کاربر:Ahmad/کارها
ابوشجاع ظهیرالدین
- وزیر شیعی دولت عباسیان، مقیم مدینه، مدفون در قبرستان بقیع
ابوشجاع محمد بن حسین، ملقب به ظهیر الدین، به سال ۴۳۷ق. در منطقه اهواز[۱] زاده شد. اصل او از رودراور، از توابع همدان بود. فقه را نزد شیخ ابواسحاق شیرازی فراگرفت. او را ادیب و شاعر، عادل، نیکو سیرت و بسیار خیر و نیکوکار خواندهاند. تصانیفی به او نسبت دادهاند که از آن جمله میتوان به کتاب ذیل تجارب الامم ابن مسکویه اشاره کرد.[۲]
پس از عزل عمید الدوله ابومنصور بن جهیر در سال ۴۷۶ق. به وزارت خلیفه مقتدی بالله عباسی رسید و از سوی خلیفه به ظهیر الدین ملقب شد.[۳] آقا بزرگ تهرانی او را هفتمین ایرانی شیعه امامی میداند که به وزارت دولت عباسی راه یافت.[۴] در بیان ویژگیهای اخلاقی او گفتهاند: در امور دین بسیار سختگیر و در امور دنیا سهلگیر بود.[۵] در دوران وزارت خود، ضمن احترام به مردم و فروتنی در برابر علما، پیوسته در مجالست با فقها از فتوای آنان بهره میبرد[۶] و به کارهای خیر همچون وقف برای امور عام المنفعه، ساختن مساجد، و دستگیری و اطعام فقیران و ایتام میپرداخت و حتی همه اموال خود را که حدود ۰۰۰/۶۰۰ دینار بود، در دوران وزارتش صدقه داد. وی خطی زیبا داشت و درآمد حاصل از راه خطاطی و فروش تابلوهای خط خود را در راه خدا انفاق میکرد. ابوشجاع خط نیکو و دینار را محبوبترین چیزهایی میدانست که در راه خدا انفاق میکرد.[۷] او از معدود وزیران عباسی بود که در دوران تصدی وزارت خود حج گزارد.[۸]
دوره وزارت او از بهترین دورههای وزارت ارزیابی شده است. آوردهاند که در میان وزرا کسی مانند وی امور دینی و شرعی را رعایت نکرده است.[۹] او پس از نماز ظهر تا هنگام نماز عصر در مصلای خود مینشست و به مشکلات و شکایات مردم رسیدگی میکرد. حاجبانش در میان مردم ندا میدادند که هر کس حاجتی دارد پیش آید و به عرض وزیر برساند.[۱۰]
از دیگر مناقب او دانایی و مدیریتش در مهار فتنه بغداد بود. چشمپوشی و احتراز ظهیر الدین از برخورد خشونتآمیز در جریان درگیری میان شیعیان و اهل سنت محلات کرخ بغداد، باعث شد تا مورد اعتراض خلیفه قرار گیرد و وظیفه یافت تا با تخریب خانههای برخی از بزرگان شهر شورش را مهار کند.[۱۱] وی در سال ۴۸۴ق. پس از هشت سال وزارت، به درخواست ملکشاه سلجوقی و نظام الملک و با موافقت خلیفه مقتدی بامر الله، از وزارت برکنار شد. برخی سختگیری او را در رویارویی با اهل ذمه سبب برکناری وی دانستهاند، در حالی که به احتمال، رقابتهای مذهبی شیعه و سنی زمینه پیشنهاد ملکشاه و وزیر سنی او برای عزل ابوشجاع بوده است.[۱۲]
ابوشجاع پس از برکناری با پای پیاده به سوی مسجد جامع رفت و جماعتی بسیار همراه دانشمندان او را همراهی کردند و به وی لطف ورزیدند. این حرکت خلیفه را بر آن داشت تا به حصر خانگی او فرمان دهد. وی مسجدی در دهلیز خانه خود بنا کرد و در آنجا به عبادت پرداخت تا هنگامی که به دستور نظام الملک از بغداد اخراج شد. او پس از اخراج به زادگاه اصلی خود رودراور رفت[۱۳] و پس از درگذشت نظام الملک، خلیفه و سلطان ملکشاه، در سال ۴۸۷ق. عازم سفر حج شد و سپس تا پایان عمر در مدینه اقامت گزید. هنگام حضورش در مدینه به خدمت مسجد و حرم رسول خدا(ص) مشغول گشت. او همان جا بیمار شد و چون مرگش نزدیک گشت، در مسجدالنبی(ص) با چشم گریان ضمن خواندن آیه ۶۴ سوره نساء از پیامبر شفاعت خواست و سرانجام به سال ۴۸۸ق. در مدینه درگذشت. او را در قبرستان بقیع کنار قبر ابراهیم، پسر پیامبر(ص) به خاک سپردند.[۱۴]
منابع
الاعلام: الزرکلی (م.۱۳۹۶ق.)، بیروت، دار العلم للملایین، ۱۹۹۷م؛ البدایة و النهایه: ابن کثیر (م.۷۷۴ق.)، بیروت، دار الفکر، ۱۴۰۷ق؛ تاریخ الاسلام: الذهبی (م.۷۴۸ق.)، به کوشش عمر عبدالسلام، بیروت، دار الکتاب العربی، ۱۴۱۳ق؛ دولة السلاجقه: علی محمد الصلابی، بیروت، المکتبة العصریه، ۱۴۲۸ق؛ الذریعة الی تصانیف الشیعه: آقا بزرگ تهرانی (م.۱۳۸۹ق.)، بیروت، دار الاضواء، ۱۴۰۳ق؛ سیر اعلام النبلاء: الذهبی (م.۷۴۸ق.)، به کوشش شعیب الارنؤوط، بیروت، الرساله، ۱۴۰۶ق؛ طبقات الشافعیة الکبری: تاج الدین السبکی (م.۷۷۱ق.)، به کوشش الحلو و الطناجی، بیروت، دار الکتب العربی؛ الکامل فی التاریخ: ابن اثیر الجزری (م.۶۳۰ق.)، بیروت، دار صادر، ۱۳۸۵ق؛ الکنی و الالقاب: شیخ عباس القمی (م.۱۳۵۹ق.)، تهران، مکتبة الصدر، ۱۳۶۸ق؛ وفیات الاعیان: ابن خلکان (م.۶۸۱ق.)، به کوشش احسان عباس، بیروت، دار صادر.
اصغر ثنائی
ابوطالب بن عبدالمطلب
- عمو و حامی پیامبر(ص) که قبرستانی در مکه به نام اوست
زندگینامه: عبدمناف بن عبدالمطلب بن هاشم[۱۵] که برخی او را عمران نامیدهاند[۱۶]، بیشتر با کنیهاش ابوطالب مشهور است.[۱۷] او ۸۰ و اندی سال پیش از هجرت زاده شد.[۱۸] پدرش عبدالمطلب بزرگ مکه و رئیس قریش بود.[۱۹] ابوطالب و عبدالله پدر رسول خدا(ص) از یک مادر زاده شدند و مادر هر دو فاطمه بنت عمرو بن عائذ بن عمران از قبیله مخزوم بود.[۲۰]
بر پایه حدیثی از علی۷، ابوطالب در عین تهیدستی سرور قریش بود و پیش از او هرگز تهیدستی بر قریش ریاست نکرده بود.[۲۱] بزرگمنشی وی در میان قریش زبانزد بود. به دلیل درایت و نفوذ کلامش در میان قریش، تیرههای مختلف هنگام ستیز او را داور قرار میدادند. از وی به عنوان بانی سنت سوگند در شهادت برای اولیای دم (قَسامه) یاد کردهاند[۲۲]؛ سنتی که در اسلام نیز ادامه یافت.[۲۳] او در سخاوت زبانزد بود و هنگام اطعام او کسی دیگر اطعام نمیکرد.[۲۴] وی شاعری توانا و برجسته بود.[۲۵] اشعارش که در مجموعهای گردآوری شده، در سدههای نخستین اسلامی مورد توجه و استناد شاعران و ادیبان معروف بوده است[۲۶]؛ به ویژه قصیدة لامیه او که شهرت بسیار یافت.[۲۷]
ابوطالب چهار پسر و سه دختر داشت. پسران او طالب، عقیل، جعفر و علی۷ هر یک ۱۰ سال با هم اختلاف سن داشتند.[۲۸] برخی گفتهاند که عقیل چهار سال از جعفر و او نُه سال از علی۷ بزرگتر بود.[۲۹] دخترانش ام هانی (فاخته[۳۰])، جمّانه، و ریطه (امطالب[۳۱]) نام داشتند. همه فرزندان ابوطالب از فاطمه بنت اسد بن هاشم بودند.[۳۲] آوردهاند که از زنی دیگر بنام علّه نیز پسری به نام طلیق داشت.[۳۳]
ابوطالب و پیامبر۹: ابوطالب پس از مرگ پدرش عبدالمطلب سرپرستی محمد(ص) را هشت سال بیش نداشت، به توصیه پدرش عهدهدار شد.[۳۴] برخی گفتهاند: عبدالمطلب سرپرستی محمد(ص) را به فرزند بزرگش زبیر وانهاد و پس از درگذشت او ابوطالب عهدهدار این مهم شد.[۳۵] ولی زبیر در حلف الفضول حضور داشته و محمد(ص) در این زمان حدود ۲۰ سال داشت. بر پایه این گزارش، درگذشت زبیر در کودکی رسول خدا(ص) درست به نظر نمیآید.[۳۶] از این رو، همانگونه که گزارشها هم تأیید میکنند، از ابتدا عبدالمطلب سرپرستی محمد(ص) را بر دوش ابوطالب نهاد.[۳۷]
ابوطالب در مقام سرپرست محمد(ص) توجهی ویژه به وی داشت و بیش از فرزندانش به او محبت و نیکی میورزید. بهترین غذا را برای وی فراهم میساخت و بسترش را در کنار بستر خود قرار میداد و میکوشید همواره او را همراه خود داشته باشد.[۳۸] در سفرهای تجاری نیز او را با خود میبرد. ملاقات بحیرای راهب با محمد(ص) و توصیه راهب به ابوطالب درباره وی، در یکی از همین سفرها گزارش شده است.[۳۹]
ابوطالب همکاری تجاری با خدیجه را به محمد جوان توصیه کرد[۴۰] و سپس از سوی وی به خواستگاری خدیجه رفت.[۴۱] برخی گفتهاند که خطبه عقد را نیز او خواند.[۴۲] پس از این ازدواج، توانایی مالی محمد(ص) بیشتر شد و به پیشنهاد ایشان، در ایام تنگدستی ابوطالب، عمویش عباس سرپرستی جعفر را عهدهدار گشت و خود ایشان نیز علی۷ کوچکترین فرزند ابوطالب را به خانه برد و به تربیت او همت گماشت.[۴۳]
ابوطالب و دعوت اسلام: بر پایه گزارشهای تاریخی، ابوطالب نخستین بار هنگامی از دعوت برادرزادهاش محمد(ص) آگاه شد که او را همراه فرزندش علی۷ در حال نماز دید و از این مراسم پرسید. گزارش شده است که پیامبر(ص) پس از تبیین اسلام برای ابوطالب، از او برای گرویدن به دین تازه دعوت کرد. وی پاسخ مثبت نداد؛ ولی نکوشید محمد(ص) را از ادامه دعوتش بازدارد. بر پایه برخی گزارشها، علی۷ برای گرویدن به اسلام از پدرش بیم داشت[۴۴]؛ ولی ابوطالب او را از دین جدید بازنداشت و به پسرش گفت: از دین پسرعمویت رویگردان نباش؛ او تو را جز به خیر نمیخواند.[۴۵]
گویا فشار قریش بر ابوطالب هنگامی افزایش یافت که پس از سه سال فراخوان مخفیانه به تدریج دعوت اسلام آشکار شد.[۴۶] او بزرگ بنیهاشم بود و محمد(ص) نیز از این بطن قریش برخاسته بود و اکنون آنچه را نیاکان آنان میپرستیدند، نفی میکرد. از این رو، ابوطالب دو مسئولیت مهم را مقام عهدهدار بود: هم باید جایگاه اجتماعی بنیهاشم را در میان قریش محافظت میکرد و هم موجبات همدلی بنیهاشم را فراهم میآورد. پیگیری هوشمندانه این دو هدف، به دعوت محمد(ص) بسیار کمک میکرد و سران قریش را در حالت انفعال قرار میداد. از این رو، قریش میکوشید بدون رویارویی مستقیم با مجموعه بنیهاشم، با حمایت عناصر مخالف با رسالت جدید، در صدد تضعیف جایگاه ابوطالب برآید. بدین سبب در یوم الانذار که دعوت شدگان بیشتر از بنیهاشم بودند، برخی از اعضای برجسته هاشمی مانند ابولهب وی را شماتت کردند. آنگاه که در همین جلسه رسول خدا(ص) علی۷ را برادر، وصی و خلیفه خود خواند، گروهی با تمسخر به ابوطالب گفتند: به تو فرمان داد که از فرزندت اطاعت کنی![۴۷]
با آشکارتر شدن دعوت محمد(ص) سختگیریها بر ابوطالب گسترش یافت. گزارشهای تاریخی گواهند که سه بار بزرگان قریش نزد او آمدند و از وی خواستند تا مانع دعوت محمد(ص) شود. مطالعه و بررسی این سه مرحله به روشنی نحوه رفتار ابوطالب را با قریش و محمد(ص) نشان میدهد. در دیدار نخست، او با موضع نگرفتن در برابر بزرگان قریش، در گفتاری مسالمتجویانه کوشید آنان را مجاب سازد. در دیدار دوم، قریش خواهان تسلیم کردن محمد(ص) بودند و او که بیشتر زیر فشار قرار گرفته بود، کوشید پیامبر(ص) را از خطرهای دعوتش آگاه کند؛ اما آنگاه که با اصرار او روبهرو شد، گفت: هر چه میپسندی، انجام ده. به خدا سوگند! تو را تسلیم نخواهم کرد.[۴۸]
بزرگان مشرکان قریش به ابوطالب پیشنهاد کردند تا محمد(ص) را با عمارة بن ولید مخزومی که جوانی زیبا و باذکاوت بود، مبادله کند.[۴۹] وی در برابر این پیشنهاد، سخت برآشفت و مطعم بن عدی را که کاملاً از این پیشنهاد حمایت میکرد، با سرودن شعری مؤاخذه[۵۰] و بر پایه گزارشی، به قتل تهدید کرد.[۵۱]
رویکرد ابوطالب در برابر سران مشرک قریش، با حمایت کامل بنیهاشم جز ابولهب و نیز بنیمطلب (برادر هاشم) از پیامبر(ص) همراه شد. وی آنان را به سبب حمایت از رسول خدا(ص) ستود. سرودههایی از او در حمایت از پیامبر(ص) روایت شده است.[۵۲] او برادرش حمزه را به اسلام تشویق و پس از گرویدنش به اسلام تمجیدش کرد.[۵۳] در سال پنجم بعثت، همو نجاشی پادشاه حبشه را به سبب پذیرش مسلمانان ستود[۵۴] و در سال هفتم آنگاه که از تصمیم قریش برای قتل محمد(ص) آگاه شد، شعری بدین مضمون سرود: به خدا سوگند! قریش نمیتواند به تو دست یابد، مگر این که من در خاک خفته باشم.[۵۵]
پس از این رویکرد، سران قریش در پی بستن پیمانی برآمدند تا از هرگونه رابطه اجتماعی و اقتصادی با بنیهاشم و بنیمطلب و عموم مسلمانان پرهیز کنند. از این رو، از ابتدای سال هفتم بعثت، اینان به اجبار در منطقهای که بعدها «شِعْب ابیطالب» خوانده شد، در حال تحریم اقتصادی و اجتماعی مسکن گزیدند.[۵۶] ابوطالب از کسانی بود که در شعب دارایی خود را انفاق کردند.[۵۷]
پس از آگاهی وحیانی پیامبر(ص) از معدوم شدن آن عهدنامه، ابوطالب این خبر را به مشرکان قریش رساند و وعده داد که اگر محمد(ص) راست نگفته باشد، او را به قریش تحویل دهد. قریش پذیرفت و با مشاهده صحت این خبر غیبی، عهدنامه نقض شد و بنیهاشم و مسلمانان در سال دهم بعثت از محاصره بیرون رفتند.[۵۸] اعتماد به نفس ابوطالب در بیان این سخن میان مشرکان قریش، نشان دهنده اعتقاد راسخ وی به گفتههای پیامبر(ص) است. او در شعری پس از این ماجرا رسول خدا(ص) را ستوده است.[۵۹]
ابوطالب در ماه ذی قعده یا نیمه ماه شوال سال دهم بعثت، در ۸۶ سالگی و بر پایه گزارشی، ۹۰ سالگی وفات یافت[۶۰] و مانند پدرش عبدالمطلب[۶۱] در منطقه حَجون مکه به خاک سپرده شد.[۶۲] (تصویر شماره ۸) پیامبر آن سال را که با رحلت ابوطالب و همسرش خدیجه همراه بود، «عام الحزن» نامید.[۶۳] بدینترتیب، پیامبر(ص) بزرگترین پشتیبان خود را از دست داد. با رحلت او فشارها بر مسلمانان سخت افزایش یافت.[۶۴] امروزه قبرستانی که وی را در آن به خاک سپردند. نزد ایرانیان به «قبرستان ابوطالب» مشهور است. (تصویر شماره ۹)
ایمان ابوطالب: دانشوران شیعه و گروهی از نامآوران اهل سنت با توجه به روایتهای اهل بیت:[۶۵] و نیز قراین و شواهدی، از ایمان ابوطالب به اسلام سخن گفتهاند[۶۶]؛ همچون: ادای شهادتین به صورت آهسته، غسل وی به فرمان پیامبر(ص) همراه وعده استغفار، باقی بودن همسر مسلمانش فاطمه بنت اسد در پیوند همسری او، تقیه وی و مضمون برخی سرودههایش. اما منکرانِ ایمان ابوطالب، بیشتر از ادعای ادا نکردن شهادتین و نزول برخی از آیات در شأن وی که از کفر او حکایت دارند، سخن به میان میآورند.[۶۷]
برخی مفسران شأن نزول چند آیه را به ابوطالب نسبت دادهاند؛ از جمله آیه ۲۶ انعام/۶: {وَهُم ینهَونَ عَنهُ وَینأَونَ عَنهُ وَإِن یهلِکونَ إِلَّا أَنفُسَهُم وَمَا یشعُرُونَ}. مفسران با توجه به مرجع ضمیر در دو کلمه {عَنهُ} برای آن چند شأن نزول یاد کردهاند. برخی مرجع هر دو ضمیر را قرآن میدانند.[۶۸] طبق این گزارش، مشرکان مردم را از شنیدن قرآن نهی میکردند و خود نیز از شنیدن آن دوری میجستند. گزارشهای دیگر مرجع هر دو ضمیر را پیامبر(ص) میدانند؛ یعنی اینان مردم را از پیروی رسول خدا(ص) بازداشته، خود نیز چنین میکردند.[۶۹] دستهای دیگر از روایتها، دو ضمیر را به پیامبر(ص) بازمیگردانند؛ یعنی آنان از آزار پیامبر(ص) نهی میکردند، در حالیکه خود ایمان نمیآوردند.[۷۰] مفسران اهل سنت در مقام گزینش صحت این سه دسته روایت، گزارشی را برگزیدهاند که مرجع ضمیر را مشرکان قریش میداند. برخی این را سخن جمهور مفسران دانسته[۷۱] و انتساب این شأن نزول را به ابوطالب ضعیف پنداشتهاند.[۷۲] افزون بر این، سوره انعام یکجا بر پیامبر(ص) نازل شده و آیات آن شأن نزول جداگانه ندارند.[۷۳]
درباره شأن نزول آیه ۱۱۳ توبه/۹ : {مَا کانَ لِلنَّبِی وَالَّذِینَ آمَنُوا أَن یسْتَغفِرُوا لِلمُشرِکینَ وَلَو کانُوا أُولِی قُربَی مِن بعد مَا تَبَینَ لَهُم أَنَّهُم أَصحَابُ الجَحِیمِ}؛ «برای پیامبر و کسانی که ایمان آوردهاند، سزاوار نیست که برای مشرکان، پس از آن که جهنمی بودن آنان روشن شد، آمرزش بخواهند؛ هر چند از خویشاوندان باشند.» نزد مفسران سه دسته گزارشی یافت میشود. پارهای نزول آن را درباره مسلمانانی میدانند که برای پدران مشرک خود استغفار میکردند و دلیل آن را پیروی از استغفار ابراهیم۷ برای پدرش میدانستند. برخی نزول آن را درباره زیارت قبر آمنه مادر پیامبر(ص) از جانب ایشان دانستهاند که بدین ترتیب، از این کار بازداشته شد. دستهای از مفسران گفتهاند که این آیه درباره ابوطالب نازل شده است و بدین سان، پیامبر(ص) هنگام احتضار ابوطالب، از استغفار برای وی نهی شد. پیداست که این شأن نزول درست نیست؛ چرا که این سوره از آخرین سورههای نازل شده بر پیامبر(ص) در مدینه بود[۷۴] و ابوطالب پیش از هجرت درگذشت!
طبری با دو گزارش از ابوهریره و سعید بن مسیب نقل میکند که آیه ۵۶ قصص/۲۸ : {إِنَّک لا تَهدِی مَن أَحبَبتَ وَلَکنَّ اللهَ یهدِی مَن یشَاءُ وَهُوَ أَعلَمُ بِالمُهتَدِینَ}؛ «در حقیقت تو هر کس را که دوست داری، نمیتوانی راهنمایی کنی؛ خداست که هر که را بخواهد، راهنمایی میکند و او به راهیافتگان داناتر است.» در شأن ابوطالب نازل شد. هنگامی که پیامبر(ص) از او خواست تا شهادتین بگوید، سخن نهایی او این بود که بر دین عبدالمطلب خواهد ماند. سپس رسول خدا(ص) فرمود: تا هنگامی که از جانب خدا نهی نشدهام، برای تو استغفار خواهم کرد. آنگاه آن آیه نازل شد.[۷۵] برخی گفتهاند که به اجماع مفسران، این آیه درباره ابوطالب نازل شده است. مسلم و بخاری نیز در صحیحین این روایت را نقل کردهاند. برخی مفسران افزون بر این شأن نزول گفتهاند که این آیه درباره فرستاده قیصر روم و علاقه پیامبر(ص) به مسلمان شدن او نازل شده است.[۷۶] برخی شأن نزول این آیه را پس از هجرت و در یکی از غزوههای رسول خدا(ص) دانستهاند.[۷۷] بعضی از ظاهر این آیه نتیجه گرفتهاند که ابوطالب کافر درگذشت.[۷۸] ابوالفتوح رازی این دیدگاه را نقد کرده و آورده است که نزول این آیه درباره ابوطالب نه تنها بر کفر او دلالت ندارد، بلکه مؤید ایمان اوست؛ چرا که هدایت کردنش را نفی نمیکند، بلکه اینگونه هدایت را ویژه خدا میداند. رازی با توجه به کلمه «اَحَببتَ» از محبت پیامبر(ص) به ابوطالب سخن گفته و با ذکر آیات ۲۲ مجادله/۵۸ و ۲۳ توبه/۹ تصریح میکند که پیامبر(ص) به کافری که بر کفر خود اصرار دارد، محبت نمیورزد.[۷۹] نیز به اذعان فخر رازی، ظاهر این آیه بر کفر ابوطالب دلالت ندارد.[۸۰] بنا بر این، ادعای کفر او به هیچ روی درست نیست و قراین تاریخی و نیز اختلاف شأن نزول آیات مربوط، گویای خلاف آن است.[۸۱]
گویا مسئله ایمان ابوطالب از منظر تاریخ سیاسی، پیوندی روشن با جایگاه سیاسی فرزندش علی۷ در اسلام و رخدادهای پس از خلافتش در دو دوره بنیامیه و بنیعباس دارد. این که ابوسفیان و بزرگان بنیامیه در روز فتح مکه ایمان آورده بودند و نیز عباس، نیای عباسیان، بسیار دیر ایمان آورد، در جامعهای که فخرفروشی به نیاکان جایگاهی مهم داشت، نقطه ضعفی در برابر علی۷ و آل ابیطالب به شمار میرفت؛ به ویژه برای کسانی که دعوی خلافت و حکمرانی مسلمانان را داشتند. از این رو، در این دوره که هنگامه تدوین و نگارش حدیث در عرصههای گوناگون تاریخی و تفسیری است، فضای مناسبی برای تردید در ایمان ابوطالب و حتی نفی ایمان او پدید آمد.[۸۲]
دانشوران شیعه توجهی ویژه به موضوع ایمان ابوطالب داشتهاند. نخستین گردآورندگان جوامع حدیثی شیعه مانند کلینی در کافی، با نقل گزارشهایی از خدمات ابوطالب به اسلام[۸۳] سخن گفتهاند. نجاشی تا اواسط سده پنجم ق. حدود ۱۰ نگاشته را در میان دانشوران شیعه درباره ابوطالب ثبت کرده است.[۸۴] مهمترین مؤلفان در این زمینه از این قرارند: احمد بن محمد بن عمار کوفی (م.۳۴۶ق.)، ابن طرخان جرجرائی، سهل بن احمد دیباجی (م.۳۸۰ق.)، علی بن بلال مهلبی ازدی، حسین بن عبیدالله (ابوعبدالله غضائری) (م.۴۱۱ق.) و شیخ مفید محمد بن محمد بن نعمان (م.۴۱۳ق.). از نوشتههای این شش تن، کتاب ایمان ابیطالب شیخ مفید در دسترس است. در سدههای بعد نیز نگاشتههایی درباره ایمان ابوطالب سامان یافت؛ همچون: منی الطالب فی ایمان ابیطالب تألیف محمد بن احمد بن حسین خزاعی نیشابوری (م. سده پنجم)،[۸۵] الحجة علی الذاهب الی تکفیر ابیطالب نوشته فخار بن معد الموسوی (م.۶۰۳ق.)[۸۶] و کتاب ایمان ابیطالب تالیف احمد بن موسی بن طاووس (م.۶۷۳ق.).[۸۷] از سده دهم به بعد، نگاشتهها درباره ایمان ابوطالب در میان شیعه و سنی افزایش یافته است. از آن جمله میتوان به این نمونهها اشاره کرد: أسنی المطالب فی نجاة ابیطالب نوشته احمد بن زینی دحلان الشافعی، منیة الراغب فی ایمان ابیطالب نوشته محمد رضا طبسی، ابوطالب مؤمن قریش نوشته عبدالله الخنیزی. مقالهای نیز در زمینه کتابشناسی ابوطالب انتشار یافته است.[۸۸]
ابوطالب و حرم مکی: میزبانی و پذیرایی از حاجیان (سقایت و رفادت) از مناصب عمده مکه بود که عاملی مؤثر در نفوذ اجتماعی و سیاسی قریش در حجاز شمرده میشد. قبایل و افراد متولی این امر، در میان قریش از جایگاهی والا برخوردار بودند. از این روی، خاندانهای قریش برای تصدی آن به رقابت برمیخاستند. نمونه تاریخی آن، رقابت و قرعهکشی فرزندان عبدمناف برای عهدهدار شدن این مقام است که در آن، قرعه به نام هاشم بن عبدمناف افتاد.[۸۹] پس از هاشم، عبدالمطلب میزبانی حاجیان را بر عهده داشت تا آنگاه که وی هنگام مرگش در سال هشتم عام الفیل مقام سقایت (آبرسانی به حاجیان) مکه را به ابوطالب وانهاد.[۹۰] گر چه همه قریش با توجه به جایگاه خود، در تأمین مالی میزبانی از حاجیان و زائران خانه خدا سهیم میشدند[۹۱]، مدیریت و برنامهریزی وظیفه متولی این امر بود.
ابوطالب پس از مرگ برادر بزرگترش زبیر و آنگاه که وضع مالی مناسبی نداشت، سه سال عهدهدار رفادت و سقایت شد. در سال نخست برای پذیرایی از زائران ۰۰۰/۱۰ درهم از برادرش عباس وام گرفت و انفاق کرد. در سال دوم ۱۵۰۰۰ درهم وام ستاند. اما پس از سال سوم توان اقتصادی ادامه این کار را نداشت. از این رو، آن را به برادرش عباس وانهاد[۹۲] و او تا زمان مرگ عهدهدار آن بود. با وجود این، نفوذ ابوطالب در میان قریش ادامه یافت و او بزرگ بنیهاشم و مورد احترام قریش بود.[۹۳] نیز وی عهدهدار تعمیر کعبه پس از سیل شد. او دستور داد تا از مال پاکیزه در بازسازی بنای کعبه استفاده کنند. در این هنگام، رسول خدا ۲۵ سال داشت و ستیز بر سر نصب حجرالاسود در همین ماجرا رخ داد.[۹۴]
منابع
آینه پژوهش (مجله): قم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی؛ الاصابه: ابن حجر العسقلانی (م.۸۵۲ق.)، به کوشش علی محمد و دیگران، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۵ق؛ اعیان الشیعه: سید محسن الامین (م.۱۳۷۱ق.)، به کوشش حسن الامین، بیروت، دار التعارف؛ امتاع الاسماع: المقریزی (م.۸۴۵ق.)، به کوشش محمد عبدالحمید، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۲۰ق؛ انساب الاشراف: البلاذری (م.۲۷۹ق.)، به کوشش زکار، بیروت، دار الفکر، ۱۴۱۷ق؛ ایمان ابیطالب: المفید (م.۴۱۳ق.)، بیروت، دار المفید، ۱۴۱۴ق؛ ایمان ابیطالب: فخار بن معد الموسوی (م.۶۳۰ق.)، به کوشش بحر العلوم، قم، سیدالشهداء، ۱۴۱۰ق؛ البحر المحیط: ابوحیان الاندلسی (م.۷۵۴ق.)، بیروت، دار الفکر، ۱۴۱۲ق؛ البیان و التبیین: الجاحظ (م.۲۵۵ق.)، به کوشش عبدالسلام، بیروت، دار الفکر، ۱۴۰۹ق؛ تاریخ طبری (تاریخ الامم و الملوک): الطبری (م.۳۱۰ق.)، به کوشش گروهی از علما، بیروت، اعلمی، ۱۴۰۳ق؛ تاریخ الیعقوبی: احمد بن یعقوب (م.۲۹۲ق.)، بیروت، دار صادر، ۱۴۱۵ق؛ التسهیل لعلوم التنزیل: محمد بن جزی الغرناطی (م.۷۴۱ق.)، به کوشش خالدی، یبروت، دار الارقم، ۱۴۱۶ق؛ تفسیر ابن ابیحاتم (تفسیر القرآن العظیم): ابن ابیحاتم (م.۳۲۷ق.)، به کوشش اسعد محمد، بیروت، المکتبة العصریه، ۱۴۱۹ق؛ تفسیر ابن کثیر (تفسیر القرآن العظیم): ابنکثیر (م.۷۷۴ق.)، به کوشش شمس الدین، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۹ق؛ التفسیر الکبیر: الفخر الرازی (م.۶۰۶ق.)، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۱۵ق؛ تفسیر ثعلبی (الکشف و البیان): الثعلبی (م.۴۲۷ق.)، به کوشش ابن عاشور، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۲۲ق؛ تفسیر قرطبی (الجامع لاحکام القرآن): القرطبی (م.۶۷۱ق.)، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۰۵ق؛ جامع البیان: الطبری (م.۳۱۰ق.)، بیروت، دار المعرفه، ۱۴۱۲ق؛ الدر المنثور: السیوطی (م.۹۱۱ق.)، بیروت، دار المعرفه، ۱۳۶۵ق؛ دلائل النبوه: البیهقی (م.۴۵۸ق.)، به کوشش عبدالمعطی، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۰۵ق؛ رجال النجاشی: النجاشی (م.۴۵۰ق.)، به کوشش شبیری زنجانی، قم، نشر اسلامی، ۱۴۱۸ق؛ روح البیان: بروسوی (م.۱۱۳۷ق.)، بیروت، دار الفکر؛ الروض الانف: السهیلی (م.۵۸۱ق.)، به کوشش عبدالرحمن، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۱۲ق؛ روض الجنان: ابوالفتوح رازی (م.۵۵۴ق.)، به کوشش یاحقی و ناصح، مشهد، آستان قدس رضوی، ۱۳۷۵ش؛ زاد المسیر: ابن جوزی (م.۵۹۷ق.)، به کوشش عبدالرزاق، بیروت، دار الکتاب العربی، ۱۴۲۲ق؛ سنن النسائی: النسائی (م.۳۰۳ق.)، بیروت، دار الفکر، ۱۳۴۸ق؛ السیرة النبویه: ابن هشام (م.۸-۲۱۳ق.)، به کوشش محمد محیی الدین، مصر، مکتبة محمد علی صبیح و اولاده، ۱۳۸۳ق؛ شرح نهج البلاغه: ابن ابیالحدید (م.۶۵۶ق.)، به کوشش محمد ابوالفضل، دار احیاء الکتب العربیه، ۱۳۷۸ق؛ الطبقات الکبری: ابن سعد (م.۲۳۰ق.)، بیروت، دار صادر؛ الطبقات: خلیفة بن خیاط (م.۲۴۰ق.)، به کوشش سهیل زکار، بیروت، دار الفکر، ۱۴۱۴ق؛ عمدة الطالب: ابن عنبه (م.۸۲۸ق.)، به کوشش محمد حسن، نجف، المکتبة الحیدریه، ۱۳۸۰ق؛ الفهرست: منتجب الدین بن بابویه (م.۵۸۵ق.)، الارموی، قم، مکتبة النجفی، ۱۳۶۶ش؛ الکافی: الکلینی (م.۳۲۹ق.)، به کوشش غفاری، تهران، دار الکتب الاسلامیه، ۱۳۷۵ش؛ الکتاب: سیبویه (م.۱۸۰ق.)، به کوشش عبدالسلام، یبروت، دار الجیل؛ الکشاف: الزمخشری (م.۵۳۸ق.)، قم، بلاغت، ۱۴۱۵ق؛ مقاتل الطالبیین: ابوالفرج الاصفهانی (م.۳۵۶ق.)، به کوشش مظفر، قم، دار الکتاب، ۱۳۸۵ق.
سید علی رضا واسعی
- ↑ الکامل، ج۱۰، ص۲۵۰؛ وفیات الاعیان، ج۵، ص۱۳۵؛ سیر اعلام النبلاء، ج۱۸، ص۶۱۶؛ ج۱۹، ص۲۷-۲۸.
- ↑ الکامل، ج۱۰، ص۲۵۰؛ تاریخ الاسلام، ج۳۳، ص۳۶۲؛ الاعلام، ج۶، ص۱۰۱.
- ↑ تاریخ الاسلام، ج۳۲، ص۱۷؛ طبقات الشافعیة الکبری، ج۴، ص۱۳۷؛ الاعلام، ج۶، ص۱۰۱.
- ↑ الذریعه، ج۲۴، ص۴۱۰.
- ↑ وفیات الاعیان، ج۵، ص۱۳۵؛ الکنی و الالقاب، ج۱، ص۹۶؛ ج۱۷، ص۱.
- ↑ تاریخ الاسلام، ج۳۳، ص۲۶۳.
- ↑ تاریخ الاسلام، ج۳۳، ص۲۶۳؛ البدایة و النهایه، ج۱۲، ص۱۵۰؛ دولة السلاجقه، ص۲۱۷.
- ↑ تجارب السلف، ص۲۸۷.
- ↑ وفیات الاعیان، ج۵، ص۱۳۵؛ تاریخ الاسلام، ج۳۳، ص۲۶۳.
- ↑ سیر اعلام النبلاء، ج۱۹، ص۲۸؛ دولة السلاجقه، ص۲۱۸.
- ↑ الفخری، ص۲۸۷؛ تاریخ الاسلام، ج۳۳، ص۲۶۴، «پاورقی».
- ↑ دولة السلاجقه، ص۲۱۸.
- ↑ دولة السلاجقه، ص۲۱۸؛ سیر اعلام النبلاء، ج۱۹، ص۳۰.
- ↑ الکامل، ج۱۰، ص۲۵۰؛ وفیات الاعیان، ج۵، ص۱۳۵؛ البدایة و النهایه، ج۱۲، ص۱۵۰؛ سیر اعلام النبلاء، ج۱۹، ص۳۰؛ دولة السلاجقه، ص۲۱۸.
- ↑ الطبقات، ابن سعد، ج۱، ص۱۲۱؛ الطبقات، خلیفه، ص۳۰؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۱.
- ↑ عمدة الطالب، ص۲۰.
- ↑ عمدة الطالب، ص۲۰؛ الاصابه، ج۷، ص۱۹۶.
- ↑ الطبقات، ابن سعد، ج۱، ص۱۲۵؛ انساب الاشراف، ج۲، ص۲۸۹.
- ↑ السیرة النبویه، ج۱، ص۱۴۲.
- ↑ الطبقات، ابن سعد، ج۱، ص۹۲؛ انساب الاشراف، ج۲، ص۲۸۸.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۴.
- ↑ سنن النسائی، ج۸، ص۳-۵؛ شرح نهج البلاغه، ج۱۵، ص۲۱۹.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ج۱۵، ص۲۱۹.
- ↑ انساب الاشراف، ج۲، ص۲۸۸.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ج۱۵، ص۲۱۹.
- ↑ الکتاب، ج۳، ص۲۶۰-۲۶۱؛ البیان و التبیین، ج۳، ص۳۰.
- ↑ ایمان ابی طالب، مفید، ص۱۸.
- ↑ الطبقات، ابن سعد، ج۱، ص۱۲۱-۱۲۲؛ ج۸، ص۵۱؛ مقاتل الطالبیین، ص۳.
- ↑ انساب الاشراف، ج۲، ص۲۹۶.
- ↑ الطبقات، ابن سعد، ج۱، ص۱۲۲؛ ج۸، ص۱۵۱.
- ↑ الطبقات، ابن سعد، ج۱، ص۱۲۲؛ ج۸، ص۴۸.
- ↑ الطبقات، ابن سعد، ج۱، ص۱۲۱-۱۲۲؛ ج۸، ص۴۸؛ انساب الاشراف، ج۲، ص۲۹۵؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۴.
- ↑ الطبقات، ابن سعد، ج۱، ص۱۲۲؛ ج۸، ص۴۸.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۱۸؛ دلائل النبوه، ج۲، ص۲۲.
- ↑ انساب الاشراف، ج۱، ص۹۳.
- ↑ انساب الاشراف، ج۱، ص۹۳.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۳.
- ↑ الطبقات، ابن سعد، ج۱، ص۱۱۹.
- ↑ الطبقات، ابن سعد، ج۱، ص۱۲۰-۱۲۱؛ انساب الاشراف، ج۱، ص۱۰۶.
- ↑ الطبقات، ابن سعد، ج۱، ص۱۲۹؛ انساب الاشراف، ج۱، ص۱۰۶.
- ↑ انساب الاشراف، ج۱، ص۱۰۷؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۰.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۳۴۱؛ الروض الانف، ج۲، ص۲۳۸؛ شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۷۰.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۵۷-۵۸؛ دلائل النبوه، ج۲، ص۱۶۲.
- ↑ انساب الاشراف، ج۱، ص۱۲۶؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۵۸؛ دلائل النبوه، ج۲، ص۱۶۱.
- ↑ انساب الاشراف، ج۱، ص۱۲۶؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۵۸.
- ↑ انساب الاشراف، ج۱، ص۱۳۱.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۶۳.
- ↑ السیرة النبویه، ج۱، ص۱۷۱-۱۷۲؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۶۵-۶۷.
- ↑ انساب الاشراف، ج۲، ص۲۹۰-۲۹۱؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۶۷.
- ↑ السیرة النبویه، ج۱، ص۱۷۲-۱۷۳.
- ↑ السیرة النبویه، ج۱، ص۱۷۲-۱۷۳؛ نک: تاریخ طبری، ج۲، ص۶۷.
- ↑ نک: السیرة النبویه، ج۱، ص۱۷۳-۱۷۴.
- ↑ ایمان ابی طالب، مفید، ص۳۴؛ ایمان ابی طالب، موسوی، ص۳۱۳.
- ↑ السیرة النبویه، ج۱، ص۲۲۲.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۳۱.
- ↑ الطبقات، ابن سعد، ج۱، ص۲۰۸-۲۰۹.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۳۱.
- ↑ الطبقات، ابن سعد، ج۱، ص۲۰۹-۲۱۰؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۳۱-۳۲.
- ↑ انساب الاشراف، ج۲، ص۲۹۱-۲۹۲.
- ↑ الطبقات، ابن سعد، ج۱، ص۱۲۵؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۳۵.
- ↑ الطبقات، ابن سعد، ج۱، ص۱۱۹.
- ↑ انساب الاشراف، ج۲، ص۲۸۹.
- ↑ امتاع الاسماع، ج۱، ص۴۵.
- ↑ السیرة النبویه، ج۲، ص۲۸۴؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۶۸-۶۹؛ دلائل النبوه، ج۲، ص۳۴۹-۳۵۰.
- ↑ نک: الکافی، ج۱، ص۴۴۸-۴۴۹.
- ↑ نک: ایمان ابی طالب، مفید؛ ایمان ابی طالب، موسوی، ص۶۴-۱۴۳؛ شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۶۸-۸۳.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۶۵-۶۶.
- ↑ جامع البیان، ج۷، ص۱۱۰؛ الدر المنثور، ج۳، ص۹؛ روح البیان، ج۳، ص۲۰.
- ↑ جامع البیان، ج۷، ص۱۱۰.
- ↑ تفسیر ثعلبی، ج۴، ص۱۴۲.
- ↑ البحر المحیط، ج۴، ص۴۷۲.
- ↑ نک: جامع البیان، ج۷، ص۱۱۰؛ البحر المحیط، ج۴، ص۴۷۲.
- ↑ تفسیر ثعلبی، ج۴، ص۱۳۱؛ زاد المسیر، ج۲، ص۷؛ تفسیر قرطبی، ج۶، ص۳۸۲.
- ↑ زاد المسیر، ج۲، ص۳۰۴-۳۰۵؛ التفسیر الکبیر، ج۱۶، ص۱۵۷-۱۵۸؛ الدر المنثور، ج۳، ص۲۸۲-۲۸۳.
- ↑ جامع البیان، ج۲۰، ص۵۸-۵۹.
- ↑ تفسیر ابن ابی حاتم، ج۹، ص۲۹۹۴؛ تفسیر قرطبی، ج۱۴، ص۲۹۹؛ تفسیر ابن کثیر، ج۶، ص۲۲۱-۲۲۲.
- ↑ ایمان ابی طالب، موسوی، ص۱۵۴-۱۵۶.
- ↑ نک: التسهیل، ج۲، ص۱۱۶.
- ↑ روض الجنان، ج۱۵، ص۱۴۸.
- ↑ التفسیر الکبیر، ج۲۵، ص۵.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۶۵-۸۳.
- ↑ نک: شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۶۵-۸۲.
- ↑ الکافی، ج۱، ص۴۴۸-۴۵۰.
- ↑ نک: رجال نجاشی، ص۵۸، ۸۷، ۹۵، ۱۷۷، ۱۸۶، ۲۶۵، ۳۹۹.
- ↑ ایمان ابی طالب، مفید، ص۱۲؛ الفهرست، ص۱۰۲.
- ↑ نک: اعیان الشیعه، ج۸، ص۳۹۳.
- ↑ نیز نک: شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۸۳؛ اعیان الشیعه، ج۳، ص۱۹۰-۱۹۱.
- ↑ آینه پژوهش، ش۲۱، ص۸۹-۹۶، «کتابشناسی حضرت ابوطالب».
- ↑ انساب الاشراف، ج۱، ص۶۴.
- ↑ السیرة النبویه، ج۱، ص۱۰۹؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۳.
- ↑ انساب الاشراف، ج۱، ص۵۸.
- ↑ انساب الاشراف، ج۱، ص۶۴.
- ↑ نک: تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۴.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۹.