کاربر:Ahmad/کارها

از ویکی حج
نسخهٔ تاریخ ‏۳ اکتبر ۲۰۱۷، ساعت ۱۱:۰۷ توسط Hasaninasab (بحث | مشارکت‌ها) (اضافه کردن کارهای جدید)

ابوسفیان بن حارث

پسر عمو و برادر رضاعی پیامبر(ص)

در نام او اختلاف است. بیشتر مورخان او را مغیره نامیده‌اند.[۱] برخی ابوسفیان را نام او و مغیره را برادر ابوسفیان دانسته‌اند.[۲] او شاعر، پسر عمو، برادر رضاعی و همسال رسول خدا(ص) بود که حلیمه سعدیه مدتی او را شیر داد.[۳] او از نظر ظاهری شبیه پیامبر بود.[۴] مادرش غزیه دختر قیس بن طُریف از خاندان حارث بن فهر کنانی[۵] و به سخن دیگر کنیزی به نام سمیه بود.[۶] خانه ابوسفیان دیوار به دیوار خانه علی بن ابی‌طالب۷ و نزدیک خانه عقیل بن ابی‌طالب بود که در مدینه به دارالکراحی شهرت داشت.[۷]

ابوسفیان در دوران کودکی و جوانی با رسول خدا(ص) مأنوس بود؛ اما پس از بعثت با او به ستیزه برخاست و همراه دیگر شاعران قریش ضدّ پیامبر اقدام نمود و ایشان را هجو کرد. هجویات آنان به جهت جسارت به مقام نبوت و نیز به سبب اسلام آوردنشان، از میان رفته است.[۸] او پس از خودداری قریش از حضور در بدر الموعد به سال چهارم ق. و مذمت آنان از سوی حسان بن ثابت، شاعر پیامبر، در دفاع از قریش شعر سرود. برخی از شاعران مسلمان نیز در پاسخ ابوسفیان، با اجازه پیامبر به هجو او پرداختند.[۹] ابوسفیان در همه جنگهای قریش بر ضدّ مسلمانان و رسول خدا(ص) شرکت داشت.[۱۰] او پس از جنگ بدر و در وصف‌کردن آن برای ابولهب، از شکست قریش و امدادهای غیبی خبر داد.[۱۱]

ابوسفیان در اوایل سال هشتم ق. مسلمان شد. او همراه عبدالله برادر ام سلمه پیش از فتح مکه به طرف مدینه حرکت کرد و در مسیر راه[۱۲] به رسول خدا(ص) پیوست. پیامبر به‌ رغم شفاعت ام‌ سلمه[۱۳] از پذیرش آنان خودداری کرد[۱۴] و از بی‌حرمتی‌های ابوسفیان به خود یاد نمود. ابوسفیان بر آن شد که در صورت ادامه مخالفت رسول خدا(ص) با دیدار او، همراه فرزند خردسالش سرگردان صحرا شود تا از گرسنگی بمیرد.[۱۵] برخی گزارش‌ها از پذیرش شفاعت ام سلمه خبر داده‌اند.[۱۶] بر پایه گزارشی، وی با راهنمایی امام علی۷ با تلاوت آیه ۹۱ یوسف/۱۲: {تَاللهِ لَقَد ءَاثَرَک اللهُ عَلَینَا} خدمت پیامبر رفت و ایشان نیز ضمن خواندن آیه ۹۲ این سوره: {لاَ تَثرِیبَ عَلَیکمُ...} وی را بخشید.[۱۷] پس از مسلمان شدن او، حضرت علی۷ به دستور رسول خدا(ص) در میان مسلمانان ندا داد که خدا و پیامبرش از ابوسفیان درگذشته‌اند و آنان نیز از وی درگذرند.[۱۸]

ابوسفیان پس از اسلام آوردن، در پشیمانی ازگذشته خویش و شادمانی از هدایتش به دست پیامبر(ص) ابیاتی سرود.[۱۹] در این ابیات، خود را در زمان جاهلیت همچون شبگردی سرگردان در سیاهی شب خوانده و روز اسلام آوردنش را روز هدایت خویش نامیده است. وی پس از اسلام آوردن اشعار حماسی فراوان سرود.[۲۰] سپس رسول خدا(ص) دستور داد تا علی۷ به او و پسرش جعفر آداب دینی را بیاموزد.[۲۱] او تحت تأثیر رفتار پیامبر(ص) از شرمساری در برابر ایشان سر به زیر می‌افکند.[۲۲]

ابوسفیان در غزوه حنین به سال هشتم ق. زمام استر پیامبر را در دست داشت و پس از فرار ابتدایی مسلمانان همراه پایداران در کنار پیامبر بود[۲۳] و ایشان او را دعا کرد.[۲۴] برخی مفسران آیه {ثُمَّ أَنزَلَ اللهُ سَکینَتَهُ عَلَی رَسُولِهِ وَ عَلَی المُومِنِینَ} (توبه/۹، ۲۶) را درباره ابوسفیان و کسانی دانسته‌اند که در این جنگ پایداری کردند.[۲۵] پس از غزوه طائف، پیامبر او را برای جمعآوری زکات به نجران فرستاد.[۲۶] از وی در رخدادهای پس از رحلت پیامبر(ص) گزارشی در دست نیست.

به نقل مشهور، او در سال ۲۰[۲۷] و به دیگر قول ۱۵ق.[۲۸] در مدینه درگذشت و عمر بن خطاب بر او نماز گزارد.[۲۹] وی را در بقیع کنار خانه عقیل بن ابی‌طالب به خاک سپردند.[۳۰] به گزارشی او سه روز پیش از مرگش در بقیع برای خود قبری آماده کرد.[۳۱] سبب مرگ او بریده شدن زگیلی در سرش هنگام تراشیدن موی سر در ایام حج بود.[۳۲] رفعت پاشا که مشاهدات خود را از بقیع نوشته، ابوسفیان بن حارث را در شمار کسانی دانسته که در بقیع دارای قبر مشخص بوده و بر قبرش گنبدی قرار داشته است.[۳۳] از وی احادیثی نیز نقل شده است.[۳۴]

ابوسفیان از همسرش جمانه، خواهر تنی علی۷ دو فرزند به نام جعفر و ابوالهَیاج داشت[۳۵]؛ اما از وی نسلی نماند.[۳۶] همسر دیگر وی امعمرو دختر مقوم بن عبدالمطلب بود.[۳۷] زنان و فرزندان دیگر نیز برای او گزارش شده است.[۳۸]

منابع

الآحاد و المثانی: ابن ابی‌عاصم (م.۲۸۷ق.)، به کوشش فیصل، ریاض، دار الدرایه، ۱۴۱۱ق؛ الاستیعاب: ابن عبدالبر (م.۴۶۳ق.)، به کوشش البجاوی، بیروت، دار الجیل، ۱۴۱۲ق؛ اسد الغابه: ابن اثیر علی بن محمد الجزری (م.۶۳۰ق.)، بیروت، دار الفکر، ۱۴۰۹ق؛ الاصابه: ابن حجر العسقلانی (م.۸۵۲ق.)، به کوشش علی محمد و دیگران، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۵ق؛ تاریخ طبری (تاریخ الامم و الملوک): الطبری (م.۳۱۰ق.)، به کوشش محمد ابوالفضل، بیروت، دار احیاء التراث العربی؛ تاریخ المدینة المنوره: ابن شبّة النمیری (م.۲۶۲ق.)، به کوشش شلتوت، قم، دار الفکر، ۱۴۱۰ق؛ تاریخ مدینة دمشق: ابن عساکر (م.۵۷۱ق.)، به کوشش علی شیری، بیروت، دار الفکر، ۱۴۱۵ق؛ تاریخ الیعقوبی: احمد بن یعقوب (م.۲۹۲ق.)، بیروت، دار صادر، ۱۴۱۵ق؛ جمهرة انساب العرب: ابن حزم (م.۴۵۶ق.)، به کوشش گروهی از علما، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۸ق؛ الدرجات الرفیعة فی طبقات الشیعه: سید علی خان مدنی (م.۱۱۲۰ق.)، مکتبة بصیرتی، قم، ۱۳۹۷ق؛ ذخائر العقبی: احمد بن عبدالله الطبری (م.۶۹۴ق.)، بیروت، دار المعرفه، ۱۹۷۴م؛ السیرة النبویه: ابن هشام (م.۸-۲۱۳ق.)، به کوشش السقاء و دیگران، بیروت، المکتبة العلمیه؛ شرح الاخبار فی فضائل الائمة الاطهار:: النعمان المغربی (م.۳۶۳ق.)، به کوشش جلالی، قم، نشر اسلامی، ۱۴۱۴ق؛ الشرح الکبیر: عبدالرحمن بن قدامه (م.۶۸۲ق.)، بیروت، دار الکتب العلمیه؛ شواهد التنزیل: الحاکم الحسکانی (م.۵۰۶ق.)، به کوشش محمودی، تهران، وزارت ارشاد، ۱۴۱۱ق؛ صحیح مسلم: مسلم (م.۲۶۱ق.)، بیروت، دار الفکر؛ الطبقات الکبری: ابن سعد (م.۲۳۰ق.)، بیروت، دار صادر؛ فتح الباری: ابن حجر العسقلانی (م.۸۵۲ق.)، بیروت، دار المعرفه؛ کنز العمال: المتقی الهندی (م.۹۷۵ق.)، به کوشش صفوة السقاء، بیروت، الرساله، ۱۴۱۳ق؛ مرآة الحرمین: ابراهیم رفعت پاشا (م.۱۳۵۳ق.)، قم، المطبعة العلمیه، ۱۳۴۴ق؛ المستدرک علی الصحیحین: الحاکم النیشابوری (م.۴۰۵ق.)، به کوشش مرعشلی، بیروت، دار المعرفه، ۱۴۰۶ق؛ المصنّف: عبدالرزاق الصنعانی (م.۲۱۱ق.)، به کوشش حبیب الرحمن، المجلس العلمی؛ معجم الشعراء: ابوعبیدالله بن محمد المرزبانی (م.۳۸۴ق.)، دار النشر؛ المعجم الکبیر: الطبرانی (م.۳۶۰ق.)، به کوشش حمدی عبدالمجید، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۰۵ق؛ معرفة الصحابه: ابونعیم الاصفهانی (م.۴۳۰ق.)، به کوشش العزازی، ریاض، دار الوطن، ۱۴۱۹ق؛ المغازی: الواقدی (م.۲۰۷ق.)، به کوشش مارسدن جونس، بیروت، اعلمی، ۱۴۰۹ق؛ المنتظم: ابن جوزی (م.۵۹۷ق.)، به کوشش محمد عبدالقادر و دیگران، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۲ق.

رمضان محمدی

ابوسفیان‌ بن حارث بن قیس بن زید بن ضَبیعه

از شهیدان احد

ابوسفیان از اوس، تیره بنی‌ضبیعة بن زید از بنی‌عمرو بن عوف است.[۳۹] ابن حزم در انتساب وی به بنی‌ضبیعة بن زید تردید کرده و او را ابوسفیان بن حارث بن قیس بن یزید معرفی نموده است.[۴۰] با توجه به این که دیگران نام جد اعلای وی را زید گفته‌اند[۴۱]، ممکن است تردید ابن‌ حزم حاصل از آمیختگی نام زید با یزید باشد. وی را ابوالبنات هم می‌خوانند.[۴۲] نام شموس دختر نعمان بن عامر، همسر ابوسفیان، همراه لیلی، تمیمه و عایشه، از دختران او، در شمار بیعت‌کنندگان با رسول خدا(ص) دیده‌ می‌شود.[۴۳]

وی از شهیدان صدر اسلام است. شهادتش را در بدر[۴۴]، احد[۴۵] یا خیبر گفته‌اند.[۴۶] با توجه به شواهد ذیل، شهادت او در احد قطعی می‌نماید: ۱. بیشتر منابع، به ویژه منابع نخستین، وی را در شمار شهیدان احد یاد کرده‌اند.[۴۷] ۲. آن‌جا که نام او در زمره شهیدان احد آمده، نام نیاکان و نسب او بیان شده است[۴۸]؛ اما در شمار شهیدان خیبر تنها عنوان ابوسفیان بن الحارث دیده می‌شود، بی‌آن که از نیاکان وی یاد کنند.[۴۹] ۳. گزارش شده که ابوسفیان بن حارث بن قیس با یکی از صحابه برای شرکت در جنگ احد همراه بود. آن صحابی چنین دعا کرد: خدایا! مرا به سوی خانواده‌ام بازمگردان و شهادت در راه پیامبرت را روزی‌ام گردان! در برابر، ابوسفیان بن حارث این‌گونه با معبود خویش نجوا می‌کرد: خدایا ! جهاد همراه پیامبرت را روزی‌ام کن و مرا نزد همسر و دخترانم بازگردان! سپس ابوسفیان شهید شد و آن صحابی زنده ماند. خبر به رسول خدا(ص) رسید و فرمود: ابوسفیان در نیت صادق‌تر بود.[۵۰] آمده است هنگامی که ابوسفیان بن حارث شکست مسلمانان را دید، گفت: خدایا ! نمی‌خواهم نزد خانواده‌ام بازگردم؛ بلکه می‌خواهم در راه تو کشته شوم. و در همین جنگ به شهادت رسید.[۵۱]

منابع

الاستیعاب: ابن عبدالبر (م.۴۶۳ق.)، به کوشش البجاوی، بیروت، دار الجیل، ۱۴۱۲ق؛ اسد الغابه: ابن اثیر علی بن محمد الجزری (م.۶۳۰ق.)، بیروت، دار الکتاب العربی؛ الاصابه: ابن حجر العسقلانی (م.۸۵۲ق.)، به کوشش علی محمد و دیگران، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۵ق؛ امتاع الاسماع: المقریزی (م.۸۴۵ق.)، به کوشش محمد عبدالحمید، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۲۰ق؛ انساب الاشراف: البلاذری (م.۲۷۹ق.)، به کوشش محمد حمید الله، دمشق، المؤسسة الثقافیه، ۱۹۵۹م؛ تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر: الذهبی (م.۷۴۸ق.)، به کوشش عمر عبدالسلام، بیروت، دار الکتاب العربی، ۱۴۱۰ق؛ تاریخ خلیفه: خلیفة بن خیاط (م.۲۴۰ق.)، به کوشش فواز، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۵ق؛ جمهرة انساب العرب: ابن حزم (م.۴۵۶ق.)، به کوشش گروهی از علما، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۸ق؛ السیرة النبویه: ابن‌هشام (م.۸-۲۱۳ق.)، به کوشش محمد محیی الدین، مصر، مکتبة محمد علی صبیح و اولاده، ۱۳۸۳ق؛ الطبقات الکبری: ابن سعد (م.۲۳۰ق.)، بیروت، دار صادر؛ المحبّر: ابن‌ حبیب (م.۲۴۵ق.)، به کوشش ایلزه لیختن شتیتر، بیروت، دار الآفاق الجدیده؛ المغازی: الواقدی (م.۲۰۷ق.)، به کوشش مارسدن جونس، بیروت، اعلمی، ۱۴۰۹ق.

حسین قاضی‌خانی

ابوسلمة بن عبدالاسد مخزومی

پسر عمّه و جانشین پیامبر(ص) در مدینه، از مجروحان اُحد

عبدالله بن عبدالاسد بن هلال[۵۲]، مشهور به کنیه‌اش ابوسلمه[۵۳] از تیره بنیمخزوم قریش است.[۵۴] مادرش برّه دختر عبدالمطلب عمه رسول(ص) خدا بود.[۵۵] از آن‌جا که ثُوَیبه کنیز ابولهب، پیامبر، حمزه و ابوسلمه را شیر داده بود، آنان برادر رضاعی یکدیگر نیز شمرده می‌شدند.[۵۶] وی از اندک کسانی بود که هنگام بعثت نوشتن میدانستند.[۵۷]

وی در دارارقم یا بر پایه گزارشی دیگر، پیش از آن به اسلام گروید.[۵۸] او را یازدهمین[۵۹] مسلمان دانسته‌اند. وی همراه چند نفر نزد رسول خدا(ص) رفت و پس از شنیدن آیاتی از قرآن اسلام آورد.[۶۰] او و همسرش امّ سلمه که پس از شهادت شوهرش همسر پیامبر(ص) شد[۶۱]، از نخستین مهاجران به حبشه در سال پنجم ق. بودند.[۶۲] آن‌گاه که از حبشه به مکه بازگشتند[۶۳]، ابوطالب او را در پناه خود گرفت[۶۴] و از سپردنش به بنیمخزوم خودداری کرد.[۶۵] گزارشی نیز از هجرت دیگر بار او به حبشه در دست است.[۶۶]

در صحابه ابوسلمه نخستین کسی است که به یثرب هجرت کرد.[۶۷] زمان این هجرت را یک سال پیش از بیعت عقبه دوم به سال ۱۳ بعثت دانسته‌اند.[۶۸] او را به سبب هجرت به حبشه و مدینه، «ذو هجرتین» نامیده‌اند.[۶۹] برخی هجرتش به یثرب را همراه همسرش ام‌ سلمه و برخی به تنهایی دانسته‌اند.[۷۰] گزارش دوم از این جهت درست به نظر می‌رسد که در مسیر، مردانی از تیره بنیمخزوم، بنی‌مغیره، همسرش ام‌ سلمه و فرزندش سَلَمه[۷۱] را از او جدا کردند و تا نزدیک یک سال آنان نتوانستند به ابوسلمه در یثرب بپیوندند.[۷۲]

ابوسلمه پس از هجرت در محله قبا به منزل مبشر بن عبدالمنذر از بنی‌عمرو بن عوف وارد شد.[۷۳] در پیمان برادری، رسول خدا(ص) او را با سعد بن خیثمه از تیره بنی‌عمرو بن عوف برادر کرد.[۷۴] ابوسلمه و همسرش در زمین‌هایی ساکن شدند که پیامبر(ص) برای اسکان او و مهاجران نزدیک محله بنی‌عبدالعزیز تعیین کرد.[۷۵] آنان بعدها با فروش آن مکان، به محله بنیکعب انتقال یافتند.[۷۶]

پیامبر(ص) در غزوه ذات العشیره به سال دوم ق. ابوسلمه را در مدینه جانشین خود کرد.[۷۷] برخی از جانشینی وی در غزوه‌های بنی‌قینقاع و سویق به سال دوم ق. نیز یاد کرده‌اند.[۷۸] او در جنگ بدر به سال دوم ق.[۷۹] و اُحُد به سال سوم ق. شرکت داشت و در این نبرد از ناحیه بازو مجروح شد و در غزوه حمراء الاسد[۸۰] که پس از احد برای تعقیب قریش صورت گرفت، با همان جراحت حضور یافت.[۸۱] در جریان تقسیم غنایم غزوه بنی‌نضیر به سال چهارم ق. پیامبر(ص) بُوَیله، جایی در زمینهای بنی‌نضیر، را به ابوسلمه و زبیر بن عوّام اقطاع داد.[۸۲]

ابوسلمه در اواخر سال سوم ق. به فرماندهی[۸۳] گروهی ۱۵۰ نفری به سوی قَطَن، آبگاه[۸۴] یا کوهی در کرانه وادی الرّمه از آنِ بنی‌اسد به فاصله ۳۳۰ کیلومتر از مدینه،[۸۵] فرستاده شد.[۸۶] این نبرد به «سریه ابوسلمه» شهرت یافت.[۸۷] در بازگشت از این سریه، زخم بازوی او باز شد و پس از یک ماه مداوا، او در روزهای پایانی ماه جمادی الاخری[۸۸] سال چهارم ق. در مدینه[۸۹] به شهادت رسید و در محله بنی‌امیة بن زید از تیره‌های خزرج غسل یافت[۹۰] و در مدینه به خاک سپرده شد.[۹۱] گزارشی درگذشت او را در سال سوم ق.[۹۲] یا پس از بدر به سال دوم ق. دانسته[۹۳] که با توجه به شهرت نقش او در سریه قطن و برخی رویدادهای دیگر، پذیرش آن دشوار است.

ابوسلمه این افتخار را داشت که هنگام احتضارش پیامبر گرامی(ص) بر بالینش حضور یافت.[۹۴] وی در این لحظات دعا کرد که او جانشین خوبی در خانواده‌اش داشته باشد. دعای او بدین سان اجابت یافت که پس از مدتی ام‌ سلمه با پیامبر خدا(ص) ازدواج کرد.[۹۵] رسول خدا(ص) پس از رحلت او نُه تکبیر گفت و فرمود: اگر بر ابوسلمه ۱۰۰۰ تکبیر هم گفته شود، شایسته آن است.[۹۶] پیامبر بخشش گناهان، والایی جایگاه، بقای نسل، و وسعت و نورانیت قبر را برای وی از خدا طلبید.[۹۷]

برخی مفسران ذیل آیاتی از ابوسلمه یاد کرده‌اند و مراد از آیه {فَأَمَّا مَن أُوتِی کتَابَهُ بِیمِینِهِ...} (حاقّه/۶۹، ۱۹)[۹۸]، {... أَم مَّن یأْتِی ءامِنًا یومَ القِیامَةِ} (فصّلت /۴۱،۴۰)[۹۹] و {وَ الَّذِینَ آتَیناهُمُ الکتابَ} (انعام/۶،۱۱۴) را ابوسلمه و بعضی دیگر از صحابه دانسته‌اند.[۱۰۰] در آیه {مَنِ اهتَدی فَإِنَّما یهتَدِی لِنَفسِهِ وَ مَن ضَلَّ فَإِنَّما یضِلُّ عَلَیها} (اسراء/۱۷، ۱۵)، مراد از هدایت شده، أبوسلمه و مراد از گمراه شده، ولید بن مغیره مخزومی است.[۱۰۱] در آیه ۵۴ انعام/۶: {فَقُل سَلامٌ عَلَیکم...} از افرادی یاد شده که ابوسلمه نیز از آنان شمرده شده است. بر پایه گزارشی، پیامبر(ص) پس از نزول این آیه هرگاه ایشان را می‌دید، در سلام بر ایشان سبقت می‌جست.[۱۰۲] نیز نزول آیه {وَاضرِب لَهُم مَثَلًا رَجُلَین...} (کهف/۱۸، ۳۲-۳۴) را در شأن ابوسلمه مؤمن و برادر کافرش یاد کرده‌اند.[۱۰۳] همچنین گفته‌اند که آیه۴۰ نباء/۷۸: {یومَ ینظُرُ المَرء ما قَدَّمَت یداهُ} در مورد أبوسلمه و {یقُولُ الکافِرُ یا لَیتَنِی کنتُ تُراباً} درباره برادرش أسود است.[۱۰۴]

وی راوی حدیث رسول خدا(ص) بود. از احادیث اوست: کسی که هنگام رسیدن مصیبت، کلمه استرجاع را بر زبان آورد، خداوند جایگزینی شایسته برای او در دنیا قرار می‌دهد.[۱۰۵] وی در جریان معجزه شق القمر از گواهان پیامبر بود.[۱۰۶]

تبار ابوسلمه: از ابوسلمه چهار فرزند به نام‌های سلمه[۱۰۷]، عمر[۱۰۸]، زینب (برّه)[۱۰۹] و دُرّه[۱۱۰] بر جای ماندند که پس از شهادت ابوسلمه تحت حمایت پیامبر قرار گرفتند. سلمة بزرگ‌تر از عمر بود[۱۱۱] و در حبشه تولد یافت.[۱۱۲] پیامبر(ص) امامه دختر حمزه را به عقد او در آورد.[۱۱۳] اما وی پیش از زفاف درگذشت و کسی از نسل او نماند.[۱۱۴] عمر/ عمرو، دیگر فرزند ابوسلمه، در سال دوم ق. زاده شد.[۱۱۵] وی از راویان حدیث پیامبر گرامی(ص) بود.[۱۱۶] از روایات او حدیث کساء[۱۱۷]، غدیر خم[۱۱۸] و ائمه اثناعشر است.[۱۱۹] او در جنگ جمل حضور داشت.[۱۲۰] سپس از سوی امیرمؤمنان۷ به ولایت بحرین[۱۲۱] و در گزارشی فارس[۱۲۲] منصوب شد. پیش از نبرد صفین، امام علی۷ در نامه‌ای وی را به شرکت در صفین فراخواند و او را به عنوان کسی که پشتش به وی گرم است، ستود و ضمن اظهار رضایت از او، حکمرانی بحرین را به دیگری سپرد.[۱۲۳] او از گواهان صلح امام حسن۷ با معاویه بود.[۱۲۴] وی به سال۸۳ق. در مدینه درگذشت و در بقیع به خاک سپرده شد.[۱۲۵] نسل ابوسلمه از طریق او ادامه یافت.[۱۲۶]

زینب دختر ابوسلمه در حبشه زاده شد.[۱۲۷] بر پایه گزارشی، پیامبر(ص) وی را زینب نامید.[۱۲۸] دو تن از پسران او در واقعه حرّه به سال ۶۴ق. کشته شدند.[۱۲۹] زینب راوی حدیث پیامبر(ص) از طریق برخی از همسران ایشان[۱۳۰] بود. از او با تعبیر فقیه‌ترین زنان روزگار خود یاد شده است.[۱۳۱] وی به سال ۷۴ق. درگذشت[۱۳۲] و در بقیع به خاک سپرده شد.[۱۳۳] دختر دیگر ابوسلمه، دره نام داشت که در منابع، گزارشی از او در دست نیست.[۱۳۴]

منابع

الاستیعاب: ابن عبدالبر (م.۴۶۳ق.)، به کوشش البجاوی، بیروت، دار الجیل، ۱۴۱۲ق؛ اسد الغابه: ابن اثیر علی بن محمد الجزری (م.۶۳۰ق.)، بیروت، دار الفکر، ۱۴۰۹ق؛ الاصابه: ابن حجر العسقلانی (م.۸۵۲ق.)، به کوشش علی محمد و دیگران، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۵ق؛ امتاع الاسماع: المقریزی (م.۸۴۵ق.)، به کوشش محمد عبدالحمید، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۲۰ق؛ انساب الاشراف: البلاذری (م.۲۷۹ق.)، به کوشش زکار، بیروت، دار الفکر، ۱۴۱۷ق؛ بحرالعلوم: السمرقندی (م.۳۷۵ق.)، به کوشش عمر بن غرامه، بیروت، دار الفکر، ۱۴۱۶ق؛ البدایة و النهایه: ابن کثیر (م.۷۷۴ق.)، بیروت، مکتبة المعارف؛ بهجة المحافل و بغیة الاماثل: یحیی بن ابی‌بکر العامری (م.۸۹۳ق.)، بیروت، دار صادر؛ تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر: الذهبی (م.۷۴۸ق.)، به کوشش عمر عبدالسلام، بیروت، دار الکتاب العربی، ۱۴۱۰ق؛ تاریخ طبری (تاریخ الامم و الملوک): الطبری (م.۳۱۰ق.)، به کوشش محمد ابوالفضل، بیروت، دار احیاء التراث العربی؛ تاریخ الیعقوبی: احمد بن یعقوب (م.۲۹۲ق.)، بیروت، دار صادر، ۱۴۱۵ق؛ تاریخ مدینة دمشق: ابن عساکر (م.۵۷۱ق.)، به کوشش علی شیری، بیروت، دار الفکر، ۱۴۱۵ق؛ تفسیر قرطبی (الجامع لاحکام القرآن): القرطبی (م.۶۷۱ق.)، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۰۵ق؛ الجرح و التعدیل: ابن ابی‌حاتم الرازی (م.۳۲۷ق.)، بیروت، دار الفکر، ۱۳۷۲ق؛ جمهرة انساب العرب: ابن حزم (م.۴۵۶ق.)، به کوشش گروهی از علما، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۸ق؛ حیاة النبی(ص) و سیرته: محمد قوام وشنوه‌ای، قم، اسوه، ۱۴۲۴ق؛ الخصال: الصدوق (م.۳۸۱ق.)، به کوشش غفاری، قم، نشر اسلامی، ۱۴۱۶ق؛ الدر المنثور: السیوطی (م.۹۱۱ق.)، بیروت، دار المعرفه، ۱۳۶۵ق؛ دلائل النبوه: البیهقی (م.۴۵۸ق.)، به کوشش عبدالمعطی، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۰۵ق؛ ذخائر العقبی: احمد بن عبدالله الطبری (م.۶۹۴ق.)، بیروت، دار المعرفه، ۱۹۷۴م؛ روح المعانی: الآلوسی (م.۱۲۷۰ق.)، به کوشش علی عبدالباری، بیروت، ۱۴۱۵ق؛ روض الجنان: ابوالفتوح رازی (م.۵۵۴ق.)، به کوشش یاحقی و ناصح، مشهد، آستان قدس رضوی، ۱۳۷۵ش؛ سبل الهدی: محمد بن یوسف الصالحی (م.۹۴۲ق.)، به کوشش عادل احمد و علی محمد، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۴ق؛ السنن الکبری: البیهقی (م.۴۵۸ق.)، بیروت، دار الفکر؛ السیرة النبویه: ابن هشام (م.۸-۲۱۳ق.)، به کوشش السقاء و دیگران، بیروت، المکتبة العلمیه؛ صحیح مسلم: مسلم (م.۲۶۱ق.)، بیروت، دار الفکر؛ الطبقات الکبری: ابن سعد (م.۲۳۰ق.)، به کوشش محمد عبدالقادر، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۸ق؛ فتح الباری: ابن حجر العسقلانی (م.۸۵۲ق.)، بیروت، دار المعرفه؛ فتح القدیر: الشوکانی (م.۱۲۵۰ق.)، بیروت، دار ابن کثیر، ۱۴۱۴ق؛ فتوح البلدان: البلاذری (م.۲۷۹ق.)، بیروت، دار الهلال، ۱۹۸۸م؛ کشف الاسرار: میبدی (م.۵۲۰ق.)، به کوشش حکمت، تهران، امیر کبیر، ۱۳۶۱ش؛ المحبّر: ابن حبیب (م.۲۴۵ق.)، به کوشش ایلزه لیختن شتیتر، بیروت، دار الآفاق الجدیده؛ المحرر الوجیز: ابن عطیة الاندلسی (م.۵۴۶ق.)، به کوشش عبدالسلام، لبنان، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۳ق؛ مسند احمد: احمد بن حنبل (م.۲۴۱ق.)، بیروت، دار صادر؛ المعالم الاثیره: محمد محمد حسن شراب، بیروت، دار القلم، ۱۴۱۱ق؛ معجم البلدان: یاقوت الحموی (م.۶۲۶ق.)، بیروت، دار صادر، ۱۹۹۵م؛ معجم الصحابه: عبدالباقی بن قانع (م.۳۵۱ق.)، به کوشش صلاح بن سالم، مکتبة الغرباء الاثریه، ۱۴۱۸ق؛ معرفة الصحابه: ابونعیم الاصفهانی (م.۴۳۰ق.)، به کوشش العزازی، ریاض، دار الوطن، ۱۴۱۹ق؛ المغازی: الواقدی (م.۲۰۷ق.)، به کوشش مارسدن جونس، بیروت، اعلمی، ۱۴۰۹ق؛ مناقب آل‌ ابی‌طالب: ابن شهر آشوب (م.۵۸۸ق.)، به کوشش گروهی از اساتید، نجف، المکتبة الحیدریه، ۱۳۷۶ق.

سید خلیل جوادی

ابوشجاع ظهیرالدین

وزیر شیعی دولت عباسیان، مقیم مدینه، مدفون در قبرستان بقیع

ابوشجاع محمد بن حسین، ملقب به ظهیر الدین، به سال ۴۳۷ق. در منطقه اهواز[۱۳۵] زاده شد. اصل او از رودراور، از توابع همدان بود. فقه را نزد شیخ ابو‌اسحاق شیرازی فراگرفت. او را ادیب و شاعر، عادل، نیکو سیرت و بسیار خیر و نیکوکار خوانده‌اند. تصانیفی به او نسبت داده‌اند که از آن جمله می‌توان به کتاب ذیل تجارب الامم ابن مسکویه اشاره کرد.[۱۳۶]

پس از عزل عمید الدوله ابومنصور بن جهیر در سال ۴۷۶ق. به وزارت خلیفه مقتدی بالله عباسی رسید و از سوی خلیفه به ظهیر الدین ملقب شد.[۱۳۷] آقا بزرگ تهرانی او را هفتمین ایرانی شیعه امامی می‌داند که به وزارت دولت عباسی راه یافت.[۱۳۸] در بیان ویژگی‌های اخلاقی او گفته‌اند: در امور دین بسیار سختگیر و در امور دنیا سهل‌گیر بود.[۱۳۹] در دوران وزارت خود، ضمن احترام به مردم و فروتنی در برابر علما، پیوسته در مجالست با فقها از فتوای آنان بهره می‌برد[۱۴۰] و به کارهای خیر همچون وقف برای امور عام المنفعه، ساختن مساجد، و دستگیری و اطعام فقیران و ایتام می‌پرداخت و حتی همه اموال خود را که حدود ۰۰۰/۶۰۰ دینار بود، در دوران وزارتش صدقه داد. وی خطی زیبا داشت و درآمد حاصل از راه خطاطی و فروش تابلوهای خط خود را در راه خدا انفاق می‌کرد. ابوشجاع خط نیکو و دینار را محبوب‌ترین چیزهایی می‌دانست که در راه خدا انفاق می‌کرد.[۱۴۱] او از معدود وزیران عباسی بود که در دوران تصدی وزارت خود حج گزارد.[۱۴۲]

دوره وزارت او از بهترین دوره‌های وزارت ارزیابی شده است. آورده‌اند که در میان وزرا کسی مانند وی امور دینی و شرعی را رعایت نکرده است.[۱۴۳] او پس از نماز ظهر تا هنگام نماز عصر در مصلای خود می‌نشست و به مشکلات و شکایات مردم رسیدگی می‌کرد. حاجبانش در میان مردم ندا می‌دادند که هر کس حاجتی دارد پیش آید و به عرض وزیر برساند.[۱۴۴]

از دیگر مناقب او دانایی و مدیریتش در مهار فتنه بغداد بود. چشم‌پوشی و احتراز ظهیر الدین از برخورد خشونت‌آمیز در جریان درگیری میان شیعیان و اهل‌ سنت محلات کرخ بغداد، باعث شد تا مورد اعتراض خلیفه قرار گیرد و وظیفه یافت تا با تخریب خانه‌های برخی از بزرگان شهر شورش را مهار کند.[۱۴۵] وی در سال ۴۸۴ق. پس از هشت سال وزارت، به درخواست ملکشاه سلجوقی و نظام الملک و با موافقت خلیفه مقتدی بامر الله، از وزارت برکنار شد. برخی سختگیری او را در رویارویی با اهل ذمه سبب برکناری وی دانسته‌اند، در حالی که به احتمال، رقابت‌های مذهبی شیعه و سنی زمینه پیشنهاد ملکشاه و وزیر سنی او برای عزل ابوشجاع بوده است.[۱۴۶]

ابوشجاع پس از برکناری با پای پیاده به سوی مسجد جامع رفت و جماعتی بسیار همراه دانشمندان او را همراهی کردند و به وی لطف ورزیدند. این حرکت خلیفه را بر آن داشت تا به حصر خانگی او فرمان دهد. وی مسجدی در دهلیز خانه خود بنا کرد و در آن‌جا به عبادت پرداخت تا هنگامی که به دستور نظام الملک از بغداد اخراج شد. او پس از اخراج به زادگاه اصلی خود رودراور رفت[۱۴۷] و پس از درگذشت نظام الملک، خلیفه و سلطان ملکشاه، در سال ۴۸۷ق. عازم سفر حج شد و سپس تا پایان عمر در مدینه اقامت گزید. هنگام حضورش در مدینه به خدمت مسجد و حرم رسول خدا(ص) مشغول گشت. او همان جا بیمار شد و چون مرگش نزدیک گشت، در مسجدالنبی(ص) با چشم گریان ضمن خواندن آیه ۶۴ سوره نساء از پیامبر شفاعت خواست و سرانجام به سال ۴۸۸ق. در مدینه درگذشت. او را در قبرستان بقیع کنار قبر ابراهیم، پسر پیامبر(ص) به خاک سپردند.[۱۴۸]

منابع

الاعلام: الزرکلی (م.۱۳۹۶ق.)، بیروت، دار العلم للملایین، ۱۹۹۷م؛ البدایة و النهایه: ابن کثیر (م.۷۷۴ق.)، بیروت، دار الفکر، ۱۴۰۷ق؛ تاریخ الاسلام: الذهبی (م.۷۴۸ق.)، به کوشش عمر عبدالسلام، بیروت، دار الکتاب العربی، ۱۴۱۳ق؛ دولة السلاجقه: علی محمد الصلابی، بیروت، المکتبة العصریه، ۱۴۲۸ق؛ الذریعة الی تصانیف الشیعه: آقا بزرگ تهرانی (م.۱۳۸۹ق.)، بیروت، دار الاضواء، ۱۴۰۳ق؛ سیر اعلام النبلاء: الذهبی (م.۷۴۸ق.)، به کوشش شعیب الارنؤوط، بیروت، الرساله، ۱۴۰۶ق؛ طبقات الشافعیة الکبری: تاج‌ الدین السبکی (م.۷۷۱ق.)، به کوشش الحلو و الطناجی، بیروت، دار الکتب العربی؛ الکامل فی التاریخ: ابن اثیر الجزری (م.۶۳۰ق.)، بیروت، دار صادر، ۱۳۸۵ق؛ الکنی و الالقاب: شیخ عباس القمی (م.۱۳۵۹ق.)، تهران، مکتبة الصدر، ۱۳۶۸ق؛ وفیات الاعیان: ابن خلکان (م.۶۸۱ق.)، به کوشش احسان عباس، بیروت، دار صادر.

اصغر ثنائی

ابوطالب بن عبدالمطلب

عمو و حامی پیامبر(ص) که قبرستانی در مکه به نام اوست

زندگینامه: عبدمناف بن عبدالمطلب بن هاشم[۱۴۹] که برخی او را عمران نامیده‌اند[۱۵۰]، بیشتر با کنیه‌اش ابوطالب مشهور است.[۱۵۱] او ۸۰ و اندی سال پیش از هجرت زاده شد.[۱۵۲] پدرش عبدالمطلب بزرگ مکه و رئیس قریش بود.[۱۵۳] ابوطالب و عبدالله پدر رسول خدا(ص) از یک مادر زاده شدند و مادر هر دو فاطمه بنت عمرو بن عائذ بن عمران از قبیله مخزوم بود.[۱۵۴]

بر پایه حدیثی از علی۷، ابوطالب در عین تهیدستی سرور قریش بود و پیش از او هرگز تهیدستی بر قریش ریاست نکرده بود.[۱۵۵] بزرگ‌منشی وی در میان قریش زبانزد بود. به دلیل درایت و نفوذ کلامش در میان قریش، تیره‌های مختلف هنگام ستیز او را داور قرار می‌دادند. از وی به عنوان بانی سنت سوگند در شهادت برای اولیای دم (قَسامه) یاد کرده‌اند[۱۵۶]؛ سنتی که در اسلام نیز ادامه یافت.[۱۵۷] او در سخاوت زبانزد بود و هنگام اطعام او کسی دیگر اطعام نمی‌کرد.[۱۵۸] وی شاعری توانا و برجسته بود.[۱۵۹] اشعارش که در مجموعه‌ای گردآوری شده، در سده‌های نخستین اسلامی مورد توجه و استناد شاعران و ادیبان معروف بوده است[۱۶۰]؛ به‌ ویژه قصیدة‌ لامیه او که شهرت بسیار یافت.[۱۶۱]

ابوطالب چهار پسر و سه دختر داشت. پسران او طالب، عقیل،‌ جعفر و علی۷ هر یک ۱۰ سال با هم اختلاف سن داشتند.[۱۶۲] برخی گفته‌اند که عقیل چهار سال از جعفر و او نُه سال از علی۷ بزرگ‌تر بود.[۱۶۳] دخترانش ام هانی (فاخته[۱۶۴])، جمّانه، و ریطه (ام‌طالب[۱۶۵]) نام داشتند. همه فرزندان ابوطالب از فاطمه بنت اسد بن هاشم بودند.[۱۶۶] آورده‌اند که از زنی دیگر بنام علّه نیز پسری به نام طلیق داشت.[۱۶۷]

ابوطالب و پیامبر۹: ابوطالب پس از مرگ پدرش عبدالمطلب سرپرستی محمد(ص) را هشت سال بیش نداشت، به توصیه پدرش عهده‌دار شد.[۱۶۸] برخی گفته‌اند: عبدالمطلب سرپرستی محمد(ص) را به فرزند بزرگش زبیر وانهاد و پس از درگذشت او ابوطالب عهده‌دار این مهم شد.[۱۶۹] ولی زبیر در حلف الفضول حضور داشته و محمد(ص) در این زمان حدود ۲۰ سال داشت. بر پایه این گزارش، درگذشت زبیر در کودکی رسول خدا(ص) درست به نظر نمی‌آید.[۱۷۰] از این رو، همان‌گونه‌ که گزارش‌ها هم تأیید می‌کنند، از ابتدا عبدالمطلب سرپرستی محمد(ص) را بر دوش ابوطالب نهاد.[۱۷۱]

ابوطالب در مقام سرپرست محمد(ص) توجهی ویژه به وی داشت و بیش از فرزندانش به او محبت و نیکی می‌ورزید. بهترین غذا را برای وی فراهم می‌ساخت و بسترش را در کنار بستر خود قرار می‌داد و می‌کوشید همواره او را همراه خود داشته باشد.[۱۷۲] در سفرهای تجاری نیز او را با خود می‌برد. ملاقات بحیرای راهب با محمد(ص) و توصیه راهب به ابوطالب درباره وی، در یکی از همین سفرها گزارش شده است.[۱۷۳]

ابوطالب همکاری تجاری با خدیجه را به محمد جوان توصیه کرد[۱۷۴] و سپس از سوی وی به خواستگاری خدیجه رفت.[۱۷۵] برخی گفته‌اند که خطبه عقد را نیز او خواند.[۱۷۶] پس از این ازدواج، توانایی مالی محمد(ص) بیشتر شد و به پیشنهاد ایشان، در ایام تنگدستی ابوطالب، عمویش عباس سرپرستی جعفر را عهده‌دار گشت و خود ایشان نیز علی۷ کوچک‌ترین فرزند ابوطالب را به خانه برد و به تربیت او همت گماشت.[۱۷۷]

ابوطالب و دعوت اسلام: بر پایه گزارش‌های تاریخی، ابوطالب نخستین بار هنگامی از دعوت برادرزاده‌اش محمد(ص) آگاه شد که او را همراه فرزندش علی۷ در حال نماز دید و از این مراسم پرسید. گزارش شده است که پیامبر(ص) پس از تبیین اسلام برای ابوطالب، از او برای گرویدن به دین تازه دعوت کرد. وی پاسخ مثبت نداد؛ ولی نکوشید محمد(ص) را از ادامه دعوتش بازدارد. بر پایه برخی گزارش‌ها، علی۷ برای گرویدن به اسلام از پدرش بیم داشت[۱۷۸]؛ ولی ابوطالب او را از دین جدید بازنداشت و به پسرش گفت: از دین پسرعمویت رویگردان نباش؛ او تو را جز به خیر نمی‌خواند.[۱۷۹]

گویا فشار قریش بر ابوطالب هنگامی افزایش یافت که پس از سه سال فراخوان مخفیانه به تدریج دعوت اسلام آشکار شد.[۱۸۰] او بزرگ بنی‌هاشم بود و محمد(ص) نیز از این بطن قریش برخاسته بود و اکنون آنچه را نیاکان آنان می‌پرستیدند، نفی می‌کرد. از این رو، ابوطالب دو مسئولیت مهم را مقام عهده‌دار بود: هم باید جایگاه اجتماعی بنی‌هاشم را در میان قریش محافظت می‌کرد و هم موجبات همدلی بنی‌هاشم را فراهم میآورد. پیگیری هوشمندانه این دو هدف، به دعوت محمد(ص) بسیار کمک می‌کرد و سران قریش را در حالت انفعال قرار می‌داد. از این رو، قریش می‌کوشید بدون رویارویی مستقیم با مجموعه بنی‌هاشم، با حمایت عناصر مخالف با رسالت جدید، در صدد تضعیف جایگاه ابوطالب برآید. بدین سبب در یوم الانذار که دعوت شدگان بیشتر از بنی‌هاشم بودند، برخی از اعضای برجسته هاشمی مانند ابولهب وی را شماتت کردند. آن‌گاه که در همین جلسه رسول خدا(ص) علی۷ را برادر، وصی و خلیفه خود خواند، گروهی با تمسخر به ابوطالب گفتند: به تو فرمان داد که از فرزندت اطاعت کنی![۱۸۱]

با آشکار‌تر شدن دعوت محمد(ص) سختگیری‌ها بر ابوطالب گسترش یافت. گزارش‌های تاریخی گواهند که سه بار بزرگان قریش نزد او آمدند و از وی خواستند تا مانع دعوت محمد(ص) شود. مطالعه و بررسی این سه مرحله به روشنی نحوه رفتار ابوطالب را با قریش و محمد(ص) نشان می‌دهد. در دیدار نخست، او با موضع‌ نگرفتن در برابر بزرگان قریش، در گفتاری مسالمت‌جویانه کوشید آنان را مجاب سازد. در دیدار دوم، قریش خواهان تسلیم کردن محمد(ص) بودند و او که بیشتر زیر فشار قرار گرفته بود، کوشید پیامبر(ص) را از خطرهای دعوتش آگاه کند؛ اما آن‌گاه که با اصرار او روبه‌رو شد، گفت: هر چه می‌پسندی، انجام ده. به ‌خدا سوگند! تو را تسلیم نخواهم کرد.[۱۸۲]

بزرگان مشرکان قریش به ابوطالب پیشنهاد کردند تا محمد(ص) را با عمارة بن ولید مخزومی که جوانی زیبا و باذکاوت بود، مبادله کند.[۱۸۳] وی در برابر این پیشنهاد، سخت برآشفت و مطعم بن عدی را که کاملاً از این پیشنهاد حمایت می‌کرد، با سرودن شعری مؤاخذه[۱۸۴] و بر پایه گزارشی، به قتل تهدید کرد.[۱۸۵]

رویکرد ابوطالب در برابر سران مشرک قریش، با حمایت کامل بنی‌هاشم جز ‌ابولهب و نیز بنی‌مطلب (برادر هاشم) از پیامبر(ص) همراه شد. وی آنان را به سبب حمایت از رسول خدا(ص) ستود. سروده‌هایی از او در حمایت از پیامبر(ص) روایت شده است.[۱۸۶] او برادرش حمزه را به اسلام تشویق و پس از گرویدنش به اسلام تمجیدش کرد.[۱۸۷] در سال پنجم بعثت، همو نجاشی پادشاه حبشه را به سبب پذیرش مسلمانان ستود[۱۸۸] و در سال هفتم آن‌گاه که از تصمیم قریش برای قتل محمد(ص) آگاه شد، شعری بدین مضمون سرود: به خدا سوگند! قریش نمی‌تواند به تو دست یابد، مگر این که من در خاک خفته باشم.[۱۸۹]

پس از این رویکرد، سران قریش در پی بستن پیمانی بر‌آمدند تا از هرگونه رابطه اجتماعی و اقتصادی با بنی‌هاشم و بنی‌مطلب و عموم مسلمانان پرهیز کنند. از این رو، از ابتدای سال هفتم بعثت، اینان به اجبار در منطقه‌ای که بعدها «شِعْب ابی‌طالب» خوانده شد، در حال تحریم اقتصادی و اجتماعی مسکن گزیدند.[۱۹۰] ابوطالب از کسانی بود که در شعب دارایی خود را انفاق کردند.[۱۹۱]

پس از آگاهی وحیانی پیامبر(ص) از معدوم شدن آن عهدنامه، ابوطالب این خبر را به مشرکان قریش رساند و وعده داد که اگر محمد(ص) راست نگفته باشد، او را به قریش تحویل دهد. قریش پذیرفت و با مشاهده صحت این خبر غیبی، عهدنامه نقض شد و بنی‌هاشم و مسلمانان در سال دهم بعثت از محاصره بیرون رفتند.[۱۹۲] اعتماد به نفس ابوطالب در بیان این سخن میان مشرکان قریش، نشان دهنده اعتقاد راسخ وی به گفته‌های پیامبر(ص) است. او در شعری پس از این ماجرا رسول خدا(ص) را ستوده است.[۱۹۳]

ابوطالب در ماه ذی قعده یا نیمه ماه شوال سال دهم بعثت، در ۸۶ سالگی و بر پایه گزارشی، ۹۰ سالگی وفات یافت[۱۹۴] و مانند پدرش عبدالمطلب[۱۹۵] در منطقه حَجون مکه به خاک سپرده شد.[۱۹۶] (تصویر شماره ۸) پیامبر آن سال را که با رحلت ابوطالب و همسرش خدیجه همراه بود، «عام الحزن» نامید.[۱۹۷] بدین‌ترتیب، پیامبر(ص) بزرگ‌ترین پشتیبان خود را از دست داد. با رحلت او فشارها بر مسلمانان سخت افزایش یافت.[۱۹۸] امروزه قبرستانی که وی را در آن به خاک سپردند. نزد ایرانیان به «قبرستان ابوطالب» مشهور است. (تصویر شماره ۹)

ایمان ابوطالب: دانشوران شیعه و گروهی از نام‌آوران اهل‌ سنت با توجه به روایت‌های اهل‌ بیت:[۱۹۹] و نیز قراین و شواهدی، از ایمان ابوطالب به اسلام سخن گفته‌اند[۲۰۰]؛ همچون: ادای شهادتین به ‌صورت آهسته، غسل وی به فرمان پیامبر(ص) همراه وعده استغفار، باقی بودن همسر مسلمانش فاطمه بنت اسد در پیوند همسری او، تقیه وی و مضمون برخی سروده‌هایش. اما منکران‌ِ ایمان ابوطالب، بیشتر از ادعای ادا نکردن شهادتین و نزول برخی از آیات در شأن وی که از کفر او حکایت دارند، سخن به میان می‌آورند.[۲۰۱]

برخی مفسران شأن نزول چند آیه را به ابوطالب نسبت داده‌اند؛ از جمله آیه ۲۶ انعام/۶: {وَهُم ینهَونَ عَنهُ وَینأَونَ عَنهُ وَإِن یهلِکونَ إِلَّا أَنفُسَهُم وَمَا یشعُرُونَ}. مفسران با توجه به مرجع ضمیر در دو کلمه {عَنهُ} برای آن چند شأن نزول یاد کرده‌اند. برخی مرجع هر دو ضمیر را قرآن می‌دانند.[۲۰۲] طبق این گزارش، مشرکان مردم را از شنیدن قرآن نهی می‌کردند و خود نیز از شنیدن آن دوری می‌جستند. گزارش‌های دیگر مرجع هر دو ضمیر را پیامبر(ص) می‌دانند؛ یعنی اینان مردم را از پیروی رسول خدا(ص) بازداشته، خود نیز چنین می‌کردند.[۲۰۳] دسته‌ای دیگر از روایت‌ها، دو ضمیر را به پیامبر(ص) بازمی‌گردانند؛ یعنی آنان از آزار پیامبر(ص) نهی می‌کردند، در حالی‌که خود ایمان نمی‌آوردند.[۲۰۴] مفسران اهل‌ سنت در مقام گزینش صحت این سه دسته روایت، گزارشی را برگزیده‌اند که مرجع ضمیر را مشرکان قریش می‌داند. برخی این را سخن جمهور مفسران دانسته[۲۰۵] و انتساب این شأن نزول را به ابوطالب ضعیف پنداشته‌اند.[۲۰۶] افزون بر این، سوره انعام یکجا بر پیامبر(ص) نازل شده و آیات آن شأن نزول جداگانه ندارند.[۲۰۷]

درباره شأن نزول آیه ۱۱۳ توبه/۹ : {مَا کانَ لِلنَّبِی وَالَّذِینَ آمَنُوا أَن یسْتَغفِرُوا لِلمُشرِکینَ وَلَو کانُوا أُولِی قُربَی مِن بعد مَا تَبَینَ لَهُم أَنَّهُم أَصحَابُ الجَحِیمِ}؛ «برای پیامبر و کسانی که ایمان آورده‌اند، سزاوار نیست که برای مشرکان، پس از آن که جهنمی بودن آنان روشن شد، آمرزش بخواهند؛ هر چند از خویشاوندان باشند.» نزد مفسران سه دسته گزارشی یافت می‌شود. پاره‌ای نزول آن را درباره مسلمانانی می‌دانند که برای پدران مشرک خود استغفار می‌کردند و دلیل آن را پیروی از استغفار ابراهیم۷ برای پدرش می‌دانستند. برخی نزول آن را درباره زیارت قبر آمنه مادر پیامبر(ص) از جانب ایشان دانسته‌اند که بدین ترتیب، از این کار بازداشته شد. دسته‌ای از مفسران گفته‌اند که این آیه درباره ابوطالب نازل شده است و بدین سان، پیامبر(ص) هنگام احتضار ابوطالب، از استغفار برای وی نهی شد. پیداست که این شأن نزول درست نیست؛ چرا که این سوره از آخرین سوره‌های نازل شده بر پیامبر(ص) در مدینه بود[۲۰۸] و ابوطالب پیش از هجرت درگذشت!

طبری با دو گزارش از ابوهریره و سعید بن مسیب نقل می‌کند که آیه ۵۶ قصص/۲۸ : {إِنَّک لا تَهدِی مَن أَحبَبتَ وَلَکنَّ اللهَ یهدِی مَن یشَاءُ وَهُوَ أَعلَمُ بِالمُهتَدِینَ}؛ «در حقیقت تو هر کس را که دوست داری، نمی‌توانی راهنمایی کنی؛ خداست که هر که را بخواهد، راهنمایی می‌کند و او به راه‌یافتگان داناتر است.» در شأن ابوطالب نازل شد. هنگامی که پیامبر(ص) از او خواست تا شهادتین بگوید، سخن نهایی او این بود که بر دین عبدالمطلب خواهد ماند. سپس رسول خدا(ص) فرمود: تا هنگامی که از جانب خدا نهی نشده‌ام، برای تو استغفار خواهم کرد. آن‌گاه آن آیه نازل شد.[۲۰۹] برخی گفته‌اند که به اجماع مفسران، این آیه درباره ابوطالب نازل شده است. مسلم و بخاری نیز در صحیحین این روایت را نقل کرده‌اند. برخی مفسران افزون بر این شأن نزول گفته‌اند که این آیه درباره فرستاده قیصر روم و علاقه پیامبر(ص) به مسلمان شدن او نازل شده است.[۲۱۰] برخی شأن نزول این آیه را پس از هجرت و در یکی از غزوه‌های رسول خدا(ص) دانسته‌اند.[۲۱۱] بعضی از ظاهر این آیه نتیجه گرفته‌اند که ابوطالب کافر درگذشت.[۲۱۲] ابوالفتوح رازی این دیدگاه را نقد کرده و آورده است که نزول این آیه درباره ابوطالب نه تنها بر کفر او دلالت ندارد، بلکه مؤید ایمان اوست؛ چرا که هدایت کردنش را نفی نمی‌کند، بلکه این‌گونه هدایت را ویژه خدا می‌داند. رازی با توجه به کلمه «اَحَببتَ» از محبت پیامبر(ص) به ابوطالب سخن گفته و با ذکر آیات ۲۲ مجادله/۵۸ و ۲۳ توبه/۹ تصریح می‌کند که پیامبر(ص) به کافری که بر کفر خود اصرار دارد، محبت نمی‌ورزد.[۲۱۳] نیز به اذعان فخر رازی، ظاهر این آیه بر کفر ابوطالب دلالت ندارد.[۲۱۴] بنا بر این، ادعای کفر او به هیچ روی درست نیست و قراین تاریخی و نیز اختلاف شأن نزول آیات مربوط، گویای خلاف آن است.[۲۱۵]

گویا مسئله ایمان ابوطالب از منظر تاریخ سیاسی، پیوندی روشن با جایگاه سیاسی فرزندش علی۷ در اسلام و رخدادهای پس از خلافتش در دو دوره بنی‌امیه و بنی‌عباس دارد. این که ابوسفیان و بزرگان بنی‌امیه در روز فتح مکه ایمان آورده بودند و نیز عباس، نیای عباسیان، بسیار دیر ایمان آورد، در جامعه‌ای که فخرفروشی به نیاکان جایگاهی مهم داشت، نقطه ضعفی در برابر علی۷ و آل ابی‌طالب به شمار می‌رفت؛ به‌ ویژه برای کسانی که دعوی خلافت و حکمرانی مسلمانان را داشتند. از این رو، در این دوره که هنگامه تدوین و نگارش حدیث در عرصه‌های گوناگون تاریخی و تفسیری است، فضای مناسبی برای تردید در ایمان ابوطالب و حتی نفی ایمان او پدید آمد.[۲۱۶]

دانشوران شیعه توجهی ویژه به موضوع ایمان ابوطالب داشته‌اند. نخستین گردآورندگان جوامع حدیثی شیعه مانند کلینی در کافی، با نقل گزارش‌هایی از خدمات ابوطالب به اسلام[۲۱۷] سخن گفته‌اند. نجاشی تا اواسط سده پنجم ق. حدود ۱۰ نگاشته را در میان دانشوران شیعه درباره ابوطالب ثبت کرده است.[۲۱۸] مهم‌ترین مؤلفان در این زمینه از این قرارند: احمد ‌بن محمد بن عمار کوفی (م.۳۴۶ق.)، ابن طرخان جرجرائی، سهل بن احمد دیباجی (م.۳۸۰ق.)، علی بن بلال مهلبی ازدی، حسین بن عبیدالله (ابوعبدالله غضائری) (م.۴۱۱ق.) و شیخ مفید محمد بن محمد بن نعمان (م.۴۱۳ق.). از نوشته‌های این شش تن، کتاب ایمان ابی‌طالب شیخ مفید در دسترس است. در سده‌های بعد نیز نگاشته‌هایی درباره ایمان ابوطالب سامان یافت؛ همچون: منی الطالب فی ایمان ابی‌طالب تألیف محمد بن احمد بن حسین خزاعی نیشابوری (م. سده پنجم)،[۲۱۹] الحجة علی الذاهب الی تکفیر ابی‌طالب نوشته فخار بن معد الموسوی (م.۶۰۳ق.)[۲۲۰] و کتاب ایمان ابی‌طالب تالیف احمد بن موسی بن طاووس (م.۶۷۳ق.).[۲۲۱] از سده دهم به بعد، نگاشته‌ها درباره ایمان ابوطالب در میان شیعه و سنی افزایش یافته است. از آن جمله می‌توان به این نمونه‌ها اشاره کرد: أسنی المطالب فی نجاة ابی‌طالب نوشته احمد بن زینی دحلان الشافعی، منیة الراغب فی ایمان ابی‌طالب نوشته محمد رضا طبسی، ابوطالب مؤمن قریش نوشته عبدالله الخنیزی. مقاله‌ای نیز در زمینه کتابشناسی ابوطالب انتشار یافته است.[۲۲۲]

ابوطالب و حرم مکی: میزبانی و پذیرایی از حاجیان (سقایت و رفادت) از مناصب عمده مکه بود که عاملی مؤثر در نفوذ اجتماعی و سیاسی قریش در حجاز شمرده می‌شد. قبایل و افراد متولی این امر، در میان قریش از جایگاهی والا برخوردار بودند. از این روی، خاندان‌های قریش برای تصدی آن به رقابت برمی‌خاستند. نمونه تاریخی آن، رقابت و قرعه‌کشی فرزندان عبدمناف برای عهده‌دار شدن این مقام است که در آن، قرعه به نام هاشم بن عبدمناف افتاد.[۲۲۳] پس از هاشم، عبدالمطلب میزبانی حاجیان را بر عهده داشت تا آن‌گاه که وی هنگام مرگش در سال هشتم عام الفیل مقام سقایت (آبرسانی به حاجیان) مکه را به ابوطالب وانهاد.[۲۲۴] گر چه همه قریش با توجه به جایگاه خود، در تأمین مالی میزبانی از حاجیان و زائران خانه خدا سهیم می‌شدند[۲۲۵]، مدیریت و برنامه‌ریزی وظیفه متولی این امر بود.

ابوطالب پس از مرگ برادر بزرگ‌ترش زبیر و آن‌گاه که وضع مالی مناسبی نداشت، سه سال عهده‌دار رفادت و سقایت شد. در سال نخست برای پذیرایی از زائران ۰۰۰/۱۰ درهم از برادرش عباس وام گرفت و انفاق کرد. در سال دوم ۱۵۰۰۰ درهم وام ستاند. اما پس از سال سوم توان اقتصادی ادامه این کار را نداشت. از این رو، آن را به برادرش عباس وانهاد[۲۲۶] و او تا زمان مرگ عهده‌دار آن بود. با وجود این، نفوذ ابوطالب در میان قریش ادامه یافت و او بزرگ بنی‌هاشم و مورد احترام قریش بود.[۲۲۷] نیز وی عهده‌دار تعمیر کعبه پس از سیل شد. او دستور داد تا از مال پاکیزه در بازسازی بنای کعبه استفاده کنند. در این هنگام، رسول خدا ۲۵ سال داشت و ستیز بر سر نصب حجرالاسود در همین ماجرا رخ داد.[۲۲۸]

منابع

آینه پژوهش (مجله): قم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی؛ الاصابه: ابن حجر العسقلانی (م.۸۵۲ق.)، به کوشش علی محمد و دیگران، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۵ق؛ اعیان الشیعه: سید محسن الامین (م.۱۳۷۱ق.)، به کوشش حسن الامین، بیروت، دار التعارف؛ امتاع الاسماع: المقریزی (م.۸۴۵ق.)، به کوشش محمد عبدالحمید، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۲۰ق؛ انساب الاشراف: البلاذری (م.۲۷۹ق.)، به کوشش زکار، بیروت، دار الفکر، ۱۴۱۷ق؛ ایمان ابی‌طالب: المفید (م.۴۱۳ق.)، بیروت، دار المفید، ۱۴۱۴ق؛ ایمان ابی‌طالب: فخار بن معد الموسوی (م.۶۳۰ق.)، به کوشش بحر العلوم، قم، سیدالشهداء، ۱۴۱۰ق؛ البحر المحیط: ابوحیان الاندلسی (م.۷۵۴ق.)، بیروت، دار الفکر، ۱۴۱۲ق؛ البیان و التبیین: الجاحظ (م.۲۵۵ق.)، به کوشش عبدالسلام، بیروت، دار الفکر، ۱۴۰۹ق؛ تاریخ طبری (تاریخ الامم و الملوک): الطبری (م.۳۱۰ق.)، به کوشش گروهی از علما، بیروت، اعلمی، ۱۴۰۳ق؛ تاریخ الیعقوبی: احمد بن یعقوب (م.۲۹۲ق.)، بیروت، دار صادر، ۱۴۱۵ق؛ التسهیل لعلوم التنزیل: محمد بن جزی الغرناطی (م.۷۴۱ق.)، به کوشش خالدی، یبروت، دار الارقم، ۱۴۱۶ق؛ تفسیر ابن ابی‌حاتم (تفسیر القرآن العظیم): ابن ابی‌حاتم (م.۳۲۷ق.)، به کوشش اسعد محمد، بیروت، المکتبة العصریه، ۱۴۱۹ق؛ تفسیر ابن کثیر (تفسیر القرآن العظیم): ابن‌کثیر (م.۷۷۴ق.)، به کوشش شمس الدین، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۹ق؛ التفسیر الکبیر: الفخر الرازی (م.۶۰۶ق.)، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۱۵ق؛ تفسیر ثعلبی (الکشف و البیان): الثعلبی (م.۴۲۷ق.)، به کوشش ابن عاشور، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۲۲ق؛ تفسیر قرطبی (الجامع لاحکام القرآن): القرطبی (م.۶۷۱ق.)، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۰۵ق؛ جامع‌ البیان: الطبری (م.۳۱۰ق.)، بیروت، دار المعرفه، ۱۴۱۲ق؛ الدر المنثور: السیوطی (م.۹۱۱ق.)، بیروت، دار المعرفه، ۱۳۶۵ق؛ دلائل النبوه: البیهقی (م.۴۵۸ق.)، به کوشش عبدالمعطی، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۰۵ق؛ رجال النجاشی: النجاشی (م.۴۵۰ق.)، به کوشش شبیری زنجانی، قم، نشر اسلامی، ۱۴۱۸ق؛ روح البیان: بروسوی (م.۱۱۳۷ق.)، بیروت، دار الفکر؛ الروض الانف: السهیلی (م.۵۸۱ق.)، به کوشش عبدالرحمن، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۱۲ق؛ روض الجنان: ابوالفتوح رازی (م.۵۵۴ق.)، به کوشش یاحقی و ناصح، مشهد، آستان قدس رضوی، ۱۳۷۵ش؛ زاد المسیر: ابن جوزی (م.۵۹۷ق.)، به کوشش عبدالرزاق، بیروت، دار الکتاب العربی، ۱۴۲۲ق؛ سنن النسائی: النسائی (م.۳۰۳ق.)، بیروت، دار الفکر، ۱۳۴۸ق؛ السیرة النبویه: ابن هشام (م.۸-۲۱۳ق.)، به کوشش محمد محیی الدین، مصر، مکتبة محمد علی صبیح و اولاده، ۱۳۸۳ق؛ شرح نهج البلاغه: ابن ابی‌الحدید (م.۶۵۶ق.)، به کوشش محمد ابوالفضل، دار احیاء الکتب العربیه، ۱۳۷۸ق؛ الطبقات الکبری: ابن سعد (م.۲۳۰ق.)، بیروت، دار صادر؛ الطبقات: خلیفة بن خیاط (م.۲۴۰ق.)، به کوشش سهیل زکار، بیروت، دار الفکر، ۱۴۱۴ق؛ عمدة الطالب: ابن عنبه (م.۸۲۸ق.)، به کوشش محمد حسن، نجف، المکتبة الحیدریه، ۱۳۸۰ق؛ الفهرست: منتجب الدین بن بابویه (م.۵۸۵ق.)، الارموی، قم، مکتبة النجفی، ۱۳۶۶ش؛ الکافی: الکلینی (م.۳۲۹ق.)، به کوشش غفاری، تهران، دار الکتب الاسلامیه، ۱۳۷۵ش؛ الکتاب: سیبویه (م.۱۸۰ق.)، به کوشش عبدالسلام، یبروت، دار الجیل؛ الکشاف: الزمخشری (م.۵۳۸ق.)، قم، بلاغت، ۱۴۱۵ق؛ مقاتل الطالبیین: ابوالفرج الاصفهانی (م.۳۵۶ق.)، به کوشش مظفر، قم، دار الکتاب، ۱۳۸۵ق.

سید علی رضا واسعی

  1. السیرة النبویه، ج۲، ص۴۸۳؛ الطبقات، ج۴، ص۳۶؛ جمهرة انساب العرب، ص۷۰.
  2. الاستیعاب، ج۴، ص۱۴۴۵؛ اسد الغابه، ج۴، ص۴۷۰؛ ذخائر العقبی، ص۲۴۱.
  3. الاستیعاب، ج۴، ص۱۶۷۳-۱۶۷۴.
  4. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۱۷؛ فتح الباری، ج۷، ص۷۶.
  5. الطبقات، ج۴، ص۴۹؛ الآحاد و المثانی، ج۱، ص۳۱۶؛ الاستیعاب، ج۴، ص۱۶۷۳.
  6. معجم الشعراء، ص۸۵.
  7. الطبقات، ج۴، ص۵۳-۵۴.
  8. الطبقات، ج۴، ص۴۹-۵۰.
  9. المغازی، ج۲، ص۸۰۶-۸۰۷؛ شرح الاخبار، ج۳، ص۲۱۷؛ المستدرک، ج۳، ص۴۵.
  10. المغازی، ج۲، ص۸۰۷؛ الطبقات، ج۴، ص۵۰.
  11. الطبقات، ج۴، ص۷۳-۷۴؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۴۶۲؛ المنتظم، ج۳، ص۱۲۲-۱۲۳.
  12. المستدرک، ج۳، ص۲۵۴؛ الشرح الکبیر، ج۷، ص۵۹۷-۵۹۸.
  13. السیرة النبویه، ج۲، ص۴۰۰؛ تاریخ طبری، ج۳، ص۵۰؛المعجم الکبیر، ج۸، ص۱۰.
  14. السیرة النبویه، ج۲، ص۴۰۰؛ معرفة الصحابه، ج۵، ص۲۵۸۶؛ اسد الغابه، ج۵، ص۱۴۵.
  15. المستدرک، ج۳، ص۴۳-۴۴.
  16. تاریخ طبری، ج۳، ص۵۰-۵۱.
  17. الاستیعاب، ج۴، ص۱۶۷۴؛ الاصابه، ج۷، ص۱۵۲.
  18. المغازی، ج۲، ص۸۰۷؛ الطبقات، ج۴، ص۵۲.
  19. الطبقات، ج۴، ص۵۱-۵۲؛ اسد الغابه، ج۵، ص۱۴۵-۱۴۶.
  20. الطبقات، ج۴، ص۵۱-۵۲.
  21. الطبقات، ج۴، ص۵۲.
  22. الاصابه، ج۷، ص۱۵۳؛ الدرجات الرفیعه، ص۱۶۵.
  23. المصنف، ج۵، ص۳۸۰؛ صحیح مسلم، ج۵، ص۱۶۸؛ تاریخ طبری، ج۳، ص۷۴.
  24. الآحاد و المثانی، ج۱، ص۳۲۲.
  25. شواهد التنزیل، ج۱، ص۳۳۱.
  26. تاریخ دمشق، ج۴۵، ص۴۷۷.
  27. الطبقات، ج۴، ص۵۳؛ تاریخ طبری، ج۱۱، ص۵۰۳؛ الاستیعاب، ج۴، ص۱۶۷۷.
  28. الاستیعاب، ج۴، ص۱۶۷۷.
  29. المستدرک، ج۳، ص۲۵۵؛ الاصابه، ج۷، ص۱۵۳.
  30. الطبقات، ج۴، ص۵۲ - ۵۳؛ تاریخ المدینه، ج۱، ص۱۲۷-۱۲۸.
  31. تاریخ المدینه، ج۱، ص۱۲۸.
  32. الاستیعاب، ج۴، ص۱۶۷۶؛ الاصابه، ج۷، ص۱۵۲.
  33. مرآة الحرمین، ج۱، ص۴۲۶.
  34. المغازی، ج۱، ص۲۰۲؛ الاصابه، ج۷، ص۱۵۳؛ کنز العمال، ج۳، ص۷۲.
  35. الطبقات، ج۴، ص۴۹؛ ج۸، ص۴۸.
  36. الطبقات، ج۴، ص۴۹.
  37. الطبقات، ج۴، ص۴۹؛ ج۸، ص۵۰؛ الاصابه، ج۸، ص۲۲۸.
  38. الطبقات، ج۴، ص۴۹.
  39. انساب الاشراف، ج۱، ص۳۹۰؛ السیرة النبویه، ج۲، ص۳۶۴.
  40. جمهرة انساب العرب، ص۳۳۳.
  41. السیرة النبویه، ج۲، ص۱۲۳؛ تاریخ خلیفه، ص۲۹؛ انساب الاشراف، ج۱، ص۳۹۰.
  42. انساب الاشراف، ج۱، ص۳۶۴؛ الاصابه، ج۷، ص۱۵۴.
  43. الطبقات، ج۸، ص۳۴۶-۳۴۷، ۳۹۰؛ المحبّر، ص۴۱۸.
  44. امتاع الاسماع، ج۱۴، ص۳۴۹.
  45. المغازی، ج۱، ص۳۰۱؛السیرة النبویه، ج۲، ص۱۲۳؛ تاریخ خلیفه، ص۲۹؛ انساب الاشراف، ج۱، ص۳۹۰.
  46. تاریخ خلیفه، ص۱۱۳؛ الاستیعاب، ج۴، ص۳۶۴؛ اسد الغابه، ج۵، ص۲۱۵.
  47. المغازی، ج۱، ص۱۱۳؛ السیرة النبویه، ج۲، ص۳۶۴؛ تاریخ خلیفه، ص۲۹؛ انساب الاشراف، ج۱، ص۳۹۰.
  48. المغازی، ج۱، ص۱۱۳؛ السیرة النبویه، ج۲، ص۳۶۴؛ تاریخ خلیفه، ص۲۹؛ انساب الاشراف، ج۱، ص۳۹۰.
  49. تاریخ خلیفه، ص۲۹؛ تاریخ الاسلام، ج۲، ص۴۳۰.
  50. اسد الغابه، ج۵، ص۲۱۵.
  51. المغازی، ج۱، ص۱۱۳.
  52. الطبقات، ج۳، ص۱۸۰؛ انساب الاشراف، ج۱، ص۲۳۶؛ الاستیعاب، ج۴، ص۱۶۸۲.
  53. السیرة النبویه، ج۱، ص۳۶۹؛ الطبقات، ج۳، ص۱۸۰؛ معجم الصحابه، ج۲، ص۶۷.
  54. السیرة النبویه، ج۱، ص۳۲۶؛ انساب الاشراف، ج۱، ص۲۳۶؛ اسد الغابه، ج۵، ص۱۵۲.
  55. الطبقات، ج۳، ص۱۸۱؛ الانساب الاشراف، ج۱۰، ص۲۵۴؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۲۱۳.
  56. السیرة النبویه، ج۲، ص۹۶؛ معرفة الصحابه، ج۳، ص۱۶۹۴.
  57. فتوح البلدان، ص۴۵۳.
  58. الطبقات، ج۳، ص۱۸۱؛ الاصابه، ج۳، ص۴۷۵.
  59. الاستیعاب، ج۳، ص۹۴۰؛ اسد الغابه، ج۳، ص۱۹۱.
  60. اسد الغابه، ج۳، ص۱۹۱.
  61. انساب الاشراف، ج۲، ص۶۲؛ بهجة المحافل، ج۱، ص۹۵.
  62. السیرة النبویه، ج۱، ص۳۲۲؛ الطبقات، ج۳، ص۱۸۱؛ تاریخ الاسلام، ج۱، ص۳۱۲.
  63. السیرة النبویه، ج۱، ص۳۶۷.
  64. السیرة النبویه، ج۲، ص۳۶۷؛ البدایة و النهایه، ج۳، ص۹۳.
  65. السیرة النبویه، ج۱، ص۳۷۱؛ تاریخ دمشق، ج۷۶، ص۱۶۹؛ اسد الغابه, ج۳, ص۱۹۱.
  66. الطبقات، ج۳، ص۱۸۱؛ انساب الاشراف، ج۱، ص۲۳۶؛ سبل الهدی، ج۱۱، ص۱۸۷.
  67. الطبقات، ج۱، ص۱۷۵؛ انساب الاشراف، ج۱، ص۲۳۶.
  68. تاریخ طبری، ج۲، ص۳۶۹؛ تاریخ الاسلام، ج۱، ص۳۱۲؛ فتح الباری، ج۷، ص۲۰۴.
  69. معرفة الصحابه، ج۳، ص۱۶۹۴؛ الاصابه، ج۳، ص۴۷۵.
  70. اسد الغابه، ج۳، ص۱۹۱.
  71. السیرة النبویه، ج۱، ص۴۶۹؛ انساب الاشراف، ج۱، ص۳۰۴؛ تاریخ الاسلام، ج۱، ص۳۱۲.
  72. السیرة النبویه، ج۱، ص۴۶۹.
  73. الطبقات، ج۳، ص۱۸۱؛ البدایة و النهایه، ج۳، ص۱۷۱.
  74. الطبقات، ج۳، ص۱۸۱؛ انساب الاشراف، ج۱، ص۳۱۸.
  75. الطبقات، ج۳، ص۱۸۲.
  76. الطبقات، ج۳، ص۱۸۲.
  77. انساب الاشراف، ج۱، ص۳۴۱؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۴۰۸؛ الاستیعاب، ج۳، ص۹۴۰.
  78. امتاع الاسماع، ج۹، ص۲۲۷.
  79. المغازی، ج۱، ص۱۵۵؛ تاریخ الاسلام، ج۲، ص۱۲۴.
  80. المغازی، ج۱، ص۳۴۰-۳۴۱؛ دلائل النبوه، ج۳، ص۳۲۰.
  81. المغازی، ج۱، ص۳۴۰.
  82. المغازی، ج۱، ص۳۸۰؛ الطبقات، ج۲، ص۴۵.
  83. المغازی، ج۱، ص۳.
  84. المغازی، ج۱، ص۳۴۲؛ معجم البلدان، ج۴، ص۳۷۴.
  85. معجم البلدان، ج۴، ص۳۷۴؛ المعالم الاثیره، ص۲۲۷.
  86. المغازی، ج۱، ص۳۴۱؛ دلائل النبوه، ج۳، ص۳۲۰.
  87. دلائل النبوه، ج۳، ص۳۱۹-۳۲۰.
  88. معرفة الصحابه، ج۳، ص۱۶۹۵؛ ذخائر العقبی، ص۲۵۳.
  89. اسد الغابه، ج۳، ص۱۹۲.
  90. المغازی، ج۱، ص۳۰۰.
  91. الطبقات، ج۳، ص۱۸۲.
  92. الاستیعاب، ج۳، ص۹۴۰؛ اسد الغابه، ج۳، ص۱۹۲.
  93. اسد الغابه، ج۳، ص۱۹۲؛ الاصابه، ج۴، ص۱۳۱.
  94. اسد الغابه، ج۳، ص۱۹۱-۱۹۲.
  95. الاستیعاب، ج۳، ص۹۴۰؛ اسد الغابه، ج۳، ص۱۹۱-۱۹۲.
  96. تاریخ طبری، ج۳، ص۱۶۴؛ حیاة النبی، ج۳، ص۲۳۱.
  97. مسند احمد، ج۶، ص۲۹۷؛ صحیح مسلم، ج۳، ص۳۸؛ اسد الغابه، ج۳، ص۱۹۲.
  98. تفسیر سمرقندی، ج۳، ص۴۹۱؛ معرفة الصحابه، ج۳، ص۱۶۹۶؛ اسد الغابه، ج۳، ص۱۹۱.
  99. فتح القدیر، ج۴، ص۵۹۴-۵۹۵.
  100. کشف الاسرار، ج۳، ص۴۶۴.
  101. المحرر الوجیز، ج۳، ص۴۴۳.
  102. کشف الاسرار، ج۳، ص۳۶۵؛ روض الجنان، ج۷، ص۳۰۴.
  103. تفسیر سمرقندی، ج۲، ص۳۴۶؛ تفسیر قرطبی، ج۱۱، ص۳۹۸.
  104. تفسیر قرطبی، ج۲۰، ص۱۸۸-۱۸۹.
  105. المحبّر، ص۸۴؛ الجرح و التعدیل، ج۵، ص۱۰۷؛ معرفة الصحابه، ج۲، ص۱۶۹۵.
  106. الدر المنثور، ج۶، ص۱۳۳؛ روح المعانی، ج۱۴، ص۷۴.
  107. الطبقات، ج۳، ص۱۸۱؛ الاستیعاب، ج۲، ص۶۴۱.
  108. معرفة الصحابه، ج۳، ص۱۶۹۴؛ اسد الغابه، ج۳، ص۱۹۱.
  109. السیرة النبویه، ج۱، ص۳۲۶؛ الطبقات، ج۳، ص۱۸۱؛ انساب الاشراف، ج۱، ص۲۳۶.
  110. الطبقات، ج۳، ص۱۸۱؛ تاریخ طبری، ج۳، ص۱۶۴.
  111. تاریخ طبری، ج۱۱، ص۵۶۰؛ الاستیعاب، ج۲، ص۶۴۱.
  112. السنن الکبری، ج۷، ص۷۱.
  113. تاریخ طبری، ج۳، ص۱۶۴؛ تاریخ دمشق، ج۱۹، ص۳۶۱؛ امتاع الاسماع، ج۶، ص۲۹۸.
  114. الطبقات، ج۳، ص۸؛ المحبّر، ص۶۴؛ جمهرة انساب العرب، ص۱۷.
  115. امتاع الاسماع، ج۶، ص۲۹۸؛ الاصابه، ج۴، ص۴۸۷.
  116. المحبّر، ص۲۹۳؛ تاریخ طبری، ج۱۱، ص۵۶۰؛ الاصابه، ج۴، ص۴۸۷.
  117. اسد الغابه، ج۱، ص۴۹۰؛ امتاع الاسماع، ج۵، ص۳۸۳؛ سبل الهدی، ج۱۱، ص۴۴۴.
  118. مناقب، ج۲، ص۲۲۸.
  119. الخصال، ص۴۷۷، ح۴۱.
  120. المحبّر، ص۲۹۳؛ الطبقات، خامسه۲، ص۱۶۸؛ تاریخ طبری، ج۱۱، ص۵۶۰.
  121. جمهرة انساب العرب، ص۱۴۴؛ اسد الغابه، ج۳، ص۶۸۰.
  122. الطبقات، خامسه۲، ص۱۶۸؛ المحبّر، ص۲۹۳؛ تاریخ طبری، ج۱۱، ص۵۶۰.
  123. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۰۱؛ انساب الاشراف، ج۲، ص۳۸۶.
  124. مناقب، ج۳، ص۱۹۶.
  125. الطبقات، خامسه۲، ص۱۶۸؛ تاریخ الاسلام، ج۶، ص۱۶۰.
  126. الطبقات، خامسه۲، ص۱۶۶؛ جمهرة انساب العرب، ص۱۴۴.
  127. السیرة النبویه، ج۱، ص۳۲۶؛ الطبقات، ج۳، ص۱۸۱؛ انساب الاشراف، ج۱، ص۲۳۶.
  128. الاستیعاب، ج۴، ص۱۸۵۵؛ امتاع الاسماع، ج۶، ص۳۰۰.
  129. الاستیعاب، ج۴، ص۱۸۵۵؛ اسد الغابه، ج۶، ص۱۳۲؛ امتاع الاسماع، ج۶، ص۳۰۰.
  130. تاریخ الاسلام، ج۵، ص۴۰۶؛ الاصابه، ج۸، ص۱۵۹.
  131. الاستیعاب، ج۴، ص۱۸۵۵؛ اسد الغابه، ج۶، ص۱۳۲.
  132. تاریخ الاسلام، ج۵، ص۴۰۶.
  133. الطبقات، ج۸، ص۳۳۷.
  134. جمهرة انساب العرب، ص۱۴۴.
  135. الکامل، ج۱۰، ص۲۵۰؛ وفیات الاعیان، ج۵، ص۱۳۵؛ سیر اعلام النبلاء، ج۱۸، ص۶۱۶؛ ج۱۹، ص۲۷-۲۸.
  136. الکامل، ج۱۰، ص۲۵۰؛ تاریخ الاسلام، ج۳۳، ص۳۶۲؛ الاعلام، ج۶، ص۱۰۱.
  137. تاریخ الاسلام، ج۳۲، ص۱۷؛ طبقات الشافعیة الکبری، ج۴، ص۱۳۷؛ الاعلام، ج۶، ص۱۰۱.
  138. الذریعه، ج۲۴، ص۴۱۰.
  139. وفیات الاعیان، ج۵، ص۱۳۵؛ الکنی و الالقاب، ج۱، ص۹۶؛ ج۱۷، ص۱.
  140. تاریخ الاسلام، ج۳۳، ص۲۶۳.
  141. تاریخ الاسلام، ج۳۳، ص۲۶۳؛ البدایة و النهایه، ج۱۲، ص۱۵۰؛ دولة السلاجقه، ص۲۱۷.
  142. تجارب السلف، ص۲۸۷.
  143. وفیات الاعیان، ج۵، ص۱۳۵؛ تاریخ الاسلام، ج۳۳، ص۲۶۳.
  144. سیر اعلام النبلاء، ج۱۹، ص۲۸؛ دولة السلاجقه، ص۲۱۸.
  145. الفخری، ص۲۸۷؛ تاریخ الاسلام، ج۳۳، ص۲۶۴، «پاورقی».
  146. دولة السلاجقه، ص۲۱۸.
  147. دولة السلاجقه، ص۲۱۸؛ سیر اعلام النبلاء، ج۱۹، ص۳۰.
  148. الکامل، ج۱۰، ص۲۵۰؛ وفیات الاعیان، ج۵، ص۱۳۵؛ البدایة و النهایه، ج۱۲، ص۱۵۰؛ سیر اعلام النبلاء، ج۱۹، ص۳۰؛ دولة السلاجقه، ص۲۱۸.
  149. الطبقات، ابن سعد، ج۱، ص۱۲۱؛ الطبقات، خلیفه، ص۳۰؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۱.
  150. عمدة‌ الطالب، ص۲۰.
  151. عمدة الطالب، ص۲۰؛ الاصابه، ج۷، ص۱۹۶.
  152. الطبقات، ابن سعد، ج۱، ص۱۲۵؛ انساب الاشراف، ج۲، ص۲۸۹.
  153. السیرة النبویه، ج۱، ص۱۴۲.
  154. الطبقات، ابن سعد، ج۱، ص۹۲؛ انساب الاشراف، ج۲، ص۲۸۸.
  155. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۴.
  156. سنن النسائی، ج۸، ص۳-۵؛ شرح نهج البلاغه، ج۱۵، ص۲۱۹.
  157. شرح نهج البلاغه، ج۱۵، ص۲۱۹.
  158. انساب الاشراف، ج۲، ص۲۸۸.
  159. شرح نهج البلاغه، ج۱۵، ص۲۱۹.
  160. الکتاب، ج۳، ص۲۶۰-۲۶۱؛ البیان و التبیین، ج۳، ص۳۰.
  161. ایمان ابی طالب، مفید، ص۱۸.
  162. الطبقات، ابن سعد، ج۱، ص۱۲۱-۱۲۲؛ ج۸، ص۵۱؛ مقاتل الطالبیین، ص۳.
  163. انساب الاشراف، ج۲، ص۲۹۶.
  164. الطبقات، ابن سعد، ج۱، ص۱۲۲؛ ج۸، ص۱۵۱.
  165. الطبقات، ابن سعد، ج۱، ص۱۲۲؛ ج۸، ص۴۸.
  166. الطبقات، ابن سعد، ج۱، ص۱۲۱-۱۲۲؛ ج۸، ص۴۸؛ انساب الاشراف، ج۲، ص۲۹۵؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۴.
  167. الطبقات، ابن سعد، ج۱، ص۱۲۲؛ ج۸، ص۴۸.
  168. تاریخ طبری، ج۲، ص۱۸؛ دلائل النبوه، ج۲، ص۲۲.
  169. انساب الاشراف، ج۱، ص۹۳.
  170. انساب الاشراف، ج۱، ص۹۳.
  171. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۳.
  172. الطبقات، ابن سعد، ج۱، ص۱۱۹.
  173. الطبقات، ابن سعد، ج۱، ص۱۲۰-۱۲۱؛ انساب الاشراف، ج۱، ص۱۰۶.
  174. الطبقات، ابن سعد، ج۱، ص۱۲۹؛ انساب الاشراف، ج۱، ص۱۰۶.
  175. انساب الاشراف، ج۱، ص۱۰۷؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۰.
  176. تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۳۴۱؛ الروض الانف، ج۲، ص۲۳۸؛ شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۷۰.
  177. تاریخ طبری، ج۲، ص۵۷-۵۸؛ دلائل النبوه، ج۲، ص۱۶۲.
  178. انساب الاشراف، ج۱، ص۱۲۶؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۵۸؛ دلائل النبوه، ج۲، ص۱۶۱.
  179. انساب الاشراف، ج۱، ص۱۲۶؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۵۸.
  180. انساب الاشراف، ج۱، ص۱۳۱.
  181. تاریخ طبری، ج۲، ص۶۳.
  182. السیرة‌ النبویه، ج۱، ص۱۷۱-۱۷۲؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۶۵-۶۷.
  183. انساب الاشراف، ج۲، ص۲۹۰-۲۹۱؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۶۷.
  184. السیرة‌ النبویه، ج۱، ص۱۷۲-۱۷۳.
  185. السیرة‌ النبویه، ج۱، ص۱۷۲-۱۷۳؛ نک: تاریخ طبری، ج۲، ص۶۷.
  186. نک: السیرة ‌النبویه، ج۱، ص۱۷۳-۱۷۴.
  187. ایمان ابی طالب، مفید، ص۳۴؛ ایمان ابی‌ طالب، موسوی، ص۳۱۳.
  188. السیرة ‌النبویه، ج۱، ص۲۲۲.
  189. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۳۱.
  190. الطبقات، ابن سعد، ج۱، ص۲۰۸-۲۰۹.
  191. تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۳۱.
  192. الطبقات، ابن سعد، ج۱، ص۲۰۹-۲۱۰؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۳۱-۳۲.
  193. انساب الاشراف، ‌ج۲، ص۲۹۱-۲۹۲.
  194. الطبقات، ابن سعد، ج۱، ص۱۲۵؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۳۵.
  195. الطبقات، ابن سعد، ج۱، ص۱۱۹.
  196. انساب الاشراف، ج۲، ص۲۸۹.
  197. امتاع الاسماع، ج۱، ص۴۵.
  198. السیرة ‌النبویه، ج۲، ص۲۸۴؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۶۸-۶۹؛ دلائل النبوه، ج۲، ص۳۴۹-۳۵۰.
  199. نک: الکافی، ج۱، ص۴۴۸-۴۴۹.
  200. نک: ایمان ابی‌ طالب، مفید؛ ایمان ابی طالب، موسوی، ص۶۴-۱۴۳؛ شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۶۸-۸۳.
  201. شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۶۵-۶۶.
  202. جامع البیان، ج۷، ص۱۱۰؛ الدر المنثور، ج۳، ص۹؛ روح البیان، ج۳، ص۲۰.
  203. جامع البیان، ج۷، ص۱۱۰.
  204. تفسیر ثعلبی، ج۴، ص۱۴۲.
  205. البحر المحیط، ج۴، ص۴۷۲.
  206. نک: جامع البیان، ج۷، ص۱۱۰؛ البحر المحیط، ج۴، ص۴۷۲.
  207. تفسیر ثعلبی، ج۴، ص۱۳۱؛ زاد المسیر، ج۲، ص۷؛ تفسیر قرطبی، ج۶، ص۳۸۲.
  208. زاد المسیر، ج۲، ص۳۰۴-۳۰۵؛ التفسیر الکبیر، ج۱۶، ص۱۵۷-۱۵۸؛ الدر المنثور، ج۳، ص۲۸۲-۲۸۳.
  209. جامع البیان، ج۲۰، ص۵۸-۵۹.
  210. تفسیر ابن ابی حاتم، ج۹، ص۲۹۹۴؛ تفسیر قرطبی، ج۱۴، ص۲۹۹؛ تفسیر ابن کثیر، ج۶، ص۲۲۱-۲۲۲.
  211. ایمان ابی طالب، موسوی، ص۱۵۴-۱۵۶.
  212. نک: التسهیل، ج۲، ص۱۱۶.
  213. روض الجنان، ج۱۵، ص۱۴۸.
  214. التفسیر الکبیر، ج۲۵، ص۵.
  215. شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۶۵-۸۳.
  216. نک: شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۶۵-۸۲.
  217. الکافی، ج۱، ص۴۴۸-۴۵۰.
  218. نک: رجال نجاشی، ص۵۸، ۸۷، ۹۵، ۱۷۷، ۱۸۶، ۲۶۵، ۳۹۹.
  219. ایمان ابی طالب، مفید، ص۱۲؛ الفهرست، ص۱۰۲.
  220. نک: اعیان الشیعه، ج۸، ص۳۹۳.
  221. نیز نک: شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۸۳؛ اعیان الشیعه، ج۳، ص۱۹۰-۱۹۱.
  222. آینه پژوهش، ش۲۱، ص۸۹-۹۶، «کتابشناسی حضرت ابوطالب».
  223. انساب الاشراف، ج۱، ص۶۴.
  224. السیرة ‌النبویه، ج۱، ص۱۰۹؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۳.
  225. انساب الاشراف، ج۱، ص۵۸.
  226. انساب الاشراف، ج۱، ص۶۴.
  227. نک: تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۴.
  228. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۹.