بنی‌نضیر، یکی از قبیله‌های یهودی ساکن مدینه و نام یکی از غزوات پیامبر اسلام است. در اینکه بنی‌نضیر بنی‌اسرائیلی هستند یا از عرب‌های یهودی قبیله جذام ‌می‌باشند، دیدگا‌ه‌ها متفاوت است، ولی می‌توان خاستگاه آنان را شامات دانست. در برخی منابع اسلامی، علت مهاجرت آن‌ها به یثرب، آگاهی ایشان از منطقه ظهور پیامبر آخر الزمان بیان شده است. از تاریخ سکونت آنان در یثرب اطلاع دقیقی در دست نیست. آنان اول در منطقه سافله مدینه ساکن شدند و بعد از یافتن مناطق مستعد شهر، به منطقه عالیه و نزدیکی نجد تغییر مکان دادند و در آنجا دژهای مستحکمی بنا کردند.

بنی‌نضیر
نسب بنی‌اسرائیل، قبیله جذام
مکان شامات، یثرب
اشخاص مهم سلام بن مشکم، حیی بن اخطب، سلام بن ابی‌الحقیق، اسیر بن رزام
شاخه‌ای از یهود
مذهب یهودی

اقتصاد بنی‌نضیر بر باغداری و دامداری استوار بود. داشتن باغ‌های وسیع خرما و نیز انتقال به منطقه عالیه یثرب موجب رونق اقتصادی و ثروتمندشدن آنها گردید. بنی‌نضیر از جایگاه دینی بهتری نسبت به قبایل یهودی دیگر برخوردار بودند به طوری که مردم برای گشایش کارها به آنان نذر می‌کردند و در مورد پیامبر آخرالزمان و نشانه‌هایش از آنان سؤال می‌کردند.

بنی‌نضیر از قبایل اثرگذار یهودی مدینه در دوران پیامبر و پیش از آن بودند. روابط گسترده این قبیله با دیگر قبایل، توان بالای نظامی و اقتصادی و نیز دامنه نفوذ فرهنگی آن‌ها موجب چنین جایگاهی شده بود. روابط ستیزآمیز و احتجاج‌های دینی میان مسلمانان و یهود و تاثیر غیر مستقیم آن‌ها در جنگ‌هایی چون سویق، احزاب، بنی‌قریظه و خیبر برخاسته از همین موقعیت بود. از برجسته‌‌ترین سران این قبیله می‌توان به سلام بن مشکم و حیی بن اخطب اشاره کرد.

بنابر گزارش‌های تاریخی، در پی آشکار شدن ارتباط بنی‌نضیر با قریش علیه پیامبر و طرح آنان برای قتل پیامبر، آن حضرت قلعه‌های آنان را محاصره کرد و آنان مجبور به خروج از مدینه شدند. از آنجا که جنگی در نگرفته بود اموال برجای مانده در حکم غنیمت نبود و تصرّف در آن به اختیار پیامبر بود. از این رو رسول خدا(ص) با توافق انصار آن را میان مهاجران تقسیم کرد تا وظیفه حمایت از مهاجران توسط انصار پایان پذیرد.

نسب‌شناسی

بنی‌نضیر را از بنی‌اسرائیل دانسته‌اند که نسبشان از طریق‌ هارون بن عمران به یعقوب(ع) می‌رسد.[۱] سخن پیامبر که همسرش صفیه را از فرزندان‌ هارون دانسته، مؤید این نکته است.[۲] اما برخی آن‌ها را از عرب‌های یهودی قبیله جُذام می‌دانند.[۳] برخی شرق‌شناسان غربی آن‌ها را از قبایل عرب یهودی شده شمرده و بنی‌اسرائیلی بودن آن‌ها را نامعقول دانسته‌اند.[۴] اما بعضی از محققان تغییرات فرهنگی و زبانی یهودیان را برآمده از اوضاع اقلیمی و فرهنگی حجاز دانسته، بر اسرائیلی بودن آنان تاکید دارند.[۵] در منابع اسلامی[۶] دو قبیله بنی‌نضیر و بنی‌قریظه، منسوب به‌ هارون شمرده شده‌اند.[۷]

خواه نضیریان را اسرائیلی بدانیم و خواه از اعراب یهودی شده جذام تلقی کنیم، می‌توان وطن و خاستگاه نخست هر دو را شامات دانست.[۸] در برخی منابع اسلامی، علت مهاجرت آن‌ها به یثرب، آگاهی ایشان از ظهور پیامبر آخر الزمان بیان شده است.[۹]

تاریخ سکونت در مدینه

منابع تاریخی هم‌نظرند که یهودیان پیش از اوس و خزرج در مدینه ساکن شدند و قدرت را در اختیار داشتند.[۱۰] پس از مهاجرت اوس و خزرج، آنان قدرت را از دست یهودیان بیرون ساختند.[۱۱] پس از این دوره، بنی‌نضیر هم‌پیمان اوس شدند.[۱۲]

بر پایه گزارش‌هایی، بنی‌نضیر پس از مهاجرت به یثرب که هنگام دقیق آن مشخص نیست، در آغاز در منطقه سافله آن، در پایین مدینه به سوی شام، [۱۳] مستقر شدند و در آن باغ و املاک داشتند. به تدریج و بر اثر شناسایی مناطق مستعد و به سبب ناسازگاری با محیط سافله، به دره بَطحان منطقه عالیه در آبادی‌های سمت نجد مدینه به سوی تهامه[۱۴] رفتند.[۱۵] این مکان نزدیک مسجد فضیخ در عوالی بود.[۱۶] آن‌ها در مناطق مسکونی خود، دژهای (آطام) مستحکمی ساختند که از فضایی فراخ برخوردار بود و امکان نگهداری دام، آب و مواد غذایی برای مدتی طولانی در آن وجود داشت.[۱۷] برخی شمار آن‌ها را هزار تن گزارش کرده‌اند.[۱۸]

ریاست قبیله

گزارش‌های دوران جاهلیت و اسلامی تا سال سوم ق. از ریاست سلام بن مشکم بر قبیله بنی‌نضیر گزارش می‌دهند.[۱۹] اما در رویدادهای بعد، نام حُیَی بن اَخْطَب به عنوان رئیس قبیله به چشم می‌خورد.[۲۰] این دو از برجسته‌‌ترین سران بنی‌نضیرند. پس از حُیَی که به سال پنجم ق. همراه با مردان بنی‌قریظه کشته شد، [۲۱] ابورافع سلام بن ابی‌الحُقَیقْ و پس از او اُسَیر بن رزام ریاست بنی‌نضیر را بر عهده گرفتند.[۲۲]

روابط با قبایل دیگر

از روابط بنی‌نضیر با قبایل خرد و کلان یهودی یثرب، آگاهی چندان در دست نیست، جز آن که در برابر یهودیان بنی‌قَیْنُقاع که هم‌پیمان خزرج بود، جنگیده بودند.[۲۳] تنها نکته‌ای که از روابط بنی‌نضیر با یهودیان بنی‌قُرَیظَه مورد توجه قرار گرفته، آن است که آن‌ها در روابط حقوقی خود با بنی‌قریظه تبعیض روا می‌داشتند و آنان ناچار بودند دیه خود را به صورت مضاعف به بنی‌نضیر بپردازند.[۲۴]

در گزارش‌هایی به خویشاوندی برخی از بنی‌نضیر با انصار اشاره شده است.[۲۵] آن‌ها در نبرد سُمَیر، از نخستین درگیری‌های اوس و خزرج[۲۶] و سپس در نبردی که برخی آن را فجار دوم انصار[۲۷] نامیده‌اند،[۲۸] کنار اوس بر ضد خزرج جنگیده بودند.[۲۹] هنگامی که بنی‌نضیر پیمان خود را با پیامبر شکستند، رسول خدا به نشانه ابطال پیمان اوس با آن‌ها، در مقدمات غزوه‌ای که بر ضد آن‌ها شکل داد، اوسیان را در آن شریک ساخت و پس از تبعید بنی‌نضیر، پیامبر به نشانه قدردانی، شمشیر معروف آل ابی‌حُقَیْق از خانواده‌ای برجسته از بنی‌نضیر را به سعد بن مُعاذ، بزرگ اوسیان، بخشید.[۳۰]

اقتصاد بنی‌نضیر

اقتصاد بنی‌نضیر با توجه به منابع آب منطقه مسکونی آنان، بیشتر بر باغداری و دامداری استوار بود. آن‌ها افزون بر حومه یثرب، در خیبر[۳۱] در 165 کیلومتری شمال مدینه در راه شام[۳۲] و ذی الجَدر[۳۳] نیز باغ‌هایی با انواع خرما در اختیار داشتند[۳۴] که هر یک پس از 30 سال به بار می‌نشست.[۳۵] منابع تنها به نام هفت باغ که به مُخَیریق تعلق داشته، اشاره کرده‌اند.[۳۶] بر پایه روایاتی، منبت[۳۷] یا دلال[۳۸] نام باغی از آنِ بنی‌نضیر بوده که احیای آن به دست سلمان فارسی شرط آزادی او از قید بردگی تعیین شده بود.[۳۹]

جایگاه دینی

بنی‌نضیر در منابع اسلامی نسبت به دیگر قبایل یهود برتری نسبی داشت. شاید برتری سیاسی و حقوقی بنی‌نضیر بر بنی‌قریظه و انتساب کعب بن اشرف بدان‌ها، از علل این امر باشد. کعب از احبار ثروتمند بنی‌نضیر بود که با کمک‌های مالی خود، نفوذی فراوان بر دیگر احبار یهود داشت.[۴۰] سیره‌نگاران از آن دسته از احبار بنی‌نضیر نام برده‌اند که نقشی برجسته در رویارویی با پیامبر داشتند و از حُیَی بن اَخْطَب و برادرانش ابویاسر و جَدِّی، سلام بن مُشْکَم، کنانه و سلام بن ربیع بن ابی‌الْحُقَیْق، سلام بن ابی‌الحُقَیْق، عمرو بن حجاش، کعب بن اشرف و هم‌پیمانانش کردم بن قیس و حجاج بن عمرو/عمر به عنوان احبار بنی‌نضیر نام برده‌اند.[۴۱] زهری به 30 تن از آن‌ها اشاره کرده است.[۴۲]

روابط با مسلمانان

با ورود پیامبر به یثرب و رواج اسلام در آن جا و پس از پیمان‌نامه‌ای که پیامبر میان تیره‌های انصار، مهاجران و برخی شاخه‌های یهود منعقد کرد، سران بنی‌نضیر نزد پیامبر آمدند. پیامبر ضمن به رسمیّت شناختن دین یهود، یهودیان را به اسلام فراخواند و پیشگویی‌های راهب شامی به نام ابن‌هیِّبان درباره ظهور پیامبر آخرالزمان را که برای دیدار با پیامبر از شام به یثرب آمده بود، برای آن‌ها یادآور شد.[۴۳] آن‌ها به پیامبر امید دادند که در آینده و با شناخت بیشتر از اسلام، مسلمان خواهند شد و موافقت کردند که تا آن هنگام متعرض یکدیگر نشوند.

نخستین عهدنامه با پیامبر

برخی مفسران نخستین، از عهدنامه سران بنی‌نضیر با پیامبر(ص) یاد کرده‌اند که بر پایه آن، هر یک از طرف‌های پیمان که آن را نقض کند، با کشتار مردان و اسارت زنان و فرزندان و مصادره اموال مجازات شود.[۴۴] چنین بندی با توجه به مجازات سنگین پیمان‌شکنان در آیین یهود بعید به نظر نمی‌آید.واقدی از بندی دیگر نیز یاد کرده که اگر یهودیان به نبرد پیامبر بیایند، یهود مدینه باید او را یاری کنند.[۴۵] اما منابع دیگر به این بند اشاره نکرده‌اند.

سران بنی‌نضیر در آغاز به پیامبر به عنوان رقیبی سیاسی می‌نگریستند[۴۶] و از این فرصت برای رویارویی با گسترش اسلام و در تنگنا قرار دادن پیامبر استفاده کردند؛ به ویژه که بزرگان بنی‌نضیر، خود، از احبار بودند. از این رو، ولفنسون بر خاورشناسان دیگر خرده گرفته که چگونه خودداری یهودیان از پذیرش پیامبری از غیر بنی‌اسرائیل را در تحلیل‌های خود در نظر نگرفته و در موضع‌گیری بر ضد پیامبر(ص) از یهود جانبداری کرده‌اند.[۴۷]


آنان در این دوره، مشابهت‌های موجود میان مناسک یهود و مسلمانان، از جمله روزه گرفتن در برخی روزها[۴۸] و نماز خواندن به سوی بیت المقدس را دلیلی بر حقانیت و اصالت آیین خود می‌دانستند و می‌کوشیدند نومسلمانان یثربی را از دین خود بازگردانند.[۴۹] با این همه، پیامبر همچنان به اسلام آوردنشان امیدوار بود و به سفارش وحی[۵۰] با آن‌ها مدارا می‌کرد؛ برخی تاریخ‌نگاران بر این باورند[۵۱] که بنی‌نضیر ناچار شدند برای امنیت خود به سال سوم ق. پیمانی ببندند، هر چند به سال چهارم ق. و پس از رویداد بئر معونه عهد خود را شکستند. اما زهری بر این باور است آن‌ها که تا سال سوم ق. پیمانی نبسته بودند، همچنان حاضر نشدند با انعقاد قراردادی به پیامبر اطمینان دهند که برای او مایه خطر نخواهند بود.[۵۲]

آشکارسازی دشمنی

به تدریج یهودیان ستیزهای دینی و کلامی خود را آشکارتر کردند و برای همگان روشن شد که آن‌ها ایمان نخواهند آورد. بدین سان، دوره دوم روابط یهود با مسلمانان شکل گرفت.

بیش از یکصد آیه در سوره بقره، نخستین سوره نازل شده، در این زمینه است. اما در گزارش‌های مفسران ذیل این آیات، همه یهودیان یک مجموعه تلقی شده‌اند. از این رو، معلوم نیست سهم هر یک از قبایل یهود در این ستیزها چه‌ اندازه بوده است. با ردیابی نام احبار بنی‌نضیر در این گزارش‌های تفسیری، می‌توان به نقش آن‌ها پی برد؛ برخی احبار بنی‌نضیر کوشیدند با استفاده از روابط صمیمانه خود با ساکنان یثرب، آن‌ها را از اسلام بازگردانند.

شماری از مسلمانان به انصار مرتبط با یهود هشدار دادند که با آن‌ها صمیمی نمانند؛ اما پاسخ منفی شنیدند. خداوند با آیاتی از سوره آل‌‌عمران/3، 28، 29 و... به آن‌ها هشدار داد.[۵۳]

تغییر قبله

تغییر قبله در این دوره، بیانگر تغییر راهبرد پیامبر در برابر یهود بود. این امر بحث‌هایی درباره مسئله بداء را همراه داشت و اعتراض یهود را نیز برانگیخت. به روایتی، تنی چند از احبار بنی‌نضیر با درخواستی فریبکارانه از پیامبر(ص) خواستند به قبله پیشین خود بازگردد تا به او ایمان بیاورند که خداوند آن‌ها را نادان خواند.[۵۴] (سوره بقره، آیه145) بعضی قرآن را ناسازگار با تورات خواندند و از او خواستند کتابی ارائه کند که برای آن‌ها پذیرفتنی باشد.[۵۵]

برخی هم از پیامبر تقاضای معجزه کردند.[۵۶] سردی روابط بدان جا رسید که برخی احبار بنی‌نضیر آشکارا ادعا کردند که او پیامبر موعود تورات نیست.[۵۷] بر پایه روایتی، خداوند در آیه 178 آل‌عمران/3 به بنی‌نضیر هشدار داده که گمان نکنند مهلتی که دارند به سود آن‌ها است، بلکه برای افزودن گناهان ایشان است.[۵۸] با این همه، به رغم این که هیچ یک از بنی‌نضیر ایمان نیاورده بودند، برخی اوسیان مسلمان به ایمان آوردنشان امیدوار بودند.[۵۹]

زمینه شکل‌گیری جنگ

نبرد بدر برای مخالفان پیامبر در مدینه به ویژه یهودیان، هشداری جدی بود. پس از شکست سنگین مکیان در بدر، برخی بزرگان بنی‌نضیر که نفوذی گسترده بر یهودیان قبایل دیگر داشتند، همراه گروهی از احبار یهود پنهانی به مکه رفتند و در هم‌نوایی با قریش بر کشته‌های بدر گریستند[۶۰] و قریش را بر ضد پیامبر تحریک کردند.[۶۱]

در ماه‌های پایانی سال دوم ق. ابوسفیان که در نبرد بدر شرکت نکرده بود، با سپاهی‌ اندک نزدیک مدینه آمد. برخی سران بنی‌نضیر با آگاهی از تصمیم وی برای حمله به مسلمانان، به یاری او شتافتند و شبانه او را جای دادند و آگاهی‌های مورد نیاز را در اختیارش نهادند.[۶۲] برخی خاورشناسان برای ردّ معاونت بنی‌نضیر با قریش، جانبدارنه در روایت مذکور تردید کرده و آن را یک مهمانی ساده دانسته‌اند.[۶۳] علت اصلی درگیری مسلمانان با بنی‌نضیر، به پیمان‌شکنی و یاری آن‌ها به ابوسفیان و تصمیمشان برای کشتن پیامبر بازمی‌گردد. تفاوت بیشتر منابع درباره علت و هنگام نبرد، به سبب تفاوت گزارش ابن‌اسحق و زهری است؛ هر چند هر دو از عروة بن زبیر روایت کرده‌اند.[۶۴]

تصمیم به قتل پیامبر

به روایت زهری، مدتی پس از غزوه سویق، در پی ‌نامه تهدیدآمیز قریش، بنی‌نضیر تصمیم گرفتند با ترفندی پیامبر را به قتل برسانند و از این رو، از او خواستند تا در منطقه‌ای میان یثرب و مساکن بنی‌نضیر، همراه با 30 تن از اصحاب خود برای گفت و گو به دیدار 30 تن از احبار بیاید تا اگر آن‌ها او را تایید کردند و به وی ایمان آوردند، همگی به او ایمان بیاورند.

اما پس از حضور پیامبر دریافتند که با وجود یارانش نمی‌توانند او را بکشند و از او خواستند با سه تن از یاران خود به گفت و گوی سه تن از احباری بیاید که پنهانی خنجری با خود حمل می‌کردند.[۶۵] با افشای تصمیم بنی‌نضیر از جانب یکی از زنان آنان، پیامبر به مدینه بازگشت و فردای آن روز در حالی‌‌که تنها شش ماه از نبرد بدر گذشته بود، به سوی بنی‌نضیر رفت و آن‌ها را به وفادار ماندن به پیمان خود فراخواند؛ اما چون نپذیرفتند، به محاصره آن‌ها پرداخت و غزوه بنی‌نضیر شکل گرفت.

محدثان[۶۶] و مفسران[۶۷] این روایت را به طرق گوناگون از زهری گزارش کرده‌اند. منابع دیگر هم بخش‌هایی از روایت زهری را مطرح کرده‌اند.[۶۸] همه منابعی که به گونه‌ای روایت زهری را گزارش نموده‌اند، زمان غزوه بنی‌نضیر را شش ماه پس از نبرد بدر دانسته‌اند.

در برابر روایت زهری، گزارش ابن‌اسحق قرار می‌گیرد که بر اساس آن، پس از رویداد بئر معونه به سال چهارم ق. یکی از یاران پیامبر دو تن از قبیله بنی‌عامر بن صعصعه را کشت و چون پیامبر(ص) پیشتر به آن‌ها امان داده بود، ملزم شد که دیه آن‌ها را بپردازد.

اما از آن جا که از پرداخت آن در این هنگام ناتوان بود، تصمیم گرفت از بنی‌نضیر، هم‌پیمان بنی‌عامر، یاری بگیرد. از این رو، در روز شنبه که مورد احترام یهودیان است، همراه حدود ده تن از اصحاب نزد آن‌ها رفت.[۶۹] گویا شمار‌ اندک همراهان پیامبر، بنی‌نضیر را برای طراحی توطئه قتل پیامبر وسوسه کرد.[۷۰] آن‌ها از پیامبر(ص) خواستند که قدری درنگ کند تا این مبلغ را برای او گردآوری کنند و پنهانی تصمیم گرفتند با رها کردن سنگی از روی قلعه بدون آن که خود مسؤولیت قتل را بپذیرند، او را از میان ببرند.[۷۱] اما پیامبر(ص) که این نقشه را دریافت، به گونه‌ای آن جا را ترک کرد که همگان تصور نمودند پیامبر(ص) در همان حوالی است و به زودی نزد یارانش بازمی‌گردد. اما پیامبر به سرعت به مدینه بازگشته بود تا بدان‌ها فرصت ترور ندهد.[۷۲]

دلایل دیگر غزوه بنی‌نضیر

در مطالعات جدید، ادلّه‌ای دیگر برای غزوه بنی‌نضیر مطرح شده است. ولفنسون که پیمان بنی‌نضیر با پیامبر را بر پایه پیمان‌نامه عمومی پذیرفته، علت حمله به بنی‌نضیر را همراهی نکردنشان با پیامبر در نبرد احد دانسته است. بر اساس معاهده، بنی‌نضیر می‌بایست در نبرد احد از مدینه دفاع می‌کردند. او درباره علت حمله نکردن پیامبر به بنی‌قریظه، بر این باور است که گویا پیمان آن‌ها متفاوت بوده و چنین تعهدی در برابر پیامبر نداشته‌اند.[۷۳]

شاید همراهی مُخَیْریق یهودی با پیامبر در غزوه احد که تنها بر پایه روایت واقدی از بنی‌نضیر است، پشتوانه سخنان ولفنسون باشد. مخیریق که خود در غزوه احد شرکت کرد، از یهودیان خواست به یاری پیامبر بیایند؛ اما آن‌ها عذر آوردند که آن روز شنبه است.[۷۴] از دیدگاه ولفنسون، آن‌ها با این‌‌کار خود پیمان خویش با پیامبر را شکستند.

بروکلمان غزوه بنی‌نضیر را برآمده از بهانه‌جویی پیامبر برای جبران ضربه سنگین رویداد بئر معونه دانسته است که در آن 70 یا 40 تن از مسلمانان به شهادت رسیدند.[۷۵] این تحلیل و نادیده گرفتن رفتار یهود، جانبدارانه است. البته پیروزی بر بنی‌نضیر می‌توانست تا حدی فشار برآمده از رویداد بئر معونه را بر مسلمانان جبران کند؛ اما بر پایه آیات قرآن (حشر/59، 2) این پیروزی قابل پیش‌‌بینی نبود. پس از بروز دشمنی بنی‌نضیر، پیامبر از طریق پیکی از اوسیان به آن‌ها اعلام کرد که اگر تا 10 روز دیگر محل سکونت خود را ترک نکنند، خونشان هدر خواهد بود. با این اقدام، آن‌ها دریافتند که بر خلاف پیمان دوره جاهلی، اوس کنار بنی‌نضیر نخواهد ایستاد.[۷۶] از این رو، به گردآوری دارایی خود پرداختند و برای حرکت از قبایل عرب شتر کرایه کردند.[۷۷]


عبدالله بن ابی خزرجی با آگاهی از تصمیم پیامبر در پیامی ضمن وعده یاری خزرج و بنی‌قریظه و غَطفان به بنی‌نضیر از آن‌ها خواست ایستادگی کنند.[۷۸] در آیه 11 سوره حشر این وعده‌ها دروغ دانسته شده است.

سلام بن مشکم با یادآوری خیانت عبدالله بن ابیّ و عدم حمایت وی از بنی‌قَینقاع به سال دوم ق. و مبارزات بنی‌نضیر بر ضد خزرج در روزگار جاهلی، از حُیَی خواست حال که مالک نخلستان‌ها و دارایی‌های خود هستند، به عبدالله بن ابیّ اعتماد نکند.[۷۹] اما حُیَی با توجه به برتری نظامی و دفاعی خود، با پذیرش پیشنهاد عبدالله بن ابیّ، آماده رویارویی با پیامبر شد و به ترمیم دژهای بنی‌نضیر پرداخت[۸۰] و تدارکات لازم را همراه با چارپایان درون آن‌ها جای داد[۸۱] وپیامبر را از مخالفت خود آگاه ساخت.[۸۲]

آیه دوم سوره حشر گزارش می‌دهد: ﴿وَ ظَنُّوا اَنَّهُمْ مانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ﴾؛ «گمان داشتند که دژهایشان در برابر خدا مانع آنها خواهد بود». (سوره حشر، آیه2) گفته‌های سلاّم حکایت دارد که پیامبر در این مرحله در صدد تصرف دارایی آن‌ها نبوده است. این سخن شاهدی بر بطلان نظر ولفنسون است که هدف اصلی از نبرد با یهود را دستیابی به ثروت آن‌ها دانسته است.[۸۳]

جزئیات نبرد بنی‌نضیر

در روایت زهری جزئیات نبرد نیامده است. بر پایه روایت ابن‌اسحق، پیامبر(ص) پس از آن که از ترور نافرجام آن‌ها جان سالم به در برد، به مدینه بازگشت. در دوازدهم ربیع الاول سال چهارم ق.[۸۴] با گماردن ابن‌ام مکتوم بر مدینه[۸۵] به سوی قلعه‌های آن‌ها به راه افتاد. او علی(ع) را به عنوان فرمانده تعیین کرد[۸۶] و پرچم خود را به دستش داد.[۸۷]

مسلمانان به دستور پیامبر(ص) به سوی بنی‌نضیر حرکت کردند[۸۸] و هنگام عصر به زمین‌های بنی‌نضیر رسیدند.[۸۹] بنی‌نضیر با مشاهده پیامبر از فراز دژهای خود، به پرتاب تیر و سنگ پرداختند.[۹۰] مسلمانان پس از برپا کردن نماز عصر، در آن جا مستقر شدند.

خیمه پیامبر را نخست در زمین‌های تیره بنی‌خطمه از اوس و هم‌پیمانان بنی‌نضیر که همچنان ایمان نیاورده بودند، [۹۱] برپا کردند که بعدها به مسجد صغیر شهرت یافت؛ اما چون از جانب تیراندازان بنی‌نضیر هدف تیر قرار گرفت، خیمه را به منطقه‌ای میان زمین‌های بنی‌نضیر و بنی‌قریظه که بعدها مسجد فضیخ نام گرفت، منتقل کردند.[۹۲]

پیامبر با تنی چند از اصحاب خود به مدینه بازگشت و شب را آن جا گذراند و روز بعد به جمع سپاه اسلام بازگشت.[۹۳] به نظر می‌رسد منطقه جنگی از امنیت کافی برخوردار نبوده و بیم ترور پیامبر می‌رفته است. همچنین حضور پیامبر(ص) در مدینه می‌توانست زمینه توطئه عبدالله بن ابیّ در پیوستن او به بنی‌نضیر را خنثا کند.

مدت محاصره بنی‌نضیر شش شب[۹۴] یا 15 روز[۹۵] و یا بیش از 20 شب[۹۶] ادامه یافت. در طول این مدت، سعد بن عباده از بزرگان خزرج، با ارسال خرما، خوراک سپاه اسلام را تامین می‌کرد.[۹۷] بنی‌نضیر که منتظر رسیدن نیروهای کمکی بودند، به‌انداختن سنگ و تیراندازی از روی دژها بسنده کردند.[۹۸]


تنها اقدام نظامی بنی‌نضیر در این مدت آن بود که به عَزوَک، سردسته شجاع تیراندازان، ماموریت دادند تا با تنی چند پیامبر را ترور کنند. در آن شب، علی بن ابی‌طالب(ع) همراه با چند تن از انصار، ماموران بنی‌نضیر از جمله عزوک را کشتند و سرهایشان را در چاه‌های منطقه‌ انداختند. این امر ناتوانی بنی‌نضیر را آشکارتر ساخت.[۹۹]


عبدالله بن ابیّ هم از انجام وعده‌های خود ناتوان ماند، هر چند کوشید بنی‌قریظه را با خود همراه سازد. اما کعب بن اسد، رئیس بنی‌قریظه، به هیچ یک از اعضای قبیله خود اجازه نداد به یاری بنی‌نضیر بشتابد.[۱۰۰] مسلمانان برای قطع ارتباط قلعه‌های بنی‌نضیر، به محاصره دژهای آن‌ها پرداختند.[۱۰۱] خداوند در آیه 14 حشر/59 به این امر اشاره کرده است.

دستور قطع درختان

با طولانی شدن محاصره، پیامبر(ص) که از دلبستگی آن‌ها به درختانشان آگاه بود، فرمان داد آن‌ها را قطع کنند. بنی‌نضیر گفتند: چگونه کسی که دیگران را از فساد پرهیز می‌دهد، درختان را قطع می‌کند؟ این سخن برخی از مؤمنان را مردد ساخت. بر پایه وحی، این کار خواست خداوند دانسته شد.[۱۰۲] دستور قطع درختان تاثیری بسزا بر بنی‌نضیر نهاد، به ویژه که زنانشان شیون کردند و بر سر و صورت خود زدند.[۱۰۳] از این رو، کوشیدند تا نخلستان‌هایشان آسیب نبیند؛ شاید با سازش یا نبردی دیگر، بتوانند دیگر بار آن‌ها را بازیابند. بدین سان، به مقاومت خود پایان دادند. حُیَی تصمیم گرفت بر پایه پیشنهاد پیشین با پیامبر که دارایی آن‌ها را هنوز محترم شمرده بود، سازش کند؛ اما پیامبر نپذیرفت و از آن‌ها خواست همه تجهیزات نظامی، مزارع و باغ‌های خود را وانهند و تنها دارایی منقول خود را ببرند.[۱۰۴] اما وی چند روز درنگ کرد.[۱۰۵]

کوچ اجباری

در این فاصله، دو تن از بنی‌نضیر به نام یامین بن عمیر و ابوسعد بن وهب برای حفظ جان و مال خود، مسلمان شدند.[۱۰۶] سران بنی‌نضیر از بیم این که مبادا وضعیت سخت‌‌تر شود، به شرایط پیامبر تن دردادند و اثاث خود را بر پشت شتران بار زدند و خانه‌های خویش را ویران کردند تا قابل سکونت نباشد و در و چارچوبه‌های خانه را نیز با خود بردند. برخی مسلمانان نیز به نشانه دلبستگی نداشتن به خانه‌هایشان، در ویرانی آن‌ها همراهی کردند.[۱۰۷]


بنی‌نضیر هنگام بیرون آمدن از یثرب کوشیدند قدرت و شوکت خود را با نمایش مال و منال خود نشان دهند.[۱۰۸] برخی شاعران با اثرپذیری از فراق بنی‌نضیر شعر سرودند.[۱۰۹] منافقان نیز نتوانستند ماتم و‌ اندوه خود را پنهان کنند؛ زیرا بنی‌نضیر کوشیدند همچنان استواری خود را به مردم مدینه بنمایانند. 600 شتر در یک صف، اثاث و افراد بنی‌نضیر را از محله‌های مدینه گذراندند.[۱۱۰]

زنان زیبای بنی‌نضیر که در آغاز این قافله بودند، بهترین لباس‌های رنگارنگ خود را پوشیده و زیور آلات خود را به نمایش نهاده بودند. دسته نوازندگان و خوانندگان پس از آن‌ها قرار داشتند و مردم مدینه هم در دو طرف قافله نظاره‌‌گر آن‌ها بودند. گنجینه بنی‌نضیر در معرض دید همگان قرار گرفت. آنان اعلام کردند: این را برای زیر و زبر کردن زمین‌ اندوخته‌ایم (کنایه‌ای تهدید‌آمیز از تغییر وضعیت موجود) و گر چه درختان خرمای خود را در مدینه از دست دادیم، در خیبر نخل‌های بهتر و بیشتری داریم.[۱۱۱]

محمد بن مسلم اوسی هدایت آن‌ها را به بیرون از مدینه بر عهده گرفت.[۱۱۲] بیشتر تیره‌های بنی‌نضیر پس از اخراج، در حیره عراق، اریحای فلسطین و اَذْرَعات شام پراکنده شدند و تنها آل ابی‌الحُقَیق و آل حُیَی بن اَخْطَب در خیبر سکونت گزیدند.[۱۱۳]

در این هنگام، گروهی از انصار نزد پیامبر آمدند و از او خواستند تا مانع همراهی فرزندانشان با بنی‌نضیر شود؛ زیرا در دوران جاهلیت برخی زنان اوس برای زنده ماندن فرزندان خود نذر می‌کردند آن‌ها را یهودی کنند و فرزندان خود را به بنی‌نضیر می‌سپردند. بر پایه روایات، در پاسخ آن‌ها آیه 256 بقره/2 نازل شد و از مسلمانان خواست که چون حق از باطل روشن شده، دیگران را بر پذیرش دین وادار نکنند.[۱۱۴]

غنایم

340 شمشیر، [۱۱۵] 50 زره و 50 نیزه غنیمت‌هایی بود که پیامبر به دست آورد.[۱۱۶] از میان آن‌ها، رسول خدا­(ص) شمشیر معروف ابی‌الحُقَیق را به سعد بن مُعاذ از بزرگان اوس بخشید.[۱۱۷]

پیامبر درباره باغ‌ها، زمین‌ها و منابع ابی‌بنی‌نضیر دو پیشنهاد کرد تا انصار یکی را برگزینند. نخست آن که پیامبر از اموال بنی‌نضیر را میان مهاجران و انصار نیازمند پخش کند و دوم آن که بخشی از آن زمین‌ها را تنها میان مهاجران توزیع کند و در برابر، انصار اموالی را که در یثرب از آغاز هجرت در اختیار مهاجران قرار داده بودند، بازستانند. سعد بن معاذ و سعد بن عباده ضمن مشورت با یکدیگر از پیامبر خواستند تا افزون بر این که آن زمین‌ها را میان مهاجران تقسیم کند، مهاجران همچنان در اموال انصار شریک بمانند.

انصار به حمایت از بزرگانشان ندای رضایت و تسلیم سردادند و پیامبر برای انصار دعا کرد.[۱۱۸] پیامبر برخی از زمین‌ها را میان حدود 100 تن مهاجر و تنی چند از فقرای انصار که برخی از آن‌ها در کشتن تیراندازان بنی‌نضیر نقش داشتند، توزیع کرد.

بیشتر زمین‌های بنی‌نضیر در اختیار پیامبر ماند و پیامبر غلام خود ابورافع را بر آن گمارد[۱۱۹] و خود در آن کشاورزی می‌کرد و مواد غذایی سالانه خانواده خود و بنی‌عبدالمطلب را تامین می‌کرد.[۱۲۰] آن‌گاه افزوده درآمد این زمین‌ها صرف هزینه‌های نظامی می‌شد یا در بیت المال گرد می‌آمد.[۱۲۱]

بر پایه روایت واقدی، هفت باغی که مُخَیْریق یهودی پیش از شهادتش در احد به پیامبر بخشیده بود، به نام المِیْثَب، الصّافیه، الدَلال، الحُسْنی، بَرْقَُه، الاعواف، و مشربه‌ ام ابراهیم نیز بخشی از زمین‌های بنی‌نضیر بود.[۱۲۲]

چند سال بعد که ماریه حسادت و آزار دیگر زنان پیامبر را دید، پیامبر او را در یکی از همین باغ‌­ها جای داد[۱۲۳] که به مَشْرَبه اُمّ ابراهیم معروف شد. همچنین پیامبر هنگامی که به سال ششم ق. تصمیم گرفت از برخی زنان خود جدا شود، آن‌ها را یک ماه در این باغ سکونت داد و خود از آن‌ها کناره گرفت.[۱۲۴] بنابه روایتی از امام صادق(ع)، پیامبر(ص) در همین باغ و در روزی که به «یوم مشربة‌ ام ابراهیم» شهرت یافت، کنار اصحاب خود از امامت و وصایت علی بن ابی‌طالب(ع) سخن گفت.[۱۲۵]

مصادره باغ‌های پیامبر

پس از رحلت پیامبر، زمین‌های یاد شده که خالصه پیامبر و وقف بازماندگان او بود، از سوی ابوبکر مصادره شد.[۱۲۶] بر پایه گواهی علی(ع) باغ‌های هفت‌گانه مخیریق وقف فاطمه(س) شده بود.[۱۲۷]

بشارت پیامبر به آل محمد پس از نبرد بنی‌نضیر که توانگری و ثروت به آن‌ها روی آورده، دلیل مدعای فاطمه(س) بود. اما ابوبکر سخن پیامبر را به گونه‌ای دیگر تفسیر کرد و در تایید سخن خود از فاطمه خواست از عمر یا ابوعبیده هم بپرسد. در این حال، فاطمه(س) پی برد که این سه پیشتر با یکدیگر تبانی کرده‌اند.[۱۲۸]

بر پایه گزارشی دیگر، ابوبکر گفت: از رسول خدا شنیده‌ام که پیامبران ارث نمی‌نهند یا این زمین‌ها ثروتی است که خدا به من بخشیده و چون بمیرم، از آن مسلمانان خواهد بود. ابوبکر مدعی بود درآمدهای این زمین‌ها را بر پایه سنت پیامبر هزینه می‌کند.[۱۲۹] وی سهم ذی القربی را از درآمد زمین‌های مذکور حذف کرد و آن را به سهم «فی سبیل الله» و هزینه‌های نظامی افزود[۱۳۰] و تنها یکی از باغ‌های مخیریق به نام الاعواف را در اختیار فاطمه نهاد.[۱۳۱]

پس از وفات فاطمه(س)، علی(ع) با درخواست سهم الارث وی از ابوبکر، کار ابوبکر را تخطئه کرد.[۱۳۲] عمر تا دو سال[۱۳۳] یا چند سال[۱۳۴] پس از خلافتش همچنان بر سیره ابوبکر پا فشرد؛ اما سپس تصمیم گرفت آن زمین‌ها را بازگرداند.[۱۳۵] در روزگار خلافت عثمان[۱۳۶] زمین‌های یاد شده در اختیار بنی‌فاطمه قرار گرفت تا آن که بنی‌عباس در دوره خلافت خود با ادعای آن که این باغ‌ها سهم الارث عباس عموی پیامبر بوده است، آن را به سود خود مصادره کردند.[۱۳۷]

بنی‌نضیر پس از اخراج

سران بنی‌نضیر در پی تبعید از مدینه و سکونت در خیبر به مکه رفتند و برای رویارویی با پیامبر از سران قریش یاری خواستند و به آن‌ها وعده حمایت مالی دادند.[۱۳۸] آن‌ها قبایلی بزرگ چون غطفان و قَیس بن عیلان را با خود همراه ساختند و زمینه نبرد احزاب را فراهم آوردند.[۱۳۹]

بخشی از بنی‌نضیر، خود، در سپاه حضور داشتند[۱۴۰] و وعده یاری یهودیان بنی‌قریظه ساکن در مدینه را نیز به سپاه احزاب داده بودند.[۱۴۱] حُیَی، رهبر بنی‌نضیر، پنهانی نزد بنی‌قریظه شتافت و آن‌ها را در نبرد احزاب همراه خود ساخت[۱۴۲] و بدین سان، بر مسلمانان فشار بسیار وارد آورد. اما چون نبرد به پایان رسید و پیامبر بنی‌قریظه را محاصره کرد، در میان بنی‌قریظه و به حکم سعد بن معاذ کشته شد.[۱۴۳]


شاخه‌هایی از بنی‌نضیر چون آل ابی‌الحقیق که گنجینه بنی‌نضیر نیز در اختیار آن‌ها بود، در یکی از دژهای خیبر به نام کتیبه مستقر بودند. این قلعه از واپسین قلعه‌هایی بود که در غزوه خیبر به سال هفتم ق. مورد حمله قرار گرفت. آن‌ها پس از 14 روز محاصره با پیامبر سازش کردند که در برابر پرداخت همه دارایی‌ها و تسلیحات خود اجازه یابند از خیبر کوچ کنند. آن‌ها گنجینه خود را در خرابه‌ای پنهان کردند و به بهانه این که همه آن را هزینه کرده‌اند، از دادن آن به پیامبر سر باز زدند.

در این مدت، کوشش یکی از زنان بنی‌نضیر برای مسموم ساختن پیامبر ناکام ماند.[۱۴۴] پیامبر چون گنجینه یاد شده را یافت و سازش مذکور نقض شد، برخی مردان آن‌ها را کشت و زنان و فرزندانشان را به اسارت گرفت.[۱۴۵]

پانویس

  1. السیرة النبویه، ابن هشام، ج1، ص12؛الاغانی، ج22، ص111.
  2. الاستیعاب، ج4، ص1872؛عیون الاثر، ج2، ص374؛تاریخ الاسلام، ج4، ص69.
  3. تاریخ یعقوبی، ج2، ص49.
  4. نک: المفصل، ج7، ص248.
  5. تاریخ الشعوب الاسلامیه، ص153؛نک: المفصل، ج6، ص552.
  6. الطبقات، ج7، ص501؛المعجم الکبیر، ج22، ص197؛الاغانی، ج3، ص110.
  7. الطبقات، ج7، ص501؛تفسیر قمی، ج1، ص168؛الاغانی، ج3، ص110؛ج22، ص111.
  8. البدایة و النهایه، ج2، ص194؛تاریخ ابن خلدون، ج2، ص30، 101؛عیون الاثر، ج2، ص71.
  9. بحار الانوار، ج91، ص10.
  10. الاغانی، ج22، ص111؛معجم البلدان، ج5، ص84؛تاریخ ابن خلدون، ج2، ص343.
  11. الاغانی، ج22، ص116؛معجم البلدان، ج5، ص85؛تاریخ ابن خلدون، ج2، ص344.
  12. السیرة النبویه، ابن هشام، ج2، ص382؛الاغانی، ج22، ص137؛اسد الغابه، ج5، ص210.
  13. معجم البلدان، ج5، ص234؛سبل الهدی، ج4، ص155؛المعالم الاثیره، ص137.
  14. مراصد الاطلاع، ج2، ص911.
  15. الاغانی، ج22، ص113؛معجم البلدان، ج1، ص446.
  16. تاریخ المدینه، ج1، ص69؛تاریخ معالم المدینه، ص172.
  17. المغازی، ج1، ص368.
  18. تفسیر القمی، ج1، ص168؛بحار الانوار، ج20، ص166.
  19. السیرة النبویه، ابن هشام، ج2، ص559؛تاریخ یعقوبی، ج2، ص66؛الاغانی، ج22، ص133.
  20. الثقات، ج1، ص242؛السیرة النبویه، ابن کثیر، ج2، ص298؛البدایة و النهایه، ج3، ص258.
  21. المغازی، ج2، ص516؛المصنف، ابن ابی شیبه، ج8، ص503.
  22. المغازی، ج2، ص566؛عیون الاثر، ج2، ص151.
  23. الاغانی، ج3، ص26؛الکامل، ج1، ص656.
  24. تفسیر بغوی، ج1، ص144؛ج2، ص38؛مجمع البیان، ج3، ص300-301؛بحار الانوار، ج22، ص27.
  25. جامع البیان، ج3، ص130-131؛احکام القرآن، ج1، ص559؛العجاب، ج1، ص629.
  26. تفسیر ابن ابی حاتم، ج1، ص163.
  27. الکامل، ج1، ص675.
  28. تاریخ یعقوبی، ج2، ص37.
  29. الاغانی، ج3، ص21؛الکامل، ج1، ص679؛وفاء الوفاء، ج1، ص170.
  30. المغازی، ج1، ص379؛عیون الاثر، ج2، ص74؛السیرة الحلبیه، ج2، ص569.
  31. السیرة الحلبیه، ج2، ص563.
  32. المعالم الاثیره، ص109.
  33. الطبقات، ج2، ص57.
  34. تفسیر قرطبی، ج18، ص6.
  35. المغازی، ج1، ص373؛سبل الهدی، ج4، ص323؛السیرة الحلبیه، ج2، ص564.
  36. تاریخ المدینه، ج1، ص174؛الطبقات، ج1، ص502.
  37. السیرة الحلبیه، ج1، ص312.
  38. تاریخ المدینه، ج1، ص175.
  39. المصنف، صنعانی، ج8، ص418؛السیرة الحلبیه، ج1، ص312.
  40. السیرة الحلبیه، ج3، ص146-147.
  41. السیرة النبویه، ابن هشام، ج2، ص359؛السیرة النبویه، ابن کثیر، ج2، ص342.
  42. سنن ابی داود، ج2، ص34؛المصنف، صنعانی، ج5، ص359.
  43. المغازی، ج2، ص503؛اعلام الوری، ج1، ص158؛امتاع الاسماع، ج13، ص304.
  44. اعلام الوری، ج1، ص158؛بحار الانوار، ج19، ص111.
  45. المغازی، ج1، ص365-367.
  46. تاریخ یعقوبی، ج2، ص51؛معانی الاخبار، ص23-24؛جامع البیان، ج1، ص138.
  47. تاریخ الیهود، ص164.
  48. النهایه، ص169؛المغنی، ج3، ص104.
  49. مجمع البیان، ج1، ص347؛الدر المنثور، ج1، ص107.
  50. الدر المنثور، ج1، ص107.
  51. المغازی، ج1، ص369؛الطبقات، ج2، ص34؛تاریخ المدینه، ج2، ص461.
  52. سنن ابی داود، ج2، ص33؛المصنف، صنعانی، ج5، ص358؛السنن الکبری، بیهقی، ج9، ص232.
  53. اسباب النزول، ص65؛لباب النقول، ص41.
  54. جامع البیان، ج2، ص5.
  55. تفسیر جلالین، ص527.
  56. اسباب النزول، ص89.
  57. جامع البیان، ج1، ص578.
  58. مجمع البیان، ج2، ص893.
  59. تفسیر قرطبی، ج2، ص1؛تفسیر ثعالبی، ج1، ص266.
  60. سبل السلام، ج4، ص63؛تاریخ الخمیس، ج1، ص460.
  61. تاریخ المدینه، ج2، ص454؛الطبقات، ج2، ص32؛تاریخ طبری، ج2، ص178.
  62. الاغانی، ج6، ص373-375؛تاریخ طبری، ج2، ص175؛بحارالانوار، ج20، ص2.
  63. Muhammad at Medina، P20.
  64. نک: تاریخ الاسلام، ج2، ص148، 151.
  65. تفسیر ثعلبی، ج9، ص268؛سبل الهدی، ج4، ص317.
  66. سنن ابی داود، ج2، ص33-34؛المصنف، صنعانی، ج5، ص358-359.
  67. اسباب النزول، ص279؛تفسیر ابن کثیر، ج4، ص354؛الدر المنثور، ج6، ص189.
  68. المستدرک، ج2، ص483؛فتح الباری، ج7، ص253-255؛عون المعبود، ج8، ص167.
  69. الدر المنثور، ج2، ص266؛السیرة الحلبیه، ج2، ص559-560.
  70. الدر المنثور، ج6، ص190؛السیرة الحلبیه، ج2، ص560.
  71. السیرة النبویه، ابن هشام، ج3، ص682؛الطبقات، ج2، ص57؛تاریخ طبری، ج2، ص223-224.
  72. المغازی، ج1، ص365؛الطبقات، ج2، ص57؛دلائل النبوه، ج3، ص183؛تاریخ الاسلام، ج2، ص150.
  73. تاریخ الیهود، ص177.
  74. السیرة النبویه، ابن هشام، ج2، ص362؛السیرة النبویه، ابن کثیر، ج2، ص344.
  75. تاریخ الشعوب الاسلامیه، ص52.
  76. تاریخ طبری، ج2، ص224؛عیون الاثر، ج2، ص72؛فتح الباری، ج7، ص255-256.
  77. الطبقات، ج2، ص57.
  78. السیرة النبویه، ابن هشام، ج3، ص683؛الطبقات، ج2، ص57؛تاریخ طبری، ج2، ص224-225.
  79. المغازی، ج1، ص368؛تاریخ طبری، ج2، ص224-225؛السیرة الحلبیه، ج2، ص561.
  80. تفسیر قمی، ج2، ص359؛نور الثقلین، ج5، ص272.
  81. المغازی، ج1، ص368.
  82. الطبقات، ج2، ص57؛بحار الانوار، ج20، ص165.
  83. تاریخ الیهود، ص135.
  84. المحبر، ص113.
  85. السیرة النبویه، ابن هشام، ج3، ص683.
  86. المغازی، ج1، ص371؛السیرة الحلبیه، ج2، ص562.
  87. تاریخ طبری، ج2، ص226؛الطبقات، ج2، ص58؛الکامل، ج2، ص174.
  88. تفسیر قمی، ج2، ص359؛السیرة الحلبیه، ج2، ص562؛بحار الانوار، ج20، ص169.
  89. تاریخ الخمیس، ج1، ص461.
  90. الطبقات، ج2، ص58.
  91. المناقب، ج1، ص169-170؛بحار الانوار، ج20، ص172.
  92. تاریخ المدینه، ج1، ص69؛بحار الانوار، ج20، ص172.
  93. المغازی، ج1، ص371.
  94. البدایة و النهایه، ج4، ص86؛تاریخ ابن خلدون، ج2، ص28.
  95. تاریخ طبری، ج2، ص225؛فتوح البلدان، ج1، ص18؛التنبیه و الاشراف، ص213.
  96. المحبر، ص113؛بحار الانوار، ج20، ص166؛السیرة الحلبیه، ج2، ص562.
  97. السیرة الحلبیه، ج2، ص563.
  98. الطبقات، ج2، ص44-45؛المغازی، ج1، ص370-371.
  99. المغازی، ج1، ص372؛السیرة الحلبیه، ج2، ص562؛سبل الهدی، ج4، ص322.
  100. المغازی، ج1، ص368؛تاریخ طبری، ج2، ص225.
  101. الطبقات، ج3، ص567؛الخصائص الکبری، ج2، ص399.
  102. تفسیر قمی، ج2، ص359؛اسباب النزول، ص279.
  103. سبل الهدی، ج4، ص323؛السیرة الحلبیه، ج2، ص564.
  104. السیرة النبویه، ابن هشام، ج3، ص683؛تاریخ طبری، ج2، ص225؛فتوح البلدان، ج1، ص18.
  105. سبل الهدی، ج4، ص323.
  106. تاریخ طبری، ج2، ص226؛سبل الهدی، ج4، ص323؛السیرة النبویه، ابن هشام، ج3، ص684.
  107. تفسیر بغوی، ج4، ص315؛السیرة الحلبیه، ج2، ص565؛تاریخ الخمیس، ج1، ص462.
  108. السیرة النبویه، ابن هشام، ج3، ص684؛تاریخ طبری، ج2، ص226.
  109. الاغانی، ج14، ص462-463.
  110. الطبقات، ج2، ص58؛بحار الانوار، ج20، ص165.
  111. المغازی، ج1، ص375-376؛الاغانی، ج3، ص39؛السیرة الحلبیه، ج2، ص566.
  112. المغازی، ج1، ص374؛الطبقات، ج2، ص58؛سبل الهدی، ج4، ص324.
  113. تاریخ طبری، ج2، ص226؛مجمع البیان، ج9، ص386-387؛سبل السلام، ج4، ص63.
  114. سنن ابی داود، ج1، ص606؛اسباب النزول، ص52؛لباب النقول، ص48.
  115. السیرة الحلبیه، ج2، ص567.
  116. عیون الاثر، ج2، ص73؛بحار الانوار، ج20، ص166.
  117. السیرة الحلبیه، ج2، ص569.
  118. تاریخ المدینه، ج2، ص489.
  119. المغازی، ج1، ص378.
  120. تاریخ المدینه، ج2، ص490؛فتوح البلدان، ج1، ص20؛البدایة و النهایه، ج4، ص87.
  121. صحیح البخاری، ج4، ص43؛سنن ابی داود، ج2، ص22.
  122. المغازی، ج1، ص378؛البدایة و النهایه، ج4، ص41.
  123. تاریخ المدینه، ج1، ص173؛الاستیعاب، ج1، ص54؛وفاء الوفاء، ج3، ص35-36.
  124. الحدائق، ج23، ص99.
  125. بصائر الدرجات، ص73؛الامالی، ص173؛بشارة المصطفی، ص45.
  126. الطبقات، ج1، ص503؛سنن ابی داود، ج2، ص23؛السنن الکبری، بیهقی، ج6، ص296.
  127. التهذیب، ج9، ص145.
  128. تاریخ المدینه، ج1، ص209-210.
  129. السیرة الحلبیه، ج3، ص486.
  130. تاریخ المدینه، ج1، ص217.
  131. تاریخ المدینه، ج1، ص211.
  132. تاریخ المدینه، ج1، ص208، 217.
  133. صحیح البخاری، ج5، ص24؛تاریخ دمشق، ج56، ص364.
  134. مسند الشامیین، ج4، ص258.
  135. صحیح مسلم، ج5، ص152-153؛کنز العمال، ج7، ص242.
  136. البدایة و النهایه، ج5، ص309.
  137. سنن ابی داود، ج2، ص34؛تفسیر ابن کثیر، ج4، ص354.
  138. جامع البیان، ج5، ص186.
  139. السیرة النبویه، ابن هشام، ج3، ص700؛تاریخ طبری، ج2، ص233؛الارشاد، ج1، ص95.
  140. جامع البیان، ج21، ص156؛البدایة و النهایه، ج4، ص108؛بحار الانوار، ج20، ص250.
  141. السیرة الحلبیه، ج2، ص637.
  142. تاریخ طبری، ج2، ص571-572.
  143. السیرة النبویه، ج2، ص235؛الکامل، ج2، ص186.
  144. تاریخ المدینه، ج2، ص466-467؛تاریخ طبری، ج2، ص302.
  145. تاریخ المدینه، ج2، ص466؛فتوح البلدان، ج1، ص26-27.

منابع

 محتوای این مقاله برگرفته شده از: دانشنامه حج و حرمین شریفین مدخل بنی‌نضیر.
  • احكام القرآن:الجصاص (م.370ق.)، به كوشش عبدالسلام، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق.
  • الارشاد:المفيد (م.413ق.)، بيروت، دار المفيد، 1414ق.
  • اسباب النزول:الواحدي (م.468ق.)، قاهره، الحلبي و شركاه، 1388ق.
  • الاستيعاب:ابن عبدالبر (م.463ق.)، به كوشش البجاوي، بيروت، دار الجيل، 1412ق.
  • اسد الغابه:ابن اثير (م.630ق.)، بيروت، دار الكتاب العربي.
  • الاصنام (تنكيس الاصنام):هشام بن محمد كلبي (م.204ق.)، به كوشش احمد زكي، تهران، تابان، 1348ش.
  • اعلام الوري:الطبرسي (م.548ق.)، قم، آل البيت، 1417ق.
  • الاغاني:ابوالفرج الاصفهاني (م.356ق.)، به كوشش علي مهنّا و سمير جابر، بيروت، دار الفكر.
  • الامالي:الصدوق (م.381ق.)، قم، البعثه، 1417ق.
  • امتاع الاسماع:المقريزي (م.845ق.)، به كوشش محمد عبدالحميد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1420ق.
  • انساب الاشراف:البلاذري (م.279ق.)، به كوشش محمودي، بيروت، اعلمي، 1394ق.
  • بحار الانوار:المجلسي (م.1110ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1403ق.
  • البداية و النهايه:ابن كثير (م.774ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1408ق.
  • بشارة المصطفي:محمد بن علي الطبري (م.525ق.)، به كوشش القيومي، قم، النشر الاسلامي، 1420ق.
  • بصائر الدرجات:الصفار (م.290ق.)، به كوشش كوچه‌باغي، تهران، اعلمي، 1404ق.
  • تاريخ ابن خلدون:ابن خلدون (م.808ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1391ق.
  • تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير:الذهبي (م.748ق.)، به كوشش عمر عبدالسلام، بيروت، دار الكتاب العربي، 1410ق.
  • تاريخ الخميس:حسين الدياربكري (م.966ق.)، بيروت، مؤسسة شعبان، 1283ق.
  • تاريخ الشعوب الاسلاميه:كارل بروكلمان، بيروت، دار العلم، 1968م.
  • تاريخ طبري (تاريخ الامم و الملوك):الطبري (م.310ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، اعلمي، 1403ق.
  • تاريخ مدينة دمشق:ابن عساكر (م.571ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار الفكر، 1415ق.
  • تاريخ معالم المدينة المنوره:احمد ياسين الخياري، عربستان، عامه، 1419ق.
  • تاريخ المدينة المنوره:ابن شبّه (م.262ق.)، به كوشش شلتوت، قم، دار الفكر، 1410ق.
  • تاريخ اليعقوبي:احمد بن يعقوب (م.292ق.)، بيروت، دار صادر، 1415ق.
  • تاريخ اليهود في بلاد العرب:اسرائيل ولفنسون، به كوشش سيد وكيل، دار قطر الندي، 1995م.
  • التبيان:الطوسي (م.460ق.)، به كوشش العاملي، بيروت، دار احياء التراث العربي.
  • تفسير ابن ابي‌حاتم (تفسير القرآن العظيم):ابن ابي‌حاتم (م.327ق.)، به كوشش اسعد محمد، بيروت، المكتبة العصريه، 1419ق.
  • تفسير ابن كثير (تفسير القرآن العظيم):ابن كثير (م.774ق.)، به كوشش مرعشلي، بيروت، دار المعرفه، 1409ق.
  • تفسير الجلالين:جلال الدين المحلي (م.864ق.) و جلال الدين السيوطي (م.911ق.)، بيروت، دار المعرفه.
  • تفسير بغوي (معالم التنزيل):البغوي (م.510ق.)، به كوشش خالد عبدالرحمن، بيروت، دار المعرفه.
  • تفسير ثعالبي (الجواهر الحسان):الثعالبي (م.875ق.)، به كوشش عبدالفتاح و ديگران، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1418ق.
  • تفسير ثعلبي (الكشف و البيان):الثعلبي (م.427ق.)، به كوشش ابن عاشور، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1422ق.
  • تفسير قرطبي (الجامع لاحكام القرآن):القرطبي (م.671ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1405ق.
  • تفسير القمي:القمي (م.307ق.)، به كوشش الجزائري، قم، دار الكتاب، 1404ق.
  • التنبيه و الاشراف:المسعودي (م.345ق.)، بيروت، دار صعب.
  • تهذيب الاحكام:الطوسي (م.460ق.)، به كوشش موسوي و آخوندي، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1365ش.
  • الثقات:ابن حبان (م.354ق.)، الكتب الثقافيه، 1393ق.
  • جامع البيان:الطبري (م.310ق.)، به كوشش صدقي جميل، بيروت، دار الفكر، 1415ق.
  • جوامع الجامع:الطبرسي (م.548ق.)، قم، النشر الاسلامي، 1418ق.
  • الحدائق الناضره:يوسف البحراني (م.1186ق.)، به كوشش آخوندي، قم، نشر اسلامي، 1363ش.
  • الخصائص الكبري:السيوطي (م.911ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1985م.
  • الدر المنثور:السيوطي (م.911ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1365ق.
  • دلائل النبوه:البيهقي (م.458ق.)، به كوشش عبدالمعطي، بيروت، دار الكتب العلميه، 1405ق.
  • روض الجنان:ابوالفتوح رازي (م.554ق.)، به كوشش ياحقي و ناصح، مشهد، آستان قدس رضوي، 1375ش.
  • زاد المسير:ابن جوزي (م.597ق.)، به كوشش محمد عبدالرحمن، بيروت، دار الفكر، 1407ق.
  • سبل السلام:الكحلاني (م.1182ق.)، مصر، مصطفي البابي، 1379ق.
  • سبل الهدي:محمد بن يوسف الصالحي (م.942ق.)، به كوشش عادل احمد و علي محمد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1414ق.
  • سنن ابي‌داود:السجستاني (م.275ق.)، به كوشش سعيد محمد اللحام، بيروت، دار الفكر، 1410ق.
  • السنن الكبري (سنن النسائي):النسائي (م.303ق.)، به كوشش عبدالغفار و سيد كسروي، بيروت، دار الكتب العلميه، 1411ق.
  • السنن الكبري:البيهقي (م.458ق.)، بيروت، دار الفكر.
  • سنن النسائي:النسائي (م.303ق.)، بيروت، دار الفكر، 1348ق.
  • السيرة الحلبيه:الحلبي (م.1044ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1400ق.
  • السيرة النبويه:ابن كثير (م.774ق.)، به كوشش مصطفي عبدالواحد، بيروت، دار المعرفه، 1396ق.
  • السيرة النبويه:ابن هشام (م.213/218ق.)، به كوشش محمد محيي الدين، مصر، مكتبة محمد علي صبيح، 1383ق.
  • صحيح البخاري:البخاري (م.256ق.)، بيروت، دار الفكر، 1401ق.
  • صحيح مسلم:مسلم (م.261ق.)، بيروت، دار الفكر.
  • الطبقات الكبري:ابن سعد (م.230ق.)، بيروت، دار صادر.
  • العجاب في بيان الاسباب:ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، به كوشش عبدالحكيم، دار ابن الجوزيه، 1418ق.
  • عون المعبود:العظيم‌آبادي (م.1329ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق.
  • عيون الاثر:ابن سيد الناس (م.734ق.)، بيروت، دار القلم، 1414ق.
  • الفائق في غريب الحديث:الزمخشري (م.538ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1417ق.
  • فتح الباري:ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، بيروت، دار المعرفه.
  • فتوح البلدان:البلاذري (م.279ق.)، به كوشش صلاح الدين، قاهره، النهضة المصريه، 1956م.
  • الكامل في التاريخ:ابن اثير (م.630ق.)، بيروت، دار صادر، 1385ق.
  • كنز العمال:المتقي الهندي (م.975ق.)، به كوشش السقاء، بيروت، الرساله، 1413ق.
  • لباب النقول:السيوطي (م.911ق.)، بيروت، دار احياء العلوم.
  • مجمع البيان:الطبرسي (م.548ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، اعلمي، 1415ق.
  • المحبّر:ابن حبيب (م.245ق.)، به كوشش ايلزه ليختن شتيتر، بيروت، دار الآفاق الجديده.
  • مراصد الاطلاع:صفي الدين عبدالمؤمن بغدادي (م.739ق.)، بيروت، دار الجيل، 1412ق.
  • المستدرك علي الصحيحين:الحاكم النيشابوري (م.405ق.)، به كوشش مرعشلي، بيروت، دار المعرفه، 1406ق.
  • مسند الشاميين:الطبراني (م.360ق.)، به كوشش حمدي، بيروت، الرساله، 1417ق.
  • المصنّف:ابن ابي‌شيبه (م.235ق.)، به كوشش سعيد محمد، دار الفكر، 1409ق.
  • المصنّف:عبدالرزاق الصنعاني (م.211ق.)، به كوشش حبيب الرحمن، المجلس العلمي.
  • المعالم الاثيره:محمد محمد حسن شراب، بيروت، دار القلم، 1411ق.
  • معاني الاخبار:الصدوق (م.381ق.)، به كوشش غفاري، قم، انتشارات اسلامي، 1361ش.
  • معجم البلدان:ياقوت الحموي (م.626ق.)، بيروت، دار صادر، 1995م.
  • المعجم الكبير:الطبراني (م.360ق.)، به كوشش حمدي عبدالمجيد، دار احياء التراث العربي، 1405ق.
  • المغازي:الواقدي (م.207ق.)، به كوشش مارسدن جونس، بيروت، اعلمي، 1409ق.
  • المغني:عبدالله بن قدامه (م.620ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه.
  • المفصل:جواد علي، دار الساقي، 1424ق.
  • مناقب آل ابي‌طالب:ابن شهرآشوب (م.588ق.)، به كوشش گروهي از اساتيد نجف، نجف، المكتبة الحيدريه، 1376ق.
  • موسوعة التاريخ الاسلامي:محمد هادي يوسفي غروي، قم، مجمع الفكر الاسلامي، 1417ق.
  • نور الثقلين:العروسي الحويزي (م.1112ق.)، به كوشش رسولي محلاتي، اسماعيليان، 1373ش.
  • النهايه:الطوسي (م.460ق.)، بيروت، دار الكتاب العربي، 1400ق.
  • وفاء الوفاء:السمهودي (م.911ق.)، به كوشش محمد عبدالحميد، بيروت، دار الكتب العلميه، 2006م.
  • Muhammad at Medina