کاربر:Abazar/کارها

از ویکی حج

ابو‌الفتوح: از حکمرانان و سرسلسله شرفای مکه

ابو‌الفتوح حسن بن جعفر بن محمد بن حسین از سادات حسنی بود. پدرش جعفر نخستین دولت اشراف مکه را در سال ۳۵۶/۳۶۰ق. در دوران رقابت میان عباسیان و فاطمیان بر سر حکومت مکه تشکیل داد.[۱] جعفر با خواندن خطبه به نام فاطمیان خود را تحت حمایت فاطمیان مصر و حاکم وقت المعز قرار داد. پس از او حکومت به فرزندش عیسی رسید و سپس در سال ۳۸۴ق. حسن فرزند دیگر جعفر با لقب ابوالفتوح به حکومت مکه تحت اشراف فاطمیان دست یافت.[۲]

الحاکم بامر الله، خلیفه وقت فاطمی، از ابوالفتوح خواست تا در موسم حج سال ۳۸۶ق. بر منبر مکه بر پایه اعتقادات اسماعیلیان به برخی از صحابه و همسران پیامبر گرامی بی‌احترامی کند. این سختگیری باعث شورش و هرج ‌و ‌مرج در مسجدالحرام شد. او خود را در مهار این آشوب ناتوان دید. نیز از لحاظ اعتقادی با این کار موافق نبود. از این رو، با اعلام حمایت آل ‌جراح طایی[۳] از زیر سلطه فاطمیان بیرون آمد و با ادعای خلافت مسلمانان، با شعار اقامه عدل و برپایی امر به معروف و نهی از منکر، مردم را به بیعت با خود به نام «الراشد بالله» فراخواند.[۴]

ابو‌الفتوح با یک شمشیر به گمان این که ذوالفقار است و چوبدستی‌ای که ادعا می‌کرد از آنِ رسول خدا بوده، همراه ۱۰۰۰ برده سیاه در مراسم اعلان خلافتش حضور یافت[۵] و دستور داد آیات آغازین سوره قصص را در ابتدای خطبه بخوانند و خلافتش را حکومت مستضعفین بدانند. این سرآغاز با قیام سادات حسنی در روزگار منصور (حکومت: ۱۳۶-۱۵۸ق.) بسیار شباهت داشت.[۶] ابوالفتوح با سفر به شهر «رَمْلَه» مرکز آل ‌جراح در فلسطین، با احترام بسیار مردم آن دیار روبه‌رو شد که او را امیر المؤمنین ‌می‌خواندند.[۷]

این کار که معادلات سیاسی را به نفع عباسیان بغداد تغییر می‌داد، بر الحاکم فاطمی گران آمد و او را واداشت تا در طول سفر ابو‌الفتوح به فلسطین، با جدا‌کردن آل‌ جراح، متحد شریف مکه، و میدان دادن به رقبای حسینی او در مکه (سلیمانیون) ابو‌الفتوح را زیر فشار قرار دهد. این تدبیر مؤثر افتاد و ابو‌الفتوح را که در رمله از تغییر رفتار آل‌ جراح و تسخیر مکه به دست عموزادگانش آگاه شده بود[۸]، وادار کرد تا با پس گرفتن عنوان خلافت و طلب عفو از الحاکم، حکومت مکه را بازپس گیرد و خود را بار دیگر کارگزار فاطمیان در مکه بنامد.[۹]

از رویدادهای مهم دوران حکمرانی ابو‌الفتوح در مکه، آسیب دیدن حجرالاسود به دست یکی از مصریان بود. در روز جمعه یازدهم ذی‌حجه سال ۴۱۳ق. پیش از بازگشت حاجیان از مِنا به مکه، مردی مصری که گُرزی به دست داشت، به سوی حجرالاسود آمد و فریادزنان سه ضربه بر آن زد و سه سوراخ، هر یک به‌اندازه انگشت دست، در آن ایجاد کرد. وی هنگام فرار به‌ دست مردم خشمگین افتاد و کشته شد. جمعیت خشمگین به افراد مظنون به همدستی با او نیز حمله آوردند و بیش از ۲۰ نفر را کشتند. برخی از همدستان دستگیر شده او ادعا کردند که گروهی ۱۰۰ نفره این توطئه را طراحی کرده بوده‌اند. از آن‌جا که این مرد را مصری معرفی کردند، حاجیان مصری که به فاطمیان منتسب بودند، در آن سال مورد هجوم حاجیان مکه و عراق قرار گرفتند. بنیشیبه، پرده‌داران حرم، تکه‌های حجر را که به‌اندازه ناخن ریز شده بودند، گرد آوردند و با مشک و صمغ به حجر چسباندند و آن را با طلا پوشاندند. اثر این کار تا زمان نگارش منابع این گزارش موجود بوده است.[۱۰]

بر پایه گزارشی، برخی از اطرافیان الحاکم، خلیفه فاطمی مصر را وسوسه کردند تا با انتقال بدن مطهر پیامبر گرامی۹ و شیخین به مصر، اقبال مسلمانان را به سوی مصر برانگیزند. بر پایه این نقشه، الحاکم مسجدی بزرگ و نفیس در مصر ساخت و در سال ۳۹۰ق. ابو‌الفتوح را برای اجرای این نقشه زیر فشار قرار داد. ابوالفتوح بدین منظور حاکمان آل‌مهنا از اشراف بنی‌حسین را از مدینه بیرون راند. مردم مدینه با شنیدن این خبر و استماع آیه ۱۳ توبه/۹ که مسلمانان را به مبارزه با کسانی می‌خواند که قصد خارج‌کردن پیامبر خدا را داشتند، خشمگین شدند و به مقاومت در برابر ابوالفتوح مصمم گشتند. در این میان، اوضاع طبیعی نیز آشفته شد و طوفان و زلزله شهر را فراگرفت و باعث شد تا ابوالفتوح از زیر بار فرمان الحاکم شانه خالی کند.[۱۱]

ساختگی بودن این گزارش به دست دشمنان فاطمیان مصر که آنان را زندیق می‌دانستند، بعید نیست؛ زیرا این اقدام نه تنها اقبال مسلمانان را در پی نداشت، بلکه باعث نفرت بیشتر از فاطمیان می‌شد؛ در حالی‌که آنان می‌کوشیدند با انتساب خود به پیامبر خدا این تبلیغات منفی را خنثا کنند. نیز بسیار بعید می‌نماید که فاطمیان برای چنین توهین آشکاری به پیامبر خدا، از شخصیتی مانند ابوالفتوح که جایگاه اجتماعی‌اش مدیون انتساب به رسول خدا بود، کمک گیرند. فقدان این گزارش در منابعی مانند کتاب‌های دحلان، فاسی و ابن ظهیره که به تاریخ مکه پرداخته‌اند، شاهدی دیگر بر ضعف آن است.[۱۲]

در سال ۳۹۶ق. القادر عباسی طی نامه‌ای از ابوالفتوح خواست تا اجازه دهد مردم عراق برای زیارت خانه خدا عازم مکه شوند. ابو‌الفتوح با این شرط که خطبه به نام الحاکم، خلیفه فاطمی، خوانده شود، با اعزام حاجیان عراق موافقت کرد.

ابو‌الفتوح که به شجاعت، قدرت بدنی و عدالت‌گستری معروف بود، پس از ۴۳ سال حکومت در سال ۴۳۰ق. درگذشت و از پی او پسرش شکر، ملقب به تاج المعالی، به حکومت رسید.[۱۳]

منابع

امتاع الاسماع: المقریزی (م.۸۴۵ق.)، به کوشش محمد عبدالحمید، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۲۰ق؛ البدایة و النهایه: ابن کثیر (م.۷۷۴ق.)، به کوشش علی شیری، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۰۸ق؛ تاریخ ابن خلدون: ابن خلدون (م.۸۰۸ق.)، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۳۹۱ق؛ تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر: الذهبی (م.۷۴۸ق.)، به کوشش عمر عبدالسلام، بیروت، دار الکتاب العربی، ۱۴۱۰ق؛ تاریخ مکه از آغاز تا پایان دولت شرفای مکه: احمد السباعی (م.۱۳۴۴ق.)، ترجمه: جعفریان، قم، مشعر، ۱۳۸۵؛ تجارب الامم: ابوعلی مسکویه الرازی (م.۴۲۱ق.)، به کوشش امامی، تهران، سروش، ۱۳۷۹ش؛ خلاصة الکلام فی بیان امراء البلد الحرام: احمد بن زینی دحلان (م.۱۳۰۴ق.)، مصر، المطبعة الخیریه، ۱۳۰۵ق؛ الکامل فی التاریخ: ابن اثیر علی بن محمد الجزری (م.۶۳۰ق.)، بیروت، دار صادر، ۱۳۸۵ق؛ المنتظم: ابن جوزی (م.۵۹۷ق.)، به کوشش نعیم زرزور، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۲ق.

علی جباری

ابوالقاسم اکاف نیشابوری: از مدرسان ایرانی در مکه

ابوالقاسم عبدالرحمن بن عبدالصمد سختنی شافعی (م.۵۴۹ق.) در سرزمین نیشابور در خاندان معروف به اکّاف زاده شد.[۱۴] اِکاف پارچه مخصوص پوشش حیوانات است و چون شغل یکی از اجداد ابوالقاسم دوزندگی و فروش این پارچه بوده، به این نام خوانده شده‌اند.[۱۵]

ابوالقاسم فقه را نزد ابونصر قُشَیری (م.۵۱۴ق.) آموخت و از علی بن عبدالله الحیری و عبدالغفار شیروی (م.۵۱۰ق.) اجازه نقل حدیث گرفت.[۱۶] وی افزون بر فقه و حدیث به فلسفه و دیگر علوم آشنا بود.[۱۷] پس از مدتی عازم مکه شد و از عبدالملک طبری و محمد جوینی (م.۴۳۸ق.) بهره گرفت.[۱۸] فاسی در کتابش از سه ایرانی صاحب کرسی تدریس نام برده که یکی از آنان اکّاف است.[۱۹] او کتاب مختصر ابن جوزی را در مسجدالحرام تدریس می‌کرد و بسیاری در مجلس درس وی حضور یافته، تعلیقات استاد را بر آن می‌نگاشتند.[۲۰]

ابوالقاسم پس از مکه مدتی در بغداد ساکن گشت و آن‌گاه به نیشابور بازگشت.[۲۱] گفته‌اند که وی در زهد و ورع یگانه روزگار بود. از او به عنوان ضرب المثل در پاکی و ترک دنیا یاد می‌شد. به‌اندک مال حلال راضی بود. بسیار انفاق می‌کرد و از کارهای ویژه‌اش گرفتن بینی هنگام انفاق عطریات بود تا حتی همین اندازه نیز از بوی آن لذت نبرد.[۲۲]

ابوالقاسم مریدان و شاگردان فراوان داشت. سلطان سنجر سلجوقی از علاقه‌مندان او بود که برای دیدار با او و تبرک به وی اجازه می‌گرفت.[۲۳] از شاگردان او می‌توان به علی بن سلیمان مرادی اشاره کرد.[۲۴] ابوالقاسم در نیشابور رکن مذهب شافعی بود و نماز جمعه به امامت او برگزار می‌شد. پس از نماز، دانشمندان سؤالات خود را از او می‌پرسیدند.[۲۵] در سال ۵۴۹ق. در دوران حکومت سلطان سنجر سلجوقی بر خراسان، با یورش شدید ترکان غُز به این خطه، لشکر خراسان پس از شکست، به نیشابور عقب‌نشینی کرد. ترکان غُز به نیشابور هجوم آوردند و تمام شهر را نابود و مردم را قتل عام کردند. بسیاری از بزرگان از جمله ابوالقاسم اکّاف در این هجوم کشته شدند.[۲۶] برخی کشته شدن او را مردود شمرده و آورده‌اند که در پی شفاعت سلطان سنجر آزاد شد؛ اما در همان سال بر اثر بیماری درگذشت[۲۷] و در حیره، محله‌ای در نیشابور[۲۸] کنار پدرش به خاک سپرده شد.[۲۹]

منابع

الانساب: عبدالکریم السمعانی (م.۵۶۲ق.)، به کوشش عبدالله عمر، بیروت، دار الجنان، ۱۴۰۸ق؛ تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر: الذهبی (م.۷۴۸ق.)، به کوشش عمر عبدالسلام، بیروت، دار الکتاب العربی، ۱۴۱۰ق؛ تاریخ مدینة دمشق: ابن عساکر (م.۵۷۱ق.)، به کوشش علی شیری، بیروت، دار الفکر، ۱۴۱۵ق؛ التحبیر فی المعجم الکبیر: عبدالکریم السمعانی (م.۵۶۲ق.)، به کوشش منیرة ناجی، دیوان الاوقاف، بغداد، ۱۳۹۵ق؛ اللباب فی تهذیب الانساب: ابن اثیر علی بن محمد الجزری (م.۶۳۰ق.)، بیروت، دار صادر، ۱۴۰۰ق؛ طبقات الشافعیة الکبری: تاج‌ الدین السبکی (م.۷۷۱ق.)، به کوشش الطناحی و عبدالفتاح، هجر للطباعة و النشر، ۱۴۱۳ق؛ العقد الثمین: محمد الفأسی (م.۸۳۲ق.)، به کوشش فؤاد و سید امین، الرساله، ۱۴۰۶ق؛ الکامل فی التاریخ: ابن اثیر علی بن محمد الجزری (م.۶۳۰ق.)، بیروت، دار صادر، ۱۳۸۵ق؛ المنتظم: ابن جوزی (م.۵۹۷ق.)، به کوشش نعیم زرزور، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۲ق؛ الوافی بالوفیات: الصفدی (م.۷۶۴ق.)، به کوشش الارنؤوط و ترکی مصطفی، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۲۰ق.

سید محمد امینی

ابوالمعالی جوینی: از پیشوایان و دانشوران بزرگ شافعی، معروف به امام الحرمین

عبدالملک بن عبدالله ابوالمعالی ملقب به ضیاء الدین، از پیشوایان و دانشوران بزرگ شافعی با مسلک اعتقادی اشعری بود.[۳۰] سال ولادت او را ۴۱۷ق.[۳۱] یا ۴۱۹ق.[۳۲] در جُوین سبزوار از نواحی نیشابور قدیم دانسته‌اند.[۳۳] پدرش ابومحمد جوینی نیز از دانشوران بزرگ مذهب شافعی و در تفسیر، اصول و ادب چیره‌دست بود.[۳۴] پدرش در تربیت او بسیار دقت داشت و به مادر او که کنیز بود، سفارش کرد که جز خودش کسی او را شیر ندهد.[۳۵] ابوالمعالی علوم حدیث و فقه را از پدرش فراگرفت و سپس نزد قاضی حسین و ابوالقاسم اسکافی[۳۶] دانش آموخت و پیش از رسیدن به ۲۰ سالگی، صاحب کرسی تدریس پدر شد.[۳۷] او هنگام درگذشت پدرش ۲۰ ساله بود.[۳۸] از آن پس به بغداد عزیمت کرد و دیگر بار به نیشابور بازگشت.

پس از اجرای فرمان سلطان طُغْرل سلجوقی برای لعن شیعیان و اشعریان و شافعیان بر منابر شهرها که به تحریک وزیرش عمید الملک کُنُدری حنفی مذهب صورت گرفت، ابوالمعالی همراه دانشمندان شهرهای مختلف از جمله ابوالقاسم قُشَیری، خراسان را معترضانه ترک کرد و به مکه و مدینه رفت و آن‌گاه کنار خانه خدا ساکن شد. او به مدت چهار سال در مکه کرسی تدریس و فتوا برپا کرد. در این مدت به مدینه نیز رفت و آمد داشت و از همین رو امام الحرمین خوانده شد[۳۹].

با روی کار آمدن آلب ارسلان و وزیرش نظام الملک شافعی مذهب، در سال ۴۵۶ق. لعن اشعریان و شافعیان ممنوع شد و دانشمندان معترض با احترام به خراسان بازگشتند[۴۰] که از جمله آنان ابوالمعالی جوینی بود. نظام الملک مدرسه نظامیه نیشابور را برای تدریس او بنا نهاد و اموری چون امامت جمعه و ریاست اوقاف و زعامت مذهب شافعی و خطابه و وعظ را به وی سپرد. او به مدت ۳۰ سال بدون رقیب عهده‌دار آن امور بود.[۴۱]

ابوالمعالی در نقل حدیث، از پدر و نیز استادش ابونعیم اصفهانی (م.۴۶۰ق.) اجازه داشت.[۴۲] برخی او را به ضعف در حدیث متهم کرده‌اند.[۴۳] در مجلس درس او حدود ۳۰۰ فقیه شرکت داشتند.[۴۴] از شاگردان نام‌آور او ابوحامد غزالی (م.۵۰۵ق.)، کیا الهراسی شافعی (م.۵۰۴ق.) صاحب کتاب احکام القرآن و حاکم عمر النوقانی (م.۵۴۸ق.) را می‌توان نام برد.[۴۵]

ابوالمعالی در علوم مختلف از جمله اصول، فقه، کلام و ادب تبحر داشت و مناظره‌هایی معروف از او نقل شده است.[۴۶] در علم کلام، آرای مخالف اجماع مسلمانان از او نقل شده است.[۴۷] ابن جوزی که خود از فرقه اهل حدیث و مخالف کلام است، سخنانی را با محتوای پشیمانی از پرداختن به علم کلام از او نقل کرده است.[۴۸] ابوالمعالی افزون بر توانایی در خطابه و وعظ و ادب[۴۹]، در فنون مختلف تألیفاتی داشته است، از جمله: اصول الدین، البرهان فی اصول الفقه، تلخیص التقریب، الارشاد، العقیدة النظامیه، غیاث الامم، مدارک العقول و النهایه.[۵۰]

ابوالمعالی به سال ۴۷۸ق. در ۵۷ سالگی در شهر نیشابور درگذشت.[۵۱] او را در منزلش به خاک سپردند و پس از دو سال پیکرش را به قبرستان حسین، قبرستان خاندان طاهری، در نیشابور، کنار مقبره پدرش انتقال دادند. در روز مرگ او نیشابور غرق عزا شد و بازار و کلاس‌های درس تعطیل گشت. شاگردانش که حدود ۴۰۰ نفر بودند، پس از مرگ او، قلم و دوات و منبر وی را در مسجد جامع شهر به نشانه بی‌همتایی او شکستند و تا یک ‌سال برایش عزاداری کردند.[۵۲] در رثای وی، او را به «خورشید مشرق» تشبیه کردند.[۵۳]

منابع

الاعلام: الزرکلی (م.۱۳۹۶ق.)، بیروت، دار العلم للملایین، ۱۹۹۷م؛ الانساب: عبدالکریم السمعانی (م.۵۶۲ق.)، به کوشش عبدالرحمن بن یحیی، حیدرآباد، دائرة المعارف العثمانیه، ۱۳۸۲ق؛ البدایة و النهایه: ابن کثیر (م.۷۷۴ق.)، بیروت، دار الفکر، ۱۴۰۷ق؛ تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر: الذهبی (م.۷۴۸ق.)، به کوشش عمر عبدالسلام، بیروت، دار الکتاب العربی، ۱۴۱۰ق؛ ذیل تاریخ بغداد: ابن النجار البغدادی (م.۶۴۳ق.)، به کوشش مصطفی عبدالقادر، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۷ق؛ سیر اعلام النبلاء: الذهبی (م.۷۴۸ق.)، به کوشش گروهی از محققان، بیروت، الرساله، ۱۴۱۳ق؛ شذرات الذهب: عبدالحی بن عماد (م.۱۰۸۹ق.)، به کوشش الارنؤوط، بیروت، دار ابن کثیر، ۱۴۰۶ق؛ طبقات الشافعیة الکبری: تاج‌ الدین السبکی (م.۷۷۱ق.)، به کوشش الطناحی و عبدالفتاح، هجر للطباعة و النشر، ۱۴۱۳ق؛ الکامل فی التاریخ: ابن اثیر علی بن محمد الجزری (م.۶۳۰ق.)، بیروت، دار صادر، ۱۳۸۵ق؛ الکنی و الالقاب: شیخ عباس القمی (م.۱۳۵۹ق.)، تهران، مکتبة الصدر، ۱۳۶۸ش؛ معجم البلدان: یاقوت الحموی (م.۶۲۶ق.)، بیروت، دار صادر، ۱۹۹۵م؛ المنتظم: ابن جوزی (م.۵۹۷ق.)، به کوشش نعیم زرزور، بیروت، دار الکتاب العلمیه، ۱۴۱۲ق؛ الوافی بالوفیات: الصفدی (م.۷۶۴ق.)، به کوشش الارنؤوط و ترکی مصطفی، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۲۰ق؛ وفیات الاعیان: ابن خلکان (م.۶۸۱ق.)، به کوشش احسان عباس، بیروت، دار صادر؛ الوفیات: ابوالعباس احمد بن علی بن الخطیب (م.۸۰۹ق.)، به کوشش عادل نویهض، بیروت، دار الاقامة الجدیده، ۱۹۷۸م.

منصور رمضان‌خانی

ابوالهَیثم بن تَیهان: صحابی پیامبر۹ و از یاران شهید امیر مؤمنان علی۷

ابوالهیثم مالک بن تیهان بن مالک انصاری از تیره زعوراء قبیله اوس[۵۴] و حلیف بنی‌عبدالاشهل بود.[۵۵] برخی او را از قبیله بلی از قُضاعه دانسته‌اند.[۵۶] در نسب او نقل‌های دیگر نیز آمده است.[۵۷] هر چند در برخی گزارش‌ها از همراهی پدرش با پیامبر۹ در غزوه خیبر به سال هفتم ق. یاد شده[۵۸]، ابن حجر آن را خطای راویان دانسته، این احتمال را تقویت می‌کند که او اسلام را درک نکرده است.[۵۹] مادرش را لیلی بنت عتیک[۶۰] دانسته‌اند.

بیزاری از بت‌ها از ویژگی‌های زندگی پیش از اسلام ابوالهیثم بوده است. از این رو، گروهی او را موحد می‌دانستند.[۶۱] وی در سال یازدهم بعثت پس از بازگشت دو تن از خزرجیان از حج، از ظهور دین جدید آگاه شد و اسلام آورد.[۶۲] سپس در بیعت عقبه اول به سال دوازدهم بعثت[۶۳] و عقبه دوم به سال سیزدهم[۶۴] حضور یافت و به عنوان نقیب بنی‌عبدالاشهل، در شمار یکی از نقبای دوازده‌گانه[۶۵] پیامبر۹ شد.[۶۶] بعضی نیز وی را حلیف بنی‌عبدالاشهل نامیده‌اند.[۶۷] بر پایه گزارشی، وی نخستین بیعت کننده با پیامبر بود.[۶۸] او در دیدار با ایشان، نگرانی جمعی از یثربیان را که با پذیرش اسلام پیمانشان را با یهودیان شکسته بودند، مطرح کرد و ایشان به او اطمینان داد که با دشمنان آنان دشمن و با دوستانشان دوست باشد.[۶۹]

در پیمان برادری به سال اول ق. پیامبر۹ میان او و عثمان بن مظعون از تیره بنی‌جُمَح قریش عقد برادری بست.[۷۰] وی در همه غزوه‌ها از جمله بدر و احد شرکت داشت[۷۱] و با دو شمشیر می‌جنگید. از این رو، وی را ذوالسیفین خواندند.[۷۲] او که از ثروتمندان مدینه بود، در نخلستان خود با گوشت گوسفند و خرمای مرغوب و آب گوارا از پیامبر۹ و همراهانش که بسیار گرسنه بودند، پذیرایی کرد و همان جا به امامت پیامبر۹ نماز گزارد.[۷۳] پس از شهادت ابن رواحه در جنگ موته به سال هشتم مسئولیت وی را در نظارت بر امور زراعی و تقسیم خرمای خیبر از سوی پیامبر۹ عهده‌دار شد.[۷۴]

ابوالهیثم در کنار عمار یاسر و سلمان فارسی به دفاع از حق امیرمؤمنان۷ پرداخت[۷۵] و از بیعت با ابوبکر سر باززد. او را ازجمله ۱۲ مخالف خلافت ابوبکر شمرده‌اند که در مسجد پیامبر به ابوبکر اعتراض کردند و هر یک در دفاع از حقانیت علی۷ سخن گفت. ابوالهیثم با استناد به سخن رسول خدا۹ که اهل‌ بیت: را همانند ستارگان آسمان دانسته بود، بر حقانیت علی۷ و شایستگی وی برای خلافت تأکید کرد.[۷۶] نیز در خطبه‌ای موسوم به طالوتیه، روایتگر کلامی از حضرت علی۷ است که در آن، وی از کمی یارانش برای دفاع از حق خود شکوه کرده است.[۷۷]

از نقش ابوالهیثم در دوره خلافت ابوبکر پس از تثبیت حکومت وی گزارشی در دست نیست. تنها خودداری وی از ادامه مسئولیت نظارت بر اراضی خیبر[۷۸] گزارش شده که می‌توان آن را نتیجه مخالفت با خلافت ابوبکر دانست. او در زمان عمر برای قیمت گذاری اراضی خیبر، از جمله فدک، همراه چند تن از صحابه برگزیده شد.[۷۹] گزارشی از حضور او در جلسات فقه و حدیث امام علی۷ در دست است.[۸۰]

وی پس از مرگ عثمان همراه عمار یاسر و گروهی دیگر، مردم را به پذیرش ولایت حضرت علی۷ دعوت کرد و از مردم برای ایشان بیعت گرفت و از سوی ایشان برای مذاکره با کسانی که از بیعت اکراه داشتند، انتخاب شد.[۸۱] بر پایه گزارشی، امام او را همراه عمار مسئول بیت‌ المال مدینه کرد.[۸۲] پس از آن که سخنان علی۷ در تهییج مردم مدینه برای مقابله با تهاجم طلحه و زبیر به بصره، با برخورد سرد مردم روبه‌رو شد، ابوالهیثم از کسانی بود که مردم را به اجابت دعوت امام فراخواندند و برای جبران سستی دیگران، از امام حمایت کردند.[۸۳]

ابوالهیثم در جنگ صفین به سال ۳۷ ق. به تنظیم صفوف لشکر امام۷ پرداخت.[۸۴] او پس از شهادت عمار[۸۵] و بر پایه گزارشی دیگر، پس از خطبه امام علی۷ در دعوت به جنگ وشتاب به سوی بهشت، نخستین کسی بود که به میدان رفت و جنگید و به شهادت رسید.[۸۶] پس از شهادتش، امام۷ بر او نماز گزارد و وی را به خاک سپرد.[۸۷] حضرت علی۷ از او در کنار بزرگانی همچون عمار و خزیمه ذوالشهادتین یاد کرده که بر راه حق استوار ماندند[۸۸]. این حاکی از جایگاه ممتاز او نزد ایشان است.

گزارشی ضعیف درگذشت ابوالهیثم را در زمان پیامبر۹[۸۹] یا عمر[۹۰] دانسته و محل دفن او را بقیع شمرده است.[۹۱] او روایت‌هایی درباره ثواب سلام و وظایف مشاور، از پیامبر۹ و خطابه‌ای را از امام علی۷ نقل کرده است.[۹۲] از جمله روایت‌هایش، حدیث غدیر است.[۹۳]

همسرش ملیکه دختر سهل بن زید بن عامر[۹۴] از مسلمانان و بیعت کنندگان بود و امیمه را به دنیا آورد.[۹۵] ابوالهیثم برادری به نام عبید یا عتیک داشت که در جنگ بدر در رکاب پیامبر۹ جنگید[۹۶] و در جنگ احد به شهادت رسید.[۹۷]

منابع

الاستیعاب: ابن عبدالبر (م.۴۶۳ق.)، به کوشش البجاوی، بیروت، دار الجیل، ۱۴۱۲ق؛ اسد الغابه: ابن اثیر علی بن محمد الجزری (م.۶۳۰ق.)، بیروت، دار الفکر، ۱۴۰۹ق؛ الاشارات الی معرفة الزیارات: علی بن ابی‌بکر الهروی (م.۶۱۱ق.)، قاهره، مکتبة الثقافة الدینیه، ۱۴۲۳ق؛ الاصابه: ابن حجر العسقلانی (م.۸۵۲ق.)، به کوشش علی محمد و دیگران، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۵ق؛ الاختصاص: المفید (م.۴۱۳ق.)، به کوشش غفاری و زرندی، بیروت، دار المفید، ۱۴۱۴ق؛ امتاع الاسماع: المقریزی (م.۸۴۵ق.)، به کوشش محمد عبدالحمید، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۲۰ق؛ انساب الاشراف: البلاذری (م.۲۷۹ق.)، به کوشش زکار، بیروت، دار الفکر، ۱۴۱۷ق؛ بحار الانوار: المجلسی (م.۱۱۱۰ق.)، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۰۳ق؛ البدء و التاریخ: المطهر المقدسی (م.۳۵۵ق.)، بیروت، دار صادر، ۱۹۰۳م؛ البدایة و النهایه: ابن‌کثیر (م.۷۷۴ق.)، بیروت، مکتبة المعارف؛ تاریخ ابن خلدون: ابن خلدون (م.۸۰۸ق.)، به کوشش خلیل شحاده، بیروت، دار الفکر؛ تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر: الذهبی (م.۷۴۸ق.)، به کوشش عمر عبدالسلام، بیروت، دار الکتاب العربی، ۱۴۱۰ق؛ تاریخ طبری (تاریخ الامم و الملوک): الطبری (م.۳۱۰ق.)، به کوشش محمد ابوالفضل، بیروت، دار احیاء التراث العربی؛ تاریخ المدینة المنوره: ابن شبّة النمیری (م.۲۶۲ق.)، به کوشش شلتوت، قم، دار الفکر، ۱۴۱۰ق؛ التحصین: ابن طاووس (م.۶۶۴ق.)، قم، دار الکتاب، ۱۴۱۳ق؛ الثقات: ابن حبان (م.۳۵۴ق.)، الکتب الثقافیه، ۱۳۹۳ق؛ الخصال: الصدوق (م.۳۸۱ق.)، به کوشش غفاری، قم، نشر اسلامی، ۱۴۱۶ق؛ دلائل النبوه: البیهقی (م.۴۵۸ق.)، به کوشش عبدالمعطی، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۰۵ق؛ سیر اعلام النبلاء: الذهبی (م.۷۴۸ق.)، به کوشش گروهی ازمحققان، بیروت، الرساله، ۱۴۱۳ق؛ السیرة النبویه: ابن هشام (م.۸-۲۱۳ق.)، به کوشش السقاء و دیگران، بیروت، المکتبة العلمیه؛ شذرات الذهب: عبدالحی بن عماد (م.۱۰۸۹ق.)، به کوشش الارنؤوط، بیروت، دار ابن کثیر، ۱۴۰۶ق؛ شرح نهج البلاغه: ابن ابی‌الحدید (م.۶۵۶ق.)، به کوشش محمد ابوالفضل، دار احیاء الکتب العربیه، ۱۳۷۸ق؛ الطبقات الکبری: ابن سعد (م.۲۳۰ق.)، به کوشش محمد عبدالقادر، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۸ق؛ الطرائف: ابن طاووس (م.۶۶۴ق.)، قم، مطبعة الخیام، ۱۳۹۹ق؛ الغارات: ابراهیم الثقفی الکوفی (م.۲۸۳ق.)، به کوشش محدث، بهمن، ۱۳۵۵ش؛ الفتوح: ابن اعثم الکوفی (م.۳۱۴ق.)، به کوشش علی شیری، بیروت، دار الاضواء، ۱۴۱۱ق؛ فتوح البلدان: البلاذری (م.۲۷۹ق.)، بیروت، دار الهلال، ۱۹۸۸م؛ الکافی: الکلینی (م.۳۲۹ق.)، به کوشش غفاری، تهران، دار الکتب الاسلامیه، ۱۳۷۵ش؛ کتاب سلیم بن قیس: الهلالی (م.۷۶ق.)، به کوشش انصاری، قم، الهادی، ۱۴۲۰ق؛ کمال ‌الدین: الصدوق (م.۳۸۱ق.)، به کوشش غفاری، قم، نشر اسلامی، ۱۴۰۵ق؛ مجمع البحرین: الطریحی (م.۱۰۸۵ق.)، به کوشش الحسینی، تهران، فرهنگ اسلامی، ۱۴۰۸ق؛ المحبّر: ابن حبیب (م.۲۴۵ق.)، به کوشش ایلزه لیختن شتیتر، بیروت، دار الآفاق الجدیده؛ المغازی: الواقدی (م.۲۰۷ق.)، به کوشش مارسدن جونس، بیروت، اعلمی، ۱۴۰۹ق؛ المناقب: الخوارزمی (م.۵۶۸ق.)، به کوشش مالک محمودی، قم، نشر اسلامی، ۱۴۱۱ق؛ المنتظم: ابن جوزی (م.۵۹۷ق.)، به کوشش نعیم زرزور، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۲ق؛ الولایه: ابن عقدة الکوفی (م.۳۳۳ق.)؛ الیقین: سید ابن طاووس (م.۶۶۴ق.)، به کوشش انصاری، دار الکتاب، ۱۴۱۳ق.

محمد وحیدی

ابوقُبَیس، کوه: کوه مقدس مشرف بر مسجدالحرام

کوه ابوقبیس در شمال ‌شرقی مسجدالحرام و مشرف بر آن است[۹۸] و شعب ابی‌طالب از آن‌جا آغاز می‌شود. (تصویر شماره ۱۱) ارتفاع آن را از سطح دریا ۴۲۰ متر و از سطح دامنه ۱۲۰ متر دانسته‌اند.[۹۹] به گفته ناصرخسرو، این کوه گنبدی شکل بوده است[۱۰۰]؛ ولی امروزه آن را تراشیده‌اند. ابوقبیس را نخستین[۱۰۱] و برترین[۱۰۲] کوه زمین خوانده‌اند.

نام این کوه برگرفته از اسم شخصی از قبیله مَذْحِج[۱۰۳] یا اِیاد[۱۰۴] است که برای نخستین بار بر دامنه آن خانه‌ای ساخت.[۱۰۵] به گفته برخی چون ابوقبیس بن شالح از قبیله جُرهُم بر اثر اختلاف با خویشاوندان خود به این کوه پناه برد و دیگر خبری از او بازنیامد، آن کوه به این نام شهره شد.[۱۰۶] برخی نیز با توجه به مناسبت معنایی ابوقبیس با «قَبَس» (قطعه‌ای از آتش) گفته‌اند که حضرت آدم۷ از این کوه آتش برگرفت.[۱۰۷] نام‌های ابوقابوس و شیخ الجبال نیز بر ابوقبیس اطلاق شده است.[۱۰۸]

در فضیلت این کوه آورده‌اند که چون حجرالاسود از بهشت فرود آمد، در این کوه به ودیعت گذاشته شد. سپس ابراهیم آن را در ساخت کعبه به کار برد.[۱۰۹] در طوفان نوح نیز حجرالاسود در این کوه به امانت نهاده شد. در دوران جاهلیت این کوه را «امین» می‌خواندند.[۱۱۰] نیز آن را محل استجابت دعا دانسته[۱۱۱] و گفته‌اند که یکی از شش کوهی است که سنگ‌های کعبه از آن فراهم شده است.[۱۱۲]

ابوقبیس کوهی مقدس و پیش و پس از اسلام، محترم بوده است. ابراهیم۷ بر این کوه می‌ایستاد و مردم را به انجام مناسک حج فرامی‌خواند.[۱۱۳] بر پایه گزارشی، در یکی از سال‌های پیش از هجرت، پیامبر با معجزه خویش ماه را دو نیم کرد؛ نیمی از آن بر کوه قعیقعان و نیم دیگر بر فراز کوه ابوقبیس بود.[۱۱۴] گفته‌اند که قبر آدم، شیث بن آدم و حوا همسر آدم در غار کنز این کوه واقع شده است.[۱۱۵] اِشراف این کوه بر مسجدالحرام موجب می‌شد تا گاه برای آگاه‌کردن مکیان از فراز این کوه به آنان خطاب کنند. از فریاد دادخواهی مردی زبیدی که به حلف الفضول انجامید[۱۱۶] و نیز دعوت عمومی پیامبر از قریش برای پذیرش اسلام، بر فراز همین کوه خبر داده‌اند.[۱۱۷]

در سده‌های نخستین اسلامی، بر فراز این کوه، مسجد ابراهیم[۱۱۸] را ساختند که بعدها به مسجد بلال شهرت یافت.[۱۱۹] این مسجد یا منسوب به ابراهیم خلیل[۱۲۰] بوده یا ابراهیم قبیسی[۱۲۱] یا تاجری هندی که در سال ۱۲۷۵ق. آن را بنا نهاده است.[۱۲۲] از دیگر بناهای بر فراز این کوه، می‌توان به مسجد شق ‌القمر، کاروانسرای ملا محمد یزدی[۱۲۳] و مأذنه‌ای اشاره کرد که به دست عبدالله بن مالک خزاعی در زمان هارون الرشید عباسی ساخته شد.[۱۲۴] در سال‌های اخیر، بخشی گسترده از روی کوه مسطح گشته و بر آن، کاخ و مهمانسرای حکومتی ساخته شده است.[۱۲۵]

منابع

اخبار مکه: الازرقی (م.۲۴۸ق.)، به کوشش رشدی الصالح، مکه، مکتبة الثقافه، ۱۴۱۵ق؛ اخبار مکه: الفاکهی (م.۲۷۹ق.)، به کوشش عبدالملک، بیروت، دار خضر، ۱۴۱۴ق؛ امتاع الاسماع: المقریزی (م.۸۴۵ق.)، به کوشش محمد عبدالحمید، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۲۰ق؛ بحار الانوار: المجلسی (م.۱۱۱۰ق.)، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۰۳ق؛ البدایة و النهایه: ابن کثیر (م.۷۷۴ق.)، بیروت، مکتبة المعارف؛ تاریخ الیعقوبی: احمد بن یعقوب (م.۲۹۲ق.)، بیروت، دار صادر، ۱۴۱۵ق؛ تاریخ و آثار اسلامی مکه مکرمه و مدینه منوره: اصغر قائدان، تهران، مشعر، ۱۳۸۶ش؛ تحصیل المرام: محمد بن احمد (م.۱۳۲۱ق.)، به کوشش عبدالملک دهیش، مکه، ۱۴۲۴ق؛ التنبیه و الاشراف: المسعودی (م.۳۴۵ق.)، بیروت، دار صعب؛ الجبال و الامکنة و المیاه: زمخشری (م.۵۳۸ق.)، به کوشش احمد عبدالتواب، قاهره، دار الفضیله، ۱۳۱۹ق؛ الروض الانف: السهیلی (م.۵۸۱ق.)، به کوشش عبدالرحمن، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۱۲ق؛ سبل الهدی: محمد بن یوسف الصالحی (م.۹۴۲ق.)، به کوشش عادل احمد و علی محمد، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۴ق؛ سرزمین یادها و نشانه‌ها: محمد فرقانی، تهران، مشعر، ۱۳۸۱ش؛ سفرنامه ناصر خسرو: ناصر خسرو (م.۴۸۱ق.)، تهران، زوار، ۱۳۸۱ش؛ السیر و المغازی: ابن اسحاق (م.۱۵۱ق.)، به کوشش محمد حمید الله، معهد الدراسات و الابحاث؛ السیرة النبویه: ابن هشام (م.۸-۲۱۳ق.)، به کوشش السقاء و دیگران، بیروت، المکتبة العلمیه؛ شفاء الغرام: محمد الفأسی (م.۸۳۲ق.)، به کوشش مصطفی محمد، مکه، النهضة الحدیثه، ۱۹۹۹م؛ قاموس الحرمین: محمد رضا النعیمی، قم، مشعر، ۱۴۱۸ق؛ مراصد الاطلاع: صفی الدین عبدالمؤمن بغدادی (م.۷۳۹ق.)، بیروت، دار الجیل، ۱۴۱۲ق؛ معجم البلدان: یاقوت الحموی (م.۶۲۶ق.)، بیروت، دار صادر، ۱۹۹۵م؛ المنمق: ابن حبیب (م.۲۴۵ق.)، به کوشش احمد فاروق، بیروت، عالم الکتاب، ۱۴۰۵ق؛ موسوعة مکة المکرمة و المدینة المنوره: احمد زکی یمانی، مؤسسة الفرقان، ۱۴۲۹ق.

مسلم ناصری

  1. تاریخ مکه، ص۲۴۵-۲۴۶.
  2. خلاصة الکلام، ص۱۶.
  3. تاریخ الاسلام، ج۲۷، ص۹-۱۰؛ البدایة و النهایه، ج۱۱، ص۳۵۴.
  4. خلاصة الکلام، ص۱۷؛ تاریخ الاسلام، ج۲۷، ص۹-۱۰.
  5. المنتظم، ج۱۴، ص۳۵۷؛ تاریخ الاسلام، ج۲۷، ص۱۰؛ البدایة و النهایه، ج۱۱، ص۳۵۴.
  6. تجارب الامم، ج۷، ص۲۸۰-۲۸۱.
  7. تجارب الامم، ج۷، ص۲۸۰؛ تاریخ ابن خلدون، ج۴، ص۱۰۱-۱۰۲.
  8. تجارب الامم، ج۷، ص۲۸۱-۲۸۲؛ تاریخ ابن خلدون، ج۴، ص۱۰۱-۱۰۲.
  9. تجارب الامم، ج۷، ص۲۸۲؛ خلاصة الکلام، ص۱۷.
  10. المنتظم، ج۱۵، ص۱۵۴؛ تاریخ الاسلام، ج۲۸، ص۲۴۸.
  11. امتاع الاسماع، ج۱۴، ص۶۲۶.
  12. تاریخ مکه، ص۲۵۱.
  13. خلاصة الکلام، ص۱۸؛ تاریخ ابن خلدون، ج۴، ص۱۰۱-۱۰۲؛ الکامل، ج۹، ص۴۴۶.
  14. التحبیر، ج۱، ص۳۹۵؛ الانساب، ج۱، ص۲۰۲؛ طبقات الشافعیه، ج۷، ص۱۵۱.
  15. الانساب، ج۱، ص۲۰۲؛ اللباب، ج۱، ص۸۲.
  16. الانساب، ج۱، ص۲۰۲؛ المنتظم، ج۱۸، ص۹۹؛ طبقات الشافعیه، ج۷، ص۱۵۲.
  17. الانساب، ج۱، ص۲۰۲.
  18. التحبیر، ج۱، ص۳۹۸-۴۰۰؛ العقد الثمین، ج۵، ص۳۶۳.
  19. العقد الثمین، ج۵، ص۳۶۳.
  20. طبقات الشافعیه، ج۷، ص۱۵۲.
  21. طبقات الشافعیه، ج۷، ص۱۵۲.
  22. المنتظم، ج۱۸، ص۹۹؛ التحبیر، ج۱، ص۳۹۸-۴۰۰؛ طبقات الشافعیه، ج۷، ص۱۵۲.
  23. المنتظم، ج۱۸، ص۹۹؛ التحبیر، ج۱، ص۳۹۸-۴۰۰؛ طبقات الشافعیه، ج۷، ص۱۵۱-۱۵۲.
  24. تاریخ دمشق، ج۴۱، ص۵۱۵-۵۱۶.
  25. الوافی بالوفیات، ج۶، ص۱۵۹؛ طبقات الشافعیه، ج۶، ص۹.
  26. الکامل، ج۱۱، ص۱۸۱؛ تاریخ الاسلام، ج۳۷، ص۳۹.
  27. طبقات الشافعیه، ج۷، ص۱۵۱-۱۵۲.
  28. احسن التقاسیم، ص۲۵.
  29. المنتظم، ج۱۸، ص۹۹؛ التحبیر، ج۱، ص۳۹۸؛ طبقات الشافعیه، ج۷، ص۱۵۲.
  30. الانساب، ج۳، ص۴۳۰؛ وفیات الاعیان، ج۳، ص۱۶۸؛ الوافی بالوفیات، ج۱۹، ص۱۱۶.
  31. ذیل تاریخ بغداد، ج۱، ص۴۷.
  32. الوافی بالوفیات، ج۶، ص۲۵۰.
  33. المنتظم، ج۱۶، ص۲۴۴.
  34. المنتظم، ج۱۶، ص۲۴۵؛ معجم البلدان، ج۲، ص۱۹۳؛ سیر اعلام النبلاء، ج۱۸، ص۴۶۹.
  35. طبقات الشافعیه، ج۵، ص۱۶۸؛ البدایة و النهایه، ج۱۲، ص۱۲۸.
  36. وفیات الاعیان، ج۲، ص۱۶۸.
  37. المنتظم، ج۱۶، ص۲۴۵.
  38. سیر اعلام النبلاء، ج۱۸، ص۴۶۹؛ الوافی بالوفیات، ج۱۹، ص۱۱۶؛ الوفیات، ص۲۵۸.
  39. الکامل، ج۱۰، ص۳۳؛ وفیات الاعیان، ج۳، ص۱۶۹؛ الاعلام، ج۴، ص۱۶۰.
  40. الکامل، ج۱۰، ص۲۰۹؛ تاریخ الاسلام، ج۳۰، ص۲۸۵.
  41. وفیات الاعیان، ج۳، ص۱۶۸؛ سیر اعلام النبلاء، ج۱۸، ص۴۷۰؛ تاریخ الاسلام، ج۳۲، ص۲۳۰-۲۳۱.
  42. تاریخ الاسلام، ج۳۲، ص۲۳۱-۲۳۲؛ الوافی بالوفیات، ج۱۹، ص۱۱۷؛ الکنی و الالقاب، ج۲، ص۵۵.
  43. الوافی بالوفیات، ج۱۹، ص۱۱۷.
  44. وفیات الاعیان، ج۳، ص۱۶۸؛ الوافی بالوفیات، ج۱۹، ص۱۱۷-۱۱۸؛ البدایة و النهایه، ج۱۲، ص۱۲۸.
  45. الوفیات، ص۲۵۸؛ شذرات الذهب، ج۶، ص۵۶.
  46. سیر اعلام النبلاء، ج۱۸، ص۴۷۰؛ البدایة و النهایه، ج۱۲، ص۱۲۸؛ الوافی بالوفیات، ج۱۹، ص۱۱۷.
  47. المنتظم، ج۱۶، ص۲۴۶؛ الوافی بالوفیات، ج۱۹، ص۱۱۷.
  48. المنتظم، ج۱۶، ص۲۴۶.
  49. طبقات الشافعیه، ج۵، ص۱۷۶.
  50. ذیل تاریخ بغداد، ج۱، ص۴۴؛ البدایة و النهایه، ج۱۲، ص۱۲۸؛ شذرات الذهب، ج۵، ص۳۴۰.
  51. الانساب، ج۳، ص۴۳۱؛ وفیات الاعیان، ج۳، ص۱۶۹؛ الوافی بالوفیات، ج۱۹، ص۱۱۶.
  52. تاریخ الاسلام، ج۳۲، ص۲۳۸؛ وفیات الاعیان، ج۳، ص۱۷۰؛ الوافی بالوفیات، ج۱۹، ص۱۱۶.
  53. ذیل تاریخ بغداد، ج۱، ص۴۷؛ الوافی بالوفیات، ج۱۹، ص۱۱۸.
  54. الاستیعاب، ج۴، ص۱۷۷۳؛ الاصابه، ج۷، ص۳۶۵.
  55. الاستیعاب، ج۳، ص۱۰۱۶؛ الاصابه، ج۷، ص۳۶۵.
  56. انساب الاشراف، ج۱، ص۲۴۰؛ تاریخ ابن خلدون، ج۲، ص۳۴۸.
  57. البدایة و النهایه، ج۷، ص۱۰۴.
  58. الثقات، ج۳، ص۴۲؛ اسد الغابه، ج۱، ص۲۶۲.
  59. الاصابه، ج۱، ص۴۹۹.
  60. الطبقات، ج۳، ص۳۴۲.
  61. الطبقات، ج۳، ص۳۴۱؛ البدء و التاریخ، ج۴، ص۱۶۵؛ سیر اعلام النبلاء، ج۱، ص۱۹۰.
  62. الطبقات، ج۱، ص۱۶۹؛ دلائل النبوه، ج۲، ص۴۳۰-۴۳۱.
  63. البدایة و النهایه، ج۳، ص۱۶۲؛ تاریخ الاسلام، ج۱، ص۲۹۱-۲۹۲.
  64. السیرة النبویه، ج۱، ص۴۴۱؛ المنتظم، ج۳، ص۳۵.
  65. المحبّر، ص۲۶۸؛ انساب الاشراف، ج۱، ص۲۵۲؛ مجمع البحرین، ج۶، ص۳۹۶.
  66. انساب الاشراف، ج۱، ص۲۴۰؛ اسد الغابه، ج۵، ص۳۲۳؛ الاصابه، ج۷، ص۳۶۵.
  67. المغازی، ج۱، ص۱۵۸؛ الطبقات، ج۳، ص۴۵۵؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۳۶۳.
  68. الاستیعاب، ج۳، ص۱۳۴۸؛ البدایة و النهایه، ج۳، ص۱۶۳.
  69. السیرة النبویه، ج۱، ص۴۴۲.
  70. الطبقات، ج۳، ص۳۴۲؛ انساب الاشراف، ج۱، ص۲۷۱.
  71. الاستیعاب، ج۲، ص۴۷۷؛ الاصابه، ج۷، ص۳۶۵.
  72. الاستیعاب، ج۲، ص۴۷۷؛ الاصابه، ج۲، ص۳۴۵.
  73. اسد الغابه، ج۴، ص۲۳۹؛ البدایة و النهایه، ج۶، ص۵۳.
  74. المغازی، ج۲، ص۶۹۱؛ امتاع الاسماع، ج۱، ص۳۲۲.
  75. الخصال، ص۶۰۷-۶۰۸.
  76. الخصال، ص۴۶۲؛ بحار الانوار، ج۲۸، ص۱۸۹-۱۹۰؛ الیقین، ص۳۳۶.
  77. الکافی، ج۸، ص۳۱.
  78. الطبقات، ج۳، ص۳۴۲.
  79. تاریخ المدینه، ج۱، ص۱۹۵؛ فتوح البلدان، ص۳۸؛ شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۲۱۱.
  80. کتاب سلیم بن قیس، ص۱۹۳؛ کمال الدین، ج۱، ص۲۷۴-۲۷۵؛ التحصین، ص۶۳۱.
  81. بحار الانوار، ج۳۲، ص۲۷-۲۸.
  82. الاختصاص، ص۱۵۲؛ الیقین، ص۳۳۶.
  83. البدایة و النهایه، ج۷، ص۲۳۳؛ تاریخ ابن خلدون، ج۲، ص۶۱۱.
  84. المناقب، ص۲۲۴؛ شرح نهج البلاغه، ج۵، ص۱۹۰.
  85. انساب الاشراف، ج۲، ص۳۱۹؛ المناقب، ص۲۳۳.
  86. الفتوح، ج۳، ص۱۷۷.
  87. انساب الاشراف، ج۳، ص۳۱۹.
  88. نهج البلاغه، ج۲، ص۱۰۹، خطبه ۱۸۲.
  89. الطبقات، ج۳، ص۳۴۲؛ انساب الاشراف، ج۱، ص۳۴۰.
  90. المحبّر، ص۲۷۲؛ الاصابه، ج۷، ص۳۶۶؛ شذرات الذهب، ج۱، ص۱۷۲.
  91. الاشارات الی معرفة الصحابه، ص۸۰.
  92. بحار الانوار، ج۲۸، ص۲۴۰؛ ج۴۱، ص۱۱۶.
  93. الولایه، ص۱۹۶-۱۹۸؛ الطرائف، ج۱، ص۱۳۹-۱۴۰.
  94. الطبقات، ج۸، ص۲۴۸؛ الاصابه، ج۸، ص۳۵.
  95. الطبقات، ج۸، ص۲۴۸؛ اسد الغابه، ج۶، ص۳۰؛ الاصابه، ج۸، ص۳۵.
  96. المغازی، ج۱، ص۱۵۸.
  97. المغازی، ج۱، ص۳۰۱؛ انساب الاشراف، ج۱، ص۳۲۹.
  98. معجم البلدان، ج۱، ص۸۰؛ مراصد الاطلاع، ج۳، ص۱۰۶۶.
  99. تاریخ و آثار اسلامی مکه، ص۹۵.
  100. سفرنامه ناصر خسرو، ص۱۱۹.
  101. اخبار مکه، ازرقی، ج۱، ص۳۲.
  102. شفاء الغرام، ج۱، ص۵۲۵.
  103. الجبال و الامکنه، ص۲۷.
  104. اخبار مکه، ازرقی، ج۲، ص۲۶۷.
  105. اخبار مکه، ازرقی، ج۲، ص۲۶۵، ۲۶۷؛ معجم البلدان، ج۱، ص۸۰؛ الجبال و الامکنه، ص۲۷.
  106. الروض الانف، ج۳، ص۹۰.
  107. شفاء الغرام، ج۱، ص۵۰.
  108. شفاء الغرام، ج۱، ص۵۰.
  109. تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۲۶-۲۷.
  110. اخبارمکه، ازرقی، ج۲، ص۲۶۵-۲۶۶؛ معجم البلدان، ج۱، ص۸۰.
  111. شفاء الغرام، ج۱، ص۵۲۴.
  112. شفاء الغرام، ج۱، ص۱۷۹.
  113. السیر و المغازی، ج۲، ص۷۲؛ اخبار مکه، ازرقی، ج۲، ص۲۰۳؛ بحار الانوار، ج۱۲، ص۹۱.
  114. السیرة النبویه، ج۲، ص۱۱۶-۱۱۷.
  115. شفاء الغرام، ج۱، ص۵۱۹-۵۲۰.
  116. المنمق، ص۵۲؛ التنبیه و الاشراف، ص۱۷۹؛ البدایة و النهایه، ج۲، ص۲۹۱.
  117. امتاع الاسماع، ج۳، ص۲۱۹؛ سبل الهدی، ج۲، ص۳۴۳.
  118. اخبار مکه، ازرقی، ج۲، ص۲۰۲.
  119. قاموس الحرمین، ص۲۰۵.
  120. اخبار مکه، ازرقی، ج۲، ص۲۰۲.
  121. اخبار مکه، ازرقی، ج۲، ص۲۰۲.
  122. تحصیل المرام، ج۱، ص۵۰۲-۵۰۳.
  123. موسوعة مکة المکرمه، ج۱، ص۵۵۱.
  124. اخبار مکه، فاکهی، ج۳، ص۸۷؛ موسوعة مکة المکرمه، ج۱، ص۵۵۱.
  125. سرزمین یادها و نشانه‌ها، ص۸۹.