←مثلهکردن بدن حمزه
خط ۴۹: | خط ۴۹: | ||
==مثلهکردن بدن حمزه== | ==مثلهکردن بدن حمزه== | ||
زنان [[قریش]] که میدان را از رزمندگان اسلام تهی دیدند، بعضی از اندامهای شهیدان، همچون گوش و بینی آنان را بریدند.<ref>السیرة النبویه، ج۲، ص۹۱؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۵۲۴.</ref> [[هند بنت عتبه|هند]]، همسر [[ابوسفیان]]، شکم [[حمزة بن عبدالمطلب|حمزه]] عموی پیامبر را | زنان [[قریش]] که میدان را از رزمندگان اسلام تهی دیدند، بعضی از اندامهای شهیدان، همچون گوش و بینی آنان را بریدند.<ref>السیرة النبویه، ج۲، ص۹۱؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۵۲۴.</ref> [[هند بنت عتبه|هند]]، همسر [[ابوسفیان]]، شکم [[حمزة بن عبدالمطلب|حمزه]] عموی پیامبر را پاره کرد و جگر وی را به دندان گرفت.<ref>السیرة النبویه، ج۲، ص۹۱.</ref> برپایه گزارش موسی بن عقبه، [[وحشی]] غلام مطعم بن جبیر که حمزه را به شهادت رسانده بود، سینه حمزه را شکافت و جگر او را برای هند برد.<ref>المغازی النبویه، ص۲۶۰.</ref> پیامبر(ص) با دیدن مُثلهشدن یارانش، به ویژه عمویش حمزه، بسیار اندوهگین شد و مسلمانان که رنجوری ایشان را دیدند، گفتند: اگر بر مشرکان دست یابیم، مانند این کار یا بدتر از آن را با آنان انجام خواهیم داد.<ref>السیرة النبویه، ج۲، ص۹۶؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۵۳۰.</ref> خداوند با فرود آوردن آیه «وَ إِن عَاقَبتُم فَعَاقِبُوا بِمِثلِ مَا عُوقِبْتُم بِهِ وَ لَئنِ صَبرَتُم لَهُوَ خَیرٌ لِلصّابِرِین»<ref>سوره نحل، آیه ۱۲۶.</ref> صبر را برای آنان بهتر دانست.<ref>مجمع البیان، ج۶، ص۶۰۵.</ref> ابن اسحاق آن تصمیم را هم به پیامبر و هم به مسلمانان نسبت میدهد.<ref>السیرة النبویه، ج۲، ص۹۶؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۵۲۹.</ref> | ||
ابوسفیان نزدیک [[کوه احد|کوه اُحُد]] آمد و فریاد زد: «ای محمد! نبرد و پیروزی به نوبت است. روزی به جای روز بدر!» به فرمان [[پیامبر(ص)]] مسلمانان پاسخ دادند: ما با شما برابر نیستیم؛ کشتگان ما در [[بهشت]] و کشتگان شما در [[دوزخ|دوزخاند]]. ابوسفیان گفت: ما [[عزی|عُزّی]] داریم و شما ندارید! پیامبر(ص) پاسخ داد: خداوند مولای ماست و شما را مولایی نیست.<ref>تاریخ طبری، ج۲، ص۵۲۱.</ref> | ابوسفیان نزدیک [[کوه احد|کوه اُحُد]] آمد و فریاد زد: «ای محمد! نبرد و پیروزی به نوبت است. روزی به جای روز بدر!» به فرمان [[پیامبر(ص)]] مسلمانان پاسخ دادند: ما با شما برابر نیستیم؛ کشتگان ما در [[بهشت]] و کشتگان شما در [[دوزخ|دوزخاند]]. ابوسفیان گفت: ما [[عزی|عُزّی]] داریم و شما ندارید! پیامبر(ص) پاسخ داد: خداوند مولای ماست و شما را مولایی نیست.<ref>تاریخ طبری، ج۲، ص۵۲۱.</ref> |