در حال ویرایش مقام حضرت مهدی (حله)
این ویرایش را میتوان خنثی کرد. لطفاً تفاوت زیر را بررسی کنید تا تأیید کنید که این چیزی است که میخواهید انجام دهید، سپس تغییرات زیر را ذخیره کنید تا خنثیسازی ویرایش را به پایان ببرید.
نسخهٔ فعلی | متن شما | ||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{در دست ویرایش|ماه=[[بهمن]]|روز=[[۱۳]]|سال=[[۱۳۹۷]]|کاربر=A sharefat }} | |||
{{جعبه اطلاعات مقامها | {{جعبه اطلاعات مقامها | ||
| عنوان =مقام حضرت مهدی در حله | | عنوان =مقام حضرت مهدی در حله | ||
خط ۴۳: | خط ۴۴: | ||
این مکان ظاهرا خانه یکی از عالمان حله به نام شیخ علی حلاوی بوده که بعد از تشرف و زیارت حضرت مهدی(عج)، بقعهای موسوم به مقام صاحبالزمان(عج) در آن مکان ساخته شده و مردمان آن سامان، از دور و نزدیک برای دعا و تضرع به بارگاه الهی به سوی این مکان می شتابند. | این مکان ظاهرا خانه یکی از عالمان حله به نام شیخ علی حلاوی بوده که بعد از تشرف و زیارت حضرت مهدی(عج)، بقعهای موسوم به مقام صاحبالزمان(عج) در آن مکان ساخته شده و مردمان آن سامان، از دور و نزدیک برای دعا و تضرع به بارگاه الهی به سوی این مکان می شتابند. | ||
==ماجرای تشرف شیخ علی حلاوی== | |||
شیخ علی حلاوی، مردی عابد و زاهد و یکی از منتظران واقعی [[حضرت مهدی(عج)]] بود. وی که معتقد بود، هنگامه ظهور فرار رسیده است در مناجاتهایش به حضرت عرض میکرد که: "یاوران مخلص تو به تعداد برگ درختان و قطرههای باران در گوشه و کنار جهان پراکندهاند. پس چرا ظهور نمیکنی تا دنیا را لبریز از عدل و داد نمایی؟" | |||
او، عاقبت روزی از رنج فراق سر به بیابان میگذارد و ناله کنان به امام زمان(عج) میگوید: «غیبت تو دیگر ضرورتی ندارد. همه آماده ظهورند. پس چرا نمیآیی؟» | |||
در این هنگام، مردی بیابان گرد را میبیند که از او میپرسد: «شیخ، روی عتاب و خطابت با کیست؟» | |||
او پاسخ میدهد: «روی سخنم با امام زمان(عج)، حجت وقت است که با این همه یار و یاور که بیش از هزار نفر آنان در حله زندگی میکنند و با وجود این همه ظلم که عالم را فراگرفته است، ظهور نمیکند.» | |||
مرد میگوید: «ای شیخ، منم صاحب الزمان(عج)! حقیقت چنین نیست که تو میپنداری. اگر در جهان 313 نفر از یاران مخلص من پا به عرصه گذارند، ظهور میکنم، اما در شهر حله که میپنداری بیش از هزار نفر از یاوران من حاضرند، جز تو و مرد قصاب، احدی در ادعای محبت و معرفت ما صادق نیست. اگر میخواهی حقیقت بر تو آشکار شود، به حله بازگرد و خالصترین مردانی را که میشناسی، به همراه همان مرد قصاب، در شب جمعه به منزلت دعوت و برای ایشان در حیاط خانه خویش مجلسی آماده کن. پیش از ورود مهمانان، دو بزغاله به بالای بام خانه ات ببر و آن گاه منتظر ورود من باش تا حقیقت را دریابی!» | |||
شیخ علی حلاوی، با شادی و سرور فراوان، بلافاصله به حله باز میگردد و یک راست به خانه مرد قصاب میرود و ماجرای تشرفش را میگوید. این دو نفر، پس از بحث و بررسی فراوان، از میان بیش از هزار نفر که همه از عاشقان و منتظران حقیقی مهدی موعود(عج) بودند، چهل نفر را انتخاب و برای شب جمعه به منزل شیخ دعوت میکنند تا به فیض دیدار مولایشان نایل شوند. | |||
شب موعود فرا رسید و چهل مرد برگزیده پس از وضو و [[غسل زیارت]]، در صحن خانه شیخ جمع شدند و ذکر و صلوات فرستادند و دعا برای تعجیل فرج خواندند، چون شب از نیمه گذشت، به یک باره تمام حاضران نوری درخشان دیدند که بر پشت بام خانه شیخ فرود آمد. | |||
قدری نگذشت که صدایی از پشت بام بلند شد. حضرت مرد قصاب را به بالا بام فرا خواند. مرد قصاب بلافاصله به پشت بام رفت و به دیدار مولای خویش نایل گشت. پس از دقایقی امام زمان(عج) به مرد قصاب دستور داد که یکی از آن دو بزغاله روی بام را در نزدیکی ناودان سر ببرد، به گونهای که خون آن در میان صحن جاری شود. | |||
وقتی آن چهل نفر خون جاری شده از ناودان را دیدند، گمان کردند حضرت سر قصاب را از بدن جدا کرده است. در همان هنگام، حضرت جناب شیخ را فرا خواند. جناب شیخ بلافاصله به سوی بام شتافت و ضمن دیدار مولایش، دریافت خونی که از ناودان سرازیر شده، خون بزغاله بوده است، نه خون قصاب. امام زمان (عج) بار دیگر به مرد قصاب امر فرمود تا بزغاله دوم را در حضور شیخ ذبح کند. | |||
قصاب نیز طبق دستور بزغاله دوم را نزدیک ناودان ذبح کرد. هنگامی که خون بزغاله دوم از ناودان به داخل حیاط خانه سرازیر شد، چهل نفری که در صحن حیاط حاضر بودند، دریافتند که حضرت گردن جناب شیخ علی را زده و قرار است گردن تک تک آنها را بزند. با این پندار، همه از خانه شیخ بیرون آمدند و به سوی خانههایشان شتافتند. | |||
در آن حال، امام زمان (عج) به شیخ علی حلاوی گفت: «اینک به صحن خانه برو و به این جماعت بگو تا بالا بیایند و امام زمانشان را زیارت کنند!» | |||
جناب شیخ، غرق شادی و سرور، برای دعوت حاضران پایان آمد، ولی اثری از آن چهل نفر نبود. پس با ناامیدی و شرمندگی نزد امام بازگشت و فرار آن جماعت را به عرض آن حضرت رساند. امام زمان(عج) فرمود: «شیخ، این شهر حله بود که میپنداشتی بیش از هزار نفر از یاوران مخلص ما در آن هستند. چه شد که تنها تو و این مرد قصاب ماندند؟ پس شهرها و سرزمینهای دیگر را نیز به همین سان قیاس کن.» | |||
==نقلهای تاریخی== | ==نقلهای تاریخی== |