اشراف حسینی

از ویکی حج

اشراف حسيني: خانداني از سادات حسيني حاکم بر مدينه منوره از قرن چهارم تا پايان قرن يازدهم ق.

اشراف حسيني از نسل امام حسين7 از خاندان حکومت‌گر مدينه بودند که حکمراني‌شان بر اين شهر، از نيمه دوم سده چهارم ق. تا اواخر سده يازدهم ق. ادامه يافت. حکومت بلند مدت آنان در آغاز زير نفوذ فاطميان مصر (حک: 358ـ567ق.) شکل گرفت و هم‌زمان عباسيان (حک: 132ـ656ق.)، سپس ايوبيان (حک: 567ـ648ق.)، مماليک (حک: 648ـ923ق.) و بعدها با تسلط عثماني‌ها بر مصر و شام به سال 923ق. حکومت اين دسته از اشراف، زير تأثير و تابع حکومت اين دولت قرار گرفت و تا اواخرسده يازدهم ق. که به فرمان دولت عثماني مدينه زير نظر حکمراني مکه درآمد، تداوم يافت.[۱]

اشراف جمع شريف به معني برتر، والا نسب و بلند مرتبه است.[۲] اين لقب از نيمه دوم سده چهارم ق. به بعد از سوي فاطميان مصر به نسل حسنين8 به منزله حاکمان حرمين شريفين، پس از آن که اشراف به نام آنان در حرمين خطبه خواندند، به‌گونه رسمي به کار رفت[۳] و در دوره‌هاي بعد نهادينه گشت و در نامه‌نگاري‌ها و اسناد دولت‌هايي ِِِِهمانند مماليک و عثماني آورده مي‌شد. اين بدان معنا نيست که تنها به حاکمان حرمين شريفين از نسل حسنين8 اشراف گفته مي‌شد؛ بلکه ديگر افراد منتسب به اين خاندان نيز شريف ناميده مي‌شدند. (← اشراف حسني)

تشکيل حکمراني اشراف حسيني

مدينه تا اواسط سده سوم ق. همانند مکه به ترتيب از سوي دولت‌هاي امويان و عباسيان و بيشتر به دست وابستگان اين سلسله‌ها، اداره مي‌شد. سپس بحراني بر آن منطقه حاکم شد که از رقابت‌هاي فاطميان و عباسيان براي نفوذ بر حرمين شريفين اثر مي‌پذيرفت. سرانجام با حمايت‌هاي فاطميان، حکمراني اشراف حسيني بر مدينه شکل گرفت. البته پيش از آغاز حکومت آنان، برخي از سادات حسني مانند اسماعيل بن يوسف بني‌اُخيضر/ اخضر مدتي کوتاه به حکمراني مدينه دست يافتند.[۴]

زمان دقيق تأسيس حکمراني اشراف حسيني و چگونگي آن چندان روشن نيست. اما از حدود سال 381ق. تا اواخر سده يازدهم ق. پيوسته سادات حسيني حکومت مدينه را در دست داشتند. درباره اين‌که چه کسي از نسل امام حسين7 نخستين بار به حکمراني مدينه دست يافت، اختلاف نظر است. برخي اين شخص را طاهر/ ظاهر بن محمد/ مسلم بن عبيدالله بن طاهر بن يحيي بن حسن بن جعفر بن عبيدالله الاعرج بن حسين اصغر بن علي بن الحسين7 دانسته‌اند.[۵] جد اعلاي او از مدينه نزد حاکم مصر اخشيد محمد بن طُغج (حک: 323ـ334ق.) رفت و او اقطاعي به حسن بخشيد و وي در مصر ماندگار شد. هنگامي که فاطميان بر مصر تسلط يافتند، خليفه فاطمي المعز، دختر مسلم بن عبيدالله را براي پسرش خواستگاري کرد که با پاسخ منفي مسلم روبه‌رو شد. در پي آن مسلم زنداني شد.[۶]

در گزارشي ديگر، از مرگ مسلم در زندان و فرار فرزندش طاهر و حکمراني او سخن گفته شده است.[۷] با درگذشت طاهر (381ق.) فرزندش حسن به حکمراني مدينه رسيد.[۸] اما عموزادگان پدرش، از تبار ابو احمد قاسم بن عبيدالله بن طاهر بن يحيي، با چيرگي بر حسن، به حکمراني مدينه دست يافتند.[۹] نخستين حکمران از اين خاندان، ابوهاشم داود بن قاسم بود.[۱۰] پس از او حکمراني مدينه در نسل وي ادامه يافت و بدين ترتيب، مدينه منوره از حدود اواخر سده چهارم ق. شاهد حکومت خاندان‌هايي از نسل امام حسين7 بود که در تاريخ با عنوان اشراف حسيني شناخته مي‌شوند.

شاخه ها

اشراف حسيني در گذر زمان، در حکومت بلند مدت خود، مانند اشراف حسني مکه به شاخه‌هاي گوناگون قسمت شدند. برخي از شاخه‌هاي حکومت‌گر مشهور آنان عبارتند از:

آل مُهَنّا

آنان فرزندان ابو عماره حمزه مشهور به مهنا اکبر بن داود بن احمد بن قاسم از نسل امام سجاد7[۱۱] هستند. به سال 401ق. داود بن قاسم خود را به فاطميان نزديک کرد و با حمايت آنان حکومت مدينه را به‌ دست آورد. پس از حکمراني کوتاه مدت وي در حدود يک‌ سال، فرزندانش هاني (سليمان) و مُهَنّا (حمزه) به حکمراني آن شهر رسيدند.[۱۲] پس از حمزه، پسرش شهاب الدين حسين حدود 40 سال از 428 تا 469ق. حکمران مدينه بود.[۱۳] در سال 469ق. حسين بن مهنا به سبب بستن ماليات بر زائران مرقد نبوي، با قيام محيط علوي روبه‌رو شد و از مدينه گريخت. پس از مدتي کوتاه، ديگر بار فرزندان مهنا حکمراني مدينه را در دست گرفتند.[۱۴] برخي حسين بن مهنا را نخستين حکمران مدينه از اشراف حسيني دانسته‌اند.[۱۵] مهنا الاعرج (م.558ق.) فرزند او نيز حکمراني مدينه را در دست داشته است.[۱۶] در دوره حکمراني آل مهنا، ابوالفتح (م.430ق.) از اشراف حسني مکه به فرمان الحاکم بالله فاطمي با چيرگي بر آنان به سال 390ق. مدتي حکمراني مدينه را در دست داشت[۱۷] که جزئيات آن روشن نيست. آل سبيع، آل جَمّاز (جَمامِزَه)[۱۸]، آل عطيه، آل طفيل، آل زَيّان و آل نُعير از زيرشاخه‌هاي آل مهنا هستند که با هويتي متمايز از آل مهنا در دوره‌هايي حکمراني مدينه را بر عهده داشتند.

آل سُبيع

بدانان سُبيعيه و سُبعه نيز گفته مي‌شود. آنان از شاخه‌هاي اشراف حسيني، فرزندان سبيع بن مهنا الاکبر بن داود، حکمران مدينه هستند. وي دو پسر به نام‌هاي مهنا و عماره بر جاي نهاد[۱۹] و کساني از نسل او بر مدينه حکمراني يافتند. منظور بن عماره تا سال 495/497ق. که درگذشت، حکمران مدينه بود. پس از او فرزندش جانشين وي شد. نسل او به دو شاخه ظوالم که خود به آل حَيار و آل طراد و شاخه رمحه (فرزندان رميح بن راجح بن مهنا) قسمت شدند که تا سده يازدهم ق. در مدينه و پيرامون آن ساکن بودند.[۲۰]

آل طُفيل

طفيل بن منصور بن جماز بن شيحه چند نوبت به حکمراني مدينه دست يافت که بار نخست در سال 728ق. بود. وي اميري با همت، کريم و با هيبت خوانده شده است.[۲۱] فرزندان وي يحيي، مانع، عقيل، قاسم، مغامس و عجمي بودند که فرد اخير به نيابت از پدرش حکمران مدينه شد.[۲۲] آنان و نسلشان به آل طفيل شناخته مي‌شوند. نسل يحيي بن طفيل به آل عنقا (عنقا بن يحيي) شهرت يافتند و از آنان گزارشي در دست نيست. تبار مغامس که به آل مانع شهرت يافتند، آل شعبان، آل موسي از نسل موسي بن سند بن طفيل و آل محمد (محمد بن سنان) از ديگر زيرمجموعه‌هاي آل طفيل هستند.[۲۳] از اين خاندان، تنها تا سده 11ق. آگاهي‌هايي در دست است.

آل جماز

حکومت آنان بر مدينه از نيمه دوم سده هشتم ق. آغاز شد و حدود يک سده ادامه يافت. نسب ايشان به شريف جماز بن منصور بن جماز بن شيحه حسيني مي‌رسد.[۲۴] جماز به منزله سرسلسله اين خاندان در 11ربيع الآخر سال 659ق. حکمراني مدينه را عهده‌دار شد و به سال 704ق. درگذشت.[۲۵] شفيع، علي و هبه فرزندان او بودند که تبارشان به ترتيب به آل شفيع، آل ابي‌الظهور و آل هبه شهرت يافتند.[۲۶] برخي از اميران اين سلسله اشراف عبارتند از: هبة بن جماز (حک: 773ـ782ق.) که سبب حکمراني او تغيير مذهب از امامي به شافعي دانسته شده است[۲۷]، هَيازع (حک: 789ق.)، عُرير بن هيازع (حک: 815ق.)، حَشرم بن دوغان بن جعفر بن هبه (حک: 828ق.) و حيدرة بن دوغان (829ـ832ق.)، سليمان بن عرير (حک: 842ق.)، جماز بن هبه (حک: 873ق.) و قُسيطل بن سليمان بن هبه (حک: 883ق.).[۲۸]

از ديگر کساني که از آل جماز به حکمراني مدينه رسيدند، مي‌توان از قاسم بن منصور جماز ياد کرد. وي به سال 728ق. به حکمراني مدينه رسيد و پس از درگذشت او، برادرش به حکمراني دست يافت.[۲۹] نيز از نسل مقبل بن جماز بن شيحه، حکمران مدينه (مقتول در709ق.)[۳۰] ماجد بن مقبل حکمراني مدينه را به جاي عمويش منصور بن جماز عهده‌دار گشت و به سال 717ق. کشته شد.[۳۱] از حکمراني محمد بن مقبل، آگاهي در دست نيست. تبارش در حله عراق ساکن گشتند[۳۲] و با عنوان شرفا شناخته مي‌شدند. برخي از آنان به شوشتر و پيرامون آن کوچ کردند و در مدينه در پايان سده 11ق. کسي از آنان باقي نماند.[۳۳]

آل عطيه

آنان از تبار عطية بن منصور بن جماز بن شيحه هستند. وي را اميري عادل و پرهيزگار و عابد شمرده‌اند.[۳۴] او دو نوبت به حکمراني مدينه رسيد. بار نخست به جانشيني از برادرش جماز بن منصور (759ـ773ق.) و ديگر بار به درخواست برخي اشراف (782ـ783ق.)[۳۵] حکمران گشت. وي سيره‌اي پسنديده داشت و در دوران او امنيت حکم‌فرما بود. او به فرزندانش سفارش کرد که در احکام و قضايا، عدالت را مد نظر داشته باشند.[۳۶] فرزندش محمد به سال 785ق. با شريف جماز، به اشتراک، حکمران مدينه بودند. علي از ديگر پسران عطيه بود که به سال 789ق. به حکمراني آن شهر رسيد. پس از او مانع/ ماتع بن علي به سال 830ق. عهده‌دار حکمراني شد. وي سيره‌اي پسنديده داشت[۳۷] و به دست حيدر بن دوغان به انتقام برادرش کشته شد.[۳۸] فرزندش اميال نيز از سال 839ق. تا هنگام مرگش به سال 855ق. چند نوبت حکمران مدينه شد.[۳۹]

آل زَيان

نسب آنان به شريف زيان بن منصور بن جماز بن شيحه، حکمران مدينه، و با چند واسطه به عبيدالله بن اعرج بن حسين بن علي زين العابدين مي‌رسد. زيان به رغم پيشنهاد حکمراني مدينه پس از پدرش، از پذيرش آن خودداري کرد و تا رسيدن برادرش عطيه، از قلعه (محل حکمراني مدينه) نگاهباني کرد.[۴۰] نسل او از فرزندش سليمان ادامه يافت. آل ابراهيم، آل زاهر و آل زُهير[۴۱] از زيرمجموعه‌هاي آل زيان هستند که از ميان ايشان، آل زهير به لحاظ کثرت و عهده‌داري حکمراني مدينه، ‌شهرتي بيشتر دارد. شريف زهير بن سليمان بن زيان با حکمران مدينه مانع بن علي جنگيد و به دست اوکشته شد.[۴۲] شامان بن زهير نيز به سال‌هاي 878ـ883ق. حکمران مدينه بود.[۴۳] شريف بارز بن فارس نيز سه نوبت به حکمراني رسيد و به سال 958ق. درگذشت. ازديگر اميران اين خاندان، مانع بن عامر بن شامان است که به‌گونه پراکنده چند بار به حکمراني رسيد.[۴۴] آل زيان با اشراف حسني مکه چند بار پيوند ازدواج برقرار کردند.[۴۵] اين نشان مي‌دهد که روابط اين دو خاندان، در قياس با دوره‌هاي پيشين، دوستانه بود. (← زيان، خاندان)

آل نُعير

آنان از نسل نعير بن منصور بن جماز بن شيحه، حکمران مدينه، هستند. تبار نعير از ثابت و عجلان ادامه يافت و به دو شاخه آل ابي‌ذر بن عجلان بن نعير و آل ثابت بن نعير قسمت شد. از اين خاندان، شماري به حکمراني مدينه رسيدند. عجلان به سال 811ق. و ثابت به سال 789ق. و پس از آن در چند نوبت حکمران مدينه بودند. نيز از فرزندان ثابت 10 تن به اميري رسيدند. ضيغم بن خشرم/حثرم بن ثابت (حک: 850ق.)، زبير بن قيس بن ثابت (حک: 854ق.)، ضيغم بن خشرم بن نجاد (حک: 869ق.)، قسيطل بن زهير (حک: 1000ق.) و علي بن ميزان (حک: 1040ق.) از آن جمله هستند. آل نعير، جز کساني که حکمران بودند، در صحرا‌هاي پيرامون مدينه مي‌زيستند.[۴۶]

آل هدف (هدفان)

فرزندان شريف هدف بن کبيش، امير مدينه، به آل هدف شناخته مي‌شوند. هدف به‌گونه اشتراکي به سال 709ق. و به‌گونه مستقل به سال 725ق. حکمراني مدينه را عهده‌دار بود.[۴۷] نسل او از پسرانش مخدور، سلوقي و نُغيمش استمرار يافت.[۴۸]

مذهب اشراف مدينه

اميران اشراف، ‌گرايش‌هاي شيعي داشتند. مهم‌ترين و رايج‌ترين نشانه آن، ذکر «حى علي خيرالعمل» در اذان در برخي از دوره‌ها بود. در ميان آنان، پيروان فاطميان اسماعيلي، زيديان يمن و اماميان به چشم مي‌خوردند. با توجه به حاکم بودن اشراف به عنوان سادات اصيل حسيني، وجود نمادهاي مذهب امامي در مدينه طبيعي به نظر مي‌رسيد. در دوران فاطميان و ايوبيان، مردم مدينه به لحاظ ‌گرايش مذهبي، شيعه امامي بودند و ميان اميران مدينه از بني‌مهنا از نوادگان امام حسين7 و فاطميان روابط دوستانه برقرار بود. فاطميان، به ويژه در دوران خلافت الحاکم، براي رواج عقايد شيعي همانند برپايي مراسم جشن تولد پيامبر9، جشن غدير و عزاداري روز عاشورا در مدينه منوره بسيار کوشيدند.[۴۹] تلاش‌هاي آنان را در کنار کوشش دانشوران شيعه عراقي در گسترش تشيع نمي‌توان ناديده گرفت.[۵۰] به ‌گزارش ابن فرحون، رواج تشيع امامي در مدينه با حمايت‌هاي آل مهنا و آل سنان از دانشوران شيعه صورت گرفت.[۵۱] حسن بن علي بن سنان ملقب به عزيز از قاضيان اماميه در مدينه بود.[۵۲]

از سده ششم ق. تسلط شيعيان بر مدينه رو به گسترش نهاد. در نيمه دوم سده هشتم ق. برخي اميران مدينه در تشيع خود بسيار استوار بودند. شريف مانع بن علي بن مسعود که در سال‌هاي 753ـ759ق. امير مدينه بود، سخت در تشيع خود استوار بود و همين سبب شد به دست مخالفان کشته شود.[۵۳] درباره ثابت بن نعير بن جماز (م.811ق.) که در حوالي سال 789ق. به بعد حاکم مدينه بود، گفته‌اند که در تشيع تعصب داشت.[۵۴] قلقشندي به سال 799ق. با اشاره به تغييراتي که در حکمراني مدينه رخ داد، از تسلط بني‌عطيه و بني‌جماز از سادات حسيني، بر آن شهر سخن گفته و اين دو خاندان را برمذهب اماميه دانسته که به امامت دوازده امام باور دارند. وي تأکيد مي‌کند که بر خلاف مدينه، حکمراني مکه در دست زيديه است.[۵۵] ابن خلدون نيز حاکمان مکه را زيدي و حکمرانان مدينه را رافضي دانسته است.[۵۶] در حکمراني جماز بن منصور، اماميه نمود داشتند و احکام و قضايا در دست آنان بود.[۵۷] با وجود اين، برخي از اميران مدينه مانند زهير بن سليمان بن جماز[۵۸] (حک: 865ـ874ق.) و فارس بن شامان بن زهير، مخالف شيعيان خوانده شده‌اند.

اشراف در حمايت دولت‌هاي بزرگ مانند فاطميان، عباسيان، مماليک، عثماني و آل رسول که بر يمن حاکم بود، قرار داشتند و معمولاً از اين زاويه، زير فشار قرار مي‌گرفتند.[۵۹] دولت ايوبي بر خلاف مصلحت‌انديشي و رفتار مناسب با اشراف و شيعيان که انتقاد سنيان افراطي را در پي داشت[۶۰]، به تدريج رويکرد ضد شيعي گرفت و نفوذ شيعه را در اين شهر کاست. البته به سادگي امکان قطع سلطه اشراف در مدينه فراهم نبود؛ به ويژه که آنان توانستند بسيار زود با صلاح الدين ايوبي ارتباط برقرارکنند.

در دوران مماليک، از هنگام سلطنت قلاوون مملوکي، مدينه شاهد تحولاتي در جهت تغيير مذهب بود. امور خطابت و قضاوت در مدينه از دست شيعيان بيرون رفت و به اهل سنت وا‌گذار شد.[۶۱] نيز برخي از آنان با شيعيان به ستيز برخاستند و اميران مدينه را زير فشار قرار ‌دادند.[۶۲]

عثماني‌ها نيز در دوران سلطه بلند مدت خود بر حجاز، بر شيعيان سخت مي‌گرفتند و آنان را حاميان دولت صفوي مي‌شمردند. آنان در فرماني خواستار بيرون رفتن ايرانيان از مدينه شدند و شيعيان تا چند سال توفيق حضور در مراسم حج را نيافتند.[۶۳] با وجود اين، حتي در سده‌هاي دوازدهم و سيزدهم ق. که سادات حسيني مدينه زير سلطه اشراف حسني مکه بودند، برخي از خاندان‌هاي حسيني همچنان بر تشيع امامي پايداري ورزيدند. از آن جمله هواشم بودند که درحوالي منطقه العوالي مدينه مي‌زيستند. در بسياري از سفرنامه‌هاي فارسي دوره قاجار[۶۴]، از ديدار با اشراف شيعه مدينه، سران نخاوله٭ و همچنين شماري از قبايل عرب سخن به ميان آمده است که شيعه امامي بوده و در نواحي مکه مي‌زيسته‌اند. سيد شرف الدين نيز در سفرش به مدينه در سال 1328ق.، مورد استقبال سران اشراف حسيني مدينه قرار گرفت که شيعه امامي بودند.[۶۵] سيد محسن امين از سادات مدينه ياد کرده که شيعه امامي بودند و آثاري از کتاب‌هاي شيعه در دست داشته، وقفي براي اطعام روز عاشورا مقرر کرده بودند.[۶۶]

روابط اشراف با دولت‌هاي همسايه

اهميت مدينه منوره و نگاه ويژه مسلمانان به آن به منزله نخستين مرکز دولت اسلامي و وجود حرم نبوي و آثار اسلامي بر جاي مانده از آن، حاکميت‌هاي مسلمان را برآن مي‌داشت که براي نفوذ در آن شهر به رقابت برخيزند.

روابط اشراف با فاطميان

با تأسيس دولت فاطمي در مصر (365ق.)، اميران مدينه که از لحاظ نسبي و عقيدتي احساس نزديکي بيشتري با آنان مي‌کردند، اطاعت خود را از آنان با خواندن خطبه به نام ايشان اعلام کردند.[۶۷] نفوذ فاطميان در مدينه از سال 348ق. و با وساطت آنان ميان سادات حسني و حسيني آغاز شده بود که به توقف ستيز‌هاي ايشان انجاميد.[۶۸] المعز فاطمي براي کسب مشروعيت و نفوذ در حرمين شريفين، هداياي فراوان به آن دو شهر مي‌فرستاد. سادات حسيني نيز که از ياري‌هاي مادي و معنوي فاطميان بهره‌مند بودند، به نام ايشان خطبه مي‌خواندند.[۶۹]

پس از مرگ معز به سال 365ق. حکمران مدينه، طاهر بن مسلم، نخست از خواندن خطبه به نام فرزند وي، العزيز، خودداري کرد. اما با تهديد نظامي العزيز فاطمي به سال 366ق. و فرستادن لشکري که در اواخر سال 367ق. به مدينه رسيد، ديگر بار به نام فاطميان خطبه خواند.[۷۰] به سال 368ق. در پي رسيدن هداياي ‌گرانبهاي عضد الدوله بويهي، امير الامراي بغداد، ديگر بار اشراف حسيني تا سال 380ق. به نام عباسيان و آل بويه خطبه خواندند. در اين سال، العزيز فاطمي مدينه را محاصره کرد و حکمران آن ناچار به همراهي با فاطميان شد. پس از يک دهه به سال390ق. ديگر بار روابط ايشان به سبب انکار نسب فاطميان از سوي حکمران مدينه، تيره شد. در پي آن، خليفه فاطمي حکمران مکه را در تصرف مدينه ياري کرد.[۷۱] از اين پس فاطميان سياستي ماندگارتر را براي نفوذ در مدينه در پيش گرفتند و با فرستادن داعيان و مبلغان شيعي براي گسترش تشيع کوشيدند. برخي از تاريخ‌‌نگاران معاصر مدينه اين روش را کارآمد ندانسته‌اند.[۷۲]

به سال 436ق. شريف طفيل به مصر رفت و روابط با فاطميان دوستانه شد و به رغم قدرت‌ يافتن ديگر بار اشراف حسيني، نفوذ فاطميان با فراز و نشيب‌هايي تا سال 492ق. ادامه يافت. به سال 469ق. پس از آن که حسين بن مهنا بر زائران مدينه ماليات بست، فردي علوي قيام کرد و به نام خليفه فاطمي خطبه خواند و ابن مهنا گريخت.[۷۳] پس از هفت ماه مالک بن حسين بن حمزه حکمراني را به‌ دست گرفت و اوضاع را به روال سابق بازگرداند.

روابط اشراف با عباسيان

در دهه‌هاي نخست حکومت اشراف و نفوذ فاطميان، عباسيان در حجاز نفوذ نداشتند. اما اشراف براي بهره‌مندي از ياري‌ دو دستگاه خلافت فاطمي و عباسي، کوشيدند تا با هر دو کانون قدرت ارتباط داشته باشند.

در برهه‌هايي روابط اشراف مدينه با بني‌عباس دوستانه بود. به احتمال فراوان، به سبب روابط دوستانه ميان اشراف مدينه و دولت شيعي‌آل بويه، عضدالدوله نخستين بار ديواري پيرامون شهر مدينه کشيد.[۷۴] با سفر شريف قاسم بن مهنا به بغداد در سال 566ق. خليفه عباسي، المستضيء بالله، با استقبال گرم از او، وي را به‌گونه تشريفاتي براي حکمراني مدينه تعيين کرد. به فرمان اين خليفه، قاسم در موسم571ق. به جاي مکثر بن عيسي شريف مکه، به حکمراني آن شهر رسيد. اما او با اين استدلال که پس از بيرون رفتن حاجيان از مکه جرئت ماندن در مکه را ندارد، بيش از سه روز در آن شهر نماند.[۷۵] از اين پس روابط اشراف حسيني با عباسيان با توجه به نفوذ ايوبيان در مدينه و جانبداري آنان از دستگاه خلافت عباسي، همچنان دوستانه بود و اشراف به نام آنان در کنار ايوبيان خطبه مي‌خواندند.

روابط با ايوبيان (حك: 567ـ 648ق.)

با روي کار آمدن ايوبيان، صلاح الدين ايوبي پس از تسلط بر مصر و نفوذ در حرمين شريفين توانست با دادن امتيازاتي به اشراف حاکم بر مکه و مدينه، آنان را قانع کند تا براي خلفاي عباسي خطبه بخوانند.[۷۶] نفوذ ايوبيان در مدينه پيش از مکه آغاز شد و سادات حسيني حاکم بر اين شهر، از مدت‌ها پيش با روي گرداندن از فاطميان، ارتباطي گسترده با صلاح الدين ايوبي يافته بودند.[۷۷] استقبال حکمران مدينه، سالم بن مهنا حسيني، از عيسي بن عادل ايوبي حاکم حلب در روزهاي حج و همراهي با او تا مکه، از روابط صميمانه آن‌ها نشان دارد.[۷۸] در فتح انطاکيه به سال 584ق. امير مدينه قاسم بن مهنا نيز حضور داشت.[۷۹] صلاح الدين به قاسم بن مهنا بسيار احترام مي‌نهاد و او را سمت راست خود مي‌نشانيد و در غزواتش وي را همراه مي‌برد.[۸۰]

از پيامدهاي سفر برخي حکمرانان ايوبي به مدينه، حذف جمله «حى علي خير العمل» به منزله نماد تشيع از اذان بود که موافقت حکمران مدينه قاسم بن مهنا را در پي داشت. اين روابط باعث توجه صلاح الدين به حرمين شد و سبب گشت او افزون بر منع دريافت مکوس (ماليات برحاجيان) از سوي اشراف، مالياتي ديگر مقرر کند. نيز خادماني از خواجگان (اغاوات) براي اداره مسجد نبوي با مسئوليت شيخ حرم تعيين کرد و با اختصاص درآمد دو شهر نقاده و قياده در ساحل نيل، حقوق ثابتي براي آنان در نظر گرفت.[۸۱] ياري‌هاي صلاح الدين به اشراف[۸۲] مانند قاسم بن مهنا در کنار کمک‌هايي که همان سال‌ها از بغداد به مدينه فرستاده مي‌شد، در تغيير رويکرد سياسي ـ مذهبي اشراف بي‌تأثير نبود.[۸۳] از اين سال به بعد، نام حاکمان ايوبي پس از نام خليفه عباسي در خطبه‌هاي مدينه برده مي‌شد، بي‌آن‌که ايوبيان در امور حکومتي دخالت کنند. برخي از استيلاي ايوبيان بر مدينه در ميان سال‌هاي 578 تا 581ق. به دست طغتکين بن ايوب، برادر صلاح الدين، سخن گفته و حذف «حى علي خير العمل» در اذان را که از هنگام نفوذ فاطميان رايج شده بود، از کارهاي او دانسته‌اند.[۸۴] اشراف هنگام تهاجم بيگانگان از حمايت ايوبيان برخوردار بودند. به سال 578ق. که رينالد (ارانط)، سردار صليبي، به سوي مدينه حمله کرد و تا تيماء در وادي القري پيش آمد، يکي از برادرزادگان صلاح الدين ايوبي آن را دفع کرد.[۸۵]

در روابط نيرومند ميان اشراف حسيني با ايوبيان شام، چند عامل در ميان بود. اختلاف و رقابت ميان دو جناح از خاندان ايوبي در مصر و شام پس از درگذشت صلاح الدين (م.589ق.) و تلاش هر يک براي نفوذ در حجاز، نزديکي مدينه به شام و نيز تحريک و ياري اميران مکه از سوي حکمرانان ايوبي مصر بر ضد اميران مدينه، مايه روي آوردن اشراف حسيني به ايوبيان شام شد[۸۶]؛ چنان‌که سالم بن قاسم حسيني از پشتيباني ملک معظم عيسي بن عادل، حکمران دمشق، برخوردار بود. در برابر، حکمران مکه شريف قتاده نيز با ملک کامل در مصر متحد بود.[۸۷]

در سال‌هاي بعد نيز چنين تنش‌هايي برقرار بود؛ چنان‌که حکمران مدينه شيحه با ياري شاميان توانست لشکر يمن را از مکه دور کند.[۸۸]

روابط اشراف با مماليك (648ـ923ق.)

از هنگامي که مماليک در ميانه سده هفتم ق. در مصر به قدرت رسيدند و دولت عباسي به دست مغولان از ميان رفت، حرمين زير سيطره آنان قرار گرفت. نخستين برقراري روابط ميان اشراف حسيني و مماليک به سال 658ق. بازمي‌گردد. در اين سال، قاضي تقي شافعي از سوي حکمران مدينه مأموريت يافت تا نزد سلطان قطز مملوکي (حک: 657ـ658ق.) رود و او را که به قبض اوقاف مدينه در مصر متهم شده بود، به آزادسازي آن خشنود کند. قاضي با مرگ قُطز و سلطنت يافتن بَيبْرَس (حک: 658ـ676ق.) روبه‌رو شد. از اين هنگام نفوذ مماليک با ارسال اموال براي ساخت مسجد نبوي در مدينه آغاز گشت.[۸۹] به سال 662ق. سلطان مملوکي، فردي به نام شکال بن محمد را براي گردآوري زکات فرستاد که با ممانعت شريف جماز حکمران مدينه روبه‌رو شد. شکال با ياري جستن از بنوخالد، مايه هراس جماز شد و او آمادگي خود را براي گزاردن حق سلطان اعلام کرد.[۹۰] نيز مماليک اخذ ماليات از زائران مرقد نبوي را ممنوع کردند و به جاي آن، درآمد يک آبادي را براي حکمران مدينه قرار دادند. از آن پس زمينه نفوذ سياسي مماليک در مدينه فراهم شد. به سال 665 / 666ق. بيبرس در حکمراني مدينه دخالت کرد و شريف بدرالدين مالک بن منيف را در حکمراني و اوقاف آن شهر با عمويش جماز که حکمران مدينه بود، شريک کرد و جماز نيز پذيرفت.[۹۱] اين به معناي پذيرش سلطه سياسي و ديني مماليک از سوي اشراف مدينه بود. نيز در همين سال، ناصرالدين بن محيي الدين حاجب از سوي سلطان مملوکي براي گردآوري خراج مدينه مأموريت يافت و او زکات جمع شده را به مصر فرستاد.[۹۲]

مماليک براي ايفاي نقش در حرمين بسيار کوشيدند. نفوذ آنان در روزگار چَقمَق، از مماليک مصر، بيشتر شد و امير سودون که از سوي او ناظر حرمين (شيخ حرم) شده بود، در بسياري از کارها دخالت مي‌کرد. به گزارش ابن فرحون، از زمان سلطان قلاوون مملوکي، يکي از دانشوران سني از سوي سلطان مصر به مدت شش ماه براي امامت جمعه و خطبه‌ها و قضاوت ميان اهل سنت به مدينه اعزام مي‌شد. برخي از آنان با شيعيان و شعائر مذهبي آن‌ها به ستيز برمي‌خاستند و حتي اميران مدينه را زير فشار قرار مي‌دادند.[۹۳] بر پايه گزارشي، واپسين قضاوت شيعه در مدينه از آن آل سنان بن عبدالوهاب بن نميله حسيني در نيمه دوم سده هفتم ق. بود.[۹۴] از آن پس قضاوت در اختيار اهل سنت قرار گرفت.[۹۵] نيز مماليک از سال 842ق. از ورود جنازه‌هاي شيعه به درون حرم پيشگيري کردند و تنها ورود جنازه‌هاي اشراف و اهل سنت را مجاز دانستند. اين رسم تا زمان سمهودي پابرجا بود.[۹۶]

بدين ترتيب، سلطه آنان بر مدينه اوج يافت. حکمرانان مملوکي همانند قايتباي هنگام سفر به مدينه، با انجام دادن کارهاي عمراني، ياري‌هاي فراوان به اشراف حسيني مي‌نمودند.[۹۷] نيز اشراف از ياري‌ آنان در مسجدالنبي و مدينه برخوردار مي‌شدند.[۹۸]

روابط اشراف با عثماني

پس از شکست مملوکان مصر از عثماني و اظهار اطاعت شريف مكه از آنان، حاکميت اشراف از سوي آن دولت به رسميت شناخته شد.[۹۹] نسبت يافتن اشراف به خاندان پيامبر، پيشينه ديرينه در امور حرمين شريفين و نفوذشان در ميان مسلمانان را نمي‌توان در تأييد حکمراني اشراف ناديده انگاشت. در آغاز، دولت عثماني حکمراني مدينه را نيز در پي اعلان اطاعت اشراف حسني مکه از آنان، به ايشان وا‌گذار کرد.[۱۰۰] اما پس از مدتي، حکومت مدينه به شيوه پيشين عثماني، در اختيار سادات حسيني قرار گرفت. در آغاز نفوذ عثماني، شيعيان خطابت و حکومت را در دست داشتند.[۱۰۱]

در کنار قدرت اشراف، شيخ الحرمي نيز مقامي رسمي بود که وي به‌گونه مستقيم از سوي استانبول به آن منصوب مي‌شد و نفوذي چشمگير داشت. عثماني‌ها با هدف تضعيف قدرت اشراف، منصب شيخ الحرمي را معمولاً از حکمرانان خود برمي‌گزيدند.[۱۰۲] به تدريج از ميانه سده يازدهم ق. حکمرانان عثماني کوشيدند تا حکمراني مدينه را به دست شيخ حرم بسپارند. البته اين به معناي خاتمه يافتن قدرت اشراف حسيني نبود؛ زيرا آنان بخشي از اداره شهر را در اختيار داشتند.[۱۰۳]

حکمراني اشراف مدينه از هنگام نفوذ عثماني در اين شهر رو به ضعف نهاد و استقلال سياسي خود را از دست داد و تابع امارت مکه شد و نام حکمران مدينه پس از سلطان عثماني و حکمران مکه در مرتبه سوم قرار گرفت. افزون بر آن، گاه حکمران مکه بستگان خود را به عنوان نايب به مدينه مي‌فرستاد که داراي اختيارات بود و امير اسمي، از اشراف حسيني، نيز در معرض برکناري قرار داشت.[۱۰۴] از حدود نيمه سده نهم ق. به ‌بعد، کمتر به نام و زمان حکمراني اشراف حسيني در منابع اشاره شده است. سرانجام حکمراني آنان در اواخر سده يازدهم ق. با درگذشت واپسين حکمران حسيني، حسن بن زبيري، و افزوده شدن اداره مدينه به حکومت مکه به پايان رسيد.[۱۰۵] از آن پس اشراف حسني در کنار شيخ حرم که همه امور حکومتي را در اختيار داشت، به‌‌گونه صوري و تشريفاتي، اداره مدينه را در دست داشتند.[۱۰۶] در نيمه سده 12 ق. لعن رافضيان بر منبر مدينه در روزگار نادر شاه افشار و در حکمراني سعود بن سعيد حسيني مکي انجام شد.[۱۰۷] نيز از دفن شيعيان در بقيع پيشگيري شد و آنان به ناچار درگذشتگان خود را در مشربه ام ‌ابراهيم٭ و نيز در کنار قبا به خاک مي‌سپردند.[۱۰۸]

با تسلط آل سعود بر مدينه، آنان برخي اشراف همانند شريف علي بن شحاد (م.1360ق.) را شهردار کردند. ملک سعود به ديدار شريف شاهين مي‌رفت و امير عبدالمحسن بن عبدالعزيز، حکمران مدينه، با شريف نامي بن شاهين وصلت کرد و دختر او را به همسري برگزيد. نيز برخي جوانان تيره شياهين با آنان ازدواج کردند.[۱۰۹]

از روابط اشراف با ديگر دولت‌هاي همسايه مانند حاکمان يمن، ايلخانان مغول و صفويه آگاهي چندان در دست نيست. دوري يمن از مدينه و وابستگي حاکمان آن به قدرت‌هاي برتر در دوره‌هاي گوناگون را مي‌توان از علل ارتباط اندک آنان با اشراف مدينه برشمرد. اشراف حسيني با ايلخانان مغول در اواخر حکومت ايشان روابطي داشتند. امير چوپان٭ امير الامراي ايلخانان در مدينه کارهايي عمراني داشت و از جمله مدرسه‌اي ساخت.[۱۱۰] برخي از اين بنا با عنوان چوپانيه ياد کرده‌اند.[۱۱۱] از ديگر کارهاي او ساختن حمامي در آن شهر بود.[۱۱۲] امير چوپان پس از مرگ در گورستان بقيع به خاک سپرده شد.[۱۱۳]

اشراف از اين رو که از سوي حکومت عثماني منصوب مي‌شدند، به راحتي امکان برقراري ارتباط با دولت شيعي صفويه را که دشمن عثماني بود، نداشتند. در آن روزگار، هر ساله شمار فراواني زائر از ايران راهي حرمين شريفين مي‌شدند. نيز شماري از دانشوران و فقيهان شيعه از ايران در حرمين اقامت داشتند. همچنين برخي شاهان صفوي همانند شاه عباس اول بخشي از درآمد ميدان نقش جهان اصفهان را به سادات حسيني مدينه اختصاص دادند.[۱۱۴]

شيعه امامي بودن سادات حسيني، در مهاجرت آنان به ايران و هند مؤثر بود. حسن بن نورالدين از دانشوران اشراف، در ايران نزد شيخ حسين بن عبدالصمد، پدر شيخ بهايي، و خود شيخ بهايي و گروهي ديگر در قزوين و شهرهاي ديگر دانش آموخت. سيد ضامن بن شدقم، مؤلف کتاب تحفة الازهار، سال‌هاي پياپي به ايران آمد و رفت داشت و يکي از همسرانش اصفهاني بود.[۱۱۵] هدف اشراف از آمدن به ايران، زيارت امام رضا7، آموختن دانش و بهره‌مندي از مواهب مادي از جانب شاه يا ديگران بود.

برخي از اشراف آل مهنا در دوره‌هاي بعد به ايران مهاجرت کردند. محمد بن جويبر از اين سلسله که سيدي بزرگوار و پرهيزگار بود، روزگاري را در ايران گذراند و همسري شيرازي داشت. فرزندش جابر از همين همسر بود. همچنين دختري به نام دلالا داشت که مادرش ترک بود. جابر بن محمد در اصفهان درگذشت.[۱۱۶]

کارنامه اشراف حسيني

در هفت سده حکمراني اشراف حسيني بر مدينه، افرادي بسيار از اين خاندان بر اين شهر حکم راندند. (نک: انتهاي مقاله؛ نيز ← اميران مدينه) به رغم حکومت بلند مدت، کارهايي چشمگير در زمينه‌هاي فرهنگي و عمراني نداشتند. شايد دليل آن را در نداشتن استقلال کامل و وابستگي آنان به قدرت‌هاي همسايه و نبود امکانات مالي، بتوان جست. نيز دولت‌هاي صاحب نفوذ در حرمين که براي دستيابي به مشروعيت و محبوبيت مي‌کوشيدند، با صرف هزينه به کارهاي عام المنفعه مي‌پرداختند تا آن‌ها را به نام خود ثبت کنند. همچنين اشراف با مشکلاتي پرشمار دست و پنجه نرم مي‌کردند که مانع انجام کارهاي مهم بود. با وجود اين، اشراف کارهايي سودمند داشته‌اند.

از مشکلات اشراف حسيني، مي‌توان به هجوم قبايل صحرانشين، غارت‌گران و راهزنان و نيز در برهه‌اي تهديدهاي صليبيان[۱۱۷] اشاره کرد. اشراف بخشي از توان خود را براي مبارزه با اين مشکلات صرف مي‌کردند. به سال 590ق. قبيله زعب از تيره‌هاي بني‌سُليم به مدينه حمله کرد و هاشم بن قاسم که جانشين حکمران مدينه بود، جان خود را در راه دفاع از شهر از دست داد.[۱۱۸] روحيه سلحشوري قاسم بن جماز نيز در ايجاد امنيت مدينه و پيشگيري از حمله اعراب بسيار مؤثر بود.[۱۱۹] همچنين زبيري بن قيس به امنيت مدينه اهتمام بسيار داشت و اعراب تهديد‌کننده را با ياري سلطان ظاهر مملوکي عقب راند. همو برخي از اشراف حسيني را که به گنجينه‌هاي مسجد نبوي دستبرد زدند، سخت عقوبت کرد.[۱۲۰] او با آن که شيعه امامي بود، از وقوع فتنه ميان شيعه و سني پيشگيري مي‌کرد.[۱۲۱]

از کارهاي سعد بن ثابت بن جماز به سال 751ق. در نخستين سال حکمراني، حفر ديگر بار خندق مدينه بود که در زمان حکمراني شريف فضل به پايان رسيد.[۱۲۲] عطية بن منصور را از اشرافي دانسته‌اند که با خرافات مبارزه نمود و عدالت را پيشه ساخت. او به مرمت راه‌ها توجهي ويژه نمود. وي سيره‌اي پسنديده داشت و امنيت را حکم‌فرما کرد. وي به فرزندانش سفارش مي‌نمود که در احکام و قضايا عدالت را مد نظر داشته باشند. او را اميري دادگر، پرهيزگار و عابد شمرده‌اند. جماز بن شيحه نيز نيک‌کردار و دلير خوانده شده است.[۱۲۳]

افزون‌‌خواهي عموزادگان اشراف حسني به عنوان اميران مکه و تنش ميان ايشان و اميران مدينه که گاه به تحريک قدرت‌هاي همسايه صورت مي‌گرفت، از ديگر مشکلات آنان بود. با توجه به توانمندي اميران مکه و تحريک دولت‌هاي همسايه، گاه آنان بر مدينه چيره مي‌شدند. شکر بن ابوالفتوح محمد بن حسن از اشراف حسني و محمد بن جعفر بن حمد، حکمراني مدينه را نيز بر عهده داشتند. در برابر، برخي اميران مدينه نيز بر مکه حکومت داشتند؛ چنان‌که جماز بن شيحه به مکه حمله کرد و امارت آن شهر را مدتي کوتاه در دست گرفت.[۱۲۴] آل زيان، از تيره‌هاي اشراف حسيني، با اشراف حسني مکه پيوند ازدواج برقرار کردند. همين نشان مي‌دهد که روابط اين دو خاندان در قياس با دوره‌هاي پيشين دوستانه بود.[۱۲۵]

اشراف حسيني براي حکومت بر مدينه اختلاف و درگيري داشتند. هبة بن جماز با عموزادگانش به سال 779ق. به ستيز برخاستند که به پيروزي هبه انجاميد. نيز پس از مرگ جماز بن شيحه، ميان برادرانش درگيري‌هايي رخ داد.[۱۲۶] هنگام سفر شيحة بن هاشم به عراق، اشراف آل جماز در حکومت مدينه طمع ورزيدند. از اين رو، مدتي براي حکمراني در اين شهر ميان برخي تيره‌هاي اشراف درگيري‌هايي رخ داد که سرانجام به سرکوب آنان انجاميد و فرزند شيحه، عيسي، حکمران مدينه باقي ماند.[۱۲۷]

وجود صاحب منصباني همچون شيخ حرم و خطيب و قاضي که از سوي دولت‌هايي چون مماليک و عثماني منصوب مي‌شدند و در امور شهر نفوذ داشتند، از ديگر مشکلات اشراف بود و دست آنان را براي انجام برخي کارها مي‌بست. به سال 683ق. مماليک، امامت و خطابت مدينه را به عمر بن احمد انصاري سپردند.[۱۲۸] شيخ الحرم‌هايي مانند دينار بن عبدالله[۱۲۹] و ظهيرالدين مختار بر اشراف و اميران مدينه بسيار سخت مي‌گرفتند. ظهيرالدين رعب و وحشت را در دل‌هاي شرفا و اميران حاکم ساخت و اوقاف و املاک را از دست آنان بيرون کرد.[۱۳۰]

مدينه به لحاظ امکانات مالي در مضيقه بود و به بيرون وابستگي داشت. همين گاه موجب مي‌شد تا اشراف درآمد صدقات و موقوفه‌هاي پيامبر را به خود اختصاص دهند.آنان در چند نوبت به گنجينه‌هاي نبوي دست اندازي کردند.[۱۳۱]با وجود اين مشکلات، يکي از خدمات اشراف، حفظ مدينه از آسيب‌هاي نبرد بود. سياست بي‌طرفي شريف شيحه در درگيري‌هاي ايوبيان و اشراف مکه، مدينه را ازآسيب‌هاي اين نبرد در امان داشت.[۱۳۲]

از ميان اشراف دانشمنداني برخاستند؛ از جمله: سيد مهنا بن سنان بن عبدالوهاب، قاضي نجم الدين نويسنده کتاب المسائل المهنائيه، سيد بدرالدين حسن، سيد حسن بن علي مشهور به ابن شدقم٭، سيد احمد بن سعد بن علي بن شدقم نقيب (م.988ق.) و حسين بن يحيي حربي قاضي مدينه. با عنايت به اهميت اشراف، تک نگاشته‌هايي درباره آنان در دست است؛ مانند النخبة الثمينة في نسب اشراف المدينه از سيد علي بن علي نقيب شدقمي و تحفة الرياض في انساب الاشراف المدينه از سيد ضامن بن شدقم حسيني.

در کنار ديوار غربي بقيع، بنايي مسقف با ابعاد 50 در 20 متر بود که «فسقيه» يا «طاجن» ناميده مي‌شد و مدفن اميران اشراف بود. در گسترش‌هاي اخير بقيع، اين بنا همراه ديگر قبه‌هاي آرامگاه‌هاي اشراف از ميان رفت.[۱۳۳] برخي منابع تصريح دارند که کساني از اشراف همانند فضل بن قاسم در قبه حسن بن علي7 و عباس بن عبدالمطلب به خاک سپرده شده‌اند.[۱۳۴]

اکنون نسل اشراف حسيني در مدينه باقي است و شاخه «حسينيه» آن با عنوان «شداقمه»٭ و تيره‌هايي چون شياهين، العلي، شهيل، آل مبارک، آل عساف‌ و آل زهير شناخته مي‌شوند. از چهره‌هاي مشهور ايشان مي‌توان به شريف احمد بن سعد بن ابي‌القاسم (م.1384ق.) اشاره کرد. از ديگر شاخه‌هاي آنان «مواسمه» از تبار موسي بن علي بن حسن بن جعفر خواري، و جعافره از نسل امام جعفر صادق7 هستند.[۱۳۵] اشراف در سرزمين‌هايي همچون عوالي و در شرق مشربه ام ‌ابراهيم ساکن بودند. باغ‌ها و مزارع ايشان در ناحيه «قربان» قرار داشت. شريف شحاد بن علي و برادرش ناصر بن علي، افزون بر اين املاک، در جاي‌هايي از مدينه اوقاف و عمارات داشتند.[۱۳۶]

پانویس

  1. . نک: تاريخ امراء المدينه، ص134؛ التاريخ الشامل، ج2، ص135-194.
  2. . لسان العرب، ج9، ص169، «شرف».
  3. . تاريخ مکه، ص274؛ موسوعة مکة المکرمه، ج2، ص588.
  4. . تاريخ يعقوبي، ج2، ص498؛ تاريخ طبري، ج9، ص346؛ مروج الذهب، ج4، ص94.
  5. . جمهرة انساب العرب، ص55؛ تاريخ ابن خلدون، ج4، ص139-140.
  6. . عمدة الطالب، ص335.
  7. . تاريخ ابن خلدون، ج4، ص140؛ التاريخ الشامل، ج2، ص138-139.
  8. . تاريخ ابن خلدون، ج4، ص140.
  9. . تاريخ ابن خلدون، ج4، ص140.
  10. . المنهل، ج4، ص189.
  11. . التحفة اللطيفه، ج1، ص56، 297.
  12. . تاريخ امراء المدينه، ص234.
  13. . عمدة الطالب، ص337.
  14. . المنتظم، ج16، ص180؛ التاريخ الشامل، ج2، ص166-167.
  15. . التحفة اللطيفه، ج1، ص56، 297.
  16. . التحفة اللطيفه، ج1، ص56.
  17. . تاريخ ابن خلدون، ج4، ص140؛ المنهل، ج4، ص189.
  18. . تاريخ المدينه، ص228؛ عمدة الطالب، ص338.
  19. . التحفة اللطيفه، ج1، ص381؛ موسوعة مکة المکرمه، ج1، ص139.
  20. . موسوعة مکة المکرمه، ج1، ص139.
  21. . الدرر الکامنه، ج2، ص386؛ المغانم المطابه، ج3، ص1223؛ تحفة الازهار، ج2، ص450.
  22. . موسوعة مکة المکرمه، ج1، ص158-159.
  23. . موسوعة مکة المکرمه، ج1، ص159.
  24. . موسوعة مکة المکرمه، ج1، ص134.
  25. . المدينة المنوره، ص31-32.
  26. . موسوعة مکة المکرمه، ج1، ص134.
  27. . المغانم المطابه، ج3، ص1311.
  28. . موسوعة مکة المکرمه، ج1، ص135.
  29. . التحفة اللطيفه، ج2، ص378.
  30. . الدرر الکامنه، ج6، ص118؛ المغانم المطابه، ج3، ص1184، 1223.
  31. . صبح الاعشي، ج4، ص305؛ التحفة اللطيفه، ج2، ص399.
  32. . عمدة الطالب، ص338.
  33. . موسوعة مکة المکرمه، ج1، ص169.
  34. . المغانم المطابه، ج3، ص1255؛ التحفة اللطيفه، ج2، ص264.
  35. . التحفة اللطيفه، ج1، ص57.
  36. . المغانم المطابه، ج3، ص1259.
  37. . الضوء اللامع، ج6، ص236.
  38. . لحظ الالحاظ، ص200.
  39. . الضوء اللامع، ج5، ص146، 277؛ ج6، ص236؛ شذرات الذهب، ج9، ص416.
  40. . التحفة اللطيفه، ج3، ص197ـ199.
  41. . موسوعة مکة المکرمه، ج1، ص138.
  42. . الضوء اللامع، ج3، ص239؛ المنهل، ج5، ص368.
  43. . الضوء اللامع، ج2، ص166.
  44. . تحفة الازهار، ج2، ص400.
  45. . تحفة الازهار، ج1، ص506، 509.
  46. . موسوعة مکة المکرمه، ج1، ص169-170.
  47. . المنهل، ج4، ص196؛ التحفة اللطيفه، ج3، ص426-427.
  48. . تحفة الازهار، ج2، ص407.
  49. . نک: التاريخ الشامل، ج2، ص146.
  50. . اطلس شيعه، ص415.
  51. . تاريخ المدينه، ص195؛ المدينة المنوره، ص196-197.
  52. . التحفة اللطيفه، ج1، ص279.
  53. . اطلس شيعه، ص416.
  54. . الضوء اللامع، ج3، ص50.
  55. . صبح الاعشي، ج4، ص306.
  56. . تاريخ ابن خلدون، ج4، ص16.
  57. . المغانم المطابه، ج3، ص1189.
  58. . التحفة اللطيفه، ج1، ص360.
  59. . اطلس شيعه، ص415.
  60. . اطلس شيعه، ص415.
  61. . المغانم المطابه، ج3، ص1236؛ التاريخ الشامل، ج2، ص264-265.
  62. . تاريخ المدينه، ص192-205؛ التحفة اللطيفه، ج1، ص258.
  63. . نک: التاريخ الشامل، ج2، ص351.
  64. . اطلس شيعه، ص417.
  65. . بغية الراغبين، ج2، ص197-198.
  66. . اعيان الشيعه، ج1، ص208.
  67. . تاريخ ابن خلدون، ج4، ص140؛ التحفة اللطيفه، ج2، ص257.
  68. . التاريخ الشامل، ج2، ص133.
  69. . التحفة اللطيفه، ج2، ص257.
  70. . تاريخ ابن خلدون، ج4، ص65-66؛ التاريخ الشامل، ج2، ص137-138.
  71. . التاريخ الشامل، ج2، ص145-146.
  72. . التاريخ الشامل، ج2، ص143-144.
  73. . المنتظم، ج16، ص180.
  74. . التاريخ الشامل، ج2، ص141.
  75. . العقد الثمين، ج7، ص31-32.
  76. . شفاء الغرام، ج2، ص364؛ تاريخ مکه، ص280.
  77. . تاريخ امراء المدينه، ص247-248.
  78. . شفاء الغرام، ج2، ص370.
  79. . تاريخ المدينه، ص215؛ تاريخ ابن خلدون، ج5، ص368؛ ج4، ص140؛ المنهل، ج4، ص191.
  80. . الکامل، ج12، ص20؛ تاريخ المدينه، ص215؛ المغانم المطابه، ج3، ص1266-1267.
  81. . مرآة الحرمين، ص518.
  82. . التحفة اللطيفه، ج2، ص378.
  83. . التاريخ الشامل، ج2، ص183.
  84. . شفاء الغرام، ج2، ص314؛ تاريخ مکه، ص306.
  85. . التاريخ الشامل، ج2، ص184.
  86. . المدينة المنوره، ص48.
  87. . التاريخ الشامل، ج2، ص205.
  88. . التحفة اللطيفه، ج2، ص226؛ السلوک، ج1، ص312؛ المنهل، ج4، ص191-192.
  89. . السلوک، ج1، ص445؛ التحفة اللطيفه، ج1، ص222-223.
  90. . السلوک، ج2، ص43.
  91. . نهاية الارب، ج3، ص146-147؛ السلوک، ج2، ص44.
  92. . نهاية الارب، ج3، ص149.
  93. . تاريخ المدينه، ص192، 199، 2۰2، 2۰5.
  94. . التحفة اللطيفه، ج1، ص28.
  95. . تاريخ المدينه، ص2۰6-2۰7.
  96. . وفاء الوفاء، ج2، ص103-104.
  97. . التاريخ الشامل، ج2، ص311.
  98. . نک: التاريخ الشامل، ج2، ص311.
  99. . الدولة العثمانيه، ص129-130.
  100. . الدولة العثمانيه، ص130؛ التاريخ الشامل، ج2، ص333-334.
  101. . التحفة اللطيفه، ج1، ص28.
  102. . مرآة الحرمين، ج1، ص260.
  103. . اشراف مکه، ص87-88.
  104. . التاريخ الشامل، ج2، ص333-334.
  105. . التاريخ الشامل، ج2، ص334.
  106. . نک: تحفة المحبين، ص56.
  107. . تاريخ مکه، ص510.
  108. . الشيعة في المدينه، ص170.
  109. . الشيعة في المدينه، ص27.
  110. . الدرر الکامنه، ج2، ص92؛ النجوم الزاهره، ج9، ص272-273.
  111. . تاريخ ابن الوردي، ج2، ص280.
  112. . تاريخ ابن الوردي، ج2، ص274.
  113. . السلوک، ج3، ص114؛ النجوم الزاهره، ج9، ص273.
  114. . اطلس شيعه، ص417.
  115. . تحفة الازهار، ج1، ص45-48.
  116. . تحفة الازهار، ج2، ص336-339.
  117. . التاريخ الشامل، ج2، ص184.
  118. . التاريخ الشامل، ج2، ص193.
  119. . التاريخ الشامل، ج2، ص208-209.
  120. . التاريخ الشامل، ج2، ص303.
  121. . التاريخ الشامل، ج2، ص305.
  122. . المغانم المطابه، ج3، ص1208.
  123. . المغانم المطابه، ج3، ص1183؛ التحفة اللطيفه، ج2، ص264.
  124. . المغانم المطابه، ج3، ص1183-1184.
  125. . تحفة الازهار، ج1، ص506، 509.
  126. . المغانم المطابه، ج3، ص1185.
  127. . التحفة اللطيفه، ج1، ص56، 447.
  128. . الدرر الکامنه، ج4، ص177؛ التحفة اللطيفه، ج1، ص28؛ ج2، ص328.
  129. . المغانم المطابه، ج3، ص1202.
  130. . تاريخ المدارس الوقفيه، ص484.
  131. . التحفة اللطيفه، ج1، ص45؛ وفاء الوفاء، ج2، ص141؛ التاريخ الشامل، ج2، ص32۰.
  132. . التاريخ الشامل، ج2، ص213.
  133. . الشيعة في المدينه، ص48-49.
  134. . المغانم المطابه، ج3، ص1264.
  135. . نک: الشيعة في المدينه، ص11-13.
  136. . الشيعة في المدينه، ص49.

منابع

محتوای این مقاله برگرفته شده از: دانشنامه حج و حرمین شریفین مدخل اشراف حسینی.

اشراف مکة المکرمة و امرائها في العهد العثماني، اسماعيل حقي جارشلي، ترجمه، خليل علي مراد، بيروت، الدار العربية للموسوعات، 1424ق.

اطلس شيعه، رسول جعفريان، سازمان جغرافيايي نيروهاي مسلح، 1387ش.

اعيان الشيعه، سيد محسن الامين (م.1371ق)، به كوشش حسن الامين، بيروت، دار التعارف.

بغية الراغبين، ‌سيد عبدالحسين شرف الدين، بيروت، الدار الاسلاميه، 1411ق.

تاريخ ابن الوردي، ابن الوردي (م.749ق)، بيروت، دار الکتب العلميه، 1417ق.

تاريخ ابن خلدون، ابن خلدون (م.808ق)، به كوشش خليل شحاده، بيروت، دار الفكر، 1408ق.

تاريخ امراء المدينه، عارف عبدالغني، دمشق، دار کنان.

التاريخ الشامل، عبدالباسط بدر، مدينه، 1414ق.

تاريخ طبري (تاريخ الامم و الملوك)، الطبري (م.310ق)، به كوشش محمد ابوالفضل، بيروت، دار احياء التراث العربي.

تاريخ المدارس الوقفيه، طارق بن عبدالله، مدينه، الجامعة الاسلاميه، 1423ق.

تاريخ المدينة المنوره، ابن فرحون (م.769ق)، به کوشش شکري، بيروت، دار الارقم.

تاريخ مکه از آغاز تا پايان دولت شرفاي مکه، احمد السباعي (م.1404ق)، ترجمه، جعفريان، تهران، مشعر، 1385ش.

تاريخ اليعقوبي، احمد بن يعقوب (م.292ق)، بيروت، دار صادر، 1415ق.

تحفة الازهار و زلال الانهار، ضامن بن شدقم الحسيني (م.1090ق)، به کوشش الجبوري، تهران، ميراث، 1420ق.

التحفة اللطيفة في تاريخ المدينه، شمس الدين السخاوي (م.902ق)، بيروت، دار الکتب العلميه، 1414ق.

تحفة المحبين و الاصحاب، عبدالرحمن الانصاري (م.1195ق)، به کوشش العرويسي، تونس، المکتبة العتيقه، 1390ق.

الدرر الکامنه، ابن حجر العسقلاني (م.852ق)، به کوشش عبدالمعيد، هند، دائرة المعارف العثمانيه، 1392ق.

الدولة العثمانيه، عيسي الحسن، بيروت، الاهليه، 2009م.

جمهرة انساب العرب، ابن حزم (م.456ق)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق.

السلوک لمعرفة دول الملوک، المقريزي (م.845ق)، به کوشش محمد عبدالقادر، بيروت، دار الکتب العلميه، 1418ق.

شذرات الذهب، عبدالحي بن العماد (م.1089ق)، به كوشش الارنؤوط، بيروت، دار ابن كثير، 1406ق.

شفاء الغرام، محمد الفأسي (م.832ق)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، دار الكتب العلميه، 1421ق.

الشيعة في المدينة المنوره، عبدالرحيم بن حسن بن محمد حربي، سيد الشهداء، 1422ق.

صبح الاعشي، احمد بن علي القلقشندي (م.821ق)، به كوشش زكار، دمشق، وزارة الثقافه، 1981م.

الضوء اللامع، شمس الدين السخاوي (م.902ق)، بيروت، دار مکتبة الحياة.

العقد الثمين في تاريخ البلد الامين، محمد الفأسي (م.832ق)، به كوشش فؤاد سير، مصر، الرساله، 1406ق.

عمدة الطالب، ابن عنبة (م.828ق)، به كوشش آل الطالقاني، نجف، المکتبة الحيدريه، 1380ق.

الكامل في التاريخ، ابن اثير (م.630ق)، بيروت، دار صادر، 1385ق.

لحظ الالحاظ، ابن فهد الهاشمي (م.871ق)، دار الکتب العلميه، 1419ق.

لسان العرب، ابن منظور (م.711ق)، قم، ادب الحوزه، 1405ق.

المدينة المنورة في العصر المملوکي، عبدالرحمن مديرس، رياض، مرکز الملک فيصل، 1422ق.

مرآة الحرمين، ابراهيم رفعت پاشا (م.1353ق)، قم، المطبعة العلميه، 1344ق.

مروج الذهب، المسعودي (م.346ق)، به كوشش اسعد داغر، قم، دار الهجره، 1409ق.

المغانم المطابه، محمد الفيروزآبادي (م.817ق)، المدينه، مرکز بحوث و دراسات المدينه، 1423ق.

المنتظم، ابن الجوزي (م.597ق)، به كوشش محمد عبدالقادر و ديگران، بيروت، دار الكتب العلميه، 1412ق.

المنهل الصافي، يوسف بن تغري (م.874ق)، به کوشش محمد امين، الهيئة المصريه.

موسوعة مكة المكرمة و المدينة المنوره، احمد زكي يماني، مصر، مؤسسة الفرقان، 1429ق.

النجوم الزاهره، ابن تغري بردي الاتابکي (م.874ق)، مصر، وزارة الثقافة و الارشاد القومي.

نهاية الارب، احمد بن عبدالوهاب النويري (م.733ق)، قاهره، دار الکتب و الوثائق، 1423ق.

وفاء الوفاء، السمهودي (م.911ق)، به كوشش محمد عبدالحميد، بيروت، دار الكتب العلميه، 2006م.