اُمرای مدینه، به حاکمان مدینه در دوره اسلامی از آغاز تاکنون گفته می‌شود. امیر به معنای والی و حاکم بوده و مدینه دومین شهر مهم اسلام به شمار می‌رود. اختیارات امرای مدینه در طول تاریخ تغییراتی داشته است. پیامبر(ص) مسؤولیت فرماندهی نظامی، بیان شریعت و تعلیم دین، قضاوت و اجرای احکام و حدود و فصل خصومت‌ها و امامت جمعه و جماعت را به عنوان وظایف امیر مدینه ابلاغ کردند. رسول خدا(ص) هنگام مسافرت و شرکت در جنگ‌ها فردی را به عنوان جانشین تعیین می‌فرمود.

قبرستان بقیع قبل از تخریب

در زمان خلافت بنی‌امیه حدود 30 امیر برای مدینه انتخاب شد که قریب به اتفاق آنان از بنی‌امیه بودند و این به خاط قتل عثمان در مدینه و تعصب نژادی امویان بود. از جمله حوادثی که در دوران خلافت عباسیان به وقوع می‌پیوست قیام علویان مانند قیام نفس زکیه و شهید فخ و ... بود که مدتی به امارت استیلایی حرمین دست می‌یافتند. در دوران افول قدرت عباسیان دولت‌های کوچکی مانند: طاهریان، صفاریان، ایوبیان و ... امارت تشریفاتی مدینه را در قبال پول و هدایا و ... بدست می‌آوردند و نام آن‌ها در کنار نام خلیفه عباسی در خطبه خوانده می‌شد. یکی از گروه‌هایی که مدت مدیدی به امارت مدینه پرداختند، اشراف حسینی هستند. مهم‌ترین آن‌ها آل مهنا بودند. مذهب آن‌ها اغلب تشیع و در بر خی موارد به اهل سنت تمایل داشت. روابط آنان با قدرت‌های مجاور به گونه‌ای بود که در زمان اوج قدرت هر یک از این قدرت‌ها امیران مدینه هم با آن‌ها به توافق می‌رسیدند و نام خلیفه آنان را در خطبه‌ها ذکر می‌کردند و در قبال آن کمک مالی دریافت می‌کردند.

حادثه ای که در زمان امارت سعودی‌ها بر مدینه قابل توجه است، تخریب قبه‌های ساخته شده بر قبور ائمه بقیع بود. رفتار امیران مدینه با اهل بیت(ع) با تغییر خلافت متغیر بود در زمان امارت اشراف حسینی که خود را از نسب اهل بیت می‌دانستند اغلب با اهل بیت رفتار خوبی داشتند. اما در غالب مواقع امیران مدینه با اهل بیت پیامبر(ص) دشمنی می‌کردند. فدک که میراث اهل بیت بود در بیشتر موارد مورد غصب خلفای اموی و عباسی قرار می‌گرفت مگر در زمان امارت عمر بن عبدالعزیز و خلافت مأمون عباسی مدتی فدک به اهل بیت برگردانده‌ شد.

واژه‌شناسی

امرا جمع امیر از ماده (ا‌ـ ‌م‌ـ ‌ر) به معنای والی، صاحب فرمان، فرمانده و پادشاه است.[۱] مدینه دومین شهر مهم در اسلام از لحاظ مذهبی و فرهنگی و در برهه‌ای از لحاظ سیاسی بوده است.

اهمیت شهر مدینه

این شهر از هنگام زندگانی پیامبر گرامی(ص) تا سال 35ق. مرکز حکومت اسلام و پس از رحلت آن بزرگوار، به سبب در بر گرفتن حرم شریف ایشان که تمام مسلمانان زیارت آن را بر خود لازم می‌دانند[۲] و نیز به دلیل سکونت اهل بیت(ع) و صحابه بزرگ پیامبر در آن، از جایگاهی ویژه برخوردار بوده است. خلفای اموی و عباسی همواره یکی از وابستگان خود را به امارت آن منصوب می‌کردند. امیران مدینه بسته به توانایی‌ها و ویژگی‌های خود، گاه عهده‌دار نقش‌های بزرگی در مسائل سیاسی ـ اجتماعی جهان اسلام و نیز توسعه مسجدالنبی شده‌اند.

از آغاز اسلام تاکنون حدود 500 امیر بر این شهر حکومت کرده‌اند که امارتشان یا با فرمان رسمی قدرت مسلط بر حجاز (امارت استکفایی) یا در ضمن ماموریت نظامی برای مدتی کوتاه (امارت خاصه) یا با شورش بر ضد دولت مرکزی در شهر مدینه (امارت استیلایی) بوده است. می‌توان کنار این سه گونه امارت، گونه‌هایی دیگر از امارت را مانند استنابه‌ای و افتخاری برشمرد. در امارت استنابه‌ای یا وکالتی، امیری که در در مدینه قدرت داشت و امور امارت را به انجام می‌رساند، وکیل و جانشین فردی با نفوذ در دربار خلیفه بود که با توجه به جایگاه و شان خود حکم امارت مدینه را داشت.

شاید بتوان جانشینان پیامبر اسلام به هنگام ترک مدینه که اختیاراتی محدود درباره امیران دیگر دوره‌ها داشتند را با تسامح، امیران استنابه‌ای نامید. این گونه امارت در مدینه منوره تا دوره سعودی ادامه یافت.[۳] امارت افتخاری در برخی زمان‌ها مرسوم شد که سلطان فردی از نزدیکان خود را به صورت افتخاری و تشریفاتی در هنگامی که به حج می‌رفت، امیر مدینه می‌کرد و فرمانش برای تمام والیان مطاع بود. این فرد مسؤولیت و وظایف ثابت امیر واقعی را نداشت. از جمله این افراد، اشناس و ایتاخ از کار‌گزاران قدرتمند خلافت عباسی بودند که به هنگام سفر حجشان از سوی خلفای عباسی به امارت تمام مناطقی که در مسیر حج قرار داشت، منصوب شدند.[۴]

وظیفه امیران

پیامبر گرامی(ص) در حکمی برای یکی از کار‌گزاران خود، مسؤولیت فرماندهی نظامی، بیان شریعت و تعلیم دین، قضاوت و اجرای احکام و حدود و فصل خصومت‌ها و امامت جمعه و جماعت را به عنوان وظایف امیران و حاکمان یاد کرده است.[۵] بر پایه ‌گزارشی، ایشان اطاعت از امیرانی را که تعیین کرده بود، به منزله اطاعت از خود و نافرمانی از آنان را نافرمانی از خود دانست[۶] و برای امیران و کار‌گزاران خود افزون بر مبلغی برای رفع نیازهای عمومی مانند مسکن و ازدواج و مرکب سواری[۷] درصورت نیاز، حقوق و درآمدی مشخص را تعیین کرد.[۸]

در دوره‌های پسین، ابوالحسن ماوردی (364-450ق.) و ابویعلی فراء (380-458ق.) وظایف امیران مسلمان را چنین برشمرده‌اند: فرماندهی نیروهای نظامی و لشکری، اجرای احکام شرعی حدود و قضاوت، گردآوری و توزیع خراج و صدقات و وا‌‌گذاری مناصب سیاسی و نظامی و اجتماعی، دفاع و نگاهبانی از مرزها و شریعت و حفظ حقوق مردم، امامت جمعه و جماعت، تجهیز و گسیل کاروان‌های حاجیان که این امور را مستقیماً یا با نصب یک مسؤول برای هر کدام انجام می‌داد.[۹]

تقسیم‌بندی امیران مدینه

امیران مدینه در طول چهارده سده را می‌توان با توجه به قدرت‌های سیاسی حاکم بر جهان اسلام و مدینه و نیز ویژگی‌های زمانی و خاندانی، این گونه تقسیم‌بندی کرد:

دوران پیامبر و خلفای سه‌گانه (1-36ق.)، دوران خلافت امام علی(ع) (36-40ق.)، دوران خلافت امویان (40-132ق.)، دوران خلافت زبیریان (64-73ق.)، دوران خلافت عباسیان (132-363ق.)، امارت اشراف علوی بر مدینه که پس از انحطاط خلافت عباسی به یکی از خاندان‌های قدرتمند منطقه‌ای و در نهایت دولت اشراف در حجاز وابسته بودند، امارت امیران سعودی بر مدینه (1344ق. تاکنون).

سیر تحول امارت در مدینه

گستره اختیارات امیر مدینه در طول این سال‌ها دگرگونی فراوان یافته است، به ویژه اگر جانشینان پیامبر و خلفای سه‌گانه را جزء امیران مدینه بدانیم. امیر در آن برهه کمترین اختیار ممکن را داشته و تنها به طور موقت عهده‌دار امامت جماعت و امور روزمره مدینه می‌شد که گاه از یکدیگر تفکیک می‌شد.

از هنگام خلافت امام علی(ع) به بعد، امیر مدینه تقریباً تمام اختیارات یک حکمران را دارا بود. در روزگار اموی، به سبب نزدیک‌تر بودن این شهر به پایتخت خلافت در شام، گاه دامنه اختیارات حاکم از این نیز فراتر می‌رفت و امارت مکه و شهرهای مهم حجاز را نیز شامل می‌شد.[۱۰]

البته در دوران خلافت عباسی، امارت مدینه گاه سیر معکوس می‌یافت و زیر مجموعه امارت مکه می‌شد. این اوج و فرود در عصر امارت اشراف ادامه داشت تا آن‌که در دوران ایوبیان و ممالیک، اداره حرم شریف نبوی از سیطره امیر مدینه بیرون شد و بر عهده مجموعه اغوات و سرپرست آنان شیخ الحرم قرار گرفت.[۱۱] خطیب مسجدالنبی و قاضی از سوی دربار آنان تعیین می‌گردید تا این‌که در روزگار عثمانی، اختیارات شیخ الحرم توسعه یافت و امیر نیروی نظامی مدینه و قاضی و رئیس پلیس مدینه زیر نظر او رفتار می‌کردند و امارت مدینه یک مقام کاملا تشریفاتی شد.[۱۲] تنها پس از انقلاب شریف حسین و استقلال حجاز از عثمانی بود که امارت مدینه با اختیارات پیشین احیا شد. در روزگار سعودی، امیر مدینه که از میان شاهزادگان این خاندان انتخاب می‌شود، به سطح وزیر ارتقا یافته و از توجه ویژه پادشاهان این کشور برخوردار است.

منابع تاریخ امیران مدینه

با توجه به اهمیت موضوع امیران مدینه، تک‌نگاری‌های گوناگون با این عنوان نگاشته شده است؛ از جمله: امراء المدینه از عمر بن شبه بصری (م. 261ق.) [۱۳] و امراء المدینه از علی بن محمد مدائنی (م. 277ق.) که مفقود هستند؛ همچنین امراء المدینة المنورة و حکامها من العهد النبوی حتی الیوم از احمد یاسین الخیاری المدنی، چاپ موسسة الطباعة و النشر به سال 1382ق.[۱۴] و تاریخ امراء المدینة المنوره (سال‌های 1 تا 1417ق.) از عارف احمد عبدالغنی، دار کنان، دمشق، 1417ق. نیز تحقیق الامنیة بمنظومة امراء مدینة خیر البریه از سیدضیاء بن محمد بن مقبول به سال 1428ق. از انتشارات توبه، ریاض کتاب مفیدی است که در ابیاتی نام تمام امیران مدینه را در دوره اسلامی یاد کرده و در پاورقی به توضیحی مختصر درباره آنان پرداخته است. این کتاب برگرفته از اثری دیگر از همین مؤلف در این موضوع به نام جلاء العینین بذکر امراء الحرمین الشریفین است.[۱۵] از دیگر کتاب‌های سودمند در این زمینه کتاب التحفة اللطیفة فی تاریخ المدینة الشریفه از سخاوی زاده به سال 831ق. است. وی در این کتاب پس از مقدمه‌ای طولانی که سیره نبوی را از آغاز هجرت به مدینه یاد کرده و شامل زندگینامه دانشوران و امیران ساکن مدینه است، نام امرای مدینه را از هجرت پیامبر تا قرن دهم ق. یاد کرده است. نیز کتاب التاریخ الشامل للمدینة المنوره از دیگر منابع پژوهش است که نویسنده در آن به بررسی سیاسی ـ اجتماعی تاریخ مدینه منوره از آغاز تا روزگار معاصر، البته با گرایش‌ نظری متمایل به وهابیت، پرداخته است.

جانشینان پیامبر و خلفای نخستین در مدینه

یثرب تا پیش از هجرت رسول خدا، به سبب نظام قبیلگی که بر پایه آن، هر قبیله به دست بزرگ آن اداره می‌شد، فاقد دولت و امیر بود. تنها گاهی برخی قبایل یهودی برآن تسلط داشتند.[۱۶]

هجرت پیامبر به یثرب، آغازی برای حکومت رسمی بر آن شهر بود. در روزگار نبوی، مدینه بر پایه نظام قبیله‌ای اداره می‌شد و هنوز نیازی به شرطه و پاسبان یا لشکر و سپاه منظم و حرفه‌ای حس نمی‌شد. وظیفه حفظ امنیت و مجازات مجرمان را افراد داوطلب یا رؤسای قبیله‌ها و یا اشخاص تعیین شده از سوی پیامبر گرامی(ص) عهده‌دار بودند. ضامن اصلی اجرای قانون در این دوران، دلبستگی و ایمان مردم به پیامبر گرامی به عنوان حاکم جامعه اسلامی بود و پیامبر تمام وظایف امیر را نیز بر عهده داشت.[۱۷] پیامبر گرامی(ص) به هنگام سفرها و غزوه‌ها، فردی را جایگزین خود می‌کرد. از این افراد، ابن‌ام مکتوم بود که به ‌گزارش خلیفة بن خیاط 13 مرتبه به این کار گماشته شد.[۱۸]

البته در بسیاری از موارد، وظایف امیر میان افراد تقسیم می‌شد. از جمله در مواردی که ابن‌ام مکتوم جانشینی را بر عهده داشت، به احتمال فراوان، تنها عهده‌دار نماز جماعت بود و اموری چون قضاوت و اجرای احکام که از توان او به سبب نابینایی‌اش بیرون بود، به دیگران وا‌گذار می‌شد.[۱۹] این تفکیک وظایف در دیگر امرا نیز دیده می‌شود؛ چنان‌که ماموریت عمرو بن حزم انصاری از سوی پیامبر(ص) در نجران اقامه نماز و ماموریت ابوسفیان گردآوری صدقات و زکات بود.[۲۰] این شیوه اداره مدینه تاسال 35ق. و انتقال مرکز خلافت اسلامی به کوفه ادامه داشت. از آن پس منصب امارت مدینه از سوی خلفا و حاکمان اسلامی به افرادی اعطا می‌شد. از این رو، آغاز واقعی امارت مدینه را باید از سال 35 دانست. (جدول شماره 2)

امارت مدینه در خلافت امام علی

از آن پس که امام کوفه را مرکز خلافت اسلامی تعیین کرد، از اهمیت سیاسی مدینه کاسته شد و این شهر به امیرنشین تابع خلافت اسلامی تبدیل گشت. از آن هنگام، امیر مدینه افزون بر امامت جماعت مسجدالنبی، وظایف دیگر امارت یعنی گردآوری زکات و هزینه آن، دفاع از شهر، و ریاست نیروی نظامی و امنیتی را عهده‌دار شد.[۲۱]

سَهل بن حُنَیف انصاری چند ماه پس از آغاز خلافت امام علی(ع) به سال 36ق. جانشین و امیر ایشان در مدینه گشت و خود امام برای رویارویی با اصحاب جمل راهی عراق شد.[۲۲] البته شماری از منابع، از انتصابتمام بن عباس به عنوان امیر مدینه یاد کرده‌اند.[۲۳]

بنا بر ‌گزارشی، با حمله بسر بن ارطاة به مدینه به سال 39ق. ابوایوب انصاری که امیر مدینه بود، گویا با توجه به نداشتن نیروی نظامی از آن شهر بیرون شد[۲۴] و بسر در مدت یک ماه امارت بر مدینه، کسانی را به جرم همراهی در قتل عثمان به قتل رساند و سوگند خورد اگر سفارش معاویه نبود، تمام مردم مدینه را از دم تیغ می‌گذراند.[۲۵] لشکر بُسر در پی آگاهی از آمدن سپاه جاریة بن قدامه که از سوی امام علی(ع) فرستاده شده بود، از مدینه گریخت و جاریه وارد مدینه شد و از مردم آن شهر برای امام حسن(ع) که به تازگی در پی شهادت امیر مؤمنان خلیفه شده بود، بیعت گرفت.[۲۶] در منابع اشاره‌ای به انتصاب امیر مدینه از سوی امام حسن نشده است.

سهل بن حنیف (37ق.)، تمام بن عباس (37-38ق.)، ابوایوب انصاری (39ق.)، و جاریة بن قدامه (39-40ق.) را از امیران مدینه در این دوران شمرده‌اند.[۲۷]

امارت مدینه در عصر امویان

سیاست امویان در روی‌گردانی از انصار به سبب حمایتشان از پیامبر در آغاز اسلام و همراهی در قتل عثمان[۲۸] و تعصب نژادی امویان در ترجیح عرب شمالی بر جنوبی، باعث شد که در زمان آنان تنها افرادی از همین خاندان و وابستگان آنان بر مدینه حکم برانند. در این دوره، جز نُه سال که زبیریان بر مدینه چیره بودند، 30 امیر بر مدینه حاکم شدند.[۲۹]

شمار امیران مدینه در حکومت امویان به تناسب شمار خلفا بسیار است که می‌توان دلیل آن را در دوران معاویه، کنترل قدرت شاخه مروانی دانست که رقیبان تیره معاویه برای کسب قدرت بودند و معاویه تلاش می‌کرد با ایجاد دشمنی و رقابت میانشان، آنان را از‌ اندیشه کسب خلافت بیرون آورد.[۳۰]

در دوران یزید، اختلاف و نارضایتی عمومی برآمده از ناشایست دانستن یزید برای خلافت و نیز سیاست سرکوب یزید که در کربلا و حره و محاصره مکه به صورت پیاپی اعمال شد، سبب این رویداد بود. در دوران بنی‌مروان، اختلاف سیاست خلیفه جدید با خلیفه پیشین یا شکایت مردم مدینه از عملکرد یک امیر و یا وضعیت خاص مردم مدینه در همراهی یا بی‌توجهی به رقیبان امویان، علت این پدیده بوده است.[۳۱] انتقال مرکز خلافت به شام از اعتبار سیاسی مدینه کاست؛ هر چند به سبب وجود فعالان سیاسی و رقبای خلفای اموی در این شهر، مورد توجه خاص امویان بود و در قیاس با شهرهای مکه و طائف اهمیت داشت.[۳۲]

امیران مدینه در دوران اموی به تبع بنی‌امیه به مردم مدینه به چشم بدبینی و کینه‌توزی به سبب قتل عثمان نگاه می‌کردند؛ چنان‌که عبدالملک خلیفه اموی[۳۳] و امرایی چون بسر بن اَرطاة (ابی ارطاة)، [۳۴] حُبَیش بن دَلجه[۳۵] و حجاج بن یوسف به این نکته تصریح کرده‌اند. سیاست آنان اقتضا می‌کرد که به تناسب همراهی مردم مدینه با منافع آنان، از خود روی خوش نشان دهند یا برآنان سختگیری نمایند. بیشتر مردم مدینه بدون توجه به سیاست‌ها و حاکمان در پی زندگی آرام و بی‌دردسر بودند، اما گروهی نیز خلافت بنی‌امیه را نامشروع می‌دانستند. در برابر، برخی افراد، بنی‌امیه را خونخواه واقعی عثمان دانسته، طرفدار آن‌ها بودند.[۳۶]

مروان بن حکم، امیر مدینه در روزگار معاویه، از آن‌جا که معاویه بدون نظرخواهی از او یزید را به جانشینی برگزیده بود، از پذیرفتن بیعت یزید سر باز زد و به نشانه اعتراض به شام رفت. معاویه او را برکنار کرد و سعید بن عاص را مامور بیعت گرفتن از بزرگان مدینه برای یزید و فشار بر مدنیان نمود.[۳۷]

به سال 63 یا 64ق. در دوران یزید، مدینه در معرض هجوم لشکر اموی قرار گرفت که به واقعه حره شهرت دارد و در آن، مردم با غارت، کشتار و هتاکی بی‌نظیر روبه‌رو شدند.[۳۸] حُبیش بن دلجة قینی، فرمانده نظامی و امیر مدینه در خلافت کوتاه مدت مروان، به سرکردگی لشکری از اهل شام با لشکر ابن زبیر درگیر شد و مدینه را در حال ترس و وحشت مردم شهر تصرف کرد. سپس بر فراز منبر خرما خورد و هسته‌هایش را به روی مردم پرتاب کرد و این کار را اقدامی برای خوار کردن و تحقیر آنان که در قتل عثمان سکوت کرده بودند، دانست.[۳۹]

در امارت عثمان بن حیان مُرّی در خلافت ولید بن عبدالملک، وی برای رویارویی با فضایی که در دوران امارت عمر بن عبدالعزیز در مدینه ایجاد شده بود، ضمن خطبه‌ای در آغاز امارتش مردم مدینه را به نفاق متهم و آنان را تهدید نمود. او متهمانی را که تحت تعقیب حجاج بن یوسف بودند، دستگیر و تمام بازرگانان عراقی را از مدینه اخراج کرد و جارچیانش اعلام نمودند که امیر از کسانی که عراقی‌ها را پناه دهند، سلب امنیت می‌نماید.[۴۰] همچنین عثمان، محمد بن منکدر، از محدثان و قاریان مدینه[۴۱] و شماری دیگر را به دلیل امر به معروف و نهی از منکر شلاق زد.[۴۲]

فراوانیِ سوء استفاده‌های مالی و بهره‌گیری از قدرت در دوران ابراهیم بن هشام در خلافت هشام بن عبدالملک و دست‌اندازی بر اموال عمومی، اعتراض مردم مدینه را برانگیخت. ابراهیم با هماهنگی خلیفه، با ساختن دکان‌هایی در بازار مدینه که کاسبان از آن بدون پرداخت اجاره استفاده می‌کردند، آنان را در تنگنا قرار داد.[۴۳] مردم مدینه پس از مرگ هشام، این بازار را با اشاره اطرافیان خلیفه جدید ویران کردند.[۴۴]

در دوران کوتاهی از روزگار اموی، برخی امیران با خشونت کمتر بر مدینه حکم راندند؛ از جمله: ابان بن عثمان (76-83ق.)، عمر بن عبدالعزیز (87-93ق.)، ابوبکر بن محمد بن عمرو بن حزم انصاری(96-101ق.)، عبدالواحد بن عبدالله نضری (104-106ق.)، عبدالعزیز بن عمر بن عبدالعزیز (126-129ق.) . [۴۵]

امارت عمر بن عبد العزیز به سال 87ق. به فرمان ولید بن عبدالملک، نقطه عطفی در امارت عهد اموی بود. او بر خلاف دیگر امیران اموی، با مشورت خواستن از چهره‌های محبوب و معتمد و نیز ملاطفت با مخالفان، چهره مسالمت‌آمیزی به نمایش گذاشت.[۴۶] وی پس از ورود به مدینه، ده تن از فقیهان مدینه را گرد آورد و از آنان خواست تا در تمام امور به او مشورت دهند و اگر ستم یا شکایتی دیدند، وی را آگاه سازند.[۴۷] شکایت حاجیان به خلیفه از این‌که فراریان و مجرمان عراق با استفاده از امنیت دوره امارت عمر بن عبد العزیز، در حرمین شریفین جمع شده‌اند و نیز مخالفت عمر بن عبد العزیز با پیشنهاد ولید برای برکناری برادرش سلیمان از ولایت عهدی و نصب پسرش به جای او، باعث شد تا ولید به سال 93ق. او را برکنار کند.[۴۸]

امارت ابوبکر بن محمد بن عمرو بن حزم در خلافت سلیمان بن عبدالملک (96ق.) و عمر بن عبدالعزیز نیز در شکوفایی علمی مدینه اثر نهاد؛ زیرا ابوبکر، خود، از محدثان و فقیهان بود[۴۹] و پس از لغو قانون منع کتابت حدیث در دوران عمر بن عبدالعزیز، شکوفایی چشمگیری در این زمینه پدید آمد.[۵۰] امارت ابان بن عثمان بن عفان نیز که از تابعین و مؤلفان سیره نبوی است، در دوران عبدالملک، در شکوفایی علمی مدینه نقش داشت.[۵۱] تساهل سیاسی در حکومت عبدالواحد بن عبدالله نصری/ نضری/ قسری نیز دیده می‌شد؛ چنان‌که او را از محبوب‌‌ترین امیران مدینه در این دوران خوانده‌اند.[۵۲]

از امیران استیلائی در دوران اموی، ابوحمزه مختار بن عبدالله اباضی بود که به سال 129ق. با لشکری از خارجیان اباضی به مدینه حمله کرد و پس از شکست لشکر اهل مدینه در قَدید و کشتن چهار هزار تن، بر مدینه چیره شد. وی انگیزه خود را رویارویی با ستم حکمرانان مروانی دانست و به مردم وعده داد که به عدل و سیره پیامبر امارت کند. او پس از سه ماه حکومت در مدینه به سال 130ق. در معرکه‌ای با لشکر مروانیان به فرماندهی محمد بن عبدالملک سعدی در وادی القری کشته شد. پس از آگاهی مردم مدینه از شکست خوارج، آنان نیز بقایای خارجیان را در مدینه از میان بردند.[۵۳] (جدول شماره 3)

امارت مدینه در دوره خلافت ابن زبیر

در دوره نه ساله حکومت زبیریان (ربیع الثانی 64 - 15 جمادی الاول 73ق.) یازده امیر بر مدینه منصوب شدند. شاید بتوان دلیل شمار فراوان امیران زبیری در این دوره را ناتوانی والیان در اداره مدینه دانست.

مدینه در بیشتر این سال‌ها عرصه رقابت نیروهای عبدالملک اموی و ابن زبیر بود. مهم‌ترین این درگیری‌ها واقعه حرّه بود[۵۴] که در آن، یزید لشکری را برای سرکوب ابن زبیر به حجاز گسیل داشت.[۵۵] به فرمان یزید، این لشکر نخست مدینه را محاصره کرد و سه روز به مردم مدینه مهلت داد تا با فرمانبرداری از یزید، با لشکر شام برای سرکوب ابن زبیر همکاری کنند. اما مردم مدینه نپذیرفتند و به فرماندهی عبدالله بن حنظله بر انصار و فرماندهی ابن مطیع بر مهاجران که از سوی ابن زبیر منصوب شده بود، [۵۶] با لشکر شام در 28 ذی‌حجه سال 63 جنگیدند.[۵۷] فرمانده شامیان، مسلم بن عُقبه مُری، پس از شکست دادن سپاه مدینه، به فرمان یزید، سه روز جان و مال و ناموس مردم مدینه را بر لشکر خود مباح کرد.[۵۸] شامیان با قتل عام مردم و صحابه پیامبر و هتک حرمت نوامیس، فاجعه حره را رقم زدند و در پی اعتراف گرفتن از افراد باقیمانده به بردگی برای یزید، برای دستیابی به ابن زبیر به سوی مکه روان شدند.[۵۹] درگیری‌های چندگانه نظامی میان امویان و زبیریان، مسیر کاروان‌های تجاری در حرکت میان مکه و مدینه و شام را نا امن کرد و کاهش منافع تجاری مدینه را به دنبال داشت. خست ورزیدن ابن زبیر در عطا به مردم، بی‌کفایتی حاکمان زبیری مدینه، ضعف دولت زبیری در حمایت از مدینه در برابر بنی‌امیه، و جبهه‌گیری‌های افراطی ابن زبیر بر ضد اهل بیت پیامبر مانند محاصره و تهدید به سوزاندن بنی‌هاشم مایه روی‌گردانی مردم مدینه از زبیریان شد.[۶۰]

امراي مدينه در خلافت عبدالله بن زبير سال
عبيدالله بن زبير بن عوام 64
جعفر بن زبير بن عوام 64
عبيدة بن زبير بن عوام 64
مصعب بن زبير بن عوام 65
عبدالله ابوثور 65
حارث بن حاطب
ابو قيس
جابر بن اسود
وهب بن معتب 65
عبدالرحمن بن محمد بن اشعث 68
طلحة بن عبدالله بن عوف 70-72

امارت مدینه در دوران اقتدار خلافت عباسی

شهر مدینه تا اواخر سده سوم کاملا وابسته به خلافت بود و بیشتر به دست افرادی از خاندان خلافت اداره می‌شد. این از اهمیت امارت مدینه نزد خلفای عباسی نشان داشت. در این دوران، گاه امارت مناطق گوناگون حجاز مانند مکه و طائف و گاه مناطقی دیگر مانند یمن و یمامه نیز به امیر مدینه تفویض می‌شد.[۶۱]

از حوادثی که در این دوران امیران مدینه با آن درگیر بودند، قیام علویان بود که گاه دامنه آن تا مدینه امتداد می‌یافت. قیام ابوالسرایا (199ق.)، [۶۲] حسین شهید فخ (169ق.)، [۶۳] محمد بن صالح بن عبدالله[۶۴] و محمد بن یوسف بن ابراهیم (252-255ق.[۶۵] از آن جمله‌اند. برخی از این افراد به امارت استیلائی مدینه برای مدتی محدود دست یافتند. اینان رقیبان اصلی بنی‌عباس در تصدی خلافت بودند. رهبران این قیام‌ها که بیشتر خاستگاهشان مدینه بود، نه تنها داعیه‌دار امارت بر مدینه بلکه مدعی خلافت بر جهان اسلام بودند.

ستمگری و سخت‌گیری امیران مدینه باعث می‌شد تا گاه مردم با برخی از این قیام‌ها هم‌چون قیام محمد بن عبدالله حسنی، ملقب به نفس زکیه، به سال 145ق. همراهی کنند. این قیام‌ها نه تنها خلافت عباسی را ناگزیر از سرکوب سخت و خونین آن‌ها می‌کرد، بلکه برای پیشگیری از تکرار آن‌ها گاه سیاست سختگیرانه بر ضد بنی‌هاشم به دست امیران مدینه اعمال می‌شد.

خلفای عباسی در کنار این فشارها، گاه با اکرام و بذل عطا و پاداش فراوان به مردم مدینه و گاهی با بهره‌گیری از برخی علویان همسوی خود مانند حسن بن زید بن حسن به سال 150ق.[۶۶] و عبیدالله بن حسن، از فرزندان عباس بن علی و امیرحرمین در روزگار مامون[۶۷] در امارت مدینه، به جلب نظر آنان می‌پرداختند.

ضعف امیر مدینه عبدالله بن ربیع حارثی[۶۸] که به سال 145ق. در پی سرکوب قیام نفس زکیه به عنوان امیر عباسی بر مدینه حکم راند، باعث شد تا به دلیل ستم لشکریان، بردگان مدینه سربه شورش ‌گذارند و او و لشکرش را از مدینه فراری دهند. این شورش تنها در پی پا در میانی افرادی چون ابوبکر بن ابی‌سبره، از فقیهان و محدثان مدینه[۶۹] و دعوت سپاهیان به آرامش و فراخواندن امیر به مدینه که بیم حمله دیگر بار لشکر عباسی بدان می‌رفت، [۷۰] فروکش نمود.[۷۱] از آن پس تا 152ق. امارت مدینه در آرامش گذشت.[۷۲]

در امارت زفر بن عاصم هلالی[۷۳] و به نقلی جعفر بن سلیمان بن علی[۷۴] به سال 160ق. سفر مهدی عباسی به مدینه رخ داد. وی در این سفر، ضمن اکرام مردم مدینه و با هزینه کردن خراج مصر و یمن در حرمین، به توسعه مسجد نبوی از سوی شمال طی سال‌های 160-162/یا 165 پرداخت.[۷۵] از دیگر تلاش‌های امارت مدینه در این سال‌ها، تاسیس برید (چاپارخانه) میان مدینه و مکه و یمن در امارت جعفر بن سلیمان بن علی به سال 166ق. بود[۷۶]

امارت مدینه به سال 196ق. تابع امارت مکه و زیر نظارت داود بن عیسی گشت و فرزندش سلیمان از سوی او نایب مدینه بود.[۷۷] در این سال، با رسیدن فرمان امین عباسی برای یاد نکردن از برادرانش در خطبه‌ها و یادکردن از فرزندش، داود و به تبع او سلیمان، بر پایه عهدنامه‌ای که امین در روزگار پدر امضا کرده بود، او را از خلافت برکنار کردند و به نام مامون خطبه خواندند. مامون نیز به پاداش این کار، امارت حرمین را با عطایای بسیار در اختیار آنان گذاشت.[۷۸] به این ترتیب، مدینه و مکه در درگیری میان امین و مامون در آرامش به سر بردند.

امارت مدینه در دوران افول قدرت عباسیان

پس از متوکل با قدرت یافتن ترکان در دستگاه خلافت، حکومت عباسی اقتدار خود را از دست داد و امیران مناطق گوناگون داعیه‌دار استقلال شدند و تنها به صورت تشریفاتی از خلیفه بغداد در خطبه‌های خود یاد می‌کردند.[۷۹] امارت مدینه نیز از این قاعده مستثنا نبود و با گرفتاری خلفای عباسی و فاطمی به درگیری‌ها و آشفتگی‌های داخلی و بحران‌های سیاسی و اقتصادی، امارت مدینه دچار تحول شد. بسته به کمک مادی یا تهدید نظامی خلیفه عباسی بغداد یا خلیفه فاطمی مصر و پس از آن‌ها حکمرانان ایوبی و مملوکی، از یکی از آن‌ها درخطبه‌های موسم یاد می‌شد و همین مایه اعتبار آنان می‌گشت.

این قدرت‌ها در موارد فراوان، در ازای پرداخت‌های سالانه و هدایا و عطایای دیگر، به سلطه‌ای نمادین بر مدینه و یاد شدن نام حاکمشان در خطبه‌های حرم نبوی بسنده می‌کردند.

از این دولت‌ها طاهریان (حک: 205-254ق.)، صفاریان (حک: 254-270ق.)، اخشیدیان (حک: 330-358ق.)، طولونیان (حک: 279-292ق.)، [۸۰] فاطمیان (حک: 297-567ق.)، ایوبیان (حک: 567-648ق.)، و ممالیک (حک: 648-923ق.) بودند[۸۱] که هر کدام مدتی امارت مدینه منوره را در اختیار گرفت. نفوذ این حکومت‌ها در مدینه با توجه به اقتدار و هزینه‌ای که برای مدینه صرف می‌کردند، متفاوت بود. محمد بن عبدالله طاهری به سال 248ق. به حکم مستعین خلیفه عباسی (حک: 248-252ق.) امارت مکه و مدینه را یافت.[۸۲]

بر پایه ‌گزارشی، معتمد عباسی (حک: 256-279ق.) به سال 257ق. امارت تشریفاتی مکه و مدینه را به عمرو بن لیث صفاری تفویض کرد.[۸۳] به سال 279ق. در پی صلح طولونیان با خلیفه بغداد به امر معتضد عباسی (حک: 279-289ق.) نام خمارویه امیر طولونی در خطبه‌های مناطق گوناگون مدینه برده شد.[۸۴] اخشیدیان (حک: 323-358ق.) نیز مدتی بر حرمین چیره شدند و اشراف مدینه مورد عنایت و توجه خاص آنان بودند.[۸۵]

امارت اشراف حسینی

کنار دولت‌های دیگر، سادات علوی نیز گاه با قیام مسلحانه مدتی امارت مدینه را در دست داشتند؛ از جمله به سال 271ق. محمد و علی نوادگان امام صادق(ع) بر مدینه به مدت یک ماه چیره شدند.[۸۶] در این میان، درگیری میان شاخه‌های گوناگون علویان نیز برای تصاحب قدرت دیده می‌شود. به سال 266ق. درگیری میان شاخه جعفری، فرزندان جعفر بن ابی‌طالب، که قیم مدینه و امیر آن به شمار می‌رفتند، روی داد که به قتل برخی از جعفریان انجامید. این مسئله به سال 271ق. با هجوم محمد و علی از علویان حسینی به مدینه تکرار شد و افزون بر مردمی که در این درگیری کشته شدند، حدود ده تن از سادات جعفری نیز قربانی گردیدند.[۸۷]

هنگامی که صاحب نفوذانی چون خلفای بغداد توازن قوا را میان این گروه‌های درگیر حفظ می‌کردند، ستیزها فروکش می‌کرد؛ چنان‌که در دوران واثق چنین شد. اما با سنگین شدن کفه قدرت به سوی یک طرف از این گروه‌ها، درگیری‌ها فزونی می‌یافت.[۸۸]

امارت مدینه در اواخر سده سوم و چهارم ق. میان سادات حسینی ونوادگان جعفر بن ابی‌طالب دست به دست می‌شد تا آن‌که در میان سادات حسینی مستقر شد.[۸۹] سپس تا روزگار عثمانی، شاخه‌هایی از سادات حسینی همانند بنی‌مهنا، بنی‌جماز و بنی‌منصور امارت مدینه را عهده‌دار شدند.[۹۰]

مذهب اشراف حسینی

مذهب بیشتر اشراف و علویان حاکم بر مدینه تشیع بود[۹۱] ؛ هر چند تمایل به اهل سنت در برخی برهه‌ها دیده می‌شد.[۹۲] به دلیل وابستگی اشراف به دولت‌های ممالیک و عثمانی و وجود اکثریت سنی شهر و نیز حاجیان دیگر کشورها، حتی کسانی که شیعه بودند، معمولاً ناچار به تقیّه بودند.

در سراسر دوره صفوی، شماری فراوان از دانشوران شیعه عرب و ایرانی در مدینه و مکه زندگی می‌کردند.[۹۳] ابن فرحون رواج تشیع امامی را از دوره بنی‌مهنا و با حمایت‌های آنان از دانشوران شیعه می‌داند.[۹۴] نیز ‌گزارش شده که با حمایت‌های دولت ممالیک کار به جایی رسید که در حکومت اشراف شیعی مذهب، شیعیان به سبب رفتار بر پایه مذهب خود، گاه محاکمه و از جانب سخنوران اعزامی از مصر، توبیخ و سرزنش می‌شدند.[۹۵] این ماجرا تا بدان جا رسید که گرایش‌های امیر مدینه به اهل سنت و مخالفت با شیعیان در امارت زهیر بن سلیمان (865-874ق.) و امیرانی دیگر چونفارس بن شامان (901ق.) [۹۶] مایه ناخرسندی شیعیان شد.[۹۷]

قدرت یافتن اهل سنت در امارت اشراف بدان جا رسید که به ‌گزارش سخاوی، در سال 865ق. به فتوای قاضی مالکی مدینه، شیخ عبدالوهاب بن جعفر شامی معروف به فخر را که از بزرگان شیعه در مدینه بود، به اتهام اهانت به صحابه پیامبر گردن زدند.[۹۸] با این حال، در شماری از منابع متعصب ضد شیعه، ‌گزارش‌هایی از کارهای افراطی برخی اشراف امیر مدینه مانند ثابت بن نُعَیر بن هِبه (829ق.) و زبیر بن قیس بن ثابت (855ق.) ضد اهل سنت دیده می‌شود.[۹۹]

امیران مدینه در این دوران طی تشریفات ویژه با حضور فراشان و خادمان حرم نبوی به زیارت پیامبر گرامی(ص) می‌رفتند و در حالی که پیشاپیش آنان یکی از مؤذنان بزرگ شهر با صدای بلند بر پیامبر سلام و صلوات می‌فرستاد، آنان در دو مکان، یکی روبه‌روی میخ نقره‌ای که در دیوار غربی حجره شریف بود ـ و به روایتی، با تکیه به ستون حرس روضه مطهر ـ و دیگری روبه‌روی صورت پیامبر گرامی می‌ایستادند. نیز به همین ترتیب روبه‌روی ضریح شیخین قرار می‌گرفتند و همین گونه به آنان سلام و اظهار محبت می‌کردند.[۱۰۰] البته فیروزآبادی این ادای احترام به شیخین را از ویژگی‌های امیر مدینه هم‌روزگار خود، گویا عطیة بن منصور از آل مهنا، دانسته و آن را ستوده است.[۱۰۱]

روابط امیران اشراف قدرت‌های مجاور

نفوذ فاطمیان در حرمین با میانجی‌گری المعز لدین‌الله (حک: 365ق.) فاطمی به سال 348ق. که توانست درگیری میان سادات حسنی و حسینی را فرونشاند، آغاز شد.[۱۰۲] محمد بن طاهر، ملقب به مسلم، از امیران حسینی مدینه بود که به نام المعز خطبه خواند و همراه وی به مصر رفت و مورد توجه خاص او بود؛ به گونه‌ای که المعز بر او نماز خواند.[۱۰۳] به سال 359ق. به طور رسمی، به نام خلیفه فاطمی در مدینه خطبه خوانده شد.[۱۰۴] روابط امیران مدینه با فاطمیان در 390ق. با انکار نسب آنان از جانب امیران آل مهنا دچار تنش شد و همین باعث گشت که حاکم فاطمی در این سال همراه کاروان حج مصریان، لشکری را برای سیطره بر مدینه بفرستد. او توانست به فرماندهی ابوالفتوح، امیر مکه، آل مهنا را مدتی از مدینه فراری دهد و مدینه را تصرف کند.[۱۰۵]

سلطه فاطمیان بر امارت مدینه تا سال 492ق. ادامه یافت و در این برهه صد ساله، سلطه آل مهنا با افت و خیزهایی استمرار داشت.[۱۰۶] این سلطه در برهه‌هایی هم‌چون دوران بحران اقتصادی مصر به سال 461ق. و هنگام وعده پاداش خلیفه بغداد برای تبعیت امیر مدینه از بغداد به سال 462ق. متزلزل شد.[۱۰۷] به سال492ق. در پی مالیات بستن حسین بن مهنا بر زائران مدینه، حسین بن احمد علوی مشهور به مِخْیَط قیام کرد و امیر مدینه را فراری داد؛ اما امارتش هفت ماه به طول انجامید.[۱۰۸]

امیران مدینه با ضعیف شدن فاطمیان مناسبات خود را با عباسیان گسترش دادند. روابط خوب امیران مدینه با بنی‌عباس، با سفر قاسم بن مهنا به بغداد به سال 576ق. در خلافت مستضیء بالله که با استقبال گرم خلیفه عباسی و تایید امارت قاسم بر مدینه مواجه شد، گسترش یافت. با سلطه ایوبیان بر مصر، نام حاکم ایوبی کنار خلیفه بغداد در خطبه‌های مدینه یاد می‌شد. در دوران صلاح الدین ایوبی، به سال 576ق. او استقبال گرمی از قاسم بن مهنا، امیر مدینه، در مصر انجام داد و در فتح انطاکیه (584ق.) قاسم را همراه خود برد.[۱۰۹] این روابط مایه توجه صلاح الدین به حرمین شد که از نشانه‌های آن می‌توان به پرداخت هزینه مالیات حجاج، [۱۱۰] تعیین خادمان برای مسجد نبوی و تاسیس مقام شیخ الحرم برای نظارت برکار خدام حرم دانست که تا سال‌های بعد باقی ماند.[۱۱۱]

چنین برمی‌آید که کمک‌های صلاح الدین و نیز یاری‌هایی که همان سال‌ها از بغداد به امارت مدینه رسید، در این تغییر موضع سیاسی ـ مذهبی قاسم تاثیر داشت.[۱۱۲] از این سال به بعد نام حاکمان ایوبی در پی نام خلیفه عباسی در خطبه‌های مدینه برده می‌شد، بی‌آن که ایوبیان در امور حکومتی دخالت کنند.[۱۱۳]

در دوره ممالیک، تلاش آنان برای ایفای نقش پویا در حرمین و نفوذ در امارت مدینه به خوبی نمایان است. از جمله در اختلاف میان مالک بن منیف و عزالدین جماز درباره حق مشارکت او در امارت مدینه به سال 665ق. حاکم بَیبَرس به تقاضای مالک، میان آن دو واسطه شد و جماز را به رعایت قراردادشان در این زمینه ملزم کرد و جماز هم پذیرفت.[۱۱۴]

بر پایه ‌گزارش ابن فرحون، از دوران سلطان قلاوون مملوکی برای امامت جمعه و خطبه‌ها و قضاوت میان اهل سنت، یکی از دانشوران سنی از سوی سلطان مصر به مدت شش ماه به مدینه فرستاده می‌شد. برخی از این افراد با صراحت به مخالفت با شیعیان و آیین‌های مذهبی آن‌ها می‌پرداختند و حتی امیران مدینه را زیر فشار قرار می‌دادند.[۱۱۵] سلطه ممالیک و پشتیبانی از اهل سنت به سال 750ق. با اعزام امیر سعد بن ثابت به اوج رسید تا آن‌جا که قضاوت همه کس جز قاضی اعزامی مصر، ممنوع شد.[۱۱۶] از سال 583ق. امیرانی دیگر از نسل مهنا با نام بنی‌مهنا و بنی‌جماز به امارت رسیدند. ‌گزارش‌هایی که در این دوران از امیران مکه با عنوان امیر الحرمین یاد کرده‌اند، تابعیت امارت مدینه از مکه را نشان می‌دهند.[۱۱۷]

ویران شدن قلعه مدینه بر ناامنی‌های پدید آمده از قبایل افزود تا این‌که جمال الدین ابوجعفر محمد بن علی اصفهانی، حاکم موصل و وزیر اتابک زنگی، به بازسازی قلعه مدینه همت گمارد و کاروانسرایی برای مسافران در جوار مسجد نبوی ساخت.[۱۱۸] در این هنگام، امیر مدینه جانشین امیر مکه گشت و نامش به عنوان سومین تن در پی نام سلطان مصر و امیر حرمین در خطبه‌ها برده ‌شد.[۱۱۹]

از رویدادهای مهم مدینه در امارت عزالدین بن شَیحه حسینی که به سال 654ق. روی داد، زلزله‌های آتشفشانی سخت در پیرامون مدینه و جاری شدن مایع مذاب به سوی آن بود که مردم را بسیار هراساند. شریف سنان، قاضی وقت مدینه، از امیر خواست که برای رفع این بلا به درگاه الهی توبه کند. امیر نیز همه بردگان خود را آزاد کرد و اموال مردم را به آنان بازگرداند و مالیات زائران را لغو کرد و همراه مردم مدینه دو شب را در مسجد نبوی و پیرامون روضه مطهر به عبادت و تضرع به درگاه خدا پرداخت. پس از سه روز مسیر این مواد مذاب از مدینه منحرف شد و امنیت برقرار گشت. البته هیات اعزامی امیر مدینه نتوانست علت جاری شدن این مواد مذاب را بیابد.[۱۲۰]

در امارت قسیطل بن زهیر به سال 884ق. امیر مملوکی برجی قایتبای به مدینه آمد و با انجام خدمات فراوان در عمران و آبادانی مدینه، کمک مالی فراوان به امیران نمود.[۱۲۱] یاد کردنی است که آرامگاه برخی اشراف امیر مدینه در صحن مسجد النبی قرار دارد.[۱۲۲]

امارت مدینه در دوران عثمانیان

این دوره در سال 923ق. با سقوط دولت ممالیک در پی تصرف مصر به دست سلطان سلیم عثمانی آغاز شد. شریف مکه‌ در این زمان، ‌فرزندش برکات بن محمد را با کلید کعبه به دیدار سلطان سلیم فرستاد و حجاز سلطه عثمانی را به رسمیت شناخت و حکومت حرمین از سوی سلیم به او و پسرش وا‌گذار شد. بدین ترتیب مدینه نیز زیر سلطه شریف مکه درآمد و او به تدریج بر سراسر حجاز حکومت ‌یافت.

حکمرانان عثمانی از اواخر سده یازدهم تلاش کردند تا به تدریج امارت مدینه را نیز از امیران علوی بستانند و به دست شیخ حرم بسپارند. در این مدت، هنوز علویانِ حسنی در مدینه قدرت داشتند و بخشی از اداره سیاسی این شهر در اختیار آن‌ها بود.[۱۲۳] در این دوره، مسؤولیت‌های حرم نبوی و امارت مدینه میان چهار تن تقسیم شد: 1. قاضی که دست‌کم به مدت یک سال از میان ترکان عثمانی انتخاب می‌شد. 2. شیخ الحرم که بالا‌ترین کارگزار و واسطه قوای دیگر در آستانه و دربار عثمانی بود. او باید در استانبول علوم دینی را می‌آموخت و تبار عثمانی می‌داشت و سنش بیش از 60 سال بود. او محلی ویژه در مسجد نبوی به نام «دکة شیخ الحرم» داشت. حقوق ماهانه شیخ حرم در حد حقوق صدر اعظم عثمانی بود. 3. رئیس پلیس که مسؤولیتش برقراری امنیت داخلی و ادراه امور انتظامی شهر بود. 4. استاندار مدینه که فرمانده لشکر و نیروی نظامی مدینه نیز بود. در روز‌های جمعه، مقام‌های یاد شده و نیز مفتی‌های مذاهب چهارگانه، و مدیر خزانه و امور مالی در دفتر شیخ حرم برای بررسی و حل مسائل شهر گرد می‌آمدند که بدان «مجلس اداره» می‌گفتند.[۱۲۴]

در این دوره، امیر مدینه تنها یک مقام سنتی تشریفاتی برای اداره امور اوقاف مربوط به اشراف به شمار می‌رفت و نامش در پی نام سلطان عثمانی و امیر مکه که بالاتر از او بود، در خطبه‌ها یاد می‌شد. انجام کارهای تبعیض‌آمیز و فشار کارگزاران عثمانی بر مردم مدینه و مهاجرت اجباری برای بسیاری از آنان برای اجرای سیاست ترک‌سازی حجاز[۱۲۵] و نیز ناآرامی‌ها و نبرد قدرت میان امیران مدینه و عثمانی‌ها به زندگی مردم آسیب فراوان وارد کرد.[۱۲۶] این درگیری‌ها به حدی بود که عبدالرحمن انصاری (م. 1342ق.) در فاصله حدود 90 سال میان 1111 تا 1203ق. هفت درگیری را در مدینه ‌گزارش کرده که با دار و دسته یکی از اغوات مرتبط بود.[۱۲۷]

امارت سعودی و تخریب بقیع

در دوران دولت اول سعودی، به سال 1220ق. مدینه به محاصره نیروهای سعودی و وهابی درآمد و امارت مدینه به سعود بن عبدالعزیز سپرده شد. وی با توقیف و تصرف همه اموال موجود در خزائن حرم نبوی، دستور ویران کردن همه گنبد‌های بقیع را صادر کرد.[۱۲۸] از این هنگام تا سال 1227ق. مبارک بن مضیان ظاهری از سوی عبدالعزیز بن سعود امارت مدینه را بر عهده داشت.[۱۲۹]

با توجه به موج اعتراض مسلمانان کشور‌های اسلامی به ویران‌سازی گنبدهای بقیع، دولت عثمانی که به بازستاندن حرمین شریفین از آل سعود میل داشت، لشکری انبوه را برای تصرف مدینه به حجاز فرستاد و توانست به سال 1227ق. مدینه را از آل سعود بازپس گیرد. در سال 1233ق. به فرمان سلطان محمد عثمانی، بازسازی گنبد‌های بقیع انجام شد.[۱۳۰]

پس از سلطه دیگر بار عثمانیان بر مدینه، فرمانده نظامی مدینه، طوسون پاشا، مقام امارت را به استانداری زیر نظر حکمران حجاز تبدیل کرد و استاندار را رئیس شورایی از شیخ الحرم و قاضی شهر و مفتی و... کرد.[۱۳۱] بدرفتاری امیران عثمانی مدینه و افزایش مالیات باعث ناخرسندی مردم ‌شد تا بدان جا که گاه به شورش عمومی می‌انجامید. از جمله در دوره علی پاشا به سال 1326ق. شورش مردم بدان جا کشید که امیر مدینه به فرمان مستقیم سلطان عبد الحمید عثمانی که شکایت مردم مدینه را با تلگراف دریافت کرده بود، برکنار گردید.[۱۳۲] در فاصله سال‌های 1328 تا 1337ق. مدینه به گونه مستقیم با وزارت کشور عثمانی ارتباط یافت و استانی مستقل گشت.[۱۳۳]

امارت مدینه در دولت‌ هاشمیان

در پی شکست و ناکامی دولت عثمانی در جنگ جهانی اول (1914-1918م.) شریف حسین به سال 1335ق. خود را خلیفه مسلمانان خواند و پادشاهی مستقل حجاز را اعلان کرد.[۱۳۴] وی برای تاسیس دولتی مستقل از عثمانیان با همکاری انگلستان تلاش نمود. او به سال 1337ق. امارت مدینه را پس از محاصره‌ای طولانی از سلطه عثمانیان بیرون آورد[۱۳۵] و فرزندش علی را در 17 رجب 1337ق. امیر مدینه تعیین کرد. در این مدت، حدود 18 هزار تن از مردم مدینه که ناچار به هجرت از آن شده بودند، با حمایت دولت‌ هاشمی به آن شهر بازگشتند.[۱۳۶] اما هنگامی که شریف حسین در اداره حرمین ناکام ماند، آل سعود زمینه را برای تسلط بر حرمین مناسب دید و نخست مکه و سپس مدینه و جده را از دست اشراف بیرون ساخت.[۱۳۷] مردم مدینه در پی طولانی شدن محاصره شهر به دست نیروهای طرفدار آل سعود، دو پیک نزد ملک عبدالعزیز فرستادند و اعلام کردند که حاضرند به یکی از فرزندان وی تسلیم شوند. عبدالعزیز پسرش محمد را به امارت مدینه برگزید و در 19 جمادی الثانی 1344ق. امارت مدینه رسماً ازشریف احمد بن منصور به وی سپرده شد.[۱۳۸]

امیران مدینه در دولت‌ هاشمیان: [۱۳۹] شریف علی بن حسین (1337-1343ق.) ؛ شریف احمد بن منصور (1343-1344ق.) ؛ شریف شحات بن علی (1344ق.) قائم مقام مدینه.

امیران مدینه در دوره سعودی تاکنون

هم‌زمان با تشکیل حکومت سعودی به رهبری ملک عبدالعزیز به سال 1344ق. وی بر این شهر تسلط یافت. او در آغاز به دولت‌های اسلامی وعده داده بود تا در صورت تسلط بر حجاز، آن را به صورت یک جمهوری مشترک میان ملل اسلامی اداره کند؛ اما بر خلاف این قرار، خود را پادشاه حجاز خواند.[۱۴۰] با تسلط سعودیان وهابی بر مدینه، در این سال، دومین ویران‌سازی بقاع متبرک بقیع به فتوای بزرگان وهابیت و به دست سعودیان روی داد.[۱۴۱] محمد بن عبدالعزیز تا سال 1385ق. امیر مدینه بود. وی در همان آغاز به ریاض بازگشت و افرادی را طی سال‌ها به عنوان وکیل خود با اختیارات امیر در مدینه گماشت.[۱۴۲]

در این دوران، امیر مدینه از میان فرزندان ملک سعود یا دیگر افراد این خاندان تعیین می‌شد و وظایفی تعریف شده برای او وجود نداشت. تنها امور شرعی و دینی بر عهده قاضی منطقه بود. به سال 1359ق. با تصویب قانون نظام امیران مناطق و مجالس اداری، امیران هر منطقه ملزم به رعایت این قانون شدند که آنان را دارای سلطه بر همه شؤون اداری و جزئی منطقه با رعایت عدل و انصاف می‌نمود.[۱۴۳] بر پایه این قانون، وظایف امیر هر منطقه عبارت است از: نظارت بر برقراری نظم و امنیت منطقه، اجرای احکام قضایی در پی نهایی شدن آن، حفظ حقوق و آزادی‌های شهروندان در چارچوب دین و نظام، تلاش برای پیشرفت اجتماعی و اقتصادی و عمرانی منطقه، کوشش برای رشد خدمات شهری در منطقه، مدیریت استان‌ها و مراکز تابع، حفظ املاک و اموال دولتی، نظارت بر سازمان‌های دولتی و حسن انجام وظایف کارمندان، تماس مستقیم با وزیران و سران دولتی برای رفع نیازها و مدیریت امور منطقه، تقدیم ‌گزارش سالانه به وزیر کشور درباره انجام وظیفه درست ادارات و سازمان‌های منطقه.[۱۴۴] امیر منطقه مدینه در رتبه وزیر است و نایب امیر دررتبه ممتاز و وکیل امیر در رتبه پسین قرار دارند و استانداری زیر نظر مستقیم وکیل امیر اداره می‌شود.

در دوره سعودی، مدینه گسترش فراوان یافته و از توجه خاص برخوردار بوده است. اما با این گسترش، شکل تاریخی ـ طبیعی شهر نابود شده و نه تنها بسیاری از اماکن متبرک به بهانه این گسترش از میان رفته، بلکه برخی از اماکن تاریخی و نیز کوه‌های مهم کاملا محو شده است[۱۴۵] و آن چه که خبیب بن عبدالله در گسترش زمانه عمر بن عبدالعزیز از آن بیم داد، محقق شد.

امیران مدینه و اهل بیت

در پی خلافت امام علی(ع) به فراخور رفتار و جهت‌گیری خلفای اموی و عباسی، رفتار امیر مدینه با اهل بیت پیامبر تغییر می‌کرد. در دوران حکومت اشراف بر مدینه که خود به اهل بیت پیامبر نسب می‌بردند، جز در مواردی‌ اندک، رویکرد امیران مدینه به اهل بیت را می‌توان مثبت شمرد.

در دوران اموی، امیران مدینه به فرمان معاویه، لعن و دشنام‌گویی به امام علی(ع)[۱۴۶] بر منابر مدینه را هم‌چون امیران دیگر مناطق اجرا می‌کردند.[۱۴۷] مروان بن حکم، [۱۴۸] حجاج بن یوسف، [۱۴۹] و هشام بن اسماعیل[۱۵۰] از این امیران بودند. امارت مجدد مروان بن حکم بر مدینه، به منزله قدردانی معاویه از وی به سب بسیج دو هزار نیروی اموی در جلوگیری از دفن امام حسن(ع) کنار جدش رسول خدا بود.[۱۵۱]

در دوران امارت ولید بن عتبه، میان امام حسین(ع) و ولید اختلافی ملکی روی داد. ولید قصد داشت بخشی از املاک امام را غصب کند. امام سوگند خورد که اگر ولید از این کار دست برندارد، با یاری خواستن از اعضای حلف الفضول، داد خود را از ولید بستاند. این تهدید که با اعلام آمادگی برخی اعضای این پیمان چون عبدالله بن زبیر رویارو شد، ولید را از تصمیم خود منصرف ساخت.[۱۵۲] همچنین در زمانه امارت وی در پی مرگ معاویه، یزید به او فرمان داد تا امام حسین(ع) و ابن زبیر و ابن عمر را ناچار به بیعت با یزید کند. این افراد با نرمی از بیعت با یزید سر باززدند.

ولید بر خلاف نظر مروان و به روایتی بر خلاف فرمان یزید[۱۵۳] که از او می‌خواست در صورت خودداری این افراد گردنشان را بزند، قتل امام حسین را گناهی عظیم شمرد که در برابر همه دارایی‌های دنیا، به انجام آن تن نمی‌دهد. به گزارشی، او این کار را قطع رحم دانست و این افراد مخفیانه به مکه رفتند.[۱۵۴] یزید به دلیل این مدارای ولید بن عتبه، وی را از امارت مدینه برکنار کرد.[۱۵۵] ولید در دوران امارتش مانع دیدار دوستان امام حسین با ایشان می‌شد و به این سبب، ایشان به وی اعتراض می‌نمود.[۱۵۶]

به ‌گزارش‌هایی در منابع اهل سنت، برخی امیران مدینه مانند مروان و سعید بن ابی‌عاص با اهل بیت رابطه مناسب داشتند.[۱۵۷] این ‌گزارش‌ها اسناد معتبر ندارند و بر فرض پذیرش، باید آن را به طور نسبی در مقایسه با رفتار دیگر امیران مدینه ارزیابی کرد. خودداری امام حسن و امام حسین یا فقط امام حسین از ازدواج خواهرشان‌ ام کلثوم با سعید بن عاص در دوران امارتش بر مدینه[۱۵۸] و جواب رد به خواستگاری امیر مدینه مروان بن حکم از دختر عبدالله بن جعفر برای ازدواج با یزید[۱۵۹] شواهدی دیگر بر بطلان این ادعا هستند.

از دیگر امیران دشمن اهل بیت در این دوره، می‌توان به حجاج بن یوسف ثقفی اشاره کرد. او افزون بر سب و اهانت به امام علی(ع) و حسنین(ع)، مردم را با شکنجه و تهدید یا تشویق و تطمیع، به این کار وادار می‌کرد.[۱۶۰] در پی سرکوب ابن زبیر به سال 74ق. از سوی عبدالملک، او امارت مدینه و مکه و طائف را یافت. وی در مدینه مردم را آماج اهانت‌ها و تهدید‌های خود قرار داد و به بهانه حمایت نکردن آنان از عثمان، بر گردن برخی صحابه داغ نهاد.[۱۶۱]

با امارت هشام بن اسماعیل مخزومی، مرحله جدید اهانت به امام علی(ع) بر منبر‌ها و ستم‌های فراوان به علویان آغاز شد.[۱۶۲] وی به طور ویژه امام سجاد(ع) را بسیار آزرد.[۱۶۳] در پی مرگ عبدالملک به سال 86ق. پسرش ولید پس از دو سال هشام بن اسماعیل را برکنار نمود[۱۶۴] و به جای او عمر بن عبدالعزیز را گمارد و به او فرمان داد تا هشام را در جایی نزدیک‌ دار مروان ناچار به ایستادن کند تا هرکس از او شکایتی دارد، دادخواهی نماید.[۱۶۵] هشام که بیش از همه به امام سجاد آزار داده بود، از همه بیشتر از مجازات ایشان بیم داشت؛ اما ایشان به اطرافیان و پیروانش سفارش کرد تا از هشام شکایت نکنند. در پی این رفتار، هشام با خواندن آیه «الله اعلم حیث یجعل رسالته» (سوره انعام، آیه124) به شایستگی خاندان رسالت اعتراف کرد.[۱۶۶]

هشام به فرمان عبدالملک، آل علی و آل زبیر را ناچار به دشنام‌گویی به امیر مؤمنان و زبیر نمود و آنان را برای واداشتن به این کار شکنجه داد.[۱۶۷] سب و لعن امام علی(ع) ادامه یافت تا این‌که در دوران خلافت عمر بن عبدالعزیز در سال 91ق. به جای لعن ایشان آیه «اِنَّ اللهَ یَاْمُرُ بِالْعَدْل...» در خطبه خوانده ‌شد.[۱۶۸] وی در دوران امارتش در مدینه، به اهل بیت اظهار دلبستگی می‌کرد و آنان را محبوب‌ترین افراد، حتی برتر از خاندان خود، نزد خویش می‌دانست.[۱۶۹]

در دوره امارت عبدالرحمن بن ضحاک فهری بر مدینه، [۱۷۰] وی فاطمه دختر امام حسین(ع) را تهدید کرد که اگر به ازدواج او درنیاید، پسرش عبدالله را به تهمت شرب خمر شلاق خواهد زد. این تهدید باعث شد که فاطمه نزد خلیفه یزید بن عبدالملک (حک: 101-105ق.) شکایت کند و یزید عبدالرحمن را برکنار و مجازات کرد.[۱۷۱]

امیران اموی مدینه افزون بر فشار مستقیم بر علویان، از سیاست تفرقه‌اندازی میان آنان نیز استفاده می‌کردند. از جمله این تلاش‌ها، ایجاد اختلاف میان سادات حسنی و حسینی در اداره اوقاف اختصاصی آنان بود. خالد بن عبدالملک، امیر مدینه از سوی هشام، زید بن علی و عبدالله بن حسن را فرمان داد تا برای اثبات برتری تیره خود جهت اداره اوقاف، با یکدیگر در مسجد پیامبر مناظره کنند و افتخارات خود و نقطه ضعف‌های رقیبشان را بیان نمایند. اما این دو نفر پس از دیدن نتایج این اختلاف، از شکایت نزد امیر پشیمان شدند و از حق خود انصراف دادند.[۱۷۲]

در دوره عباسیان، برخی امیران مدینه به آزار و دستگیری علویان مامور شدند. شماری از آنان عبارتند از: محمد بن خالد قسری، ریاح بن عثمان مری، [۱۷۳] عمر بن عبدالعزیز عمری، [۱۷۴] بَکّار بن عبدالله زبیری، [۱۷۵] عمرو بن فرج رُخجی، [۱۷۶] عیسی بن یزید جلودی.[۱۷۷] نخستین امیر عباسی در مدینه، داود بن علی بن عبدالله عموی سفاح بود.[۱۷۸] وی به سبب قتل صحابی امام صادق(ع)، معلی بن خنیس، و آزار اهل بیت مورد نفرین ایشان واقع شد و در همان شب به طور ناگهانی درگذشت.[۱۷۹]

امیران مدینه و فدک

از میان امیران مدینه، تنها مروان بن حکم بود که معاویه در پی درخواست او به سال 40ق. فدک را به وی بخشید تا اهل بیت را خشمگین کند.[۱۸۰] البته معاویه به سال 48ق. آن را از او بازستاند.[۱۸۱] اما دیگر بار آن را به او بازگرداند و فدک از وی به عمر بن عبدالعزیز رسید.[۱۸۲] امیر مدینه ابوبکر بن عمر بن حزم در دوران خلافت عمر بن عبدالعزیز، به فرمان وی که درباره فدک و سهم خمس بنی‌هاشم و مقام حضرت فاطمه(س) با او مشورت کرده و حدیث شنیده بود، [۱۸۳] فدک را به فرزندان حضرت فاطمه(س) بازگرداند. به گزارشی، او با فشار امویان بر این اساس که این کار باعث خدشه به فرمان خلفای پیشین است، فدک را بازستاند و تنها درآمدش را میان آنان تقسیم کرد.[۱۸۴] این وضع چندان نپایید و امیر مدینه در دوران یزید بن عبدالملک دیگر بار فدک را تا پایان دولت اموی از علویان غصب کرد.[۱۸۵]

در دوران بنی‌عباس نیز تنها در زمانه‌ اندکی از خلفا، فدک به مالکان واقعی آن رسید. از جمله در دوره مامون به سال 210ق. قُثَم بن جعفر، امیر مدینه، فرمان یافت تا نامه خلیفه در تخطئه غصب فدک را در موسم حج بخواند و آن را به علویان فاطمی بازگرداند.[۱۸۶] این وضع تا خلافت متوکل دوام آورد. وی فدک را در اختیار یکی از فرماندهانش، عبدالله بن عمر بازیار، قرار داد و او نخل‌هایی را که پیامبر با دستان خود کاشته بود، از ریشه درآورد.[۱۸۷] با توجه به مدارکی که امیران مدینه در دوره اشراف را متولیان موقوفات اشراف می‌شمرد، گویا آن چه از فدک باقی مانده بود، در این دوره در اختیار اشراف ماند. البته ‌گزارشی که به صراحت این مطلب را تایید کند، یافت نشده است. تنها ‌گزارشی درباره حسن بن ابی‌حسین مُهَفهَف از اشراف حسنی بر جا مانده است که در خلافت معتضد عباسی به فرمان او سرپرست فدک شد و این در دودمانش باقی ماند.[۱۸۸]

امیران مدینه و آبادانی شهر

بیشتر امیران مدینه با توجه به وابستگی مالی و سیاسی به قطب‌های دیگر، نقشی مستقیم در عمران مدینه نداشتند و آنان معمولاً کار‌گزار بانیان دیگر در این زمینه بوده‌اند. در این میان، نام چند امیر که نقشی برجسته‌تر در این زمینه داشته‌اند، آمده است. به ‌گزارش سمهودی، مروان بن حکم در دوران امارتش بر مدینه، به دستور معاویه، از قسمت عالیه در جنوب مدینه، قناتی را به سوی شمال مدینه در کنار کوه احد حفر کرد. در اثنای عملیات حفاری، بدن شهدای احد بیرون آمد و فرزندانشان به دفن آن همت کردند.[۱۸۹] او همچنین محوطه پیرامونی مسجد را سنگ‌فرش نمود و خانه‌ای را کنار مسجد برای خود ساخت که بعدها به عنوان ‌دار مروان و ‌دار الاماره مدینه شناخته ‌شد. همچنین با حفر قنات از پشت مسجد قبا، چشمه معروف به زرقاء را در برابر مسجدالنبی جاری ساخت.[۱۹۰]

عمر بن عبدالعزیز به فرمان ولید بن عبدالملک، با خرید خانه‌های پیرامون مسجد نبوی و حجره‌های همسران پیامبر، آن‌ها را ویران ساخت و به مسجد نبوی افزود. او در پاسخ به اعتراضخُبَیب بن عبدالله بن زبیر که این کار را مایه محو آثار اسلامی و قراین تاریخی و تفسیری آیات قرآن دانست، او را شکنجه کرد و سبب مرگ وی شد.[۱۹۱] امیر مدینه، حسن بن زید بن حسن به سال 150ق. در خلافت مهدی عباسی، مرمر روبه‌روی منبر پیامبر را عوض کرد و این قسمت از مسجد را گسترش داد.[۱۹۲]

به ‌گزارش سمهودی، عبدالواحد بن عبدالله به سال 104ق. در دوران امارتش برای مسجدالنبی ایوان شُرفات ساخت.[۱۹۳] به سال 161ق. مهدی عباسی فرمان گسترشی گسترده را با مساحت تقریبی 2450 متر به امیر مدینه جعفر بن سلیمان صادر کرد که تا سال 166ق. به طول انجامید و مهم‌ترین گسترش دوران عباسی بود.[۱۹۴]

در امارت عبدالصمد بن علی عباسی، عموی منصور، به سال 156ق. آب‌گرفتگی معابر مدینه تا نزدیک مسجدالنبی روی داد که با راهنمایی برخی پیران شهر، آبراهی برای تخلیه آب‌های مدینه در یکی از بستان‌های صدقات پیامبر به نام «برقه» یافت شد که آب را از مرکز مدینه به سوی وادی بطحان انتقال می‌داد و بدین ترتیب، مشکل آب‌گرفتگی از میان رفت.[۱۹۵] امیر مدینه داود بن عیسی به سال 178ق. هزینه روغن چراغ‌های مسجد مدینه را که تا پیش از آن بر عهده بازاریان مدینه بود، بر عهده بیت المال نهاد.[۱۹۶]

امیر مدینه در خلافت‌ هارون، ابوالبختری وهب بن وهب، به سال 193ق. تعدادی از تیرهای چوبی شکسته سقف مسجد را تعویض کرد.[۱۹۷] وی برای پیشگیری از نفوذ آب به سوی قبله مسجدالنبی، دیوار آن سمت را با سنگ پوشاند. همچنین مسجد مقمل را که به فاصله دو روز از مدینه در مردابی قرار داشت و پیامبر در آن نماز خوانده بود، با هزینه 80 درهم در دوران امارت خود بازسازی کرد.[۱۹۸]

مسجدالنبی هنگام برخورد صاعقه به مناره آن در سال 886ق. دچار آتش‌سوزی شد و همه سقف آن تخریب گشت. امیر مدینه، منیف بن شیحة بن‌ هاشم، و به گزارشی، زین‌الدین فیصل جمازی، برای خاموش کردن آتش مسجد بسیار کوشید و جهت بازسازی آن، نخست با مستعصم عباسی و در پی مایوس شدن از او که گرفتار حمله هلاکو به بغداد شده بود، با قایتبای مملوکی نامه‌نگاری کرد و بازسازی آن را به سال 891ق. به انجام رساند.[۱۹۹]

درخواست شیخ الحرم و امیر وقت مدینه، داود پاشا، و نیز اشراف مدینه از سلطان عبدالمجید اول عثمانی در باب ضرورت بازسازی مسجدالنبی باعث شد تا به فرمان وی بازسازی عظیمی طی سال‌های 1255 تا 1277ق. در مسجد نبوی انجام شود. در این تلاش، افزون بر بازسازی نقاط آسیب دیده در حدود 1293 متر مربع به فضای مسجدالنبی افزوده شد.[۲۰۰]

امیر مدینه، جماز بن ابی‌عیسی شیحه، به سال 657ق. بر روی کوه سلع در شمال مدینه، قلعه امیر مدینه را ساخت تا از فراز آن بر همه جای شهر اشراف داشته باشد.[۲۰۱] این قلعه با مساحت 15000 متر مربع و دیوارهایی به طول 3000 متر و ارتفاع 15 متر به سال 994ق. به دست سلطان سلیمان عثمانی برای استفاده نیروهای نظامی عثمانی بازسازی و تجهیز شد.[۲۰۲]

امیر مدینه، زین‌الدین ضَیغَم/ ضَغِیم منصوری به سال 881ق. مسجد امام علی(ع) نزدیک مسجد غمامه در ناحیه مصلای عید[۲۰۳] و نیز مسجد منسوب به امام علی از مساجد سبعه مشهور به مساجد فتح را به سال 876ق. بازسازی کرد.[۲۰۴] وی همچنین دروازه غربی مدینه به نام باب الحوش را ساخت.[۲۰۵]

در روزگار سلطان عبدالمجید (1265-1277ق.) بازسازی گسترده مسجدالنبی با نظارت امیر مدینه صورت گرفت.[۲۰۶]

امیران مدینه در تفاخر و فضل‌فروشی میان اهل مدینه و مکه نقش داشتند و گاه به این کار دامن می‌زدند. از جمله، مروان بن حکم در پی سخنی طولانی در فضیلت مکه که ایهام بی‌توجهی به مدینه را داشت، مورد اعتراض برخی صحابه قرار گرفت که مدعی برتریِ مدینه بودند.[۲۰۷] نیز داود بن عیسی بن موسی عباسی که به امارت حرمین برگزیده شده و پسرش سلیمان را به نیابت خود امیر مدینه کرده بود، مدتی طولانی در مکه ساکن شد. طولانی شدن سکونت وی در مکه باعث نامه‌نگاری مدنیان و سرودن اشعاری در فضیلت سکونت در مدینه شد که با تشویق داود، از جانب شعرای مکه پاسخ گرفت.[۲۰۸] دامنه این اختلاف به امامان مذاهب گوناگون نیز رسید؛ چنان‌که مالک بر خلاف ابوحنیفه و شافعی و ابن حنبل، مدینه را برتر می‌دانست.[۲۰۹] این رفتار امویان و عباسیان را می‌توان به دلیل وابستگی قومی ایشان به مکه و نیز فضل‌فروشی به انصار دانست.

امیران مدینه و نیروی نظامی

امیر مدینه از نخست فاقد نیروی نظامی کارآمد بود. به همین دلیل، کمتر توان رویارویی با نیروهای مهاجم را داشت و در صورت رویارویی، همچون واقعه‌های قدید و حره، جز شکست به نتیجه‌ای دست نمی‌یافت. شاید به همین دلیل، بسیاری از امیران ترجیح می‌دادند که شهر را بدون خونریزی به نیروی مهاجم وا‌گذار کنند؛ مانند ابوایوب انصاری، امیر مدینه به سال 39ق. و نیز احمد بن منصور، واپسین امیر مدینه به سال 1344ق. پیش از سیطره سعودیان.

این ضعف از عوامل مهم دخالت قدرت‌های منطقه‌ای مجاور در امارت مدینه بود؛ چنان‌که بارها حکمرانان مملوکی و ایوبی و عثمانی با ارسال نیروی نظامی، امیران نافرمانبردار مدینه را سرکوب کرده، به زندان می‌افکندند، مانند اتفاقی که برای عنان بن مغامس بن رمیثه به سال 788ق. روی داد.[۲۱۰]

هرچند مدینه نیروی نظامی درخور توجهی نداشت، منابع از حضور لشکر مدینه در برخی رویدادها یاد کرده‌اند؛ از جمله در دوران ولید بن عبدالملک (حک: 86-96ق.) 1500 تن و در دوران هشام 4000 تن رهسپار کشورگشایی شدند.[۲۱۱]

ناتوانی امیران مدینه در تامین امنیت شهر و راه‌های منتهی به آن، موجب تعرض و غارت اعراب بدوی شد.[۲۱۲] غارتگری قبیله «زِعب» به سال 545ق. از آن جمله بود که باعث شد در موسم حج، مدینه جز شماری‌ اندک زائر نداشته باشد.[۲۱۳] هجوم قبایل غارتگر عرب به کاروان همسر خلیفه و خواهر سلطان مسعود سلجوقی در 545ق. نشان دهنده اوج گستاخی قبایل عرب در غارت کاروان‌های حاجیان و ناامنی راه‌ها است.[۲۱۴] کار به جایی رسید که به سال 590ق. در امارت سالم بن‌ هاشم، در نبود او، اعراب قبیله زعب به مدینه حمله کردند و برادر امیر، قاسم، برای دفاع از شهر بیرون رفت و در این راه جان نهاد.[۲۱۵]

حمله صلیبیان به فرماندهیریموند دی شامون ارناط طی دو عملیات پیاپی به سوی مدینه در سال‌های 577 و 578ق. از دیگر شواهد ضعف نیروی نظامی امیر مدینه است که توانایی رویارویی با یک نیروی 300 نفره را نداشت. لشکر ایوبیان این نیروها را که تا رسیدن به مدینه یک روز فاصله داشتند، سرکوب کرد.[۲۱۶] تنها در دوران عثمانی و‌ هاشمی، قلعه مدینه بازسازی شد و یک نیروی نظامی در آن‌جای گرفت.

امیران مدینه و مسائل اقتصادی

یکی از مسؤولیت‌های امیر مدینه، نظارت بر گردآوری زکات و درآمد و بودجه در دوران گوناگون بود.[۲۱۷] زکات مدینه در سال‌های نخست حکومت امویان، میان مردم تقسیم می‌شد. اما پس از مدتی به افرادی ویژه که نامشان در دیوان خلیفه ثبت شده بود، اختصاص یافت و باقیمانده آن به دمشق فرستاده می‌شد.[۲۱۸] به دستور عمر بن عبدالعزیز، خلیفه وقت، زکات هر منطقه را به جای ارسال به مرکز خلافت، در همان منطقه میان نیازمندان تقسیم می‌کردند. به همین دلیل، در این زمان، وضع اقتصادی مدینه رشدی روزافزون یافت.[۲۱۹]

در دوران بنی‌امیه، برخی گزارش‌ها از محدودیت اختیارات امیر مدینه در امور اقتصادی حکایت دارد.ابراهیم بن هشام مخزومی، از امیران مدینه، در پی اعتراض مدنیان به این‌که عطای آنان از بودجه زکات و صدقه تامین شده و این درخور شان آنان نیست، برای ساکت کردن مردم، ناگزیر از کسب تکلیف از خلیفه هشام بن عبدالملک و دریافت دستور مستقیم او برای تامین عطای آنان از درآمد سرزمین‌های فتح شده بود.[۲۲۰] به رغم هدایای همراه کاروان‌های حج، کمبود بودجه باعث شد تا امیران مدینه از سال 520ق. درآمد صدقات و موقوفات پیامبر(ص) را نیز به دارایی‌های خود بیفزایند، بی‌آن که هیچ یک از خلفای عباسی یا فاطمی آنان را نکوهش کنند.[۲۲۱] همچنین برخی امیران مدینه هم‌چون منصور بن جماز برای حل این مشکل، به گردآوری خمس افزون بر مالیات‌های دیگر از مردم مدینه پرداختند[۲۲۲] و امیران مدینه بارها به دست‌اندازی بر ذخایر نبوی روی آوردند؛ از جمله طفیل بن منصور بن جماز به سال 750ق. و جماز بن هبه در 811ق. و عجلان بن نعیر در 830ق. وثابت بن نعیر و غریر بن هیازع در 824ق. نیز حسن بن زبیری در 901ق. قصد داشت با گرو نگه‌ داشتن 14 تن از ثروتمندان مدینه، اموال آنان را مصادره کند و به غارت برخی قندیل‌های طلا و نقره و هدایای حرم نبوی پرداخت.[۲۲۳] همچنین به سال 862ق. به فرمان سلطان مملوکی مصر، مالیات مکوس برداشته شد و به جای آن، سلطان درآمد یک آبادی را برای امیر مدینه قرار داد.[۲۲۴]

پس از وابسته شدن امیران مدینه به محمد بن برکات، امیر مکّه، درآمد‌های مالی آنان سخت کاهش یافت و به برخی اوقاف محدود شد.[۲۲۵]

برای مطالعه بیشتر

امراء المدینه، بصری، عمر بن شبه

تاریخ امراء المدینة المنوره، عبدالقنی، عارف احمد

حقیق الامنیة بمنظومة امراء مدینة خیر البریه، سیدضیاء بن محمد بن مقبول

التحفة اللطیفة فی تاریخ المدینة الشریفه، سخاوی

التاریخ الشامل للمدینة المنوره، بدر، عبدالباسط

پانویس

  1. لسان العرب، ج‌4، ص26-27؛ الصحاح، ج‌2، ص581؛ تاج العروس، ج‌6، ص32، «امر.
  2. الکافی، ج‌4، ص272؛ الفقه علی المذاهب الاربعه، ج‌1، ص953-954؛ جواهر الکلام، ج‌20، ص52.
  3. نک: فصول من تاریخ المدینه، ص55.
  4. تاریخ طبری، ج9، ص167؛ الکامل، ج6، ص420، 521؛ نهایة الارب، ج22، ص258-259.
  5. السیرة النبویه، ج2، ص595؛ فتوح‏البلدان، ص78؛ التراتیب الاداریه، ج1، ص216.
  6. مسند احمد، ج2، ص244؛ فتح الباری، ج8، ص191؛ امتاع الاسماع، ج3، ص134.
  7. المعجم الکبیر، ج20، ص304؛ شرح نهج البلاغه، ج16، ص165؛ الادارة فی عصر الرسول، ص110.
  8. السیرة النبویه، ج2، ص500؛ البدایة و النهایه، ج4، ص368؛ الادارة فی عصر الرسول، ص110.
  9. الاحکام السلطانیه، ماوردی، ص51؛ الاحکام السلطانیه، ابن فراء، ج1، ص30.
  10. العقد الثمین، ج5، ص355؛ غایة المرام، ج1، ص233.
  11. تحفة المحبین، ص53؛ نک: تاریخ امراء المدینه، ص249.
  12. فصول من تاریخ المدینه، ص35؛ تاریخ امراء المدینه، ص249.
  13. الفهرست، ص125.
  14. موسوعة مکة المکرمه، ج3، ص438؛ الاعلام، ج1، ص267؛ هدیة العارفین، ج1، ص14.
  15. تحقیق الامنیه، ص12-62.
  16. نک: البدء و التاریخ، ج4، ص130؛ بهجة النفوس، ج1، ص136؛ العرب فی العصور القدیمه، ج1، ص342.
  17. الادارة فی عصر الرسول، ص107-108.
  18. تاریخ خلیفه، ص60؛ نک: الطبقات، ج4، ص155؛ الاستیعاب، ج3، ص1198.
  19. السیرة الحلبیه، ج2، ص280؛ الادارة فی عصر الرسول، ص97-98.
  20. تاریخ طبری، ج3، ص318؛ تاریخ ابن خلدون، ج2، ص491.
  21. التاریخ الشامل، ج1، ص317.
  22. تاریخ خلیفه، ص135؛ اسد الغابه، ج1، ص213؛ ج2، ص365.
  23. تاریخ طبری، ج5، ص93؛ اسد الغابه، ج1، ص213، 218؛ امتاع الاسماع، ج13، ص237.
  24. انساب الاشراف، ج2، ص454؛ البدایة و النهایه، ج7، ص321.
  25. الطبقات، خامسه2، ص186؛ تاریخ طبری، ج5، ص139؛ الاستیعاب، ج1، ص162؛ الکامل، ج3، ص383، 385.
  26. انساب الاشراف، ج2، ص454؛ تاریخ طبری، ج5، ص140؛ الغارات، ج2، ص639.
  27. التحفة اللطیفه، ج1، ص49؛ تاریخ امراء المدینه، ص44-51؛ تاریخ معالم المدینه، ص382.
  28. شرف المصطفی، ج4، ص20-21.
  29. التاریخ الشامل، ج1، ص447-448؛ المدینة فی العصر الاموی، ص219.
  30. نک: تاریخ طبری، ج5، ص294؛ البدایة و النهایه، ج10، ص48؛ المدینة فی العصر الاموی، ص82-83، 219، 225.
  31. المدینة فی العصر الاموی، ص219-225.
  32. التاریخ الشامل، ج1، ص448؛ المدینة فی العصر الاموی، ص82؛ فصول من تاریخ المدینه، ص22.
  33. مروج الذهب، ج3، ص122.
  34. تاریخ طبری، ج5، ص139؛ الغارات، ج2، ص602-603؛ البدایة و النهایه، ج7، ص321.
  35. انساب الاشراف، ج6، ص291؛ تاریخ دمشق، ج12، ص87-88.
  36. التاریخ الشامل، ج1، ص324؛ آثار اسلامی، ص57-58.
  37. الامامة و السیاسه، ج1، ص198-199؛ المدینة فی العصر الاموی، ص82-83.
  38. تاریخ یعقوبی، ج2، ص250؛ تاریخ طبری، ج5، ص495.
  39. الطبقات، خامسه2، ص74-75؛ انساب الاشراف، ج6، ص290-291؛ المحبر، ص481.
  40. تاریخ یعقوبی، ج2، ص290؛ المنتظم، ج6، ص317؛ نک: انساب الاشراف، ج5، ص605.
  41. تذکرة الحفاظ، ج1، ص127-128.
  42. المعرفة و التاریخ، ج1، ص660؛ تاریخ الاسلام، ج6، ص261.
  43. تاریخ المدینه، ج1، ص270-271؛ نک: وفاء الوفاء، ج2، ص258-260؛ التاریخ الشامل، ج1، ص417.
  44. تاریخ المدینه، ج1، ص271؛ وفاء الوفاء، ج2، ص260؛ التاریخ الشامل، ج1، ص427.
  45. التاریخ الشامل، ج1، ص451؛ المدینة فی العصر الاموی، ص177-181.
  46. انساب الاشراف، ج8، ص128-129.
  47. تاریخ طبری، ج6، ص427-428؛ الکامل، ج4، ص526؛ التاریخ الشامل، ج1، ص395.
  48. تاریخ طبری، ج6، ص481-482؛ تاریخ الاسلام، ج7، ص189؛ التاریخ الشامل، ج1، ص400-401.
  49. الطبقات، ج5، ص335-336؛ المنتظم، ج7، ص206؛ اعیان الشیعه، ج2، ص308.
  50. انساب الاشراف، ج8، ص127؛ التاریخ الشامل، ج1، ص431.
  51. الطبقات، ج5، ص115-116؛ البدایة و النهایه، ج9، ص233-234؛ التاریخ الشامل، ج1، ص388-389؛ الاعلام، ج1، ص27.
  52. تاریخ طبری، ج7، ص14؛ تاریخ ابن خلدون، ج3، ص106.
  53. انساب الاشراف، ج9، ص296-304؛ البدایة و النهایه، ج10، ص35-36؛ تاریخ ابن خلدون، ج3، ص210-211.
  54. الامامة و السیاسه، ج1، ص228-234؛ انساب الاشراف، ج5، ص321-324.
  55. انساب الاشراف، ج5، ص322-324؛ تاریخ طبری، ج4، ص380-383؛ تاریخ دمشق، ج28، ص209.
  56. البدایة و النهایه، ج8، ص219-220، 262؛ تاریخ ابن خلدون، ج2، ص353.
  57. المنتظم، ج6، ص16.
  58. تاریخ الاسلام، ج5، ص23-25.
  59. الامامة و السیاسه، ج1، ص231، 241؛ البدایة و النهایه، ج8، ص219-220.
  60. التاریخ الشامل، ج1، ص382؛ المدینة فی العصر الاموی، ص172-174.
  61. التاریخ الشامل، ج2، ص4.
  62. تاریخ طبری، ج8، ص529.
  63. تاریخ طبری، ج8، ص200-201؛ مقاتل الطالبیین، ص285.
  64. مقاتل الطالبیین، ص397.
  65. مروج الذهب، ج4، ص91، 94؛ تاریخ ابن خلدون، ج4، ص16.
  66. الکامل، ج6، ص80؛ البدایة و النهایه، ج10، ص106؛ تاریخ ابن خلدون، ج3، ص253.
  67. الطبقات، ج5، ص505؛ تاریخ طبری، ج8، ص576.
  68. تاریخ خلیفه، ص341.
  69. المعارف، ص489.
  70. المنتظم، ج8، ص68-69.
  71. تاریخ طبری، ج7، ص610-614؛ تجارب الامم، ج3، ص409-413؛ الکامل، ج5، ص555-556.
  72. التاریخ الشامل، ج2، ص57-60.
  73. تاریخ طبری، ج8، ص132؛ تاریخ ابن خلدون، ج3، ص261.
  74. تاریخ خلیفه، ص348؛ فتوح‌البلدان، ص56؛ سبل الهدی، ج3، ص340.
  75. الاخبار الطوال، ص386؛ فتوح البلدان، ص17؛ عیون الاثر، ج1، ص226؛ سبل الهدی، ج3، ص340.
  76. تاریخ الاسلام، ج10، ص25؛ البدایة و النهایه، ج10، ص149؛ تاریخ امراء المدینه، ص131.
  77. تاریخ طبری، ج8، ص438، 440؛ المنتظم، ج10، ص27.
  78. تاریخ طبری، ج8، ص440-441؛ تاریخ الاسلام، ج13، ص44؛ تجارب الامم، ج4، ص84-85.
  79. نک: دولت عباسیان، ص167-180.
  80. التاریخ الشامل، ج2، ص127.
  81. موجز التاریخ الاسلامی، ص275.
  82. تاریخ طبری، ج9، ص258؛ الکامل، ج7، ص118؛ تاریخ ابن خلدون، ج3، ص375.
  83. تاریخ سیستان، ص234؛ شفاء الغرام، ج2، ص298.
  84. بغیة الطلب فی تاریخ حلب، ج7، ص3383.
  85. تاریخ ابن خلدون، ج4، ص409؛ صبح الاعشی، ج4، ص302؛ تاریخ مکه، ص228-229.
  86. النجوم الزاهره، ج3، ص65؛ تاریخ ابن خلدون، ج4، ص15.
  87. تاریخ طبری، ج9، ص552-553؛ المجدی، ص303؛ الکامل، ج7، ص413.
  88. تاریخ ابن خلدون، ج4، ص139.
  89. صبح الاعشی، ج4، ص302؛ اطلس شیعه، ص416.
  90. تاریخ ابن خلدون، ج4، ص16، 140-141.
  91. قلائد الجمان، ج1، ص165-166؛ صبح الاعشی، ج4، ص306؛ اطلس شیعه، ص416.
  92. تاریخ المدینه، ابن فرحون، ص84.
  93. آثار اسلامی، ص197.
  94. تاریخ المدینه، ابن فرحون، ص194؛ المدینة المنورة فی العصر المملوکی، ص196.
  95. تاریخ المدینه، ابن فرحون، ص200-205.
  96. التحفة اللطیفه، ج1، ص58.
  97. تاریخ المدینه، ابن فرحون، ص84؛ التحفة اللطیفه، ج1، ص58، 359-360؛ تاریخ امراء المدینه، ص312.
  98. التحفة اللطیفه، ج2، ص222، 403.
  99. التحفة اللطیفه، ج1، ص229، 357.
  100. المغانم المطابه، ج1، ص174؛ التحفة اللطیفه، ج1، ص34.
  101. المغانم المطابه، ج1، ص174.
  102. تاریخ ابن خلدون، ج4، ص130؛ التاریخ الشامل، ج2، ص134.
  103. صبح الاعشی، ج4، ص302.
  104. الکامل، ج8، ص612.
  105. تاریخ ابن خلدون، ج4، ص140؛ امتاع الاسماع، ج14، ص625؛ التاریخ الشامل، ج2، ص146.
  106. صبح الاعشی، ج4، ص303-304؛ تاریخ امراء المدینه، ص504-505.
  107. تاریخ مکه، ص257.
  108. المنتظم، ج16، ص180؛ النجوم الزاهره، ج5، ص104؛ عمدة الطالب، ص308؛ رقابت عباسیان و فاطمیان، ص64؛ تاج العروس، ج10، ص254، «خیط.
  109. تاریخ الاسلام، ج40، ص39؛ تاریخ ابن خلدون، ج5، ص368؛ ج4، ص140؛ تاریخ المدینه، ابن فرحون، ص214-215.
  110. نک: النجوم الزاهره، ج6، ص79؛ تاریخ امراء المدینه، ص249.
  111. تحفة المحبین، ص53-54؛ تاریخ امرا ء المدینه، ص252.
  112. التاریخ الشامل، ج2، ص183.
  113. التاریخ الشامل، ج2، ص193.
  114. نهایة الارب، ج30، ص147؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، ص154.
  115. تاریخ المدینه، ابن فرحون، ص192، 199، 201، 205.
  116. تاریخ المدینه، ابن فرحون، ص206-207؛ التحفة اللطیفه، ج1، ص271.
  117. التحفة اللطیفه، ج1، ص193؛ ج2، ص374، 368؛ تاریخ امراء المدینه، ص245-246؛ التاریخ الشامل، ج2، ص216.
  118. النجوم الزاهره، ج5، ص365؛ التاریخ الشامل، ج2، ص172.
  119. وفاء الوفاء، ج2، ص145؛ التاریخ الشامل، ج2، ص318.
  120. البدایة و النهایه، ج13، ص190؛ تاریخ الخمیس، ج2، ص373؛ وفاء الوفاء، ج1، ص116-117.
  121. وفاء الوفاء، ج2، ص230؛ التاریخ الشامل، ج2، ص310.
  122. تاریخ مکة المشرفه، ج1، ص257.
  123. آثار اسلامی، ص197.
  124. فصول من تاریخ المدینه، ص35؛ تاریخ معالم المدینه، ص387-389.
  125. قصة الاشراف و ابن سعود، ص174؛ فصول من تاریخ المدینه، ص40، 48.
  126. المدینة المنورة فی التاریخ، ص148.
  127. الاخبار الغریبه، ص8، 20-90.
  128. من اخبار الحجاز و النجد، ص104؛ عنوان المجد فی تاریخ نجد، ص137؛ البقیع، ص84-85.
  129. تاریخ امراء المدینه، ص400.
  130. مرآة الحرمین، ص478؛ البقیع، ص91-92.
  131. تاریخ امراء المدینه، ص405.
  132. فصول من تاریخ المدینه، ص41؛ تاریخ امراء المدینه، ص420.
  133. تاریخ امراء المدینه، ص421-422.
  134. قصة الاشراف و ابن سعود، ص212-213؛ فصول من تاریخ المدینه، ص48-49.
  135. تنظیمات الدوله، ص88؛ فصول من تاریخ المدینه، ص48-49.
  136. فصول من تاریخ المدینه، ص49.
  137. تنظیمات الدوله، ص94-95؛ فصول من تاریخ المدینه، ص55.
  138. فصول من تاریخ المدینه، ص55.
  139. تاریخ معالم المدینه، ص388-389؛ تاریخ امراء المدینه، ص426-428.
  140. قصة الاشراف و ابن سعود، ص305-306.
  141. کشف الارتیاب، ص287؛ قصة الاشراف و ابن سعود، ص313.
  142. فصول من تاریخ المدینه، ص55.
  143. تنظیمات الدوله، ص176-187.
  144. سایت رسمی وزارت کشور عربستان سعودی.
  145. آثار اسلامی، ص250.
  146. تذکرة الخواص، ص65؛ التذکرة الحمدونیه، ج3، ص396.
  147. شرح نهج البلاغه، ج4، ص59؛ الفخری، ص129؛ تاریخ الخمیس، ج2، ص316-317.
  148. الکامل، ج4، ص193.
  149. المعرفة و التاریخ، ج2، ص617؛ نک: الغارات، ج2، ص842-843.
  150. تاریخ طبری، ج11، ص631؛ تاریخ الاسلام، ج6، ص215.
  151. الطبقات، خامسه1، ص364-365؛ تاریخ الاسلام، ج4، ص228-229.
  152. السیرة النبویه، ج1، ص134-135؛ انساب الاشراف، ج2، ص14.
  153. الفتوح، ج5، ص17-18؛ تاریخ یعقوبی، ج2، ص241.
  154. الفتوح، ج5، ص15-21؛ انساب الاشراف، ج5، ص302-303؛ تاریخ الاسلام، ج4، ص169-170.
  155. تاریخ الاسلام، ج4، ص170.
  156. انساب الاشراف، ج5، ص302-303؛ ج3، ص156-157.
  157. الکامل، ج4، ص193؛ الصراط المستقیم، ج3، ص218.
  158. تاریخ الاسلام، ج4، ص227؛ نک: البدایة و النهایه، ج8، ص86.
  159. انساب الاشراف، ج5، ص143.
  160. انساب الاشراف، ج7، ص383؛ الطبقات، ج6، ص168؛ نک: الغارات، ج2، ص841-843.
  161. التاریخ الشامل، ج1، ص385.
  162. تاریخ طبری، ج11، ص631؛ کشف الغمه، ج2، ص312؛ تاریخ الاسلام، ج6، ص215.
  163. الطبقات، ج5، ص95، 170؛ تاریخ طبری، ج11، ص631؛ ج6، ص428؛ تاریخ یعقوبی، ج2، ص283.
  164. تاریخ خلیفه، ص241؛ المنتظم، ج6، ص279.
  165. تاریخ یعقوبی، ج2، ص283؛ تاریخ طبری، ج6، ص427-428.
  166. الطبقات، ج5، ص170؛ تاریخ طبری، ج6، ص428؛ کشف الغمه، ج2، ص312.
  167. انساب الاشراف، ج9، ص450؛ تاریخ دمشق، ج13، ص68.
  168. الطبقات، ج5، ص307؛ الفخری، ص129؛ تاریخ الخمیس، ج2، ص317.
  169. الطبقات، ج5، ص302؛ سبل الهدی، ج11، ص15.
  170. التاریخ الشامل، ج1، ص409.
  171. انساب الاشراف، ج2، ص197-198؛ تاریخ طبری، ج7، ص13؛ نهایة الارب، ج21، ص395-396.
  172. تاریخ طبری، ج7، ص164؛ تجارب الامم، ج3، ص129-130؛ التاریخ الشامل، ج1، ص419.
  173. تاریخ طبری، ج7، ص531-532؛ تاریخ الاسلام، ج9، ص17.
  174. مقاتل الطالبیین، ص294-296.
  175. تاریخ طبری، ج8، ص244؛ تجارب الامم، ج3، ص509-510.
  176. مقاتل الطالبیین، ص479.
  177. شرح الاخبار، ج3، ص337؛ عیون اخبار الرضا، ج1، ص172.
  178. انساب الاشراف، ج3، ص83؛ تاریخ طبری، ج7، ص458.
  179. شرح الاخبار، ج3، ص302-303؛ الارشاد، ج2، ص184-185؛ اعلام الوری، ج1، ص524.
  180. تاریخ یعقوبی، ج2، ص223؛ فدک، ص210.
  181. تاریخ طبری، ج5، ص231؛ مروج الذهب، ج3، ص25.
  182. الطبقات، ج5، ص303.
  183. الطبقات، ج5، ص303-304؛ شرح نهج البلاغه، ج16، ص278.
  184. شرح نهج البلاغه، ج16، ص278؛ الشافی فی الامامه، ج4، ص102-104.
  185. تاریخ یعقوبی، ج2، ص306.
  186. فتوح البلدان، ص42؛ معجم البلدان، ج4، ص240؛ الکامل، ج2، ص225.
  187. شرح نهج البلاغه، ج16، ص217؛ فدک فی التاریخ، ص36-42؛ کشف الغمه، ج2، ص117.
  188. عمدة الطالب، ص86؛ تحفة الازهار، ج1، ص183.
  189. وفاء الوفاء، ج3، ص149-150؛ فصول من تاریخ المدینه، ص22؛ التاریخ الشامل، ج1، ص329؛ نک: تاریخ المدینه، ابن شبه، ج1، ص16-17.
  190. تاریخ المدینه، ابن شبه، ج1، ص17؛ وفاء الوفاء، ج3، ص149؛ المعالم الاثیره، ص204.
  191. تاریخ یعقوبی، ج2، ص284؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج9، ص93؛ تاریخ الاسلام، ج6، ص345-346.
  192. تاریخ المدینه، ج1، ص17-18؛ وفاء الوفاء، ج1، ص264.
  193. وفاء الوفاء، ج2، ص98.
  194. وفاء الوفاء، ج2، ص106؛ فصول من تاریخ المدینه، ص98؛ عمارة و توسعة المسجد النبوی، ص112.
  195. تاریخ المدینه، ابن شبه، ج1، ص169-170؛ وفاء الوفاء، ج3، ص214؛ التاریخ الشامل، ج2، ص62.
  196. صبح الاعشی، ج4، ص308؛ الدرة الثمینه، ص122.
  197. وفاء الوفاء، ج2، ص123-124، 205.
  198. وفاء الوفاء، ج2، ص205.
  199. وفاء الوفاء، ج2، ص185؛ المغانم المطابه ج2، ص452؛ اعیان الشیعه، ج11، ص138.
  200. فصول من تاریخ المدینه، ص98؛ عمارة و توسعة المسجد النبوی، ص146-153.
  201. تحفة الازهار، ج2، ص370؛ معالم المدینة المنوره، ج1، ق1، ص334.
  202. تحفة الازهار، ج2، ص346؛ فصول من تاریخ المدینه، ص50.
  203. وفاء الوفاء، ج3، ص7؛ مرآة الحرمین، ص471.
  204. وفاء الوفاء، ج3، ص44؛ تحفة الازهار، ج2، ص443.
  205. وفاء الوفاء، ج2، ص272.
  206. تاریخ و آثار اسلامی، ص222؛ آثار اسلامی، ص265.
  207. شرف المصطفی، ج2، ص407؛ امتاع الاسماع، ج10، ص364.
  208. محاضرة الابرار، ج1، ص264؛ تاریخ دمشق، ج17، ص175.
  209. شرح الشفا، ج2، ص163؛ تاریخ الخمیس، ج1، ص124؛ امتاع الاسماع، ج10، ص346؛ السیرة الحلبیه، ج2، ص40.
  210. الضوء اللامع، ج6، ص147-148.
  211. الطبقات، ج5، ص154؛ تاریخ طبری، ج7، ص29؛ التاریخ الشامل، ج1، ص452-453.
  212. التاریخ الشامل، ج2، ص169.
  213. الکامل، ج11، ص148-149؛ الوافی بالوفیات، ج29، ص85؛ تاج العروس، ج2، ص55، «زعب.
  214. تاریخ الاسلام، ج37، ص27؛ شذرات‌الذهب، ج4، ص139؛ التاریخ الشامل، ج2، ص174.
  215. الکامل، ج12، ص110؛ التاریخ الشامل، ج2، ص193.
  216. السلوک، ج1، ص10-11؛ تاریخ المدینه، ابن فرحون، ص226؛ التاریخ الشامل، ج2، ص186-189.
  217. حجاز در صدر اسلام، ص231.
  218. التاریخ الشامل، ج1، ص453؛ المدینة فی العصر الاموی، ص228.
  219. نک: الطبقات، ج5، ص268؛ التاریخ الشامل، ج1، ص406.
  220. الطبقات، ج5، ص323؛ تاریخ دمشق، ج7، ص153؛ التاریخ الشامل، ج1، ص415.
  221. وفاء الوفاء، ج3، ص153-154؛ ج2، ص145؛ التاریخ الشامل، ج2، ص170.
  222. تاریخ المدینه، ابن فرحون، ص232.
  223. وفاء الوفاء، ج2، ص141-142، 153؛ التحفة اللطیفه، ج1، ص45؛ تحفة الازهار، ج2، ص416؛ التاریخ الشامل، ج2، ص320.
  224. غایة المرام، ج1، ص543.
  225. وفاء الوفاء، ج2، ص145؛ التاریخ الشامل، ج2، ص318.

منابع

 محتوای این مقاله برگرفته شده از: دانشنامه حج و حرمین شریفین مدخل امرای مدینه.
  • آثار اسلامی مکه و مدینه: رسول جعفریان، قم، مشعر، 1386ش
  • الاحکام السلطانیه: الماوردی (م. 450ق.)، قاهره، دار الحدیث
  • الاحکام السلطانیه: محمد القاضی ابویعلی ابن الفراء (م. 458ق.)، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1421ق
  • الاخبار الطوال: ابن داود الدینوری (م. 282ق.)، به کوشش عبدالمنعم، قم، الرضی، 1412ق
  • الاخبار الغریبه: السید جعفر بن حسین‌هاشم (م. 1342ق.)، قاهره، مکتبة الخانجی، 1413ق
  • الادارة فی عصر الرسول: احمد عجاج کرمی، قاهره، دار السلام، 1427ق
  • الارشاد: المفید (م. 413ق.)، بیروت، دار المفید، 1414ق
  • الاستیعاب: ابن عبدالبر (م. 463ق.)، به کوشش البجاوی، بیروت، دار الجیل، 1412ق
  • اسد الغابه: ابن اثیر (م. 630ق.)، بیروت، دار الکتاب العربی
  • اطلس شیعه: رسول جعفریان، تهران، سازمان جغرافیایی نیروهای مسلح، 1387ش
  • اعلام الوری: الطبرسی (م. 548ق.)، قم، آل البیت، 1417ق
  • الاعلام: الزرکلی (م. 1396ق.)، بیروت، دار العلم للملایین، 1997م
  • اعیان الشیعه: سید محسن الامین (م. 1371ق.)، به کوشش حسن الامین، بیروت، دار التعارف
  • الامامة و السیاسه: ابن قتیبه (م. 276ق.)، به کوشش علی شیری، بیروت، الرضی، 1413ق
  • امتاع الاسماع: المقریزی (م. 845ق.)، به کوشش محمد عبدالحمید، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1420ق
  • انساب الاشراف: البلاذری (م. 279ق.)، به کوشش زکار و زرکلی، بیروت، دار الفکر، 1417ق
  • البدء و التاریخ: المطهر المقدسی (م. 355ق.)، بیروت، دار صادر، 1903م
  • البدایة و النهایه: ابن کثیر (م. 774ق.)، بیروت، مکتبة المعارف
  • بغیة الطلب فی تاریخ حلب: عمر ابن العدیم (م. 660ق.)، به کوشش زکار، بیروت، دار الفکر
  • بهجة النفوس و الاسرار: عبدالله محمد المرجانی (م. 699ق.)، به کوشش محمد شوقی، ریاض، مکتبة الملک فهد، 1425ق
  • تاج العروس: الزبیدی (م. 1205ق.)، به کوشش علی شیری، بیروت، دار الفکر، 1414ق
  • تاریخ ابن خلدون: ابن‏ خلدون (م. 808ق.)، به کوشش خلیل شحاده، بیروت، دار الفکر، 1408ق
  • تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر: الذهبی (م. 748ق.)، به کوشش عمر عبدالسلام، بیروت، دار الکتاب العربی، 1410ق
  • تاریخ امراء المدینه: عارف عبدالغنی، دمشق، دار کنان، 1417ق
  • تاریخ الخمیس: حسین الدیاربکری (م. 966ق.)، بیروت، مؤسسة شعبان، 1283ق
  • التاریخ الشامل للمدینة المنوره: عبدالباسط بدر، مدینه، 1414ق
  • تاریخ المدینة المنوره (نصیحة المشاور): ابن فرحون (م. 769ق.)، به کوشش شکری، بیروت، دار الارقم
  • تاریخ المدینة المنوره: ابن شبّه (م. 262ق.)، به کوشش شلتوت، قم، دار الفکر، 1410ق
  • تاریخ خلیفه: خلیفة بن خیاط (م. 240ق.)، به کوشش زکار، بیروت، دار الفکر، 1414ق
  • تاریخ سیستان: ناشناس (م. قرن5ق.)، به کوشش ملک الشعرای بهار، تهران، کلاله خاور، 1366ش
  • تاریخ طبری (تاریخ الامم و الملوک): الطبری (م. 310ق.)، به کوشش محمد ابوالفضل، بیروت، دار احیاء التراث العربی
  • تاریخ مدینة دمشق: ابن عساکر (م. 571ق.)، به کوشش علی شیری، بیروت، دار الفکر، 1415ق
  • تاریخ معالم المدینه: احمد یاسین الخیاری (م. 1380ق.)، ریاض، مکتبة ملک فهد، 1419ق
  • تاریخ مکة المشرفه: محمد ابن الضیاء (م. 854ق.)، به کوشش علاء و ایمن، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1424ق
  • تاریخ مکه از آغاز تا پایان دولت شرفای مکه: احمد السباعی (م. 1404ق.)، ترجمه، جعفریان، تهران، مشعر، 1385ش
  • تاریخ و آثار اسلامی مکه مکرمه و مدینه منوره: اصغر قائدان، تهران، مشعر، 1386ش
  • تاریخ الیعقوبی: احمد بن یعقوب (م. 292ق.)، بیروت، دار صادر، 1415ق
  • تجارب الامم: ابوعلی مسکویه (م. 421ق.)، به کوشش امامی، تهران، سروش، 1379ش
  • تحفة الازهار و زلال الانهار: ضامن بن شدقم الحسینی (م. 1090ق.)، به کوشش الجبوری، تهران، میراث، 1420ق
  • التحفة اللطیفه: شمس الدین السخاوی (م. 902ق.)، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1414ق
  • تحفة المحبین و الاصحاب: عبدالرحمن الانصاری (م. 1195ق.)، به کوشش العرویسی، تونس، المکتبة العتیقه، 1390ق
  • تحقیق الامنیه: ضیاء بن محمد عطار، مکتبة التوبه، 1432ق
  • التذکرة الحمدونیه: محمد ابن حمدون (م. 562ق.)، به کوشش احسان عباس و دیگران، بیروت، دار صادر
  • تذکرة الخواص: سبط بن الجوزی (م. 654ق.)، بیروت، اهل بیت
  • تذکرة الحفّاظ: الذهبی (م. 748ق.)، بیروت، دار احیاء التراث العربی
  • ترتیب الاداره (نظام الحکومة النبویه): عبدالحی الکتانی، بیروت، دار الکتاب العربی
  • تنظیمات الدولة فی عهد الملک عبدالعزیز: ابراهیم بن عویض، ریاض، العبیکان، 1414ق
  • جواهر الکلام: النجفی (م. 1266ق.)، به کوشش قوچانی و دیگران، بیروت، دار احیاء التراث العربی
  • حجاز در صدر اسلام: صالح احمد العلی، ترجمه، آیتی، مشعر، 1375ش
  • الدرة الثمینه: محمد ابن نجار (م. 643ق.)، به کوشش شکری، بیروت، دار الارقم
  • دولت عباسیان: محمد سهیل طقوش، ترجمه، جودکی، قم، پژوهشکده حوزه و دانشگاه، 1380ش
  • رقابت عباسیان و فاطمیان: سلیمان الخراشیه، ترجمه، جعفریان، مشعر، 1385ش
  • سبل الهدی: محمد بن یوسف الصالحی (م. 942ق.)، به کوشش عادل احمد و علی محمد، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1414ق
  • السلوک لمعرفة دول الملوک: المقریزی (م. 845ق.)، به کوشش محمد عبدالقادر، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1418ق
  • السیرة الحلبیه: الحلبی (م. 1044ق.)، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1427ق
  • السیرة النبویه: ابن هشام (م. 213/218ق.)، به کوشش السقاء و دیگران، بیروت، دار المعرفه
  • الشافی فی الامامه: السید المرتضی (م. 436ق.)، به کوشش حسینی، تهران، مؤسسة الصادق7، 1410ق
  • شذرات الذهب: عبدالحی بن العماد (م. 1089ق.)، بیروت، دار الفکر، 1409ق
  • شرح الاخبار فی فضائل الائمة الاطهار، النعمان المغربی (م. 363ق.)، به کوشش جلالی، قم، نشر اسلامی، 1414ق
  • شرح نهج البلاغه: ابن ابی الحدید (م. 656ق.)، به کوشش محمد ابوالفضل، دار احیاء الکتب العربیه، 1378ق
  • شرف النبی (شرف المصطفی): ابوسعید خرگوشی (م. 406ق.)، مکه، دار البشائر، 1424ق
  • شفاء الغرام: محمد الفاسی (م. 832ق.)، ترجمه، مقدس، مشعر، 1386ش
  • صبح الاعشی: احمد بن علی القلقشندی (م. 821ق.)، به کوشش زکار، دمشق، وزارة الثقافه، 1981م
  • الصراط المستقیم: زین‏ الدین العاملی النباطی (م. 877ق.)، به کوشش بهبودی، المکتبة المرتضویه، 1384ق
  • الضوء اللامع: شمس الدین السخاوی (م. 902ق.)، بیروت، دار مکتبة الحیاة
  • الطبقات الکبری (الخامسه): ابن سعد (م. 230ق.)، به کوشش اسلمی، طائف، مکتبة الصدیق، 1414ق
  • الطبقات الکبری: ابن‏ سعد (م. 230ق.)، به کوشش محمد عبدالقادر، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1418ق
  • العرب فی العصور القدیمه: لطفی عبدالوهاب، دار المعرفة الجامعیه
  • العقد الثمین فی تاریخ البلد الامین: محمد الفاسی (م. 832ق.)، به کوشش محمد عبدالقادر، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1419ق
  • عمارة و توسعة المسجد النبوی: ناجی محمد حسن عبدالقادر، به کوشش عطیه محمد، بیروت، نادی المدینة المنوره، 1416ق
  • عمدة الطالب: ابن عنبه (م. 828ق.)، قم، انصاریان، 1417ق
  • عیون اخبار الرضا(ع): الصدوق (م. 381ق.)، بیروت، اعلمی، 1404ق
  • عیون الاثر: ابن سید الناس (م. 734ق.)، بیروت، دار القلم، 1414ق
  • الغارات: ابراهیم ثقفی الکوفی (م. 283ق.)، به کوشش المحدث، بهمن، 1355ش
  • غایة المرام باخبار سلطنة البلد الحرام: عبدالعزیز بن فهد المکی (م. 920ق.)، به کوشش شلتوت، السعودیه، جامعة القری، 1409ق
  • فتح الباری: ابن حجر العسقلانی (م. 852ق.)، بیروت، دار المعرفه
  • فتوح البلدان: البلاذری (م. 279ق.)، بیروت، دار الهلال، 1988م
  • الفتوح: ابن اعثم الکوفی (م. 314ق.)، به کوشش علی شیری، بیروت، دار الاضواء، 1411ق
  • فخری: ابن الطقطقی (م. 709ق.)، به کوشش عبدالقادر، بیروت، دار القلم، 1418ق
  • فدک فی التاریخ: محمد باقر الصدر (م. 1401ق.)، به کوشش عبدالجبار، مرکز الغدیر، 1415ق
  • فدک: محمد باقر حسینی جلالی، قم، کنگره میراث علمی و معنوی حضرت فاطمه، 1384ش
  • فصول من تاریخ المدینة المنوره: علی حافظ، جده، شرکة المدینة المنوره، 1417ق
  • الفقه علی المذاهب الاربعة و مذهب اهل‏البیت: عبدالرحمن الجزیری، محمد غروی و مازج یاسر، بیروت، الثقلین، 1419ق
  • الفهرست: ابن الندیم (م. 438ق.)، به کوشش تجدد
  • قصة الاشراف و ابن سعود: علی الوردی، بیروت، دار الوراق، 2007م
  • قلائد الجمان: قلقشندی (م. 821ق.)، به کوشش ابیاری، دار الکتب الحدیثه، 1383ق
  • الکافی: الکلینی (م. 329ق.)، به کوشش غفاری، تهران، دار الکتب الاسلامیه، 1375ش
  • الکامل فی التاریخ: ابن اثیر (م. 630ق.)، بیروت، دار صادر، 1385ق
  • کشف الارتیاب: سید محسن الامین (م. 1371ق.)، به کوشش امین، مکتبة الحریس، 1382ق
  • کشف الغمه: علی بن عیسی الاربلی (م. 693ق.)، بیروت، دار الاضواء، 1405ق
  • لسان العرب: ابن منظور (م. 711ق.)، قم، ادب الحوزه، 1405ق
  • المجدی فی انساب الطالبیین: علی بن محمد العلوی (م. 709ق.)، به کوشش المهدوی، قم، مکتبة النجفی، 1409ق
  • محاضرة الابرار: ابن عربی (م. 638ق.)، دار الکتب العلمیه
  • المحبّر: ابن حبیب (م. 245ق.)، به کوشش ایلزه لیختن شتیتر، بیروت، دار الآفاق الجدیده
  • المدینة المنورة فی التاریخ: عبدالسلام‌هاشم حافظ، دمشق، ملتزم الطبع، 1402ق
  • المدینة المنوره (مجله): مرکز بحوث و دراسات المدینة المنوره
  • المدینة المنورة فی العصر المملوکی: عبدالرحمن المدیرس، مرکز الملک فیصل، 1422ق
  • مرآة الحرمین: ابراهیم رفعت پاشا (م. 1353ق.)، ترجمه، انصاری، تهران، مشعر، 1376ش
  • مروج الذهب: المسعودی (م. 346ق.)، به کوشش اسعد داغر، قم، دار الهجره، 1409ق
  • مسند احمد: احمد بن حنبل (م. 241ق.)، بیروت، دار صادر
  • المعارف: ابن قتیبه (م. 276ق.)، به کوشش ثروت عکاشه، قم، الرضی، 1373ش
  • المعالم الاثیره: محمد محمد حسن شراب، بیروت، دار القلم، 1411ق
  • معالم المدینة المنورة بین العمارة و التاریخ: عبدالعزیز بن عبدالرحمن کعکی، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1419ق
  • معجم البلدان: یاقوت الحموی (م. 626ق.)، بیروت، دار صادر، 1995م
  • المعجم الکبیر: الطبرانی (م. 360ق.)، به کوشش حمدی عبدالمجید، دار احیاء التراث العربی، 1405ق
  • المعرفة و التاریخ: الفسوی (م. 277ق.)، به کوشش الامری، بیروت، الرساله، 1401ق
  • المغانم المطابه: محمد الفیروزآبادی (م. 817ق.)، مدینه، مرکز بحوث و دراسات المدینه، 1423ق
  • مقاتل الطالبیین: ابوالفرج الاصفهانی (م. 356ق.)، به کوشش مظفر، قم، دار الکتاب، 1385ق
  • المنتظم: ابن الجوزی (م. 597ق.)، به کوشش محمد عبدالقادر و دیگران، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1412ق
  • موجز التاریخ الاسلامی: احمد معمور العسیری، دمام، 1417ق
  • موسوعة التاریخ الاسلامی العصر المملوکی: مفید الزیدی، عمان ـ اردن، دار اسامه، 2003م
  • موسوعة مکة المکرمة و المدینة المنوره: احمد زکی یمانی، مصر، مؤسسة الفرقان، 1429ق
  • النجوم الزاهره: ابن تغری بردی الاتابکی (م. 874ق.)، مصر، وزارة الثقافة و الارشاد القومی
  • نهایة الارب: احمد بن عبدالوهاب النویری (م. 733ق.)، قاهره، دار الکتب و الوثائق، 1423ق
  • الوافی بالوفیات: الصفدی (م. 764ق.)، به کوشش الارنؤوط و ترکی مصطفی، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1420ق
  • وفاء الوفاء: السمهودی (م. 911ق.)، به کوشش محمد عبدالحمید، بیروت، دار الکتب العلمیه، 2006م
  • هدیة العارفین: اسماعیل پاشا (م. 1339ق.)، بیروت، دار احیاء التراث العربی