معرفی

کلیددار، دارنده کلید[۱] و کسی است که در مکان‌های مذهبی، کارخانه‌ها، تیمچه‌ها، بازارچه‌ها و قصرها، کلیدهای بخش‌های گوناگون را به او می‌سپارند. او امین و هوشیار بوده و باز و بسته کردن درهای این مکان‌ها، در آغاز و پایان روز، به عهده اوست.[۲] واژه کلیددار را به دربان، نیز معنا کرده‌اند.[۳]

در مکان‌های مقدس

کلیددار، در مکان‌های مقدس، حرم‌ها و زیارتگاه‌ها، کسی است که نگهبان بوده، یا کلید ضریح یا کلید خزانه در دست او باشد. کلیدداری، از گذشته، منصب مهمی بوده و پیشینه آن در برخی معبدها به پیش از اسلام بازمی‌گردد.[۲]

کعبه

پیشینه کلیدداری، درباره کعبه، به پیش از اسلام بازگشته و برای دودمانی که نسل در نسل این سمت را داشتند، افتخار به شمار می‌آمده است. یکی از منصب‌های قریش، مقارن ظهور اسلام، «حجابت» و «سدانت» ، یعنی دربانی، کلید داری، خادمی و پرده داری بوده است.[۴] در روز فتح مکه، حضرت محمد(ص) کلید کعبه را از عثمان بن ابی طلحه گرفته، در کعبه را گشوده و وارد آن شد و دو رکعت نماز خواند. او پس از سخنانی که در عفو و گذشت از قریش بر زبان آورد، دوباره کلیددارِ در کعبه را خواسته و کلید کعبه را به او داد و او را در همان منصب، ابقا کرد.[۵]

آستان امام حسین(ع)

در حرم امام حسین(ع)، کلیدداری، منصب ریاست بر خادمان و آستان به شمار می‌رود. در کربلا، از ۲۰۰ سال پیش، خاندان آل طعمه به کلیددار معروف بوده و تولیت حرم امام حسین(ع) و حرم حضرت عباس(ع) را بر عهده داشتند، که بعدها در تولیت حرم حسینی انحصار یافت و «آل‌کلیددار» ، عهده دار این منصب شدند که تا همین اواخر ادامه داشت.[۶] سید عبدالحسین کلیددار آل‌طعمه، مؤلف «بغیه النبلاء فی تاریخ کربلا»،[۷] و سید سلمان آل‌طعمه از بزرگان همین خاندانند.[۶]

پانوشت

  1. فرهنگ فارسی عمید، ذیل واژه کلیددار.
  2. ۲٫۰ ۲٫۱ فرهنگ نامه زیارت، فصلنامه فرهنگ زیارت، شماره ۱۸، ص۳۶.
  3. فرهنگ فارسی معین، ذیل واژه کلیددار.
  4. تاریخ پیامبر اسلام، ص۶۶.
  5. تاریخ پیامبر اسلام، ص۵۶۹.
  6. ۶٫۰ ۶٫۱ فرهنگ نامه زیارت، فصلنامه فرهنگ زیارت، شماره ۱۸، ص3۷.
  7. ر. ک: فصلنامهٔ فرهنگ زیارت، شماره ١٠ و ١١ (ویژه نامهٔ کربلای معلی).

منابع

این مقاله برگرفته از مقاله فرهنگ نامه زیارت، جواد محدثی، فصلنامه فرهنگ زیارت، شماره هجدهم، بهار ۱۳۹۳، ص۳۶ است.

تاریخ پیامبر اسلام، محمدابراهیم آیتی، انتشارات دانشگاه تهران، تهران، چاپ پنجم.