اشراف حسنی

از ویکی حج

اشراف حَسنی، امیران مکه از نسل امام حسن(ع) از نیمه دوم سده چهارم قمری تا تسلط آل سعود هستند.

واژه شریف

واژگان «اشراف» و «شرفا»، جمع «شریف» به معنای برتر، والانسب و بلند مرتبه است و به رئیسان و افراد با نفوذ هر قوم نیز گفته می‌شود.[۱] در اصطلاح، لقب شریف، برای منسوبان به معصومان(ع) به کار می‌رود.[۲] به نوشته برخی، شریف تنها درباره نسل امام علی(ع) از فرزندانش امام حسن(ع) و امام حسین(ع) به کار می‌رود و دیگر فرزندان وی، به جای شریف، علوی نامیده می‌شوند.[۳]

تاریخچه کاربرد واژه

در دوره عباسیان

پیش از کاربرد خاص «شریف» برای سادات حسنی و حسینی، در دوران عباسیان (حک: ۱۳۲–۶۵۶ق) این لقب برای آل ابی‌طالب[یادداشت ۱] و آل عباس[یادداشت ۲] به کار می‌رفت.[۴][یادداشت ۳][۵]

در دوره فاطمیان

پس از روی کار آمدن فاطمیان در مصر، به سال ۳۵۸ق،[۶] آنان لقب شریف را تنها برای نسل امام حسن و امام حسین(ع) به کار بردند.[۷] ایشان با سپردن حکمرانی مکه به بزرگ اشراف حسنی، جعفر بن محمد بن حسن، و پس از او به فرزندش حسن بن جعفر[۸] نسل امام حسن(ع) را با عنوان شریف در مکه روی کار آوردند که با لقب اشراف شناخته شدند. نیز همین لقب برای حسینیان که حکمرانی مدینه را بر عهده داشتند، به کار رفت.[۹]

کاربرد خاص لقب شریف در سده چهارم قمری برای تبار حسنین(ع)، در روزگار فاطمی صورت گرفته است.[۱۰][یادداشت ۴][۱۱]

در دوره ممالیک

در دوران ممالیک (حک: ۶۴۸–۹۲۳ق)، ملک اشرف مملوکی به سال ۶۹۶ق.[۱۲] این لقب را به نسل امام علی(ع) از حضرت فاطمه(س) محدود کرد.[۱۳] ملک اشرف، همچنین برای بازشناسی اشراف از دیگران و رعایت حرمت آنها، فرمان داد تا نشانی سبز رنگ بر سر داشته باشند.[۱۴] به باور قلقشندی (م. ۸۲۱ق) که در دوران ممالیک می‌زیست، اشراف، لقبی ویژه فرزندان حضرت فاطمه(س) بوده است.[۱۵]

تفاوت در کاربرد واژگان شریف و سیّد

برخی، لقب شریف را تنها برای سادات حسنیِ حاکم بر مکه به کار می‌بردند. از این رو، چنین پنداشته شد که شرافت، ویژه آنها است. به گزارش قاضی مکی لبنی (م. ۱۳۴۰ق)، بسیاری از مردم گمان دارند که «اشراف» خاص فرزندان امام حسن(ع) و «سیّد» ویژه فرزندان امام حسین(ع) است؛ ولی با توجه به کاربرد این عنوان برای هر دو، نمی‌توان این را قاعده دانست. نیز برخی باور دارند که در حجاز، اصطلاح «شریف» بر حسنی و «سیّد» بر حسینی برای تمییز میان آنها اطلاق می‌شود.[۱۶] ولی کسانی مانند ایوب صبری پاشا، این سخن را نپذیرفته‌اند.[۱۷]

به گفته برخی، کسانی از نسل امام حسن و امام حسین(ع) که اداره مکه و مدینه یا یکی از آن دو را عهده‌دار بودند، لقب شریف داشتند و در غیر این صورت، فقط سیّد خوانده می‌شدند.[۱۸] این در حالی است که سید رضی و برادرش مرتضی به این لقب خوانده شده‌اند، با آن که از امیران حرمین نبوده‌اند.[۱۹] هر چند لقب اشراف برای حاکمان مکه و مدینه از نسل حسنین(ع) به‌گونه خاص به کار رفته، در برخی جای‌های دیگر نیز برای سادات به کار می‌رفته است. در شماری از منابع، تفاوتی میان سید و شریف نهاده نشده و هر دو از القاب نسل حسنین(ع) دانسته شده‌اند.[۲۰] دست کم از میانه سده هشتم قمری لقب شریف در نامه‌نگاری‌های دولت‌های همجوار حجاز، مانند عثمانی، برای حاکمان حرمین به کار رفته است.[۲۱]

امروزه

افزون بر سادات حسنی حاکم بر مغرب[یادداشت ۵] که به شرفا شهرت داشتند، به حاکمان حرمین نیز شریف گفته می‌شد. آنان از نیمه دوم سده چهارم قمری تا نیمه نخست سده چهاردهم قمری حکمرانی دو شهر مکه و مدینه و پاره‌ای از سرزمین‌های پیرامون را بر عهده داشتند. بدین ترتیب، شریف به منزله یک لقب در جهان اسلام به حسنیان و حسینیان اختصاص یافت.[۲۲]

حکومت

برخی از سادات حسنی برای گرفتن حکومت مکه از عباسیان کوشیدند[یادداشت ۶][۲۳] و در آغاز سده سوم قمری مدتی کوتاه حکومت مکه را گرفتند؛ ولی بار دیگر حکمرانی آن شهر تا نیمه دوم سده چهارم قمری در اختیار کارگزاران عباسیان افتاد.[۲۴]

اشراف حسنی از حدود سال ۳۵۸ق. حکومت مکه را به دست گرفتند و تا سال ۱۳۴۳ق؛[یادداشت ۷] جز در برهه‌هایی کوتاه، حکمرانی مکه را به‌گونه موروثی بر عهده داشتند. شریف ابونُمی بن برکات، قانونی گذاشت تا حکمرانی مکه در خاندان او موروثی شود.[۲۵]

در آستانه حکمرانی اشراف، فاطمیان و عباسیان برای نفوذ بر حرمین رقابت داشتند. سرانجام فاطمیان که توانستند اشراف حسینی را در مدینه حاکم کنند، نفوذ خود بر بخشی از حجاز را استوار ساختند و حکمرانی اشراف حسنی بر مکه را نیز تأیید کردند.[۲۶] بدین ترتیب، سلسله‌ای از امیران اشراف در مکه پدید آمد.

حکومت اشراف حسنی در آغاز، زیر نفوذ فاطمیان مصر و سپس ایوبیان و عباسیان بود. با قدرت یافتن دولت ممالیک در مصر و شام (۶۴۸ق)، حاکمان مکه تابع آنها شدند و پس از تسلط امپراتوری عثمانی بر مصر و حجاز، حکومت امیران مکه تابع این دولت شد. این دولت‌ها با توجه به حرمت اشراف و نفوذ معنوی آنها در مکه و سرزمین‌های پیرامونی آن، حکمرانی آنها را تأیید می‌کردند و برای نفوذ بیشتر در شهر مکه به منزله یکی از پایتخت‌های معنوی جهان اسلام و کاستن از نفوذ رقیبان خود، در یاری‌رسانی به اشراف، حاجیان و ساکنان حرمین، بسیار می‌کوشیدند. انتقال قدرت از شریفی به شریفِ دیگر، بیشتر پس از توافق خود اشراف صورت می‌پذیرفت و سپس قدرت‌های مجاور آن را تأیید می‌کردند.[۲۷]

عصر حکومت اشراف بر مکه با فراز و فرودهایی همراه بود. گاه قدرتشان چندان اوج می‌گرفت که به‌گونه مستقل، حکمرانی می‌کردند.[۲۸] گاه نیز به سبب ضعف شخصیتی امیران مکه یا درگیری‌های درونی و دخالت قدرت‌های مجاور، حکومتشان کاملاً به آن‌ها وابسته بود.[یادداشت ۸]

اشراف حسنی بیشتر بر مکه حکمرانی داشتند؛ ولی گاه با تصرف برخی شهرهای پیرامونی، مانند طائف، مدینه و بعضی نواحی یمن، حکومت خود را گسترش می‌دادند؛ چنان‌که شریف قتادة بن ادریس قلمرو خود را از یمن تا مدینه گسترش داد.[۲۹]

خاندان‌های حکومت‌گر

در مدت دراز حکومت اشراف بر مکه، خاندان‌ها و شاخه‌هایی از آنان پیاپی به حکمرانی رسیدند که در برخی منابع، طبقه‌بندی شده و با هویت مستقل معرفی شده‌اند. مشهورترین نمونه‌های این خاندان‌ها چنین هستند:

آل جعفر

آغازگر حکومت اشراف بر مکه، جعفر بن محمد بن حسن بن محمد بن موسی بن عبدالله بن موسی بن عبدالله بن حسن بن حسن بن علی بن ابی‌طالب (حک:۳۵۷/۳۵۸ق) است.[۳۰] بر پایه گزارشی دیگر، وی در فاصله سال‌های ۳۵۶–۳۶۰ق. در دوران رقابت میان عباسیان و فاطمیان، حکمرانی مکه را به دست گرفت[۳۱] و از بیم عباسیان خود را به المعز لله فاطمی نزدیک کرد. المعز لله، در نامه‌ای ولایت جعفر بر مکه را تأیید کرد و بدین‌گونه حکومت اشراف در مکه آغاز شد.[۳۲] درباره نحوه به قدرت رسیدن جعفر گزارش های دیگری نیز وجود دارد.[یادداشت ۹][۳۳]

پس از جعفر، پسرش عیسی حکومت مکه را از سال ۳۶۶ تا ۳۸۴ق. در دست داشت. به دنبال او برادرش ابوالفتوح حسن بن جعفر حسنی (۳۸۴ق) حاکم شد. او با از میان بردن حکومت بنی‌مهنا حسینی در سال ۳۹۰ق. به مدت ۲۳ سال بر حجاز حکومت کرد.[۳۴] وی که به شجاعت، قدرت بدنی و عدالت‌گستری شهرت داشت، پس از ۴۳ سال حکومت در مکه[۳۵] به سال ۴۳۰ق. درگذشت و پسرش شکر بن حسن، ملقب به تاج المعالی، به حکومت رسید و به سال ۴۵۳ق. درگذشت. بدین ترتیب، حکومت آل جعفر به منزله طبقه نخست اشراف[۳۶] حدود یک سده (۳۵۸–۴۵۳ق) ادامه یافت.

چون شکر پسری نداشت، حکومت مکه به برده‌اش رسید. اشراف ضدّ او برخاستند و «شریف محمد بن ابی‌الفاتک عبدالرحمن بن جعفر سلیمانی» حکمرانی مکه را تا ۴۵۵ق. عهده‌دار شد.[۳۷] از سلیمانیان به منزله طبقه دوم اشراف و نیز موسویون به دلیل انتسابشان به موسی الجون یاد می‌شود.[۳۸]

هواشم (بنوفلیته)

اینان به محمد بن جعفر بن عبدالله بن هاشم حسنی، نسب می‌برند که به سال ۴۵۴/۴۵۵ق. به حکومت مکه رسید و پس از او فرزندانش که به هواشم مشهور بودند، حکومت این شهر را در اختیار داشتند.[۳۹] واپسین حاکم از این سلسله، شریف مکثر بن عیسی بود. طاشتکین امیر حج عراق، او را از حکمرانی مکه برکنار و حاکم مدینه، قاسم بن مهنا حسینی، را حاکم مکه کرد. اما پس از چند روز در پی ناتوانی او، دیگر بار هواشم بر سر کار آمدند.[۴۰]

حکمرانی این سلسله از اشراف حسنی، که با حکومت ایوبیان در مصر و شامات هم‌زمانی داشت، از دیگر خاندان‌های اشراف کوتاه‌تر بود. از هواشم به منزله طبقه سوم اشراف یاد می‌شود.[۴۱]

آل قتاده

آنان از نسل ابوعزیز قتادة بن ادریس هستند که نسبشان با ۱۵ واسطه به امام حسن(ع) می‌رسد.[۴۲] این سلسله از مشهورترین خاندان‌های حسنی و پایدارترین خانواده اشراف بودند که حدود هفت سده، خاندان‌های گوناگون از ایشان با نام‌های گوناگون بر مکه حکومت کردند. حکومت آنها به دست قتادة بن ادریس (حک: ۵۹۷–۶۱۷ق) و با کشتن محمد بن مکثر، واپسین حکمران مکه از هواشم، پدید آمد[۴۳] و از طریق تبار او تا سال ۱۳۴۳ق. یعنی هنگام سلطه وهابیان بر حجاز، ادامه یافت.[۴۴] از آل قتاده به منزله طبقه چهارم اشراف یاد می‌شود.[۴۵]

قلمرو آنان در دوران قتاده که فردی شجاع و بلندهمت بود، از یمن تا نجد و مدینه گسترش یافت.[۴۶] پس از وی، به علت بد رفتاری فرزندش شریف حسن، ملک مسعود حاکم یمن بر مکه مسلط شد. او سال‌ها اداره امور آن‌جا را در دست داشت تا آن‌گاه که راجح بن قتاده بر مکه چیره شد.[۴۷] از آن پس حکمرانی مکه در اختیار قدرتمندان این خاندان دست به دست می‌گشت. آل قتاده، گاه تابع ممالیک و گاه بنورسول از حکمرانان یمن بودند.[۴۸] از قتاده نسلی بسیار بر جای ماند[۴۹] و بیشتر حاکمان مکه در دوره‌های بعد، از نسل ابن ابی‌نمی و شامل شاخه‌هایی همانند نمویون، ذووحسن، ذووعنان، عنقاویه، مجایشه و رواجحه بودند.[۵۰]

آل ابی‌نُمیّ اول

آنان از نسل «شریف ابی‌نمی بن ابی‌سعد بن حسن بن علی بن قتاده» هستند[۵۱] و با ۱۸ واسطه به امام حسن(ع) نسب می‌برند.[۵۲] حکومت آنان از هنگام حکمرانی مستقل ابی‌نمی از سال ۶۶۷ق. تا اواخر نیمه نخست سده چهاردهم قمری در خاندانی از نسل او با عناوین آل عجلان و آل برکات ادامه یافت.[۵۳] برخی منابع، آل ابی‌نمی را به دو شاخه ابونمی اول و دوم قسمت نموده و حکمرانی هر یک را جداگانه بررسی کرده‌اند.

دوران حکومت آل ابی‌نمی اول بر مکه، با تحولاتی مهم در جهان اسلام از جمله سقوط سلسله ایوبیان در مصر و شام و روی کار آمدن دولت ممالیک (۶۴۸ق) و برافتادن دستگاه عباسی (۶۵۶ق) با حمله مغولان به بغداد، هم‌زمان بود که یکایک در رویدادهای حرمین اثر گذاشت.

ابونمی از برجسته‌ترین امیران مکه بود که از کودکی در حکمرانی پدرش شریک شد و سپس با عمویش ادریس حکمرانی مکه را بر عهده داشتند.[۵۴] او به‌گونه مستقل از سال ۶۶۷ تا ۷۰۱ق. حکمران مکه بود. از کاردانی، تدبیر و عقل وی در منابع یاد کرده‌اند.[۵۵] او به سال ۷۰۱ق. به نفع فرزندانش رُمَیْثَه و حمیضه از حکمرانی کناره گرفت و در چهارم صفر همان سال درگذشت و در گورستان مَعْلات به خاک سپرده شد. حکمرانی او با احتساب زمان شراکتش حدود ۵۰ سال به طول انجامید.[۵۶]

رمیثه، هفت بار به‌گونه متناوب حکمرانی مکه را بر عهده داشت و به سال ۷۴۶ق. درگذشت.[۵۷] چهار تن از فرزندان او نیز به حکمرانی مکه رسیدند. نسل او به ذوی رمیثه شناخته می‌شوند.[۵۸] ثقبة بن رمیثه، به سال ۷۵۴ق. حاکم گشت و برخی فرزندان او نیز به حکمرانی مکه رسیدند. نسل او به ذوی ثقبه مشهورند.[۵۹] از فرزندان مبارک بن رمیثه نیز، برخی مانند علی بن مبارک و عقیل بن مبارک، حکومت مکه را در اختیار داشتند.[۶۰] مغامس بن رمیثه نیز، حکمرانی مکه را به سال ۷۶۴ق. بر عهده گرفت. نسل او از عنان، حکمران مکه، استمرار یافت که به ذوو عنان مشهورند و اکنون در شمال مکه در وادی خوار سکونت دارند.[۶۱]

آل عجلان

آنان از نسل «عجلان بن رمیثة بن ابی‌نُمَیّ» هستند.[۶۲] عجلان به سال ۷۴۵ق. با حمایت حاکم یمن، پس از پدرش رمیثه، حکمران مکه شد. حکمرانی وی با جانبداری حاکمان یمن و ممالیک مصر[۶۳] حدود ۳۰ سال ادامه یافت.[۶۴] پس از او، حکومت احمد به تأیید سلطان مملوکی مصر رسید. از دیگر فرزندان عجلان، برخی به حکمرانی رسیدند که حسن بن عجلان از آن جمله است. وی حدود ۱۱ سال حکمران مکه بود.[۶۵] فرزندانش ابو القاسم، ابراهیم، علی و برکات از حاکمان مکه بودند. تبار سه تن اولی به ذوی حسن شناخته می‌شوند.[۶۶]

آل برکات

نسب این خاندان، به «برکات بن حسن بن عجلان» می‌رسد.[۶۷] برکات، حکمرانی مکه را با تفویض آن از سوی ممالیک چرکسی بر عهده گرفت.[۶۸] آنان حکمرانی فرزندش شریف محمد، مشهور به ابی‌نمی ثانی، را نیز تأیید کردند. پس از او حکمرانی مکه در نسل وی از طریق فرزندش ابی‌نمی ادامه یافت.[۶۹]

آل ابی‌نمی‌دوم

آنان فرزندان شریف محمد ابی‌نمی‌دوم هستند.[۷۰] به آنها ذوو نمی و آل ابی‌نمی بن برکات گفته می‌شود و ایشان را به نُمَوی می‌شناسند.[۷۱]

شریف محمد ابی‌نمی، با پدرش برکات به سال ۹۱۸ق. در حکمرانی شریک بود و پس از درگذشت پدر، به‌گونه مستقل به حکمرانی پرداخت.[۷۲] به سال ۸۸۷ق. افزون بر مکه، حکمرانی همه حجاز از سوی جقمق مملوکی به او سپرده شد.[۷۳] حکومت ابی‌نمی، خواه دوران شراکت با پدر و فرزندانش و خواه حکومت مستقل وی، حدود ۴۵ سال به طول انجامید.[۷۴] وی در محرم ۹۰۳ق. در مکه درگذشت. بنی‌حسن، بنی‌زید و بنی‌برکات از نسل او به شمار می‌روند. پس از ابونمی دوم، فرزندش شریف حسن، حکمرانی را به دست گرفت. او سرسلسله اشراف حسنی حکومت‌گر پس از خود بود.[۷۵]

پس از درگذشت شریف حسن در سال ۱۰۱۰ق. فرزندش ابو طالب، به حکومت مکه رسید. اختلاف او با شریف ادریس بن حسن موجب شد تا حکومت مکه به تناوب و توالی میان وی، ادریس، محسن بن حسن و احمد بن عبدالله بن حسن دست به دست شود.[۷۶] از نیمه نخست سده یازدهم تا سده چهاردهم قمری، سه طایفه از نوادگان ابونمی دوم بر سر مقام شریفی مکه با یکدیگر رقابت داشتند. آنان شامل ذووزید، ذووعبدالله و ذووبرکات هستند.[۷۷]

به سال ۱۰۴۱ق. شریف زید بن محسن بن حسین بن حسن، حکمران مکه شد. وی که سیره‌ای نیکو داشت، به سال ۱۰۷۷ق. درگذشت و فرزندش شریف سعد بر جای او نشست.[۷۸] پس از درگذشت او، حکمرانی مکه از آل زید، به برکات سوم فرزند محمد بن ابراهیم بن ابی‌نمی (حک: ۱۰۱۳–۱۰۹۵ق) رسید. حکمرانی برکات چهارم به همت محمد بن سلیمان مغربی که با ذوو زید دشمنی داشت، محقق شد.[۷۹]

از زیرمجموعه‌ها و شاخه‌های آل ابی‌نمی‌دوم می‌توان به آل بشیر بن محمد ابی‌نمی اشاره کرد. باب ام‌هانی در مسجدالحرام به «باب مولانا السید بشیر بن ابی‌نمی» شناخته می‌شد؛ زیرا خانه‌اش روبه‌روی آن در قرار داشت.[۸۰] آنان در سده دهم قمری نقشی برجسته در رخدادهای مکه داشتند.[۸۱]

آل غالب

اینان فرزندان «شریف غالب بن مساعد بن سعید بن سعد»، از نوادگان ابی‌نمی ثانی حکمران مکه، هستند. غالب، سرسلسله این خاندان، به سال ۱۲۰۲ق. به حکمرانی مکه رسید. حکمرانی او ۲۶ سال همراه با امنیت استمرار داشت.[۸۲] عبدالله، عبیدالله، حسین، یحیی، علی و عبدالمطلب فرزندان او هستند.[۸۳] عبدالمطلب، سه بار حکمرانی مکه را از سال ۱۲۴۳ تا ۱۲۹۹ق. عهده‌دار شد. آل غالب نقشی برجسته در رویدادهای سیاسی مکه داشتند. اشراف آل غالب از مشهورترین و نیرومندترین اشراف و دارای اوقافی در مکه، طائف و جده هستند.[۸۴]

واپسین حاکم مکه از آل غالب، شریف حسین است که انگلیسی‌ها او را فریفتند و او و فرزندش علی که اندکی پس از پدر حاکم مکه شد، به سال ۱۹۲۵م. (۱۳۳۳/۱۳۳۴ق) به دست آل سعود از حکومت مکه کنار گذاشته شدند. از فرزندان حسین، فیصل در عراق و عبدالله در اردن، حکومت را به دست گرفتند. حکومت فیصل در عراق با کودتا برچیده شد؛ ولی فرزندان عبدالله تا امروز بر اردن حکم می‌رانند.[۸۵]

مذهب

اشراف حسنی زیدی بودند. گفتن «حی علی خیر العمل» در اذان، در دوران حکومت برخی اشراف حسنی،[۸۶] این را تأیید می‌کند. امیران حج شام و مصر که در دوره فاطمیان بر این مسئله اهتمام داشتند، در دوره‌های دیگر سخت با آن مخالفت می‌کردند. سیف الاسلام طغتکین، برادر صلاح الدین ایوبی، که به سال ۵۸۱ق. حاکم یمن شد، پس از چیره شدن بر مکه، گفتن «حی علی خیر العمل» در اذان مسجدالحرام را منع کرد.[۸۷] این از پرشمار بودن و نفوذ شیعیان در آن روزگار مکه حکایت می‌کند.

شرفای مکه تا سده نهم و دهم قمری پیوند خود را با ائمه زیدیه حفظ کردند. از آن پس آرام آرام به تسنن شافعی روی آوردند.[۸۸] در اوایل سده دهم قمری، شیعیانی فراوان در مکه حضور داشتند. همین سبب شد تا ابن حجر هیثمی[یادداشت ۱۰] کتاب الصواعق المحرقه را در رد عقاید شیعیان، در این شهر بنویسد. وی در مقدمه این کتاب، به فراوانی شیعیان در حرمین در نیمه دوم سده دهم قمری اشاره کرده است.[۸۹]

روابط سیاسی

با یکدیگر

اشراف حسنی با یکدیگر چالش‌هایی داشتند.[۹۰] به سال ۶۶۹ق. میان ابی‌نمی و عمویش ادریس درگیری رخ داد و ادریس پیروز شد و ابی‌نمی به ینبع گریخت. او دیگر بار وارد مکه شد و ادریس را زخمی و سرش را جدا کرد.[۹۱]

با اشراف حسینی مدینه

روابط آنان با اشراف مدینه نیز به علل سیاسی و مذهبی و دخالت‌های دولت‌های همسایه، جز در چند برهه، دوستانه نبود. البته گاه از طریق پیوند ازدواج، روابطشان به گرمی می‌گرایید.[۹۲]

از آغاز شکل‌گیری دو حکمرانی اشراف در مکه و مدینه، به تدریج میان اشراف حاکم مدینه که از آل مهنا بودند، با امیران علوی مکه درگیری پدید آمد و ده‌ها سال ادامه یافت. شریف مکه، ابوالفتوح، با حمله به مدینه، آن را به قلمرو حکومت خود افزود و حکومت بنی‌مهنا از اشراف حسینی را به سال ۳۹۰ق. از میان برد.[۹۳] نیز فرزندش شکر بن ابی‌الفتوح، مدتی مدینه را به قلمرو خود افزود.[۹۴]

مایه برخی از این رویارویی‌ها، خود اشراف بودند که برای رسیدن به حکمرانی از عموزادگان خود در مدینه کمک می‌گرفتند؛ چنان‌که با گذشت مدتی از حکمرانی ابی‌نمی اول، پسرعمویش غانم بن ادریس به خون‌خواهی پدرش برخاست و با کمک گرفتن از جماز بن شیحه حسینی، حکمران مدینه، ابونمی را بیرون راند و بر مکه سلطه یافت. اما ابونمی دیگر بار پس از ۴۰ روز روی‌کار آمد.[۹۵] او بارها با حکومت مدینه به نبرد برخاست و در یکی از این نبردها بر آن‌جا دست یافت و ۲۳ سال بر حرمین و حجاز حکم راند.[۹۶]

حکمرانی اشراف حسنی در مکه، طولانی‌تر از اشراف حسینی در مدینه بود. نیز اشراف حسنی قدرتی بیشتر داشتند و قلمرو ایشان گسترده‌تر بود. گاه حکمرانی مدینه به سبب استیلای اشراف حسنی یا تفویض آن از سوی دولت‌های قدرتمند همسایه، در اختیار اشراف حسنی قرار می‌گرفت؛ چنان‌که از اواخر سده یازدهم قمری حکومت مدینه از سوی دولت عثمانی، به حکومت اشراف حسنی مکه پیوست.[۹۷]

با دیگر دولت‌های همسایه

اهمیت حرمین و نگاه ویژه مسلمانان به آن‌ها به منزله دو کانون اصلی سیاست‌های اسلامی، دولت‌های همسایه را برآن داشت که به آن‌ها بیشتر توجه کنند. آنان احساس می‌کردند که می‌بایست شخصی از همان محیط، حکمرانی را در دست داشته باشد؛ یعنی همان سادات که اشراف نامیده می‌شدند. اشراف حسنی به فراخور موقعیت و وضعیت دوران خویش و قدرتمندی و نفوذ دولت‌های همسایه، سیاست خویش را در روابط با ایشان و خطبه خواندن به نام آنان تنظیم می‌کردند و می‌کوشیدند به حکومت خویش مشروعیت بخشند.

با عباسیان

تا پیش از حکمرانی اشراف در حرمین، خطبه به نام عباسیان خوانده می‌شد. با نفوذ فاطمیان و در دهه‌های نخست حکومت اشراف، عباسیان نفوذ خود در حجاز را از دست دادند. با تسلط آل بویه بر بغداد، آنان برای استوار ساختن موقعیت خود کوشیدند تا نامشان در خطبه مکه و موسم حج یاد شود و در این جهت به رقابت با اخشیدیان برخاستند که آن هنگام در حجاز نفوذ داشتند. دو امیرالحاج اعزام شده از سوی معزالدوله بویهی، ابوالحسن محمد بن عبدالله و ابوعبدالله احمد بن عمر بن یحیی، به سال ۳۴۲ق. در مکه با سپاه اخشیدیان که برای دفاع از موقعیت این دولت، همراه کاروان حاجیان مصر آمده بودند، درگیر شدند و با چیرگی بر آن‌ها، به نام معزالدوله خطبه خواندند.[۹۸] درگیری میان آنان در سال بعد نیز به پیروزی سپاه اعزامی آل بویه و خواندن خطبه به نام ایشان انجامید.[۹۹]

با قدرت یافتن فاطمیان، آل بویه به منزله حامیان دستگاه خلافت عباسی، به رقابت با فاطمیان روی آوردند. ابواحمد موسوی، پدر شریف رضی، امیرالحاج اعزامی از عراق در مکه، به نام خلیفه عباسی و سلطان بویهی خطبه خواند.[۱۰۰] به سال ۳۶۷ق؛ و پس از استقرار عضدالدوله بویهی در بغداد، وی در نخستین گام برای نفوذ ورزیدن در مکه، کاروانی به آن‌جا فرستاد که امیرالحاج آن ابواحمد موسوی بود و از او خواست به نام وی خطبه بخواند. حکمران مکه به درخواست ابواحمد پاسخ مثبت داد و به نام عضدالدوله و خلیفه عباسی خطبه خواند. اما سال بعد خطبه را به نام خلیفه فاطمی خواندند.[۱۰۱] در پی آن، حکمران بویهی برای استوار ساختن موقعیت خود، به اقداماتی همچون اصلاح راه عراق به مکه، تقسیم مبالغ هنگفت میان خاندان‌های با نفوذ مکه و همسایگان[۱۰۲] و حفر چاه‌هایی در مسیر حاجیان پرداخت.[۱۰۳] با روی کار آمدن سلطان آلب ارسلان سلجوقی به سال ۴۶۳ق. حکمران مکه به سود قدرت بیشتر تغییر سیاست داد و خطبه را به نام عباسیان و آلب ارسلان خواند. او نیز هدایایی برای حکمران مکه فرستاد و به وی وعده داد تا در صورت حفظ وضع موجود، سالانه ۱۰,۰۰۰ دینار برای وی مقرری بفرستد.[۱۰۴]

به سال ۴۸۴ق. سلطان سلجوقی در اوج قدرت مصمم شد مکه را به قلمرو خود بیفزاید تا برای همیشه به سلطه فاطمیان بر آن‌جا پایان دهد. بدین منظور، هم‌زمان سپاهی به فرماندهی امیر ترشک به حجاز فرستاد. این سپاه بر مدینه و مکه چیره گشت؛ ولی با مردم مکه به زشتی رفتار کرد. سال بعد حکمران مکه برای دادخواهی به بغداد آمد.[۱۰۵] مرگ ناگهانی ملکشاه و آشفتگی اوضاع پس از او باعث شد خطبه به نام ایشان خوانده نشود؛ ولی در سال‌های بعد دیگر بار خطبه به نام فاطمیان خوانده شد.[۱۰۶]

به سال ۳۹۶ق. القادر عباسی در نامه‌ای از شریف ابوالفتوح خواست تا اجازه دهد مردم عراق برای زیارت خانه خدا عازم مکه شوند. ابوالفتوح با این شرط که خطبه به نام الحاکم خلیفه فاطمی خوانده شود، با اعزام حاجیان عراق موافقت کرد.[۱۰۷] بر پایه گزارشی، شریف قتادة بن ادریس خود را از خلیفه عباسی، الناصر لدین الله، برای خلافت شایسته‌تر می‌دانست.[۱۰۸] خلیفه عباسی با دادن وعده‌هایی، او را به بغداد دعوت کرد؛ ولی قتاده ترسید و از کوفه به حجاز بازگشت.[۱۰۹] در پی سوء قصد نافرجام به قتاده و بدگمانی وی به عباسیان، او به قتل حاجیان عراقی و بد رفتاری با آنان پرداخت. اما سپس از خلیفه عذرخواهی کرد[۱۱۰] و این حاکی از مصلحت‌اندیشی او بود.

حسن بن قتاده نیز به سال ۶۱۸ق. با توطئه برادرش راجح و آقباش، امیرالحاج خلیفه عباسی الناصر لدین الله، روبه‌رو شد. وی پس از آگاهی از این اتحاد، فرمان داد تا راه‌های ورودی مکه را به روی حاجیان عراقی بستند و به آن‌ها حمله کردند و آقباش را کشتند.[۱۱۱]

با فاطمیان مصر

جعفر بن محمد به منزله نخستین فرد از اشراف حسنی، به سال ۳۵۸ق. به نام خلیفه فاطمی، المعز، خطبه خواند و خود را در حمایت فاطمیان مصر قرار داد. عیسی فرزند جعفر و پس از او به سال ۳۸۴ق. حسن فرزند دیگر او، با لقب ابوالفتوح، زیر نظر فاطمیان بر حکومت مکه دست یافتند.[۱۱۲] در برابر، فاطمیان نیز در احترام نهادن به خاندان اشراف در حجاز بسیار می‌کوشیدند و اموال و هدایای فراوان برای آنان می‌فرستادند.[۱۱۳] با این همه، روابط اشراف با فاطمیان گاه به تیرگی می‌گرایید. برخی قدرت‌های همسایه، همانند عباسیان، به اختلاف میان آنها دامن می‌زدند. شریف ابوالفتوح، در پی اعلان حمایت آل جراح طایی، حاکمان شام، از او که زیر تأثیر ابوالقاسم مغربی از وزیران آل بویه در بغداد بودند،[۱۱۴] از اطاعت خلیفه فاطمی سر باز زد و با سفر به رمله فلسطین، مردم را به بیعت با خود به لقب الراشد بالله فراخواند.[۱۱۵] خلیفه فاطمی که می‌دید معادلات سیاسی به سود عباسیان بغداد تغییر می‌یابد، با جدا کردن آل جراح از متحد شریف مکه و میدان دادن به رقبای حسینی او در مکه، سلیمانیون، ابوالفتوح را زیر فشار قرار داد. ابوالفتوح که در رمله از تغییر رفتار آل جراح و مسلط شدن عموزاده‌اش تاج المعالی محمد بر مکه آگاه شده بود،[۱۱۶] به ناچار با پس دادن عنوان خلافت و طلب عفو از الحاکم فاطمی، بار دیگر به حکومت مکه رسید و خود را کارگزار فاطمیان نامید.[۱۱۷]

از عوامل تسلط فاطمیان بر حرمین و موفقیت آنان در عقب راندن عباسیان، می‌توان به اهتمام بیشتر فاطمیان در اعزام کاروان‌های حج و تأمین امنیت راه‌ها و ارسال جامه کعبه و تعیین مقرری و هدایا برای خادمان، همسایگان، پرده‌داران و کلیدداران مکه اشاره کرد. حکمران مکه هر ماه ۳۰۰۰ دینار و اسب و خلعت از مصر دریافت می‌کرد.[۱۱۸]

پیش از ابوالفتوح، در دوره عیسی بن جعفر نیز سپاهیان خلیفه فاطمی، مکه را به دلیل خودداری عیسی از خواندن خطبه به نام فاطمیان (۳۶۵ق) محاصره کردند.[۱۱۹]

از دیگر مایه‌های تیرگی روابط اشراف با فاطمیان، آسیب دیدن حجرالاسود به دست یک مصری به سال ۴۱۳/۴۱۴ق؛ و انتساب آن به فاطمیان بود که مایه کشتار حاجیان مصری از سوی حاجیان عراقی و دیگر مخالفان فاطمیان شد.[۱۲۰] با این همه، روابط اشراف با فاطمیان تا فروپاشی دولت فاطمی، با فراز و نشیب‌هایی ادامه یافت.

آلب ارسلان سلجوقی (حک: ۴۵۵–۴۶۵ق) به سال ۴۵۶ق. با حمایت خلیفه عباسی و بذل مال میان قبایل عربی که در مسیر حاجیان عراق سکونت داشتند، پس از سال‌ها کاروانی از حاجیان عراق را به مکه فرستاد. امیرالحاج این کاروان، ابوالغنائم علوی، توانست حکمران مکه را خشنود سازد که به نام خلیفه عباسی و سلطان سلجوقی، خطبه بخواند. در پاسخ به این اقدام حکمران مکه، خلیفه فاطمی ارسال آذوقه را از مصر به مکه قطع کرد. مردم مکه به حکمران فشار آوردند و او به ناچار دیگر بار به نام خلیفه فاطمی خطبه خواند.[۱۲۱] بدین ترتیب، فاطمیان با توسل به ابزار اقتصادی توانستند تا سال ۴۶۲ق. با قدرت کامل بر مکه تسلط یابند. در این سال، آلب ارسلان به موفقیت‌هایی بزرگ در شام و فلسطین دست یافت و فاطمیان را در تنگنا قرار داد. زیر تأثیر این رویداد، حکمران مکه به سود قدرت بیشتر تغییر سیاست داد و به نام خلیفه عباسی و آلب ارسلان خطبه برقرار کرد. سلطان سلجوقی با استقبال از این اقدام، ۳۰,۰۰۰ دینار همراه خلعت و هدایای گرانبها برای حکمران مکه فرستاد و به او وعده داد که در صورت حفظ وضع موجود، سالانه ۳۰,۰۰۰ دینار برای او مقرری بفرستد.[۱۲۲] در سال بعد، دیگر بار به نام خلیفه عباسی القائم بامر الله و پس از وی آلب ارسلان خطبه خوانده شد.[۱۲۳] در پی مرگ آلب ارسلان، فرصتی فراهم شد تا المستنصر فاطمی به حکمران مکه نامه‌ای بنویسد و با ارسال هدایایی از او بخواهد بار دیگر خطبه را به نام وی بخواند.[۱۲۴]

پس از آل بویه، رقابت سلجوقیان با فاطمیان، بر سر مکه و مراسم حج از سرگرفته شد. در واپسین سال‌های حکومت طغرل، در مکه تحولی بزرگ رخ داد و خاندان هواشم که رقیب اصلی سلیمانیان بودند، بر مکه تسلط یافتند.[۱۲۵] هواشم از فرزندان ابوهاشم محمد بن حسن بودند که به سال ۴۵۴ق. به رهبری امیر محمد بن جعفر بن شکر بن ابوالفتوح بر واپسین حکمران سلیمانیان چیرگی یافته، سلیمانیان را به یمن راندند. آن‌گاه امیر محمد در نخستین قدم برای جلب نظر فاطمیان، به نام خلیفه المستنصر (۴۲۷–۴۸۷ق) خطبه خواند.[۱۲۶]

در سال بعد، حکمران مکه تغییر سیاست داد و نام خلیفه فاطمی را از خطبه انداخت؛ ولی المستنصر برای اعاده خطبه به علی بن محمد صلیحی اجازه داد تا به مکه لشکرکشی کند و او حکمران مکه را واداشت تا دیگر بار به نام خلیفه فاطمی خطبه بخواند.[۱۲۷]

با ایوبیان (۵۶۷–۶۴۸ق)

اشراف حاکم بر مکه، شیعه زیدی و در برخی اعتقادات با فاطمیان مشترک بودند و از این روی، از سقوط فاطمیان اسماعیلی به دست صلاح الدین ایوبی ناخرسند شدند؛ ولی برای حفظ منافع خود، به همکاری با ایوبیان و خلفای عباسی تن دادند.[۱۲۸] صلاح الدین ایوبی پس از تسلط بر مصر و برانداختن فاطمیان، نفوذ خود را به حجاز و حرمین شریفین گسترش داد و توانست با دادن امتیازاتی به اشراف حاکم بر مکه و مدینه، آنان را خشنود کند تا برای خلفای عباسی خطبه بخوانند.[۱۲۹] موکب حج عراق که سالیانی متوقف شده بود، دیگر بار به راه افتاد[۱۳۰] و این مقدمه‌ای برای نفوذ بیشتر خلافت عباسی و ایوبیان در حرمین شد. البته نفوذ ایوبیان در مدینه پیش از مکه آغاز شد و سادات حسینی حاکم بر مدینه از مدت‌ها پیش با روی گرداندن از فاطمیان، ارتباطی گسترده با صلاح الدین ایوبی یافتند.[۱۳۱] ابن جبیر درباره تشریفات خطبه جمعه و شیوه دعا برای خلیفه عباسی و سلطان ایوبی از سوی اشراف در مکه، سخن گفته است.[۱۳۲]

نفوذ ایوبیان و عباسیان در مکه تا چند دهه به همان دعا در منابر و خواندن خطبه به نام آنان محدود بود و اشراف مکه برای حفظ اقتدار خود، به ویژه در دوران حکمرانی مُکثِر، داود بن عیسی و قتادة بن ادریس، مستقل عمل می‌کردند و رسوم خود را با قدرت اجرا می‌نمودند و حتی مُکْس یا مکوس (مالیات حج) را از حاجیان مصر و عراق و جاهای دیگر دریافت می‌کردند و ایوبیان نیز چاره‌ای جز پذیرش این وضعیت نداشتند. البته صلاح الدین در برابر پرداخت مقدار بسیاری گندم و وجه نقد به اشراف، توانست مکوس را لغو کند.[۱۳۳] ابن جوزی به مالیات گرفتن اشراف از بازرگانان مکه اشاره کرده است.[۱۳۴]

نفوذ ایوبیان در مکه، با اقدامات طغتکین، برادر صلاح الدین، بیشتر شد. او در مسیر حرکت به یمن برای جانشینی برادرش توران شاه، میان سال‌های ۵۷۸–۵۸۱ق. بر مکه و مدینه چیره گشت و جمله «حی علی خیر العمل» را که از هنگام فاطمیان رایج شده بود،[۱۳۵] از اذان حذف کرد.[۱۳۶] همچنین دار الضربی در مکه ساخت که به نام برادرش صلاح الدین سکه ضرب می‌کرد.[۱۳۷]

به سال ۶۱۱ق. عیسی بن عادل ایوبی، حاکم حلب، به حج رفت[۱۳۸] و از آن‌جا که هنگام ورود به مکه با بی‌حرمتی شریف قتاده روبه‌رو شد، مدتی بعد در حمله قتاده به مدینه، لشکریانی را به یاری سالم بن مهنا حسینی، حکمران مدینه، فرستاد که شکست سختی را بر قتاده تحمیل کردند.[۱۳۹] سپس اشراف به سبب درگیری‌های درونی در مکه و نیز چالش با سادات حسینی حاکم بر مدینه[۱۴۰] و جابه‌جایی پیاپی قدرت، تضعیف شدند و از این رو، گاه تابع ایوبیان مصر و گاهی تابع ایوبیان یمن یا شام بودند.[۱۴۱]

با حاکمان یمن

اشراف حسنی به امام زیدیان یمن، عبدالله بن حمزه (م. ۶۱۴/۶۱۹ق) بسیار گرایش داشتند؛ چنان‌که قتادة بن ادریس، حکمران مکه، از یاران او شمرده شده است.[۱۴۲] او با فرستادن نامه‌ای به عبدالله سوگند یاد کرد که بر اطاعت او باقی بماند و بر پایه مذهب شیعه «حی علی خیر العمل» را در اذان، رسمی کرد.[۱۴۳] البته در برخی دوره‌ها، روابط اشراف مکه با حاکمان یمن رو به تیرگی نهاد. مکاتبات سلطان یمن، احمد بن اسماعیل، با شریف برکات، حکمران مکه، و تهدید و توبیخ او[۱۴۴] نشان از تیرگی روابط میان وی و حاکمان یمن دارد. شاید از این رو بود که شریف برکات، خود را به حکمرانان مصرکه آن هنگام سلطه خود را بر دریای سرخ افزوده بودند، نزدیک‌تر کرد.[۱۴۵]

شریف راجح بن قتاده در پی شکست از برادرش حسن و کشته شدن هم‌پیمانش آقباش، امیرالحاج عباسیان،[۱۴۶] به ملک مسعود، حاکم یمن، پناه برد[۱۴۷] و او را ضدّ برادر خود تحریک کرد. ملک مسعود نیز به سال ۶۱۹/۶۲۰ق. با سپاهی به مکه هجوم برد. حسن پس از اندکی مقاومت گریخت و سپاه یمن پس از اشغال مکه، خانه‌ها و اموال و حتی لباس‌های مردم را غارت کردند.[۱۴۸] سپس راجح و حاکم یمن به صورت مشترک بر مکه حکومت کردند. همین تا مدت‌ها مایه رقابت میان حاکمان یمن و مصر برای تسلط بر مکه بود.[۱۴۹]

از دیگر دخالت‌های یمنیان در حکمرانی مکه، لشکرکشی حاکم یمن، علی بن محمد صلیحی، به مکه بود که حکومت را از دست فرزندان شریف ابوالطیب گرفت و به ابوهاشم محمد بن جعفر حسنی سپرد.[۱۵۰] نیز در لشکرکشی حاکم دیگر یمن، شریف ابونمی و ادریس از مکه متواری شدند.[۱۵۱] ولی آنان دیگر بار بر مکه چیره گشتند. برخی اشراف همانند ابونمی گاه خطبه را به نام حکمرانان یمن می‌خواندند.[۱۵۲] ملک صالح، سلطان یمن، در سال ۷۴۶ق. ولایت مکه را در اختیار فرزند رمیثه، عجلان، قرار داد.[۱۵۳]

با ممالیک (حک: ۶۴۸–۹۲۳ق)

از هنگامی که ممالیک در میانه سده هفتم در مصر به قدرت رسیدند و در این سوی، دولت عباسی نیز به دست مغولان از میان رفت، حرمین زیر سیطره آنان قرار گرفت. اشراف به نام ممالیک خطبه می‌خواندند. آنان نیز در بزرگداشت خاندان شریف در حجاز، اهتمام فراوان داشتند و اموالی فراوان در حرمین پخش می‌کردند. ملک بیبرس (حک: ۶۵۸–۶۷۶ق) از حکمرانان مملوکی، عطایای بسیار میان اشراف قسمت کرد.[۱۵۴] همو به دعوت قتاده شریف مکه، به آن شهر آمد و به سال ۶۶۷ق. حج گزارد.[۱۵۵]

در حکمرانی شریف ابوالغیث بر مکه که به تأیید سلطان بیبرس و پس از چیرگی ابوالغیث بر برادرانش رمیثه و حمیضه صورت گرفت، ناصر بن محمد قلاوون، پادشاه مصر، به سال ۷۱۲ق. حج گزارد[۱۵۶] و حکمران سیف الدین سلار، نایب السلطنه مصر، نیز به حج رفت.[۱۵۷] سفر هیئت‌های سیاسی و مذهبی مصر، بیانگر امنیت مکه در این دوره است.

قدرت و نفوذ ممالیک در حرمین، موجب شده بود تا آنان گاه در اختلاف‌ها میان اشراف دخالت کنند؛ چنان‌که با میانجیگری بیبرس، اختلاف میان ابونمی و عمویش ادریس فروکش کرد.[۱۵۸] اما گاه دخالت و زیاده‌خواهی مصریان باعث شورش اشراف مکه در برابر آن‌ها و کشته شدن شماری از نظامیان مصری و مردم می‌شد. شماری از امیرالحاج‌های مصری در ستیز اشراف بر سر حکومت بر مکه، دخالت می‌کردند؛ چنان‌که به سال ۶۸۳ق. میان امیرالحاج مصری علم الدین باشقردی و حکمران مکه شریف ابی‌نمی، فتنه و ستیزی رخ داد که مصری‌ها در پی قتل فرمانده خود، متواری شدند.[۱۵۹] با آگاهی سلطان قلاوون از این رویداد، او نخست تصمیم گرفت لشکری به مکه بفرستد. اما سپس منصرف شد و به سال ۶۸۸ق. حکمرانی مکه را به امیر مدینه، جماز بن شیحه حسینی، واگذاشت؛ هر چند حکمرانی او دوام نیافت و ابی‌نمی وی را از آن شهر بیرون راند.[۱۶۰] به سال ۶۸۹ق. نیز فتنه‌ای میان حاجیان و مردم مکه رخ داد که با انگیزش مصریان صورت پذیرفت و مایه غارت اموال مردم و کشته شدن حدود ۴۰ تن شد.[۱۶۱]

نفوذ ممالیک در حرمین، در روزگار جَقمَق چرکسی بیشتر شد و حکمران سودون که از سوی او ناظر حرمین شده بود، در بسیاری از امور دخالت می‌کرد. همراه او ۵۰ نظامی ترک نیز فرستاده شدند تا در مکه مقیم شوند.[۱۶۲] وجود نیروهای مصری از عوامل تنش‌زا بود. آنان با یورش به مکه، شریف رمیثه را دستگیر کردند و به پادشاه مصر، ملک ناصر، تحویل دادند و همو شریف عطیة بن ابی‌نمی را حکمران مکه کرد.[۱۶۳]

ممالیک گاه در برکناری و نصب اشراف دخالت می‌کردند. در ۸۴۵ق. سلطان جَقمَق از ممالیک مصر، شریف برکات را از حکومت مکه برکنار و حکمرانی برادرش علی را تنفیذ کرد. اما برکات توانست به تناوب چهار بار با تأیید ممالیک به حکمرانی مکه برسد.[۱۶۴] در۹۰۴ق. نیز شریف برکات دوم از سوی ممالیک، از حکمرانی مکه برکنار و به جای او شریف هزاع منصوب شد؛ هر چند برکات او را در حکومت بر مکه ناکام گذاشت. اما در سال‌های بعد حکمرانی آن شهر میان اشراف دست به دست می‌شد.[۱۶۵]

اعتبار و منزلت برکات نزد حکمرانان مصر، به‌اندازه‌ای بود که چون در سال ۹۱۵ق. به مصر رفت، سلطان جَقمَق در مسیری طولانی به پیشوازش آمد و او را گرامی داشت.[۱۶۶] به سال ۹۱۸ق. سلطان مصر دیگر بار برکات را برای دیدار از مصر دعوت کرد؛ ولی او عذر خواست و فرزند خردسالش محمد ابو نمی‌دوم را همراه برخی اعیان و اشراف نزد وی فرستاد.[۱۶۷]

از رسم‌های رایج در دوران ممالیک این بود که اشراف پای شتر محمل مصری را هنگام رسیدن به مکه می‌بوسیدند. شریف برکات از سلطان جقمق مملوکی خواست تا او را از این کار معاف کند و وی نیز پذیرفت.[۱۶۸]

اشراف مکه به فرمان سلطان برسبای مملوکی وظیفه داشتند یک سوم مالیات شهر جده بر کاروان‌ها را برای خود بردارند و دو سوم دیگر را برای او بفرستند. زینی دحلان از صدور فرمانی به سال۸۴۰ق. گزارش داده که درباره تقسیم مساوی این درآمدها از سوی حکمران مکه به امیران چرکسی مصر است.[۱۶۹] نیز شریف حمیضه با تحریک گروهی از ترک‌ها در ۱۹ رجب ۹۰۹ق. شریف احمد جازان را کشت و بر جایش نشست. اما برکات بن محمد با بسیج کردن قبایل گوناگون، سپاهی فراهم آورد و پس از نابودی سپاه حمیضه، بر تخت حکمرانی نشست و سلطان قانصوه الغوری امارت او را تأیید کرد.[۱۷۰]

با ایلخانان مغول

اشراف حسنی مکه بر اثر اختلاف درونی برای تسلط بر این شهر و نیز بهره‌برداری از رقابت میان ممالیک و مغولان برای گرفتن کمک بیشتر یا حمایت از یکی از اشراف در برابر دیگری، پای ایلخانان را به حجاز باز کردند.

این روابط با درگیری فرزندان ابونمی بر سر حاکمیت بر مکه آغاز شد. ایلخانان که خود را وارث حکومت عباسیان می‌دانستند، به ویژه پس از مسلمان شدن غازان خان (حک: ۶۹۴–۷۰۳ق) به حرمین عنایت ویژه ورزیدند و با ممالیک مصر برای تسلط بر آن رقابت نمودند. حمیضه فرزند ابونمی از این فرصت بهره برد و برای کنار زدن برادرش رمیثه، از سلطان محمد خدابنده ایلخانی (حک: ۷۰۴–۷۱۶ق) یاری خواست. او از حمیضه به گرمی استقبال کرد و سپاهی به فرماندهی ابوطالب دلقندی، از امیران مغول، برای تصرف مکه در اختیار او نهاد. این لشکرکشی با مرگ سلطان محمد ناتمام ماند.[۱۷۱] گزارشی دیگر از ورود آنان به حوالی مکه حکایت دارد که در پی کسب تکلیف رمیثه از ممالیک مصر، به آنان اجازه ورود داده نشد.[۱۷۲] بر پایه گزارشی دیگر، حمیضه به سال ۷۱۸ق. بر مکه چیره شد و با کنار نهادن خطبه‌خوانی به نام ممالیک، به اسم سلطان ابوسعید پسر خدابنده و واپسین ایلخان، خطبه خواند.[۱۷۳] این اقدام دو سال به درازا کشید و کاروان‌های حج ایرانی با هدایای فراوان به مکه می‌آمدند.

به سال ۷۲۸ق. احمد بن رمیثه که به عراق رفته بود، از جانب سلطان ابوسعید پسر اولجایتو، صدقاتی فراوان میان همسایگان و مردم مکه قسمت کرد و در مکه به نام ابوسعید خطبه خواند و بر فراز قبه زمزم برای او دعا کرد.[۱۷۴] نیز سکه‌ای را که به اسم سلطان ابوسعید ضرب شده بود، در آن‌جا رواج داد.[۱۷۵]

در زمان نفوذ ایلخانان در حرمین، کسانی همانند علی شاه، وزیر ابوسعید[۱۷۶] و امیر چوپان، خدمات و اقدامات عمرانی چشمگیری در حرمین انجام دادند؛ از جمله آباد کردن چشمه عرفات و آبرسانی به مکه[۱۷۷] که خشم ممالیک را برانگیخت. شاید همین نفوذ سبب شد که به سال ۷۳۰ق. سلطان مصر به شریف مکه فرمان دهد تا امیر کاروان عراق، محمد الحجیج، را به قتل برساند؛ اما این نقشه با توفیق همراه نشد.[۱۷۸]

با دولت عثمانی (۹۲۳–۱۳۴۳ق)

سلطان محمد فاتح عثمانی پیش از تسلط بر حجاز و در پی فتح قسطنطنیه، نامه‌ای برای شریف مکه همراه ۲۰۰۰ سکه برای امیران آن شهر و نیز ۷۰۰۰ سکه برای مردم مکه فرستاد. شریف مکه نیز در پاسخ، نامه و هدایایی برای او ارسال کرد.[۱۷۹] شریف برکات بن محمد در پی شکست ممالیک از سلطان سلیم عثمانی در ۹۲۳ق؛ و تسلط عثمانیان بر مصر و شام، فرزند خود ابونمی دوم را با هدایایی نزد سلطان عثمانی فرستاد و پیروی خود را از او اعلان کرد.[۱۸۰] او هم حاکمیت اشراف را بر مکه به رسمیت شناخت و حکمرانی برکات و فرزندش محمد را تأیید کرد.[۱۸۱] از آن پس اشراف حسنی ۴۰۱ سال تابع عثمانی بودند.

پس از برکات، اختلاف‌هایی میان اشراف بر سر حکومت مکه رخ داد تا آن‌گاه که تأیید حکمرانی سعد بن ابی‌نمی از سوی سلطان عثمانی رسید. از آن پس حکمرانی مکه از آل زید به برکات بن محمد بن ابراهیم بن ابی‌نمی (حک: ۱۰۱۳–۱۰۹۵ق) انتقال یافت. حکمرانی او به همت محمد بن سلیمانی مغربی محقق شد که با ذوو زید دشمنی داشت.[۱۸۲]

جایگاه اشراف و انتساب آنان به پیامبر۹، پیشینه دیرین در اداره امور حرمین شریفین، نفوذ در میان مسلمانان، و اهتمام برای حفظ تعادل در روابط خویش با عثمانیان، سبب شد تا عثمانی‌ها دست اشراف را در حکمرانی مکه باز بگذارند. در این میان، اقدامات برخی از حکمرانان عثمانی به سبب روحیات شخصی یا اقدامات و تشویق‌های اطرافیان را در روابط با اشراف نمی‌توان نادیده گرفت.

شرفای مکه در این دوران حکمرانی ظاهری خود را حفظ کردند. دولت عثمانی نیز در اداره مناسب حرمین با مراعات حدود و قواعد شرعی می‌کوشیدند و به گونه‌ای رفتار می‌کردند که نشانگر اقتدار، شکوه و عظمت ایشان در چشم مسلمانان باشد.

از مظاهر نفوذ عثمانی‌ها در مکه، تعیین قاضی آن شهر بود تا احکام شرعی را بر پایه مذهب حنفی و زیر نظر حکمران مکه جاری سازد.[۱۸۳] نظام حکومتی اشراف مشکلاتی مانند حکمرانی اشتراکی و اختلاف‌های خاندانی داشت که زمینه‌ساز نفوذ بیشتر عثمانی در حرمین می‌شد.

در آن هنگام مرسوم بود که حکمران مکه، پرده کعبه و نطاق (کمربند) پیشین آن را پس از تعویض نزد سلطان عثمانی می‌فرستاد تا پس از زیارت، درون صندوق نهاده و در دایره خرقای سعادت نگهداری شود. همچنین ستار باب الکعبه (پرده مخصوص در) و کلید کعبه به استانبول فرستاده می‌شد.[۱۸۴] عثمانی‌ها برای امیران مکه به دست فردی به نام قطفان آغا خلعت می‌فرستادند که شریف مکه و دانشوران و سادات از آن استقبال می‌کردند و شریف مکه با پوشیدن خلعت، وارد مکه می‌شد و این به منزله تأیید حکمرانی وی بود.[۱۸۵]

با صفویان

دولت اشراف به علل مذهبی و نیز استقلال نسبی خود و همچنین به سبب برگزاری حج، با دولت‌های ایران روابطی داشته‌اند. به رغم حضور زائران و حاجیان ایرانی و نیز اقامت جمعی از دانشوران و فقیهان شیعه ایرانی در حرمین، گزارش‌های چندانی از روابط اشراف با صفویان در دست نیست. در آن زمان حجاز زیر سلطه عثمانی بود و حکومت اشراف مکه از سوی عثمانیان تأیید می‌شد.

شاید تنها سند معتبر درباره روابط اشراف با صفویان، نامه شاه عباس دوم برای شریف مکه زید بن محسن (حک:۱۰۴۰–۱۰۷۷ق) باشد که موضوع آن، دشواری راه حج از طریق بصره است که آن هنگام در تصرف عثمانی بود. اندکی بعد، حاکم بصره به شاه ایران وعده داد که در این زمینه اقدام کند. این نامه در کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی به شماره ۱۱۶۳۹ موجود است. در این نامه با ستایش از اشراف، بر روابط متقابل، به دلیل سیادت دو طرف تأکید و یادآوری شده است: به پاس زحمات شما اشراف در حفاظت از حاجیان، از هر تن آن‌ها پنج سکه طلا جز مقرری پیشین که ۳۰ سکه بود، به شما پرداخت می‌شود تا رشته‌های محبت و الفت استوار شود. این نامه بیانگر برخی دشواری‌های سفر حج در دوره صفوی است.[۱۸۶] شریف سعد بن زید (حک: ۱۰۷۷–۱۱۱۳ق) در پاسخ نامه دیگر سلطان صفویه[۱۸۷] به موضوع راه‌های حج و تأمین امنیت حاجیان اشاره دارد.

یکی از عوامل اندک شدن روابط اشراف حسنی با صفویان، نفوذ گسترده عثمانی در حجاز و پیشگیری آنان از نفوذ دشمن خود، صفویه، در حرمین و رقابت با آن‌ها بود. در موسم ۱۰۴۳ق. عثمانی‌ها به شریف مکه ابلاغ کردند که از ورود حاجیان ایرانی به مکه پیشگیری کند. شاید علت این اقدام، بازپس‌گیری بغداد از عثمانی، به دست صفویه باشد تا از این راه فشاری بر ایران وارد شود.[۱۸۸] همین بدرفتاری با حاجیان ایرانی در زمان دولت‌های پس از صفویه نیز وجود داشت. نادر شاه افشار (حک: ۱۱۴۸–۱۱۶۴ق) از آغاز حکومت خویش، در ساماندهی این اوضاع آشفته کوشید و بر آن بود تا نظر دولت عثمانی را جلب کند؛ اما توفیق نیافت. (← افشاریان) از نامه‌نگاری متقابل نادر و شریف مکه نیز یاد شده است.[۱۸۹] در دوران قاجار، گزارش‌هایی از دیدار برخی ایرانیان با شریف مکه در دست است. برخی حاجیان انگشتر فیروزه و قالی به شریف مکه هدیه می‌داده‌اند.[۱۹۰] به سال ۸۷۷ق. به نام اوزون حسن خطبه خوانده شد که با واکنش سخت قایتبای روبه‌رو شد.[۱۹۱]

با آل سعود

تحولات درونی عثمانی همچون نهضت تجددخواهی و انجامیدن آن به نهضت ترکان جوان موسوم به جمعیة الشباب العثمانیین به رهبری مدحت پاشا و نیز استقلال‌طلبی اقوام گوناگون مانند اعراب، در سرزمین‌های زیر سلطه عثمانی، در وضع حرمین شریفین اثرگذار بود و زمینه قوت گرفتن سلفیان به رهبری محمد بن عبدالوهاب و روی کار آمدن آل سعود را در پی داشت.

میان اشراف و آل سعود حاکم بر نجد، در دوره نخست حکومت سعودیان (۱۱۳۹–۱۲۲۸ق) نبردهایی رخ داد.[۱۹۲] به سال ۱۲۱۸ و ۱۲۲۰ق. مکه و مدینه تصرف شد و آرامگاه‌ها و بارگاه‌های بسیار ویران شدند.[۱۹۳] شریف غالب از سوی سعود دوم برکنار و برادرش عبدالمعین برای امیری مکه برگزیده شد.[۱۹۴] با سقوط آل سعود به سال ۱۲۲۸ق. به دست ابراهیم پاشا، شریف غالب به مکه بازگشت و حجاز از سلطه آل سعود رها شد[۱۹۵] و ویرانی‌های وهابیان تا اندازه‌ای بازسازی گشت.[۱۹۶]

در دوره دوم حکومت آل سعود (۱۲۲۸–۱۳۰۹ق) که در پی بازگشت ابراهیم پاشا به مصر، به دست عبدالله بن محمد بن سعود آغاز شد و به دست آل رشید خاتمه یافت، حجاز از تعرض آل سعود مصون ماند؛ زیرا آنان بیشتر در جهت خلیج فارس به گسترش قلمرو خود پرداختند.[۱۹۷] در دوره سوم حکومت آل سعود که از سال ۱۳۱۹ق. آغاز شد،[۱۹۸] شریف حسین به سال ۱۳۲۶ق. به عنوان شریف مکه روی کار آمد[۱۹۹] و پس از مدتی خود را پادشاه عرب نامید و در نهم شعبان ۱۳۳۴ق. استقلال پادشاهی حجاز را اعلان کرد. او به سال ۱۳۳۸ق. از حج نجدیان جلوگیری کرد.[۲۰۰] این مسائل مایه اختلاف میان او و ملک عبدالعزیز شد. در این میان، انگلیس نیز به این اختلاف‌ها دامن می‌زد؛ زیرا برای این کشور، حجاز از دید اقتصادی و به ویژه سیاسی اهمیتی بسیار داشت و نیز با نجد روابطی نزدیکی برقرار کرده بود. از این رو، برای تأمین منافع دو سویه خود، تلاش می‌کرد.[۲۰۱]

فروپاشی

سرانجام در ذی‌قعده ۱۳۴۳ق. در جلسه‌ای با حضور پادشاه نجد، دانشوران وهابی و سران قبایل، صلاحیت شریف حسین برای حکومت بر حجاز رد و با حمله آل سعود به حجاز موافقت شد.[۲۰۲] در همین سال، ملک عبدالعزیز پس از پیروزی بر شریف حسین وارد مکه شد[۲۰۳] و به سال ۱۳۴۴ق. خود را پادشاه حجاز نامید و از مردم بیعت گرفت.[۲۰۴] او به سال ۱۳۵۱ق. پس از ادغام دو پادشاهی نجد و حجاز، پادشاهی عربستان سعودی را تأسیس کرد و بدین ترتیب، حکومت اشراف بر مکه پس از حدود ۱۰ سده به پایان رسید.

اوضاع علمی و فرهنگی مکه در دوران اشراف

با توجه به دوره طولانی حکومت اشراف و فراز و نشیب‌های آن که افزون بر نبرد قدرت میان اشراف، بیشتر متأثر از دولت‌های قدرتمند همسایه بود، اوضاع علمی و فرهنگی دوران ایشان یکنواخت نبوده است.

در دوران رقابت دولت‌های مستقل و نیمه مستقل مانند آل بویه، سلجوقیان، اخشیدیان، و فاطمیان برای تسلط بر حجاز، دانش در مکه با رکود روبه‌رو بوده است. رقابت میان شرق و غرب برای سلطه بر مکه به جهت بهره‌گیری از موقعیت مذهبی آن، زمینه‌ساز ناآرامی و بی‌ثباتی در این شهر بوده است. دانشوران شهر بر اثر ناآرامی‌هایی مانند حمله قرمطیان به مکه هجرت کردند. نیز به سبب عدم مرکزیت سیاسی، مکه را نمی‌توان از کانون‌های دانش برشمرد. البته در دوران ممالیک، به ویژه دوران ممالیک چرکسی (حک: ۷۸۴–۹۲۳ق) حرمین از رشد علمی خوبی برخوردار بود. البته نمی‌توان آن را همپای شام و قاهره دانست.

کارنامه اشراف

بر خلاف پندار برخی، اشراف کارنامه‌ای مناسب از خود بر جای نهادند. بیشتر آنان خوشنام و عدالت‌خواه بودند. شریف ابوعزیز قتادة بن ادریس در آغاز با عدالت و حسن سیره رفتار می‌کرد و به حاجیان خدمت می‌نمود و آنان را گرامی می‌داشت.[۲۰۵] وی در آبادانی مکه خدماتی ارائه نمود که آثار برخی ازآن‌ها تا چندی پیش باقی بود. احداث دیواری در شمال مکه جهت نگاهبانی از شهر و بازسازی مزار شهید فخ، حسین بن علی حسنی، از آن جمله هستند.[۲۰۶]

در دوران حکمرانی برخی از آل برکات مانند برکات اول، امنیت و آرامش و تعادل سیاسی برقرار بوده است. درباره عملکرد برخی اشراف، نگرشی مثبت در میان برخی تاریخ‌نگاران به چشم می‌خورد. از برخی اشراف به عنوان اهل آرامش، عدالت، دانش، خدمت‌گزاری، کیاست و سیاست یاد شده است.[۲۰۷] محمد بن برکات به عدالت و دانش‌اندوزی مشهور بود و حکومتش ۴۳ سال به درازا انجامید.[۲۰۸] شریف حسن بن علی را نیز به فضیلت‌های اخلاقی ستوده‌اند.[۲۰۹] از خدمات او ساخت دار السعاده مکه است که آن را جایگاهی برای حکمرانی خویش و جانشینان پس از خود قرار داد.[۲۱۰] احمد بن عجلان نیز همانند پدرش سیاستمدار بود و به عدالت و مدارا رفتار می‌کرد. از او با تعبیر «حسن السیره» یاد کرده‌اند.[۲۱۱] واکنش مردم به مرگ محمد بن برکات و برپایی عزا و تعطیلی عمومی، نشانه رضایت عمومی از رفتار او است.[۲۱۲] حکمرانی ۲۶ ساله شریف غالب بن مساعد نیز توأم با امنیت بود و او را بسیار ستوده‌اند.[۲۱۳] سیطره شریف مسعود بن سعید (حک: ۱۱۴۵–۱۱۶۵ق) بر قبایل حجاز سبب شد از او با عنوان «سید البلاد» یاد کنند. او در روابط با دولت‌های همسایه مؤثر بود.[۲۱۴] از کاردانی، تدبیر و عقل عجلان بن رمیثه نیز یاد شده است.[۲۱۵]

از مهم‌ترین کارهای اشراف، حفظ حرمین از هرگونه تجاوز بیگانه بود. در حمله پرتغالی‌ها به جده، شریف ابونمی با اعلان جهاد، سپاهیان بسیاری فراهم آورد و مانع ورود پرتغالی‌ها شد که نزدیک جده جای گرفته بودند. گفته‌اند که ابونمی، خود، در صفوف نخست مدافعان جای داشت.[۲۱۶]

تأمین امنیت حاجیان و خدمت‌رسانی به آنان و ساختن رباط‌هایی برای فقیران و اختصاص دادن اوقافی برای آبرسانی نواریه در راه میان جده و مکه، از کارهای سودمند آن‌ها است. شریف برکات از کسانی است که اصلاحاتی به نفع مهاجران ساکن مکه و افراد فقیر صورت داد.[۲۱۷] اشراف معمولاً از کاروان‌های حاجیان استقبال می‌کردند و در بازگشت به بدرقه آن‌ها می‌پرداختند.[۲۱۸] گاه که حکمران مکه امیر الحاج نیز بود، وظایفی مانند ثبوت هلال ذی‌حجه بر عهده وی قرار می‌گرفت.[۲۱۹] از اشرافی که امارت حج را بر عهده داشتند، می‌توان به شریف جماز بن حسن بن قتاده اشاره کرد که به سال ۶۵۱ق. با پسر عمویش ابوسعد حسن بن علی بن قتاده، حکمران مکه، برای امارت حج به ستیز برخاست و توانست با یاری حاکم دمشق ناصر بن عزیز بن ظاهر، پسر عمویش را شکست دهد و امارت حج را بر عهده گیرد.[۲۲۰]

گاه برخی شریف‌های مکه همانند یحیی بن برکات در کنار شیخ حرم و کلیددار کعبه در تزیین جدید در یا قسمت‌هایی از کعبه و کندن تزیینات قبلی حضور می‌یافتند.[۲۲۱] اشراف گاه به دستگیری شیبی‌ها[یادداشت ۱۱] می‌پرداختند؛ چنان‌که شریف مکثر، فرمان دستگیری محمد بن اسماعیل شیبی را صادر کرد.[۲۲۲]

از سنت اشراف، انجام عمره رجبیه بود که آن را با شکوه برگزار می‌کردند.[۲۲۳]

برخی از اشراف به اعمال ناشایست و خونریزی در مکه روی آوردند. همراهی شریف برکات در ۱۰۳۳ق. در رویداد آلودن کعبه با عثمانیان و کشتن شیعیان به اتهام آلوده‌سازی، از آن جمله است.[۲۲۴] اشراف گاه عرصه را بر حاجیان ایرانی تنگ می‌کردند. کشته شدن برخی دانشوران شیعه در دوران حاکمیت آنان نیز در منابع آمده است.[۲۲۵]

برخی از اشراف، مردگان خود را در محوطه‌ای کنار شهید فخ دفن می‌کردند.[۲۲۶]

کتاب‌شناسی

با توجه به اهمیت اشراف، تک‌نگاری‌هایی درباره آن‌ها نوشته شده است. تاریخ اشراف الحجاز از احمد بن زینی دحلان از آن جمله است.

پانویس

  1. . لسان العرب، ج9، ص169، 171، «شرف».
  2. . اشراف مکه، ص25.
  3. . طرفة الاصحاب، ص93.
  4. . اشراف مکه، ص25؛ موسوعة مکة المکرمه، ج2، ص588.
  5. . کشاف القناع، ج4، ص288.
  6. . الکامل، ج8، ص590.
  7. . الحاوی للفتاوی، ج2، ص39.
  8. . غایة المرام، ص483.
  9. . موسوعة مکة المکرمه، ج2، ص588.
  10. . تاریخ مکه، ص274.
  11. . موسوعة مکة المکرمه، ج2، ص588.
  12. . موسوعة مکة المکرمه، ج2، ص588.
  13. . طرفة الاصحاب، ص105-110.
  14. . اشراف مکه، ص26.
  15. . صبح الاعشی، ج6، ص17.
  16. . موسوعة مکة المکرمه، ج2، ص589.
  17. . مرآة جزیرة العرب، ج1، ص79.
  18. . اشراف مکه، ص25.
  19. . وفیات الاعیان، ج4، ص414؛ سیر اعلام النبلاء، ج11، ص415.
  20. . التحف، ج1، ص162؛ موسوعة مکة المکرمه، ج2، ص589.
  21. . اشراف مکه، ص67.
  22. . موسوعة مکة المکرمه، ج2، ص588.
  23. . شفاء الغرام، ج2، ص179؛ اتحاف الوری، ج2، ص220؛ السلوک، یمنی، ج1، ص188؛ نهایة الارب، ج22، ص138؛ التحفة اللطیفه، ج1، ص186؛ تاریخ ابن خلدون، ج4، ص128-132.
  24. . تاریخ ابن خلدون، ج4، ص128-132.
  25. . تاریخ مکه، ص417.
  26. . نک: خلاصة الکلام، ص16.
  27. . خلاصة الاثر، ج2، ص277.
  28. . جزیرة العرب، ص148.
  29. . الکامل، ج12، ص401.
  30. . اتعاظ الحنفاء، ج1، ص225؛ تاریخ مکه، ص245.
  31. . منائح الکرم، ج2، ص211-212؛ تاریخ مکه، ص246.
  32. . افادة الانام، ج3، ص75-76.
  33. . شفاء الغرام، ج2، ص139؛ منائح الکرم، ج2، ص213.
  34. . نک: شفاء الغرام، ج2، ص194؛ العقد الثمین، ج4، ص69؛ غایة المرام، ج1، ص480.
  35. . تاریخ مکه، ص251-254.
  36. . منائح الکرم، ج2، ص213؛ امراء مکه، ص128.
  37. . تاریخ ابن خلدون، ج‏4، ص132؛ خلاصة الکلام، ص18.
  38. . منائح الکرم، ج2، ص225؛ تاریخ مکه، ص255.
  39. . تاریخ ابن خلدون، ج4، ص132.
  40. . تاریخ الاسلام، ج41، ص76؛ سمط النجوم، ج4، ص220- 221.
  41. . تاریخ امراء مکه، ص429؛ تاریخ مکه، ص256.
  42. . العقد الثمین، ج7، ص39؛ غایة المرام، ج1، ص550.
  43. . عمدة الطالب، ص141؛ الاشراف، ج1، ص48.
  44. . نک: العقود اللؤلؤیه، ص132.
  45. . تاریخ مکه، ص284.
  46. . العقد الثمین، ج1، ص173؛ تحصیل المرام، ج2، ص742؛ الاعلام، ج5، ص189.
  47. . نک: المنهل الصافی، ج2، ص288.
  48. . سفرنامه حجاز، ص180-181.
  49. . عمدة الطالب، ص142؛ الاصیلی، ص105.
  50. . موسوعة مکة المکرمه، ج1، ص109 به بعد.
  51. . عمدة الطالب، ص142؛ النجوم الزاهره، ج10، ص144.
  52. . عمدة الطالب، ص142؛ تحفة الازهار، ج1، ص422.
  53. . البدایة و النهایه، ج14، ص21؛ تاریخ ابن خلدون، ج4، ص137.
  54. . المنهل الصافی، ج2، ص287.
  55. . الدرر الکامنه، ج5، ص162.
  56. . غایة المرام، ج2، ص9.
  57. . المنهل الصافی، ج5، ص356.
  58. . نک: سمط النجوم، ج2، ص406-408.
  59. . موسوعة مکة المکرمه، ج1، ص110.
  60. . سمط النجوم، ج2، ص405.
  61. . معجم قبائل الحجاز، ص357.
  62. . الدرر الکامنه، ج1، ص23؛ السلوک، مقریزی، ج3، ص411.
  63. . افادة الانام، ج3، ص199.
  64. . سمط النجوم، ج4، ص239.
  65. . المنهل الصافی، ج5، ص92.
  66. . موسوعة مکة المکرمه، ج1، ص110.
  67. . نزهة النفوس، ج3، ص344 به بعد؛ غایة المرام، ج2، ص392.
  68. . خلاصة الکلام، ص41.
  69. . نک: تاریخ مکه، ص415.
  70. . عمدة الطالب، ص421.
  71. . موسوعة مکة المکرمه، ج1، ص115.
  72. . البدر الطالع، ج2، ص140.
  73. . التحفة اللطیفه، ج1، ص277.
  74. . البدر الطالع، ج2، ص141.
  75. . سفرنامه حجاز، ص183.
  76. . افادة الانام، ج3، ص350-377.
  77. . موسوعة مکة المکرمه، ج1، ص110.
  78. . الاعلام، ج3، ص60.
  79. . تاریخ مکه، ص452-453.
  80. . الارج المسکی، ص182.
  81. . موسوعة مکة المکرمه، ج1، ص115-116.
  82. . محمد بن عبدالوهاب، ص79.
  83. . خلاصة الکلام، ص308، 313.
  84. . موسوعة مکة المکرمه، ج1، ص162.
  85. . ریشه‌های بحران در خاورمیانه، ص137 به بعد.
  86. . نک: سفرنامه ابن جبیر، ص138؛ تاریخ الاسلام، ج44، ص360.
  87. . شفاء الغرام، ج2، ص198.
  88. . نک: میقات حج، ش22، ص68، « «تاریخ تشیع در مکه، مدینه، جبل عامل و حلب».
  89. . نک: اطلس شیعی، ص416 ـ 417.
  90. . نک: عمدة الطالب، ص173؛ تاریخ ابن خلدون، ج4، ص135.
  91. . غایة المرام، ج1، ص642.
  92. . نیل المعنی، ج1، ص493.
  93. . تاریخ ابن خلدون، ج4، ص140.
  94. . سمط النجوم، ج4، ص213.
  95. . المنهل الصافی، ج5، ص18-19؛ سمط النجوم، ج4، ص240.
  96. . شفاء الغرام، ج2، ص194.
  97. . اطلس شیعی، ص422.
  98. . الکامل، ج8، ص509؛ اتحاف الوری، ج2، ص398.
  99. . تجارب الامم، ج6، ص195.
  100. . الکامل، ج8، ص647.
  101. . تاریخ ابن خلدون، ج4، ص130.
  102. . البدایة و النهایه، ج11، ص295.
  103. . شذرات الذهب، ج4، ص389.
  104. . الکامل، ج10، ص161؛ البدایة و النهایه، ج12، ص99؛ تاریخ ابن خلدون، ج3، ص581.
  105. . الکامل، ج10، ص204؛ تاریخ ابن خلدون، ج5، ص14.
  106. . تاریخ ابن خلدون، ج4، ص134.
  107. . تاریخ ابن خلدون، ج‏4، ص130-131؛ خلاصة الکلام، ص18.
  108. . النجوم الزاهره، ج6، ص250؛ الاعلام، ج5، ص189.
  109. . عمدة الطالب، ص141؛ اتحاف الوری، ج3، ص17.
  110. . الکامل، ج12، ص297؛ العقد الثمین، ج7، ص47-48.
  111. . شفاء الغرام، ج2، ص199؛ اتحاف الوری، ج3، ص30؛ منائح الکرم، ج2، ص288.
  112. . خلاصة الکلام، ص16.
  113. . التاریخ الشامل، ج2، ص136.
  114. . تجارب الامم، ج‏7، ص279-280؛ المنتظم، ج14، ص356-357.
  115. . تجارب الامم، ج7، ص280.
  116. . تجارب الامم، ج7، ص281؛ تاریخ ابن خلدون، ج4، ص131.
  117. . المنتظم، ج14، ص357؛ تاریخ ابن خلدون، ج‏4، ص131؛ خلاصة الکلام، ص17.
  118. . سفرنامه ناصر خسرو، ص105.
  119. . شفاء الغرام، ج2، ص194؛ منائح الکرم، ج2، ص214.
  120. . المنتظم، ج15، ص154؛ تاریخ ابن خلدون، ج4، ص131؛ تاریخ مکه، ص253.
  121. . تاریخ ابن خلدون، ج4، ص132-133.
  122. . الکامل، ج17، ص350؛ البدایة و النهایه، ج12، ص122.
  123. . اتحاف الوری، ج2، ص472-473.
  124. . تاریخ الاسلام، ج31، ص29.
  125. . تاریخ ابن خلدون، ج4، ص132.
  126. . تاریخ ابن خلدون، ج4، ص132.
  127. . تاریخ ابن خلدون، ج4، ص274.
  128. . سفرنامه حجاز، ص180.
  129. . شفاء الغرام، ج2، ص231-232؛ تاریخ مکه، ص280.
  130. . شفاء الغرام، ج2، ص232-233.
  131. . تاریخ امراء المدینه، ص248-252.
  132. . سفرنامه ابن جبیر، ص133-135؛ نک: العقد الثمین، ج7، ص53.
  133. . شفاء الغرام، ج2، ص231.
  134. . المنتظم، ج16، ص180.
  135. . تاریخ مکه، ص274.
  136. . شفاء الغرام، ج2، ص198.
  137. . شفاء الغرام، ج2، ص198.
  138. . شفاء الغرام، ج2، ص234.
  139. . شفاء الغرام، ج2، ص234.
  140. . تاریخ امراء المدینه، ص254.
  141. . شفاء الغرام، ج2، ص236-237.
  142. . ائمة اهل البیت الزیدیه، ج1، ص16.
  143. . تاریخ الاسلام، ج44، ص360؛ النجوم الزاهره، ج6، ص250.
  144. . تاریخ مکه، ص371-372.
  145. . تاریخ مکه، ص372.
  146. . اتحاف الوری، ج3، ص30.
  147. . تاریخ مکه، ص291.
  148. . اتحاف الوری، ج3، ص34؛ تاریخ مکه، ص291.
  149. . تنضید العقود، ج1، ص50.
  150. . سمط النجوم، ج4، ص215.
  151. . امراء مکه، ص159.
  152. . شفاء الغرام، ج2، ص239-240.
  153. . سمط النجوم، ج4، ص250.
  154. . تاریخ مکه، ص317.
  155. . شفاء الغرام، ج2، ص240؛ سفرنامه حجاز، ص181.
  156. . شفاء الغرام، ج2، ص240؛ سفرنامه حجاز، ص181.
  157. . التحفة اللطیفه، ج1، ص411.
  158. . منائح الکرم، ج2، ص320.
  159. . اتحاف الوری، ج3، ص116؛ الدرر الفرائد، ج1، ص382؛ موسوعة مکة المکرمه، ج3، ص527-528.
  160. . امراء مکه، ص529.
  161. . شفاء الغرام، ج2، ص241.
  162. . تاریخ مکه، ص368.
  163. . سفرنامه حجاز، ص181.
  164. . سمط النجوم، ج4، ص281.
  165. . افادة الانام، ج3، ص323-350.
  166. . النجوم الزاهره، ج15، ص379.
  167. . تاریخ مکه، ص383.
  168. . تاریخ مکه، ص368.
  169. . خلاصة الکلام، ص42.
  170. . خلاصة الکلام، ص48-49.
  171. . نک: العقد الثمین، ج4، ص239.
  172. . غایة المرام، ج2، ص62.
  173. . غایة المرام، ج2، ص85؛ تاریخ مکه، ص329.
  174. . رحلة ابن بطوطه، ج2، ص90.
  175. . مجالس المؤمنین، ج2، ص293.
  176. . اتحاف الوری، ج3، ص171.
  177. . اتحاف الوری، ج3، ص181-185.
  178. . اتحاف الوری، ج3، ص189.
  179. . نک: حجگزاری ایرانیان، ص90.
  180. . حسن الصفاء و الابتهاج، ص150.
  181. . دولت عثمانی، ص56؛ حسن الصفاء و الابتهاج، ص150.
  182. . تاریخ مکه، ص452-453.
  183. . اشراف مکه، ص117.
  184. . اشراف مکه، ص119-127.
  185. . اشراف مکه، ص88-92.
  186. . نک: میقات حج، ش39، ص55، «مناسبات اصفهان و حجاز».
  187. . نک: میقات حج، ش39، ص56، «مناسبات اصفهان و حجاز».
  188. . خلاصة الکلام، ص75؛ تاریخ مکه، ص444.
  189. . اشراف الحجاز، ص58.
  190. . سفرنامه میرزا علی خان، ص207.
  191. . حکومت ترکمن‌های آق قویونلو، ص156.
  192. . تاریخ نجد، ص74.
  193. . عنوان المجد، ج1، ص234، 243-244.
  194. . جزیرة العرب، ص220.
  195. . تاریخ نجد، ص74.
  196. . بقیع، ص77.
  197. . تاریخ نجد، ص74-106.
  198. . جزیرة العرب، ص238.
  199. . جزیرة العرب، ص150.
  200. . الاسلام و الوثنیه، ص112.
  201. . تاریخ الحجاز، ص309.
  202. . تاریخ مکه، ص723.
  203. . جزیرة العرب، ص264.
  204. . تاریخ مکه، ص723.
  205. . الکامل، ج12، ص401.
  206. . العقد الثمین، ج7، ص61؛ اتحاف الوری، ج3، ص3-8.
  207. . خلاصة الکلام ص43-170؛ نک: تاریخ مکه، ص414-535.
  208. . خلاصة الکلام، ص44؛ تحصیل المرام، ج2، ص766.
  209. . تحفة الازهار، ج1، ص451؛ الاشراف، ج1، ص66-68.
  210. . سفرنامه حجاز، ص184.
  211. . النجوم الزاهره، ج11، ص308؛ الدرر الکامنه، ج1، ص23.
  212. . بلوغ القری، ج2، ص1021.
  213. . خلاصة الکلام، ص308، 313.
  214. . اشراف الحجاز، ص58.
  215. . النجوم الزاهره، ج11، ص139.
  216. . خلاصة الکلام، ص53؛ تاریخ مکه، ص417.
  217. . تاریخ مکه، ص455-456.
  218. . تاریخ مکه، ص390.
  219. . وسائل الشیعه، ج10، ص133.
  220. . الدرر الفرائد، ج1، ص376؛ منائح الکرم، ج2، ص315؛ موسوعة مکة المکرمه، ج3، ص526-527.
  221. . منائح الکرم، ج5، ص445-446.
  222. . سفرنامه ابن جبیر، ص127.
  223. . منائح الکرم، ج2، ص268.
  224. . صفویه در عرصه دین، ج2، ص839.
  225. . تاریخ مکه، ص416.
  226. . منائح الکرم، ج2، ص116.
  1. فرزندان امام علی(ع).
  2. فرزندان عباس بن عبدالمطلب.
  3. مؤید آن، گزارشی است که لقب هر عباسی در بغداد و نیز هر علوی در مصر را شریف دانسته است.
  4. البته پیش از فاطمیان نیز به‌گونه محدود، لقب شریف درباره برخی سادات حسنی و حسینی به کار رفته بود؛ چنان‌که معاذ بن داود بن محمد حسنی نخستین کسی دانسته شده که به سال ۲۹۵ق. به شریف ملقب شده است.
  5. مراکش.
  6. همانند حسین بن علی حسنی، شهید فخ، در دوران هادی عباسی (حک: ۱۶۹–۱۷۰ق) و شماری از سادات حسینی همانند ابراهیم بن موسی بن جعفر در هنگام مأمون عباسی (حک: ۱۹۸–۲۱۸ق) و اسماعیل بن یوسف اخیضر در دوران مستعین (حک: ۲۵۱ق) و سلیمانیان از نسل سلیمان بن داود بن حسن المثنی، از نوادگان امام حسن(ع).
  7. که آل سعود بر مکه سلطه یافتند.
  8. از مظاهر این وابستگی، استقرار پایگاه نظامی برخی دولت‌های همجوار و اعزام نیرو به مکه و نظارت بر امور مسجدالحرام از جانب فرمانده نظامی و دریافت مالیات بود.
  9. مانند گرفتن حکومت مکه از اخشیدیان توسط جعفر، پیش از فتح مصر به دست فاطمیان و مانند به قدرت رسیدن وی توسط جوهر غلام معزّ فاطمی.
  10. یا هیتمی.
  11. پرده‌داران کعبه.

منابع

محتوای این مقاله برگرفته شده از: دانشنامه حج و حرمین شریفین مدخل اشراف حسنی.
  • اتحاف الوری، عمر بن محمد فهد (م. ۸۸۵ق)، به کوشش عبدالکریم، مکه، جامعة ام القری، ۱۴۰۸ق.
  • اتعاظ الحنفاء باخبار الائمة الفاطمیین الخلفاء، تقی الدین المقریزی (م. ۸۴۵ق)، به کوشش الشیال، قاهره، المجلس الاعلی للشئون الاسلامیه.
  • الارج المسکی فی التاریخ المکی، علی عبدالقادر الطبری (م. ۱۰۷۰ق)، به کوشش الجمال، مکه، المکتبة التجاریه، ۱۴۱۶ق.
  • الاسلام و الوثنیه، فهد القحطانی، سوریه، ۱۰۴۶ق.
  • اشراف الحجاز فی القرن الثامن عشر، صبری فالح الحمدی، قاهره، مؤسسه مختار، ۱۴۰۳ق.
  • الاشراف علی تاریخ الاشراف، عاتق بن غیث البلادی، بیروت، دار النفائس، ۱۴۲۳ق.
  • اشراف مکة المکرمه و امرائها فی العهد العثمانی، اسماعیل حقی جارشلی، به کوشش خلیل علی مراد، بیروت، الدار العربیة للموسوعات، ۱۴۲۴ق.
  • الاصیلی فی انساب الطالبیین، ابن طقطقی (م. ۷۰۹ق)، به کوشش رجایی، قم، مکتبة النجفی، ۱۴۱۸ق.
  • اطلس شیعی، رسول جعفریان، انتشارات جغرافیایی نیروهای مسلح، ۱۳۸۷ش.
  • الاعلام، الزرکلی (م. ۱۳۹۶ق)، بیروت، دار العلم للملایین، ۱۹۹۷م.
  • افادة الانام، عبدالله بن محمد الغازی (م. ۱۳۶۵ق)، به کوشش ابن دهیش، مکه، مکتبة الاسدی، ۱۴۳۰ق.
  • امراء مکة عبر عصور الاسلام، عبدالفتاح حسین راوه، الطائف، مکتبة المعارف.
  • ائمة اهل البیت الزیدیه، عباس محمد زید، مؤسسة الامام زید بن علی الثقافیه.
  • البدایة و النهایه، ابن کثیر (م. ۷۷۴ق)، بیروت، مکتبة المعارف.
  • البدر الطالع، محمد الشوکانی (م. ۱۲۵۰ق)، بیروت، دار المعرفه.
  • بقیع، یوسف الهاجری، ترجمه، رضایی، تهران، بقیع.
  • بلوغ القری، عبدالعزیز بن فهد المکی، به کوشش صلاح الدین و دیگران، قاهره، دار القاهره، ۱۴۲۵ق.
  • تاریخ ابن خلدون، ابن خلدون (م. ۸۰۸ق)، به کوشش خلیل شحاده، بیروت، دار الفکر، ۱۴۰۸ق.
  • تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر، الذهبی (م. ۷۴۸ق)، به کوشش عمر عبدالسلام، بیروت، دار الکتاب العربی، ۱۴۱۰ق.
  • تاریخ الحجاز السیاسی، رحیم طالب محمد، بیروت، دار العربیة للموسوعات، ۱۴۲۷ق.
  • التاریخ الشامل للمدینة المنوره، عبدالباسط، بدر، مدینه، ۱۴۱۴ق.
  • تاریخ امراء المدینه، عارف عبدالغنی، اقلیم، ۱۴۱۸ق.
  • تاریخ امراء مکه، عارف عبدالغنی، دار البشائر، دمشق، ۱۴۱۳ق.
  • تاریخ مکه از آغاز تا پایان دولت شرفای مکه، احمد السباعی (م. ۱۴۰۴ق)، ترجمه، جعفریان، تهران، مشعر، ۱۳۸۵ش.
  • تاریخ نجد الحدیث، امین الریحانی (م. ۱۳۵۹ق)، ریاض، منشورات الفاخریه، ۱۹۸۱م.
  • تجارب الامم، ابوعلی مسکویه (م. ۴۲۱ق)، به کوشش امامی، تهران، سروش، ۱۳۷۹ش.
  • تحصیل المرام، محمد بن احمد الصباغ (م. ۱۳۲۱ق)، به کوشش ابن دهیش، مکه، ۱۴۲۴ق.
  • التحف شرح الزلف، مجدالدین بن محمد المؤیدی.
  • تحفة الازهار، ضامن بن شدقم الحسینی (م. ۱۰۹۰ق)، به کوشش کامل سلمان، تهران، آیینه میراث، ۱۳۷۹ش.
  • التحفة اللطیفة فی تاریخ المدینه، شمس الدین السخاوی (م. ۹۰۲ق)، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۴ق.
  • تنضید العقود السنیه، رضی الدین بن محمد العاملی المکی (م. ۱۱۶۳ق)، به کوشش رجایی، قم، معهد الدراسات لتحقیق انساب الاشراف، ۱۴۳۱ق.
  • جزیرة العرب فی القرن العشرین، حافظ وهبه، مکتبة الاسلامی.
  • الحاوی للفتاوی، السیوطی (م. ۹۱۱ق)، بیروت، دار الفکر، ۱۴۲۴ق.
  • حج‌گزاری ایرانیان، اسرا دوغان، تهران، مشعر، ۱۳۸۹ش.
  • حسن الصفاء و الابتهاج، شیخ احمد الرشیدی (م. ۱۲۸۲ق)؛ به کوشش لیلی عبداللطیف، مصر، مکتبة الخانجی.
  • حکومت ترکمن‌های آق قویونلو در ایران، اسماعیل حسن‌زاده، تهران، سمت، ۱۳۷۹ش.
  • خلاصة الاثر، محمد امین المحبی (م. ۱۱۱۱ق)، بیروت، دار صادر.
  • خلاصة الکلام فی بیان امراء البلد الحرام، احمد زینی دحلان (م. ۱۳۰۴ق)، مصر، المطبعة الخیریه، ۱۳۰۵ق.
  • الدرر الفرائد المنظم، عبدالقادر انصاری (م. ۹۷۷ق)، به کوشش محمد حسن، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۲۲ق.
  • الدرر الکامنه، ابن حجر العسقلانی (م. ۸۵۲ق)، به کوشش محمد عبدالمعید، هند، مجلس دائرة المعارف العثمانیه، ۱۳۹۲ق.
  • دولت عثمانی از اقتدار تا انحلال، اسماعیل احمدیاقی، ترجمه، جعفریان، قم، پژوهشکده حوزه و دانشگاه، ۱۳۷۹ش.
  • رحلة ابن بطوطه، ابن بطوطه (م. ۷۷۹ق)، الرباط، آکادیمیة المملکة المغربیه، ۱۴۱۷ق.
  • ریشه‌های بحران در خاورمیانه، حمید احمدی، تهران، کیهان، ۱۳۶۹ش.
  • سفرنامه ابن جبیر، محمد بن احمد (م. ۶۱۴ق)، ترجمه، اتابکی، مشهد، آستان قدس رضوی، ۱۳۷۰ش.
  • سفرنامه حجاز، محمد لبیب البتنونی (م. ۱۹۳۸م)، ترجمه، انصاری، مشعر، ۱۳۸۱ش.
  • سفرنامه میرزا علی خان امین الدوله، اسلام کاظمیه، تهران، توس، ۱۳۵۴ش.
  • سفرنامه ناصر خسرو، ناصر خسرو (م. ۴۸۱ق)، تهران، زوّار، ۱۳۸۱ش.
  • السلوک فی طبقات العلماء و الملوک، محمد بن یوسف الجندی (م. ۷۳۲ق)، به کوشش الاکوع الحوالی، صنعا، مکتبة الارشاد، ۱۹۹۵م.
  • السلوک لمعرفة دول الملوک، المقریزی (م. ۸۴۵ق)، به کوشش محمد عبدالقادر، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۸ق.
  • سمط النجوم العوالی، عبدالملک بن حسین العصامی (م. ۱۱۱۱ق)، به کوشش عادل احمد و معوض، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۹ق.
  • سیر اعلام النبلاء، الذهبی (م. ۷۴۸ق)، قاهره، دار الحدیث، ۱۴۲۷ق.
  • شذرات الذهب، عبدالحی بن العماد (م. ۱۰۸۹ق)، به کوشش الارنؤوط، بیروت، دار ابن کثیر، ۱۴۰۶ق.
  • شفاء الغرام، محمد الفأسی (م. ۸۳۲ق)، به کوشش جمعی از بزرگان و ادبا، بیروت، دار الکتب العلمیه.
  • صبح الاعشی، قلقشندی (م. ۸۲۱ش)، به کوشش محمد حسین، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۰۷ق.
  • صفویه در عرصه دین، فرهنگ و سیاست، رسول جعفریان، قم، پژوهشکده حوزه و دانشگاه، ۱۳۷۹ش.
  • طرفة الاصحاب فی معرفة الانساب، عمر بن یوسف بن رسول (م. ۶۹۴ق)، به کوشش سترستین، بیروت، دار صادر، ۱۴۱۲ق.
  • العقد الثمین فی تاریخ البلد الامین، محمد الفأسی (م. ۸۳۲ق)، به کوشش فؤاد سیر، مصر، الرساله، ۱۴۰۶ق.
  • العقود اللؤلؤیه، شریف محمد بن علی الحسنی، قاهره، مکتبة مدبولی، ۱۴۱۵ق.
  • عمدة الطالب، ابن عنبه (م. ۸۲۸ق)، به کوشش محمد حسن، نجف، المطبعة الحیدریه، ۱۳۸۰ق.
  • عنوان المجد فی تاریخ النجد، عثمان بن بشیر النجدی الحنبلی (م. ۱۲۸۸ق)، به کوشش محمد بن ناصر، ریاض، دار الحبیب، ۱۴۲۰ق.
  • غایة المرام باخبار سلطنة البلد الحرام، عبدالعزیز بن عمر بن فهد المکی (م. ۹۲۰ق)، به کوشش شلتوت، السعودیه، جامعة ام القری، ۱۴۰۹ق.
  • الکامل فی التاریخ، ابن اثیر (م. ۶۳۰ق)، بیروت، دار صادر، ۱۳۸۵ق.
  • کشاف القناع، منصور البهوتی (م. ۱۰۵۱ق)، به کوشش محمد حسن، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۸ق.
  • لسان العرب، ابن منظور (م. ۷۱۱ق)، قم، ادب الحوزه، ۱۴۰۵ق.
  • محمد بن عبدالوهاب، مسعود النووی، ریاض، ادارة الثقافة و النشر، ۱۴۰۴ق.
  • مجالس المؤمنین، قاضی نورالله شوشتری (م. ۱۰۱۹ق)، تهران، اسلامیه، ۱۳۵۴ش.
  • مرآة جزیرة العرب، ایوب صبری (م. ۱۳۰۸ق)، به کوشش فؤاد متولی، مدینه، دار الآفاق العربیه، ۱۴۱۹ق.
  • معجم قبائل الحجاز، عاتق بن غیث البلادی (م. ۱۳۵۲ق)، دار مکه، ۱۴۰۳ق.
  • منائح الکرم فی اخبار مکه، علی بن تاج الدین السنجاری (م. ۱۱۲۵ق)، مکه، جامعة ام القری، ۱۴۱۹ق.
  • المنتظم، ابن الجوزی (م. ۵۹۷ق)، به کوشش محمد عبدالقادر و دیگران، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۲ق.
  • المنهل الصافی، یوسف بن تغری بردی (م. ۸۷۴ق)، به کوشش محمد امین، الهیئة المصریة العامه.
  • موسوعة مکة المکرمة و المدینة المنوره، احمد زکی یمانی، مؤسسة الفرقان، ۱۴۲۹ق.
  • میقات حج (فصلنامه)، تهران، حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت.
  • النجوم الزاهره، ابن تغری بردی الاتابکی (م. ۸۷۴ق)، مصر، وزارة الثقافة و الارشاد القومی.
  • نزهة النفوس، علی بن داود الصیرفی (م. ۹۰۰ق)، به کوشش حبشی، مصر، دار الکتب، ۱۹۷۳م.
  • نهایة الارب، النویری (م. ۷۳۳ق)، به کوشش مفید قمحیه، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۲۴ق.
  • نیل المعنی بذیل بلوغ القری، ابن فهد مکی، به کوشش الهیله، مؤسسة الفرقان، ۱۴۲۰ق.
  • وسائل الشیعه، الحر العاملی (م. ۱۱۰۴ق)، قم، آل البیت، ۱۴۱۲ق.
  • وفیات الاعیان، ابن خلکان (م. ۶۸۱ق)، به کوشش احسان عباس، بیروت، دار صادر.
  • www.leader.ir