کمیل بن زیاد نخعی: تفاوت میان نسخهها
(←پانوشت) |
(اصلاح نویسههای عربی، اصلاح ارقام) |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{در دست ویرایش|ماه=[[آبان]]|روز=[[۷]]|سال=[[۱۳۹۸]]|کاربر=Abbasahmadi1363 }} | {{در دست ویرایش|ماه=[[آبان]]|روز=[[۷]]|سال=[[۱۳۹۸]]|کاربر=Abbasahmadi1363 }} | ||
==تبار== | ==تبار== | ||
کمیل بن زیاد بن نهیک صهبانی نخعی، مکنی به «ابن عبدالله» و «ابن عبدالرحمن»<ref>ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییزالصحابه، ج٨، ص ۴٠٢.</ref> بوده، شجرهنامه او را اینگونه گفتهاند: کمیل بن زیاد بن نهیک بن هیثم بن سعد بن مالک بن الحارث بن صهبان بن سعد بن مالک بن النّخع بن مذحج النخعی الصّهبانی الکوفی.<ref name=":0">تاریخ مدینهٔ دمشق، ج۵٠، ص ٢۴٧.</ref> کمیل بن زیاد، از نَخَعیانی<ref name=":0" /> بود که سالیان دراز در [[کوفه|کوفه]] اقامت داشتند.<ref>سمعانی، الانساب، ج ۵، ص ۴٧٣.</ref> آنان گروهی منشعب از قبیله «مذحج» ، از طایفه «نخع» بودند{{یادداشت|مهمترین طوایف نخع عبارتند از: «صهبان» ، «جذیمه» ، «حارثه» ، «سعد بن مالک» ، «کلیب» و «بنوالهیه» . از این رو «صبهانی» منسوب به صبهان که قبیلهای نخعی بودند و کمیل بن زیاد ، از آن قبیله است.<ref>ابن درید، الاشتقاق، ص٢۴٢.</ref>}} که از بزرگترین و مشهورترین طوایف [[یمن]] به شمار میآمدند.{{یادداشت|سکونتگاه نخستین این قبیله، منطقه میان جران تا صنعا بوده است.}}<ref>صفة جزیرة العرب، تحقیق محمد بن علی الاکوع؛ ص ١٧۶ - ١٧٨.</ref> [[حضرت محمد(ص)]] با اعزام مبلغانی به یمن، زمینه پذیرش عمومی [[اسلام]] را در این منطقه فراهم آورد. به گزارش واقدی، با حضور [[امام علی(ع)]] در یمن، گروهی از قبیله مذحج اسلام آوردند. پیامبر(ص) قبیله نخع را ستایش گفته و از خدا خواست در آن قبیله برکت قرار دهد.<ref>اللهمّ بارک فی النّخع!</ref><ref>نویری، نهایة الأرب فی فنون الأدب، ج١٨، ص ١٠٩.</ref> مهمترین طوایف نخع عبارتند از: صهبان، جذیمه، حارثه، سعد بن مالک، کلیب و بنوالهیه. کمیل بن زیاد از قبیله از صبهان بود؛ از این روی، به صهبانی خوانده شده است.<ref>ابن درید، الاشتقاق، ص٢۴٢.</ref> | |||
کمیل بن زیاد، در دوره رحلت [[حضرت محمد(ص)]] ۱۸ ساله بود؛<ref>الإصابة، ج۵، ص۴٨۶.</ref> با این همه، او را صحابی نشمردهاند، زیرا حضرت محمد(ص) را درک نکرد؛ از این روی، او را از مشاهیر تابعین شمردهاند.<ref>ابن عساکر، تاریخ مدینهٔ دمشق، ج۵٠، ص ٢۵١.</ref> | |||
کمیل در کوفه سکونت گزید و در خاندان و قبیله خود فرمانروا بود.<ref>ابن سعد واقدی، الطبقاتالکبری، ج۶، ص٢١٧؛ جمالالدین یوسف مزی، تهذیب الکمال فی اسماء الرجال، ج٢۴، ص ٢١٨.</ref> او در کنار چهرههایی چون اویس قرنی و ربیع بن خثیم از عبَاد آن شهر شمرده میشد.{{یادداشت|و فیهم - یعنی - أهل الکوفة من العبّاد أویس القرنی، و عمرو بن عتبة بن فرقد، و یزید بن معاویة النّخعی، و ربیع بن خثیم، و همّام بن الحارث، و معضد الشیبانی، و جندب بن عبد الله، و کمیل بن زیاد النخعی.}}<ref>تاریخ مدینهٔ دمشق، ج۵٠، ص، ٢۵٠.</ref> | |||
کمیل را ثقه دانستهاند.<ref> | کمیل را ثقه دانستهاند.<ref>جمالالدین یوسف مزی، تهذیب الکمال فی اسماء الرجال، ج٢۴، ص ٢١٨.</ref> | ||
<br /> | <br />کمیل در سال ۳۳ هجری به همراه جمعی از بزرگان کوفه، مانند مالک اشتر و عمرو بن حمق در اعتراض به عثمان و والی او، به شام رفت؛ اما معاویه حضورشان را تاب نیاورد و آنان را بازگرداند و آنگاه ایشان را به حمص تبعید کردند.<ref>ابن جوزی، المنتظم، ج۵، ص۴٠؛ تاریخ مدینهٔ دمشق، ج١١، ص ٣٠۵.</ref> کمیل را از یاران یمنی{{یادداشت|فی أصحاب أمیرالمؤمنین علیهالسلام من الیمن: کمیل ابن زیاد النخعی.}}<ref>رجال برقی، ص ۶.</ref> و صحابی خاص امیرمؤمنان و امام حسن علیهماالسلام دانستهاند.<ref>رجال شیخ طوسی، ص٨٠ و ٩۵. « إنّه من خواصّهما علیهما السلام» رجال ابنداود، ص ١۵۶؛ ر. ک: خویی، معجم رجال الحدیث، ج١۵، ص ١٣٣.</ref> | ||
=== | === بیعت با امیرمؤمنان علیه السلام === | ||
کمیل همراه با مالک اشتر، محمد بن ابیبکر و صعصعه، همچون جمع کثیری از مهاجران، انصار، بنیهاشم و سپس سایر بزرگان شیعه با امیرالمؤمنین (ع) بیعت کرد.<ref>شیخ مفید، الجمل، ص ١٠٨.</ref> کمیل از روزهای نخست خلافت امیرمؤمنان در صف یاران او قرار گرفت و یکی از نامورترین اصحاب ایشان بود.<ref>تهذیب الکمال، ج ٢۴، ص ٢١٨.</ref> حضور او در دوران خلافت امام، حضوری مسئولانه و همهجانبه، در مقاطع مختلف سیاسی، نظامی و فرهنگی بود. | |||
کمیل در ماههای نخست خلافت، در مدینه بود و هنگام جنگافروزی پیمانشکنان که امام همگان را به رفع این فتنه فراخواند، کمیل نخعی را نزد عبدالله بن عمر فرستاد تا همراه سپاه گردد؛ اما عبدالله پسر عمر به شام گریخت.<ref>تاریخ ابنخلدون (ترجمه) ، ج١، ص۵٩۵.</ref> کمیل در صف یاران امام راهی عراق شد و در سه پیکار مهم جمل، صفین و نهروان شرکت جست. | |||
=== مورد اعتماد امام === | === مورد اعتماد امام === | ||
موقعیت ویژه کمیل نزد امیرمؤمنان (ع) به گونهای بود که او را از نزدیکترین یاران امام شمردهاند.{{یادداشت|کان خصیصا بعلیّ بن أبیطالب.}}<ref>نهایة الأرب فی فنون الأدب، ج٢١، ص ٢۴۶؛ ر. ک: تاریخ مدینهٔ دمشق، ج۵٠، ص ٢۵١.</ref>{{یادداشت|آنگونه که آیتالله خویی در پایان میفرماید: عظمت و قرب کمیل نزد علی (علیه السلام) از واضحاتی است که شکّی در آنها نیست.}}<ref>معجم رجال الحدیث، ج ١۵، ص ١٣٣.</ref> او یکی از ده نفری بود که به عنوان افراد مورد اعتماد امام به شمار میآمدند.<ref>شیخ حرّ عاملی، وسایل الشیعه، ج ٣٠، ص ٢٣۵؛ کاشانی، نوادر الأخبار فی ما یتعلق بأصول الدین، ١٩٣.</ref> روزی آن حضرت به کاتب خود، عبدالله بن ابیرافع فرمان داد تا ده نفر از معتمدان ایشان را حاضر نماید. عبدالله عرض کرد: ای امیرمؤمنان! آنان را مشخّص فرمایید. حضرتش ده نفر، از جمله کمیل را نام برد.<ref>وسایل الشیعه، ج ٣٠، ص ٢٣۵،</ref> | |||
=== امارت | === امارت هیت === | ||
کمیل از سوی امیرمؤمنان (ع) به امارت هیت منصوب شد و مدتی حاکم آن منطقه بود. هیت شهری بود در کنار رود فرات که در میان راه عراق و شام قرار داشت و امروزه جزو استان رُمادی عراق است.{{یادداشت|هیت شهری است در کناره فرات، از نواحی بغداد و بالاتر از انبار که دارای نخلستانهای فراوان است. گویند که هیت نام گرفته، چون در زمین غور است. بعضی گویند بانی او هیت نام داشت از احفاد مالک بن دعر.}}<ref>ابن خردادبه، المسالک والممالک، ص (علیه السلام)٢؛ جعرافیای حافظ ابرو، ج٢، ص ۴٩؛ حموی، معجم البلدان، ج۵، ص ۴٢١.</ref> حوادث سخت دوران امارت، فراز و نشیبهایی را برای او رقم زد و قبض و بسطهای او در رویارویی با دشمن، مهر و عتاب را از سوی امام به دنبال داشت و او با کوشش تمام، بر پیروی و همخوانی با مراد خود تلاش نمود. | |||
پس از نبرد | پس از نبرد صفین، به سال ۳۸ هجری به دستور معاویه، برخی از شهرهای عراق هدف هجوم و غارت سپاهیان شام قرار میگرفت. وقتی کمیل خبر یافت که جمعی از شامیان برای یورش به هیت راهی آن شهر شدهاند، مردی از اصحاب خویش را با پنجاه پیاده در هیت باقی گذاشت و بیرون رفت تا جلوی لشکر شام را بگیرد. چون کمیل از شهر بیرون رفت، سفیان بن عوف در رسید و هیت و اطراف آن را غارت کرد. چون امیرمؤمنان (ع) از این بیتدبیری و شکست باخبر شد، این نامه را برای او فرستاد: | ||
پس از | پس از یاد خدا و درود! سستی انسان در انجام کارهایی که بر عهده اوست و پافشاری در کاری که از مسؤولیّت او خارج است، نشانه ناتوانی آشکار، و اندیشه ویرانگر است. اقدام تو به تاراج مردم «قرقیسا» در مقابل رها کردن پاسداری از مرزهایی که تو را بر آن گمارده بودیم و کسی در آنجا نیست تا آنجا را حفظ کند و سپاه دشمن را از آن مرزها دور سازد، اندیشهای باطل است. تو در آنجا پلی شدهای که دشمنان تو از آن بگذرند و بر دوستانت تهاجم آورند. نه قدرتی داری که با تو نبرد کنند و نه هیبتی داری که از تو بترسند و بگریزند، نه مرزی را میتوانی حفظ کنی و نه شوکت دشمن را میتوانی در هم بشکنی و نه نیازهای مردم دیارت را کفایت میکنی و نه امام خود را راضی نگه میداری.<ref>نهج البلاغه، نامه ۶١.</ref> | ||
در | در یورش بعدی شامیان، کمیل با تعقیب دشمن بر آنان پیروز شد و پس از بازگشت، امیر المؤمنین (ع) را از چگونگی امور باخبر کرد. امام هم در نامهای به کمیل بن زیاد چنین نوشتند: | ||
مددی که تو مسلمانان را دادی و معونتی که کردی و طریق فرمانبرداری امام و مقتدای خویش مسلوک داشتی، معلوم شد. همیشه گمان من به تو همین بوده و هر حساب که در انتظام مهمّات از تو گرفتهام، لایق بوده است. خدای تعالی جزای تو خیر کناد و جماعتی که به یاری تو آمدند و بذل جان نمودند، خدا آنها را جزای نیکو دهاد. این نوبت که بیاجازت و استیذان من آن کار کفایت کردی، خود نیکو بود؛ امّا میباید که بعد از این، هر مهمّ که پیش آید و هر کاری که در آن قدم خواهی نهاد، نخست مرا از کیفیّت آن خبر دهی و دستوری خواهی تا آنچه صلاح کار باشد، بازگویم و از نیک و بد آن تو را خبر دهم.<ref>ابن اعثم کوفی، الفتوح، ص٧١۶.</ref> | |||
=== محرم اسرار === | === محرم اسرار === | ||
کمیل را از محارم اسرار امیرمؤمنان (ع) میشمارند.{{یادداشت|کمیل بن زیاد النخعی، من خواصّ أصحاب أمیرالمؤمنین علیهالسلام و من أصحاب سرّه.}}<ref>نراقی، شعب المقال فی درجات الرجال، ص ١١٩.</ref> این جایگاه در گفتوگوی وی با امام و پرسش وی درباره حدیث حقیقت{{یادداشت|حدیث حقیقت، سخنی است کوتاه و منسوب به امام علی(ع) که از پی سؤال کمیل بن زیاد نخعی پدید آمد و «حقیقت» را به توضیح نشست.<ref>برای دیدن متن حدیث ر. ک: مجلسی، روضة المتقین، ج٢، ص٨١.</ref> نفاست معنا و کوتاهی الفاظ این حدیث سبب شده تا بسیاری از دانشمندان به شرح آن بپردازند. آقابزرگ طهرانی به ده اثر از عالمانی چون علامه حلی، عزالدّین محمود کاشانی و ملّا عبدالله زنوزی اشاره میکند.<ref>الذریعه، ج١٣، ص ١٩۶.</ref> کتاب «الکمیلیّة، شرح حدیث الحقیقة» یکی از ستودنیترین آثاری است که توسط ملا عبدالرزاق کاشانی نگاشته شده است.<ref>مجموعه رسائل و مصنفات کاشانی، ص ۶٣٩.</ref>}} عنوان شده است. در آن حدیث، کمیل از حقیقت سؤال کرد: و امام در جواب فرمود: | |||
«ما | «ما لک و الحقیقة» ؛ تو را با حقیقت چکار است؟ کمیل عرض کرد: «أو لست صاحب سرّک؟» ؛ آیا من صاحب سرّ شما نیستم؟ امام فرمودند: بلی. و به درخواست کمیل جواب داد. در این حدیث امام امضا فرمودند که کمیل صاحب سرّ ایشان است.<ref>مجلسی، روضة المتقین، ج٢، ص٨١.</ref> | ||
درباره | درباره اهمیت این جایگاه، سخن مجلسی اول قابل توجه است. او در وصف علم الهی مینویسد: | ||
ائمه | ائمه معصومین علیهم السلام میفرمایند که ماییم خازنان علوم الهی، و ماییم عیبة علم الهی، یعنی مخزن علوم یا محل اسرار الهی، و شکی نیست که اسرار علوم الهی نزد ایشان بوده است و جمعی را که قابل بودهاند، در خور قابلیت افاضه میفرمودهاند؛ مثل سلمان و کمیل و قنبر و رشید هجری.<ref>محمدتقی مجلسی، لوامع صاحبقرانی، ج٨، ص ٧٠۴.</ref> | ||
آیتالله حسنزاده آملی با استفاده از روایات، معتقد است که کمیل «خیلی ملازم آن حضرت بود» و « توانست معارف عرشی را دهان به دهان از حضرت ولیّ الله اعظم بگیرد» و سخنان گفته شده امام به او «دلالت بر کفایت آن صاحب سرّ ولی الله اعظم دارد و لیاقت مصاحبتش را با آن حضرت میرساند» ؛ از این رو «چون کمیل صاحب سرّ آن جناب بود، آنچه که از کمیل به ما رسیده است، همه اسرار علوم و معارف آل محمد است» . ایشان در ادامه میفرماید: | |||
کسانی که اصحاب سرّ ائمه اطهار بودند، مردم برگزیدهای بودند و آنان را ظرفیت و استعداد دیگر بود و شرایط دیگر را حائز بودند. هریک از آنان به | |||
فراخور | فراخور قابلیت خود حرف شنیدهاند و به مقامی رسیدهاند و خود آن بزرگان که از اکابر عرفای اسلامیاند، در احیای معارف اسلامی نقش بسزا داشتند.<ref>حسن حسنزاده آملی، مجموعه مقالات، ص ١۵٨.</ref> | ||
سه | سه ماجرای ذیل، حکایت از محرم سرّ بودن کمیل نخعی دارد: | ||
==== الف) | ==== الف) سیمای حقیقی خوارج ==== | ||
حکایت ذیل، نشان از رمزگشایی امیرمؤمنان (ع) از سیمای واقعی اهل نهروان است. شبی علی (ع) به همراه کمیل از مسجد کوفه عازم منزل بودند؛ در میان راه به در خانه مردی رسیدند که در آن وقت از شب با صدایی زیبا و محزون این آیات قرآن را تلاوت میکرد: (أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاءَ اللَّیلِ سَاجِدًا وَقَائِمًا یحْذَرُ الْآخِرَةَ وَیرْجُو رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ یسْتَوِی الَّذِینَ یعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یعْلَمُونَ إِنَّمَا یتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْبَابِ)<ref>زمر، آیه ٩.</ref>؛ آیا کسی که در ساعات شب به عبادت مشغول است و در حال سجده و قیام، از عذاب آخرت میترسد و به رحمت پروردگار خود امیدوار است [باارزشتر است یا کسانی که کفر نعمت میورزند؟ !] بگو آیا عالمان و جاهلان یکسانند؟ ! همانا تنها خردمندان متذکّر میگردند. | |||
صدا و حالت خوش آن مرد، | صدا و حالت خوش آن مرد، بسیار کمیل را تحت تأثیر قرار داده بود؛ اما سخنی نمیگفت. در این هنگام علی (ع) رو به کمیل کرد و فرمود: صدای این مرد تو را متعجّب نسازد؛ چراکه او از اهل آتش است و من در آینده تو را آگاه خواهم نمود! کمیل که هم از علم حضرت از باطن خود و هم دوزخی بودن آن مرد، بسیار شگفتزده شده بود، در فکر فرو رفت و ساکت ماند. مدّت زیادی گذشت تا آنکه ماجرای نهروان پیش آمد و خوارج که بسیاری از آنان حافظ قرآن بودند، به جنگ با امیرمؤمنان (ع) برخاستند و این غائله با پیروزی حضرت خاتمه یافت. پس از پایان نبرد، کمیل همراه علی (ع) در میان کشتگان خوارج قدم میزدند تا آنکه نوک شمشیر را روی سر یکی از آنها گذاشت و فرمود: | ||
«یا کمیل، اَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیلِ ساجِداً وَ قائِماً» ؛ یعنی این همان شخصی است که آن شب با چنان حالتی مشغول تلاوت قرآن بود و تو را به تحسین واداشت. در این هنگام، کمیل بر قدمهای حضرت افتاد و پاهای مبارکش را بوسید و از خداوند طلب مغفرت نمود.<ref>حسن بن محمد الدّیلمی، ارشاد القلوب، ج ٢، ص ٢٢۶.</ref> | |||
==== ب) | ==== ب) سینه علی (ع) صندوق اسرار الهی ==== | ||
کمیل میگوید: با علی (ع) در مسجد کوفه بودم. نماز عشاء را به جای میآوردیم که حضرت دست مرا گرفت و از مسجد خارج شدیم. رفتیم تا اینکه به بیرون شهر رسیدیم. در این مدّت، حضرت هیچ سخنی با من نگفت. چون به بیابان رسیدیم، حضرت نفسی تازه کرد (و آهی کشید) و فرمود: ای کمیل! این قلبها ظروفی هستند و بهترینشان باظرفیتترین آنهاست. آنچه را میگویم، به خاطر بسپار. مردم بر سه قسمند: دانشمندانِ هدایت یافته از جانب خداوند؛ فراگیرندگان دانش که راه نجات را در پیش گرفتهاند، و افراد نادانی که به هر سو متمایل و هر بانگی را پیروی میکنند. آنها، همجهت بادند و هرگز به فروغ علم، نورانی نگشته و به ملجأ مورد اعتمادی نیز پناه نبردهاند. ای کمیل! علم از مال بهتر است؛ چرا که دانش، تو را حفظ میکند؛ امّا تو نگهبان ثروت هستی. مال با پرداخت، کاسته میگردد؛ ولی علم با انفاق، افزون میشود. . . آنگاه اشاره به سینه مبارک خود کرد و فرمود: آه! آه! در اینجا علوم فراوانی است؛ ولی حاملی برای آنها نمییابم.{{یادداشت|قَالَ کُمَیْلُ بْنُ زِیَادٍ أَخَذَ بِیَدِی أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ع فَأَخْرَجَنِی إِلَی الْجَبَّانِ فَلَمَّا أَصْحَرَ تَنَفَّسَ الصُّعَدَاءَ ثُمَّ قَالَ یَا کُمَیْلَ بْنَ زِیَادٍ إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِیَةٌ فَخَیْرُهَا أَوْعَاهَا فَاحْفَظْ عَنِّی مَا أَقُولُ لَک. . .}}<ref>امالی شیخ مفید، ص ٢۴٧ - ٢۵٠؛ ر. ک: نهجالبلاغه، حکمت ١۴٧.</ref> | |||
==== ج) گفتوگو با مردگان ==== | ==== ج) گفتوگو با مردگان ==== | ||
کمیل در ماجرایی دیگر چنین نقل میکند: همراه علی بن ابیطالب (ع) از کوفه خارج شدیم؛ هنگامی که به گورستان رسیدیم، امام علی (ع) نظری به قبرستان انداخت و فرمود: ای اهل قبور! ای اهل بلا! ای اهل وحشت! چه خبری نزد شماست؟ خبری که نزد ماست این است که همانا اموالتان تقسیم شد و فرزندانتان یتیم شدند و همسرانتان ازدواج کردند. این خبری است که نزد ماست؛ چه خبری نزد شماست؟ سپس رو به من کرد و فرمود: ای کمیل! اگر به آنها اذن میدادند، در جواب میگفتند: «فَاِنَّ خَیْرَ الزّادِ التَّقوی» . سپس گریست و فرمود: | |||
«یا کُمَیل، الْقَبرُ صُنْدُوقُ الْعَمَلِ وَ عِنْدَ الْمَوْتِ یَأْتِیْکَ الْخَبَر» .<ref>تاریخ مدینه دمشق، ج۵٠، ص ٢۵١. </ref>{{یادداشت|این ابیات در دیوان منسوب به امیرمؤمنان (علیه السلام) مندرج است: یَا مَنْ بِدُنْیَاهُ اشْتَغَل قد غره طول الامل الموت یأتی بغتة و القبر صندوق العمل ولم تزل فی غفله حتی دنا منک الاجل میبدی،<ref>دیوان امیرالمومنین(ع)، ص٣١٢.</ref>}} | |||
=== | === میراث معنوی === | ||
«دعای کمیل» یکی از یادگارهای انس و ارادت کمیل نخعی با امیرمؤمنان (ع) است. کمیل بن زیاد میگوید: با مولایم علی (ع) در مسجد بصره نشسته بودیم و جمعی از اصحاب آن حضرت نیز حضور داشتند. یکی از آنها خطاب به امیر مؤمنان از آیه مبارکه (فیها یفرق کلّ امر حکیم)<ref>دخان، آیه ۴.</ref> پرسید؛ حضرت فرمود: مقصود، شب نیمه شعبان است. آنگاه فرمود: «قسم به کسی که جان علی به دست اوست، هیچ بندهای نیست، مگر اینکه جمیع مقدّراتی که تا سال آینده بر او جاری میشود از خیر و شر، در شب نیمه شعبان برای او تقدیر میگردد و هیچ بندهای نیست که این شب را احیا بدارد و دعای خضر علیهالسلام را بخواند، مگر آنکه دعایش مستجاب شود» . مجلس پایان یافت و حضرت به منزل تشریف بردند. من شبانه درِ خانه علی (ع) را زدم. حضرت فرمود: چه چیز (در این وقت شب) تو را به اینجا کشانده است؟ عرض کردم: ای امیرمؤمنان! دعای خضر. فرمود: بنشین ای کمیل؛ اگر این دعا را حفظ کنی و هر شب جمعه یا در ماه، یا در سال، یا در عمرت یک مرتبه بخوانی، کفایت و یاری میشوی و مشمول رزق قرار میگیری و مغفرت الهی شامل حالت خواهد شد. ای کمیل! مصاحبت طولانی تو با ما، سبب گردید تا پاسخ تو را بگویم. حضرت سپس فرمود: بنویس: | |||
«اللّهمّ | «اللّهمّ انّی أسألک برحمتک الّتی وَسِعتْ کلّ شیء. . .» .<ref>سید بن طاووس، اقبال الاعمال، ج٣، ص ٣٣١.</ref> | ||
شیخ طوسی و نوادهاش سید بن طاووس نقل میکنند که کمیل بن زیاد دید امیرمؤمنان (ع) این دعا را در سجده میخواند.<ref>طوسی، مصباح المتهجّد، ج٢، ص ٨۴۴؛ اقبال الاعمال، ج٣، ص ٣٣١.</ref> | |||
آیتالله حسنزاده آملی در ستایش این شوق و شیدایی کمیل مینویسد: | |||
چهقدر | چهقدر کمیل همّت و عزم داشت! چهقدر عشق و شوق داشت! چهقدر تشنه و طالب بود که تا چیزی سراغ گرفت، در راه تحصیل آن شد، و شب به خدمت امام رسید و دعای خضر را از آن جناب طلب کرد و از آن حسن طلبش و صفای سریره و هدف مقدّسش، چنین سفره پربرکت دعای خضر علیهالسلام را برای همه اهل حال و دعا و مردم صاحبدل گسترده است و چنین اثر قیّم و قویم از خود به یادگار گذاشته است و دعای خضر را دعای کمیل کرده است. آری، باید گدایی کرد [زیرا] که جواد، گدا میخواهد.<ref>مجموعه مقالات، ص ۶۶.</ref> | ||
=== از حماسه تا شهادت === | === از حماسه تا شهادت === | ||
کمیل در نبرد بر ضد حجاج بن یوسف ثقفی در سال ۸۲ هجری حضوری چشمگیر داشت. این نبرد که به «دیر الجماجم» شهرت یافت، با پیروزی عبدالرحمان بن محمد و شکست حجاج پایان یافت.<ref>ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۴٧٢؛ ابنکثیر، البدایة والنهایة، ج٩، ص:۴٧.</ref> چند ماه پس با استقرار حجاج در کوفه و تصدی فرمانداری آن شهر، در پی یافتن کمیل برآمد؛ اما وی پنهان شد. حجّاج برای دستگیری کمیل، حقوق فامیل و قبیله او را از بیتالمال قطع کرد. کمیل با اطلاع از این تصمیم، فشار بر حقوق قبیلهاش را تاب نیاورد. پس از مخفیگاه خود بیرون آمده، وارد کوفه شد و خود را تسلیم حجّاج کرد. هنگامی که حجّاج او را دید، گفت: بسیار دوست داشتم تو را بیابم! کمیل گفت: صدایت را بر من درشت مکن و مرا به مرگ تهدید منما! به خدا سوگند که از عمرم چیزی باقی نمانده، جز مانند باقی مانده غبار. هرچه میخواهی درباره من انجام بده؛ فانّ الموعد للّه؛ زیرا وعدگاه ما نزد خداست و بعد از کشتن، حساب در کار است، و همانا امیرمؤمنان (ع) به من خبر داده که تو قاتل من هستی! حجّاج سپس به مأمورانش دستور داد تا کمیل را گردن زدند. بدین ترتیب، کمیل بن زیاد در سال ۸۳ هجری و در ۹۰ سالگی به شهادت رسید.<ref>شیخ مفید، الارشاد، ج ١، ص ٣٢٨؛ ر. ک: تاریخ مدینهٔ دمشق، ج١٢، ص ١٢٧؛ ابن عبد ربه، العقد الفرید، ج٣، ص: ٣۴۶؛ مسکویه، تجاربالأمم، ج٢، ص٣۵١؛ الإصابة، ج۵، ص:۴٨۶.</ref> پیکرش را در [[ثویه (کوفه)|ثویّه]]<ref>معجم البلدان، ج٢، ص٨٧.</ref> به خاک سپردند و اکنون مزار دوستداران اهل بیت (ع) است. | |||
==شت== | ==شت== | ||
خط ۸۷: | خط ۸۷: | ||
{{برگرفتگی | {{برگرفتگی | ||
| پیش از لینک = مقاله | | پیش از لینک = مقاله | ||
| منبع = ابعاد شخصیتی کمیل نخعلی، | | منبع = ابعاد شخصیتی کمیل نخعلی، | ||
| پس از لینک = احمد | | پس از لینک = احمد نبوی، فصلنامه فرهنگ زیارت، شماره سیزدهم، زمستان ۱۳۹۱ش، ص۵۰ | ||
| لینک = http://lib.hajj.ir/View/fa/Book/BookView/Image/1269/1/28 | | لینک = http://lib.hajj.ir/View/fa/Book/BookView/Image/1269/1/28 | ||
}} | }} | ||
{{پایان}} | {{پایان}} | ||
[[رده:مقالههای در دست ویرایش]] |
نسخهٔ ۲۹ اکتبر ۲۰۱۹، ساعت ۱۸:۰۴
این مقاله هماکنون در دست ویرایش است.
این برچسب را کاربر:Abbasahmadi1363 در تاریخ ۷ آبان ۱۳۹۸ برای جلوگیری از تعارض ویرایشی قرار داده است. لطفا بدون توافق با کاربر فوق برچسب را برندارید. |
تبار
کمیل بن زیاد بن نهیک صهبانی نخعی، مکنی به «ابن عبدالله» و «ابن عبدالرحمن»[۱] بوده، شجرهنامه او را اینگونه گفتهاند: کمیل بن زیاد بن نهیک بن هیثم بن سعد بن مالک بن الحارث بن صهبان بن سعد بن مالک بن النّخع بن مذحج النخعی الصّهبانی الکوفی.[۲] کمیل بن زیاد، از نَخَعیانی[۲] بود که سالیان دراز در کوفه اقامت داشتند.[۳] آنان گروهی منشعب از قبیله «مذحج» ، از طایفه «نخع» بودند[یادداشت ۱] که از بزرگترین و مشهورترین طوایف یمن به شمار میآمدند.[یادداشت ۲][۵] حضرت محمد(ص) با اعزام مبلغانی به یمن، زمینه پذیرش عمومی اسلام را در این منطقه فراهم آورد. به گزارش واقدی، با حضور امام علی(ع) در یمن، گروهی از قبیله مذحج اسلام آوردند. پیامبر(ص) قبیله نخع را ستایش گفته و از خدا خواست در آن قبیله برکت قرار دهد.[۶][۷] مهمترین طوایف نخع عبارتند از: صهبان، جذیمه، حارثه، سعد بن مالک، کلیب و بنوالهیه. کمیل بن زیاد از قبیله از صبهان بود؛ از این روی، به صهبانی خوانده شده است.[۸]
کمیل بن زیاد، در دوره رحلت حضرت محمد(ص) ۱۸ ساله بود؛[۹] با این همه، او را صحابی نشمردهاند، زیرا حضرت محمد(ص) را درک نکرد؛ از این روی، او را از مشاهیر تابعین شمردهاند.[۱۰]
کمیل در کوفه سکونت گزید و در خاندان و قبیله خود فرمانروا بود.[۱۱] او در کنار چهرههایی چون اویس قرنی و ربیع بن خثیم از عبَاد آن شهر شمرده میشد.[یادداشت ۳][۱۲]
کمیل را ثقه دانستهاند.[۱۳]
کمیل در سال ۳۳ هجری به همراه جمعی از بزرگان کوفه، مانند مالک اشتر و عمرو بن حمق در اعتراض به عثمان و والی او، به شام رفت؛ اما معاویه حضورشان را تاب نیاورد و آنان را بازگرداند و آنگاه ایشان را به حمص تبعید کردند.[۱۴] کمیل را از یاران یمنی[یادداشت ۴][۱۵] و صحابی خاص امیرمؤمنان و امام حسن علیهماالسلام دانستهاند.[۱۶]
بیعت با امیرمؤمنان علیه السلام
کمیل همراه با مالک اشتر، محمد بن ابیبکر و صعصعه، همچون جمع کثیری از مهاجران، انصار، بنیهاشم و سپس سایر بزرگان شیعه با امیرالمؤمنین (ع) بیعت کرد.[۱۷] کمیل از روزهای نخست خلافت امیرمؤمنان در صف یاران او قرار گرفت و یکی از نامورترین اصحاب ایشان بود.[۱۸] حضور او در دوران خلافت امام، حضوری مسئولانه و همهجانبه، در مقاطع مختلف سیاسی، نظامی و فرهنگی بود.
کمیل در ماههای نخست خلافت، در مدینه بود و هنگام جنگافروزی پیمانشکنان که امام همگان را به رفع این فتنه فراخواند، کمیل نخعی را نزد عبدالله بن عمر فرستاد تا همراه سپاه گردد؛ اما عبدالله پسر عمر به شام گریخت.[۱۹] کمیل در صف یاران امام راهی عراق شد و در سه پیکار مهم جمل، صفین و نهروان شرکت جست.
مورد اعتماد امام
موقعیت ویژه کمیل نزد امیرمؤمنان (ع) به گونهای بود که او را از نزدیکترین یاران امام شمردهاند.[یادداشت ۵][۲۰][یادداشت ۶][۲۱] او یکی از ده نفری بود که به عنوان افراد مورد اعتماد امام به شمار میآمدند.[۲۲] روزی آن حضرت به کاتب خود، عبدالله بن ابیرافع فرمان داد تا ده نفر از معتمدان ایشان را حاضر نماید. عبدالله عرض کرد: ای امیرمؤمنان! آنان را مشخّص فرمایید. حضرتش ده نفر، از جمله کمیل را نام برد.[۲۳]
امارت هیت
کمیل از سوی امیرمؤمنان (ع) به امارت هیت منصوب شد و مدتی حاکم آن منطقه بود. هیت شهری بود در کنار رود فرات که در میان راه عراق و شام قرار داشت و امروزه جزو استان رُمادی عراق است.[یادداشت ۷][۲۴] حوادث سخت دوران امارت، فراز و نشیبهایی را برای او رقم زد و قبض و بسطهای او در رویارویی با دشمن، مهر و عتاب را از سوی امام به دنبال داشت و او با کوشش تمام، بر پیروی و همخوانی با مراد خود تلاش نمود.
پس از نبرد صفین، به سال ۳۸ هجری به دستور معاویه، برخی از شهرهای عراق هدف هجوم و غارت سپاهیان شام قرار میگرفت. وقتی کمیل خبر یافت که جمعی از شامیان برای یورش به هیت راهی آن شهر شدهاند، مردی از اصحاب خویش را با پنجاه پیاده در هیت باقی گذاشت و بیرون رفت تا جلوی لشکر شام را بگیرد. چون کمیل از شهر بیرون رفت، سفیان بن عوف در رسید و هیت و اطراف آن را غارت کرد. چون امیرمؤمنان (ع) از این بیتدبیری و شکست باخبر شد، این نامه را برای او فرستاد:
پس از یاد خدا و درود! سستی انسان در انجام کارهایی که بر عهده اوست و پافشاری در کاری که از مسؤولیّت او خارج است، نشانه ناتوانی آشکار، و اندیشه ویرانگر است. اقدام تو به تاراج مردم «قرقیسا» در مقابل رها کردن پاسداری از مرزهایی که تو را بر آن گمارده بودیم و کسی در آنجا نیست تا آنجا را حفظ کند و سپاه دشمن را از آن مرزها دور سازد، اندیشهای باطل است. تو در آنجا پلی شدهای که دشمنان تو از آن بگذرند و بر دوستانت تهاجم آورند. نه قدرتی داری که با تو نبرد کنند و نه هیبتی داری که از تو بترسند و بگریزند، نه مرزی را میتوانی حفظ کنی و نه شوکت دشمن را میتوانی در هم بشکنی و نه نیازهای مردم دیارت را کفایت میکنی و نه امام خود را راضی نگه میداری.[۲۵]
در یورش بعدی شامیان، کمیل با تعقیب دشمن بر آنان پیروز شد و پس از بازگشت، امیر المؤمنین (ع) را از چگونگی امور باخبر کرد. امام هم در نامهای به کمیل بن زیاد چنین نوشتند:
مددی که تو مسلمانان را دادی و معونتی که کردی و طریق فرمانبرداری امام و مقتدای خویش مسلوک داشتی، معلوم شد. همیشه گمان من به تو همین بوده و هر حساب که در انتظام مهمّات از تو گرفتهام، لایق بوده است. خدای تعالی جزای تو خیر کناد و جماعتی که به یاری تو آمدند و بذل جان نمودند، خدا آنها را جزای نیکو دهاد. این نوبت که بیاجازت و استیذان من آن کار کفایت کردی، خود نیکو بود؛ امّا میباید که بعد از این، هر مهمّ که پیش آید و هر کاری که در آن قدم خواهی نهاد، نخست مرا از کیفیّت آن خبر دهی و دستوری خواهی تا آنچه صلاح کار باشد، بازگویم و از نیک و بد آن تو را خبر دهم.[۲۶]
محرم اسرار
کمیل را از محارم اسرار امیرمؤمنان (ع) میشمارند.[یادداشت ۸][۲۷] این جایگاه در گفتوگوی وی با امام و پرسش وی درباره حدیث حقیقت[یادداشت ۹] عنوان شده است. در آن حدیث، کمیل از حقیقت سؤال کرد: و امام در جواب فرمود:
«ما لک و الحقیقة» ؛ تو را با حقیقت چکار است؟ کمیل عرض کرد: «أو لست صاحب سرّک؟» ؛ آیا من صاحب سرّ شما نیستم؟ امام فرمودند: بلی. و به درخواست کمیل جواب داد. در این حدیث امام امضا فرمودند که کمیل صاحب سرّ ایشان است.[۳۱]
درباره اهمیت این جایگاه، سخن مجلسی اول قابل توجه است. او در وصف علم الهی مینویسد:
ائمه معصومین علیهم السلام میفرمایند که ماییم خازنان علوم الهی، و ماییم عیبة علم الهی، یعنی مخزن علوم یا محل اسرار الهی، و شکی نیست که اسرار علوم الهی نزد ایشان بوده است و جمعی را که قابل بودهاند، در خور قابلیت افاضه میفرمودهاند؛ مثل سلمان و کمیل و قنبر و رشید هجری.[۳۲]
آیتالله حسنزاده آملی با استفاده از روایات، معتقد است که کمیل «خیلی ملازم آن حضرت بود» و « توانست معارف عرشی را دهان به دهان از حضرت ولیّ الله اعظم بگیرد» و سخنان گفته شده امام به او «دلالت بر کفایت آن صاحب سرّ ولی الله اعظم دارد و لیاقت مصاحبتش را با آن حضرت میرساند» ؛ از این رو «چون کمیل صاحب سرّ آن جناب بود، آنچه که از کمیل به ما رسیده است، همه اسرار علوم و معارف آل محمد است» . ایشان در ادامه میفرماید:
کسانی که اصحاب سرّ ائمه اطهار بودند، مردم برگزیدهای بودند و آنان را ظرفیت و استعداد دیگر بود و شرایط دیگر را حائز بودند. هریک از آنان به
فراخور قابلیت خود حرف شنیدهاند و به مقامی رسیدهاند و خود آن بزرگان که از اکابر عرفای اسلامیاند، در احیای معارف اسلامی نقش بسزا داشتند.[۳۳]
سه ماجرای ذیل، حکایت از محرم سرّ بودن کمیل نخعی دارد:
الف) سیمای حقیقی خوارج
حکایت ذیل، نشان از رمزگشایی امیرمؤمنان (ع) از سیمای واقعی اهل نهروان است. شبی علی (ع) به همراه کمیل از مسجد کوفه عازم منزل بودند؛ در میان راه به در خانه مردی رسیدند که در آن وقت از شب با صدایی زیبا و محزون این آیات قرآن را تلاوت میکرد: (أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاءَ اللَّیلِ سَاجِدًا وَقَائِمًا یحْذَرُ الْآخِرَةَ وَیرْجُو رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ یسْتَوِی الَّذِینَ یعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یعْلَمُونَ إِنَّمَا یتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْبَابِ)[۳۴]؛ آیا کسی که در ساعات شب به عبادت مشغول است و در حال سجده و قیام، از عذاب آخرت میترسد و به رحمت پروردگار خود امیدوار است [باارزشتر است یا کسانی که کفر نعمت میورزند؟ !] بگو آیا عالمان و جاهلان یکسانند؟ ! همانا تنها خردمندان متذکّر میگردند.
صدا و حالت خوش آن مرد، بسیار کمیل را تحت تأثیر قرار داده بود؛ اما سخنی نمیگفت. در این هنگام علی (ع) رو به کمیل کرد و فرمود: صدای این مرد تو را متعجّب نسازد؛ چراکه او از اهل آتش است و من در آینده تو را آگاه خواهم نمود! کمیل که هم از علم حضرت از باطن خود و هم دوزخی بودن آن مرد، بسیار شگفتزده شده بود، در فکر فرو رفت و ساکت ماند. مدّت زیادی گذشت تا آنکه ماجرای نهروان پیش آمد و خوارج که بسیاری از آنان حافظ قرآن بودند، به جنگ با امیرمؤمنان (ع) برخاستند و این غائله با پیروزی حضرت خاتمه یافت. پس از پایان نبرد، کمیل همراه علی (ع) در میان کشتگان خوارج قدم میزدند تا آنکه نوک شمشیر را روی سر یکی از آنها گذاشت و فرمود:
«یا کمیل، اَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیلِ ساجِداً وَ قائِماً» ؛ یعنی این همان شخصی است که آن شب با چنان حالتی مشغول تلاوت قرآن بود و تو را به تحسین واداشت. در این هنگام، کمیل بر قدمهای حضرت افتاد و پاهای مبارکش را بوسید و از خداوند طلب مغفرت نمود.[۳۵]
ب) سینه علی (ع) صندوق اسرار الهی
کمیل میگوید: با علی (ع) در مسجد کوفه بودم. نماز عشاء را به جای میآوردیم که حضرت دست مرا گرفت و از مسجد خارج شدیم. رفتیم تا اینکه به بیرون شهر رسیدیم. در این مدّت، حضرت هیچ سخنی با من نگفت. چون به بیابان رسیدیم، حضرت نفسی تازه کرد (و آهی کشید) و فرمود: ای کمیل! این قلبها ظروفی هستند و بهترینشان باظرفیتترین آنهاست. آنچه را میگویم، به خاطر بسپار. مردم بر سه قسمند: دانشمندانِ هدایت یافته از جانب خداوند؛ فراگیرندگان دانش که راه نجات را در پیش گرفتهاند، و افراد نادانی که به هر سو متمایل و هر بانگی را پیروی میکنند. آنها، همجهت بادند و هرگز به فروغ علم، نورانی نگشته و به ملجأ مورد اعتمادی نیز پناه نبردهاند. ای کمیل! علم از مال بهتر است؛ چرا که دانش، تو را حفظ میکند؛ امّا تو نگهبان ثروت هستی. مال با پرداخت، کاسته میگردد؛ ولی علم با انفاق، افزون میشود. . . آنگاه اشاره به سینه مبارک خود کرد و فرمود: آه! آه! در اینجا علوم فراوانی است؛ ولی حاملی برای آنها نمییابم.[یادداشت ۱۰][۳۶]
ج) گفتوگو با مردگان
کمیل در ماجرایی دیگر چنین نقل میکند: همراه علی بن ابیطالب (ع) از کوفه خارج شدیم؛ هنگامی که به گورستان رسیدیم، امام علی (ع) نظری به قبرستان انداخت و فرمود: ای اهل قبور! ای اهل بلا! ای اهل وحشت! چه خبری نزد شماست؟ خبری که نزد ماست این است که همانا اموالتان تقسیم شد و فرزندانتان یتیم شدند و همسرانتان ازدواج کردند. این خبری است که نزد ماست؛ چه خبری نزد شماست؟ سپس رو به من کرد و فرمود: ای کمیل! اگر به آنها اذن میدادند، در جواب میگفتند: «فَاِنَّ خَیْرَ الزّادِ التَّقوی» . سپس گریست و فرمود:
«یا کُمَیل، الْقَبرُ صُنْدُوقُ الْعَمَلِ وَ عِنْدَ الْمَوْتِ یَأْتِیْکَ الْخَبَر» .[۳۷][یادداشت ۱۱]
میراث معنوی
«دعای کمیل» یکی از یادگارهای انس و ارادت کمیل نخعی با امیرمؤمنان (ع) است. کمیل بن زیاد میگوید: با مولایم علی (ع) در مسجد بصره نشسته بودیم و جمعی از اصحاب آن حضرت نیز حضور داشتند. یکی از آنها خطاب به امیر مؤمنان از آیه مبارکه (فیها یفرق کلّ امر حکیم)[۳۹] پرسید؛ حضرت فرمود: مقصود، شب نیمه شعبان است. آنگاه فرمود: «قسم به کسی که جان علی به دست اوست، هیچ بندهای نیست، مگر اینکه جمیع مقدّراتی که تا سال آینده بر او جاری میشود از خیر و شر، در شب نیمه شعبان برای او تقدیر میگردد و هیچ بندهای نیست که این شب را احیا بدارد و دعای خضر علیهالسلام را بخواند، مگر آنکه دعایش مستجاب شود» . مجلس پایان یافت و حضرت به منزل تشریف بردند. من شبانه درِ خانه علی (ع) را زدم. حضرت فرمود: چه چیز (در این وقت شب) تو را به اینجا کشانده است؟ عرض کردم: ای امیرمؤمنان! دعای خضر. فرمود: بنشین ای کمیل؛ اگر این دعا را حفظ کنی و هر شب جمعه یا در ماه، یا در سال، یا در عمرت یک مرتبه بخوانی، کفایت و یاری میشوی و مشمول رزق قرار میگیری و مغفرت الهی شامل حالت خواهد شد. ای کمیل! مصاحبت طولانی تو با ما، سبب گردید تا پاسخ تو را بگویم. حضرت سپس فرمود: بنویس:
«اللّهمّ انّی أسألک برحمتک الّتی وَسِعتْ کلّ شیء. . .» .[۴۰]
شیخ طوسی و نوادهاش سید بن طاووس نقل میکنند که کمیل بن زیاد دید امیرمؤمنان (ع) این دعا را در سجده میخواند.[۴۱]
آیتالله حسنزاده آملی در ستایش این شوق و شیدایی کمیل مینویسد:
چهقدر کمیل همّت و عزم داشت! چهقدر عشق و شوق داشت! چهقدر تشنه و طالب بود که تا چیزی سراغ گرفت، در راه تحصیل آن شد، و شب به خدمت امام رسید و دعای خضر را از آن جناب طلب کرد و از آن حسن طلبش و صفای سریره و هدف مقدّسش، چنین سفره پربرکت دعای خضر علیهالسلام را برای همه اهل حال و دعا و مردم صاحبدل گسترده است و چنین اثر قیّم و قویم از خود به یادگار گذاشته است و دعای خضر را دعای کمیل کرده است. آری، باید گدایی کرد [زیرا] که جواد، گدا میخواهد.[۴۲]
از حماسه تا شهادت
کمیل در نبرد بر ضد حجاج بن یوسف ثقفی در سال ۸۲ هجری حضوری چشمگیر داشت. این نبرد که به «دیر الجماجم» شهرت یافت، با پیروزی عبدالرحمان بن محمد و شکست حجاج پایان یافت.[۴۳] چند ماه پس با استقرار حجاج در کوفه و تصدی فرمانداری آن شهر، در پی یافتن کمیل برآمد؛ اما وی پنهان شد. حجّاج برای دستگیری کمیل، حقوق فامیل و قبیله او را از بیتالمال قطع کرد. کمیل با اطلاع از این تصمیم، فشار بر حقوق قبیلهاش را تاب نیاورد. پس از مخفیگاه خود بیرون آمده، وارد کوفه شد و خود را تسلیم حجّاج کرد. هنگامی که حجّاج او را دید، گفت: بسیار دوست داشتم تو را بیابم! کمیل گفت: صدایت را بر من درشت مکن و مرا به مرگ تهدید منما! به خدا سوگند که از عمرم چیزی باقی نمانده، جز مانند باقی مانده غبار. هرچه میخواهی درباره من انجام بده؛ فانّ الموعد للّه؛ زیرا وعدگاه ما نزد خداست و بعد از کشتن، حساب در کار است، و همانا امیرمؤمنان (ع) به من خبر داده که تو قاتل من هستی! حجّاج سپس به مأمورانش دستور داد تا کمیل را گردن زدند. بدین ترتیب، کمیل بن زیاد در سال ۸۳ هجری و در ۹۰ سالگی به شهادت رسید.[۴۴] پیکرش را در ثویّه[۴۵] به خاک سپردند و اکنون مزار دوستداران اهل بیت (ع) است.
شت
- ↑ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییزالصحابه، ج٨، ص ۴٠٢.
- ↑ ۲٫۰ ۲٫۱ تاریخ مدینهٔ دمشق، ج۵٠، ص ٢۴٧.
- ↑ سمعانی، الانساب، ج ۵، ص ۴٧٣.
- ↑ ابن درید، الاشتقاق، ص٢۴٢.
- ↑ صفة جزیرة العرب، تحقیق محمد بن علی الاکوع؛ ص ١٧۶ - ١٧٨.
- ↑ اللهمّ بارک فی النّخع!
- ↑ نویری، نهایة الأرب فی فنون الأدب، ج١٨، ص ١٠٩.
- ↑ ابن درید، الاشتقاق، ص٢۴٢.
- ↑ الإصابة، ج۵، ص۴٨۶.
- ↑ ابن عساکر، تاریخ مدینهٔ دمشق، ج۵٠، ص ٢۵١.
- ↑ ابن سعد واقدی، الطبقاتالکبری، ج۶، ص٢١٧؛ جمالالدین یوسف مزی، تهذیب الکمال فی اسماء الرجال، ج٢۴، ص ٢١٨.
- ↑ تاریخ مدینهٔ دمشق، ج۵٠، ص، ٢۵٠.
- ↑ جمالالدین یوسف مزی، تهذیب الکمال فی اسماء الرجال، ج٢۴، ص ٢١٨.
- ↑ ابن جوزی، المنتظم، ج۵، ص۴٠؛ تاریخ مدینهٔ دمشق، ج١١، ص ٣٠۵.
- ↑ رجال برقی، ص ۶.
- ↑ رجال شیخ طوسی، ص٨٠ و ٩۵. « إنّه من خواصّهما علیهما السلام» رجال ابنداود، ص ١۵۶؛ ر. ک: خویی، معجم رجال الحدیث، ج١۵، ص ١٣٣.
- ↑ شیخ مفید، الجمل، ص ١٠٨.
- ↑ تهذیب الکمال، ج ٢۴، ص ٢١٨.
- ↑ تاریخ ابنخلدون (ترجمه) ، ج١، ص۵٩۵.
- ↑ نهایة الأرب فی فنون الأدب، ج٢١، ص ٢۴۶؛ ر. ک: تاریخ مدینهٔ دمشق، ج۵٠، ص ٢۵١.
- ↑ معجم رجال الحدیث، ج ١۵، ص ١٣٣.
- ↑ شیخ حرّ عاملی، وسایل الشیعه، ج ٣٠، ص ٢٣۵؛ کاشانی، نوادر الأخبار فی ما یتعلق بأصول الدین، ١٩٣.
- ↑ وسایل الشیعه، ج ٣٠، ص ٢٣۵،
- ↑ ابن خردادبه، المسالک والممالک، ص (علیه السلام)٢؛ جعرافیای حافظ ابرو، ج٢، ص ۴٩؛ حموی، معجم البلدان، ج۵، ص ۴٢١.
- ↑ نهج البلاغه، نامه ۶١.
- ↑ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ص٧١۶.
- ↑ نراقی، شعب المقال فی درجات الرجال، ص ١١٩.
- ↑ برای دیدن متن حدیث ر. ک: مجلسی، روضة المتقین، ج٢، ص٨١.
- ↑ الذریعه، ج١٣، ص ١٩۶.
- ↑ مجموعه رسائل و مصنفات کاشانی، ص ۶٣٩.
- ↑ مجلسی، روضة المتقین، ج٢، ص٨١.
- ↑ محمدتقی مجلسی، لوامع صاحبقرانی، ج٨، ص ٧٠۴.
- ↑ حسن حسنزاده آملی، مجموعه مقالات، ص ١۵٨.
- ↑ زمر، آیه ٩.
- ↑ حسن بن محمد الدّیلمی، ارشاد القلوب، ج ٢، ص ٢٢۶.
- ↑ امالی شیخ مفید، ص ٢۴٧ - ٢۵٠؛ ر. ک: نهجالبلاغه، حکمت ١۴٧.
- ↑ تاریخ مدینه دمشق، ج۵٠، ص ٢۵١.
- ↑ دیوان امیرالمومنین(ع)، ص٣١٢.
- ↑ دخان، آیه ۴.
- ↑ سید بن طاووس، اقبال الاعمال، ج٣، ص ٣٣١.
- ↑ طوسی، مصباح المتهجّد، ج٢، ص ٨۴۴؛ اقبال الاعمال، ج٣، ص ٣٣١.
- ↑ مجموعه مقالات، ص ۶۶.
- ↑ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۴٧٢؛ ابنکثیر، البدایة والنهایة، ج٩، ص:۴٧.
- ↑ شیخ مفید، الارشاد، ج ١، ص ٣٢٨؛ ر. ک: تاریخ مدینهٔ دمشق، ج١٢، ص ١٢٧؛ ابن عبد ربه، العقد الفرید، ج٣، ص: ٣۴۶؛ مسکویه، تجاربالأمم، ج٢، ص٣۵١؛ الإصابة، ج۵، ص:۴٨۶.
- ↑ معجم البلدان، ج٢، ص٨٧.
- ↑ مهمترین طوایف نخع عبارتند از: «صهبان» ، «جذیمه» ، «حارثه» ، «سعد بن مالک» ، «کلیب» و «بنوالهیه» . از این رو «صبهانی» منسوب به صبهان که قبیلهای نخعی بودند و کمیل بن زیاد ، از آن قبیله است.[۴]
- ↑ سکونتگاه نخستین این قبیله، منطقه میان جران تا صنعا بوده است.
- ↑ و فیهم - یعنی - أهل الکوفة من العبّاد أویس القرنی، و عمرو بن عتبة بن فرقد، و یزید بن معاویة النّخعی، و ربیع بن خثیم، و همّام بن الحارث، و معضد الشیبانی، و جندب بن عبد الله، و کمیل بن زیاد النخعی.
- ↑ فی أصحاب أمیرالمؤمنین علیهالسلام من الیمن: کمیل ابن زیاد النخعی.
- ↑ کان خصیصا بعلیّ بن أبیطالب.
- ↑ آنگونه که آیتالله خویی در پایان میفرماید: عظمت و قرب کمیل نزد علی (علیه السلام) از واضحاتی است که شکّی در آنها نیست.
- ↑ هیت شهری است در کناره فرات، از نواحی بغداد و بالاتر از انبار که دارای نخلستانهای فراوان است. گویند که هیت نام گرفته، چون در زمین غور است. بعضی گویند بانی او هیت نام داشت از احفاد مالک بن دعر.
- ↑ کمیل بن زیاد النخعی، من خواصّ أصحاب أمیرالمؤمنین علیهالسلام و من أصحاب سرّه.
- ↑ حدیث حقیقت، سخنی است کوتاه و منسوب به امام علی(ع) که از پی سؤال کمیل بن زیاد نخعی پدید آمد و «حقیقت» را به توضیح نشست.[۲۸] نفاست معنا و کوتاهی الفاظ این حدیث سبب شده تا بسیاری از دانشمندان به شرح آن بپردازند. آقابزرگ طهرانی به ده اثر از عالمانی چون علامه حلی، عزالدّین محمود کاشانی و ملّا عبدالله زنوزی اشاره میکند.[۲۹] کتاب «الکمیلیّة، شرح حدیث الحقیقة» یکی از ستودنیترین آثاری است که توسط ملا عبدالرزاق کاشانی نگاشته شده است.[۳۰]
- ↑ قَالَ کُمَیْلُ بْنُ زِیَادٍ أَخَذَ بِیَدِی أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ع فَأَخْرَجَنِی إِلَی الْجَبَّانِ فَلَمَّا أَصْحَرَ تَنَفَّسَ الصُّعَدَاءَ ثُمَّ قَالَ یَا کُمَیْلَ بْنَ زِیَادٍ إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِیَةٌ فَخَیْرُهَا أَوْعَاهَا فَاحْفَظْ عَنِّی مَا أَقُولُ لَک. . .
- ↑ این ابیات در دیوان منسوب به امیرمؤمنان (علیه السلام) مندرج است: یَا مَنْ بِدُنْیَاهُ اشْتَغَل قد غره طول الامل الموت یأتی بغتة و القبر صندوق العمل ولم تزل فی غفله حتی دنا منک الاجل میبدی،[۳۸]