کاربر:Seyedjavad/کارها
ابورُهْم غِفاری
- جانشین پیامبر۹ در مدینه در برخی غزوهها
ابورهم کلثوم بن حُصَین بن خلاد از شاخه اُحَیمس / اَحْمَس قبیله بنیغفار[۱] بود. در نام پدر و اجدادش اختلاف است.[۲] وی درآغاز هجرت همراه تیرهاش به مدینه رفت و مسلمان شد.[۳] پیامبر گرامی۹ آنان را در مدینه سکونت داد و خانه ابورهم نیز در کنار خانههای بنیغفار در مدینه قرار گرفت[۴]؛ هر چند او بیشتر در بیابانهای غَیقَه[۵] و صَفْراء[۶]، محل سکونت بنیغفار، زندگی میکرد.[۷] به گزارش سمهودی، منازل غفاریان در سمت غرب بازار مدینه در کنار کوه سُلَیع[۸] قرار داشت.[۹] بر پایه روایتی، مسجد قبیله غفار نزدیک منزل ابورهم بود که پیامبر در آن نماز گزارده بود.[۱۰] او در نبرد بدر حضور نداشت؛ اما در گزارشی که جای تأمل دارد، مشاهده خود را از حضور فرشتگان الهی برای یاری مسلمانان در نبرد بدر نقل کرده است.[۱۱] او درغزوه احد به سال سوم ق. حضور یافت و آنگاه که از ناحیه گلو مجروح شد، به اعجاز پیامبر گرامی۹ شفا یافت. وی را منحور (زخمی شده از حلق) خواندند.[۱۲]
برخی اخبار، او را در صلح حدیبیه[۱۳] به سال ششم ق. و نبرد خیبر به سال هفتم ق.[۱۴] جانشین پیامبر در مدینه دانستهاند. اما گزارشهایی دیگر او را از اصحاب بیعت شجره در ماجرای صلح حدیبیه میدانند[۱۵] و از شرکت او در جنگ خیبر خبر میدهند که با جانشینی او در مدینه همخوانی ندارد. این گزارشها از گرسنگی شدید او در این نبرد[۱۶] و نیز تعیین میزان سهم او و برادرش از غنایم جنگ حکایت دارند.[۱۷] همراهی او با پیامبر یا جانشینی وی در مدینه در عمرة القضاء به سال هفتم ق. نیز مورد تردید است.[۱۸] بر پایه گزارشی، او در این سفر شتران قربانی را حرکت میداد.[۱۹] بر پایه نقل وی، در این سفر، ایماء بن رَحضه، رئیس بنیغفار[۲۰] که بر اثر خشکسالی سرزمین خود، در منطقه ابواء چادر زده بودند، ۱۰۰ گوسفند همراه تعدادی شتر به پیامبر هدیه کرد. ایشان هدیه او را پذیرفت و گوسفندان را میان یارانش قسمت کرد.[۲۱]
در سال هشتم ق. پیامبر۹ ابورهم را همراه ایماء بن رحضه، مأمور بسیج قبیلههای بنیغفار و ضَمْره برای فتح مکه کرد.[۲۲] به نقل مشهور، وی دراین غزوه جانشین پیامبر در مدینه بود.[۲۳] او در نبرد تبوک به سال نهم ق. نیز از سوی رسول خدا۹ مأمور فراخوانی قبیلهاش شد.[۲۴] پیامبر در مسیر تبوک در سخنانی با ابورهم، توقع خود را از حضور بیشتر قبایلی چون بنیغفار ابراز داشت.[۲۵] گویا در همین سفر بود که وی در حالی که خوابآلود بود، ناخواسته با نزدیک شدن شترش به پیامبر، پای پیامبر را آزرد و پیامبر با چوبدستی خود پای او را از پای خود دور کرد و روز بعد بدان سبب یک[۲۶] یا چند گوسفند به وی بخشید.[۲۷] منابع بسیاری این رخداد را در مسیر بازگشت پیامبراکرم۹ از غزوه طائف به سال هشتم ق. یادکردهاند[۲۸]؛ اما گزارشهای جانشینی ابورهم در مدینه هنگام نبردهای فتح مکه، حُنَین و طائف[۲۹] پذیرش این گزارش را با مشکل روبهرو میکند.
از زندگی ابورهم پس از پیامبر گرامی۹ و پایان کار و دودمان او در منابع یاد نشده است.
منابع
الاستیعاب: ابن عبدالبر (م.۴۶۳ق.)، به کوشش البجاوی، بیروت، دار الجیل، ۱۴۱۲ق؛ اسدالغابه: ابن اثیر علی بن محمد الجزری (م.۶۳۰ق.)، بیروت، دار الفکر، ۱۴۰۹ق؛ الاصابه: ابن حجر العسقلانی (م.۸۵۲ق.)، به کوشش علی محمد و دیگران، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۵ق؛ امتاع الاسماع: المقریزی (م.۸۴۵ق.)، به کوشش محمد عبدالحمید، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۲۰ق؛ انساب الاشراف: البلاذری (م.۲۷۹ق.)، به کوشش زکار، بیروت، دار الفکر، ۱۴۱۷ق؛ تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر: الذهبی (م.۷۴۸ق.)، به کوشش عمر عبدالسلام، بیروت، دار الکتاب العربی، ۱۴۱۰ق؛ تاریخ طبری (تاریخ الامم و الملوک): الطبری (م.۳۱۰ق.)، به کوشش محمد ابوالفضل، بیروت، دار احیاء التراث العربی؛ تاریخ خلیفه: خلیفة بن خیاط (م.۲۴۰ق.)، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۵ق؛ تاریخ المدینة المنوره: ابن شبّة النمیری (م.۲۶۲ق.)، به کوشش شلتوت، قم، دار الفکر، ۱۴۱۰ق؛ تاریخ الیعقوبی: احمد بن یعقوب (م.۲۹۲ق.)، بیروت، دار صادر، ۱۴۱۵ق؛ جمهرة انساب العرب: ابن حزم (م.۴۵۶ق.)، به کوشش گروهی از علما، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۸ق؛ دانشنامه سیره نبوی: قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، ۱۳۸۹ش؛ دلائل النبوه: البیهقی (م.۴۵۸ق.)، به کوشش عبدالمعطی، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۰۵ق؛ الروض المعطار: محمد بن عبدالمنعم الحمیری (م.۹۰۰ق.)، بیروت، مکتبة لبنان، ۱۹۸۴م؛ سبل الهدی: محمد بن یوسف الصالحی (م.۹۴۲ق.)، به کوشش عادل احمد و علی محمد، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۴ق؛ السنن الکبری: البیهقی (م.۴۵۸ق.)، بیروت، دار الفکر؛ الطبقات الکبری: ابن سعد (م.۲۳۰ق.)، به کوشش محمد عبدالقادر، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۸ق؛ المحبّر: ابن حبیب (م.۲۴۵ق.)، به کوشش ایلزه لیختن شتیتر، بیروت، دار الآفاق الجدیده؛ مراصد الاطلاع: صفی الدین عبدالمؤمن البغدادی (م.۷۳۹ق.)، بیروت، دار الجیل، ۱۴۱۲ق.؛ عجم البلدان: یاقوت الحموی (م.۶۲۶ق.)، بیروت، دار صادر، ۱۹۹۵م؛ معرفة الصحابه: ابونعیم الاصفهانی (م.۴۳۰ق.)، به کوشش العزازی، ریاض، دار الوطن، ۱۴۱۹ق؛ المغازی: الواقدی (م.۲۰۷ق.)، به کوشش مارسدن جونس، بیروت، اعلمی، ۱۴۰۹ق؛ المنتظم: ابن جوزی (م.۵۹۷ق.)، به کوشش نعیم زرزور، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۲ق؛ وفاء الوفاء: السمهودی (م.۹۱۱ق.)، به کوشش محمد عبدالحمید، بیروت، دار الکتب العلمیه.
محمد سعید نجاتی
ابوزَمعه اسدی
- از دشمنان پیامبر گرامی۹ در مکه
اسود بن مطّلب / عبدالمطّلب[۳۰] بن اسد بن عبدالعزّیٰ[۳۱] از تیره بنیاسد قریش مکنّا به ابوزمعه است.[۳۲] وی از سران قریش[۳۳]، فردی بخشنده و در زمره کسانی بودکه در رخداد نصب حجرالاسود به سال پنجم پیش از بعثت، یکی از چهار گوشه ردای پیامبر۹ را گرفت تا سنگِ نهاده در آن را در جای خود بگذارند.[۳۴] از همنشینی همیشگی او با سران کهنسال مشرک مکه، همچون ولید بن مغیره مخزومی، عاص بن وائل سهمی و اسود بن عبدیغوث زهری که بیشتر در توطئه بر ضد اسلام با هم بودند[۳۵]، میتوان حدس زد که سالیانی پیش از عامالفیل زاده شده است.
تاریخ از دشمنی او با پیامبر۹ و اسلام حکایت دارد.[۳۶] نمونهای از آن، ریشخند پیامبر در حال نماز بود[۳۷] که نفرین ایشان را در پی داشت.[۳۸] برخی مفسران علّتِ نابینایی[۳۹] و مرگ فجیع او را همین نفرین میدانند.[۴۰] وی برای بازداشتن پیامبر از ابلاغ رسالت، بسیار میکوشید.[۴۱] هنگام تقاضای سران مشرک از پیامبر برای سازش و پرستش خدایان یکدیگر، او نیز همراه ایشان بود.[۴۲] در پی بهانهجوییهای مشرکان برای جلوگیری از هدایتگری پیامبر، وی در زمره کسانی بود که از پیامبر خواستند برای اثبات حقانیت خویش،از خدا بخواهد فرشتهای بفرستد تا او را تصدیق کند و نیز بخواهد قصرهایی از طلا و نقره برایش بسازد تا مانند دیگران در بازار پی معاش نباشد.[۴۳] (فرقان/۲۵، ۷-۸)
مشرکان، از جمله ابوزمعه، کارهایی نامعقول را از پیامبر میخواستند.[۴۴] (اسراء/۱۷، ۹۰-۹۳) مثلاً برای عاجز نشان دادن پیامبر، از او دو نیمهکردن ماه را خواستند و پس از این معجزه نیز ایمان نیاورده، با اصرار بر شرک خود، پیامبر را ساحر خواندند.[۴۵] (قمر/۵۴، ۱-۲) مفسران در شأن نزول آیاتی دیگر ابوزمعه را مصداق زیانکاران دانسته[۴۶] (عصر/۱۰۳، ۱-۲) و از ناسزاگویی او به پیامبر۹ و خداوند یاد کردهاند.[۴۷] (ص/۳۸، ۶-۷) او در توطئه قتل پیامبر دردار الندوه نیز حضور داشت.[۴۸]
از زندگی وی پس از هجرت پیامبر، تنها دو گزارش در دست است. یکی آن که صفوان بن امیه برای فرستادن کاروان تجاری از بیراهه به شام با او مشورت کرد.[۴۹] دیگر آن که در عزای دو فرزند و یک نوهاش زمعه، عقیل و حارث بن زمعه که در بدر کشتهشدند، بر خلاف مکیان که از ترس شماتت مسلمانان نمیگریستند، بسیار گریست.[۵۰] طبری[۵۱] آورده است که همه مسخره کنندگان پیامبر۹ پیش از بدر نابود شدند. این گزارش او را نیز شامل میشود؛ ولی صدوق مرگ وی را پس از بدر یاد میکند[۵۲] که با دیگر دادههای تاریخ سازگارتر است.[۵۳] بلاذری به نقل از واقدی، سن او را نزدیک به ۱۰۰ سال دانسته است.[۵۴]
منابع
الاستیعاب: ابن عبدالبر (م.۴۶۳ق.)، به کوشش علی محمد و دیگران، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۵ق؛ انساب الاشراف: البلاذری (م.۲۷۹ق.)، به کوشش زکار، بیروت، دار الفکر، ۱۴۱۷ق؛ البدایة و النهایه: ابن کثیر (م.۷۷۴ق.)، به کوشش علی محمد و عادل احمد، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۸ق؛ تاریخ طبری (تاریخ الامم و الملوک): الطبری (م.۳۱۰ق.)، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۷ق؛ تاریخ الیعقوبی: احمد بن یعقوب (م.۲۹۲ق.)، بیروت، دار صادر، ۱۴۱۵ق؛ التبیان: الطوسی (م.۴۶۰ق.)، به کوشش العاملی، بیروت، دار احیاء التراث العربی؛ تفسیر العیاشی: العیاشی (م.۳۲۰ق.)، به کوشش رسولی محلاّتی، تهران، المکتبة العلمیة الاسلامیه؛ تفسیر القمی: القمی (م.۳۰۷ق.)، به کوشش الجزایری، لبنان، دار السرور، ۱۴۱۱ق؛ تفسیر قرطبی (الجامع لاحکام القرآن): القرطبی (م.۶۷۱ق.)، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۷ق؛ جامع البیان: الطبری (م.۳۱۰ق.)، به کوشش صدقی جمیل، بیروت، دار الفکر، ۱۴۱۵ق؛ الخصال: الصدوق (م.۳۸۱ق.)، به کوشش غفاری، قم، نشر اسلامی، ۱۴۱۶ق؛ الدر المنثور: السیوطی (م.۹۱۱ق.)، بیروت، دار الفکر، ۱۴۱۴ق؛ روح المعانی: الآلوسی (م.۱۲۷۰ق.)، به کوشش محمد حسین، بیروت، دار الفکر، ۱۴۱۷ق؛ سبل الهدی: محمد بن یوسف الصالحی (م.۹۴۲ق.)، به کوشش عادل احمد و علی محمد، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۴ق؛ السیرة النبویه: ابن هشام (م.۸-۲۱۳ق.)، به کوشش السقاء و دیگران، بیروت، المکتبة العلمیه؛ مروج الذهب: المسعودی (م.۳۴۶ق.)، به کوشش اسعد داغر، قم، دار الهجره، ۱۴۰۹ق؛ المعتبر: المحقق الحلی (م.۶۷۶ق.)، مؤسسة سید الشهداء، ۱۳۶۳ش؛ المغازی: الواقدی (م.۲۰۷ق.)، به کوشش مارسدن جونس، بیروت، اعلمی، ۱۴۰۹ق.
سید علی رضا واسعی
ابوسعد ورامینی
- از معماران حرمین شریفین
رضی الدین ابوسعد / بوسعد ورامینی در اواخر سده پنجم و نیمه نخست سده ششم ق. در ورامین میزیسته؛ اما از زمان تولد و مرگ او اطلاعی دقیق در دست نیست و منابع کمتر به او پرداختهاند. ورامین از سده چهارم در زمره شهرهای شیعهنشین بوده و خاندانهای مشهور، از جمله خاندان ابوسعد ورامینی، از آن برخاستهاند.[۵۵] او از نامآوران شیعه ورامین بوده و به اعتقاد عبدالجلیل قزوینی، از همین رو، مورخان اهل سنت کمتر بدو پرداختهاند.[۵۶] او و خاندانش برای رونق و آبادانی شهر خود بسیار کوشیدهاند. بنای مسجد جامع، مدرسه رضویه و فتحیه در ورامین را میتوان از کارهای آنان به شمار آورد.[۵۷] شهرت او و فرزندش حسین در جهان اسلام از این روست که در تعمیر و مرمت حرمین شریفین و احسان و بخشش به حاجیان و زائران فعال بودهاند.[۵۸]
سمعانی (م.۵۶۲ق.) ذیل عنوان «ورامینی» ابوسعد را از معاصران خود دانسته و او را به بزرگی ستوده و یاد کرده که وی ثروتش را در راه آبادانی حرمین شریفین به کار گرفته است.[۵۹] سمعانی از فرزند ابوسعد، حسین، نیز یاد کرده و به کثرت حجگزاری وی و رغبتش به خیرات و صدقات اشاره و او را شیعه غالی (افراطی در شیعهگری) دانسته است.[۶۰] عبدالجلیل قزوینی در گزارشی، ابوسعد را در رتبه خواجگان و بزرگان و رؤسای با اعتبار یاد کرده و از او در شمار معماران بیت الله الحرام و مسجدالنبی۹ نام برده است.[۶۱] محدث ارموی با بهرهگیری از سخنان عبدالجلیل، ابوسعد را در ردیف جواد اصفهانی (م.۵۵۸ق.) از بانیان برخی فعالیتهای مذهبی و خیرخواهانه در مدینه دانسته است.[۶۲] کارهای ابوسعد مانند ساختن بناها و مشاهد ائمه: موجب شد تا از سوی برخی سنّیان، به گورپرستی و رافضی بودن متهم شود.[۶۳] قزوینی از فرزندان وی نیز تمجید کرده و آنان را از خیرین و احسان کنندگان شمرده و به ویژه از حسین با وصف عالم، زاهد و عماد الحاج و الحرمین یاد کرده است.[۶۴]
ابن جبیر در گزارشی، مردی بزرگ و ثروتمند را از سرزمین پارسیان یاد میکند که ثروتش را در راه توسعه و آبادانی مسجدالحرام هزینه میکرد و بازسازی تنوره چاه زمزم و قبه آن را به او نسبت میدهد. بر پایه برخی قراین، مقصود ابن جبیر در این گزارش، ابوسعد است که این کارها را در زمان جد امیر مکثر، امیر مکه در سالهای پس از ۵۱۸ق. هنگام حضورش در مراسم حج انجام داده است.[۶۵]
از کسانی که ابوسعد و فرزندش حسین را با شکوه فراوان یاد کرده، رازی، شاعر شیعه با تخلص «قوامی» است که ترجیعبندی مشتمل بر ۱۱۶ بیت در مدح او سروده است. نیز در ترجیعبندی دیگر با ۴۴ بیت که گویا هنگام حضور حسین فرزند ابوسعد در سفر حج سروده شده، وی را به سبب اهتمامش به کعبه ستوده و به بخشندگی و کرم وصف کرده است.[۶۶]
منابع
اطلس شیعه: رسول جعفریان، تهران، سازمان جغرافیایی نیروهای مسلح، ۱۳۸۷ش؛ الانساب: عبدالکریم السمعانی (م.۵۶۲ق.)، بیروت، دار الجنان، ۱۴۰۸ق؛ تعلیقات نقض: میرجلال الدین ارموی، تهران، انجمن آثار ملی، ۱۳۵۸ش؛ دیوان شرف الشعراء: بدر الدین قوامی رازی، به کوشش حسینی ارموی، تهران، چاپخانه سپهر، ۱۳۳۴ش؛ رحلة ابن جبیر: بیروت، دار صادر، ۱۴۰۰ق؛ کلید نقض و تعلیقات آن: حسینی ارموی، تهران، ۱۳۵۸ش؛ النقض: نصیر الدین ابورشید عبدالجلیل قزوینی رازی، تهران، انجمن آثار ملی، ۱۳۵۸ش.
سیدجعفر جوادی
ابوسعید ایلخانی: Ñ بهادر خان
ابوسعید خُدْری
- صحابی رسول خدا۹، از فقیهان مدینه، راوی احادیث فراوان
سعد بن مالک بن سنان انصاری از تیره خزرج ۱۰ سال پیش از هجرت در یثرب زاده شد. وی به کنیهاش شهرت داشت.[۶۷] چون نیای او خدره نام داشته[۶۸]، او را خدری گفتند.[۶۹] مادرش انیسه دختر ابوحارثه از قبیله بنینجار، از زنانی بود که با رسول خدا۹ بیعت کردند.[۷۰] پدرش مالک بن سنان در غزوه احد به شهادت رسید.[۷۱] پیمان برادری او با حویصة بن مسعود بن کعب برقرار شد.[۷۲] در غزوه خندق و نبردهای پس از آن[۷۳] و نیز در بیعت رضوان به سال ششم ق. حضور داشت.[۷۴]
ابوسعید در جنگ بدر به سبب خردسالی حضور نداشت. ۱۳ ساله بود که پدرش او را برای شرکت در جنگ احد معرفی کرد و پیامبر۹ به سبب خردسالی، شرکت او را در جنگ نپذیرفت. در ۱۵ سالگی نخستین بار در غزوه بنیمصطلق شرکت کرد[۷۵] و سپس در غزوههای گوناگون پیامبر۹ حضور یافت. حضور وی در ۱۲ غزوه گزارش شده است.[۷۶]
از رابطه ابوسعید خدری با خلیفه اول و دوم گزارشی در دست نیست. تنها در زمان خلیفه دوم به عنوان یکی از فقیهان مدینه از او نام بردهاند.[۷۷] در زمان خلیفه سوم نیز از فقیهان مدینه بود.[۷۸] هنگامی که عثمان بن عفان خطبه را در نماز عیدین (فطر و قربان) بر نماز مقدم داشت، او روش رسولخدا۹ را مقدم داشتن نماز بر خطبهها شمرد.[۷۹]
او از اصحاب خاص امام علی۷ بود که در جنگهای نهروان، جمل و صفین در رکاب امام علی۷[۸۰] حضور داشت و از جمله یاران ایشان در شرطة الخمیس بود.[۸۱]
ابوسعید خدری با بنیامیه رابطهای دوستانه نداشت و در جایهای گوناگون از سیاستهای آنان انتقاد میکرد. از جمله به مروان بن حکم که خطبه عیدین را پیش از نماز خواند، اعتراض کرد و با او درگیر شد.[۸۲] وی در ماجرای یورش سپاه معاویه به مکه به فرماندهی یزید بن شجره رهاوی، قثم بن عباس بن عبدالمطلب، فرماندار مکه، را دلداری داد و او را از تصمیم خود برای ترک مکه بازداشت. این تهاجم شامیان با پیروزی سپاه علی بن ابیطالب۷ در مکه پایان یافت.[۸۳]
ابوسعید خدری در روزگار خلافت معاویه، برای اعتراض به کارهای او به شام رفت.[۸۴] نیز در واقعه حره در حمله سپاهیان شام به مدینه مورد هجوم سربازان بنیامیه قرار گرفت.[۸۵] هنگامی که مروان بن حکم مانع دفن امام حسن۷ در کنار رسول خدا۹ شد، او با نقل حدیثی از رسول خدا۹ درباره جایگاه امام حسن۷ مروان را از این کار بر حذر داشت.[۸۶] امام حسین۷ در روز عاشورا هنگامی که میخواست حقانیت خود و یارانش را به سپاه ابن زیاد ثابت کند، با یادکرد نام ابوسعید، به حدیثی به نقل از وی استناد کرد.[۸۷]
ابوسعید در سال ۷۳ق. همراه سلمة بن اکوع با عبدالملک بن مروان بیعت کرد.[۸۸] وی در زمره مکثرین روایت (روایتگران احادیث بسیار) بود. در مسند بقی بن مخلد ۱۱۷۰ حدیث از وی نقل شده است.[۸۹] از جمله روایتهای مشهور نقل شده از وی، احادیث فتح خیبر[۹۰]، نزول آیه تطهیر درباره علی۷ و فاطمه۳[۹۱]، حدیث معروف «الحسن والحسین سیدا شباب أهل الجنه»[۹۲]، حدیث «من کنت مولاه فعلی مولاه»[۹۳] و حدیث ثقلین[۹۴] است. افزون بر روایتهای یاد شده، حدیثهایی ارزشمند درباره فضایل و مناقب اهل بیت: دارد که از آن جمله میتوان به این دو روایت اشاره کرد: «أنا مدینة العلم و علی بابها»[۹۵] و «ما گروه انصار، منافقان را به دشمنی علی بن ابیطالب۷ میشناختیم».[۹۶] نیز از وی روایتهای فراوان درباره مهدویت در کتب اصلی شیعه[۹۷] و کتب اهل سنت گزارش شده است.[۹۸] اصحاب دیگر رسول خدا ۹ چون جابر بن عبدالله انصاری، زید بن ثابت، انس، ابن عباس، ابن عمر، ابن زبیر و شماری از تابعین از جمله سعید بن مسیب، ابوسلمه، عبیدالله بن عتبه، عطاء بن یسار و ابوامامة بن سهل بن حنیف از وی روایت نقل کردهاند.[۹۹] او از فقیهان اصحاب رسول خدا۹ بود[۱۰۰] که در منابع اهل سنت با عناوینی چون امام مجاهد و مفتی مدینه یاد شده است. گفتهاند که در میان اصحاب جوان رسول خدا ۹ عالمتر از وی نبوده است.[۱۰۱] احادیث فقهی وی در موضوعهای گوناگون در کتب شیعه و اهل سنت آمده است. بر پایه روایتی از امام سجاد۷ ابوسعید بر سنت پیامبر۹ پایدار ماند و دگرگونی در او راه نیافت.[۱۰۲] نیز از امام صادق۷ روایت شده است: تشیع و پیروی علی۷ نصیب ابوسعید خدری شد و او بر این عقیده پایدار ماند.[۱۰۳]
ابوسعید خدری در سال ۷۴ق. بیمار شد و پیش از وفات وصیت کرد که در جایی معین از بقیع به خاک سپرده شود که کسی در آنجا مدفون نشده باشد. او جایی را که خود در نظر گرفته بود، به فرزندش نشان داد. این مکان در بخش شرقی قبرستان بقیع، نزدیک مقبره فاطمه بنت اسد مادر امام علی۷ است.[۱۰۴] سرانجام وی پس از سه روز بیماری سخت در ۸۴ سالگی درگذشت و در همان مکان معین شده در بقیع، به خاک سپرده شد.[۱۰۵]
منابع
رجال کشّی (اختیار معرفة الرجال): الطوسی (م.۴۶۰ق.)، به کوشش میرداماد و رجائی، قم، آل البیت:، ۱۴۰۴ق؛ الارشاد: المفید (م.۴۱۳ق.)، به کوشش آل البیت:، بیروت، دار المفید، ۱۴۱۴ق؛ الاستیعاب: ابن عبدالبر (م.۴۶۳ق.)، به کوشش البجاوی، بیروت، دار الجیل، ۱۴۱۲ق؛ اسد الغابه: ابن اثیر علی بن محمد الجزری (م.۶۳۰ق.)، بیروت، دار الفکر، ۱۴۰۹ق؛ الاصابه: ابن حجر العسقلانی (م.۸۵۲ق.)، به کوشش علی محمد و دیگران، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۵ق؛ الاکمال فی اسماء الرجال: الخطیب التبریزی (م.۷۴۱ق.)، تعلیق: ابو اسد الله بن الحافظ، قم، مؤسسة اهل البیت:؛ امتاع الاسماع: المقریزی (م.۸۴۵ق.)، به کوشش محمد عبدالحمید، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۲۰ق؛ انساب الاشراف: البلاذری (م.۲۷۹ق.)، به کوشش زکار، بیروت، دار الفکر، ۱۴۱۷ق؛ البدایة و النهایه: ابن کثیر (م.۷۷۴ق.)، بیروت، مکتبة المعارف؛ تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر: الذهبی (م.۷۴۸ق.)، به کوشش عمر عبدالسلام، بیروت، دار الکتاب العربی، ۱۴۱۰ق؛ تاریخ طبری (تاریخ الامم و الملوک): الطبری (م.۳۱۰ق.)، به کوشش محمد ابوالفضل، بیروت، دار احیاء التراث العربی؛ تاریخ بغداد: الخطیب البغدادی (م.۴۶۳ق.)، به کوشش عبدالقادر، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۷ق؛ تاریخ خلیفه: خلیفة بن خیاط (م.۲۴۰ق.)، به کوشش فواز، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۵ق؛ تاریخ مدینة دمشق: ابن عساکر (م.۵۷۱ق.)، به کوشش علی شیری، بیروت، دار الفکر، ۱۴۱۵ق؛ تاریخ الیعقوبی: احمد بن یعقوب (م.۲۹۲ق.)، بیروت، دار صادر، ۱۴۱۵ق؛ تفسیسر ابن ابیحاتم (تفسیر القرآن العظیم): ابن ابیحاتم (م.۳۲۷ق.)، به کوشش اسعد محمد، بیروت، المکتبة العصریه، ۱۴۱۹ق؛ تفسیر ابن کثیر (تفسیر القرآن العظیم): ابنکثیر (م.۷۷۴ق.)، به کوشش مرعشلی، بیروت، دار المعرفه، ۱۴۰۹ق؛ جامع البیان: الطبری (م.۳۱۰ق.)، بیروت، دار المعرفه، ۱۴۱۲ق؛ جمهرة انساب العرب: ابن حزم (م.۴۵۶ق.)، به کوشش گروهی از علما، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۸ق؛ رجال البرقی: احمد بن خالد البرقی، به کوشش القیومی، نشر القیوم، ۱۴۱۹ق؛ سنن ابیداود: السجستانی (م.۲۷۵ق.)، به کوشش سعید محمد اللحام، بیروت، دار الفکر، ۱۴۱۰ق؛ سنن الترمذی: الترمذی (م.۲۷۹ق.)، به کوشش عبدالوهاب، بیروت، دار الفکر، ۱۴۰۲ق؛ سیر اعلام النبلاء: الذهبی (م.۷۴۸ق.)، به کوشش گروهی از محققان، بیروت، الرساله، ۱۴۱۳ق؛ السیرة النبویه: ابن هشام (م. ۲۱۸ق.)، به کوشش محمد محیی الدین، مصر، مکتبة محمد علی صبیح و اولاده، ۱۳۸۳ق؛ شواهد التنزیل: الحاکم الحسکانی (م.۵۰۶ق.)، به کوشش محمودی، تهران، وزارت ارشاد، ۱۴۱۱ق؛ صحیح البخاری: البخاری (م.۲۵۶ق.)، بیروت، دار الفکر، ۱۴۰۱ق؛ الطبقات الکبری: ابن سعد (م.۲۳۰ق.)، به کوشش محمد عبدالقادر، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۸ق؛ الغارات: ابراهیم الثقفی الکوفی (م.۲۸۳ق.)، به کوشش الحسینی، بهمن، ۱۳۵۵ش؛ الغیبه: الطوسی (م.۴۶۰ق.)، به کوشش التهرانی و ناصح، قم، المعارف الاسلامیه، ۱۴۱۱ق؛ الکافی: الکلینی (م.۳۲۹ق.)، به کوشش غفاری، تهران، دار الکتب الاسلامیه، ۱۳۷۵ش؛ کفایة الاثر: علی بن محمد خزاز قمی (م.۴۰۰ق.)، به کوشش کوه کمری، قم، بیدار، ۱۴۰۱ق؛ مجمع البیان: الطبرسی (م.۵۴۸ق.)، به کوشش گروهی از علما، بیروت، اعلمی، ۱۴۱۵ق؛ المجموع شرح المهذب: النووی (م.۶۷۶ق.)، دار الفکر؛ المستدرک علی الصحیحین: الحاکم النیشابوری (م.۴۰۵ق.)، به کوشش مرعشلی، بیروت، دار المعرفه، ۱۴۰۶ق؛ مسند احمد: احمد بن حنبل (م.۲۴۱ق.)، بیروت، دار صادر؛ المعارف: ابن قتیبه (م.۲۷۶ق.)، به کوشش ثروت عکاشه، قم، شریف رضی، ۱۳۷۳ش؛ المغازی: الواقدی (م.۲۰۷ق.)، به کوشش مارسدن جونس، بیروت، اعلمی، ۱۴۰۹ق؛ مناقب الامام امیر المؤمنین: محمد بن سلیمان الکوفی (م.۳۰۰ق.)، به کوشش محمودی، قم، احیاء الثقافة الاسلامیه، ۱۴۱۲ق؛ مناقب علی بن ابیطالب۷: احمد بن مردویه (م.۴۱۰ق.)، قم، دار الحدیث، ۱۴۲۴ق؛ المنتظم: ابن جوزی (م.۵۹۷ق.)، به کوشش محمد عبدالقادر و دیگران، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۲ق.
نسب المعد و الیمن الکبیر: ابن الکلبی (م.۲۰۴ق.)، به کوشش محمود فردوس، بیروت، دار الیقظه؛ وسائل الشیعه: الحر العاملی (م.۱۱۰۴ق.) به کوشش آل البیت:، قم، ۱۴۱۴ق؛ وفاء الوفاء: السمهودی (م.۹۱۱ق.)، به کوشش محمد عبدالحمید، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۲۰۰۶م.
عبدالقادر کمالی
ابوسفیان
- سرسلسله امویان سفیانی و از سرسختترین دشمنان پیامبر۹ در مکه
کنیه و نام و نسب او ابوسفیان / ابوحنظله صخر بن حرب بن امیة بن عبد شمس اموی است.[۱۰۶] مادرش صَفیه دختر حَزَن هلالیه، عمه میمونه همسر پیامبر۹ بوده است.[۱۰۷] بنا بر سخن مشهور ۱۰ سال پیش از عام الفیل در مکه زاده شد.[۱۰۸] بر این اساس، تولد او را باید در حدود سال ۵۶۰م. دانست.
دورههای زندگی: زندگی ابوسفیان را میتوان به شش دوره قسمت کرد که پیدایش اسلام آن را در معرض تلاطم قرار داده است:
۱. پیش از بعثت پیامبر۹ (۵۶۰ ۶۱۰م.): ابوسفیان در روزگار جاهلیت از صاحب رأیترین اشراف و بازرگانان قریش بوده است.[۱۰۹] او با دیگر مردان قریش به سفرهای تجاری میرفت. با عباس بن عبدالمطلب، عموی پیامبر۹ نیز دوستی و آمد و شد داشت. به گفته ابن عباس، هنگامی که آن دو برای بازرگانی به یمن رفته بودند، خبر بعثت پیامبر۹ با نامه حنظله پسر ابوسفیان به آنان رسید.[۱۱۰] در روایتی از هیثم بن عدی نقل شده که ابوسفیان با گروهی از قریش و ثقیف به قصد بازرگانی به عراق در قلمرو ساسانیان رفته است.[۱۱۱] او بازرگانان را با سرمایه خود تجهیز میکرد و اموال قریش را به سرزمینهای غیر عربی میبرد.[۱۱۲]
ابوسفیان از رهگذر بازرگانی ثروتی انبوه فراهم آورد؛ چنانکه خانه فرزندان جحش، مهاجران مسلمان، را بدون رضایت آنان به ۴۰۰ دینار از علقمة بن حارث خرید.[۱۱۳] وی در مکه چندین خانه داشت[۱۱۴] و خانه اصلی او میراث پدرش حرب و به گزارشی، متعلق به شیبة بن ربیعه بود. این خانه در زمان فاکهی به خانه ریطه یا رائطه دختر ابوالعباس معروف بوده است.[۱۱۵] (← خانه ابوسفیان) خانه خدیجه همسر پیامبر۹ در همسایگی همین منزل بوده است.[۱۱۶] (← خانه خدیجه)
در روزگار جاهلیت، مقام قیادت یا رهبری جنگجویان از عبدمناف به عبد شمس، سپس به امیه، حرب و سرانجام به ابوسفیان رسید.[۱۱۷] بعدها وی در غزوههای احد و احزاب بر ضد اسلام عهدهدار همین سمت بود.[۱۱۸] نیز پرچم سیاه عقاب در آغاز ظهور اسلام نزد وی بوده است.[۱۱۹] او خط را از پدرش آموخت[۱۲۰] و به شعر و ادب دلبستگی داشت. با آن که شعرهای فراوانی از او نمانده، برخی او را در حد شاعران عهد جاهلیت شمردهاند.[۱۲۱] آنان شعری از ابوسفیان را شاهد میآورند که در آن، شهر «صِلاح» (از نامهای مکه پیش از اسلام)را نفوذناپذیر دانسته است.[۱۲۲]
۲. از بعثت پیامبر۹ تا هجرت به مدینه (۶۱۰-۶۲۳ م.): در این دوره، ابوسفیان از اصلیترین دشمنان اسلام و پیامبر۹ شناخته میشود.[۱۲۳] پیشینه این دشمنی به دوران دعوت مخفیانه پیامبر۹ بازمیگردد. در آن دوره، ابوسفیان با گروهی از مشرکان قریش، مسلمانانی را که پنهانی نماز میگزاردند، دشنام داد و سعد بن ابیوقاص تازه مسلمان، با استخوان شتر یکی از مشرکان را زخمی کرد.[۱۲۴] پس از هجرتِ شماری از مسلمانان به حبشه، ابوسفیان، عمرو بن عاص و عمارة بن ولید را با هدایایی نزد نجاشی فرستاد تا زمینه بازگرداندن آنان را به مکه فراهم سازد.[۱۲۵] در همان حال، جاذبه قرآن و اسلام، او و دیگر سران شرک را به خود جذب میکرده است.[۱۲۶]
هنگامی که سران شرک در مکه از تسلیم پیامبر۹ نا امید شدند، کوشیدند هوادارانش را از او دور سازند. از همین رو، ابوسفیان و ابوجهل از ابوطالب خواستند تا محمد۹ را به آنان بسپارد و به جای او عُمارة بن ولید را به فرزندی بپذیرد.[۱۲۷] در آستانه هجرتِ پیامبر۹ به مدینه پس از بیعت عقبه دوم، ابوسفیان و دیگر اشراف قریش دردار الندوه گرد آمدند تا درباره شیوه برخورد با پیامبر گفتوگو کنند. این روز را بعدها «یوم الزحمه» خواندند.[۱۲۸] ابوسفیان هنگام هجرت پیامبر۹ به مدینه، سُراقة بن مالک، قیافهشناس مَدلِجی، را فرستاد که ردّ پای پیامبر را تا غار تعقیب کند.[۱۲۹]
۳. از هجرت پیامبر۹ به مدینه تا صلح حدیبیه (۱-۶ق.): در این دوره، نام ابوسفیان بیشتر در سفرهای تجاری و رویارویی قریش با مسلمانان یاد شده است. وی در آن دوره، برای مبارزه با گسترش اسلام تلاش فراوان کرد. او در هشتمین ماه هجرت[۱۳۰] با ۲۰۰ مشرک قریشی در بطن رابغ میان مدینه و جحفه[۱۳۱]، در محلی به نام ثنیة المرء، با شماری از جنگجویان مسلمان زیر فرمان عبیدة بن حارث روبهرو شد. برخی امیر مکیان را در آن رخداد مکرز بن حفص پنداشتهاند؛ اما بیشتر مورخان، از جلمه واقدی و طبری، ابوسفیان را سرکرده این دسته دانستهاند.[۱۳۲]
در رخدادی که به جنگ بدر انجامید، ابوسفیان با ۷۰ سوار، کاروانی تجاری را رهبری میکرد. پیش از آن، در همان حال که کاروان را از شام به حجاز بازمیگرداند، خبرها را جستوجو میکرد؛ زیرا بیم داشت که مسلمانان بر او بتازند. او در سرگین چارپایان منطقه بدر، هسته خرما یافت و به آمدن سواران یثربی پی برد. از همین رو، مسیرش را تغییر داد[۱۳۳] و با آگاه شدن از ورود مسلمانان به بدر، شتابان از معرکه گریخت. سپس کسی را نزد سپاه قریش فرستاد و از آنان خواست تا به مکه بازگردند. اما ابوجهل بر جنگ تا نابودی مسلمانان پای فشرد. سرانجام در کنار آبهای بدر جنگی رخ داد که به شکست قریش و کشته شدن و اسارت شمار درخور توجه سران شرک انجامید. حنظله پسر ابوسفیان در شمار کشته شدگان و عمرو پسر دیگرش در زمره اسیران بودند.[۱۳۴] (← غزوه بدر)
ابوسفیان اگر چه نمیتوانست در جنگ بدر حضور داشته باشد، پس از بازگشت شکست خوردگان قریشی از بدر عهد کرد که تن نشوید و خود را نیاراید[۱۳۵] تا هنگامی که با محمد نبرد کند.[۱۳۶] او و همراهانش در ذی قعده سال دوم ق.[۱۳۷] بیابان نجد را پیمودند تا به سر قنات کوه نَبیت[۱۳۸] رسیدند. ابوسفیان مهمان سلام بن مشکم، خزانهدار یهودیان بنینضیر، شد و اخبار مدینه را دریافت کرد.[۱۳۹] آنگاه مردانی را به این شهر فرستاد. آنان نخلستانی کوچک را در ناحیه عُرَیض آتش زدند[۱۴۰] و با کشتن معبد بن عمرو انصاری[۱۴۱] و همپیمانش، در مردم مدینه هراس افکندند. رسول خدا۹ آنان را تا قرقرة الکدر دنبال کرد. ابوسفیان و یارانش شتابان گریختند و برای سبککردن بار خود، کیسههای آرد خویش را در کشتزارهای اطراف مدینه رها ساختند. از این روی، این غزوه را «سویق» نام نهادند.[۱۴۲]
قریش که پس از جنگ بدر از نا امن شدن راه بازرگانی خود به شام در هراس بود، راه عراق را برگزید. پیامبر۹ در جمادی الثانی سال سوم ق.[۱۴۳] زید بن حارثه را به آبگاه قِرده در نجد[۱۴۴] در مسیر راه جدید آنان فرستاد. ابوسفیان در این کاروان، باری سنگین از نقره حمل میکرد. بازرگانان قریش مردی از بنیبکر بن وائل به نام فرات بن حیان را استخدام کرده بودند تا آنان را راهنمایی کند. ابوسفیان و صفوان بن امیه در تغییر مسیر تجاری قریش نقش فراوان داشتند. در این نبرد غنایم بسیار نصیب مسلمانان شد.[۱۴۵]
جنگ احد از رخدادهایی بود که ابوسفیان در آن نقشی مهم داشت. اندیشه برپایی این جنگ به شکست قریش در بدر بازمیگردد. پس از آن که کاروان تجاری ابوسفیان (عیر) و سپاه جنگی قریش (نفیر) به مکه بازگشتند، برخی از مردان قریش همچون عکرمة بن ابیجهل، صفوان بن امیه، عبدالله بن ابیربیعه و دیگر بازماندگان کشتگان بدر نزد ابوسفیان رفتند و همگی بر آن شدند که از بازرگانان مکه بخواهند تا با سرمایهای که در کاروان دارند، جنگی با محمد۹ را تدارک کنند.[۱۴۶] قریش و وابستگان آن همچون قبایل کنانه و تهامه گرد هم آمدند.[۱۴۷] این لشکر به رهبری ابوسفیان[۱۴۸] در شوال سال سوم ق. در دامنه کوه احد موسوم به «عینین[۱۴۹]» فرود آمد. آنان چارپایان خود را در کشتزارهای صَمْغَه، زمینی نزدیک اُحد، رها کردند.[۱۵۰] پرچمداری قریش در این جنگ با بنیعبدالدار بود که ابوسفیان در برانگیختن آنان نقش فراوان داشت.[۱۵۱] در این نبرد، ابوسفیان تا پای مرگ پیش رفت. او در مصاف با حنظلة بن ابیعامر بر زمین افتاد؛ اما پیش از آن که حنظله او را بکشد، ضربه شداد بن اسود به زندگی حنظله پایان داد.[۱۵۲]
جنگ احد به سبب سرپیچی از فرمان پیامبر۹ به شکست مسلمانان انجامید. (← جنگ احد) مُثْلهکردن پیکر حمزه عموی پیامبر۹ در این جنگ از کارهای هند همسر ابوسفیان بود.[۱۵۳] گویا یکی از علل بازگشت سپاه قریش به مکه پس از شکست مسلمانان، شایعه قتل پیامبر۹ بوده است. در برخی گزارشها آمده که ابوسفیان پس از جنگ هنوز در پی آسیب رساندن به پیامبر۹ بوده و مسلمانان به فرمان رسول خدا، در برابر پرسش او از زنده بودن یا نبودن ایشان سکوت کردهاند.[۱۵۴] روایتهای حاکی از اعتقاد استوار ابوسفیان به بتپرستی، بیشتر به همین جنگ مربوط میشود. او پیش از جنگ از هبل یاری جست[۱۵۵] و در همین نبرد، دو بت بزرگ را با خود آورد.[۱۵۶] وی در پایان جنگ، علی۷ را به لات و عُزّیٰ سوگند داد که آیا محمد۹کشته شده است[۱۵۷] و سپس شعارهای مشرکانه سرداد.[۱۵۸] او به اوس و خزرج پیغام داد که دست از یاری عموزادهاش بردارند و انصار به او پاسخی درشت دادند.[۱۵۹] ابوسفیان به سواران عبدالقیس که راهی مدینه بودند، گفت این پیغام را به محمد برسانند که برای کندن ریشه مسلمانان بازمیگردد. رسول خدا۹ فرمود: خداوند ما را بس است. و این آیه نازل شد: {الَّذِینَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَد جَمَعُوا لَکم فَاخشَوهُم فَزَادَهُم إِیمَانًا وَقَالُوا حَسبُنَا اللهُ وَنِعمَ الوَکیلُ}. (آلعمران/۳، ۱۷۳) سپس جنگجویان زخمی و خسته مسلمان، در رکاب پیامبر۹ تا حمراء الاسد قریشیان را دنبال کردند و به مدینه بازگشتند.[۱۶۰] ابن عباس به نقل از پیامبر۹ میگوید: خدا ترس را بر دل ابوسفیان افکند تا به مکه بازگشت.[۱۶۱] وی که پسرش عمرو در بدر به اسارت مسلمانان درآمده بود، برای رهایی او فدیه نپرداخت تا هم خسارت جانی و هم مالی تحمل نکرده باشد. او آن قدر درنگ کرد تا سعد بن نعمان سالخورده دوست بنیعمرو بن عوف از انصار مدینه برای عمره رهسپار مکه شد. سپس به رغم تعهد قریش برای عدم تعرض به حاجیان و عمرهگزاران، او را به گروگان گرفت و به بنیعمرو پیغام داد که برای آزادی او راهی بجویند.[۱۶۲]
در سال چهارم ق. قبایل عَضَل و قاره با نیرنگ، شش مسلمان را برای تعلیم قرآن و شریعت دعوت کردند؛ ولی به هدف امتیازخواهی از قریش چهار تن از آنان را کشتند و دو تن را به قریش سپردند تا به خونخواهی از کشتگان خود بکشند. این حادثه به «رجیع» یا سریه مرثد بن ابیمرثد غنوی[۱۶۳] معروف است. یکی از مسلمانان دستگیر شده، زید بن دَثِنه بود. صفوان بن امیه با یکی از موالی خود به نام نسطاس او را از حرم بیرون برد تا بکشد. گروهی از قریش، از جمله ابوسفیان، برای تماشای قتل او گردآمدند. زید پیش از اعدام، وفاداری خود را به پیامبر۹ تأکید کرد و موجب شگفتی ابوسفیان شد. ابوسفیان از وی پرسید: آیا دوست داری به جای تو محمد کشته میشد؟ وی گفت: دوست ندارم در خانه باشم و خاری به بدن محمد۹ بخَلَد.[۱۶۴]
مدتی بعد، پیامبر۹ به قصد رویارویی با سپاه ابوسفیان عازم بدر شد. ابوسفیان پس از جنگ احد چنین قراری نهاده بود.[۱۶۵] او نیز با گروهی از مکه حرکت کرد تا به مجنّه از ناحیه مرّ الظهران رسید[۱۶۶]؛ ولی از تصمیم خود بازگشت؛ زیرا اندیشید که قریش با وجود خشکسالی و کمی امکانات، توانایی جنگ با مسلمانان را ندارد.[۱۶۷] در همان سال و به روایتی در سال ششم ق.[۱۶۸] پیامبر۹، عمرو بن امیه ضمری و سلمة بن حریس انصاری[۱۶۹] را مأمور کشتن ابوسفیان کرد[۱۷۰]؛ اما آن دو توفیق نیافتند.[۱۷۱] همسر ابوسفیان، هند دختر عتبه، نیز در شمار چهار زنی بود که پیامبر۹ فرمان کشتن آنان را داده بود؛ اما او سرانجام اسلام آورد.[۱۷۲] احتمالاً پس از حادثه رجیع، ابوسفیان به گروهی از قریش گفت: آیا کسی محمد را که در بازارها راه میرود، نمیکشد؟ سپس مردی از اعراب را به سراغ پیامبر۹ فرستاد؛ اما او نتوانست به هدفش برسد و ناگریز شد که واقعیت را آشکار کند.[۱۷۳]
شاید راهاندازی جنگ بزرگ احزاب در سال پنجم ق. ناشی از آن باشد که ابوسفیان کوشید با جمعآوری مال بیشتر و صرف آن در جنگ، ریشه اسلام را برکند؛ اما منابع، سران یهود بنینضیر را محرّکان اصلی این جنگ میدانند. آنان پس از رانده شدن از مدینه، به مکه رفتند و قریش را برای هجوم به مدینه برانگیختند.[۱۷۴] ابوسفیان برای اطمینان یافتن از همراهی یهودیان یکتاپرست با خود، آنان را واداشت تا در برابر بتان قریش سجده کنند.[۱۷۵] نقش ابوسفیان در این لشکرکشی، جز فرماندهی لشکر قریش[۱۷۶]، دسیسه برای تحریک سران بنیقریظه، تنها قبیله یهودی باقی مانده در مدینه، همچون حُیی بن اَخطب برای شکستن پیمان خود با مسلمانان بود[۱۷۷] تا شاید پس از رویارویی با مانعی به نام خندق، بتوانند به هدف خود برسند. اما با تدبیر پیامبر۹ و اقدام نعیم بن مسعود نومسلمان، اتحاد بنیقریظه و احزاب از هم گسست.[۱۷۸] بنا بر این، ابوسفیان ناچار شد لشکرِ ناکام احزاب را بازگرداند.[۱۷۹] (← غزوه احزاب)
در چنین اوضاعی بهترین گزینه برای قریش به رسمیت شناختن مسلمانان و بستن پیمان صلح بود؛ کاری که سال بعد در حدیبیه انجام شد. (← صلح حدیبیه) از آن پس نقش اسلامستیزانه ابوسفیان به تدریج کاهش یافت. به رغم آن که قرارداد حدیبیه را صلح میان پیامبر۹ و ابوسفیان میدانند[۱۸۰]، در این ماجرا چندان سخنی از وی به میان نیامده است. حتی افراد خانواده او نیز از دشمنی آشکار خود با پیامبر۹کاستند.
۴. از صلح حدیبیه تا فتح مکه (۶-۸ق.): در این مدت، ابوسفیان با وجود دشمنی با پیامبر۹ نمیتوانست کاری به زیان اسلام و مسلمانان انجام دهد؛ زیرا پیروزیهای پیاپی اسلام، افزایش پیوسته شمار مسلمانان و کاهش عدد مشرکان، او را در وضعیت انفعال قرار داده بود. پس از صلح حدیبیه، پیامبر۹ نامههایی به پادشاهان کشورهای همسایه جزیرة العرب نگاشت.[۱۸۱] ابوسفیان ادعا کرده که هنگام رسیدن نامه پیامبر۹ به دست قیصر روم که در شام به سر میبرده است، وی به قصد بازرگانی در آنجا بوده و با قیصر در غزّه[۱۸۲] یا ایلیاء[۱۸۳] دیدار کرده و به پرسشهای او درباره پیامبر۹ پاسخ داده است.[۱۸۴]
اما آرامش میان قریش و مسلمانان چندان دوام نیافت. پس از آنکه قریشیان، بر خلاف عهدنامه حدیبیه، بنیبکر بن عبدمناة را در رویارویی با خزاعه همپیمان مسلمانان یاری دادند، عمرو بن سالم و بدیل بن ورقاء، رفیق ابوسفیان، و گروهی دیگر از بزرگان خزاعه به حضور پیامبر۹ شتافتند و از او یاری خواستند. پیامبر۹ به این درخواست پاسخ مثبت داد. قریش در آن هنگام خود را ضعیف میدید. از این رو، ابوسفیان سراسیمه رهسپار مدینه شد.[۱۸۵] او در عسفان به بدیل برخورد و به رغم انکار او دانست که از نزد پیامبر۹ میآید. وی در مدینه نتوانست با پیامبر۹ گفتوگو کند؛ اما با شماری از افراد خانواده و اصحاب ایشان گفتوگو کرد. دخترش ام حبیبه، ابوبکر، عمر، علی بن ابیطالب۷ و فاطمه۳ از کسانی بودند که ابوسفیان ملتمسانه با آنان گفتوگو نمود.[۱۸۶] دخترش ام حبیبه به دلیل شرک و نجاست پدرش اجازه نداد که وی بر زیرانداز پیامبر۹ بنشیند.[۱۸۷] این گفتوگوها برای ابوسفیان نتیجهای نداشت. پیشنهاد علی۷ به ابوسفیان را خود قریشیان نوعی بازی دادن او ارزیابی کردند. علی۷ به شوخی او را فرمان داد که یکجانبه قرارداد را تجدید کند و به سرزمین خود بازگردد.[۱۸۸]
آنگاه سپاه ۰۰۰/۱۰ نفری اسلام رهسپار مکه شد؛ رخدادی که قریش و خزاعه نیز آن را انتظار میکشیدند. قریش[۱۸۹] از این امر بیمناک[۱۹۰] و خزاعه به آن امیدوار بودند. ابوسفیان، بدیل بن ورقاء و حکیم بن حزام از مکه بیرون آمدند تا خبری به دست آوردند.[۱۹۱] با رسیدن مسلمانان به مَر الظهران، دل عباس بن عبدالمطلب تازه مسلمان، به حال قریش سوخت. او بر شهباء، استر سفید رنگ پیامبر۹[۱۹۲] سوار شد تا از قریش بخواهد که برای امان خواستن اقدام کنند. او در اطراف مکه صدای ابوسفیان و بدیل بن ورقاء را شنید که درباره آتشهای انبوه افروخته اطراف گفتوگو میکردند.[۱۹۳] وی ابوسفیان را از حقیقت ماجرا آگاه کرد و او را بر پشت مرکب خود نشاند و شتابان راهی اردوگاه مسلمانان شد.[۱۹۴] مسلمانان با دیدن عموی پیامبر۹ که بر استر او نشسته، خویشتنداری کردند. عمر بن خطاب کوشید که اجازه اعدام ابوسفیان را از پیامبر۹ بگیرد[۱۹۵] و این نشان میدهد که حکم اعدام او تا آن زمان هنوز بر جا بوده است. این رخداد برای ابوسفیان نوعی زبونی به شمار میآید و بلاذری از آن با تعبیر «اسارت ابوسفیان به دست مسلمانان» یاد کرده است.[۱۹۶]
عباس برای ابوسفیان از پیامبر۹ امان گرفت و بامداد روز بعد او را نزد رسول خدا۹ برد تا اسلام بیاورد.[۱۹۷] واقعی یا غیر واقعی بودن اسلام او از دیرباز مورد اختلاف شرح حالنویسان بوده است.[۱۹۸] به روایت بلاذری، وی در روز اسلام آوردنش از پیامبر خواست اجازه دهد تا به مکه بازگردد و مردم را به اسلام فراخواند[۱۹۹]؛ اما پیامبر۹ به این درخواست اعتنا نکرد و به عباس فرمان داد که ابوسفیان را بر فراز تپهای ببرد تا شکوه سپاه اسلام را ببیند.[۲۰۰] این اقدام نشانه آن است که پیامبر۹ ایمان آوردن ابوسفیان را به رغم اسلام آوردنش تأیید نکرده؛ چنانکه قرآن نیز میان دو مفهوم «اسلام» و «ایمان» فرق نهاده است. (حجرات/۴۹، ۱۴) او که دعوت دینی پیامبر۹ را تلاش بنیهاشم برای کسب وجاهت سیاسی در میان قبایل عرب میپنداشت، در آن روز با عباس از گسترش پادشاهی برادرزادهاش سخن گفت.[۲۰۱] پاسخهای نامتناسب او به پرسشهای پیامبر۹ در لحظه اسلام آوردن، گواهی روشن بر کراهت او از پذیرش اسلام است؛ رفتاری که حتی دوستش عباس را به خشم آورد.[۲۰۲] او از پیامبر پرسید: با لات و عُزّی چه کنم؟[۲۰۳] در روایتی از پیامبر۹ نقل شده که چون ابوسفیان منت نهاد که به رسالت او شهادت داده است، فرمود: این را به زبان میگویی، نه با دل.[۲۰۴] با این همه، اهل سنت او را در زمره صحابه به شمار میآورند[۲۰۵]؛ چنانکه بستی او را در شمار نامآوران صحابه مکه شمرده است.[۲۰۶]
در ماجرای فتح مکه، مهمترین امتیازی که پیامبر۹ به درخواست عباس[۲۰۷] و در واکنش به ترس شدید ابوسفیان[۲۰۸] به وی داد، آن بود که خانه وی را مکان امن قرار داد[۲۰۹]؛ کاری که از آن پس، ضرب المثل امنیت و بخشایشگری پس از قدرت شد.[۲۱۰] وی و خاندانش را پس از فتح مکه «طلیق» خواندند[۲۱۱] و این عنوانی تحقیرآمیز بود که از سخن پیامبر۹ برآمده است: «اذهبوا فأنتم الطلقاء».[۲۱۲]
۵. از فتح مکه تا رحلت پیامبر (۸-۱۱ق.): گویا در بیشترین بخش این دوره، ابوسفیان در مدینه به سر میبرده است.[۲۱۳] ورود او به مدینه همراه سپاهی بود که از نبرد طائف فراغت یافته بود؛ زیرا چند روز پس از فتح مکه، قبیله ثقیف از هوازن آماده نبرد با مسلمانان شد. آنان در نخستین رویارویی در درّه حنین نزدیک ذوالمجاز با مسلمانان به جنگ پرداختند.[۲۱۴] قریشیان نومسلمان، از آن جمله ابوسفیان و فرزندانش، در شمار شرکتکنندگان در این جنگ بودند. پیامبر۹ سهم درخور توجه از غنایم این جنگ را به او بخشید تا دل او و دیگر نومسلمانان را به اسلام گرم سازد.[۲۱۵]
پس از عقبنشینی ثقیف به طائف، مسلمانان آن شهر را محاصره کردند. در جریان این محاصره، ابوسفیان و مغیرة بن شعبه به آنجا وارد شدند تا زنانی از قریش و بنیکنانه را که در آنجا بودند، با خود ببرند تا به اسارت درنیایند؛ هر چند آنان از آمدن خودداری کردند.[۲۱۶] مشهور است که ابوسفیان در اواخر زندگی بینایی خود را از دست داد.[۲۱۷] برخی از راویان نابینایی او را به جنگ طائف ربط داده و کوشیدهاند تا فضیلتی برای او ثابت کنند.[۲۱۸] اما بعید است کسی که غنیمتهای فراوان به عنوان «مؤلفة قلوبهم» دریافت میکند، به چنین جایگاهی دست یابد.
در منابع از گفتوگوهای تند میان ابوسفیان و برخی از بزرگان صحابه در این دوره سخن رفته است. در یکی از آنان سلمان، صهیب و بلال او را دشمن خدا دانستند و هشدار دادند که هنوز شمشیر را از گردن او برنداشتهاند و چون ابوبکر بر سخن آنان خرده گرفت، پیامبر۹ وی را از خشم گرفتن بر این سه صحابی پرهیز داد.[۲۱۹]
برخی از راویان کوشیدهاند رابطه او را با پیامبر۹ در این دوره گرم و صمیمانه جلوه دهند. در صحیح مسلم آمده است که ابوسفیان از پیامبر۹ سه چیز خواست: ازدواج ایشان با دخترش ام حبیبه، انتخاب پسرش معاویه به عنوان کاتب و برگزیدن خود او به امیری لشکر برای جنگیدن با کافران.[۲۲۰] ذهبی این روایت را ناخوشایند دانسته است[۲۲۱]؛ زیرا تقاضای تجدید عقد پیامبر۹ با ام حبیبه، نامعقول است.[۲۲۲] زرعی نیز به ادله مختلف این خبر را قاطعانه رد کرده است؛ از جمله به این دلیل که قطعی نیست ابوسفیان لشکر مسلمانان را در جنگی فرماندهی کرده باشد.[۲۲۳] او حتی در همین دوره، یک بار با اهانت به بنیهاشم، پیامبر۹ را از خود سخت رنجاند. او ایشان را در میان بنیهاشم به گُلی در میان گنداب[۲۲۴] یا گیاهی خوش عطر در میان خاکروبه تشبیه کرد.[۲۲۵]
نام ابوسفیان در شمار شاهدان قرارداد صلح پیامبر۹ با مسیحیان نجران در سال نهم ق. یاد شده است.[۲۲۶] شاید همین دستمایه شده تا برخی ادعا کنند پیامبر۹ وی را عامل خود بر نجران و پسرش یزید را حکمران تیماء قرار داده است.[۲۲۷] آنان برای اثبات این مدعا به شعری از شاعری گمنام استناد کردهاند:
کذاک قد ولّی أباسفیانٍ
خَربن حربٍ بعد ذا نجرانا[۲۲۸]
ابن حجر موضوع ولایت ابوسفیان بر نجران را اثباتپذیر نمیداند و به نقل از واقدی میگوید: اصحاب ما آن را انکار میکنند.[۲۲۹] یعقوبی عامل پیامبر۹ بر نجران را فروة بن مَسیک مرادی دانسته است.[۲۳۰] پس از آن که گروهی از بنیثقیف در سال نهم ق. به مدینه آمدند تا با شرطهایی اسلام بیاورند و پیامبر۹ هیچ یک از شش شرط آنان را نپذیرفت، ایشان ابوسفیان و مغیرة بن شعبه را به طائف فرستاد تا بت لات را ویران کنند.[۲۳۱] ابوسفیان از بیم آن که او را همچون عروة بن مسعود ثقفی تیرباران کنند، مغیره را پیش انداخت. مغیره طلاها و زینتهای آن بت را نزد ابوسفیان آورد. پیامبر۹ به ابوسفیان فرمان داد تا با آنها خونبهای ابن مسعود را بپردازد.[۲۳۲]
۶. از رحلت پیامبر۹ تا مرگ ابوسفیان (۱۱-۳۱ق.): پس از انتخاب ابوبکر به خلافت از سوی گروهی در سقیفه بنیساعده، ابوسفیان به ایفای نقش پرداخت. آن هنگام او در مدینه بود و از انتخاب ابوبکر ابراز ناخشنودی کرد.[۲۳۳] ابوسفیان اعتراض خود را نزد علی۷ و عباس اینگونه بیان کرد: چگونه اجازه دادهاند این کار به یکی از کم بهاترین و اندک شمارترین بطون قریش سپرده شود؟ او وعده داد اگر آنان بخواهند، لشکری انبوه گرد آورد تا این ریسمان را بگسلد.[۲۳۴] علی۷ با یادآوری دشمنی دیرینه او با اسلام و مسلمانان، سخن وی را فتنهانگیز خواند.[۲۳۵] اما مخالفت او با ابوبکر سرانجام با انتخاب پسرش یزید به حکمرانی شام[۲۳۶] به دوستی مبدل شد. گزارشی نشان میدهد که خود ابوسفیان نیز از کسب مقام بینصیب نماند و ابوبکر در گیرودار جنگهای موسوم به «ردّه» او را به ولایت منطقهای مرزی میان حجاز و نجران گماشت.[۲۳۷]
از کارهایی که در دوره کوتاه حکمرانی ابوبکر به ابوسفیان نسبت دادهاند، شرکت در جنگهای شام بر ضد رومیان است. از مجموع گزارشها برمیآید که وی تنها در نبرد یرموک حضور داشته و در این رخداد نیز نقش نظامی ایفا نکرده است. آنچه در این جنگ به او نسبت دادهاند، فراخواندن مسلمانان به خصوص پسرش یزید[۲۳۸] به جهاد با ایراد خطابه[۲۳۹]، دعاکردن[۲۴۰]، داستانسرایی[۲۴۱] و مشورت دادن به ابوعبیدة بن جراح[۲۴۲]، سردار سپاه، بوده است.
ابوبکر و عمر در آغاز با اعزام سران مکه، به ویژه ابوسفیان و غیداق بن وائل، موافق نبودند؛ اما آنان جامه رزم پوشیده، به مدینه آمدند و اجازه حضور در جنگ را از خلیفه گرفتند.[۲۴۳] شاید خبر فتوحات شام، قریش تجارتپیشه[۲۴۴] را به طمعانداخت تا از قافله عقب نمانند و کوشیدند با زبانبازی، سران مسلمانان را از خود خشنود سازند. نیز احتمال میرود که حضور ابوسفیان همراه همسرش هند در این معرکه، برای همراهی با فرزندانشان، یزید و معاویه، بوده است.[۲۴۵]
در دوره ۱۰ ساله خلافت عمر، ابوسفیان با او ارتباط داشته است. خلیفه هم جانب ابوسفیان و فرزندانش را رعایت میکرد و هم گاه دشمنی دیرین خود را با او آشکار میکرد؛ چنانکه در جریان فتح مکه و پیش از اسلام آوردن ابوسفیان، عمر تنها کسی بود که بر کشتن وی اصرار داشت.[۲۴۶] در یک نوبت، او همراه سهیل بن عمرو به مدینه آمد و از عمر اجازه دیدار خواست؛ ولی عمر دیرتر از فقرای مسلمان آنان را پذیرفت. این کار خلیفه موجب گلهمندی آن دو شد. عمر گفت: شما نیز دیر اسلام آوردید![۲۴۷]
عمر حتی از این که در مکه به ابوسفیان فرمان جابهجایی سنگی را داد و او اطاعت کرد و بدین ترتیب بر او سروری یافت، خداوند را شکرگزار بود[۲۴۸]؛ هر چند هند پاسخی تند به او داد.[۲۴۹] عمر، ابوسفیان را ستمگری سابقهدار و غصبکننده زمینها میدانست و این را به خود او نیز میگفت.[۲۵۰] بنا بر این، مواردی که از احترام عمر به ابوسفیان روایت شده، رعایت شأن قبیلهای و خاندانی او بوده است.[۲۵۱] شاید از همین روی، وی عتبه پسر ابوسفیان را به حکومت طائف[۲۵۲] گمارده است.
گویا پس از فتح مکه و حتی پس از درگذشت پیامبر۹ تغییری در زندگی و معیشت ابوسفیان و دیگر اشراف قریش رخ نداده و آنان همچنان به بازرگانی پرسود ادامه دادهاند. طبری گزارش داده که هند همسر ابوسفیان ۴۰۰۰ دینار از خلیفه دوم وام گرفت تا به سرزمین بنیکلب (شام) برود و آنجا به بازرگانی پردازد. در همان حال ابوسفیان و پسرش عمرو در دمشق نزد معاویه رفتند و معاویه ۱۰۰ دینار به پدر و برادرش داد که البته عمر آنها را بازپس ستاند.[۲۵۳] پس از تأسیس دیوان، ابوسفیان نگران شد که مردم داد و ستد را رها سازند و به درآمد عطایای دیوان تکیه کنند. او این نگرانی را به عمر نیز گوشزد کرد.[۲۵۴] رابطه ابوسفیان با عثمان صمیمانه بود.[۲۵۵] او از این که فردی از بنیامیه قدرت را به دست گرفته، خشنود بود[۲۵۶] و بنیامیه را اندرز میداد که این فرصت را از دست ندهند.[۲۵۷] عثمان نیز او را در شمار نزدیکترین افراد خود قرار داد.[۲۵۸] او حتی میخواست مالی را که عمر از عمرو پسر ابوسفیان گرفته و به بیت المال انتقال داده بود، به وی بازگرداند؛ ولی ابوسفیان به ادله سیاسی نپذیرفت.[۲۵۹]
مرگ ابوسفیان: نمیتوان تاریخ دقیق مرگ ابوسفیان را تعیین کرد. بیتردید او در یکی از سالهای خلافت عثمان در مدینه و شاید در شام[۲۶۰] درگذشته است. سال مرگ او را به اختلاف از ۳۱ تا ۳۴ق. و سن او را از ۶۸ تا ۸۸ سال نوشتهاند.[۲۶۱] اگر ابوسفیان ۱۰ سال پیش از عام الفیل زاده شده و در سال ۳۱ق. مرده باشد، سن او هنگام مرگ ۹۴ سال بوده است. اگر در سال ۳۴ یعنی یک سال پیش از قتل عثمان درگذشته باشد، هنگام مرگ ۹۷ سال داشته است. اما به هیچ یک از این سخنان نمیتوان اعتماد کرد. عثمان بن عفان اموی در محل نگهداری جنازهها، و به گزارشی پسرش معاویه، بر پیکر او نماز گزارد.[۲۶۲] این خبر بر پایه همان سخن است که او در مدینه یا شام درگذشته است. اگر معاویه بر جنازه او نماز گزارده باشد، پیداست که در شام مرده است. البته بیشتر مورخان برآنند که وی در مدینه درگذشته است. سخاوی تصریح کرده است که ابوسفیان را در بقیع به خاک سپردند.[۲۶۳] گفتهاند که دخترش ام حبیبه نیز در تجهیز پیکر او شرکت کرده است.[۲۶۴]
منابع
الآحاد و المثانی: ابن ابیعاصم (م.۲۸۷ق.)، به کوشش فیصل، ریاض، دار الدرایه، ۱۴۱۱ق؛ اثبات صفة العلو: ابن قدامة المقدسی (م.۶۲۰ق.)، به کوشش البدر، کویت، الدار السلفیه، ۱۴۰۶ق.؛ اجتماع الجیوش الاسلامیه: ابن قیم الجوزی (م.۷۵۱ق.)، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۰۴ق؛ الاحتجاج: ابومنصور الطبرسی (م.۵۲۰ق.)، به کوشش سید محمد باقر، دار النعمان، ۱۳۸۶ق؛ اخبار مکه: الازرقی (م.۲۴۸ق.)، بیروت، دار الاندلس، ۱۴۱۶ق؛ اخبار مکه: فاکهی (م.۲۷۵ق.)، به کوشش ابندهیش، بیروت، دار خضر، ۱۴۱۴ق؛ الاستیعاب: ابن عبدالبر (م.۴۶۳ق.)، به کوشش البجاوی، بیروت، دار الجیل، ۱۴۱۲ق؛ الاصابه: ابن حجر العسقلانی (م.۸۵۲ق.)، به کوشش علی محمد و دیگران، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۵ق؛ الاغانی: ابوالفرج الاصفهانی (م.۳۵۶ق.)، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۰۷ق؛ البدایة و النهایه: ابن کثیر (م.۷۷۴ق.)، بیروت، مکتبة المعارف؛ بلاغات النساء: احمد بن ابیطاهر طیفور (م.۲۸۰ق)، قم، الشریف الرضی؛ تاریخ الامم و الملوک: الطبری (م.۳۱۰ق.)، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۰۷ق.؛ تاریخ الخلفاء: السیوطی (م.۹۱۱ق.)، به کوشش محمد محیی الدین عبدالحمید، مصر، مطبعة السعاده، ۱۳۷۱ق؛ تاریخ خلیفه: خلیفة بن خیاط (م.۲۴۰ق.)، به کوشش سهیل زکار، بیروت، دار الفکر، ۱۴۱۴ق؛ تاریخ الیعقوبی: احمد بن یعقوب (م.۲۹۲ق.)، بیروت، دار صادر، ۱۴۱۵ق؛ التحفة اللطیفه: شمس الدین السخاوی (م.۹۰۲ق.)، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۹۹۳م؛ تفسیر القمی: القمی (م.۳۰۷ق.)، به کوشش الجزائری، قم، دار الکتاب، ۱۴۰۴ق؛ الثقات: ابن حبان (م.۳۵۴ق.)، به کوشش سید شرف الدین، بیروت، دار الفکر، ۱۳۹۵ق؛ ثمار القلوب: الثعالبی النیشابوری (م.۴۲۹ق.)، به کوشش محمد ابوالفضل، قاهره، دار المعارف، ۱۹۶۵م؛ جامع البیان: الطبری (م.۳۱۰ق.)، به کوشش صدقی جمیل، بیروت، دار الفکر، ۱۴۱۵ق؛ جمهرة خطب العرب: احمد زکی صفوت، بیروت، المکتبة العلمیه، ۱۹۸۵م؛ الحجة الذاهب الی تکفیر ابیطالب: سید فخار بن معد موسوی، قم، سید الشهداء، ۱۴۱۰ق؛ حلیة الاولیاء: ابونعیم الاصفهانی (م.۴۳۰ق.)، بیروت، دار الکتاب العربی، ۱۴۰۵ق؛ الدرر: ابن عبدالبر (م.۴۶۳ق.)، به کوشش شوقی ضیف، قاهره، دار المعارف، ۱۴۰۳ق؛ ذخائر العقبی: محب الدین الطبری (م.۶۹۴ق.)، قاهره، ۱۳۵۶ق؛ الریاض النضره: محب الدین الطبری (م.۶۹۴ق.)، به کوشش الحمیری، بیروت، دار الغرب الاسلامی، ۱۹۹۵م.؛ زاد المعاد: ابن قیم الجوزیه (م.۷۵۱ق.)، به کوشش الارنؤوط، بیروت، الرساله، ۱۴۰۷ق؛ سیر اعلام النبلاء: الذهبی (م.۷۴۸ق.)، به کوشش گروهی از محققان، بیروت، الرساله، ۱۴۱۳ق؛ السیر و المغازی: ابن اسحاق (م.۱۵۱ق.)، به کوشش محمد حمید الله، معهد الدراسات و الابحاث؛ السیرة الحلبیه: الحلبی (م.۱۰۴۴ق.)، بیروت، دار المعرفه، ۱۴۰۰ق؛ السیرة النبویه: ابن کثیر (م.۷۷۴ق.)، به کوشش مصطفی عبدالواحد، بیروت، دار المعرفه، ۱۳۹۶ق؛ السیرة النبویه: ابن هشام (م.۸-۲۱۳ق.)، به کوشش محمد محیی الدین، مصر، مکتبة محمد علی صبیح و اولاده، ۱۳۸۳ق؛ شذرات الذهب: عبدالحی بن عماد (م.۱۰۸۹ق.)، به کوشش الارنؤوط و العرقسوسی، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۳ق؛ شرح نهج البلاغه: ابن ابیالحدید (م.۶۵۶ق.)، به کوشش محمد ابوالفضل، دار احیاء الکتب العربیه، ۱۳۷۸ق؛ صبح الاعشی: احمد بن علی قلقشندی (م.۸۲۱ق.)، به کوشش یوسف علی طویل، دار الفکر، دمشق، ۱۹۸۷م؛ صحیح ابن حبان بترتیب ابن بلبان: علی بن بلبان الفارسی (م.۷۳۹ق.)، به کوشش الارنؤوط، الرساله، ۱۴۱۴ق؛ صحیح مسلم: مسلم (م.۲۶۱ق.)، بیروت، دار الفکر؛ الطبقات الکبری: ابن سعد (م.۲۳۰ق.)، بیروت، دار صادر؛ الطرائف: ابن طاووس (م.۶۶۴ق.)، قم، مطبعة الخیام، ۱۳۹۹ق؛ عیون الاثر: ابن سید الناس (م.۷۳۴ق.)، بیروت، مؤسسة عزالدین، ۱۴۰۶ق؛ غایة السؤول: عمر بن علی ابن الملقن (م.۸۰۴ق.)، به کوشش عبدالله بحر الدین، بیروت، دار البشائر الاسلامیه، ۱۹۹۳م؛ فتوح البلدان: البلاذری (م.۲۷۹ق.)، به کوشش صلاح الدین، قاهره، النهضة المصریه، ۱۹۵۶م؛ فتوح الشام: ابوعبدالله محمد بن عمر واقدی، یبروت، دار الجیل؛ الفصول المختاره: المفید (م.۴۱۳ق.)، قم، کنگره شیخ مفید، ۱۴۱۳ق؛ قصص الانبیاء: الراوندی (م.۵۷۳ق.)، به کوشش عرفانیان، الهادی، ۱۴۱۸ق؛ الکامل فی التاریخ: ابن اثیر علی بن محمد الجزری (م.۶۳۰ق.)، بیروت، دار صادر، ۱۳۸۵ق؛ کفایة الطالب اللبیب: عبدالرحمن سیوطی، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۹۸۵م؛ مسائل الامام احمد: احمد بن حنبل (م.۲۴۱ق.)، به کوشش فضل الرحمن، دلهی، الدار العلمیه، ۱۹۸۸م؛ مشاهیر علماء: به کوشش مرزوق علی، دار الوفاء، ۱۴۱۱ق؛ معجم البلدان: یاقوت الحموی (م.۶۲۶ق.)، بیروت، دار صادر، ۱۹۹۵م؛ معجم الصحابه: عبدالباقی بن قانع (م.۳۵۱ق.)، به کوشش صلاح بن سالم، مکتبة الغرباء الاثریه، ۱۴۱۸ق؛ معجم ما استعجم: عبدالله البکری (م.۴۸۷ق.)، به کوشش مصطفی السقا، بیروت، عالم الکتاب، ۱۴۰۳ق؛ المعین فی طبقات المحدثین: الذهبی (م.۷۴۸ق.)، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۹ق؛ المقتنی فی سرد الکنی: الذهبی (م.۷۴۸ق.)، به کوشش محمد صالح، المدینه، مطابع الجامعة الاسلامیه، ۱۴۰۸ق؛ مناقب آل ابیطالب: ابن شهر آشوب (م.۵۸۸ق.)، به کوشش گروهی از اساتید، نجف، المکتبة الحیدریه، ۱۳۷۶ق؛ نظام الحکومة النبویه: عبدالحی کتانی فاسی، بیروت، دار الکتاب العربی؛ النهایه: ابن اثیر مبارک بن محمد الجزری (م.۶۰۶ق.)، به کوشش الزاوی و الطناحی، قم، اسماعیلیان، ۱۳۶۷ش؛ نوادر الاصول: محمد بن علی الترمذی (م.۳۶۰ق.)، به کوشش عبدالرحمن، بیروت، دار الجیل، ۱۹۹۲م؛ وقعة صفین: ابن مزاحم المنقری (م.۲۱۲ق.)، به کوشش عبدالسلام، قم، مکتبة النجفی، ۱۴۰۴ق.
رضا کردی
- ↑ جمهرة انساب العرب، ص۱۸۶؛ اسد الغابه، ج۴، ص۱۹۳؛ الاصابه، ج۷، ص۱۱۹.
- ↑ الاستیعاب، ج۴، ص۱۶۵۹؛ اسد الغابه، ج۵، ص۱۱۷.
- ↑ الطبقات، ج۴، ص۱۸۴؛ تاریخ الاسلام، ج۱، ص۱۶۹.
- ↑ تاریخ المدینه، ج۱، ص۲۶۰؛ وفاء الوفاء، ج۲، ص۲۶۴.
- ↑ معجم البلدان، ج۴، ص۲۲۲؛ مراصد الاطلاع، ج۲، ص۱۰۰۷.
- ↑ معجم البلدان، ج۳، ص۴۱۲؛ الروض المعطار، ص۱۱۳.
- ↑ الطبقات، ج۴، ص۱۸۵.
- ↑ معجم البلدان، ج۴، ص۸۵؛ مراصد الاطلاع، ج۲، ص۹۲۰.
- ↑ وفاء الوفاء، ج۳، ص۵۸.
- ↑ تاریخ المدینه، ج۱، ص۲۶۱؛ وفاء الوفاء، ج۲، ص۲۶۴.
- ↑ المغازی، ج۱، ص۷۷؛ سبلالهدی، ج۴، ص۳۹.
- ↑ المغازی، ج۱، ص۲۴۳؛ الطبقات، ج۴، ص۱۸۴.
- ↑ المحبّر، ص۱۲۷؛ انساب الاشراف، ج۱، ص۳۵۰.
- ↑ المحبّر، ص۱۲۷؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۷.
- ↑ المغازی، ج۳، ص۱۰۰۱؛ الاستیعاب، ج۳، ص۱۳۲۷.
- ↑ المغازی، ج۲، ص۶۶۰؛ دانشنامه سیره نبوی، ج۱، ص۳۰۴.
- ↑ معرفة الصحابه، ج۵، ص۲۸۸۷؛ السنن الکبری، ج۶، ص۳۲۶.
- ↑ الطبقات، ج۴، ص۱۸۴؛ المنتظم، ج۳، ص۳۰۵؛ امتاع الاسماع، ج۹، ص۲۲۷.
- ↑ المغازی، ج۲، ص۷۳۳.
- ↑ دلائل النبوه، ج۲، ص۲۱۲؛ اسد الغابه، ج۱، ص۱۸۸.
- ↑ المغازی، ج۲، ص۵۷۷؛ امتاع الاسماع، ج۱، ص۲۷۸.
- ↑ المغازی، ج۲، ص۷۹۹.
- ↑ تاریخ خلیفه، ص۴۸؛ تاریخ طبری، ج۳، ص۵۰؛ جمهرة انساب العرب، ص۱۸۶.
- ↑ المغازی، ج۳، ص۹۹۰؛ امتاع الاسماع، ج۲، ص۴۷.
- ↑ المغازی، ج۳، ص۱۰۰۲؛ السیرة النبویه، ج۲، ص۵۲۹؛ الطبقات، ج۴، ص۱۸۴.
- ↑ المغازی، ج۲، ص۹۳۹.
- ↑ الطبقات، ج۴، ص۱۸۴؛ المنتظم، ج۵، ص۴۸.
- ↑ المغازی، ج۳، ص۹۳۹؛ سبل الهدی، ج۷، ص۷۰.
- ↑ تاریخ خلیفه، ص۴۸؛ انساب الاشراف، ج۱، ص۳۶۴، ۳۶۶؛ الاستیعاب، ج۳، ص۱۳۲۷.
- ↑ مروج الذهب، ج۲، ص۲۹۵؛ الاستیعاب، ج۲، ص۶۶۰؛ ج۳، ص۹۱۰.
- ↑ السیرة النبویه، ج۱، ص۳۶۲.
- ↑ انساب الاشراف، ج۱، ص۱۴۸.
- ↑ انساب الاشراف، ج۱، ص۱۵۰؛ مروج الذهب، ج۲، ص۲۹۵.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۹-۲۰.
- ↑ تفسیر قمی، ج۱، ص۴۰۹؛ التبیان، ج۱۰، ص۴۲.
- ↑ تفسیر عیاشی، ج۲، ص۲۵۲.
- ↑ تفسیر قمی، ج۱، ص۴۰۹؛ روح المعانی، ج۱۴، ص۱۲۷.
- ↑ السیرة النبویه، ج۲، ص۴۰۹.
- ↑ جامع البیان، ج۱۴، ص۹۵.
- ↑ انساب الاشراف، ج۱، ص۱۴۸-۱۴۹؛ الخصال، ج۱، ص۲۸۰؛ سبل الهدی، ج۲؛ ص۴۶۱.
- ↑ تاریخ طبری، ج۱، ص۵۴۳؛ التبیان، ج۱۰، ص۴۶۱.
- ↑ السیرة النبویه، ج۱، ص۳۶۲.
- ↑ الدر المنثور، ج۶، ص۲۳۶-۲۳۷.
- ↑ جامع البیان، ج۲۳، ص۱۵۲.
- ↑ البدایة و النهایه، ج۳، ص۹۶؛ الدر المنثور، ج۷، ص۶۷۱-۶۷۲.
- ↑ تفسیر قرطبی، ج۲، ص۱۲۳.
- ↑ جامع البیان، ج۲۳، ص۱۵۲.
- ↑ تاریخ طبری، ج۱، ص۵۶۶.
- ↑ المغازی، ج۱، ص۱۹۷-۱۹۸.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۴۱.
- ↑ جامع البیان، ج۱۴، ص۹۶.
- ↑ الخصال، ج۱، ص۲۸۰.
- ↑ المغازی، ج۱، ص۱۲۲-۱۲۳؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۴۱.
- ↑ السیرة النبویه، ج۱، ص۳۶۲؛ التبیان، ج۱۰، ص۴۲۰؛ تفسیر قرطبی، ج۲، ص۱۲۳.
- ↑ النقض، ص۱۱۱، ۱۲۷، ۱۹۴؛ اطلس شیعه، ص۲۱۳.
- ↑ النقض، ص۲۲۶؛ تعلیقات النقض، ج۲، ص۷۹۳.
- ↑ النقض، ص۱۷۱، ۲۲۶.
- ↑ الانساب، ج۵، ص۵۸۷.
- ↑ الانساب، ج۵، ص۵۸۷.
- ↑ تعلیقات النقض، ج۲، ص۷۹۳-۸۰۰.
- ↑ تعلیقات النقض، ج۲، ص۷۹۳.
- ↑ تعلیقات النقض، ج۲، ص۷۹۳.
- ↑ النقض، ص۱۷۱، ۲۲۶.
- ↑ تعلیقات النقض، ج۲، ص۷۹۳-۸۰۰.
- ↑ رحلة ابن جبیر، ص۱۰۴-۱۰۶.
- ↑ دیوان شرف الشعراء، ص۱۸۱-۱۸۵.
- ↑ السیرة النبویه، ج۳، ص۶۳۸؛ تاریخ طبری، ج۱۱، ص۵۲۵؛ الاستیعاب، ج۴، ص۱۶۷۲.
- ↑ نسب المعد، ج۲، ص۷۲؛ الاصابه، ج۳، ص۶۵.
- ↑ المعارف، ص۲۶۸؛ جمهرة انساب العرب، ص۳۶۲؛ الاصابه، ج۱، ص۸۸.
- ↑ المغازی، ج۱، ص۳۰۲؛ الاستیعاب، ج۴، ص۱۶۷۱؛ الاصابه، ج۸، ص۳۷.
- ↑ جمهرة انساب العرب، ص۳۶۲؛ اسد الغابه، ج۴، ص۲۵۱.
- ↑ الطبقات، ج۲، ص۹۶.
- ↑ الاکمال، ص۱۰۲؛ سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۱۶۹.
- ↑ الاکمال، ص۱۰۲؛ سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۱۶۹.
- ↑ تاریخ طبری، ج۱۱، ص۵۲۵-۵۲۶؛ البدایة و النهایه، ج۹، ص۴.
- ↑ تاریخ طبری، ج۱۱، ص۵۲۵-۵۲۶؛ الاستیعاب، ج۲، ص۶۰۲؛ البدایة و النهایه، ج۹، ص۴.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۶۱.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۷۷؛ الاصابه، ج۱، ص۷۵.
- ↑ صحیح البخاری، ج۲، ص۴؛ المجموع، ج۵، ص۱۱.
- ↑ رجال کشی، ج۱، ص۲۰۱؛ المنتظم، ج۶، ص۱۴۴.
- ↑ رجال برقی، ص۳۳.
- ↑ امتاع الاسماع، ج۱۰، ص۱۷۴؛ وفاء الوفاء، ج۳، ص۱۲۶.
- ↑ الغارات، ج۲، ص۵۰۸.
- ↑ تاریخ دمشق، ج۲۰، ص۳۷۷؛ الاصابه، ج۳، ص۶۶.
- ↑ تاریخ خلیفه، ص۱۴۹؛ تاریخ الاسلام، ج۵، ص۵۵۳؛ الاصابه، ج۳، ص۶۶.
- ↑ انساب الاشراف، ج۳، ص۶۶؛ المنتظم، ج۳، ص۶۰.
- ↑ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۲۵.
- ↑ الطبقات، ج۵، ص۱۷۷.
- ↑ سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۱۷۱؛ الاصابه، ج۱، ص۸۸.
- ↑ الاستیعاب، ج۳، ص۱۰۹۹؛ البدایة و النهایه، ج۴، ص۱۸۵.
- ↑ تفسیر ابن ابی حاتم، ج۹، ص۳۱۳۱؛ جامع البیان، ج۲۲، ص۶.
- ↑ سنن الترمذی، ج۲، ص۳۰۶؛ تاریخ بغداد، ج۹، ص۲۳۰؛ تاریخ دمشق، ج۵، ص۳۷۴.
- ↑ شواهد التنزیل، ج۱، ص۲۰۱؛ مجمع البیان، ج۲، ص۲۷۴؛ تفسیر ابن کثیر، ج۲، ص۱۵.
- ↑ الطبقات، ج۲، ص۱۵۰؛ اسد الغابه، ج۱، ص۴۹۰؛ امتاع الاسماع، ج۶، ص۱۳.
- ↑ الارشاد، ج۱، ص۳۳؛ مناقب علی بن ابی طالب، ص۸۶.
- ↑ انساب الاشراف، ج۲، ص۳۵۰.
- ↑ مناقب الامام امیر المؤمنین، ج۲، ص۱۱۲؛ کفایة الاثر، ص۲۸-۳۵؛ الغیبه، ص۱۷۸.
- ↑ سنن الترمذی، ج۳، ص۳۴۳؛ مسند احمد، ج۳، ص۲۷؛ سنن ابی داود، ج۲، ص۳۱۰.
- ↑ اسد الغابه، ج۲، ص۲۱۳؛ سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۱۶۹؛ الاصابه، ج۳، ص۶۵.
- ↑ الطبقات، ج۲، ص۲۸۴.
- ↑ الطبقات، ج۲، ص۲۸۴؛ تاریخ بغداد، ج۱، ص۱۹۲؛ سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۱۶۸.
- ↑ رجال کشی، ج۱، ص۲۰۴-۲۰۵؛ وسائل الشیعه، ج۲، ص۴۶۳.
- ↑ رجال کشی، ج۱، ص۲۰۱، ۲۰۴-۲۰۵.
- ↑ المستدرک، ج۳، ص۵۶۴؛ وفاء الوفاء، ج۳، ص۲۹۹.
- ↑ المعارف، ص۲۶۸؛ الکافی، ج۳، ص۱۲۵.
- ↑ المقتنی، ج۱، ص۲۷۷.
- ↑ الاصابه، ج۳، ص۳۳۳.
- ↑ الاصابه، ج۳، ص۳۳۳.
- ↑ التحفة اللطیفه، ج۱، ص۴۵۴.
- ↑ کفایة الطالب، ج۱، ص۱۶۶.
- ↑ الاصابه، ج۵، ص۲۵۴.
- ↑ الاغانی، ج۶، ص۳۵۹.
- ↑ الطبقات، ج۴، ص۱۰۲؛ عیون الاثر، ج۱، ص۲۲۸.
- ↑ اخبار مکه، فاکهی، ج۳، ص۲۷۸.
- ↑ اخبار مکه، فاکهی، ج۴، ص۸.
- ↑ اخبار مکه، فاکهی، ج۴، ص۳۲.
- ↑ اخبار مکه، ازرقی، ج۱، ص۱۱۵؛ النهایه، ج۴، ص۱۱۹.
- ↑ السیرة الحلبیه، ج۱، ص۲۴.
- ↑ السیرة الحلبیه، ج۲، ص۷۳۴.
- ↑ صبح الاعشی، ج۳، ص۱۴.
- ↑ الفصول المختاره، ص۲۴۸.
- ↑ معجم البلدان، ج۳، ص۴۱۹.
- ↑ نک: الطبقات، ج۱، ص۲۰۱؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۱۸۷.
- ↑ الکامل، ج۲، ص۶۰.
- ↑ ذخائر العقبی، ص۲۰۸.
- ↑ السیرة النبویه، ابن کثیر، ج۱، ص۵۰۵.
- ↑ الحجة الذاهب، ص۳۵۴.
- ↑ تاریخ طبری، ج۱، ص۵۶۶.
- ↑ ثمار القلوب، ص۱۲۰-۱۲۱.
- ↑ نک: معجم ما استعجم، ج۷، ص۶۵۷.
- ↑ معجم ما استعجم، ج۲، ص۶۲۵.
- ↑ نک: تاریخ طبری، ج۲، ص۱۱.
- ↑ الطبقات، ج۲، ص۱۳، ۲۴.
- ↑ الدرر، ص۱۱۱.
- ↑ الطبقات، ج۲، ص۳۰.
- ↑ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۵۵۹؛ السیرة النبویه، ابن کثیر، ج۲، ص۵۴۰.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۵۱.
- ↑ معجم ما استعجم، ج۴، ص۱۲۹۵.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۵۰.
- ↑ معجم البلدان، ج۴، ص۱۱۴.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۵۱.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۵۰.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۵۴.
- ↑ معجم ما استعجم، ج۳، ص۱۰۱۸.
- ↑ الطبقات، ج۲، ص۳۶؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۵۵.
- ↑ الطبقات، ج۲، ص۳۷.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۵۸.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۴۷.
- ↑ معجم البلدان، ج۴، ص۱۱۴، ۱۷۴.
- ↑ معجم البلدان، ج۳، ص۴۲۴.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۶۴.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۶۹.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۷۱.
- ↑ حلیة الاولیاء، ج۱، ص۳۸.
- ↑ النهایه، ج۳، ص۲۹۴.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۶۲.
- ↑ تفسیر قمی، ص۱۱۷.
- ↑ الطبقات، ج۲، ص۴۷-۴۸؛ حلیة الاولیاء، ج۱، ص۳۸-۳۹.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۶۴، ۱۹۵.
- ↑ السیرة النبویه، ابن کثیر، ج۴، ص۱۷۷.
- ↑ جامع البیان، ج۴، ص۱۷۷.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۴۲؛ الاصابه، ج۳، ص۷۳.
- ↑ الطبقات، ج۲، ص۵۵.
- ↑ الطبقات، ج۲، ص۵۵؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۷۹.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۷۱.
- ↑ السیر و المغازی، ج۳، ص۲۹۶.
- ↑ الطبقات، ج۲، ص۵۹-۶۰؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۸۷.
- ↑ المقتنی، ص۱۷۷.
- ↑ الطبقات، ج۲، ص۹۴.
- ↑ تاریخ خلیفه، ص۷۷.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۷۹؛ السیرة الحلبیه، ج۳، ص۱۸۷.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۱۶۱.
- ↑ الطبقات، ج۲، ص۹۴.
- ↑ الطبقات، ج۲، ص۶۵.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۹۱.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۹۰.
- ↑ الطبقات، ج۲، ص۶۷.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۹۷.
- ↑ الطبقات، ج۲، ص۶۹.
- ↑ غایة السؤول، ص۱۶۴.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۱۲۸.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۱۲۸-۱۳۰.
- ↑ الآحاد و المثانی، ج۱، ص۳۶۹.
- ↑ معجم الصحابه، ج۲، ص۱۹؛ الاغانی، ج۶، ص۳۶۷.
- ↑ اخبار مکه، فاکهی، ج۵، ص۲۰۸-۲۰۹.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۱۵۴.
- ↑ الدرر، ص۲۱۲.
- ↑ فتوح البلدان، ج۱، ص۴۲.
- ↑ فتوح البلدان، ج۱، ص۴۲.
- ↑ الدرر، ص۲۱۴.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۱۵۶.
- ↑ مسائل الامام احمد، ص۱۱۱.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۱۵۷.
- ↑ اخبار مکه، فاکهی، ج۵، ص۲۱۰-۲۱۱.
- ↑ الدرر، ص۲۱۶.
- ↑ فتوح البلدان، ج۱، ص۴۳.
- ↑ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۴، ص۸۶۳.
- ↑ سیر اعلام النبلاء، ج۴، ص۱۰۶.
- ↑ فتوح البلدان، ج۱، ص۴۳.
- ↑ الطبقات، ج۲، ص۱۳۵؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۱۵۸؛ معجم ما استعجم، ج۳، ص۹۵۷.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۱۵۸؛ مناقب آل ابی طالب، ج۱، ص۱۷۹.
- ↑ نک: تاریخ طبری، ج۲، ص۱۵۷.
- ↑ اخبار مکه، فاکهی، ج۵، ص۲۱۱.
- ↑ قصص الانبیاء، ص۲۹۳.
- ↑ نک: المعین، ص۲۸؛ الاصابه، ج۳، ص۳۳۳.
- ↑ مشاهیر علماء الامصار، ص۴۴.
- ↑ الثقات، ج۲، ص۴۷؛ الاستیعاب، ج۴، ص۱۶۷۹.
- ↑ صحیح مسلم، ج۵، ص۱۷۲؛ الطرائف، ج۲، ص۳۹۰؛ صحیح ابن حبّان، ج۱۱، ص۷۵.
- ↑ الاصابه، ج۳، ص۳۳۳.
- ↑ ثمار القلوب، ص۲۹.
- ↑ وقعة صفین، ص۲۹؛ مناقب آل ابی طالب، ج۲، ص۳۶۱.
- ↑ زاد المعاد، ج۵، ص۶۶.
- ↑ نک: التحفة اللطیفه، ج۱، ص۴۵۴.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۱۶۵.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۱۶۵؛ نک: الاصابه، ج۳، ص۴۱۳.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۱۷۲.
- ↑ مسائل الامام احمد، ص۳۲۵؛ نک: التحفة اللطیفه، ج۱، ص۵۴۵.
- ↑ سیر اعلام النبلاء، ج۲، ص۱۰۶؛ شذرات الذهب، ج۱، ص۳۷.
- ↑ سیر اعلام النبلاء، ج۲، ص۱۰۶.
- ↑ شذرات الذهب، ج۲، ص۳۷.
- ↑ سیر اعلام النبلاء، ج۷، ص۱۳۷.
- ↑ سیر اعلام النبلاء، ج۲، ص۲۲۱.
- ↑ زاد المعاد، ص۱۰۲.
- ↑ نوادر الاصول، ج۱، ص۳۳۱.
- ↑ اثبات صفة العلو، ص۷۴؛ اجتماع الجیوش الاسلامیه، ص۵۶.
- ↑ الطبقات، ج۱، ص۳۵۸؛ فتوح البلدان، ص۷۸.
- ↑ زاد المعاد، ج۱، ص۱۲۱.
- ↑ نظام الحکومه، ج۱، ص۲۴۵.
- ↑ الاصابه، ج۳، ص۳۳۳.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۲۲.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۱۸۰؛ معجم البلدان، ج۵، ص۴؛ البدایة و النهایه، ج۳، ص۱۹۳.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۱۸۱.
- ↑ الاستیعاب، ج۳، ص۹۷۴؛ تاریخ الخلفاء، ص۶۷.
- ↑ الریاض النضره، ج۲، ص۱۷۸.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۲۳۷.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۲۳۷.
- ↑ فتوح البلدان، ج۱، ص۱۲۳.
- ↑ فتوح الشام، ج۱، ص۲۱۲.
- ↑ جمهرة خطب العرب، ج۱، ص۲۰۵.
- ↑ سیر اعلام النبلاء، ج۲، ص۱۰۶.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۳۳۶.
- ↑ فتوح الشام، ص۱۶۵، ۱۷۱-۱۷۲.
- ↑ فتوح الشام، ص۶۸.
- ↑ نک: معجم ما استعجم، ج۲، ص۶۱۵؛ معجم البلدان، ج۳، ص۷؛ البدایة و النهایه، ج۲، ص۲۲۷.
- ↑ نک: فتوح البلدان، ص۱۶۰؛ شذرات الذهب، ج۱، ص۳۷.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۱۵۷.
- ↑ شذرات الذهب، ج۱، ص۳۰.
- ↑ اخبار مکه، فاکهی، ج۳، ص۲۵۵.
- ↑ بلاغات النساء، ص۲۰۸.
- ↑ اخبار مکه، فاکهی، ج۴، ص۱۰۰.
- ↑ نک: سیر اعلام النبلاء، ج۲، ص۱۰۷.
- ↑ التحفة اللطیفه، ج۲، ص۲۳۸.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۵۷۶-۵۷۷.
- ↑ فتوح البلدان، ج۳، ص۵۶۰.
- ↑ سیر اعلام النبلاء، ج۲، ص۱۰۷.
- ↑ الاغانی، ج۶، ص۳۰۷.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۵۷۶؛ الاغانی، ج۶، ص۳۷۱؛ الاحتجاج، ج۱، ص۴۰۹.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ج۱۷، ص۲۲۷.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۵۷۶.
- ↑ فتوح البلدان، ج۱، ص۱۶۰.
- ↑ الاستیعاب، ج۲، ص۷۱۵؛ سیر اعلام النبلاء، ج۲، ص۱۰۷؛ نک: شذرات الذهب، ج۱، ص۳۷.
- ↑ التحفة اللطیفه، ج۱، ص۴۵۴.
- ↑ التحفة اللطیفه، ج۱، ص۴۵۴.
- ↑ فتوح البلدان، ج۱، ص۱۶۰.