ثقیف: تفاوت میان نسخهها
جز (جایگزینی متن - '</ref> ' به '</ref> ') |
جز (جایگزینی متن - ' <ref>' به '<ref>') |
||
خط ۹۱: | خط ۹۱: | ||
==آداب و رسوم جاهلی ثقیف== | ==آداب و رسوم جاهلی ثقیف== | ||
ثقفیها همانند بسیاری از مردم شبه جزیره [[بتپرست]] بودند و «[[لات]]»<ref>الاصنام، ص69.</ref> که برخی از آن با نام «ربّه»<ref>النهایه، ج2، ص180؛ لسان العرب، ج1، ص400، «ربب.</ref> <ref>معجم قبائل العرب، ج1، ص151.</ref> یاد میکردند، بت ویژه آنان به شمار میرفت. | ثقفیها همانند بسیاری از مردم شبه جزیره [[بتپرست]] بودند و «[[لات]]»<ref>الاصنام، ص69.</ref> که برخی از آن با نام «ربّه»<ref>النهایه، ج2، ص180؛ لسان العرب، ج1، ص400، «ربب.</ref><ref>معجم قبائل العرب، ج1، ص151.</ref> یاد میکردند، بت ویژه آنان به شمار میرفت. | ||
===زیارت و قربانی برای لات=== | ===زیارت و قربانی برای لات=== |
نسخهٔ ۴ ژوئن ۲۰۱۹، ساعت ۱۷:۳۵
«ثَقیف»، مهمترین قبیله ساکن در طائف، تاثیرگذار بر تحولات مکه و تاریخ آغاز اسلام بوده است.
ثقیف از قبایل مشهور و نیرومند و پرجمعیت عرب بود که مردمش در طائف و اطرافش سکونت داشتند. موقعیت ممتاز طائف، توجه عرب را به آن شهر و ساکنانش معطوف کرده و ایشان را هم پیمان قریش، اوس، خزرج و یهود قرار داده و محلى براى سرمایهگذارى قریش بود.
مردم ثقیف مشرک و بتپرست بودند و بتخانه معروف لات به آنان تعلق داشت. رسول خدا(ص) در سال هشتم هجری قمری پس از فتح مکه به جنگ قبیله هوازن و ثقیف رفت و در منطقه حنین جنگ سختی با آنان کرد که به شکست آن دو قبیله منتهی شد. پس از نبرد حنین مردم ثقیف به شهر خود، طائف، که دارای دژ محکم و مرتفعی بود پناهنده شدند.
پس از بازگشت پیامبر به مدینه، عروة بن مسعود ثقفی از بزرگان ثقیف به مدینه آمد و اسلام آورد و برای دعوت قوم خود به پذیرش اسلام راهی سرزمین طائف شد. اما مردم ثقیف پس از آگاهی از مسلمانشدن عروه، او را تیرباران کردند.
پس از شهادت عروة بن مسعود و گسترش اسلام در شبه جزیره عربستان، قبیله ثقیف در سال نهم هجرت (عام الوفود) هیئت نمایندگی را به مدینه اعزام کرد. سرانجام قبیله ثقیف مسلمان شدند و بتخانه لات نیز ویران گشت.
ثقفیان در دوره سه خلیفه اول، از نیروهای مؤثر حکومت در اداره شهرها و نیز جنگها و فتوحات بودند. همچنین آنان با توجه به روابط و همپیمانی دیرینه با بنیعبدشمس، از ارکان مهم حکومت بنیامیه به شمار میآمدند.
افراد موثر، دانشمندان و شاعران زیادی از قبیله ثقیف بر آمدهاند که مختار بن ابیعبیده ثقفی، حجاج بن یوسف ثقفی و مغیرة بن شعبه از آنان هستند.
نسبشناسی
ثقیف به معنای زیرک و ماهر، لقب قَسی بن مُنبِّه، جدّ این قبیله، است.[۱] منابع در خاستگاه این قبیله اختلاف دارند.
فرزندان ابورغال
نسبشناسان پیشین، ثقیف (قسی و فرزندانش) را از بندگان یا فرزندان شخصی به نام ابورِغال دانستهاند که از نجاتیافتگان قوم ثمود بود.[۲] روایاتی منسوب به پیامبر(ص) و علی(ع) نیز این دیدگاه را تقویت میکنند.[۳] هجو ثقفیان به سبب انتساب به ثمود، آنان را بر آن داشت تا با تاکید بر نسب عدنانی، خود را از ثمود مبرّا بدانند.[۴]
در نظر مشهور، ثقیف از زیرمجموعههای قبیله بزرگ هوازن دانسته شدهاند. آنان را «مُضَری» و به تعبیر دقیقتر «قیسی» شمردهاند. بر پایه این دیدگاه که خودِ ثقفیان تایید میکنند، آنان فرزندان قسی بن منبة بن بَکر بن هَوازن بن منصور بن عِکرمة بن خَصفة بن قیس عَیلان بن مُضر بن نَزار بن عدنان هستند.[۵]
فرزنذان ایاد بن نزار
برخی ثقیف را از فرزندان ایاد بن نزار دانستهاند که بعدها بر اثر رویدادهای دوران خود ناچار شدند که به فرزندان قیس (هوازن) پناه آورند و به عضویت مجموعه آنان درآیند.[۶] نسب ثقفیان بر پایه این روایات چنین است: قسی بن منبة بن نَبیت بن منصور بن یقدم بن اَفصی بن دُعمی بن ایاد بن نزار بن عدنان.[۷] در روایتی، پیامبر(ص) بدون اشاره به خاستگاه ثقیف، آنان را یکی از چهار قبیله غیر عدنانی شمرده است.[۸]
تاثیر درگیریهای سیاسی
اختلاف و ستیز در باره نسب قبیله بزرگی چون ثقیف را نباید بیتاثیر از درگیریهای سیاسی و نقش برخی از چهرههای آنان در رویدادهای عصر اموی دانست. برخی از محققان انتساب ثقیف به ثمود را نادرست و گزارشهای مربوط به آن را جعلی و نتیجه بغض و کینه مردم از ظلمهای حجاج بن یوسف ثقفی (75-85ق.) میدانند.[۹] برخی بر این باورند که قرینههای گوناگون، جدایی نسب ثقیف از هوازن را در قیاس با نسب هوازنی آن مرجح میسازد.[۱۰]
قسی در طائف
در باره قسی که دوران حیاتش را به تخمین در میانه سده چهارم م. دانستهاند،[۱۱] آوردهاند که وی به سبب همراهی در کشتن یکی از کارگزاران حاکم یمن، به سوی طائف گریخت و در دیدار با عامر بن ظَرْب عَدوانی، حاکم طائف و بزرگ قبیله عَدوان از تیرههای قیس عیلان، با زیرکیهایی که نشان داد و نیز مهارتش در پرورش انگور، «ثقیف» لقب یافت[۱۲] و پس از ازدواج با دختران عامر در این شهر ساکن شد.[۱۳]
ازدواج و فرزندان قسی
قسی از زینب دختر عامر بن ظرب، سه پسر به نامهای جُشم، عوف و دارس داشت. بلاذری[۱۴] از سلامه به عنوان دیگر فرزند قسی از زینب یاد کرده است. از جشم تنها یک پسر به نام حُطیط؛ و از عوف دو پسر به نام غِیره و سعد باقی ماندند. فرزندان دارس از عموزادگان خود جدا شدند و همگی به شَنوءه از زیرمجموعههای اَزد، از بزرگترین قبایل عرب جنوبی، پیوستند.[۱۵] نیز قسی از امیمه، دیگر دختر عامر بن ظرب، یک پسر به نام ناضره داشت.[۱۶] از میان فرزندان قسی، نسل او در فرزندان جشم و عوف ماندگارتر شد و دو شاخه بنیمالک از زیر مجموعههای بنوحطیط بن جشم و بنیعوف با دو زیر شاخه بنوسعد و بنوغیره[۱۷] در رویدادهای این عصر اثر نهادند.
همسرگزینی بنیقسی از قبائل
اینان که نخست از لحاظ جمعیت و نیز پشتوانه قبیلگی دچار ضعف بودند، کوشیدند تا با برقراری پیوندهای سببی با دیگر تیرهها و قبایل ساکن در مکه و پیرامون آن همچون قریش و هوازن، به استوارسازی جایگاه خود در میان قبایل منطقه بپردازند. بر این اساس، عوف همسرانی از قبیله بنیهُذیل و تیره هوازنی بنینصر بن معاویه برگزید. فرزندش سعد با زنی از خزاعه[۱۸] و عمرو بن سعد با زنی از ثماله ازد[۱۹] ازدواج کردند.
این شیوه در نسلهای پسین ثقیف ادامه یافت. ازدواج مردانی از بنیعوف همچون ابوالصلت بن ربیعه با رقیّه دختر عبد شمس بن عبد مناف.[۲۰] مسعود بن عامر بن معتب با سُبیعه دیگر دختر عبد شمس[۲۱] و ابومُرّه ثقفی با میمونه دختر ابوسفیان بن حرب[۲۲] از آن جمله است.
حصارکشی طائف
آوردهاند که بعدها در پی غلبه فرزندان عامر بن صعصعه ـ که از سوی مادر عدوانی بودند ـ بر قبیله عدوان، طائف پایگاه تابستانی بنیعامر شد. پس از آن، ثقفیان که از جمعیت و جایگاه اجتماعی برخوردار شدند، توانستند نخست با توافق بنیعامر اداره طائف را به دست گیرند و سپس با حصارکشی گرداگرد آن، مانع ورود بنیعامر به شهر شوند. نبرد بنیعامر برای بازپسگیری شهر نتیجهای نداشت.[۲۳] با این حصارکشی، این شهر که تا آن هنگام «وَجّ» خوانده میشد، به طائف مشهور گشت.[۲۴]
برخی حصارکشی گرداگرد شهر را به دوران ریاست مسعود بن معتب ثقفی[۲۵] در میانه سده ششم ق. م. نسبت میدهند. از گزارشی مربوط به حمله اصحاب فیل در 570م. در معرفی ساکنان طائف که نامی از عدوانیها و بنیعامر در آن نیست،[۲۶] میتوان تسلط ثقیف در طائف را پیش از آن سال دانست.[۲۷]
بدین ترتیب، شهر طائف در 12 فرسخی مکه[۲۸] (حدود 70 کیلومتر) به عنوان مسکن ثقیف شناخته شد. استواری حصار طائف، این شهر را به جایگاهی امن برای فراریان تبدیل کرد.[۲۹]
همپیمانان ثقیف
از بنینصر و بنیعقیل هوازن،[۳۰] بنیسُلیم[۳۱] و قریش[۳۲] به عنوان متحدان تیرههای ثقیف یاد شده است.
در این میان، همپیمانی و همراهی بنیعوف ثقیف با بنی عبد شمس و زیرمجموعه آن یعنی تیره بنیامیه و نیز همپیمانی شاخه بنیمالک با بنیهاشم از اهمیت بیشتر برخوردار است.
این همپیمانی در دوره اسلامی به ویژه دوران حکومت بنیامیه بر سرزمینهای اسلامی، نمود بیشتر یافت. گفتار پیامبر(ص) درباره همپیمانی انصار و بنیهاشم و نیز ثقیف و بنیامیه[۳۳] بیانگر وسعت ارتباط ثقفیان و امویان است. البته گاه ثقفیان در برابر متحدان قریشی خود قرار میگرفتند. حضور همه ثقیف در حدود سال 584ق. و در زمانه ریاست مسعود بن معتب همراه هوازن و طوایف قیس عیلان در جنگهای فِجار در برابر قریش و متحدان دیرین خود چون بنیهاشم و بنی عبد شمس[۳۴] از مصداقهای کمیاب شکسته شدن اتحاد ثقیف و قریش است.
آغاز دوره اقتدار
با آغاز دوره اقتدارِ ثقیف، گزارشها از تمایل تیرهها و قبایل بزرگ برای ازدواج با زنان ثقفی حکایت دارند؛ از جمله: ازدواج هاشم بن عبدمناف، نیای پیامبر(ص) و بزرگ قریش با جَحد دختر حبیب از بنیمالک[۳۵] و برادرش ابوعمرو بن عبدمناف با حبیبه دختر عبد یالیل،[۳۶] و ازدواج حارث بن عبدالمطلب با سخیله دختر خزاعی بن حویرث از بنیمالک.[۳۷] اینگونه ازدواجها در دوره اسلامی نیز ادامه یافتند.[۳۸]
ستیزهای درونی
با تثبیت جایگاه ثقیف، ستیزهای داخلی میان دو شاخه اصلی این قبیله آشکار شد. برتریطلبی بنیعوف که از قدرت و جمعیت بیشتر برخوردار بودند، آنان را به تصاحب زمینهای بنیمالک کشاند. بنیعوف به زمینهای متحد خود، بنینصر بن معاویه از تیرههای هوازن، نیز دستدرازی کردند. این امر به درگیری میان آنان و بنیمالک انجامید. در این نبرد، بنینصر کنار بنیمالک و بنیغاضرة بن حطیط، از خویشاندان نزدیک و تیرههای هم عرض بنیمالک، کنار بنیعوف قرار گرفتند. شکست بنیمالک در این ستیز، به اخراجشان از طائف انجامید و این شهر در اختیار بنیعوف درآمد.[۳۹]
اقتصاد ثقیف
خوشی آب و هوا و وجود زمینهای مرغوب کشاورزی، زمینهای مناسب فراهم کرد تا ثقفیان اقتصاد خود را بیشتر بر کشاورزی که در آن تبحر داشتند، بنا نهند. انگور، کشمش، موز، خرما و عسل از مهمترین محصولات کشاورزی طائف به شمار میآمد که افزون آن را در مکه میفروختند. بدین سان، طائف تامین کننده میوه مکه گشت.[۴۰]
نیز به دلیل انگور مرغوب، این شهر به یکی از مراکز مهم تهیه شراب مبدل شد. تاکید نمایندگان ثقیف در نخستین حضور خود در مدینه نزد پیامبر(ص) بر نیازمندی به شراب[۴۱] بیانگر نقش شراب در معادلات اقتصادی طائف است. پس از آن نیز در منابع تاریخی به شراب ثقیف بارها اشاره شده است.[۴۲]
برپایی بازار موسمی عکاظ در حومه طائف[۴۳] که جایی برای تبادل کالا میان قبایل بود، حکایتگر رونق اقتصادی و تجاری ثقیف است.
ثقیف در تجارت با همسایگان قدرتمند خود نیز میکوشید. گزارشهایی از حضور بازرگانان ثقیف در ایران ساسانی[۴۴] و نیز روابط آنان با حیره،[۴۵] مصر[۴۶] و بیزانس[۴۷] در دست است.
نجاری، آهنگری که نزد عرب خوار شمرده میشد، و نیز دباغی[۴۸] از مهمترین صنایع و حرفههای این قبیله بود. رشد اقتصادی و انباشت ثروت ثقیف، مردم آن دیار را بر آن داشت تا ثروت خود را در معامله اقتصادی شایع در آن روزگار، یعنی ربا، به کار گیرند. رباخواران ثقیف بعدها همانند دیگر رباخواران در توجیه رفتار خود ادّعا میکردند که ربا همانند بیع است و از این رو، آن را مباح میدانستند.[۴۹]
برخی از مفسّران آیه 275 سوره بقره را در باره بطلان همین باور میدانند.[۵۰] در این آیه، خداوند رباخواران را همانند کسانی میشمرد که بر اثر ارتباط با شیطان عقل آنان نابود گشته است و داد و ستد را کاری حلال و ربا را حرام میشمرند: ﴿الَّذِینَ یَاْکُلُونَ الرِّبا لا یَقُومُونَ اِلاَّ کَما یَقُومُ الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطانُ مِنَ الْمَسِّ ذلِکَ بِاَنَّهُمْ قالُوا اِنَّمَا الْبَیْعُ مِثْلُ الرِّبا﴾.
جایگاه ثقیف در دوران جاهلی
جایگاه برجسته طائف در زمینه کشاورزی و تجارت و نیز وجود امنیت برای ساکنان شهر در سایه حصارهای استوار طائف، اهمیت اجتماعی و اقتصادی ثقیف را افزون ساخت و شان ساکنان این شهر را نزد عرب، به ویژه همسایگان قریشی آنان، والایی بخشید. همین سبب شد که قریشیان برای خود جای پایی در طائف باز کنند و صاحب آب و باغ و زمین شوند. این امر با تهدید ثقیف از سوی قریش محقق شد.[۵۱] منابع از خرید چاه ذوالهرم به دست عبدالمطلب در طائف گزارش دادهاند. این چاه زمانی به دست برخی از ثقفیان تصرف گشت؛ اما با حکمیت کاهنی از قضاعه، به عبدالمطلب بازگردانده شد.[۵۲]
انکار برتری قریش
در این میان، اهل طائف خود را همپای قریش دانسته، هرگونه برتری قریش را بر خود انکار میکردند.[۵۳] موقعیت ممتاز ثقفیان نزد مکیان تا بدان جا بود که در پی بعثت پیامبر(ص) برخی از مشرکان با انگیزه بهانهجویی در برابر ایشان، نبوت را در شان یکی از مردان ثقیف میدانستند.[۵۴]
خداوند با نزول آیه 31 سوره زخرف، به این امر اشاره مینماید: ﴿وَقَالُوا لَوْلا نُزِّلَ هَذَا الْقُرْآنُ عَلَی رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ﴾، بسیاری از مفسران مقصود از قریتین را طائف و مکه دانستهاند و در معرفی مردی ثقفی که از دیدگاه مشرکان جایگاه پیامبری داشت، اختلاف دارند.[۵۵] برخی از اینان همچون مغیرة بن شعبه به دُهاة العرب (چارهاندیشان) و نیز «عاقلترین مردم عرب» شناخته میشدند.[۵۶]
ساخت بتخانه
رقابت ثقیف با قریش به امور اعتقادی و ساخت بتخانهای همانند کعبه انجامید.[۵۷] شاید بر اثر همین رقابتها، آن گاه که سپاه ابرهه در 570م. برای ویرانی کعبه به طائف رسید، مسعود بن معتب رئیس ثقیف همراه بزرگان شهر با تقدیم هدایای بسیار و اظهار بندگی در برابر ابرهه، فردی به نام ابورِغال را بهعنوان راهنمای سپاه به سوی مکه فرستادند. او در مُغَمّس، یک منزلی مکه، درگذشت و بعدها مردم قبر او را به عنوان خائن به کعبه سنگسار کردند.[۵۸]
آداب و رسوم جاهلی ثقیف
ثقفیها همانند بسیاری از مردم شبه جزیره بتپرست بودند و «لات»[۵۹] که برخی از آن با نام «ربّه»[۶۰][۶۱] یاد میکردند، بت ویژه آنان به شمار میرفت.
زیارت و قربانی برای لات
اینان پیرامون بت را حرم و منطقهای امن میدانستند و این را مایه مباهات خود میشمردند.[۶۲] نیز همانند قریش که برای عزّی زیارت و قربانی میکردند، برای لات نیز چنین اعمالی به جای میآوردند و حج انجام میدادند.[۶۳]
مسؤولیت پردهداری این بتخانه و نگهداری از لات بر عهده خاندان ابیالعاص[۶۴] از شاخه بنیمالک یا خاندان عتاب بن مالک از شاخه احلاف بود.[۶۵] همه عربها لات را در کنار منات و عزّی میپرستیدند[۶۶] و آنان را دختران خدا میشمردند.
خداوند در آیات 19-22 سوره نجم این باور را باطل و ستمکارانه میداند: ﴿اَ فَرَاَیْتُمُ اللاَّتَ وَ الْعُزَّی* وَ مَناةَ الثَّالِثَةَ الاُخْری* اَ لَکُمُ الذَّکَرُ وَ لَهُ الاُنْثی* تِلْکَ اِذاً قِسْمَةٌ ضِیزی﴾،[۶۷] آنان نیز با باور به لات، فرزندان خود را به نام آن میخواندند.[۶۸] به گزارشی، در طائف بتخانهای نیز برای عزّی بوده است.[۶۹]
اهل حمس
ثقفیها نیز در کنار قریش، بنیکِنانه، خُزاعه، بنیمُدلِج و... از حُمسیها بودند و خود را برتر از دیگران و در انجام مناسک حج، متعصبتر از دیگران میپنداشتند. از این رو، احکامی ویژه و عاداتی متفاوت داشتند که ترک وقوف در عرفات[۷۰] و خودداری از خوردن قسمتی از محصولات زراعی خود و گوشت برخی از حیوانات[۷۱] از آن جمله است.
ثقیف در حج جاهلی تلبیهای ویژه داشت که متن آن با اختلاف در منابع یاد شده است.[۷۲] در کنار این بتپرستان ثقفی، از برخی ساکنان مسیحی طائف نیز یاد شده است.[۷۳] بلاذری به یهودیانی که از یمن و یثرب رانده شده، در طائف اشتغال داشتند، اشاره کرده است.[۷۴]
تعدد همسران
تعدد همسران میان ثقیف بسیار رواج داشت. از غیلان بن سلمه، مسعود بن معتّب، عروة بن مسعود، مسعود بن عمرو بن عمیر، سفیان بن عبدالله، و مسعود بن عامر به عنوان مردانی که 10 همسر داشتند، نام بردهاند.[۷۵] برخی از محققان این را برآمده از تلاش آنان برای افزایش جمعیت دانستهاند.[۷۶] نیز آنان گاه با دوخواهر همزمان ازدواج میکردند. برخی گزارشها ازدواج قسی با دو دختر عامر را همزمان شمردهاند.[۷۷]
شعرسرایی ثقفیان
شاعران ثقفی پس از شاعران یثرب و عبدالقیس در رتبه سوم قرار داشتند.[۷۸] برخی از مفسران نیز مقصود از شعراء در آیه 224 سوره شعراء، را شاعران ثقیف، از جمله امیة بن ابیالصلت، میدانند.[۷۹] فصاحت زبان[۸۰] و وجود کاتبان حاذق همپای کاتبان قریش[۸۱] از دیگر ویژگیهای ثقیف بود.
ثقیف در دوران نبوی
از واکنش ثقفیان در برابر ظهور اسلام و نبوت پیامبر تا سال دهم بعثت آگاهی چندان در دست نیست.
تقابل با پیامبر اسلام
با توجه به گستردگی ارتباطات ثقیف و قریش و منافع اقتصادی مشترک آنان و نیز اعتبار و منزلت ثقیف نزد عرب که واکنش آنان در برابر پیامبر(ص) را دارای اهمیت میکرد، میتوان دریافت که آنان نیز همسو با قریش در برابر پیامبر(ص) قرار گرفتند.
این امر به سال دهم بعثت و پس از آن که پیامبر(ص) با رحلت ابوطالب، بزرگترین حامی اجتماعی خود را از دست داد و با فشارهای سخت قریش روبهرو شد، آشکارا رخ نمود. در این سال، هنگامی که پیامبر(ص) با هدف دعوت ثقفیان 10 روز در این شهر اقامت گزید، با سه تن از بزرگان شاخه بنیمغیرة بن عوف ثقیف به نام عبد یالیل، مسعود و حبیب از فرزندان عمرو بن عمیر دیدار کرد؛ اما با برخورد تند و توهینآمیز آنان روبهرو شد.[۸۲]
برخی از مفسران نزول آیه 48 سوره قلم، را در زمان بازگشت پیامبر(ص) از طائف میدانند. در این حال، پیامبر(ص) میخواست به دلیل رفتار تند و زشت ثقیف، آنان را نفرین کند؛ ولی خداوند او را به صبر فراخواند: ﴿فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ وَلا تَکُنْ کَصَاحِبِ الْحُوتِ اِذْ نَادَی وَهُوَ مَکْظُومٌ﴾.[۸۳]
ارتباط و اتحاد دیرین بنی عوف با بنی عبدشمس، به ویژه با بنیامیه که در پی ازدواج عروة بن مسعود با دختر ابوسفیان، استوارتر شده بود، در برخورد ثقیف با پیامبر اثر نهاد.
گرویدن به اسلام
با هجرت پیامبر(ص) به مدینه و پیروزیهای مسلمانان بر مشرکان قریش و متحدانشان، برخی از ثقفیان که همگی از شاخه احلاف بودند، به اسلام گرویدند. نخستین بار از اسلام مغیرة بن شعبه از بنیمعتب بن مالک به سال پنجم ق.[۸۴] و حضور ابوحذیفه،[۸۵] یَعلی بن مُره،[۸۶] جابر بن شیبان[۸۷] و عمرو بن شبیل[۸۸] از بنیعتاب بن مالک به سال ششم ق. در جمع مسلمانان و بیعتکنندگان رضوان یاد شده است. در برابر مسلمانان انگشتشمار ثقیف، دیگر مردم این قبیله به رهبری بزرگان خود حضور در کنار قریش برای رویارویی با مسلمانان را به صورت جدّیتر دنبال کردند.
دشمنی و نبردها
همدلی و همکاری ثقیف و قریش در برابر مسلمانان چندان جدی بود که برخی از مفسران در تفسیر آیه 73 سوره انفال، که کافران را یاوران و مدافعان یکدیگر میداند، مقصود از آنان را کافران قریش و ثقیف میدانند.[۸۹]
اسیر ساختن دو تن از اصحاب پیامبر(ص) در همان سالهای آغازین هجرت،[۹۰] مرثیهسرایی شاعر ثقیف امیة بن ابیالصلت در رثای کشتگان مشرکان در بدر،[۹۱] حضور بیش از 100 تن از آنان به سال سوم ق. در نبرد احد،[۹۲] نقش بسزا در سپاه احزاب به سال پنجم ق.[۹۳] و همراهی با نیروهای اعزامی قریش برای رویارویی با پیامبر(ص) در حدیبیه به سال ششم ق. از جمله دشمنیهای ثقیف با ایشان است.
دیدار با پیامبر در حدیبیه
دیدار عروة بن مسعود به نمایندگی از قریش با پیامبر در حدیبیه و سخنان تند و توهینآمیز وی با ایشان[۹۴] گویای شدت رفتار ثقیف در برابر پیامبر(ص) است. برخی از اعزام نیروهایی به فرماندهی عمر بن خطاب در سال هفتم ق. به سوی منطقه تُربَه و گریختن ثقیف و هوازن گزارش دادهاند.[۹۵]
نبرد حُنین
مهمترین و بزرگترین رویارویی ثقیف با مسلمانان را باید در نبرد حُنین به سال هشتم ق. و سپس مقاومت آنان در غزوه طائف در برابر محاصره کنندگان مسلمان آن شهر جستوجو کرد. از آن جا که در آغاز حرکت سپاه مسلمانان از مدینه، کسی از مقصد پیامبر(ص) برای فتح مکه آگاهی نداشت، هم در سپاه مسلمانان و هم در میان اهل طائف، این گمان پدید آمده بود که پیامبر(ص) به قصد سرکوب ثقیف، تدارک نبرد دیده است.[۹۶]
بر همین اساس، ثقیف همراه متحد دیرین خود، هوازن، با جمعآوری نیروهای خویش آماده رویارویی با سپاه مدینه شد. پس از فتح مکه، پیامبر(ص) برای رویارویی با هوازنیان که در چند سالِ حکومت پیامبر در مدینه، گاه در برابر مسلمانان صفآرایی کرده بودند، به سوی مناطق آنان حرکت کرد. هوازن و ثقیف با آگاهی از تصمیم پیامبر(ص) نیروهای از پیش آماده خود را رهسپار نبرد با مسلمانان کردند. احلافِ ثقیف به فرماندهی قارب بن اسود بن مسعود و بنیمالک که پیشتر از طائف اخراج شده بودند، نیز به فرماندهی سُبیع بن حارث در آغاز نبرد حنین با حربه غافلگیری و به کار بستن همه توان خود، انسجام سپاه دوازده هزار نفری مسلمانان را از هم گسست.[۹۷] هراس مسلمانان و گریز آنان از صحنه نبرد حنین، پیامبر و اصحاب وفادار او را دچار خطر کرد. اما با یاری خداوند و استواری پیامبر و شماریاندک از مسلمانان و سپس بازگشت مسلمانان فراری به صحنه نبرد، ثقیف شکستی سنگین خورد.[۹۸]
خداوند از غزوه حنین در آیه 25 سوره توبه، یاد میکند و بر این امر تاکید دارد که در این غزوه نیز خداوند مانند بسیاری از معرکههای دیگر به یاری آنان آمد و غرور مسلمانان به سبب جمعیت بسیار، عامل شکست ابتدایی بوده است: ﴿لَقَدْ نَصَـرَکُمُ اللهُ فِی مَوَاطِنَ کَثِیرَةٍ وَیَوْمَ حُنَیْنٍ اِذْ اَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْکُمْ شَیْئًا وَضَاقَتْ عَلَیْکُمُ الارْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّیْتُمْ مُدْبِرِینَ﴾.
فرار نیروهای احلاف با بر جای نهادن تنها دو کشته و نیز هوازنیها از معرکه حنین، بار سنگین نبرد را بر دوش گروه بنیمالک ثقیف افکند و آمار کشتههای آنان به 70[۹۹] یا 100 تن[۱۰۰] رسید که سبیع بن حارث از جمله آنان بود. برخی از محققان حضور نیافتن عروة بن مسعود، رئیس ثقیف، و غیلان بن سلمه، مرد شماره دو بنیعوف (احلاف) و نیز بزرگان بنیحبیب به عنوان سران شاخه بنیمالک ثقیف، در این نبرد را به معنای همدل نبودن برخی از بزرگان ثقیف با بدنه قبیله میدانند.[۱۰۱]
ثقفیان پس از شکست حنین
ثقفیان پس از شکست در حنین همراه با شاخه اخراجی بنیمالک و نیز برخی هوازنیان به طائف بازگشتند و در پناه حصار شهر به تجهیز نظامی خود پرداختند و با گردآوری خواربار و آذوقه، شهر را برای رویارویی با محاصره یکساله آماده کردند.[۱۰۲]
پیامبر(ص) ابوسفیان را به سوی طائف فرستاد؛ اما گریز ابوسفیان از برابر ثقفیان[۱۰۳] ایشان را بر آن داشت که با اعزام خالد بن ولید مخزومی همراه شماری از نیروها به عنوان مقدمه سپاه و سپس حرکت خود و دیگر سپاهیان، کار را بر ثقیف تمام کند.[۱۰۴] محاصره شهر و کوبیدن حصار آن با منجنیق و ارابه، راه به جایی نبرد و تنها بر شمار کشتگان مسلمان افزود.[۱۰۵] از این رو، به دستور پیامبر، مسلمانان پس از یک محاصره طولانی که مدت آن میان 15 تا 40 روز گزارش شده، به مکه بازگشتند.[۱۰۶]
علل ناکامی شکست حصر
در بررسی علل ناکامی این محاصره طولانی، بیرون آمدن مسلمانان از مدینه، نبرد سنگین حنین، و کمرنگ شدن انگیزه دینی را میتوان مؤثر دانست. حضور برخی از افراد در سپاه مسلمانان به طمع دستیابی به زنان زیباروی ثقیف[۱۰۷] و نیز درخواست شماری از زنان مسلمان از پیامبر برای سهم بردن از گوهرهای زنان ثقیف[۱۰۸] گزارش شده است.
دعای پیامبر برای هدایت ثقیف آنگاه که از او خواستند تا در بازگشت از طائف اهل آن را نفرین کند،[۱۰۹] میتواند عاملی برای ترک محاصره و بیانگر تمایل پیامبر به برقراری صلح با ثقیف شمرده شود.
اسلام ثقیف
پس از غزوه طائف، عروة بن مسعود، از بزرگان احلاف ثقیف، در مدینه اسلام آورد و سپس با هدف تبلیغ اسلام به طائف بازگشت. وی پس از چند روز به دست مردی از شاخه بنیمالک کشته شد. این رویداد موجب تزلزل روحیه ثقفیان و نیز اتحاد آنان شد.
تسلیم طائف در برابر پیامبر
سپس ابوملیح، فرزند عروه، و قارب بن اسود، برادرزاده وی، که خود از بزرگان احلاف بود، در اعتراض به کشته شدن عروه به دست بنیمالک، به مدینه رفتند و مسلمان شدند. نیز مالک بن عوف نصری، فرمانده هوازنی مشرکان در نبرد حنین، که پس از شکست به طائف گریخته بود، نزد پیامبر(ص) رفت و مسلمان شد. ایشان نیز به مالک ماموریت داد تا با مشرکان باقیمانده در طائف و پیرامون آن بجنگد. از آن پس، درگیریهای مالک با ثقفیها ادامه زندگی را بر آنان دشوار کرد[۱۱۰] و به تدریج زمینه تسلیم شدن طائف را در برابر پیامبر فراهم کرد.
اعزام هیئت نمایندگی
ادامه این روند پس از چند ماه مقاومت و تحمل فشار، ثقیف را بر آن داشت که از دشمنی دست بردارند و راهی برای برونرفت از این وضع بحرانی بیابد. از این رو، نخست از عبد یالیل بن عمرو بن عمیر خواستند که به نمایندگی از آنان نزد پیامبر رود؛ ولی او از هراس گرفتار شدن به سرنوشت عروه، این کار را به همراهی مردانی دیگر از ثقیف مشروط کرد. از اینرو، دو تن از احلاف به نام حکم بن عمرو و شرحبیل بن غیلان و سه تن از بنیمالک به نام عثمان بن ابیالعاص، اوس بن عوف و نمیر بن خرشه به نمایندگی از ثقیف با عبد یالیل همراه شدند.[۱۱۱]
ابن سعد دو تن از فرزندان عبد یالیل به نام کنانه و ربیعه را نیز به این گروه شش نفره میافزاید و به همراهی 70 تن دیگر از قبیله ثقیف اشاره میکند.[۱۱۲] برخی نیز تعداد نمایندگان ثقیف را کمی بیش از 10 تن میدانند.[۱۱۳] گروه نمایندگی ثقیف ضمن دیدار با مغیرة بن شعبه ثقفی در نزدیکی مدینه و آگاهی از وضع آن شهر، در پی دریافت اجازه از پیامبر در رمضان سال نهم ق. وارد مدینه شدند. به پیشنهاد مغیره و با اجازه پیامبر(ص) نمایندگان ثقیف در منزل مغیره ساکن شدند. نیز به دستور پیامبر(ص) سایبانی در مسجد برای آنان ساختند تا شاهد نماز و قرائت قرآن مسلمانان مدینه باشند.[۱۱۴]
برخی بر این باورند که مغیره که خود از احلاف بود، تنها احلاف را به خانه خود دعوت کرد و نمایندگان بنیمالک زیر سایبان مسجد اقامت داشتهاند.[۱۱۵] این گزینشِ مغیره را باید برگرفته از کینه دیرینه احلاف و بنیمالک و نیز قتل 10 تن از بنیمالک به دست مغیره و نگرانی او از کینه و انتقام نمایندگان بنیمالک دانست.
دیدار با پیامبر
این هیئت در نخستین دیدار با ایشان، به رغم سفارش مغیره به شیوه مشرکان، به پیامبر سلام داد[۱۱۶] و با ایشان به گفتوگو نشست. آنان در این دیدار خود را سرسختترین دشمنان رسول خدا در نبرد و بهترین آنان در صلح دانستند.[۱۱۷] این سخنان در کنار تقدیم هدیه این گروه به پیامبر و تاکید بر اینکه این هدیه پیشکش بوده و نه صدقه، از سوی شماری از محققان به معنای تلاش این هیئت برای برقراری صلح و نه قبول اسلام، تعبیر شده است.[۱۱۸]
با گذشت چندین روز از اقامت هیئت طائف در مدینه، گفتوگوها شکلی جدیتر یافت و این افراد کوشیدند تا برای خود امتیازاتی به دست آورند. عبد یالیل نظر پیامبر(ص) را در باره مهمترین امور ثقیف که خود را محتاج و وابسته به آن میدانستند، یعنی شراب و زنا و ربا، جویا شد و سپس از دیدگاه ایشان در باره مخالفت با پرستش یکساله بت لات آگاهی یافت.[۱۱۹] آنان رکوع و سجود نماز را بر خلاف شان و شخصیت خود میدانستند و از این رو، نماز را نمیپذیرفتند؛ اما پیامبر سرسختانه با آنان مخالفت کرد.[۱۲۰]
شاید بر اثر همین توقّعات و انتظارات ثقیف در باره جواز زنا، ربا و شراب و پرستش بت لات، پیامبر(ص) نمایندگان طائف را تهدید کرد که اگر اسلام را بهگونه کامل نپذیرند، باید خود و قبیله خویش را آماده مرگ به دست مردی از یاران ایشان نمایند. هر یک از اصحاب با شنیدن این سخن، آرزو کرد که پیامبر از او نام ببرد. آنگاه ایشان علی(ع) را همان مردی دانست که گردن ثقیف را خواهد زد.[۱۲۱] همین تردیدها و توقّعهای هیئت ثقیف، بعدها مفسّران را بر آن داشت تا آیاتی را بر آنان تطبیق دهند.[۱۲۲]
انعقاد پیماننامه
همه نمایندگان در پی آگاهی از دیدگاه پیامبر(ص) پس از مشورت با یکدیگر، همگی جز کنانه فرزند عبد یالیل[۱۲۳] اسلام آوردند.[۱۲۴] سپس به دستور پیامبر(ص) به خط خالد بن سعید اموی، پیماننامهای برای آنان نگاشته شد. در این پیماننامه، به پیشنهاد ثقفیان و قبول پیامبر(ص) آنان از جهاد و پرداخت زکات معاف شدند[۱۲۵] و مالکیت زمینها و اموال ثقیف به رسمیت شناخته شد و مسلمانان از تعدّی به درختان و حیوانات وادی وجّ که در بیرون حصارهای طائف قرار داشت، منع گشتند.[۱۲۶]
ابن سعد، امام حسن و امام حسین را از شاهدان این پیماننامه میشمرد و مدعی است که پیامبر(ص) پیماننامه را به نُمیر بن خَرشه تحویل داد.[۱۲۷] نمایندگان ثقیف حتی پس از قبول اسلام و نگاشته شدن پیماننامه، واپسین تلاشهای خود را برای تعویق ویرانی بتخانه لات به کار گرفتند؛ ولی پیامبر(ص) به تقاضای آنان بها نداد. آنها خواستند که از شکستن بتها معاف گردند. از این رو، پیامبر(ص) ابوسفیان بن حرب اموی و مغیرة بن شعبه ثقفی را برای این کار برگزید.[۱۲۸]
هنگام بازگشت نمایندگان ثقیف، پیامبر(ص) عثمان بن ابیالعاص را از میان آنان به عنوان امام جماعت و نیز حکمران و کارگزار خود در طائف منصوب کرد.[۱۲۹] عثمان که از همه کوچکتر بود، هنگام حضور هیئت در مدینه گاه پنهان و دور از چشم دیگر نمایندگان ثقیف، با پیامبر دیدار میکرد و با احکام و عقاید اسلامی آشنا میشد. او حتی زودتر از دیگر همراهان خود اسلام آورد.[۱۳۰] این انتخاب از سوی پیامبر(ص) و پذیرش آن از سوی اَحلاف، با توجه به آن که عثمان از شاخه بنیمالک بود، درخور توجه است.
مدائنی از شخصی به نام سالف بن عثمان از تیره بنیکعب بن عوف در جمع نمایندگان ثقیف یاد میکند که پیامبر او را مامور گردآوری زکات ثقیف کرد.[۱۳۱] برخی مالک بن عوف هوازنی را مامور گردآوری زکات ثقیف میدانند.[۱۳۲]
بازگشت هیئت نمایندگی
هیئت نمایندگی ثقیف پیش از ورود به طائف، به پیشنهاد عبد یالیل بر آن شدند تا برای آگاهی از واکنش اهل طائف و نیز ایجاد آمادگی در آنها برای قبول شرایط پیامبر(ص) نخست از اظهار اسلام خود و توافقهایشان با پیامبر(ص) خودداری نمایند. از این رو، با حالتی مغموم و شکست خورده وارد شهر شدند و با بدگویی از پیامبر و ترساندن مردم از قدرت ایشان و نیز بیان این که ایشان زنا و شراب و ربا را منع کرده و خواهان شکستن لات است، با واکنش تند اهل طائف روبهرو شدند. سپس از مردم خواستند که آماده نبرد شوند و آذوقه دو سال را گردآوری کنند. اما با گذشتاندک زمانی، ثقفیان تسلیم خواستههای پیامبر شدند و از نمایندگان درخواست کردند که با رسول خدا پیمان ببندند. در این هنگام، نمایندگان ثقیف، مردم را از پیماننامه خود آگاه کردند.[۱۳۳]
چند روز پس از بازگشت این هیئت به طائف، ابوسفیان و مغیره نیز به طائف رفتند. برخی نیز از همراهی خالد بن ولید با آنان یاد کردهاند.[۱۳۴] در نزدیکی طائف، ابوسفیان از واکنش ثقیف بیمناک شد و از مغیره خواست که این ماموریت را به تنهایی انجام دهد. با ورود مغیره به طائف و آگاهی مردم از ماموریت او، مردانی از خاندان او که از اسلام آوردنشان یاد نشده، برای حفظ جانش او را تا بتخانه همراهی کردند. مردان و زنان طائف با ظاهری پریشان و آشفته برای دیدن ویرانی بتخانه از منازل خود بیرون آمدند. آنان آرزو داشتند که بت آنها مغیره را نابود سازد. مغیره برای سنجش عقل این جماعت، پس از نخستین ضربه به بت، خود را به زمینانداخت و دست و پا زدن را آغاز کرد. مردم ثقیف با دیدن این صحنه فریاد شادی برآوردند و به ستایش بت خود پرداختند. مغیره پس از چند لحظه در جای خود نشست و آنان را نکوهش کرد و سپس بت و بتخانه را با همراهی همان مردم نابود نمود. بعدها در همین مکان، مسجدی برای ثقیف بنا نهادند.[۱۳۵]
ثقفیان از آن پس اسلام آوردند؛ ولی همچنان دوری جستن از عادتهایشان سخت بود. برخی از آنان در پی گرفتن سودهای ربوی بودند. اختلاف تیره بنیعمرو بن عمیر ثقیف با تیره بنیمغیره از بنیمخزوم و دادخواهی آنان از عتاب بن اسید، حاکم مکه، بر همین اساس رخ داد و عتّاب در نامهای به پیامبر، موضوع را با ایشان در میان نهاد.[۱۳۶]
ثقیف پس از پیامبر
با رحلت پیامبر در صفر سال 11ق. و آغاز ماجرای ارتدادِ قبایل تازه مسلمان، ثقیف نیز خواهان بازگشت به باورهای گذشته و دست کشیدن از اسلام شد. اما با تدبیر عثمان بن ابیالعاص، حاکم و کارگزار پیامبر در طائف، از این کار دست کشیدند. عثمان از اهل طائف خواست که وقتی از واپسین ایمان آورندگان بودهاند، اینک از نخستین مرتدان نباشند.[۱۳۷] آنان این پیشنهاد را پذیرفتند و خلیفه را در سرکوب رِدّه، به ویژه در یمامه، یاری دادند.[۱۳۸]
حضور موثر در فتوحات
ثقفیان که برخی از آنان در ستیز بنیهاشم و قریش بر سر جانشینی رسول خدا(ص) با قریشیان همراه شدند،[۱۳۹] در دوره سه خلیفه اول، از نیروهای مؤثر حکومت در اداره شهرها و نیز جنگها و فتوحات بودند. نقش مهم آنان در فتوحات ایران، به ویژه در منطقه عراق و نیز فتوحات ارمنستان، چشمگیر بود.
از حضور ثقفیان در فتوحات شام و مصر کمتر سخن گفتهاند. حضور ابومحجن مالک بن حبیب ثقفی[۱۴۰] و ابوعُبیدة بن مسعود[۱۴۱] در جنگ با ساسانیان و نیز عثمان بن ابیالعاص، حاکم عمان و بحرین (15-29ق.).[۱۴۲] در فتح ارمنستان در دوره عمر (19ق.).[۱۴۳] و سائب بن اقرع از شاخه بنیمالک در فتح نهاوند، نمونههایی از حضور مؤثر ثقفیان در این دوره است.
سرشناسان و فرماندهان ثقفی
ثقفیان با توجه به روابط و همپیمانی دیرینه با بنیعبدشمس، از ارکان مهم حکومت بنیامیه به شمار میآمدند. اینان با تصدی مسؤولیتهای مهم، به ویژه حکومت ولایاتی چون عراق که میتوانست همواره برای امویان خطرآفرین باشد، توانایی خود را در حفظ و تحکیم پایههای حکومت امویان و مبارزه با اهل بیت و بنیهاشم و دوستاران آنان به کار بستند.
حضور زیاد بن اَبیه در جمع والیان معاویه و کشتار شیعیان و سختگیری بر آنان[۱۴۴] و نیز حکومت فرزندش عُبیدالله در کوفه و به شهادت رساندن مسلم بن عقیل و سپس اعزام سپاه کوفه که در میان آنان مردانی از ثقیف نیز حضور داشتند، با هدف سرکوب قیام امام حسین(ع) به سال 61ق. گواه همراهی این قبیله با سفیانیان اموی است. ثقفیان در انتقال سرهای شهیدان کربلا، مسؤولیت انتقال 12 سر را بر عهده گرفتند.[۱۴۵]
مغیرة بن شعبه
در میان والیان و فرماندهان ثقفی، نقش مغیرة بن شعبه (م. 50ق.)در دوره خلفا از اهمیتی ویژه برخوردار است. مغیره در تثبیت حکومت ابوبکر بسیار تلاش کرد.[۱۴۶] وی در فتوحات ایران ساسانی[۱۴۷] و نیز آذربایجان[۱۴۸] شرکت جست و در حکومت عمر، حاکم بصره[۱۴۹] و کوفه[۱۵۰] و بحرین[۱۵۱] شد. در دوره عثمان، وی از حکومت کوفه برکنار گشت[۱۵۲] و چندی بعد حکمران ارمنستان و آذربایجان شد.[۱۵۳] در دوره علی(ع) از همراهی با ایشان دوری جست.[۱۵۴] سپس به بهانه ستاندن انتقام خون عثمان، به تحریک مردم پرداخت.[۱۵۵]
مغیره تا پایان عمر خویش در حکومت معاویه نقشی فعال داشت[۱۵۶] و از هیچ کاری برای مبارزه با امام علی(ع) فروگذار نبود.[۱۵۷]
مختار بن ابیعبیده ثقفی
با آغاز دوران حکومت شاخه مروانی امویان، دو شخصیت ثقفی یعنی مختار بن ابیعبیده ثقفی (م. 68ق.).و حجاج بن یوسف (م. 95ق.).بیش از دیگر مردان این قبیله اثرگذار بودند. از نقش مختار در دوران حکومت علی(ع) و فرزندش حسن(ع) گزارشی دقیق در دست نیست؛ اما میزبانی او از مسلم بن عقیل، نماینده امام حسین(ع) در کوفه[۱۵۸] شایان توجه است.
وی به سال 66ق. با تسلط بر کوفه، با هدف انتقام از قاتلان شهیدان کربلا قیام کرد.[۱۵۹] در باره گرایش اعتقادی مختار و ماهیت قیام او، گزارشها[۱۶۰] و دیدگاههای متفاوت به چشم میخورد.[۱۶۱]
حجاج بن یوسف ثقفی
با آغاز حکومت عبدالملک بن مروان (65-86ق.).که دومین حاکم از شاخه مروانی بنیامیه بود، وی حجاج بن یوسف را به سال 72ق. در سن 30 سالگی مامور سرکوب قیام عبدالله بن زبیر در حجاز کرد. حجاج در ذیحجه این سال، ابن زبیر را در مسجدالحرام محاصره نمود و پس از شش ماه و 17روز در پی به منجنیق بستن کعبه و ویرانی آن، قیام وی را به سال 73ق. سرکوب کرد و با کشتن وی به حکومتش پایان داد و سپس حاکم مکه و مدینه شد.[۱۶۲]
حجاج به دستور عبدالملک کعبه را به شکل پیش از بازسازی ابن زبیر بازگرداند[۱۶۳] و آن را با ابریشم پوشاند.[۱۶۴] او نردبان داخلی کعبه را که نابود شده بود، بازسازی کرد و برای اتاقکی که این نردبان در آن قرار دارد (باب التوبه)، دری ساخت.[۱۶۵]
از دیگر کارهای حجاج در حجاز میتوان به کندن چاهی در مکه به نام یاقوته و سدهایی در پیرامون مکه برای حفظ و ذخیره آب اشاره کرد.[۱۶۶] حجاج در مدینه نیز مسجدی در محله بنیسلمه از تیرههای خزرج که بعدها به مسجد حجاج معروف شد، بنا کرد.[۱۶۷]
به سال 75ق. حکومت عراق[۱۶۸] و در سال 78ق. حکومت مناطقی گسترده چون خراسان و سیستان نیز به او سپرده شد.[۱۶۹] فتوحات نخستین ماوراء النهر به دست قُتیبة بن مسلم باهِلی[۱۷۰] و نیز سند و هند به دست محمد بن قاسم ثقفی نیز با هدایت حجاج صورت گرفت.[۱۷۱] او به سال 95ق. در سن 53 سالگی[۱۷۲] در حالی مُرد که به نظر بسیاری از تاریخنگاران هزاران تن در زندانهای او محبوس بودند. بیش از این تعداد نیز بر اثر اقدامات او کشته شدند.[۱۷۳]
یوسف بن عمر ثقفی
یوسف بن عمر ثقفی از دیگر فعالان سیاسی حکومت امویان بود. وی در حکومت هشام بن عبدالملک (105-125ق.).به سال 106ق. نخست حکمران یمن و سپس در سال 120ق. حاکم عراق شد[۱۷۴] و قیام زید بن علی را سرکوب نمود و وی را به شهادت رساند.[۱۷۵]
یوسف در حکومت یزید بن ولید (126-127ق.). نیز ولایت عراق را مدتی کوتاه در دست داشت.[۱۷۶] گزارشها از سختگیریهای وی بر دوستاران اهل بیت حکایت دارند.[۱۷۷] ثقفیان در جریان فتوحات در عراق، به ویژه شهرهای تازه تاسیس بصره[۱۷۸] و کوفه[۱۷۹] ساکن شدند و مساجد و محلاتی را به خود اختصاص دادند.[۱۸۰] یاقوت از وجود نهری در بصره برای ثقیف یاد میکند.[۱۸۱] گستردگی سکونت ثقفیان در عراق را میتوان در گزینش مردانی از این قبیله برای تصدی حکمرانی عراق در دوران اموی اثرگذار دانست. مهاجرت ثقفیان ساکن در عراق به ایران[۱۸۲] و حضور خاندان سائب بن اقرع، حاکم اصفهان، در این شهر در سدههای پیشین گزارش شده است.[۱۸۳]
نکوهش ثقیف در اخبار
در سخنانی منسوب به پیامبر(ص) و علی(ع) و امام حسن(ع) ثقیف نکوهش شده است. بر پایه همین روایات، ثقیف مورد لعن و بغض پیامبر بودند.[۱۸۴] اینان که در جمل[۱۸۵] و صفین[۱۸۶] رودرروی امام قرار گرفتند، از زبان ایشان قومی فریبکار و پیمانشکن معرفی شدهاند[۱۸۷] که اگر عروة بن مسعود در میان آنان نبود، شایسته لعن و نفرین نیز بودند.[۱۸۸] امام حسن(ع) نیز آنان را فاقد هر گونه جایگاهی در روزگار جاهلیت و اسلام میداند.[۱۸۹] این سخنان فارغ از ضعفهای سندی و محتوایی، بیانگر شخصیت ثقفیان و نقش خصمانه آنان در حکومت امامان نخستین شیعیان است. البته عدم همراهی ثقیف در قیام عبدالله بن زبیر و نیز نقش حجاج در سرکوب این قیام میتواند انگیزهای برای جعل برخی از این روایات از سوی راویان زبیری باشد. این احتمال در میان است که برخی از سخنان منقول از پیامبر(ص) مربوط به دوره پیش از ایمان آوردن ثقیف باشد.
اصحاب ائمه
از برخی ثقفیان در جمع راویان[۱۹۰] و نیز صحابه امام باقر(ع)[۱۹۱] و امام صادق(ع)[۱۹۲] یاد شده است. طوسی از چند مؤلف شیعی ثقفی نام برده است.[۱۹۳]
پانویس
- ↑ انساب الاشراف، ج1، ص30؛ الاغانی، ج4، ص342؛ العین، ج5، ص138، «ثقف».
- ↑ انساب الاشراف، ج1، ص30؛ الاغانی، ج4، ص463-465.
- ↑ الاغانی، ج4، ص465-466؛ تفسیر ابن ابی حاتم، ج6، ص2050؛ الخرائج و الجرائح، ج1، ص230.
- ↑ السیرة النبویه، ج1، ص30؛ انساب الاشراف، ج1، ص33-34؛ الاغانی، ج4، ص463.
- ↑ نسب معد، ج1، ص125؛ جمهرة انساب العرب، ص266؛ الانساب، ج3، ص139.
- ↑ نسب معد، ج1، ص125؛ انساب الاشراف، ج1، ص30-31؛ الانباه، ص80؛ معجم ما استعجم، ج1، ص79.
- ↑ نسب معد، ج1، ص125؛ السیرة النبویه، ج1، ص30؛ تاریخ یعقوبی، ج1، ص225.
- ↑ انساب الاشراف، ج1، ص8.
- ↑ المفصل، ج1، ص326.
- ↑ دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج17، ص83.
- ↑ دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج17، ص82.
- ↑ معجم ما استعجم، ج1، ص66.
- ↑ الاغانی، ج4، ص464؛ معجم البلدان، ج4، ص10.
- ↑ انساب الاشراف، ج13، ص341.
- ↑ جمهرة النسب، ص386؛ جمهرة انساب العرب، ص266.
- ↑ انساب الاشراف، ج13، ص341.
- ↑ جمهرة انساب العرب، ص468.
- ↑ انساب الاشراف، ج13، ص341-342.
- ↑ الطبقات، ج1، ص61.
- ↑ جمهرة انساب العرب، ص269.
- ↑ المنمق، ص175؛ جمهرة انساب العرب، ص267.
- ↑ تاریخ خلیفه، ص179؛ جمهرة انساب العرب، ص267؛ مقاتل الطالبیین، ص86.
- ↑ معجم البلدان، ج4، ص11؛ تاریخ ابن خلدون، ج2، ص404.
- ↑ فتوح البلدان، ص63؛ معجم البلدان، ج4، ص10-11.
- ↑ معجم البلدان، ج4، ص9.
- ↑ تفسیر ابن ابی حاتم، ج10، ص3464.
- ↑ دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج17، ص85.
- ↑ معجم البلدان، ج4، ص9.
- ↑ البلدان، ص79.
- ↑ تاریخ المدینه، ج2، ص441؛ مسند احمد، ج4، ص433؛ نیل الاوطار، ج8، ص146.
- ↑ المنمق، ص172.
- ↑ المنمق، ص233؛ الطبقات، ج5، ص254؛ تاریخ خلیفه، ص141.
- ↑ المنمق، ص233؛ فتح الباری، ج4، ص387.
- ↑ معجم ما استعجم، ج3، ص961؛ الکامل، ج1، ص593.
- ↑ انساب الاشراف، ج1، ص87؛ اکمال الکمال، ج2، ص299.
- ↑ المحبر، ص17؛ مقاتل الطالبین، ص4.
- ↑ الطبقات، ج3، ص50.
- ↑ الارشاد، ج1، ص354؛ المعارف، ص212.
- ↑ المعارف، ص919؛ معجم ما استعجم، ج4، ص302؛ الکامل، ج1، ص685-686.
- ↑ المفصل، ج7، ص153؛ ج13، ص315.
- ↑ المغازی، ج3، ص967؛ تاریخ المدینه، ج2، ص503-505.
- ↑ المصنف، ج5، ص490؛ سنن النسائی، ج8، ص236.
- ↑ اخبار مکه، ج1، ص190؛ تاریخ ابن خلدون، ج2، ص370.
- ↑ الاصابه، ج5، ص254.
- ↑ الاعلام، ج7، ص289-290؛ المفصل، ج9، ص765.
- ↑ الطبقات، ج4، ص285؛ تاریخ دمشق، ج60، ص22.
- ↑ الاصابه، ج5، ص496؛ الاعلام، ج5، ص234.
- ↑ المفصل، ج4، ص152؛ ج14، ص234.
- ↑ تفسیر ماوردی، ج1، ص348.
- ↑ تفسیر ماوردی، ج1، ص348.
- ↑ المنمق، ص332-233؛ فتح الباری، ج4، ص387.
- ↑ انساب الاشراف، ج1، ص83؛ تاریخ یعقوبی، ج1، ص248؛ الطبقات، ج1، ص71.
- ↑ انساب الاشراف، ج4، ص254.
- ↑ السیرة النبویه، ج1، ص242؛ انساب الاشراف، ج1، ص134؛ الاصابه، ج4، ص406.
- ↑ جامع البیان، ج25، ص84؛ مجمع البیان، ج7، ص453؛ تفسیر ابن ابی حاتم، ج10، ص3282.
- ↑ کتاب الحیوان، ج2، ص320؛ العقد الفرید، ج2، ص105.
- ↑ الاصنام، ص69؛ السیرة النبویه، ج1، ص47؛ معجم البلدان، ج4، ص118.
- ↑ السیرة النبویه، ج1، ص31؛ اخبار مکه، ج1، ص142؛ تاریخ طبری، ج1، ص552.
- ↑ الاصنام، ص69.
- ↑ النهایه، ج2، ص180؛ لسان العرب، ج1، ص400، «ربب.
- ↑ معجم قبائل العرب، ج1، ص151.
- ↑ المحبر، ص315؛ معجم البلدان، ج5، ص4.
- ↑ الاصنام، ص27.
- ↑ المحبر، ص315؛ معجم البلدان، ج5، ص4.
- ↑ المغازی، ج3، ص972؛ معجم البلدان، ج5، ص4.
- ↑ معجم البلدان، ج4، ص116.
- ↑ مجمع البیان، ج9، ص293؛ جامع البیان، ج27، ص77.
- ↑ الاصنام، ص16؛ معجم البلدان، ج2، ص272.
- ↑ جامع البیان، ج27، ص78؛ عمدة القاری، ج23، ص178.
- ↑ السیرة النبویه، ج1، ص128؛ المنمق، ص127-128؛ العجاب، ج1، ص509.
- ↑ التبیان، ج2، ص72؛ زاد المسیر، ج1، ص154؛ التفسیر الکبیر، ج5، ص2.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج1، ص255؛ تاریخ دمشق، ج53، ص102.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج2، ص36؛ الاصابه، ج4، ص385-386؛ فتح الباری، ج8، ص553.
- ↑ فتوح البلدان، ص63.
- ↑ المحبر، ص357.
- ↑ دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج17، ص94.
- ↑ المحبر، ص327.
- ↑ الاستیعاب، ج1، ص345؛ اسد الغابه، ج1، ص483.
- ↑ الکشاف، ج3، ص133؛ تفسیر ابوالسعود، ج6، ص270.
- ↑ تاریخ ابن خلدون، ج1، ص765.
- ↑ تاریخ بغداد، ج7، ص460-461؛ تدوین القرآن، ص269.
- ↑ السیرة النبویه، ج2، ص285؛ تاریخ یعقوبی، ج2، ص36.
- ↑ التفسیر الکبیر، ج30، ص99؛ الکشاف، ج4، ص148.
- ↑ الطبقات، ج4، ص285؛ تاریخ دمشق، ج60، ص22.
- ↑ اسد الغابه، ج5، ص72؛ الاصابه، ج7، ص74.
- ↑ الطبقات، ج6، ص40؛ اسد الغابه، ج5، ص129؛ تهذیب الکمال، ج32، ص398.
- ↑ اسد الغابه، ج1، ص304؛ الاصابه، ج1، ص543.
- ↑ الاصابه، ج4، ص534.
- ↑ تفسیر سمرقندی، ج2، ص35.
- ↑ السنن الکبری، بیهقی، ج6، ص320؛ مسند احمد، ج4، ص430؛ نیل الاوطار، ج8، ص146.
- ↑ السیرة النبویه، ج2، ص550؛ تاریخ دمشق، ج61، ص330.
- ↑ المغازی، ج1، ص203.
- ↑ انساب الاشراف، ج1، ص427.
- ↑ السیرة النبویه، ج3، ص778.
- ↑ انساب الاشراف، ج1، ص486.
- ↑ المغازی، ج2، ص802.
- ↑ المحبر، ص115؛ المغازی، ج3، ص892-897.
- ↑ تفسیر ابن ابی حاتم، ج6، ص1772-1774؛ جامع البیان، ج5، ص4؛ الکشاف، ج2، ص181-182.
- ↑ السیرة النبویه، ج4، ص899.
- ↑ المغازی، ج3، ص907.
- ↑ دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج17، ص81-95.
- ↑ السیرة النبویه، ج4، ص917-918؛ المغازی، ج3، ص924؛ الطبقات، ج2، ص149-150.
- ↑ الارشاد، ج1، ص152-151؛ المناقب، ج1، ص181-182.
- ↑ المغازی، ج3، ص923؛ الطبقات، ج2، ص150.
- ↑ المغازی، ج3، ص927؛ فتوح البلدان، ج1، ص63؛ السنن الکبری، ج9، ص84.
- ↑ المغازی، ج3، ص936-937؛ الطبقات، ج2، ص152؛ تاریخ یعقوبی، ج2، ص64.
- ↑ المغازی، ج3، ص933-937؛ السیرة النبویه، ج4، ص922؛ مسند ابن راهویه، ج4، ص63.
- ↑ السیرة النبویه، ج4، ص922؛ الاستیعاب، ج4، ص1832.
- ↑ الطبقات، ج2، ص159؛ تاریخ المدینه، ج2، ص499.
- ↑ المغازی، ج3، ص955؛ الطبقات، ج1، ص312-313؛ الثقات، ج2، ص79.
- ↑ المغازی، ج3، ص962-963؛ السیرة النبویه، ج4، ص965-966.
- ↑ الطبقات، ج1، ص313.
- ↑ تاریخ المدینه، ج2، ص501؛ فتح الباری، ج7، ص284.
- ↑ المغازی، ج3، ص965؛ الآحاد و المثانی، ج3، ص187-188؛ تاریخ المدینه، ج2، ص502.
- ↑ المصنف، ج2، ص385؛ سنن ابی داود، ج1، ص314؛ تاریخ المدینه، ج2، ص509.
- ↑ المغازی، ج3، ص964؛ السیرة النبویه، ج4، ص966؛ الطبقات، ج1، ص313.
- ↑ تاریخ المدینه، ج2، ص511.
- ↑ دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج17، ص81-95.
- ↑ المغازی، ج3، ص967؛ تاریخ المدینه، ج2، ص502-503.
- ↑ المغازی، ج3، ص968؛ السیرة النبویه، ج4، ص967.
- ↑ انساب الاشراف، ج2، ص123؛ الاستیعاب، ج3، ص1110؛ العمده، ص197.
- ↑ الکشاف، ج2، ص460؛ مجمع البیان، ج3، ص188.
- ↑ فتح الباری، ج6، ص224؛ الاعلام، ج5، ص234.
- ↑ المغازی، ج3، ص967؛ تاریخ المدینه، ج2، ص504.
- ↑ مسند احمد، ج3، ص341؛ سنن ابی داود، ج3، ص125.
- ↑ المغازی، ج3، ص973؛ السیرة النبویه، ج4، ص969.
- ↑ الطبقات، ج1، ص285.
- ↑ المغازی، ج3، ص968.
- ↑ المغازی، ج3، ص968؛ المحبر، ص127؛ تاریخ المدینه، ج2، ص504.
- ↑ المغازی، ج3، ص966؛ تاریخ المدینه، ج2، ص502.
- ↑ اسد الغابه، ج2، ص155.
- ↑ انساب الاشراف، ج2، ص190؛ تاریخ خلیفه، ص42.
- ↑ المغازی، ج3، ص969-970؛ تاریخ المدینه، ج2، ص504-.
- ↑ تاریخ المدینه، ج2، ص505؛ اسد الغابه، ج1، ص586-588.
- ↑ المغازی، ج3، ص971-972؛ تاریخ المدینه، ج2، ص506-507؛ السیرة النبویه، ج4، ص968.
- ↑ التفسیر الکبیر، ج7، ص106؛ الکشاف، ج1، ص401؛ تفسیر ابن ابی حاتم، ج2، ص548.
- ↑ الاستیعاب، ج3، ص1036؛ الاصابه، ج4، ص373-374.
- ↑ الاستیعاب، ج1، ص406؛ تاریخ دمشق، ج62، ص404؛ البدایة و النهایه، ج8، ص48.
- ↑ الامامة و السیاسه، ج1، ص69.
- ↑ الاخبار الطوال، ص113، 122؛ فتوح البلدان، ص248؛ الاستیعاب، ج4، ص1748.
- ↑ الاستیعاب، ج4، ص1709-1710.
- ↑ الطبقات، ج5، ص509-510؛ الاخبار الطوال، ص133.
- ↑ الاستیعاب، ج4، ص1035-1036؛ الکامل، ج2، ص533.
- ↑ الاخبار الطوال، ص219؛ الاستیعاب، ج1، ص357.
- ↑ الاخبار الطوال، ص259.
- ↑ الامامة و السیاسه، ج1، ص69.
- ↑ فتوح البلدان، ج2، ص298، 313؛ الثقات، ج2، ص206.
- ↑ فتوح البلدان، ج2، ص317-318.
- ↑ الاستیعاب، ج3، ص1027؛ تاریخ خلیفه، ص74.
- ↑ الاستیعاب، ج2، ص609.
- ↑ الاصابه، ج6، ص157-158.
- ↑ انساب الاشراف، ج5، ص138؛ الاستیعاب، ج4، ص1446.
- ↑ الفتوح، ج2، ص346.
- ↑ الاستیعاب، ج4، ص1446.
- ↑ انساب الاشراف، ج3، ص23.
- ↑ الکامل، ج3، ص413؛ الامامة و السیاسه، ج1، ص187.
- ↑ انساب الاشراف، ج5، ص252؛ شرح نهج البلاغه، ج4، .
- ↑ انساب الاشراف، ج2، ص334؛ الاخبار الطوال، ص231.
- ↑ الاصابه، ج5، ص22؛ البدایة و النهایه، ج8، ص289.
- ↑ انساب الاشراف، ج6، ص380؛ الامامة و السیاسه، ج2، ص30.
- ↑ معجم رجال الحدیث، ج19، ص102-110.
- ↑ تاریخ خلیفه، ص167-168؛ البلدان، ص261؛ انساب الاشراف، ج7، ص116-118.
- ↑ اخبار مکه، ج1، ص210؛ الروض المعطار، ص499؛ البدایة و النهایه، ج8، ص250.
- ↑ البدء و التاریخ، ج4، ص84؛ اخبار مکه، ج1، ص253؛ معجم البلدان، ج5، ص124.
- ↑ الروض المعطار، ص499.
- ↑ اخبار مکه، ج2، ص214، 281-282.
- ↑ تاریخ طبری، ج6، ص195.
- ↑ الطبقات، ج7، ص151؛ تاریخ دمشق، ج10، ص265.
- ↑ تاریخ ابن خلدون، ج3، ص59.
- ↑ الاخبار الطوال، ص280؛ انساب الاشراف، ج13، ص233.
- ↑ جمهرة انساب العرب، ص268؛ فتوح البلدان، ص168؛ تاریخ طبری، ج5، ص226.
- ↑ البلدان، ص261-264؛ الثقات، ج2، ص317؛ تاریخ دمشق، ج12، ص198.
- ↑ البلدان، ص263؛ البدء و التاریخ، ج6، ص40.
- ↑ تاریخ خلیفه، ص240.
- ↑ الطبقات، ج5، ص211.
- ↑ تاریخ دمشق، ج6، ص145.
- ↑ الاخبار الطوال، ص337.
- ↑ الطبقات، ج7، ص224؛ جمهرة انساب العرب، ص266؛ تاریخ بغداد، ج4، ص132.
- ↑ معرفة الثقات، ج1، ص314؛ انساب الاشراف، ج13، ص351؛ الطبقات، ج6، ص360.
- ↑ الغارات، ج2، ص485؛ البلدان، ص86، 149.
- ↑ معجم البلدان، ج5، ص314.
- ↑ البلدان، ص86.
- ↑ ذکر اخبار اصبهان، ج1، ص75.
- ↑ مسند احمد، ج4، ص420؛ الخصال، ص228.
- ↑ الاخبار الطوال، ص147.
- ↑ وقعة صفین، ص525.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ج4، ص80.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ج8، ص302.
- ↑ الاحتجاج، ج1، ص418.
- ↑ رجال النجاشی، ص287، 342؛ رجال کشی، ج2، ص612.
- ↑ رجال کشی، ج1، ص383، رجال الطوسی، ص131، 140، 144.
- ↑ رجال النجاشی، ص14؛ رجال الطوسی، ص153، 185-166، 191، 193، 207، 294.
- ↑ الفهرست، ص37، 267
منابع
- الاحتجاج: ابومنصور الطبرسی (م. 520ق.)، به کوشش سید محمد باقر، دار النعمان، 1386ق.
- اخبار مکه: الازرقی (م. 248ق.)، به کوشش رشدی الصالح، مکه، مکتبة الثقافه، 1415ق.
- الارشاد: المفید (م. 413ق.)، بیروت، دار المفید، 1414ق.
- الاستیعاب: ابن عبدالبر (م. 463ق.)، به کوشش البجاوی، بیروت، دار الجیل، 1412ق.
- اسد الغابه: ابن اثیر (م. 630ق.)، بیروت، دار الفکر، 1409ق.
- الاصابه: ابن حجر العسقلانی (م. 852ق.)، به کوشش علی معوض و عادل عبدالموجود، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1415ق.
- الاصنام (تنکیس الاصنام): هشام بن محمد کلبی (م. 204ق.)، به کوشش احمد زکی، تهران، تابان، 1348ش.
- الاعلام: الزرکلی (م. 1396ق.)، بیروت، دار العلم للملایین، 1997م.
- الاغانی: ابوالفرج الاصفهانی (م. 356ق.)، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1415ق.
- اکمال الکمال: علی بن هبة الله ابن ماکولا (م. 475ق.)، دار احیاء التراث العربی.
- الامامة و السیاسه: ابن قتیبه (م. 276ق.)، به کوشش علی شیری، بیروت، الرضی، 1413ق.
- الانباه علی قبائل الرواة: ابن عبدالبر (م. 463ق.)، به کوشش الابیاری، بیروت، دار الکتاب العربی، 1405ق.
- انساب الاشراف: البلاذری (م. 279ق.)، به کوشش زکار و زرکلی، بیروت، دار الفکر، 1417ق.
- الانساب: عبدالکریم السمعانی (م. 562ق.)، به کوشش عبدالرحمن، حیدرآباد، دائرة المعارف العثمانیه، 1382ق.
- الآحاد و المثانی: ابن ابیعاصم (م. 287ق.)، به کوشش باسم فیصل، ریاض، دار الدرایه، 1411ق.
- البدء و التاریخ: المطهر المقدسی (م. 355ق.)، بیروت، دار صادر، 1903م.
- البدایة و النهایه: ابن کثیر (م. 774ق.)، بیروت، مکتبة المعارف.
- البلدان: احمد بن یعقوب (م. 292ق.)، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1422ق.
- تاج العروس: الزبیدی (م. 1205ق.)، به کوشش علی شیری، بیروت، دار الفکر، 1414ق.
- تاریخ ابن خلدون: ابن خلدون (م. 808ق.)، به کوشش خلیل شحاده، بیروت، دار الفکر، 1408ق.
- تاریخ بغداد: الخطیب البغدادی (م. 463ق.)، به کوشش عبدالقادر، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1417ق.
- تاریخ خلیفه: خلیفة بن خیاط (م. 240ق.)، به کوشش فواز، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1415ق.
- تاریخ طبری (تاریخ الامم و الملوک): الطبری (م. 310ق.)، به کوشش گروهی از علما، بیروت، اعلمی، 1403ق.
- تاریخ مدینة دمشق: ابن عساکر (م. 571ق.)، به کوشش علی شیری، بیروت، دار الفکر، 1415ق.
- تاریخ المدینة المنوره: ابن شبّه (م. 262ق.)، به کوشش شلتوت، قم، دار الفکر، 1410ق.
- تاریخ الیعقوبی: احمد بن یعقوب (م. 292ق.)، بیروت، دار صادر، 1415ق.
- التبیان: الطوسی (م. 460ق.)، به کوشش العاملی، بیروت، دار احیاء التراث العربی.
- تدوین القرآن: علی الکورانی، دار القرآن الکریم، 1418ق.
- تفسیر ابن ابیحاتم (تفسیر القرآن العظیم): ابن ابیحاتم (م. 327ق.)، به کوشش اسعد محمد، بیروت، المکتبة العصریه، 1419ق.
- تفسیر ابوالسعود (ارشاد العقل السلیم): ابوالسعود (م. 982ق.)، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1411ق.
- التفسیر الکبیر: الفخر الرازی (م. 606ق.)، قم، دفتر تبلیغات، 1413ق.
- تفسیر سمرقندی (بحر العلوم): السمرقندی (م. 375ق.)، به کوشش محمود مطرجی، بیروت، دار الفکر.
- تفسیر قرطبی (الجامع لاحکام القرآن): القرطبی (م. 671ق.)، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1405ق.
- تفسیر ماوردی (النکت و العیون): الماوردی (م. 450ق.)، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1412ق.
- تهذیب الکمال: المزی (م. 742ق.)، به کوشش بشار عواد، بیروت، الرساله، 1415ق.
- الثقات: ابن حبان (م. 354ق.)، الکتب الثقافیه، 1393ق.
- جامع البیان: الطبری (م. 310ق.)، به کوشش صدقی جمیل، بیروت، دار الفکر، 1415ق.
- جمهرة النسب: ابن الکلبی (م. 204ق.)، به کوشش العظم، دمشق، دار الیقظه.
- جمهرة انساب العرب: ابن حزم (م. 456ق.)، به کوشش گروهی از علما، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1418ق.
- حیاة الحیوان الکبری: الدمیری (م. 808ق.)، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1424ق.
- الخرائج و الجرائح: الراوندی (م. 573ق.)، قم، مؤسسة الامام المهدی.
- الخصال: الصدوق (م. 381ق.)، به کوشش غفاری، قم، نشر اسلامی، 1416ق.
- دائرة المعارف بزرگ اسلامی: زیر نظر بجنوردی، تهران، مرکز دائرة المعارف بزرگ، 1372ش.
- ذکر اخبار اصبهان: ابونعیم الاصفهانی (م. 430ق.)، لیدن، بریل، 1934م.
- رجال الطوسی: الطوسی (م. 460ق.)، به کوشش قیومی، قم، نشر اسلامی، 1415ق.
- رجال النجاشی: النجاشی (م. 450ق.)، به کوشش شبیری زنجانی، قم، نشر اسلامی، 1418ق.
- رجال کشّی (اختیار معرفة الرجال): الطوسی (م. 460ق.)، به کوشش میرداماد و رجایی، قم، آل البیت، 1404ق.
- الروض المعطار: محمد بن عبدالمنعم الحمیری (م. 900ق.)، به کوشش احسان عباس، بیروت، مکتبة لبنان، 1984م.
- زاد المسیر: ابن الجوزی (م. 597ق.)، به کوشش محمد عبدالرحمن، بیروت، دار الفکر، 1407ق.
- سنن ابیداود: السجستانی (م. 275ق.)، به کوشش سعید اللحام، بیروت، دار الفکر، 1410ق.
- السنن الکبری: البیهقی (م. 458ق.)، بیروت، دار الفکر.
- سنن النسائی: النسائی (م. 303ق.)، بیروت، دار الفکر، 1348ق.
- السیرة النبویه: ابن کثیر (م. 774ق.)، به کوشش مصطفی عبدالواحد، بیروت، دار المعرفه، 1396ق.
- شرح نهج البلاغه: ابن ابیالحدید (م. 656ق.)، به کوشش محمد ابوالفضل، دار احیاء الکتب العربیه، 1378ق.
- الصحاح: الجوهری (م. 393ق.)، به کوشش العطار، بیروت، دار العلم للملایین، 1407ق.
- الطبقات الکبری: ابن سعد (م. 230ق.)، بیروت، دار صادر.
- العجاب فی بیان الاسباب: ابن حجر العسقلانی (م. 852ق.)، به کوشش عبدالحکیم، دار ابن الجوزیه، 1418ق.
- العقد الفرید: احمد بن عبدربه (م. 328ق.)، به کوشش مفید قمیحه، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1404ق.
- عمدة القاری: العینی (م. 855ق.)، بیروت، دار احیاء التراث العربی.
- عمدة عیون صحاح الاخبار: ابن البطریق (م. 600ق.)، قم، نشر اسلامی، 1407ق.
- العین: خلیل (م. 175ق.)، به کوشش المخزومی و السامرائی، دار الهجره، 1409ق.
- الغارات: ابراهیم الثقفی الکوفی (م. 283ق.)، به کوشش المحدث، بهمن، 1355ش.
- فتح الباری: ابن حجر العسقلانی (م. 852ق.)، بیروت، دار المعرفه.
- فتوح البلدان: البلاذری (م. 279ق.)، بیروت، دار الهلال، 1988م.
- الفتوح: ابن اعثم الکوفی (م. 314ق.)، به کوشش علی شیری، بیروت، دار الاضواء، 1411ق.
- الفهرست: ابن الندیم (م. 438ق.)، به کوشش تجدد.
- الکامل فی التاریخ: علی ابن اثیر (م. 630ق.)، بیروت، دار صادر، 1385ق.
- کتاب الحیوان: الجاحظ (م. 255ق.)، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1424ق.
- الکشاف: الزمخشری (م. 538ق.)، مصطفی البابی، 1385ق.
- لسان العرب: ابن منظور (م. 711ق.)، قم، ادب الحوزه، 1405ق.
- مجمع البیان: الطبرسی (م. 548ق.)، به کوشش گروهی از علما، بیروت، اعلمی، 1415ق.
- المحبّر: ابن حبیب (م. 245ق.)، به کوشش ایلزه لیختن شتیتر، بیروت، دار الآفاق الجدیده.
- مسند ابن راهویه: اسحق بن راهویه (م. 238ق.)، به کوشش البلوشی، مدینه، مکتبة الایمان، 1412ق.
- مسند احمد: احمد بن حنبل (م. 241ق.)، بیروت، دار صادر.
- المصنّف: ابن ابیشیبه (م. 235ق.)، به کوشش سعید محمد، دار الفکر، 1409ق.
- المعارف: ابن قتیبه (م. 276ق.)، به کوشش ثروت عکاشه، قم، الرضی، 1373ش.
- معجم البلدان: یاقوت الحموی (م. 626ق.)، بیروت، دار صادر، 1995م.
- المعجم الکبیر: الطبرانی (م. 360ق.)، به کوشش حمدی عبدالمجید، دار احیاء التراث العربی، 1405ق.
- معجم رجال الحدیث: الخوئی (م. 1413ق.)، بیروت، 1409ق.
- معجم قبائلالعرب: عمر کحّاله، بیروت، الرساله، 1405ق.
- معجم ما استعجم: عبدالله البکری (م. 487ق.)، به کوشش السقاء، بیروت، عالم الکتب، 1403ق.
- المغازی: الواقدی (م. 207ق.)، به کوشش مارسدن جونس، بیروت، اعلمی، 1409ق.
- المفصل: جواد علی، دار الساقی، 1424ق.
- مقاتل الطالبیین: ابوالفرج الاصفهانی (م. 356ق.)، به کوشش سید احمد صقر، بیروت، دار المعرفه.
- مقدمة فی اصول التفسیر: ابن تیمیه (م. 728ق.)، به کوشش عدنان زرزور، بیروت، دار القرآن الکریم، 1391ق.
- مناقب آل ابیطالب: ابن شهرآشوب (م. 588ق.)، به کوشش گروهی از اساتید نجف، نجف، المکتبة الحیدریه، 1376ق.
- المنمق: ابن حبیب (م. 245ق.)، به کوشش احمد فاروق، بیروت، عالم الکتب، 1405ق.
- نسب معد و الیمن الکبیر: ابن الکلبی (م. 204ق.)، به کوشش ناجی حسن، بیروت، عالم الکتب، 1425ق.
- النهایه: مبارک ابن اثیر (م. 606ق.)، به کوشش الزاوی و الطناحی، قم، اسماعیلیان، 1367ش.
- نیل الاوطار: الشوکانی (م. 1255ق.)، بیروت، دار الجیل، 1973م.
- وقعة صفین: ابن مزاحم المنقری (م. 212ق.)، به کوشش عبدالسلام، قم، مکتبة النجفی، 1404ق.