غزوه احد
غَزوه اُحُد، دومین غَزوه مهم پیامبر اسلام(ص) با مشرکان مکه که در سال سوم قمری در کنار کوه اُحُد روی داد. علت اصلی غزوه اُحُد قصد مشرکان مکه برای انتقام غَزوه بَدر بود. فرماندهی سپاه مکه را ابوسفیان برعهده داشت. در غزوه احد پیامبر(ص) درخصوص شیوه جنگ، با مسلمانان مشورت کرد. وی با وجود آنکه نبرد در داخل مدینه را میپسندید، با دیدگاه جمعی که جنگ در بیرون از شهر را به صلاح میدانستند، موافقت کرد.
در ابتدای غزوه احد، پیروزی از آن مسلمانان بود؛ اما عدهای از آنان، بهویژه برخی از نگهبانان کوه عینین، پیش از شکست قطعی سپاه مکه، مشغول جمعآوری غنائم شدند. خالد بن ولید از فرماندهان سپاه قریش با عبور از این تنگه و محاصره مسلمانان نتیجه جنگ را به سود سپاه مکه تغییر داد. در این جنگ شایع شد که پیامبر(ص) کشته شده است و ازاینرو بسیاری از مسلمانان پا به فرار گذاشتند؛ اما عده کمی چون حضرت علی(ع)، ابودجانه، زبیر بن عوام، طلحة بن عبیدالله و سعد بن معاذ در کنار پیامبر ماندند و از وی در برابر حملات دشمن دفاع کردند.
در غزوه احد ۲۲ تن از مشرکان مکه و ۷۰ تن از مسلمانان کشته شدند. حمزه عموی پیامبر، مُصعَب بن عُمَیر، سعد بن ربیع، عبدالله بن جبیر و حنظله غسیل الملائکه از شهیدان برجسته جنگ احدند. در این جنگ زنان مکی که به قصد روحیهبخشی به سپاهیان در جنگ شرکت کرده بودند، جسد برخی از کشتهشدگان مسلمان را مُثله کردند. هند، همسر ابوسفیان، شکم حمزه عموی پیامبر را پاره کرد و جگر وی را به دندان گرفت. در آیاتی از سوره آل عمران برخی از نکات غزوه احد بیان شده است.
محل غزوه[ویرایش | ویرایش مبدأ]
اُحُد دومین نبرد مهم میان مسلمانان و مشرکان مکه است که نزدیک شهر مدینه و کنار کوه اُحُد رخ داد و از همین رو به نبرد اُحُد معروف شد. زمان این رخداد را هفتم[۱] یا نیمه[۲] شوال سال سوم قمری دانستهاند.
فرماندهی ابوسفیان[ویرایش | ویرایش مبدأ]
شکست مشرکان مکه در غَزوه بَدر زمینهساز نبرد اُحد شد.[۳] در پی این شکست، سران قریش تصمیم گرفتند سود تجارتی را که سبب بروز نبرد بدر شده بود، برای آمادهسازی سپاهی نیرومند با هدف انتقامگیری به کار گیرند.[۴] مسئولیت آمادهسازی این سپاه را ابوسفیان بر عهده گرفت.[۵] برخی نزول آیه «إِنَّ الَّذِینَ کفَرُوا ینفِقُونَ أَموَالَهُم لِیصُدُّوا عَن سَبِیلِ اللهِ فَسَینفِقُونَهَا ثُمَّ تَکونُ عَلَیهِم حَسرَةً ثُمَّ یغلَبُونَ وَ الَّذِینَ کفَرُوا إِلی جَهَنَّمَ یحُشرُون»[۶] را در نکوهش صاحبان این اموال دانستهاند.[۷] آنان برای همراهکردن سایر قبایل با خود برای نبرد با مسلمانان، افرادی را به میان آنان فرستادند.[۸]
فرماندهی سپاه برعهده ابوسفیان بود.[۹] به پیشنهاد صفوان بن امیه، برای تحریک به خونخواهی[۱۰] یا جلوگیری از فرار رزمندگان،[۱۱] گروهی از زنان نیز با سپاه مکه همراه شدند؛ مانند هند همسر ابوسفیان، ام ّحکیم دختر حارث بن هشام و فاطمه دختر ولید بن مغیره.[۱۲] برپایه گزارش مشهور، این سپاه ۳۰۰۰ رزمنده داشت که ۷۰۰ تن از آنان زرهپوش بودند و با ۲۰۰ اسب و ۳۰۰۰ شتر آماده کارزار شدند.[۱۳] سپاه قریش پنجم[۱۴] یا دوازدهم[۱۵] شوّال نزدیک کوه عینین فرود آمد.[۱۶] مکه در جنوب مدینه قرار دارد. پس مشرکان باید در جنوب مدینه برای نبرد مستقر میشدند؛ اما آنان کنار کوه عینین نزدیک کوه احد[۱۷] در شمال مدینه[۱۸] اردو زدند؛ زیرا از لحاظ نظامی بهترین مکان برای نبرد بود.[۱۹] به لحاظ تدارکاتی نیز مزارع این منطقه، علوفه مَرکبهای مشرکان را تأمین میکرد.[۲۰] حفر خندق در شمال مدینه[۲۱] و استقرار سپاه مشرکان در این منطقه در غزوه خندق[۲۲] نشان از موقعیت نظامی آن دارد.
اطلاع پیامبر از جنگ[ویرایش | ویرایش مبدأ]
عباس بن عبدالمطلب عموی پیامبر(ص) در نامهای محرمانه از طریق مردی از بنیغفار، پیامبر(ص) را از زمان حرکت و توان نظامی مشرکان مکه آگاه ساخت. پیک حامل نامه در قُبا بر پیامبر وارد شد. عمرو بن سالم خزاعی نیز که در مسیر خود با سپاه قریش برخورد کرده بود، خبر لشکرکشی آنان را به پیامبر رساند. دیری نگذشت که خبر حرکت قریش در مدینه شایع شد.[۲۳] با منزل گزیدن مشرکان مکه در ذُوالحُلَیفه یکی از میقاتهای احرام، پیامبر اَنَس و مونِس فرزندان فضاله را برای خبرگیری از وضع دشمن روانه کرد.[۲۴] در نوبت دیگر، حُباب بن مُنذِر را محرمانه برای ارزیابی وضعیت دشمن فرستاد و گروهی از اصحاب به پاسداری از شهر، به ویژه مسجد و خانه پیامبر، پرداختند.[۲۵]
مشورت پیامبر درباره شیوه جنگ[ویرایش | ویرایش مبدأ]
پیامبر(ص) در غزوه احد درباره شیوه رویارویی با دشمن، با مسلمانان مشورت کرد. بزرگان مهاجر و انصار با ماندن در شهر موافق بودند. عبدالله بن اُبَی با این استدلال که در کوچههای کمعرض مدینه بهتر میتوان با دشمن جنگید و کودکان و زنان نیز میتوانند از فراز بامها به رزمندگان یاری کنند، بر ماندن در مدینه اصرار داشت. او با توجه به تجربه نبردهای دوران جاهلیت، میگفت که هرگاه از شهر بیرون رفتهاند، شکست خوردهاند.[۲۶] در برابر، گروهی از جوانان رویارویی با دشمن را در بیرون شهر پیشنهاد کردند. حمزه عموی پیامبر، سعد بن عباده و نعمان بن مالک با این گروه موافق بودند؛ با این استدلال که ماندن در شهر نشانه ضعف مسلمانان دانسته میشود و دشمن را گستاختر میکند و تجربه نشان داده است تا در بیرون شهر با دشمن نجنگند، دشمن از ایشان دست نخواهد کشید.[۲۷]
آمده است که پیامبر(ص) بیرونرفتن از مدینه را نمیپسندید؛[۲۸] اما با توجه به رأی مشاوران، این دیدگاه را پذیرفت. وی مسلمانان را موعظه و به جهاد امر کرد و پیروزی آنان را در گرو صبر دانست. آنگاه لباس رزم پوشید و آماده حرکت به سوی اُحُد شد. آنان که بر خروج از مدینه اصرار داشتند، از پافشاری بر رأی خود رنجیدند و گفتند: شایسته نیست خلاف رأی پیامبر(ص) رفتار کنیم. ازاینرو، به عذرخواهی نزد ایشان آمدند. پیامبر(ص) گفت: «آنگاه که پیامبری لباس رزم پوشد، شایسته نیست آن را بیرون آورد، مگر این که با دشمن بجنگد یا خداوند میان وی و دشمنانش حکم کند.»[۲۹] او با این سخن آمادگی خود را برای حرکت نشان داد.[۳۰]
محل استقرار سپاهیان[ویرایش | ویرایش مبدأ]
پیامبر(ص) ابن ام مکتوم را جانشین خود در مدینه قرار داد[۳۱] و با ۱۰۰۰ تن از مسلمانان[۳۲] که ۱۰۰ تن از آنان زره بر تن داشتند،[۳۳] رهسپار اُحُد شد. وقتی سپاه اسلام به منطقه شَیخان، میان مدینه و احد در راه شرقی حَرّه، رسید،[۳۴] پیامبر(ص) از سپاهیان سان دید و نوجوانان همراه، جز رافع بن خدیج و سمرة بن جندب را که نوجوانانی چالاک بودند، به مدینه بازگرداند.[۳۵] بر پایه خواست پیامبر(ص) و با راهنمایی یکی از مسلمانان، سپاه اسلام نیمه شب از مسیری به سوی احد حرکت کرد که با مشرکان روبهرو نشود.[۳۶]
بازگشت عبدالله بن ابی از جنگ[ویرایش | ویرایش مبدأ]
عبدالله بن اُبَی به بهانه پیروی پیامبر(ص) از رأی جوانان[۳۷] با هوادارانش که حدود ۳۰۰ تن بودند،[۳۸] از میان راه[۳۹] یا از اُحُد[۴۰] به مدینه بازگشت و بدین ترتیب شمار سپاه اسلام به۷۰۰ تن کاهش یافت.[۴۱] آنگاه که عبدالله بن عمرو بن حزام از عبدالله بن اُبَی و پیروان او خواست تا بمانند و در راه خدا بجنگند، آنان جدایی خود را چنین توجیه کردند: نبردی روی نخواهد داد؛ وگرنه ما با شما میماندیم. آیه (وَ قِیلَ لَهُم تَعَالَوا قَاتِلُوا فی سَبِیلِ اللَّهِ أَوِ ادفَعُوا قَالُوا لَو نَعلَمُ قِتَالًا لاَّتَّبَعنَاکم}[۴۲] به این رویداد اشاره دارد.[۴۳]
آرایش نظامی دو سپاه[ویرایش | ویرایش مبدأ]
مسلمانان به گونهای آرایش نظامی یافتند که کوه احد پشت سر، مدینه در برابر و کوه عینین در سمت چپ آنها قرار داشت؛ در حالی که سپاه قریش رو به مسلمانان و پشت به مدینه بودند.[۴۴] پیامبر(ص) پرچم سپاه اسلام را به مُصْعَب بن عمیر[۴۵] یا علی بن ابیطالب(ع) سپرد.[۴۶] وجود فاصله میان کوه احد و عینین و امکان دورزدنِ سپاه اسلام و حمله از پشت سر، پیامبر را نگران ساخته بود.[۴۷] از این رو، عبدالله بن جُبَیر را همراه ۵۰ تن بر کوه عینین گماشت[۴۸] و به آنها فرمان داد در صورت پیروزی یا شکست، به هیچ روی، آن مَکان را ترک نکنند.[۴۹] (تصویر شماره ۱۴)
ابوسفیان که رهبری مشرکان را عهدهدار بود، خالد بن ولید را به فرماندهی جناح راست و عکرمة بن ابیجهل را به فرماندهی جناح چپ گماشت. پرچم آنان نیز به طلحة بن ابیطلحه سپرده شد.[۵۰] زنان قریش با خواندن اشعار حماسی مردان را به نبرد تشویق میکردند.[۵۱] فرمانده سپاه قریش که از اهمیت فاصله میان احد و عینین آگاه بود، به خالد بن ولید با ۲۰۰ تن مأموریت داد تا در فرصتی مناسب مسلمانان را دور زده، از پشت سر بر آنها یورش آورند.[۵۲]
شکست اولیه مشرکان[ویرایش | ویرایش مبدأ]
درآغاز ابوعامر راهب، پدر حنظله غسیل الملائکه که پس ازهجرت پیامبر(ص) به مشرکان پناهنده شده و وعده همکاری قومش را در این نبرد داده بود، میان دو سپاه آمد و اوسیان را به همکاری با خود فراخواند. این کار باعث سنگپرانی میان دو سپاه شد و اینگونه درگیری آغاز گشت.[۵۳] پرچمدار قریش، طلحة بن ابیطلحه، نخستین کسی بود که به میدان پای نهاد و به دست علی(ع) کشته شد.[۵۴] با مرگ وی رزمندگانی از بنیعبدالدار یک به یک پرچم را در دست گرفتند و مبارز خواستند و به دست حضرت علی(ع)[۵۵] یا دیگر سرداران[۵۶] از پا درآمدند. خالد بن ولید در چند نوبت کوشید سپاه اسلام را دور بزند؛ اما با تیراندازی کماندارانِ مستقر در کوه عینین، از حرکت بازایستاد.[۵۷] طولی نکشید که آثار شکست در جبهه مشرکان نمایان شد و سربازانشان پا به فرار گذاشتند.[۵۸]
عبور خالد بن ولید از تنگه[ویرایش | ویرایش مبدأ]
در حالی که تا شکست نهایی سپاه قریش چیزی نمانده بود، وضعیت به سود آنها تغییر کرد؛ زیرا برخی از مسلمانان که نبرد را تمامشده میپنداشتند، به جای تعقیب دشمن به گردآوری غنیمتها رو آوردند. تیراندازانی نیز که بر کوه عینین گماشته شده بودند، به رغم دستور پیامبر(ص)، برای دستیابی به غنیمتها، سنگر خویش را رها کردند.[۵۹] خالد بن ولید که منتظر این فرصت بود، عبدالله بن جبیر و اندک تیراندازان همراه وی را به شهادت رساند و از پشت سر به مسلمانان حمله کرد. سپاه اسلام به گونهای آشفته شد که مسلمانان یکدیگر را مجروح میکردند.[۶۰] برافراشتهشدن پرچم قریش به دست عمره دختر علقمه نیز مایه تقویت روحیه قریش شد و آنان بار دیگر به میدان نبرد بازگشتند.[۶۱]
شایعه کشتهشدن پیامبر[ویرایش | ویرایش مبدأ]
عبدالله بن قمئه/ قمیئه مصعب بن عمیر را که از پیامبر(ص) دفاع میکرد، به شهادت رساند و چنین پنداشت که پیامبر را کشته است. از این رو، فریاد برآورد: محمد را کشتم.[۶۲] انتشار این خبر به همان اندازه که به مشرکان جرئت داد، مسلمانان را سست کرد و سبب شد از میدان نبرد بگریزند.[۶۳] گویا برخی از آنان حتی به فکر بازگشت به آیین جاهلی بودند. آیه ۱۴۴ سوره آل عمران، نشان از آن رویداد دارد: «و مَا محمدٌ إلّا رَسولٌ قَد خَلَت مِن قبله الرُّسُلُ أَفَإن مَاتَ أو قُتِل إنقَلبتُم علی أَعْقَابِکم…» (محمد فقط فرستاده خداست و پیش از او، فرستادگانی دیگر نیز بودند. آیا اگر او بمیرد یا کشته شود، شما به روزگار پیشین بازمیگردید؟)[۶۴]
آشفتگی در سپاه اسلام به حدی بود که پیامبر(ص) برخی را به نام میخواند و میفرمود: من محمد هستم؛ ولی آنان توجه نمیکردند.[۶۵] تنها تنی چند پیرامون پیامبر(ص) را گرفتند و از وی در برابر دشمن سرسختانه پاسداری کردند؛[۶۶] مانند علی بن ابیطالب(ع)، ابودجانه، زبیر بن عوام، طلحة بن عبیدالله و سعد بن معاذ.[۶۷] نسیبه دختر کعب (ام عماره) از کسانی بود که به کمک رزمندگان سپاه اسلام آمد و با دشمن درگیر شد.[۶۸] برپایه گزارش ابن سعد، علی(ع)، زبیر، طلحه، ابودجانه، حارث بن صمّه، حباب بن منذر، عاصم بن ثابت و سهل بن حنیف با پیامبر(ص) عهد بستند که تا پای جان از او پاسداری کنند.[۶۹] در این درگیریها، عبدالله بن قمئه/ قمیئه صورت پیامبر را مجروح کرد و عتبة بن ابیوقاص دندان پیامبر را شکست.[۷۰]
رشادت حضرت علی در جنگ[ویرایش | ویرایش مبدأ]
در نبرد اُحد، علی(ع) که با پیامبر(ص) پیمان بسته بود تا پای جان از وی دفاع کند، از اندک کسانی بود که با رشادت فراوان مانع دستیابی سپاه دشمن به وی شدند. هرگاه دشمن توان خود را در نقطهای برای حمله جمع میکرد، او با دستور پیامبر(ص) حمله را پس میراند.[۷۱] آن روز شمشیر حضرت علی(ع) هنگام نبرد شکست و پیامبر(ص) شمشیر خود «ذوالفقار» را به او داد.[۷۲] روایت کردهاند فداکاریهای علی(ع) چنان بود که جبرئیل ندا داد:ای پیامبر! از خود گذشتگی یعنی همین. پیامبر(ص) پاسخ داد: او از من است و من از اویم. جبرئیل گفت: من نیز از شما هستم.[۷۳] همچنین گفتهاند: بر اثر رشادتهای علی(ع) صدایی غیبی برخاست که میگفت: «لا سیف إلا ذو الفقار و لا فتی إلا علی؛ شمشیری چون ذوالفقار و رادمردی چون علی نیست».[۷۴]
زمانی که شعله نبرد فروکش کرد و از تهاجم دشمن کاسته شد، پیامبر(ص) همراه برخی از اصحاب که در رکاب وی مانده بودند، به دامنه کوه احد پناه برد. در آنجا او گروهی از فراریان را که با دیدنش خوشحال شده بودند، به علت فرارشان سرزنش کرد.[۷۵] اُبَیّ بن خَلَف که بارها در مکه پیامبر را به مرگ تهدید کرده و با پاسخ «ان شاء الله من تو را خواهم کشت» روبهرو شده بود، با دیدن وی بر کوه احد به او گفت: نجات نیابم، اگر تو نجات یابی! آنگاه رسول خدا با پرتاب نیزهای او را زخمی کرد. او در راه مکه با همان زخم مرد.[۷۶]
مثلهکردن بدن حمزه[ویرایش | ویرایش مبدأ]
زنان قریش که میدان را از رزمندگان اسلام تهی دیدند، بعضی از اندامهای شهیدان، همچون گوش و بینی آنان را بریدند.[۷۷] هند، همسر ابوسفیان، شکم حمزه عموی پیامبر را پاره کرد و جگر وی را به دندان گرفت.[۷۸] برپایه گزارش موسی بن عقبه، وحشی غلام مطعم بن جبیر که حمزه را به شهادت رسانده بود، سینه حمزه را شکافت و جگر او را برای هند برد.[۷۹] پیامبر(ص) با دیدن مُثلهشدن یارانش، به ویژه عمویش حمزه، بسیار اندوهگین شد و مسلمانان که رنجوری ایشان را دیدند، گفتند: اگر بر مشرکان دست یابیم، مانند این کار یا بدتر از آن را با آنان انجام خواهیم داد.[۸۰] خداوند با فرود آوردن آیه «وَ إِن عَاقَبتُم فَعَاقِبُوا بِمِثلِ مَا عُوقِبْتُم بِهِ وَ لَئنِ صَبرَتُم لَهُوَ خَیرٌ لِلصّابِرِین»[۸۱] صبر را برای آنان بهتر دانست.[۸۲] ابن اسحاق آن تصمیم را هم به پیامبر و هم به مسلمانان نسبت میدهد.[۸۳]
ابوسفیان نزدیک کوه اُحُد آمد و فریاد زد: «ای محمد! نبرد و پیروزی به نوبت است. روزی به جای روز بدر!» به فرمان پیامبر(ص) مسلمانان پاسخ دادند: ما با شما برابر نیستیم؛ کشتگان ما در بهشت و کشتگان شما در دوزخاند. ابوسفیان گفت: ما عُزّی داریم و شما ندارید! پیامبر(ص) پاسخ داد: خداوند مولای ماست و شما را مولایی نیست.[۸۴]
کشتگان دو سپاه[ویرایش | ویرایش مبدأ]
سپاه مکه با بر جای گذاشتن ۲۲[۸۵] یا ۲۳[۸۶] کشته احد را ترک کرد. از آنجا که احتمال میرفت به مدینه حمله کنند، پیامبر(ص) علی(ع) را در پی آنان روانه کرد تا از مقصدشان آگاه گردد. حضرت علی(ع) پس از بازگشت گزارش داد که آنها راهی مکه هستند.[۸۷] موسی بن عقبه، سعد بن ابیوقاص را مأمور این کار میداند.[۸۸] با پایان یافتن نبرد، مسلمانان به درمان مجروحان پرداختند. برخی از زنان مسلمان، ازجمله حضرت فاطمه(س)، امّ ایمن، عایشه و امّ سلیم در پرستاری از زخمیها نقشی مهم داشتند.[۸۹]
در این نبرد، حدود ۷۰ تن از سپاه اسلام به شهادت رسیدند و شماری فراوان مجروح شدند.[۹۰] درباره مقام شهیدان غزوه احد، این آیات نازل شده است: «وَ لَا تحَسَبنَ الَّذِینَ قُتِلُوا فی سَبِیلِ اللهِ أَموَاتاً بَل أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یرزَقُونَ فَرِحِینَ بِمَا آتاهُمُ اللهُ مِن فَضلِهِ وَ یسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَم یلحَقُوا بهِم مِن خَلفِهِم أَلَّا خَوفٌ عَلَیهِم وَ لَا هم یحزَنُون» ([ای پیامبر!] هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند، مردگاناند! بلکه آنان زندهاند و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند. آنها به سبب نعمتهای فراوان که خداوند از فضل خود به ایشان بخشیده است، خوشحالاند و برای کسانی که هنوز به آنها ملحق نشدهاند، خوشوقتاند [زیرا مقامات برجسته آنها را در آن جهان میبینند و میدانند] که نه ترسی بر آنهاست و نه غمی خواهند داشت).[۹۱] پیامبر(ص) بر پیکر شهدا نماز خواند. او افزون بر نماز جداگانه بر پیکر حمزه، هنگام نماز بر پیکر دیگر شهدا، حمزه را نیز کنار آنها میگذاشت.[۹۲]
پیامبر(ص) مسلمانان را از حمل پیکرهای شهیدان به مدینه نهی کرد؛[۹۳] اما پیش از رسیدن این فرمان، برخی از شهدا در مکانهای دیگر دفن شدند.[۹۴] بیشتر شهیدان، آن روز در اُحُد دفن شدند.[۹۵] آرامگاه مجروحانی که بر اثر زخمهای این نبرد در مدینه به شهادت رسیدند، در بقیع کنار قبر ابراهیم فرزند پیامبر(ص) است.[۹۶] حمزه عموی پیامبر، مُصعَب بن عُمَیر، سعد بن ربیع، عبدالله بن جبیر و حنظله غسیل الملائکه از شهیدان برجسته احد به شمار میروند.[۹۷]
زیارت شهیدان احد[ویرایش | ویرایش مبدأ]
پیامبر(ص) پس از غَزوه اُحُد سالی یک بار به زیارت قبرهای شهیدان این نبرد به کوه احد میرفت. خلفای نخست و بسیاری از صحابه نیز به این سیره عمل میکردند.[۹۸]
پیامدهای غزوه احد[ویرایش | ویرایش مبدأ]
برخی از پیامدهای غَزوه اُحُد به شرح زیر ذکر شده است:
- یهودیان مدینه با این پندار که توان نظامی مسلمانان پس از این رویداد به سستی گراییده است، در صدد شورش در مدینه برآمدند.
- قبایل اطراف که اقتدار مسلمانان را متزلزل میدیدند، به اندیشه ستیز با آنان فرورفتند.[۹۹]
- صف منافقان مدینه از مؤمنان جدا شد.[۱۰۰] منافقان میگفتند: اگر او پیامبر بود، این رویدادها برایش پیش نمیآمد.[۱۰۱]
غزوه احد در سوره آل عمران[ویرایش | ویرایش مبدأ]
از آنجا که رخدادهای مربوط به غزوه احد نقشی مهم در تاریخ صدر اسلام داشت، آیات بسیاری درباره آنها نازل شده است. به گفته عبدالرحمن بن عوف، هر کس آیات ۱۲۰ به بعد سوره آل عمران را بخواند، گویا خود در غزوه احد حاضر بوده است.[۱۰۲] محمد بن اسحاق ۶۰ آیه از سوره آل عمران را درباره نبرد احد میداند.[۱۰۳] برخی از نکات مطرحشده دراین سوره درباره غزوه احد عبارتاند از:
- شناخت منافقان و جداشدن آنان از صف مؤمنان (آیات ۱۶۶–۱۶۸)
- عوامل شکست مسلمانان؛ مانند سستی، نزاع و دنیاخواهی (آیه ۱۵۲)
- دلداری مؤمنان (آیات ۱۳۹–۱۴۰)
- آزمایش مؤمنان (آیات ۱۴۰–۱۴۳)
- جایگاه شهیدان (آیات ۱۶۹–۱۷۰)
جستارهای وابسته[ویرایش | ویرایش مبدأ]
پانویس[ویرایش | ویرایش مبدأ]
- ↑ المغازی، ج۱، ص۱۹۹؛ الطبقات، ج۲، ص۲۸.
- ↑ تاریخ خلیفه، ص۲۷؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۵۳۴.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۴۷.
- ↑ المغازی، ج۱، ص۱۹۹؛ الطبقات، ج۲، ص۲۸.
- ↑ المغازی، ج۱، ص۲۰۰.
- ↑ سوره انفال، آیه ۳۸.
- ↑ السیرة النبویه، ج۲، ص۶۰؛ الکشاف، ج۲، ص۲۱۹.
- ↑ المغازی، ج۱، ص۲۰۰–۲۰۱؛ انساب الاشراف، ج۱، ص۳۱۲.
- ↑ السیرة النبویه، ج۲، ص۶۲؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۴۷.
- ↑ المغازی، ج۱، ص۲۰۳.
- ↑ السیرة النبویه، ج۲، ص۶۲؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۵۳۴.
- ↑ السیرة النبویه، ج۳، ص۵۸۲؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۱۸۸.
- ↑ المغازی، ج۱، ص۲۰۳؛ الطبقات، ج۲، ص۲۸.
- ↑ المغازی، ج۱، ص۲۰۸؛ الطبقات، ج۲، ص۲۸.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۵۳۴.
- ↑ السیرة النبویه، ج۲، ص۶۲؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۵۰۲.
- ↑ معجم البلدان، ج۱، ص۱۸۰.
- ↑ معجم البلدان، ج۱، ص۱۰۹.
- ↑ المسالک و الممالک، ص۱۸.
- ↑ المغازی، ج۱، ص۲۰۷؛ السیرة النبویه، ج۲، ص۶۵؛ انساب الاشراف، ج۱، ص۳۱۳.
- ↑ المغازی، ج۲، ص۴۴۵.
- ↑ المغازی، ج۲، ص۴۴۴؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۵۷۰.
- ↑ المغازی، ج۱، ص۲۰۴–۲۰۵؛ انساب الاشراف، ج۱، ص۳۱۳–۳۱۴.
- ↑ الطبقات، ج۲، ص۳۷.
- ↑ الطبقات، ج۲، ص۲۸–۲۹.
- ↑ المغازی، ج۱، ص۲۰۸–۲۱۰.
- ↑ المغازی، ج۱، ص۲۱۰؛ الطبقات، ج۲، ص۲۹؛ السیرة النبویه، ج۲، ص۶۳.
- ↑ سیره ابن اسحاق، ص۳۲۴؛ الطبقات، ج۲، ص۲۹.
- ↑ المغازی، ج۱، ص۲۱۴.
- ↑ السیرة النبویه، ج۲، ص۶۳؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۵۰۳.
- ↑ المغازی، ج۱، ص۱۹۷.
- ↑ السیرة النبویه، ج۲، ص۶۳.
- ↑ الطبقات، ج۲، ص۲۹.
- ↑ المعالم الاثیره، ص۱۵۳.
- ↑ المغازی، ج۱، ص۲۱۶؛ السیرة النبویه، ج۲، ص۶۶؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۵۰۵–۵۰۶.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۵۳۶.
- ↑ المغازی، ج۱، ص۲۱۹.
- ↑ الطبقات، ج۲، ص۳۰؛ مجمع البیان، ج۲، ص۸۷۸.
- ↑ السیرة النبویه، ج۲، ص۶۴.
- ↑ المغازی، ج۱، ص۲۱۹؛ الطبقات، ج۲، ص۳۰.
- ↑ السیرة النبویه، ج۲، ص۶۵؛ الطبقات، ج۲، ص۳۰.
- ↑ سوره آل عمران، آیه ۱۶۷.
- ↑ مجمع البیان، ج۲، ص۸۷۸.
- ↑ المغازی، ج۱، ص۲۲۰.
- ↑ سیره ابن اسحاق، ص۳۲۹.
- ↑ سیره ابن اسحاق، ص۳۲۹؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۵۱۶؛ مجمع البیان، ج۲، ص۸۲۵.
- ↑ المغازی، ج۱، ص۲۱۹.
- ↑ المغازی النبویه، ص۲۶۵؛ الطبقات، ج۲، ص۳۰.
- ↑ المغازی، ج۱، ص۲۲۴؛ دلائل النبوه، ج۳، ص۲۰۹.
- ↑ الطبقات، ج۲، ص۳۰؛ انساب الاشراف، ج۱، ص۳۱۶.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۵۱۰–۵۱۲.
- ↑ مجمع البیان، ج۲، ص۸۲۵.
- ↑ المغازی، ج۱، ص۲۲۳–۲۲۴.
- ↑ تاریخ خلیفه، ص۲۷؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۵۰۹.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۵۱۴؛ مجمع البیان، ج۲، ص۸۲۵.
- ↑ تاریخ خلیفه، ص۲۷–۲۸.
- ↑ المغازی، ج۱، ص۲۲۹.
- ↑ الطبقات، ج۲، ص۳۱؛ تاریخ خلیفه، ص۲۸.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۵۰۹؛ دلائل النبوه، ج۳، ص۲۱۰.
- ↑ المغازی، ج۱، ص۲۳۳.
- ↑ الکامل، ج۲، ص۱۵۴.
- ↑ سیره ابن اسحاق، ص۳۲۹؛ السیرة النبویه، ج۲، ص۷۳.
- ↑ المغازی، ج۱، ص۲۳۲.
- ↑ جامع البیان، ج۴، ص۷۴.
- ↑ المغازی، ج۱، ص۲۳۷.
- ↑ المغازی، ج۱، ص۲۴۰.
- ↑ المغازی، ج۱، ص۲۴۰.
- ↑ المغازی، ج۱، ص۲۶۹.
- ↑ المغازی، ج۱، ص۲۴۰.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۵۱۵؛ السیرة النبویه، ج۲، ص۸۰.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۵۱۴.
- ↑ تفسیر قمی، ج۱، ص۱۱۶.
- ↑ المبعث و المغازی، ص۶۶؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۵۱۴.
- ↑ المبعث و المغازی، ص۶۶؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۵۱۴.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۵۱۸.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۵۱۸–۵۱۹؛ المغازی، ج۱، ص۲۵۰.
- ↑ السیرة النبویه، ج۲، ص۹۱؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۵۲۴.
- ↑ السیرة النبویه، ج۲، ص۹۱.
- ↑ المغازی النبویه، ص۲۶۰.
- ↑ السیرة النبویه، ج۲، ص۹۶؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۵۳۰.
- ↑ سوره نحل، آیه ۱۲۶.
- ↑ مجمع البیان، ج۶، ص۶۰۵.
- ↑ السیرة النبویه، ج۲، ص۹۶؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۵۲۹.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۵۲۱.
- ↑ السیرة النبویه، ج۲، ص۱۲۹.
- ↑ الطبقات، ج۲، ص۳۳.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۵۲۷.
- ↑ المغازی النبویه، ص۲۷۰.
- ↑ المغازی، ج۱، ص۲۴۹–۲۵۰.
- ↑ الطبقات، ج۲، ص۳۳؛ انساب الاشراف، ج۱، ص۳۲۸.
- ↑ سوره آل عمران، آیات ۱۶۹، ۱۷۰؛ مجمع البیان، ج۲، ص۸۸۳.
- ↑ السیرة النبویه، ج۲، ص۹۷؛ الطبقات، ج۲، ص۳۴.
- ↑ الطبقات، ج۲، ص۳۴.
- ↑ الطبقات، ج۲، ص۳۴.
- ↑ تاریخ المدینه، ج۱، ص۱۳۰، ۱۳۲.
- ↑ معالم مکة و المدینه، ص۴۴۷.
- ↑ المغازی، ج۱، ص۳۰۰، ۳۰۷.
- ↑ المغازی، ج۱، ص۳۱۳.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۵۰۴.
- ↑ المغازی، ج۱، ص۳۱۷.
- ↑ المغازی، ج۱، ص۲۷۳.
- ↑ المغازی، ج۱، ص۳۱۹؛ السیرة النبویه، ج۲، ص۱۰۶.
- ↑ السیرة النبویه، ج۲، ص۱۰۶.
منابع[ویرایش | ویرایش مبدأ]
- انساب الاشراف: البلاذری (م. ۲۷۹ق)، به کوشش محمد حمیدالله، مصر، دار المعارف، ۱۹۵۹م.
- تاریخ طبری (تاریخ الامم و الملوک): محمد بن جریر الطبری (م. ۳۱۰ق)، به کوشش محمد ابوالفضل، بیروت، دار التراث، ۱۳۸۷ق.
- تاریخ المدینة المنوره: عمر بن شبّة النمیری (م. ۲۶۲ق)، به کوشش فهیم محمد، قم، دار الفکر، ۱۳۶۸ش.
- تاریخ خلیفه: خلیفة بن خیاط (م. ۲۴۰ق)، به کوشش فواز، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۵ق.
- تاریخ الیعقوبی: الیعقوبی (م. ۲۸۴ق)، بیروت، دار صادر.
- تفسیر القمی: القمی (م. ۳۲۹ق)، به کوشش الموسوی الجزایری، قم، دار الکتاب، ۱۳۶۷ش.
- جامعالبیان: الطبری (م. ۳۱۰ق)، بیروت، دار المعرفه، ۱۴۱۲ق.
- دلائل النبوه: البیهقی (م. ۴۵۸ق)، به کوشش عبدالمعطی، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۰۵ق.
- السیرة النبویه: ابن هشام الحمیری (م. ۲۱۸ق)، به کوشش السقاء و دیگران، بیروت، دار المعرفه.
- سیره ابن اسحاق (السیر و المغازی): محمد بن اسحاق (م. ۱۵۱ق)، قم، مطالعات تاریخ و معارف اسلامی، ۱۴۱۰ق.
- الطبقات الکبری: ابن سعد (م. ۲۳۰ق)، دار الفکر، ۱۴۲۰ق.
- الکامل فی التاریخ: ابن الاثیر (م. ۶۳۰ق)، بیروت، دار صادر، ۱۳۸۵ق.
- الکشاف: الزمخشری (م. ۳۸۰ق)، بیروت، دار الکتاب العربی، ۱۴۰۷ق.
- المبعث و المغازی: آبان بن عثمان الاحمر (م. ۱۷۰ق)، به کوشش جعفریان، قم، مکتب الاعلام الاسلامی، ۱۴۱۷ق.
- مجمع البیان: الطبرسی (م. ۵۴۸ق)، به کوشش بلاغی، تهران، ناصر خسرو، ۱۳۷۲ش.
- المسالک و الممالک: ابراهیم بن محمد اصطخری (م. ۳۴۶ق)، بیروت، دار صادر، ۲۰۰۴م.
- المعالم الاثیره: محمد محمد حسن شراب، دمشق، دار القلم، ۱۴۱۱ق.
- معالم مکة و المدینه: یوسف رغد العاملی، بیروت، دار المرتضی، ۱۴۱۸ق.
- معجم البلدان: یاقوت الحموی (م. ۶۲۶ق)، بیروت، دار صادر، ۱۹۹۵م.
- المغازی: الواقدی (م. ۲۰۷ق)، به کوشش مارسدن جونس، بیروت، الاعلمی، ۱۴۰۹ق.
- المغازی النبویه: موسی بن عقبه (م. ۱۴۱ق)، به کوشش مرادینسب، قم، ذویالقربی، ۱۴۲۴ق.