اشراف حسینی
این مقاله هماکنون در دست ویرایش است.
این برچسب را کاربر:Abbasahmadi1363 در تاریخ ۲۸ فروردین ۱۳۹۹ برای جلوگیری از تعارض ویرایشی قرار داده است. لطفا بدون توافق با کاربر فوق برچسب را برندارید. |
اشراف حسینی، خاندانی از سادات حسینی حاکم بر مدینه منوره از قرن چهارم تا پایان قرن یازدهم ق.
اشراف حسینی از نسل امام حسین۷ از خاندان حکومتگر مدینه بودند که حکمرانیشان بر این شهر، از نیمه دوم سده چهارم ق. تا اواخر سده یازدهم ق. ادامه یافت. حکومت بلند مدت آنان در آغاز زیر نفوذ فاطمیان مصر (حک: ۳۵۸–۵۶۷ق) شکل گرفت و همزمان عباسیان (حک: ۱۳۲–۶۵۶ق)، سپس ایوبیان (حک: ۵۶۷–۶۴۸ق)، ممالیک (حک: ۶۴۸–۹۲۳ق) و بعدها با تسلط عثمانیها بر مصر و شام به سال ۹۲۳ق. حکومت این دسته از اشراف، زیر تأثیر و تابع حکومت این دولت قرار گرفت و تا اواخرسده یازدهم ق؛ که به فرمان دولت عثمانی مدینه زیر نظر حکمرانی مکه درآمد، تداوم یافت.[۱]
اشراف جمع شریف به معنی برتر، والا نسب و بلند مرتبه است.[۲] این لقب از نیمه دوم سده چهارم ق. به بعد از سوی فاطمیان مصر به نسل حسنین۸ به منزله حاکمان حرمین شریفین، پس از آن که اشراف به نام آنان در حرمین خطبه خواندند، بهگونه رسمی به کار رفت[۳] و در دورههای بعد نهادینه گشت و در نامهنگاریها و اسناد دولتهاییِ ِهمانند ممالیک و عثمانی آورده میشد. این بدان معنا نیست که تنها به حاکمان حرمین شریفین از نسل حسنین۸ اشراف گفته میشد؛ بلکه دیگر افراد منتسب به این خاندان نیز شریف نامیده میشدند. (← اشراف حسنی)
تشکیل حکمرانی اشراف حسینی
مدینه تا اواسط سده سوم ق. همانند مکه به ترتیب از سوی دولتهای امویان و عباسیان و بیشتر به دست وابستگان این سلسلهها، اداره میشد. سپس بحرانی بر آن منطقه حاکم شد که از رقابتهای فاطمیان و عباسیان برای نفوذ بر حرمین شریفین اثر میپذیرفت. سرانجام با حمایتهای فاطمیان، حکمرانی اشراف حسینی بر مدینه شکل گرفت. البته پیش از آغاز حکومت آنان، برخی از سادات حسنی مانند اسماعیل بن یوسف بنیاُخیضر/ اخضر مدتی کوتاه به حکمرانی مدینه دست یافتند.[۴]
زمان دقیق تأسیس حکمرانی اشراف حسینی و چگونگی آن چندان روشن نیست. اما از حدود سال ۳۸۱ق. تا اواخر سده یازدهم ق. پیوسته سادات حسینی حکومت مدینه را در دست داشتند. درباره اینکه چه کسی از نسل امام حسین۷ نخستین بار به حکمرانی مدینه دست یافت، اختلاف نظر است. برخی این شخص را طاهر/ ظاهر بن محمد/ مسلم بن عبیدالله بن طاهر بن یحیی بن حسن بن جعفر بن عبیدالله الاعرج بن حسین اصغر بن علی بن الحسین۷ دانستهاند.[۵] جد اعلای او از مدینه نزد حاکم مصر اخشید محمد بن طُغج (حک: ۳۲۳–۳۳۴ق) رفت و او اقطاعی به حسن بخشید و وی در مصر ماندگار شد. هنگامی که فاطمیان بر مصر تسلط یافتند، خلیفه فاطمی المعز، دختر مسلم بن عبیدالله را برای پسرش خواستگاری کرد که با پاسخ منفی مسلم روبهرو شد. در پی آن مسلم زندانی شد.[۶]
در گزارشی دیگر، از مرگ مسلم در زندان و فرار فرزندش طاهر و حکمرانی او سخن گفته شده است.[۷] با درگذشت طاهر (۳۸۱ق) فرزندش حسن به حکمرانی مدینه رسید.[۸] اما عموزادگان پدرش، از تبار ابو احمد قاسم بن عبیدالله بن طاهر بن یحیی، با چیرگی بر حسن، به حکمرانی مدینه دست یافتند.[۹] نخستین حکمران از این خاندان، ابوهاشم داود بن قاسم بود.[۱۰] پس از او حکمرانی مدینه در نسل وی ادامه یافت و بدین ترتیب، مدینه منوره از حدود اواخر سده چهارم ق. شاهد حکومت خاندانهایی از نسل امام حسین۷ بود که در تاریخ با عنوان اشراف حسینی شناخته میشوند.
شاخهها
اشراف حسینی در گذر زمان، در حکومت بلند مدت خود، مانند اشراف حسنی مکه به شاخههای گوناگون قسمت شدند. برخی از شاخههای حکومتگر مشهور آنان عبارتند از:
آل مُهَنّا
آنان فرزندان ابو عماره حمزه مشهور به مهنا اکبر بن داود بن احمد بن قاسم از نسل امام سجاد7[۱۱] هستند. به سال ۴۰۱ق. داود بن قاسم خود را به فاطمیان نزدیک کرد و با حمایت آنان حکومت مدینه را به دست آورد. پس از حکمرانی کوتاه مدت وی در حدود یک سال، فرزندانش هانی (سلیمان) و مُهَنّا (حمزه) به حکمرانی آن شهر رسیدند.[۱۲] پس از حمزه، پسرش شهاب الدین حسین حدود ۴۰ سال از ۴۲۸ تا ۴۶۹ق. حکمران مدینه بود.[۱۳] در سال ۴۶۹ق. حسین بن مهنا به سبب بستن مالیات بر زائران مرقد نبوی، با قیام محیط علوی روبهرو شد و از مدینه گریخت. پس از مدتی کوتاه، دیگر بار فرزندان مهنا حکمرانی مدینه را در دست گرفتند.[۱۴] برخی حسین بن مهنا را نخستین حکمران مدینه از اشراف حسینی دانستهاند.[۱۵] مهنا الاعرج (م. ۵۵۸ق) فرزند او نیز حکمرانی مدینه را در دست داشته است.[۱۶] در دوره حکمرانی آل مهنا، ابوالفتح (م. ۴۳۰ق) از اشراف حسنی مکه به فرمان الحاکم بالله فاطمی با چیرگی بر آنان به سال ۳۹۰ق. مدتی حکمرانی مدینه را در دست داشت[۱۷] که جزئیات آن روشن نیست. آل سبیع، آل جَمّاز (جَمامِزَه)،[۱۸] آل عطیه، آل طفیل، آل زَیّان و آل نُعیر از زیرشاخههای آل مهنا هستند که با هویتی متمایز از آل مهنا در دورههایی حکمرانی مدینه را بر عهده داشتند.
آل سُبیع
بدانان سُبیعیه و سُبعه نیز گفته میشود. آنان از شاخههای اشراف حسینی، فرزندان سبیع بن مهنا الاکبر بن داود، حکمران مدینه هستند. وی دو پسر به نامهای مهنا و عماره بر جای نهاد[۱۹] و کسانی از نسل او بر مدینه حکمرانی یافتند. منظور بن عماره تا سال ۴۹۵/۴۹۷ق؛ که درگذشت، حکمران مدینه بود. پس از او فرزندش جانشین وی شد. نسل او به دو شاخه ظوالم که خود به آل حَیار و آل طراد و شاخه رمحه (فرزندان رمیح بن راجح بن مهنا) قسمت شدند که تا سده یازدهم ق. در مدینه و پیرامون آن ساکن بودند.[۲۰]
آل طُفیل
طفیل بن منصور بن جماز بن شیحه چند نوبت به حکمرانی مدینه دست یافت که بار نخست در سال ۷۲۸ق. بود. وی امیری با همت، کریم و با هیبت خوانده شده است.[۲۱] فرزندان وی یحیی، مانع، عقیل، قاسم، مغامس و عجمی بودند که فرد اخیر به نیابت از پدرش حکمران مدینه شد.[۲۲] آنان و نسلشان به آل طفیل شناخته میشوند. نسل یحیی بن طفیل به آل عنقا (عنقا بن یحیی) شهرت یافتند و از آنان گزارشی در دست نیست. تبار مغامس که به آل مانع شهرت یافتند، آل شعبان، آل موسی از نسل موسی بن سند بن طفیل و آل محمد (محمد بن سنان) از دیگر زیرمجموعههای آل طفیل هستند.[۲۳] از این خاندان، تنها تا سده ۱۱ق. آگاهیهایی در دست است.
آل جماز
حکومت آنان بر مدینه از نیمه دوم سده هشتم ق. آغاز شد و حدود یک سده ادامه یافت. نسب ایشان به شریف جماز بن منصور بن جماز بن شیحه حسینی میرسد.[۲۴] جماز به منزله سرسلسله این خاندان در ۱۱ربیع الآخر سال ۶۵۹ق. حکمرانی مدینه را عهدهدار شد و به سال ۷۰۴ق. درگذشت.[۲۵] شفیع، علی و هبه فرزندان او بودند که تبارشان به ترتیب به آل شفیع، آل ابیالظهور و آل هبه شهرت یافتند.[۲۶] برخی از امیران این سلسله اشراف عبارتند از: هبة بن جماز (حک: ۷۷۳–۷۸۲ق) که سبب حکمرانی او تغییر مذهب از امامی به شافعی دانسته شده است،[۲۷] هَیازع (حک: ۷۸۹ق)، عُریر بن هیازع (حک: ۸۱۵ق)، حَشرم بن دوغان بن جعفر بن هبه (حک: ۸۲۸ق) و حیدرة بن دوغان (۸۲۹–۸۳۲ق)، سلیمان بن عریر (حک: ۸۴۲ق)، جماز بن هبه (حک: ۸۷۳ق) و قُسیطل بن سلیمان بن هبه (حک: ۸۸۳ق).[۲۸]
از دیگر کسانی که از آل جماز به حکمرانی مدینه رسیدند، میتوان از قاسم بن منصور جماز یاد کرد. وی به سال ۷۲۸ق. به حکمرانی مدینه رسید و پس از درگذشت او، برادرش به حکمرانی دست یافت.[۲۹] نیز از نسل مقبل بن جماز بن شیحه، حکمران مدینه (مقتول در۷۰۹ق)[۳۰] ماجد بن مقبل حکمرانی مدینه را به جای عمویش منصور بن جماز عهدهدار گشت و به سال ۷۱۷ق. کشته شد.[۳۱] از حکمرانی محمد بن مقبل، آگاهی در دست نیست. تبارش در حله عراق ساکن گشتند[۳۲] و با عنوان شرفا شناخته میشدند. برخی از آنان به شوشتر و پیرامون آن کوچ کردند و در مدینه در پایان سده ۱۱ق. کسی از آنان باقی نماند.[۳۳]
آل عطیه
آنان از تبار عطیة بن منصور بن جماز بن شیحه هستند. وی را امیری عادل و پرهیزگار و عابد شمردهاند.[۳۴] او دو نوبت به حکمرانی مدینه رسید. بار نخست به جانشینی از برادرش جماز بن منصور (۷۵۹–۷۷۳ق) و دیگر بار به درخواست برخی اشراف (۷۸۲–۷۸۳ق)[۳۵] حکمران گشت. وی سیرهای پسندیده داشت و در دوران او امنیت حکمفرما بود. او به فرزندانش سفارش کرد که در احکام و قضایا، عدالت را مد نظر داشته باشند.[۳۶] فرزندش محمد به سال ۷۸۵ق. با شریف جماز، به اشتراک، حکمران مدینه بودند. علی از دیگر پسران عطیه بود که به سال ۷۸۹ق. به حکمرانی آن شهر رسید. پس از او مانع/ ماتع بن علی به سال ۸۳۰ق. عهدهدار حکمرانی شد. وی سیرهای پسندیده داشت[۳۷] و به دست حیدر بن دوغان به انتقام برادرش کشته شد.[۳۸] فرزندش امیال نیز از سال ۸۳۹ق. تا هنگام مرگش به سال ۸۵۵ق. چند نوبت حکمران مدینه شد.[۳۹]
آل زَیان
نسب آنان به شریف زیان بن منصور بن جماز بن شیحه، حکمران مدینه، و با چند واسطه به عبیدالله بن اعرج بن حسین بن علی زین العابدین میرسد. زیان به رغم پیشنهاد حکمرانی مدینه پس از پدرش، از پذیرش آن خودداری کرد و تا رسیدن برادرش عطیه، از قلعه (محل حکمرانی مدینه) نگاهبانی کرد.[۴۰] نسل او از فرزندش سلیمان ادامه یافت. آل ابراهیم، آل زاهر و آل زُهیر[۴۱] از زیرمجموعههای آل زیان هستند که از میان ایشان، آل زهیر به لحاظ کثرت و عهدهداری حکمرانی مدینه، شهرتی بیشتر دارد. شریف زهیر بن سلیمان بن زیان با حکمران مدینه مانع بن علی جنگید و به دست اوکشته شد.[۴۲] شامان بن زهیر نیز به سالهای ۸۷۸–۸۸۳ق. حکمران مدینه بود.[۴۳] شریف بارز بن فارس نیز سه نوبت به حکمرانی رسید و به سال ۹۵۸ق. درگذشت. ازدیگر امیران این خاندان، مانع بن عامر بن شامان است که بهگونه پراکنده چند بار به حکمرانی رسید.[۴۴] آل زیان با اشراف حسنی مکه چند بار پیوند ازدواج برقرار کردند.[۴۵] این نشان میدهد که روابط این دو خاندان، در قیاس با دورههای پیشین، دوستانه بود. (← زیان، خاندان)
آل نُعیر
آنان از نسل نعیر بن منصور بن جماز بن شیحه، حکمران مدینه، هستند. تبار نعیر از ثابت و عجلان ادامه یافت و به دو شاخه آل ابیذر بن عجلان بن نعیر و آل ثابت بن نعیر قسمت شد. از این خاندان، شماری به حکمرانی مدینه رسیدند. عجلان به سال ۸۱۱ق؛ و ثابت به سال ۷۸۹ق؛ و پس از آن در چند نوبت حکمران مدینه بودند. نیز از فرزندان ثابت ۱۰ تن به امیری رسیدند. ضیغم بن خشرم/حثرم بن ثابت (حک: ۸۵۰ق)، زبیر بن قیس بن ثابت (حک: ۸۵۴ق)، ضیغم بن خشرم بن نجاد (حک: ۸۶۹ق)، قسیطل بن زهیر (حک: ۱۰۰۰ق) و علی بن میزان (حک: ۱۰۴۰ق) از آن جمله هستند. آل نعیر، جز کسانی که حکمران بودند، در صحراهای پیرامون مدینه میزیستند.[۴۶]
آل هدف (هدفان)
فرزندان شریف هدف بن کبیش، امیر مدینه، به آل هدف شناخته میشوند. هدف بهگونه اشتراکی به سال ۷۰۹ق؛ و بهگونه مستقل به سال ۷۲۵ق. حکمرانی مدینه را عهدهدار بود.[۴۷] نسل او از پسرانش مخدور، سلوقی و نُغیمش استمرار یافت.[۴۸]
مذهب اشراف مدینه
امیران اشراف، گرایشهای شیعی داشتند. مهمترین و رایجترین نشانه آن، ذکر «حی علی خیرالعمل» در اذان در برخی از دورهها بود. در میان آنان، پیروان فاطمیان اسماعیلی، زیدیان یمن و امامیان به چشم میخوردند. با توجه به حاکم بودن اشراف به عنوان سادات اصیل حسینی، وجود نمادهای مذهب امامی در مدینه طبیعی به نظر میرسید. در دوران فاطمیان و ایوبیان، مردم مدینه به لحاظ گرایش مذهبی، شیعه امامی بودند و میان امیران مدینه از بنیمهنا از نوادگان امام حسین۷ و فاطمیان روابط دوستانه برقرار بود. فاطمیان، به ویژه در دوران خلافت الحاکم، برای رواج عقاید شیعی همانند برپایی مراسم جشن تولد پیامبر۹، جشن غدیر و عزاداری روز عاشورا در مدینه منوره بسیار کوشیدند.[۴۹] تلاشهای آنان را در کنار کوشش دانشوران شیعه عراقی در گسترش تشیع نمیتوان نادیده گرفت.[۵۰] به گزارش ابن فرحون، رواج تشیع امامی در مدینه با حمایتهای آل مهنا و آل سنان از دانشوران شیعه صورت گرفت.[۵۱] حسن بن علی بن سنان ملقب به عزیز از قاضیان امامیه در مدینه بود.[۵۲]
از سده ششم ق. تسلط شیعیان بر مدینه رو به گسترش نهاد. در نیمه دوم سده هشتم ق. برخی امیران مدینه در تشیع خود بسیار استوار بودند. شریف مانع بن علی بن مسعود که در سالهای ۷۵۳–۷۵۹ق. امیر مدینه بود، سخت در تشیع خود استوار بود و همین سبب شد به دست مخالفان کشته شود.[۵۳] درباره ثابت بن نعیر بن جماز (م. ۸۱۱ق) که در حوالی سال ۷۸۹ق. به بعد حاکم مدینه بود، گفتهاند که در تشیع تعصب داشت.[۵۴] قلقشندی به سال ۷۹۹ق. با اشاره به تغییراتی که در حکمرانی مدینه رخ داد، از تسلط بنیعطیه و بنیجماز از سادات حسینی، بر آن شهر سخن گفته و این دو خاندان را برمذهب امامیه دانسته که به امامت دوازده امام باور دارند. وی تأکید میکند که بر خلاف مدینه، حکمرانی مکه در دست زیدیه است.[۵۵] ابن خلدون نیز حاکمان مکه را زیدی و حکمرانان مدینه را رافضی دانسته است.[۵۶] در حکمرانی جماز بن منصور، امامیه نمود داشتند و احکام و قضایا در دست آنان بود.[۵۷] با وجود این، برخی از امیران مدینه مانند زهیر بن سلیمان بن جماز[۵۸] (حک: ۸۶۵–۸۷۴ق) و فارس بن شامان بن زهیر، مخالف شیعیان خوانده شدهاند.
اشراف در حمایت دولتهای بزرگ مانند فاطمیان، عباسیان، ممالیک، عثمانی و آل رسول که بر یمن حاکم بود، قرار داشتند و معمولاً از این زاویه، زیر فشار قرار میگرفتند.[۵۹] دولت ایوبی بر خلاف مصلحتاندیشی و رفتار مناسب با اشراف و شیعیان که انتقاد سنیان افراطی را در پی داشت،[۶۰] به تدریج رویکرد ضد شیعی گرفت و نفوذ شیعه را در این شهر کاست. البته به سادگی امکان قطع سلطه اشراف در مدینه فراهم نبود؛ به ویژه که آنان توانستند بسیار زود با صلاح الدین ایوبی ارتباط برقرارکنند.
در دوران ممالیک، از هنگام سلطنت قلاوون مملوکی، مدینه شاهد تحولاتی در جهت تغییر مذهب بود. امور خطابت و قضاوت در مدینه از دست شیعیان بیرون رفت و به اهل سنت واگذار شد.[۶۱] نیز برخی از آنان با شیعیان به ستیز برخاستند و امیران مدینه را زیر فشار قرار دادند.[۶۲]
عثمانیها نیز در دوران سلطه بلند مدت خود بر حجاز، بر شیعیان سخت میگرفتند و آنان را حامیان دولت صفوی میشمردند. آنان در فرمانی خواستار بیرون رفتن ایرانیان از مدینه شدند و شیعیان تا چند سال توفیق حضور در مراسم حج را نیافتند.[۶۳] با وجود این، حتی در سدههای دوازدهم و سیزدهم ق؛ که سادات حسینی مدینه زیر سلطه اشراف حسنی مکه بودند، برخی از خاندانهای حسینی همچنان بر تشیع امامی پایداری ورزیدند. از آن جمله هواشم بودند که درحوالی منطقه العوالی مدینه میزیستند. در بسیاری از سفرنامههای فارسی دوره قاجار،[۶۴] از دیدار با اشراف شیعه مدینه، سران نخاوله٭ و همچنین شماری از قبایل عرب سخن به میان آمده است که شیعه امامی بوده و در نواحی مکه میزیستهاند. سید شرف الدین نیز در سفرش به مدینه در سال ۱۳۲۸ق. مورد استقبال سران اشراف حسینی مدینه قرار گرفت که شیعه امامی بودند.[۶۵] سید محسن امین از سادات مدینه یاد کرده که شیعه امامی بودند و آثاری از کتابهای شیعه در دست داشته، وقفی برای اطعام روز عاشورا مقرر کرده بودند.[۶۶]
روابط اشراف با دولتهای همسایه
اهمیت مدینه منوره و نگاه ویژه مسلمانان به آن به منزله نخستین مرکز دولت اسلامی و وجود حرم نبوی و آثار اسلامی بر جای مانده از آن، حاکمیتهای مسلمان را برآن میداشت که برای نفوذ در آن شهر به رقابت برخیزند.
روابط اشراف با فاطمیان
با تأسیس دولت فاطمی در مصر (۳۶۵ق)، امیران مدینه که از لحاظ نسبی و عقیدتی احساس نزدیکی بیشتری با آنان میکردند، اطاعت خود را از آنان با خواندن خطبه به نام ایشان اعلام کردند.[۶۷] نفوذ فاطمیان در مدینه از سال ۳۴۸ق؛ و با وساطت آنان میان سادات حسنی و حسینی آغاز شده بود که به توقف ستیزهای ایشان انجامید.[۶۸] المعز فاطمی برای کسب مشروعیت و نفوذ در حرمین شریفین، هدایای فراوان به آن دو شهر میفرستاد. سادات حسینی نیز که از یاریهای مادی و معنوی فاطمیان بهرهمند بودند، به نام ایشان خطبه میخواندند.[۶۹]
پس از مرگ معز به سال ۳۶۵ق. حکمران مدینه، طاهر بن مسلم، نخست از خواندن خطبه به نام فرزند وی، العزیز، خودداری کرد. اما با تهدید نظامی العزیز فاطمی به سال ۳۶۶ق؛ و فرستادن لشکری که در اواخر سال ۳۶۷ق. به مدینه رسید، دیگر بار به نام فاطمیان خطبه خواند.[۷۰] به سال ۳۶۸ق. در پی رسیدن هدایای گرانبهای عضد الدوله بویهی، امیر الامرای بغداد، دیگر بار اشراف حسینی تا سال ۳۸۰ق. به نام عباسیان و آل بویه خطبه خواندند. در این سال، العزیز فاطمی مدینه را محاصره کرد و حکمران آن ناچار به همراهی با فاطمیان شد. پس از یک دهه به سال۳۹۰ق. دیگر بار روابط ایشان به سبب انکار نسب فاطمیان از سوی حکمران مدینه، تیره شد. در پی آن، خلیفه فاطمی حکمران مکه را در تصرف مدینه یاری کرد.[۷۱] از این پس فاطمیان سیاستی ماندگارتر را برای نفوذ در مدینه در پیش گرفتند و با فرستادن داعیان و مبلغان شیعی برای گسترش تشیع کوشیدند. برخی از تاریخنگاران معاصر مدینه این روش را کارآمد ندانستهاند.[۷۲]
به سال ۴۳۶ق. شریف طفیل به مصر رفت و روابط با فاطمیان دوستانه شد و به رغم قدرت یافتن دیگر بار اشراف حسینی، نفوذ فاطمیان با فراز و نشیبهایی تا سال ۴۹۲ق. ادامه یافت. به سال ۴۶۹ق. پس از آن که حسین بن مهنا بر زائران مدینه مالیات بست، فردی علوی قیام کرد و به نام خلیفه فاطمی خطبه خواند و ابن مهنا گریخت.[۷۳] پس از هفت ماه مالک بن حسین بن حمزه حکمرانی را به دست گرفت و اوضاع را به روال سابق بازگرداند.
روابط اشراف با عباسیان
در دهههای نخست حکومت اشراف و نفوذ فاطمیان، عباسیان در حجاز نفوذ نداشتند. اما اشراف برای بهرهمندی از یاری دو دستگاه خلافت فاطمی و عباسی، کوشیدند تا با هر دو کانون قدرت ارتباط داشته باشند.
در برهههایی روابط اشراف مدینه با بنیعباس دوستانه بود. به احتمال فراوان، به سبب روابط دوستانه میان اشراف مدینه و دولت شیعیآل بویه، عضدالدوله نخستین بار دیواری پیرامون شهر مدینه کشید.[۷۴] با سفر شریف قاسم بن مهنا به بغداد در سال ۵۶۶ق. خلیفه عباسی، المستضیء بالله، با استقبال گرم از او، وی را بهگونه تشریفاتی برای حکمرانی مدینه تعیین کرد. به فرمان این خلیفه، قاسم در موسم۵۷۱ق. به جای مکثر بن عیسی شریف مکه، به حکمرانی آن شهر رسید. اما او با این استدلال که پس از بیرون رفتن حاجیان از مکه جرئت ماندن در مکه را ندارد، بیش از سه روز در آن شهر نماند.[۷۵] از این پس روابط اشراف حسینی با عباسیان با توجه به نفوذ ایوبیان در مدینه و جانبداری آنان از دستگاه خلافت عباسی، همچنان دوستانه بود و اشراف به نام آنان در کنار ایوبیان خطبه میخواندند.
روابط با ایوبیان (حک: ۵۶۷–۶۴۸ق)
با روی کار آمدن ایوبیان، صلاح الدین ایوبی پس از تسلط بر مصر و نفوذ در حرمین شریفین توانست با دادن امتیازاتی به اشراف حاکم بر مکه و مدینه، آنان را قانع کند تا برای خلفای عباسی خطبه بخوانند.[۷۶] نفوذ ایوبیان در مدینه پیش از مکه آغاز شد و سادات حسینی حاکم بر این شهر، از مدتها پیش با روی گرداندن از فاطمیان، ارتباطی گسترده با صلاح الدین ایوبی یافته بودند.[۷۷] استقبال حکمران مدینه، سالم بن مهنا حسینی، از عیسی بن عادل ایوبی حاکم حلب در روزهای حج و همراهی با او تا مکه، از روابط صمیمانه آنها نشان دارد.[۷۸] در فتح انطاکیه به سال ۵۸۴ق. امیر مدینه قاسم بن مهنا نیز حضور داشت.[۷۹] صلاح الدین به قاسم بن مهنا بسیار احترام مینهاد و او را سمت راست خود مینشانید و در غزواتش وی را همراه میبرد.[۸۰]
از پیامدهای سفر برخی حکمرانان ایوبی به مدینه، حذف جمله «حی علی خیر العمل» به منزله نماد تشیع از اذان بود که موافقت حکمران مدینه قاسم بن مهنا را در پی داشت. این روابط باعث توجه صلاح الدین به حرمین شد و سبب گشت او افزون بر منع دریافت مکوس (مالیات برحاجیان) از سوی اشراف، مالیاتی دیگر مقرر کند. نیز خادمانی از خواجگان (اغاوات) برای اداره مسجد نبوی با مسئولیت شیخ حرم تعیین کرد و با اختصاص درآمد دو شهر نقاده و قیاده در ساحل نیل، حقوق ثابتی برای آنان در نظر گرفت.[۸۱] یاریهای صلاح الدین به اشراف[۸۲] مانند قاسم بن مهنا در کنار کمکهایی که همان سالها از بغداد به مدینه فرستاده میشد، در تغییر رویکرد سیاسی ـ مذهبی اشراف بیتأثیر نبود.[۸۳] از این سال به بعد، نام حاکمان ایوبی پس از نام خلیفه عباسی در خطبههای مدینه برده میشد، بیآنکه ایوبیان در امور حکومتی دخالت کنند. برخی از استیلای ایوبیان بر مدینه در میان سالهای ۵۷۸ تا ۵۸۱ق. به دست طغتکین بن ایوب، برادر صلاح الدین، سخن گفته و حذف «حی علی خیر العمل» در اذان را که از هنگام نفوذ فاطمیان رایج شده بود، از کارهای او دانستهاند.[۸۴] اشراف هنگام تهاجم بیگانگان از حمایت ایوبیان برخوردار بودند. به سال ۵۷۸ق؛ که رینالد (ارانط)، سردار صلیبی، به سوی مدینه حمله کرد و تا تیماء در وادی القری پیش آمد، یکی از برادرزادگان صلاح الدین ایوبی آن را دفع کرد.[۸۵]
در روابط نیرومند میان اشراف حسینی با ایوبیان شام، چند عامل در میان بود. اختلاف و رقابت میان دو جناح از خاندان ایوبی در مصر و شام پس از درگذشت صلاح الدین (م. ۵۸۹ق) و تلاش هر یک برای نفوذ در حجاز، نزدیکی مدینه به شام و نیز تحریک و یاری امیران مکه از سوی حکمرانان ایوبی مصر بر ضد امیران مدینه، مایه روی آوردن اشراف حسینی به ایوبیان شام شد[۸۶]؛ چنانکه سالم بن قاسم حسینی از پشتیبانی ملک معظم عیسی بن عادل، حکمران دمشق، برخوردار بود. در برابر، حکمران مکه شریف قتاده نیز با ملک کامل در مصر متحد بود.[۸۷]
در سالهای بعد نیز چنین تنشهایی برقرار بود؛ چنانکه حکمران مدینه شیحه با یاری شامیان توانست لشکر یمن را از مکه دور کند.[۸۸]
روابط اشراف با ممالیک (۶۴۸–۹۲۳ق)
از هنگامی که ممالیک در میانه سده هفتم ق. در مصر به قدرت رسیدند و دولت عباسی به دست مغولان از میان رفت، حرمین زیر سیطره آنان قرار گرفت. نخستین برقراری روابط میان اشراف حسینی و ممالیک به سال ۶۵۸ق. بازمیگردد. در این سال، قاضی تقی شافعی از سوی حکمران مدینه مأموریت یافت تا نزد سلطان قطز مملوکی (حک: ۶۵۷–۶۵۸ق) رود و او را که به قبض اوقاف مدینه در مصر متهم شده بود، به آزادسازی آن خشنود کند. قاضی با مرگ قُطز و سلطنت یافتن بَیبْرَس (حک: ۶۵۸–۶۷۶ق) روبهرو شد. از این هنگام نفوذ ممالیک با ارسال اموال برای ساخت مسجد نبوی در مدینه آغاز گشت.[۸۹] به سال ۶۶۲ق. سلطان مملوکی، فردی به نام شکال بن محمد را برای گردآوری زکات فرستاد که با ممانعت شریف جماز حکمران مدینه روبهرو شد. شکال با یاری جستن از بنوخالد، مایه هراس جماز شد و او آمادگی خود را برای گزاردن حق سلطان اعلام کرد.[۹۰] نیز ممالیک اخذ مالیات از زائران مرقد نبوی را ممنوع کردند و به جای آن، درآمد یک آبادی را برای حکمران مدینه قرار دادند. از آن پس زمینه نفوذ سیاسی ممالیک در مدینه فراهم شد. به سال ۶۶۵ / ۶۶۶ق. بیبرس در حکمرانی مدینه دخالت کرد و شریف بدرالدین مالک بن منیف را در حکمرانی و اوقاف آن شهر با عمویش جماز که حکمران مدینه بود، شریک کرد و جماز نیز پذیرفت.[۹۱] این به معنای پذیرش سلطه سیاسی و دینی ممالیک از سوی اشراف مدینه بود. نیز در همین سال، ناصرالدین بن محیی الدین حاجب از سوی سلطان مملوکی برای گردآوری خراج مدینه مأموریت یافت و او زکات جمع شده را به مصر فرستاد.[۹۲]
ممالیک برای ایفای نقش در حرمین بسیار کوشیدند. نفوذ آنان در روزگار چَقمَق، از ممالیک مصر، بیشتر شد و امیر سودون که از سوی او ناظر حرمین (شیخ حرم) شده بود، در بسیاری از کارها دخالت میکرد. به گزارش ابن فرحون، از زمان سلطان قلاوون مملوکی، یکی از دانشوران سنی از سوی سلطان مصر به مدت شش ماه برای امامت جمعه و خطبهها و قضاوت میان اهل سنت به مدینه اعزام میشد. برخی از آنان با شیعیان و شعائر مذهبی آنها به ستیز برمیخاستند و حتی امیران مدینه را زیر فشار قرار میدادند.[۹۳] بر پایه گزارشی، واپسین قضاوت شیعه در مدینه از آن آل سنان بن عبدالوهاب بن نمیله حسینی در نیمه دوم سده هفتم ق. بود.[۹۴] از آن پس قضاوت در اختیار اهل سنت قرار گرفت.[۹۵] نیز ممالیک از سال ۸۴۲ق. از ورود جنازههای شیعه به درون حرم پیشگیری کردند و تنها ورود جنازههای اشراف و اهل سنت را مجاز دانستند. این رسم تا زمان سمهودی پابرجا بود.[۹۶]
بدین ترتیب، سلطه آنان بر مدینه اوج یافت. حکمرانان مملوکی همانند قایتبای هنگام سفر به مدینه، با انجام دادن کارهای عمرانی، یاریهای فراوان به اشراف حسینی مینمودند.[۹۷] نیز اشراف از یاری آنان در مسجدالنبی و مدینه برخوردار میشدند.[۹۸]
روابط اشراف با عثمانی
پس از شکست مملوکان مصر از عثمانی و اظهار اطاعت شریف مکه از آنان، حاکمیت اشراف از سوی آن دولت به رسمیت شناخته شد.[۹۹] نسبت یافتن اشراف به خاندان پیامبر، پیشینه دیرینه در امور حرمین شریفین و نفوذشان در میان مسلمانان را نمیتوان در تأیید حکمرانی اشراف نادیده انگاشت. در آغاز، دولت عثمانی حکمرانی مدینه را نیز در پی اعلان اطاعت اشراف حسنی مکه از آنان، به ایشان واگذار کرد.[۱۰۰] اما پس از مدتی، حکومت مدینه به شیوه پیشین عثمانی، در اختیار سادات حسینی قرار گرفت. در آغاز نفوذ عثمانی، شیعیان خطابت و حکومت را در دست داشتند.[۱۰۱]
در کنار قدرت اشراف، شیخ الحرمی نیز مقامی رسمی بود که وی بهگونه مستقیم از سوی استانبول به آن منصوب میشد و نفوذی چشمگیر داشت. عثمانیها با هدف تضعیف قدرت اشراف، منصب شیخ الحرمی را معمولاً از حکمرانان خود برمیگزیدند.[۱۰۲] به تدریج از میانه سده یازدهم ق. حکمرانان عثمانی کوشیدند تا حکمرانی مدینه را به دست شیخ حرم بسپارند. البته این به معنای خاتمه یافتن قدرت اشراف حسینی نبود؛ زیرا آنان بخشی از اداره شهر را در اختیار داشتند.[۱۰۳]
حکمرانی اشراف مدینه از هنگام نفوذ عثمانی در این شهر رو به ضعف نهاد و استقلال سیاسی خود را از دست داد و تابع امارت مکه شد و نام حکمران مدینه پس از سلطان عثمانی و حکمران مکه در مرتبه سوم قرار گرفت. افزون بر آن، گاه حکمران مکه بستگان خود را به عنوان نایب به مدینه میفرستاد که دارای اختیارات بود و امیر اسمی، از اشراف حسینی، نیز در معرض برکناری قرار داشت.[۱۰۴] از حدود نیمه سده نهم ق. به بعد، کمتر به نام و زمان حکمرانی اشراف حسینی در منابع اشاره شده است. سرانجام حکمرانی آنان در اواخر سده یازدهم ق. با درگذشت واپسین حکمران حسینی، حسن بن زبیری، و افزوده شدن اداره مدینه به حکومت مکه به پایان رسید.[۱۰۵] از آن پس اشراف حسنی در کنار شیخ حرم که همه امور حکومتی را در اختیار داشت، بهگونه صوری و تشریفاتی، اداره مدینه را در دست داشتند.[۱۰۶] در نیمه سده ۱۲ ق. لعن رافضیان بر منبر مدینه در روزگار نادر شاه افشار و در حکمرانی سعود بن سعید حسینی مکی انجام شد.[۱۰۷] نیز از دفن شیعیان در بقیع پیشگیری شد و آنان به ناچار درگذشتگان خود را در مشربه ام ابراهیم٭ و نیز در کنار قبا به خاک میسپردند.[۱۰۸]
با تسلط آل سعود بر مدینه، آنان برخی اشراف همانند شریف علی بن شحاد (م. ۱۳۶۰ق) را شهردار کردند. ملک سعود به دیدار شریف شاهین میرفت و امیر عبدالمحسن بن عبدالعزیز، حکمران مدینه، با شریف نامی بن شاهین وصلت کرد و دختر او را به همسری برگزید. نیز برخی جوانان تیره شیاهین با آنان ازدواج کردند.[۱۰۹]
از روابط اشراف با دیگر دولتهای همسایه مانند حاکمان یمن، ایلخانان مغول و صفویه آگاهی چندان در دست نیست. دوری یمن از مدینه و وابستگی حاکمان آن به قدرتهای برتر در دورههای گوناگون را میتوان از علل ارتباط اندک آنان با اشراف مدینه برشمرد. اشراف حسینی با ایلخانان مغول در اواخر حکومت ایشان روابطی داشتند. امیر چوپان٭ امیر الامرای ایلخانان در مدینه کارهایی عمرانی داشت و از جمله مدرسهای ساخت.[۱۱۰] برخی از این بنا با عنوان چوپانیه یاد کردهاند.[۱۱۱] از دیگر کارهای او ساختن حمامی در آن شهر بود.[۱۱۲] امیر چوپان پس از مرگ در گورستان بقیع به خاک سپرده شد.[۱۱۳]
اشراف از این رو که از سوی حکومت عثمانی منصوب میشدند، به راحتی امکان برقراری ارتباط با دولت شیعی صفویه را که دشمن عثمانی بود، نداشتند. در آن روزگار، هر ساله شمار فراوانی زائر از ایران راهی حرمین شریفین میشدند. نیز شماری از دانشوران و فقیهان شیعه از ایران در حرمین اقامت داشتند. همچنین برخی شاهان صفوی همانند شاه عباس اول بخشی از درآمد میدان نقش جهان اصفهان را به سادات حسینی مدینه اختصاص دادند.[۱۱۴]
شیعه امامی بودن سادات حسینی، در مهاجرت آنان به ایران و هند مؤثر بود. حسن بن نورالدین از دانشوران اشراف، در ایران نزد شیخ حسین بن عبدالصمد، پدر شیخ بهایی، و خود شیخ بهایی و گروهی دیگر در قزوین و شهرهای دیگر دانش آموخت. سید ضامن بن شدقم، مؤلف کتاب تحفة الازهار، سالهای پیاپی به ایران آمد و رفت داشت و یکی از همسرانش اصفهانی بود.[۱۱۵] هدف اشراف از آمدن به ایران، زیارت امام رضا۷، آموختن دانش و بهرهمندی از مواهب مادی از جانب شاه یا دیگران بود.
برخی از اشراف آل مهنا در دورههای بعد به ایران مهاجرت کردند. محمد بن جویبر از این سلسله که سیدی بزرگوار و پرهیزگار بود، روزگاری را در ایران گذراند و همسری شیرازی داشت. فرزندش جابر از همین همسر بود. همچنین دختری به نام دلالا داشت که مادرش ترک بود. جابر بن محمد در اصفهان درگذشت.[۱۱۶]
کارنامه اشراف حسینی
در هفت سده حکمرانی اشراف حسینی بر مدینه، افرادی بسیار از این خاندان بر این شهر حکم راندند. (نک: انتهای مقاله؛ نیز ← امیران مدینه) به رغم حکومت بلند مدت، کارهایی چشمگیر در زمینههای فرهنگی و عمرانی نداشتند. شاید دلیل آن را در نداشتن استقلال کامل و وابستگی آنان به قدرتهای همسایه و نبود امکانات مالی، بتوان جست. نیز دولتهای صاحب نفوذ در حرمین که برای دستیابی به مشروعیت و محبوبیت میکوشیدند، با صرف هزینه به کارهای عامالمنفعه میپرداختند تا آنها را به نام خود ثبت کنند. همچنین اشراف با مشکلاتی پرشمار دست و پنجه نرم میکردند که مانع انجام کارهای مهم بود. با وجود این، اشراف کارهایی سودمند داشتهاند.
از مشکلات اشراف حسینی، میتوان به هجوم قبایل صحرانشین، غارتگران و راهزنان و نیز در برههای تهدیدهای صلیبیان[۱۱۷] اشاره کرد. اشراف بخشی از توان خود را برای مبارزه با این مشکلات صرف میکردند. به سال ۵۹۰ق. قبیله زعب از تیرههای بنیسُلیم به مدینه حمله کرد و هاشم بن قاسم که جانشین حکمران مدینه بود، جان خود را در راه دفاع از شهر از دست داد.[۱۱۸] روحیه سلحشوری قاسم بن جماز نیز در ایجاد امنیت مدینه و پیشگیری از حمله اعراب بسیار مؤثر بود.[۱۱۹] همچنین زبیری بن قیس به امنیت مدینه اهتمام بسیار داشت و اعراب تهدیدکننده را با یاری سلطان ظاهر مملوکی عقب راند. همو برخی از اشراف حسینی را که به گنجینههای مسجد نبوی دستبرد زدند، سخت عقوبت کرد.[۱۲۰] او با آن که شیعه امامی بود، از وقوع فتنه میان شیعه و سنی پیشگیری میکرد.[۱۲۱]
از کارهای سعد بن ثابت بن جماز به سال ۷۵۱ق. در نخستین سال حکمرانی، حفر دیگر بار خندق مدینه بود که در زمان حکمرانی شریف فضل به پایان رسید.[۱۲۲] عطیة بن منصور را از اشرافی دانستهاند که با خرافات مبارزه نمود و عدالت را پیشه ساخت. او به مرمت راهها توجهی ویژه نمود. وی سیرهای پسندیده داشت و امنیت را حکمفرما کرد. وی به فرزندانش سفارش مینمود که در احکام و قضایا عدالت را مد نظر داشته باشند. او را امیری دادگر، پرهیزگار و عابد شمردهاند. جماز بن شیحه نیز نیککردار و دلیر خوانده شده است.[۱۲۳]
افزونخواهی عموزادگان اشراف حسنی به عنوان امیران مکه و تنش میان ایشان و امیران مدینه که گاه به تحریک قدرتهای همسایه صورت میگرفت، از دیگر مشکلات آنان بود. با توجه به توانمندی امیران مکه و تحریک دولتهای همسایه، گاه آنان بر مدینه چیره میشدند. شکر بن ابوالفتوح محمد بن حسن از اشراف حسنی و محمد بن جعفر بن حمد، حکمرانی مدینه را نیز بر عهده داشتند. در برابر، برخی امیران مدینه نیز بر مکه حکومت داشتند؛ چنانکه جماز بن شیحه به مکه حمله کرد و امارت آن شهر را مدتی کوتاه در دست گرفت.[۱۲۴] آل زیان، از تیرههای اشراف حسینی، با اشراف حسنی مکه پیوند ازدواج برقرار کردند. همین نشان میدهد که روابط این دو خاندان در قیاس با دورههای پیشین دوستانه بود.[۱۲۵]
اشراف حسینی برای حکومت بر مدینه اختلاف و درگیری داشتند. هبة بن جماز با عموزادگانش به سال ۷۷۹ق. به ستیز برخاستند که به پیروزی هبه انجامید. نیز پس از مرگ جماز بن شیحه، میان برادرانش درگیریهایی رخ داد.[۱۲۶] هنگام سفر شیحة بن هاشم به عراق، اشراف آل جماز در حکومت مدینه طمع ورزیدند. از این رو، مدتی برای حکمرانی در این شهر میان برخی تیرههای اشراف درگیریهایی رخ داد که سرانجام به سرکوب آنان انجامید و فرزند شیحه، عیسی، حکمران مدینه باقی ماند.[۱۲۷]
وجود صاحب منصبانی همچون شیخ حرم و خطیب و قاضی که از سوی دولتهایی چون ممالیک و عثمانی منصوب میشدند و در امور شهر نفوذ داشتند، از دیگر مشکلات اشراف بود و دست آنان را برای انجام برخی کارها میبست. به سال ۶۸۳ق. ممالیک، امامت و خطابت مدینه را به عمر بن احمد انصاری سپردند.[۱۲۸] شیخ الحرمهایی مانند دینار بن عبدالله[۱۲۹] و ظهیرالدین مختار بر اشراف و امیران مدینه بسیار سخت میگرفتند. ظهیرالدین رعب و وحشت را در دلهای شرفا و امیران حاکم ساخت و اوقاف و املاک را از دست آنان بیرون کرد.[۱۳۰]
مدینه به لحاظ امکانات مالی در مضیقه بود و به بیرون وابستگی داشت. همین گاه موجب میشد تا اشراف درآمد صدقات و موقوفههای پیامبر را به خود اختصاص دهند. آنان در چند نوبت به گنجینههای نبوی دست اندازی کردند.[۱۳۱]با وجود این مشکلات، یکی از خدمات اشراف، حفظ مدینه از آسیبهای نبرد بود. سیاست بیطرفی شریف شیحه در درگیریهای ایوبیان و اشراف مکه، مدینه را ازآسیبهای این نبرد در امان داشت.[۱۳۲]
از میان اشراف دانشمندانی برخاستند؛ از جمله: سید مهنا بن سنان بن عبدالوهاب، قاضی نجم الدین نویسنده کتاب المسائل المهنائیه، سید بدرالدین حسن، سید حسن بن علی مشهور به ابن شدقم٭، سید احمد بن سعد بن علی بن شدقم نقیب (م. ۹۸۸ق) و حسین بن یحیی حربی قاضی مدینه. با عنایت به اهمیت اشراف، تک نگاشتههایی درباره آنان در دست است؛ مانند النخبة الثمینة فی نسب اشراف المدینه از سید علی بن علی نقیب شدقمی و تحفة الریاض فی انساب الاشراف المدینه از سید ضامن بن شدقم حسینی.
در کنار دیوار غربی بقیع، بنایی مسقف با ابعاد ۵۰ در ۲۰ متر بود که «فسقیه» یا «طاجن» نامیده میشد و مدفن امیران اشراف بود. در گسترشهای اخیر بقیع، این بنا همراه دیگر قبههای آرامگاههای اشراف از میان رفت.[۱۳۳] برخی منابع تصریح دارند که کسانی از اشراف همانند فضل بن قاسم در قبه حسن بن علی۷ و عباس بن عبدالمطلب به خاک سپرده شدهاند.[۱۳۴]
اکنون نسل اشراف حسینی در مدینه باقی است و شاخه «حسینیه» آن با عنوان «شداقمه» ٭ و تیرههایی چون شیاهین، العلی، شهیل، آل مبارک، آل عساف و آل زهیر شناخته میشوند. از چهرههای مشهور ایشان میتوان به شریف احمد بن سعد بن ابیالقاسم (م. ۱۳۸۴ق) اشاره کرد. از دیگر شاخههای آنان «مواسمه» از تبار موسی بن علی بن حسن بن جعفر خواری، و جعافره از نسل امام جعفر صادق۷ هستند.[۱۳۵] اشراف در سرزمینهایی همچون عوالی و در شرق مشربه ام ابراهیم ساکن بودند. باغها و مزارع ایشان در ناحیه «قربان» قرار داشت. شریف شحاد بن علی و برادرش ناصر بن علی، افزون بر این املاک، در جایهایی از مدینه اوقاف و عمارات داشتند.[۱۳۶]
پانویس
- ↑ . نک: تاریخ امراء المدینه، ص134؛ التاریخ الشامل، ج2، ص135-194.
- ↑ . لسان العرب، ج9، ص169، «شرف».
- ↑ . تاریخ مکه، ص274؛ موسوعة مکة المکرمه، ج2، ص588.
- ↑ . تاریخ یعقوبی، ج2، ص498؛ تاریخ طبری، ج9، ص346؛ مروج الذهب، ج4، ص94.
- ↑ . جمهرة انساب العرب، ص55؛ تاریخ ابن خلدون، ج4، ص139-140.
- ↑ . عمدة الطالب، ص335.
- ↑ . تاریخ ابن خلدون، ج4، ص140؛ التاریخ الشامل، ج2، ص138-139.
- ↑ . تاریخ ابن خلدون، ج4، ص140.
- ↑ . تاریخ ابن خلدون، ج4، ص140.
- ↑ . المنهل، ج4، ص189.
- ↑ . التحفة اللطیفه، ج1، ص56، 297.
- ↑ . تاریخ امراء المدینه، ص234.
- ↑ . عمدة الطالب، ص337.
- ↑ . المنتظم، ج16، ص180؛ التاریخ الشامل، ج2، ص166-167.
- ↑ . التحفة اللطیفه، ج1، ص56، 297.
- ↑ . التحفة اللطیفه، ج1، ص56.
- ↑ . تاریخ ابن خلدون، ج4، ص140؛ المنهل، ج4، ص189.
- ↑ . تاریخ المدینه، ص228؛ عمدة الطالب، ص338.
- ↑ . التحفة اللطیفه، ج1، ص381؛ موسوعة مکة المکرمه، ج1، ص139.
- ↑ . موسوعة مکة المکرمه، ج1، ص139.
- ↑ . الدرر الکامنه، ج2، ص386؛ المغانم المطابه، ج3، ص1223؛ تحفة الازهار، ج2، ص450.
- ↑ . موسوعة مکة المکرمه، ج1، ص158-159.
- ↑ . موسوعة مکة المکرمه، ج1، ص159.
- ↑ . موسوعة مکة المکرمه، ج1، ص134.
- ↑ . المدینة المنوره، ص31-32.
- ↑ . موسوعة مکة المکرمه، ج1، ص134.
- ↑ . المغانم المطابه، ج3، ص1311.
- ↑ . موسوعة مکة المکرمه، ج1، ص135.
- ↑ . التحفة اللطیفه، ج2، ص378.
- ↑ . الدرر الکامنه، ج6، ص118؛ المغانم المطابه، ج3، ص1184، 1223.
- ↑ . صبح الاعشی، ج4، ص305؛ التحفة اللطیفه، ج2، ص399.
- ↑ . عمدة الطالب، ص338.
- ↑ . موسوعة مکة المکرمه، ج1، ص169.
- ↑ . المغانم المطابه، ج3، ص1255؛ التحفة اللطیفه، ج2، ص264.
- ↑ . التحفة اللطیفه، ج1، ص57.
- ↑ . المغانم المطابه، ج3، ص1259.
- ↑ . الضوء اللامع، ج6، ص236.
- ↑ . لحظ الالحاظ، ص200.
- ↑ . الضوء اللامع، ج5، ص146، 277؛ ج6، ص236؛ شذرات الذهب، ج9، ص416.
- ↑ . التحفة اللطیفه، ج3، ص197ـ199.
- ↑ . موسوعة مکة المکرمه، ج1، ص138.
- ↑ . الضوء اللامع، ج3، ص239؛ المنهل، ج5، ص368.
- ↑ . الضوء اللامع، ج2، ص166.
- ↑ . تحفة الازهار، ج2، ص400.
- ↑ . تحفة الازهار، ج1، ص506، 509.
- ↑ . موسوعة مکة المکرمه، ج1، ص169-170.
- ↑ . المنهل، ج4، ص196؛ التحفة اللطیفه، ج3، ص426-427.
- ↑ . تحفة الازهار، ج2، ص407.
- ↑ . نک: التاریخ الشامل، ج2، ص146.
- ↑ . اطلس شیعه، ص415.
- ↑ . تاریخ المدینه، ص195؛ المدینة المنوره، ص196-197.
- ↑ . التحفة اللطیفه، ج1، ص279.
- ↑ . اطلس شیعه، ص416.
- ↑ . الضوء اللامع، ج3، ص50.
- ↑ . صبح الاعشی، ج4، ص306.
- ↑ . تاریخ ابن خلدون، ج4، ص16.
- ↑ . المغانم المطابه، ج3، ص1189.
- ↑ . التحفة اللطیفه، ج1، ص360.
- ↑ . اطلس شیعه، ص415.
- ↑ . اطلس شیعه، ص415.
- ↑ . المغانم المطابه، ج3، ص1236؛ التاریخ الشامل، ج2، ص264-265.
- ↑ . تاریخ المدینه، ص192-205؛ التحفة اللطیفه، ج1، ص258.
- ↑ . نک: التاریخ الشامل، ج2، ص351.
- ↑ . اطلس شیعه، ص417.
- ↑ . بغیة الراغبین، ج2، ص197-198.
- ↑ . اعیان الشیعه، ج1، ص208.
- ↑ . تاریخ ابن خلدون، ج4، ص140؛ التحفة اللطیفه، ج2، ص257.
- ↑ . التاریخ الشامل، ج2، ص133.
- ↑ . التحفة اللطیفه، ج2، ص257.
- ↑ . تاریخ ابن خلدون، ج4، ص65-66؛ التاریخ الشامل، ج2، ص137-138.
- ↑ . التاریخ الشامل، ج2، ص145-146.
- ↑ . التاریخ الشامل، ج2، ص143-144.
- ↑ . المنتظم، ج16، ص180.
- ↑ . التاریخ الشامل، ج2، ص141.
- ↑ . العقد الثمین، ج7، ص31-32.
- ↑ . شفاء الغرام، ج2، ص364؛ تاریخ مکه، ص280.
- ↑ . تاریخ امراء المدینه، ص247-248.
- ↑ . شفاء الغرام، ج2، ص370.
- ↑ . تاریخ المدینه، ص215؛ تاریخ ابن خلدون، ج5، ص368؛ ج4، ص140؛ المنهل، ج4، ص191.
- ↑ . الکامل، ج12، ص20؛ تاریخ المدینه، ص215؛ المغانم المطابه، ج3، ص1266-1267.
- ↑ . مرآة الحرمین، ص518.
- ↑ . التحفة اللطیفه، ج2، ص378.
- ↑ . التاریخ الشامل، ج2، ص183.
- ↑ . شفاء الغرام، ج2، ص314؛ تاریخ مکه، ص306.
- ↑ . التاریخ الشامل، ج2، ص184.
- ↑ . المدینة المنوره، ص48.
- ↑ . التاریخ الشامل، ج2، ص205.
- ↑ . التحفة اللطیفه، ج2، ص226؛ السلوک، ج1، ص312؛ المنهل، ج4، ص191-192.
- ↑ . السلوک، ج1، ص445؛ التحفة اللطیفه، ج1، ص222-223.
- ↑ . السلوک، ج2، ص43.
- ↑ . نهایة الارب، ج3، ص146-147؛ السلوک، ج2، ص44.
- ↑ . نهایة الارب، ج3، ص149.
- ↑ . تاریخ المدینه، ص192، 199، 2۰2، 2۰5.
- ↑ . التحفة اللطیفه، ج1، ص28.
- ↑ . تاریخ المدینه، ص2۰6-2۰7.
- ↑ . وفاء الوفاء، ج2، ص103-104.
- ↑ . التاریخ الشامل، ج2، ص311.
- ↑ . نک: التاریخ الشامل، ج2، ص311.
- ↑ . الدولة العثمانیه، ص129-130.
- ↑ . الدولة العثمانیه، ص130؛ التاریخ الشامل، ج2، ص333-334.
- ↑ . التحفة اللطیفه، ج1، ص28.
- ↑ . مرآة الحرمین، ج1، ص260.
- ↑ . اشراف مکه، ص87-88.
- ↑ . التاریخ الشامل، ج2، ص333-334.
- ↑ . التاریخ الشامل، ج2، ص334.
- ↑ . نک: تحفة المحبین، ص56.
- ↑ . تاریخ مکه، ص510.
- ↑ . الشیعة فی المدینه، ص170.
- ↑ . الشیعة فی المدینه، ص27.
- ↑ . الدرر الکامنه، ج2، ص92؛ النجوم الزاهره، ج9، ص272-273.
- ↑ . تاریخ ابن الوردی، ج2، ص280.
- ↑ . تاریخ ابن الوردی، ج2، ص274.
- ↑ . السلوک، ج3، ص114؛ النجوم الزاهره، ج9، ص273.
- ↑ . اطلس شیعه، ص417.
- ↑ . تحفة الازهار، ج1، ص45-48.
- ↑ . تحفة الازهار، ج2، ص336-339.
- ↑ . التاریخ الشامل، ج2، ص184.
- ↑ . التاریخ الشامل، ج2، ص193.
- ↑ . التاریخ الشامل، ج2، ص208-209.
- ↑ . التاریخ الشامل، ج2، ص303.
- ↑ . التاریخ الشامل، ج2، ص305.
- ↑ . المغانم المطابه، ج3، ص1208.
- ↑ . المغانم المطابه، ج3، ص1183؛ التحفة اللطیفه، ج2، ص264.
- ↑ . المغانم المطابه، ج3، ص1183-1184.
- ↑ . تحفة الازهار، ج1، ص506، 509.
- ↑ . المغانم المطابه، ج3، ص1185.
- ↑ . التحفة اللطیفه، ج1، ص56، 447.
- ↑ . الدرر الکامنه، ج4، ص177؛ التحفة اللطیفه، ج1، ص28؛ ج2، ص328.
- ↑ . المغانم المطابه، ج3، ص1202.
- ↑ . تاریخ المدارس الوقفیه، ص484.
- ↑ . التحفة اللطیفه، ج1، ص45؛ وفاء الوفاء، ج2، ص141؛ التاریخ الشامل، ج2، ص32۰.
- ↑ . التاریخ الشامل، ج2، ص213.
- ↑ . الشیعة فی المدینه، ص48-49.
- ↑ . المغانم المطابه، ج3، ص1264.
- ↑ . نک: الشیعة فی المدینه، ص11-13.
- ↑ . الشیعة فی المدینه، ص49.
منابع
- اشراف مکة المکرمة و امرائها فی العهد العثمانی، اسماعیل حقی جارشلی، ترجمه، خلیل علی مراد، بیروت، الدار العربیة للموسوعات، ۱۴۲۴ق.
- اطلس شیعه، رسول جعفریان، سازمان جغرافیایی نیروهای مسلح، ۱۳۸۷ش.
- اعیان الشیعه، سید محسن الامین (م. ۱۳۷۱ق)، به کوشش حسن الامین، بیروت، دار التعارف.
- بغیة الراغبین، سید عبدالحسین شرف الدین، بیروت، الدار الاسلامیه، ۱۴۱۱ق.
- تاریخ ابن الوردی، ابن الوردی (م. ۷۴۹ق)، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۷ق.
- تاریخ ابن خلدون، ابن خلدون (م. ۸۰۸ق)، به کوشش خلیل شحاده، بیروت، دار الفکر، ۱۴۰۸ق.
- تاریخ امراء المدینه، عارف عبدالغنی، دمشق، دار کنان.
- التاریخ الشامل، عبدالباسط بدر، مدینه، ۱۴۱۴ق.
- تاریخ طبری (تاریخ الامم و الملوک)، الطبری (م. ۳۱۰ق)، به کوشش محمد ابوالفضل، بیروت، دار احیاء التراث العربی.
- تاریخ المدارس الوقفیه، طارق بن عبدالله، مدینه، الجامعة الاسلامیه، ۱۴۲۳ق.
- تاریخ المدینة المنوره، ابن فرحون (م. ۷۶۹ق)، به کوشش شکری، بیروت، دار الارقم.
- تاریخ مکه از آغاز تا پایان دولت شرفای مکه، احمد السباعی (م. ۱۴۰۴ق)، ترجمه، جعفریان، تهران، مشعر، ۱۳۸۵ش.
- تاریخ الیعقوبی، احمد بن یعقوب (م. ۲۹۲ق)، بیروت، دار صادر، ۱۴۱۵ق.
- تحفة الازهار و زلال الانهار، ضامن بن شدقم الحسینی (م. ۱۰۹۰ق)، به کوشش الجبوری، تهران، میراث، ۱۴۲۰ق.
- التحفة اللطیفة فی تاریخ المدینه، شمس الدین السخاوی (م. ۹۰۲ق)، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۴ق.
- تحفة المحبین و الاصحاب، عبدالرحمن الانصاری (م. ۱۱۹۵ق)، به کوشش العرویسی، تونس، المکتبة العتیقه، ۱۳۹۰ق.
- الدرر الکامنه، ابن حجر العسقلانی (م. ۸۵۲ق)، به کوشش عبدالمعید، هند، دائرة المعارف العثمانیه، ۱۳۹۲ق.
- الدولة العثمانیه، عیسی الحسن، بیروت، الاهلیه، ۲۰۰۹م.
- جمهرة انساب العرب، ابن حزم (م. ۴۵۶ق)، به کوشش گروهی از علما، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۸ق.
- السلوک لمعرفة دول الملوک، المقریزی (م. ۸۴۵ق)، به کوشش محمد عبدالقادر، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۸ق.
- شذرات الذهب، عبدالحی بن العماد (م. ۱۰۸۹ق)، به کوشش الارنؤوط، بیروت، دار ابن کثیر، ۱۴۰۶ق.
- شفاء الغرام، محمد الفأسی (م. ۸۳۲ق)، به کوشش گروهی از علما، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۲۱ق.
- الشیعة فی المدینة المنوره، عبدالرحیم بن حسن بن محمد حربی، سید الشهداء، ۱۴۲۲ق.
- صبح الاعشی، احمد بن علی القلقشندی (م. ۸۲۱ق)، به کوشش زکار، دمشق، وزارة الثقافه، ۱۹۸۱م.
- الضوء اللامع، شمس الدین السخاوی (م. ۹۰۲ق)، بیروت، دار مکتبة الحیاة.
- العقد الثمین فی تاریخ البلد الامین، محمد الفأسی (م. ۸۳۲ق)، به کوشش فؤاد سیر، مصر، الرساله، ۱۴۰۶ق.
- عمدة الطالب، ابن عنبة (م. ۸۲۸ق)، به کوشش آل الطالقانی، نجف، المکتبة الحیدریه، ۱۳۸۰ق.
- الکامل فی التاریخ، ابن اثیر (م. ۶۳۰ق)، بیروت، دار صادر، ۱۳۸۵ق.
- لحظ الالحاظ، ابن فهد الهاشمی (م. ۸۷۱ق)، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۹ق.
- لسان العرب، ابن منظور (م. ۷۱۱ق)، قم، ادب الحوزه، ۱۴۰۵ق.
- المدینة المنورة فی العصر المملوکی، عبدالرحمن مدیرس، ریاض، مرکز الملک فیصل، ۱۴۲۲ق.
- مرآة الحرمین، ابراهیم رفعت پاشا (م. ۱۳۵۳ق)، قم، المطبعة العلمیه، ۱۳۴۴ق.
- مروج الذهب، المسعودی (م. ۳۴۶ق)، به کوشش اسعد داغر، قم، دار الهجره، ۱۴۰۹ق.
- المغانم المطابه، محمد الفیروزآبادی (م. ۸۱۷ق)، المدینه، مرکز بحوث و دراسات المدینه، ۱۴۲۳ق.
- المنتظم، ابن الجوزی (م. ۵۹۷ق)، به کوشش محمد عبدالقادر و دیگران، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۲ق.
- المنهل الصافی، یوسف بن تغری (م. ۸۷۴ق)، به کوشش محمد امین، الهیئة المصریه.
- موسوعة مکة المکرمة و المدینة المنوره، احمد زکی یمانی، مصر، مؤسسة الفرقان، ۱۴۲۹ق.
- النجوم الزاهره، ابن تغری بردی الاتابکی (م. ۸۷۴ق)، مصر، وزارة الثقافة و الارشاد القومی.
- نهایة الارب، احمد بن عبدالوهاب النویری (م. ۷۳۳ق)، قاهره، دار الکتب و الوثائق، ۱۴۲۳ق.
- وفاء الوفاء، السمهودی (م. ۹۱۱ق)، به کوشش محمد عبدالحمید، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۲۰۰۶م.