ابوسفیان: تفاوت میان نسخهها
Hasaninasab (بحث | مشارکتها) (اضافه کردن الگوی تکمیل مقاله) |
Hasaninasab (بحث | مشارکتها) (←منابع: اضافه کردن ناوبری) |
||
خط ۱۵۴: | خط ۱۵۴: | ||
* '''وقعة صفین''': ابن مزاحم المنقری (م.۲۱۲ق.)، به کوشش عبدالسلام، قم، مکتبة النجفی، ۱۴۰۴ق. | * '''وقعة صفین''': ابن مزاحم المنقری (م.۲۱۲ق.)، به کوشش عبدالسلام، قم، مکتبة النجفی، ۱۴۰۴ق. | ||
{{پایان}} | {{پایان}} | ||
{{صحابه}} | |||
<onlyinclude>{{تکمیل مقاله | <onlyinclude>{{تکمیل مقاله | ||
| شناسه = | | شناسه = |
نسخهٔ ۸ اکتبر ۲۰۱۷، ساعت ۱۴:۵۰
این مقاله هماکنون در دست ویرایش است.
این برچسب را کاربر:Seyedjavad در تاریخ ۱۴ مهر ۱۳۹۶ برای جلوگیری از تعارض ویرایشی قرار داده است. لطفا بدون توافق با کاربر فوق برچسب را برندارید. |
ابوسفیان سرسلسله امویان سفیانی و از سرسختترین دشمنان پیامبر(ص) در مکه
شخصیتشناسی
کنیه و نام و نسب او ابوسفیان / ابوحنظله صخر بن حرب بن امیة بن عبد شمس اموی است.[۱] مادرش صَفیه دختر حَزَن هلالیه، عمه میمونه همسر پیامبر(ص) بوده است.[۲] بنا بر سخن مشهور ۱۰ سال پیش از عام الفیل در مکه زاده شد.[۳] بر این اساس، تولد او را باید در حدود سال ۵۶۰م. دانست.
پیش از بعثت پیامبر(ص) (۵۶۰ ۶۱۰م.)
ابوسفیان در روزگار جاهلیت از صاحب رأیترین اشراف و بازرگانان قریش بوده است.[۴] او با دیگر مردان قریش به سفرهای تجاری میرفت. با عباس بن عبدالمطلب، عموی پیامبر(ص) نیز دوستی و آمد و شد داشت. به گفته ابن عباس، هنگامی که آن دو برای بازرگانی به یمن رفته بودند، خبر بعثت پیامبر(ص) با نامه حنظله پسر ابوسفیان به آنان رسید.[۵] در روایتی از هیثم بن عدی نقل شده که ابوسفیان با گروهی از قریش و ثقیف به قصد بازرگانی به عراق در قلمرو ساسانیان رفته است.[۶] او بازرگانان را با سرمایه خود تجهیز میکرد و اموال قریش را به سرزمینهای غیر عربی میبرد.[۷]
ابوسفیان از رهگذر بازرگانی ثروتی انبوه فراهم آورد؛ چنانکه خانه فرزندان جحش، مهاجران مسلمان، را بدون رضایت آنان به ۴۰۰ دینار از علقمة بن حارث خرید.[۸] وی در مکه چندین خانه داشت[۹] و خانه اصلی او میراث پدرش حرب و به گزارشی، متعلق به شیبة بن ربیعه بود. این خانه در زمان فاکهی به خانه ریطه یا رائطه دختر ابوالعباس معروف بوده است.[۱۰] (← خانه ابوسفیان) خانه خدیجه همسر پیامبر(ص) در همسایگی همین منزل بوده است.[۱۱] (← خانه خدیجه)
در روزگار جاهلیت، مقام قیادت یا رهبری جنگجویان از عبدمناف به عبد شمس، سپس به امیه، حرب و سرانجام به ابوسفیان رسید.[۱۲] بعدها وی در غزوههای احد و احزاب بر ضد اسلام عهدهدار همین سمت بود.[۱۳] نیز پرچم سیاه عقاب در آغاز ظهور اسلام نزد وی بوده است.[۱۴] او خط را از پدرش آموخت[۱۵] و به شعر و ادب دلبستگی داشت. با آن که شعرهای فراوانی از او نمانده، برخی او را در حد شاعران عهد جاهلیت شمردهاند.[۱۶] آنان شعری از ابوسفیان را شاهد میآورند که در آن، شهر «صِلاح» (از نامهای مکه پیش از اسلام)را نفوذناپذیر دانسته است.[۱۷]
دشمن اصلی پیامبر(ص) در مکه
در دوره بعثت پیامبر(ص) تا هجرت به مدینه، ابوسفیان از اصلیترین دشمنان اسلام و پیامبر(ص) شناخته میشود.[۱۸] پیشینه این دشمنی به دوران دعوت مخفیانه پیامبر(ص) بازمیگردد. در آن دوره، ابوسفیان با گروهی از مشرکان قریش، مسلمانانی را که پنهانی نماز میگزاردند، دشنام داد و سعد بن ابیوقاص تازه مسلمان، با استخوان شتر یکی از مشرکان را زخمی کرد.[۱۹] پس از هجرتِ شماری از مسلمانان به حبشه، ابوسفیان، عمرو بن عاص و عمارة بن ولید را با هدایایی نزد نجاشی فرستاد تا زمینه بازگرداندن آنان را به مکه فراهم سازد.[۲۰] در همان حال، جاذبه قرآن و اسلام، او و دیگر سران شرک را به خود جذب میکرده است.[۲۱]
هنگامی که سران شرک در مکه از تسلیم پیامبر(ص) نا امید شدند، کوشیدند هوادارانش را از او دور سازند. از همین رو، ابوسفیان و ابوجهل از ابوطالب خواستند تا محمد(ص) را به آنان بسپارد و به جای او عُمارة بن ولید را به فرزندی بپذیرد.[۲۲] در آستانه هجرتِ پیامبر(ص) به مدینه پس از بیعت عقبه دوم، ابوسفیان و دیگر اشراف قریش دردار الندوه گرد آمدند تا درباره شیوه برخورد با پیامبر گفتوگو کنند. این روز را بعدها «یوم الزحمه» خواندند.[۲۳] ابوسفیان هنگام هجرت پیامبر(ص) به مدینه، سُراقة بن مالک، قیافهشناس مَدلِجی، را فرستاد که ردّ پای پیامبر را تا غار تعقیب کند.[۲۴]
راهاندازی جنگهای گوناگون علیه مسلمانان مکه
پس از هجرت پیامبر(ص) به مدینه، نام ابوسفیان بیشتر در سفرهای تجاری و رویارویی قریش با مسلمانان یاد شده است. وی در آن دوره، برای مبارزه با گسترش اسلام تلاش فراوان کرد. او در هشتمین ماه هجرت[۲۵] با ۲۰۰ مشرک قریشی در بطن رابغ میان مدینه و جحفه[۲۶]، در محلی به نام ثنیة المرء، با شماری از جنگجویان مسلمان زیر فرمان عبیدة بن حارث روبهرو شد. برخی امیر مکیان را در آن رخداد مکرز بن حفص پنداشتهاند؛ اما بیشتر مورخان، از جلمه واقدی و طبری، ابوسفیان را سرکرده این دسته دانستهاند.[۲۷]
در رخدادی که به جنگ بدر انجامید، ابوسفیان با ۷۰ سوار، کاروانی تجاری را رهبری میکرد. پیش از آن، در همان حال که کاروان را از شام به حجاز بازمیگرداند، خبرها را جستوجو میکرد؛ زیرا بیم داشت که مسلمانان بر او بتازند. او در سرگین چارپایان منطقه بدر، هسته خرما یافت و به آمدن سواران یثربی پی برد. از همین رو، مسیرش را تغییر داد[۲۸] و با آگاه شدن از ورود مسلمانان به بدر، شتابان از معرکه گریخت. سپس کسی را نزد سپاه قریش فرستاد و از آنان خواست تا به مکه بازگردند. اما ابوجهل بر جنگ تا نابودی مسلمانان پای فشرد. سرانجام در کنار آبهای بدر جنگی رخ داد که به شکست قریش و کشته شدن و اسارت شمار درخور توجه سران شرک انجامید. حنظله پسر ابوسفیان در شمار کشته شدگان و عمرو پسر دیگرش در زمره اسیران بودند.[۲۹] (← غزوه بدر)
ابوسفیان اگر چه نمیتوانست در جنگ بدر حضور داشته باشد، پس از بازگشت شکست خوردگان قریشی از بدر عهد کرد که تن نشوید و خود را نیاراید[۳۰] تا هنگامی که با محمد نبرد کند.[۳۱] او و همراهانش در ذی قعده سال دوم ق.[۳۲] بیابان نجد را پیمودند تا به سر قنات کوه نَبیت[۳۳] رسیدند. ابوسفیان مهمان سلام بن مشکم، خزانهدار یهودیان بنینضیر، شد و اخبار مدینه را دریافت کرد.[۳۴] آنگاه مردانی را به این شهر فرستاد. آنان نخلستانی کوچک را در ناحیه عُرَیض آتش زدند[۳۵] و با کشتن معبد بن عمرو انصاری[۳۶] و همپیمانش، در مردم مدینه هراس افکندند. رسول خدا(ص) آنان را تا قرقرة الکدر دنبال کرد. ابوسفیان و یارانش شتابان گریختند و برای سبککردن بار خود، کیسههای آرد خویش را در کشتزارهای اطراف مدینه رها ساختند. از این روی، این غزوه را «سویق» نام نهادند.[۳۷]
قریش که پس از جنگ بدر از نا امن شدن راه بازرگانی خود به شام در هراس بود، راه عراق را برگزید. پیامبر(ص) در جمادی الثانی سال سوم ق.[۳۸] زید بن حارثه را به آبگاه قِرده در نجد[۳۹] در مسیر راه جدید آنان فرستاد. ابوسفیان در این کاروان، باری سنگین از نقره حمل میکرد. بازرگانان قریش مردی از بنیبکر بن وائل به نام فرات بن حیان را استخدام کرده بودند تا آنان را راهنمایی کند. ابوسفیان و صفوان بن امیه در تغییر مسیر تجاری قریش نقش فراوان داشتند. در این نبرد غنایم بسیار نصیب مسلمانان شد.[۴۰]
جنگ احد از رخدادهایی بود که ابوسفیان در آن نقشی مهم داشت. اندیشه برپایی این جنگ به شکست قریش در بدر بازمیگردد. پس از آن که کاروان تجاری ابوسفیان (عیر) و سپاه جنگی قریش (نفیر) به مکه بازگشتند، برخی از مردان قریش همچون عکرمة بن ابیجهل، صفوان بن امیه، عبدالله بن ابیربیعه و دیگر بازماندگان کشتگان بدر نزد ابوسفیان رفتند و همگی بر آن شدند که از بازرگانان مکه بخواهند تا با سرمایهای که در کاروان دارند، جنگی با محمد(ص) را تدارک کنند.[۴۱] قریش و وابستگان آن همچون قبایل کنانه و تهامه گرد هم آمدند.[۴۲] این لشکر به رهبری ابوسفیان[۴۳] در شوال سال سوم ق. در دامنه کوه احد موسوم به «عینین[۴۴]» فرود آمد. آنان چارپایان خود را در کشتزارهای صَمْغَه، زمینی نزدیک اُحد، رها کردند.[۴۵] پرچمداری قریش در این جنگ با بنیعبدالدار بود که ابوسفیان در برانگیختن آنان نقش فراوان داشت.[۴۶] در این نبرد، ابوسفیان تا پای مرگ پیش رفت. او در مصاف با حنظلة بن ابیعامر بر زمین افتاد؛ اما پیش از آن که حنظله او را بکشد، ضربه شداد بن اسود به زندگی حنظله پایان داد.[۴۷]
جنگ احد به سبب سرپیچی از فرمان پیامبر(ص) به شکست مسلمانان انجامید. (← جنگ احد) مُثْلهکردن پیکر حمزه عموی پیامبر(ص) در این جنگ از کارهای هند همسر ابوسفیان بود.[۴۸] گویا یکی از علل بازگشت سپاه قریش به مکه پس از شکست مسلمانان، شایعه قتل پیامبر(ص) بوده است. در برخی گزارشها آمده که ابوسفیان پس از جنگ هنوز در پی آسیب رساندن به پیامبر(ص) بوده و مسلمانان به فرمان رسول خدا، در برابر پرسش او از زنده بودن یا نبودن ایشان سکوت کردهاند.[۴۹] روایتهای حاکی از اعتقاد استوار ابوسفیان به بتپرستی، بیشتر به همین جنگ مربوط میشود. او پیش از جنگ از هبل یاری جست[۵۰] و در همین نبرد، دو بت بزرگ را با خود آورد.[۵۱] وی در پایان جنگ، علی(ع) را به لات و عُزّیٰ سوگند داد که آیا محمد۹کشته شده است[۵۲] و سپس شعارهای مشرکانه سرداد.[۵۳] او به اوس و خزرج پیغام داد که دست از یاری عموزادهاش بردارند و انصار به او پاسخی درشت دادند.[۵۴] ابوسفیان به سواران عبدالقیس که راهی مدینه بودند، گفت این پیغام را به محمد برسانند که برای کندن ریشه مسلمانان بازمیگردد. رسول خدا(ص) فرمود: خداوند ما را بس است. و این آیه نازل شد: {الَّذِینَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَد جَمَعُوا لَکم فَاخشَوهُم فَزَادَهُم إِیمَانًا وَقَالُوا حَسبُنَا اللهُ وَنِعمَ الوَکیلُ}. (آلعمران/۳، ۱۷۳) سپس جنگجویان زخمی و خسته مسلمان، در رکاب پیامبر(ص) تا حمراء الاسد قریشیان را دنبال کردند و به مدینه بازگشتند.[۵۵] ابن عباس به نقل از پیامبر(ص) میگوید: خدا ترس را بر دل ابوسفیان افکند تا به مکه بازگشت.[۵۶] وی که پسرش عمرو در بدر به اسارت مسلمانان درآمده بود، برای رهایی او فدیه نپرداخت تا هم خسارت جانی و هم مالی تحمل نکرده باشد. او آن قدر درنگ کرد تا سعد بن نعمان سالخورده دوست بنیعمرو بن عوف از انصار مدینه برای عمره رهسپار مکه شد. سپس به رغم تعهد قریش برای عدم تعرض به حاجیان و عمرهگزاران، او را به گروگان گرفت و به بنیعمرو پیغام داد که برای آزادی او راهی بجویند.[۵۷]
در سال چهارم ق. قبایل عَضَل و قاره با نیرنگ، شش مسلمان را برای تعلیم قرآن و شریعت دعوت کردند؛ ولی به هدف امتیازخواهی از قریش چهار تن از آنان را کشتند و دو تن را به قریش سپردند تا به خونخواهی از کشتگان خود بکشند. این حادثه به «رجیع» یا سریه مرثد بن ابیمرثد غنوی[۵۸] معروف است. یکی از مسلمانان دستگیر شده، زید بن دَثِنه بود. صفوان بن امیه با یکی از موالی خود به نام نسطاس او را از حرم بیرون برد تا بکشد. گروهی از قریش، از جمله ابوسفیان، برای تماشای قتل او گردآمدند. زید پیش از اعدام، وفاداری خود را به پیامبر(ص) تأکید کرد و موجب شگفتی ابوسفیان شد. ابوسفیان از وی پرسید: آیا دوست داری به جای تو محمد کشته میشد؟ وی گفت: دوست ندارم در خانه باشم و خاری به بدن محمد(ص) بخَلَد.[۵۹]
مدتی بعد، پیامبر(ص) به قصد رویارویی با سپاه ابوسفیان عازم بدر شد. ابوسفیان پس از جنگ احد چنین قراری نهاده بود.[۶۰] او نیز با گروهی از مکه حرکت کرد تا به مجنّه از ناحیه مرّ الظهران رسید[۶۱]؛ ولی از تصمیم خود بازگشت؛ زیرا اندیشید که قریش با وجود خشکسالی و کمی امکانات، توانایی جنگ با مسلمانان را ندارد.[۶۲] در همان سال و به روایتی در سال ششم ق.[۶۳] پیامبر۹، عمرو بن امیه ضمری و سلمة بن حریس انصاری[۶۴] را مأمور کشتن ابوسفیان کرد[۶۵]؛ اما آن دو توفیق نیافتند.[۶۶] همسر ابوسفیان، هند دختر عتبه، نیز در شمار چهار زنی بود که پیامبر(ص) فرمان کشتن آنان را داده بود؛ اما او سرانجام اسلام آورد.[۶۷] احتمالاً پس از حادثه رجیع، ابوسفیان به گروهی از قریش گفت: آیا کسی محمد را که در بازارها راه میرود، نمیکشد؟ سپس مردی از اعراب را به سراغ پیامبر(ص) فرستاد؛ اما او نتوانست به هدفش برسد و ناگریز شد که واقعیت را آشکار کند.[۶۸]
شاید راهاندازی جنگ بزرگ احزاب در سال پنجم ق. ناشی از آن باشد که ابوسفیان کوشید با جمعآوری مال بیشتر و صرف آن در جنگ، ریشه اسلام را برکند؛ اما منابع، سران یهود بنینضیر را محرّکان اصلی این جنگ میدانند. آنان پس از رانده شدن از مدینه، به مکه رفتند و قریش را برای هجوم به مدینه برانگیختند.[۶۹] ابوسفیان برای اطمینان یافتن از همراهی یهودیان یکتاپرست با خود، آنان را واداشت تا در برابر بتان قریش سجده کنند.[۷۰] نقش ابوسفیان در این لشکرکشی، جز فرماندهی لشکر قریش[۷۱]، دسیسه برای تحریک سران بنیقریظه، تنها قبیله یهودی باقی مانده در مدینه، همچون حُیی بن اَخطب برای شکستن پیمان خود با مسلمانان بود[۷۲] تا شاید پس از رویارویی با مانعی به نام خندق، بتوانند به هدف خود برسند. اما با تدبیر پیامبر(ص) و اقدام نعیم بن مسعود نومسلمان، اتحاد بنیقریظه و احزاب از هم گسست.[۷۳] بنا بر این، ابوسفیان ناچار شد لشکرِ ناکام احزاب را بازگرداند.[۷۴] (← غزوه احزاب)
در چنین اوضاعی بهترین گزینه برای قریش به رسمیت شناختن مسلمانان و بستن پیمان صلح بود؛ کاری که سال بعد در حدیبیه انجام شد. (← صلح حدیبیه) از آن پس نقش اسلامستیزانه ابوسفیان به تدریج کاهش یافت. به رغم آن که قرارداد حدیبیه را صلح میان پیامبر(ص) و ابوسفیان میدانند[۷۵]، در این ماجرا چندان سخنی از وی به میان نیامده است. حتی افراد خانواده او نیز از دشمنی آشکار خود با پیامبر۹کاستند.
سکوت پس از انعقاد صلح حدیبیه
پس از صلح حدیبیه، ابوسفیان با وجود دشمنی با پیامبر(ص) نمیتوانست کاری به زیان اسلام و مسلمانان انجام دهد؛ زیرا پیروزیهای پیاپی اسلام، افزایش پیوسته شمار مسلمانان و کاهش عدد مشرکان، او را در وضعیت انفعال قرار داده بود. پس از صلح حدیبیه، پیامبر(ص) نامههایی به پادشاهان کشورهای همسایه جزیرة العرب نگاشت.[۷۶] ابوسفیان ادعا کرده که هنگام رسیدن نامه پیامبر(ص) به دست قیصر روم که در شام به سر میبرده است، وی به قصد بازرگانی در آنجا بوده و با قیصر در غزّه[۷۷] یا ایلیاء[۷۸] دیدار کرده و به پرسشهای او درباره پیامبر(ص) پاسخ داده است.[۷۹]
اما آرامش میان قریش و مسلمانان چندان دوام نیافت. پس از آنکه قریشیان، بر خلاف عهدنامه حدیبیه، بنیبکر بن عبدمناة را در رویارویی با خزاعه همپیمان مسلمانان یاری دادند، عمرو بن سالم و بدیل بن ورقاء، رفیق ابوسفیان، و گروهی دیگر از بزرگان خزاعه به حضور پیامبر(ص) شتافتند و از او یاری خواستند. پیامبر(ص) به این درخواست پاسخ مثبت داد. قریش در آن هنگام خود را ضعیف میدید. از این رو، ابوسفیان سراسیمه رهسپار مدینه شد.[۸۰] او در عسفان به بدیل برخورد و به رغم انکار او دانست که از نزد پیامبر(ص) میآید. وی در مدینه نتوانست با پیامبر(ص) گفتوگو کند؛ اما با شماری از افراد خانواده و اصحاب ایشان گفتوگو کرد. دخترش ام حبیبه، ابوبکر، عمر، علی بن ابیطالب(ع) و فاطمه۳ از کسانی بودند که ابوسفیان ملتمسانه با آنان گفتوگو نمود.[۸۱] دخترش ام حبیبه به دلیل شرک و نجاست پدرش اجازه نداد که وی بر زیرانداز پیامبر(ص) بنشیند.[۸۲] این گفتوگوها برای ابوسفیان نتیجهای نداشت. پیشنهاد علی(ع) به ابوسفیان را خود قریشیان نوعی بازی دادن او ارزیابی کردند. علی(ع) به شوخی او را فرمان داد که یکجانبه قرارداد را تجدید کند و به سرزمین خود بازگردد.[۸۳]
آنگاه سپاه ۱۰.۰۰۰ نفری اسلام رهسپار مکه شد؛ رخدادی که قریش و خزاعه نیز آن را انتظار میکشیدند. قریش[۸۴] از این امر بیمناک[۸۵] و خزاعه به آن امیدوار بودند. ابوسفیان، بدیل بن ورقاء و حکیم بن حزام از مکه بیرون آمدند تا خبری به دست آوردند.[۸۶] با رسیدن مسلمانان به مَر الظهران، دل عباس بن عبدالمطلب تازه مسلمان، به حال قریش سوخت. او بر شهباء، استر سفید رنگ پیامبر۹[۸۷] سوار شد تا از قریش بخواهد که برای امان خواستن اقدام کنند. او در اطراف مکه صدای ابوسفیان و بدیل بن ورقاء را شنید که درباره آتشهای انبوه افروخته اطراف گفتوگو میکردند.[۸۸] وی ابوسفیان را از حقیقت ماجرا آگاه کرد و او را بر پشت مرکب خود نشاند و شتابان راهی اردوگاه مسلمانان شد.[۸۹] مسلمانان با دیدن عموی پیامبر(ص) که بر استر او نشسته، خویشتنداری کردند. عمر بن خطاب کوشید که اجازه اعدام ابوسفیان را از پیامبر(ص) بگیرد[۹۰] و این نشان میدهد که حکم اعدام او تا آن زمان هنوز بر جا بوده است. این رخداد برای ابوسفیان نوعی زبونی به شمار میآید و بلاذری از آن با تعبیر «اسارت ابوسفیان به دست مسلمانان» یاد کرده است.[۹۱]
عباس برای ابوسفیان از پیامبر(ص) امان گرفت و بامداد روز بعد او را نزد رسول خدا(ص) برد تا اسلام بیاورد.[۹۲] واقعی یا غیر واقعی بودن اسلام او از دیرباز مورد اختلاف شرح حالنویسان بوده است.[۹۳] به روایت بلاذری، وی در روز اسلام آوردنش از پیامبر خواست اجازه دهد تا به مکه بازگردد و مردم را به اسلام فراخواند[۹۴]؛ اما پیامبر(ص) به این درخواست اعتنا نکرد و به عباس فرمان داد که ابوسفیان را بر فراز تپهای ببرد تا شکوه سپاه اسلام را ببیند.[۹۵] این اقدام نشانه آن است که پیامبر(ص) ایمان آوردن ابوسفیان را به رغم اسلام آوردنش تأیید نکرده؛ چنانکه قرآن نیز میان دو مفهوم «اسلام» و «ایمان» فرق نهاده است. (حجرات/۴۹، ۱۴) او که دعوت دینی پیامبر(ص) را تلاش بنیهاشم برای کسب وجاهت سیاسی در میان قبایل عرب میپنداشت، در آن روز با عباس از گسترش پادشاهی برادرزادهاش سخن گفت.[۹۶] پاسخهای نامتناسب او به پرسشهای پیامبر(ص) در لحظه اسلام آوردن، گواهی روشن بر کراهت او از پذیرش اسلام است؛ رفتاری که حتی دوستش عباس را به خشم آورد.[۹۷] او از پیامبر پرسید: با لات و عُزّی چه کنم؟[۹۸] در روایتی از پیامبر(ص) نقل شده که چون ابوسفیان منت نهاد که به رسالت او شهادت داده است، فرمود: این را به زبان میگویی، نه با دل.[۹۹] با این همه، اهل سنت او را در زمره صحابه به شمار میآورند[۱۰۰]؛ چنانکه بستی او را در شمار نامآوران صحابه مکه شمرده است.[۱۰۱]
در ماجرای فتح مکه، مهمترین امتیازی که پیامبر(ص) به درخواست عباس[۱۰۲] و در واکنش به ترس شدید ابوسفیان[۱۰۳] به وی داد، آن بود که خانه وی را مکان امن قرار داد[۱۰۴]؛ کاری که از آن پس، ضرب المثل امنیت و بخشایشگری پس از قدرت شد.[۱۰۵] وی و خاندانش را پس از فتح مکه «طلیق» خواندند[۱۰۶] و این عنوانی تحقیرآمیز بود که از سخن پیامبر(ص) برآمده است: «اذهبوا فأنتم الطلقاء».[۱۰۷]
زندگی در مدینه
پس از فتح مکه، به نظر میرسد که ابوسفیان به مدینه رفته و در آنجا به سر میبرده است.[۱۰۸] ورود او به مدینه همراه سپاهی بود که از نبرد طائف فراغت یافته بود؛ زیرا چند روز پس از فتح مکه، قبیله ثقیف از هوازن آماده نبرد با مسلمانان شد. آنان در نخستین رویارویی در درّه حنین نزدیک ذوالمجاز با مسلمانان به جنگ پرداختند.[۱۰۹] قریشیان نومسلمان، از آن جمله ابوسفیان و فرزندانش، در شمار شرکتکنندگان در این جنگ بودند. پیامبر(ص) سهم درخور توجه از غنایم این جنگ را به او بخشید تا دل او و دیگر نومسلمانان را به اسلام گرم سازد.[۱۱۰]
پس از عقبنشینی ثقیف به طائف، مسلمانان آن شهر را محاصره کردند. در جریان این محاصره، ابوسفیان و مغیرة بن شعبه به آنجا وارد شدند تا زنانی از قریش و بنیکنانه را که در آنجا بودند، با خود ببرند تا به اسارت درنیایند؛ هر چند آنان از آمدن خودداری کردند.[۱۱۱] مشهور است که ابوسفیان در اواخر زندگی بینایی خود را از دست داد.[۱۱۲] برخی از راویان نابینایی او را به جنگ طائف ربط داده و کوشیدهاند تا فضیلتی برای او ثابت کنند.[۱۱۳] اما بعید است کسی که غنیمتهای فراوان به عنوان «مؤلفة قلوبهم» دریافت میکند، به چنین جایگاهی دست یابد.
در منابع از گفتوگوهای تند میان ابوسفیان و برخی از بزرگان صحابه در این دوره سخن رفته است. در یکی از آنان سلمان، صهیب و بلال او را دشمن خدا دانستند و هشدار دادند که هنوز شمشیر را از گردن او برنداشتهاند و چون ابوبکر بر سخن آنان خرده گرفت، پیامبر(ص) وی را از خشم گرفتن بر این سه صحابی پرهیز داد.[۱۱۴]
برخی از راویان کوشیدهاند رابطه او را با پیامبر(ص) در این دوره گرم و صمیمانه جلوه دهند. در صحیح مسلم آمده است که ابوسفیان از پیامبر(ص) سه چیز خواست: ازدواج ایشان با دخترش ام حبیبه، انتخاب پسرش معاویه به عنوان کاتب و برگزیدن خود او به امیری لشکر برای جنگیدن با کافران.[۱۱۵] ذهبی این روایت را ناخوشایند دانسته است[۱۱۶]؛ زیرا تقاضای تجدید عقد پیامبر(ص) با ام حبیبه، نامعقول است.[۱۱۷] زرعی نیز به ادله مختلف این خبر را قاطعانه رد کرده است؛ از جمله به این دلیل که قطعی نیست ابوسفیان لشکر مسلمانان را در جنگی فرماندهی کرده باشد.[۱۱۸] او حتی در همین دوره، یک بار با اهانت به بنیهاشم، پیامبر(ص) را از خود سخت رنجاند. او ایشان را در میان بنیهاشم به گُلی در میان گنداب[۱۱۹] یا گیاهی خوش عطر در میان خاکروبه تشبیه کرد.[۱۲۰]
نام ابوسفیان در شمار شاهدان قرارداد صلح پیامبر(ص) با مسیحیان نجران در سال نهم ق. یاد شده است.[۱۲۱] شاید همین دستمایه شده تا برخی ادعا کنند پیامبر(ص) وی را عامل خود بر نجران و پسرش یزید را حکمران تیماء قرار داده است.[۱۲۲] آنان برای اثبات این مدعا به شعری از شاعری گمنام استناد کردهاند:
کذاک قد ولّی أباسفیانٍ
خَربن حربٍ بعد ذا نجرانا[۱۲۳]
ابن حجر موضوع ولایت ابوسفیان بر نجران را اثباتپذیر نمیداند و به نقل از واقدی میگوید: اصحاب ما آن را انکار میکنند.[۱۲۴] یعقوبی عامل پیامبر(ص) بر نجران را فروة بن مَسیک مرادی دانسته است.[۱۲۵] پس از آن که گروهی از بنیثقیف در سال نهم ق. به مدینه آمدند تا با شرطهایی اسلام بیاورند و پیامبر(ص) هیچ یک از شش شرط آنان را نپذیرفت، ایشان ابوسفیان و مغیرة بن شعبه را به طائف فرستاد تا بت لات را ویران کنند.[۱۲۶] ابوسفیان از بیم آن که او را همچون عروة بن مسعود ثقفی تیرباران کنند، مغیره را پیش انداخت. مغیره طلاها و زینتهای آن بت را نزد ابوسفیان آورد. پیامبر(ص) به ابوسفیان فرمان داد تا با آنها خونبهای ابن مسعود را بپردازد.[۱۲۷]
تعامل با خلفای پیامبر(ص)
پس از انتخاب ابوبکر به خلافت از سوی گروهی در سقیفه بنیساعده، ابوسفیان به ایفای نقش پرداخت. آن هنگام او در مدینه بود و از انتخاب ابوبکر ابراز ناخشنودی کرد.[۱۲۸] ابوسفیان اعتراض خود را نزد علی(ع) و عباس اینگونه بیان کرد: چگونه اجازه دادهاند این کار به یکی از کم بهاترین و اندک شمارترین بطون قریش سپرده شود؟ او وعده داد اگر آنان بخواهند، لشکری انبوه گرد آورد تا این ریسمان را بگسلد.[۱۲۹] علی(ع) با یادآوری دشمنی دیرینه او با اسلام و مسلمانان، سخن وی را فتنهانگیز خواند.[۱۳۰] اما مخالفت او با ابوبکر سرانجام با انتخاب پسرش یزید به حکمرانی شام[۱۳۱] به دوستی مبدل شد. گزارشی نشان میدهد که خود ابوسفیان نیز از کسب مقام بینصیب نماند و ابوبکر در گیرودار جنگهای موسوم به «ردّه» او را به ولایت منطقهای مرزی میان حجاز و نجران گماشت.[۱۳۲]
از کارهایی که در دوره کوتاه حکمرانی ابوبکر به ابوسفیان نسبت دادهاند، شرکت در جنگهای شام بر ضد رومیان است. از مجموع گزارشها برمیآید که وی تنها در نبرد یرموک حضور داشته و در این رخداد نیز نقش نظامی ایفا نکرده است. آنچه در این جنگ به او نسبت دادهاند، فراخواندن مسلمانان به خصوص پسرش یزید[۱۳۳] به جهاد با ایراد خطابه[۱۳۴]، دعاکردن[۱۳۵]، داستانسرایی[۱۳۶] و مشورت دادن به ابوعبیدة بن جراح[۱۳۷]، سردار سپاه، بوده است.
ابوبکر و عمر در آغاز با اعزام سران مکه، به ویژه ابوسفیان و غیداق بن وائل، موافق نبودند؛ اما آنان جامه رزم پوشیده، به مدینه آمدند و اجازه حضور در جنگ را از خلیفه گرفتند.[۱۳۸] شاید خبر فتوحات شام، قریش تجارتپیشه[۱۳۹] را به طمعانداخت تا از قافله عقب نمانند و کوشیدند با زبانبازی، سران مسلمانان را از خود خشنود سازند. نیز احتمال میرود که حضور ابوسفیان همراه همسرش هند در این معرکه، برای همراهی با فرزندانشان، یزید و معاویه، بوده است.[۱۴۰]
در دوره ۱۰ ساله خلافت عمر، ابوسفیان با او ارتباط داشته است. خلیفه هم جانب ابوسفیان و فرزندانش را رعایت میکرد و هم گاه دشمنی دیرین خود را با او آشکار میکرد؛ چنانکه در جریان فتح مکه و پیش از اسلام آوردن ابوسفیان، عمر تنها کسی بود که بر کشتن وی اصرار داشت.[۱۴۱] در یک نوبت، او همراه سهیل بن عمرو به مدینه آمد و از عمر اجازه دیدار خواست؛ ولی عمر دیرتر از فقرای مسلمان آنان را پذیرفت. این کار خلیفه موجب گلهمندی آن دو شد. عمر گفت: شما نیز دیر اسلام آوردید![۱۴۲]
عمر حتی از این که در مکه به ابوسفیان فرمان جابهجایی سنگی را داد و او اطاعت کرد و بدین ترتیب بر او سروری یافت، خداوند را شکرگزار بود[۱۴۳]؛ هر چند هند پاسخی تند به او داد.[۱۴۴] عمر، ابوسفیان را ستمگری سابقهدار و غصبکننده زمینها میدانست و این را به خود او نیز میگفت.[۱۴۵] بنا بر این، مواردی که از احترام عمر به ابوسفیان روایت شده، رعایت شأن قبیلهای و خاندانی او بوده است.[۱۴۶] شاید از همین روی، وی عتبه پسر ابوسفیان را به حکومت طائف[۱۴۷] گمارده است.
گویا پس از فتح مکه و حتی پس از درگذشت پیامبر(ص) تغییری در زندگی و معیشت ابوسفیان و دیگر اشراف قریش رخ نداده و آنان همچنان به بازرگانی پرسود ادامه دادهاند. طبری گزارش داده که هند همسر ابوسفیان ۴۰۰۰ دینار از خلیفه دوم وام گرفت تا به سرزمین بنیکلب (شام) برود و آنجا به بازرگانی پردازد. در همان حال ابوسفیان و پسرش عمرو در دمشق نزد معاویه رفتند و معاویه ۱۰۰ دینار به پدر و برادرش داد که البته عمر آنها را بازپس ستاند.[۱۴۸] پس از تأسیس دیوان، ابوسفیان نگران شد که مردم داد و ستد را رها سازند و به درآمد عطایای دیوان تکیه کنند. او این نگرانی را به عمر نیز گوشزد کرد.[۱۴۹] رابطه ابوسفیان با عثمان صمیمانه بود.[۱۵۰] او از این که فردی از بنیامیه قدرت را به دست گرفته، خشنود بود[۱۵۱] و بنیامیه را اندرز میداد که این فرصت را از دست ندهند.[۱۵۲] عثمان نیز او را در شمار نزدیکترین افراد خود قرار داد.[۱۵۳] او حتی میخواست مالی را که عمر از عمرو پسر ابوسفیان گرفته و به بیت المال انتقال داده بود، به وی بازگرداند؛ ولی ابوسفیان به ادله سیاسی نپذیرفت.[۱۵۴]
مرگ ابوسفیان
نمیتوان تاریخ دقیق مرگ ابوسفیان را تعیین کرد. بیتردید او در یکی از سالهای خلافت عثمان در مدینه و شاید در شام[۱۵۵] درگذشته است. سال مرگ او را به اختلاف از ۳۱ تا ۳۴ق. و سن او را از ۶۸ تا ۸۸ سال نوشتهاند.[۱۵۶] اگر ابوسفیان ۱۰ سال پیش از عام الفیل زاده شده و در سال ۳۱ق. مرده باشد، سن او هنگام مرگ ۹۴ سال بوده است. اگر در سال ۳۴ یعنی یک سال پیش از قتل عثمان درگذشته باشد، هنگام مرگ ۹۷ سال داشته است. اما به هیچ یک از این سخنان نمیتوان اعتماد کرد. عثمان بن عفان اموی در محل نگهداری جنازهها، و به گزارشی پسرش معاویه، بر پیکر او نماز گزارد.[۱۵۷] این خبر بر پایه همان سخن است که او در مدینه یا شام درگذشته است. اگر معاویه بر جنازه او نماز گزارده باشد، پیداست که در شام مرده است. البته بیشتر مورخان برآنند که وی در مدینه درگذشته است. سخاوی تصریح کرده است که ابوسفیان را در بقیع به خاک سپردند.[۱۵۸] گفتهاند که دخترش ام حبیبه نیز در تجهیز پیکر او شرکت کرده است.[۱۵۹]
پانویس
- ↑ المقتنی، ج۱، ص۲۷۷.
- ↑ الاصابه، ج۳، ص۳۳۳.
- ↑ الاصابه، ج۳، ص۳۳۳.
- ↑ التحفة اللطیفه، ج۱، ص۴۵۴.
- ↑ کفایة الطالب، ج۱، ص۱۶۶.
- ↑ الاصابه، ج۵، ص۲۵۴.
- ↑ الاغانی، ج۶، ص۳۵۹.
- ↑ الطبقات، ج۴، ص۱۰۲؛ عیون الاثر، ج۱، ص۲۲۸.
- ↑ اخبار مکه، فاکهی، ج۳، ص۲۷۸.
- ↑ اخبار مکه، فاکهی، ج۴، ص۸.
- ↑ اخبار مکه، فاکهی، ج۴، ص۳۲.
- ↑ اخبار مکه، ازرقی، ج۱، ص۱۱۵؛ النهایه، ج۴، ص۱۱۹.
- ↑ السیرة الحلبیه، ج۱، ص۲۴.
- ↑ السیرة الحلبیه، ج۲، ص۷۳۴.
- ↑ صبح الاعشی، ج۳، ص۱۴.
- ↑ الفصول المختاره، ص۲۴۸.
- ↑ معجم البلدان، ج۳، ص۴۱۹.
- ↑ نک: الطبقات، ج۱، ص۲۰۱؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۱۸۷.
- ↑ الکامل، ج۲، ص۶۰.
- ↑ ذخائر العقبی، ص۲۰۸.
- ↑ السیرة النبویه، ابن کثیر، ج۱، ص۵۰۵.
- ↑ الحجة الذاهب، ص۳۵۴.
- ↑ تاریخ طبری، ج۱، ص۵۶۶.
- ↑ ثمار القلوب، ص۱۲۰-۱۲۱.
- ↑ نک: معجم ما استعجم، ج۷، ص۶۵۷.
- ↑ معجم ما استعجم، ج۲، ص۶۲۵.
- ↑ نک: تاریخ طبری، ج۲، ص۱۱.
- ↑ الطبقات، ج۲، ص۱۳، ۲۴.
- ↑ الدرر، ص۱۱۱.
- ↑ الطبقات، ج۲، ص۳۰.
- ↑ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۵۵۹؛ السیرة النبویه، ابن کثیر، ج۲، ص۵۴۰.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۵۱.
- ↑ معجم ما استعجم، ج۴، ص۱۲۹۵.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۵۰.
- ↑ معجم البلدان، ج۴، ص۱۱۴.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۵۱.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۵۰.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۵۴.
- ↑ معجم ما استعجم، ج۳، ص۱۰۱۸.
- ↑ الطبقات، ج۲، ص۳۶؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۵۵.
- ↑ الطبقات، ج۲، ص۳۷.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۵۸.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۴۷.
- ↑ معجم البلدان، ج۴، ص۱۱۴، ۱۷۴.
- ↑ معجم البلدان، ج۳، ص۴۲۴.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۶۴.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۶۹.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۷۱.
- ↑ حلیة الاولیاء، ج۱، ص۳۸.
- ↑ النهایه، ج۳، ص۲۹۴.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۶۲.
- ↑ تفسیر قمی، ص۱۱۷.
- ↑ الطبقات، ج۲، ص۴۷-۴۸؛ حلیة الاولیاء، ج۱، ص۳۸-۳۹.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۶۴، ۱۹۵.
- ↑ السیرة النبویه، ابن کثیر، ج۴، ص۱۷۷.
- ↑ جامع البیان، ج۴، ص۱۷۷.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۴۲؛ الاصابه، ج۳، ص۷۳.
- ↑ الطبقات، ج۲، ص۵۵.
- ↑ الطبقات، ج۲، ص۵۵؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۷۹.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۷۱.
- ↑ السیر و المغازی، ج۳، ص۲۹۶.
- ↑ الطبقات، ج۲، ص۵۹-۶۰؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۸۷.
- ↑ المقتنی، ص۱۷۷.
- ↑ الطبقات، ج۲، ص۹۴.
- ↑ تاریخ خلیفه، ص۷۷.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۷۹؛ السیرة الحلبیه، ج۳، ص۱۸۷.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۱۶۱.
- ↑ الطبقات، ج۲، ص۹۴.
- ↑ الطبقات، ج۲، ص۶۵.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۹۱.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۹۰.
- ↑ الطبقات، ج۲، ص۶۷.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۹۷.
- ↑ الطبقات، ج۲، ص۶۹.
- ↑ غایة السؤول، ص۱۶۴.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۱۲۸.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۱۲۸-۱۳۰.
- ↑ الآحاد و المثانی، ج۱، ص۳۶۹.
- ↑ معجم الصحابه، ج۲، ص۱۹؛ الاغانی، ج۶، ص۳۶۷.
- ↑ اخبار مکه، فاکهی، ج۵، ص۲۰۸-۲۰۹.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۱۵۴.
- ↑ الدرر، ص۲۱۲.
- ↑ فتوح البلدان، ج۱، ص۴۲.
- ↑ فتوح البلدان، ج۱، ص۴۲.
- ↑ الدرر، ص۲۱۴.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۱۵۶.
- ↑ مسائل الامام احمد، ص۱۱۱.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۱۵۷.
- ↑ اخبار مکه، فاکهی، ج۵، ص۲۱۰-۲۱۱.
- ↑ الدرر، ص۲۱۶.
- ↑ فتوح البلدان، ج۱، ص۴۳.
- ↑ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۴، ص۸۶۳.
- ↑ سیر اعلام النبلاء، ج۴، ص۱۰۶.
- ↑ فتوح البلدان، ج۱، ص۴۳.
- ↑ الطبقات، ج۲، ص۱۳۵؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۱۵۸؛ معجم ما استعجم، ج۳، ص۹۵۷.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۱۵۸؛ مناقب آل ابی طالب، ج۱، ص۱۷۹.
- ↑ نک: تاریخ طبری، ج۲، ص۱۵۷.
- ↑ اخبار مکه، فاکهی، ج۵، ص۲۱۱.
- ↑ قصص الانبیاء، ص۲۹۳.
- ↑ نک: المعین، ص۲۸؛ الاصابه، ج۳، ص۳۳۳.
- ↑ مشاهیر علماء الامصار، ص۴۴.
- ↑ الثقات، ج۲، ص۴۷؛ الاستیعاب، ج۴، ص۱۶۷۹.
- ↑ صحیح مسلم، ج۵، ص۱۷۲؛ الطرائف، ج۲، ص۳۹۰؛ صحیح ابن حبّان، ج۱۱، ص۷۵.
- ↑ الاصابه، ج۳، ص۳۳۳.
- ↑ ثمار القلوب، ص۲۹.
- ↑ وقعة صفین، ص۲۹؛ مناقب آل ابی طالب، ج۲، ص۳۶۱.
- ↑ زاد المعاد، ج۵، ص۶۶.
- ↑ نک: التحفة اللطیفه، ج۱، ص۴۵۴.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۱۶۵.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۱۶۵؛ نک: الاصابه، ج۳، ص۴۱۳.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۱۷۲.
- ↑ مسائل الامام احمد، ص۳۲۵؛ نک: التحفة اللطیفه، ج۱، ص۵۴۵.
- ↑ سیر اعلام النبلاء، ج۲، ص۱۰۶؛ شذرات الذهب، ج۱، ص۳۷.
- ↑ سیر اعلام النبلاء، ج۲، ص۱۰۶.
- ↑ شذرات الذهب، ج۲، ص۳۷.
- ↑ سیر اعلام النبلاء، ج۷، ص۱۳۷.
- ↑ سیر اعلام النبلاء، ج۲، ص۲۲۱.
- ↑ زاد المعاد، ص۱۰۲.
- ↑ نوادر الاصول، ج۱، ص۳۳۱.
- ↑ اثبات صفة العلو، ص۷۴؛ اجتماع الجیوش الاسلامیه، ص۵۶.
- ↑ الطبقات، ج۱، ص۳۵۸؛ فتوح البلدان، ص۷۸.
- ↑ زاد المعاد، ج۱، ص۱۲۱.
- ↑ نظام الحکومه، ج۱، ص۲۴۵.
- ↑ الاصابه، ج۳، ص۳۳۳.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۲۲.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۱۸۰؛ معجم البلدان، ج۵، ص۴؛ البدایة و النهایه، ج۳، ص۱۹۳.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۱۸۱.
- ↑ الاستیعاب، ج۳، ص۹۷۴؛ تاریخ الخلفاء، ص۶۷.
- ↑ الریاض النضره، ج۲، ص۱۷۸.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۲۳۷.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۲۳۷.
- ↑ فتوح البلدان، ج۱، ص۱۲۳.
- ↑ فتوح الشام، ج۱، ص۲۱۲.
- ↑ جمهرة خطب العرب، ج۱، ص۲۰۵.
- ↑ سیر اعلام النبلاء، ج۲، ص۱۰۶.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۳۳۶.
- ↑ فتوح الشام، ص۱۶۵، ۱۷۱-۱۷۲.
- ↑ فتوح الشام، ص۶۸.
- ↑ نک: معجم ما استعجم، ج۲، ص۶۱۵؛ معجم البلدان، ج۳، ص۷؛ البدایة و النهایه، ج۲، ص۲۲۷.
- ↑ نک: فتوح البلدان، ص۱۶۰؛ شذرات الذهب، ج۱، ص۳۷.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۱۵۷.
- ↑ شذرات الذهب، ج۱، ص۳۰.
- ↑ اخبار مکه، فاکهی، ج۳، ص۲۵۵.
- ↑ بلاغات النساء، ص۲۰۸.
- ↑ اخبار مکه، فاکهی، ج۴، ص۱۰۰.
- ↑ نک: سیر اعلام النبلاء، ج۲، ص۱۰۷.
- ↑ التحفة اللطیفه، ج۲، ص۲۳۸.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۵۷۶-۵۷۷.
- ↑ فتوح البلدان، ج۳، ص۵۶۰.
- ↑ سیر اعلام النبلاء، ج۲، ص۱۰۷.
- ↑ الاغانی، ج۶، ص۳۰۷.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۵۷۶؛ الاغانی، ج۶، ص۳۷۱؛ الاحتجاج، ج۱، ص۴۰۹.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ج۱۷، ص۲۲۷.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۵۷۶.
- ↑ فتوح البلدان، ج۱، ص۱۶۰.
- ↑ الاستیعاب، ج۲، ص۷۱۵؛ سیر اعلام النبلاء، ج۲، ص۱۰۷؛ نک: شذرات الذهب، ج۱، ص۳۷.
- ↑ التحفة اللطیفه، ج۱، ص۴۵۴.
- ↑ التحفة اللطیفه، ج۱، ص۴۵۴.
- ↑ فتوح البلدان، ج۱، ص۱۶۰.
منابع
- الآحاد و المثانی: ابن ابیعاصم (م.۲۸۷ق.)، به کوشش فیصل، ریاض، دار الدرایه، ۱۴۱۱ق
- اثبات صفة العلو: ابن قدامة المقدسی (م.۶۲۰ق.)، به کوشش البدر، کویت، الدار السلفیه، ۱۴۰۶ق.
- اجتماع الجیوش الاسلامیه: ابن قیم الجوزی (م.۷۵۱ق.)، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۰۴ق
- الاحتجاج: ابومنصور الطبرسی (م.۵۲۰ق.)، به کوشش سید محمد باقر، دار النعمان، ۱۳۸۶ق
- اخبار مکه: الازرقی (م.۲۴۸ق.)، بیروت، دار الاندلس، ۱۴۱۶ق
- اخبار مکه: فاکهی (م.۲۷۵ق.)، به کوشش ابندهیش، بیروت، دار خضر، ۱۴۱۴ق
- الاستیعاب: ابن عبدالبر (م.۴۶۳ق.)، به کوشش البجاوی، بیروت، دار الجیل، ۱۴۱۲ق
- الاصابه: ابن حجر العسقلانی (م.۸۵۲ق.)، به کوشش علی محمد و دیگران، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۵ق
- الاغانی: ابوالفرج الاصفهانی (م.۳۵۶ق.)، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۰۷ق
- البدایة و النهایه: ابن کثیر (م.۷۷۴ق.)، بیروت، مکتبة المعارف
- بلاغات النساء: احمد بن ابیطاهر طیفور (م.۲۸۰ق)، قم، الشریف الرضی
- تاریخ الامم و الملوک: الطبری (م.۳۱۰ق.)، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۰۷ق.
- تاریخ الخلفاء: السیوطی (م.۹۱۱ق.)، به کوشش محمد محیی الدین عبدالحمید، مصر، مطبعة السعاده، ۱۳۷۱ق
- تاریخ خلیفه: خلیفة بن خیاط (م.۲۴۰ق.)، به کوشش سهیل زکار، بیروت، دار الفکر، ۱۴۱۴ق
- تاریخ الیعقوبی: احمد بن یعقوب (م.۲۹۲ق.)، بیروت، دار صادر، ۱۴۱۵ق
- التحفة اللطیفه: شمس الدین السخاوی (م.۹۰۲ق.)، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۹۹۳م
- تفسیر القمی: القمی (م.۳۰۷ق.)، به کوشش الجزائری، قم، دار الکتاب، ۱۴۰۴ق
- الثقات: ابن حبان (م.۳۵۴ق.)، به کوشش سید شرف الدین، بیروت، دار الفکر، ۱۳۹۵ق
- ثمار القلوب: الثعالبی النیشابوری (م.۴۲۹ق.)، به کوشش محمد ابوالفضل، قاهره، دار المعارف، ۱۹۶۵م
- جامع البیان: الطبری (م.۳۱۰ق.)، به کوشش صدقی جمیل، بیروت، دار الفکر، ۱۴۱۵ق
- جمهرة خطب العرب: احمد زکی صفوت، بیروت، المکتبة العلمیه، ۱۹۸۵م
- الحجة الذاهب الی تکفیر ابیطالب: سید فخار بن معد موسوی، قم، سید الشهداء، ۱۴۱۰ق
- حلیة الاولیاء: ابونعیم الاصفهانی (م.۴۳۰ق.)، بیروت، دار الکتاب العربی، ۱۴۰۵ق
- الدرر: ابن عبدالبر (م.۴۶۳ق.)، به کوشش شوقی ضیف، قاهره، دار المعارف، ۱۴۰۳ق
- ذخائر العقبی: محب الدین الطبری (م.۶۹۴ق.)، قاهره، ۱۳۵۶ق
- الریاض النضره: محب الدین الطبری (م.۶۹۴ق.)، به کوشش الحمیری، بیروت، دار الغرب الاسلامی، ۱۹۹۵م.
- زاد المعاد: ابن قیم الجوزیه (م.۷۵۱ق.)، به کوشش الارنؤوط، بیروت، الرساله، ۱۴۰۷ق
- سیر اعلام النبلاء: الذهبی (م.۷۴۸ق.)، به کوشش گروهی از محققان، بیروت، الرساله، ۱۴۱۳ق
- السیر و المغازی: ابن اسحاق (م.۱۵۱ق.)، به کوشش محمد حمید الله، معهد الدراسات و الابحاث
- السیرة الحلبیه: الحلبی (م.۱۰۴۴ق.)، بیروت، دار المعرفه، ۱۴۰۰ق
- السیرة النبویه: ابن کثیر (م.۷۷۴ق.)، به کوشش مصطفی عبدالواحد، بیروت، دار المعرفه، ۱۳۹۶ق
- السیرة النبویه: ابن هشام (م.۸-۲۱۳ق.)، به کوشش محمد محیی الدین، مصر، مکتبة محمد علی صبیح و اولاده، ۱۳۸۳ق
- شذرات الذهب: عبدالحی بن عماد (م.۱۰۸۹ق.)، به کوشش الارنؤوط و العرقسوسی، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۳ق
- شرح نهج البلاغه: ابن ابیالحدید (م.۶۵۶ق.)، به کوشش محمد ابوالفضل، دار احیاء الکتب العربیه، ۱۳۷۸ق
- صبح الاعشی: احمد بن علی قلقشندی (م.۸۲۱ق.)، به کوشش یوسف علی طویل، دار الفکر، دمشق، ۱۹۸۷م
- صحیح ابن حبان بترتیب ابن بلبان: علی بن بلبان الفارسی (م.۷۳۹ق.)، به کوشش الارنؤوط، الرساله، ۱۴۱۴ق
- صحیح مسلم: مسلم (م.۲۶۱ق.)، بیروت، دار الفکر
- الطبقات الکبری: ابن سعد (م.۲۳۰ق.)، بیروت، دار صادر
- الطرائف: ابن طاووس (م.۶۶۴ق.)، قم، مطبعة الخیام، ۱۳۹۹ق
- عیون الاثر: ابن سید الناس (م.۷۳۴ق.)، بیروت، مؤسسة عزالدین، ۱۴۰۶ق
- غایة السؤول: عمر بن علی ابن الملقن (م.۸۰۴ق.)، به کوشش عبدالله بحر الدین، بیروت، دار البشائر الاسلامیه، ۱۹۹۳م
- فتوح البلدان: البلاذری (م.۲۷۹ق.)، به کوشش صلاح الدین، قاهره، النهضة المصریه، ۱۹۵۶م
- فتوح الشام: ابوعبدالله محمد بن عمر واقدی، یبروت، دار الجیل
- الفصول المختاره: المفید (م.۴۱۳ق.)، قم، کنگره شیخ مفید، ۱۴۱۳ق
- قصص الانبیاء: الراوندی (م.۵۷۳ق.)، به کوشش عرفانیان، الهادی، ۱۴۱۸ق
- الکامل فی التاریخ: ابن اثیر علی بن محمد الجزری (م.۶۳۰ق.)، بیروت، دار صادر، ۱۳۸۵ق
- کفایة الطالب اللبیب: عبدالرحمن سیوطی، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۹۸۵م
- مسائل الامام احمد: احمد بن حنبل (م.۲۴۱ق.)، به کوشش فضل الرحمن، دلهی، الدار العلمیه، ۱۹۸۸م
- مشاهیر علماء: به کوشش مرزوق علی، دار الوفاء، ۱۴۱۱ق
- معجم البلدان: یاقوت الحموی (م.۶۲۶ق.)، بیروت، دار صادر، ۱۹۹۵م
- معجم الصحابه: عبدالباقی بن قانع (م.۳۵۱ق.)، به کوشش صلاح بن سالم، مکتبة الغرباء الاثریه، ۱۴۱۸ق
- معجم ما استعجم: عبدالله البکری (م.۴۸۷ق.)، به کوشش مصطفی السقا، بیروت، عالم الکتاب، ۱۴۰۳ق
- المعین فی طبقات المحدثین: الذهبی (م.۷۴۸ق.)، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۹ق
- المقتنی فی سرد الکنی: الذهبی (م.۷۴۸ق.)، به کوشش محمد صالح، المدینه، مطابع الجامعة الاسلامیه، ۱۴۰۸ق
- مناقب آل ابیطالب: ابن شهر آشوب (م.۵۸۸ق.)، به کوشش گروهی از اساتید، نجف، المکتبة الحیدریه، ۱۳۷۶ق
- نظام الحکومة النبویه: عبدالحی کتانی فاسی، بیروت، دار الکتاب العربی
- النهایه: ابن اثیر مبارک بن محمد الجزری (م.۶۰۶ق.)، به کوشش الزاوی و الطناحی، قم، اسماعیلیان، ۱۳۶۷ش
- نوادر الاصول: محمد بن علی الترمذی (م.۳۶۰ق.)، به کوشش عبدالرحمن، بیروت، دار الجیل، ۱۹۹۲م
- وقعة صفین: ابن مزاحم المنقری (م.۲۱۲ق.)، به کوشش عبدالسلام، قم، مکتبة النجفی، ۱۴۰۴ق.