احبار: تفاوت میان نسخهها
خط ۵: | خط ۵: | ||
==مفهومشناسی== | ==مفهومشناسی== | ||
احبار در لغت بهمعنای عالم و دانشمند<ref>مفردات الفاظ القرآن، ۱۴۱۲ق، ص۲۱۵</ref> و در اصطلاح به دانشمندان اهل کتاب گفته میشود. برخی آن را مخصوص دانشمندان یهود دانستهاند؛ هرچند که بعدها [[مسلمان]] هم شده باشند.<ref>العین، ج۳، ص۲۱۸؛ التفسیر الکبیر، ج۱۶، ص۳۷.</ref> | احبار در لغت بهمعنای عالم و دانشمند<ref>مفردات الفاظ القرآن، ۱۴۱۲ق، ص۲۱۵</ref> و در اصطلاح به دانشمندان اهل کتاب گفته میشود. برخی آن را مخصوص دانشمندان یهود دانستهاند؛ هرچند که بعدها [[اسلام|مسلمان]] هم شده باشند.<ref>العین، ج۳، ص۲۱۸؛ التفسیر الکبیر، ج۱۶، ص۳۷.</ref> | ||
به گفته سید محمدحسین طباطبائی، مفسر شیعه، احبار، گروهی از علمای اهل کتاب بودند که احکام و دستورات خداوند را حفظ میکردند تا از تغییر و تحریف محفوظ بماند.<ref>المیزان، ج۵، ص۳۴۲.</ref> | به گفته سید محمدحسین طباطبائی، مفسر شیعه، احبار، گروهی از علمای اهل کتاب بودند که احکام و دستورات خداوند را حفظ میکردند تا از تغییر و تحریف محفوظ بماند.<ref>المیزان، ج۵، ص۳۴۲.</ref> |
نسخهٔ ۱۰ ژوئیهٔ ۲۰۲۳، ساعت ۱۳:۴۶
این مقاله هماکنون در دست ویرایش است.
این برچسب را کاربر:Seyedjavad در تاریخ ۲۸ آبان ۱۳۹۶ برای جلوگیری از تعارض ویرایشی قرار داده است. لطفا بدون توافق با کاربر فوق برچسب را برندارید. |
أحبار: دانشوران یهود
مفهومشناسی
احبار در لغت بهمعنای عالم و دانشمند[۱] و در اصطلاح به دانشمندان اهل کتاب گفته میشود. برخی آن را مخصوص دانشمندان یهود دانستهاند؛ هرچند که بعدها مسلمان هم شده باشند.[۲]
به گفته سید محمدحسین طباطبائی، مفسر شیعه، احبار، گروهی از علمای اهل کتاب بودند که احکام و دستورات خداوند را حفظ میکردند تا از تغییر و تحریف محفوظ بماند.[۳]
برخی این واژه را غیر عربی و برگرفته از کلمه عِبری «حابر» به معنای جادوگری و تمرین سحر یا «حابار» به معنای ساحر و کاهن دانستهاند. آمدن ریشه حبر به معنای سحر در زبان عبری و رواج کهانت و جادوگری از زمانهای گذشته در میان دانشمندان یهود، مؤید این نظر معرفی شده است.[۴]
احبار قرآنی
واژه احبار چهار بار در قرآن کریم به صورت صریح آمده است. در سوره مائده خداوند در احتجاج برابر یهودیانی که حکم رجم را انکار و آیات مربوط به آن را پنهان میکردند، بیان میکند: احکام نازل شده الهی، نور و هدایتند و پیامبران و احبار صالحِ گذشته که این آیات را حفظ و بر پایه آن حکم میکردند، گواهند که این حکم در تورات وجود دارد. سپس آنان را از پنهانکردن و تحریف آیات خدا نهی مینماید و به حکمکردن بر پایه شریعت الهی دعوت میکند.[۵] (سوره مائده، ۴۴) در آیه ۶۳ سوره مائده احبار به سبب ترک امر به معروف و نهی از منکر و سکوت در برابر گناه و تعدی، سرزنش گشتهاند و این وظیفه به آنان یادآوری شده است.[۶] در آیه ۳۱ سوره توبه یهودیان توبیخ شدهاند؛ زیرا احبار را همانند خدای خود ساختند و هرگاه آنان یکی از احکام خدا را تغییر میدادند، از آنها پیروی میکردند.[۷] نیز خداوند مسلمانان را از عناد احبار در برابر دین خدا و فساد مالی شماری بسیار از آنان که در خوردن مال حرام و دریافت رشوه برای تغییر احکام ریشه داشت، آگاه میسازد.[۸] (سوره توبه، آیه ۳۴)
شماری از آیات قرآن کریم بدون تصریح به واژه احبار، از دانشوران یهود یاد کرده، به برخی از صفات آنان پرداختهاند؛ همچون: نادیده گرفتن حق[۹] (سوره بقره، آیه ۱۰۱)، سرپیچی از احکام تورات و تحریف آن[۱۰] (سوره بقره، آیه ۷۵)، تجارت از راه دین[۱۱] (سوره آل عمران، آیه ۱۸۷)، عمل نکردن آنان بر پایه دانش خویش (سوره جمعه، آیه ۵).
پیشینه حضور احبار یهود در حجاز
درباره پیشینه و سبب حضور احبار در حجاز که با مهاجرت یهودیان به این منطقه همزمانی دارد، گزارشهای گوناگون در دست است که به ترتیب تاریخی از این قرارند:
برخی از گزارشها حضور آنان را در مدینه به دوران حضرت موسی(ع) (قرن ۱۲ ق.م.) برگرداندهاند. آنگاه که سپاهی از بنیاسرائیل برای برابری با هجوم عَمالیقِ ساکن در حجاز[۱۲]، روانه آنجا شد، پس از پیروزی در آن منطقه ساکن گشت.[۱۳] این گزارش را نادرست و ساخته شده یهودیان دانستهاند که هدف از آن، اثبات حضور آنان از زمان حضرت موسی(ع) در حجاز است.[۱۴]
بر پایه گزارشهای دیگر، آنان در دوران حضرت داود و سلیمان(ع) در سدههای نُه تا۱۰ ق.م. ساکن حجاز شدند.[۱۵] روایتی دیگر زمان سکونت آنان را قرن ششم پیش از میلاد (۵۸۶ و ۵۸۷ ق.م.)[۱۶] و همزمان با حمله بُختُ النُّصَُر، پادشاه بابل، به فلسطین و نابودی اورشلیم و اسارت بسیاری از ساکنان آن دانسته است. بر این اساس، گروهی از یهودیان و احبار برای نجات جان خویش به حجاز آمده، در یثرب ساکن شدند.[۱۷] بیشتر مورخان آغاز سکونت یهودیان در حجاز را سال ۷۰م. و همزمان با حمله تیتوس، امپراتور روم، به شهر بیت المقدس دانستهاند. در این زمان، گروهی از یهودیان و دانشوران آنان که بعدها قبایل اصلی یهود را در مدینه شکل دادند، با فرار از چنگ ارتش روم، در حجاز ساکن شدند.[۱۸] مورخ یهودی ولف سان (Wolfe son) و نیز موشه گیل (Moshe gil) با تصریح به این نظر، گزارشهای مربوط به ورود یهودیان به حجاز در زمان حضرت موسی(ع) را به طور ضمنی رد کردهاند.[۱۹]
بر پایه برخی گزارشهای تاریخی، احبار بر پایه نشانههای یاد شده در تورات برای پیامبر خاتم(ص) و با اعتقاد به مهاجرت ایشان به منطقهای پر از نخل میان دو منطقه سنگلاخ، تیماء در نزدیکی یثرب و به احتمالی خود یثرب را مطابق با آن نشانهها یافته، در آنجا سکنا گزیدند.[۲۰] برخی از احبار به دیگران سفارش میکردند در صورت دیدار آن پیامبر، در ایمان به وی تردید نکنند.[۲۱] بر پایه روایتی از امام صادق (ص)، در کتب یهود، محلی میان دو کوه عیر و اُحُد به عنوان مقصد هجرت پیامبر موعود یاد شده بود. گروهی از آنان با این گمان که کوه حداد در نزدیکی یثرب همان اُحُد است، در مناطق تیماء، خیبر و فدک ساکن شدند.[۲۲]
بر پایه گفته ولف سان، منابع یهودی درباره یهودیان شمال حجاز سخنی نگفتهاند. با توجه به دقت یهودیان در نگارش تاریخ خود، محققان تاریخ یهود از سکوت منابع یهودی در این زمینه در شگفتند.[۲۳] برخی پژوهشگران بر پایه مطالعات زبانشناسی و تفاوت فرهنگی یهودیان یثرب و فلسطین، در بنیاسرائیلی بودن یهودیانی چون قبیله بنینضیر تردید کرده، آنها را از عربهای یهودی شده دانستهاند.[۲۴]
برخی از احبار یهود مانند کعب بن اشرف، جایگاه اجتماعی و دینی برجستهای میان یهود و مردم یثرب داشتند. او که از احبار ثروتمند بنینضیر بود، به سبب کمکهای مالی خویش نفوذی فراوان در میان دیگر احبار یهود داشت.[۲۵]
احبار و بشارت ظهور پیامبر گرامی(ص)
آگاهی از بشارت ظهور
بر پایه سخن قرآن کریم و دیگر منابع اسلامی، دانشوران و احبار یهود نشانهها و محل ظهور و هجرت پیامبر خاتم را در تورات و زبور خوانده و از نسلهای گذشته شنیده بودند؛ ولی بسیاری از آنان این حقایق را کتمان میکردند. بر پایه سخن صریح قرآن کریم، بشارت بعثت پیامبر گرامی(ص) و ویژگیهای ایشان در تورات و انجیل آمده است. (سوره اعراف، آیه ۱۵۷) این نشانهها بهاندازهای روشن بود که آنها پیامبر گرامی(ص) را مانند فرزندان خود میشناختند؛ ولی گروهی از آنان این حقایق را آگاهانه کتمان میکردند.[۲۶] (سوره بقره، آیه ۱۴۶) بر پایه همین آگاهیهای پیشین، یهودیان و دانشورانشان همواره در برابر تعدّی و تجاوز اعراب، چشم امید به ظهور منجی داشتند و آنگاه که یهودیان یثرب با دو قبیله اوس و خزرج درگیر میشدند، میگفتند: به زودی با پیروی از پیامبری که ظهور خواهد کرد، شما را مانند قوم عاد و ارم از میان میبریم و بتهایتان را نابود میکنیم. آنان پس از بعثت پیامبر(ص) به سبب حسادت و سودخواهی، به او کفر ورزیدند؛ اما انصار که با شنیدن گزارشها و صفات پیامبر موعود از زبان یهودیان، آماده این رویداد شده بودند، به اسلام گرویدند.[۲۷] (سوره بقره، آیه ۸۹)
در منابع تاریخی مسلمانان نیز گزارشهای گوناگون درباره آگاهی دانشوران یهود از زمان ظهور پیامبر گرامی(ص) و نام و محل هجرت و خاتمیت ایشان در دست است.[۲۸] هنگامی که تُبَّع بن حسان، از پادشاهان سلسله حمیر در یمن، با حمله به یهودیان مدینه بر آنان چیره شد، تصمیم گرفت که مدینه را ویران کند. احبار یهود به او گفتند: تو قادر به این کار نخواهی بود؛ زیرا این سرزمین محل هجرت پیامبری از فرزندان اسماعیل(ع) است که در مکه مبعوث خواهد شد. تُبَّع که از دانش آنان آگاه بود، از ویرانکردن مدینه چشم پوشید و با جمعی از احبار روانه مکه شد. گروهی از اطرافیان، تبع را تحریک کردند تا با ویران ساختن مکه، اموال و گنجهای آن را غارت کرده، با سنگهای آن بنایی در یمن بسازد تا اعراب برای زیارت به آنجا روند. احبار یهود ضمن بازداشتن وی از این کار، کعبه را خانه خدا خواندند که هرکس قصد آسیب رساندن به آن را داشته باشد، نابود خواهد شد. همان شب تبع به سختی بیمار شد. احبار از وی خواستند در صورتی که قصد دستاندازی به کعبه را دارد، از آن چشم بپوشد تا بهبود یابد. وی چنین کرد و بهبود یافت. از آن پس، او همواره کعبه را تکریم میکرد و آن را با پارچهای پوشاند و مناسک حج را انجام داد. وی آن دانشوران یهودی را همراه خود به یمن برد و خود و همه قومش به دین یهود گرویدند.[۲۹]
برخی منابع گزارش کردهاند که ابوطالب در یکی از سفرهای تجاری خود به شام، حضرت محمد(ص) را که نوجوان بود، همراه برد. هنگامی که به منطقه تیماء در نزدیکی یثرب رسیدند، یکی از احبار آن منطقه نشانههای آخرین پیامبر را در حضرت محمد(ص) دید. آنگاه نزد ابوطالب آمد و او را از رفتن به شام منع کرد و گفت: اگر به شام بروید، یهودیان از روی دشمنی او را خواهند کشت. ابوطالب از ادامه سفر چشم پوشید و محمد(ص) را به مکه بازگرداند.[۳۰] داستانی همانند این درباره بحیرای راهب نیز روایت شده است.[۳۱] در برخی گزارشها نیز آمده که یک دانشمند یهودی به عبدالمطلب خبر داد که از نسل او پیامبری برانگیخته خواهد شد.[۳۲]
بر پایه برخی گزارشها، بنیقریظه و بنیقینقاع در حالی وارد یثرب شدند که به بعثت حضرت محمد(ص) در منطقه حجاز ایمان داشتند. عبدالله بن هیبان، یکی از احبار شام، چند سال پیش از بعثت پیامبر گرامی(ص) در یثرب اقامت گزید. به سبب زهد فراوان وی، مردم از او خواستند که برای زدودن قحطی و نزول باران دعا کند و دعایش مستجاب شد. آنگاه که مرگ خود را نزدیک دید، یهودیان را در خانهاش گرد آورد و به آنان گفت: «من از سرزمینهای سرسبز و پر برکت به این سرزمین خشک و بیآب و علف آمدم؛ زیرا پیامبر موعود به زودی ظهور و به یثرب هجرت خواهد کرد. مبادا که دیگران در ایمان به وی از شما سبقت گیرند! آن پیامبر موعود با دشمنان خود خواهد جنگید و آنها را همراه با خانوادههایشان به اسارت خواهد گرفت.» بر پایه همین گزارشها، آنگاه که یهودیان بنیقریظه در محاصره مسلمانان قرار گرفتند، برخی از آنان با سرزنش همکیشان خود، محمد(ص) را همان پیامبری دانستند که ابن هیبان نشانهها و ویژگیهای او را گفته بود. سپس از صف یهودیان خارج شده، به مسلمانان پیوستند.[۳۳]
کتمان و تحریف بشارت ظهور
یکی از کارهای احبار یهود در طول تاریخ، به ویژه در روزگار پیامبر گرامی(ص)، کتمان و تحریف آموزههای کتب آسمانی درباره حضرت محمد(ص) و بشارت بعثت او بود. بر پایه سخن قرآن کریم، هنگامی که پیامبر گرامی(ص) مبعوث شد، گروهی از اهل کتاب، بشارتهای کتاب آسمانی خود را درباره او نادیده گرفتند. (سوره بقره، آیه ۱۰۱) احبار یهود برای پنهانکردن حقایق از مردم، تورات را در برگههایی مینوشتند و سپس آنچه را که به زیان خود میدیدند، از مردم پنهان کرده، باقیمانده را برای مردم میخواندند.[۳۴] (سوره انعام، آیه ۹۱) نیز از آن پس که حضرت محمد(ص) به پیامبری مبعوث شد، احبار یهود نشانههای ظاهری پیامبر موعود را به گونهای دیگر بیان میکردند تا با ایشان سازگاری نداشته باشد.[۳۵]
بر پایه روایتی از ابن عباس، احبار ویژگیهای ظاهری و چهره پیامبر موعود را که مطابق با سیمای حضرت محمد(ص) در کتابهایشان یاد شده بود، دیگرگون گزارش دادند و هنگامی که یهودیان و مشرکان از آنان درباره نشانههای پیامبر موعود پرسیدند، وی را به دروغ، مردی بلند قامت با چشمان آبی معرفی کردند.[۳۶] از زبیر بن باطا، یکی از احبار بزرگ یهود، گزارش شده است که پدرش یکی از اسفار یهود را در دست داشت و میدانست که نشانههای یاد شده برای پیامبر موعود در آن، کاملاً با حضرت محمد(ص) مطابقت دارد؛ اما هنگامی که خبر بعثت پیامبر(ص) به او رسید، آن نشانهها را از کتاب پاک کرد و گفت: این شخص، پیامبر موعود نیست.[۳۷] افزون بر تورات، زبور نیز دستخوش تحریف احبار شد. ابن تیمیه مدعی است نسخههایی از زبور را دیده که در آن به پیامبری حضرت محمد(ص) تصریح شده؛ ولی در نسخههای دیگر این عبارات حذف شدهاند.[۳۸]
احبار و پیامبر گرامی(ص)
چگونگی برخورد احبار یهود با پیامبر گرامی(ص)، مسلمانان و اسلام را میتوان به دو دوره قسمت کرد:
دوره پیش از هجرت
درباره رابطه احبار با پیامبر(ص) در دوران مکه گزارش چندانی در دست نیست. رویکرد اسلام در برابر احبار در این دوره را میتوان همان رویکرد مربوط به اهل کتاب، به ویژه یهودیان، دانست. آیات مکی مرتبط با اهل کتاب، بیانگر حسن نیت اسلام درباره آنان و تأکید بر نقاط مشترک و یگانگی منبع و هدف کتابهای آسمانیاند. این بیان در مسیر همدلی میان پیروان ادیان آسمانی در برابر مشرکان بود. این آیات با این بیان که رسالت محمدی مؤید و مکمل رسالت پیامبران پیشین است، همه اهل کتاب را به پیروی از قرآن و اسلام دعوت و به آنان یادآوری میکنند که نشانهها و ویژگیهای محمد(ص) در کتابهای خود آنان یافت میشود. (سوره اعراف، آیه ۱۵۷؛ سوره یونس، آیه ۳۷؛ سوره شوری، ۱۳؛ سوره اعلی، ۱۸-۱۹)
رویارویی و برخورد مستقیم میان احبار و پیامبر(ص) در دوران مکه گزارش نشده است؛ جز این که مشرکان مکه برای کسب آگاهی درباره پیامبر موعود و نسبت آن با محمد(ص) به احبار یهود مراجعه میکردند. آنان با فرستادن نمایندگانی به یثرب نشانههای پیامبر موعود را جویا میشدند تا به گمان خویش، پیامبر(ص) را با پرسشهای سخت رسوا کنند. آنان نضر بن حارث و عقبة بن ابیمعیط را با همین هدف به مدینه فرستادند. آن دو درباره ویژگیها و سخنان محمد(ص) برای احبار مدینه خبر آوردند. احبار یهود از آن دو خواستند که از پیامبر(ص) درباره سه چیز بپرسند: جوانانی که در روزگاران پیشین ناپدید شدند، مردی جهانگشا که شرق و غرب جهان را درنوردید، و چیستی روح. احبار گفتند: اگر محمد(ص) بتواند به این پرسشها پاسخ دهد، پیامبر است. بر پایه روایتی دیگر، پاسخ به دو سوال نخست و پرهیز از پاسخ به سوال سوم را نشانه نبوت وی خواندند.[۳۹] در پی بازگشت فرستادگان قریش به مکه و طرح آن پرسشها، پیامبر(ص) پاسخ آن را به روز بعد و نزول وحی الهی واگذاشت. با گذشت ۱۵ شب، از وحی الهی خبری نشد و این مایهاندوه رسول خدا(ص) و خوشحالی مشرکان قریش گشت. آنها نخستین بار پیامبر(ص) را در برابر پرسش خود ناتوان پنداشتند. پس از ۱۵ شب، سوره کهف در پاسخ به دو سؤال اول و آیه ۸۵ سوره اسرا در پاسخ به پرسش سوم نازل شد. جوانان یاد شده، اصحاب کهف؛ مرد جهانگشا، ذوالقرنین؛ و آگاهی از حقیقت روح در اختیار خداوند و فراتر از دانش اندک آنان معرفی شد.[۴۰] (سوره کهف، آیه ۲۵-۲۷)
دوران پس از هجرت
برخورد احبار و یهودیان با پیامبر گرامی(ص) در مدینه را میتوان به سه بخش قسمت کرد:
أ. برخورد احتیاطآمیز
برخورد نخستین، بیشتر سکوت در برابر پیامبر اکرم(ص)، نپذیرفتن دعوت و انکار رسالت ایشان و مانند آن بود. در این مرحله، آنان رویکردی احتیاطآمیز درباره پیامبر(ص) و اسلام داشتند و دشمنی خود را کامل بروز نمیدادند. رسول خدا(ص) بر پایه دستور قرآن، اهل کتاب را به گفتوگو و اتحاد بر محور توحید دعوت کرد که وجه مشترک رسالت پیامبران بود. (سوره آل عمران، آیه ۶۴؛ سوره عنکبوت، ۴۶) نماز گزاردن مسلمانان به سوی بیت المقدس، مورد استقبال اهل کتاب قرار گرفت[۴۱] و خداوند خوردن ذبایح اهل کتاب و ازدواج با زنان آنها را تجویز کرد. (سوره مائده، آیه ۵) بر پایه گزارش اهل سنت، پیامبر(ص) پیش از هجرت در روز دهم محرم روزه میگرفت[۴۲] و هنگامی که در مدینه یهودیان را دید که در آن روز به سبب رهایی حضرت موسی(ع) و بنیاسرائیل از دست فرعون روزه میگیرند، خود و پیروانش را به حضرت موسی(ع) نزدیکتر خواند و سفارش کرد که مسلمانان نیز آن روز را روزه بگیرند.[۴۳] اینها مایه خشنودی احبار و یهودیان میشد و پیامبر(ص) با این رویکرد مسالمتآمیز به آنان فرصت میداد تا به مسلمانان نزدیک شده، با فهم آیین اسلام از آن پیروی کنند.[۴۴]
ب. برخورد دشمنانه
در این مرحله، آنان به توطئه، ایجاد شبهه درباره اسلام، تلاش برای فریب مسلمانان، پرسیدن پرسشهای سخت برای شکست دادن پیامبر(ص)، مشارکت در درگیری نظامی، و مانند آن پرداختند. نیرومندی اسلام در مدینه، روز به روز احبار و اشراف یهود را به کارشکنی بیشتر وامیداشت. آنان برای تضعیف اسلام و حکومت اسلامی، از هر ابزاری، از جمله همکاری با منافقان، بهره میجستند. سیرهنگاران نام احباری را که در رویارویی با پیامبر گرامی نقشی برجسته داشتند، گزارش کردهاند؛ همچون: حُیی بن اخطب و برادرانش ابویاسر و جُدّی، سلام بن مُشکم، کنانه و سلام بن ربیع، کعب بن اشرف و برخی از احبار بنینضیر.[۴۵]
یک. تردیدافکنی: یکی از ابزارهای احبار، تردیدافکنی در عقاید مسلمانان بود؛ به این شیوه که نخست به ایمان و مسلمانی تظاهر کرده، پس از چندی با اعلام بازگشت از اسلام تلاش میکردند تا به مسلمانان جرئت ارتداد دهند و در حقانیت اسلام تردید ایجاد کنند. خداوند با نزول آیه ۷۲ سوره آل عمران ضمن اشاره به این توطئه، مسلمانان را از آن آگاه کرد.[۴۶] نیز احبار یهود با یکدیگر سازش میکردند که در آغاز روز نزد پیامبر گرامی(ص) آیند و به ظاهر مسلمان شوند؛ ولی در پایان روز اعلام کنند که از دین اسلام برگشتهاند. چون از آنها درباره علت این کار سؤال میشد، میگفتند: ویژگیهای محمد(ص) را از نزدیک دیدیم و هنگامی که به کتب دینی خود مراجعه کردیم، صفات و روش او را با آن نشانهها سازگار نیافتیم. بدین سان، آنان میخواستند ایمان مسلمانان را سست کنند.[۴۷]
برخی از احبار بنینضیر میکوشیدند با بهره بردن از روابط صمیمانه خویش با مردم یثرب، آنان را از اسلام رویگردان کنند. برخی از مسلمانان به انصار درباره روابط صمیمانه با یهودیان هشدار دادند؛ ولی آنان اعتنا نکردند. بر پایه روایت ابن عباس، در این موقعیت، آیه ۲۸ سوره آل عمران نازل شد و مؤمنان را از روابط دوستانه با کافران نهی کرد و درباره پیامدهای ناگوار آن هشدار داد.[۴۸]
برخی دیگر از احبار بنینضیر که با قبایل یثرب مرتبط بودند، انصار را از انفاق در راه خدا بازداشته، آنان را از دچار شدن به فقر در آینده بیم میدادند. بر پایه گزارشهای تفسیری، آیه ۳۷ سوره نساء در این زمینه نازل شد و احبار یاد شده را افرادی بخیل و کافر خواند که مردم را به بخل ورزیدن فرمان میدهند؛ و از عذاب خوار کننده آنان خبر داد.[۴۹]
دو. فریبکاری: تلاش برای فریب پیامبر(ص) و ایجاد خدشه در احکام الهی، از دیگر کارهای احبار و یهودیان مدینه بود. بر پایه برخی از گزارشها، آنان نزد رسول خدا آمده، میگفتند: اگر به عنوان دانشمندان و اشراف یهود، از تو پیروی کنیم، دیگر یهودیان نیز به پیروی از ما مسلمان خواهند شد. سپس از پیامبر(ص) میخواستند در ستیز میان آنان و گروهی دیگر، به سود ایشان داوری کند تا به وی ایمان بیاورند.[۵۰] اما خداوند این توطئه را آشکار کرد و پیامبر گرامی(ص) را از افتادن در دام فتنه آنان بر حذر داشت.[۵۱] (سوره مائده، ۴۹)
بر پایه برخی گزارشها، در پی زنای محصنه زن و مردی از اشراف یهودیان خیبر، دانشوران آنان به رغم آگاهی از حکم رجم برای این کار در تورات، از اجرای آن خودداری کردند و حکم آن را از پیامبر(ص) پرسیدند؛ باشد که وی حکمی جز سنگسار بدهد. آنها به پیامبر(ص) گفتند که حکم او را خواهند پذیرفت. جبرئیل با نزول بر پیامبر(ص) حکم رجم را تأیید کرد؛ اما دانشوران یهود از پذیرش آن سر باززدند. با پیشنهاد پیامبر(ص) و پذیرش احبار خیبر، عبدالله بن صوریا که داناترین دانشمند آنان به تورات بود، حَکَم برگزیده شد. رسول خدا(ص) ابن صوریا را سوگند داد که جز راست نگوید و او اعتراف کرد که حکم زنای محصنه در تورات رجم است و دانشوران یهود حکم دیگری را جایگزین آن کردهاند.[۵۲] بر پایه برخی گزارشها، پیامبر(ص) بخشی از تورات که حکم رجم را در بر داشت، به ابن صوریا داد تا بخواند. وی آنگاه که به آن آیه رسید، با خودداری از خواندن، دستش را روی آن گذاشت و آیه بعد را خواند. عبدالله بن سلام با آگاهی از این حیله، دست وی را از روی آن آیه برداشت و آن را برای پیامبر(ص) خواند. آنگاه پیامبر(ص) دستور داد که آن دو تن را بیاورند و بر پایه حکم تورات، سنگسارشان کنند.[۵۳]
سه. استهزا: به سخره گرفتن قرآن، پیامبر(ص) و مسلمانان، به ویژه بزرگان و دانشوران مسلمان شده یهود، راهکار دیگر احبار یهود در برخورد با اسلام و مسلمانان بود. بر پایه برخی گزارشها، آنگاه که عبدالله بن سلام، ثعلبة بن سعیه، اسد بن عبید و برخی دیگر از یهودیان سرشناس و دانشمند، مسلمان شدند و دیگر یهودیان را نیز به اسلام دعوت کردند، احبار یهود آنها را بدترین افراد خود معرفی کردند و گفتند: اگر آنان صالح بودند، هرگز دین نیاکان خود را رها نمیکردند. بر پایه روایتی، آیات ۱۱۳-۱۱۵ سوره آل عمران در پاسخ به این ادعای احبار و در ستایش ایمان آورندگان یهود و بقیه اهل کتاب نازل شد.[۵۴]
نیز گزارش شده است که برخی از احبار یهود مدینه با غنی خواندن خودشان و فقیر خواندن خدای مسلمانان، برخی از احکام اسلام را به سخره گرفتند. پیامبر(ص) با ارسال نامهای از طریق ابوبکر برای یهودیان، آنها را به نماز، پرداخت حقوق مالی، انفاق در راه خدا و... دعوت کرد. ابوبکر با حضور در میان یهودیان که پیرامون یکی از احبار به نام فِنحاص عازورا جمع شده بودند، نامه را به وی داد و او را به پذیرش نبوت پیامبر(ص) دعوت کرد. فنحاص پس از مطالعه نامه گفت: خدای شما نیازمند ما شده است؟ ابوبکر با نواختن سیلی به صورت وی،گفت: اگر میان مسلمانان و یهودیان پیمانی نبود، گردنت را میزدم! فنحاص نزد پیامبر(ص) شکایت برد و درپی گزارش رویداد از سوی ابوبکر، گفته خود را انکار کرد. مفسران این حادثه را شأن نزول آیه ۱۸۱ سوره آل عمران دانستهاند که با تکذیب سخن کسانی که خدا را فقیر و خود را بینیاز خواندهاند، به آنان وعده عذاب داده است.[۵۵]
چهار. مبارزه و مناظره علمی: گروهی از احبار به گمان خویش برای شکست دادن و رسوا کردن پیامبر گرامی(ص) با پرسشهایی پیچیده، روزی نزد وی آمده، گفتند: پاسخ ما را جز پیامبران الهی نمیدانند و اگر به ما پاسخ درست دهی، به تو ایمان خواهیم آورد. رسول خدا پاسخ آنان را داد و ایشان با تأیید پاسخهای پیامبر(ص) گفتند: هنگامی به تو ایمان میآوریم که بگویی کدام فرشته بر تو نازل میشود. رسول خدا(ص) با نام بردن از جبرئیل، او را فرشتهای خواند که بر همه پیامبران الهی نازل شده است. احبار یهود جبرئیل را دشمن یهود خواندند و از عمل به وعده خویش و ایمان به پیامبر(ص) خودداری کرده، گفتند: اگر پیک وحی فرشتهای جز جبرئیل بود، ایمان میآوردیم. خداوند آیات ۹۷-۱۰۱ سوره بقره را نازل و عقیده نادرست آنان درباره جبرئیل و بهانهگیریشان را نکوهش کرد.[۵۶]
بر پایه برخی گزارشها، روزی عمر بن خطاب در مدینه وارد مرکز آموزش دینی یهود موسوم به بیت المدارس شد و درباره آمدن نام و صفات پیامبر(ص) در کتابهای آنان پرسید. دانشوران یهود با اذعان به آمدن نام و صفات ایشان در کتابهایشان گفتند: چون جبرئیل که فرشته عذاب و دشمن یهودیان است، بر وی نازل میشود، به او ایمان نمیآوریم؛ اگر میکائیل که فرشته رحمت است، نازل میشد، ایمان میآوردیم. عمر دشمن جبرئیل را دشمن میکائیل؛ و دشمن آن دو را دشمن خدا خواند. سپس برای گزارش به پیامبر(ص) به سوی مدینه آمد؛ اما پیش از رسیدن وی، آیه {قُل مَن کانَ عَدُوًّا لِجِبرِیلَ...} (سوره بقره، آیه ۹۷) بر پیامبر(ص) نازل شد. پیامبر(ص) آیه را برای عمر خواند و او سوگند یاد کرد که جز برای گفتن این نیامده بود.[۵۷]
بر پایه برخی گزارشها، گروهی از دانشوران یهود درباره فرزند خدا بودن عُزَیر با رسول خدا(ص) گفتوگو کردند. آنها در پاسخ به پیامبر گرامی(ص) که درباره دلیل این اعتقاد پرسید، گفتند: «عزیر به جمعآوری و احیای تورات پس از نابود شدنش پرداخت و کسی جز فرزند خدا نمیتواند چنین کند. البته فرزندیاش به معنای حقیقی نیست؛ بلکه همانگونه که از باب تشریف و مجاز، شاگردی فرزند استاد نامیده میشود، عزیر را فرزند خدا میخوانیم.» پیامبر گرامی(ص) با اشاره به این که حضرت موسی(ع) آورنده تورات است، فرمود: «بر پایه این منطق، موسی باید نزد شما منزلتی بسیار بالاتر از عزیر داشته باشد. همانگونه که استاد میتواند شاگرد خود را فرزند خطاب کند، میتواند کسی را که برتر از آن شاگرد است، برادر یا مولای خود بخواند. پس شما که موسی(ع) را بهتر از عزیر(ع) میدانید، باید بتوانید او را برادر، پدر، عمو، استاد یا مولا و رئیس خدا بخوانید و خداوند نیز رواست که او را از باب احترام با این عناوین خطاب کند!» احبار یهود که پاسخی نداشتند، از ایشان فرصتی برای اندیشیدن خواستند و رفتند.[۵۸]
بر پایه گزارشهای رسیده، احبار یهود مدینه به هیئتهای دینی که در زمان پیامبر گرامی(ص) برای تحقیق به مدینه میآمدند، نیز مشورت میدادند.[۵۹] بر پایه گزارش ابن عباس، پس از نزول آیه مباهله، هیئت مسیحیان نجران از پیامبر گرامی(ص) سه روز مهلت گرفتند و در این مدت با احبار یهود بنینضیر، بنیقریظه و بنیقینقاع به مشورت پرداختند.[۶۰] آنان پس از حضور نزد رسول خدا(ص) درباره مسیحی یا یهودی بودن حضرت ابراهیم(ع) ستیز کردند. آیات ۶۵-۶۷ سوره آل عمران در این زمینه نازل شد و هر دو طرف را به سبب ستیز درباره چیزی که به آن آگاهی ندارند، نکوهش کرد.[۶۱]
پنج. بهانهگیری: برخی از احبار مانند ابن صوریا با منحصر دانستن هدایت و سعادت در یهودیت، پیامبر(ص) را به پذیرش آن دعوت کردند.[۶۲] خداوند با آیاتی از سوره بقره این ادعای آنان را باطل خواند و تأکید فرمود که دین پیامبران گذشته نیز توحید و اسلام بوده است.[۶۳] (سوره بقره، آیه ۱۳۵-۱۳۷) برخی دیگر با ناسازگار خواندن قرآن کریم با تورات، از رسول خدا(ص) خواستند کتابی بیاورد که مقبول آنان باشد.[۶۴] بر پایه روایت کلبی، برخی از احبار، ایمان خود را به پیامبر(ص) به آوردن معجزه مطلوبشان مشروط کردند. آیه ۱۸۳ سوره آل عمران در این موقعیت نازل شد و با اشاره به پیامبرکشی یهودیان به رغم ارائه معجزه مطلوب آنها از سوی پیامبران پیشین، ادعای آنان را دروغ خواند.[۶۵] روابط احبار با پیامبر(ص) سرانجام چندان تیره شد که برخی آشکارا ادعا کردند محمد(ص) پیامبر موعود تورات نیست.[۶۶]
دانشوران یهود نماز خواندن به سوی بیتالمقدس را بر مسلمانان خرده گرفته، استقلال دین اسلام را به چالش کشیدند. این مایه ناخرسندی پیامبر گرامی(ص) بود. ایشان همواره از خداوند میخواست تا در این زمینه دستوری راهگشا نازل کند.[۶۷] سرانجام در سال دوم ق. آیه ۱۴۴ سوره بقره نازل شد و رسول خدا(ص) فرمان یافت تا به سوی کعبه نماز بگزارد.[۶۸] تغییر قبله برای یهود ناگوار بود و شماری از اشراف و دانشوران آنان نزد پیامبر(ص) آمده، گفتند: اگر قبله را به سوی بیت المقدس بازگردانی، از تو پیروی خواهیم کرد.[۶۹] خداوند با آیات ۱۴۲-۱۴۳ سوره بقره سخن کسانی را که مسلمانان را به سبب تغییر قبله به سرزنش و سخره گرفتند، سفیهانه خواند و با نهی پیامبر گرامی(ص) از پیروی آنان، درباره فتنه یهودیان هشدار داد. (سوره بقره، ۱۴۲-۱۴۳)[۷۰] (← قبله)
شش. همپیمانی با مشرکان: در پی حضور پیامبر گرامی(ص) در مدینه، یهودیان یثرب نخست منتظر سرکوب مسلمانان به دست مشرکان بودند. اما با پیروزی مسلمانان در نبرد بدر، موقعیت یهودیان ضعیف شد. برخی از سران با نفوذ یهودیان بنینضیر همراه شماری از احبار پنهانی به مکه رفتند و در کنار کعبه با ابوسفیان همپیمان شدند که در رویارویی با پیامبر(ص) همکاری کنند.[۷۱] مسلمانان برای محدود کردن زمینه همکاری میان قریش و بنینضیر، کعب بن اشرف، از احبار قدرتمند این قبیله یهودی را کشتند.[۷۲] کشته شدن کعب در سال سوم ق. رخ داد.[۷۳]
بر پایه روایت زهری، در پی نامه تهدیدآمیز قریش، یهودیان بنینضیر بر آن شدند که با ترفندی رسول خدا را به قتل رسانند. از این رو، از وی خواستند که همراه ۳۰ تن از یاران خود در منطقهای میان یثرب و محل زندگی قبیله بنینضیر با ۳۰ تن از احبار دیدار و گفتوگو کند تا اگر احبار به وی ایمان آورند، همه آنان نیز به وی بگروند. آنگاه که به سبب حضور یاران پیامبر(ص) آنان نتوانستند نقشه خود را اجرا کنند، از ایشان خواستند که با سه تن از یارانش به گفتوگو با سه تن از احبار بپردازد. این سه دانشور زیر جامههای خود خنجری پنهان کرده بودند. در پی آشکار شدن این توطئه از جانب یکی از زنان بنینضیر، پیامبر(ص) به مدینه بازگشت و شش ماه پس از نبرد بدر، غزوه بنینضیر شکل گرفت.[۷۴] رسول خدا به آنان ۱۰ روز فرصت داد تا سکونتگاه خود را ترک کنند. آنها آماده مهاجرت شدند؛ اما عبدالله ابن اُبَی، سردسته منافقان مدینه، به حُیی ابن اخطب از احبار بزرگ بنینضیر و رئیس آنان پیغام داد که اگر با پیامبر(ص) نبرد کنند، با ۲۰۰۰ رزمنده به یاریشان خواهد رفت. سلام بن مشکم، از احبار بنینضیر، با یادآوری خیانت عبدالله بن اُبَی از حُیی خواست به وی اعتماد نکند؛ اما حُیی پیشنهاد عبدالله را پذیرفت و آماده مقاومت و نبرد با مسلمانان شد.[۷۵] حُیی به ترمیم دژهای بنینضیر پرداخت[۷۶] و هرچه را برای نبرد نیاز بود، همراه چارپایان درون آنها جای داد.[۷۷] پس از چندین روز مقاومت در برابر مسلمانان که قلعههای بنینضیر را محاصره کرده بودند، حُیی ناگزیر از پیامبر(ص) خواست بر پایه پیشنهاد پیشین که اموال آنان را محترم میشمرد، سازش کنند. رسول خدا(ص) نپذیرفت و آنان ناگزیر شدند تنها با بردن اموال منقول خویش، زیستگاه خود را ترک کنند.[۷۸] حُیی بن اخطب پس از کوچ بنینضیر به منطقه خیبر، همچنان به دشمنی خود با پیامبر(ص) ادامه داد. او به مکه رفت و از سران قریش برای نبرد با مسلمانان یاری خواست.[۷۹] وی و دیگر سران بنینضیر با وعدههای مالی، قبایلی بزرگ مانند غطفان و قَیس بن عیلان را با خود همراه ساختند.[۸۰] نیز وی مخفیانه به مدینه، نزد یهودیان بنیقریظه رفت و آنان را با خود همراه نمود.[۸۱] این تلاشها زمینهساز نبرد احزاب شد. سرانجام حُیی پس از نبرد احزاب و در محاصره بنیقریظه از سوی پیامبر(ص) و در میان آن قبیله به حکم سعد بن معاذ کشته شد.[۸۲] (← بنینضیر)
ج. مسلمان شدن برخی از احبار مدینه
برخی از احبار با پی بردن به صداقت پیامبر گرامی(ص) در ادعای نبوت و سازگاری نشانههای پیامبر موعود در تورات با ایشان، به وی ایمان آوردند. از این میان، برجستهترین افراد، عبدالله بن سلام، مُخَیریق و زید بن سَعنه بودند.
یک. حُصَین بن سلام (عبدالله بن سلام): وی نخستین دانشمند یهودی بود که در مدینه به پیامبر(ص) ایمان آورد و رسول خدا(ص) نام او را عبدالله نهاد.[۸۳] درباره چگونگی اسلام آوردن وی گفتهاند: او برای اطمینان یافتن از صداقت پیامبر گرامی(ص) در ادعای نبوت، سه پرسش درباره نخستین نشانه قیامت، اولین غذای بهشتیان، و سبب همانندی فرزند با پدر یا مادرش طرح کرد و مدعی شد که پاسخ آنها را جز پیامبران و اوصیای آنان نمیدانند. آنگاه که پیامبر گرامی(ص) پاسخ آن پرسشها را آموخته از جبرئیل شمرد، او جبرئیل را دشمن یهودیان خواند. رسول خدا(ص) این آیه را تلاوت کرد: {قُل مَن کانَ عَدُوًّا لِجِبرِیلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَی قَلبِک بِإِذنِ اللَّهِ مُصَدِّقًا لِمَا بَینَ یدَیهِ وَهُدًی وَبُشرَی لِلمُؤمِنِینَ}. (سوره بقره، آیه ۹۷) سپس فرمود: «نخستین نشانه قیامت، آتشی است که مردم را از شرق به غرب میراند و آنجا گرد میآورد. اولین غذای بهشتیان، جگر نهنگ است. سبب شباهت فرزند به پدر یا مادرش، غلبه آب یکی از آن دو بر دیگری است.» عبدالله با شنیدن این پاسخها شهادتین را بر زبان راند و مسلمان شد. او به پیامبر(ص) گفت که یهودیان اهل خیانت و بهتاناند و اگر از مسلمان شدن وی آگاه شوند، درباره او بدگویی خواهند کرد. چندی بعد پیامبر(ص) بدون اشاره به مسلمان شدن عبدالله، از یهودیانی که نزد وی آمده بودند، درباره مقام و منزلت او پرسید. آنها او را ستودند و وی و پدرش را بهترین و داناترین فرد در میان خویش خواندند. آنگاه که عبدالله بن سلام وارد شد و مسلمانی خود را آشکار کرد، یهودیان او و پدرش را بدترین و نادانترین فرد در میان خویش خواندند. وی به پیامبر(ص) گفت: این همان چیزی است که از آن میترسیدم.[۸۴]
دو. مُخَیریق نضیری: مخیریق از احبار و ثروتمندان یهود بنینضیر در مدینه بود که نشانههای پیامبر موعود را با حضرت محمد(ص) سازگار یافت وایمان آورد.[۸۵] بر پایه برخی گزارشها، او در غزوه احد خطاب به یهودیان سوگند یاد کرد که محمد(ص) پیامبر خداست و بر آنان پیروز خواهد شد. سپس آنان را به یاری مسلمانان در نبرد با مشرکان فرا خواند. اما یهودیان به بهانه این که روز شنبه است، دعوت وی را نپذیرفتند. او با سرزنش آنان، اختیار دارایی خود را پس از مرگ به دست پیامبر(ص) سپرد و به یاری سپاه اسلام شتافت و در غزوه احد به شهادت رسید. گفتهاند: پیامبر(ص) پس از شهادت وی، او را بهترین یهودی [پیش از گرویدن به اسلام] خواند.[۸۶]
سه. زید بن سَعنه (سَعیه): زید نیز از احبار ثروتمند مدینه بود. گزارش شده که وی همه نشانههای حقانیت نبوت را در حضرت محمد(ص) یافته بود، جز دو چیز که هنوز از آن خبر نداشت: یکی این که بردباری پیامبر راستین بر پرخاشگری او غالب است. دوم این که هراندازه تندی و جهالت دشمنان بیشتر گردد، بر شکیبایی او افزوده میشود. وی در پی فرصتی بود تا در برخوردی با پیامبر(ص) به ویژگیهای یاد شده در ایشان پی ببرد. او پیش از مسلمان شدن وامی به پیامبر(ص) داده بود. روزی با خشونت لباس ایشان را گرفت و با درخواست طلب خود، رسول خدا(ص) و دیگر فرزندان عبدالمطلب را متهم کرد که همیشه بدهی خود را دیر پرداخت میکنند. عمر بن خطاب خشمگین شد و خواست که به وی آسیب برساند. رسول خدا(ص) با تبسم و جلوگیری از برخورد عمر با وی، به عمر فرمود:ای کاش به جای این برخورد، مرا به حُسن پرداخت و او را به حسن طلب دین فرامیخواندی! آنگاه با اشاره به این که هنوز تا سررسید پرداخت بدهی سه روز مانده است، دستور داد طلب او را بپردازند و از آن روی که عمر او را ترسانده، ۲۰ پیمانه بیشتر به او پرداخت کنند. پس از این رویداد، وی با تصدیق رسول خدا(ص) و پذیرش اسلام، همراه ایشان در نبردهای بسیار شرکت کرد و سرانجام در غزوه تبوک درگذشت.[۸۷]
گفتوگوهای برخی از احبار با امام علی(ع)
در منابع روایی، گزارشهایی درباره گفتوگوهای اعتقادی برخی از احبار با امامان معصوم(ع) آمده است. بر پایه برخی از این حدیثها که از نظر سند مرسل هستند، بعضی از دانشوران یهود پس از آن که پاسخ پرسشهای خود را از خلیفه اول نگرفتند، در راه بازگشت با امام علی(ع) دیدار کردند و درباره مکان خداوند از وی پرسیدند. امام خداوند را آفریدگار مکان و ظرف موجودات دانست و خود ذات الهی را فاقد ظرف و مکان و بزرگتر از آن شمرد. آنگاه پرسید: اگر برای این سخن، دلیل و گواهی از کتاب خودتان بیاورم، مسلمان میشوید؟ سپس امام به گزارش برخی از کتابهای آنان اشاره کرد که روزی چند فرشته از جهتهای گوناگون نزد موسی(ع) آمدند و همگی گفتند که از نزد خدا آمدهاند. دانشمند یهودی پس از گواهی دادن به درستی این سخن، مسلمان شد.[۸۸]
بر پایه گزارشی دیگر، یکی از احبار درباره زمان و مکان وجود یافتن خدا پرسید. امام با سرزنش او از وجود خداوند در هر زمان سخن گفت و خدا را آفریننده زمان و مکان دانست و این که زمان و مکان خدا را محدود نمیکند. آن دانشور پرسید: آیا تو پیامبری؟ امام خود را بنده و یکی از خادمان پیامبر گرامی(ص) خواند.[۸۹] در گفتوگویی دیگر، امام علی(ع) در پاسخ یکی از احبار که از وی درباره دیدن خداوند پرسید، فرمود: من خدای نادیده را نمیپرستم؛ اما خداوند نه با چشم سر، بلکه با چشم دل و با ایمان حقیقی دیده میشود.[۹۰]
احبار و ترویج اسرائیلیات
برخی از دانشوران مسلمان شده یهود، نقشی موثر در ترویج اسرائیلیات در جامعه اسلامی داشتند. برجستهترین آنها کعب بن ماتِع معروف به «کعب الاَحبار» بود که برخی نام درست او را کعب الحبر دانستهاند.[۹۱] او از دانشوران یهود یمن بود. وی پیامبر(ص) را دیدار نکرد و در زمان خلافت عمر بن خطاب یا ابوبکر[۹۲] به مدینه آمد و اسلام آورد. به گفته برخی، در زمان پیامبر(ص) مسلمان شد؛ ولی پس از وفات ایشان به مدینه آمد.[۹۳] از همین رو، وی از اصحاب پیامبر(ص) به شمار نمیآید و از طبقه نخست تابعین است. بر پایه گزارشی، عباس بن عبدالمطلب از علت دیر مسلمان شدن کعب الاحبار پرسید و او پاسخ داد: «پدرم که از دانشوران یهود بود، نوشتههایی از تورات را در بستهای مهر شده گذاشته و از من پیمان گرفته بود که آن را نگشایم. پس از مرگ پدر آن را گشودم و با مشاهده نام و صفات پیامبر(ص) در آن نوشتهها مسلمان شدم.»[۹۴] بر پایه گزارشی از سعید بن عمر انصاری، از میان افرادی که پیامبر(ص) را ندیده بودند، کسی همانند کعب اوصاف ایشان را نمیدانست. این سخن مؤید گفته کعب در مورد آن نوشتههای تورات است.[۹۵]
کعب با هدف شرکت در فتوحات اسلامی به حمصِ شام رفت و آنجا سکونت گزید و در زمان خلافت عثمان درگذشت.[۹۶] بسیاری از اسرائیلیات به او منسوب است. درباره هدف وی از مسلمان شدن، دیدگاههای مختلف یافت میشود. برخی او را به تظاهر به اسلام، دروغ بستن به پیامبر گرامی(ص) و ترویج آگاهانه اسرائیلیات متهم کردهاند.[۹۷] گروهی او را در قتل عمر بن خطاب نیز دخیل دانسته و به این گزارش استناد کردهاند که وی سه روز پیش از کشته شدن عمر، از مرگ او خبر داد و گفت که این رویداد در تورات آمده است؛ اما عمر سخن او را باور نکرد.[۹۸] بر پایه برخی گزارشها، کعب رابطه خوبی با امام علی(ع) نداشت و امام او را کذّاب میدانست.[۹۹] به روایتی، امام باقر(ع) این سخن کعب را که کعبه هر روز بر بیت المقدس سجده میکند، دروغ خواند.[۱۰۰] در برابر، برخی دیگر او را مسلمان و ثقه دانستهاند.[۱۰۱] به عقیده ابن کثیر، کعب الاحبار با آگاهی فراوان از کتب ادیان مختلف، داستانها و سخنان بنیاسرائیل و کتابهای گذشته را بدون آن که به پیامبر(ص) نسبت دهد، برای مردم بازگو میکرد. از آنجا که بسیاری از این سخنان درست و تأییدگر اسلام بود، از این کار او جلوگیری نشد. اما بعدها برخی از کسانی که گفتههای وی را شنیده بودند، آنها را به پیامبر گرامی(ص) نسبت دادند و حدیثهای نادرست بسیاری را از او رواج دادند.[۱۰۲] از هر روی، ابن کثیر نیز او را به سبب زیادهروی در گزارش داستانها و سخنان بنیاسرائیل نکوهش کرده است.[۱۰۳] این شیوه وی چنان افراطی بود که عمر بن خطاب که نخست از سخنان او استقبال میکرد، به او هشدار داد که اگر از سخنانش دست نکشد، او را به سرزمین میمونها میفرستد. وی در این سخن، به مسخ شدن یهودیان و تبدیل گشتن آنها به میمون اشاره داشت.[۱۰۴]
پس از پایان خلافت عمر، فعالیتهای کعب الاحبار با حمایت معاویه گسترش یافت. معاویه او را به سبب دانش فراوان، مشاور خود قرار داد.[۱۰۵] گفتهاند که هدف معاویه از این کار، بهرهگیری از وی در جعل حدیث به سود بنیامیه و شامیان بود.[۱۰۶] معاویه او را از راستگوترین کسانی میدانست که درباره اهل کتاب سخن میگویند؛ اما بر آن بود که در سخنان او دروغهایی یافت میشود.[۱۰۷]
بر پایه برخی گزارشها، محمد بن کعب قرظی، فرزند کعب الاحبار، در پاسخ عمر بن عبدالعزیز که درباره ذبیح از او پرسید، حضرت اسماعیل(ع) را ذبیح دانست. وی همین را از یکی از احبار مسلمان شده شام پرسید. او هم حضرت اسماعیل(ع) را ذبیح دانست و اقرار نمود که یهودیان به رغم آگاهی از این حقیقت، از سر حسادت آن را انکار میکنند.[۱۰۸]
مناظره برخی از احبار با امام رضا(ع)
به سبب زندگی یهودیان در سرزمینهای اسلامی، در دورههای پسین نیز گفتوگوها و مناظراتی میان احبار یهود و پیشوایان دینی اسلام، از جمله اهل بیت: صورت گرفت. مناظره دانشمند یهودی معروف به رأس الجالوت با امام رضا(ع) از این قبیل است. او از امام خواست تا نبوت پیامبر گرامی(ص) را بر پایه تورات ثابت کند. امام(ع) به وصیت حضرت موسی(ع) به بنیاسرائیل اشاره کرد که پیامبری از میان برادرانشان به سوی آنان خواهد آمد و باید او را تصدیق کنند و به سخنانش گوش فرادهند. آنگاه افزود: بنیاسرائیل برادرانی جز بنیاسماعیل ندارند و از میان فرزندان اسماعیل(ع) هم پیامبری جز حضرت محمد(ص) برانگیخته نشده است.[۱۰۹] این بخش مورد استناد امام با اندکی تفاوت در چند جای عهدین آمده و در نسخههای کنونی آن نیز یافت میشود.[۱۱۰]
هنگامی که امام رضا(ع) درباره دلیل اعتقاد رأس الجالوت به نبوت حضرت موسی(ع) پرسید، وی به معجزاتی مانند شکافتن دریا، اژدها شدن عصا در دست وی، بیرون آوردن ید بیضا و جاری ساختن چشمه آب از سنگ با زدن عصا استناد کرد. امام رضا(ع) با تأیید این معجزات پرسید: آیا هر کس را که در تأیید ادعای نبوّت خویش معجزه بیاورد، تصدیق میکنی؟ رأس الجالوت گفت: تنها هنگامی میپذیرم که معجزاتی همانند حضرت موسی(ع) بیاورد. امام رضا(ع) پرسید: پس چگونه به نبوّت پیامبران پیش از موسی(ع) ایمان داری با آن که هیچ یک از آنها چنان معجزاتی نیاوردند؟ او که در پاسخ حضرت رضا(ع) درمانده بود، با تغییر سخن خود گفت: اگر کسی معجزاتی بیاورد که فراتر از قدرت افراد عادی باشد، تصدیق نبوّت او لازم است. امام به بیان مواردی در نقض این گفته وی پرداخت و با اشاره به زنده شدن مردگان و شفای کور مادرزاد و بیماران مبتلا به پیسی و زنده شدن پرنده گلین با دم مسیحایی عیسی(ع) پرسید: پس چرا نبوّت او را تصدیق نمیکنید؟ رأس الجالوت گفت: میگویند که وی چنین کارهایی کرده است؛ ولی ما ندیدهایم. امام پرسید: مگر معجزات حضرت موسی(ع) را به چشم خود دیدهاید؟ آیا جز این است که افرادی مورد اعتماد آنها را دیده و گزارش کردهاند و سخن آنان با گزارشهای متواتر به شما رسیده است؟ معجزات حضرت عیسی(ع) را هم افرادی درخور اعتماد دیده و با روایتهای متواتر گزارش کردهاند. پس چرا نبوّت او را تصدیق نمیکنید؟ آنگاه بر پایه همین منطق، به اثبات معجزات و نبوت پیامبر گرامی پرداخت و فرمود: «درباره حضرت محمد(ص) نیز این سخن صدق میکند. بر پایه گزارشهای متواتر، ایشان نزد هیچ آموزگاری درس نخواند و دانش نیاموخت. وی به رغم امّی بودن، کتابی آورد که درباره سرگذشت پیامبران و اقوام گذشته و آینده سخن گفته است. پس چرا نبوت او را نمیپذیری؟» رأس الجالوت که پاسخی نداشت، درماند و سکوت اختیار کرد.[۱۱۱]
پانویس
- ↑ مفردات الفاظ القرآن، ۱۴۱۲ق، ص۲۱۵
- ↑ العین، ج۳، ص۲۱۸؛ التفسیر الکبیر، ج۱۶، ص۳۷.
- ↑ المیزان، ج۵، ص۳۴۲.
- ↑ التحقیق، ج۲، ص۱۵۵.
- ↑ التفسیر الکبیر، ج۱۲، ص۲-۳؛ المیزان، ج۵، ص۳۴۳.
- ↑ جامع البیان، ج۶، ص۴۰۲؛ التفسیر الکبیر، ج۱۲، ص۳۹.
- ↑ التبیان، ج۲، ص۴۸۸؛ التفسیر الکبیر، ج۸، ص۹۲.
- ↑ التبیان، ج۵، ص۲۱۰؛ جوامع الجامع، ج۲، ص۵۱.
- ↑ مجمع البیان، ج۱، ص۳۱۹؛ الامثل، ج۱، ص۳۱۲-۳۱۳.
- ↑ مجمع البیان، ج۱، ص۲۷۰.
- ↑ الامثل، ج۳، ص۴۰.
- ↑ الاعلاق النفیسه، ص۶۰؛ الاغانی، ج۲۲، ص۱۱۱-۱۱۲.
- ↑ الاغانی، ج۲۲، ص۱۱۲؛ معجم البلدان، ج۵، ص۸۴؛ خلاصة الوفاء، ج۱، ص۱۷۴-۱۷۶.
- ↑ المستوطنات الیهودیه، ص۳۶؛ نک: مدینة یثرب، ص۶۳-۶۶.
- ↑ خلاصة الوفاء، ج۱، ص۱۷۵؛ مدینة یثرب، ص۶۶.
- ↑ مدینة یثرب، ص۷۳.
- ↑ البدایة و النهایه، ج۲، ص۴۷؛ خلاصة الوفاء، ج۱، ص۱۷۶.
- ↑ معجم البلدان، ج۵، ص۸۴؛ خلاصة الوفاء، ج۱، ص۱۶۰؛ مدینة یثرب، ص۷۵-۸۱.
- ↑ تاریخ یهود، ص۹؛The origin of the jews of yathrib, p280, p203-224.
- ↑ معجم البلدان، ج۵، ص۸۴؛ خلاصة الوفاء، ج۱، ص۱۷۴-۱۷۶؛ مدینة یثرب، ص۶۳-۶۴.
- ↑ مجمع البیان، ج۱، ص۱۱۳؛ البدایة و النهایه، ج۲، ص۳۲۷؛ امتاع الاسماع، ج۳، ص۳۵۵.
- ↑ الکافی، ج۸، ص۳۰۸-۳۰۹؛ مجمع البیان، ج۱، ص۲۹۹؛ المیزان، ج۱، ص۲۲۳.
- ↑ تاریخ الیهود، ص۵۳.
- ↑ نک: المفصل، ج۶، ص۵۳۰-۵۳۲.
- ↑ السیرة الحلبیه، ج۳، ص۱۴۶-۱۴۷.
- ↑ مجمع البیان، ج۱، ص۴۲۶؛ الصافی، ج۵، ص۴۶؛ المیزان، ج۱، ص۳۲۶-۳۲۷؛ الامثل، ج۱، ص۴۲۰.
- ↑ الکافی، ج۸، ص۳۱۰؛ امتاع الاسماع، ج۳، ص۳۵۹؛ الصافی، ج۱، ص۱۶۰.
- ↑ البدایة و النهایه، ج۲، ص۳۲۷؛ السیرة النبویه، ابن کثیر، ج۱، ص۲۱۴؛ امتاع الاسماع، ج۳، ص۳۵۵.
- ↑ المعارف، ص۶۳۴-۶۳۵؛ تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۱۹۷-۱۹۸؛ قس: بحار الانوار، ج۱۵، ص۲۱۴.
- ↑ المصنف، عبدالرزاق، ج۵، ص۳۱۸؛ تاریخ الاسلام، ج۱، ص۶۰.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۳۲-۳۳؛ تاریخ الاسلام، ج۱، ص۵۸-۶۰.
- ↑ المستدرک، ج۲، ص۶۰۱؛ امتاع الاسماع، ج۴، ص۳۶-۳۷؛ السیرة الحلبیه، ج۱، ص۷۱.
- ↑ تفسیر ثعلبی، ج۱، ص۱۶۱؛ مجمع البیان، ج۱، ص۱۱۳؛ امتاع الاسماع، ج۳، ص۳۵۷-۳۵۹.
- ↑ مجمع البیان، ج۴، ص۱۰۹؛ تفسیر ابن کثیر، ج۲، ص۱۶۱-۱۶۲؛ المیزان، ج۷، ص۲۷۴، ۳۰۵.
- ↑ العجاب، ج۱، ص۲۷۲؛ الدر المنثور، ج۱، ص۸۲؛ السیرة الحلبیه، ج۲، ص۳۳۶.
- ↑ العجاب، ج۱، ص۲۷۲؛ الدر المنثور، ج۱، ص۸۲؛ سبل الهدی، ج۳، ص۳۷۶.
- ↑ الطبقات، ج۱، ص۱۵۹؛ سبل الهدی، ج۱، ص۱۰۱.
- ↑ الجواب الصحیح لمن بدل دین المسیح، ج۲، ص۳۳.
- ↑ مجمع البیان، ج۶، ص۳۱۳.
- ↑ التبیان، ج۷، ص۶۵؛ التفسیر الکبیر، ج۲۱، ص۸۲؛ البدایة و النهایه، ج۳، ص۶۸-۶۹.
- ↑ سبل الهدی، ج۱۲، ص۵۶.
- ↑ صحیح البخاری، ج۲، ص۱۵۹، ۲۵۰.
- ↑ صحیح البخاری، ج۲، ص۲۵۰-۲۵۱؛ السیرة النبویه، ابن کثیر، ج۲، ص۳۷۷.
- ↑ المستوطنات الیهودیه، ص۷۶.
- ↑ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۳۵۹-۳۶۰؛ السیرة النبویه، ابن کثیر، ج۲، ص۳۴۲-۳۴۴.
- ↑ جامع البیان، ج۳، ص۴۲۳؛ الامثل، ج۲، ص۵۵۵.
- ↑ جامع البیان، ج۳، ص۴۲۳؛ التفسیر الکبیر، ج۸، ص۹۹-۱۰۰؛ الصافی، ج۱، ص۳۴۷.
- ↑ اسباب النزول، ص۶۵؛ لباب النقول، ص۵۶.
- ↑ جامع البیان، ج۵، ص۱۲۱؛ اسباب النزول، ص۱۰۱.
- ↑ تفسیر قرطبی، ج۶، ص۲۱۳؛ روح المعانی، ج۶، ص۱۵۵؛ الامثل، ج۴، ص۲۹.
- ↑ التفسیر الکبیر، ج۱۲، ص۱۱؛ الامثل، ج۴، ص۲۹.
- ↑ الصافی، ج۲، ص۲۲-۲۳؛ نور الثقلین، ج۱، ص۶۲۹-۶۳۰؛ المیزان، ج۵، ص۳۵۷.
- ↑ صحیح مسلم، ج۵، ص۱۲۲؛ تفسیر ثعلبی، ج۳، ص۳۸؛ مجمع البیان، ج۲، ص۲۶۵.
- ↑ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۳۹۸؛ الاستیعاب، ج۱، ص۹۶؛ تفسیر قرطبی، ج۴، ص۱۷۵.
- ↑ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۳۹۹؛ جامع البیان، ج۴، ص۲۶۸؛ مجمع البیان، ج۲، ص۴۶۰؛ التفسیر الکبیر، ج۹، ص۱۱۷.
- ↑ مسند احمد، ج۱، ص۲۷۳-۲۷۴؛ التفسیر الکبیر، ج۳، ص۱۹۴-۱۹۵؛ البدایة و النهایه، ج۶، ص۱۹۳.
- ↑ قس: جامع بیان العلم، ج۲، ص۱۰۱-۱۰۲؛ الدر المنثور، ج۱، ص۹۰-۹۱.
- ↑ الاحتجاج، ج۱، ص۱۶-۱۷؛ بحار الانوار، ج۹، ص۲۵۸-۲۵۹.
- ↑ تفسیر بغوی، ج۲، ص۳۷-۳۸.
- ↑ الدر المنثور، ج۲، ص۳۹؛ الخصائص الکبری، ج۲، ص۴۱؛ السیرة الحلبیه، ج۳، ص۲۳۶.
- ↑ الدر المنثور، ج۲، ص۴۰-۴۱.
- ↑ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۳۹۱؛ تفسیر ابن کثیر، ج۱، ص۱۹۲؛ العجاب، ج۱، ص۳۸۱.
- ↑ جامع البیان، ج۱، ص۷۸۴؛ التبیان، ج۱، ص۴۷۹.
- ↑ تفسیر الجلالین، ص۵۲۶.
- ↑ اسباب النزول، ص۸۹.
- ↑ جامع البیان، ج۱، ص۵۷۸.
- ↑ مجمع البیان، ج۱، ص۴۱۴؛ سبل الهدی، ج۳، ص۳۷۰.
- ↑ تفسیر قمی، ج۱، ص۶۳؛ مجمع البیان، ج۱، ص۴۱۴-۴۱۵.
- ↑ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۳۹؛ جامع البیان، ج۲، ص۵؛ العجاب، ج۱، ص۳۸۸.
- ↑ جامع البیان، ج۲، ص۵.
- ↑ مناقب، ج۱، ص۱۶۹؛ سبل السلام، ج۴، ص۶۳؛ تاریخ الخمیس، ج۱، ص۴۶۰.
- ↑ الطبقات، ج۲، ص۳۲؛ تاریخ المدینه، ج۲، ص۴۵۵-۴۵۶؛ تاریخ الخمیس، ج۱، ص۴۶۰.
- ↑ المغازی، ج۱، ص۱۸۴؛ الطبقات، ج۲، ص۳۱.
- ↑ المصنف، عبدالرزاق، ج۵، ص۳۵۹-۳۶۰؛ تفسیر ابن کثیر، ج۴، ص۳۵۳-۳۵۶؛ الدر المنثور، ج۶، ص۱۸۹.
- ↑ المغازی، ج۱، ص۳۶۸؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۲۲۴-۲۲۵؛ السیرة الحلبیه، ج۲، ص۵۶۱.
- ↑ المغازی، ج۲، ص۳۶۸؛ تفسیر قمی، ج۲، ص۳۵۹؛ نور الثقلین، ج۵، ص۲۷۲.
- ↑ المغازی، ج۱، ص۳۶۸.
- ↑ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۳، ص۶۸۳؛ فتوح البلدان، ج۱، ص۱۸؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۲۲۵.
- ↑ جامع البیان، ج۵، ص۱۸۸.
- ↑ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۳، ص۷۰۰؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۲۳۳؛ الارشاد، ج۱، ص۹۵-۹۶.
- ↑ نک: فتوح البلدان، ج۱، ص۲۳-۲۴؛ المصنف، ابن ابی شیبه، ج۸، ص۵۰۳.
- ↑ المصنف، ابن ابی شیبه، ج۸، ص۵۰۳؛ فتوح البلدان، ج۱، ص۲۳-۲۴.
- ↑ تاریخ دمشق، ج۲۹، ص۱۱۱؛ البدایة و النهایه، ج۳، ص۲۹۰.
- ↑ مسند احمد، ج۳، ص۱۰۸؛ صحیح البخاری، ج۴، ص۱۰۲-۱۰۳؛ علل الشرایع، ج۱، ص۹۴-۹۵.
- ↑ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۳۶۲؛ امتاع الاسماع، ج۳، ص۳۵۳.
- ↑ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۳۶۲؛ السیرة النبویه، ابن کثیر، ج۲، ص۳۴۴؛ امتاع الاسماع، ج۱، ص۱۶۱؛ ج۳، ص۳۵۳.
- ↑ اسد الغابه، ج۲، ص۲۳۱-۲۳۲؛ صحیح ابن حبان، ج۱، ص۵۲۲-۵۲۴؛ مجمع الزوائد، ج۸، ص۲۳۹-۲۴۰.
- ↑ الارشاد، ج۱، ص۲۰۱-۲۰۲؛ الاحتجاج، ج۱، ص۳۱۲-۳۱۳.
- ↑ الکافی، ج۱، ص۸۹-۹۰؛ التوحید، ص۱۷۴-۱۷۵.
- ↑ الکافی، ج۱، ص۹۸؛ التوحید، ص۱۰۹.
- ↑ تاج العروس، ج۶، ص۲۳۵، «حبر».
- ↑ تاریخ الاسلام، ج۳، ص۳۹۷.
- ↑ المعارف، ص۴۳۰؛ الاصابه، ج۵، ص۴۸۲؛ عمدة القاری، ج۲۵، ص۷۴.
- ↑ امتاع الاسماع، ج۳، ص۳۶۵-۳۶۶؛ الاصابه، ج۵، ص۴۸۲.
- ↑ الاصابه، ج۴، ص۵۷۹.
- ↑ المعارف، ص۴۳۰؛ تاریخ الاسلام، ج۳، ص۳۹۷؛ الاصابه، ج۴، ص۶۲۲.
- ↑ من حیاة الخلیفة عمر، ص۳۸۷؛ شیخ المضیره، ص۹۲.
- ↑ الطبقات، ج۳، ص۳۴۰؛ قس: السنن الکبری، ج۳، ص۱۱۳؛ الکامل، ج۳، ص۵۰.
- ↑ طرائف المقال، ج۲، ص۱۰۵.
- ↑ طرائف المقال، ج۲، ص۱۰۵؛ مستدرکات علم رجال الحدیث، ج۴، ص۳۱۱.
- ↑ الثقات، ج۵، ص۳۳۴؛ سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۴۸۹.
- ↑ البدایة و النهایه، ج۱، ص۱۹؛ ج۲، ص۱۵۹.
- ↑ البدایة و النهایه، ج۱، ص۱۹؛ ج۲، ص۱۵۹.
- ↑ تاریخ دمشق، ج۵۰، ص۱۷۲؛ البدایة و النهایه، ج۸، ص۱۱۴-۱۱۵.
- ↑ اضواء علی السنة المحمدیه، ص۱۴۷-۱۴۸؛ اضواء علی الصحیحین، ص۲۲۷، «پاورقی».
- ↑ اضواء علی الصحیحین، ص۲۲۷، «پاورقی».
- ↑ صحیح البخاری، ج۸، ص۱۶۰.
- ↑ بحار الانوار، ج۱۲، ص۱۳۴.
- ↑ الاحتجاج، ج۲، ص۲۰۸-۲۱۳.
- ↑ کتاب مقدس، تثنیه، ۱۸ : ۱۵، ۱۸؛ اعمال رسولان، ۳ : ۲۲.
- ↑ الاحتجاج، ج۲، ص۲۰۳-۲۰۵، ۲۰۸-۲۱۳.
منابع
- الاحتجاج: ابومنصور الطبرسی (درگذشت ۵۲۰ق.)، به کوشش سید محمد باقر، دار النعمان، ۱۳۸۶ق
- الارشاد: المفید (درگذشت ۴۱۳ق.)، به کوشش آل البیت:، بیروت، دار المفید، ۱۴۱۴ق
- اسباب النزول: الواحدی (درگذشت ۴۶۸ق.)، قاهره، الحلبی و شرکاه، ۱۳۸۸ق
- الاستیعاب: ابن عبدالبر (درگذشت ۴۶۳ق.)، به کوشش البجاوی، بیروت، دار الجیل، ۱۴۱۲ق
- اسد الغابه: ابن اثیر علی بن محمد الجزری (درگذشت ۶۳۰ق.)، بیروت، دار الکتاب العربی
- الاصابه: ابن حجر العسقلانی (درگذشت ۸۵۲ق.)، به کوشش علی محمد و دیگران، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۵ق
- اضواء علی السنة المحمدیه: محمود ابوریه (درگذشت ۱۳۸۵ق.)، دار الکتاب الاسلامی
- اضواء علی الصحیحین: محمد صادق النجمی، ترجمه: کمالی، قم، المعارف الاسلامیه، ۱۴۱۹ق
- الاعلاق النفیسه: احمد بن عمر، بیروت، دار صادر، ۱۸۹۲م
- الاغانی: ابوالفرج الاصفهانی (درگذشت ۳۵۶ق.)، به کوشش علی مهنّا و سمیر جابر، بیروت، دار الفکر
- امتاع الاسماع: المقریزی (درگذشت ۸۴۵ق.)، به کوشش محمد عبدالحمید، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۲۰ق
- الامثل: مکارم الشیرازی، قم، مدرسة الامام علی بن ابیطالب۷، ۱۴۲۱ق
- بحار الانوار: المجلسی (درگذشت ۱۱۱۰ق.)، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۰۳ق
- البدایة و النهایه: ابن کثیر (درگذشت ۷۷۴ق.)، به کوشش علی شیری، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۰۸ق
- تاج العروس: الزبیدی (درگذشت ۱۲۰۵ق.)، به کوشش علی شیری، بیروت، دار الفکر، ۱۴۱۴ق
- تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر: الذهبی (درگذشت ۷۴۸ق.)، به کوشش عمر عبدالسلام، بیروت، دار الکتاب العربی، ۱۴۱۰ق
- تاریخ الخمیس: حسین بن محمد الدیاربکری (درگذشت ۹۶۶ق.)، بیروت، مؤسسة شعبان، ۱۲۸۳ق
- تاریخ طبری (تاریخ الامم و الملوک): الطبری (درگذشت ۳۱۰ق.)، به کوشش گروهی از علما، بیروت، اعلمی، ۱۴۰۳ق
- تاریخ مدینة دمشق: ابن عساکر (درگذشت ۵۷۱ق.)، به کوشش علی شیری، بیروت، دار الفکر، ۱۴۱۵ق
- تاریخ المدینة المنوره: ابن شبّة النمیری (درگذشت ۲۶۲ق.)، به کوشش شلتوت، قم، دار الفکر، ۱۴۱۰ق
- تاریخ الیعقوبی: احمد بن یعقوب (درگذشت ۲۹۲ق.)، بیروت، دار صادر، ۱۴۱۵ق
- تاریخ الیهود فی بلاد العرب: اسرائیل والفنسون، قاهره، مطبعة الاعتماد، ۱۹۲۷م
- التبیان: الطوسی (درگذشت ۴۶۰ق.)، به کوشش العاملی، بیروت، دار احیاء التراث العربی
- التحقیق: المصطفوی، تهران، وزارت ارشاد، ۱۳۷۴ش
- تفسیر ابن کثیر (تفسیر القرآن العظیم): ابن کثیر (درگذشت ۷۷۴ق.)، به کوشش مرعشلی، بیروت، دار المعرفه، ۱۴۰۹ق
- تفسیر بغوی (معالم التنزیل): البغوی (درگذشت ۵۱۰ق.)، به کوشش خالد عبدالرحمن، بیروت، دار المعرفه
- تفسیر ثعلبی (الکشف و البیان): الثعلبی (درگذشت ۴۲۷ق.)، به کوشش ابن عاشور، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۲۲ق
- تفسیر الجلالین: جلال الدین المحلی (درگذشت ۸۶۴ق.) و جلال الدین السیوطی (درگذشت ۹۱۱ق.)، بیروت، دار المعرفه
- تفسیر العیاشی: العیاشی (درگذشت ۳۲۰ق.)، به کوشش رسولی محلاتی، تهران، المکتبة العلمیة الاسلامیه
- تفسیر قرطبی (الجامع لاحکام القرآن): القرطبی (درگذشت ۶۷۱ق.)، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۰۵ق
- تفسیر القمی: القمی (درگذشت ۳۰۷ق.)، به کوشش الجزائری، قم، دار الکتاب، ۱۴۰۴ق
- التفسیر الکبیر: الفخر الرازی (درگذشت ۶۰۶ق.)، قم، دفتر تبلیغات، ۱۴۱۳ق
- تفسیر روح البیان: بروسوی (درگذشت ۱۱۳۷ق.)، بیروت، دار الفکر
- تفسیر نور الثقلین: العروسی الحویزی (درگذشت ۱۱۱۲ق.)، به کوشش رسولی محلاتی، اسماعیلیان، ۱۳۷۳ش
- التوحید: الصدوق (درگذشت ۳۸۱ق.)، به کوشش حسینی تهرانی، قم، جامعه مدرسین
- الثقات: ابن حبان (درگذشت ۳۵۴ق.)، الکتب الثقافیه، ۱۳۹۳ق
- جامع البیان: الطبری (درگذشت ۳۱۰ق.)، به کوشش صدقی جمیل، بیروت، دار الفکر، ۱۴۱۵ق
- جامع بیان العلم و فضله: ابن عبدالبر (درگذشت ۴۶۳ق.)، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۳۹۸ق
- الجواب الصحیح لمن بدل دین المسیح: احمد بن عبدالحلیم البحرانی، به کوشش علی بن حسن و دیگران، ریاض، دار الفضیله، ۱۴۲۴ق
- جوامع الجامع: الطبرسی (درگذشت ۵۴۸ق.)، به کوشش گرجی، تهران، ۱۳۷۸ش
- الخصائص الکبری: السیوطی (درگذشت ۹۱۱ق.)، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۹۸۵م
- خلاصة الوفاء: السمهودی (درگذشت ۹۲۲ق.)، به کوشش علی عمر، قاهره، مکتبة الثقافة الدینیه، ۱۴۲۷ق
- الدر المنثور: السیوطی (درگذشت ۹۱۱ق.)، بیروت، دار المعرفه، ۱۳۶۵ق
- روح المعانی: الآلوسی (درگذشت ۱۲۷۰ق.)، بیروت، دار احیاء التراث العربی
- سبل السلام: الکحلانی (درگذشت ۱۱۸۲ق.)، مصطفی البابی، مصر، ۱۳۷۹ق
- سبل الهدی: محمد بن یوسف الصالحی (درگذشت ۹۴۲ق.)، به کوشش عادل احمد و علی محمد، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۴ق
- السنن الکبری: البیهقی (درگذشت ۴۵۸ق.)، بیروت، دار الفکر
- سیر اعلام النبلاء: الذهبی (درگذشت ۷۴۸ق.)، به کوشش گروهی از محققان، بیروت، الرساله، ۱۴۱۳ق
- السیرة الحلبیه: الحلبی (درگذشت ۱۰۴۴ق.)، بیروت، دار المعرفه، ۱۴۰۰ق
- السیرة النبویه: ابن هشام (درگذشت ۸-۲۱۳ق.)، به کوشش محمد محیی الدین، مصر، مکتبة محمد علی صبیح و اولاده، ۱۳۸۳ق
- السیرة النبویه: ابن کثیر (درگذشت ۷۷۴ق.)، به کوشش مصطفی عبدالواحد، بیروت، دار المعرفه، ۱۳۹۶ق
- شیخ المضیرة ابوهریره: محمود ابوریه، بیروت، اعلمی، ۱۹۶۹م
- الصافی: الفیض الکاشانی (درگذشت ۱۰۹۱ق.)، بیروت، اعلمی، ۱۴۰۲ق
- الصحاح: الجوهری (درگذشت ۳۹۳ق.)، به کوشش العطار، بیروت، دار العلم للملایین، ۱۴۰۷ق
- صحیح ابن حبان بترتیب ابن بلبان: علی بن بلبان الفارسی (درگذشت ۷۳۹ق.)، به کوشش الارنؤوط، الرساله، ۱۴۱۴ق
- صحیح البخاری: البخاری (درگذشت ۲۵۶ق.)، بیروت، دار الفکر، ۱۴۰۱ق
- صحیح مسلم: مسلم (درگذشت ۲۶۱ق.)، بیروت، دار الفکر
- الطبقات الکبری: ابن سعد (درگذشت ۲۳۰ق.)، بیروت، دار صادر
- طرائف المقال: سید علی بروجردی، به کوشش رجایی، قم، مکتبة النجفی، ۱۴۱۰ق
- العجاب فی بیان الاسباب: العسقلانی (درگذشت ۸۵۲ق.)، به کوشش عبدالحکیم، دار ابن الجوزیه، ۱۴۱۸ق
- علل الشرایع: الصدوق (درگذشت ۳۸۱ق.)، به کوشش بحر العلوم، نجف، المکتبة الحیدریه، ۱۳۸۵ق
- عمدة القاری: العینی (درگذشت ۸۵۵ق.)، بیروت، دار احیاء التراث العربی
- العین: خلیل (درگذشت ۱۷۵ق.)، به کوشش المخزومی و السامرائی، دار الهجره، ۱۴۰۹ق
- الغدیر: الامینی (درگذشت ۱۳۹۰ق.)، تهران، دار الکتب الاسلامیه، ۱۳۶۶ش
- فتوح البلدان: البلاذری (درگذشت ۲۷۹ق.)، به کوشش صلاح الدین، قاهره، النهضة المصریه، ۱۹۵۶م
- القاموس المحیط: الفیروزآبادی (درگذشت ۸۱۷ق.)، بیروت، دار العلم
- کتاب مقدس: ویلیام گلن و هنری مرتن، ترجمه: فاضل خان همدانی، تهران، اساطیر، ۱۳۸۰ش
- الکافی: الکلینی (درگذشت ۳۲۹ق.)، به کوشش غفاری، تهران، دار الکتب الاسلامیه، ۱۳۷۵ش
- الکامل فی التاریخ: ابن اثیر علی بن محمد الجزری (درگذشت ۶۳۰ق.)، بیروت، دار صادر، ۱۳۸۵ق
- لباب النقول: السیوطی (درگذشت ۹۱۱ق.)، دار احیاء العلوم، بیروت
- لسان العرب: ابن منظور (درگذشت ۷۱۱ق.)، قم، ادب الحوزه، ۱۴۰۵ق
- مجمع البحرین: الطریحی (درگذشت ۱۰۸۵ق.)، به کوشش الحسینی، تهران، فرهنگ اسلامی، ۱۴۰۸ق
- مجمع البیان: الطبرسی (درگذشت ۵۴۸ق.)، به کوشش گروهی از علما، بیروت، اعلمی، ۱۴۱۵ق
- مجمع الزوائد: الهیثمی (درگذشت ۸۰۷ق.)، بیروت، دار الکتاب العربی، ۱۴۰۲ق
- مختار الصحاح: محمد بن عبدالقادر الرازی (درگذشت ۶۶۶ق.)، به کوشش احمد شمس الدین، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۵ق
- مدینة یثرب قبل الاسلام: یاسین غضبان، بیروت، الرساله، ۱۴۱۳ق
- المستدرک علی الصحیحین: الحاکم النیشابوری (درگذشت ۴۰۵ق.)، به کوشش مرعشلی، بیروت، دار المعرفه، ۱۴۰۶ق
- مستدرکات علم رجال الحدیث: علی نمازی، تهران، ۱۴۱۵ق
- المستوطنات الیهودیة علی عهد الرسول۹: احمد علی المجدوب، قاهره، الدار المصریة اللبنانیه، ۱۴۱۷ق
- مسند احمد: احمد بن حنبل (درگذشت ۲۴۱ق.)، بیروت، دار صادر
- المصنّف: ابن ابیشیبه (درگذشت ۲۳۵ق.)، به کوشش سعید محمد، دار الفکر، ۱۴۰۹ق
- المصنّف: عبدالرزاق الصنعانی (درگذشت ۲۱۱ق.)، به کوشش حبیب الرحمن، المجلس العلمی
- المعارف: ابن قتیبه (درگذشت ۲۷۶ق.)، به کوشش ثروت عکاشه، قم، شریف رضی، ۱۳۷۳ش
- مسائل الامامه: عبدالله بن محمد الناشی الاکبر (درگذشت ۲۹۳ق.)، به کوشش یوسف فان، بیروت، ۱۹۷۱م
- معجم الفروق اللغویه: ابوهلال العسکری (درگذشت ۳۹۵ق.)، قم، نشر اسلامی، ۱۴۱۲ق
- معجم مقاییس اللغه: ابن فارس (درگذشت ۳۹۵ق.)، به کوشش عبدالسلام، قم، دفتر تبلیغات، ۱۴۰۴ق
- المغازی: الواقدی (درگذشت ۲۰۷ق.)، به کوشش مارسدن جونس، بیروت، اعلمی، ۱۴۰۹ق
- المفصل: جواد علی، بیروت، دار العلم للملایین، ۱۹۷۶م
- مفردات: الراغب (درگذشت ۴۲۵ق.)، به کوشش صفوان داودی، دمشق، دار القلم، ۱۴۱۲ق
- من حیاة الخلیفة عمر: عبدالرحمن احمد البکری، الارشاد، بیروت، ۲۰۰۵م
- مناقب آل ابیطالب: ابن شهر آشوب (درگذشت ۵۸۸ق.)، به کوشش گروهی از اساتید، نجف، المکتبة الحیدریه، ۱۳۷۶ق
- المیزان: الطباطبایی (درگذشت ۱۴۰۲ق.)، بیروت، اعلمی، ۱۳۹۳ق
- واژههای دخیل در قرآن مجید: آرتور جفری، ترجمه: بدرهای، توس، ۱۳۷۲ش
- الوافی بالوفیات: الصفدی (درگذشت ۷۶۴ق.)، به کوشش الارنؤوط و ترکی مصطفی، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۲۰ق.