ابوجهل

از ویکی حج
(تغییرمسیر از عمرو بن هشام بن مغیره)

ابوجهل، از سران قریش و از دشمنان سرسخت پیامبر اسلام(ص) در مکه. او از تیره بنی‌مخزوم بود. به جهت زیرکی و هوشش به او ابوالحِکَم می‌گفتند؛ اما پیامبر او را ابوجهل نامید. وی به شدت با پیامبر دشمنی می‌کرد و اقدامات بسیاری برضد او و مسلمانان انجام داد؛ از جمله شکنجه‌کردن مسلمانانی چون یاسر و سمیه، جلوگیری از تبلیغ اسلام، آزار پیامبر، تهدید ابوطالب به قتل پیامبر و طرح پیشنهاد مشارکت همه طوایف قریش در قتل پیامبر.

آیه ۸ سوره فرقان که می گوید: {وَقَالَ الظَّالِمُونَ إِن تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلا مَسحُورًا} (و ستمكاران گفتند: «جز مردى افسون‌شده را دنبال نمى‌كنيد»)، درخصوص ابوجهل نازل شده است که با متهم‌کردن پیامبر به سحر، مسلمانان را پیروان فردی جادوگر می‌خواند. ابوجهل از عوامل اصلی شکل‌گیری غزوه بدر بود. او در این جنگ که به شکست مشرکان مکه انجامید، به دست دو جوان کشته شد.

نام و نسب[ویرایش | ویرایش مبدأ]

عمرو بن هشام بن مغیره[۱] از تیره بنی‌مخزوم قبیله قریش بود. از این رو که مادرش أسماء بنت مخربه/مخرمة بن جندل از بنی‌نهشل بن دارم بن مالک بن حنظله بود،[۲] ، او را ابن الحنظلیه[۳] نیز خوانده‌اند. پدرش هشام از مردان سرشناس و مهمان‌نواز مکه به شمار می‌رفت و بر بنی‌مخزوم ریاست داشت. قریش مرگ او را مبدأ تاریخ خود قرار داد.[۴] از زمان ولادت ابوجهل و زندگی او پیش از ظهور اسلام، آگاهی چندانی در دست نیست. وی از بازرگانان ثروتمند و اشراف مکه بود.[۵]

خانه ابوجهل[ویرایش | ویرایش مبدأ]

بنی‌مخزوم در ورودی اجیاد کبیر سکونت داشتند. خانه ابوجهل نیز همان‌جا بود[۶] و بعدها به هِشام بن سلیمان رسید.[۷] این خانه اکنون کنار درِ مسجدالحرام و در مجاورت باب النبی، در قشاشیه، قرار گرفته است.[۸] ناصر خسرو، خانه وی را برابر باب المعامل از درهای مسجدالحرام دانسته که بعدها به مستراح تبدیل شده است.[۹]

ملقب‌شدن به ابوجهل[ویرایش | ویرایش مبدأ]

زیرکی و هوشیاری او در آن عصر سبب شد تا برخلاف سنت عرب جاهلی که عضویت در‌ دار الندوه را برای غیر بنی‌قصی به ۴۰ سالگی مشروط کرده بود،[۱۰] در نوجوانی[۱۱] یا حدود ۳۰ سالگی[۱۲] عضو آن شورا شود.[۱۳] شاید به همین سبب قریش وی را ابوالحکم می‌خواند. بعدها پیامبر(ص) از او با کنیه ابوجهل یاد کرد.[۱۴]

دشمنی با پیامبر[ویرایش | ویرایش مبدأ]

ابوجهل پس از آشکار شدن دعوت پیامبر، از دشمنان سرسخت وی و مسلمانان بود. او نبوّت را بر پایه فرهنگ قبیلگی تحلیل می‌کرد[۱۵] و می‌گفت: ما و فرزندان عبدمناف در شَرَف و بزرگی به رقابت برخاستیم. اطعام کردند و اطعام کردیم؛ عطا کردند و عطا کردیم تا به نزدیک هم رسیدیم. گفتند: از ما پیامبری است که بر او وحی می‌شود. به خدا سوگند! هرگز بدو ایمان نیاورده، تصدیقش نخواهیم کرد.[۱۶]

در گزارشی دیگر، ابوجهل در پاسخ اخنس بن شریق، از دشمنان پیامبر که درباره ایشان پرسیده بود، به‌ رغم تأکید بر صداقت پیامبر، از پذیرش نبوت پیامبر تنها به دلیل تعصب قبیلگی و اینکه بنی‌قصی خاندان پیامبر، ریاست مکه و مناصب کعبه را نیز عهده‌دار بودند، سر باززد و ‌گفت: با پذیرش نبوت محمد، چه چیزی برای دیگر تیره‌های قریش می‌ماند؟ گفته‌اند آیه ۳۳ سوره انعام درباره این سخن وی نازل شده است که ضمن عدم تکذیب پیامبر، قرآن را انکار می‌کرد:[۱۷] {فإنّهم لایکذّبونک و لکنّ الظالمین بآیاتِ اللهِ یجحَدونَ}.

اقدامات ابوجهل برضد اسلام[ویرایش | ویرایش مبدأ]

ابوجهل برای بازداشتن تازه‌مسلمانان از پایبندی به اسلام، رفتاری کینه‌توزانه با آنان در پیش گرفت. شکنجه یاسر و سمیه از وابستگان بنی‌مخزوم[۱۸] که به شهادت آن دو انجامید، از آن جمله است. او زنیره کنیز بنی‌مخزوم را چنان شکنجه کرد که نابینا شد.[۱۹] برخی مفسران آیه ۲۰ سوره فرقان را درباره ابوجهل و چند تن دیگر می‌دانند که به تحقیر ابوذر و دیگر مؤمنان می‌پرداختند:[۲۰] : {و جَعَلنا بَعضَکم لِبعضٍ فِتنةً أتَصبِرونَ و کانَ ربُّک بَصیراً} (و برخى از شما را براى برخى ديگر [وسيله‌] آزمايش قرار داديم. آيا شكيبايى مى‌كنيد؟ و پروردگار تو همواره بيناست).

وی برای بازگرداندن عیاش بن ابی‌ربیعه، برادر مادری‌اش که به اسلام گرویده و به یثرب مهاجرت کرده بود، تمام تلاش خود را به کار گرفت و پس از بازگرداندنش او را شکنجه کرد.[۲۱] همچنین برادر خود سلمه را که پس از هجرت دوم به حبشه به مکه بازگشته بود، حبس کرد و او تا سال پنجم هجری نتوانست به مدینه هجرت کند.[۲۲] ابوجهل با متهم‌کردن پیامبر به سحر، مسلمانان را پیروان فردی جادوگر می‌خواند. آیه ۸ سوره فرقان {وَقَالَ الظَّالِمُونَ إِن تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلا مَسحُورًا} (و ستمكاران گفتند: «جز مردى افسون‌شده را دنبال نمى‌كنيد.») به همین سخن اشاره دارد.[۲۳]

ابوجهل آنگاه که‌اندک ملایمت ولید بن مغیره، از بزرگان بنی‌مخزوم، را با پیامبر دریافت، با حیله‌گری وی را بر آن داشت تا کلام خداوند را سحر بخواند.[۲۴] آیات ۲۴ و ۲۵ سوره مُدثّر {فقال إنْ هذا إلَّا سِحرٌ یؤثَر إنْ هذا إلَّا قولُ البَشرِ} (و گفت: «اين [قرآن‌] جز سحرى كه [به برخى‌] آموخته‌اند نيست. اين غير از سخن بشر نيست».) بیان‌کننده این واقعه‌اند.[۲۵] او در اقدامی دیگر همسو با بزرگان قریش از کسانی بود که در ایام حج راه‌های مکه را میان خود قسمت نموده، ضدّ پیامبر تبلیغ می‌کردند. قرآن در آیه ۹۰ سوره حِجر به آنان اشاره کرده است: {کمَا أَنزَلنَا عَلَی المُقتَسِمِینَ} (همان‌گونه كه [عذاب را] بر تقسيم‌كنندگان نازل كرديم). او به تمسخر پیامبر و آیات قرآن می‌پرداخت؛ چنان‌که از تمسخر وی پس از نزول آیات ۲۷-۳۰ سوره مدثّر یاد شده است.[۲۶] برخی مفسران وی را از مصداق‌های مستهزئین در آیه {إِنَّا کفَینَاک المُستَهزِئِینَ} (حجر/۱۵، ۹۵) دانسته‌اند.[۲۷]

به گفته ابن سعد، طرح مشارکت مردان تیره‌های مختلف قریش در قتل پیامبر، پیشنهاد ابوجهل بود. او به منظور ناتوان‌کردن بنی‌هاشم در انتقام از قاتل و بسنده‌کردن آنان به پذیرش خون‌بها این طرح را داد.[۲۸] آیه ۳۰ سوره انفال به این توطئه اشاره کرده است: {و إذ یمکر بِک الَّذین کفروا لِیثبِتوک أو یقتلوک أو یخرِجوک وَ یمکرونَ و یمکرُ اللهُ و اللهُ خَیرُ الماکرینَ} (و یاد کن هنگامی را که کافران با تو نیرنگ می‌کردند تا تو را به بند کشند یا بکشند یا [از مکه] اخراج کنند. نیرنگ می‌زدند و خدا تدبیر می‌کرد و خدا بهترین تدبیر‌کننده است).

وی همچنین همراه برخی سران قریش نزد ابوطالب رفت. آنان با تهدید به قتل پیامبر از ابوطالب خواستند تا برادرزاده‌اش را از دعوت بازدارد.[۲۹] گفته‌اند: ابوجهل سوگند یاد کرد که اگر پیامبر را در نماز ببیند، گردنش را بزند[۳۰] یا سرش را بر صخره‌ای بکوبد.[۳۱] گفته‌اند:‌او در صدد وفا به سوگند خود بود که آیات ۹ تا ۱۴ سوره علق نازل شد و او ناکام ماند: {أَرَأَیتَ الَّذِی ینهَی عَبدًا إِذَا صَلَّی... أَلَم یعلَم بِأَنَّ اللهَ یرَی} (آيا ديدى آن كس را كه باز مى‌داشت، بنده‌اى را آنگاه كه نماز مى‌گزارد؟...مگر ندانسته كه خدا مى‌بيند؟). به باور برخی مفسران، آیات ۸ تا ۹ سوره یس نیز درباره تصمیم ابوجهل به قتل پیامبر در حال نماز نازل شده است تا ناکام بماند.[۳۲] : {إِنَّا جَعَلنَا فِی أَعنَاقِهِم أَغلالا فَهِی إِلَی الأذقَانِ فَهُم مُقمَحُونَ وَجَعَلنَا مِن بین أَیدِیهِم سَدًّا وَمِن خَلفِهِم سَدًّا فَأَغشَینَاهُم فَهُم لا یبصِرُونَ وَسَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَأَنذَرْ‌تَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْ‌هُمْ لَا يُؤْمِنُونَ } (و [ما] فراروى آنها سدى و پشت سرشان سدى نهاده و پرده‌اى بر [چشمان‌] آنان فرو گسترده‌ايم، در نتيجه نمى‌توانند ببينند. و آنان را چه بيم دهى [و] چه بيم ندهى، به حالشان تفاوت نمى‌كند؛ نخواهند گرويد).

درگیری با حمزه[ویرایش | ویرایش مبدأ]

روزی ابوجهل به آزار پیامبر پرداخت و حمزه عموی پیامبر به حمایت از ایشان، خشمگینانه ضربتی بر او زد. آورده‌اند که آیه ۱۲۲ سوره انعام در این باره نازل شد:[۳۳] {أَوَمَن کانَ مَیتًا فَأَحیینَاهُ وَجَعَلنَا لَهُ نُورًا یمشِی بِهِ فِی النَّاسِ کمَن مَثَلُهُ فِی الظُّلُمَاتِ لَیسَ بِخَارِجٍ مِنهَا کذَلِک زُینَ لِلکافِرِینَ مَا کانُوا یعمَلُونَ} (آيا كسى كه مرده‌[دل‌] بود و زنده‌اش گردانيديم و براى او نورى پديد آورديم تا در پرتو آن، در ميان مردم راه برود، چون كسى است كه گويى گرفتار در تاريكي‌هاست و از آن بيرون‌آمدنى نيست؟ اين‌گونه براى كافران آنچه انجام مى‌دادند، زينت داده شده است.).[۳۴]

حضور در جنگ بدر[ویرایش | ویرایش مبدأ]

با هجرت پیامبر به یثرب، ابوجهل به تلاش خود بر ضد وی و مسلمانان ادامه داد.[۳۵] هنگامی که پیک ابوسفیان برای نجات کاروان قریش از دستیابی مسلمانان به مکه رسید، ابوجهل بر بام کعبه رفت و مکیان را به خروج از شهر و رویارویی با مسلمانان تشویق کرد.[۳۶] پس از نجات کاروان تجاری قریش به رهبری ابوسفیان و درخواست وی برای بازگشت سپاه قریش به مکه، وی بر رویارویی با مسلمانان اصرار ورزید و افراد خواهان بازگشت را بزدل و سحرشده پیامبر شمرد و همه را برای ادامه حرکت سپاه ترغیب کرد.[۳۷] او با این سخنان، نخستین نبرد جدی قریش با مسلمانان را به راه‌انداخت و خود در این لشکرکشی از «مُطْعِمین» یعنی کسانی بود که تهیه خوراک سپاه قریش را بر عهده داشتند.

واحدی از کلبی نقل میکند که آیه ۳۶ سوره انفال درباره ۱۲ تن از اطعام‌کنندگان غزوه بدر نازل شد که یکی از آنان ابوجهل بود[۳۸] و۱۰ شتر خویش را در جریان نبرد بدر ذبح کرد.[۳۹] خداوند در این آیه بخشش اموال برای بازداشتن از دین خدا را مایه حسرت کافران و شکست و درافتادن به دوزخ را سرانجام آنان دانسته است: {إِنَّ الَّذِینَ کفَرُوا ینفِقُونَ أَموَالَهُم لِیصُدُّوا عَن سَبِیلِ اللهِ فَسَینفِقُونَهَا ثُمَّ تَکونُ عَلَیهِم حَسرَةً ثُمَّ یغلَبُونَ وَالَّذِینَ کفَرُوا إِلَی جَهَنَّمَ یحشَرُونَ} (بى‌گمان، كسانى كه كفر ورزيدند، اموال خود را خرج مى‌كنند تا [مردم را] از راه خدا بازدارند. پس به زودى [همه‌] آن را خرج مى‌كنند و آنگاه حسرتى بر آنان خواهد گشت. سپس مغلوب مى‌شوند. و كسانى كه كفر ورزيدند، به سوى دوزخ گردآورده خواهند شد).

ابوجهل در روز بدر خداوند را به داوری خواند و با این دستاویز که دین آنان قدیم و دین محمد جدید است، از خدا خواست تا اهل هر یک از دو دین را که نزد او محبوب‌تر است، یاری کند. به گفته طبرسی آیه ۱۹ سوره انفال به این رخداد اشاره دارد.[۴۰] برخی منابع از نفرین رسول خدا به ابوجهل پیش از آغاز نبرد بدر سخن گفته‌اند.[۴۱] پس از صف‌آرایی دو سپاه، پیامبر قریش را از جنگ بر حذر داشت و عدم تمایل خود به رویارویی با آنان را اعلام کرد. برخی از قریشیان از این پیشنهاد پیامبر استقبال کردند؛ اما ابوجهل با تحریک و ترغیب آنان، با پیشنهاد ترک مخاصمه مخالفت کرد[۴۲] و یاران پیامبر را لقمه‌ای بیش ندانست[۴۳] و گفت: امروز بازنمی‌گردیم تا خدا میان ما و پیامبر حکم کند.[۴۴]

پیش از شروع جنگ تن به تن، او برای خنثی‌کردن سخنان عتبة بن ربیعه که مخالف جنگ بود و نیز تحریک عواطف نیروهای خود، به عامر حضرمی فرمان داد تا سر خود را تراشیده، با ریختن خاک بر سر خود، خون برادرش را که در سریه نخله به سال دوم هجری کشته شده بود، طلب کند.[۴۵] زخم زبان‌های تند ابوجهل به عتبه و ترسو خواندنش، وی را واداشت تا در نبردی که خود برای خاموش‌کردن شعله‌اش می‌کوشید، نخستین کسی باشد که همراه پسرش ولید و برادرش شیبه، جنگ تن به تن را آغاز کند.[۴۶] کشته شدن این سه تن، ضربه‌ای سخت به قریش زد؛ ولی ابوجهل با سخنان خود به آنان اطمینان داد که پیروز خواهند شد و خطاب به مسلمانان شعار داد: «لنا العزی و لا عزی لکم» (ما عزی را داریم و شما ندارید). مسلمانان به فرمان پیامبردر پاسخ او شعار «الله مولینا و لا مولی لکم» (خدا مولای ما است و شما مولا ندارید) سر دادند.[۴۷]

درگذشت[ویرایش | ویرایش مبدأ]

این نبرد به شکست مکیان انجامید.[۴۸] در آن ابوجهل که فرماندهی سپاه مشرکان را بر عهده داشت، به دست دو جوان کم سال انصاری به نام معاذ بن عمرو و معاذ بن عفراء یا عوف و معوذ بن عفراء از پای درآمد. هنگامی که هنوز رمقی در تن داشت، عبدالله بن مسعود سر او را از تن جدا کرد.[۴۹] وی را با دیگر کشتگان در چاه بدر دفن کردند.[۵۰] مفسران آیه ۵۰ سوره انفال را در شأن ابوجهل و دیگر کشتگان بدر دانسته‌اند: {وَلَو تَرَی إِذ یتَوَفَّی الَّذِینَ کفَرُوا المَلائِکةُ یضرِبُونَ وُجُوهَهُم وَأَدبَارَهُم وَذُوقُوا عَذَابَ الحَرِیقِ}؛ «اگر ببینی آنگاه که فرشتگان جان کافران را می‌ستانند، بر چهره و پشت آنان می‌زنند و گویند: عذاب سوزان را بچشید!»[۵۱]

پیامبر که منتظر شنیدن خبر هلاک ابوجهل بود و او را سردسته پیشوایان کفر و فرعون امت می‌دانست،[۵۲] با شنیدن این خبر، خدا را بر تحقق وعده‌اش سپاس گفت.[۵۳] ابوجهل هنگام کشته شدن ۷۰ سال داشت.[۵۴] مفسران از او ذیل آیه ۵۵ سوره فرقان، آیه ۱۵ سوره لیل نیز سخن گفته و وی را از مصداق‌های کافران[۵۵] و اهل شقاوت[۵۶] دانسته‌اند.

فرزندان ابوجهل[ویرایش | ویرایش مبدأ]

او پسر و دختری داشت؛ اما نسلش ادامه نیافت[۵۷] و ابتر ماند. برخی مفسران او را از مصداق‌های ابتر در آیه ۳ سوره کوثر دانسته‌اند.[۵۸] البته بر پایه سخن مشهور، نزول این سوره درباره عاص بن وائل است.[۵۹] فرزندش عکرمه نیز همانند پدر از دشمنان سرسخت پیامبر بود. وی در غزوه احزاب به سال پنجم هجری در شمار پنج تن از نام‌آوران سپاه دشمن بود که از خندق گذشت؛ اما در پی کشته شدن عمرو بن عبدود به دست امام علی(ع)، گریخت و خود را نجات داد.[۶۰]

پیوند به بیرون[ویرایش | ویرایش مبدأ]

پانویس[ویرایش | ویرایش مبدأ]

  1. المحبّر، ص۱۳۹؛ انساب الاشراف، ج۱، ص۱۲۵.
  2. الطبقات، ج۶، ص۳؛ السیرة النبویه، ج۱، ص۶۲۳.
  3. السیرة النبویه، ج۱، ص‌۶۲۳‌؛ انساب الاشراف، ج۱، ص۳۴۸.
  4. المحبّر، ص‌۱۳۹؛ المنمق، ص۳۳۲.
  5. جامع ‌البیان، ج‌۲۰، ص‌۱۱۹.
  6. تاریخ مکه، ص۶۹.
  7. اخبار مکه، ج۲، ص۲۵۸؛ حجاز در صدر اسلام، ص۴۷۲.
  8. مرآة الحرمین، ص۱۴۷.
  9. سفرنامه ناصر خسرو، ص۱۲۸.
  10. اخبار مکه، ج۲، ص‌۲۵۳.
  11. عیون الاخبار، ج۱، ص۳۳۳.
  12. الاشتقاق، ص‌۱۵۵.
  13. عیون الاخبار، ج۱، ص۳۳۳؛ الاشتقاق، ص‌۱۵۵.
  14. انساب الاشراف، ج۱، ص۱۴۱.
  15. جامع البیان، ج۷، ص‌۲۴۰.
  16. السیر و المغازی، ص‌۲۱۰.
  17. نک جامع البیان، ج۷، ص۲۴۰؛ مجمع البیان، ج۴، ص۴۵۵.
  18. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۸؛ التعریف و الاعلام، ص۱۷۲.
  19. انساب الاشراف، ج۱، ص۲۲۱-۲۲۲.
  20. روض الجنان، ج۱۴، ص۲۰۵.
  21. الطبقات، ج۳، ص۲۰۶؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص‌۴۵.
  22. انساب الاشراف، ج۱، ص۲۳۷.
  23. التعریف و الاعلام، ص۲۲۷.
  24. اسباب النزول، ص۴۶۸؛ مجمع البیان، ج۱۰، ص۵۸۴.
  25. السیرة النبویه، ج۱، ص۲۷۱.
  26. مجمع‌ البیان، ج۱۰، ص۵۸۷.
  27. التعریف و الاعلام، ص۱۶۳.
  28. السیرة النبویه، ج۱، ص۴۸۱-۴۸۲؛ الطبقات، ج۱، ص۱۷۶؛ المحبّر، ج۱، ص۱۶۰.
  29. السیرة النبویه، ج۱، ص۴۱۷؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۳۲۳، ۳۲۵.
  30. جامع البیان، ج۳۰، ص۳۲۱.
  31. جامع البیان، ج‌۲۲، ص‌۱۸۳.
  32. التفسیر الکبیر، ج۲۶، ص۲۵۴.
  33. مجمع البیان، ج۴، ص۵۵۵.
  34. جامع البیان، ج۸، ص۳۰.
  35. السیرة النبویه، ج‌۲، ص‌۴۸۰؛ مجمع البیان، ج۴، ص‌۸۲۶.
  36. الکشاف، ج۲، ص۱۹۷.
  37. المغازی، ج۱، ص۳۷؛ البدایة و النهایه، ج۳، ص۲۷۰-۲۷۱.
  38. اسباب النزول، ص۲۴۰؛ کشف الاسرار، ج۴، ص۴۳.
  39. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۴۵.
  40. مجمع البیان، ج۴، ص۸۱۷.
  41. المغازی، ج۱، ص۴۶.
  42. المغازی، ج۱، ص۶۱.
  43. السیرة النبویه، ج۱، ص۶۲۳؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۴۴۴.
  44. المغازی، ج۱، ص۶۳-۶۴؛ السیرة النبویه، ج۱، ص۶۲۳.
  45. المغازی، ج۱، ص۶۴؛ السیرة النبویه، ج۱، ص۶۲۳.
  46. المغازی، ج۱، ص۶۶-۶۷؛ انساب الاشراف، ج۱، ص۳۵۱.
  47. سبل الهدی، ج۴، ص۳۶.
  48. المغازی، ج۱، ص۵۳؛ السیرة النبویه، ج۱، ص۶۱۷.
  49. المغازی، ج۱، ص۹۱؛ انساب الاشراف، ج۱، ص۱۴۷، ۲۸۱.
  50. البدایة و النهایه، ج۳، ص۲۹۲-۲۹۳.
  51. جامع البیان، ج۱۰، ص۳۱؛ مجمع البیان، ج۴، ص۸۴۶.
  52. انساب الاشراف، ج۱، ص۱۴۱.
  53. المغازی، ج۱، ص۹۱.
  54. انساب الاشراف، ج۱، ص۱۳۰.
  55. جامع البیان، ج۱۹، ص۱۸؛ الدر المنثور، ج۵، ص۷۴.
  56. الکشاف، ج۴، ص۷۶۴.
  57. جمهرة انساب العرب، ص۱۴۵؛ اسد الغابه، ج۳، ص۵۷۰.
  58. تفسیر قرطبی، ج۲۱، ص۲۲۲.
  59. جامع البیان، ج۳۰، ص۲۱۲؛ اسباب النزول، ص۴۹۴.
  60. السیرة النبویه، ج۲، ص۲۲۴‌-۲۲۶؛ تاریخ یعقوبی، ج‌۲، ص‌۵۰.

منابع[ویرایش | ویرایش مبدأ]

محتوای این مقاله برگرفته شده از: دانشنامه حج و حرمین شریفین مدخل ابوجهل.
  • اخبار مکه: الازرقی (م.۲۴۸ق.)، به کوشش رشدی الصالح، مکه، مکتبة الثقافه، ۱۴۱۵ق؛
  • اسباب النزول: الواحدی (م.۴۶۸ق.)، به کوشش کمال بسیونی، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۱ق؛
  • الاستیعاب: ابن عبدالبر (م.۴۶۳ق.)، به کوشش البجاوی، بیروت، دار الجیل، ۱۴۱۲ق؛
  • اسد الغابه: ابن اثیر علی بن محمد الجزری (م.۶۳۰ق.)، بیروت، دار الفکر، ۱۴۰۹ق؛
  • الاشتقاق: ابن درید (م.۳۲۱ق.)، به کوشش عبدالسلام، بیروت، دار الجیل، ۱۴۱۱ق؛
  • انساب الاشراف: البلاذری (م.۲۷۹ق.)، به کوشش زکار، بیروت، دار الفکر، ۱۴۱۷ق؛
  • البدایة و النهایه: ابن کثیر (م.۷۷۴ق.)، به کوشش علی محمد و عادل احمد، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۸ق؛
  • تاریخ طبری (تاریخ الامم و الملوک) : الطبری (م.۳۱۰ق.)، به کوشش محمد ابوالفضل، بیروت، دار احیاء التراث العربی؛
  • تاریخ مکه از آغاز تا پایان دولت شرفای مکه: احمد السباعی (م.۱۴۰۴ق.)، ترجمه: جعفریان، تهران، مشعر، ۱۳۸۵ش؛
  • تاریخ الیعقوبی: احمد بن یعقوب (م.۲۹۲ق.)، بیروت، دار صادر، ۱۴۱۵ق؛
  • التعریف و الاعلام: السهیلی (م.۵۸۱ق.)، به کوشش محمد علی، طرابلس، کلیة الدعوة الاسلامیه، ۱۴۰۱ق؛
  • التفسیر الکبیر: الفخر الرازی (م.۶۰۶ق.)، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۱۵ق؛
  • تفسیر قرطبی (الجامع لأحکام القرآن) : القرطبی (م.۶۷۱ق.)، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۰۵ق؛
  • جامع البیان: الطبری (م.۳۱۰ق.)، به کوشش صدقی جمیل، بیروت، دار الفکر، ۱۴۱۵ق؛
  • جمهرة انساب العرب: ابن حزم (م.۴۵۶ق.)، به کوشش گروهی از علما، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۸ق؛
  • حجاز در صدر اسلام: احمد العلی، ترجمه: آیتی، مشعر، ۱۳۷۵ش؛
  • الدر المنثور: السیوطی (م.۹۱۱ق.)، بیروت، دار المعرفه، ۱۳۶۵ق؛
  • روض الجنان: ابوالفتوح رازی (م.۵۵۴ق.)، به کوشش یاحقی و ناصح، مشهد، آستان قدس رضوی، ۱۳۷۵ش؛
  • سبل الهدی: محمد بن یوسف الصالحی (م.۹۴۲ق.)، به کوشش عادل احمد و علی محمد، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۴ق؛
  • سفرنامه ناصر خسرو: ناصر خسرو (م.۴۸۱ق.)، تهران، زوار، ۱۳۸۱ش؛
  • السیر و المغازی: ابن‌ اسحاق (م.۱۵۱ق.)، به کوشش سهیل زکار، قم، دفتر مطالعات تاریخ و معارف اسلامی، ۱۳۶۸ش؛
  • السیرة النبویه: ابن هشام (م. ۲۱۸ق.)، به کوشش السقاء و دیگران، بیروت، المکتبة العلمیه؛
  • الطبقات الکبری: ابن سعد (م.۲۳۰ق.)، به کوشش محمد عبدالقادر، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۸ق؛
  • العقد الفرید: احمد بن عبد ربه (م.۳۲۸ق.)، به کوشش مفید قمیحه، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۰۴ق؛
  • عیون الاخبار: ابن قتیبة الدینوری (م.۲۷۶ق.)، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۸ق؛
  • الکشاف: الزمخشری (م.۵۳۸ق.)، قم، بلاغت، ۱۴۱۵ق؛
  • کشف الاسرار: میبدی (م.۵۲۰ق.)، به کوشش حکمت، تهران، امیر کبیر، ۱۳۶۱ش؛
  • مجمع البیان: الطبرسی (م.۵۴۸ق.)، بیروت، دار المعرفه، ۱۴۰۶ق؛
  • المحبّر: ابن حبیب (م.۲۴۵ق.)، به کوشش ایلزه لیختن شتیتر، بیروت، دار الآفاق الجدیده؛
  • مرآة الحرمین: ابراهیم رفعت پاشا، ترجمه: انصاری، مشعر، ۱۳۷۷ش؛
  • المغازی: الواقدی (م.۲۰۷ق.)، به کوشش مارسدن جونس، بیروت، اعلمی، ۱۴۰۹ق؛
  • المنمق: ابن حبیب (م.۲۴۵ق.)، به کوشش احمد فاروق، بیروت، عالم الکتاب، ۱۴۰۵ق.