اِقطاع: به معنای اعطای زمین، معدن و عواید و محصولات آن به صورت تملیک و غیر تملیک است. در فقه به معنای این است که حاکم اسلامی زمین موات یا معادنی که نیاز به احیا دارند را به افراد یا گروهی واگذار می‌کند تا آنرا احیا کنند. پیامبر گرمی اسلام(ص) اقطاعات فراوانی داشته که هدف از آنها شکوفایی اقتصادی، اشتغال‌زایی، فقرزدایی و حل مشکلات معیشتی جامعه مسلمانان بوده است. ازجمله اقطاعات پیامبر(ص)، اقطاع به ذوی‌القربی بوده، مثل اعطای فدک به حضرت فاطمه(س)، اعطای زمین نقیع برای زبیر بن عوام، اعطای معادن و زمین‌های منطقه قَبَلیه به بلال بن حارث مُزَنی، اعطای چهار زمین فقیرین، چاه قیس و چاه شجره را به علی(ع)، چاه حِجر را به ابوبکر، چاه جَرم را به عمر، سُواله را به عبدالرحمن بن عوف، ضراطه را به صهیب بن سنان، و بُویله را به زبیر بن عوام و سلمة بن عبدالاسد اقطاع کرد، الدور را برای برخی از مهاجران اقطاع کرد تا مشکل خانه‌سازی آنها برطرف شود. البته زمین‌هایی که پیامبر گرامی به شکل اقطاع واگذار می‌کرده، در حقیقت ملک ایشان بوده؛ زیرا فیء یا انفال به شمار می‌رفته است و طبق تصریح قرآن کریم انفال ملک پیامبر(ص) و امام(ع) است. خلفای سه‌گانه و حکمرانان پس از آن‌ها اقطاعات زیادی به افراد فراوان داده‌اند. عثمان، خلیفه سوم، اموال فراوان را با عناوین گوناگون به خویشاوندان و اصحاب خود اقطاع کرده بود، که حضرت علی(ع) هنگامی که به خلافت رسید، قَطائع عثمان را به مسلمانان برگرداند و فرمود که اگر این مال را در مهریه زنان به کار برده یا با آن کنیز خریده باشند، آن را به بیت‌المال مسلمانان برمی‌گرداند.

معنای اقطاع

اقطاع از ریشه «ق ـ ط ـ ع» به معنی سرزنش کردن، فرارسیدنِ زمان چیدن خرما، بریدن و جدا کردن و بخشیدن چیزی یا زمینی به دیگری است.[۱] اقطاع در اصطلاح فقه به این معنا است که حاکم اسلامی قطعه زمین موات و کوه‌ها و معادنی را که بهره‌برداری از آن‌ها نیاز به کار و صرف هزینه دارد، در اختیار فرد یا گروهی قرار دهد تا از آن‌ها بهره‌برداری کنند.[۲] به آن‌چه بدین‌گونه در اختیار افراد قرار می‌گیرد، اِقطاعه یا قَطعیه گفته می‌شود[۳] و در فارسی از آن با تُیول که واژه‌ای ترکی است، تعبیر می‌شود.[۴] می‌گویند نخستین کسی که در مکه، زمین‌هایی را اِقطاع کرد و در اختیار دیگران قرار داد، قُصی بن کِلاب، از نیاکان پیامبر، بود. او هر گروه از قریش را در بخشی از این زمین‌ها ساکن ساخت و بخش برابر وجه کعبه را برای خود برگزید.[۵] به گفته سعید بن محمد بن جبیر بن مطعم، منزل متعلق به جدش در مکه از اقطاعات قصی بن کلاب بوده و نیز دیگر منازل قریش در مکه به اقطاع قصی، واگذار شده‌اند.[۶] پس از اسلام، پیدایش اقطاع با واگذاری سرزمین‌های تصرف شده به دست پیامبر به مهاجران و درخواست‌کنندگان آغاز شده است.[۷] بر پایه سنت پیامبر در اقطاع، فقیهان سده‌های بعد به تدوین اصول و شرایط و ضوابط آن همت گماشتند.[۸]

اقطاع در فقه

اقطاع به دو شکل انجام می‌شده و هر یک از این دو، دارای گونه‌هایی بوده است:

اقطاع به شکل تملیک

اقطاع به شکل تَملیک که مورد اِقطاع به مالکیت مُقْطَع‌له درمی‌آمده[۹] و از آن به عنوان اقطاع تملیک تعبیر شده است.[۱۰] اقطاع تملیک عموماً از زمین‌های مَوات بوده، مگر در برخی موارد که از زمین‌های آباد نیز صورت گرفته است. این اقطاع ممکن است وراثتی باشد و به وراث منتقل گردد یا منحصر به دوران حیات مُقْطَع‌له باشد که در منابع با عنوان عُمرا و معاش از آن یاد شده است.[۱۱] اقطاع تملیک نیز خود دوگونه است: 1. اِقطاع زمین و معدن برای احیا و بهره‌برداری از آن. 2. اِقطاع زمین برای خانه‌سازی (اقطاع دُور). در هر صورت، شخص مُقْطَع‌له پس از به کارگیری آن‌‌چه به وی اقطاع شده، مالک آن می‌گردد. برخی فقیهان، اقطاع دور را از گونه غیر تملیک دانسته‌اند؛ زیرا به باور آنان اقطاع دور که به دست پیامبر(ص) انجام می‌شده، مانند سکونت دادن مهاجران در خانه‌های انصار[۱۲] موقتی بوده است. فقیهان شیعه همه زمین‌های موات و حتی زمین‌های آباد بدون صاحب را ملک امام معصوم دانسته‌اند.[۱۳] اما فقیهان اهل سنت اقطاع زمین‌های موات را جایز می‌دانند.[۱۴] برخی فقیهان اهل سنت برای امام اقطاع غیر موات را آن هم به نحو تملیک و انتفاع به خاطر وجود مصلحت جایز دانسته‌اند.[۱۵] در این‌که آیا به محض اِقطاع و واگذاری، شخص مُقْطَع‌له زمین یا معدن را مالک می‌شود، فقیهان شیعه[۱۶] و برخی مذاهب اهل سنت[۱۷] همچون حنبلیان بر این باورند که اقطاع ملکیت‌آور نیست و اقطاع امام همچون تَحْجِیر است.[۱۸] در مقابل، برخی دیگر از فقیهان اهل سنت، خود اِقطاع را موجب ملکیت دانسته‌اند.[۱۹] در هر حال، اگر مُقْطَع له در احیا و آباد کردن زمین کوتاهی و تاخیر کند، چنانچه عذری موجه برای تاخیر داشته باشد و از امام و حاکم مهلت بطلبد، به وی مهلت داده می‌شود و اگر عذری نداشته باشد، حاکم به او اختیار می‌دهد که به احیای زمین بپردازد یا آن را به دیگری واگذارد. اگر وی این کار را انجام ندهد، زمین از او پس گرفته می‌شود.[۲۰] فقیهان اهل سنت در این فرض که کسی بدون اجازه مُقْطَع‌له به احیای زمینی که از سوی امام به او اقطاع شده، بپردازد، سخنانی گوناگون ارائه کرده‌اند: برخی آن را ملک احیا‌کننده دانسته‌اند و شماری گفته‌اند که اگر پیش از گذشت سه سال از وقت اقطاع به احیای آن بپردازد، آن ملک از آنِ مُقْطَع‌له است و پس از سه سال از آنِ احیاکننده. در این زمینه، سخنانی دیگر نیز طرح شده است.[۲۱]

اقطاع به شکل غیر تملیک

اقطاع به شکل غیر تملیک که شخص مقطع‌له زمین و معدن را مالک نمی‌شده و تنها از درآمد و محصولات و منافع دیگر آن بهره می‌برده است.[۲۲] این‌گونه از اقطاع سه نوع دارد: 1. اقطاع اِستِغلال. در این‌گونه اقطاع، مقداری معین از درآمد و خراج زمین‌های خراجی به نظامیان و کارمندان دولت به عنوان حقوق و مستمری آنان پرداخت می‌شده است.[۲۳] فقیهان شیعه درباره جواز دریافت این‌گونه اقطاع در دوران غیبت دیدگاه‌های گوناگون ارائه کرده‌اند.[۲۴] 2. اقطاع طُعْمه (اطعام) که اعطای محصول و عوائد زمین به صورت دائم یا موقت به اشخاص بوده است.[۲۵] 3. اقطاع اِرفاق که درباره جایگاه‌های نشستن و بساط کردن در بازارها و میدان‌ها و کنار راه‌های عمومی و صحن مساجد برای کسب و کار است. فقیهان شیعه بر این باورند که واگذاری ارفاق از آن‌رو که به عموم مردم تعلق دارد و همگان در استفاده از آن مساوی هستند، جایز نیست.[۲۶] البته شماری از فقیهان این حق را برای امام معصوم قائل شده‌اند.[۲۷] فقیهان اهل سنت اِقطاع اِرفاق را برای سلطان و حاکم اسلامی جایز می‌دانند.[۲۸]

احکام اقطاع معادن

فقیهان درباره جواز اقطاع معادن دیدگاه‌هایی گوناگون ارائه کرده‌اند:

الف. معادن ظاهری (معادن سطحی) یعنی معادنی که برداشت از آن‌ها نیاز به کار اضافی و حفاری و صرف هزینه ندارد و در دسترس همگان است؛ مانند معادن نمک، مومیا، سرمه، یاقوت، کبریت و برخی معادن نفت و قیر. شماری از فقیهان گفته‌اند که امام می‌تواند آن‌ها را به اِقطاع به دیگران واگذار کند. اما شماری دیگر قائل به اشتراک همه مسلمانان در این معادن هستند. در این صورت، اگر کسی این معادن را احیا کند، مالک آن‌ها نمی‌شود. همچنین اگر کسی آن‌ها را تَحْجیر نماید، این معادن به او اختصاص نمی‌یابد.[۲۹] 
ب. معادن باطنی و غیر آشکار (زیر سطحی) که دسترسی به آن‌ها نیاز به کار و صرف هزینه دارد؛ همچون آهن، طلا، نقره، سرب، مس، و بلور. شماری از فقیهان اینگونه معادن را متعلق به امام دانسته‌اند که به هر که خواهد، بر پایه مصلحت، اقطاع‌ کند. شماری دیگر قائل به عدم اختصاص این معادن به امام هستند؛ اما جایز می‌دانند که امام پیش از تحجیر و احیای آن به دست دیگران، آن را اقطاع کند.[۳۰] برخی فقیهان مذاهب اهل سنت در اقطاع معادن، دیدگاهی نزدیک به شیعه دارند[۳۱] و شماری دیگر دارای دیدگاه‌هایی متفاوت هستند.[۳۲] 

اقطاعات نبوی

هدف از اقطاعات پیامبر(ص) شکوفایی اقتصادی، اشتغال‌زایی، فقرزدایی و حل مشکلات معیشتی جامعه مسلمانان بوده است. اقطاع پیامبر به اقوامی از جُهینه، این هدف اقتصادی را آشکارا نشان می‌دهد.[۳۳] گاه نیز اقطاع برای تالیف قلوب، استوار کردن بنیان‌های حکومت اسلامی، و پاداش دادن به تلاشگران و مجاهدان بوده است.[۳۴] پیامبر(ص) پس از اقطاع زمینی به‌اندازه تاخت یک اسب، به محمد بن مسلمه، فرمود که در صورت نشان دادن توانایی در به ثمر رساندن زمین، آن زمین اقطاعی، افزایش خواهد یافت و آباد‌کننده آن می‌تواند زمینی بیشتر بگیرد.[۳۵] از آن‌جا که هدف از اقطاعات نبوی، تولید کار و ثروت و بهبود وضع معیشتی مردم بوده است، هرگاه افراد دارای مال و مکنت و توان احیای زمین از پیامبر تقاضای اقطاع می‌کردند، ایشان می‌پذیرفت.[۳۶] برخی بر این باورند که دور کردن قبایل یهودی از پیرامون مدینه و اعطای زمین‌های آن‌ها به مهاجران، موجب برقراری نظام مالکیت فردی جدیدی در اسلام شد.[۳۷] اقطاعات نبوی به افرادی از سربازان و مجاهدان در راه خدا، نمایندگان گروه‌های تازه مسلمان، مهاجران و ذوی‌القربی و نیز کسانی که از آن حضرت درخواست می‌کرده‌اند، اعطا شده است. بیش از 30 مورد از اقطاعات پیامبر(ص) مکتوب بوده و نام کاتب آن نیز مشخص است.[۳۸] نامه‌های پیامبر در این زمینه، کوتاه و شامل وضعیت اقطاع و ضرورت رعایت آن بوده و از چند کلمه تجاوز نمی‌کرده است.[۳۹] در اقطاع‌نامه‌ای که پیامبر به بلال بن حارث داد، بر رعایت شرایط اقطاع تاکید گشته است.[۴۰] همچنین در اقطاع‌نامه وفد بنی‌عقیل، بر این نکته پافشاری شده است.[۴۱]

اقطاع ملک‌های شخصی

زمین‌هایی که پیامبر گرامی به شکل اقطاع واگذار می‌کرده، در حقیقت ملک ایشان بوده؛[۴۲] زیرا فیء یا انفال به شمار می‌رفته است. بر پایه آیه 1 سوره انفال: یَسئَلُونَکَ عَنِ الاَنفالِ قُلِ الاَنفالُ لِلَّهِ وَ الرَّسُول.... انفال ملک پیامبر(ص) و امام(ع) است.[۴۳] مقصود از انفال، هر زمینی است که بدون نبرد فتح شود و نیز هر زمینی که اهل آن بدون نبرد رها کنند که فقیهان آن را فیء نامیده‌اند.[۴۴] اراضی موات، زمین‌ها و اموال کسی که وارث ندارد، جنگل‌ها، دریاها، دشت‌ها، معادن و نیز اموال و املاکی که پادشاهان برای خود برگزیده‌اند[۴۵] و غصبی نیست، در شمار فیء هستند.[۴۶] برخی زمین‌های واگذار شده از طریق فیء در مالکیت حضرت بوده است و آیه 6-7 سوره حشر: وَمَا اَفَاءَ اللهُ عَلَی رَسُولِهِ مِنهُمْ.... مَا اَفَاءَ اللهُ عَلَی رَسُولِهِ ِمِن اَهلِ القُری... بر این نکته دلالت دارد. این آیات و پیش از آن درباره فتح زمین‌های بنی‌نضیر است که بدون نبرد فتح شده و آن‌ها مجبور شدند زمین‌ها و اموال خود را رها کنند.[۴۷] در منابع شیعه و اهل سنت میان فیء و انفال تفاوت نهاده‌اند، با این توضیح که جاهایی که مسلمانان برای فتح آن جنگیده‌اند و نیز آن چه فتح می‌شود، خواه با نبرد و خواه با امان دادن، غنیمت و از انفال است، مانند دژهای خیبر. اما فیء به آن بخش از سرزمین‌های مشرکان گفته می‌شود که بدون درگیری به دست آید، مانند اموالی که مشرکان به سبب ناچاری و ترس از مسلمانان رها می‌کنند.[۴۸] شباهت انفال و فیء در این است که هر دو از متعلقات خمس‌ هستند و نیز کسانی که خمس به آنان تعلق می‌گیرد و نامشان در آیه غنیمت و آیه فیء آمده است، یکسانند.[۴۹] بر پایه برخی روایت‌های شیعه، فیء و انفال همسانند و فرقی میانشان نیست. از امام صادق(ع) روایت شده که فیء و انفال هر زمینی است که یا برای فتح آن خونی ریخته نشده یا بر آن صلح شده یا کافران به دست خود تسلیم کرده‌اند و نیز زمین‌های غیرآباد و دشت‌ها که همه این‌ها از آن رسول خدا است.[۵۰] آن‌چه بر اثر فتوحات در اختیار پیامبر قرار می‌گرفته یا دیگران به ایشان هِبه می‌کرده‌اند، مانند هفت باغی که مُخَیرِیق پس از اسلام آوردن به پیامبر بخشید و نیز زمین‌هایی که انصار در مدینه به آن حضرت بخشیدند، از جمله مکان بازار مدینه[۵۱] از املاک ایشان به شمار می‌رود. از این‌رو، پیامبر در اقطاع این‌گونه زمین‌ها به دیگران، اشکالی نمی‌دیده؛ زیرا این زمین‌ها در ملکیت ایشان بوده‌اند. بخش‌های موات و معادن غیرآباد سرزمین‌هایی که اهل آن به اسلام گرویده‌اند و همچنان ساکنان آن‌جا بوده‌اند، در حکم زمین‌های موات است و به پیامبر(ص) تعلق دارد.[۵۲] نیز زمین‌های آبادی که در سرزمین‌های اسلام است و صاحب معین ندارد، از آنِ امام است.[۵۳] بر پایه برخی منابع، صوافی یا خالصه‌های پیامبر سه مورد بوده است: اموال و زمین‌های بنی‌نضیر، خیبر، و فدک.[۵۴]

اقطاعات به ذوی‌القربی

از اقطاعات پیامبر به ذوی‌القربی، اعطای فدک به حضرت فاطمه(س) است که به دستور خداوند و در پی نزول آیه 26 سوره اسراء وَ آتِ ذَا القُربی‏ حَقَّهُ... انجام پذیرفته است.[۵۵] فدک ناحیه‌ای است در پیرامون مدینه که از آن‌جا تا مدینه دو یا سه روز راه فاصله است.[۵۶] اهل فدک پس از شنیدن خبر پیروزی پیامبر بر اهل خیبر از ایشان خواستند که بدون لشکرکشی با آن‌ها مصالحه کند، بدین‌گونه که نیمی از فدک و محصولات و اموالشان از آن او باشد. پیامبر این درخواست را پذیرفت[۵۷] و بدین ترتیب، فدک که بدون لشکرکشی فتح شد، بر پایه آیه وَ ما اَفاءَ اللهُ عَلی‏ رَسُولِهِ مِنهُم فَما اَوجَفتُم عَلَیهِ مِن خَیلٍ وَ لا رِکابٍ (حشر: 6) خالصه رسول خدا است.[۵۸] زُهری بر پایه این آیه، فدک و دیگر قُرای عربی را از آن رسول خدا دانسته است.[۵۹] فدک پس از وفات رسول خدا(ص) به دست خلیفه اول غصب شد[۶۰] و بعدها نیز عثمان آن را به مروان بخشید.[۶۱] زبیر بن عوام نیز از کسانی است که چندین زمین به شکل اقطاع از پیامبر(ص) دریافت نمود؛ از جمله زمین موات نقیع که به‌اندازه دویدن اسبی با یک نفس بوده است. زبیر پس از آن‌که اسبش از نفس افتاد و ایستاد، شلاق اسبش را به جلو پرت کرد و آن مقدار را نیز از پیامبر درخواست کرد و ایشان نیز تقاضای او را پذیرفت.[۶۲] نَقیع که میان مدینه و مکه است و سه مرحله تا مدینه فاصله دارد، از آنِ رسول خدا بوده است.[۶۳] قسمت بالا و پایین شُواق از زمین‌های خیبر نیز به زبیر بن عوام اقطاع شده است.[۶۴] خیبر منطقه‌ای در فاصله 250 میلی شمال مدینه است. خیبر به منزله مخزن طعام، روغن و گوشت حجاز بوده و غله آن به 4000 وَسق می‌رسیده است. چون خیبر به دست علی(ع) با شمشیر فتح شد،[۶۵] خمس آن به رسول خدا رسید که از جمله آن، همه دژ کَتیبه است.[۶۶] کتیبه یکی از هفت دژ خیبر بوده است[۶۷] که گویا بیشتر اقطاع طُعمه از آن بوده است.[۶۸] پیامبر یک ملک موات دیگر را به مردی از انصار به نام سُلَیط داد و او آن را احیا کرد و پس از احیا به پیامبر بازگرداند و ایشان آن را به زبیر بخشید.[۶۹] در شماری از منابع، از اقطاع زمینی از زمین‌های بنی‌نضیر به زبیر که دارای نخل بوده، یاد شده است.[۷۰] اعطای معادن و زمین‌های منطقه قَبَلیه به بلال بن حارث مُزَنی شامل دشت‌ها و ارتفاعات و زمین‌های قابل کشت آن و نیز اعطای عقیق و نخل به همو، از اقطاعات گسترده نبوی است.[۷۱] وادی عقیق در جنوب مدینه قرار دارد.[۷۲] شافعی گفته است که اقطاع بلال از ناحیه فُرع بوده است و از آن معادن تا امروز غیر از زکات[۷۳] چیزی دیگر گرفته نشده است. به باور می‌رسد منظور شافعی از اقطاع فُرع، اقطاع عقیق است. در روزگار خلافت عمر، برخی از اقطاعات پیامبر از بلال بن حارث که قادر به احیای آن نبود، پس گرفته و میان مسلمانان تقسیم شد.[۷۴] در گزارشی دیگر آمده که عمر همه عقیق را به زبیر داد.[۷۵] پیامبر(ص) چهار زمین فقیرین، چاه قیس و چاه شجره را به علی(ع) اقطاع کرد.[۷۶] فقیرین نام دو ناحیه نزدیک مدینه است.[۷۷] گویا این زمین‌ها از زمین‌های بنی‌نضیر بوده است. پس از پیمان‌شکنی بنی‌نضیر و توطئه آنان برای قتل پیامبر(ص)، ایشان 10 روز به بنی‌نضیر مهلت داد تا سرزمین خود را ترک کنند. اما آنان به تحریک منافقان به فرمان پیامبر بها ندادند. پیامبر(ص) به سال سوم یا چهارم ق. در ماه ربیع‌الاول بنی‌نضیر را 15 روز محاصره کرد[۷۸] و آنان را ناچار ساخت قلعه را رها کنند و به خیبر و شام کوچ نمایند.[۷۹] آیه 2 سوره حشر هُوَ الَّذِی اَخرَجَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِن اَهلِ الکِتَابِ مِن دِیَارِهِم... بر همین ماجرا دلالت دارد.[۸۰] زمین بنی‌نضیر نخستین زمینی بوده که رسول خدا فتح کرد[۸۱] و نیز نخستین خالصه (صافیه) ایشان بود[۸۲] که میان مهاجرانی که زندگی سختی داشتند و نیز دو تن از نیازمندان انصار اقطاع شد. همچنین از اقطاعات پیامبر(ص) به علی(ع) زمین یَنبُع است[۸۳] که حدود چهار روز از مدینه فاصله دارد.[۸۴] حضرت آن را در غزوه ذوالعشیره به علی(ع) داد.[۸۵] بر پایه شماری از منابع، عمر نیز در ینبع زمینی به علی(ع) اقطاع کرد و سپس علی(ع) زمینی را که کنار آن بود، نیز خرید و مشغول حفر چاه شد. برخی گزارش کرده‌اند که علی(ع) ینبع را از عبدالرحمن بن سعد انصاری خرید.[۸۶] می‌توان پذیرفت که بخشی از آن خریداری شده و بخشی نیز به دست پیامبر(ص) به ایشان اقطاع شده باشد. پیامبر گرامی(ص) چاه حِجر را به ابوبکر، چاه جَرم را به عمر، سُواله را به عبدالرحمن بن عوف، ضراطه را بهصهیب بن سنان، و بُویله را به زبیر بن عوام و سلمة بن عبدالاسد اقطاع کرد. نیز به سهل بن حنیف و ابودجانه از انصار، دارایی‌ای را که به مال ابن‌خراشه شهرت داشت، اعطا نمود.[۸۷] همچنین ایشان از اموال بنی‌نضیر هزینه‌های سالانه خانواده خود را پرداخت می‌کرد.[۸۸]

اقطاع الدور

پیامبر(ص) پس از ورود به مدینه[۸۹] مشکل اسکان مهاجران را از میان برداشت و قطعه زمین مواتی را به نام الدور (اسم مکانی در مدینه)[۹۰] که شاید بعدها به این نام مشهور شد و پشت خانه‌ها و نخلستان‌های انصار قرار داشت[۹۱] برای خانه‌سازی در اختیار برخی از افراد همچون عبدالله بن مسعود، عتبة بن مسعود، مقداد، زبیر بن عوام، ابوبکر، عثمان و شماری دیگر قرار داد. افزون بر زمین یاد شده، پیامبر زمین‌هایی را در بخش‌های آباد و مناطق مسکونی در اختیار انصار قرار داد.[۹۲] ایشان در اقطاع زمین برای خانه‌سازی از زمین‌های موات استفاده می‌کرد.[۹۳] مواردی که از زمین‌های آباد و مسکونی استفاده کرده‌اند، زمین‌هایی بوده که به نحوی در اختیار ایشان قرار گرفته، مانند آن چه انصار در نقاط مسکونی به ایشان بخشیده‌اند.[۹۴] شافعی و شماری دیگر گفته‌اند که مقصود از اقطاع دُور به دست پیامبر(ص) واگذاری خانه‌های انصار به مهاجران برای سکونت است[۹۵] که با رضایت انصار بوده است.[۹۶] اما با توجه به احادیث، اقطاع و تملیک زمین برای این کار و خانه‌سازی بوده است.[۹۷] پیامبر خدا(ص) پس از بنای مسجد، منازل خود را کنار مسجد بنا کرد و زمین‌هایی نیز به اصحاب داد تا پیرامون مسجد خانه بسازند. از آن جمله به حضرت حمزه(ع)، و حضرت علی(ع)[۹۸] پشت مسجد بنی‌زهره و نیز عبدالرحمن بن عوف و عبدالله و عتبه فرزندان مسعود و همچنین زبیر بن عوام زمینی گسترده کنار منازل بنی‌غنم و شرق منازل بنی‌زُریق که به بقیع زبیر مشهور بوده، اعطا کردند. به طلحه، ابوبکر، عثمان، خالد بن ولید، عمار بدین‌سان، یاسر، عمرو بن حریث[۹۹] و نیز شماری فراوان از اصحاب[۱۰۰] زمین‌هایی برای خانه‌سازی اقطاع شد. از دیگر اقطاعات پیامبر(ص) از زمین‌های خیبر، اعطای شواق و اَذام/ اُذام (جایی در وادی تهامه یا وادی مشهوری در مکه) به گروهی از قبیله بنی‌سلیم به نمایندگی حرام بن عبد عوف یا شاخه‌‌ای از بنی‌سلیم به نام حرام بن سمال بن عوف[۱۰۱] و اعطای جفر در ناحیه ضَریه از مناطق مدینه به هوذة بن نبیشه السملی[۱۰۲] و نیز اعطای عقیق یمامه که از آن بنی‌عقیل بوده و روستاها و نخل‌های فراوان داشته، به نمایندگان وَفْد بنی‌عقیل بود. این اقطاع مشروط به اقامه نماز و دادن زکات و اطاعت‌پذیری اقطاع گیرندگان بوده است.[۱۰۳]

اقطاع طعمه

پس از فتح خیبر، رسول خدا(ص) از محصولات و عوائد آن شامل خرما و جو، به همسران خود و ابوبکر و دیگران اعطا کرد.[۱۰۴] بر پایه روایات، به هر یک از همسران خود 100 وَسَق (وسق: 60 صاع[۱۰۵] خرما و 20 وَسَق جو در هر سال اعطا نمود.[۱۰۶] در شماری از منابع، این مقدار را 80 وسق خرما و 20 وسق جو یاد کرده‌اند.[۱۰۷] به گزارش شماری از منابع، رسول خدا(ص) خیبر را به 36 سهم تقسیم کرد[۱۰۸] و 18 سهم آن را میان مسلمانان قسمت نمود. هر سهم آن را به 100 تن از آنان داد و سهم خود ایشان نیز مانند یکی از آنان بود. 18 سهم دیگر نیز برای مخارج گروه‌ها و کسانی که به دیدار ایشان می‌آمدند، قرار داد.[۱۰۹] برای این سهام، نوشته ثابتی[۱۱۰] نگاشت که نام شماری فراوان از افراد و مقدار وَسَقی که به آنان اعطا شده، در آن آمده است؛ از جمله ابوبکر، عقیل بن ابی‌طالب، بنی‌جعفر بن ابی‌طالب، ربیعة بن حارث، و ابوسفیان بن حارث.[۱۱۱] نیز ایشان از گندم خیبر مقدار 180 وسق به همسرانش، 85 وسق به حضرت فاطمه(س)، 40 وسق به اسامة بن زید، 15 وسق به مقداد بن اسود و پنج وسق به اُم ‌رمیثه اعطا کرد.[۱۱۲] نیز 100 وسق به حضرت علی اعطا شده است.[۱۱۳] به حمنه بنت جَحْش خواهر زینب همسر پیامبر(ص) که در نبرد اُحد به تشنه‌ها آب می‌داد و مجروحان نبرد را مداوا می‌کرد، 30 وسق[۱۱۴] و به اُم الزبیر[۱۱۵] و اَمیمه بنت عبدالمطلب[۱۱۶] 40 وسق اعطا شد. خلیفه دوم برخی از این‌ها را پس گرفت و برخی را تبدیل کرد؛ از جمله طعمه‌های حفصه و عایشه را به زمین تبدیل نمود.[۱۱۷] او آن چه را پیامبر(ص) به عباس و دیگران داده بود، بازستاند تا به جای آن مالی دیگر به آنان بدهد؛ اما این کار را نکرد و سپس عثمان نیز به این بهانه که عمر به آنان عوض نداده، چنین نکرد.[۱۱۸] همچنین از طعمه‌های پیامبر(ص) به یهود بنی‌نضیر، مقدار 10 وسق گندم و 10 وسق جو در هنگام درو آن و نیز 50 وسق خرما در هنگام برداشت آن در هر سال بوده است.[۱۱۹]

احکام زمین‌های موات

در منابع فقهی شیعه و سنی برای زمین‌های موات سه‌ گونه حکم بیان شده است: احیا، حمی، اقطاع.[۱۲۰] حِمَی به معنی قرق‌گاه، ناحیه‌ای گیاهی است که مورد حمایت قرار می‌گیرد تا دیگران حیوانات خود را در آن نچرانند.[۱۲۱] حمای نقیع در جنوب مدینه، از آنِ رسول خدا(ص) بوده است.[۱۲۲] روایت شده که رسول خدا(ص) به مقمّل، ناحیه‌ای در نقیع، آمد و درباره چراگاه نقیع فرمود: برای اسب‌های مجاهدان در راه خدا، نیکو مرتعی است. سپس آن را در تصرف گرفت و بر آن نگهبانی گمارد.[۱۲۳] همچنین از حماهای پیامبر(ص) قرق‌گاهی است که به درخواست عمرو بن سلمة بن سَکَن بن قُریط پس از اسلام آوردن به او داده شد. این حمی به طول نُه میل و عرض شش میل در جنوب مدینه و در نقیع قرار داشت. گروهی از بنی‌جعفر بن کلاب بدون اذن او ستوران خود را در آن‌جا چرانیدند. چون پیامبر(ص) این خبر را شنید، خشمگین شد و فرمان اخراج آنان را داد.[۱۲۴] پیامبر(ص) در دیگر سرزمین‌های حجاز از جمله در مکه نیز اقطاعاتی داشت؛ مانند اقطاع زمین به‌اندازه پرتاب دو تیر و یک سنگ در رُهاط (ناحیه‌ای در فاصله سه شب از مکه) به راشد بن عبد رب السلمی[۱۲۵] و اقطاع محدب یا مَحدث/مُحدث (محلی میان مکه و عُسفان یا طائف) به عبدالله وقاص و فرزندان قمامه از قبیله سلمی[۱۲۶] و نیز اقطاع زمین ذات الحباطی به سلمة بن مالک سلمی[۱۲۷] و اعطای رحیح/ رخیخ/ رجیج (در طریق مکه و بصره) به سُعیر بن عَداء.[۱۲۸] از قَطائع خلفای سه‌گانه و حکمرانان[۱۲۹] پس از آن‌ها به افراد فراوان یاد شده است. عثمان، خلیفه سوم، اموال فراوان را با عناوین گوناگون به خویشاوندان و اصحاب خود اقطاع کرد.[۱۳۰] از این‌رو، حضرت علی(ع) هنگامی که به خلافت رسید، قَطائع عثمان را به مسلمانان برگرداند و فرمود که اگر این مال را در مهریه زنان به کار برده یا با آن کنیز خریده باشند، آن را به بیت‌المال مسلمانان برمی‌گرداند.[۱۳۱]

پیوند به بیرون

اقطاع در عهد پيامبر(ص)؛ موسوی، جمال، مجله مقالات و بررسی‌ها، تابستان 1377 - شماره 63 علمی-پژوهشی/ISC (16 صفحه - از 137 تا 152)

پانویس

  1. لسان العرب، ج8، ص276؛ مجمع البحرین، ج4، ص381، «قطع.
  2. الوسیله، ج1، ص134؛ الاراضی، ص415.
  3. العین، ج1، ص135، «قطع.
  4. لغت‌نامه، ج4، ص6357، «تیول.
  5. اخبار مکه، فاکهی، ج3، ص259-260.
  6. اخبار مکه، فاکهی، ج3، ص260.
  7. حجاز در صدر اسلام، ص344.
  8. دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج9، ص643.
  9. لسان العرب، ج8، ص281؛ تحریر الاحکام، ص107.
  10. لسان العرب، ج8، ص281؛ عمدة القاری، ج12، ص220.
  11. فتح الباری، ج5، ص36؛ مغنی المحتاج، ج2، ص367-368.
  12. فتح الباری، ج5، ص36.
  13. الخلاف، ج3، ص525؛ جامع المقاصد، ج7، ص29-30.
  14. بدائع الصنائع، ج6، ص194؛ المجموع، ج15، ص227-230.
  15. کشاف القناع، ج4، ص238.
  16. الروضة البهیه، ج7، ص159؛ مسالک الافهام، ج12، ص418-419.
  17. المجموع، ج15، ص227؛ الشرح الکبیر، ج6، ص169؛ کشاف القناع، ج4، ص237-238.
  18. المجموع، ج15، ص227؛ المغنی، ج6، ص169.
  19. الموسوعة الفقهیه، ج2، ص239.
  20. جامع المقاصد، ج7، ص29-30.
  21. المجموع، ج15، ص231.
  22. نیل الاوطار، ج6، ص56.
  23. الاحکام السلطانیه، ص290-291.
  24. مسالک الافهام، ج3، ص443-449.
  25. مجله تاریخ اسلام، ش12، ص5-14، «طعمه و تحول آن در تشکیلات اداری و مالی صدر اسلام.
  26. المهذب، ج2، ص34؛ الغنیه، ص294؛ جواهر الکلام، ج38، ص86-87.
  27. المهذب، ج2، ص33-34.
  28. المغنی، ج6، ص163-164؛ کشاف القناع، ج4، ص238.
  29. قواعد الاحکام، ج2، ص271؛ الدر المختار، ج6، ص756-757.
  30. المهذب، ج2، ص34؛ شرائع الاسلام، ج4، ص796؛ قواعد الاحکام، ج2، ص272.
  31. المغنی، ج6، ص156-158؛ المجموع، ج15، ص227-232؛ نیل الاوطار، ج6، ص54-55.
  32. الفقه الاسلامی، ج5، ص580-887.
  33. سنن ابی داود، ج2، ص49؛ السنن الکبری، ج6، ص149؛ مکاتیب الرسول، ج3، ص523.
  34. مکاتیب الرسول، ج3، ص536.
  35. الطبقات، ج4، ص303؛ المغازی، ج2، ص658.
  36. امتاع الاسماع، ج9، ص360-363؛ کنز العمال، ج3، ص918.
  37. حجاز در صدر اسلام، ص342-348.
  38. نک: مکاتیب الرسول، ج3، ص654.
  39. امتاع الاسماع، ج9، ص359، 363؛ حجاز در صدر اسلام، ص259-260.
  40. مسند احمد، ج1، ص306؛ المبسوط، طوسی، ج3، ص268؛ السرائر، ج1، ص479.
  41. الطبقات، ج1، ص302؛ البدایة و النهایه، ج5، ص90.
  42. شرح اصول کافی، ج11، ص400؛ مکاتیب الرسول، ج3، ص524، 531.
  43. الام، ج7، ص354؛ المقنعه، ص278.
  44. المقنعه، ص275، 279؛ المعتبر، ج1، ص633؛ مجمع البحرین، ج4، ص355، «نفل.
  45. المقنعه، ص278؛ الاقتصاد، ص284؛ غنیة النزوع، ص204.
  46. غنیة النزوع، ص204؛ الاقتصاد، ص284.
  47. التبیان، ج9، ص563-564؛ فقه القرآن، ج1، ص250؛ الدر المنثور، ج6، ص188.
  48. الخلاف، ج4، ص179؛ المبسوط، ج2، ص64؛ المغنی، ج7، ص298-299.
  49. المغنی، ج7، ص300.
  50. التهذیب، ج4، ص133؛ منتهی المطلب، ج2، ص936؛ مجمع الفائده، ج4، ص334.
  51. شرح اصول کافی، ج11، ص400.
  52. المبسوط، ج3، ص278؛ المقنعه، ص274.
  53. الخلاف، ج3، ص525.
  54. فتوح البلدان، ص29؛ المناقب، ج1، ص147؛ بحار الانوار، ج16، ص109.
  55. الکافی، ج1، ص543؛ الدر المنثور، ج4، ص177؛ الغدیر، ج2، ص275.
  56. معجم البلدان، ج4، ص238.
  57. فتوح البلدان، ص38-39.
  58. فتوح البلدان، ص39.
  59. سنن ابی داود، ج2، ص22؛ السنن الکبری، ج3، ص50؛ کنز العمال، ج4، ص523.
  60. تاریخ المدینه، ج1، ص199-210؛ المقنعه، ص289-290؛ السقیفة و فدک، ص101.
  61. المعارف، ص195؛ شرح نهج البلاغه، ج1، ص198؛ نیل الاوطار، ج6، ص51.
  62. المجموع، ج15، ص230.
  63. معجم البلدان، ج5، ص301-302؛ امتاع الاسماع، ج7، ص260.
  64. الطبقات، ج1، ص274؛ مکاتیب الرسول، ج1، ص458.
  65. فتوح البلدان، ص32-38؛ الارشاد، ج1، ص63-64.
  66. الطبقات، ج5، ص389؛ تاریخ طبری، ج2، ص306.
  67. معجم البلدان، ج4، ص437؛ وفاء الوفاء، ج4، ص136.
  68. مکاتیب الرسول، ج3، ص629.
  69. مکاتیب الرسول، ج1، ص330.
  70. الطبقات، ج3، ص104؛ سنن ابی داود، ج2، ص49.
  71. المبسوط، ج3، ص268؛ المجموع، ج15، ص232؛ وفاء الوفاء، ج4، ص131.
  72. وفاء الوفاء، ج2، ص45.
  73. الموطّا، ج1، ص248-249؛ الطبقات، ج1، ص272؛ المجموع، ج6، ص75.
  74. السنن الکبری، ج6، ص149؛ کنز العمال، ج3، ص918.
  75. فتوح البلدان، ص22.
  76. فتوح البلدان، ص23؛ وفاء الوفاء، ج4، ص128.
  77. وفاء الوفاء، ج4، ص127-128.
  78. الطبقات، ج2، ص57-58؛ فتوح البلدان، ص27-28؛ مغنی المحتاج، ج4، ص209.
  79. الطبقات، ج2، ص57-58؛ مجمع البیان، ج9، ص425؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، ج2، ص403-407.
  80. فتوح البلدان، ص27-30؛ مجمع البیان، ج9، ص424-427.
  81. فتوح البلدان، ص26.
  82. فتوح البلدان، ص27؛ الارشاد، ج1، ص93.
  83. تاریخ المدینه، ج1، ص220-221؛ وفاء الوفاء، ج4، ص166.
  84. وفاء الوفاء، ج2، ص166.
  85. تاریخ المدینه، ج1، ص221.
  86. تاریخ المدینه، ج1، ص219-220؛ الاصابه، ج5، ص441؛ وفاء الوفاء، ج4، ص166.
  87. الطبقات، ج2، ص58.
  88. نیل الاوطار، ج8، ص230؛ فقه السنه، ج2، ص676.
  89. مکاتیب الرسول، ج1، ص350.
  90. کفایة الاحکام، ج2، ص557.
  91. الام، ج4، ص51؛ مختصر المزنی، ص130.
  92. مسالک الافهام، ج12، ص418؛ مکاتیب الرسول، ج1، ص352-353.
  93. مکاتیب الرسول، ج1، ص350-351.
  94. معجم البلدان، ج5، ص86؛ مکاتیب الرسول، ج1، ص350.
  95. فتح الباری، ج5، ص36؛ عون المعبود، ج8، ص232.
  96. نیل الاوطار، ج6، ص56.
  97. جواهر الکلام، ج38، ص55.
  98. مکاتیب الرسول، ج1، ص350-351.
  99. السنن الکبری، ج6، ص145؛ نیل الاوطار، ج6، ص56؛ مکاتیب الرسول، ج1، ص350-356.
  100. مکاتیب الرسول، ج1، ص350-356.
  101. الطبقات، ج1، ص274؛ مکاتیب الرسول، ج3، ص434-435.
  102. الطبقات، ج1، ص273؛ مکاتیب الرسول، ج3، ص441-443.
  103. الطبقات، ج1، ص302؛ البدایة و النهایه، ج5، ص105؛ مکاتیب الرسول، ج3، ص502-504.
  104. امتاع الاسماع، ج9، ص282-283.
  105. فتوح البلدان، ص64؛ مجمع البحرین، ج4، ص500، «وسق.
  106. تاریخ المدینه، ج1، ص178؛ المنتقی، ص166.
  107. فتوح البلدان، ص34.
  108. تاریخ المدینه، ج1، ص181؛ المبسوط، ج8، ص133.
  109. فتوح البلدان، ص35.
  110. فتوح البلدان، ص37.
  111. المغازی، ج2، ص694.
  112. السیرة النبویه، ج3، ص813.
  113. السیرة النبویه، ج3، ص811.
  114. الطبقات، ج8، ص241؛ السیرة النبویه، ج3، ص812.
  115. الطبقات، ج8، ص47؛ الاصابه، ج4، ص394.
  116. الطبقات، ج8، ص46؛ الاصابه، ج8، ص34.
  117. تاریخ المدینه، ج1، ص184-185؛ صحیح مسلم، ج5، ص26.
  118. تاریخ المدینه، ج1، ص182.
  119. الطبقات، ج1، ص279؛ مکاتیب الرسول، ج3، ص255.
  120. المبسوط، ج3، ص270؛ المجموع، ج15، ص230؛ تذکرة الفقهاء، ج2، ص411.
  121. لسان العرب، ج1، ص802، «حمی.
  122. صحیح البخاری، ج3، ص78؛ مسند احمد، ج2، ص155؛ وفاء الوفاء، ج3، ص218.
  123. وفاء الوفاء، ج3، ص217-219؛ معجم ما استعجم، ج4، ص1324.
  124. الاغانی، ج24، ص314-315؛ معجم البلدان، ج3، ص354.
  125. الطبقات، ج1، ص274؛ البدایة و النهایه، ج5، ص365؛ مکاتیب الرسول، ج3، ص436-438.
  126. مکاتیب الرسول، ج3، ص443.
  127. الطبقات، ج2، ص34؛ اسد الغابه، ج2، ص339؛ مکاتیب الرسول، ج3، ص446.
  128. الطبقات، ج1، ص282؛ مکاتیب الرسول، ج3، ص460.
  129. فتوح البلدان، ص146-149؛ تاریخ ابن خلدون، ج2، ص4-7؛ ج3، ص285-286؛ الکامل، ج7، ص130.
  130. فتوح البلدان، ص146؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی‌ الحدید، ج1، ص269.
  131. نهج البلاغه، شرح عبده، ج1، ص46.

منابع

 محتوای این مقاله برگرفته شده از: دانشنامه حج و حرمین شریفین مدخل اقطاع.
  • الاحکام السلطانیه: الماوردی (م. 450ق.)، به کوشش خالد، بیروت، دار الکتاب العربی، 1415ق؛
  • اخبار مکه: الفاکهی (م. 279ق.)، به کوشش ابن دهیش، بیروت، دار خضر، 1414ق؛
  • الاراضی: محمد اسحق الفیاض، بغداد، المکتبة الوطنیه، 1981م؛
  • الارشاد: المفید (م. 413ق.)، بیروت، دار المفید، 1414ق؛
  • اسد الغابه: ابن اثیر (م. 630ق.)، بیروت، دار الکتاب العربی؛
  • الاصابه: ابن حجر العسقلانی (م. 852ق.)، به کوشش علی معوض و عادل عبدالموجود، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1415ق؛
  • الاغانی: ابوالفرج الاصفهانی (م. 356ق.)، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1415ق؛
  • الاقتصاد الهادی: الطوسی (م. 460ق.)، به کوشش حسن سعید، تهران، مکتبة جامع چهل ستون، 1400ق؛
  • الام: الشافعی (م. 204ق.)، بیروت، دار الفکر، 1403ق؛
  • امتاع الاسماع: المقریزی (م. 845ق.)، به کوشش محمد عبدالحمید، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1420ق؛
  • بحار الانوار: المجلسی (م. 1110ق.)، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1403ق؛
  • البدایة و النهایه: ابن کثیر (م. 774ق.)، به کوشش علی شیری، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1408ق؛
  • بدائع الصنائع: علاء الدین الکاسانی (م. 587ق.)، پاکستان، المکتبة الحبیبیه، 1409ق؛
  • تاریخ ابن خلدون: ابن خلدون (م. 808ق.)، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1391ق؛
  • تاریخ المدینة المنوره: ابن شبه (م. 262ق.)، به کوشش شلتوت، قم، دار الفکر، 1410ق؛
  • التبیان: الطوسی (م. 460ق.)، به کوشش العاملی، بیروت، دار احیاء التراث العربی؛
  • تحریر الاحکام فی تدبیر اهل اسلام: محمد بن ابراهیم (م. 733ق.)، به کوشش عبدالله بن زید آل محمود، قطر، دار الثقافه، 1408ق؛
  • تذکرة الفقهاء: العلامة الحلی (م. 726ق.)، قم، آل البیت:، 1414ق؛
  • تهذیب الاحکام: الطوسی (م. 460ق.)، به کوشش موسوی و آخوندی، تهران، دار الکتب الاسلامیه، 1365ش؛
  • جامع المقاصد: الکرکی (م. 940ق.)، قم، آل البیت:، 1411ق؛
  • جواهر الکلام: النجفی (م. 1266ق.)، به کوشش قوچانی و دیگران، بیروت، دار احیاء التراث العربی؛
  • حجاز در صدر اسلام: صالح احمد العلی، ترجمه: آیتی، تهران، مشعر، 1375ش؛
  • الخلاف: الطوسی (م. 460ق.)، به کوشش خراسانی و دیگران، قم، نشر اسلامی، 1407ق؛
  • دائرة المعارف بزرگ اسلامی: زیر نظر بجنوردی، تهران، مرکز دائرة المعارف بزرگ، 1372ش؛
  • الدر المنثور: السیوطی (م. 911ق.)، بیروت، دار المعرفه، 1365ق؛
  • الدر المختار: الحصکفی (م. 1088ق.)، بیروت، دار الفکر، 1415ق؛
  • الروضة البهیة: الشهید الثانی (م. 965ق.)، به کوشش کلانتر، قم، داوری، 1410ق؛
  • السرائر: ابن ادریس (م. 598ق.)، قم، نشر اسلامی، 1411ق؛
  • السقیفة و فدک: الجوهری (م. 333ق.)، به کوشش امینی، بیروت، شرکة الکتبی، 1413ق؛
  • سنن ابی داود: السجستانی (م. 275ق.)، به کوشش سعید محمد اللحام، بیروت، دار الفکر، 1410ق؛
  • السنن الکبری: البیهقی (م. 458ق.)، بیروت، دار الفکر؛
  • السیرة النبویه: ابن هشام (م. 213/218ق.)، به کوشش محمد محیی الدین، مصر، مکتبة محمد علی صبیح، 1383ق؛
  • شرائع الاسلام: المحقق الحلی (م. 676ق.)، به کوشش سید صادق شیرازی، تهران، استقلال، 1409ق؛
  • شرح اصول کافی: محمد صالح مازندرانی (م. 1081ق.)، به کوشش سید علی عاشور، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1421ق؛
  • شرح نهج البلاغه: ابن ابی الحدید (م. 656ق.)، به کوشش محمد ابوالفضل، دار احیاء الکتب العربیه، 1378ق؛
  • صحیح البخاری: البخاری (م. 256ق.)، بیروت، دار الفکر، 1401ق؛
  • صحیح مسلم بشرح النووی: النووی (م. 676ق.)، بیروت، دار الکتاب العربی، 1407ق؛
  • الطبقات الکبری: ابن سعد (م. 230ق.)، بیروت، دار صادر؛
  • عمدة القاری: العینی (م. 855ق.)، بیروت، دار احیاء التراث العربی؛
  • عون المعبود: العظیم آبادی (م. 1329ق.)، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1415ق؛
  • العین: خلیل (م. 175ق.)، به کوشش المخزومی و السامرائی، دار الهجره، 1409ق؛
  • عیون الاثر: ابن سید الناس (م. 734ق.)، بیروت، مؤسسة عزالدین، 1406ق؛
  • الغدیر: الامینی (م. 1390ق.)، تهران، دار الکتب الاسلامیه، 1366ش؛
  • غنیة النزوع: الحلبی (م. 585ق.)، به کوشش بهادری، قم، مؤسسه امام صادق7، 1417ق؛
  • فتح الباری: ابن حجر العسقلانی (م. 852ق.)، بیروت، دار المعرفه؛
  • فتوح البلدان: البلاذری (م. 279ق.)، بیروت، دار الهلال، 1988م؛
  • الفقه الاسلامی و ادلته: وهبة الزحیلی، دمشق، دار الفکر، 1418ق؛
  • فقه السنه: سید سابق، بیروت، دار الکتاب العربی؛
  • فقه القرآن: الراوندی (م. 573ق.)، به کوشش الحسینی، قم، مکتبة النجفی، 1405ق؛
  • قواعد الاحکام: العلامة الحلی (م. 726ق.)، قم، النشر الاسلامی، 1413ق؛
  • الکافی: الکلینی (م. 329ق.)، به کوشش غفاری، تهران، دار الکتب الاسلامیه، 1375ش؛
  • الکامل فی التاریخ: ابن اثیر (م. 630ق.)، بیروت، دار صادر، 1385ق؛
  • کشاف القناع: منصور البهوتی (م. 1051ق.)، به کوشش محمد حسن، بیروت، دار الکتب العلمیة، 1418ق؛
  • کفایة الاحکام (کفایة الفقه): محمد باقر السبزواری (م. 1090ق.)، اصفهان، مدرسه صدر مهدوی؛
  • کنز العمال: المتقی الهندی (م. 975ق.)، به کوشش السقاء، بیروت، الرساله، 1413ق؛
  • لسان العرب: ابن منظور (م. 711ق.)، قم، ادب الحوزه، 1405ق؛
  • لغت‌نامه: دهخدا (م. 1334ش.) و دیگران، مؤسسه لغت‌نامه و دانشگاه تهران، 1377ش؛
  • المبسوط فی فقه الامامیه: الطوسی (م. 460ق.)، به کوشش بهبودی، تهران، المکتبة المرتضویه؛
  • مجله تاریخ اسلام: قم، دانشگاه باقر العلوم؛
  • مجمع البحرین: الطریحی (م. 1085ق.)، به کوشش الحسینی، تهران، فرهنگ اسلامی، 1408ق؛
  • مجمع الفائدة و البرهان: المحقق الاردبیلی (م. 993ق.)، به کوشش عراقی و دیگران، قم، نشر اسلامی، 1416ق؛
  • المجموع شرح المهذب: النووی (م. 676ق.)، دار الفکر؛
  • المحلی بالآثار: ابن حزم الاندلسی (م. 456ق.)، به کوشش احمد شاکر، بیروت، دار الفکر؛
  • مختصر المزنی: المزنی (م. 263ق.)، بیروت، دار المعرفه؛
  • مسالک الافهام الی تنقیح شرائع الاسلام: الشهید الثانی (م. 965ق.)، قم، معارف اسلامی، 1416ق؛
  • مسند احمد: احمد بن حنبل (م. 241ق.)، بیروت، دار صادر؛
  • المعارف: ابن قتیبه (م. 276ق.)، به کوشش ثروت عکاشه، قم، الرضی، 1373ش؛
  • المعتبر: المحقق الحلی (م. 676ق.)، مؤسسه سید الشهداء، 1363ش؛
  • معجم البلدان: یاقوت الحموی (م. 626ق.)، بیروت، دار صادر، 1995م؛
  • معجم ما استعجم: عبدالله البکری (م. 487ق.)، به کوشش مصطفی السقاء، بیروت، عالم الکتب، 1403ق؛
  • المغازی: الواقدی (م. 207ق.)، به کوشش مارسدن جونس، بیروت، اعلمی، 1409ق؛
  • مغنی المحتاج: محمد الشربینی (م. 977ق.)، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1377ق؛
  • المغنی: عبدالله بن قدامه (م. 620ق.)، بیروت، دار الکتب العلمیه؛
  • المقنعه: المفید (م. 413ق.)، قم، نشر اسلامی، 1410ق؛
  • مکاتیب الرسول: احمدی میانجی، تهران، دار الحدیث، 1419ق؛
  • مناقب آل‌ ابی‌ طالب: ابن شهرآشوب (م. 588ق.)، به کوشش گروهی از اساتید، المکتبة الحیدریه، 1376ق؛
  • منتهی المطلب: العلامة الحلی (م. 726ق.)، مشهد، آستان قدس رضوی، 1412ق؛
  • موسوعة التاریخ الاسلامی: محمد‌هادی یوسفی غروی، قم، مجمع الفکر الاسلامی، 1417ق؛
  • الموسوعة الفقهیه: کویت، وزارة الاوقاف و الشؤون الاسلامیه، 1410ق؛
  • الموطّا: مالک بن انس (م. 179ق.)، به کوشش محمد فؤاد، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1406ق؛
  • المهذب: القاضی ابن البراج (م. 481ق.)، به کوشش جمعی از محققان، قم، نشر اسلامی، 1406ق؛
  • نهج البلاغه: شرح عبده، قم، دار الذخائر، 1412ق؛
  • نیل الاوطار: الشوکانی (م. 1255ق.)، بیروت، دار الجیل، 1973م؛
  • الوسیلة الی نیل الفضیله: ابن حمزه (م. 560ق.)، به کوشش الحسون، قم، مکتبة النجفی، 1408ق؛
  • وفاء الوفاء: السمهودی (م. 911ق.)، به کوشش محمد عبدالحمید، بیروت، دار الکتب العلمیه، 2006م.