بنی هاشم
این مقاله هماکنون در دست ویرایش است.
این برچسب را کاربر:M-mohammad در تاریخ ۱۰ مهر ۱۳۹۷ برای جلوگیری از تعارض ویرایشی قرار داده است. لطفا بدون توافق با کاربر فوق برچسب را برندارید. |
مکان | بخشهای مرکزی شهر مکه و پیرامون کعبه |
---|---|
سرسلسله | عمرو ملقب به هاشم |
اشخاص مهم | هاشم، پیامبر اسلام(ص)، امام علی(ع)، جعفر بن ابیطالب، عقیل بن ابیطالب، طالب بن ابیطالب، عبدالمطلب، حمزه بن عبدالمطلب، عباس بن عبدالمطلب، ابولهب، ابوجهل، |
شاخهای از | قریش |
زیرشاخهها | آل علی(ع)، آل جعفر، آل عقیل، آل عباس، آل ابیطالب، آل حارث بن عبدالمطلب، آل ابیلهب، |
مهمترین اقدامات | پیمان حلف المطیبین، پیمان حلف الفضول، حمایت از پیامبر در دعوت به اسلام |
مناصب مهم | سقایت، رفادت |
مذهب | بتپرستی، اسلام |
بنیهاشم تیرهای شریف از قریش منسوب به هاشم بن عبدمناف بود.
سرسلسله بنیهاشم عمرو نام داشته که به هاشم ملقب بوده است و جایگاهی والا میان خویشاوندانش داشته و فردی اثرگذار بوده است. بنی هاشم جایگاهی بالا و اثرگذار هم پیش از اسلام و هم بعد از اسلام داشتند. آنها قبل از اسلام مناصبی از جمله سقایت و رفادت را عهدهدار بودند و همچنین در پیمان حلف المطیبین و پیمان حلف الفضول نقشآفرین بودند.
دوران بنیهاشم پس از اسلام به چند بخش تقسیم میشود که از زمان بعثت پیامبر(ص) بیشترین نقش را در حمایت پیامبر(ص) را داشتند به گونهای که بیشتر طوایف قریش از بیم خونخواهی بنیهاشم از آسیب رساندن به پیامبر(ص) هراس داشتند. در دوره بعد از هجرت پیامبر(ص) به مدینه، برخی از بنی هاشم همچون علی(ع) و حمزه همراه رسول خدا(ص) به مدینه مهاجرت کردند و بخشی دیگر مانند ابولهب، عباس بن عبدالمطلب و ابوسفیان بن حارث از مشهورترین ایشان بودند، همچنان در مکه و در صف مشرکان ماندند؛ در این دوران نیز گرایش مشرکان بنیهاشم به اسلام به موازات گسترش این آیین افزایش یافت و حمایت بیشتر افراد این طایفه از پیامبر(ص) همچون گذشته ادامه داشت.
و اما در دوره بعد از رحلت پیامبر سید بنیهاشم علی بن ابیطالب(ع) بود که به عنوان جانشین پیامبر(ص) از سوی رسول خدا(ص) معرفی شده بود؛ ولی برخی مهاجران و انصار در اجتماع سقیفه ابوبکر را جانشین پیامبر(ص) خواندند و این ستم را در حق امام علی(ع) روا داشتند.
احادیثی در باب فضیلت بنیهاشم، و این که آنها سادات اهل بهشت هستند، روایت شدهاند. به خاطر وجود همین فضائل، اشعار شاعران سروده شده و کتابهایی در باب فضائل بنی هاشم نوشته شده است.
نیای اول[ویرایش | ویرایش مبدأ]
سرسلسله این طایفه، عمرو نام داشته و به دلیل بخشندگی، به «هاشم» ملقب بوده است.[۱] او چهارمین پسر مُغیره معروف به عبدمناف[۲] از زنی به نام عاتکه دختر مُرّة بن هلال سلمی بود.[۳]
از آگاهیهایی که درباره هاشم از منابع به دست میآید، میتوان دریافت که وی در همان دوران کوتاه زندگی (458-483م.) میان خویشاوندانش جایگاهی والا به دست آورده است. او فردی هوشمند و اثرگذار و توانا در ایراد خطابه[۴] و دارای دیدگاه نافذ میان قریش و شخصیت فعال اجتماعی میان عرب بوده است و حتی ریاست بر قریش را نیز به او نسبت دادهاند.[۵]
فرزندان و نوادگان[ویرایش | ویرایش مبدأ]
هاشم چهار پسر و پنج دختر داشت که نامهایشان چنین بود: شیبة الحمد ملقب به عبدالمطلب، نضله، ابوصیفی، اسد، رقیه، شفاء با کنیه امزبیر،[۶] ضعیفه، حیه[۷] /حنه،[۸] و خالده. وی در رثای پدرش شعر سرود.[۹]
گویا نضله پسر بزرگتر هاشم بوده است و به همین سبب، وی را ابونضله میخواندهاند.[۱۰] هاشم در یثرب با سلمی، دختر زید نجاریه بیوه احیحة بن جلاح، ازدواج کرد و از این ازدواج، شیبه زاده شد.[۱۱] پس از مرگ هاشم، کودکی شیبه در یثرب میگذشت. عمویش مطلب با اصرار فراوان توانست او را به مکه ببرد. او در آن شهر به عبدالمطلب شهرت یافت.[۱۲]
برخی منابع، صیفی و ابوصیفی را دو تن میدانند.[۱۳] بدینترتیب، شمار پسران هاشم به پنج تن میرسد. صیفی و ابوصیفی از کنیزی سیاه زاده شدند که از بازار حباشه یثرب متعلق به قبیله یهود بنیقینقاع خریداری شده بود. او نخست در اختیار عمرو بن سلول، عموی عبدالله بن ابیّ منافق مشهور آغاز اسلام، بود.[۱۴]
ابوصیفی دو پسر به نام ضحاک و عمرو داشته است.[۱۵] کنیز وی به نام ساره، پیش از فتح مکه نامهای از حاطب بن ابیبلتعه صحابی نزد سران قریش میبرد تا اخبار سرّی نظامی مسلمانان را افشا کند؛ ولی در میانه راه امام علی(ع) و زبیر به فرمان رسول خدا او را تا روضه خاخ تعقیب کردند و ضمن دستگیری وی، نامه را از او ستاندند.[۱۶]
ابوصیفی همچنین دختری به نام رقیقه[۱۷] با کنیه اممخرمه داشته که مادر ابوالمسور مخرمة بن نوفل زهری (م. 74ق.) بوده است. روایتی از ابوالمسور درباره آغاز اسلام در مکه از امام حسن مجتبی(ع) گزارش شده است.[۱۸]
رقیقه دختر عموی عباس و دیگر فرزندان عبدالمطلب بوده و خود نیز دختری به نام امیمه داشته است.[۱۹]
نضلة بن هاشم دارای پسری به نام ارقم بوده[۲۰] و اسد بن هاشم دختری به نام فاطمه داشته است که به همسری ابوطالب عموی پیامبر(ص) درآمد و همه فرزندان ابوطالب یعنی علی(ع)، جعفر، عقیل، طالب و امهانی با نام فاخته از او زاده شدند.
اسد پسری به نام حنین نیز داشته و در منابع از پسری از او به نام عبدالله بن حنین یاد شده است.[۲۱] با این همه، ابنحزم ادعا کرده که از هاشم جز از طریق عبدالمطلب، نسلی بر جای نمانده است.[۲۲] اما روشن است که همه فرزندان ابوطالب، جز طالب، صاحب نسل بودهاند و آنها هم از تبار عبدالمطلب و هم از سلاله اسد به شمار میروند.
جایگاه بنیهاشم[ویرایش | ویرایش مبدأ]
آگاهیهای مربوط به فرزندان هاشم، به دو دوره قابل تقسیم است:
پیش از اسلام[ویرایش | ویرایش مبدأ]
پس از مرگ زودهنگام هاشم، گزارشی از فرزندان و جانشینان او در منابع نمییابیم؛ بدین دلیل که آنها در سن طفولیت به سر میبردهاند و حتی معروفترین آنها عبدالمطلب هنوز به دنیا نیامده بود. از آن پس تا هنگامی که فرزندان او به حد رشد رسیدند، آنها به عنوان شاخهای از بنیعبدمناف شمرده میشدند.
عهدهداری هاشم بر منصب سقایت[ویرایش | ویرایش مبدأ]
از میان منصبهایی که طوایف قریش پس از ظهور قصی بن کلاب برای خویش برگزیدند، دو منصب به عبدمناف و سپس هاشم[۲۳] و فرزندانش رسید که هر دو در تعیین جایگاه آنها و حتی کشمکش میان بنیامیه و همپیمانانش با بنیهاشم و همپیمانانش نقش داشتهاند. این دو منصب عبارت بودند از سقایت یا آبدهی و رفادت به معنای مهمانی حاجیان با خوراک.
کوشش آنها برای دستیابی به آبهای زیرزمینی و کندن چاه برای برآوردن آب از اعماق زمین، نتیجه پشتکار آنها در انجام وظایف خود بوده است. بنیهاشم با بهرهگیری از چاههای کر آدم، خم، عجون، ردم اعلی، بذر، سجله و سرانجام زمزم،[۲۴] در برطرف کردن کمبود آب در مکه به ویژه در موسم حج میکوشیدند.
چاه بذر را هاشم در سرزمین بطحاء در دامنه کوه خندمه و دهانه شعب ابیطالب حفر نمود. این چاه سرانجام به مقوم بن عبدالمطلب رسید. یکی از فرزندان هاشم در شعر خود نامی از آن چاه برده است.[۲۵] به گمان بنیهاشم، چاه سَجْله را نیز که روزگاری هاشم در مکه کنده بود، اسد بن هاشم به عدی بن نوفل بخشید.[۲۶] خالده دختر هاشم در این زمینه سرودهای دارد.[۲۷] از آن پس که عبدالمطلب چاه زمزم را به سبب خوابی که دیده بود، حفر کرد،[۲۸] به تدریج چاههای دیگر اهمیت خود را از دست دادند.[۲۹]
عبدالمطلب آب را از زمزم به عرفه میبرد و حاجیان را آب میداد.[۳۰] او در موسم حج شتران فراوانش را گرد میآورد و شیر آنها را با عسل و شیره انگور میآمیخت تا از شوری آن کاسته شود.[۳۱] با مرگ عبدالمطلب، پسرش عباس عهدهدار سقایت شد. شاعری در فخرورزی به سقایت حاجیان با آب زمزم، درباره فرزندان عباس شعری سروده است.[۳۲] عباس در طایف تاکستانی داشت که انگور آن را به مکه میآوردند و آب آن را با آب زمزم میآمیختند و در ایام موسم به حاجیان میدادند.[۳۳]
عهدهداری هاشم بر منصب رفادت[ویرایش | ویرایش مبدأ]
منصبی دیگر که از هاشم به فرزندانش رسید، رفادت بود. بغدادی گزارشی آورده که نشان میدهد هاشم نه تنها در موسم حج بلکه در غیر آن و حتی در سفرهای تجاری نیز به ذبح گوسفند، پختن آبگوشت و ریختن نان ثرید در آن و دعوت از همراهان برای خوردن شهرت داشته است.[۳۴]
هاشم در سالی که قحطی سختی در مکه رخ داد، به شام رفت و آردی فراوان خرید و با آن نان پخت. در ایام موسم با خشکههای نان و گوشت شتر، آبگوشت و ثرید آماده کرد و به مردم داد.[۳۵]
ملقب شدن او به هاشم نیز در منصب رفادت وی ریشه داشته است. گویا مرسوم کردن سفرهای زمستانی و تابستانی[۳۶] و گرفتن پیمان مشهور به ایلاف از قبایل شمالی جزیرة العرب نیز افزون بر شخصیت و توانایی هاشم، در منصب رفادت او ریشه داشته است.
پیمان ایلاف از آن پس انجام شد که هاشم از قیصر روم روادید ورود و تجارت در شام را برای اعراب گرفت. قبایل ساکن در سرزمینهای میان مکه تا شام، سرمایه خود را فراهم آوردند و آن سرمایه هنگفت را برای فروش به شامات بردند. اما خود هاشم در این سفر در غزه درگذشت.[۳۷]
شهرت خاندان هاشمی به عملکرد سرسلسله آن محدود نمیشود. کوچکترین فرزند هاشم، عبدالمطلب، بعدها به بزرگترین و اثرگذارترین فرد قریش تبدیل شد. شخصیت عبدالمطلب در درجه نخست قریش را به خود جذب میکرد. او برخی سنتها همچون تحنث (خلوتگزینی) در غار حراء، خضاب، و منع نکاح محارم را میان همه یا بخشی از قریش رواج داده بود.[۳۸]
صاحبان مناصب بعد از مرگ هاشم[ویرایش | ویرایش مبدأ]
پس از مرگ هاشم، منصب سقایت و رفادت را برادرش مطلب بر عهده گرفت و از آنجا که عبدالمطلب در خانه مطلب رشد کرد، همین کار را همراه عموزادگان خود عهدهدار بود. اما سالها بعد با مرگ مطلب، آنگونه که در روایت طبری آمده است، نوفل دیگر عموی عبدالمطلب بر این منصب چنگ افکند.
عبدالمطلب به خویشاوندان خود از بنینجار یثرب متوسل شد و به کمک آنها توانست موقعیت خویش را بازیابد. از آن پس نوفل و فرزندانش با فرزندان عبدشمس در برابر بنیهاشم و بنیمطلب متحد گشتند و بنیهاشم نیز با خُزاعه بر ضد بنینوفل و بنیعبدشمس همپیمان شدند.[۳۹]
این گزارش با خبر ترتیب مرگ پسران عبدمناف که در برخی منابع روایت شده، ناسازگار است. بر پایه آن خبر، از چهار پسر عبدمناف، هاشم زودتر از همه درگذشته است. پس از او عبدشمس در مکه وفات یافته و قبر او در اجیاد است. سپس نوفل در سلمان در راه عراق درگذشته و سرانجام مطلب در ردمان یمن با دنیا وداع گفته است.[۴۰] در این صورت، هنگام مرگ مطلب، نوفل نمیتوانسته زنده باشد. بنابراین، باید گفت اختلاف پدید آمده در حقیقت میان فرزندان نوفل با فرزندان هاشم بوده است.
پیمان حلف المطیبین[ویرایش | ویرایش مبدأ]
رخداد دیگر، پیمانی بود که بنیهاشم در بسته شدن آن نقش ایفا کردند و این همان است که تاریخنگاران از آن به عنوان «حلف المطیبین» یاد کردهاند. در این رویداد، میان بنیعبدمناف بن قُصَی شامل بنیعبدشمس، بنیهاشم، بنیمطلب و بنینوفل از یک سو و بنیعبدالدار بن قصی از سوی دیگر مشاجرهای درگرفت.[۴۱]
گویا سالها پیش از آن، قصی منصب حجابت (پردهداری کعبه)، لواء (پرچمداری)، سقایت (آبرسانی به حاجیان) و رفادت (مهمانداری) را به پسرش عبدالدار سپرده بود؛ اما بنیعبدمناف خود را برای انجام این امور شایستهتر میدانستند. در این گیرودار، قریش به سه گروه تقسیم شدند: گروهی شامل بنیاسد بن عبدالعزی، بنیزهرة بن کلاب، بنیتیم بن مُرّه و بنیحارث بن فهر با بنیعبدمناف همباور بودند و گروهی دیگر شامل بنیمخزوم بن یقظه، بنیسهم بن عمرو، بنیجُمَح بن عمرو و بنیعُدَی بن کعب جانب بنیعبدالدار را گرفتند. گروه سوم یعنی بنیعامر بن لؤی و بنیمُحارب بن فهر بیطرفی اختیار کردند.[۴۲]
هر گروه از همپیمانان خود به سختی سوگند گرفت که در این رویارویی استوار بماند. بنیعبدمناف خمرهای پر از مواد خوشبو کنار کعبه قرار دادند و دستان خود را به آن معطر کردند و به دیوار کعبه مالیدند و سوگند خوردند که بر پیمان خود استوار بمانند. از اینرو، به این پیمان «حِلف المطیبین» گفتند. بنیعبدالدار نیز با یکدیگر سوگند خوردند.[۴۳]
این رخداد به سالهای پس از مرگ هاشم باز میگردد؛ زیرا بزرگ بنیعبدمناف در این رویداد عبدشمس بوده که از دیگران سالمندتر بوده است.[۴۴] این در حالی است که هاشم و عبدشمس همزاد بودهاند.[۴۵] نیز هاشم از جایگاهی والاتر نسبت به عبدشمس برخوردار بوده است.[۴۶] همچنین حلف المطیبین هنگامی رخ داده که نه تنها فرزندان هاشم و عبدشمس و نوفل و مطلب، بلکه نوادگان آنها بهاندازهای بزرگ شده بودند که بتوانند تا آستانه یک نبرد پیش روند.
به روایت بغدادی، بنیعبدمناف چون شرافت و فراوانی شمار خود را دیدند، خواستند که تولیت خانه کعبه را از بنیعبدالدار بستانند. کسی را نزد ابوطلحه فرستادند و گفتند: کلید کعبه را به ما بده! و این سرآغاز درگیری شد.[۴۷]
فاکهی گوید: کسی که ماده خوشبو را به جمع همپیمانان آورد، عاتکه دختر عبدالمطلب بود.[۴۸] به روایت سهیلی، امحکیم بیضاء دختر دیگر عبدالمطلب و خواهر تنی عبدالله پدر پیامبر(ص) این کار را انجام داد.[۴۹]
طبری از عبدالرحمن بن عوف از رسول خدا(ص) گزارش کرده که فرمود: نوجوان بودم که با عموهایم حلف المطیبین را مشاهده کردم.[۵۰]
پذیرش گزارش حلف المطیبین، ما را در پذیرش این خبر که هاشم عهدهدار منصب سقایت و رفادت و انجامدهنده کارهای قریش پس از عبدمناف بوده[۵۱] و پس از وی منصب سقایت و رفادت به مطلب[۵۲] و سپس عبدالمطلب رسیده است،[۵۳] با مشکل روبهرو میکند، مگر آنکه تصور کنیم بنیعبدالدار و همپیمانانشان درصدد بودهاند که به پشتوانه وصیت جدشان قُصَی بن کِلاب، افزون بر منصب حجابت و لواء، منصب سقایت و رفادت را نیز از آن خود کنند که با ایستادگی بنیعبدمناف روبهرو شدند.
پیمان حلف الفضول[ویرایش | ویرایش مبدأ]
در پیمانی دیگر مشهور به «حلف الفضول»، بنیهاشم، بنیمطلب، بنیزهره، بنیاسد و بنیتَیم تعهد سپردند که نگذارند در مکه به کسی ستم شود.[۵۴] برخی افراد خاندان هاشمی در دوران پیش از اسلام با یکدیگر پیمانی کوچک منعقد کردند. در این پیمان، عبدالمطلب با هفت تن از پسران خود و نیز ارقم پسر نضلة بن هاشم و ضحاک و عمر پسران ابوصیفی بن هاشم تعهد سپردند که یکدیگر را یاری کنند. آنها این عهدنامه را در کعبه آویختند.[۵۵]
برخی اخبار نشان میدهند که عبدالمطلب تا هنگامی که حمیریان بر یمن فرمان میراندهاند، در آنجا با بزرگان این خاندان همچون سیف بن ذی یزن، واپسین فرمانروای حمیری، دیدار میکرده است.[۵۶]
پس از اشغال یمن به دست حبشیان و در یورش سپاهیان ابرهه اشرم فرمانروای حبشی یمن به مکه، عبدالمطلب حاضر به ترک شهر نشد و در دیدار با ابرهه او را تحت تاثیر قرار داد.[۵۷]
دشمنان بنیهاشم[ویرایش | ویرایش مبدأ]
بزرگترین دشمنان بنیهاشم درون قبیله قریش، تیره دیگر بنیعبدمناف یعنی بنیامیة بن عبدشمس بودند. ریشه این دشمنی را در حسادت عبدشمس به هاشم جستهاند؛ اما نخستین دشمنی آشکار بنیامیه و بنیهاشم هنگامی رخ داد که امیه به نشانه قهر مکه را رها کرد و ده سال در شام اقامت گزید. این تنافر میان عبدالمطلب و حرب بن امیه نیز وجود داشت؛ به گونهای که حتی نجاشی، حاکم حبشه، میانجیگری میان آن دو را نپذیرفت.[۵۸]
محل سکونت[ویرایش | ویرایش مبدأ]
پیش از اسلام، بنیهاشم و بنیامیه و دیگر سادات قریش در بخشهای مرکزی شهر مکه و پیرامون کعبه که به بطحاء[۵۹] معروف بود، سکونت داشتند، شاید از آن روی که هم به کعبه نزدیکتر بود و هم به دلیل قرار داشتن در مسیر سیلاب، دستیابی به آبهای زیر زمینی آسانتر بوده است.
بطحاء محل جاری شدن سیل و پر از سنگریزه است. بطحاء مکه در میانه راه مکه به منا قرار دارد.[۶۰] دیگر طوایف قریش در ظواهر و بیرون شعب مقیم بودهاند.[۶۱]
همچنین بنیهاشم در مکه آبادیای میان یک دره داشتند که از هاشم به عبدالمطلب رسیده بود. عبدالمطلب در آنجا خانهای داشت. وی در اواخر عمر خویش، پس از کمسو شدن دیدگانش، همه آن املاک را میان فرزندانش تقسیم کرد. پیامبر(ص) نیز سهم پدرش را دریافت کرد.[۶۲] این بخش از مکه به شعب ابیطالب معروف شد.
پس از اسلام[ویرایش | ویرایش مبدأ]
دوران بنیهاشم پس از اسلام به چند بخش تقسیم میشود.
از بعثت تا هجرت پیامبر به مدینه[ویرایش | ویرایش مبدأ]
در این فاصله، حمایت بنیهاشم از رسول خدا(ص) بیشترین نقش را در عدم توفیق دیگر تیرههای قریش در آسیب رساندن به پیامبر(ص) داشت. از آن پس که پیغمبر(ص) ماموریت یافت تا خویشاوندان نزدیک خود شامل بنیهاشم و بنیمطلب را به اسلام فراخواند (سوره شعراء، 214)، به تدریج گروهی از آنها این دعوت را پذیرفتند. برخی از آنها نیز در برابر این فراخوان از خود ایستادگی نشان دادند. بدینترتیب، میان فرزندان عبدالمطلب بر سر ایمان به پیامبر و پشتیبانی از او اختلاف پدید آمد.
بغدادی مدعی است تنها کسانی از بنیعبدالمطلب که اسلام آوردند، حمزه و عباس بودند.[۶۳] اما روشن است که وی کتاب خود را در روزگار عباسیان و با محوریت عباس بن عبدالمطلب و فرزندانش نوشته است. طبیعی است که وی ابوطالب نیای بزرگ علویان را در شمار مسلمانشدگان به شمار نیاورد تا بخشی از فضیلتهای علویان را انکار کند.
به گواهی انبوه روایتهای تاریخی و نیز اشعاری که از ابوطالب بر جای مانده است، وی از نخستین ایمانآورندگان به پیامبر(ص) بوده است. در این دوره، حمزه به اسلام گروید و در زمره حامیان جدی پیامبر درآمد. عباس نیز اگرچه مسلمان نشده بود، از یاری پیامبر(ص) دریغ نداشت.
از جمله دشمنان مشهور دعوت پیامبر(ص)، ابولَهَب عبدالعُزی بن عبدالمطلب عموی او بود. به نظر میرسد یکی از علل این دشمنی، تحریکات همسرش امجمیل دختر حرب بن امیه، خواهر ابوسفیان[۶۴] بوده که در قرآن (سوره تبت، 4) نیز به این موضوع اشاره شده است.
حلبی اسلام نیاوردن گروهی از بنیهاشم یا تاخر آنها را در پذیرش اسلام، از جمله حکمتهای الهی میداند؛ زیرا اگر آنها بیدرنگ اسلام میآوردند، ممکن بود این گمان پیش آید که گروهی برای فخرفروشی دینی را ابداع کردند و به آن تعصب قبیلهای یافتند. چون بیگانگان این آیین را پذیرفتند، دانسته شد که این تعالیم از روی بینشی صادقانه پدید آمده است.[۶۵]
حتی در آن وضعیت که بخشی از بنیهاشم اسلام نیاورده بودند، بیشتر طوایف قریش از بیم خونخواهی بنیهاشم و بنیزهره، به علت انتساب مادر رسول خدا به آنان، از آسیب رساندن به پیامبر(ص) هراس داشتند. آنگاه که عمر بن خطاب به قصد کشتن پیامبر(ص) حرکت کرد، فردی از او پرسید: آیا از انتقام بنیهاشم و بنیزهره نمیترسی؟[۶۶]
از آن پس که گروهی از مسلمانان به انگیزه رهایی از آزار مشرکان مکه به حبشه کوچ کردند، سختگیری بر مسلمانان مکه افزایش یافت.[۶۷] آنها حتی تصمیم گرفتند پیامبر(ص) را آشکارا به قتل برسانند.[۶۸]
همپیمانی بنیهاشم[ویرایش | ویرایش مبدأ]
در محرم سال هفتم بعثت، تیرههای گوناگون قریش عهدنامهای درباره قطع کامل ارتباط با بنیهاشم منعقد کردند. قریش تعهد سپردند که هرگز با بنیهاشم و بنیمطلب[۶۹] داد و ستد نکنند، با آنها عقد نبندند و به خانههای ایشان وارد نشوند، مگر اینکه آنها محمد(ص) را به قریشیان بسپارند تا او را بکشند.[۷۰] آنان پیمان خود را در صحیفهای نوشتند و در کعبه نهادند.[۷۱]
مراسم نگارش این پیمان در مکانی به نام خیف بنیکنانه در اَبطَح مشهور به «عَصَب» در بالاترین نقطه مکه انجام پذیرفت.[۷۲] از آن پس مؤمن و کافر بنیهاشم[۷۳] جز ابولهب[۷۴] بطحاء را وانهادند و تا سه سال در شعب ابیطالب محاصره شدند و دشواریهای فراوان را به جان خریدند؛ به گونهای که گاهی صدای شیون کودکان گرسنه آنها از درون دره به گوش میرسید.[۷۵]
سرانجام به سال دهم بعثت[۷۶] مردانی از بنیعبدمناف و بنیقصی که زنانی از بنیهاشم آنها را به دنیا آورده بودند، تصمیم به ابطال عهدنامه گرفتند.[۷۷]
نقشه قتل پیامبر[ویرایش | ویرایش مبدأ]
در سال سیزدهم بعثت، سران قریش در اجتماع دار الندوه بر آن شدند که پیامبر(ص) را به گونهای به قتل برسانند که همه تیرههای این قبیله در آن مشارکت داشته باشند و بنیهاشم نتوانند خونخواهی کنند.[۷۸] این نقشه با هجرت مسلمانان و پیامبر(ص) از مکه به مدینه نقش بر آب شد.
از هجرت تا رحلت پیامبر[ویرایش | ویرایش مبدأ]
در این دوره، بخشی از بنیهاشم همچون علی(ع) و حمزه همراه رسول خدا(ص) به مدینه مهاجرت کردند و بخشی دیگر که ابولهب، عباس بن عبدالمطلب و ابوسفیان بن حارث از مشهورترین ایشان بودند، همچنان در مکه و در صف مشرکان ماندند. تیرههای قریش معمولاً به هاشمیان ساکن مکه با بدگمانی مینگریستند.
مشرکان قریش دعوت پیامبر(ص) را نوعی تفاخر قبیلهای ارزیابی میکردند. پیش از نبرد بدر، عاتکه دختر عبدالمطلب خوابی هراسآور دید؛ اما ابوجهل آن را به سخره گرفت و به عباس گفت: شما بنیهاشم به ادعای نبوت مردانتان راضی نشدهاید که اکنون زنانتان هم ادعای نبوت میکنند؟[۷۹] در همین نبرد، طعنههای قریش کار را به آنجا رساند که طالب بن ابیطالب با گروهی از بنیهاشم صحنه را ترک کردند.[۸۰]
در این جنگ، پیامبر(ص) از یاران خود خواست که آن گروه از بنیهاشم را که از روی ناچاری به نبرد آمدهاند، نکشند. در این نبرد، سه تن از بنیهاشم شامل عباس بن عبدالمطلب، عقیل بن ابیطالب، و نوفل بن حارث بن عبدالمطلب به اسارت مسلمانان درآمدند.[۸۱]
اندکی پیش از فتح مکه، عباس بن عبدالمطلب مسلمان شد. پس از فتح مکه، وی از رسول خدا خواست تا پردهداری کعبه و آب دادن به حاجیان را به او واگذار کند. پیامبر(ص) کنار کعبه ایستاد و فرمود: هر خون، مال و عملی که در روزگار جاهلیت بوده، زیر پای ما است، مگر آبرسانی به حاجیان و سدانت کعبه که این دو را به اهلش وامیگذارم. بدینترتیب، عباس این منصب را بار دیگر به دست آورد و پس از او عبدالله بن عباس و فرزندانش عهدهدار این منصب بودند.[۸۲]
گفتهاند پیامبر(ص) حق خود را از خانه و شعب ابیطالب به عقیل واگذار کرده بود.[۸۳] روایتهای دیگر حکایت از آن دارند که در فاصله هجرت مسلمانان به مدینه تا فتح مکه، عقیل منزل رسول خدا(ص) و منازل برادران خود و بنیهاشم را که به مدینه هجرت کرده بودند، فروخت. آنگاه که پیامبر(ص) مکه را فتح کرد، از او پرسیدند: آیا به خانههای خود وارد نمیشوید؟ فرمود: آیا عقیل برای ما خانهای باقی نهاده است؟[۸۴]
در این سالها، گرایش مشرکان بنیهاشم به اسلام به موازات گسترش این آیین افزایش یافت و حمایت بیشتر افراد این طایفه از پیامبر(ص) همچون گذشته ادامه داشت. هنگامی که در آغاز نبرد حنین، جنگجویان مسلمان از معرکه گریختند، تنها چهار تن همراه رسول خدا(ص) باقی ماندند که سه تن آنها از بنیهاشم بودند.[۸۵]
پس از رحلت پیامبر[ویرایش | ویرایش مبدأ]
سید بنیهاشم در این دوره علی بن ابیطالب(ع) بود.[۸۶] البته عباس بن عبدالمطلب عموی پیامبر(ص) نیز در نظام قبیلهای عرب منزلت داشت.[۸۷]
برخی مهاجران و انصار در اجتماع سقیفه بنیساعده، ابوبکر عتیق بن عثمان از بنیعدی را به حکمرانی برگزیدند.[۸۸] این در حالی بود که طایفه بنیعدی و بنیتیم که عمر بن خطاب از آنها بود، پیش از اسلام با بنیهاشم کینهورزی داشتند.[۸۹]
بنیهاشم پس از رویداد سقیفه در زمره کسانی بودند که حدود شش ماه از بیعت با ابوبکر سر باززدند. سپس ابوبکر به رغم میل عمر، به میان جمع بنیهاشم شتافت[۹۰] و گویا همین را نشانه بیعت بنیهاشم با خلیفه شمردند.
تیرههای بنیهاشم[ویرایش | ویرایش مبدأ]
تقسیم بنیهاشم به تیرههای فرعی بیشتر در این دوره نمود یافته است. این تیرهها عبارتند از: آل ابیطالب، آل عباس، آل حارث بن عبدالمطلب، و آل ابیلهب.[۹۱]
فرزندان عباس عبارت بودند از: فضل، عبدالله، عبیدالله، قثم، معبد، عبدالرحمن، تمام و حارث. دختر فضل به عقد ابوموسی اشعری درآمد و از او پسری به نام موسی زاد.[۹۲]
در روزگار خلافت علی(ع) سه تن از فرزندان عباس صاحب منصب شدند. عبدالله از یاران نزدیک امام علی(ع) بود. عبیدالله حکمران یمن،[۹۳] قثم حاکم مدینه، و معبد زمامدار مکه شدند.[۹۴] عبیدالله در رویارویی امام حسن(ع) با معاویه، خیانتکارانه به اردوگاه معاویه پیوست.[۹۵]
در قیام سال 61ق. امام حسین(ع) معروف به رخداد طف، برخی فرزندان غیر فاطمی علی(ع) شامل ابوبکر، محمد، جعفر، عثمان، عبدالله و ابوالفضل عباس معروف به سقا[۹۶] و شماری از فرزندان حسن بن علی(ع) شامل عبدالله، قاسم و ابوبکر همراه عمویشان حسین(ع) در کربلا به شهادت رسیدند.[۹۷]
در دوره بنیامیه مروانی (حک: 65-132ق.) برخی علویان همچون زید بن علی در روزگار هشام بن عبدالملک (حک: 105-125ق.) دست به قیام زدند.
تیره بنیعباس نیز از آغاز سده دوم ق. با شعار الرضا من آل محمد(ص) توانستند اعتماد بسیاری از مسلمانان را به خود جلب کنند و به قدرت دست یابند.[۹۸]
از میان تیرههای بنیهاشم، آل ابیلهب گویا به سبب انتسابشان به او همواره مورد طعن بودهاند. فضل بن عباس بن عتبة بن ابیلهب در پاسخ به طعنه همسرش به سبب جدش ابولهب، به او گفت: جد ما هاشم است. اگر خشمگین هستی، چهرهات را خراش ده![۹۹] او در شعری قومش بنیهاشم را ستوده است.[۱۰۰]
فضایل بنیهاشم[ویرایش | ویرایش مبدأ]
بنیهاشم دستکم پس از فراگیر شدن دین اسلام به سبب آنکه رسول خدا(ص) از آنها بود، از جایگاهی والا میان مسلمانان برخوردار بودهاند. بر پایه روایتی منسوب به پیغمبر(ص) طایفه بنیهاشم به سبب رسالت او برگزیده از میان قریش است.[۱۰۱]
احادیثی در باب فضیلت بنیهاشم،[۱۰۲] استحباب عیادت بیماران خاندان هاشم[۱۰۳] و اینکه آنها سادات اهل بهشت هستند،[۱۰۴] روایت شدهاند.
حرمت صدقه[ویرایش | ویرایش مبدأ]
از دیدگاه فقهی، خداوند صدقه را بر بنیهاشم بهطور کلی حرام کرده است.[۱۰۵] آنها شامل آل علی(ع)، آل جعفر، آل عقیل و آل عباس هستند.[۱۰۶] پیامبر(ص) سهم ذوی القربی را به بنیهاشم و بنیمطلب میداد و به بنیعبدشمس و بنینوفل پرداخت نمیکرد و میفرمود: بنیهاشم و بنیمطلب یک طایفه هستند و در روزگار جاهلیت و نیز اسلام از یکدیگر جدا نشدهاند.[۱۰۷]
بهترین تیره[ویرایش | ویرایش مبدأ]
ابنعباس، بنیهاشم را بهترین تیره بنیعبدمناف و بنیعبدالمطلب را بهترین تیره از بنیهاشم دانسته است.[۱۰۸] البته شمار بنیهاشم از غیر طریق عبدالمطلب چندان قابل توجه نیست. اعتقاد به برتری بنیهاشم حتی در روزگاری که از مناصب کلیدی سیاسی محروم مانده بودند، نیز به گونهای نمود یافته است.
شایسته جانشینی پیامبر[ویرایش | ویرایش مبدأ]
پس از رحلت پیامبر(ص) گروهی از مسلمانان، بنیهاشم را شایسته جانشینی وی میدانستند. از اینرو، خالد بن سعید چند روزی از بیعت با ابوبکر سر باززد.[۱۰۹] ابان بن سعید بن عاص اموی نیز از جمله کسانی بود که از بیعت با ابوبکر سر باز زد تا ببیند بنیهاشم چه خواهند کرد.[۱۱۰] عمر پس از تاسیس دیوان، اهل بدر و سپس بنیهاشم و همپیمانان سنتی آنها، بنیمطلب، را مقدم داشت.[۱۱۱]
پس از روی کارآمدن امویان، تفاخر میان بنیهاشم و بنیامیه به آنجا رسید که موالی آلهاشم نیز بر بنیامیه فخر میفروختند و کارشان به ستیز انجامید.[۱۱۲] حتی به لحاظ جمعیت نیز بنیهاشم را پرشمارتر از بنیامیه دانستهاند.[۱۱۳]
این اندیشه که بنیهاشم به دلیل قرابت نَسَبی با رسول خدا(ص) شایستگی ذاتی برای مقام خلافت را دارند، در آغاز سده دوم ق. میان بسیاری از مسلمانان رسوخ داشته است.
از دیدگاه برخی، تفاوتی میان تیرهها و شاخههای بنیهاشم وجود نداشت. خطبه سدیف بن میمون، شاعر بنیهاشم،[۱۱۴] در مکه در روزی که داود بن علی هاشمی این شهر را از دست بنیامیه بیرون کرد، در بر دارنده فرازهایی مهم است.[۱۱۵]
اعتبار در درون خاندان[ویرایش | ویرایش مبدأ]
در درون خاندان نیز گاهی افرادی تنها به دلیل داشتن جایگاهی در سلسله نسب، اعتبار اجتماعی مییافتند. عبدالله بن حسن بن حسن بن علی بن ابیطالب را به دلیل آن که هم از سوی پدر و هم از سوی مادر علوی بود، عبدالله محض میخواندند.[۱۱۶] همچنین عبدالصمد بن علی بن عبدالله بن عباس هاشمی را «قُعدُد بنیهاشم» میخواندند؛ زیرا با کمترین واسطه به جدّ بزرگتر میرسید.[۱۱۷]
توجه به بنیهاشم بهویژه پیامبر(ص) تا اندازهای بود که در خرید و فروش خانههای آنها از سوی حاکمان و والیان و حتی در معماری و شهرسازی مکه تاثیر داشته است.
در روزگار امویان، حجاج بن یوسف برادرش ابویوسف محمد را مامور کرد که خانه عبدالمطلب را به یکصد هزار درهم از بنیعبدالمطلب بخرد و آن را بازسازی کند. از آن پس مردم مکه آن را خانه ابییوسف نامیدند.[۱۱۸]
باب بنیهاشم[ویرایش | ویرایش مبدأ]
یکی از درهای مسجدالحرام «باب بنیهاشم» نام داشت و پرچمی سبز بر آن افراشته بودند.[۱۱۹] این دروازه در برابر بطحاء و وادی بکّه قرار داشته است.
به سال 167ق. مهدی خلیفه عباسی (حک: 158-169ق.) کار نوسازی و افزایش فضای مسجدالحرام را انجام داد. او فرمان داد که معماران ساختمان مسجد را به گونهای طراحی کنند که خانه کعبه در وسط قرار گیرد. در نتیجه این کار، بر وسعت باب بنیهاشم افزوده شد.[۱۲۰] این در را «باب عباس بن عبدالمطلب» نیز میگفتند؛ زیرا از یک سوی در برابر خانه عباس بن عبدالمطلب قرار داشته است.
نماز بر جنازهها در آن مکان برپا میشده است.[۱۲۱]
ستایش از بنیهاشم[ویرایش | ویرایش مبدأ]
بسیاری از شاعران و نویسندگان مسلمان نیز در ستایش بنیهاشم از یکدیگر سبقت میجستند.
ابوعبدالله بن ابیخصال قصیدهای به نام «معراج المناقب و منهاج الحسب الثاقب» سروده و آن را به محمد(ص) هاشمی ابطحی که خاتم رسولان است، پیشکش کرده است.[۱۲۲]
ابوالبرکات سعدی تونسی در سرودهاش یقین میورزد که اگر پس از مردنش در بقیع در مدینه طیبه به خاک سپرده شود، در حمایت صاحب آرامگاه یعنی پیامبر(ص) برانگیخته شده از خاندان هاشم قرار خواهد داشت.[۱۲۳]
ابوالفرج علی بن حسین اصفهانی در کتاب مقاتل الطالبیین نام و شرح حال حدود 300 تن از مردان خاندان ابوطالب را که تا سال 313ق. به قتل رسیدهاند و کسانی را که به قتل آنان همت گماشتهاند، آورده است. او اذعان کرده که شاید شماری فراوان از نامهای خاندان ابوطالب در اثرش نیامده باشد و این بدان سبب است که گزارش آنها به او نرسیده است؛ زیرا این خاندان در مشرق و مغرب پراکندهاند.[۱۲۴]
همچنین ابنشهرآشوب مازندرانی (م. 588ق.) کتابی به نام مناقب آل ابیطالب نگاشته است.
در سده نهم ق. ابنعنبه (م. 828ق.) کتابی با نام عمدة الطالب فی انساب آل ابیطالب نگاشت.
پیوند به بیرون[ویرایش | ویرایش مبدأ]
موسسه دائرة المعارف الاسلامی، دانشنامه جهان اسلام، مقاله بنی هاشم
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، دانشنامه بزرگ اسلامی، مقاله بنی هاشم
پانویس[ویرایش | ویرایش مبدأ]
- ↑ تاریخ طبری، ج1، ص504؛ الطبقات، ابنسعد، ج1، ص75-76.
- ↑ الآحاد و المثانی، ج1، ص135؛ السیرة النبویه، ج1، ص94، 233.
- ↑ الطبقات، ابنسعد، ج1، ص62، 64.
- ↑ الاکتفاء، ج1، ص19.
- ↑ الطبقات، ابنسعد، ج1، ص75-76، 78.
- ↑ الاغانی، ج22، ص67.
- ↑ السیرة النبویه، ج1، ص235.
- ↑ الطبقات، ابنسعد، ج1، ص80.
- ↑ نک: الطبقات، ابنسعد، ج1، ص80.
- ↑ انساب الاشراف، ج1، ص71؛ اعلام النبوه، ص215؛ الاصابه، ج3، ص96.
- ↑ الطبقات، ابنسعد، ج1، ص79.
- ↑ الاکتفاء، ج1، ص19.
- ↑ انساب الاشراف، ج4، ص427.
- ↑ المعالم الاثیره، ص96.
- ↑ الطبقات، ابنسعد، ج1، ص85؛ جمهرة انساب العرب، ص14.
- ↑ انساب الاشراف، ج1، ص449؛ جمهرة انساب العرب، ص14؛ معجم ما استعجم، ج2، ص483.
- ↑ الطبقات، خلیفه، ص46.
- ↑ الآحاد و المثانی، ج1، ص443.
- ↑ الاصابه، ج7، ص511، 646.
- ↑ المنمق، ص87؛ الطبقات، ابنسعد، ج1، ص85.
- ↑ جمهرة انساب العرب، ص14، 130.
- ↑ جمهرة انساب العرب، ص14.
- ↑ اخبار مکه، ازرقی، ج1، ص111.
- ↑ اخبار مکه، ازرقی، ص111-113.
- ↑ اخبار مکه، ازرقی، ص113.
- ↑ السیرة النبویه، ج1، ص283؛ فتوح البلدان، ص57.
- ↑ فتوح البلدان، ص57؛ معجم البلدان، ج3، ص193.
- ↑ المنمق، ص333؛ انساب الاشراف، ج4، ص406-407.
- ↑ المنمق، ص333.
- ↑ الطبقات، ابنسعد، ج1، ص83.
- ↑ المنمق، ص42.
- ↑ نک: مسالک الابصار، ج4، ص295.
- ↑ اخبار مکه، ازرقی، ج1، ص114.
- ↑ المنمق، ص42.
- ↑ المنمق، ص43.
- ↑ الروض الانف، ج2، ص65.
- ↑ المنمق، ص43-44.
- ↑ الطبقات، ابنسعد، ج1، ص86-87؛ تاریخ یعقوبی، ج2، ص10؛ الکامل، ج2، ص15.
- ↑ تاریخ طبری، ج1، ص503؛ السیرة الحلبیه، ج1، ص23.
- ↑ تاریخ طبری، ج1، ص505.
- ↑ التنبیه و الاشراف، ص180؛ البدایة و النهایه، ج2، ص209.
- ↑ الاکتفاء، ج1، ص52.
- ↑ اخبار مکه، فاکهی، ج5، ص159؛ البدایة و النهایه، ج2، ص209.
- ↑ الاکتفاء، ج1، ص52.
- ↑ تاریخ طبری، ج1، ص504؛ اعلام النبوه، ص192؛ زاد المعاد، ج5، ص81.
- ↑ الطبقات، ابنسعد، ج1، ص75-76.
- ↑ المنمق، ص50.
- ↑ اخبار مکه، فاکهی، ج5، ص159.
- ↑ الروض الانف، ج2، ص42.
- ↑ جامع البیان، ج5، ص80؛ الفائق، ج2، ص372؛ البدایة و النهایه، ج2، ص291.
- ↑ اخبار مکه، فاکهی، ج4، ص108.
- ↑ تاریخ طبری، ج1، ص503.
- ↑ السیرة النبویه، ج1، ص276؛ تاریخ طبری، ج1، ص503.
- ↑ الطبقات، ابنسعد، ج1، ص128.
- ↑ الطبقات، ابنسعد، ص85.
- ↑ المنمق، ص427؛ معجم قبائل العرب، ج3، ص94.
- ↑ المنمق، ص75.
- ↑ تاریخ طبری، ج1، ص505.
- ↑ معجم البلدان، ج1، ص444.
- ↑ لسان العرب، ج2، ص412، «بطح.
- ↑ معجم قبائل العرب، ج3، ص948؛ مراصد الاطلاع، ج1، ص203.
- ↑ معجم البلدان، ج3، ص347؛ سبل الهدی، ج2، ص382.
- ↑ المنمق، ص36.
- ↑ الاکتفاء، ج1، ص196.
- ↑ السیرة الحلبیه، ج2، ص46.
- ↑ انساب الاشراف، ج10، ص289؛ اسد الغابه، ج3، ص646.
- ↑ السیرة النبویه، ج2، ص164؛ الطبقات، ابنسعد، ج1، ص207؛ البدایة و النهایه، ج3، ص66.
- ↑ السیرة النبویه، ج2، ص188؛ تاریخ طبری، ج1، ص566-567.
- ↑ سیره ابناسحق، ص156.
- ↑ سیره ابناسحق، ص156.
- ↑ التحفة اللطیفه، ج1، ص11.
- ↑ السیرة الحلبیه، ج3، ص498؛ اخبار مکه، فاکهی، ج3، ص253.
- ↑ زاد المعاد، ج3، ص30.
- ↑ السیرة النبویه، ج2، ص196؛ تاریخ طبری، ج2، ص336.
- ↑ سیره ابناسحق، ص159.
- ↑ التحفة اللطیفه، ج1، ص11.
- ↑ البدایة و النهایه، ج3، ص84-85.
- ↑ اعلام النبوه، ص128؛ السیرة الحلبیه، ج2، ص191.
- ↑ السیرة الحلبیه، ج2، ص376.
- ↑ الاکتفاء، ج2، ص16.
- ↑ الدرر، ص111.
- ↑ اخبار مکه، ازرقی، ج1، ص113-114.
- ↑ اخبار مکه، فاکهی، ج3، ص267.
- ↑ المناقب، ج1، ص196.
- ↑ السیرة الحلبیه، ج3، ص67.
- ↑ الریاض النضره، ج1، ص305؛ السیرة الحلبیه، ج2، ص339.
- ↑ السیرة النبویه، ج2، ص288؛ اسد الغابه، ج3، ص60-61.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج2، ص126-127؛ البدایة و النهایه، ج5، ص245-248.
- ↑ البحر المحیط، ج5، ص445.
- ↑ الریاض النضره، ج2، ص195، 214، 217-218.
- ↑ الطبقات، ابنسعد، ج1، ص94.
- ↑ جمهرة انساب العرب، ص18.
- ↑ انساب الاشراف، ج4، ص78؛ اسد الغابه، ج3، ص420.
- ↑ تاریخ طبری، ج3، ص5؛ الکامل، ج3، ص204؛ جمهرة انساب العرب، ص18.
- ↑ انساب الاشراف، ج3، ص291-292.
- ↑ تاریخ طبری، ج3، ص343؛ عمدة الطالب، ص356.
- ↑ مروج الذهب، ج3، ص61-62.
- ↑ نک: اخبار الدولة العباسیه.
- ↑ تاریخ دمشق، ج48، ص341؛ لسان العرب، ج6، ص299.
- ↑ اخبار مکه، فاکهی، ج3، ص263.
- ↑ وسیلة الاسلام، ص35.
- ↑ ذخائر العقبی، ص14.
- ↑ ذخائر العقبی، ص15.
- ↑ ذخائر العقبی، ص15.
- ↑ السرائر، ج1، ص457.
- ↑ ذخائر العقبی، ص16.
- ↑ زادالمعاد، ج3، ص104؛ ج5، ص81.
- ↑ السیرة الحلبیه، ج1، ص46.
- ↑ الاکتفاء، ج3، ص109.
- ↑ التحفة اللطیفه، ج1، ص59-60.
- ↑ التراتیب الاداریه، ج1، ص225.
- ↑ تاریخ دمشق، ج37، ص487.
- ↑ اعلام النبوه، ص215.
- ↑ لسان العرب، ج1، ص615.
- ↑ اخبار مکه، فاکهی، ج3، ص148.
- ↑ نک: مقاتل الطالبیین، ص166؛ عمدة الطالب، ص101.
- ↑ لسان العرب، ج3، ص357، «قعد.
- ↑ السیرة الحلبیه، ج1، ص101.
- ↑ اخبار مکه، فاکهی، ج2، ص173.
- ↑ اخبار مکه، فاکهی، ج2، ص173.
- ↑ اخبار مکه، فاکهی، ج2، ص202.
- ↑ الاکتفاء، ج1، ص21.
- ↑ التحفة اللطیفه، ج1، ص206.
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص24-25.
منابع[ویرایش | ویرایش مبدأ]
- اخبار الدولة العباسیه: ناشناخته (م. قرن3ق.)، به کوشش الدوری و المطلبی، بیروت، دار الطلیعه، 1391ق.
- اخبار مکه: الازرقی (م. 248ق.)، به کوشش رشدی الصالح، مکه، مکتبة الثقافه، 1415ق.
- اخبار مکه: الفاکهی (م. 279ق.)، به کوشش ابندهیش، بیروت، دار خضر، 1414ق.
- اسد الغابه: ابناثیر (م. 630ق.)، بیروت، دار الفکر، 1409ق.
- الاصابه: ابنحجر العسقلانی (م. 852ق.)، به کوشش البجاوی، بیروت، دار الجیل، 1412ق.
- اعلام النبوه: الماوردی (م. 450ق.)، بیروت، مکتبة الهلال، 1409ق.
- الاغانی: ابوالفرج الاصفهانی (م. 356ق.)، به کوشش علی مهنّا و سمیر جابر، بیروت، دار الفکر.
- الاکتفاء بما تضمنه من مغازی رسول الله(ص): سلیمان بن موسی الحمیری (م. 634ق.)، به کوشش محمد عزالدین، بیروت، عالم الکتب، 1417ق.
- انساب الاشراف: البلاذری (م. 279ق.)، به کوشش زکار و زرکلی، بیروت، دار الفکر، 1417ق.
- الآحاد و المثانی: ابنابیعاصم (م. 287ق.)، به کوشش باسم فیصل، ریاض، دار الدرایه، 1411ق.
- البحر المحیط: ابوحیان الاندلسی (م. 754ق.)، به کوشش عادل احمد و دیگران، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1422ق.
- البدایة و النهایه: ابنکثیر (م. 774ق.)، بیروت، مکتبة المعارف.
- تاریخ طبری (تاریخ الامم و الملوک): الطبری (م. 310ق.)، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1407ق.
- تاریخ مدینة دمشق: ابنعساکر (م. 571ق.)، به کوشش علی شیری، بیروت، دار الفکر، 1415ق.
- تاریخ الیعقوبی: احمد بن یعقوب (م. 292ق.)، بیروت، دار صادر، 1415ق.
- التحفة اللطیفه: شمس الدین السخاوی (م. 902ق.)، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1414ق.
- التراتیب الاداریه: محمد عبدالحی الکتانی (م. 1382ق.)، بیروت، دار الکتاب العربی.
- التنبیه و الاشراف: المسعودی (م. 345ق.)، بیروت، دار صعب.
- جامع البیان: الطبری (م. 310ق.)، به کوشش صدقی جمیل، بیروت، دار الفکر، 1415ق.
- جمهرة انساب العرب: ابنحزم (م. 456ق.)، به کوشش گروهی از علما، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1418ق.
- الدرر فی اختصار المغازی والسیر: ابنعبدالبر (م. 463ق.) .
- ذخائر العقبی: احمد بن عبدالله الطبری (م. 694ق.)، قاهره، دار الکتاب المصریه، 1356ق.
- الروض الانف: السهیلی (م. 581ق.)، به کوشش عبدالرحمن، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1412ق.
- الریاض النضره: احمد بن عبدالله الطبری (م. 694ق.)، به کوشش حمیری، بیروت، دار الغرب الاسلامی، 1996م.
- زاد المعاد: ابنقیم الجوزیه (م. 751ق.)، بیروت، الرساله.
- سبل الهدی: محمد بن یوسف الصالحی (م. 942ق.)، به کوشش عادل احمد و علی محمد، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1414ق.
- السرائر: ابنادریس (م. 598ق.)، قم، نشر اسلامی، 1411ق.
- السیرة الحلبیه: الحلبی (م. 1044ق.)، بیروت، دار المعرفه، 1400ق.
- السیرة النبویه: ابنهشام (م. 213/218ق.)، به کوشش طه عبدالرؤوف، بیروت، دار الجیل، 1411ق.
- سیره ابناسحق (السیر و المغازی): ابناسحق (م. 151ق.)، به کوشش زکار، قم، دفتر مطالعات تاریخ و معارف اسلامی، 1368ش.
- الطبقات الکبری: ابنسعد (م. 230ق.)، بیروت، دار صادر.
- الطبقات: خلیفة بن خیاط (م. 240ق.)، به کوشش زکار، بیروت، دار الفکر، 1414ق.
- عمدة الطالب: ابنعنبه (م. 828ق.)، به کوشش آل الطالقانی، نجف، المطبعة الحیدریه، 1380ق.
- الفائق فی غریب الحدیث: الزمخشری (م. 538ق.)، به کوشش البجاوی و ابوالفضل ابراهیم، لبنان، دار المعرفه.
- فتوح البلدان: البلاذری (م. 279ق.)، بیروت، دار الهلال، 1988م.
- الکامل فی التاریخ: ابناثیر (م. 630ق.)، بیروت، دار صادر، 1385ق.
- لسان العرب: ابنمنظور (م. 711ق.)، قم، ادب الحوزه، 1405ق.
- مراصد الاطلاع: صفی الدین عبدالمؤمن بغدادی (م. 739ق.)، بیروت، دار الجیل، 1412ق.
- مروج الذهب: المسعودی (م. 346ق.)، به کوشش مفید محمد، بیروت، دار الکتب العلمیه.
- مسالک الابصار: احمد بن یحیی (م. 749ق.)، ابوظبی، المجمع الثقافی، 1423ق.
- المعالم الاثیره: محمد محمد حسن شراب، بیروت، دار القلم، 1411ق.
- معجم البلدان: یاقوت الحموی (م. 626ق.)، بیروت، دار صادر، 1995م.
- معجم قبائل العرب: عمر کحّاله، بیروت، الرساله، 1405ق.
- معجم ما استعجم: عبدالله البکری (م. 487ق.)، به کوشش السقاء، بیروت، عالم الکتب، 1403ق.
- مقاتل الطالبیین: ابوالفرج الاصفهانی (م. 356ق.)، به کوشش سید احمد صقر، بیروت، دار المعرفه.
- مناقب آل ابیطالب: ابنشهرآشوب (م. 588ق.)، به کوشش گروهی از اساتید، نجف، المکتبة الحیدریه، 1376ق.
- المنمق: ابنحبیب (م. 245ق.)، به کوشش احمد فاروق، بیروت، عالم الکتب، 1405ق.
- وسیلة الاسلام بالنبی: احمد بن الخطیب ابنقنفذ (م. 810ق.)، به کوشش المحامی، بیروت، دار الغرب الاسلامی، 1404ق.