حسین حلی
این مقاله هماکنون در دست ویرایش است.
این برچسب را کاربر:Abbasahmadi1363 در تاریخ ۱۰ آبان ۱۳۹۸ برای جلوگیری از تعارض ویرایشی قرار داده است. لطفا بدون توافق با کاربر فوق برچسب را برندارید. |
حسین حلی، فرزند حسين بن حمود،
خاندان «عيفار»[۱] از قبيلۀ «طفيل» در جنوب غربى حله، همه از علاقهمندهان علم و جويندگان دانش به شمار مىآمدند و اين خواهش درونى، نسل به نسل به فرزندان اين خاندان منتقل مىشد.
شيخ على كه عيفار را از جهت علمى، راضى كننده نمىبيند، بار سفر مىبندد و راهى نجف اشرف مىشود و چون خانهاى در آنجا نداشت، در مدرسۀ مهديه[یادداشت ۱] ساكن مىشود. وى پس از گذراندن دروس ابتدايى در محضر درس اساتيد بزرگى چون شيخ محمد طه نجف و سيد محمدكاظم يزدى حاضر مىشود و از چنان جايگاه علمى برخوردار مىگردد كه در تراجم از او چنين ياد مىكنند: «يكى از عالمان بىمثال، و شايستگان نيكروش كه خاص و عام بر صلاح و عظمتش اتفاق دارند. به ورع و زهد و پارسايى و عبادت، معروف بود».[۲]
شيخ على حلى در هفتم شعبان ١٣۴۴قمرى در نجف اشرف از دنيا رفت و در همان شهر به خاكش سپردند. به روال مرسوم، فرزند وى يعنى شيخ حسين حلى بايد به جاى پدر، اقامه جماعت در صحن حيدرى حرم مطهر علوى را بر عهده مىگرفت كه نخواست و آن را به استادش ميرزاى نائينى سپرد.[۳]
شيخ حسين كوچكترين فرزند شيخ على بود كه در سال ١٣٠٩ قمرى در نجف اشرف به دنيا آمد و در سايه علم و تقواى پدر، اسباب رشد علمى و عملى خويش را فراهم آورد. شيخ حسين شيفتۀ آموختن دانشهاى گوناگون بود. از اين رو، گاه با برادر بزرگتر خود شيخ حسن به نشستهاى علمى و ادبى مىپرداخت و انبان اشتياق خود را از تحفههاى فضل و ادب مىانباشت و با نهايت كوشش، مسير پرسنگلاخ بزرگى يافتن را گام به گام مىپيمود.
نخستين استادش، پدر بود و اساتيد معروف فقه و اصول، و در اين راه، ذكاوت و هوش سرشارش به يارىاش مىآمد و بر سرعت حركت علمىاش مىافزود.
در نيمۀ نخست قرن سيزدهم، مرجعيت دينى در نجف اشرف را شمارى از يگانگان و نامآوران عرصۀ فقه و اصول و خارجگويان بزرگ حوزه بر عهده داشتند؛ همچون: سيد ابوالحسن اصفهانى، شيخ آقا ضياءالدين عراقى و ميرزاى نائينى. شيخ حسين حليرحمه الله پاى درس اين بزرگان حاضر مىشد و از دانش فقهى و اصولى آنها بهرهها مىبرد. اما رابطه او با ميرزاى نائينى صميمانهتر و نزديكتر بود و به گفتۀ بعضى منابع: «بخش بزرگ و عمدۀ درسآموزى و شاگردى شيخ نزد ميرزا محمدحسين نائينى بود كه سالهاى متمادى به طول انجاميد» و هر يك از ديگرى بهرهها بردند و به گفته يكى از شاگردان شيخ:
شيخ حسين حلى، خبرگى در اقوال علما و احاطه به آرا و انديشههاى آنان را در فقه و اصول، از معدن و سرچشمه آن يعنى استادش ميرزاى نائينى داشت و در عوض، استاد، شاگرد خود را در تحرير دروس و تهذيب آنها و جواب به استفتائات به يارى مىگرفت».[۴]
شيخ حسين بسيار مورد اعتماد ميرزا و مورد مدح و ستايش او بود و هيچ مسئلهاى مطرح نمىشد، مگر اينكه شيخ درباره آن نظر داشت و به تدقيق و تحقيق در باب آن، اظهار نظر مىكرد و همۀ اقوال را پى مىگرفت. از كارهاى بزرگ وى كه خدمتى عظيم به استادش به شمار مىآمد، برانگيختن ميرزا به تأسيس «مجلس استفتاء» بود.[۵]
نمونۀ ديگر از عظمت روحى و تقواى زبانزد شيخ حسين حلى، رابطۀ ويژۀ او با آيتالله سيد محسن حكيم است. شيخ حسين به حكم جايگاه علمى و اجتهادى خويش مىتوانست يكى از مراجع پس از سيدابوالحسن اصفهانى باشد، اما خود به جهاتى كه كم و بيش آشكار است، بدين امر رغبت نشان نداد و كناره گرفت. در همان زمان، مرجعيت سيد محسن حكيم كه با شيخ همشاگردى بود، مستقر گرديد و عكسالعمل شيخ جز تأييد چيز ديگرى نبود.[۶]
ايشان علىرغم اختلاف سليقه و برداشت با سيد محسن حكيم، براساس نيكنفسى و حقگرايى و ايمان به وجود شرايط مرجعيت در او، وى را تأييد مىكند و رابطه خود را مستحكم مىسازد. در مقابل، سيد محسن حكيم نيز شيخ را مىستود و تكريم مىكرد و به گفتۀ سيد سعيد حكيم، در اواخر عمر خويش، فراوان جوياى حال شيخ بود و ديگران را به حرمتگزارى و قدرشناسى منزلت علمى شيخ سفارش مىكرد. شيخ اگرچه در مسئله ولايت سياسى فقيه در عصر غيبت، با سيد محسن حكيم اختلافنظر داشت، اما آنجا كه ضرورت اقتضا مىكرد، با ايشان همراه مىشد؛ چون تأييد و كمك به مرجعيت را به صلاح اسلام و مسلمانان مىدانست و سكوت يا اختلاف را به هيچروى برنمىتابيد.[۷]
انديشهها و آثار علمى
گرچه شيخ بزرگوار ما حسين بن على حلى در نشان دادن سرمايه عظيم علمى خود و تلاش براى به دست گرفتن مرجعيت، هيچ حركتى از خود نشان نمىداد و از اينگونه امور پرهيز داشت، اما جايگاه علمى او در نجف اشرف امرى انكار ناپذير بود. اين سرچشمه پاك و جوشان دانش، در عرصههاى مختلف، بهويژه فقه و بكر و تحولآفرينى از خود بر جاى نهاد؛ چراكه درخت تنومند علمىاش در وجود پهلوانان حوزۀ علميه نجف همچون ميرزاى نائينى، شيخ ضياءالدين عراقى و سيدابوالحسن اصفهانى ريشه دوانده بود.
ميراث علمى شيخ را مىتوان دو دسته كرد: تقريرات درس استادان بزرگ آن روز؛ آنچه شاگردان شيخ از افادات فقهى و اصولى او به يادگار نهادهاند.[۸]
باتوجه به آنچه در فهرست مؤلفات شيخ حلى آمده، دسته اول آثار از اين قرار است:
آثار فقهى:
١) . الاجتهاد والتقليد
٢) . شرح عروةالوثقى (الطهاره)
٣) . شرح عروةالوثقى (الاجاره)
۴) . شرح المكاسب / شروطالعوضين
۵) . شرح المكاسب / المعاطاة
۶) . صلاة المسافر (بحث ميرزاى نائينى)
٧) . قاعدة لاتعاد (بحث نائينى)
٨) . قاعدة لاضرر
٩) . كتاب الصلاة (بحث نائينى)[۸]
آثار اصولى:
١) . تقريرات خارج الاصول (بحث سيد اصفهانى در شرح كفايةالاصول)
٢) . تقريرات خارجالاصول (بحث ميرزاى نائينى)
٣) . حاشيه على اجود التقريرات (سيد ابوالقاسم خويى)
۴) . حاشيه علىالفوائد الاصوليه (شيخ محمدعلى كاظمى)
۵) . تقريرات خارج اصول (بحث محقق عراقى)
۶) . رسالة فى تعريف علمالاصول
٧) . مباحث اصوليه متفرقه[۸]
ج) كتابهاى مشترك
١) . مجموعه مسائل فقهيه و اصوليه
٢) . مجموعه استفتائات (سيد ابوالقاسم اصفهانى)
٣) . مجموعه استفتائات (ميرزاى نائينى)
۴) . كشكول (مجموعهاى از حكمتها و روايات تاريخى و گزينههاى ادبى و علمى)
اين كتابها و آثار استوار علمى، همه به صورت خطى نزد فرزند شيخ، جناب محمدجواد حلى، منتظر شرايطى است كه به شكلى در خور و شايسته به چاپ رسيده و در اختيار طالبان علم و معرفت قرار گيرد.
آنچه شاگردان شيخ حسين حلى از ثمرات دانش اين مرد بزرگ بر جاى نهادهاند، تقريرات درسهاى فقه و اصول ايشان است كه از اين قرارند:
١) . تقريرات آيتالله سيدعلى سيستانى (فقه و اصول)
٢) . تقريرات آيتالله سيد محمدسعيد حكيم (فقه و اصول)
٣) . تقريرات آيتالله سيد محمدتقى حكيم (فقه و اصول)
۴) . تقريرات آيتالله شيخ حسن سعيد (فقه)
۵) . تقريرات آيتالله شهيد سيد علاءالدين (اصول)
۶) . تقريرات آيتالله سيد عزالدين بحرالعلوم (فقه و اصول)
٧) . تقريرات آيتالله شيخ عباس نائينى (فقه و اصول)
٨) . تقريرات آيتالله شيخ جعفر نائينى (فقه)
٨) . تقريرات آيتالله شهيد ميرزاعلى غروى
٩) . تقريرات مرحوم سيد محمدحسين طهرانى لالهزارى (فقه و اصول)[۹]
از اين تقريرات در مباحث فقهى، دو اثر چاپ و نشر شده است:
نخست كتاب «دليل عروة الوثقى» تقريرات شيخ حسن سعيد طهرانى از مباحث شيخ حسين حلى. اين كتاب در دو موضوع آبها و نجاسات سامان يافته است. طليعۀ آن، به تقريظ شيخ بزرگوار حلى آراسته شده و در مقدمه، از تاريخ تحول فقه، از آغاز تا زمان نگارش كتاب، سخن به ميان آمده است.[۹]
اثر دوم، كتاب «بحوث فقهيه» از شهيد سيد عزالدين بحرالعلوم است. اين كتاب بحثهاى مستحدثه و جديد فقهى چون بانك، معاملات صرفى، سپردهگذارى و مانند آن و نيز بسيارى مسائل ديگر مربوط به زندگى نوين بشر در دنياى امروز را شامل مىشود.[۱۰]
٣) . شاگردان شيخ
اين حقيقت همچون روز براى من روشن است كه بزرگان حوزۀ امروز نجف اشرف، همگى از ملتزمين بحثهاى فقهى و اصولى شيخ حسين حلى بوده، اندوختههاى نفيس علمى خود را مديون آن اسوۀ علم و تحقيقند و شمارى از آنها اكنون سمت مرجعيت شيعه را بر عهده دارند؛ همچون حضرات آيات سيد على سيستانى و سيد محمدسعيد حكيم.
روش شيخ در بيان مسائل اينگونه بود كه چون مسئلهاى مطرح مىشد، خلاصۀ انديشههاى بزرگان فن را در باب آن عرضه مىكرد و هر يك را به بحث و مناقشه مىگذاشت و با مهارت بىنظير خود غث و ثمين آنها را از هم جدا مىكرد. اينگونه بحث، بىشك براى كسانى كه در پى تعميق افكار و انديشههاى خود بودند، جالب و بهانهاى براى تداوم حضور در درس اين استاد بود.
يكى از شاگردان شيخ در اين باره مىگويد: هرگاه از شيخ مىخواستيم نظر خود را درباره مسئلهاى بيان كند، مىفرمود: من اهل فتوا دادن نيستم. ما مسئله را در كتابهاى گوناگون بررسى مىكنيم و ديدگاه اصحاب را به نقد و مناقشه مىگذاريم و نتيجهگيرى مىكنيم.
ديگر شاگرد ايشان، مرحوم تهرانى معتقد است: «شيخ در هر مسئلهاى مرد دقت و تحقيق بود و نمىتوان گفت كه از علامۀ حلى كمتر بود»[۱۱]
بنابراين مىتوان حلقۀ درس شيخ حسين حلى را مجموعهاى هرچند اندك از نخبگان حوزوى دانست كه بيش از هر چيز، تحقيق و تتبع و نازكانديشى در افكار فقهى و اصولى برايشان مهم و باارزش بود و شيخ به اين دسته شاگردان خود بها مىداد و آنها را به صورتهاى گوناگون ارج مىنهاد. طلاب جدى و كوشا همواره مورد توجه او بودند و ايشان تقريرات روزانۀ آنها را به دقت ملاحظه مىكرد و اگر نقص و آشفتگى در آنها مىديد، با خط خود تذكر مىداد و تصحيح مىكرد.[۱۰]
در منابع مربوط به زندگى شيخ حسين حلى و شاگردان وى، فهرستى بلند از خوشهچينان خرمن معرفت شيخ ارائه شده كه حدود ۵٣ نفرشان از شخصيتهاى بارز و اسوۀ حوزهاند و چنانكه گفته آمد، بعضى سمت مرجعيت نيز دارند و در پهنۀ آسمان علم دين مىدرخشند:
سيد على سيستانى؛ سيد محمدسعيد حكيم؛ سيد محمدتقى حكيم؛ سيد علاءالدين بحرالعلوم؛ سيد عزالدين بحرالعلوم؛ سيد عباس حسينى كاشانى؛ سيد عباس مدرسى يزدى؛ سيد عبدالرزاق موسوى مقدم؛ شيخ محمد طه؛ شيخ محمدابراهيم جناتى؛ شيخ محمدهادى معرفت؛ شيخ مصطفى نورائى.[۱۲]
۴) . سيماى ارزشها
بسيارى از ارزشهاى انسانى و اخلاقى، انسان را همچون يك مكتب تعليم فضايل اخلاقى، جايگاهى بلند و تأثيرگذار مىبخشد و او را از بسيار كسانى كه به دنيا آمدند و مردند و بر حاشيۀ زندگى بشر نقشى هم از خود بر جاى ننهادند، متمايز مىسازد. شيخ بزرگوار ما، مجمع همۀ ارزشها بود و نمىتوان در اين فرصت محدود اين فضايل را شماره كرد؛ ناچار به طور خلاصه برخى از اين ويژگىهاى برجسته را مرور مىكنيم:[۱۲]
پارسايى و تقوا
در مدتزمان نه چندان كوتاهى كه با اين شخصيت ارزشمند زندگى و معاشرت داشتم، عامل تقوا و پارسايى را در وجود ايشان از همه روشنتر و برجستهتر ديدم و همين باعث مىشد، شيخ بزرگوار ما از پرداختن و سرگرم شدن به مظاهر و مقامات دنيايى كه اغلب مردم خواهش آن دارند، بر حذر باشد و از دورويى و رنگ عوض كردنهاى دور از حقيقت انسانى و خود را به جهات دنيايى، به تكلف و ظاهرسازى زدن، بپرهيزد. در امور مالى بسيار حساس و دقيق بود و از هر كسى قبول نمىكرد. روزى يكى از ثروتمندان خدمت ايشان رسيد و مبلغى هنگفت به عنوان هديه تقديمشان نمود؛ اما شيخ امتناع كرد و آن را به صاحبش بازگرداند. علت را كه پرسيديم، فرمود: «اموال اين شخص شبههناك است و من نمىخواهم به آتش آن، خود را بسوزانم».[۱۳]
كرامت و بخشش
كريم بودن صفتى است انسانى كه صاحب خود را به مقامات والا مىرساند و اين جايگاه را در ميان خانواده و بستگان و ديگر مردمان حفظ مىكند. يكى از طلاب مىگويد: براى بحث در يك مسئله فقهى به خانه شيخ حسين حلى رفتم. در ميان اسباب و اثاث خانه نشسته بود و چون مرا ديد، با تواضع و روى گشاده به استقبالم آمد. پس از بحث، با هم راهى حرم اميرمؤمنان (عليه السلام) شديم. در ميان راه، يكى از خادمان حرم به همراه شخصى ديگر به خدمت شيخ رسيد. آن شخص خود را به شيخ معرفى نمود و پاكتى پر از دينار به ايشان تقديم كرد و رفت. پس از دقايقى، همان خادم آمد و از شيخ خواست تا مقدارى از محتويات پاكت را به او بدهد. شيخ پرسيد: تو نيازمندى؟ گفت: به جدم رسول خدا، آرى. شيخ پاكت را با هرآنچه در آن بود به خادم داد و ذرهاى از آن را براى خود برنداشت. من متحير ماندم؛ زيرا چند روز پيش از اين، فرزند شيخ از پدر تقاضاى پول كرده بود تا براى خانهاش چيزى ضرورى بخرد و شيخ گفته بود كه هيچ در بساط ندارد.[۱۳]
دوستان و همنشينان شيخ
دوستان و همنشينان شيخ حسين حلى، همچون خود او مردمانى گزيده، اهل علم و ادب و فضل بودند و محبت و دوستى صادقانه از ويژگىهاى بارز آنان بود. اين جمع، از دوران جوانى و طلبگى تا زمان پيرى، يكسره پيوندشان برقرار بود و به وفادارى، هيچكدام ديگرى را تنها نمىگذاشت و عقد اخوت و دوستى نمىگسست. نقل است كه مرحوم سيد ميرعلى ابوطبيخ به بيمارى روماتيسم مبتلا و خانهنشين گرديد. دوستان بنا مىگذارند چهارشنبه هر هفته پس از اتمام درسها، به اتفاق شيخ حلى غذاى خود را در خانه سيد ميرعلى بخورند و مايۀ تسلاى خاطر وى شوند كه البته نشستى علمى و ادبى نيز به شمار مىآمد، همراه با بحث و بررسى پيرامون مسائل فقهى و اصولى و ادبى و بيان نكتههاى اخلاقى و پندآموز.[۱۴] اين جمع نُه نفره، عبارت بودند از:
سيد ابراهيم شبر (متوفاى ١٣٧٨) ؛ شيخ حسن بهبهانى (متوفاى ١٣۶٢) ؛ شيخ حسين حلى (متوفاى ١٣٩۴) ؛ سيدعلى بحرالعلوم (متوفاى ١٣٨۵) ؛ شيخ كاظم عليح؛ شيخ محمدجواد حجامى (متوفاى ١٣٧۶) ؛ شيخ حسين جواهرى (متوفاى ١٣٨٩) ؛ شيخ محمدحسين مظفر (متوفاى ١٣٨١) ؛ شيخ موسى جصانى (١٣۶٠) ؛ سيد ميرعلى ابوطبيخ (متوفاى ١٣۶١).[۱۳]
شيخ حسين حلى در حق دوستان خود بسيار وفادار بود و هميشه از آنها به خير و نيكى ياد مىكرد و بر دورىشان تأسف مىخورد. اين وفادارى به دوستان شيخ خلاصه نمىشد و خانواده و فرزندان آنها را نيز شامل مىشد. . در رشد علمى و فرهنگى فرزندان و دوستان خود سخت مىكوشيد و از آنها دستگيرى علمى و اخلاقى و ادبى مىنمود. فرزندان سيد على ابوطبيخ معترفند كه اگر از فضل و ادب و علمى بهرهاى دارند، نتيجۀ بذل توجه شيخ حسين حلى است.[۱۳]
تواضع
بزرگ و كوچك مورد احترام و تكريم شيخ حلى بودند و مقامات و موقعيتهاى اجتماعى افراد، در چشم ايشان جلوهاى نداشت و معتقد بود كه شرافت شخص است كه يك مكان يا موقعيت را ارزش مىبخشد يا برعكس، از ارزش مىاندازد. خود از آيتالله شيخ محمدعلى كاظمى، يكى از شاگردان ميرزاى نائينى شنيدم كه به پدرم مرحوم سيدعلى بحرالعلوم مىگفت: «به رفيقت شيخ حسين بگو وقتى وارد مجلس مىشود، در جايى كه بالاى مجلس برايش تدارك ديدهاند بنشيند، نه پايين و دم در. اين تواضع بيش از حدّ او ما را دچار اضطرار مىكند؛ زيرا چون نمىخواهيم از او پيش باشيم و احترامش را به خود لازم مىدانيم، ناچاريم از جلسه بيرون برويم و پشت سر او قرار بگيريم. لااقل به خاطر ما، دست از اين كار بردارد» .
اينگونه تواضع و خاكسارى را ما تنها در پيامبران و رسولان و اوصيا و انسانهاى برگزيدهاى همچون شيخ حسين حلى سراغ داريم و بس.[۱۳]
در ميان زبدگان علمى حوزۀ علميه نجف اشرف، شيخ حسين حلى، از نظر علمى و جايگاه حوزوى كمتر از ديگران نبود و شايد بتوان گفت كه مطرح نبودن ايشان به عنوان يكى از مراجع نامآور آن دوران، به سيره خود ايشان بازمىگردد كه با وجود مناسب بودن زمينه از هر جهت و اعتراف همگان به منزلت فقهى و اصولى ايشان، از عهدهدارى مرجعيت دورى مىگزيد و بار مسئوليت زعامت دينى را بر دوش خود گران مىديد و علاقه چندانى به اين امور نداشت.[۱۵]
عالم سياست
علىرغم تلاشهاى پيگير بعضى عالمان دينى در جدا كردن دين از سياست و پرداختن يكسره به فتوا در امور دينى غيرمربوط به سياست و منحصر نمودن نقش فقها به مسائل عبادى و روزمره و شخصى و مانند آن، سياست، بخشى بزرگ از زندگى اغلب مراجع دينى و عالمان حوزۀ علميۀ نجف و كربلا و كاظميه در اوايل قرن سيزدهم هجرى را تشكيل مىداده است. عالمان فرهيختۀ اماميه هيچگاه در مقابل مسائل كلى و عمومى مسلمانان بهويژه جامعۀ شيعى، همچون حكومت و ولايت و تصرف در ثروتهاى هنگفت ملى و برنامهريزى براى ادارۀ جامعه براساس قرآن و سنت، ساكت نبوده و همواره در موقعيتهاى حساس و حياتى، با ورود به صحنۀ اجتماع نقش اساسى خود را در جهتدهى به فعاليتهاى مختلف سياسى - اجتماعى به خوبى ايفا كردهاند.
دربارۀ شخصيت شيخ حسين حليرحمه الله و فعاليتهاى سياسى او، چند مطلب گفتنى است:
با ورود نيروهاى اشغالگر انگليسى در سال ١٣٣٢ق/١٩١٣م به عراق براى خارج كردن اين كشور از سيطره عثمانى و به دست گرفتن سلطه بر اين سرزمين، علماى شيعۀ عراق از همۀ مردم براى جهاد عليه انگليسىها و دفاع از اسلام و تشيع دعوت كردند و به وجوب اين جهاد فتوا صادر نمودند. شيخ حسين حلى نيز در آن روزگار و موقعيت حساس، با مبارزان و مجاهدان همراهى كرد. بايد توجه كرد كه سنّ اين بزرگوار در آن زمان، در حدود ٢٢ تا ٢٣ سال بوده است.[۱۶] استاد حسن اسدى، تاريخنگار انقلاب نجف معتقد است:
در ۴ صفر ١٣٣٣، عدهاى از بزرگان همچون جعفر شيخ عبدالحسين و شيخ عبدالكريم جزائرى از راه بغداد حركت خود را به سوى جبهۀ جهاد پيش گرفتند و شمار كثيرى از عالمان و طالبان علوم دينى با ايشان همراهى نمودند.[۱۷]
يكى از كسانى كه نسبت به حركت جهادى آن سالها معرفت و شناختى دارد و مورد اعتماد است، براى من نقل كرد كه شيخ حسين حلى نخست به عنوان سرباز وظيفه در صف سپاهيان مدافع عراق قرار داشت. سيد محسن حكيم در بصره با ايشان برخورد مىكند و از سردستۀ مجاهدان يعنى سيد محمدسعيد حبوبى مىخواهد كه شيخ را از اردوگاه سربازان به سپاه مجاهدان منتقل كند. سيد حبوبى كه شيخ حلى را جزو سربازان وظيفه مىبيند، در اين كار ترديد و سرانجام با اصرار سيد محسن حكيم، شيخ را به اردوگاه مجاهدان مىفرستد.[۱۶]
در قضيۀ مشروطۀ ايران، خاندان حلى، يعنى پدر و فرزندان، از خود استعداد شگرفى نشان دادند و پابهپاى جريان مشروطه تحولات و تحركات را رصد مىكردند و در حد توان خود نقشآفرين بودند.
تمام ناآرامىهاى سياسى در ايران و عراق، همواره دو كشور را تحت تأثير قرار داده، آثار آن بهويژه در مهمترين مركز دينى يعنى نجف اشرف وسعت و عمق بيشترى داشته است. بدين سبب، در عكسالعمل به انقلاب مشروطه، طبق دو ديدگاهى كه در آن زمان وجود داشت، دو مكتب در حوزۀ نجف به رهبرى دو عالم طراز اول، يعنى سيد محمدكاظم يزدى و شيخ محمدكاظم خراسانى به وجود آمد.
اكنون پرسش مهم اين است كه آيا در جريان اين تحولات و تغييرات، شيخ بزرگوار ما همچنان بر رأى خود يعنى بىجايگاه بودن عالمان دينى در سياست عصر غيبت، باقى ماند يا رويدادهاى سهمگين سياسى، ايشان را نيز به تجديد نظر و تغيير موضع واداشت.
پاسخ به اين پرسش آسان نيست بهويژه كه منابع مربوط به زندگى شيخ حسين حلى در اين باره مطلب چندانى ندارد و به كم و كيف موضوع نپرداخته است. شايد بتوان حقيقت امر را از گفتوگوهاى بين شيخ و نزديكان ايشان و تأثيرى كه از جهت فكرى بر آنها نهاده، پىگيرى كنيم.[۱۸]
از جمله بزرگانى كه در تأييد و تحكيم مشروطه كتابى نگاشت و به دفاع از آن برخاست، ميرزاى نائينى بود. كتاب «تنبيه الامه و تنزيه المله» نتيجه و ثمرۀ فكرى تقابل بين دو گروه مشروطهخواه و استبدادى در حوزۀ نجف بهشمار مىآمد. شايد بتوان گفت رابطۀ ميان شيخ حلى و ميرزاى نائينى كه آن روز، مرجعيت دينى را بر عهده داشت، تأثيرى عميق بر ديدگاه وى گذارد و شاگرد توانست استاد خود را از اوج مشروطهگرايى چنان تنزل دهد كه به نقل بعضى تواريخ، در آخرين روزهاى حيات خويش تمام نسخههاى چاپ شده فارسى و عربى اين كتاب را جمعآورى و از دسترس مردمان به دور داشت؛ بهويژه كه در ايران، مشروطهچىها دست ظلم و تعدى به سوى مردم بيچاره و فريبخورده گشودند و به بهانۀ مخالفت با مشروطه و آزادى، بسيارى را تحت شديدترين آزارها قرار دادند و بزرگانى چون شيخ فضلالله نورى و شيخ باقر اصفهانى را به دار آويختند و به امورى پرداختند كه هرگز مورد تأييد شريعت اسلام نبود. اين همه، ميرزاى نائينى را بر آن داشت تا از رأى خود بازگردد و كتاب نامبرده را با هزينهاى گزاف خريدارى و ناياب گرداند.[۱۹]
شيخ حلى و حوادث اخير در عراق
در قرن گذشته، كشور عراق با رويدادها و حوادث كمرشكن و بزرگ بسيارى به شكل انقلابها و كودتاها، روبهرو بوده است كه بعضى با كاميابى همراه گشته و بعضى نافرجام مانده است. از بزرگترين اين انقلابها، تبديل نظام پادشاهى به نظام جمهورى است كه در مسير خود، مردم و كشور عراق را با سختىها و ناملايمات شديد روبهرو نمود و خسارتهاى هنگفتى به بار آورد.
سختترين دوره بر مردم عراق، دوران ديكتاتورى صدام حسين بود كه مىتوان از آن به سياهترين دوره تاريخ عراق تعبير كرد. در اين ميان، مرجعيت دينى به عنوان مركز مهم و تأثيرگذار در معادلات سياسى، هيچگاه نسبت به اين حوادث بىموضع و ساكت نبود و در تحولات گوناگون، منطقهاى يا كشورى، رأى و نظر خويش اظهار نموده است.
شيخ حسين حليرحمه الله همواره خود را در كنار مرجعيت دينى و همكار و ياور قرار مىداد و از مشورت دادن به مراجع و تأييد آنها در موقعيتهاى حساس دريغ نمىورزيد.[۲۰]
مرحوم پدرم كه در زمان خود، از عالمان روشنضمير و آگاه به مسائل سياسى و اجتماعى بود، هرگاه از شيخ در مسائل مختلف نظر مىخواست، ايشان بىدريغ آنچه را كه صحيح و شرعى تشخيص مىداد، در اختيار پدر مىگذاشت؛ اما هرگاه مىخواستيم كه ايشان رأى خود را به صراحت و شفاف بيان كنند تا در معرض افكار عمومى قرار گيرد، امتناع مىورزيد؛ از اين جهت به طور مستقيم در امور سياسى وارد نمىشد و نظر صريح نمىداد.[۲۱]
سخن پايانى
پس از اين مرور گذرا بر زندگى و زمانه شيخ حسن حليرحمه الله مىتوان نشانههاى عظيم شخصيتى او را در چند مورد به اجمال اينگونه بيان كرد:
الف) ايمان عميق
سخن و سيره شيخ تجلى ايمان عميق او به خداوند و كارگشايى او بود. قضيهاى كه با واسطه از زبان شيخ خواهيم خواند، دليل روشنى است بر باورهاى درست و الهى ايشان:
روزى استاد در ميان درس رويدادى مهم از زندگى خود را چنين براى ما بازگو نمود: برادرم پارچهباف بود و من در خياطى كار مىكردم و پدرم يكى از عالمان بزرگ بود. روزى وارد كتابخانه پدرم شدم و ديدم ناراحت و افسرده در گوشهاى نشسته؛ سلام كردم و علت را پرسيدم. گفت: «به اين كتابها كه مىنگرم، غصهام مىگيرد كه پس از من كسى نيست از آنها استفاده كند» . از اين سخن، بسيار متأثر شدم و همانجا آمادگى خود را براى آموختن علوم حوزوى به پدر اعلام كردم. بسيار خشنود شد و به سرعت، اسباب ورودم به حوزه را فراهم آورد و جشنى نيز به همين مناسبت در زادروز اميرمؤمنان (عليه السلام) برپا نمود و بستگان و دوستان بر اين واقعه، مرا تبريك و تهنيت گفتند و اظهار شادى و سرور كردند. اما كار به همين جا پايان نيافت؛ چون رابطه من با دروس حوزه و صرف و نحو و. . . بسيار مشكل بود. هرچه بيشتر مىخواندم، كمتر مىفهميدم. روزى پدرم از من مرفوعات و منصوبات را پرسيد و من از پاسخ درماندم؛ يعنى اين مطلب بسيار آسان را نياموخته بودم. رنگ رخسارۀ پدر به نااميدى گراييد و با تأسف سرى تكان داد و گفت: «اينجا وقت تلف مىكنى، اگر قادر بر فهم درسها نيستى، برگرد سر كار خياطى!».[۲۲]
به ذهنم آمد وضويى بگيرم و نماز حاجتى بخوانم و از خدا گشايش در كار را طلب نمايم. پس از نماز، گريستم و به خداى تعالى عرضه داشتم: «معبود من! حال و روزم را مىبينى و ناراحتى پدرم را. نمىخواهم ايشان را بيازارم. يا بايد به تحصيل علم بپردازم يا عمامه را از سر بردارم. درسها را هيچ نمىفهمم و راضى به برداشتن عمامه هم نيستم. يا مرا بميران يا فهم و درك عنايتم كن» . تا صبح بيدار بودم و به دعا و گريه مشغول. صبح طبق معمول كتابم را برداشتم و راهى كلاس درس شدم. ناگاه احساس كردم هر چه استادم مىگويد، به راحتى مىفهمم و هيچ مطلب سختى وجود ندارد. پس خدا را به اين نعمت بزرگ ستودم و سپاس گفتم و از اينكه دعايم به اين سرعت اجابت شده بود، در شگفت ماندم».[۲۳]
نوگرايى
شايد بتوان شيخ حسين حلى را نخستين فقيه در حوزۀ علميه نجف اشرف بدانيم كه با مسائل جديد و مستحدثه تعامل داشت و ديدگاه شرعى را دربارۀ آنها جستوجو مىكرد. نيز در بحثهاى اصولى، بهويژه مباحث مربوط به «وضع» و «عرف» و «معناى حرفى» ، ديدگاههاى جديدى داشت كه شاگردانش در تقريرات خود به يادگار نهادهاند.[۲۳]
پژوهش
هر كس كتابهاى گوناگون كتابخانۀ ايشان را ببيند و حواشى و يادداشتهاى عميق و سنجيده وى بر آن كتابها را از نظر بگذراند، اعتراف خواهد كرد كه اين شخصيت بزرگ فرهنگى، جامع علوم فقه و اصول و تاريخ و ادب بوده و در هر كدام از دانشها، نظرى صائب و روشن داشته است. هر كتابى را كه مىخواند، چه از علماى شيعه و چه از اهل سنت، بر آنها حاشيه مىنوشت و براى مطالب مهم آنها، در آخر كتاب فهرستى تنظيم مىكرد تا براى خود و ديگرانى كه بعداً به آن كتابها مراجعه مىكنند، مفيد باشد.[۲۴][۲۳]
حقشناسى
شيخ جليلالقدر ما از نمونههاى بىمثال عصر بود كه به دنيا و زينتهاى فريبنده و غفلتآور آن پشتپا زده و جز به آنچه به كار آخرت آيد و توشهاى براى آن دنيا باشد، نمىنگريست و اهميت نمىداد. اين سيرۀ شيخ نه براى خودنمايى و شهرتطلبى كه براى رضاى خدا و جلب معارف الهى و فضل پروردگار بود. زندگى ساده، روزى به اندازه و بىاعتنايى به مظاهر دنيايى، بهترين دليل بر اين مدعاست.[۲۳]
وطندوستى
افزون بر همۀ اين ويژگىها، مشاركت شيخ در انقلاب ضداشغالگرى در مقابل انگليس را هم بايد افزود كه تا روز وفاتش با ناگوارترين رويدادهاى عراق در آن روزگار در تعامل بود و اگرچه بنابر رأى خود، مستقيم در امور دخالت نمىكرد، اما با تمام احساس و شعور انسانى خود، با مردم مصيبتزده و دردمند عراق، همراهى داشت و در رنجهاى جانكاه آنها خود را شريك مىدانست و شنيده نشد كه ايشان در نفى و معارضه با حركات انقلابى و شورشهاى مردمى عليه چپاولگران، سخنى گفته يا اشارهاى كرده باشد.[۲۵]
مربّىگرى
شيخ حلى اصرار بسيار داشت كه تقريرات نوشته شده توسط شاگردانش را ملاحظه كند و كم و كاستىهاى آنها را گوشزد نمايد و نيز به ديگر نوشتههاى ايشان نيز اهميت خاص مىداد. روزى به خدمت ايشان رسيدم و خواستم درباره اين بخش از خطبۀ حضرت امير (عليه السلام) كه مىفرمايد:
«ثُمَّ يَظهَرُ صاحِبُ القيروان الغَضُّ ذُوالنَّسَبِ المَحضِ مِن سُلالَةِ ذِى البَداءِ المُسَجّى بِالزّداء» ١ برايم توضيحى بدهد. استاد، پژوهش در اين مطلب را بر عهدۀ خودم نهاد و من پس از ساعتها جستوجوى در منابع، به اين نتيجه رسيدم كه منظور امام على (عليه السلام) جدّ فاطميين به نام «عبيدالله بن مهدى» است كه دولت فاطمىها را در مغرب و مصر تأسيس كردند. شيخ از من خواست از جهت تاريخى مطلب را پىگيرى كنم و دربارۀ دولت فاطمىها اطلاعات عميقترى به دست آورم. ايشان همۀ مطالب و نوشتههاى مرا ملاحظه مىكرد و نتيجهگيرىهاى نادرستم را تصحيح مىنمود و راهنمايىهاى دقيق و بسيار مبذول مىداشت.[۲۶]
حيات پربركت شيخ حسين حليرحمه الله در چهارم شوال ١٣٩۴ق به پايان آمد و پيكر شريفش در صحن حرم اميرمؤمنان (عليه السلام) در مقبرۀ استادش شيخ محمدحسين نائينى در حجرۀ ششم به خاك سپرده شد.[۲۷]
پانوشت
- ↑ قريهاى است در ميان مقام ايوب پیامبر(ع) و حلّه كه ٢٠ دقيقه تا حلّه فاصله دارد.
- ↑ آقابزرگ تهرانى، طبقات اعلامالشيعه (نقباءالبشر فى القرن الرابع عشر)، القسمالرابع، ج١، ص١۴٢٣.
- ↑ جمعى از شاگردان سيد محمدحسين طهرانى، آيت نور، ج١، ص١۵٩؛ يادبود سالگرد رحلت سيد محمدحسين طهرانى، نشر انتشارات علامه طباطبايى.
- ↑ جعفر محبوبه، ماضىالنجف و حاضرها، ج٣، ص٢٨۴.
- ↑ به نقل از سيد محمدسعيدحكيم، از شيخ عباس، از مرحوم پدرش آيتالله ميرزاعلى نائينى، از پدرش نائينى بزرگ؛ حيات علمى آيت الله شيخ حسين حلى، فصلنامه فرهنگ زیارت، شماره ۱۳، ص۸۸.
- ↑ آيت نور، ج١، ص١۵٩.
- ↑ حيات علمى آيت الله شيخ حسين حلى، فصلنامه فرهنگ زیارت، شماره ۱۳، ص۸۹.
- ↑ ۸٫۰ ۸٫۱ ۸٫۲ حيات علمى آيت الله شيخ حسين حلى، فصلنامه فرهنگ زیارت، شماره ۱۳، ص۹۰.
- ↑ ۹٫۰ ۹٫۱ حيات علمى آيت الله شيخ حسين حلى، فصلنامه فرهنگ زیارت، شماره ۱۳، ص۹۱.
- ↑ ۱۰٫۰ ۱۰٫۱ حيات علمى آيت الله شيخ حسين حلى، فصلنامه فرهنگ زیارت، شماره ۱۳، ص۹۲.
- ↑ آيت نور، ج١، ص١۵۸.
- ↑ ۱۲٫۰ ۱۲٫۱ حيات علمى آيت الله شيخ حسين حلى، فصلنامه فرهنگ زیارت، شماره ۱۳، ص۹۳.
- ↑ ۱۳٫۰ ۱۳٫۱ ۱۳٫۲ ۱۳٫۳ ۱۳٫۴ حيات علمى آيت الله شيخ حسين حلى، فصلنامه فرهنگ زیارت، شماره ۱۳، ص۹۴ و ۹۵.
- ↑ جعفرالخليلى، هكذا عرفتهم، ج١، ص١٢ - ١۴.
- ↑ حيات علمى آيت الله شيخ حسين حلى، فصلنامه فرهنگ زیارت، شماره ۱۳، ص۸۷.
- ↑ ۱۶٫۰ ۱۶٫۱ حيات علمى آيت الله شيخ حسين حلى، فصلنامه فرهنگ زیارت، شماره ۱۳، ص۹۶.
- ↑ حسنالاسدى، ثورة النجف، ص٩١، دارالحرية للطباعة، ١٩٧۵م.
- ↑ حيات علمى آيت الله شيخ حسين حلى، فصلنامه فرهنگ زیارت، شماره ۱۳، ص۹۷.
- ↑ آيت نور، ج١، ص١۶١.
- ↑ حيات علمى آيت الله شيخ حسين حلى، فصلنامه فرهنگ زیارت، شماره ۱۳، ص۹۸.
- ↑ حيات علمى آيت الله شيخ حسين حلى، فصلنامه فرهنگ زیارت، شماره ۱۳، ص۹۹.
- ↑ حيات علمى آيت الله شيخ حسين حلى، فصلنامه فرهنگ زیارت، شماره ۱۳، ص۹۹.
- ↑ ۲۳٫۰ ۲۳٫۱ ۲۳٫۲ ۲۳٫۳ حيات علمى آيت الله شيخ حسين حلى، فصلنامه فرهنگ زیارت، شماره ۱۳، ص۱۰۰.
- ↑ ابن ابىالحديد، شرح نهجالبلاغه، ج ٧، ص۴٨.
- ↑ حيات علمى آيت الله شيخ حسين حلى، فصلنامه فرهنگ زیارت، شماره ۱۳، ص۱۰۱.
- ↑ حيات علمى آيت الله شيخ حسين حلى، فصلنامه فرهنگ زیارت، شماره ۱۳، ص۱۰۱ و ۱۰۲.
- ↑ حيات علمى آيت الله شيخ حسين حلى، فصلنامه فرهنگ زیارت، شماره ۱۳، ص۱۰۲.