پرش به محتوا

مقام حضرت مهدی (حله): تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۴۴: خط ۴۴:
این مکان ظاهرا خانه یکی از عالمان حله به نام شیخ علی حلاوی بوده که بعد از تشرف و زیارت حضرت مهدی(عج)، بقعه‌ای موسوم به مقام صاحب‌الزمان(عج) در آن مکان ساخته شده و مردمان آن سامان، از دور و نزدیک برای دعا و تضرع به بارگاه الهی به سوی این مکان می شتابند.
این مکان ظاهرا خانه یکی از عالمان حله به نام شیخ علی حلاوی بوده که بعد از تشرف و زیارت حضرت مهدی(عج)، بقعه‌ای موسوم به مقام صاحب‌الزمان(عج) در آن مکان ساخته شده و مردمان آن سامان، از دور و نزدیک برای دعا و تضرع به بارگاه الهی به سوی این مکان می شتابند.
==ماجرای تشرف شیخ علی حلاوی==
==ماجرای تشرف شیخ علی حلاوی==
شیخ علی حلاوی، مردی عابد و زاهد بود که همواره منتظر بود ودر مناجات‌هایش به مولایمان می‌‌‌‌گفت: «مولا جان، دیگر دوران غیبت تو به سر آمده و هنگامه ظهور فرار رسیده است. یاوران مخلص تو به تعداد برگ درختان و قطره‌های باران در گوشه و کنار جهان پراکنده‌اند. اینک بیا و بنگر که در همین شهر کوچک حله یاوران پا به رکاب تو بیش از هزار نفرند. آقا جان، پس چرا ظهور نمی‌‌‌‌کنی تا دنیا را لبریز از عدل و داد نمایی؟»
شیخ علی حلاوی، مردی عابد و زاهد و یکی از منتظران واقعی حضرت مهدی(عج) بود. وی که معتقد بود، هنگامه ظهور فرار رسیده است در مناجات‌هایش به حضرت عرض می‌کرد که: "یاوران مخلص تو به تعداد برگ درختان و قطره‌های باران در گوشه و کنار جهان پراکنده‌اند. پس چرا ظهور نمی‌‌‌‌کنی تا دنیا را لبریز از عدل و داد نمایی؟"


شیخ علی حلاوی، عاقبت روزی از رنج فراق سر به بیابان می‌‌‌‌گذارد و ناله کنان به امام زمان(عج) می‌‌‌‌گوید: «غیبت تو دیگر ضرورتی ندارد. همه آماده ظهورند. پس چرا نمی‌‌‌‌آیی؟»  
او، عاقبت روزی از رنج فراق سر به بیابان می‌‌‌‌گذارد و ناله کنان به امام زمان(عج) می‌‌‌‌گوید: «غیبت تو دیگر ضرورتی ندارد. همه آماده ظهورند. پس چرا نمی‌‌‌‌آیی؟»  


در این هنگام، مردی بیابان گرد را می‌‌‌‌بیند که از او می‌‌‌‌پرسد: «جناب شیخ، روی عتاب و خطابت با کیست؟»  
در این هنگام، مردی بیابان گرد را می‌‌‌‌بیند که از او می‌‌‌‌پرسد: «شیخ، روی عتاب و خطابت با کیست؟»  


او پاسخ می‌‌‌‌دهد: «روی سخنم با امام زمان(عج) حجت وقت است که با این همه یار و یاور که بیش از هزار نفر آنان در حله زندگی می‌‌‌‌کنند و با وجود این همه ظلم که عالم را فراگرفته است، ظهور نمی‌‌‌‌کند.»   
او پاسخ می‌‌‌‌دهد: «روی سخنم با امام زمان(عج)، حجت وقت است که با این همه یار و یاور که بیش از هزار نفر آنان در حله زندگی می‌‌‌‌کنند و با وجود این همه ظلم که عالم را فراگرفته است، ظهور نمی‌‌‌‌کند.»   


مرد می‌‌‌‌گوید: «ای شیخ، منم صاحب الزمان(عج) ! با من این همه عتاب مکن! حقیقت چنین نیست که تو می‌‌‌‌پنداری. اگر در جهان 313 نفر از یاران مخلص من پا به عرصه گذارند، ظهور می‌‌‌‌کنم، اما در شهر حله که می‌‌‌‌پنداری بیش از هزار نفر از یاوران من حاضرند، جز تو و مرد قصاب، احدی در ادعای محبت و معرفت ما صادق نیست. اگر می‌‌‌‌خواهی حقیقت بر تو آشکار شود، به حله بازگرد و خالص‌ترین مردانی را که می‌‌‌‌شناسی، به همراه همان مرد قصاب، در شب جمعه به منزلت دعوت و برای ایشان در حیاط خانه خویش مجلسی آماده کن. پیش از ورود مهمانان، دو بزغاله به بالای بام خانه ات ببر و آن گاه منتظر ورود من باش تا حقیقت را دریابی!»  
مرد می‌‌‌‌گوید: «ای شیخ، منم صاحب الزمان(عج)! حقیقت چنین نیست که تو می‌‌‌‌پنداری. اگر در جهان 313 نفر از یاران مخلص من پا به عرصه گذارند، ظهور می‌‌‌‌کنم، اما در شهر حله که می‌‌‌‌پنداری بیش از هزار نفر از یاوران من حاضرند، جز تو و مرد قصاب، احدی در ادعای محبت و معرفت ما صادق نیست. اگر می‌‌‌‌خواهی حقیقت بر تو آشکار شود، به حله بازگرد و خالص‌ترین مردانی را که می‌‌‌‌شناسی، به همراه همان مرد قصاب، در شب جمعه به منزلت دعوت و برای ایشان در حیاط خانه خویش مجلسی آماده کن. پیش از ورود مهمانان، دو بزغاله به بالای بام خانه ات ببر و آن گاه منتظر ورود من باش تا حقیقت را دریابی!»  


شیخ علی حلاوی، با شادی و سرور فراوان، بلافاصله به حله باز می‌‌‌‌گردد و یک راست به خانه مرد قصاب می‌‌‌‌رود و ماجرای تشرفش را می‌‌‌‌گوید. این دو نفر، پس از بحث و بررسی فراوان، از میان بیش از هزار نفر که همه از عاشقان و منتظران حقیقی مهدی موعود(عج) بودند، چهل نفر را انتخاب و برای شب جمعه به منزل شیخ دعوت می‌‌‌‌کنند تا به فیض دیدار مولایشان نایل شوند.  
شیخ علی حلاوی، با شادی و سرور فراوان، بلافاصله به حله باز می‌‌‌‌گردد و یک راست به خانه مرد قصاب می‌‌‌‌رود و ماجرای تشرفش را می‌‌‌‌گوید. این دو نفر، پس از بحث و بررسی فراوان، از میان بیش از هزار نفر که همه از عاشقان و منتظران حقیقی مهدی موعود(عج) بودند، چهل نفر را انتخاب و برای شب جمعه به منزل شیخ دعوت می‌‌‌‌کنند تا به فیض دیدار مولایشان نایل شوند.  
خط ۶۶: خط ۶۶:
در آن حال، امام زمان (عج) به شیخ علی حلاوی گفت: «اینک به صحن خانه برو و به این جماعت بگو تا بالا بیایند و امام زمانشان را زیارت کنند!»  
در آن حال، امام زمان (عج) به شیخ علی حلاوی گفت: «اینک به صحن خانه برو و به این جماعت بگو تا بالا بیایند و امام زمانشان را زیارت کنند!»  


جناب شیخ، غرق شادی و سرور، برای دعوت حاضران پایان آمد، ولی اثری از آن چهل نفر نبود. پس با ناامیدی و شرمندگی نزد امام بازگشت و فرار آن جماعت را به عرض آن حضرت رساند. امام زمان(عج) فرمود: «جناب شیخ، این شهر حله بود که می‌‌‌‌پنداشتی بیش از هزار نفر از یاوران مخلص ما در آن هستند. چه شد که تنها تو و این مرد قصاب ماندند؟ پس شهرها و سرزمین‌های دیگر را نیز به همین سان قیاس کن.»
جناب شیخ، غرق شادی و سرور، برای دعوت حاضران پایان آمد، ولی اثری از آن چهل نفر نبود. پس با ناامیدی و شرمندگی نزد امام بازگشت و فرار آن جماعت را به عرض آن حضرت رساند. امام زمان(عج) فرمود: «شیخ، این شهر حله بود که می‌‌‌‌پنداشتی بیش از هزار نفر از یاوران مخلص ما در آن هستند. چه شد که تنها تو و این مرد قصاب ماندند؟ پس شهرها و سرزمین‌های دیگر را نیز به همین سان قیاس کن.»
 
==نقل‌های تاریخی==
==نقل‌های تاریخی==
با توجه به اسناد و مدارک تاریخی، در کنار این مقام، مدرسه بزرگی وجود داشته که در آن، علمای شیعه به تحصیل علم می‌پرداخته‌اند. [[سیدحسن صدر]]، از نسخه دست‌نویس [[ابن‌هیکل حلّی]]، شاگرد [[ابن‌فهد حلی]]، نقل کرده است که در سال 6٣6ه. ق، نجیب‌الدین محمد بن جعفر ابن هبة الله بن نمای
با توجه به اسناد و مدارک تاریخی، در کنار این مقام، مدرسه بزرگی وجود داشته که در آن، علمای شیعه به تحصیل علم می‌پرداخته‌اند. [[سیدحسن صدر]]، از نسخه دست‌نویس [[ابن‌هیکل حلّی]]، شاگرد [[ابن‌فهد حلی]]، نقل کرده است که در سال 6٣6ه. ق، نجیب‌الدین محمد بن جعفر ابن هبة الله بن نمای
۲٬۵۶۶

ویرایش