حدیث غدیر در روز غدیر، در محلی معروف به نام غدیر خم در روز 18 ذی‌الحجه توسط پیامبر اکرم(ص) در هنگام بازگشت از حجة الوداع بیان شد. که حضرت فرمودند: «مَن کنتُ مولاه فهذا علیٌ مولاه». هر کسی من ولی و سرپرست او هستم علی(ع) سرپرست و ولی او بعد از من هست. این حدیث یکی از دلایل روشن و قوی برای اثبات حقانیت خلافت امام علی(ع) پس از پیامبر اکرم(ص) می‌باشد.

اطلاعات اوليه
کاربری حدیث
مکان بین مکه و مدینه
نام‌های دیگر خطبه غدیر
وقایع مرتبط امامت امام علی(ع)
معماری
وبگاه سندی از حدیث غدیر

زمان ابلاغ حدیث غدیر

ماه‌هاي حرام که در پي نسيء مشرکان جابه جا شده بود، در سال دهم هجري به زمان اوليه خود مطابق شد.[۱] در اين سال، پيامبر تصميم گرفت عازم سفر حج شود. اين حج، که در آخرين سال عمر حضرت انجام شد، بعدها حجةالوداع ناميده شد.[۲] لذا به مسلمانان اطلاع داده شد[۳] براي حج آن سال آماده ‌شوند.[۴] جمع کثيري از مسلمانان، براي همراهي با پيامبر، در مدينه گرد آمده[۵]، در 25 ذي‌قعده راهي مکه شدند.[۶] امام علي نيز، که از رمضان همان سال به جنگ با کفار منطقه مذحج در يمن رفته بود[۷]، پس از پيروزي و جمع‌آوري غنایم، به دستور پيامبر، به مکه آمد.[۸] حضرت در روز عرفه، خطابه‌اي براي حاجيان خواند و امور مهمي، از جمله حرمت خون و مال مسلمانان، امانتداري، حرمت ربا، حق زنان و نهي از پيروي شيطان را به آنان گوشزد کرد.[۹]

مکان ابلاغ حدیث غدیر

مسلمانان، پس از اتمام حج، از مکه خارج شدند و 18 ذي‌حجه به منطقه خمّ رسيدند.[۱۰] غدير خم، در فاصله دو ميلي (5 کيلومتر) جحفه است و منزلگاهي بين مکه و مدينه دارد.[۱۱] زماني که کاروان حج به اين منطقه رسيد، فرشته وحي آيه 67 سوره مائده/ 5 (آيه تبليغ) را بر حضرت نازل، و ايشان را مأمور کرد که ولايت حضرت علي را به همگان اعلام کند.[۱۲]

نحوه ابلاغ حدیث غدیر

کاروانيان، به دستور حضرت، توقف کردند و ديگران نيز به آنان پيوستند. پس از نماز ظهر، حضرت خطبه‌اي برايشان خواند و فرمود که به زودي از ميان آنان خواهد رفت. سپس از دو چيز گران‌بهايي که ميان آنان به امانت نهاده و از ولايت و اولويت خويش بر مؤمنين سخن گفت.[۱۳] آن گاه دست علي را بالا برد و فرمود: «هر کسي که من مولا و صاحب‌اختيار اويم، اين علي مولاي اوست».[۱۴] سپس براي دوستان علي دعا، و براي دشمنان او نفرين کرد.[۱۵]

وقایع مهم روز ابلاغ حدیث غدیر

در اين هنگام، حسان ‌بن ‌ثابت از حضرت اجازه گرفت و شعري در وصف اين واقعه سرود.[۱۶] بعد از آن، خليفه دوم اين واقعه را به امام علي تبريک و تهنيت گفت.[۱۷]

منابع حدیث غدیر

اين خطبه، با اختلاف در برخي جزئيات و تعابير، در منابع شيعه[۱۸] و اهل ‌سنت[۱۹] نقل شده است.

نقل‌های مستقیم

طبق نقل علامه اميني، اين حديث را احمد بن حنبل از 40 طريق، ابن جرير طبري از 72 طريق، جزري مقري از 80 طريق، ابن عقده از 105 طريق، ابوسعيد سجستاني از 120 طريق، ابوبکر جعابي از 125 طريق[۲۰] و حافظ ابوالعلاء العطار همداني نيز از 250 طريق نقل کرده‌اند.[۲۱] اهل ‌سنت، اسناد اين حديث را کثير دانسته و بيشتر اسناد آن را صحيح و حسن مي‌دانند.[۲۲] ميان راويان اين حديث، حدود 90 نفر از صحابه[۲۳] و 84 نفر از تابعين[۲۴] قرار دارند.

نقل‌های غیرمستقیم

علاوه بر نقل مستقيم از سوي اين افراد، برخي اين حديث را از کساني که در غدير خم حاضر بوده‌اند، شنيده و نقل کرده‌اند. ابي‌الطفيل از 30 نفر[۲۵]، عامر بن ليلي غفاري از 17 نفر[۲۶]، عميرة ‌بن ‌سعد از 12 نفر[۲۷]، زيد بن ارقم از 16 نفر[۲۸]، زياد بن ابي‌زياد از 12 نفر[۲۹]، زاذان ابي‌عمر از 13 نفر[۳۰]، عبدالرحمان بن ابي‌ليلي از دوازده نفر[۳۱]، عبد خير و عمرو ذي‌مره و حبة العرني از 12 نفر[۳۲]، ابي‌هريره و انس و ابي‌سعيد از 9 نفر[۳۳]، ابي‌قلابه از 12 نفر[۳۴]، زيد بن يثيغ از 12 نفر، سعيد بن وهب از 5 يا 6 نفر[۳۵] [۳۶] شنيده و نقل کرده‌اند.

اعتبار حدیث غدیر

در متون حديثي و تاريخي، اين حديث به چند صورت نقل شده است.

  • در مشهورترين نقل، تنها به اعلام ولايت امام علي اشاره شده است که پيامبر فرمود: «هر کس که من مولاي او هستم، اين علي مولاي اوست».[۳۷]
  • در برخي نقل‌ها، افزون بر اين اعلان، به دعاي حضرت در حق امام علي اشاره دارد.[۳۸]
  • برخي نقل‌ها اشاره دارد که پيامبر ابتدا از مردم در مورد اولويت خود، نسبت به امور آنان، پرسيد و سپس ولايت حضرت علي را به آنان اعلام کرد.[۳۹]
  • برخي نقل‌ها نيز به سؤال از مردم، نصب حضرت علي و دعا براي ايشان اشاره دارد.[۴۰]
  • در تعدادي از نقل‌ها، علاوه بر سؤال از مردم، اعلان ولايت علي و دعا در حق ايشان، به تهنيت خليفه دوم به ايشان اشاره شده است.[۴۱]
  • برخي نيز به ابياتي از حسان بن ثابت در توصيف اين واقعه اشاره کرده‌اند.[۴۲]

نقد به عدم تواتر حدیث غدیر

با وجود ادعاي تواتر و اسناد و طريق‌هايي که ذکر شد، برخي از علماي اهل ‌سنت برآنند که اين حديث را نمي‌توان متواتر و صحيح دانست[۴۳]؛ زيرا اکثر اصحاب حديث، همچون بخاري و مسلم، نقل نکرده‌اند و برخي چون ابي‌داود و ابي‌حاتم رازي آن را ضعيف شمرده‌اند.[۴۴]

پاسخ به نقد

در جواب اين ادعا گفته شده، علماي زيادي از اهل ‌سنت، همچون ترمذي (279ق.)،[۴۵] طحاوي (279ق.)[۴۶]، حاکم ‌نيشابوري (405ق.)،[۴۷] اسماعيل بن عمر بن کثير (774ق.)،[۴۸] ابن ‌حجر عسقلاني (852ق.)[۴۹] و ابن حجر هيتمي (974ق.)[۵۰] به صحت اسناد اين حديث شهادت داده‌اند. به علاوه نقل‌هاي زيادي، با واسطه و بدون واسطه، از سوي صحابه و تابعين، نشان‌دهنده صحت سند اين حديث است.

نقد به عدم حضور امام علی

ايراد ديگري که گرفته شده، اين است که علي، در آن زمان، در مکه نبود و در غديرخم حضور نداشت. بلکه در مأموريت يمن بود.[۵۱]

پاسخ به نقد

در مقابل، موافقان برآنند که علي در آن زمان از يمن به مکه بازگشت و در مراسم حج آن سال شرکت داشت[۵۲]؛ همان طور که در منابع اهل سنت هم بيان شده است.

دلالت حدیث غدیر

حديث غدير، از همان ابتدا، زمينه‌ساز مباحث گسترده عقيدتي شد. احتجاج‌هاي حضرت علي و اهل ‌بيت(ع) به اين حديث، از جمله اولين صورت‌هاي استفاده از اين حديث بود. متکلمان شيعه نيز، براي اثبات حقانيت و اولويت حضرت علي براي خلافت، به اين حديث استناد کرده‌اند. شيخ مفيد، اولين متکلمي بود که به صورت مفصل به اين حديث استدلال کرد.[۵۳] شيخ طوسي[۵۴] و علامه حلي[۵۵] نيز به بحث از اين حديث پرداخته‌اند. پس از آن متکلمان اهل ‌سنت، همانند فخر رازي(604ق.)،[۵۶] قاضي ايجي (756ق.)،[۵۷] تفتازاني[۵۸] و جرجاني (812ق.)[۵۹] به پاسخگويي پرداختند.

نظر شیعه

شيعيان معتقدند که لفظ مولا در اين روايت به معناي اولي در تصرف است و همان طور که پيامبر نسبت به مسلمانان از خودشان اولي بوده است، امام علي نيز داراي چنين اولويتي است. اين استدلال، بر اثبات دو امر متوقف است: يکي اينکه مولا به معناي اولي در تصرف باشد و ميان اولويت در تصرف و امامت و خلافت، ملازمه باشد.[۶۰] به نظر اين افراد، قرائن داخلي، نشان‌دهنده تعين اين واژه در معناي اولي در تصرف است و با اثبات اولويت ايشان، امامت ثابت مي‌شود؛ زيرا اهل لغت، واژه اولي را تنها در موردي به کار مي‌برند که آن شخص، تدبير افراد تحت اولويتش را بر عهده دارد و امر و نهي‌اش نزد آنان نافذ است.[۶۱] وقتي اولويت در تصرف ثابت شد، اولويت ايشان در تمام شئون زندگي مسلمانان نيز ثابت مي‌شود؛ همان‌گونه که پيامبر چنين اولويتي داشت. براي اثبات اين مدعا، شيعيان به تحليل مفاد حديث پرداخته‌اند. کلمه مولا، که در اين حديث چند مرتبه به کار رفته است، مشتق از «وليّ» و از نام‌هاي خداوند است.[۶۲]

معانی ولی

اين واژه در چند معنا به کار رفته است. در يک کاربرد، وليّ بر وزن فعيل به معناي فاعل است[۶۳] و بر معاني والي، حاکم، سرپرست، مدبّر، متصرّف در امور و ولي‌نعمت دلالت دارد.[۶۴] کاربردهاي ديگر اين واژه عبارتند از: اولي و سزاوارتر، نزديک، بدون فاصله[۶۵] و تابع دوستدار.[۶۶]

نظر اهل سنت

علماي اهل ‌سنت معتقدند که مولا در اين حديث، به معناي صاحب‌اختيار و اولي در تصرف نيست، بلکه به معناي دوست و ناصر است. افرادي مانند تفتازاني[۶۷]، فخر رازي (604ق.)[۶۸]، قاضي ايجي (756)[۶۹] و جرجاني (812ق.)[۷۰] چنين ادعايي دارند. برخي ديگر نيز معتقدند، به اتفاق نظر واژه‌شناسان و علماي علم لغت، صيغه مَفعَل به معناي افعَل در کلام عرب به کار نرفته است، پس مولا نمي‌تواند به معناي اولي در تصرف باشد.[۷۱] به علاوه اگر مولا با اولي مترادف بود، مي‌توانستيم هر يک را به جاي ديگري به کار ببريم.[۷۲]

پاسخ به ادعای اهل سنت

در مقابل، علماي شيعه معقتدند علاوه بر آن‌که خود علماي اهل سنت تصريح کرده‌اند که مولا در معناي اولي و صاحب‌اختيار استعمال شده است[۷۳] و اديبان و واژه‌شناساني چون غياث برغوث التغلبي اخطل (90ق.)،[۷۴] ابوالشعثاء بن رؤبة السعدي عجاج (90ق.)[۷۵]، ابوزکريا يحيي بن زياد فراء (207ق.)[۷۶]، ابوعبيده معمر بن مثني (209ق.)[۷۷]، اخفش (215ق.) و زجاج (311ق.)[۷۸] بر اين استعمال تصريح کرده‌اند، اگر عدم استعمال يک واژه به جاي ديگري، نشانه عدم ترادف آن دو باشد، از آنجا که مولا به جاي ناصر نيز نمي‌تواند استعمال شود، پس مولا به معناي ناصر هم نيست. در حالي که ادعاي اين افراد اين است که مولا در اين حديث، به معناي ناصر است. به علاوه استفاده دو واژه مترادف به جاي هم، در جايي درست است که مانعي وجود نداشته باشد و در اينجا چون اولي فقط با حرف اضافه «من» به کار مي‌رود، نمي‌توان مولا و اولي را به جاي هم به کار برد.[۷۹]

قرائن لفط مولا در معنای سرپرست

به اعتقاد شيعيان، با وجود تنوع کاربردي اين واژه، به واسطه قرائن داخلي و خارجي اين حديث، واژه مولا منحصر در معناي اولي است.[۸۰]

تقارن دو جمله

«الست اولی بکم من انفسکم» و جمله «من کنت مولاه»: در اين حديث، پيامبر بر اولويت خويش بر مؤمنين اشاره دارد. اين سخن، مفاد آيه شريفه (النَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ) (احزاب/33، 6) است که اولويت مطرح شده در آن، به معناي اولويت ايشان در تدبير امور مؤمنان و در حکم کردن در مورد آنان است که اطاعت از ايشان، در اين موارد، واجب است.[۸۱] طبق نظر برخي مفسران، اولويت در اين آيه، تمام امور دين و دنياي مسلمانان را شامل مي‌شود[۸۲]؛ چراکه ايشان مؤمنان را تنها به چيزي امر مي‌کند که صلاح دين و دنياي آنان در آن باشد.[۸۳] تقارن جمله اول، که به معناي اولويت در تصرف است، با جمله دوم نشان مي‌دهد که مراد از مولا، در فراز دوم نيز، صرفاً بيان اولويت علي در تصرف است.[۸۴]

جملات ابتدایی خطبه‌ی پيامبر

در آغاز خطابه خود، از رحلت خويش، توحيد و از اينکه آيا به رسالت خويش عمل کرده است، سخن مي‌گويد.[۸۵] اينها همگي قرينه‌اند که حضرت به فکر دوران پس از رحلت خويش است تا امت، بي‌امام نماند و زحمات طاقت‌فرسايي که در اين سال‌ها کشيده، هدر نرود.[۸۶]

تبریک و تهنیت عمر و ابوبکر

در برخي نقل‌هاي اين حديث بيان شده که پس از پايان خطبه حضرت، خليفه اول و دوم، نزد امام علي آمدند و اين جريان را به ايشان تبريک گفتند.[۸۷] عمر بن ‌خطاب به ايشان گفت: «اي اباالحسن! گوارا باد بر تو، مولاي من و هر مرد و زن مؤمني شدي».[۸۸] اين نوع تبريک گفتن، نشان مي‌دهد که فهم صحابه از کلمه مولا، معناي خلافت و اولويت بوده است.[۸۹]

شعرهای مسلمانان صدر اسلام

تعدادي از مسلمانان، اين واقعه را به نظم درآورده‌اند. اولين آنها، حسان ‌بن ‌ثابت بود. او که در آن مکان حضور داشت، از رسول‌الله اجازه گرفت و در وصف اين واقعه چند بيت سرود. او در اين ابيات، اين واقعه را نصب حضرت علي به عنوان امام و هادي دانسته است. بعدها عمرو بن عاص، قيس بن سعد بن عباده، کميت بن زيد اسدي، محمد بن عبدالله حميري و عبدي کوفي، اين واقعه را در قالب اشعاري بيان کردند. علامه اميني نام چند شاعر از صحابه و تابعين را نقل مي‌کند.[۹۰] محتواي تمام اين ابيات و شعرها نشان مي‌دهد که فهم آنان از واژه مولا، اولويت و خلافت بوده است.

استناد اهل بیت به این حدیث

امام علي در چند موضع به اين حديث استناد نموده است تا اولويت خويش را در خلافت و امامت نشان دهد. ايشان در نامه‌اي به معاويه، در ضمن چند بيت شعر، به اين مسئله اشاره کردند.[۹۱] احتجاج با طلحه در جنگ جمل[۹۲]، احتجاج در حياط مسجد کوفه[۹۳] و احتجاج ايشان در جنگ صفين[۹۴]، از ديگر موارد اين امر است. فاطمه زهرا نيز در برابر مخالفان خلافت حضرت علی، به اين حديث احتجاج نمود.[۹۵]

نزول آیه تبلیغ

آيه 67 سوره مائده/5، که بنا بر روايات[۹۶] و نظر برخي مفسران[۹۷]، در حجةالوداع و بين راه مکه و مدينه نازل شده است، تبليغ امري مهم و هم‌سنگ رسالت 23 ساله را بر دوش حضرت نهاده است. هرچند برخي معتقدند که مراد از اين مأموريت، بيان اموري چون حکم قصاص و رجم، حکم ازدواج با همسر فرزندخوانده‌اش زيد، حکم وجوب جهاد يا بيان عيوب يهود و قريش يا عيوب بت‌هاي مشرکان بوده است.[۹۸] اما به نظر مي‌رسد تأکيداتي که در اين آيه وجود دارد، مؤيد اين است که اين آيه مربوط به اعلان ولايت علي به مردم بوده است[۹۹]؛ چنان‌که نظر ابن عباس، براء بن عاذب و محمد بن ‌علي هم همين است.[۱۰۰]

نزول آیه اکمال دین

آيه 3 سوره مائده(5) که بعد از اتمام خطبه پيامبر نازل شد[۱۰۱]، نشان‌دهنده ويژگي‌هايي براي اين روز است: مأيوس شدن کافران از دين اسلام، کامل شدن معارف دين، تمام شدن نعمت خداوند و رضايت او به اينکه اسلام، دين نهايي مردم باشد.[۱۰۲] اين آيه، به تعبير برخي، آخرين فريضه در اسلام را بيان کرد و بعد از آن، فريضه‌اي بيان نشد[۱۰۳] و شريعت، بعد از آن، زياده و نسخي نيافت.[۱۰۴] پيامبر نيز، پس از نزول اين آيه، حمد و سپاس خداوند را به خاطر اتمام و اکمال دين به جاي آورد.[۱۰۵] با توجه به اينکه در آن زمان حکمي باقي نمانده بود که بيان نشده باشد و کامل کننده دين و مأيوس‌کننده کفار باشد، اعلام ولايت حضرت علي تنها مسئله‌اي بود که تمام اين خصوصيات را دارا بود.[۱۰۶] همان طور که در چند روايت به اين مسئله اشاره شده است.[۱۰۷]

پاسخ به یک شبهه

عده‌اي معتقدند که اين آيه، در روز عرفه و در منطقه عرفات، نازل شده است[۱۰۸]؛ علاوه بر اينکه اکمال دين، به خاطر اکمال شريعت و احکام دين[۱۰۹]، با بيان احکامي بوده که احتياج آيندگان را نيز برطرف کرده و نيازي به آمدن دين جديد نيست.[۱۱۰] در جواب گفته شده مأيوس شدن کفار و اکمال دين بايد به خاطر عاملي باشد که عقلاً بتواند اين کار را انجام دهد و کامل شدن احکام، چه ربطي به مأيوس شدن کفار از ارتداد مسلمانان دارد؛ آن هم چيزي نمي‌تواند باشد جز اعلان ولايت و تعيين خليفه که باعث کامل شدن دين و مأيوس شدن کفار، از نفوذ به آن، مي‌شود.[۱۱۱] به علاوه قوت ظاهري اسلام در روز فتح مکه ظاهر شد، نه در سال دهم.[۱۱۲]

جستارهای وابسته

پانویس

  1. الآثار الباقيه، ص71؛ الخصال، ج2، ص487؛ بحارالانوار، ج15، ص252.
  2. تاريخ الطبري، ج3، ص149.
  3. صحيح البخاري، ج4، ص1599؛ تاريخ الطبري، ج3، ص152؛ السيرة الحلبيه، ج3، ص360.
  4. السيرة النبويه، ج2، ص601.
  5. المغازي، ج3، ص1089؛ البداية و النهايه، ج5، ص110.
  6. تاريخ الطبري، ج3، ص149.
  7. تاريخ الطبري، ج3، ص132؛ تاريخ اليعقوبي، ج2، ص110؛ السيرة الحلبيه، ج3، ص289.
  8. المغازي، ج3، ص1079-1080؛ السيرة الحلبيه، ج3، ص289.
  9. تاريخ الطبري، ج3، ص150-152؛ السيرة النبويه، ج2، ص603-604.
  10. تاريخ اليعقوبي، ج2، ص118.
  11. معجم البلدان، ج2، ص103.
  12. تفسير القرآن المجيد، ج1، ص184؛ تفسير العياشي، ج1، ص332.
  13. تاريخ اليعقوبي، ج2، ص112.
  14. اسدالغابه، ج5، ص253؛ الکافي، ج2، ص27.
  15. انساب الاشراف، ج2، ص111؛ البداية و النهايه، ج7، ص349؛ السنن الکبري، ج5، ص45.
  16. الامالي، ص575؛ اقسام المولي، ص35؛ الاقتصاد، ص351.
  17. البداية و النهايه، ج7، ص349.
  18. الخصال، ج1، ص66؛ الاحتجاج، ج1، ص60.
  19. اسدالغابه، ج1، ص439؛ تاريخ اليعقوبي، ج2، ص118؛ البداية و النهايه، ج7، ص348-349.
  20. الغدير، ج1، ص40.
  21. الغدير، ج1، ص158.
  22. فتح الباري، ج7، ص61.
  23. الغدير، ج1، ص41-144.
  24. الغدير، ج1، ص145-312.
  25. مسند الامام احمد بن حنبل، ج4، ص370.
  26. الاصابه، ج3، ص484.
  27. مناقب امام علي بن ابي‌طالب، ج1، ص66.
  28. مسند الامام احمد بن حنبل، ج5، ص370.
  29. مسند الامام احمد بن حنبل، ج1، ص88.
  30. مسند الامام احمد بن حنبل، ج1، ص84.
  31. مسند الامام احمد بن حنبل، ج1، ص119؛ تاريخ بغداد، ج16، ص348.
  32. مناقب امام علي بن ابي‌طالب، ج1، ص54.
  33. مجمع الزوائد، ج9، ص136.
  34. الکني و الاسماء، ج3، ص928.
  35. مسند الامام احمد بن حنبل، ج1، ص118.
  36. مسند الامام احمد بن حنبل، ج5، ص366.
  37. سنن ابن ماجه، ج1، ص45؛ سنن الترمذي، ج5، ص297؛ السنن الکبري، ج5، ص108.
  38. مسند الامام احمد بن حنبل، ج1، ص152.
  39. مسند الامام احمد بن حنبل، ج4، ص347.
  40. مسند الامام احمد بن حنبل، ج4، ص370؛ مسند ابي يعلي، ج11، ص307؛ المعجم الکبير، ج5، ص194.
  41. مسند الامام احمد بن حنبل، ج4، ص281.
  42. الامالي، ص575؛ اقسام المولي، ص35؛ الاقتصاد، ص351.
  43. شرح المقاصد، ج5، ص272.
  44. شرح المواقف، ج8، ص361.
  45. سنن الترمذي، ج5، ص563.
  46. بيان مشکل الآثار، ج4، ص212.
  47. المستدرک، ج3، ص118.
  48. البداية و النهايه، ج5، ص209.
  49. فتح الباري، ج7، ص74.
  50. الصواعق المحرقه، ج1، ص106.
  51. شرح المواقف، ج8، ص361؛ بيان مشکل الآثار، ج4، ص212.
  52. المغازي، ج3، ص1079-1080؛ السيرة الحلبيه، ج3، ص289.
  53. نک: اقسام المولي، ص28 به بعد؛ الافصاح في الامامه، ص32.
  54. الاقتصاد، ص345.
  55. كشف المراد، ص369.
  56. الاربعين، ج2، ص283.
  57. شرح المواقف، ج8، ص360-365.
  58. شرح المقاصد، ج5، ص273-275.
  59. شرح المواقف، ج8، ص360-365.
  60. الاربعين، ج2، ص283.
  61. الشافي في الامامه، ج2، ص277.
  62. لسان العرب، ج15، ص407؛ تهذيب اللغة، ج15، ص324-327 «ولي».
  63. المصباح، ج1-2، ص672؛ محيط المحيط، ص986، «ولي».
  64. معجم مقاييس اللغه، ج6، ص141، «ولي».
  65. مجمع البحرين، ج1، ص462؛ محيط المحيط، ص985؛ القاموس المحيط، ج4، ص401-402، «ولي».
  66. لسان العرب، ج15، ص411؛ تهذيب اللغة، ج15، ص322؛ مجمع البحرين، ج1، ص64-465.
  67. شرح المقاصد، ج5، ص273-275.
  68. الاربعين، ج2، ص283.
  69. شرح المواقف، ج8، ص360-365.
  70. شرح المواقف، ج8، ص360-365.
  71. شرح المواقف، ج8، ص361.
  72. التفسير الکبير، ج29، ص459.
  73. شرح المقاصد، ج5، ص273.
  74. الشافي في الامامه، ج2، ص270.
  75. الشافي في الامامه، ج2، ص270.
  76. التفسير الكبير، ج29، ص227؛ الشافي في الامامه، ج2، ص270.
  77. التفسير الكبير، ج29، ص227؛ الشافي في الامامه، ج2، ص269.
  78. التفسير الكبير، ج29، ص227.
  79. الغدير، ج1، ص624.
  80. الشافي في الامامه، ج2، ص279-281؛ الغدير، ج1، ص646-650.
  81. التبيان، ج8، ص317.
  82. الكشاف، ج3، ص523؛ تفسير بيضاوي، ج4، ص225.
  83. الكشاف، ج3، ص225.
  84. الاربعين، ج2، ص283.
  85. تاريخ اليعقوبي، ج2، ص118؛ اسدالغابه، ج1، ص439؛ البداية و النهايه، ج7، ص348-349.
  86. الغدير، ج1، ص657.
  87. فيض القدير، ج6، ص281.
  88. مسند الامام احمد بن حنبل، ج4، ص281؛ ج1، ص46؛ البداية و النهايه، ج7، ص349.
  89. الغدير، ج1، ص667.
  90. الغدير، ج2، ص51-495.
  91. الغدير، ج2، ص53-54؛ نوادر الاخبار، ص179.
  92. المستدرک، ج3، ص419؛ مروج الذهب، ج2، ص365.
  93. البداية و النهايه، ج5، ص211.
  94. کتاب سُلَيم بن قيس، ص758؛ بحارالانوار، ج33، ص141.
  95. البداية و النهايه، ج7، ص304؛ مناقب اسد الغالب، ج1، ص5.
  96. تفسير قمي، ج1، ص171؛ تفسير جوامع الجامع، ج1، ص343.
  97. الدر المنثور، ج2، ص298؛ تفسير العياشي، ج1، ص332.
  98. التفسير الکبير، ج12، ص400-402.
  99. تفسير العياشي، ج1، ص331؛ مجمع البيان، ج3، ص334.
  100. التفسير الکبير، ج12، ص401.
  101. البرهان، ج2، ص227.
  102. الميزان، ج5، ص181؛ تفسير نمونه، ج4، ص258.
  103. تفسير العياشي، ج1، ص293؛ تفسير قمي، ج1، ص162؛ البرهان، ج2، ص240.
  104. التفسير الکبير، ج11، ص288.
  105. تفسير ابن کثير، ج2، ص14؛ البرهان، ج2، ص223؛ الولايه، ص310.
  106. نک: الميزان، ج5، ص168-175.
  107. تفسير العياشي، ج1، ص293.
  108. جامع البيان، ج6، ص54.
  109. جامع البيان، ج6، ص51؛ تفسير جلالين، ج1، ص110.
  110. التفسير الکبير، ج11، ص287.
  111. الميزان، ج5، ص284.
  112. الميزان، ج5، ص279.

منابع

  • الآثار الباقيه عن قرون الخاليه، ابوريحان بيروني (م.440ق.)، تحقيق پرويز اذکايي، تهران، ميراث مکتوب، 1422ق.
  • الاحتجاج علي اهل اللجاج، احمد بن علي الطبرسي (م.520ق.)، به کوشش سيد محمد باقر موسوي خرسان، مشهد، انتشارات المرتضي، 1403ق.
  • الاربعين في اصول الدين، محمد بن عمر الفخر الرازي (م.606ق.)، به کوشش حجازي، مصر، مکتبة الکتاب الازهريه، 1406ق.
  • اسد الغابة في معرفة الصحابه، علي بن محمد ابن الاثير (555-630ق.)، بيروت، دار الفکر، 1409ق.
  • الاصابة في تمييز الصحابه، ابن حجر العسقلاني (773-852ق.)، به کوشش علي محمد معوض و عادل احمد عبدالموجود، بيروت، دار الکتب العلميه، 1415ق.
  • الافصاح في الامامه، محمد بن محمد بن النعمان (شيخ مفيد) (336-413ق.)، تهران، انتشارات بنياد بعثت، 1414ق.
  • الاقتصاد الهادي الي طريق الرشاد، محمد بن حسن الطوسي (385-460ق.)، به کوشش حسن سعيد، بيروت، دار الاضواء، 1406ق.
  • اقسام المولي في اللسان، محمد بن محمد بن النعمان (شيخ مفيد) (336-413ق.)، به کوشش مهدي نجف، قم، کنگره جهاني شيخ مفيد، 1413ق.
  • الامالي، محمد بن علي بن بابويه (شيخ صدوق) (311-381ق.)، تصحيح قسم الدراسات الاسلامية مؤسسة البعثه، تهران، انتشارات بنياد بعثت، 1417ق.
  • انساب الاشراف، احمد بن يحيي البلاذري (م.279ق.)، تحقيق سهيل صادق زکار و رياض زرکلي، بيروت، دار الفکر، 1417‌ق.
  • بحار الانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار، محمد باقر المجلسي (1037-1110ق.)، تصحيح محمد باقر بهبودي و سيد ابراهيم ميانجي و سيد محمد مهدي موسوي خرسان، بيروت، داراحياء التراث العربي و مؤسسة الوفاء، 1403ق.
  • البداية و النهاية في التاريخ، اسماعيل بن عمر بن کثير (700-774ق.)، بيروت، مکتبة المعارف، 1411ق.
  • البرهان في تفسير القرآن، هاشم بن سليمان البحراني (م.1107ق.)، تهران، البعثه، 1415ق.
  • بيان مشکل الآثار، ابوجعفر الطحاوي، به کوشش الانوروطه، دار النشر.
  • تاريخ الطبري (تاريخ الامم والملوک)، محمد بن جرير الطبري (224-310ق.)، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، بيروت، دار احياء التراث العربي.
  • تاريخ اليعقوبي، احمد بن ابي‌يعقوب اليعقوبي (م.292ق.)، بيروت، دار صادر، 1415ق.
  • تاريخ بغداد، احمد بن علي الخطيب البغدادي (م.463ق.)، به کوشش مصطفي عبدالقادر عطا، بيروت، دار الکتب العلميه، 1417ق.
  • التبيان في تفسير القرآن، محمد بن حسن الطوسي (385-460ق.)، به کوشش احمد حبيب قصير عاملي، بيروت، دار ‌‌احياء ‌‌التراث ‌‌العربي، 1963م.
  • تفسير ابن کثير (تفسير القرآن العظيم)، اسماعيل بن عمر بن کثير (700-774ق.)، به کوشش محمد حسين شمس‌الدين، بيروت، دار الکتب العلميه، 1419ق.
  • تفسير الثعلبي (الکشف و البيان)، احمد بن محمد الثعلبي (م.427ق.)، به کوشش محمد بن عاشور و نظير الساعدي، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1422ق.
  • تفسير الجلالين، جلال‌الدين المحلي (م.864ق.)، و عبدالرحمان بن ابي‌بکر السيوطي (849-911ق.)، بيروت، مؤسسة النور، 1416ق.
  • تفسير العياشي، محمد بن مسعود العياشي (م.320ق.)، تحقيق سيد هاشم رسولي محلاتي، تهران، مکتبة العلمية الاسلاميه، 1380ق.
  • تفسير القرآن المجيد المستخرج من تراث الشيخ المفيد، محمد علي ايازي (1333- ش.)، قم، بوستان کتاب، 1424ق.
  • تفسير القمي، علي بن ابراهيم قمي (م.307ق.)، به کوشش سيد طيب موسوي جزائري، قم، انتشارات دار الکتاب، 1404ق.
  • التفسير الکبير، محمد بن عمر الفخر الرازي (م.606ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1415ق.
  • تفسير بيضاوي (انوار التنزيل و اسرار التاويل)، البيضاوي (م.685ق.)، به کوشش يوسف عبدالرحمان مرعشلي، بيروت، دار احياءالتراث العربي، 1418ق.
  • تفسير جوامع الجامع، الفضل بن الحسن الطبرسي (468-548ق.)، به کوشش ابوالقاسم گرجي، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1378ش.
  • تفسير قرطبي (الجامع لاحکام القرآن)، محمد بن احمد القرطبي (م.671ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1405ق.
  • تفسير نمونه، مکارم شيرازي و ديگران، تهران، دار الکتب الاسلاميه، 1375ش.
  • تهذيب اللغه، محمد الازهري (م.370ق.)، به کوشش عبدالسلام هارون.
  • الخصال المحمودة و المذمومه، محمد بن علي بن بابويه (شيخ صدوق) (311-381ق.)، به کوشش علي‌اکبر غفاري، قم، دفتر انتشارات اسلامي، 1410ق.
  • الدر المنثور في التفسير بالماثور و هو مختصر تفسير ترجمان القرآن، عبدالرحمان بن ابي‌بکر السيوطي (849-911ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1365ق.
  • سنن ابن ماجه، محمد بن زيد الربعي ابن ماجه (م.275ق.)، به کوشش محمدفؤاد عبدالباقي، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1395ق.
  • سنن الترمذي (الجامع الصحيح)، محمد عيسي الترمذي (م.279ق.)، به کوشش عبدالوهاب عبداللطيف، بيروت، دار الفکر، 1402ق.
  • السنن الکبري، احمد بن علي النسائي (215-303ق.)، تحقيق عبدالغفار سليمان البنداري و سيد کسروي حسن، بيروت، دار الکتب العلميه، 1411ق.
  • السيرة الحلبيه، نورالدين علي بن احمد الحلبي (م.1044ق.)، به کوشش الخطيب، قاهره، دار الکتب الحديثه.
  • السيرة النبويه، عبدالملک بن هشام (م.218ق.)، تحقيق مصطفي السقاء و عبدالحفيظ شبلي و ابراهيم الابياري، بيروت، دار المعرفه، بي‌تا.
  • الشافي في الامامه، سيد المرتضي (م.436ق.)، تحقيق سيد عبدالزهراء حسيني خطيب، تهران، مؤسسة الصادق، 1410ق.
  • شرح المقاصد في شرح القواعد، التفتازاني (م.793ق.)، به کوشش عبدالرحمان، قم، الرضي، 1409ق.
  • شرح المواقف، علي بن محمد الجرجاني (م.816ق.)، قم، الرضي، 1325ق.
  • صحيح البخاري، البخاري (م.256ق.)، به کوشش مصطفي ديب البغا، بيروت، دار ابن کثير، اليمامه، 1407ق.
  • الصواعق المحرقه، احمد بن حجر الهيتمي (م.974ق.)، به کوشش عبدالرحمان بن عبدالله الترکي، بيروت، مؤسسة الرساله، 1417ق.
  • الغدير في الکتاب و السنة و الادب، عبدالحسين الاميني، قم، مرکز الغدير، 1416ق.
  • فتح الباري شرح صحيح الامام ابي‌عبدالله محمد بن اسماعيل البخاري، ابن حجر العسقلاني (773-852ق.)، شرح عبدالعزيز بن عبدالله بن باز، تحقيق محمد فواد عبدالباقي و محب‌الدين خطيب، بيروت، دار المعرفه، بي‏تا.
  • فيض القدير شرح الجامع الصغير من احاديث البشير النذير، المناوي (م.1031ق.)، به کوشش احمد عبدالسلام، بيروت، دار الکتب العلميه، 1415ق.
  • القاموس المحيط، محمد بن يعقوب فيروز‌آبادي (م.817ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1412ق.
  • الکافي، محمد بن يعقوب کليني (م.329ق.)، به کوشش علي‌اکبر غفاري، تهران، انتشارات دار الکتب اسلاميه، 1375ش.
  • الکشاف، محمود بن عمر الزمخشري (م.538ق.)، قم، بلاغت، 1415ق.
  • الکني و الاسماء، محمد الدولابي (م.310ق.)، به کوشش الغاريابي، بيروت، دار ابن حزم، 1421ق.
  • لسان العرب، محمد بن مکرم ابن منظور (630-711ق.)، قم، انتشارات ادب الحوزه، 1405ق.
  • مجمع البحرين، فخرالدين بن محمد الطريحي (م.1085ق.)، به کوشش الحسيني، بيروت، الوفاء، 1403ق.
  • مجمع البيان في تفسير القرآن، الفضل بن الحسن الطبرسي (468-548ق.)، مقدمه محمد جواد بلاغي (1864-1933م.)، تصحيح سيد هاشم رسولي محلاتي و فضل الله يزدي طباطبايي، بيروت، دار المعرفه، 1406ق.
  • مجمع الزوائد و منبع الفوائد، علي بن ابي‌بکر الهيثمي (م.807ق.)، بيروت، دار الکتاب العربي، 1402ق.
  • محيط المحيط، بطرس بن يونس بستاني (م1300ق.)، بيروت، مکتبة لبنان ناشرون، 1978م.
  • مروج الذهب و معادن الجوهر، علي بن الحسين المسعودي (م.346ق.)، به کوشش يوسف اسعد داغر، قم، انتشارات هجرت، 1409ق.
  • المستدرک علي الصحيحين، محمد بن عبدالله الحکام النيسابوري (م.405ق.)، به کوشش مصطفي، بيروت، دار الکتب العلميه، 1411ق.
  • مسند ابي‌يعلي، احمد بن علي بن المثني (م.307ق.)، به کوشش حسين سليم، بيروت، دار المأمون للتراث.
  • مسند الامام احمد بن حنبل، احمد بن حنبل (م.241ق.)، بيروت، دار الصادر، بي‌تا.
  • المصباح المنير في غريب الشرح الکبير للرافعي، احمد بن محمد بن علي، الفيومي (م.770ق.)، قم، دار الهجره، 1405ق.
  • المعارف، ابن قتيبه دينوري (213-276ق.)، به کوشش ثروت عکاشه، قم، انتشارات شريف الرضي، 1373ش.
  • معجم البلدان، ياقوت بن عبدالله الحموي (م.626ق.)، بيروت، دار الصادر، 1995م.
  • المعجم الکبير، سليمان بن احمد الطبراني (260-360ق.)، به کوشش حمدي عبدالمجيد السلفي، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1405ق.
  • معجم مقاييس اللغه، احمد بن فارس (م.‌395‌ق.)، به کوشش عبدالسلام محمد هارون، قم، انتشارات دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، 1404‌ق.
  • المغازي، محمد بن عمر الواقدي (م.207ق.)، به کوشش مارسدن جونس، بيروت، مؤسسة الاعلمي، 1409ق.
  • مناقب اسد الغالب ممزق الکتائب، ابن الجزري (م.833ق.)، به کوشش الطنطاوي، القاهره، مکتبة القرآن.
  • مناقب امام علي بن ابي‌طالب7، علي بن محمد ابن المغازلي (م.483ق.)، بيروت، دار الاضواء، 1412ق.
  • الميزان في تفسير القرآن، سيد محمد حسين طباطبايي (1282-1360ش.)، بيروت، مؤسسة الاعلمي، 1393ق.
  • نوادر الاخبار فيما يتعلق باصول الدين، محمد بن شاه مرتضي فيض کاشاني (1006-1091ق.)، به کوشش مهدي انصاري قمي، تهران، انتشارات مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1370ش.