴.
- ↑ مروج الذهب، ج۲، ص۴۰۶.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۹۷؛ انساب الاشراف، ج۳، ص۱۵۵.
- ↑ تاریخ خلیفه، ص۱۵۲؛ الثقات، ج۲، ص۳۰۰.
- ↑ الغارات، ج۲، ص۶۰۲؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۱۰۶.
- ↑ الغارات، ج۲، ص۶۰۳-۶۰۴؛ الفتوح، ج۴، ص۲۳۲؛ شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۱۰.
- ↑ المحاسن، ج۱، ص۲۹۱.
- ↑ نک: مناقب الامام امیر المؤمنین، ج۱، ص۲۶۵؛ بحار الانوار، ج۳۹، ص۳۰۱؛ ج۴۰، ص۸۷.
- ↑ المستدرک، ج۳، ص۱۴۰؛ شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۲۰۷.
- ↑ الغدیر، ج۳، ص۱۹۲-۱۹۵.
- ↑ تاریخ بغداد، ج۱۳، ص۱۸۸؛ کنزالعمال، ج۱۱، ص۶۱۴.
- ↑ مسند احمد، ج۵، ص۴۱۹؛ تاریخ دمشق، ج۴۲، ص۲۱۴؛ الکامل، ج۶، ص۱۲۶؛ الغدیر، ج۱، ص۶۱۸ به بعد.
- ↑ مناقب الامام امیر المؤمنین، ص۳۷۸؛ المعجم الکبیر، ج۴، ص۱۷۳.
- ↑ رجال کشی، ج۱، ص۳۸.
- ↑ تاریخ دمشق، ج۱۴، ص۱۳۰؛ سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۲۸۲.
- ↑ الطبقات، ابن سعد، ج۳، ص۳۶۹؛ فتوح البلدان، ج۱، ص۱۸۲؛ تاریخ طبری، ج۳، ص۳۰۴.
- ↑ نک: رجال کشی، ج۱، ص۳۸؛ معجم رجال الحدیث، ج۸، ص۲۶.
- ↑ تاریخ دمشق، ج۴۳، ص۳۲۰.
- ↑ تاریخ دمشق، ج۱۶، ص۴۱.
- ↑ مسند احمد، ج۴، ص۱۴۷؛ المعجم الکبیر، ج۱۷، ص۳۱۲.
- ↑ مسند احمد، ج۵، ص۴۱۳.
- ↑ الکامل، ج۳، ص۴۵۹.
- ↑ الطبقات، ابن سعد، ج۳، ص۴۸۵؛ تاریخ خلیفه، ص۱۵۹؛ الثقات، ج۳، ص۱۰۲.
- ↑ الاصابه، ج۲، ص۲۰۱.
- ↑ تاریخ مدینه، ج۶، ص۴۱-۴۲؛ المعجم الکبیر، ج۴، ص۱۱۸؛ تاریخ بغداد، ج۱، ص۱۶۵.
- ↑ المعجم الکبیر، ج۴، ص۱۱۸؛ معرفة الصحابه، ج۲، ص۹۳۵-۹۳۶.
- ↑ الطبقات، ابن سعد، ج۳، ص۴۸۵؛ تفسیر بغوی، ج۱، ص۱۶۴.
- ↑ الطبقات، ابن سعد، ج۳، ص۴۸۵؛ المستدرک، ج۳، ص۴۵۸؛ اسد الغابه، ج۵، ص۱۴۳-۱۴۴.
- ↑ الطبقات، ابن سعد، ج۳، ص۴۸۵.
- ↑ انساب الاشراف، ج۱، ص۲۸۰-۲۸۱.
- ↑ تاریخ خلیفه، ص۱۵۹؛ سیر اعلام النبلاء، ج۲، ص۴۱۲.
- ↑ تفسیر بغوی، ج۲، ص۲۲۲؛ الکامل، ج۶، ص۲۳.
- ↑ الطبقات، ابن سعد، ج۳، ص۴۸۴.
- ↑ الطبقات، ابن سعد، ج۸، ص۴۴۹؛ المحبّر، ص۴۳۱.
- ↑ الطبقات، ج۵، ص۱۴۲؛ انساب الاشراف، ج۱۰، ص۵۱.
- ↑ انساب الاشراف، ج۱۰، ص۱۰۰.
- ↑ الطبقات، ج۳، ص۱۵۱.
- ↑ الاستیعاب، ج۳، ص۹۶۳.
- ↑ الاستیعاب، ج۳، ص۹۶۳؛ شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۲۰۷.
- ↑ الاصابه، ج۴، ص۱۴۶-۱۴۷.
- ↑ الطبقات، ج۳، ص۱۲۶-۱۲۸؛الاستیعاب، ج۳، ص۹۶۳.
- ↑ المعارف، ص۱۶۹.
- ↑ تاریخ دمشق، ج۴۲، ص۳۳.
- ↑ المصنف، ابن ابی شیبه، ج۷، ص۴۹۸.
- ↑ التنبیه و الاشراف، ص۲۴۹.
- ↑ الطبقات، ج۳، ص۱۴۰؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۳۸.
- ↑ التنبیه و الاشراف، ص۲۴۹.
- ↑ الطبقات، ج۳، ص۱۴۰-۱۴۳.
- ↑ الاستیعاب، ج۳، ص۹۷۷.
- ↑ انساب الاشراف، ج۱۰، ص۸۰.
- ↑ انساب الاشراف، ج۱۰، ص۷۰.
- ↑ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۱۶۴.
- ↑ الاستیعاب، ج۳، ص۹۶۳.
- ↑ الطبقات، ج۳، ص۱۲۸؛ انساب الاشراف، ج۱۰، ص۵۴.
- ↑ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۲۶۶؛ الطبقات، ج۳، ص۱۲۸؛ المصنف، ابن ابی شیبه، ج۷، ص۴۹۸.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۶۰.
- ↑ الاستیعاب، ج۴، ص۱۷۸۳.
- ↑ انساب الاشراف، ج۱۰، ص۱۰۰.
- ↑ تاریخ دمشق، ج۳۰، ص۳۱-۳۳؛ اسد الغابه، ج۳، ص۲۰۷.
- ↑ تاریخ دمشق، ج۳۰، ص۳۱-۳۳.
- ↑ انساب الاشراف، ج۱۰، ص۵۲-۵۳؛ تاریخ دمشق، ج۳۰، ص۳۴.
- ↑ تاریخ دمشق، ج۳۰، ص۴۲.
- ↑ الکنی و الاسماء، ج۱، ص۱۴؛ الصحیح من سیرة النبی، ج۲، ص۹۳، ۲۸۸.
- ↑ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۲۶۷.
- ↑ تاریخ دمشق، ج۳۰، ص۴۶-۵۲؛ الغدیر، ج۷، ص۳۲۲.
- ↑ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۳۰۱.
- ↑ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۳۱۰.
- ↑ الموضوعات، ج۱، ص۳۰۲، ۳۰۴؛ اللآلی المصنوعه، ج۱، ص۲۶۲-۳۵۴.
- ↑ اللآلی المصنوعه، ج۱، ص۲۷۱-۲۷۳.
- ↑ الغدیر، ج۷، ص۸۷-۸۸.
- ↑ تذکرة الموضوعات، ص۹۲.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ج۱۱، ص۴۴؛ الغدیر، ج۱۱، ص۲۸.
- ↑ دائرة المعارف قرآن کریم، ج۱، ص۶۲۱.
- ↑ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۱۲-۱۳.
- ↑ الطبقات، ج۳، ص۱۲۸.
- ↑ اسباب النزول، ص۴۲۵.
- ↑ التبیان، ج۹، ص۵۲۳.
- ↑ نک: الافصاح، ص۲۰۹-۲۱۸؛ الصحیح من سیرة النبی، ج۴، ص۶۲-۶۳.
- ↑ الصحیح من سیرة النبی، ج۴، ص۲۳-۲۵.
- ↑ الموطأ، ج۲، ص۹۳۲؛ دلائل النبوه، ج۱، ص۳۶۰؛ البدایة و النهایه، ج۶، ص۵۳.
- ↑ المعجم الکبیر، ج۶، ص۶۲؛ شرح الاخبار، ج۲، ص۳۸۲-۳۸۶.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۱۰۰.
- ↑ جامع البیان، ج۱۰، ص۹۶؛ تفسیر سمرقندی، ج۲، ص۵۸؛ مجمع البیان، ج۵، ص۴۸.
- ↑ تاریخ طبری، ج۳، ص۲۱۰؛ البدء و التاریخ، ج۵، ص۶۶.
- ↑ التفسیر الکبیر، ج۱۶، ص۶۵.
- ↑ الامامة و السیاسه، ج۱، ص۳۶؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۳۵۳.
- ↑ مجمع البیان، ج۵، ص۴۸؛ المیزان، ج۹، ص۲۷۹؛ قس: کشف الاسرار، ج۴، ص۱۳۷-۱۳۸.
- ↑ جامع البیان، ج۱۰، ص۹۵.
- ↑ مجمع البیان، ج۵، ص۴۸-۴۹؛ المیزان، ج۹، ص۲۷۹-۲۸۲.
- ↑ المیزان، ج۲، ص۲۸۱.
- ↑ الافصاح، ص۴۰-۴۱.
- ↑ مکاتیب الرسول، ج۱، ص۱۴۶.
- ↑ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۱۲۹-۱۳۹.
- ↑ معجم البلدان، ج۳، ص۲۶۵.
- ↑ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۱۲۹-۱۳۹.
- ↑ الطبقات، ج۳، ص۱۳۰.
- ↑ انساب الاشراف، ج۱، ص۳۱۷.
- ↑ المعارف، ص۲۷۳.
- ↑ المحبّر، ص۷۳.
- ↑ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۴، ص۲۰۶.
- ↑ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۲۳۸.
- ↑ تاریخ المدینه، ج۱، ص۲۴۲؛ موسوعة مکة المکرمه، ج۱، ص۴۹۱-۴۹۳.
- ↑ تاریخ المدینه، ج۱، ص۲۴۲؛ وفاء الوفاء، ج۲، ص۶۱-۶۳، ۶۷؛ مدینهشناسی، ص۱۱۹.
- ↑ مدینهشناسی، ص۱۱۹.
- ↑ اسد الغابه، ج۳، ص۳۱۸.
- ↑ المعیار و الموازنه، ص۸۹-۹۴.
- ↑ المغازی، ج۱، ص۲۴-۲۶.
- ↑ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۲۷۸-۲۷۹.
- ↑ الافصاح، ص۱۹۳-۲۰۰.
- ↑ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۲۹۱.
- ↑ المغازی، ج۱، ص۱۰۷-۱۱۰.
- ↑ المغازی، ج۱، ص۱۱۲.
- ↑ الاصابه، ج۷، ص۳۹؛ الغدیر، ج۷، ص۹۵.
- ↑ الاصابه، ج۷، ص۳۹.
- ↑ الاصابه، ج۷، ص۳۹.
- ↑ انساب الاشراف، ج۱۱، ص۹۵؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۵۲۲-۵۲۴.
- ↑ الغدیر، ج۷، ص۹۷.
- ↑ الغدیر، ج۷، ص۲۱۰.
- ↑ نک: الاستغاثه، ج۲، ص۲۸؛ الارشاد، ج۱، ص۸۴؛ کشف الغمه، ج۱، ص۱۹۳.
- ↑ المغازی، ج۱، ص۳۷۱؛ امتاع الاسماع، ج۱، ص۱۸۹؛ سبل الهدی، ج۴، ص۳۲۲.
- ↑ المغازی، ج۱، ص۳۷۹.
- ↑ الطبقات، ج۴، ص۲۳۴.
- ↑ المغازی، ج۱، ص۳۸۶.
- ↑ المغازی، ج۱، ص۴۰۷.
- ↑ المغازی، ج۲، ص۴۳۳.
- ↑ المغازی، ج۲، ص۴۶۰.
- ↑ المغازی، ج۲، ص۴۹۸.
- ↑ المغازی، ج۲، ص۵۳۶.
- ↑ المغازی، ج۲، ص۵۷۲.
- ↑ المغازی، ج۲، ص۵۸۰-۵۸۱.
- ↑ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۳، ص۳۳۳.
- ↑ المغازی، ج۲، ص۶۱۰.
- ↑ المغازی، ج۲، ص۶۴۴.
- ↑ المغازی، ج۲، ص۶۹۴.
- ↑ المغازی، ج۲، ص۷۹۳.
- ↑ انساب الاشراف، ج۱۰، ص۹۹.
- ↑ تاریخ دمشق، ج۱۰، ص۴۶۳.
- ↑ المغازی، ج۳، ص۸۹۰.
- ↑ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۴، ص۸۵؛ المغازی، ج۳، ص۹۰۰.
- ↑ الافصاح، ص۶۸، ۱۵۷.
- ↑ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۴، ص۷۲-۷۳.
- ↑ صحیح البخاری، ج۶، ص۴۶-۴۷؛ ج۸، ص۱۴۵؛ اسباب النزول، ص۴۰۲.
- ↑ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۴، ص۱۸۴.
- ↑ السیرة النبویه، زینی دحلان، ص۹۹۱.
- ↑ السیرة النبویه، زینی دحلان، ص۹۹۵-۹۹۶.
- ↑ المغازی، ج۳، ص۱۰۷۷؛ الطبقات، ج۳، ص۱۳۲.
- ↑ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۴، ص۱۸۸.
- ↑ المغازی، ج۳، ص۱۰۷۷.
- ↑ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۴، ص۱۹۰.
- ↑ المغازی، ج۳، ص۱۰۷۸.
- ↑ مسند احمد، ج۱، ص۳؛ الارشاد، ج۱، ص۶۵.
- ↑ مجمع الزوائد، ج۷، ص۲۹.
- ↑ الطبقات، ج۳، ص۱۳۹.
- ↑ المحبّر، ص۱۲.
- ↑ تاریخ دمشق، ج۳۰، ص۲۱۷.
- ↑ المغازی، ج۳، ص۱۰۹۳-۱۰۹۵.
- ↑ الغدیر، ج۱، ص۱۱.
- ↑ السقیفة و فدک، ص۷۷؛ شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۵۲.
- ↑ انساب الاشراف، ج۲، ص۲۳۴؛ الارشاد، ج۱، ص۱۸۳-۱۸۴؛ الفصول المختاره، ص۱۲۷.
- ↑ انساب الاشراف، ج۲، ص۲۲۷-۲۲۹.
- ↑ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۴، ص۳۰۶؛ انساب الاشراف، ج۲، ص۲۳۸، ۲۴۱-۲۴۲.
- ↑ انساب الاشراف، ج۲، ص۲۵۱.
- ↑ دعائم الاسلام، ج۱، ص۲۳۴؛ کفایة الاثر، ص۱۲۶.
- ↑ الطبقات، ج۲، ص۲۴۴؛ انساب الاشراف، ج۲، ص۲۷۵؛ قس: مناقب، ج۱، ص۲۰۹.
- ↑ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۴، ص۳۰۹-۳۱۲؛ الامامة و السیاسه، ج۱، ص۱۲-۱۶؛ انساب الاشراف ج۲، ص۲۶۲-۲۶۳.
- ↑ وفاء الوفاء، ج۲، ص۱۶۷.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۴۵۹؛ الجمل، ص۱۱۹.
- ↑ الطبقات، ج۳، ص۱۳۶؛ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۴، ص۳۰۹-۳۱۲.
- ↑ الشافی، ج۳، ص۱۰۲-۱۰۸؛ الغدیر، ج۷، ص۹۲-۹۳.
- ↑ فدک در تاریخ، ص۷۳؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج۵، ص۲۲۷.
- ↑ تاریخ طبری، ج۳، ص۱۸۴، ۱۸۶؛ شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۱۵۹-۱۶۰.
- ↑ الطبقات، ج۲، ص۱۸۷؛ صحیح البخاری، ج۱، ص۳۷؛ صحیح مسلم، ج۵، ص۷۵.
- ↑ مسند احمد، ج۱، ص۱۸؛ تاریخ طبری، ج۳، ص۱۹۰.
- ↑ تاریخ دمشق، ج۲۵، ص۴۶۱.
- ↑ الطبقات، ج۳، ص۳۴۲-۳۴۳؛ مسند احمد، ج۱، ص۱۸؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۲۲۷.
- ↑ الامامة و السیاسه، ج۱، ص۲۱؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۲۴؛ السقیفة و فدک، ص۴۹.
- ↑ الخصال، ص۴۶۱؛ الاحتجاج، ج۱، ص۷۵؛ الصراط المستقیم، ج۲، ص۷۹.
- ↑ الامامة و السیاسه، ج۱، ص۲۱؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۲۴؛ السقیفة و فدک، ص۴۹.
- ↑ انساب الاشراف، ج۲، ص۲۶۷، ۲۷۴؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۲۶.
- ↑ سنن ترمذی، ج۵، ص۲۷۶؛ الموضوعات، ج۱، ص۳۱۸.
- ↑ الطبقات، ج۳، ص۱۳۶؛ انساب الاشراف، ج۱۰، ص۶۶.
- ↑ الشافی، ج۴، ص۱۵۶؛ شرح نهج البلاغه، ج۱۷، ص۱۹۸.
- ↑ الارشاد، ج۱، ص۱۸۳.
- ↑ التنبیه و الاشراف، ص۲۵۰؛ مروج الذهب، ج۳، ص۲۳۷.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۳۷؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۶۱۹.
- ↑ المغازی، ج۳، ص۱۱۲۰-۱۱۲۵.
- ↑ الخراج، ص۸۰.
- ↑ تاریخ طبری، ج۳، ص۳۱۴؛ البدایة و النهایه، ج۶، ص۳۱۲.
- ↑ الجمل، ص۵۸؛ الفتوح، ج۱، ص۲۰؛ الافصاح، ص۱۲۰-۱۲۱.
- ↑ المعارف، ص۳۳۳.
- ↑ الفتوح، ج۲، ص۲۹۵-۳۰۷.
- ↑ الفتوح، ج۱، ص۱۲۸-۱۲۹.
- ↑ فتوح الشام، ج۱، ص۲۲.
- ↑ الفتوح، ج۱، ص۱۳۵-۱۳۶.
- ↑ الطبقات، ج۳، ص۱۳۶-۱۳۸؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۳۶.
- ↑ الخراج، ص۷۳، ۱۲۹، ۱۳۱.
- ↑ الخراج، ص۴۲.
- ↑ صحیح البخاری، ج۶، ص۹۸-۹۹.
- ↑ الطبقات، ج۳، ص۱۵۹.
- ↑ المصنف، ابن ابی شیبه، ج۷، ص۶۴۱؛ فتوح البلدان، ج۱، ص۱۴.
- ↑ الخراج، ص۲۱؛ انساب الاشراف، ج۲، ص۱۶۹.
- ↑ مسند احمد، ج۴، ص۸۳.
- ↑ المغازی، ج۲، ص۶۹۷.
- ↑ الطبقات، ج۲، ص۲۴۰؛ انساب الاشراف، ج۱۰، ص۷۹.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۲۷.
- ↑ قس: الکافی، ج۱، ص۵۴۳؛ الاختصاص، ص۱۸۳-۱۸۵؛ الشافی، ج۴، ص۱۱۳.
- ↑ مسند احمد، ج۱، ص۶-۷؛ صحیح البخاری، ج۴، ص۴۲.
- ↑ الام، ج۶، ص۱۹۵؛ المصنف، عبدالرزاق، ج۷، ص۳۷۷-۳۷۸.
- ↑ الخراج، ص۱۷۲.
- ↑ تذکرة الحفاظ، ج۱، ص۳-۵؛ کنز العمال، ج۱۰، ص۲۸۵.
- ↑ التنبیه و الاشراف، ص۲۴۹.
- ↑ مسند الشافعی، ص۱۹۲؛ صحیح مسلم، ج۴، ص۱۸۴؛ المسائل الصاغانیه، ص۸۴.
- ↑ الطبقات، ج۳، ص۱۵۰-۱۵۱.
- ↑ الطبقات، ج۳، ص۱۴۴، ۱۶۰.
- ↑ المصنف، عبدالرزاق، ج۹، ص۱۰۱-۱۰۲.
- ↑ الطبقات، ج۳، ص۱۴۹؛ انساب الاشراف، ج۱۰، ص۸۸؛ تاریخ الاسلام، ج۳، ص۱۱۶.
- ↑ معانی الاخبار، ص۳۶۱؛ نهج البلاغه، ج۱، ص۳۲-۳۳؛ الفصول المختاره، ص۲۴۷.
- ↑ تاریخ ابن خلدون، ج۲، ص۵۱۷.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۳۷؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۶۱۹؛ مروج الذهب، ج۲، ص۳۰۱.
- ↑ الطبقات، ج۳، ص۱۵۰-۱۵۷.
- ↑ انساب الاشراف، ج۱۰، ص۵۷.
- ↑ معرفة الصحابه، ج۱، ص۳۶.
- ↑ الغدیر، ج۷، ص۱۰۹.
- ↑ الارشاد، ج۱، ص۲۰۱.
- ↑ مسند احمد، ج۱، ص۱۸۷؛ الغدیر، ج۱۰، ص۱۱۸.
- ↑ المحبّر، ص۴۷۴.
- ↑ انساب الاشراف، ج۱۰، ص۱۰۱.
- ↑ الطبقات، ج۳، ص۱۲۶.
- ↑ انساب الاشراف، ج۳، ص۱۶۷؛ الامالی، ص۷۹.
- ↑ انساب الاشراف، ج۳، ص۱۷۱؛ الاستیعاب، ج۳، ص۱۳۶۶.
- ↑ التنبیه و الاشراف، ص۲۴۹؛ انساب الاشراف، ج۱۰، ص۱۱۱.
- ↑ انساب الاشراف، ج۱۰، ص۱۰۱-۱۰۴.
- ↑ التنبیه و الاشراف، ص۲۴۹.
- ↑ المحبّر، ص۸۶.
- ↑ المعارف، ص۱۷۴-۱۷۵.
- ↑ تاریخگزیده، ص۷۹۸.
- ↑ المعارف، ص۱۷۷.
- ↑ اسباب النزول، ص۱۳۷؛ مجمع البیان، ج۳، ص۴۰۴.
- ↑ تفسیر فرات الکوفی، ص۱۳۲؛ بحار الانوار، ج۳۶، ص۱۱۸.
- ↑ الاحتجاج، ج۱، ص۴۰۲.
- ↑ مجمع البیان، ج۳، ص۴۰۵.