ابن تیمیه

ابن زبیر

صحابی خردسال، از مدعیان خلافت در مکه

عبدالله بن زبیر بن عوّام بن خُوَیلد از تیره بنی‌اسد قریش[۱]، مکنّا به ابوبکر و ابوخُبَیب و پدرش عمه‌زاده پیامبر و مادرش اسماء، دختر ابوبکر است.[۲] ابن‌زبیر بارها به این نسبت‌ها افتخار می‌کرد.[۳] بنا بر سخن مشهور، او نخستین نوزادی بود که پس از هجرت پیامبر۹ به مدینه، درمیان مسلمانان، در شوال سال اول ق. زاده شد. مسلمانان با شنیدن خبر تولد او، از خوشحالی یکباره تکبیر گفتند؛ زیرا تولد وی نشانه بطلان شایعه یهودیان بود که به ادعای خویش می‌خواستند با جادو، مانع تولد نوزادان مسلمانان شوند و بدین ترتیب نسل مسلمانان را به ‌تدریج منقرض کنند. پیامبر کام ابن‌ زبیر را با خرما برداشت و او را عبدالله نامید و ابوبکر در گوش‌هایش اذان گفت.[۴] او پوستی به رنگ سبز تیره و بدنی لاغر و نحیف، قدی میانه، محاسنی زرد و بسیار کم پشت[۵] و موهایی بلند و پر پشت[۶] داشت و پدرش وی را شبیه‌ترین مردم به ابوبکر می‌دانست.[۷]

خلق و خوی ابن‌ زبیر: ابن‌ زبیر را مردی شجاع، جنگجو، دارای قدرت بدنی بسیار، سخندان و خطیبی توانا[۸] و درعین حال بدخلق و حسود معرفی کردهاند.[۹] بدخلقی ابن‌ زبیر باعث دخالت در روابط زناشویی پدر و مادرش به ‌سبب تعصب به مادر[۱۰] و سرانجام جدایی آنان شد.[۱۱] بخل شدید ابن‌ زبیر ضرب المثل بود[۱۲] و اعتراض کسانی مانند ابن‌ عباس[۱۳] و ابن عمر[۱۴] را ضدّ وی بر‌انگیخت. معاویه سال‌ها پیش‌تر خطر حرص و بخل شدیدش را به او گوشزد کرده بود.[۱۵] تنگ‌چشمی او به‌اندازه‌ای بود که در موارد فراوان برادرش مُصْعَب بن زبیر برای جبران آن تلاش می‌کرد و در برابر، عبدالله، مصعب را برای دست‌و‌دل‌بازی توبیخ می‌کرد. هنگامی که وی به جذب رهبران قبایل و فرماندهان نظامی نیاز داشت، همین ویژگی بر مقبولیت عمومی او اثر منفی نهاد.[۱۶] او مردم بادیه‌نشین را که به یاری‌اش آمده بودند، افرادی بی‌ارزش خواند که در زمانه عافیت سربارند و در روزگار بلا، فراری؛ و بدین سان، باعث رمیدن آنان شد.[۱۷]

عبدالله در هفت یا هشت سالگی، در میان جمعی از کودکان مسلمان با پیامبر گرامی۹ بیعت کرد. از این رو، او را از صحابه صِغار پیامبر شمرده‌اند.[۱۸] وی در روزگارابوبکر، داوطلبانه سردسته گروهی از نوجوانان شد که در اجرای فرمان خلیفه، دزدی سابقه‌دار را در بقیع گردن زدند.[۱۹] او در نبرد یرموک به سال۱۳ق. همراه پدرش زبیر حاضر بود؛ اما از آن‌جا که تنها ۱۲ سال داشت، در جنگ شرکت نکرد.[۲۰] در روزگار عمَر با او در مسابقه شترسواری رقابت کرد و بر او پیروز شد.[۲۱]

ابن‌ زبیر در زمان عثمان به ‌سِمَت‌های مختلفی دست یافت. در روند یکسان‌سازی مصاحف، درکنار زید بن ثابت و سعید بن عاص، در زمره کاتبان نسخه‌های قرآن بود.[۲۲] در حمله به مغرب به سال ۲۷ یا ۲۸ق. تحت فرماندهی عبدالله بن سعد بن ابی‌سَرْح شرکت داشت و به ادعای خود، با کشتن فرمانده لشکر دشمن، باعث پیروزی مسلمانان شد.[۲۳] او در زمان شورش مردم بر ضدّ عثمان، بر خلاف پدر و خاله‌اش عایشه، از مدافعان عثمان بود که به‌ رغم خواسته وی خانه‌اش را ترک نکرد.[۲۴] همو نمایندگی عثمان را در مواجهه با معترضان و امامت جماعت را هنگام محاصره خانه‌اش بر عهده داشت و در این ماجرا زخمی شد.[۲۵]

ابن زبیر در دوران امام علی۷: ابن‌ زبیر در جوانی در برابر امام علی۷ قرار داشت و تأثیر او بر پدرش باعث شد تا ایشان جدایی زبیر از راه اهل‌ بیت: را به سبب او بداند.[۲۶] عاطفه فراوان میان ابن‌ زبیر و عایشه باعث شد تا طلحه و زبیر او را برای قانع‌کردن عایشه در اتحاد با خود در جنگ جمل به خدمت گیرند.[۲۷] بعدها وقتی عایشه از ابن عمر پرسید که چرا او را از همراهی با جملیان بازنداشته است، ابن‌ عمر نفوذ ابن‌ زبیر را مانع از آن دانست که عایشه سخن کسی را برای کناره‌گیری از جنگ بپذیرد.[۲۸]

در لشکرکشی اصحاب جمل به بصره، سگان سرزمین حَوْأب به عایشه پارس کردند و او به یاد حدیث پیامبر افتاد که همسرانش را بر حذر داشته بود که سگ‌های حوأب سر راهشان را بگیرند. در این هنگام، ابن‌ زبیر ۵۰ تن از بنی‌عامر بن صعصعه را واداشت تا نزد عایشه شهادت دهند که آن ناحیه حوأب نیست.[۲۹] این گواهی نخستین گواهی دروغ در اسلام شناخته شد.[۳۰]

ابن‌ زبیر در راه بصره و در این شهر پس از درگیری و نزاع طلحه و زبیر بر سر امامت لشکر، در کنار محمد بن طلحه امامت لشکریان جمل را عهده‌دار بود.[۳۱] پس از ورود اصحاب جمل به بصره و بر خلاف پیمان آتش بسی که با عثمان بن حُنَیف حاکم بصره تا رسیدن امام علی۷ بسته بودند، ابن‌ زبیر در رأس گروهی، ۴۰ نفر از محافظان مسلمان را کشت و بیت‌ المال را تصرف کرد.[۳۲] او که فرمانده پیاده نظام جمل بود،[۳۳] در آغاز نبرد، با آگاهی از تصمیم پدرش زبیر برای کناره‌گیری از جنگ، کوشید تا با ترسو خواندن پدرش او را از این کار بازدارد. اما سرانجام زبیر از جنگ کناره گرفت.[۳۴] ابن‌ زبیر در کشاکش نبرد دقایقی زمام شتر عایشه را در دست گرفت؛ اما عایشه که خطر این کار را می‌دانست، او را سوگند داد تا آن را رها کند.[۳۵] عبدالله در این جنگ با مالک اشتر درگیر شد و با وجود بیش از ۳۰ زخم[۳۶] جان سالم به ‌در برد. عایشه به کسی که مژده سلامت او را در این نبرد داد، ۰۰۰/۱۰ درهم مژدگانی پرداخت.[۳۷] ابن‌ زبیر پس از شکست اصحاب جمل، در خانه مردی از قبیله ازد پنهان شد و در کنار دیگر فراریان این نبرد، مشمول عفو امام علی۷ قرار گرفت.[۳۸] او پس از کناره‌گیری از طرفین درگیر در صفین، به دعوت معاویه، در جمع کناره‌گیران از امام علی برای نظارت بر حکمیت به دومة الجندل رفت.[۳۹] وی در این گردهمایی با گمان اقبال همگانی به خلافت عبدالله بن عمر، به او پیشنهاد پذیرش خلافت داد؛ ولی او نپذیرفت.[۴۰]

در دوران بنی‌امیه با توجه به جایگاه معنوی و اجتماعی امام حسن و امام حسین۸ درگیری و برخوردی میان ابن‌ زبیر وآن دو رخ نداد؛ بلکه با وجود کینه دیرینه‌ای که از آن دو به دل داشت، مدارا ورزید و رفتارش تابع اوضاع روز بود. در مواردی نیز می‌توان به تلاش وی برای امتیازگیری از معاویه با تهدید به جانبداری از اهل‌ بیت: برخورد. از جمله این موارد، اعلان آمادگی وی برای یاری امام حسین۷ در برابر امویان، برای وفاداری به حلف الفضول[۴۱] بود. ازدواج او با ام‌ الحسن[۴۲] و ازدواج پسر برادرش عمرو بن منذر با ام ‌سلمه دختران امام حسن۷[۴۳] و ازدواج برادرش مُصْعَب با سکینه دختر امام حسین۷ نشانی دیگر از سیاست‌بازی‌های او و خاندانش در روابط با اهل‌ بیت: است.[۴۴]

پس از دستیابی ابن‌ زبیر به قدرت، از آن‌جا که حکومت وی از لحاظ مادی و نظامی کاملاً به عراق وابسته بود و این سرزمین نیز به اهل‌ بیت گرایش داشت، سران با ‌نفوذ بنی‌هاشم از جمله ابن‌ حنفیه و ابن‌ عباس را رقیب جدی خود می‌دید و مختار را که در برهه‌ای ۱۸ یا ۱۶ ماهه عراق را از چنگ زبیریان بیرون آورد[۴۵]، دشمنی جدی برای خلافت خود می‌دانست. افزون بر این، کینه فراموش نشدنی ابن‌ زبیر از کسانی که او و پدر و خاله‌اش را در نبرد جمل شکست داده بودند، مانعی دیگر برای همگرایی ابن‌ زبیر با بنی‌هاشم بود. ابن‌ زبیر بر پایه گفته خود، از اهل‌ بیت کینه‌ای ۴۰ ساله داشت.[۴۶] این کینه در خطابه‌های ابن‌ زبیر بر ضدّ امام علی۷ و پیروانش و نیز در ناسزاگویی او به امام علی[۴۷] و ضمن ملاقاتش با ابراهیم فرزند مالک ‌اشتر که همراه مصعب نزد او آمده بود[۴۸]، آشکار است. دشمنی او با اهل‌ بیت پیامبر۹ او را واداشت تا ۴۰ هفته، درخطبه نماز جمعه، حتی از درود فرستادن بر پیامبر۹ خودداری کند تا مبادا اهل‌ بیت: به آن افتخار کنند.[۴۹] این برخورد ابن‌ زبیر باعث شده تا برخی دانشمندان اهل‌ سنت مانند شیخ ابوالقاسم بلخی روایت او را به‌ سبب دشمنی‌اش با امام علی۷ معتبر ندانند.[۵۰]

مناسبات عایشه و ابن‌ زبیر: ابن‌ زبیر را عایشه از کودکی نزد خود نگهداری کرد. از همین رو، پیامبر گرامی۹ ابن‌ زبیر را «پسر عایشه» می‌خواند و به او که بچه‌دار نمی‌شد،کنیه «ام عبدالله» داد.[۵۱] بدین ترتیب رابطه عاطفی شدیدی میان عایشه و ابن‌ زبیر شکل گرفت؛ به گونه‌ای که پس از رسول خدا۹ و ابوبکر، او نزد عایشه از همه محبوب‌تر بود.[۵۲] همین محبت باعث شد تا در امور مختلف به او توجه ویژه داشته باشد. از جمله وقتی فرزندان صحابه نزد وی آمدند تا جای ستون قرعه را به آنان نشان دهد، از این کار سر باززد؛ اما وقتی از اطراف وی پراکنده شدند، جایگاه ستون قرعه را تنها برای ابن‌ زبیر مشخص کرد.[۵۳]

بر پایه گزارشی، ابن‌ زبیر به بهانه خرید حجره عایشه که محل دفن پیامبر گرامی و خلیفه اول و دوم است، اموال بسیاری در اختیار او قرار داد. این اموال آن ‌قدر فراوان بودکه پنج شتر بزرگ آن را برای عایشه بردند. او شرط کرد که این حجره تا زنده بودن عایشه در اختیارش باشد.[۵۴] وقتی ابن‌ زبیر آگاه شد که عایشه خانه‌اش را فروخته و بهای آن را صدقه داده، تهدید کرد که او را به‌ سبب این ولخرجی از تصرف در اموالش محروم کند. عایشه به سبب این توهین سوگند یاد کرد که هرگز او را به حضور نپذیرد؛ اما محبت میان این دو باعث شد تا ابن‌ زبیر با ترفندی به دیدن عایشه برود. عایشه برای کفاره شکستن سوگندش ۴۰ یا ۱۰۰ برده را آزاد[۵۵] و خود را برای شکستن سوگند ملامت کرد.[۵۶] به گفته عایشه، او پس از دفن شدن عمر در کنار رسول خدا، همیشه با حجاب کامل در حجره خود زندگی می‌کرد تا این که ابن‌ زبیر دیوار و حائل میان قبرها و محل سکونت او را بنا کرد.[۵۷]

ابن‌ زبیر به عنوان وصی عایشه پس از مرگ او به سال ۵۷ق. بر پیکرش نماز گزارد و او را که بر پایه وصیت خودش به‌ سبب برخی از کارهایش که ابن حجر آن را شرکت در جنگ جمل می‌داند[۵۸]، از دفن شدن در کنار پیامبر احساس شرم می‌کرد، در کنار دیگر همسران پیامبر در بقیع دفن کرد.[۵۹]

خلافت ابن‌ زبیر: ابن‌ زبیر با توجه به پیوند نسَبی‌اش با عایشه و خدیجه، همسران پیامبر۹، سابقه پدرش در اسلام، نسبت خویشاوندی‌اش با پیامبر۹[۶۰]، عضویت پدرش در شورای خلافت عمر[۶۱] و نیز با این ادعا که عثمان با او درباره خلافت پیمان بسته و همین باعث شده تا زبیر و طلحه پشت سر او نماز بگزارند[۶۲]، خود را برای خلافت شایسته‌تر از بنی‌امیه می‌دانست. ابن‌ زبیر به عنوان فرزند بزرگ زبیر، پس از مرگ وی متولی میراث عظیم پدرش به ارزش بیش از ۰۰۰/۰۰۰/۵۰ درهم[۶۳] شد و با فروش بخش‌هایی از آن، بدهی او را که معادل ۰۰۰/۲۰۰/۱ درهم بود، پرداخت نمود و پس از این که چهار سال در ایام حج اعلان کرد که هرکه از پدرش طلبی دارد، به او مراجعه کند، باقیمانده ارثش را میان ورثه قسمت کرد[۶۴] و بر پایه وصیت پدرش، ثلث مالش را که افزون بر ۰۰۰/۰۰۰/۱۷ درهم می‌شد، به نفع فرزندان خود در اختیار گرفت.[۶۵] نمی‌توان این ثروت عظیم را در تلاش او برای خلافت بی‌تأثیر دانست. معاویه از جاه‌طلبی او با خبر بود و درباره شورش او به جانشینش یزید سخت هشدار داد[۶۶]؛ اما توانست از او بیعت بگیرد و وی را با تهدید و تطمیع در مدینه آرام نگاه دارد.[۶۷] وی در زمان معاویه در حمله به قسطنطنیه به سال ۵۰ق.[۶۸] با او همکاری کرد.

یزید به توصیه پدرش معاویه پس از رسیدن به حکومت، عبدالله بن زبیر را میان بیعت و اعدام مخیر ساخت و باعث شد تا او به مکه پناه ببرد.[۶۹] ابن‌ زبیر در مکه در جماعت بنی‌امیه شرکت نمی‌کرد و در کنار کعبه نماز می‌گزارد و در این مدت، پنهانی مردم را به شورای خلافت دعوت می‌کرد و خود را عائذ البیت (پناهنده به خانه خدا) می‌خواند.[۷۰] گویا وی این لقب را برای خویش برگزید تا خود را با شخصی تطبیق کند که بر پایه روایتی از پیامبر، به کعبه پناه می‌برد و دشمنان او در بیابان بَیداء، میان مکه و مدینه، در زمین فرومی‌روند. به اعتقاد برخی، این شخص امام زمان۷ است.[۷۱]

با حضور امام حسین۷ در مکه، ابن‌ زبیر که مجالی برای دعوت به خود نمی‌دید، ایشان را به سفر به عراق تشویق کرد؛ هر چند برای دفع اتهام از خود، گاه نیز آمادگی‌اش را برای همکاری با امام مطرح می‌کرد. امام حسین۷ هنگام خروج از مکه، نماندن خود را در مکه، به حدیثی از پیامبر خدا۹ مستند دانست که ظهور فتنه‌گری را در مکه پیش‌بینی کرده بود که باعث شکستن حرمت کعبه می‌شود.[۷۲] امام نمی‌خواست با ماندن در مکه مصداق آن شخص باشد و درباره این رخداد به ابن‌ زبیر نیز هشدار داد.[۷۳] روایت یاد شده را افراد دیگری مانند ابن‌ عباس، ابن‌ عمر و عبدالله بن عمرو عاص نیز به عبدالله بن زبیر یادآوری کردند و او را از این کار بازداشتند.[۷۴]

ابن‌ زبیر پس از رسیدن خبر شهادت امام حسین۷، خطابه‌ای در رثای وی خواند و اهل کوفه و عراق را نکوهش کرد و با کنایه یزید را برای خلافت نالایق دانست. در این هنگام، هوادارانش خواهان بیعت با او شدند؛ ولی او زمان را مناسب ندانست.[۷۵] یزید بر وی که خود را مطیع می‌خواند و آماده بیعت با نماینده‌اش بود، سخت گرفت و با فرستادن قاصدی همراه غل و زنجیری از نقره، از او خواست تا برای نشان دادن فرمانبرداری خود، با آن غل و زنجیر نزد یزید حضور یابد؛ ولی وی نپذیرفت.[۷۶] از این رو، عمرو بن سعید، حاکم مکه و مدینه، به فرمان یزید ۴۰۰ تن را برای دستگیری ابن‌ زبیر و وادار ساختن او به بیعت با یزید، به سوی مکه گسیل داشت. فرماندهی این نیروها را عمرو برادر ابن‌ زبیر که مادرش از بنی‌امیه[۷۷] و خود داروغه و مأمور رویارویی با طرفداران ابن‌ زبیر در مدینه بود[۷۸]، داوطلبانه عهده‌دار شد. با رسیدن خبر اعزام نیرو به مکه، هواداران ابن‌ زبیر از مناطق مختلف حجاز به یاری او آمدند. در نبردی کوتاه میان نیروهای ابن‌ زبیر و لشکر عمرو در ناحیه ذی‌طُوی‌ٰ یا حجون، لشکریان عمرو که در میانشان طرفداران ابن زبیر بودند، پراکنده شدند و عمرو با امان گرفتن از برادرش به اسارت نیروهای او در آمد.[۷۹] رفتار ابن‌ زبیر در برخورد با برادرش، به‌ رغم ادعای دینداری و زهد، نارضایتی و سرزنش مردم مکه را در پی داشت[۸۰]؛ زیرا وی عمرو را در زندانی تنگ در پشت‌دار الندوه[۸۱] که به نام یکی از همراهان او «عارم» نام گرفت، محبوس کرد[۸۲] و پس از مدتی زندان را بر سر وی و همراهانش ویران کرد.[۸۳] بر پایه گزارشی دیگر، پس از توبیخ برادرش به‌ سبب شکستن حرمت کعبه و حمله به مکه، اعلان کرد هر که از عمرو در دوران ریاستش در مدینه آزار دیده، بدون نیاز به اثبات آن، وی را قصاص کند. در جریان این قصاص‌ها، عمرو پس از تحمل ۱۰۰ ضربه تازیانه به تقاص تازیانه‌هایی که به فرزند عبدالرحمن بن عوف زده بود، جان داد[۸۴] و عبدالله فرمان داد تا جنازه او را به‌دار بیاویزند[۸۵] و پس از مدتی پیکرش را در شعب جِیف رها ساخت.[۸۶]

یزید که از تمایل مردم مدینه به ابن‌ زبیر آگاه بود،گروهی از اشراف مدینه از جمله منذر، برادر عبدالله بن‌ زبیر، و عبدالله بن حنظله را نزد خود خواند و به‌ رغم تلاش برای دلجویی از این افراد، آنان در بازگشت، همه به فسق و آلودگی‌ وی گواهی دادند.

ابن‌ زبیر پس از پیروزی بر لشکر اموی مدینه، با مشورت مادرش اسماء[۸۷]، با رد پیشنهادهای مکرر یزید برای تسلیم شدن، ضمن خطبه‌ای در مکه با بیان مفاسد و آلودگی‌های یزید، مردم را به خلع او فراخواند[۸۸] و در این زمینه با مردم مدینه نامه‌نگاری و آنان را به خود دعوت کرد. مردم مدینه در پاسخ به وی، با عبدالله بن مُطیع عَدوی به نیابت از او بیعت کردند.[۸۹] آنان با اجازه او، عثمان بن محمد، حاکم یزید، را بیرون راندند و پس از فشار بر بنی‌امیه، آنان را اخراج کردند.[۹۰] با بالا گرفتن کار هواداران ابن‌ زبیر در مدینه و بی‌توجهی آنان به نامه تهدیدآمیز یزید که ایشان را از مجازاتی بر حذر داشت که مانند داستان عاد و ثمود زبانزد شود[۹۱]، یزید لشکری را برای سرکوب ابن‌ زبیر به حجاز گسیل داشت. او هنگام اعزام این سپاه که از طوایف مختلف شام تشکیل شده بود، سروده‌ای تهدیدآمیز برای ابن‌ زبیر فرستاد.[۹۲] به فرمان یزید، این لشکر نخست مدینه را محاصره کرد و سه روز به مردم مدینه مهلت داد تا با فرمانبرداری از یزید، برای سرکوب ابن‌ زبیر با لشکر شام همکاری کنند؛ اما آنان نپذیرفتند و به فرماندهی عبدالله بن حنظله بر انصار و فرماندهی ابن مطیع بر مهاجران که از طرف ابن‌ زبیر منصوب شده بودند[۹۳]، در ۲۸ ذی‌حجه سال ۶۳ق. با لشکر شام به نبرد برخاستند.[۹۴] فرمانده شامیان مسلم بن عُقبه مُری بود که پس از جنایت‌هایش در این حادثه «مُسرف» نامیده شد.[۹۵] او پس از شکست مردم مدینه، به فرمان یزید سه روز جان و مال و ناموس آنان را بر لشکر خود مباح کرد.[۹۶] شامیان با قتل عام مردم و صحابه پیامبر و هتک حرمت نوامیس، فاجعه حَرّه را رقم زدند و پس از اعتراف گرفتن از افراد باقیمانده به بندگی برای یزید، برای دستیابی به ابن‌ زبیر به سوی مکه آمدند.[۹۷] مسلم در میانه راه جان داد و به فرمان یزید، حُصَین بن نُمَیر کِنْدی فرماندهی آن سپاه را بر عهده گرفت.[۹۸]

ابن‌ زبیر در محاصره لشکر یزید در مکه: لشکر شام، مکه را از ۱۳ صفر سال ۶۴ق. محاصره کرد و تا ۴۰ روز پس از مرگ یزید در ۱۴ ربیع الاول سال ۶۴ که شامیان از مرگش با خبر شدند، این محاصره را ادامه داد.[۹۹] اردوگاه شامیان، حَجون تا بئر میمون بود. حجون قبرستان مکیان در کنار کوه مُحَصَّب بر بالای مکه بود که تا کعبه حدود ۵/۲ کیلومتر فاصله داشت[۱۰۰] و بئر میمون از چاه‌های دوران جاهلیت میان منا و باب مَعلاة در ابطح مکه بود.[۱۰۱] یاران ابن‌ زبیر در مسجدالحرام مستقر گشتند.[۱۰۲] شامیان به پیشنهاد فرمانده پیشین خود، مسلم بن عقبه، و با توجه به محیط جغرافیایی مکه و تمرکز جمعیت در مسجدالحرام[۱۰۳]، از سوم ربیع الاول سال ۶۴ق. بر کوه‌های مشرف بر مسجدالحرام از جمله کوه احمر، پشت‌دار النَدوه و کوه ابوقُبَیس منجنیق نصب کردند[۱۰۴] و با پرتاب سنگ و گلوله‌های قیراندود و شعله‌ور، زبیریان را زیر فشار قرار دادند. مکیان برای پاسداری از کعبه و طواف‌کنندگان، سقفی از چوب ساج و پوست‌ چرم گرداگرد کعبه و روی آن قرار دادند. سنگ‌های منجنیق با اصابت به کعبه آن را ویران کرد[۱۰۵] و به آتش کشاند. آتش پرده‌های میان رکن یمانی و حجرالاسود و چوب‌های ساج بنای کعبه را سوزاند.[۱۰۶] بر پایه گزارش یعقوبی، ابن‌ زبیر مانع خاموش‌کردن آتش شد تا با این ترفند، مکیان را در برابر لشکر شام استوار سازد.[۱۰۷] زمان آتش‌سوزی را ۲۷ یا ۲۹ روز پیش از رسیدن خبر مرگ یزید دانسته‌اند.[۱۰۸] برخی زمان آتش‌سوزی کعبه را روز شنبه سوم ربیع الاول سال ۶۴ق. نیز یاد کرده‌اند.[۱۰۹] عده‌ای عامل سرایت ناخواسته آتش را یکی از لشکریان ابن‌ زبیر به نام مسلم بن ابی‌خلیفه مُذحِجی می‌دانند.[۱۱۰] برخی دیگر سرایت آتش به کعبه را کاملاً تصادفی و بدون دخالت عامل انسانی دانسته‌اند[۱۱۱]؛ اما استقرار منجنیق شامیان بر کوه ابوقبیس برای کوبیدن کعبه[۱۱۲] و رجزهای شامیان در این زمینه[۱۱۳] گواه تصمیم پیشین آنان برای این کار است. این منجنیق یک بار با صاعقه نابود[۱۱۴] و دیگر بار برپا شد.[۱۱۵] زبیریان از این رخداد بیشترین بهره تبلیغاتی را بردند و در خطابه‌هایشان شامیان را آتش‌زنان خانه خدا نامیدند.[۱۱۶] شامیان با شنیدن خبر مرگ یزید دست از محاصره برداشتند و اجازه خواستند تا کعبه را طواف کنند. به‌ رغم مخالفت عده‌ای از جمله خوارج، بر پایه فتوای مِسوَر بن مِخرَمه، ابن‌ زبیر اجازه این کار را به آنان داد[۱۱۷]؛ گر چه برخی گزارش‌ها حکایت دارند که وی از ورود آنان به مکه جلوگیری کرد.[۱۱۸] ابن‌ زبیر در این جنگ، برادرانش مُنذِر و ابوبکر[۱۱۹] و عمو زادگانش حُذافة بن عبدالرحمن بن عوام و مقداد بن اسود بن عوام را از دست داد[۱۲۰]؛ هر چند گزارش شده که مرگ منذر با زمینه‌سازی ابن‌ زبیر و احتمالاً برای جلوگیری از رقابت او بر سر قدرت بوده است.[۱۲۱]

گروه‌ها و افراد گوناگون ابن‌ زبیر را با انگیزه دفاع از مسجدالحرام یاری کردند؛ از جمله دسته‌ای۲۰۰ نفره از حبشیان که پادشاه وقت حبشه برای دفاع از کعبه اعزام کرده بود و در پرتاب زوبین مهارت داشتند[۱۲۲] و نیز گروهی ۷۰ نفری از خوارج که ابن‌ زبیر با روی گشاده از آنان استقبال کرد و بدون پرس‌و‌جوی دقیق درباره عقایدشان، خود را با آنان موافق شمرد؛ اما پس از مرگ یزید که آنان خواستار اظهارنظر صریح ابن‌ زبیر درباره اعتقاداتشان از جمله در زمینه اشتباهات عثمان در دوران خلافتش شدند، او آنان را از خود راند. آنان نیز به سرکردگی نافع بن اَزرق حَنظَلی به بصره رفتند و با بهره‌گیری از اوضاع سیاسی آشفته، یاران خود را از زندان ابن زیاد رهانیدند و دامنه فعالیت خود را در اهواز گسترش دادند و تا پایان دوران حکومت زبیریان بر عراق، دشمنی خطرناک و قوی در برابر آنان بودند.[۱۲۳] مختار بن ابیعُبَیده ثقفی نیز در حمله حصین بن نمیر به مکه، با ابن‌ زبیر همکاری کرد.[۱۲۴]

ابن‌ زبیر در نهم رجب سال ۶۴ق.[۱۲۵] مردم را به بیعت با خود بر پایه کتاب خدا و سنت پیامبر۹ و سیره خلفا فراخواند. برخی نیز زمان اعلان خلافت ابن‌ زبیر را سه ماه پس از مرگ یزید دانسته‌اند؛ یعنی هنگامی که بنی‌امیه به سبب اختلاف‌های خود نتوانسته بودند خلیفه‌ای را به جای او معین کنند.[۱۲۶] بسیاری از شامیان پس از مرگ یزید بن معاویه، به سرکردگی ضَحاک بن قیس فَهری هوادار خلافت ابن‌ زبیر بودند. از همین رو، حصین بن نمیر، فرمانده لشکر محاصره‌کننده که خود نیز از سران شام بود، به عبدالله پیشنهاد کرد تا با نادیده گرفتن کشتار مدینه به دست شامیان، برای به دست گرفتن خلافت همراه او به شام بیاید. اما ابن‌ زبیر که گویا قدرت شام را دست کم گرفته بود، پیشنهاد حصین را نپذیرفت و به فرستادن نماینده بسنده کرد و همین باعث شد که حصین او را مردی بی‌کیاست بداند.[۱۲۷] برخی نیز سبب رد پیشنهاد حصین را بی‌اعتمادی ابن‌ زبیر به جایگاه اجتماعی او در شام، ترس از پراکندگی نیروهایی که او را به عنوان پناهنده به خانه خدا یاری می‌دادند، تکیه ابن‌ زبیر بر حجاز به عنوان وطن اصلی و پایگاه عشیره و قبیله‌اش، و ترس او از نیرنگ و خدعه حصین دانسته‌اند.[۱۲۸] در میان بزرگان مکه و مدینه، افزون بر سران بنی‌هاشم از جمله محمد بن حنفیه و ابن‌ عباس که از بیعت با ابن‌ زبیر سر باززدند، کسانی چون ابن‌ عمر هم بودند که اعلان نمودند با هیچ گروهی بیعت نمی‌کنند و با جماعت نیز مخالفت نمی‌ورزند.[۱۲۹]

مردم حَمِص با نعمان بن بشیر، مردم دمشق با ضحاک بن قیس، مردم قِنِّسّرین با زَفَر بن حارث، مردم کوفه با عامر بن مسعود، مردم بصره با سلمة بن ذُوَیب، مردم خراسان با عبدالله بن خازِم و مردم یمن با بُحَیر بن رَیسان، از طرف او بیعت کردند.[۱۳۰] به این ترتیب، او به آرزوی دیرین خود دست یافت. وی پس از دعوی خلافت، طرفداران بنی‌امیه را از مکه راند[۱۳۱] و با محاصره سعد مولای عتبة بن ابی‌سفیان، از هواداران بنی‌امیه که در طائف پناه گرفته بود، او را همراه ۵۰ نفر از یارانش پس از ورود به حرم کشت.[۱۳۲] این کار او با اعتراض شدید عبدالله بن عمر و عبدالله بن عباس روبه‌رو شد.[۱۳۳]

بازسازی کعبه به دست ابن‌ زبیر: ابن‌ زبیر پس از بازگشت لشکر حصین بن نمیر در ۲۵ ربیع‌ الثانی سال۶۴ق.[۱۳۴] با برداشتن روپوش‌های کعبه و اطراف آن، با آسیب جدی بنای کعبه و سیاه و سه تکه شدن حجرالاسود بر اثر آتش سوزی روبه‌رو شد.[۱۳۵] گویا ابن‌ زبیر پیشتر در اندیشه بازسازی کعبه بود؛ زیرا در زمان حیات عایشه از او روایتی شنید که پیامبر از شکل موجود کعبه در زمان خود ناخشنود بوده است. او ۱۰ نفر از بزرگان صحابه را برای گواهی دادن به این حدیث نزد عایشه فراخواند.[۱۳۶] بر پایه این روایت، قریش به سبب کمبود بودجه در ساخت کعبه کوتاهی کردند؛ زیرا می‌خواستند کعبه را تنها با درآمدهای حلال و پاکشان بسازند.[۱۳۷] از همین رو، بخشی از کعبه را در حجر اسماعیل وانهادند و برای آن که ورود و خروج را انحصاری کنند، درِِِ کعبه را بالاتر از سطح حرم قرار دادند.[۱۳۸] بر پایه این گزارش، پیامبر تأکید فرموده بود که اگر می‌توانست کعبه را خراب می‌کرد و آن را بر پایه طرح ابراهیم۷ می‌ساخت و دو دَرِ شرقی و غربی برای ورود و خروج آن قرار می‌داد. پیامبر بخش‌هایی از کعبه را که در حجر مانده بود، برای عایشه معین کرده[۱۳۹] و عایشه نیز آن را به ابن‌ زبیر نشان داده بود.[۱۴۰] دستیابی به افتخار بازسازی کعبه[۱۴۱] و زدودن اتهام آتش زدن کعبه را نیز می‌توان در تصمیم او برای بازسازی کعبه دخیل دانست. او از افراد مختلف درباره این کار نظرخواهی کرد؛ اما بیشتر مردم، به‌ ویژه ابن‌ عباس، بدان سبب که این کار حاکمان بعدی را در تخریب کعبه گستاخ می‌کند، با آن مخالفت ورزیدند. او پیشنهاد کرد که به تعمیر و ترمیم کعبه بسنده شود[۱۴۲]؛ ولی ابن‌ زبیر این کار را مخالف شأن کعبه دانست. جابر بن عبدالله انصاری و جمعی از سرشناسان نیز با بازسازی کامل کعبه موافق بودند.[۱۴۳] سرانجام عبدالله بن زبیر در روز شنبه ۱۵ جمادی الثانی سال ۶۴ق. تخریب کعبه را به‌ دست خود آغاز کرد.[۱۴۴] بر پایه روایتی از پیامبر، مردانی حبشی با ساق‌های باریک و نحیف تخریب‌گر کعبه قلمداد شده بودند. ابن‌ زبیر برای آن که کارش مصداق این حدیث شناخته شود، چند غلام حبشی را برای این کار به خدمت گرفت[۱۴۵] و دیوارهای کعبه را کاملاً فروریخت. مردم مکه از ترس نازل شدن عذاب به سمت منا گریختند.[۱۴۶] او محل کعبه و حجر اسماعیل و پایه‌های آن را تا رسیدن به سنگ‌های عظیمی که مانند انگشتان دو دست یا گردن‌های شتر در هم تنیده شده بودند، حفرکرد.[۱۴۷] با ضربه زدن به این پایه‌ها که تا حجر اسماعیل ادامه داشت، تمام مکه به شدت به حرکت درآمد و کسانی که به تخریب و بازسازی کعبه رأی داده بودند، پشیمان شدند و همه مردم به وحشت افتادند.[۱۴۸] این حفاری و پایه‌گذاری خانه بر پایه‌های ابراهیمی تحت نظارت شماری از بزرگان مکه انجام شد.[۱۴۹] به گزارش مجاهد بن جبر، بخشی از حجرالاسود که در داخل دیوار کعبه مانده و در این بازسازی نمایان شده بود، رنگ سفید داشت.[۱۵۰] ابن زبیر به توصیه ابن‌ عباس حصاری چوبی گرداگرد پایه‌های کعبه قرارداد تا مردم پیرامون آن طواف کنند و به سوی آن نماز بخوانند.[۱۵۱]

ابن‌ زبیر در این بازسازی با افراد سالخورده و آگاه درباره کعبه مشورت نمود و سنگ‌های مورد نیاز خود را از همان هفت کوه (حَراء، ثَبِیر، مَقطع، خَنْدَمه، حلحله، مِفجَر مزدلفه، مِقلَع الکعبه) استخراج کرد که قریش برای بازسازی پیشین کعبه از آن استفاده کرده بود.[۱۵۲] نیز ملات کعبه را از گچ با دوام یمنی برگزید که به سفارش او از صنعا وارد می‌شد.[۱۵۳] در مدت بازسازی کعبه، حجرالاسود در پارچه‌ای از حریر گرانبهای سفید درون جعبه‌ای همراه دیگر اشیای کعبه، در دارالندوه نگهداری می‌شد.[۱۵۴] بر پایه گزارشی، او در حفاری حجر اسماعیل به سنگی سبز برخورد که عبدالله بن صفوان آن را قبر اسماعیل دانست و به حال خود رها کرد.[۱۵۵]

ویژگی‌های بازسازی ابن‌ زبیر:

۱. داخل‌کردن بخشی از حجر اسماعیل در کعبه، به استناد حدیث عایشه که باعث شد تا با افزوده شدن ۱۰ ذراع[۱۵۶] به مساحت کعبه، دیوار‌های ۱۸ ذراعی آن کوتاه به نظر آید[۱۵۷] و همین سبب شد تا ابن‌ زبیر دیوارهای کعبه را نیز به ارتفاع ۲۷ ذراع برساند.[۱۵۸]

۲. جاسازی حجرالاسود که بر اثرآتش سوزی سه تکه شده بود، درون قابی نقره‌ای.[۱۵۹]

۳. نصب دو در دو لنگه‌ای روبه‌روی هم برای کعبه، روی زمین و بدون فاصله با سطح حرم که هریک ۱۱ذراع ارتفاع داشت. در شرقی برای ورود و در غربی برای خروج مشخص شد. پیش از این، در کعبه یک لنگه بود و با سطح زمین حدود دو متر فاصله داشت.[۱۶۰]

۴. ساختن راه پله‌ای چوبی، گرد و مزین به طلا در رکن شامی، برای رفتن بر بام کعبه.[۱۶۱]

۵. افزایش قطر دیوارهای کعبه به دو ذراع و جاسازی حجرالاسود در آن.[۱۶۲]

۶. کاستن از ستون‌های درون کعبه از شش به سه ستون.[۱۶۳]

۷. پرکردن روزنه‌های سقف کعبه با ماده‌ای به نام بَلْق برای تأمین نور داخل کعبه که به سفارش او از صنعا آورده بودند.[۱۶۴] تعداد این روزنه‌ها را چهار عدد گزارش کرده‌اند.[۱۶۵]

۸. گسترش مسجدالحرام. بر پایه روایت ازرقی، ابن‌ زبیر با خریدن خانه‌های پیرامون مسجدالحرام، آن را از سمت شرق و از سوی رکن شامی و نیز از طرف رکن یمانی گسترش داد. این اقدام، مسجد را تا دره پس از صفا و دارالندوه گسترد[۱۶۶] و به این ترتیب مسعی‌ٰ نیز وسعت یافت[۱۶۷] و مساحت مسجد به بیش از هفت جریب (تقریبا ۸۴۰۰ متر مربع) رسید.[۱۶۸] بنا بر گزارشی، او خانه‌های پیرامون کعبه را ویران کرد؛ زیرا صاحبان آن را متجاوز به حریم کعبه می‌دانست.[۱۶۹] بدین ترتیب، بیشتر خانه‌های پیرامون مسجد به آن پیوست.[۱۷۰]

۹. مسقف‌کردن مسجدالحرام و افزودن هفت ذراع به دیوارهای آن که از عهد عثمان کوتاه بود.[۱۷۱]

۱۰. انتقال محل سقایت از میان رکن و زمزم به گوشه مسجد نزدیک صفا.[۱۷۲]

۱۱. تزیین کعبه و طلاکاری آن و ستون‌هایش و ساختن کلید طلایی برای آن.[۱۷۳]

۱۲. مشک اندود‌کردن درون و بیرون دیوارهای کعبه.[۱۷۴]

۱۳. پوشاندن کعبه با پارچه‌های دیبا.[۱۷۵]

۱۴. نصب ناودانی که آب آن در حجر اسماعیل می‌ریخت.[۱۷۶]

۱۵. ساختن شاذروان کعبه برای استحکام بیشتر دیوار‌های آن.[۱۷۷]

۱۶. سنگ‌فرش‌کردن زمین مسجدالحرام به شعاع ۱۰ ذراع پیرامون کعبه.[۱۷۸]

پس از بالارفتن دیوارها تا مکان سابق حجرالاسود، در هنگام نماز جماعت، خود ابن‌ زبیر یا پسرش حمزه یا عباد همراه جبیر بن شیبة بن عثمان[۱۷۹] از خاندان پرده‌داران کعبه، حجرالاسود را در جای خود نصب کردند و این کار اعتراض بسیاری را برانگیخت.[۱۸۰] این بازسازی در ۱۷ رجب سال ۶۵ق. پایان یافت[۱۸۱] و کعبه با پارچه سفید مصری پوشانده شد. ابن‌ زبیر به شکرانه پایان کار، همراه هوادارانش از تنعیم محرم شد و از همه خواست به مقدار توانشان قربانی کنند و خود ۱۰۰ شتر قربانی کرد. ازرقی شمار قربانی‌های این روز را بی‌سابقه دانسته است.[۱۸۲] بر پایه گزارشی، از آن پس عمره این روز نزد مکیان سنت شد.[۱۸۳] ابن‌ زبیر هر سال در روز عاشورا جامه‌ای نو بر کعبه می‌پوشاند[۱۸۴] و هر روز با قرار دادن یک رطل ماده خوشبو‌کننده و در روز‌های جمعه دو رطل در آتشدان، آن را خوشبو می‌کرد.[۱۸۵]

بنای جدید کعبه چندان نپایید و پس از مرگ ابن‌ زبیر و سلطه حجاج بن یوسف بر مکه به سال ۷۳ ق. وی به فرمان عبدالملک بن مروان، درِ غربی کعبه را بربست و حجر اسماعیل را به حالت سابق بیرون از کعبه قرار داد و درکعبه را به ارتفاع پیشین بازگرداند.[۱۸۶]

ابن‌ زبیر و سران بنی‌هاشم: با رسیدن خبر بیعت مردم مناطق مختلف به مکه، ابن‌ زبیر از محمد بن حنفیه خواست تا بیعت کند؛ اما او بیعت خود را منوط به اتفاق‌نظر همه مسلمانان بر خلافت او دانست. ۱۷ نفر از پیروان او که از کوفه به مسجدالحرام پناهنده شده بودند، با همین استدلال از بیعت سر باززدند و ابن‌ زبیر را به سبب کشتن سرپیچندگان از بیعت با خود سرزنش کردند.[۱۸۷] پس از اهانت او به امام علی۷ بر منبر مسجدالحرام، محمد بن حنفیه در خطبه‌ای با اعتراض به این کار، بزرگان قریش را به واکنش در برابر این کار زشت فراخواند.[۱۸۸] پس از قیام مختار در کوفه و اخراج عبدالله بن مطیع، عامل زبیری آن سرزمین، ابن‌ زبیر که از اقبال مردم به ابن‌ حنفیه بیمناک بود، او را همراه پیروانش در حجره زمزم زندانی کرد و به آنان پیام داد که با خدا عهد کرده اگر با او بیعت نکنند، ایشان را بسوزاند یا گردن بزند.[۱۸۹] برخی ابن‌ عباس را نیز در میان زندانیان دانسته‌اند.[۱۹۰] در این حال، محمد بن حنفیه به خواهش یکی از یارانش با نوشتن نامه‌ای مخفیانه، از مختار که در کوفه حکومت را به دست داشت، یاری خواست.[۱۹۱] مختار گروهی۱۵۰ نفری را شتابان به مکه فرستاد. این گروه هنگامی رسیدند که ابن‌ زبیر برای سوزاندن ابن‌ حنفیه و یارانش در کنار زمزم هیزم انباشته بود.[۱۹۲] آنان شعار یا لَثاراتِ الحسین، شعار توّابین، را سر دادند و برای حفظ حرمت حرم و مسجدالحرام به جای شمشیر چوبدست برداشتند و زندانیان زمزم را آزاد کردند. در برابر، ابن‌ زبیر نیز نیروهای خود را برای رویارویی با یاران ابن‌ حنفیه به صف‌بندی در مسجد واداشت.[۱۹۳] این صف‌بندی تا سه روز ادامه یافت و در این مدت، عمره‌گزاران برای طواف ازمیان صف‌ها می‌گذشتند. با رسیدن نیروهای امدادی مختار که طرفداران ابن‌ حنفیه را به ۴۰۰۰ نفر رساند، او و یارانش از مسجد خارج شدند و تا قتل مختار در سال ۶۷ق.[۱۹۴] آسوده در شعب علی جای گرفتند.[۱۹۵] پس از قتل مختار، ابن‌ زبیر دیگر بار ابن‌ حنفیه را برای بیعت با خود زیر فشار قرار داد و ناچارش کرد تا به دعوت عبدالملک به سمت شام رود. اما با رسیدن نامه عبدالملک که از پذیرفتن او در شام بدون بیعت خودداری کرده بود، از میان راه به مکه بازگشت.[۱۹۶]

پس از بازگشت ابن‌ حنفیه به شعب علی، ابن‌ زبیر برای افزودن فشار بر وی و یاران کوفی‌اش، زنان و خانواده کوفیان را که زیر سلطه برادرش مصعب بودند، به مکه احضار کرد و ابن‌ حنفیه را تا پایان موسم حج مهلت داد. سپس او را همراه عبدالله بن عباس از مکه اخراج کرد. محمد بن حنفیه به‌ رغم اصرار برخی از همراهانش برای درگیری نظامی با ابن‌ زبیر، به نفرین ابن‌ زبیر بسنده نمود.[۱۹۷]

ابن‌ زبیر در دوران حکومت خود، با عبدالله بن عباس، چهره سرشناس علمی امت اسلام و از سران بنی‌هاشم، برخوردی خشن داشت. حضور ابن‌ عباس در رکاب امام علی۷ در جنگ جمل و فتوا به جواز ازدواج موقت و بیان این نکته که خود ابن‌ زبیر حاصل چنین ازدواجی بوده که اسماء نیز آن را تأیید می‌کرد[۱۹۸]، خشم او را از ابن‌ عباس دو چندان می‌کرد تا آن‌جا که بر منبر به او اهانت می‌نمود.[۱۹۹] اما عامل اصلی درگیری او با ابن‌ عباس سر باززدن وی از بیعت با ابن‌ زبیر، پیش و پس از مرگ یزید[۲۰۰] بود؛ کاری که اتفاق‌نظر بزرگان امت بر خلافت ابن‌ زبیر و مشروعیت خلافتش را زیر سؤال می‌برد.[۲۰۱] در این میان، تحریک اطرافیان او بر ضدّ ابن‌ عباس نیز بی‌اثر نبود.[۲۰۲] ابن‌ عباس، او را شایسته خلافت نمی‌دید[۲۰۳] و عامل هتک حرمت خانه امن الهی می‌دانست.[۲۰۴] تخریب کامل کعبه برای بازسازی آن[۲۰۵] و درگیری وی با محمد بن حنفیه و اهانت به او و اخراجش از مکه، اعتراض ابن‌ عباس را در پی داشت و تنش میان آن دو را التهاب بخشید تا آن‌جا که ابن‌ زبیر با درشت‌گویی او را نیز از مکه اخراج کرد.[۲۰۶] ابن‌ زبیر در پی آگاهی از نکوهش هر روزه ابن عباس از حاکمان مسلمان در مجالس درسش، او را که پس از اخراج از مکه به طائف رفته بود، توبیخ و تهدید نمود. ابن عباس نیز این تهدید را با نامه‌ای تند پاسخ داد.[۲۰۷]

ابن‌ زبیر و مختار: مختار با ابن‌ زبیر بیعت کرد و با لشکر شام جنگید، به این شرط که از مناصب حکومتی سهمی داشته باشد و پیشنهادهایش پذیرفته شود.[۲۰۸] وی پس از پایان محاصره به کوفه رفت و با حمایت شیعیان قدرت را به دست گرفت و ابن مطیع، حاکم ابن‌ زبیر، را از کوفه بیرون راند. بر پایه گزارش‌هایی، ابن‌ زبیر مختار را به حکومت کوفه منصوب کرد؛ اما وقتی این منصب را از او بازپس گرفت، مختار با نفی خلافت ابن‌ زبیر، شعار حمایت از اهل‌ بیت: و خون‌خواهی امام حسین۷ را سرداد.[۲۰۹] هر چند برخی منابع که احتمالاً تحت تأثیر زبیریان نگاشته شده‌اند، دلیل جدایی مختار از ابن‌ زبیر را محروم ماندنش از مناصب حکومتی زبیریان دانسته‌اند[۲۱۰]، بعید نیست تلاش مختار برای خون‌خواهی امام حسین۷ صادقانه بوده باشد. درگیری میان ابن‌ زبیر و مختار باعث شد تا زبیریان مختار را به دنیاطلبی، ادعای غیبگویی و کذب در روایت متهم کنند و او را کذاب ثقیف بخوانند.[۲۱۱]

بر اساس گزارش‌های دیگر، علت دشمنی ابن‌ زبیر با مختار، افزون بر هواداری مختار از رقبای سیاسی ابن‌ زبیر یعنی بنی‌هاشم، برداشت ابن‌ زبیر از روایتی بود که قاتل وی را مردی از قبیله ثقیف می‌دانست و ابن‌ زبیر وی را بر مختار تطبیق می‌کرد.[۲۱۲]

با شروع مجازات حادثه‌آفرینان عاشورا و قاتلان امام حسین۷ به دست مختار، اشراف کوفه که خود را در خطر دیدند، نزد مصعب، حاکم زبیری بصره، گریختند[۲۱۳] و او را به جنگ با مختار تشویق کردند.[۲۱۴] به‌ رغم ادعای ابن‌ زبیر که سوگند یاد کرده بود در صورت دستیابی به قاتلان امام حسین۷ آنان را مجازات کند[۲۱۵]، مصعب با پذیرفتن نظر آنان و به دستور ابن‌ زبیر[۲۱۶]، به کوفه حمله کرد و پس از سه روز درگیری و محاصره بر مختار چیره شد. او افزون بر مختار جمع فراوانی ازهمراهانش را با اصرار اشراف عراق کشت.[۲۱۷] شمار اینان را ۶۰۰۰ تا ۸۰۰۰ نفر یاد کرده‌اند[۲۱۸] که در میانشان ۷۰۰ تن از شیعیان ایرانی، از موالی کوفیان بودند که به توصیه عبیدالله بن حُر جعفی[۲۱۹] گردن زده شدند.[۲۲۰] این کشتار چنان بیرحمانه بود که حتی ابن‌ عمر، ابن زبیر را برای کشتن هزاران انسانی که در‌دار الاماره کوفه تسلیم او شده بودند، سزاوار دوزخ دانست.[۲۲۱] مصعب، به دستور برادرش ابن‌ زبیر، همسر مختار عَمره دختر نعمان بن بشیر انصاری را که شوهرش را بنده‌ای درستکار و محب اهل‌ بیت: می‌دانست، اعدام کرد.[۲۲۲]

ابن زبیر و مروانیان: ابن‌ زبیر پس از قدرت یافتن، بنی‌امیه از جمله مروان بن حَکَم بیمار و پیر و نیز پسرش عبدالملک را از مدینه اخراج کرد. حضور مروان در شام باعث شد تا در گردهمایی بنی‌امیه در جابیه به تاریخ دوشنبه نیمه ذی قعده سال ۶۴ق. به عنوان خلیفه رقیب ابن‌ زبیر به میدان آید.[۲۲۳] همو در نبرد مَرْج راهِط در ذی‌حجه سال ۶۴ق.[۲۲۴] بر هواداران شامی ابن‌ زبیر چیره شد و ضحاک بن قیس را کشت.[۲۲۵] به این ترتیب، در زمانی کوتاه قدرت ابن‌ زبیر در شام پایان یافت. با تلاش مروان، مصر نیز در سال ۶۵ق. از سلطه او بیرون رفت.[۲۲۶]

دشمنی ابن‌ زبیر و مروانیان باعث شد تا پس از دستیابی عبدالملک بن مروان به خلافت در سال ۶۵ق. ابن‌ زبیر از موسم حج برای تبلیغ بر ضدّ آنان و بیعت گرفتن از حاجیان برای خود سود جوید. او در خطبه‌هایش در روز عرفه و ایام منا در مکه، با یاد‌کردن از لعنت پیامبر بر حَکَم بن عاص، جد عبدالملک، و دودمانش، شامیان را به خود متمایل می‌کرد.[۲۲۷] بر پایه برخی گزارش‌ها، او هر شب کنار در کعبه می‌ایستاد و بدعت‌ها و جنایت‌های‌ بنی‌امیه و معاویه را بازمی‌گفت.[۲۲۸] عبدالملک برای گرفتن این فرصت از ابن‌ زبیر، شامیان را از رفتن به حج بازداشت و در پاسخ به اعتراضشان، با کمک فتوای زُهری، آنان را به حج‌ گزاردن در بیت‌ المقدس و طواف پیرامون صخره مسجدالاقصی واداشت. شامیان ساده‌دل نیز در ایام حج گرد این صخره طواف می‌کردند و اعمال حج را در روز عرفه و عید قربان، همان جا انجام می‌دادند.[۲۲۹] ابن‌ زبیر گنبد و بارگاهی را که عبدالملک برای جلب توجه مردم به صخره ساخته بود، ایوان کسرا و کاخ سبز او می‌خواند.[۲۳۰]

اختلاف‌های داخلی میان بنی‌امیه و تهدید رومیان و خوارج در این سال‌ها، مروانیان را از رویارویی جدی با ابن‌ زبیر بازداشت[۲۳۱] تا آن که در سال ۷۲ق. عبدالملک پس از شکست و قتل مصعب بن زبیر و تصرف عراق[۲۳۲]، حجاج بن یوسف ثقفی را برای سرکوب ابن‌ زبیر به حجاز فرستاد.

ابن زبیر در محاصره دوم کعبه به دست حَجاج: حجاج در ذی قعده سال ۷۲ق. با آگاهی از ناتوانی ابن‌ زبیر و پس از رسیدن نیروی کمکی ۵۰۰۰ نفری وارد مدینه شد و حاکم زبیری آن را اخراج کرد.[۲۳۳] سپس به سوی مکه حرکت و ابن‌ زبیر را در مسجدالحرام محاصره نمود. این محاصره در ذی‌حجه سال ۷۲ق. آغاز شد و پس از شش ماه و ۱۷ روز با قتل ابن‌ زبیر در روز سه‌شنبه ۱۷ جمادی الاولی سال ۷۳ق. پایان یافت. برخی مدت این محاصره را هشت ماه و ۱۷ روز دانسته‌اند.[۲۳۴]

در موسم حج سال ۷۲ق. ابن‌ زبیر در مسجدالحرام در محاصره بود و چون از وقوف در عرفات و رمی جمرات بازماند، حج نگزارد و به کشتن شتری بسنده کرد.[۲۳۵] در این زمان حجاج بن یوسف با مردم حج گزارد و با لباس رزم در عرفات حاضر شد[۲۳۶]، با آن که به سبب جلوگیری ابن‌ زبیر، طواف کعبه و سعی میان صفا و مروه را انجام نداده بود.[۲۳۷] بر پایه گزارشی، عبدالملک در آغاز، حجاج را از تهاجم نظامی به مکه بر حذر داشت و از او خواست با محاصره اقتصادی ابن‌ زبیر را به تسلیم وادارد.[۲۳۸] از این روی، حجاج مانع رسیدن آذوقه به زبیریان شد و آنان را چنان در تنگنا قرار داد که تنها به آب زمزم دسترسی داشتند.[۲۳۹] حجاج با نصب منجنیق بر کوه‌های پیرامون مسجدالحرام و ابوقبیس، زبیریان را سخت کوبید. در این میان، سنگ‌های منجنیق به کعبه اصابت کرد و به آن آسیب رساند.[۲۴۰] گزارش دیگری هدف سنگ‌های حجاج را تخریب قسمتی از کعبه دانسته که ابن‌ زبیر بر دیوار آن در ناحیه حَطیم افزوده بود.[۲۴۱] به خواست برخی صحابه مانند ابن‌ عمر یا جابر بن عبدالله انصاری و ابوسعید خُدری، حجاج تا پایان موسم حج و بازگشت حاجیان از منا، هجوم را متوقف کرد و سپس از حاجیان خواست که به شهرهای خود بازگردند تا او مبارزه‌اش را با ابن‌ زبیر ادامه دهد.[۲۴۲]

همزمان با پرتاب نخستین سنگ به سوی کعبه، رعد و برقی سخت پدیدار شد که شامیان را بیمناک ساخت. حجاج برای زدودن بیم آنان با دست خود سنگ در منجنیق گذاشت.[۲۴۳] فردای آن روز ۱۴ نفر از شامیان با اصابت برق کشته شدند و هراسی سخت در دلشان افتاد. اما روز بعد یاران ابن‌ زبیر نیز مورد اصابت برق قرار گرفتند. حجاج این رعد و برق‌ها را در منطقه مکه طبیعی شمرد و دیگر بار شامیان به پرتاب سنگ با منجنیق ادامه دادند.[۲۴۴] این سنگ‌ها دیوار مشرف بر چاه زمزم را فروریخت و کناره‌های کعبه را ویران کرد[۲۴۵] و حجرالاسود را از جای خود بیرون افکند.[۲۴۶] سپس حجاج دستور داد تا با گلوله‌های نفت‌آلود و آتشین مسجد را هدف گیرند. این کار که پرده‌های کعبه را سوزاند، ابن‌ زبیر را واداشت تا برای جلوگیری از آسیب بیشتر کعبه، با فرستادن قسمتی از نیروهایش به بیرون از مسجد، میدان نبرد را توسعه دهد.[۲۴۷] وی برای جلوگیری از آسیب دیدن دیگر بار حجرالاسود، حفاظی بر آن نهاد.[۲۴۸]

فشار اقتصادی و گرانی فراوان ارزاق عمومی سبب شد تا ابن‌ زبیر که نمی‌خواست از آذوقه بسیار انبارها استفاده کند، ناچار به کشتن اسب و پخش گوشت آن در میان یارانش شود.[۲۴۹] او آن آذوقه را تقسیم نمی‌کرد تا نیروهایش با دیدن آن، نیروی روحی یابند.[۲۵۰] خاندان و یاران عبدالله بن زبیر و برادرش عروه، او را به صلح با عبدالملک و تأسی به امام حسن۷ فرامی‌خواندند. وی در واکنش به این پیشنهاد، عروه را با همه شأن و جایگاهش سخت تنبیه کرد.[۲۵۱] این وضعیت در کنار اعلان عفو عمومی حجاج[۲۵۲] سبب گشت یاران ابن‌ زبیر و حتی پسرانش خبیب و حمزه برای حفظ جان خود تسلیم شوند.[۲۵۳]

بر پایه گزارشی، ابن‌ زبیر از چند روز پیش از مرگش مواد خوشبو مانند مشک می‌خورد تا در صورت آویخته شدن بر دار، جنازه‌اش بوی بد نگیرد.[۲۵۴] آخرین روز در گفت‌وگو با مادرش اسماء قیام خود را برای خدا دانست و دامن خود را از هرگونه خیانت و ارتکاب عمدی گناه و دنیاطلبی پاک دانست و تصریح کرد که به ظلم‌ها وجنایت‌های کارگزارانش خشنود نبوده است. او انگیزه خود را از این سخنان، دلداری مادر و نه تزکیه خود دانست.[۲۵۵] وی به سفارش مادرش[۲۵۶] با یارانی اندک تا واپسین لحظه و در حالی‌که به کعبه تکیه داده بود، جنگید و به دست مردانی از بنیسکون و بنیمراد در ۷۲ سالگی کشته شد.[۲۵۷] در این نبرد ۲۴۰ نفر همراه ابن‌ زبیر کشته شدند و خون برخی از آنان تا درون کعبه جاری شد.[۲۵۸] سر او را همراه سرهای عبدالله بن مطیع و عبدالله بن صفوان به مدینه بردند[۲۵۹] و آن‌جا نصب کردند.[۲۶۰] سپس این سرها را برای عبدالملک بردند و هر یک از حاملان سرها ۵۰۰ دینار پاداش گرفت.[۲۶۱] روایت‌های دیگر محل قتل ابن‌ زبیر را نزدیک حجون دانسته‌اند.[۲۶۲] بر پایه برخی روایت‌ها، عبدالملک سر ابن‌ زبیر را برای تسلیم‌کردن عبدالله بن خازم، حاکم ابن‌ زبیر در خراسان، به آن دیار فرستاد و او سر را همان جا دفن کرد.[۲۶۳]

حجاج جسد ابن‌ زبیر را تا یک سال از پا آویخت. مکان این آویختگی، کنار گردنه سمت راست حجون[۲۶۴] نزدیک قبرستان المعلات[۲۶۵] در عقبه مدینه[۲۶۶] یاد شده است. سرانجام به خواهش مادرش از عبدالملک یا ابن عمر از حجاج، پیکر او به اسماء سپرده شد. مادرش پیکر او را پس از غسل دادن با آب زمزم در قبرستان حجون مکه به خاک سپرد.[۲۶۷] از آن پس این‌گونه غسل دادن میان مکیان سنت شد.[۲۶۸] بر پایه گزارش مصعب بن عبدالله، جسد ابن‌ زبیر را به مدینه انتقال دادند و در خانه مادر بزرگش صفیه دفن کردند که بعدها به مسجد پیامبر۹ ملحق شد.[۲۶۹]

ابن زبیر و حج: ابن‌ زبیر به مدت نُه سال سرپرستی حاجیان را بر عهده داشت. ‌او در سال ۶۳ق. آن‌گاه که خود را پناهنده به حرم نامیده بود، سرپرستی حاجیان را بر عهده گرفت.[۲۷۰] پس از ادعای خلافت در سال‌های ۶۴-۷۲ق. نیز هشت سال با مردم حج گزارد.[۲۷۱] اما در سال ۷۳ق. با محاصره مکه به دست حجاج، از این کار بازماند.[۲۷۲]

او در دهه اول ذی‌حجه میان نماز ظهر و عصر بر منبر می‌نشست و مناسک حج را به مردم می‌آموخت. او را داناترین فرد به احکام حج دانسته‌اند.[۲۷۳] از جمله فتاوای او درحج عبارتند از: حرمت تمتع در حجة الاسلام[۲۷۴]، استحباب استلام همه ارکان کعبه[۲۷۵]، استحباب خواندن دو رکعت نماز پس از نماز عصر رو‌به‌روی کعبه[۲۷۶]، انجام دادن طواف به صورت قِران (انجام دو طواف بدون فاصله شدن نماز طواف)[۲۷۷]، خواندن دعا زیر ناودان کعبه[۲۷۸]، جواز غذا خوردن و خوابیدن در مسجدالحرام[۲۷۹]، نهی از مسح و لمس مقام ابراهیم[۲۸۰]، رساندن عدد شوط‌های طواف استحبابی به عدد فرد در صورت بیشتر شدن شوط‌ها از هفت[۲۸۱]، ترجیح نماز جماعت استداره‌ای بر گرد کعبه[۲۸۲]، و اکتفا به خواندن نماز عید در روزی که جمعه و عید قربان هم‌زمان شوند. ابن‌ عباس نیز فتوای اخیر ‌را تأیید کرد.[۲۸۳] از جمله روایت‌های او درباره حرمین و حج، روایت مشروعیت حج نیابی از پیامبر گرامی۹[۲۸۴] و تعیین مکان قبر دختران اسماعیل است.[۲۸۵] او در وصف حج بنی‌اسرائیل می‌گفت: ۰۰۰/۷۰۰ نفر از آنان به احترام کعبه با پای برهنه از تنعیم وارد حرم می‌شدند.[۲۸۶] وی به نقل از پدرش، مقام ابراهیم و جای گام‌های او را مکانی می‌دانست که ابراهیم بر آن اعلان عمومی حج کرد.[۲۸۷] نیز او روایت‌های فراوان درباره فضیلت نماز در مسجدالحرام نقل کرده است.[۲۸۸]

ابن‌ زبیر را در طبقه میانی اصحاب در تعداد فتوا و هم‌ردیف ابوبکر، أمّ سلمه، أنس بن مالک و أبوسعید خُدری به شمار آورده‌اند.[۲۸۹] احمد بن حنبل ۳۲ حدیث از او در مسند خود نقل کرده و ذهبی روایت‌های او را ۳۳ حدیث مسند دانسته است.[۲۹۰] او از پدرش، پدر بزرگش ابوبکر، مادرش اسماء، خاله‌اش عایشه، عمر، عثمان و دیگران روایت نقل کرده و برادرش عروه و پسرانش عامر و عباد و پسر برادرش محمد بن عروه و کسانی چون عامر شعبی و وهب بن کیسان و طاووس بن یمان، راوی حدیث او بودند.[۲۹۱] پس از شکست ابن‌ زبیر، گروهی از خاندانش راه عزلت گزیدند و گروهی دیگر خود را به حاکمان اموی و عباسی نزدیک کردند؛ زیرا نزد خوارج و شیعیان جایگاهی نداشتند. در آثار سیره نبوی۹ که به دست زبیریان تدوین ‌شده، دو گرایش دیده می‌شود: بیان سیره آل زبیر و کسانی که با آنان ارتباط نسبی و سببی داشتهاند؛ گزینش اخباری که حاکمان اموی و عباسی از آن نمی‌رنجیدند.[۲۹۲]

خانه‌های ابن زبیر در حرمین شریفین: از خانه‌های فراوان در حرمین شریفین یاد شده که متعلق به ابن‌ زبیر بوده است؛ از جمله سه خانه نزدیک کوه غربی مکه به نام قُعَیقَعان. او در نزدیک‌ترین این سه خانه به مسجدالحرام سکنا گزیده و در عمارت بزرگ‌تر چاهی حفر کرده بود. نقل کرده‌اند که وی این خانه‌ها را از خاندان عفیف بن نبیه سهمی خرید. یکی از این خانه‌ها «دار زنگیان» نام داشت که سکناگاه بردگان سیاه ابن‌ زبیر بود. در این خانه‌ها راهی به کوه احمر در شمال مکه وجود داشت.[۲۹۳] با توجه به گزارش ازرقی از هموار‌کردن شکافی که به این خانه‌ها راه داشت[۲۹۴]، گویا خزانه اموال ابن‌ زبیر در این بناها قرار داشته است. اما فاکهی بیت‌ المال زبیریان را در خانه‌ای میان‌دار الندوه و‌دار العَجَله می‌داند و خانه‌هایی به نام‌های‌دار البُخاتی ‌و‌دار العجله نیز برای ابن‌ زبیر یاد می‌کند.[۲۹۵] در خلال گزارش‌ها می‌توان دریافت که این خانه‌ها انبار غله و آذوقه زبیریان نیز بوده است.[۲۹۶]

خانه‌های ابن‌ زبیر در مدینه در ناحیه بقیع زبیر، سمت شرقی مسجدالنبی و نزدیک به بقیع الغرقد بوده است که پیامبر گرامی۹ پس از مرگ کعب بن اشرف یهودی، آن را به زبیر واگذار کرد و درآن، خانه افرادی دیگر از خاندان زبیر از جمله مصعب، عروه و منذر، پسران زبیر، قرار داشته است.[۲۹۷]

فضیلت‌سازی درباره ابن زبیر: به احتمال بسیار، با توجه به نقش زبیریان در سیره‌نگاری و گردآوری متون تاریخی و روایی، ایشان گزارش‌هایی برای تطهیر و بزرگ‌نمایی شخصیت ابن‌ زبیر جعل کرده‌اند؛ همچون این نمونه‌ها: وی به ۱۰۰ زبان با غلامانش سخن می‌گفت[۲۹۸]؛ نخستین طواف او در قنداقه با دست ابوبکر بود[۲۹۹]؛ نخستین واژه‌ای که درکودکی بر زبان آورد، شمشیر بود و پیوسته آن را تکرار می‌کرد[۳۰۰]؛ در کودکی، خون حجامت پیامبر را نوشید[۳۰۱]؛ زنان جنی را در طواف دید و آنان را فراری داد[۳۰۲]؛ با مردان جنی همسخن ‌شد و از آنان نمی‌ترسید[۳۰۳]؛ کنار حجرالاسود برای دستیابی به حکومت حجاز و خلافت، دعا نمود و خواسته‌اش برآورده شد.[۳۰۴] دسته‌ای از گزارش‌ها حاکی‌اند که او به عبادت‌هایی رو می‌آورد که دیگران از انجام دادن آن ناتوان بودند[۳۰۵]؛ همچون: آن‌گاه که سیل در مسجدالحرام مانع طواف مردم شده بود، وی شناکنان کعبه را طواف کرد[۳۰۶]؛ سجده‌اش چنان طولانی می‌شد که پرندگان بر پشت او می‌نشستند[۳۰۷]؛ هفت یا ۱۵ روز پیاپی بدون افطار روزه می‌گرفت[۳۰۸]؛ هر شب به گونه‌ای خاص عبادت می‌کرد: شبی را تا صبح می‌ایستاد، شبی تا صبح رکوع می‌کرد و شبی را تا صبح به سجده می‌گذراند[۳۰۹]؛ درمیان جمعی به رکوع رفت و با این که حاضران سوره‌های طولانی مانند بقره، آل ‌عمران، نساء و مائده را خواندند، او از رکوع برنیامد.[۳۱۰] گزارش‌هایی در دست است که عبادت‌های شگفت‌آور وی در دوران پایانی زندگی‌اش باعث شده برخی مانند ابن عباس[۳۱۱] این عبادت‌ها را نوعی ریاکاری برای کسب مقبولیت بدانند.[۳۱۲]

خاندان ابن‌ زبیر: این کسان را همسران او شمرده‌اند: نفیسه دختر امام حسن۷[۳۱۳]؛ عایشه دختر عثمان بن عفان، مادر بکر[۳۱۴]؛ عایشه دختر عبدالرحمن بن حارث و خواهرانش رَیطه، مادر عبدالرحمن و حَنتَمه، مادر موسی و عامر و زُجله/تُماضر، دخترمَنظور، مادر خبیب، حمزه، عباد، ثابت و زبیر.[۳۱۵] او ۱۲ پسر و پنج دختر داشت. قیس/ عبدالله، یوسف، هاشم و عروه دیگر پسران ابن‌ زبیر و فاخته، فاطمه، ام حکیم و رقیه دختران او بودند.[۳۱۶] از میان این پسران، خبیب در عبادت و دانش نام‌آور بود.[۳۱۷] عباد قاضی مکه در عهد ابن‌ زبیر بود که او را جانشین پدرش می‌پنداشتند.[۳۱۸] زبیر و عروه در کنار پدرشان کشته شدند و خبیب و قیس و بکر و هاشم بدون نسل درگذشتند.[۳۱۹]

محدثان و دانشمندان بسیاری را از نسل ابن‌ زبیر شمرده‌اند که از جمله آنان ابوعبدالله زبیر بن بَکار بن عبدالله بن مصعب بن ثابت بن عبدالله بن زبیر (م.۲۵۵ق.) است.[۳۲۰] او قضاوت کوفه را در مدتی طولانی از سوی عباسیان عهده‌دار شد و تألیفات فراوان داشت.[۳۲۱]

منابع

الاحتجاج: ابومنصور الطبرسی (م.۵۲۰ق.)، مشهد، ۱۴۰۳ق؛ احسن التقاسیم: محمد بن احمد المقدسی (م.۳۸۰ق.)، قاهره، مکتبة مدبولی، ۱۴۱۱ق؛ اخبار الدولة العباسیه: به کوشش الدوری و المطلبی، بیروت،‌دار الطلیعه؛ الاخبار الطوال: ابن داود الدینوری (م.۲۸۲ق.)، به کوشش عبدالمنعم، قم، الرضی، ۱۴۱۲ق؛ اخبار الکرام باخبار المسجدالحرام: احمد بن محمد الملکی (م.۱۰۶۶ق.)، بیروت،‌دار الصحوه، ۱۴۰۵ق؛ اخبار مکه: الازرقی (م.۲۴۸ق.)، بیروت،‌دار الاندلس، ۱۴۱۶ق؛ اخبار مکه: فاکهی (م.۲۷۵ق.)، به کوشش عبدالملک دهیش، بیروت،‌دار خضر، ۱۴۱۴ق؛ الادب المفرد: البخاری (م.۲۵۶ق.)، به کوشش محمد فؤاد، بیروت،‌دار البشائر الاسلامیه، ۱۴۰۹ق؛ الاستیعاب: ابن عبدالبر (م.۴۶۳ق.)، به کوشش البجاوی، بیروت،‌دار الجیل، ۱۴۱۲ق؛ اسدالغابه: ابن اثیر علی بن محمد الجزری (م.۶۳۰ق.)، بیروت،‌دار الفکر، ۱۴۰۹ق؛ الاصابه: ابن حجر العسقلانی (م.۸۵۲ق.)، به کوشش علی محمد و دیگران، بیروت،‌دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۵ق؛ اعلام العلماء: عبدالکریم القطبی (م.۱۰۱۴ق.)، ریاض،‌دار الرفاعی، ۱۴۰۳ق؛ الاعلام: الزرکلی (م.۱۳۹۶ق.)، بیروت،‌دار العلم للملایین، ۱۹۹۷م؛ الاغانی: ابوالفرج الاصفهانی (م.۳۵۶ق.)، بیروت،‌دار احیاء التراث العربی، ۱۴۱۵ق؛ الامامة و السیاسه: ابن قتیبه (م.۲۷۶ق.)، به کوشش علی شیری، بیروت، الرضی، ۱۴۱۳ق؛ الانباء فی تاریخ الخلفاء: ابن العمرانی (۵۸۰ق.)، به کوشش السامرائی، قاهره، الآفاق العربیه، ۱۴۱۹ق؛ انساب الاشراف: البلاذری (م.۲۷۹ق.)، به کوشش زکار، بیروت،‌دار الفکر، ۱۴۱۷ق؛ الانساب: عبدالکریم السمعانی (م.۵۶۲ق.)، به کوشش عبدالرحمن بن یحیی، حیدرآباد، دائرة المعارف العثمانیه، ۱۳۸۲ق؛ الاوائل: حسن بن عبدالله العسکری (م.۳۹۵ق.)، ۱۴۰۸ق؛ البدء و التاریخ: المطهر المقدسی (م.۳۵۵ق.)، بیروت،‌دار صادر، ۱۹۰۳م؛ البدایة و النهایه: ابن کثیر (م.۷۷۴ق.)، بیروت، مکتبة المعارف؛ البغال: الجاحظ (م.۲۵۵ق.)، بیروت، مکتبة الهلال، ۱۴۱۸ق؛ تاریخ ابن خلدون: ابن خلدون (م.۸۰۸ق.)، به کوشش خلیل شحاده، بیروت،‌دار الفکر، ۱۴۰۸ق؛ تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر: الذهبی (م.۷۴۸ق.)، به کوشش عمر عبدالسلام، بیروت،‌دار الکتاب العربی، ۱۴۱۰ق؛ تاریخ الکعبة المعظمه: حسین عبدالله باسلامه، ۱۳۵۴ق؛ تاریخ الیعقوبی: احمد بن یعقوب (م.۲۹۲ق.)، بیروت،‌دار صادر، ۱۴۱۵ق؛ تاریخ خلیفه: خلیفة بن خیاط (م.۲۴۰ق.)، بیروت،‌دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۵ق؛ تاریخ طبری (تاریخ الامم و الملوک): الطبری (م.۳۱۰ق.)، به کوشش محمد ابوالفضل، بیروت،‌دار احیاء التراث العربی؛ تاریخ مدینة دمشق: ابن عساکر (م.۵۷۱ق.)، به کوشش علی شیری، بیروت،‌دار الفکر، ۱۴۱۵ق؛ تاریخ مکة المشرفة و المسجدالحرام: محمد بن احمد ابن الضیاء (م.۸۵۴ق.)، بیروت،‌دار الکتب العلمیه، ۱۴۲۴ق؛ تاریخ مکه (از آغاز تا پایان دولت شرفای مکه): احمد السباعی (م.۱۴۰۴ق.)، تهران، مشعر، ۱۳۸۵ش؛ تاریخ و آثار اسلامی: اصغر قائدان، مشعر، ۱۳۸۶ش؛ تجارب الامم: ابوعلی مسکویه (م.۴۲۱ق.)، به کوشش امامی، تهران، سروش, ۱۳۶۶ش؛ تذکرة الخواص: سبط بن جوزی، قم، الرضی، ۱۴۱۸ق؛ تهذیب التهذیب: ابن حجر العسقلانی (م.۸۵۲ق.)، بیروت،‌دار الفکر، ۱۴۰۴ق؛ تهذیب الکمال: المزی (م.۷۴۲ق.)، به کوشش بشار عواد، بیروت، الرساله، ۱۴۱۵ق؛ الجمل: المفید (م.۴۱۳ق.)، کنگره شیخ مفید، قم، ۱۴۱۳؛ جمهرة انساب العرب: ابن حزم (م.۴۵۶ق.)، به کوشش گروهی از علما، بیروت،‌دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۸ق؛ جمهرة نسب قریش: الزبیر بن بکار بن عبدالله (م.۲۵۶ق.)؛ الجوهرة فی نسب النبی۹ و اصحابه: محمد بن ابی‌بکر انصاری، ریاض،‌دار الرفاعی، ۱۴۰۳ق؛ حجاز در صدر اسلام: احمد العلی، ترجمه: عبدالمحمد آیتی، مشعر، ۱۳۷۵ش؛ حلیة الاولیاء: ابونعیم الاصفهانی (م.۴۳۰ق.)، بیروت،‌دار الکتاب العربی، ۱۴۰۵ق؛ حیاة الحیوان الکبری: الدمیری (م.۸۰۸ق.)، به کوشش احمد حسن، بیروت،‌دار الکتب العلمیه، ۱۴۲۴ق؛ دولت امویان: محمد سهیل طقوش، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه،۱۳۸۷ش؛ الروض المعطار: محمد بن عبدالله المنعم الحمیری (م.۹۰۰ق.)، بیروت، مکتبة لبنان، ۱۹۸۴م؛ سبل الهدی و الرشاد: محمد بن یوسف الصالحی (م.۹۴۲ق.)، بیروت،‌دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۴ق؛ سمط النجوم العوالی: عبدالملک بن حسین العصامی (م.۱۱۱۱ق.)، بیروت،‌دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۹ق؛ السنن الصغری: البیهقی (م.۴۵۱ق.)، ریاض، مکتبة الرشد، ۱۴۲۲ق؛ السنن الکبری: البیهقی (م.۴۵۸ق.)، بیروت،‌دار الفکر؛ سنن النسائی: النسائی (م.۳۰۳ق.)، بیروت،‌دار الفکر، ۱۳۴۸ق؛ سیر اعلام النبلاء: الذهبی (م.۷۴۸ق.)، به کوشش گروهی از محققان، بیروت، الرساله، ۱۴۱۳ق؛ السیرة النبویه: ابن هشام (م.۸-۲۱۳ق.)، به کوشش السقاء و دیگران، بیروت، المکتبة العلمیه؛ شذرات الذهب: عبدالحی بن عماد (م.۱۰۸۹ق.)، به کوشش الارنؤوط، بیروت،‌دار ابن کثیر،، ۱۴۰۶ق؛ شرح نهج البلاغه: ابن ابی‌الحدید (م.۶۵۶ق.)، به کوشش محمد ابوالفضل،‌دار احیاء الکتب العربیه، ۱۳۷۸ق؛ شرف النبی۹: ابوسعید خرگوشی (م.۴۰۶ق.)، به کوشش روشن، تهران، بابک، ۱۳۶۱ش؛ شفاء الغرام: محمد الفأسی (م.۸۳۲ق.)، به کوشش گروهی از علما، بیروت،‌دار الکتب العلمیه، ۱۴۲۱ق؛ صحیح البخاری: البخاری (م.۲۵۶ق.)، بیروت،‌دار الفکر، ۱۴۰۱ق؛ صحیح مسلم بشرح النووی: النووی (م.۶۷۶ق.)، بیروت،‌دار الکتاب العربی، ۱۴۰۷ق؛ صحیح مسلم:مسلم (م.۲۶۱ق.)، بیروت،‌دار الفکر؛ طبقات الفقهاء: ابواسحاق الشیرازی، به کوشش احسان عباس، بیروت،‌دار الرائد العربی، ۱۹۷۰م؛ الطبقات الکبری: ابن سعد (م.۲۳۰ق.)، به کوشش محمد عبدالقادر، بیروت،‌دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۸ق؛ عبدالله بن الزبیر العائذ ببیت ‌الله الحرام: ماجد لحام، دمشق،‌دار القلم، ۱۴۱۵ق؛ فتح الباری: ابن حجر العسقلانی (م.۸۵۲ق.)، بیروت،‌دار المعرفه؛ فتوح البلدان: البلاذری (م.۲۷۹ق.)، بیروت،‌دار الهلال، ۱۹۸۸م؛ الفتوح: ابن اعثم الکوفی (م.۳۱۴ق.)، به کوشش علی شیری، بیروت،‌دار الاضواء، ۱۴۱۱ق؛ فرهنگ اعلام جغرافیایی: محمد محمد حسن شراب، ترجمه: رسول جعفریان، تهران، مشعر، ۱۳۸۶ق؛ قاموس الحرمین الشریفین: محمد رضا نعمتی، مشعر، ۱۳۷۷ش؛ کعبه و مسجدالحرام در گذر تاریخ: ترجمه: انصاری، قم، مشعر، ۱۳۸۷ش؛ کعبه و جامه آن از آغاز تا کنون: محمد الدقن، ترجمه: انصاری، تهران، مشعر، ۱۳۸۳ش؛ الکامل فی التاریخ: ابن اثیر علی بن محمد الجزری (م.۶۳۰ق.)، بیروت،‌دار صادر، ۱۳۸۵ق؛ کنز العمال: المتقی الهندی (م.۹۷۵ق.)، به کوشش صفوة السقاء، بیروت، الرساله، ۱۴۱۳ق؛ مجمع الزوائد: الهیثمی (م.۸۰۷ق.)، بیروت،‌دار الفکر، ۱۴۱۲ق؛ محاضرة الابرار و مسامرة الاخیار: ابن عربی (م.۶۳۸ق.)، بیروت،‌دار الکتب العلمیه، ۱۴۲۲ق؛ المحبّر: ابن حبیب (م.۲۴۵ق.)، به کوشش ایلزه لیختن شتیتر، بیروت،‌دار الآفاق الجدیده؛ مرآة الحرمین: ابراهیم رفعت پاشا، بیروت،‌دار المعرفه؛ مروج الذهب: المسعودی (م.۳۴۶ق.)، به کوشش اسعد داغر، قم،‌دار الهجره، ۱۴۰۹ق؛ المسالک و الممالک: ابوعبید البکری (م.۴۸۷ق.)، به کوشش ادریان فان لیوفن و اندری فیری،‌دار الغرب الاسلامی، ۱۹۹۲م؛ مسند ابن راهویه: اسحاق بن راهویه (م.۲۳۸ق.)، به کوشش البلوشی، المدینه، مکتبة الایمان، ۱۴۱۲ق؛ مسند احمد: احمد بن حنبل (م.۲۴۱ق.)، بیروت،‌دار صادر؛ المصنّف: ابن ابی‌شیبه (م.۲۳۵ق.)، به کوشش سعید محمد،‌دار الفکر، ۱۴۰۹ق؛ المصنّف: عبدالرزاق الصنعانی (م.۲۱۱ق.)، به کوشش حبیب الرحمن، المجلس العلمی؛ المعارف: ابن قتیبه (م.۲۷۶ق.)، به کوشش ثروت عکاشه، قم، رضی، ۱۳۷۳ش؛ المعجم الاوسط: الطبرانی (م.۳۶۰ق.)، قاهره،‌دار الحرمین، ۱۴۱۵ق؛ معجم البلدان: یاقوت الحموی (م.۶۲۶ق.)، بیروت،‌دار صادر، ۱۹۹۵م؛ المعرفة و التاریخ: الفسوی (م.۲۷۷ق.)، به کوشش اکرم الامری، بیروت، الرساله، ۱۴۰۱ق؛ مکه و مدینه تصویری از توسعه و نوسازی: عبیدالله محمد امین کردی، ترجمه: صابری، تهران، مشعر، ۱۳۸۰ش؛ المنتظم: ابن جوزی (م.۵۹۷ق.)، به کوشش نعیم زرزور، بیروت،‌دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۲ق؛ نسب قریش: عبدالله الزبیری (م.۲۳۶ق.)، بیروت،‌دار المعارف؛ نقد و بررسی منابع سیره نبوی: رسول جعفریان، ‌تهران، سمت، ۱۳۷۸ش؛ نهایة الارب: النویری (م.۷۷۳ق.)، قاهره،‌دار الکتب و الوثائق القومیه، ۱۴۲۳ق؛ النهایه: ابن اثیر مبارک بن محمد الجزری (م.۶۰۶ق.)، به کوشش محمود محمد و طاهر احمد، قم، اسماعیلیان، ۱۳۶۷ش؛ الوافی بالوفیات: الصفدی (م.۷۶۴ق.)، به کوشش الارنؤوط و ترکی مصطفی، بیروت،‌دار احیاء التراث العربی، ۱۴۲۰ق؛ وفاء الوفاء: السمهودی (م.۹۱۱ق.)، به کوشش محمد عبدالحمید، بیروت،‌دار الکتب العلمیه.

محمد سعید نجاتی

ابن شَدْقَم

از نوادگان امام سجاد۷، نقیب سادات مدینه و مدفون در بقیع

ابوالمکارم بدرالدین حسن بن علی بن حسن حسینی، مشهور به ابن شدقم مدنی از نوادگان امام سجاد۷[۳۲۲] و فقیه، مورخ، محدث، شاعر، خوشنویس و ادیب سده دهم ق. است.[۳۲۳] از پدرش نیز به ابن شدقم یاد شده است.[۳۲۴] در تاریخ ولادت و رحلت او بسیار اختلاف است. بر پایه نظر نواده‌اش ضامن بن علی در تحفة الازهار که ادامه کتاب زهر الریاض جدش است[۳۲۵]، می‌توان گفت که وی در سال ۹۴۲ق. در مدینه چشم به جهان گشوده است.[۳۲۶]

محل تولد، رشد و پرورش ابن شدقم، مدینه بوده است. خاندان او از اشراف و دانشمندان مدینه بودند. وی تحت تعلیم و تأثیر پدرش دانش فراگرفت و شتابان بر همسالان خود برتری یافت.[۳۲۷] اساتیدی برای او نام برده‌اند؛ از جمله: جمال الدین محمد بن علی تولائی بصری، حسن بن علی حسینی، محمد بن احمد سدیدی حسینی الجمازی، شیخ حسین همدانی و شیخ محمد بکری صدیقی در مکه؛ و مولا عنایت‌ الله و شیخ نعمت الله در یزد و شیراز.[۳۲۸] وی از بزرگانی مانند نعمت‌ الله بن احمد بن خاتون عاملی (م.۹۴۰ق.)، محمد بن علی بن ابوالحسن عاملی در سال ۹۶۶ق. و شیخ حسین بن عبدالصمد عاملی (م.۹۸۴ق.)، پدر شیخ بهائی، در سال ۹۸۳ق. اجازه روایت گرفت.[۳۲۹] این اجازه‌نامه‌ها همراه آثار و نگاشته‌هایش از تشیع امامی او حکایت دارند.[۳۳۰]

ابن شدقم پس از درگذشت پدرش در سال۹۶۰ق. منصب نقابت سادات را در مدینه عهده‌دار شد. اما اندکی بعد، از این سمت استعفا کرد. وی در شعبان سال ۹۶۲ق. مدینه منوره را ترک کرد و عازم هند شد و در دکن به دربار سلطان حسین نظامشاه راه یافت. پس از مدتی کوتاه آن شهر را به قصد شیراز ترک گفت و پس از حدود دو سال اقامت در این شهر، در ذی قعده ۹۶۴ق. برای زیارت مرقد امام هشتم علی بن موسی الرضا۷ از شیراز به خراسان رفت و در آن‌جا با شاه طهماسب صفوی اول دیدار نمود و مورد توجه شاه قرار گرفت. اما از آن پس به دعوت نظامشاه بارِ دیگر رهسپار هند شد و شاه و لشکریانش به گرمی از او استقبال کردند.[۳۳۱] نظامشاه خواهر خود، فتحشاه، را به ازدواج او درآورد و از این راه ثروتی به ابن شدقم رسید. او مقدار فراوانی از ثروت خود را سالانه برای بستگانش به مدینه می‌فرستاد.[۳۳۲] چون نظامشاه درگذشت، به سبب خردسالی فرزندش مرتضی، ابن شدقم مدتی کوتاه امور مملکت را به دست گرفت و سپس به مدینه نزد خانواده خود بازگشت. اما ریاست و منزلتی که در هند داشت، در مدینه و نزد خاندانش فراهم نبود. پس بار دیگر در ۹۸۸ق. عازم هند شد و مورد احترام شاه مرتضی قرار گرفت.[۳۳۳] گویا در مدت تصدی مسئولیت به سبب حمایتش از فقیران و نگرفتن مالیات عشریه از پیروانش، وی را ستوده‌اند. او به سال ۹۹۹ق. در ۵۷ سالگی در دکن هند وفات یافت و همان جا به خاک سپرده شد. چندی بعد بر پایه وصیت او، پسرکوچک‌ترش حسین جنازه‌اش را به مدینه برد و در قبرستان بقیع به خاک سپرد.[۳۳۴]

از آثار و نوشته‌های منسوب به ابن شدقم می‌توان به این موارد اشاره کرد: زهر الریاض و زلال الحیاض در سه مجلد در تاریخ خلفا و امامان به سال ۹۶۳ق.[۳۳۵]؛ الاسئلة الشدقمیه یا المسائل الشدقمیه[۳۳۶] مشتمل بر پرسش‌های ابن شدقم از استاد خود، پدر شیخ بهائی، و پاسخ‌های او؛ الجواهر النظامیة من حدیث خیر البریه یا الجواهر النظامشاهیه[۳۳۷]؛ تاریخ النبی و الائمة من بعده[۳۳۸]؛ جواهر المطالب فی فضائل مولانا علی بن ابی‌طالب[۳۳۹]؛ المستطابة فی نسب سادات طابه که پسر وی کتاب نخبة الزهرة الثمینة فی نسب اشراف المدینه را در ادامه آن نوشته است[۳۴۰]؛ دیوان ابن شدقم[۳۴۱]؛ رسالة فی الاخبار و الفضائل[۳۴۲]؛ نیز نسخه برداری نهج البلاغه از چهار نسخه و تذهیب آن.

منابع

الاعلام: خیر الدین زرکلی (م.۱۳۹۶ق.)، بیروت،‌دار العلم للملایین، ۱۹۷۷م؛ اعیان الشیعه: سید محسن الامین (م.۱۳۷۱ق.)، به کوشش حسن الامین، بیروت،‌دار التعاریف؛ امل الآمل: الحر العاملی (م.۱۱۰۴ق.)، به کوشش الحسینی،‌دار الکتاب الاسلامی، ۱۳۶۲ش؛ ایضاح المکنون: اسماعیل باشا البغدادی (م.۱۳۳۹ق.)، بیروت،‌دار احیاء التراث العربی؛ بحار الانوار: المجلسی (م.۱۱۱۰ق.)، بیروت،‌دار احیاء التراث العربی، ۱۴۰۳ق؛ الذریعة الی تصانیف الشیعه: آقا بزرگ تهرانی (م.۱۳۸۹ق.)، بیروت،‌دار الاضواء، ۱۴۰۳ق؛ ریاض العلماء: میرزا عبدالله الافندی (م.۱۱۳۰ق.)، به کوشش الحسینی، قم، مطبعة الخیام، ۱۴۰۱ق؛ طبقات اعلام الشیعه: آغا بزرگ تهرانی (م.۱۳۸۹ق.)، به کوشش منزوی، قم، موسسه اسماعیلیان؛ الفوائد الرجالیه: بحر العلوم (م.۱۲۱۲ق.)، به کوشش محمد صادق و حسین، تهران، مکتبة الصادق، ۱۳۶۳ش؛ الفوائد الرضویه: شیخ عباس القمی (م.۱۳۵۹ق.)، تهران، انتشارات مرکزی، ۱۳۲۷ش؛ کشف الحجب و الاستار: السید اعجاز حسین (م.۱۲۸۶ق.)، قم، مکتبة النجفی، ۱۴۰۹ق؛ معجم رجال الحدیث: الخویی (م.۱۴۱۳ق.)، بیروت، ۱۴۰۹ق؛ معجم المؤلفین: عمر کحاله، بیروت،‌دار احیاء التراث العربی مکتبة المثنی؛ المملکة النظامیه: الطریحی، اکادمیة الکوفه، ۱۴۲۷ق؛ موسوعة طبقات الفقهاء: باشراف جعفر السبحانی، قم، مؤسسة الامام الصادق۷،۱۴۲۰ق.

Asocio-intellectual history of the Isna `Ashari shi`ism in India، A.RizviCanberra,1986.

علی اصغر ثنایی

ابن عباس

عموزاده و صحابی رسول خدا۹، امیر الحاج و بنیان‌گذار مکتب تفسیری مکه

ƒ زندگینامه: عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب، مکنّا به ابوالعباس، سه سال پیش از هجرت هنگام حضور مسلمانان و بنی‌هاشم و از جمله عباس و خانواده‌اش، در شعب ابی‌طالب زاده شد.[۳۴۳] پدرش عباس (م.۳۴ق.) عموی رسول خدا۹ و مادرش ام‌ فضل، لبابه‌کبرا دختر حارث هلالی خواهر میمونه همسر رسول خدا۹ است.[۳۴۴] درباره ایمان آوردن والدینش اختلاف است. گفته‌اند: پدرش عباس پیش از هجرت ایمان آورد و ایمان خود را کتمان ‌کرد[۳۴۵] (← عباس) و مادرش ام‌ فضل نخستین زنی بود که پس از خدیجه ایمان آورد.[۳۴۶] پدرش عباس در جنگ بدر در سپاه مشرکان مکه بود و به اسارت مسلمانان درآمد.[۳۴۷] عباس در فتح مکه به عنوان مسلمان با پیامبر۹ همراه شد.[۳۴۸] عبدالله و خانواده‌اش پس از فتح مکه به مدینه مهاجرت کردند.[۳۴۹]

عبدالله بن عباس هنگام رحلت پیامبر۹ ۱۳ ساله بود.[۳۵۰] بنا بر گزارشی، وی حدود ۳۰ ماه پیامبر۹ را در مدینه درک کرد.[۳۵۱] او مدعی بود که دو بار جبرئیل را در حضور پیامبر۹ دیده است.[۳۵۲] سخنوری، بلاغت، توان استدلال و آراستگی ظاهر او را معاصرانش ستوده‌اند.[۳۵۳]

در زمان خلیفه اول، گزارشی درخور توجه درباره عملکرد سیاسی یا علمی او نرسیده است. بر پایه سخن خود وی، در این دوره برای طلب علم و جمع‌آوری احادیث رسول خدا۹ بسیار کوشیده است.[۳۵۴] او در زمان خلفا، به ویژه خلیفه دوم و سوم، در عین جوانی مورد توجه بود و طرف مشورت قرار می‌گرفت.[۳۵۵] عمر هنگام مشورت با بزرگان صحابه او را نیز در جمع اصحاب بدر فرامی‌خواند و نظرش را جویا می‌شد و گاه نظرش را بر دیدگاه‌های بزرگان صحابه ترجیح می‌داد.[۳۵۶] همو در جمع صحابه از وی درباره تأویل و بطن برخی آیات می‌پرسید.[۳۵۷] او اعتقاد داشت ابن عباس جوانی است که خرد پیران و زبانی بسیار پرسشگر و قلبی خردمند دارد.[۳۵۸] همین سبب شد که گاه از همفکری او استفاده کند؛ ولی در گزارشی نیامده که برای وی جایگاه سیاسی در نظر گرفته باشد.

ابن عباس در زمان خلافت عثمان پویایی اجتماعی و سیاسی بیشتری داشته است. آورده‌اند که به سال ۲۷ق. در فتح افریقیه، حد فاصل تونس و مراکش، در سپاه عبدالله بن سعد بن ابی‌سرح حضور داشت و فرماندهی بخشی از آن را عهده‌دار بود. در سال ۳۰ق. تحت فرماندهی سعید بن العاص در فتح طبرستان حضور یافت[۳۵۹] و در سال ۳۵ق. از سوی عثمان امیر الحاج شد.[۳۶۰]

حضور ابن عباس در دوران خلافت علی۷ بسیار برجسته است. او از نزدیک‌ترین مشاوران علی بن ابیطالب۷ به شمار می‌آمد. آورده‌اند که به پیشنهاد همو، علی۷ درخواست طلحه و زبیر را برای حکمرانی کوفه و بصره رد کرد[۳۶۱] و در بسیاری از مراحلِ دشوار به عنوان نماینده و سخنگوی علی۷ نقش‌آفرینی کرد.[۳۶۲] او در جنگ جمل فرماندهی جناح راست سپاه علی۷ را عهده‌دار بود[۳۶۳] و به نمایندگی از ایشان با طلحه و زبیر، از سران سپاه جمل ملاقات کرد.[۳۶۴] در پایان همین نبرد، وی استاندار بصره و نواحی آن شد.[۳۶۵] در جنگ صفین و شب سرنوشت‌ساز «لیلة الهریر» فرمانده جناح چپ سپاه بود.[۳۶۶] خطبه او در صفین در منابع آمده است.[۳۶۷] در ماجرای حکمیت، علی۷ قصد داشت تا او را به نمایندگی از خود نزد عمرو عاص بفرستد؛ اما کوفیان نپذیرفتند.[۳۶۸] او نخستین کسی بود که به تصمیم ابوموسی اشعری در ماجرای حکمیت سخت اعتراض کرد و او را بی‌تدبیر خواند.[۳۶۹] همو نماینده علی۷ برای گفت‌وگو با خوارج نهروان بود.[۳۷۰] متن مذاکره وی در برخی منابع متقدم آمده است.[۳۷۱]

پس از حضور وی در جنگ نهروان تا زمان شهادت امام علی۷ تصویری روشن از زندگی و عملکرد سیاسی و اجتماعی او در دست نیست. امام علی۷ در نامه‌ای خبر شهادت محمد بن ابی‌بکر و تصرف مصر به دست معاویه در سال ۳۸ق. را به وی داده است. در آن هنگام او والی بصره بود.[۳۷۲]

بر پایه گزارشی، وی به سال ۴۰ق. در بصره حضور نداشت[۳۷۳] و امور خراج آن به دست زیاد بن ابیه[۳۷۴] و امور قضای آن به دست ابوالاسود دوئلی (م.۶۹ق.) سامان می‌پذیرفت.[۳۷۵] سبب عدم حضور وی در بصره به درستی مشخص نیست. در برخی منابع، گزارشی از برکناری‌ وی از جانب امیرمؤمنان۷ دیده می‌شود.[۳۷۶] طبق برخی شواهد تاریخی، به نظر می‌رسد وی در این زمان در مکه حضور داشته است. درصورت پذیرش این گزارش که وی در این سال از سوی علی۷ امیر الحاج مسلمانان بوده[۳۷۷]، حضور او در مکه و دوری از محل امارتش توجیه‌پذیر است. برخی سبب ترک بصره را اختلاف نظر و مشاجره لفظی وی با ابوالاسود دوئلی قاضی بصره دانسته‌اند که زمینه شکایت ابوالاسود به علی۷ و طرح دعاوی مالی و نامه‌نگاری‌هایی را فراهم آورد. محتوای این نامه‌ها در برخی کتب تاریخی آمده است.[۳۷۸] ابن‌ عباس در یکی از آن نامه‌ها به علی۷، ادعای اختلاس اموال بیت المال بصره را که از جانب ابوالاسود مطرح شده بود، نمی‌پذیرد.[۳۷۹]

نقل این ماجرا باعث رویکردهای متناقض درباره ابن‌ عباس شده[۳۸۰] و به ابهام در این زمینه افزوده است. با آن که این ماجرا در کتب تاریخ نقل شده[۳۸۱]، سیره عملی ابن‌ عباس بر اطاعت از علی۷ استوار است و رویکردهای او پس از شهادت علی۷ نیز امتداد این اطاعت را نشان می‌دهند. از این رو، برخی منکر این گزارش‌ها شده‌اند.[۳۸۲] یکی از دانشوران معتزلی در سده هفتم برخی از جنبه‌های این ماجرا را نقد و بررسی کرده است.[۳۸۳]

در دوره معاصر، یکی از پژوهشگران تاریخ، گزارش‌های خیانت ابن عباس در بیت المال بصره را از منظر سندی و محتوایی با عنوان ابن عباس و اموال بصره ارزیابی کرده است.[۳۸۴] وی جریان اموال بصره و نامه‌نگاری میان علی۷ و ابن‌ عباس را از برخی کتب تاریخی مانند انساب الاشراف و کامل ابن‌ اثیر نقل کرده[۳۸۵] و پس از گزارش سخنان قیس بن سعد و عبدالله بن زبیر درباره سرقت اموال بصره به دست ابن‌ عباس[۳۸۶] آن را با توجه به سیره ابن‌ عباس پیش و پس از این واقعه در حمایت از علی، رد کرده است.[۳۸۷] وی سیر تاریخی رخدادهای این گزارش‌ها را مردود دانسته[۳۸۸] و درستی آمار ۱۱ نامه در سال ۴۰ق. میان علی۷ و ابن‌ عباس را نپذیرفته است.[۳۸۹] مولف با بیان شواهدی، اختلاف میان ابوالاسود و ابن‌ عباس را بعید دانسته است. به نظر او یافت نشدن گزارش مجازات ابن‌ عباس به دست علی۷ شاهدی بر رد این ماجراست؛ چرا که طبق این گزارش‌ها ابن عباس که افزون بر ۰۰۰/۰۰۰/۶ درهم یا دینار را به سرقت برده بود، در مکه و تحت حاکمیت علی۷ حضور داشت.

از سوی دیگر، از آن پس، از مُکنت و ثروت ابن عباس در متون تاریخی سخنی به میان نیامده است. اگر وی این اموال را انتقال داده بود، باید از ثروت او گزارش می‌شد. نیز گزارشی در دست نیست که معاویه از این ماجرا یاد کرده باشد. در صورت درستی این خبر، معاویه از این حربه تبلیغی برای حمله به بنی‌هاشم و تخریب شیعیان استفاده می‌کرد. افزون بر این، با وجود مخارج فراوان‌دار الخلافه و جنگ‌هایی که علی۷ درگیر آن بود، گرد آمدن چنین مبلغی در خزانه بصره بعید به نظر می‌رسد.

برخی گزارش‌ها گواهند که وی تا زمان شهادت علی۷ در بصره بود و پس از شهادت ایشان، مردم را به بیعت با حسن بن علی۷ ترغیب می‌کرد.[۳۹۰] برخی گفته‌اند که در زمان بیعت مردم با امام حسن۷ او در بصره حضور داشته و طی نامه‌ای از ایشان حمایت کرده است.[۳۹۱] بنا بر نقلی، او در ماجرای صلح امام حسن۷ با معاویه هم حاضر بود و پس از رد درخواست معاویه برای همکاری با او، در مکه ساکن شد.[۳۹۲]

پس از مرگ معاویه و شروع زمامداری یزید بن معاویه، او از کسانی بود که در مکه کوشیدند تا حسین بن علی۷‌ را از رفتن به کوفه بازدارند. او به ایشان توصیه کرد تا به یمن برود که شیعیان پدرش در آن‌جا ساکن بودند.[۳۹۳]

وقتی عبدالله بن زبیر به سال۶۴ق. در مکه بر یزید شورید، مردم با او به ‌عنوان خلیفه بیعت کردند[۳۹۴]؛ ولی ابن‌ عباس از بیعت سر باززد. یزید چون از عدم بیعت او با رقیب سیاسی‌اش آگاهی یافت، در نامه‌ای وی را برای پشتیبانی‌اش از خود ستود؛ ولی او در نامه‌ای به یزید، وی را سخت نکوهش کرد و با یادآوری شهادت حسین بن علی۷ و دیگر کارهای او و پدرش،‌ آنان را سزاوار خلافت بر مسلمانان ندانست[۳۹۵] و ناخشنودی خود را از وضع سیاسی و اجتماعی آن روزگار ابراز کرد. از سوی دیگر، بر اثر عدم بیعت با عبدالله بن زبیر زیر فشار قرار گرفت و حتی ابن زبیر قصد کرد خانه وی را در مکه آتش بزند[۳۹۶] و سرانجام تصمیم گرفت او را از مکه به طائف تبعید کند.[۳۹۷] عبدالله بن عباس به سال ۶۸ق. در تبعیدگاهش در حالی‌که بینایی خود را از دست داده بود، درگذشت[۳۹۸] و محمد بن حنفیه که مانند او به طائف تبعید شده بود، بر جنازه‌اش نماز گزارد.[۳۹۹] از او پنج پسر به نام‌های عباس، محمد، فضل، عبدالرحمن و علی و دختری به نام لبابه از زنی به نام زرعه ‌بنت مشرح بن معد بر جای ماند.[۴۰۰] جز علی که کوچک‌ترین آنان بود و در سال ۴۰ق. زاده شد، دیگر فرزندانش دارای اولاد نشدند و خلفای عباسی از نسل اویند.[۴۰۱] ابن عباس از کنیزی دختری به نام اسماء داشته است. نیز در منابع از پسری برای وی به نام عثمان از کنیزی دیگر نام برده‌اند.[۴۰۲]

ƒجایگاه علمی ابن عباس: بر پایه گزارش‌های خود او، وی پس از رحلت رسول خدا۹ در طلب علم و جمع‌آوری احادیث ایشان بسیار کوشیده است.[۴۰۳] او چگونگی عبادت‌های فردی پیامبر۹ و نماز شب ایشان را روایت کرده است.[۴۰۴] این نشان می‌دهد که او می‌کوشید همواره همراه رسول خدا۹ باشد. پیامبر۹ نیز به او توجه داشت و از خدا خواست تا بدو علم دین و تأویل قرآن را بیاموزد.[۴۰۵] وجود این گزارش‌ها با اسناد گوناگون که بیشتر خودش آن‌ها را روایت کرده، بدین معناست که وی بارها این افتخار را در محافل مطرح می‌کرده است.[۴۰۶]

او با وجود سن کم، روایت‌های فراوان از پیامبر۹ نقل کرده است. مجموع روایت‌های منقول از وی به حدود ۱۷۰۰ می‌رسد.[۴۰۷] در دو صحیح بخاری و مسلم ۹۵ حدیث به صورت مشترک و ۱۲۰ حدیث در بخاری و ۴۹ حدیث در مسلم به صورت منفرد از او نقل شده است.[۴۰۸] نیز از علی ۷، معاذ بن جبل، ابوذر، عمر بن خطاب، اُبی بن کعب، زید بن ثابت و دیگران روایت نقل کرده است.[۴۰۹]

او از شاگردان برجسته علی۷ بود. خود می‌گوید: برای آموختن آنچه نزد علی۷ بود، به دیگران مراجعه نکردم.[۴۱۰] گفته‌اند در کودکی همواره همراه علی۷ بوده و ایشان مربی علمی او بوده است.[۴۱۱] وی علم خود را در برابر علم علی۷ قطرة بارانی در برابر اقیانوس دانسته است.[۴۱۲] او به عنوان مفسری برجسته هرگز مقام تفسیری خود را با علی۷ مقایسه‌پذیر نمی‌دانست[۴۱۳] و دانش تفسیری خود را مدیون علی بن ابی‌طالب۷ می‌شمرد.[۴۱۴] از او روایت‌های درخور توجه در شخصیت و فضیلت علی۷ در منابع سنی[۴۱۵] و شیعه[۴۱۶] رسیده است. وی را ترجمان القرآن[۴۱۷]، حِبْر الامّه و امام التفسیر خوانده‌اند.[۴۱۸]

توجه و علاقه او به فراگیری علوم باعث شد در بسیاری از دانش‌ها تبحر یابد. افزون بر تفسیر و علوم قرآن، در فقه، تاریخ، انساب، ایام العرب، حساب و شعر عرب نیز استاد بود.[۴۱۹] برخی از شاگردانش او را به سبب گستردگی علمش «بحر» خوانده‌اند.[۴۲۰] از امتیازاتش این است که شاگردانش مانند عکرمه (م.۱۰۴ق.)، کریب، مجاهد بن جبر (م.۱۰۴ق.)، ابومعبد، عطاء بن ابی‌رباح (م.۱۱۴ق.)، عروة بن زبیر (م.۹۳ق.) و سعید بن جبیر (م.۹۵ق.)[۴۲۱] بسیاری از روایت‌های وی را برای آیندگان ضبط کرده‌اند. این مهم باعث حفظ و تثبیت جایگاه علمی ابن عباس در حافظه تاریخ شده است. در مجموع حدود ۲۰۰ نفر از وی روایت کرده‌اند.‌[۴۲۲]

تلاش‌های علمی او هنگام حضورش در مکه در زمینه بیان احادیث پیامبر۹ و تفسیر قرآن، به پایه‌گذاری مکتب تفسیری مکه انجامید.[۴۲۳] از میان تابعین نام‌آور، کسانی چون سعید بن جبیر (م.۹۵ق.)، مجاهد بن جبر (م.۱۰۴ق.)، عکرمة بن عبدالله البربری (م.۱۰۴ق.)، طاووس بن کیسان الیمانی (م.۱۰۶ق.) وعطاء بن ابی‌رباح (م.۱۱۴ق.)[۴۲۴] از شاگردان سرشناس او هستند که از برجسته‌ترین دانشوران مسلمان به شمار می‌آیند. از این میان، عطاء بن ابی‌رباح در مناسک حج داناترین به شمار می‌رفت.[۴۲۵]

ابن عباس در مکه افزون بر تعلیم مسائل فقهی، به تفسیر و گاه تأویل کلام خدا می‌پرداخت. وی در تفسیر آیات از تسلطش بر زبان و شعر طوایف مختلف عرب سود می‌جست. سیوطی درکتاب الاتقان فی علوم القرآن بخشی از تفاسیر وی را آورده[۴۲۶] و برخی از تأویلاتش را جداگانه نقل کرده است.[۴۲۷] در میان صحابه و تابعین، آرای تفسیری او جایگاهی مهم دارد. آورده‌اند که صحابه هنگام اختلاف در تفسیر قرآن سخن وی را مقدم می‌داشتند.[۴۲۸] مرجعیت علمی او در میان صحابه مربوط به دوره حضور وی در مکه است[۴۲۹]؛ دوره‌ای که عبدالله بن عمر او را اعلم می‌دانست.[۴۳۰]

از ابن عباس اثر علمی مکتوب بر جای نمانده است. تفسیری را به ابن عباس نسبت داده‌اند که با عنوان تنویر المقباس من تفسیر ابن عباس بارها در مصر چاپ شده است. این اثر به دست محمد بن یعقوب فیروز آبادی شافعی (م.۸۱۷ق.) صاحب القاموس المحیط از تفسیر طبری استخراج شده است.[۴۳۱] در نسبت این تفسیر به ابن عباس تردیدهایی ابراز شده است.[۴۳۲] از جمله طرق این تفسیر، طریق محمد بن مروان از کلبی از ابوصالح از ابن عباس است که برخی آن را ضعیف دانسته‌اند.[۴۳۳]

پژوهش‌های جدیدی درباره نظریه‌های تفسیری ابن عباس صورت گرفته است؛ مانند صحیفه علی بن ابی‌طلحه عن ابن عباس فی تفسیر القرآن الکریم که در یک مجلد به دست راشد عبدالمنعم الرجال گرد‌ آمده است[۴۳۴] و تفسیر ابن عباس و مرویاته فی التفسیر من کتب السنه اثر عبدالعزیز بن عبدالله الحمیدی که روایت‌های تفسیری او را از کتبی مانند صحیح بخاری، صحیح مسلم، موطأ مالک، و سنن ابی‌داود، نسائی، ترمذی، ابن ماجه، دارمی، دارقطنی، و مسند احمد و شافعی گرد آورده که شامل ۳۸۲ گزارش تفسیری است.[۴۳۵]

از موضوعات مهم در زندگی ابن عباس، رویکردهای کلامی و اعتقادی اوست. بی‌تردید وی از نزدیک‌ترین افراد به علی۷ بوده و روایت‌هایی پرشمار در فضیلت‌های ایشان از پیامبر۹ نقل کرده است. از او درباره علی۷ روایتی بلند رسیده که در آن به مضامین احادیث رایت، دار، ابلاغ سوره برائت، نخستین مسلمان، ‌حدیث کساء، حدیث منزلت،‌ لیلة المبیت، سد ابواب و حدیث غدیر اشاره شده است.[۴۳۶] نیز گزارش‌هایی معتبر از احتجاج وی با عمر درباره مشروعیت خلافتش در دست است. او در گفت‌وگویی با عمر، در اختلاف نظری آشکار با وی، بر نکته‌ای کلیدی تأکید می‌کند که نشان دهنده اعتقادش به الهی بودن منصب خلافت و امامت است.[۴۳۷]

در مباحث فقهی، دیدگاه او به عنوان یک صحابی معتبر، قرابتی فراوان با دیدگاه اهل‌ بیت: دارد. در وضو قائل به مسح سر و پا طبق روش اهل‌ بیت: بود و سرپیچی از آن را خلاف کتاب خدا می‌دانست.[۴۳۸] او در زمره مخالفان با تحریم ازدواج موقت از جانب عمر بود و بر پایداری این سنت پیامبر تأکید داشت.[۴۳۹] نیز قیاس را در فقه حجت نمی‌دانست و مدعی بود نخستین قیاس کننده، شیطان بوده است و کسی که در دین بر پایه رأی خود قیاس کند، با شیطان همراه است.[۴۴۰]

ƒابن عباس و حج: از او روایت‌های بسیار درباره مناسک حج و چگونگی حج‌گزاری رسول خدا ۹ در مسند احمد نقل شده است.[۴۴۱] وی در آگاهی از مناسک حج، در میان صحابه و دانشوران، کارشناس به شمار می‌رفت. بر پایه روایتی، عایشه در موسم حج در پاسخ کسانی که از احکام و مناسک آن می‌پرسیدند، ابن عباس را در این موضوع اعلم می‌دانست.[۴۴۲]

در سال ۳۵ق. که عثمان بن عفان، خلیفه سوم، در محاصره معترضان بود، ابن عباس از سوی وی امیر الحاج شد.[۴۴۳] عثمان نخست می‌خواست خالد بن عاص، والی مکه، را امیر الحاج کند؛ اما با پیش‌بینی عدم مقبولیت خالد نزد مسلمانان، از ابن‌ عباس خواست که در صورت امتناع خالد، او با مردم حج بگزارد. وی در این سال با مردم حج گزارد[۴۴۴] و در مراسم حج، بیانیه عثمان را برای مردم خواند.[۴۴۵] آن‌گاه که او از سفر حج بازگشت، معترضان، عثمان را در مدینه کشته بودند.[۴۴۶]

هنگامی که علی۷ به سال ۳۶ق. در تدارک نبرد صفین بود، ابن عباس به فرمان علی۷ امیر الحاج مسلمانان شد و پس از اتمام موسم حج به صفین رفت.[۴۴۷] بر پایه گزارشی دیگر، در سال ۳۹ق. نیز وی از سوی علی۷ امیر الحاج بود؛ سالی که یزید بن شجرة الرهاوی از جانب معاویه، امیر الحاج شامیان شد.[۴۴۸] در دوران زمامداری معاویه، هنگامی که ابن‌ عباس به حج می‌رفت، موکبی از دانشمندان و بزرگان پیرامون وی گرد می‌آمدند. بر پایه برخی گزارش‌ها، شکوه موکب او با موکب معاویه برابری می‌کرد.[۴۴۹] منابع از حج گزاردن او همراه امام حسین۷ دو سال پیش از مرگ معاویه خبر داده‌اند.[۴۵۰]

منابع

ابن عباس و اموال البصره: جعفر مرتضی عاملی، قم، مطبعة الحکمه، ۱۳۹۶ق؛ الاتقان: السیوطی (م.۹۱۱ق.)، به کوشش سعید، لبنان،‌دار الفکر، ۱۴۱۶ق؛ اخبار الدولة العباسیه: مولف ناشناس (م.قرن ۳ق.)، به کوشش الدوری و المطلبی، بیروت،‌دار الطلیعه، ۱۳۹۱ق؛ الاخبار الطوال: ابن داود الدینوری (م.۲۸۲ق.)، به کوشش عبدالمنعم، قم، الرضی، ۱۴۱۲ق؛ الاستیعاب: ابن عبدالبر (م.۴۶۳ق.)، به کوشش علی محمد و دیگران، بیروت،‌دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۵ق؛ اسد الغابه: ابن اثیر علی بن محمد الجزری (م.۶۳۰ق.)، به کوشش علی محمد، بیروت،‌دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۵ق؛ الاصابه: ابن حجر العسقلانی (م.۸۵۲ق.)، به کوشش علی محمد و دیگران، بیروت،‌دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۵ق؛ اعیان الشیعه: سید محسن الامین (م.۱۳۷۱ق.)، به کوشش حسن الامین، بیروت،‌دار التعارف؛ انساب الاشراف: البلاذری (م.۲۷۹ق.)، به کوشش زکار، بیروت،‌دار الفکر، ۱۴۱۷ق؛ البدایة و النهایه: ابن کثیر (م.۷۷۴ق.)، به کوشش علی شیری، بیروت،‌دار احیاء التراث العربی، ۱۴۰۸ق؛ تاریخ الامم و الملوک: الطبری (م.۳۱۰ق.)، بیروت،‌دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۷ق؛ تاریخ الیعقوبی: احمد بن یعقوب (م.۲۹۲ق.)، بیروت،‌دار صادر، ۱۴۱۵ق؛ تفسیر ابن عباس (صحیفة علی بن ابی‌طلحه): راشد عبدالمنعم، الکتب الثقافیه، ۱۴۱۱ق؛ تفسیر ابن عباس و مرویاته فی التفسیر من کتب السنه: عبدالعزیز بن عبدالله الحمیدی، جامعة ام القری، سلسلة من التراث الاسلامی؛ التفسیر الکبیر: الفخر الرازی (م.۶۰۶ق.)، بیروت،‌دار احیاء التراث العربی، ۱۴۱۵ق؛ التفسیر و المفسرون: الذهبی، بیروت،‌دار القلم، ۱۴۰۷ق؛ التفسیر و المفسرون: معرفت، مشهد، الجامعة الرضویه، ۱۴۱۸ق؛ جامع بیان العلم و فضله: ابن عبدالبر (م.۴۶۳ق.)، بیروت،‌دار الکتب العلمیه، ۱۳۹۸ق؛ الجمع بین الصحیحین: محمد بن فتوح الحمیدی، به کوشش البواب، بیروت،‌دار ابن حزم، ۱۴۲۳ق؛ جمهرة انساب العرب: ابن حزم (م.۴۵۶ق.)، به کوشش گروهی از علما، بیروت،‌دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۸ق؛ خصائص امیر المؤمنین علی بن ابی‌طالب: احمد بن شعیب النسائی (م.۳۰۳ق.)، به کوشش الامینی، مکتبة نینوی الحدیثه؛ روض الجنان: ابوالفتوح رازی (م.۵۵۴ق.)، به کوشش یاحقی و ناصح، مشهد، آستان قدس رضوی، ۱۳۷۵ش؛ سعد السعود: ابن طاووس (م.۶۶۴ق.)، قم، الرضی، ۱۳۶۳ش؛ سنن ابن ماجه: ابن ماجه (م.۲۷۵ق.)، به کوشش محمد فؤاد، بیروت،‌دار احیاء التراث العربی، ۱۳۹۵ق؛ سیر اعلام النبلاء: الذهبی (م.۷۴۸ق.)، به کوشش گروهی از محققان، بیروت، الرساله، ۱۴۱۳ق؛ شذرات الذهب: عبدالحی بن عماد الحنبلی (م.۱۰۸۹ق.)، بیروت،‌دار الفکر، ۱۴۰۹ق؛ شرح نهج البلاغه: ابن ابی‌الحدید (م.۶۵۶ق.)، به کوشش محمد ابوالفضل،‌دار احیاء الکتب العربیه، ۱۳۷۸ق؛ صحیح البخاری: البخاری (م.۲۵۶ق.)، بیروت،‌دار الفکر، ۱۴۰۱ق؛ الطبقات الکبری: ابن سعد (م.۲۳۰ق.)، بیروت،‌دار صادر؛ الغدیر: الامینی (م.۱۳۹۰ق.)، تهران،‌دار الکتب الاسلامیه، ۱۳۶۶ش؛ الفتوح: ابن اعثم الکوفی (م.۳۱۴ق.)، به کوشش علی شیری، بیروت،‌دار الاضواء، ۱۴۱۱ق؛ فضائل امیر المؤمنین۷: ابن عقدة الکوفی (م.۳۳۳ق.)، به کوشش فیض‌ الدین؛ الکامل فی التاریخ: ابن اثیر علی بن محمد الجزری (م.۶۳۰ق.)، بیروت،‌دار صادر، ۱۳۸۵ق؛ مروج الذهب: المسعودی (م.۳۴۶ق.)، به کوشش اسعد داغر، قم،‌دار الهجره، ۱۴۰۹ق؛ مسند احمد: احمد بن حنبل (م.۲۴۱ق.)، بیروت،‌دار صادر؛ المصنّف: عبدالرزاق الصنعانی (م.۲۱۱ق.)، به کوشش حبیب الرحمن، المجلس العلمی؛ مناقب آل‌ ابی‌طالب: ابن شهر آشوب (م.۵۸۸ق.)، به کوشش گروهی از اساتید، نجف، المکتبة الحیدریه، ۱۳۷۶ق؛ مناقب الامام امیر المؤمنین۷: محمد بن سلیمان الکوفی (م.۳۰۰ق.)، به کوشش محمودی، قم، احیاء الثقافة الاسلامیه،۱۴۱۲ق؛ وفیات الاعیان: ابن خلکان (م.۶۸۱ق.)، به کوشش احسان عباس، بیروت،‌دار صادر؛ وقعة صفین: ابن مزاحم المنقری (م.۲۱۲ق.)، به کوشش عبدالسلام، قم، مکتبة النجفی، ۱۴۰۴ق.

سید علی رضا واسعی

ابن عربی: Ñ فتوحات مکیه

ابن عمر

فرزند خلیفه دوم، از راویان و محدثان شهر مکه

زندگینامه: ابو‌عبدالرحمن عبدالله بن عمر بن خطاب بن نفیل بن عبدالعزی از طایفه عدی[۴۵۱] یکی از طوایف نه چندان مهم قریش است. به گفته خودش آن‌گاه که پدرش در سال ششم بعثت مسلمان شد، او شش سال داشت.[۴۵۲] به گفته برخی، او همراه پدرش اسلام آورد.[۴۵۳] بر پایه این گزارش، او متولد سال ششم بعثت است. برخی گفته‌اند: او در جنگ اُحد ۱۴ ساله بوده است.[۴۵۴] طبق این گفته، او در سال دوم یا سوم بعثت زاده شده است. مادرش زینب بنت مظعون مادر عبدالرحمن و حفصه نیز بود.[۴۵۵] برخی گفته‌اند: عبدالله و حفصه پیش از عمر اسلام آورده‌اند[۴۵۶]؛ ولی خود او منکر این تقدم است.[۴۵۷] گروهی برآنند که هجرت او پیش از هجرت پدرش بوده است.[۴۵۸] از نظر ظاهر شباهتی فراوان به پدرش عمر داشت.[۴۵۹] میان‌بالا و تنومند بود و موهایی بلند داشت که آن را خضاب می‌کرد و سبیل‌هایش را می‌تراشید.[۴۶۰] برخی در زمان حیاتش او را بخیل، متعصب و دارای لکنت زبان معرفی کرده‌اند.[۴۶۱] نقش انگشتری او “عبدالله بن عمر» بود[۴۶۲] که نشان می‌دهد توجهی ویژه‌ به خود داشته است.[۴۶۳] در منابع از پارسایی و عبادتش سخن رفته‌ است. بر پایه روایتی، پیامبر۹ به همسرش حفصه، خواهر عبدالله، گفت: اگر برادرت شب زنده‌داری کند، مردی نیکو خواهد بود. از آن پس وی شب‌ها برای عبادت برمی‌خاست.[۴۶۴]

اخباری درخور توجه از او در زمان حیات رسول خدا۹ نرسیده است. او را به سبب خردسالی از نبرد در غزوه‌های بدر[۴۶۵] و احد بازداشتند.[۴۶۶] به گفته خودش در ۲۱ غزوه شرکت داشت که نخستین آن‌ها خندق بود. در شش غزوه غایب بود؛ زیرا پیامبر۹ به او اجازه حضور در آن‌ها را نداد.[۴۶۷] از چگونگی شرکت او در این غزوه‌ها گزارشی در دست نیست. وی را از فراریان جنگ موته دانسته‌اند که بر اثر آن در مدینه سخت سرزنش شد.[۴۶۸] در فتح مکه حاضر بوده و چگونگی ورود پیامبر۹ به مکه و عملکرد ایشان در نابود‌کردن بت‌ها را گزارش کرده است.[۴۶۹]

وی در زمان ابوبکر در جنگ‌های ردّه شرکت داشت و چگونگی کشته شدن مسیلمه کذاب در سال یازدهم ق. را گزارش کرده است.[۴۷۰] در همین جنگ، عمویش زید بن خطاب به دست اصحاب مسیلمه کشته شد و عمر به گمان کوتاهی ورزیدن عبدالله، در صدد توبیخ او برآمد.[۴۷۱] در دوره خلافت پدرش در برخی فتوحات و لشکرکشی‌ها حضور داشت. بر پایه گزارش‌های تاریخی، در فتح خراسان و جرجان به فرماندهی سعید بن العاص شرکت داشته است.[۴۷۲] گفته‌اند که در فتح مصر نیز حاضر بوده است.[۴۷۳] پدرش در دوران خلافت خود، برای او سالانه ۵۰۰۰ درهم مقرری از بیت المال قرار داد.[۴۷۴] این، مقداری بود که به اصحاب بدر پرداخت می‌شد[۴۷۵]؛ اما او از اصحاب بدر نبود. ابن شبّه نقل کرده است که عمر وی را به سبب میگساری حد زد.[۴۷۶]

کسانی به عمر پیشنهاد دادند که پس از خود، او را جزو شورای گزینش خلیفه گرداند؛ ولی عمر نپذیرفت وگفت: عبدالله قادر نیست درباره طلاق زنش تصمیم بگیرد.[۴۷۷] روایت شده که او از اقدام برادرش عبیدالله که زن و دختر ابولؤلؤ، قاتل عمر بن خطاب، را به ناحق کشت، خشنود گشت و خواهرش حفصه را که مشوق عبیدالله در این کار بود، دعا ‌کرد.[۴۷۸]

عبدالله در روزگار عثمان در رخدادهای سیاسی حضوری بیشتر داشت. به سال ۲۸ق. در فتح افریقیه، حد فاصل تونس و مراکش، تحت فرماندهی عبدالله بن سعد بن ابی‌سرح شرکت داشت.[۴۷۹] آورده‌اند که عثمان می‌خواست به وی منصب قضاوت دهد، ولی او نپذیرفت.[۴۸۰] با گسترش دامنه اعتراض‌ها ضدّ عثمان در سال ۳۵ق. خلیفه کسانی را برای بررسی اوضاع به شهرهای مختلف فرستاد و از جمله او را روانه شام کرد.[۴۸۱] هنگامی که خانه عثمان در مدینه در محاصره معترضان بود، وی به عثمان پیشنهاد کرد تا از طریق علی۷ با مخالفان گفت‌و‌گو کند.[۴۸۲] همو از شاهدان نگارش توافقنامه میان عثمان و معترضان بود.[۴۸۳] هنگامی که معترضان به خانه عثمان هجوم آوردند، وی نزد عثمان بود؛ اما پیش از کشته شدن خلیفه آن‌جا را ترک گفت.[۴۸۴] گزارش شده که پس از مرگ عثمان، آن‌گاه که کسی عهده‌دار خلافت نمی‌شد، عده‌ای نزد وی آمدند و از او خواستند تا خلیفه شود؛ ولی وی نپذیرفت.[۴۸۵] در مدینه از اندک کسانی بود که با علی۷ بیعت نکرد[۴۸۶] و آن را به هنگامی واگذاشت که همه مسلمانان بیعت کنند.[۴۸۷] بر پایه گزارش برخی منابع، علی۷ ولایت شام را به وی پیشنهاد کرد و او نپذیرفت[۴۸۸] و سپس از مدینه بیرون رفت و در مکه سکنا گزید.[۴۸۹] هنگام احتضار از این کار خود پشیمان گشت و گفت: تنها اشتباه من این بود که در کنار علی۷ با گروه ستمگر نجنگیدم.[۴۹۰]

گزارش شده که طلحه و زبیر پیش از جنگ جمل و هنگامی که عبدالله در مکه بود، خلافت را به او پیشنهاد کردند و او سر باززد.[۴۹۱] گزارشی از دعوت به همکاری طلحه و زبیر، نه بیعت با او، در مکه خبر می‌دهد. وی در پاسخ، خود را یکی از مردم مدینه دانست که اگر برخیزند، او هم برمی‌خیزد و اگر قعود کنند، او هم قعود خواهد کرد. بدین سان، از آنان کناره گرفت[۴۹۲]و نیز مانع همکاری خواهرش حفصه با طلحه و زبیر شد.[۴۹۳]

معاویه با آگاهی از بیعت نکردن عبدالله با علی۷، در نامه‌ای او را شایسته خلافت قلمداد کرد. عبدالله در پاسخ او نوشت که با علی۷ مخالفتی ندارد.[۴۹۴] گر چه این گزارش او را بی‌میل به کسب خلافت نشان می‌دهد، معاویه در زمان خلافت خود مدعی بود که ابن عمر به خلافت مایل است؛ ولی به عللی صلاحیت آن را ندارد.[۴۹۵]

به سال ۳۷ق. در ماجرای حکمیت، عمروعاص به ابوموسی پیشنهاد کرد تا علی۷ و معاویه خلع شوند و خلافت به عبدالله بن عمر سپرده شود.[۴۹۶] گویا این پیشنهاد در رأی ابوموسی مؤثر افتاد؛ زیرا عبدالله داماد وی بود. او با اعلان توافق خلع علی۷ و معاویه، امید داشت دامادش به خلافت رسد.[۴۹۷] عبدالله رخدادهای پس از مرگ عثمان و جدال بر سر خلافت را فتنه می‌دانست و مدعی بود که در فتنه از کسی حمایت نمی‌کند و پشت سر هر که پیروز گردد، نماز می‌گزارد.[۴۹۸] شواهد تاریخی نشان می‌دهند که این رویکرد سیاسی را تا پایان زندگی ادامه داد. بر پایه همین دیدگاه، پس از شهادت علی۷ با معاویه بیعت کرد؛ ولی از برخی گفته‌هایش برمی‌آید که با منش شاهانه او موافق نبود.[۴۹۹] نیز برخی منابع از او در نکوهش معاویه روایت‌هایی نقل کرده‌اند.[۵۰۰] گزارش شده که به سال ۴۹ق. در نبرد قسطنطنیه که یزید بن معاویه نیز حاضر بود، شرکت داشت.[۵۰۱] او از عملکرد زیاد بن ابیه، والی معاویه در کوفه، انتقاد می‌کرد و مرگ او را از خدا می‌خواست.[۵۰۲]

عبدالله بن عمر نخست از مخالفان خلافت یزید بود.[۵۰۳] هنگامی که معاویه در مدینه برای یزید از وی بیعت خواست، او نپذیرفت و همراه حسین بن علی۷، عبدالرحمن بن ابی‌بکر و عبدالله بن زبیر مدینه را به سوی مکه ترک کرد.[۵۰۴] معاویه در پی آنان برای مذاکره به مکه رفت. او در پاسخ معاویه گفت: خواه مردم با یزید بیعت کنند یا نکنند، گوشه می‌گیرم و به عبادت می‌پردازم. به هر چه مسلمانان رضایت دهند، من نیز راضی خواهم بود. بدین گونه، معاویه او را رها کرد.[۵۰۵] گفته‌اند که معاویه ۰۰۰/۱۰۰ درهم برایش فرستاد و از وی برای بیعت با یزید دعوت کرد. او گفت: معاویه همین را از من می‌خواست. در این صورت، دین خود را ارزان می‌فروشم.[۵۰۶] اما هنگام بیعت با یزید گفت: اگر در آن خیری باشد، خشنودم و اگر بلایی باشد، صبر می‌کنم.[۵۰۷]

معاویه بر بستر مرگ، خطاب به یزید، ابن عمر را شخصیتی نیکو خواند که از مردم سخت می‌هراسد و به اطاعت و عبادت خداوند انس گرفته و ترک دنیا کرده و سیره پدرش را در پیش گرفته است.[۵۰۸] پس از مرگ معاویه، یزید از والی مدینه خواست تا از ابن عمر بیعت بگیرد.[۵۰۹] هنگامی که درخواست یزید را با او در میان گذاشتند، با اکراه گفت: اگر دیگران بیعت کنند و جز من کسی نماند، من هم بیعت خواهم کرد.[۵۱۰] اگر بیعت او با یزید در زمان معاویه درست باشد، این کار نوعی تجدید بیعت به شمار می‌رود. در غیر این صورت، گزارش یاد شده جای تأمل دارد.

عبدالله از مخالفان عزیمت امام حسین۷ به سوی کوفه بود و آن را نقض جماعت و یکپارچگی مسلمانان می‌دانست و سه بار در دیدار با ایشان کوشید از این کار مانع شود.[۵۱۱] وی با خلع یزید به دست مردم مدینه نیز موافق نبود و با استناد به روایتی از رسول خدا۹ آن را درست ندانست.[۵۱۲] همو با نوشتن نامه‌ای به یزید، زمینه آزادی برادر همسرش، مختار ثقفی را از زندان ابن‌ زیاد فراهم ساخت.[۵۱۳] این از توجه یزید به خواسته‌های وی حکایت دارد.

پس از مرگ یزید، در همایش جابیه به سال ۶۴ق. که برای انتخاب خلیفه برگزار شد، از گزینه‌های خلافت بود؛ اما به جهت ضعف شخصیت از او حمایت نکردند[۵۱۴] و مروان بن حکم به خلافت رسید. بر پایه برخی گزارش‌ها، پیش از همایش جابیه، مروان از عبدالله خواسته بود به شام رود تا از مردم برایش بیعت بگیرد؛ ولی او نپذیرفته بود.[۵۱۵]

پس از سیطره عبدالله بن زبیر بر حجاز و اعلان خلافت، ابن‌ عمر با وی بیعت نکرد[۵۱۶] و او را یاغی و طغیانگر خواند[۵۱۷] و تا پایان زمامداری وی، از او و برادرش مصعب انتقاد نمود.[۵۱۸] هنگامی که عبدالملک بن مروان به خلافت رسید، او با فرستادن نامه‌ای با وی بیعت کرد[۵۱۹] و محمد بن حنفیه را نیز به بیعت با او تشویق ‌کرد.[۵۲۰]

در ذی‌حجه سال ۷۳ق. حَجاج از سوی عبدالملک بن مروان شهر مکه را که در اختیار عبدالله بن زبیر بود، در محاصره گرفت. ابن زبیر مانع ورود حج‌گزاران برای طواف می‌شد. حجاج با منجنیق به کعبه حمله کرد؛ به گونه‌ای که برای حاجیان امکان طواف و سعی باقی نماند. با میانجیگری عبدالله بن عمر، حجاج این کار را متوقف کرد. در برابر، ابن زبیر نیز امکان طواف و سعی را فراهم نمود. چون موسم حج پایان یافت، حجاج سنگباران کعبه را از سر گرفت.[۵۲۱]

نحوه بیعت تحقیرآمیز ابن عمر با حجاج در منابع تاریخی آمده است. پس از تصرف مکه به دست حجاج، ابن عمر شبانه برای بیعت نزد او رفت. حجاج از او پرسید: چرا این‌گونه شتاب کردی؟ وی این روایت را از رسول خدا۹ خواند: هر کس بمیرد و امام زمان خود را نشناسد، به مرگ جاهلی مرده است. حجاج گفت که دستش مشغول است و پایش را دراز کرد تا او با آن بیعت کند. وی نیز با پای حجاج بیعت نمود. حجاج با احمق خواندن او گفت: ابن عمر شبانه در پی بیعت است؛ اما بیعت با علی۷ را ترک کرد.[۵۲۲]

ابن عمر شاهد بود که عبدالله بن زبیر به دست حجاج به‌دار آویخته شد.[۵۲۳] وی از این که شامیان در قتل ابن زبیر شادی می‌کردند، ناخرسند بود.[۵۲۴] حجاج در یکی از خطبه‌هایش برای مردم مکه گفت: ابن‌ زبیر کتاب خدا را تحریف کرده است. ابن عمر که حضور داشت، گفت: دروغ می‌گویی. او و تو و هیچ کس دیگر نمی‌تواند کلام خدا را تحریف کند. در این هنگام، حجاج با تهدید، او را بی‌عقل خواند.[۵۲۵] اختلاف نظرش با حجاج باعث شد به دستور وی، هنگام ازدحام جمعیت در مراسم حج، نیزه‌ای مسموم به پشت پایش فروکنند. حجاج هنگام عیادت او گفت: چه کسی به تو ضربه زد؟ وی پاسخ داد: تو؛ زیرا حمل سلاح را در مکانی که این کار در آن حرام است، فرمان دادی.[۵۲۶]

ابن عمر به سال ۷۳/۷۴ق. در مکه درگذشت.[۵۲۷] هنگام مرگ ۸۴[۵۲۸] یا ۸۷ ساله بود.[۵۲۹] حجاج بر او نماز گزارد[۵۳۰] و در گورستان مهاجران در فخّ، نزدیک مکه دفنش نمودند.[۵۳۱] برخی منابع به جای فخّ منطقه ذی‌طُوی‌ٰ[۵۳۲] و المُحَصّب[۵۳۳] را نام برده‌اند. ازرقی در سده سوم قبر او را در اذاخر در قریه خرمان[۵۳۴] نزدیک مکه دانسته است. وی را عابد و پرهیزگار[۵۳۵] و صوفی منش[۵۳۶] معرفی کرده‌اند. با وجود این، او را در لباس‌های بسیار گرانبها هم دیده‌اند.[۵۳۷] وی می‌کوشید از درگیری‌های مسلمانان دوری گزیند و از همین روی، اطرافیانش به وی اعتراض می‌کردند.[۵۳۸] بر پایه گزارش‌های تاریخی، شخصیتی ثابت و متعادل نداشته و به‌ ویژه در رویکردهای سیاسی و اجتماعی، رویکردی یگانه نداشته است. گزارش شده که در نامه‌هایش به دیگران، حتی خلیفه وقت، نام خود را مقدم می‌داشت. آن‌گاه که می‌خواست با عبدالملک بیعت کند، نیز در نامه‌ای خطاب به او نام خود را مقدم کرد.[۵۳۹] گفته‌اند حتی اگر برای پدرش نامه می‌نوشت، آغازش چنین بود: از عبدالله بن عمر به عمر بن خطاب.[۵۴۰]

او ۱۶ فرزند داشت: ابوبکر، ابوعبیده، واقد،‌ عبدالله،‌ عمر، حفصه، و سوده که مادرشان صفیه، دختر ابوعبیده ثقفی، خواهر مختار ثقفی بود؛ عبدالرحمن که مادرش ام علقمه بود؛ سالم، عبیدالله،‌ حمزه، ‌زید، عایشه، ‌بلال، ‌ابوسلامه، ‌و قلابه که مادرانشان کنیز بودند.[۵۴۱] پس از خود، از میان فرزندانش به عبدالله وصیت کرد.[۵۴۲]

جایگاه علمی عبدالله بن عمر: در صحابه از کسانی است که به نقل روایت توجهی ویژه داشته[۵۴۳] و بخش عمده‌ای از احادیث مورد استناد اهل‌ سنت، به نقل از اوست. به گفته زبیر بن بکار، ابن عمر آنچه را از رسول خدا۹ شنیده بود، حفظ می‌کرد و هنگامی که در جلسه غایب بود، از حاضران درباره گفتار و رفتار ایشان جویا می‌شد.[۵۴۴] برخی گزارش‌ها از دقت نظر او در ضبط و نقل احادیث پیامبر۹ حکایت دارند.[۵۴۵]

قدرت حافظه او همانند پدرش عمر، بسیار ضعیف بود. سوره بقره را در هشت سال حفظ کرد[۵۴۶] و پدرش عمر آن را در ۱۲ سال به حافظه سپرد.[۵۴۷] به گزارش منابع روایی، او نوشته‌هایی داشته که پیش از حضور یافتن نزد مردم آن‌ها را مطالعه می‌کرد و گاه از کتاب برای مردم متن می‌خواند.[۵۴۸] درباره فروتنی علمی او گفته‌اند: اگر چیزی از او می‌پرسیدند که بدان علم نداشت، به صراحت می‌گفت: نمی‌دانم.[۵۴۹] معاویه[۵۵۰] و حجاج[۵۵۱] مدعی بودند که او از گفتار فصیح و بیان شیوا بی‌بهره است.

ابن حنبل در مسند خویش او را در زمره اصحابی آورده که بیشترین روایت‌ها را از پیامبر۹ نقل کرده‌اند. او بیش از ۲۶۰۰ روایت از پیامبر نقل کرده است.[۵۵۲] نووی می‌گوید: او یکی از شش صحابه‌ای است که بیشترین روایت را از رسول خدا۹ نقل کرده‌اند.[۵۵۳] در مسند شافعی ۲۶۳۰ حدیث و در دو صحیح بخاری و مسلم ۱۶۸ حدیث به صورت مشترک و در بخاری ۸۱ و در مسلم ۳۱ حدیث به صورت انفرادی از ابن عمر نقل شده است.[۵۵۴] او از پیامبر۹، امام علی۷‌، ابوبکر،‌ عمر، عثمان، ابوذر، معاذ بن جبل، رافع بن خدیج، ابوهریره، بلال، صُهَیب، زید بن ثابت، ابن مسعود، حفصه، عایشه و ابن عباس روایت نقل کرده است.[۵۵۵] عبدالله بن عباس، جابر بن عبدالله و بسیاری از بزرگان تابعین مانند حسن بصری و ابن شهاب زهری از وی نقل روایت کرده‌اند.[۵۵۶] نیز فرزندانش و کسانی مانند عبدالله بن دینار، سعید بن مسیب، سعید بن جبیر، طاووس، مجاهد، و عکرمه را از ناقلان روایت او دانسته‌اند.[۵۵۷]

ابن عمر در فضیلت مسجدالحرام، مسجدالنبی و مسجدالاقصی روایت‌هایی از پیامبر۹ نقل کرده است.[۵۵۸] از بازسازی کعبه به دست قریش[۵۵۹] و شمار ستون‌های آن نیز خبر داده است.[۵۶۰] همچنین درباره تعیین میقات‌های حج و عمره از جانب رسول خدا۹[۵۶۱] و نحوه پوشش حاجیان در احرام، روایت نقل کرده است.[۵۶۲] او پیوسته در مساجدی که پیامبر۹ نماز گزارده بود، نماز می‌نهاد و هنگام سفر، همان جا توقف می‌کرد که رسول خدا۹ توقف کرده بود.[۵۶۳]

شعبی از تابعین می‌گوید: ابن عمر در حدیث ورزیده بود؛ اما در فقه این‌گونه نبود.[۵۶۴] با این حال، مورخان او را از دوره خلافت عثمان در شمار فقها نام برده‌اند.[۵۶۵] آورده‌اند که وی ۶۰ سال در مسائل فقهی فتوا می‌داده است.[۵۶۶] به ویژه در موسم حج موضوعات دینی را برای مردم مطرح می‌کرد و فتوا می‌داد.[۵۶۷] وی به رأی و اجتهاد اعتقاد نداشت.[۵۶۸] او تنها راوی روایتی است که بر پایه آن پیامبر۹ فرموده است: اگر کسی در دین به رأی خود سخنی گوید، او را بکشید.[۵۶۹]

گزارش شده است که ابن عمر خود را به کتاب خدا اعلم می‌دانست[۵۷۰]؛ اما به نظر می‌رسد در مکه تحت‌ الشعاع جایگاه علمی ابن عباس بوده است.[۵۷۱] خود او نیز بدین امر واقف بود و در بسیاری موارد آن‌گاه که از او سوال می‌شد، پرسنده را به ابن عباس رجوع می‌داد و به اعلم بودن او اقرار داشت.[۵۷۲] برخی از دیدگاه‌های فقهی را به او نسبت داده‌اند. مثلاً بوسیدن و لمس کردن زن را ناقض وضو می‌دانست و شافعیان در این مورد از او پیروی کرده‌اند.[۵۷۳]

گفته‌اند او تا پایان زندگی در هیچ سالی حج را ترک نکرد.[۵۷۴] عبدالملک بن مروان در دوران خلافتش با توجه به آگاهی وی از اعمال حج، به حجاج بن یوسف ثقفی، حاکم حجاز، دستور داد تا در این زمینه با عبدالله مخالفت نکند.[۵۷۵] در مجموع او را عالم به مناسک حج دانسته‌اند.[۵۷۶] درباره مناسک حج روایت‌هایی نقل کرده است؛ از جمله گزارش‌هایی مبسوط درباره حج گزاردن رسول خدا۹.[۵۷۷] محتوای برخی روایت‌هایش درباره اجرای مراسم حج، حاکی از تفحص و پیگیری او در چگونگی حج گزاردن رسول خدا۹ است. برای نمونه از کسانی که با پیامبر۹ وارد کعبه شده بودند، پرسید: پیامبر۹ در چه مکانی نماز گزارد؟[۵۷۸] وی در عرفات، در موقف پیامبر۹ وقوف می‌کرد.[۵۷۹] از او روایت‌هایی در فضیلت طواف[۵۸۰] و چگونگی بیتوته در منا رسیده است.[۵۸۱] نیز از جملاتی که رسول خدا۹ در تلبیه تکرار می‌کرد، گزارش داده است.[۵۸۲]

بر پایه روایت‌هایی، او حجرالاسود و رکن یمانی را می‌بوسید و بدان‌ها دست می‌کشید؛ اما با رکن‌های دیگر چنین نمی‌کرد. وی دلیل این کار را رفتار پیامبر۹ می‌دانست.[۵۸۳] به باور او، این استلام باعث ریزش گناهان است.[۵۸۴] در هر نوبت طواف، حتی در صورت ازدحام جمعیت، همین کار را انجام می‌داد.[۵۸۵] ذکرهایی هنگام استلام حجرالاسود از او نقل شده است.[۵۸۶] بر خلاف دیدگاه پدرش[۵۸۷] تمتع در حج را جایز می‌دانست و می‌گفت: خدا و رسول او به این کار امر کرده‌اند.[۵۸۸]

او بزرگ‌ترین فرزند عمر بود.[۵۸۹] عمر به حفصه وصیت کرد و حفصه پس از خود به عبدالله و وی به فرزندش عبدالله به همان امور که پدرش سفارش کرده بود، وصیت نمود.[۵۹۰]

منابع

اخبار عمر و عبدالله بن عمر: علی الطنطاوی و ناجی الطنطاوی،‌دار المناره، ۱۴۲۸ق؛ اخبار مکه: الازرقی (م.۲۴۸ق.)، به کوشش رشدی الصالح، مکه، مکتبة الثقافه، ۱۴۱۵ق؛ الاستیعاب: ابن عبدالبر (م.۴۶۳ق.)، به کوشش البجاوی، بیروت،‌دار الجیل، ۱۴۱۲ق؛ اسد الغابه: ابن اثیر علی بن محمد الجزری (م.۶۳۰ق.)، بیروت،‌دار الکتاب العربی؛ الاصابه: ابن حجر العسقلانی (م.۸۵۲ق.)، به کوشش علی محمد و دیگران، بیروت،‌دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۵ق؛ انساب الاشراف: البلاذری (م.۲۷۹ق.)، به کوشش سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت،‌دار الفکر، ۱۴۱۷ق؛ الایضاح: الفضل بن شاذان (م.۲۶۰ق.)، به کوشش الحسینی الارموی، دانشگاه تهران، ۱۳۶۳ش؛ البدایة و النهایه: ابن کثیر (م.۷۷۴ق.)، به کوشش علی شیری، بیروت،‌دار احیاء التراث العربی، ۱۴۰۸ق؛ تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر: الذهبی (م.۷۴۸ق.)، به کوشش عمر عبدالسلام، بیروت،‌دار الکتاب العربی، ۱۴۱۰ق؛ تاریخ طبری (تاریخ الامم و الملوک): الطبری (م.۳۱۰ق.)، بیروت،‌دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۷ق؛ تاریخ المدینة المنوره: ابن شبّة النمیری (م.۲۶۲ق.)، به کوشش شلتوت، قم،‌دار الفکر، ۱۴۱۰ق؛ تاریخ الیعقوبی: احمد بن یعقوب (م.۲۹۲ق.)، بیروت،‌دار صادر، ۱۴۱۵ق؛ تاریخ خلیفه: خلیفة بن خیاط (م.۲۴۰ق.)، به کوشش سهیل زکار، بیروت،‌دار الفکر، ۱۴۱۴ق؛ تاریخ مدینة دمشق: ابن عساکر (م.۵۷۱ق.)، به کوشش علی شیری، بیروت،‌دار الفکر، ۱۴۱۵ق؛ تقریب التهذیب: ابن حجر العسقلانی (م.۸۵۲ق.)، به کوشش مصطفی، بیروت،‌دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۵ق؛ تهذیب الاسماء و اللغات: النووی (م.۶۷۶ق.)، بیروت،‌دار الفکر، ۱۹۹۶م؛ تهذیب الکمال: المزی (م.۷۴۲ق.)، به کوشش بشار عواد، بیروت، الرساله، ۱۴۱۵ق؛ الدر المنثور: السیوطی (م.۹۱۱ق.)، بیروت،‌دار المعرفه، ۱۳۶۵ق؛ سبل الهدی: محمد بن یوسف الصالحی (م.۹۴۲ق.)، به کوشش عادل احمد و علی محمد، بیروت،‌دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۴ق؛ سنن ابن ماجه: ابن ماجه (م.۲۷۵ق.)، به کوشش محمد فؤاد، بیروت،‌دار احیاء التراث العربی، ۱۳۹۵ق؛ سیر اعلام النبلاء: الذهبی (م.۷۴۸ق.)، به کوشش گروهی از محققان، بیروت، الرساله، ۱۴۱۳ق؛ صحیح البخاری: البخاری (م.۲۵۶ق.)، بیروت،‌دار الفکر، ۱۴۰۱ق؛ صحیح مسلم بشرح النووی: النووی (م.۶۷۶ق.)، بیروت،‌دار الکتاب العربی، ۱۴۰۷ق؛ صفة الصفوه: ابوالفرج الجوزی (م.۵۹۷ق.)، بیروت،‌دار الفکر، ۱۴۱۳ق؛ الطبقات الکبری: ابن سعد (م.۲۳۰ق.)، بیروت،‌دار صادر؛ عبدالله بن عمر: محیی الدین مستو، دمشق،‌دار القلم، ۱۴۱۲ق؛ فتح الباری: ابن حجر العسقلانی (م.۸۵۲ق.)، بیروت،‌دار المعرفه؛ الفتوح: ابن اعثم الکوفی (م.۳۱۴ق.)، به کوشش علی شیری، بیروت،‌دار الاضواء، ۱۴۱۱ق؛ فتوح البلدان: البلاذری (م.۲۷۹ق.)، به کوشش صلاح‌ الدین، قاهره، النهضة المصریه، ۱۹۵۶م؛ الکامل فی التاریخ: ابن اثیر علی بن محمد الجزری (م.۶۳۰ق.)، بیروت،‌دار صادر، ۱۳۸۵ق؛ الکنی و الالقاب: شیخ عباس القمی (م.۱۳۵۹ق.)، تهران، مکتبة الصدر، ۱۳۶۸ش؛ المجموع شرح المهذب: النووی (م.۶۷۶ق.)،‌دار الفکر؛ المجموعة الکاملة لمؤلفات السید محمد باقر الصدر: بیروت،‌دار التعارف، ۱۴۰۸ق؛ مروج الذهب: المسعودی (م.۳۴۶ق.)، به کوشش اسعد داغر، قم،‌دار الهجره، ۱۴۰۹ق؛ المسترشد: الطبری الشیعی (م.قرن۴)، به کوشش محمودی، تهران، کوشانپور، ۱۴۱۵ق؛ مسند احمد: احمد بن حنبل (م.۲۴۱ق.)، بیروت،‌دار صادر؛ مسند الشافعی: الشافعی (م.۲۰۴ق.)، بیروت،‌دار الکتب العلمیه؛ المعارف: ابن قتیبه (م.۲۷۶ق.)، به کوشش ثروت عکاشه، قم، شریف رضی، ۱۳۷۳ش؛ المعرفة و التاریخ: الفسوی (م.۲۷۷ق.)، به کوشش اکرم الامری، بیروت، الرساله، ۱۴۰۱ق؛ المنتظم: ابن جوزی (م.۵۹۷ق.)، به کوشش محمد عبدالقادر و دیگران، بیروت،‌دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۲ق؛ میزان الاعتدال فی نقد الرجال: الذهبی (م.۷۴۸ق.)، به کوشش البجاوی، بیروت،‌دار المعرفه، ۱۳۸۲ق؛ نهایة الارب: احمد بن عبدالوهاب النویری (م.۷۳۳ق.)، قاهره، وزارة الثقافة و الارشاد القومی، ۱۴۱۲ق؛ وقعة صفین: ابن مزاحم المنقری (م.۲۱۲ق.)، به کوشش عبدالسلام، قم، مکتبة النجفی، ۱۴۰۴ق.

سید علی رضا عالمی

  1. الطبقات، خامسه۲، ص۳۰؛ الاستیعاب، ج۳، ص۹۰۵.
  2. الاستیعاب، ج۳، ص۹۰۵؛ اسد الغابه، ج۳، ص۱۳۸.
  3. البدایة و النهایه، ج۸، ص۳۳۸؛ شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۱۶۱؛ اخبار الدولة العباسیه، ص۹۶.
  4. الطبقات، خامسه۲، ص۳۱-۳۲؛ تاریخ الاسلام، ج۵، ص۴۳۷؛ الاصابه، ج۴، ص۸۰.
  5. تاریخ الاسلام، ج۵، ص۴۴۷؛ البدایة و النهایه، ج۸، ص۳۳۵.
  6. الکامل، ج۴، ص۳۶۰؛ البدایة و النهایه، ج۸، ص۳۳۵.
  7. الاصابه، ج۴، ص۸۱.
  8. تاریخ دمشق، ج۲۸، ص۱۷۹؛ البدایة و النهایه، ج۸، ص۳۳۵.
  9. الاستیعاب، ج۳، ص۹۰۶؛ الوافی بالوفیات، ج۱۷، ص۹۲؛ شرح نهج‌ البلاغه، ج۶، ص۳۴۳.
  10. الاوائل، ص۱۵۶؛ اسد الغابه، ج۶، ص۹-۱۰.
  11. اسد الغابه، ج۶، ص۱۰؛ البدایة و النهایه، ج۸، ص۳۴۶.
  12. الاوائل، ص۲۲۰؛ النهایه، ج۳، ص۲۶۱؛ شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۵۲.
  13. انساب الاشراف، ج۴، ص۵۳؛ تاریخ الاسلام، ج۵، ص۴۴۴.
  14. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۶۸.
  15. انساب الاشراف، ج۵، ص۳۶۶.
  16. دولت امویان، ص۱۱۲.
  17. انساب الاشراف، ج۷، ص۱۱۹؛ الکامل، ج۴، ص۳۵۱.
  18. الاصابه، ج۴، ص۸۱؛ تاریخ الاسلام، ج۵، ص۴۳۰؛ سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۳۶۴.
  19. تاریخ دمشق، ج۲۸، ص۱۶۴؛ تاریخ الاسلام، ج۵، ص۴۳۸.
  20. تاریخ طبری، ج۳، ص۵۷۱؛ الاصابه، ج۳، ص۳۳۴.
  21. المصنف، صنعانی، ج۸، ص۴۶۸؛ کنز العمال، ج۱۶، ص۷۲۹.
  22. انساب الاشراف، ج۱۰، ص۱۷۶؛ اسد الغابه، ج۳، ص۳۲۸؛ البدایة و النهایه، ج۸، ص۳۳۵.
  23. فتوح البلدان، ص۲۲۴؛ المنتظم، ج۴، ص۳۴۴.
  24. تاریخ خلیفه، ص۱۰۲؛ البدایة و النهایه، ج۷، ص۱۸۱.
  25. الطبقات، ج۲، ص۳۶؛ انساب الاشراف، ج۵، ص۵۶۴.
  26. الامامة و السیاسه، ج۱، ص۲۸؛ اسد الغابه، ج۳، ص۱۳۹.
  27. الجمل، ص۲۲۹؛ الاحتجاج، ج۱، ص۱۶۶.
  28. الاستیعاب، ج۳، ص۹۱۰؛ تاریخ الاسلام، ج۴، ص۲۴۶.
  29. انساب الاشراف، ج۳، ص۲۴؛ الفتوح، ج۲، ص۴۵۸.
  30. الامامة و السیاسه، ج۱، ص۸۲؛ تذکرة الخواص، ص۶۸.
  31. الطبقات، ج۵، ص۴۰؛ مروج الذهب، ج۲، ص۳۵۸؛ الجمل، ص۲۸۲.
  32. فتوح البلدان، ص۳۶۵؛ الاستیعاب، ج۱، ص۳۶۸.
  33. الاخبار الطوال، ص۱۴۶؛ تاریخ الاسلام، ج۳، ص۴۸۵.
  34. الفتوح، ج۲، ص۴۷۰؛ مروج الذهب، ج۲، ص۳۶۳.
  35. مروج الذهب، ج۲، ص۳۶۷.
  36. شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۶۵.
  37. الجمل، ص۳۵۰؛ البدایة و النهایه، ج۸، ص۳۳۶؛ الاصابه، ج۴، ص۸۲.
  38. تاریخ طبری، ج۴، ص۵۳۷؛ الفتوح، ج۲، ص۴۸۵.
  39. انساب الاشراف، ج۳، ص۱۱۷-۱۱۸؛ الاخبار الطوال، ص۱۹۸؛ شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲۵۱.
  40. انساب الاشراف، ج۲، ص۳۴۴.
  41. السیرة النبویه، ج۱، ص۱۳۵؛ الطبقات، خامسه۱، ص۳۴۵.
  42. المحبّر، ص۵۷؛ انساب الاشراف، ج۷، ص۱۴۱.
  43. نسب قریش، ص۵۰؛ المحبّر، ص۵۷.
  44. انساب الاشراف، ج۲، ص۴۱۶؛ تاریخ الاسلام، ج۵، ص۵۲۶.
  45. اسد الغابه، ج۴، ص۳۴۷؛ الاصابه، ج۶، ص۲۷۵.
  46. انساب الاشراف، ج۳، ص۴۸۲؛ اخبار الدولة العباسیه، ص۱۱۶.
  47. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۶۲؛ مروج الذهب، ج۳، ص۸۰.
  48. الطبقات، خامسه۲، ص۸۵.
  49. انساب الاشراف، ج۳، ص۴۸۲؛ مروج الذهب، ج۳، ص۷۹؛ شرح نهج‌ البلاغه، ج۴، ص۶۱.
  50. شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۱۰.
  51. الطبقات، خامسه۲، ص۳۴؛ البدایة و النهایه، ج۵، ص۲۹۴؛ شرح نهج‌ البلاغه، ج۹، ص۱۹۰.
  52. الاغانی، ج۹، ص۹۸.
  53. المعجم الاوسط، ج۲، ص۳۷۳؛ وفاء الوفاء، ج۲، ص۳۹.
  54. الطبقات، ج۸، ص۱۳۱.
  55. انساب الاشراف، ج۲، ص۵۰؛ الادب المفرد، ج۱، ص۱۴۳.
  56. السنن الکبری، ج۶، ص۶۲.
  57. الطبقات، ج۲، ص۲۲۵؛ وفاء الوفاء، ج۲، ص۱۱۱.
  58. فتح الباری، ج۴، ص۴۷۶.
  59. المعارف، ص۱۳۴؛ وفاء الوفاء، ج۲، ص۱۲۱.
  60. اخبار الدولة العباسیه، ص۶۱.
  61. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۶۰؛ الامامة و السیاسه، ج۱، ص۴۲.
  62. الطبقات، خامسه۲، ص۶۷؛ تاریخ دمشق، ج۱۴، ص۳۸۷.
  63. الطبقات، ج۳، ص۸۱؛ المنتظم، ج۵، ص۱۱۰.
  64. الطبقات، ج۳، ص۸۱؛ المنتظم، ج۵، ص۱۱۰.
  65. الطبقات، ج۳، ص۸۰؛ انساب الاشراف، ج۹، ص۴۲۵.
  66. انساب الاشراف، ج۵، ص۱۴۵؛ الاخبار الطوال، ص۲۲۶.
  67. البدایة و النهایه، ج۸، ص۳۳۸؛ اخبار الدولة العباسیه، ص۶۰.
  68. تاریخ الاسلام، ج۵، ص۴۳۶؛ تاریخ ابن خلدون، ج۳، ص۱۲.
  69. انساب الاشراف، ج۵، ص۳۱۴؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۳۳۹.
  70. انساب الاشراف، ج۵، ص۳۱۵-۳۱۸؛ الکامل، ج۴، ص۱۲۲.
  71. المصنف، ابن ابی شیبه، ج۸، ص۶۰۸؛ صحیح مسلم، ج۸، ص۱۶۷.
  72. تاریخ الاسلام، ج۵، ص۴۴۴؛ البدایة و النهایه، ج۸، ص۱۶۶، ۳۳۹.
  73. انساب الاشراف، ج۵، ص۳۱۵؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۳۸۵.
  74. تاریخ دمشق، ج۲۸، ص۲۲۱؛ تاریخ الاسلام، ج۵، ص۴۴۴؛ البدایة و النهایه، ج۸، ص۳۳۹.
  75. انساب الاشراف، ج۵، ص۳۱۹؛ المنتظم، ج۵، ص۳۴۷.
  76. انساب الاشراف، ج۵، ص۳۲۷-۳۲۸؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۷۵.
  77. الطبقات، ج۵، ص۱۴۱؛ تاریخ الاسلام، ج۵، ص۱۹۸.
  78. تاریخ الاسلام، ج۵، ص۱۹۹؛ البدایة و النهایه، ج۸، ص۱۴۸.
  79. الطبقات، ج۵، ص۱۴۱؛ انساب الاشراف، ج۵، ص۳۳۰.
  80. انساب الاشراف، ج۵، ص۳۱۵؛ الفتوح، ج۵، ص۱۵۴.
  81. اخبار مکه، فاکهی، ج۳، ص۳۴۰.
  82. تاریخ طبری، ج۵، ص۳۴۷؛ البدایة و النهایه، ج۸، ص۱۴۹.
  83. انساب الاشراف، ج۵، ص۳۳۱.
  84. الطبقات، خامسه۲، ص۴۸؛ الفتوح، ج۵، ص۱۵۴.
  85. المحبّر، ص۴۸۱؛ انساب الاشراف، ج۵، ص۳۳۳.
  86. الطبقات، ج۵، ص۱۴۲؛ تاریخ الاسلام، ج۵، ص۲۰۰.
  87. اخبار مکه، ازرقی، ج۱، ص۲۰۲؛ انساب الاشراف، ج۷، ص۱۲۳.
  88. انساب الاشراف، ج۵، ص۳۱۹، ۳۷۲؛ البدء و التاریخ، ج۶، ص۱۸.
  89. انساب الاشراف، ج۵، ص۳۳۷.
  90. مروج الذهب، ج۳، ص۶۹.
  91. الامامة و السیاسه، ج۱، ص۲۲۹؛ انساب الاشراف، ج۵، ص۳۳۹.
  92. انساب الاشراف، ج۵، ص۳۴۰؛ البدء و التاریخ، ج۶، ص۱۳-۱۴.
  93. البدایة و النهایه، ج۸، ص۲۶۲؛ تاریخ ابن خلدون، ج۲، ص۳۵۳.
  94. المنتظم، ج۶، ص۱۶.
  95. البدء و التاریخ، ج۶، ص۱۴.
  96. تاریخ الاسلام، ج۵، ص۲۵.
  97. الامامة و السیاسه، ج۱، ص۲۳۱؛ البدایة و النهایه، ج۸، ص۲۲۰.
  98. معجم البلدان، ج۲، ص۲۴۹.
  99. انساب الاشراف، ج۵، ص۳۵۹؛ تاریخ دمشق، ج۱۴، ص۳۸۷.
  100. معجم البلدان، ج۲، ص۲۲۵؛ الروض المعطار، ص۱۸۸.
  101. شفاء الغرام، ج۱، ص۶۰۰؛ قاموس الحرمین، ص۵۶.
  102. انساب الاشراف، ج۵، ص۳۵۹؛ تاریخ دمشق، ج۱۴، ص۳۸۷.
  103. انساب الاشراف، ج۵، ص۳۵۷.
  104. اخبار مکه، ازرقی، ج۱، ص۲۰۳؛ انساب الاشراف، ج۵، ص۳۵۹.
  105. اخبار مکه، ازرقی، ج۱، ص۱۹۹؛ الامامة و السیاسه، ج۲، ص۱۹.
  106. اخبار مکه، ازرقی، ج۱، ص۱۹۸، ص۲۰۳؛ اخبار الکرام، ص۱۳۳.
  107. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۵۲.
  108. الامامة و السیاسه، ج۲، ص۱۹؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۹۸.
  109. تاریخ طبری، ج۵، ص۴۹۸؛ البدایة و النهایه، ج۸، ص۲۲۵.
  110. اخبار مکه، ازرقی، ج۱، ص۱۹۸.
  111. اخبار مکه، ازرقی، ج۱، ص۲۰۰؛ انساب الاشراف، ج۵، ص۳۶۹.
  112. اخبار مکه، ازرقی، ج۱، ص۲۰۳؛ انساب الاشراف، ج۵، ص۳۵۹.
  113. انساب الاشراف، ج۵، ص۳۵۹؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۹۸.
  114. انساب الاشراف، ج۵، ص۳۶۰.
  115. اخبار مکه، ازرقی، ج۱، ص۱۹۹.
  116. الامامة و السیاسه، ج۲، ص۲۰.
  117. الطبقات، خامسه۲، ص۶۷؛ انساب الاشراف، ج۵، ص۳۶۳؛ تاریخ الاسلام، ج۵، ص۳۵.
  118. الامامة و السیاسه، ج۲، ص۱۷.
  119. تاریخ دمشق، ج۶۰، ص۲۹۴.
  120. انساب الاشراف، ج۵، ص۳۶۲.
  121. انساب الاشراف، ج۵، ص۳۶۲؛ البغال، ص۴۹.
  122. انساب الاشراف، ج۵، ص۳۶۲، ۳۷۲.
  123. تاریخ طبری، ج۵، ص۵۶۴-۵۶۹؛ الکامل، ج۴، ص۱۶۶-۱۶۸.
  124. انساب الاشراف، ج۵، ص۳۶۰؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۵۷۵.
  125. تاریخ خلیفه، ص۱۶۰.
  126. عبدالله بن زبیر، ص۱۱۹.
  127. انساب الاشراف، ج۵، ص۳۴۴، ۳۷۲.
  128. عبدالله بن زبیر، ص۱۱۶؛ تاریخ مکه، سباعی، ص۱۳۷.
  129. انساب الاشراف، ج۵، ص۳۷۳؛ البدایة و النهایه، ج۸، ص۲۳۹.
  130. انساب الاشراف، ج۵، ص۳۷۳-۳۷۴؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۵۵.
  131. الفتوح، ج۵، ص۱۵۶.
  132. الفتوح، ج۵، ص۱۵۶.
  133. اخبار مکه، فاکهی، ج۳، ص۳۶۴؛ انساب الاشراف، ج۵، ص۳۳۵.
  134. اخبار مکه، ازرقی، ج۱، ص۲۰۴؛ سمط النجوم، ج۱، ص۲۱۱.
  135. انساب الاشراف، ج۵، ص۳۶۹.
  136. احسنالتقاسیم، ص۷۴؛ معجم البلدان، ج۴، ص۴۶۶.
  137. السیرة النبویه، ج۱، ص۱۹۴؛ الطبقات، ج۱، ص۱۱۶.
  138. تاریخ الاسلام، ج۵، ص۳۹؛ البدایة و النهایه، ج۹، ص۲-۳.
  139. اخبار مکه، ازرقی، ج۱، ص۲۰۶؛ السنن الصغری، ج۴، ص۱۷۲؛ البدایة و النهایه، ج۱، ص۱۶۶.
  140. الطبقات، خامسه۲، ص۷۳؛ البدایة و النهایه، ج۱، ص۱۶۶.
  141. سمط النجوم، ج۱، ص۲۱۱.
  142. اخبار مکه، ازرقی، ج۱، ص۲۰۴؛ انساب الاشراف، ج۵، ص۳۴۹.
  143. اخبار مکه، ازرقی، ج۱، ص۲۰۵؛ الطبقات، خامسه۲، ص۷۲.
  144. اخبار مکه، ازرقی، ج۱، ص۲۰۶؛ الطبقات، خامسه۲، ص۷۲؛ محاضرة الابرار، ج۱، ص۱۸۹.
  145. اخبار مکه، ازرقی، ج۱، ص۲۰۵؛ الروض المعطار، ص۹۴؛ سمط النجوم، ج۱، ص۲۱۱.
  146. اخبار مکه، ازرقی، ج۱، ص۱۶۲؛ تاریخ مکه، ابن ضیاء، ج۱، ص۴۷.
  147. الطبقات، خامسه۲، ص۷۲؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۶۲۳؛ محاضرة الابرار، ج۱، ص۱۹۰.
  148. اخبار مکه، ازرقی، ج۱، ص۲۱۴؛ سبل الهدی، ج۱، ص۱۶۷؛ البدایة و النهایه، ج۸، ص۲۵۱.
  149. اخبار مکه، ازرقی، ج۱، ص۲۰۷؛ البدایة و النهایه، ج۸، ص۲۵۱.
  150. اخبار مکه، فاکهی، ج۱، ص۹۲.
  151. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۶۰؛ محاضرة الابرار، ج۱، ص۱۸۹؛ تاریخ ابن خلدون، ج۱، ص۴۳۸.
  152. اخبار مکه، ازرقی، ج۱، ص۲۲۲؛ اخبار مکه، فاکهی، ج۲، ص۱۸۰.
  153. اخبار مکه، ازرقی، ج۱، ص۲۰۵؛ تاریخ ابن خلدون، ج۱، ص۴۳۸.
  154. انساب الاشراف، ج۵، ص۳۷۰؛ البدایة و النهایه، ج۸، ص۲۵۰.
  155. تاریخ و آثار اسلامی، ص۷۵؛ فرهنگ اعلام جغرافیایی، ص۱۲۶.
  156. البدایة و النهایه، ج۸، ص۲۵۱.
  157. محاضرة الابرار، ج۱، ص۱۹۱.
  158. اخبار مکه، ازرقی، ج۱، ص۲۰۹؛ کعبه و مسجدالحرام، ص۳۶.
  159. اخبار مکه، فاکهی، ج۱، ص۱۳۴؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۶۰.
  160. اخبار مکه، ازرقی، ج۱، ص۲۰۹؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۶۰؛ کعبه و جامه آن، ص۵۸.
  161. اخبار مکه، ازرقی، ج۱، ص۲۰۹؛ کعبه و مسجدالحرام، ص۳۷.
  162. اخبار مکه، ازرقی، ج۱، ص۲۰۹.
  163. اخبار مکه، ازرقی، ج۱، ص۲۰۹؛ محاضرة الابرار، ج۱، ص۱۹۱.
  164. اخبار مکه، ازرقی، ج۱، ص۲۰۸؛ محاضرة الابرار، ج۱، ص۱۹۱.
  165. تاریخ و آثار اسلامی، ص۶۷.
  166. اخبار مکه، ازرقی، ج۱، ص۲۱۰-۲۱۱.
  167. حجاز در صدر اسلام، ص۴۸۳.
  168. شفاء الغرام، ج۱، ص۴۲۲؛ تاریخ و آثار اسلامی، ص۸۴.
  169. انساب الاشراف، ج۷، ص۲۱۳.
  170. اعلام العلماء، ص۷۷.
  171. اخبار مکه، ازرقی، ج۲، ص۷۱؛ اخبار مکه، فاکهی، ج۲، ص۱۵۹.
  172. اخبار مکه، ازرقی، ج۲، ص۶۰.
  173. شفاء الغرام، ج۱، ص۲۱۸؛ اعلام العلماء، ص۵۳.
  174. تاریخ الکعبه، ص۸۳؛ البدایة و النهایه، ج۸، ص۲۵۱.
  175. انساب الاشراف، ج۵، ص۳۷۰؛ معجم البلدان، ج۴، ص۴۶۷؛ البدایة و النهایه، ج۸، ص۲۵۱.
  176. تاریخ الکعبه، ص۸۳؛ مرآة الحرمین، ص۲۸۰؛ کعبه و جامه آن، ص۵۸.
  177. اخبار مکه، ازرقی، ج۱، ص۲۰۷؛ تاریخ و آثار اسلامی، ص۶۳.
  178. اخبار مکه، فاکهی، ج۲، ص۲۲۱؛ مکه و مدینه، ص۸۱.
  179. محاضرة الابرار، ج۱، ص۱۹۱؛ تاریخ الکعبه، ص۸۳.
  180. اخبار مکه، ازرقی، ج۱، ص۲۰۸؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۶۰.
  181. تاریخ الکعبه، ص۸۵.
  182. اخبار مکه، ازرقی، ج۱، ص۲۱۰؛ شرف النبی، ص۳۸۸.
  183. شفاء الغرام، ج۱، ص۱۹۲؛ تاریخ الکعبه، ص۸۵.
  184. اخبار مکه، ازرقی، ج۱، ص۲۵۴؛ مرآة الحرمین، ص۲۸۲.
  185. اخبار مکه، ازرقی، ج۱، ص۲۵۷؛ شفاء الغرام، ج۱، ص۲۳۸.
  186. اخبار مکه، ازرقی، ج۱، ص۲۱۱؛ البدء و التاریخ، ج۴، ص۸۴.
  187. انساب الاشراف، ج۳، ص۴۷۲؛ الفتوح، ج۶، ص۲۴۸.
  188. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۶۲؛ مروج الذهب، ج۳، ص۸۰؛ شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۶۲.
  189. انساب الاشراف، ج۳، ص۴۷۲-۴۷۳؛ تاریخ طبری، ج۶، ص۷۶.
  190. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۶۱؛ اخبار الدولة العباسیه، ص۹۹.
  191. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۶۱؛ تاریخ طبری، ج۶، ص۷۶؛ تجارب الامم، ج۲، ص۱۸۸.
  192. انساب الاشراف، ج۳، ص۴۷۵؛ تاریخ طبری، ج۶، ص۷۶.
  193. انساب الاشراف، ج۳، ص۴۷۶-۴۷۷؛ تاریخ طبری، ج۶، ص۷۷.
  194. البدایة و النهایه، ج۸، ص۲۸۷.
  195. انساب الاشراف، ج۳، ص۴۷۸؛ اخبار الدولة العباسیه، ص۱۰۷.
  196. انساب الاشراف، ج۳، ص۴۸۰؛ الفتوح، ج۶، ص۳۲۰.
  197. انساب الاشراف، ج۳، ص۴۸۲-۴۸۳؛ الفتوح، ج۶، ص۳۲۱-۳۲۳.
  198. اخبار مکه، فاکهی، ج۳، ص۲۰؛ انساب الاشراف، ج۴، ص۵۵-۵۶؛ الفتوح، ج۶، ص۳۲۶.
  199. انساب الاشراف، ج۴، ص۵۵؛ اخبار الدولة العباسیه، ص۱۱۰.
  200. المعرفة و التاریخ، ج۱، ص۵۳۱؛ انساب الاشراف، ج۵، ص۳۲۱.
  201. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۴۷.
  202. الاستیعاب، ج۳، ص۹۳۷؛ اخبار الدولة العباسیه، ص۹۷.
  203. اخبار الدولة العباسیه، ص۹۲.
  204. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۵۰؛ البدایة و النهایه، ج۸، ص۳۳۹.
  205. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۶۰؛ اخبار مکه، ازرقی، ج۱، ص۲۰۶.
  206. انساب الاشراف، ج۳، ص۴۸۲؛ مروج الذهب، ج۳، ص۸۰.
  207. انساب الاشراف، ج۴، ص۶۵-۶۶؛ الفتوح، ج۶، ص۳۲۶.
  208. مروج الذهب، ج۳، ص۷۱؛ انساب الاشراف، ج۶، ص۳۷۹.
  209. الامامة و السیاسه، ج۲، ص۳۱-۳۲؛ المنتظم، ج۶، ص۵۷-۵۸.
  210. انساب الاشراف، ج۶، ص۳۷۹؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۵۸.
  211. الطبقات، خامسه۲، ص۱۲۱؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۶۷.
  212. الطبقات، خامسه۲، ص۶۳-۶۴؛ تاریخ الاسلام، ج۵، ص۴۴۶.
  213. انساب الاشراف، ج۶، ص۴۰۱؛ البدایة و النهایه، ج۸، ص۲۷۰.
  214. الاخبار الطوال، ص۳۰۴؛ الاصابه، ج۶، ص۲۷۸.
  215. انساب الاشراف، ج۳، ص۴۷۶؛ الکامل، ج۴، ص۲۵۱.
  216. الامامة و السیاسه، ج۲، ص۳۲.
  217. تاریخ الاسلام، ج۵، ص۶۰؛ البدایة و النهایه، ج۸، ص۳۱۸.
  218. الامامة و السیاسه، ج۲، ص۳۲؛ انساب الاشراف، ج۶، ص۴۴۲.
  219. انساب الاشراف، ج۷، ص۳۴.
  220. الاخبار الطوال، ص۳۰۶؛ الفتوح، ج۶، ص۲۹۲.
  221. تاریخ الاسلام، ج۵، ص۶۰؛ البدایة و النهایه، ج۸، ص۳۱۸.
  222. الاخبار الطوال، ص۳۰۹؛ الفتوح، ج۶، ص۲۹۳.
  223. الطبقات، ج۵، ص۳۱؛ البدایة و النهایه، ج۸، ص۲۴۱.
  224. انساب الاشراف، ج۶، ص۲۷۳؛ تاریخ الاسلام، ج۵، ص۳۸.
  225. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۵۲؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۵۳۷.
  226. الامامة و السیاسه، ج۲، ص۲۲؛ مروج الذهب، ج۳، ص۸۸.
  227. اخبار مکه، فاکهی، ج۱، ص۳۵۶؛ البدایة و النهایه، ج۸، ص۲۸۰.
  228. اخبار مکه، فاکهی، ج۱، ص۲۳۲.
  229. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۶۱؛ البدایة و النهایه، ج۸، ص۲۸۰؛ حیاة الحیوان، ج۲، ص۵۸.
  230. البدایة و النهایه، ج۸، ص۲۸۰.
  231. الامامة و السیاسه، ج۲، ص۳۷؛ دولت امویان، ص۱۱۰.
  232. انساب الاشراف، ج۷، ص۹۵؛ البدایة و النهایه، ج۸، ص۳۱۵.
  233. تاریخ طبری، ج۶، ص۱۷۵؛ الکامل، ج۴، ص۳۵۰.
  234. تاریخ طبری، ج۶، ص۱۷۵؛ المنتظم، ج۶، ص۱۲۴.
  235. الاستیعاب، ج۳، ص۹۰۷؛ الکامل، ج۴، ص۳۵۰.
  236. تاریخ طبری، ج۶، ص۱۷۵؛ المنتظم، ج۶، ص۱۲۰.
  237. الکامل، ج۴، ص۳۵۰؛ الطبقات، خامسه۲، ص۹۳.
  238. الفتوح، ج۶، ص۳۳۸.
  239. الطبقات، خامسه۲، ص۹۴؛ اخبار مکه، فاکهی، ج۲، ص۳۱.
  240. الطبقات، خامسه۲، ص۹۵؛ الانباء، ص۵۰.
  241. احسن التقاسیم، ص۷۴؛ معجم البلدان، ج۴، ص۴۶۶.
  242. اخبار مکه، فاکهی، ج۲، ص۳۷۲؛ الکامل، ج۴، ص۳۵۰.
  243. انساب الاشراف، ج۷، ص۱۲۲؛ تاریخ الاسلام، ج۵، ص۳۱۳.
  244. الکامل، ج۴، ص۳۵۱؛ حیاة الحیوان، ج۲، ص۵۸.
  245. الفتوح، ج۶، ص۳۴۰؛ حیاة الحیوان، ج۲، ص۵۹.
  246. تاریخ الاسلام، ج۵، ص۳۱۵.
  247. اخبار مکه، فاکهی، ج۲، ص۳۶۰؛ الفتوح، ج۶، ص۳۴۱.
  248. الوافی بالوفیات، ج۵، ص۳۹۰؛ مجمع الزوائد، ج۷، ص۵۰۳.
  249. اخبار مکه، فاکهی، ج۴، ص۳۳۱؛ انساب الاشراف، ج۷، ص۱۲۰.
  250. انساب الاشراف، ج۷، ص۱۲۱؛ الکامل، ج۴، ص۳۵۲.
  251. الامامة و السیاسه، ج۲، ص۳۸.
  252. الطبقات، خامسه۲، ص۹۹؛ انساب الاشراف، ج۷، ص۱۲۴؛ البدایة و النهایه، ج۸، ص۳۳۰.
  253. تاریخ طبری، ج۶، ص۱۸۸؛ الکامل، ج۴، ص۳۵۲.
  254. انساب الاشراف، ج۷، ص۱۲۸.
  255. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۶۷؛ الکامل، ج۴، ص۳۵۳.
  256. الطبقات، خامسه۲، ص۹۸؛ المنتظم، ج۶، ص۱۲۵.
  257. الطبقات، خامسه۲، ص۹۹؛ البدایة و النهایه، ج۸، ص۳۴۲.
  258. الاستیعاب، ج۳، ص۹۱۰؛ الجوهرة فی نسب النبی، ج۱، ص۳۲۰.
  259. تاریخ دمشق، ج۲۸، ص۱۵۱؛ تاریخ الاسلام، ج۵، ص۴۵۲.
  260. تاریخ طبری، ج۶، ص۱۹۲؛ الاصابه، ج۵، ص۲۲.
  261. الطبقات، خامسه۲، ص۱۱۳-۱۱۴؛ الکامل، ج۴، ص۳۵۶.
  262. تجارب الامم، ج۲، ص۲۴۷؛ البدایة و النهایه، ج۸، ص۳۴۲.
  263. تاریخ دمشق، ج۲۸، ص۱۵۱؛ البدایة و النهایه، ج۸، ص۳۲۶.
  264. الکامل، ج۴، ص۳۵۷؛ نهایة الارب، ج۲۱، ص۱۴۱.
  265. انساب الاشراف، ج۴، ص۳۶۷.
  266. مجمع الزوائد، ج۷، ص۵۰۷؛ الجوهرة فی نسب النبی، ج۱، ص۳۱۹.
  267. انساب الاشراف، ج۷، ص۱۲۹؛ نهایة الارب، ج۲۱، ص۱۴۱.
  268. اخبار مکه، فاکهی، ج۲، ص۴۷.
  269. تاریخ دمشق، ج۲۸، ص۲۵۴؛ تاریخ الاسلام، ج۵، ص۴۴۷.
  270. تاریخ طبری، ج۵، ص۴۹۴؛ البدایة و النهایه، ج۸، ص۲۲۱.
  271. الاستیعاب، ج۳، ص۹۰۷.
  272. الاستیعاب، ج۳، ص۹۰۷.
  273. طبقات الفقهاء، ج۱، ص۵۰.
  274. مسند احمد، ج۴، ص۴.
  275. المصنف، صنعانی، ج۵، ص۴۶؛ صحیح البخاری، ج۲، ص۱۶۲.
  276. اخبار مکه، فاکهی، ج۱، ص۱۸۱.
  277. اخبار مکه، فاکهی، ج۱، ص۲۲۱.
  278. اخبار مکه، فاکهی، ج۱، ص۴۶۲.
  279. اخبار مکه، فاکهی، ج۲، ص۱۱۲، ۱۱۴.
  280. المصنف، صنعانی، ج۵، ص۴۹؛ المصنف، ابن ابی شیبه، ج۳، ص۴۱۶.
  281. المصنف، صنعانی، ج۵، ص۵۰۱؛ اخبار مکه، فاکهی، ج۱، ص۲۷۴.
  282. المصنف، صنعانی، ج۲، ص۵۵؛ اخبار مکه، فاکهی، ج۲، ص۱۰۷.
  283. اخبار مکه، فاکهی، ج۳، ص۹۲؛ سنن النسائی، ج۱، ص۵۵۲.
  284. اخبار مکه، فاکهی، ج۱، ص۳۸۸.
  285. اخبار مکه، ازرقی، ج۲، ص۶۶؛ اخبار مکه، فاکهی، ج۳، ص۱۲۳.
  286. المصنف، ابن ابی شیبه، ج۳، ص۲۳۸؛ اخبار مکه، فاکهی، ج۱، ص۱۲۴.
  287. اخبار مکه، فاکهی، ج۱، ص۴۵۱.
  288. مسند ابن راهویه، ج۲، ص۸۳؛ صحیح مسلم، نووی، ج۹، ص۱۶۴.
  289. شذرات الذهب، ج۱، ص۲۶۰.
  290. سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۳۶۳.
  291. سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۳۶۳.
  292. نقد و بررسی منابع سیره نبوی، ص۹۰-۹۱.
  293. اخبار مکه، فاکهی، ج۳، ص۳۰۷؛ المسالک و الممالک، ج۱، ص۴۰۲.
  294. اخبار مکه، ازرقی، ج۲، ص۲۸۵.
  295. اخبار مکه، فاکهی، ج۳، ص۳۰۷.
  296. انساب الاشراف، ج۷، ص۱۲۱.
  297. وفاء الوفاء، ج۴، ص۳۳.
  298. تاریخ الاسلام، ج۵، ص۴۴۴؛ البدایة و النهایه، ج۸، ص۳۳۹.
  299. الطبقات، خامسه۲، ص۳۴؛ تاریخ دمشق، ج۲۸، ص۱۵۷.
  300. الکامل، ج۴، ص۳۶۰؛ البدایة و النهایه، ج۸، ص۳۴۰.
  301. تاریخ الاسلام، ج۵، ص۴۳۷؛ البدایة و النهایه، ج۸، ص۳۳۳؛ سبل الهدی، ج۱۰، ص۴۰.
  302. تاریخ دمشق، ج۲۸، ص۱۸۵؛ البدایة و النهایه، ج۸، ص۳۳۶.
  303. تاریخ دمشق، ج۲۸، ص۱۸۵؛ البدایة و النهایه، ج۸، ص۳۳۶.
  304. اخبار مکه، فاکهی، ج۱، ص۱۴۰؛ المنتظم، ج۶، ص۱۳۵.
  305. تاریخ الاسلام، ج۵، ص۴۴۰؛ الاصابه، ج۴، ص۸۲.
  306. اخبار مکه، فاکهی، ج۱، ص۲۵۱؛ الکامل، ج۴، ص۳۶۰.
  307. تاریخ دمشق، ج۲۸، ص۱۷۰؛ نهایة الارب، ج۲۱، ص۱۴۳.
  308. حلیة الاولیاء، ج۱، ص۳۳۵؛ تاریخ الاسلام، ج۵، ص۴۴۰.
  309. تاریخ دمشق، ج۲۸، ص۱۷۰؛ تاریخ الاسلام، ج۵، ص۴۴۰.
  310. تاریخ دمشق، ج۲۸، ص۱۷۱؛ البدایة و النهایه، ج۸، ص۳۳۴.
  311. انساب الاشراف، ج۴، ص۶۵؛ الفتوح، ج۶، ص۳۲۶.
  312. مروج الذهب، ج۳، ص۶۹؛ البدء و التاریخ، ج۶، ص۲۴.
  313. جمهرة نسب قریش، ج۱، ص۶.
  314. انساب الاشراف، ج۷، ص۱۴۱؛ جمهرة انساب العرب، ص۱۲۲.
  315. جمهرة نسب قریش، ج۱، ص۶؛ انساب الاشراف، ج۷، ص۱۴۱؛ ج۹، ص۴۴۹.
  316. الطبقات، خامسه۲، ص۳۰؛ انساب الاشراف، ج۹، ص۴۴۹.
  317. تهذیب الکمال، ج۸، ص۲۲۴؛ تهذیب التهذیب، ج۳، ص۱۱۶.
  318. تهذیب الکمال، ج۱۴، ص۱۳۷؛ تاریخ الاسلام، ج۶، ص۹۷.
  319. نسب قریش، ج۱، ص۷۷؛ جمهرة نسب قریش، ج۱، ص۶.
  320. نقد و بررسی منابع سیره نبوی، ص۶۵-۸۰.
  321. الانساب، ج۶، ص۲۶۶؛ الاعلام، ج۳، ص۴۲.
  322. ریاض العلماء، ج۱، ص۲۴۸-۲۴۹؛ الفوائد الرضویه، ج۱، ص۱۰۴.
  323. معجم المؤلفین، ج۳، ص۲۵۱؛ الاعلام، ج۲، ص۲۰۴.
  324. اعیان الشیعه، ج۵، ص۱۷۵.
  325. اعیان الشیعه، ج۴، ص۲۰۳.
  326. اعیان الشیعه، ج۵، ص۱۷۵؛ الاعلام، ج۲، ص۲۰۴؛ معجم المؤلفین، ج۳، ص۲۵۱.
  327. اعیان الشیعه، ج۵، ص۱۷۵.
  328. اعیان الشیعه، ج۵، ص۱۷۷.
  329. امل الآمل، ج۲، ص۷۰؛ اعیان الشیعه، ج۵، ص۱۷۷؛ الفوائد الرجالیه، ج۳، ص۱۱۱.
  330. ریاض العلماء، ج۱، ص۲۳۶؛ اعیان الشیعه، ج۵، ص۱۷۷؛ طبقات اعلام الشیعه، ج۴، ص۵۲-۵۴.
  331. اعیان الشیعه، ج۵، ص۱۷۶؛ طبقات اعلام الشیعه، ج۵، ص۵۲-۵۴؛ المملکة النظامیه، ص۶۲-۶۳.
  332. اعیان الشیعه، ج۵، ص۱۷۶؛ Asocio-intellectual history of the Isna `Ashari shi`ism in India، p284.
  333. اعیان الشیعه، ج۵، ص۱۷۶.
  334. الاعلام، ج۲، ص۲۰۴؛ معجم المؤلفین، ج۳، ص۲۵۱؛ اعیان الشیعه، ج۵، ص۱۷۵.
  335. بحارالانوار، ج۱، ص۲۵؛ کشف الحجب، ص۳۰۵؛ ایضاح المکنون، ج۱، ص۶۱۸.
  336. الذریعه، ج۵، ص۲۲۴؛ ج۲۰، ص۳۵۳؛ موسوعة طبقات الفقهاء، ج۱۰، ص۷۶-۷۷.
  337. کشف الحجب، ص۱۶۸؛ الذریعه، ج۵، ص۲۸۵؛ معجم رجال الحدیث، ج۶، ص۳۱.
  338. کشف الحجب، ص۹۴.
  339. بحار الانوار، ج۱، ص۲۵.
  340. الذریعه، ج۱۲، ص۷۶؛ ج۲۱، ص۱۰.
  341. الذریعه، ج۹، ص۷۴۱.
  342. موسوعة طبقات الفقهاء، ج۱۰، ص۷۷.
  343. انساب الاشراف، ج۴، ص۳۹.
  344. الطبقات، ج۴، ص۶؛ الاستیعاب، ج۴، ص۴۶۱.
  345. الطبقات، ج۴، ص۱۰؛ الاستیعاب، ج۲، ص۳۵۹؛ اسد الغابه، ج۳، ص۱۶۴.
  346. الطبقات، ج۸، ص۲۷۷؛ الاستیعاب، ج۴، ص۴۶۱.
  347. الطبقات، ج۴، ص۱۲؛ الاستیعاب، ج۲، ص۳۵۸.
  348. الاستیعاب، ج۲، ص۳۵۹.
  349. الطبقات، ج۸، ص۲۷۸؛ سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۳۳۲.
  350. انساب الاشراف، ج۴، ص۴۰؛ اخبار الدولة العباسیه، ص۲۵؛ الاستیعاب، ج۳، ص۶۷.
  351. سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۳۳۲.
  352. انساب الاشراف، ج۴، ص۴۱؛ الاستیعاب، ج۳، ص۶۷.
  353. نک: انساب الاشراف، ج۴، ص۴۳، ۶۲؛ الاصابه، ج۴، ص۱۲۲؛ الاستیعاب، ج۳، ص۶۸.
  354. الاصابه، ج۴، ص۱۲۵.
  355. انساب الاشراف، ج۴، ص۳۹.
  356. الطبقات، ج۲، ص۳۶۵-۳۶۶؛ مسند احمد، ج۱، ص۳۳۷-۳۳۸.
  357. مسند احمد، ج۱، ص۳۳۷-۳۳۸.
  358. الاستیعاب، ج۳، ص۶۷.
  359. تاریخ طبری، ج۲، ص۶۰۷؛ الکامل، ج۳، ص۸۹.
  360. انساب الاشراف، ج۴، ص۳۹؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۷۶.
  361. شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۳۲.
  362. وقعة صفین، ص۳۱۷-۳۱۸؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۹۰.
  363. تاریخ طبری، ج۳، ص۲۴؛ شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۱۷.
  364. تاریخ طبری، ج۳، ص۳۹.
  365. الاخبار الطوال، ص۱۵۲؛ تاریخ طبری، ج۳، ص۶۰؛ مروج الذهب، ج۲، ص۳۷۲.
  366. الاخبار الطوال، ص۱۷۱، ۱۸۸؛ تاریخ طبری، ج۳، ص۱۰۰.
  367. وقعة صفین، ص۳۱۷-۳۱۸.
  368. الاخبار الطوال، ص۱۹۲؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۸۹.
  369. تاریخ طبری، ج۳، ص۱۱۳.
  370. تاریخ طبری، ج۳، ص۱۱۴؛ الفتوح، ج۴، ص۲۶۸.
  371. المصنف، ج۱۰، ص۱۵۸-۱۶۰.
  372. تاریخ طبری، ج۳، ص۱۳۵.
  373. تاریخ طبری، ج۴، ص۱۰۸؛ الکامل، ج۳، ص۳۸۶.
  374. تاریخ طبری، ج۳، ص۶۰؛ الاصابه، ج۴، ص۱۲۹.
  375. الکامل، ج۳، ص۳۹۸.
  376. البدایة و النهایه، ج۸، ص۳۳۴-۳۳۵.
  377. تاریخ طبری، ج۳، ص۱۵۱.
  378. نک: انساب الاشراف، ج۲، ص۱۷۰؛ الکامل، ج۳، ص۳۹۶-۳۹۷؛ ابن عباس و اموال البصره، ص۲۰-۲۱.
  379. نک: تاریخ طبری، ج۳، ص۱۵۴.
  380. نک: شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۱۷۰-۱۷۱؛ اعیان الشیعه، ج۱، ص۵۲۷-۵۲۸.
  381. شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۱۷۰؛ الکامل، ج۳، ص۳۸۶-۳۸۷؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۱۰۸.
  382. شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۱۷۱.
  383. شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۱۷۱-۱۷۲.
  384. ابن عباس و اموال البصره، ص۳۸-۶۸.
  385. ابن عباس و اموال البصره، ص۱۶-۲۱.
  386. ابن عباس و اموال البصره، ص۲۲-۲۳.
  387. ابن عباس و اموال البصره، ص۳۱.
  388. ابن عباس و اموال البصره، ص۳۳-۳۴.
  389. ابن عباس و اموال البصره، ص۳۵.
  390. انساب الاشراف، ج۲، ص۱۷۶؛ الکامل، ج۳، ص۳۸۶-۳۸۷، ۳۹۸؛ ابن عباس و اموال البصره، ص۵۴-۵۷.
  391. الفتوح، ج۴، ص۲۸۳.
  392. تاریخ طبری، ج۳، ص۱۵۵؛ الاصابه، ج۴، ص۱۲۹.
  393. الکامل، ج۴، ص۳۹.
  394. الکامل، ج۴، ص۱۲۳.
  395. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۴۷-۲۴۸؛ الکامل، ج۴، ص۱۲۷- ۱۲۸.
  396. اسد الغابه، ج۳، ص۲۹۴؛ البدایة و النهایه، ج۸، ص۳۳۶.
  397. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۶۲؛ شرح نهج البلاغه، ج۲۰، ص۱۰۳.
  398. انساب الاشراف، ج۴، ص۷۰-۷۱؛ الاستیعاب، ج۳، ص۶۷، ۷۰؛ اسد الغابه، ج۳، ص۲۹۴-۲۹۵.
  399. انساب الاشراف، ج۴، ص۷۱؛ اخبار الدولة العباسیه، ص۱۳۲.
  400. انساب الاشراف، ج۴، ص۹۳.
  401. اخبار الدولة العباسیه، ص۱۳۴؛ جمهرة‌ انساب العرب، ص۱۹.
  402. انساب الاشراف، ج۴، ص۹۳-۹۵.
  403. الاصابه، ج۴، ص۱۲۵.
  404. صحیح البخاری، ج۲، ص۴۱-۴۲، ۴۵-۴۶.
  405. مسند احمد، ج۱، ص۲۶۶، ۳۱۴، ۲۳۸، ۳۳۵؛ الطبقات، ج۲، ص۳۶۵.
  406. نک: مسند احمد، ج۱، ص۲۶۶، ۳۱۴، ۲۳۸، ۳۳۵.
  407. نک: مسند احمد، ج۱، ص۲۱۴-۳۷۴.
  408. نک: الجمع بین الصحیحین، ج۲، ص۱۰۶.
  409. سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۳۳۲.
  410. الاستیعاب، ج۳، ص۱۱۰۴؛ جامع بیان العلم، ج۲، ص۵۸.
  411. اخبار الدولة العباسیه، ص۲۸.
  412. شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۱۹.
  413. سعد السعود، ص۲۸۵.
  414. التفسیر و المفسرون، معرفت، ج۱، ص۲۲۵.
  415. خصائص امیر المؤمنین، ص۷۵-۷۶، ۹۴-۹۵؛ شرح نهج البلاغه، ج۱۳، ص۲۱۰-۲۱۱.
  416. المناقب، کوفی، ج۲، ص۳۷۹، ۴۱۳، ۴۲۵، ۴۵۴، ۴۶۴، ۴۶۷؛ فضائل امیر المؤمنین، ص۱۵۰؛ مناقب، ابن شهر آشوب، ج۲، ص۲۸۸.
  417. انساب الاشراف، ج۴، ص۴۳.
  418. سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۳۳۱.
  419. انساب الاشراف، ج۴، ص۴۴-۴۵؛ اسد الغابه، ج۳، ص۲۹۳.
  420. الطبقات، ج۲، ص۳۶۶؛ الاستیعاب، ج۳، ص۶۸.
  421. سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۳۳۲-۳۳۳.
  422. سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۳۳۳.
  423. التفسیر و المفسرون، ذهبی، ج۱، ص۱۰۷.
  424. التفسیر و المفسرون، ذهبی، ج۱، ص۱۰۷.
  425. وفیات الاعیان، ج۳، ص۲۶۱.
  426. الاتقان، ج۱، ص۳۴۷-۳۷۷؛ الاصابه، ج۴، ص۱۲۷-۱۲۸.
  427. الاتقان، ج۱، ص۴۱۰-۴۱۷.
  428. التفسیر و المفسرون، ذهبی، ج۱، ص۱۰۷.
  429. نک: اسد الغابه، ج۳، ص۱۸۷؛ الاصابه، ج۴، ص۱۲۷.
  430. الاصابه، ج۴، ص۱۲۷.
  431. التفسیر و المفسرون، ذهبی، ج۱، ص۸۵.
  432. التفسیر و المفسرون، ذهبی، ص۸۵-۸۶.
  433. الاتقان، ج۲، ص۴۹۷.
  434. نک: صحیفة علی بن ابی طلحه عن ابن عباس فی تفسیر القرآن الکریم.
  435. نک: تفسیر ابن عباس و مرویاته.
  436. مسند احمد، ج۱، ص۳۳۰-۳۳۱.
  437. تاریخ طبری، ج۲، ص۵۷۸؛ الکامل، ج۳، ص۶۳-۶۵.
  438. المصنف، ج۱، ص۳۲؛ سنن ابن ماجه، ج۱، ص۱۵۶.
  439. مسند احمد، ج۱، ص۳۳۷؛ انساب الاشراف، ج۴، ص۵۵؛ البدایة و النهایه، ج۸، ص۳۳۰.
  440. روض الجنان، ج۸، ص۱۳۹؛ التفسیر الکبیر، ج۱۴، ص۲۰۹.
  441. نک: مسند احمد، ج۱، ص۲۱۴-۳۷۴.
  442. الطبقات، ج۲، ص۳۶۹؛ البدایة و النهایه، ج۸، ص۳۳۱؛ الاصابه، ج۴، ص۱۲۷.
  443. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۷۶؛ انساب الاشراف، ج۴، ص۳۹.
  444. تاریخ طبری، ج۲، ص۶۸۴.
  445. تاریخ طبری، ج۲، ص۷۰۳.
  446. تاریخ طبری، ج۲، ص۶۸۴.
  447. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۸۹-۱۹۰؛ تاریخ طبری، ج۳، ص۷۸.
  448. تاریخ طبری، ج۳، ص۱۵۱.
  449. الاستیعاب، ج۳، ص۶۸؛ شذرات الذهب، ج۱، ص۷۵.
  450. الغدیر، ج۱، ص۱۹۸.
  451. الطبقات، ج۴، ص۱۴۲؛ انساب الاشراف، ج۱۰، ص۴۴۶؛ الاستیعاب، ج۳، ص۹۵۰.
  452. الطبقات، ج۳، ص۲۷۰.
  453. الطبقات، ج۴، ص۱۴۲.
  454. الطبقات، ج۴، ص۱۴۳.
  455. الطبقات، ج۴، ص۱۴۲؛ ج۳، ص۲۶۵؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۵۶۴.
  456. سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۲۰۹.
  457. الاستیعاب، ج۳، ص۹۵۰.
  458. اسد الغابه، ج۳، ص۲۲۷.
  459. الطبقات، ج۴، ص۱۴۵.
  460. نک: الطبقات، ج۴، ص۱۷۶-۱۸۱؛ البدایة و النهایه، ج۹، ص۷.
  461. المعرفة و التاریخ، ج۱، ص۴۹۲؛ سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۲۱۹.
  462. الطبقات، ج۴، ص۱۷۶؛ فتح الباری، ج۱۰، ص۲۷۶.
  463. عبدالله بن عمر، ص۲۱.
  464. الطبقات، ج۴، ص۱۴۷؛ انساب الاشراف، ج۱۰، ص۴۴۷.
  465. الکامل، ج۲، ص۱۳۶.
  466. الکامل، ج۲، ص۱۵۱.
  467. تاریخ طبری، ج۲، ص۲۰۷.
  468. البدایة و النهایه، ج۴، ص۲۸۳.
  469. البدایة و النهایه، ج۴، ص۳۳۶، ۳۴۷.
  470. تاریخ طبری، ج۲، ص۲۸۰؛ الکامل، ج۲، ص۳۶۴-۳۶۵.
  471. تاریخ طبری، ج۲، ص۲۸۰؛ الکامل، ج۲، ص۳۶۶.
  472. تاریخ طبری، ج۲، ص۶۰۷-۶۰۸.
  473. تاریخ الاسلام، ج۵، ص۴۵۵.
  474. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۵۳.
  475. تاریخ دمشق، ج۱۳، ص۲۳۸.
  476. تاریخ المدینه، ج۳، ص۸۴۲.
  477. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۶۰؛ الطبقات، ج۳، ص۳۴۳؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۵۸۰.
  478. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۶۱؛ الطبقات، ج۳، ص۳۵۶.
  479. فتوح البلدان، ج۱، ص۲۶۷.
  480. نهایة الارب، ج۶، ص۲۶۴؛ اخبار عمر، ص۵۷۹.
  481. تاریخ طبری، ج۲، ص۶۴۸؛ الکامل، ج۳، ص۱۵۵.
  482. الفتوح، ج۲، ص۴۱۰.
  483. الفتوح، ج۲، ص۴۱۱.
  484. الفتوح، ج۲، ص۴۲۵.
  485. تاریخ طبری، ج۲، ص۶۹۹.
  486. تاریخ طبری، ج۲، ص۶۹۹؛ الفتوح، ج۲، ص۴۴۱؛ مروج الذهب ج۲، ص۳۵۳؛ ج۳، ص۱۵.
  487. الکامل، ج۳، ص۱۹۱.
  488. انساب الاشراف، ج۱۰، ص۴۴۶.
  489. سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۲۲۴.
  490. اسد الغابه، ج۳، ص۲۲۸-۲۲۹؛ سیر اعلام النبلاء، ‌ج۳، ص۲۳۱-۲۳۲.
  491. الفتوح، ج۲، ص۴۵۲-۴۵۳.
  492. تاریخ طبری، ج۳، ص۴۷۰؛ الکامل، ج۳، ص۲۰۸.
  493. تاریخ طبری، ج۳، ص۸.
  494. وقعة صفین، ص۷۱-۷۳؛ الفتوح، ج۲، ص۵۲۹.
  495. المعرفة و التاریخ، ج۱، ص۲۶۵.
  496. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۹۰؛ تاریخ طبری، ج۳، ص۱۰۶.
  497. نک: مروج الذهب، ج۲، ص۳۹۷.
  498. الطبقات، ج۴، ص۱۴۹-۱۵۱.
  499. نک: تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۳۲-۲۳۳.
  500. وقعة صفین، ص۲۱۷-۲۱۸.
  501. الکامل، ج۳، ص۴۵۸-۴۵۹.
  502. الکامل، ج۳، ص۴۹۳.
  503. تاریخ طبری، ج۳، ص۲۴۸.
  504. الفتوح، ج۴، ص۳۳۶.
  505. الفتوح، ج۴، ص۳۴۰.
  506. المعرفة و التاریخ، ج۱، ص۴۹۲.
  507. تاریخ خلیفه، ص۱۶۴.
  508. الفتوح، ج۴، ص۳۴۹-۳۵۰.
  509. تاریخ طبری، ج۳، ص۲۶۹؛ الفتوح، ج۵، ص۱۰.
  510. تاریخ طبری، ج۳، ص۲۷۲؛ الکامل، ج۴، ص۱۷.
  511. انساب الاشراف، ج۳، ص۳۷۴؛ الفتوح، ج۵، ص۲۵.
  512. البدایة ‌و النهایه، ج۸، ص۲۳۶، ۲۳۸، ۲۵۵.
  513. الفتوح، ج۵، ص۱۴۵-۱۴۶؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۵۸؛ تاریخ طبری، ج۳، ص۴۳۳-۴۳۴؛ الکامل، ج۴، ص۱۶۹.
  514. تاریخ طبری، ج۳، ص۳۸۲؛ الکامل، ج۴، ص۱۴۸.
  515. تاریخ دمشق، ج۳۱، ص۱۸۵-۱۸۶.
  516. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۴۷.
  517. تاریخ دمشق، ج۳۱، ص۱۹۳.
  518. تاریخ طبری، ج۳، ص۴۹۴؛ الکامل، ج۴، ص۲۷۸.
  519. الطبقات، ج۴، ص۱۵۲؛ سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۲۳۱.
  520. الطبقات، ج۵، ص۱۱۱؛ تاریخ دمشق، ج۵۴، ص۲۵۱.
  521. الکامل، ج۴، ص۳۵۰-۳۵۱.
  522. الایضاح، ص۷۱-۷۵؛ المسترشد، ص۱۷۷؛ الکنی و الالقاب، ج۱، ص۳۶۳.
  523. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۶۷-۲۶۸.
  524. الکامل، ج۴، ص۳۵۶-۳۵۷.
  525. تاریخ الاسلام، ج۵، ص۴۶۶.
  526. الکامل، ج۴، ص۳۶۳.
  527. الاستیعاب، ج۳، ص۹۵۲؛ تاریخ دمشق، ج۳۱، ص۸۳؛ المنتظم، ج۶، ص۱۳۷.
  528. المعارف، ص۱۸۶.
  529. تاریخ دمشق، ج۳۱، ص۸۵؛ الکامل، ج۴، ص۳۶۳.
  530. الطبقات، ج۴، ص۱۸۷؛ تاریخ الاسلام، ج۵، ص۴۶۷.
  531. الطبقات، ج۴، ص۱۴۲؛ المعارف، ص۱۸۶؛ سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۲۳۱.
  532. الطبقات، ج۴، ص۱۴۲؛ تاریخ دمشق، ج۳۱، ص۸۸؛ ج۶، ص۱۳۷؛ الاستیعاب، ج۳، ص۹۵۲.
  533. تاریخ دمشق، ج۳۱، ص۸۸.
  534. اخبار مکه، ج۲، ص۲۰۹-۲۱۰، ۲۸۹.
  535. سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۲۳۵.
  536. الطبقات، ج۴، ص۱۵۰، ۱۶۵-۱۶۶، ۱۷۱-۱۷۳.
  537. سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۲۱۲.
  538. سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۲۲۸.
  539. الطبقات، ج۴، ص۱۵۲؛ تاریخ دمشق، ج۳۱، ص۱۹۴.
  540. الطبقات، ج۴، ص۱۵۳.
  541. الطبقات، ج۴، ص۱۴۲.
  542. المعارف، ص۱۸۶؛ انساب الاشراف، ج۱۰، ص۴۵۵.
  543. الاصابه، ج۴، ص۱۵۶؛ تقریب التهذیب، ج۱، ص۵۱۶.
  544. الاصابه، ج۴، ص۱۶۰؛ اخبار عمر، ص۵۸۸.
  545. الطبقات، ج۴، ص۱۴۴؛ تاریخ الاسلام، ج۵، ص۴۵۸.
  546. تاریخ دمشق، ج۳۱، ص۱۶۰.
  547. الدر المنثور، ج۱، ص۲۱.
  548. سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۲۳۸؛ تاریخ الاسلام، ج۵، ص۴۶۰.
  549. الطبقات، ج۴، ص۱۴۴؛ المعرفة‌ و التاریخ، ج۱، ص۲۶۴.
  550. المعرفة و التاریخ، ج۱، ص۴۹۲.
  551. صفة الصفوه، ج۱، ص۲۴۹.
  552. مسند احمد، ج۲، ص۲-۱۵۸.
  553. تهذیب الاسماء، ج۱، ص۲۶۳.
  554. سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۲۳۸.
  555. نک: الاصابه، ج۴، ص۱۵۶-۱۵۷؛ سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۲۰۴؛ تهذیب الکمال، ج۱۵، ص۳۳۳.
  556. تاریخ دمشق، ج۳۱، ص۷۹؛ نک: سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۲۰۴-۲۰۸؛ الاصابه، ج۴، ص۱۵۶.
  557. تاریخ دمشق، ج۳۱، ص۷۹-۸۰؛ تاریخ الاسلام، ج۵، ص۴۵۵.
  558. صحیح مسلم، ج۴، ص۱۲۵؛ سنن ابن ماجه، ج۱، ص۴۵۲؛ سبل الهدی، ج۱۲، ص۳۵۲.
  559. صحیح مسلم، ج۴، ص۹۷.
  560. مسند احمد، ج۲، ص۱۳۸.
  561. صحیح البخاری، ج۲، ص۱۴۱؛ صحیح مسلم، ج۴، ص۶.
  562. صحیح البخاری، ج۲، ص۱۴۵.
  563. اخبار عمر، ص۵۸۸.
  564. الطبقات، ج۳، ص۳۰۳؛ اسد الغابه، ج۳، ص۲۲۸.
  565. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۷۷.
  566. المعرفة و التاریخ، ج۱، ص۴۹۱؛ الاستیعاب، ج۳، ص۹۵۱.
  567. المعرفة‌ و التاریخ، ج۱، ص۴۹۱.
  568. عبدالله بن عمر، ص۱۴۹.
  569. تهذیب الکمال، ج۱۲، ص۲۵۳؛ میزان الاعتدال، ج۱، ص۲۰۲؛ تاریخ الاسلام، ج۱۷، ص۱۹۱.
  570. المعرفة و التاریخ، ج۱، ص۴۹۲.
  571. نک: الاصابه، ج۴، ص۱۲۷.
  572. الاصابه، ج۴، ص۱۲۷؛ الدر المنثور، ج۱، ص۱۵۹.
  573. المسند، ص۱۱، ۲۹-۳۰؛ المجموع، ج۲، ص۳۱.
  574. تاریخ دمشق، ج۳۱، ص۱۲۲؛ الاصابه، ج۴، ص۱۶۰.
  575. تاریخ دمشق، ج۳۱، ص۱۲۲.
  576. الاستیعاب، ج۳، ص۹۵۱.
  577. مسند احمد، ج۲، ص۱۴، ۵۰، ۵۴، ۱۳۹؛ صحیح البخاری، ج۲، ص۱۶۲.
  578. مسند احمد، ج۲، ص۱۳۸؛ صحیح مسلم، ج۴، ص۹۶.
  579. الاصابه، ج۴، ص۱۶۰.
  580. اخبار مکه، ج۲، ص۳.
  581. اخبار مکه، ج۲، ص۱۷۲.
  582. صحیح البخاری، ج۲، ص۱۴۷؛ صحیح مسلم، ج۴، ص۷.
  583. مسند احمد، ج۲، ص۱۷؛ اخبار مکه، ج۱، ص۳۲۹-۳۳۲.
  584. مسند احمد، ج۲، ص۳؛ اخبار مکه، ج۱، ص۳۳۱.
  585. مسند احمد، ج۲، ص۳۳، ۵۹؛ اخبار مکه، ج۱، ص۳۳۲-۳۳۳.
  586. اخبار مکه، ج۱، ص۳۳۹.
  587. نک: مسند احمد، ج۱، ص۵۲؛ ج۳، ص۳۶۳؛ قس: ج۲، ص۱۵۱.
  588. مسند احمد، ج۲، ص۱۵۱.
  589. تاریخ دمشق، ج۳۱، ص۸۳-۸۴.
  590. الطبقات، ج۴، ص۱۸۴.